-
RE: افسردگی همسر سابق و دخترم
[align=justify] آفرین، حقیقتا که پدر تحسین برانگیزی هستی.:72: و همینطور یه مرد قابل اتکا، معلوم می شه که مریم حق داره اینقدر دوستت داشته باشه.:72:
پریناز هم خیلی عاقلانه برخورد کرده، اون کارش رو بر یک دلیل قوی استوار کرده (اینکه عسل از همه مهم تره و با جدایی از تو داره کاری می کنه که عسل سرنوشت متفاوتی داشته باشه)، هیچوقت این دلیل و انگیزه رو ازش نگیر، که اگه اینکارو بکنی، خودخواهی کردی. سریع تموم شدن، برای اون کمترین هزینه رو به همراه داره. اگه بازم کش پیدا کنه، و به این دلیل شک کنه، همه چی براش سخت تر می شه.
اما در مورد تفاوت های مریم با پریناز صحبت کردی. مهم ترین تفاوتشون اینه: مریم متعلق به توه، اما پریناز مال تو نیست.
اگه پریناز یه ویژگی ای داره، این ویژگی رو بخاطر تو کسب نکرده، اما مریم به اندازه همه ی سلول های بدنش انگیزه داره که بخاطر تو، بخاطر شخص تو، کارهایی رو انجام بده.
پس سعی کن مریم رو با هیچ زنی در دنیا مقایسه نکنی، فقط بهش کمک کن همونی باشه که تو می خوای.
مطمئنم این تاپیک می تونه بهت کمک کنه:
http://www.hamdardi.net/thread-19883.html
دوست فیزیکدان من، تو به تغییرات ریشه ای نیاز داری. یکیش اینکه من حس می کنم مسئولیت انتخاب هات رو به عهده نمی گیری، البته خودم کاملا آگاهم که ممکنه اشتباه کنم، اما مثلا به نظر می رسه موقع عقد دائم با همسرت ته ذهنت می دونستی که این یه دسیسه ست و همسرت می خواد تو رو یکبار دیگه داشته باشه. تو هم ته دلت خواستی یه شانس دیگه به زندگیتون بدی، نه؟ (خصوصا با توجه به اینکه پرینازی هم در زندگیت وجود داشت) حتی شاید ناخودآگاه. وگرنه تو باهوش تر از اونی هستی که بعد از سه سال صرفا به توصیه دوست همسرت (حالا گیریم که روانشناس هم باشه) باهاش عقد کنی. اما حالا مسئولیت بازگشت رو کاملا به دوش همسرت میندازی، در حالیکه تو هم انتخاب کردی.
یا در مورد ازدواجت، بازم من تو رو باهوش تر از چیزی می بینم که پدرت موفق شده باشه مجبورت کنه.
خلاصه که به ریشه ها فکر کن، برو به عمق، تا بتونی یه زندگی متفاوت بنا کنی. زندگی ای که درش خیالت از بابت دخترت هم راحت باشه. و یادت باشه ناسازگاری و عدم خوشبختی پدرو مادر خیلی بیشتر از طلاقشون می تونه روی یک بچه اثرات مخرب داشته باشه.
[/align]
-
RE: افسردگی همسر سابق و دخترم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط ARE
فکر نکنم مریم ارزش اینو داشته یاشه
هیچوقت ازم تعریف نکرده بود من قد خیلی بلندی دارم خوش چهره و خوش لباس هم هستم ولی یه بار ازم تعریف نکرده برعکس پریناز انقد ازم تعریف میکرد که خجالت زده میشدم
هیچوقت از بابت کارام ازم تشکر نکرده کادوها مسافرتا انگار همه وظیفه بوده
برعکس پریناز ....
یه بغل کردن ساده هم بلد نیست
بوس کردنش ادم عذاب میده جای اینکه اروم کنه
نمی دونم چی بگم
گفتین چرا انقد زود تغییر عقیده دادی خیلی دلم برای مریم سوخت وقتی فهمیدم انقد بازی در اورده که به اینجا یرسه...
قهمیدم خیلی تحقیر شده خیلی ام به دخترم فکر کردم.
شایدم ارزش داشته باشه
مطمئن باش ارزشش رو داره !
با تعریفی که از همسرتون داشتین معلومه که دوستتون داره ولی شاید نحوه ابراز محبت و تعریف کردن از همسرش رو "بلد" نباشه (برعکس پریناز) بخاطر همین شما احساس میکنین که دوستتون نداره و همینطور شاید اعتقادات دینی و مذهبی مفرط ایشون باعث ایجاد یه نوع حیا درون خودش شده که جلوگیری میکنه از برخی رفتار های عاشقانه .
.
با ماجرای امروزتون به نظر من یه جراحی مفید در جهت بهبود زندگیتون انجام دادین که مطمئنا درد هم خواهد داشت ولی در دراز مدت به نفع خود شما هم خواهد بود.
ببینید تو این مسئله فقط خود شما مهم نیستین آینده دو نفر دیگه هم به تصمیم شما بستگی داره پس گامی در جهت نفع "خانواده" بردار.
-
RE: افسردگی همسر سابق و دخترم
نگین ایران
لینکار وحتما میخونم خودمم می خوام برم پیش یه مشاور
ولی دخترم بهترین اتفاق زندگی ماست
اتفاقا اون سال تنها سالی بود که ما کم دعوامون میشد وقتی فهمیدم که مریم باردار خیلی نارحت شده بودم اصرار کردم برای سقط جنین ولی الان خوسحالم که مریم قبول نکرد
مریم یه حرف جالبی زد
وقتی به سقط اصرار کردم گفت علیرضا یه زن وقتی مادر می شه که بچه تو وجودش شکل میگیره ولی به مرد وقتی پدر میشه که بچه رو برای اولین بار بغل میکنه.تو حس و حال منو درک نمیکنی
دقیقا درست میگفت هیچوقت فراموش نمی کنم وقتی دخترمو برای اولین بار بغل کردم و پدر شدم
-
RE: افسردگی همسر سابق و دخترم
حالا که تصمیم به این بزرگی و سختی رو گرفتی پایش وایستا و پشیمون نشو.به تصمیم خودت احترام بگذار.مطمئن باش بعد چند روز یا چند هفته شرایط برایت راحت تر می شود.البته به شرطی که دائم پریناز رو با مریم مقایسه نکنی
راستی یه سوال برایم پیش اومد.شما نوشته ای که 3 سال با پریناز دوست بودی.یعنی قبل از جداییتون؟ یا 3 ساله که از همسرت جدا شده ای؟
-
RE: افسردگی همسر سابق و دخترم
نه من هیچوقت خیانت نکردم حتی به پریناز تو این 6 ماه رابطه جنسی با مریم نداشتم
7 ماه بعد جدایمون با پری اشنا شدم ولی دروغ نباشه 3 روز بعد از روز مجضر با یکی دوست شدم
-
RE: افسردگی همسر سابق و دخترم
ببخشید سرتونو درد اوردم
مریم خواست اتاقمون یکی کنه گفتم زود ه خیلی زود بذار بریم پیش مشاور بعد
بهش گفتم چند روز وقت بده کنار بیام
اشتباه کردم ؟
-
RE: افسردگی همسر سابق و دخترم
بهتون تبریک میگم واقعا تصمیم درستی گرفتید، ببخشید الان موقعیت زیاد صحبت کردنو ندارم وگرنه میخواستم مفصل بنویسم
در مورد اتاقتون خودتون تصمیم بگیرید ، من فقط به یه نکته اشاره میکنم
کاری نکنید که اگه فردا باهم خوب شدید و آشتی کردید ، خانومتون ازین روزها کینه به دل گرفته باشه و حالا اون باشه که سرد میشه
میدونم که قرارتون چیز دیگه ای بوده اما احساس و عاطفه که این چیزا حالیش نیست. وقتی دوستتون داره ، زنتونه و تو خونتونه دیگه این چیزا سرش نمیشه
وقتی سردی میبینه میشکنه ، حس میکنم تو این روزهای اخیر هم ازین شکستنها کم نبوده.
فقط مراقب باشید که چقدئر دارید میشکنید ، مبادا لبه تیز این شکستنها فردا دست و بال خودتون رو ببره ، همین
-
RE: افسردگی همسر سابق و دخترم
AREگرامی
به تالار همدردی خوش آمدی
برای دادن فرصت دوباره به خودتون و همسرتون بهتون تبریک میگم . کار عاقلانه و درستی کردید:104::104:
شما و همسرتون پتانسیل ساختن یک زندگی خوب را دارید و دخترتون هم انرژی بخش آن خواهد بود ، فقط نیاز به کمک مشاوره دارید تا یادبگیرید که با تفاوتهایی که دارید چطور بهترین رفتار را با هم داشته باشید ، روی پذیرش همدیگر و تفاهم در عین تفاوت و مهارتهای رفتاری و گفتاری باید کار بشه . از همسرت قول بگیر که با هم این روند را در پیش بگیرید .
موفق باشید
.
-
RE: افسردگی همسر سابق و دخترم
ساعت 4 از خواب بلند شدم برم اب بخورم
صدای گریه میومد رفتم اتاق مریم دیدم سرشو گذاشته رو پاش داره گریه میکنه رفتم تو دستمو گرفت نشوند زمین باهام کلی صحبت کرد گفت علی بگو من چی کم دارم چرا برات مهم نیستم کلی گله کرد میگفت می خوام مثل دوستت بشم بگو اون چجوریه مثل اون بشم بهم گفت من دنیاشم 3 سال دوریو اونو دیونه کرده اعتراف کرد همه اینا بهونه بوده که برگردیم پیش هم .
ساعت 6 بود حرفاش تموم شد اخرشم گفت اگه منو زندگیمونو می خوای همین الان بوسم کن اگه نه من میرم خونه پدرم بعد بریم دنبال کارای طلاق . منم بهش گفتم برام مهمه بوسشم کردم:43: قبل از این که بیام شرکت اتاقامونو یکی کرد.
گفت اومدی خونه دکوراسیون خونمو خودم عوض میکنم اینجا دیگه خونه منم هست.
(سال پیش این خونه رو خریدم پری اینجا رو چیده بود اخه طراح دکوراسیون بود)
یه قرار دیگه هم گذاشتیم که من یه سفر برم تنها واقعا لازم دارم.
گفتم از یه مشاور وقت می گیرم باید بریم
-
RE: افسردگی همسر سابق و دخترم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط ARE
ساعت 6 بود حرفاش تموم شد اخرشم گفت اگه منو زندگیمونو می خوای همین الان بوسم کن اگه نه من میرم خونه پدرم بعد بریم دنبال کارای طلاق . منم بهش گفتم برام مهمه بوسشم کردم:43:
:104: :104: :104: :104:
آفرین دوست عزیز. کار خیلیییییییییی خوبی کردین.
همیشه از اینکه میشنوم یک زندگی دوباره جوش خورده شاد میشم :)
خیلی وقت بود میخواستم واستون نظر بذارم اما دوست داشتم به یک جایی برسه بعد.
چون این شما بودین که باید تصمیم می گرفتین. فقط خودتون.
حالا هم توی تجدید نظر هاتون حتما اینو لحاظ کنین که همسرتون واسه خوشبختی دخترتون و داشتن
شما کنارش چه تلاشی کرده. تلاشش قابل تحسینه :104:
اینو حتما تو تنهاییتون لحاظ کنین.
من خودم یک دخترم و همیشه از پدرم حمایت معنوی و عشقش کنار مادرم رو خواستم نه هیچ چیز دیگه
همیشه از لحاظ مالی ساپورتم کرده پد مهربونم اما وقتایی که از لحاظ معنوی تایید و حمایتم می کنه برام
ارزش یک دنیا رو داره. اینا رو گفتم که بگم برای یک دختر فقط حضور پدر توی خونه و حمایتش مهمه.
نه پول و ثروت و صفر و هزار چیز دیگه!
انشالا شما هم به خاطر دخترتون به زندگیتون فرصت جبران بدین.
اشتباهه اگر ما آدمها به هم فرصت جبران ندیم! همه اشتباه می کنن! مهم بخشش و دادن فرصتی
جدیده! انشالا مشاور به همسرتون یاد میده که چطور شما رو شیفته خودش کنه.
برای خانواده 3 نفرتون آرزوی خوشبختی می کنم.
انشالا پریناز هم با یک پسر خوب دیگه یک زندگی عالی تشکیل بده و صاحب یک خانواده خوب شه.
:72:
-
RE: افسردگی همسر سابق و دخترم
افرین به شما پدر وهمسرمهربون ، عاقلانه ترین کارممکن رو انجام دادین من تایپیکتون رو پیگیری میکردم وهمش ارزو میکردم که مشکلتون حل بشه وبتونین یه زندگی شاد رو به همراه دختروهمسرت داشته باشی . باورکن من کلی گریه کردم اونم ازخوشحالی که یه فرصت دیگه به زندگیتون دادین همش میگفتم کاش همسرمنم دست ازاعتیادلعنتیش برمیداشت ومیتونستیم یه زندگی خوب به همراه دخترم داشته باشیم . بازم براتون ارزوی موفقیت میکنم
-
RE: افسردگی همسر سابق و دخترم
یه قراری با دخترم گذاشتتیم هر پنجشنبه میریم یه رستوران فکر کنم تمام رستورانای تهران رفتیم
دیروز مریم باهامون اومد تو همون کوچه یه دفتر مشاور م هم داشت هم مشاور خانواده هم حقوقی
خیلی ام خلوت بود رفتیم مشاور یه مرد میانسال مذهبی ولی خیلی لوتی بود.
با هر سه مون صحبت کرد مشاور این سایتم میشناخت همه پستارو خوند
بهم گفت جلسه بعد داری میای فقط خوبی های مریم تو یه کاغذ بنویس بیار .
کلی خوبی داره
فوق العاده مهربان وقلب پاکی داره .وفادار .فداکار حاظر بخاطر خانواده هر کاری بکنه
باهوش حافظه تصویری فوق العاده غیر از قران شاهنامه هم حفظه .هر شب برام شعر می خوند الانم می خونه
به نظر من زیباست اخه همه میگن خیلی خیلی معمولیه
یه خوبی دیگه هم داره اینه که برای مریم دوست دارم همه کار بکنم حتی وقتی که ازش تنفر دارم
2 ماه از جدایمون گذشته بود یکی از دوستام 3 تا فیش برای حج عمره داشت ازش خریدم به مریم دادم بره مکه با پدر ومادرش اخه عاشق مکه است
یا مثلا وقتی یه جای جدیدی میرفتم همیشه میگم کاش مریمم اینجا بود یا یه لباسی میدیم می گفتم به مریم میاد یا نه ولی هیچوقت به پری همچین حسی نداشتم با اینکه عاشقش بودم و هستم
پری یه گردنبند بهم داده که عکس دوتامون توشه مریم دید دیشب کلی نارحت شد گفت خودتو بزار جای من اگه عکس یه پسر تو گردنم باشه چه حسی داری ...منم گردنبند دادم بهش.
پیش پدر و مادر زنم هم رفتیم اونا خیلی دوسم دارم مخصوص پدرزنم بعد طلاق مون هم کاری داشت به من می گفت میگفت 2 تا داماد دیگه م به درد نخورن تو مثل پسرمی درسته از دخترم طلاق گرفتی از ما که طلاق نگرفتی.
اونا از همه خوشحال ترن.
-
RE: افسردگی همسر سابق و دخترم
[align=justify]
سلام علیرضا
خوشحالم که در مسیر درستی قرار گرفتید.:72:
پس اینطور که پیداست، مریم حسابی هم ارزشش رو داشت. :)
خوشبختانه خودت راه درست رو خیلی خوب پیدا کردی، و با جدیت داری طی می کنی، به نظر من که یکی از موفق ترین مراجعین این تالار هستی.:72: تنها نکته ای که به نظر من می رسه اینه که حساسیت های مریم رو دست کم می گیری.
فراموش نکن که مریم هنوز همون مشکل بدبینی رو داره، اون اختلال هنوز برطرف نشده، فقط اجالتا اشعه هاش به تو نمی رسه!
وقتی گردنبد رو در میاری و به مریم می دی، این کار "شاید" یه آدمی که ذره ای تزلزل درون خودش نداره رو راضی کنه، شاید. اما در مورد مریم همچین اثری نداره، اون فکر نمی کنه که گردنبد رو گرفتم، پس خوشحال باشم، مشکل حل شد!
وقتی پری ای وجود نداشت و تو صد در صد متعلق به مریم بودی، اون از اختلال بدبینی رنج می برد. بعد از عادی شدن وضعیت، این خاطرات می تونه به وخیم تر شدن وضعیتش منجر بشه.
دادن گردنبند، بعد از درخواست مریم، اصلا کافی نیست! شما باید قبل از اینکه اون درخواستی داشته باشه، ریشه ی پری رو در ذهنش بسوزونید! قبل از اینکه از شما بخواد!
خودتون داوطلب بشید و نشونه های پری رو از بین ببرید. بعد با قاطعیت به مریم بگید که قصد دارید پری رو فراموش کنید و مریم می تونه با پرهیز از یادآوری کردنش، شما رو برای رسیدن به این هدف یاری کنه.
بعلاوه هرموقع فرصتی دست داد از بدیهای پریناز بگید، از رنجی که در کنارش کشیدید! (دروغ بگید، چه خیالیه! این داروی آرامبخشیه که دارید به مریم می دید. برای فراهم کردن دارو هم باید هزینه کنید دیگه!)
می تونید با وارونه نسبت دادن خوبی ها و بدیها، بهره برداری های هوشمندانه ای داشته باشید. مثلا اثرات نامطلوبی که بعضی ویژگی های مریم روتون می گذاشت رو به پری نسبت بدید. فقط اثرات. یعنی معلول، علت رو باید شبیه سازی کنید، وگرنه لو می رید. مثال: گفتید مریم از کارهایی که براش انجام می دادید، قدردانی نمی کرد، برعکس پریناز! در این مورد می تونید (با جملاتی که خودتون می دونید) این حس رو به مریم انتقال بدید که "دیگران" بازخورد مطلوبی نسبت به لطف های شما نداشتن، و این باعث می شده حس قشنگی نداشته باشید و نتونید عمیقا دوستشون داشته باشید.
یه نکته هم اینکه سعی کنید کمتر و کمتر به پری اشاره مستقیم داشته باشید. حتی وقتیکه می خواید ازش صحبت کنید، مستقیما اسم نبرید، مثلا اگه از عبارت "دیگران" یا "هیچکس" استفاده کنید، مریم خودش می فهمه شما دارید از نارضایتیتون از پری صحبت می کنید، نیازی نیست اسم ببرید.
راستی اشاره کردید که دکتر این سایت رو دید و همه پست ها رو خوند، مریم هم این تاپیک رو دیده؟ اگه نه توصیه اکید می کنم که اینجا رو بهش معرفی نکنید. شما حالا حالاها با این سایت کار دارید، حضور مریم می تونه اثر راهکارهایی که از این سایت دریافت می کنید رو کاهش بده یا حتی خنثی کنه.
موفق باشید آقای فیزیکدان، انسان های باهوشی مثل شما شایسته موفقیت هستند.:72:[/align]
-
RE: افسردگی همسر سابق و دخترم
ازرمیدخت
دقیقا درست میگین
گفتم دکوراسیون این خونه کار پریناز بوده مریم 6 ماه پیش اولین بار اومد تو این خونه گفت این جا مثل بهشت چقدر قشنگ چیدی کی انتخاب کرده جقدر همه چی شیکه ولی تا فهمید کار پریناز مدام میگفت می تونست این بهتر باشه اه این چه رنگیه این چه مارک یخچالی..... پول که بابت اینا ندادی علی. اولین حرفش بعد از اشتی این بودمیخوام خونه خودمو خودم بچینم این جا دیگه برای من هم هست
[color=#000000]همه چیو عوض کرد
دومش پری یه ساعت خریده بود برام علی رضا چقدر ساعت بهت میاد کی خریدی وقتی فهمید پری خریده از طرف عسل یه ساعت برام خرید
وقتی بغلم کرد بعد اشتیمون گفت علی یه بویی میدی گفتم من همین الان حموم بودم نه منظورم دیگه بوی منو نمیدی گفت علی با چند نفر بودی تو غیر اون ؟قسمم داد بگم
بعد نصیحت کرد چرا عزت نفس نداری تو می دونی چقدر گناه کردی اصلا فکر کن من نبودم!!!
تو باید این کارارو بکنی دیگه پاک نیستی. علی من پسر حوبی بود
بغلم کرده بود یهو بلند شد رفت جلوی اینه علی من خوشگلترم یا اون میدونم اون خوشگلتر ولی ازچشم تو چی؟
ولی قد من بلندتره نه ؟ راستشو بگو
از نظر تو.
تازه اولش هست یکم دیگه بگذره باید ببینم چی میشه
نه جلسه اول تنها با مشاور صحبت کردیم حتی با عسل هم صحبت کرد.این سایتو فک نکنم مریم اصلا بشناسه چه برسه این تاپیک
-
RE: افسردگی همسر سابق و دخترم
[align=justify]خیلی خوبه که خودتون هم این حساسیت رو درک کردید. حالا برای برطرف کردنش چه برنامه ای دارید؟ خصوصا با توجه به اینکه در زندگی سابقتون هم این یکی از نکاتی بود که باعث آزار شما می شد.
در کل اصلاح چه ویژگی هایی از رابطه تون رو در نظر دارید؟ و برای اون اصلاحات، چه برنامه ریزی ای کردید؟ مطمئنا حواستون هست که اگه سکان این زندگی رو آگاهانه و با برنامه ریزی مشخص، در دست نگیرید، نهایتا به همون جایی خواهد رسید که بار پیش رسید. درسته؟
پی نوشت: چون شما در همدردی نسبتا تازه وارد هستید، فکر می کنم لازم باشه توجهتون رو به این مسئله جلب کنم که مدیریت این تاپیک برعهده شماست. بنابراین با توجه به قفل شدن تاپیک بعد از گذشتن تعداد پست ها از یک عدد خاص، لازمه روند تاپیک رو به موثرترین شکل ممکن اداره کنید. و مواظب باشید پست هاتون طوری نباشن که به مکالمات عادی و غیر مشاوره ای منجر بشن.
اینجا صرفا جایی برای صحبت کردن نیست، بلکه قراره پروسه ای طی بشه. بنابراین هر پست رو با دقت بخونید، از همه جهات بررسی کنید و سعی کنید پاسختون در برگیرنده همه جهات ممکن باشه. به محض خوندن یک پست، پاسخ ندید. بین پاسخ هاتون فاصله بندازید، تا حتی الامکان پست های بیشتری رو در یک پست پاسخ داده باشید. اون هم با دقت و همه جانبه.
خلاصه که هدف ما از هر ارسالی که برای شما داریم، گرفتن آنی نظر شما نیست، بلکه هدف به فکر انداختن شماست. از طرفی چون به زندگی شما احاطه کامل نداریم، خیلی وقتا ممکنه به واقعیات روشنی اشاره کنیم، شما از اون واقعیات صرفا با یک تایید مختصر بگذرید، و به اون بخش هایی بپردازید که جای کار بیشتری دارن. به این ترتیب می تونید پست های اعضا رو در مسیر موثری بندازید، و حداکثر استفاده رو از این فضا ببرید.:72:[/align]
-
RE: افسردگی همسر سابق و دخترم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط آزرمیدخت
[align=justify]
سلام علیرضا
بعلاوه هرموقع فرصتی دست داد از بدیهای پریناز بگید، از رنجی که در کنارش کشیدید! (دروغ بگید، چه خیالیه! این داروی آرامبخشیه که دارید به مریم می دید. برای فراهم کردن دارو هم باید هزینه کنید دیگه!)
می تونید با وارونه نسبت دادن خوبی ها و بدیها، بهره برداری های هوشمندانه ای داشته باشید. مثلا اثرات نامطلوبی که بعضی ویژگی های مریم روتون می گذاشت رو به پری نسبت بدید. فقط اثرات. یعنی معلول، علت رو باید شبیه سازی کنید، وگرنه لو می رید. مثال: گفتید مریم از کارهایی که براش انجام می دادید، قدردانی نمی کرد، برعکس پریناز! در این مورد می تونید (با جملاتی که خودتون می دونید) این حس رو به مریم انتقال بدید که "دیگران" بازخورد مطلوبی نسبت به لطف های شما نداشتن، و این باعث می شده حس قشنگی نداشته باشید و نتونید عمیقا دوستشون داشته باشید.
:[/align]
اول می خواستم تشکر کنم از آزرمیدخت عزیز به خاطر پیگیری در این تاپیک و مشاوره های خوبش.
اما یک نکته اینجا خیلی مهمه. هیچوقت دروغ گفتن نتیجه خوبی در زندگی زناشویی نداره و بالعکس اثر مخرب هم می تونه داشته باشه. شاید بهتر باشه انسان همه واقعیتها رو نگه ولی لازم نیست دروغ بگه. کلامی که با دروغ بیان می شه اثرش هم وارونه خواهد بود.
اتفاقا در مورد آقای علیرضا اگر همسرشون واقعا مشکلی داشته باشند بهترین درمان همین راستگوییه. البته فقط در موارد لازم نه در همه موارد.
اگر لازم دیدید این پست رو بعد از خونده شدن توسط مراجع حذف کنید تا ظرفیت تاپیک رو بالا نبره.
باز هم از تلاش آزرمیدخت عزیز و انعطاف سازنده آقای علیرضا ممنونم.
راستی یادم رفت بگم که آقای علیرضا شاید بهتر باشه از مقایسه کردن پرهیز کنید. و برای خواسته هاتون سعی کنید در زمان مناسب با زبانی نرم (اما صریح و نه با کنایه) خواسته هاتون رو با مریم خانم در میون بگذارید و از ایشون هم بخواهید خواسته هاشون رو مطرح کنند. مطمئنم اگر عشق و مجبت بینتون مداوم باشه بر اورده کردن خواسته ها برای هر دوی شما راحت میشه.
-
RE: افسردگی همسر سابق و دخترم
نقل قول:
کلی خوبی داره
فوق العاده مهربان وقلب پاکی داره .وفادار .فداکار حاظر بخاطر خانواده هر کاری بکنه
باهوش حافظه تصویری فوق العاده غیر از قران شاهنامه هم حفظه .هر شب برام شعر می خوند الانم می خونه
به نظر من زیباست اخه همه میگن خیلی خیلی معمولیه
یه خوبی دیگه هم داره اینه که برای مریم دوست دارم همه کار بکنم حتی وقتی که ازش تنفر دارم
یا مثلا وقتی یه جای جدیدی میرفتم همیشه میگم کاش مریمم اینجا بود یا یه لباسی میدیم می گفتم به مریم میاد یا نه ولی هیچوقت به پری همچین حسی نداشتم
شما همینا رو به مریم بگین از خوشحالی می چسبه به سقف :311:
حتما تو زندگیتون پر از این جواهرات ریز و درشت هست ... هر چند وقت یکبار یکیش رو بیارین بیرون بهش نشون بدین ... به اونم یاد بدین چطوری شما رو بچسبونه به سقف :310:
فكر سمّی 30
عاشق واقعی توبايد بداند چه نيازی داری
باور مثبت
اميال و خواسته هايت را راحت و روشن كن
چون چنين چيزی لايق عاشق واقعی توست.
یک نکته دیگه ای هم به نظرم آمده شاید گفتنش بی فایده نباشه ... به نظرم شما خیلی احساساتی هستین ... البته این خیلی خوبه و خیلی از خانمها آرزوی یک مرد احساساتی رو دارند. اما از طرفی شاید باعث باشه که گاهی قاطعیت لازم رو نداشته باشید. نبود این قاطعیت شاید منجر به همون احساس اجبار میشه ... تصمیم در مورد درست و غلط بودن این برداشت با شما.
-
RE: افسردگی همسر سابق و دخترم
[align=justify]سلام دلجوی عزیزم، متشکرم که به پستم دقت کردی.:72:
اما اگه توجه کنید در قسمت دوم نقل قولی که آوردید، منظور من "نسبت دادن" بود. نه دروغ گفتن. مثلا "گاهی" به جای اینکه صراحتا به خواهرم بگم من از فلان ویژگی تو خوشم نمیاد، می تونم اون اخلاق رو به شخص دیگری نسبت بدم، بعد از اون شخص انتقاد کنم. (با توجه به اینکه می بینم خواهرم توانایی پذیرش مستقیم خطایی رو نداره). این دروغ نیست، بلکه یک روش انتقاد کردنه. و البته تشخیص این "گاهی" هم دیگه به عهده خود شخصه.
اما در مورد قسمت اول نقل قول که دروغ رو پیشنهاد داده بودم، گویا درست متوجه نشدید چه مواردی مدنظرم بود.
عزیزم من هم از دروغ بیزارم. حتی شرایط باید طوری برنامه ریزی بشن که نیازی به نگفتن واقعیت (که شما پیشنهاد کردید) هم نباشه. اما این در طولانی مدت میسره. ما الان در وضعیتی هستیم که علیرضا قبلا خیلی رک و بی پرده (با یه صداقت افراطی که نتیجه عدم توجه طبیعیش به مریم بوده، چون اون رو همسر خودش نمی دونسته) همه چی رو در مورد پریناز به مریم گفته. مریم هم که از قبل دچار بدبینی و حساسیت افراطی بوده (تا جائیکه فکر می کرده همسرش با خواهر خودش در ارتباطه!) حالا که اینها رو هم می دونه که مشخصه در چه وضعیتیه!
در شرایط کنونی مریم روی پریناز زوم کرده و سوال های مستقیم می پرسه (مثلا از نظرت من خوشگل ترم یا اون؟) در این حالت فرض کن که از نظر علیرضا پریناز خوشگل تر بوده باشه. اینجا دروغ حرامه یا مکروه یا مستحب یا واجب؟! :)
خب همونطور که قبلا گفتم "نظر من" این بود که واجبه. البته همونطور که اشاره کردم، باید اقدامات اصولی ای در راستای تمرکز زدایی مریم از پریناز صورت بگیره (یکیش همون قرار داد که دیگه راجع بهش صحبت نشه)، اما در صورت سوال های مستقیم، نظر من اینه که در صورتیکه واقعیت اثر منفی ای بر روحیه مریم داره، نباید گفته بشه. (منظورم اشتباهات اساسی مریم نیست. منظورم در مواردیه که فرضا پریناز جذاب تر، زیباتر، باسلیقه تر، یا ... بوده. منظورم مسائلیه که حداقل در این لحظه غیرقابل تغییرن و مستقیما مورد سوال و مقایسه قرار می گیرن.)
در واقع نظر من اینه که در موارد اینچنین بهتره مستقیم و بی پرده و سریع، عکس واقعیت به زبان بیاد: این چه حرفیه عزیزم، معلومه که از نظر من تو خوشگل تری!:43: و البته معلومه که بهتره علیرضا در ذهن خودش دست از مقایسه برداره تا واقعا مریم از نظرش زیباترین باشه. (حالا این یه مثال بود).
البته این صرفا نظر منه، می تونه اشتباه باشه. :72:[/align]
-
RE: افسردگی همسر سابق و دخترم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط آزرمیدخت
در کل اصلاح چه ویژگی هایی از رابطه تون رو در نظر دارید؟ و برای اون اصلاحات، چه برنامه ریزی ای کردید؟
وقتی مریم شکاک هست غیر از اینکه منو عصبی کنه خودش عصبی هست اونوقت نه می تونه مادر خوبی باشه نه زن خوبی
من کاری نمی تونم بکنم غیر از محبت بیشتر باهاش وقت بگذرونم به قول خودش برام مهم باشه
فکر کنم وقتی ببینه تمام فکرو ذکرم اونه شکاکیش کم شه
مثلا هر صبح با پری می رفتیم ورزش الان می خوام با مریم برم ..
ولی باید همراهی کنه با من که فعلا خداروشکر خوبه
گفتین دروغ بگو مطمءنا وقتی میگه من خوشگل ترم یا اون من میگم عزیزم تو از تک تک قسمت های بدنش تعریف میکنم حتی تن صداش
نگین ایران من احساسی هستم ولی در کنارش قاطع هم هستم ولی وقتی اشک تو چشماش جم میشه نمیتونم بهش بگم جیزی نه اون با همه اینجوریم
امروز تولد پری بود خیلی فکرم مشغول بود 10 بار زنگ زدم ولی خاموش بود:302:
رفتم جای پری برم برای مریم یه گردنبند خریدم امشب بهش کادو بدم با یه شاخه گل حتما میگه به چه مناسبتی؟
دلجو نمی تونم بهش بگم عوض شو یا مثل پری شه باید بگم یکم متعادل تر شه
راجبعه سفر تنها مشاور گفت الان موقعش نیست اصلا
مشاور گفته بود وقتی همه وقتت و برای مریم بذاری بهش محبت کنی یواش یواش یاد پری تو ذهنت کمرنگ میشه
در صورتی که هر لحظه بد تر میشه
مریم از لحاظ جسمی خیلی ضعیف از اول اینجوری بود خیلی دکتر بردمش یکم چاق شه ولی نشد الانم هر 2 هفته یه بار باید سرم بزنیم اگه یکمم نارحت شه غش میکنه کلا بی حال هست
-
RE: افسردگی همسر سابق و دخترم
شما واقعا مرد نمونه وپدر فداکاری هستید
زن مومن باید بداند شکاک بودن به همسر گناه است قرآن کریم می فرمایند :بعضی گمان ها گناه هستند> این آیه را یاد بگیرید تا هر گاه همسرتان به شما شک کرد به او بگویید .با افراد مذهبی باید مثل خودشان از در دین وارد شد تا بتوان قانعشان کرد
امیدوارم خو شبخت شوید
-
RE: افسردگی همسر سابق و دخترم
[align=justify]
نقل قول:
نوشته اصلی توسط بی دل
سوال: چه تعداد روانشناس برای تعویض یک لامپ نیاز هست؟
جواب: فقط یک روانشناس. منتها لامپ باید خودش بخواهد که عوض شود. :)
سلام علیرضا
راهکارهایی که مشاور ارائه می ده یه تفاوت اساسی با نسخه ای داره که پزشک می پیچه.
چه تو اراده کنی چه نکنی، آنتی بیوتیکی که پزشک تجویز کرده اثر خودش رو می گذاره و عفونت از بین می ره. اما در مورد راهکارهایی که مشاور تجویز می کنه، کار به همین سادگی نیست. اینجا نقش اصلی و محوری رو اراده تو ایفا می کنه.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط ARE
مشاور گفته بود وقتی همه وقتت و برای مریم بذاری بهش محبت کنی یواش یواش یاد پری تو ذهنت کمرنگ میشه
در صورتی که هر لحظه بد تر میشه
مشاور راهکار خوبی توصیه کرده، اما فقط در صورتی موثر واقع می شه که تو اراده کرده باشی، تصمیم قطعی گرفته باشی، که پری رو فراموش کنی. فقط تویی که می تونی پری رو رها کنی، هیچکس دیگه ای نمی تونه اینکارو برات انجام بده.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط ARE
نقل قول:
نوشته اصلی توسط آزرمیدخت
در کل اصلاح چه ویژگی هایی از رابطه تون رو در نظر دارید؟ و برای اون اصلاحات، چه برنامه ریزی ای کردید؟
وقتی مریم شکاک هست غیر از اینکه منو عصبی کنه خودش عصبی هست اونوقت نه می تونه مادر خوبی باشه نه زن خوبی
من کاری نمی تونم بکنم غیر از محبت بیشتر باهاش وقت بگذرونم به قول خودش برام مهم باشه
کارهای دیگری هم هست که می تونی انجام بدی. در مورد شکاک بودنش مطالعه کن، ریشه هاش رو پیدا کن. بهش بعنوان یه اختلال، یه بیماری نگاه کن، و سعی کن به شکل موثری راه درمانش رو در پیش بگیری.
محبت کردن رو هم ادامه بده. اما مواظب باش که این محبت رو از کم به زیاد برنامه ریزی کنی.
البته اگه بتونی با زیاد شروع کنی و و زیادتر کنی، خب مسلما بهتره، اما ظرفیت خودت رو در نظر بگیر، چون زیاد به کم تاثیر منفی داره، و هر چه رشتی رو پنبه می کنه!
می تونی محبتت رو طوری تنظیم کنی که باعث بشه مریم راه درست رو پیدا کنه.
یعنی هر اقدامی که در جهت درست انجام می ده رو با محبت جبران کن. حتی اگه ناچیز باشه. اما دقیقا طوری اینکارو انجام بده که متوجه بشه این محبت رو (که تشنه ش هست) داره در عوض چه کاری دریافت می کنه.
به این شکل می تونی مریم رو قدم به قدم به زنی تبدیل کنی که در کنارش شادی و لذت اصیل رو تجربه کنی. همون چیزی که در کنار پری داشتی. فقط باید آگاهانه همه چی رو برنامه ریزی کنی.
فکر کن، مطالعه کن، در مورد خواسته ها و مشکلات هر دوتون.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط ARE
مگه چند بار زنده ام که یه بارش از علائقم صرفنظر کنم
یادته اینو کی نوشتی؟ هنوز یک هفته نشده. روی تمایلاتیکه در کنار مریم نتونسته بودی تجربه شون کنی، زوم کرده بود. می خواستی طلاق بگیری و توجه نمی کردی خیلی از علائقت در وجود همین مریم هستن، و با رها کردنش پل ارضاء اون خواسته ها رو ویران می کنی.
اما فردا شبش 180 درجه تغییر جهت دادی.
درک می کنم چند روز اخیر اونقدر برات پرحادثه بودن که نتونی همه ی خواسته هات رو در کنار هم رسد کنی. بنابراین پیشنهاد می کنم یه وقتی رو برای مرور خودت، وقایع اخیر، و خواسته ها و هدف هات در نظر بگیر. و یادت باشه: راه سومی هم هست. می تونی همین مریم رو طوری بسازی که درصد بالایی از رضایت رو در کنارش تجربه کنی. اما باید صبر داشته باشی. صبر، و هدفگذاری آگاهانه.[/align]
-
RE: افسردگی همسر سابق و دخترم
به نظر من هم غیر از مسائل روانشناسی از مذهب هم واسه حل مشکلتون کمک بگیرید
از نظر دینی بهش ثابت کنید گمان بد به دیگران بردن گناه بزرگیه
تهمت زدن گناه کبیره است
شاید راحت تر قبول کنه
-
RE: افسردگی همسر سابق و دخترم
سلام
یک جا نوشته بودید :
روانشناس گفته بود وقتی همه وقتت رو برای مریم بذاری وبهش محبت کنی یواش یواش پری تو ذهنت کمرنگ میشه.....
مگه نمیخواید دوباره با مریم یه زندگی رو شروع کنید کما اینکه شروع کردید پس پری و روز تولدش این وسط چیکار میکنه؟؟؟
واسه روز تولد پری برای مریم کادو بخرید که چی؟
که هر بار مریم گردنبند رو میندازه یاد پری وروز تولدش بیفتید وبهش زنگ بزنید؟
چقدر سر شما شلوغه.
کمک به مریم واسه اعتماد به شما_
کمک به پری واسه فراموش کردن شما_
کمک به دخترتون واسه شاد بودن_
کمک به خودتون واسه انجام همه این مسئولیتا که یک باره به عهده گرفتید.
شما یه راه سخت رو پیش رو دارید که البته اخرش اسایش و سعادته انشالله
تو زندگی قبلی با مریم خانم که هیچ وقت بهش خیانت نکردید وبه کسی فکر نکردید خیلی سخت بهتون اعتماد میکرد.
کارتون الان سخت تره اگه ازش خواستید که رفتار وافکارش رو درمان کنه خودتون هم باید بهش کمک کنید واین بین به خودتون هم کمک کنید که فقط به مریم فکر کنید وقبل رو فراموش کنید .
البته اینا فقط یه نظره.
موفق باشید.
-
RE: افسردگی همسر سابق و دخترم
سلام.واقعا داستانتون اشك ادمو در مياره.خيلي غصه خوردم.علي اقا منم مادرو پدرم شرايطي مثل شمارو دارن.پدرم مذهبي نيست اما مادرم پاي سجاده .مامانم بسيار شكاك و سر همين چيز پدرمكلا از دين دلزده شده.
من خيلي نميتونم راهنماييتون كنم اما ميدونم مشكل ازينجاست كه افرادي مثل مادرمو امثالشون نميدونن چطوري مذهبي باشن و واسه همين اطرافيانشونو بدتر ازار ميدن.من خودم تو دين تحقيق كردم و اصلا اونطوري نيستش. شايد شماهم اگه يكم سعي كنيد تو مسائل اعتقادي نه نمازو روزه صرفا خودتونو تقويت كنيد بتونيد بيشترر به همسرتون نزديك بشيد و از طرفيم كمكش كنيد ازون حالت خشك و بي تدبيرانه البته بيرون بياد.اينطوري به روش خودش بهش ثابت ميكنيد كه دداره مثلا زيادة روي ميكنه يا حالا هرچي
-
RE: افسردگی همسر سابق و دخترم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط هیام
سلام
یک جا نوشته بودید :
روانشناس گفته بود وقتی همه وقتت رو برای مریم بذاری وبهش محبت کنی یواش یواش پری تو ذهنت کمرنگ میشه.....
مگه نمیخواید دوباره با مریم یه زندگی رو شروع کنید کما اینکه شروع کردید پس پری و روز تولدش این وسط چیکار میکنه؟؟؟
واسه روز تولد پری برای مریم کادو بخرید که چی؟
که هر بار مریم گردنبند رو میندازه یاد پری وروز تولدش بیفتید وبهش زنگ بزنید؟
چقدر سر شما شلوغه.
کمک به مریم واسه اعتماد به شما_
کمک به پری واسه فراموش کردن شما_
کمک به دخترتون واسه شاد بودن_
کمک به خودتون واسه انجام همه این مسئولیتا که یک باره به عهده گرفتید.
شما یه راه سخت رو پیش رو دارید که البته اخرش اسایش و سعادته انشالله
تو زندگی قبلی با مریم خانم که هیچ وقت بهش خیانت نکردید وبه کسی فکر نکردید خیلی سخت بهتون اعتماد میکرد.
کارتون الان سخت تره اگه ازش خواستید که رفتار وافکارش رو درمان کنه خودتون هم باید بهش کمک کنید واین بین به خودتون هم کمک کنید که فقط به مریم فکر کنید وقبل رو فراموش کنید .
البته اینا فقط یه نظره.
موفق باشید.
هیام
طول میکشه فراموش کردن به این راحتی نیست
دیروز وقتی از خواب بلند شدم صور مریمو بوسیدم سرویس عسل اومد با مریم رفتیم شرکت (استخدامش کردم) قرار شد 3 دونگ خوته رو بزنم به نام مریم پیشنهاد خودم بود شیرنیشم ازش گرفت خیلی خوشحال شد فکر کنم خوب باشه بدون این زندگی برای اونم هست.
تا الان که خدارو شکر دعوامون نشده
یه چیز دیگه مریم خیلی فرق کرده خودش گفت بریم تنیس گفت زمستون باهات اسکیم میام
خیلی فرق کرده مثل دوستم شده خودش میگه علی می خوام بهترین دوستت بشم
محبتش هم خیلی بیشتر شده
غیر دیشب گفت دلت برای اون تنگ شده جون عسل قسم داد راستشو بگم من گفتم یکم مریم گفت حق داری شوخی نیست 3 سال باهاش دوست بودی اصلا فکر نمی کردم این شکلی برخورد کنه.
-
RE: افسردگی همسر سابق و دخترم
خیلی خوشحالم از این همه خبر خوب.
میفهمم فراموش کردن سخته میدونم زمان میبره.
ولی گاهی برای خنده فرزندمون واحساس مسئولیت در قبال شریک زندگیمون مجبوریم چشممون رو ببندیم .
هیام به عنوان کسی حرف میزنه که برای ندیدن اشک فرزندش وبرای اینکه لااقل اون خوشحال باشه چشمش رو رو خیلی چیزا بست وخیلی وقته از دریچه چشم بچش داره به زندگی نگاه میکنه ومیخنده .
شاید نتونم اونجور که میخوام منظورمو برسونم ولی خوب درکتون میکنم.
میدونم که تا اخرش هستید .
به همسر وفرزندتون تبریک میگم بخاطر داشتن شما.:104::104::104:
-
RE: افسردگی همسر سابق و دخترم
راستش من منظورم این نبود که شفاف از همسرتون انتقاد کنید. انتقاد کردن ممکنه نتیجه عکس بده (در بیشتر موارد). برای اینکه خواسته هاتون رو شفاف بگید نیاز هست که مهارتهای گفتگو رو یاد بگیرید.
مثلا برای اینکه دوست دارید ازتون تشکر بشه شاید بهتر باشه جمله ای به این مضمون بگید: (البته در زمان مناسب)
اینکه وقتی کاری می کنم و ازم تشکر می شه خیلی تشویق می شم که اون کار رو برای شما و زندگیم بارها و بارها انجام بدم بدون هیچ توقعی. یک تشکر تمام خستگیها رو از تنم بیرون می کنه و باز شارژ می کنه.
اینطوری نه از طرفتون انتقاد کردید نه دروغ گفتید و هم خواستتون رو بیان کردید. و هم به همسرتون کمک کردید که با خواسته های شما آشنا بشه و حس خوبی پیدا کنه از براورده کردن اونها.
و ضمن اینکه وقتی فضای خونه محبت و صمیمیت باشه و انتقاد نباشه و خواسته ها شفاف بیان بشه طرفین خودشون بیشتر متمایل می شن برای بر اورده کردن خواسته های همدیگه و خوشحال کردن هم. پس روی محبت کردن بیشتر کار کنید. این کار همرا با شفاف سازی خود به خود حس مقایسه شدن رو هم از همسرتون دور می کنه.
-
RE: افسردگی همسر سابق و دخترم
خیلی خوشحالم که رابطتون اینقدر بهبود پیدا کرده ، میبینید؟ همسرتون چقدر داره بخاطر علاقش به شما تلاش می کنه؟ میبینید چقدر خودش رو تغییر داده تا دوباره عشقتون شکل بگیره؟
کاش یکی هم بود که اینقدر منو دوست داشت :163:
حالا که همسرتون اینهمه قدم به سمت شما برداشته وقتشه که شما هم کمکش کنید ، اگه ببینه که تلاش هاش بی ثمره بالاخره بعد یه مدت ناامید میشه ، این شما هم هستید که باید آتیش زندگیتونو گرم کنید
وقتی رفتارایی میکنه که دوست دارید ، نظر مثبتتون رو بهش بگید.
بهش بگو واقعا؟ میخوای باهام بیای تنیس؟ چقدر خوب ! همیشه دوست داشتم باهام بیای اما فکرشو نمیکردم هیچوقت بخاطر من اینکارو بکنی، خیلی خوشحالم ازینکه کنارم هستی
سعی کنید گفتگو رو عاطفی کنید و به علشقی که پشت این کارش داره اشاره کنید!
وقتی درمورد پری اون حرفو زد، بهش بگو تو چقدر خوبی ، فکر نمیکردم اینقدر درکم کنی.. فکر نمیکردم بتونم اینقدر راحت احساس واقعمیو باهات درمیون بذارم، خیلی باهات احساس آرامش میکنم چون آرومم می کنی. بهش بگو سنگ صبور خیلی خوبی هستی
بگو تنها کسی هستی که میتونم باهاش درد دل کنم ..
بهش بگو آرومم میکنی .. بهش بگو خوشحالم می کنی ، تمام کارایی رو که دوست داری بکنه رو بهش بگو که می کنی..
اونوقت میبینی که واقعا اونهارو انجام میده ، هربار که خوشحالت کرد، هربار که قدم مثبتی برداشت بهش بگو دوستش داری ، بذار نتیجه تلاشش رو ازت بشنوه، تا بفهمه راه درستی رو انتخاب کرده
درمورد رفتارهای دیگه خانومتون من فکر نمیکنم اصلا ربطی به مذهبی بودنش داشته باشه ، اونها فقط یکسری حسادت زنانه بودند که همه زنها کم و بیش دارند ، یکی کمتر یکی بیشتر
نباید اونو در این زمینه با دوست دخترتون مقایسه کنید چون اون در جایگاه همسرتون بوده (رابطه متعهد) و اونیکی در جایگاه دوست دختر (رابطه آزاد) و مسلما این دو رابطه ذاتا متفاوتند ، چه بسا که اگه پریناز همسرتون بود حتی بدتر از مریم میکرد.. زن با دوست دختر خیلی فرق می کنه
حالا که اون اینهمه خودشو بخاطر شما عوض کرده شما هم کمی در مورد چیزایی که ناراحتش میکنه یا حساسه بیشتر مراعات کن ، یکم در رفتارت با بقیه زنها محتاط باش ، حتی خانواده و فامیل، بذار احساس آرامش کنه و فکر کنه فقط به اون توجه می کنی ، فقط با اونه که گرم میگیری ، فقط اون که باهاش میخندی و خوشحالت میکنه ، میدونم که واقعا هیچی نیست اما حساسیت اون از سر علاقست نه مذهبی بودن و این چیزا.. پس لطفا درکش کن و مطمئن باش اگه به حد کافی ازت توجه ببینه ، عشق ببینه و بشنوه اونوقت حساسیتش هم متعادلتر میشه
-
RE: افسردگی همسر سابق و دخترم
می دونم جای این پست اینجا نیست و به احتمال زیاد هم حذف می شه.
ولی یک سوال:
من چرا این تاپیک را باور نمی کنم؟
احساس می کنم یه داستان است. خیلی سریع و هیجانی پیش می ره و یه جورایی شبیه رمانهای ...
شش ماه پیش به پیشنهاد مشاور عقد کردیم که سال بعد چدا شیم!! خانواده مریم نگفتن کجا می ری؟ مگه آبرو و زندگی را از سر راه آوردن که هی عقد کنند و هی طلاق بگیرند؟
مگه پریناز احساس و زندگیش را از سر راه آورده که تو بگی حالا صبر کن من برم یه مدت همسر سابقم را عقد کنم ببرم گردش، بعد دوباره می آم؟
دخترم می گه نمی رم خونه بابا بزرگ چون خونه شون کوچیکه. اینجا استخر داره باغ داره !! همسرت را طلاق دادی، دخترت را که طلاق ندادی. خب یه آپارتمان می گرفتی که نرن خونه بابابزرگ که شلوغه!
حالا هم که یه شبه، از فکر طلاق رسیدی به خونه به نام کردن و تنیس بازی کردن و ...
آره عزیز، یا شایدم آر،
من خیلی شرمنده ام که این قدر بد نوشتم. ولی فقط باورم نشد. شما به دل نگیر و کار خودت را بکن. من را هم بخاطر جسارتم ببخش.
ولی اگر هم راست باشه، این همه هیجانی و سریع جلو رفتن ماجرا، نشانه ی یک مشکل است.
-
RE: افسردگی همسر سابق و دخترم
سلام
راستش من هم مثل پیدا یه مقدار تعجب کردم از اینکه هنوز هیچی قطعی نشده شما سه دنگ خونه میخوای به نام اون خانم بکنی البته درسته که باید اعتماد اون جلب بشه ولی خیلی سرعت گرفتید اون هنوزم کامل نشون نداده اون آدم شکاک قبلی هست یا نه خوب اگه دوباره برگشت خونه اول چی؟
یه خرده به نظر من هم اگه آرامتر پیش برید بهتره
به قول شاعر
رهرو آن نیست که گه تند و گهی خسته رود
رهرو آنست که آهسته و پیوسته رود
-
RE: افسردگی همسر سابق و دخترم
به نظر من هم شما باید فعلا روی مسائل عاطفی زندگیتون با حوصله بیشتری کار میکردید
با سرعت کمتری تصمیم میگرفتید
خونه به نام زدن به نظرم اصلا لازم نبوده فعلا
شاید باعث بشه مریم تلاش کمتری برای بهبود روابطش با شما بکنه
-
RE: افسردگی همسر سابق و دخترم
زندگي شما خيلي خيلي خاصه. از ديد من خواننده يه سري اشتباهات متوالي توسط شما و همسرتون رخ داده كه فقط آسيبشو دخترتون مي بينه . در حال حاضر هم بهتره كه رفتار هاي هيجاني رو كم كنيد و سعي كنيد با حفظ آرامش و احترام و حرمت ها روابط عاطفي تون رو به شكل واقعي و نه تصنعي بهبود ببخشيد.طوري كه خودتون ازش لذت ببريد .همسرتونو با خودش مقايسه كنيد و نه با كسي ديگه مثلا دوست دختر سابقتون... اگر همسر و دخترتون براي شما مهم هستند كه قطعا هم هستند تلاش كنيد در برخورد با آنها كاري كه دلتون حكم ميكنه انجام بدهيد و رفتارهاتون نه براي جلب تاييد ديگران بلكه فقط و فقط به آرامش رسيدن قلب و روح خودتان باشه. دوست داشتن عزيزانمون از ته دل (يعني مصنوعي نباشه و تظاهري در كار نباشه) بهترين موهبتي است كه خدا به ما مي ده.
-
RE: افسردگی همسر سابق و دخترم
نقل قول:
نگین ایران من احساسی هستم ولی در کنارش قاطع هم هستم
منظور من از نبود قاطعیت ... عدم قطعیتی بود که ناشی از ناپایداری احساسی هست ...
به نظر میرسه سرعت تغییر احساسات در شما خیلی تنده ... پیش از اینکه یک احساس کامل شکل بگیره و شما فرصت داشته باشید که نگاهش کنید ببینید درسته یا نه ... احساس بعدی که حتی ممکنه متناقض با قبلی باشه رشد میکنه ...
این طور وقتها شما ممکنه زمان احساس اول یک تصمیمی بگیرید و وقتی احساس دوم رشد کرد به نظرتون میرسه که تصمیم اول رو تحت اجبار گرفتید.
تصمیم آخرتون هم نشون میده که این مشاهده خیلی هم دور از واقعیت نیست. میخواهید سریع سه دنگ خانه را به نام مریم کنید. البته خیلی خوبه اگر این نتیجه یک احساس پایدار و آگاهانه باشه. اما آیا واقعا این طوره؟
-
RE: افسردگی همسر سابق و دخترم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط negin iran
نقل قول:
نگین ایران من احساسی هستم ولی در کنارش قاطع هم هستم
منظور من از نبود قاطعیت ... عدم قطعیتی بود که ناشی از ناپایداری احساسی هست ...
به نظر میرسه سرعت تغییر احساسات در شما خیلی تنده ... پیش از اینکه یک احساس کامل شکل بگیره و شما فرصت داشته باشید که نگاهش کنید ببینید درسته یا نه ... احساس بعدی که حتی ممکنه متناقض با قبلی باشه رشد میکنه ...
این طور وقتها شما ممکنه زمان احساس اول یک تصمیمی بگیرید و وقتی احساس دوم رشد کرد به نظرتون میرسه که تصمیم اول رو تحت اجبار گرفتید.
تصمیم آخرتون هم نشون میده که این مشاهده خیلی هم دور از واقعیت نیست. میخواهید سریع سه دنگ خانه را به نام مریم کنید. البته خیلی خوبه اگر این نتیجه یک احساس پایدار و آگاهانه باشه. اما آیا واقعا این طوره؟
یک ساعت هست دارم با خودم کلنجار میرم که این حرفی که شما زدی درست نیست ولی هر چی بیشتر به خودم کارم زندگیم نگاه می کنم میفهمم جرف شما دقیقا درسته
از تصمیم های خیلی کوچیک زندگی تا بزرگترین تصمیم های زندگیم معمولا هم اخرین لحظه تصمیم عوض میشه تو 90 درصد موارد بعد یک مدت کوتاه پشیمون میشم از کاری که کردم ولی چرا؟
پیدا
نه بابا خواهش می کنم این چه حرفیه به دل نمی گیرم
وایسا ببینیم اخرش چی میشه خدا کنه خوب تموم شه
-
RE: افسردگی همسر سابق و دخترم
ببخشید این رو میگم ولی این تاپیک یکم عجیب به نطر میرسه .
به نظر میاد نویسنده این تاپیک بیشتر میخواسته داستان سرایی کنه .
تاریخ اولین پست 23 مهر هست وتا به امروز 10 روز بیشتر نگذشته این همه اتفاق عجیب افتاده؟
نویسنده خیلی به صورت تخیلی داستانش رو نوشته ، و خیلی در پستاش اصرار داره که بیشتر از ثروتش بگه و رویای اینکه 2 تا زن همزمان دوستش دارند .تولد دخترش ...تولد دوست دخترش ...تولد مریم ....سفر به دور اروپا و آمریکای جنوبی ...پریناز یک دفعه وسط داستان چی شد؟
اگر پدر شما 10 سال پیش اصرار داشت که با مریم ازدواج کنید وگرنه شما رو آق میکنند و از ارث محروم میکنند ...زمان طلاق شما رو از ارث محروم نمیکردند؟
-
RE: افسردگی همسر سابق و دخترم
این تاپیک از ظرفیت استاندارد همدردی فراتر رفته .
در صورت احساس نیاز به دریافت راهنمایی بیشتر می توانید تاپیک جدید باز کنید ، اما توصیه ما این است که فعلاً تا مدتی بنا به راهنماییهایی که داده شده عمل کنید و سعی کنید عقانیت را بیشتر به کار گیرید و ثبات احساسی داشته باشید .
موفق باشید
.
-
ببخشیدا شما خیلی پررو و خودخواه هستین
به خاطر اینکه از ارث پدر محروم نشین با آینده یک دختر بازی کردین و اون دختر پاک و ساده دلباخته شما شده
اوایل به شما گیر میداده که 100 در 100 خطایی داشتید که چون اون زندگیشو دوست داشته سعی می کرده با گیر دادن به شما و راههای دیگه ، اون خطا رو نکنین
اما شما به جای حفظ زندگیتون از روی هوا و هوس با یکی دیگه دوست شدین
متاسفم براتون
با اینکه می بینین تو این 6 ماه همسرتون کلی عوض شده اما نمی خواین باهاش زندگی کنین
واقعا آدمها تا چه حد میتونن خودخواه باشن
حیف این خانم
کاش این همه فداکاری نمی کرد به خاطر شما
واقعا متاسفم براتون
- - - Updated - - -
من نمی دونم چرا همه لی لی به لای لای این جور آدمها می ذارن که هر لحظه از زندگیشون دنبال هوا و هوسشون هستند و نه تعهد حالیشونه نه هیچ چیز دیگه
-
زندگی موفق عزیزم، این تاپیک واسه یک سال پیشه!