-
RE: من ونامزدم بخاطر خانواده ی من باید طلاق بگیریم
میترسم با پدرشوهرم صحبت کنم آخه هم ابروی خواهرم میره هم برادرشوهرم البته شاید اگه فردا شوهرم باپدرش بیاد دادگاه بهش بگم یا امکان داره با برادرش بیاد به اونم میگم بهش میگم حالا که به اینجا رسیده همتون سکوت کردید چرا کاری نمی کنید باعث شدید زندگی ما خراب بشه دید پدر مادرا خراب بشه چی شد حالا دارید زندگیتونو می کنید.چند بارم خواستم به برادرشوهرم زنگ بزنم و ازش کمک بخام ولی منصرف شدم.
متاسفانه خانوادم اصلا درکم نمیکنن اصلا مفهوم دوست داشتن رو نمی دونن خیلی باهاشون صحبت کردم بهشون گفتم من تا آخر عمرم شما رو نمی بخشم ولی چشم وگوششون بسته شده فکر می کنن دارن در حقم خوبی می کنن فکر می کنن با این کارشون زندگی دوتا دختراشونو حفظ می کنن .اگر پدر مادرم منو درک میکردن مخصوصا مادرم کار به اینجا کشیده نمی شد.اگر چیزی هم شنیده بود پیش خودش نگه می داشت و به بابام نمی گفت واینقدر به اختلاف ها دامن نمی زد.از طرفی میگم فردا برم دادگاه به قاضی بگم من بخاطر پدر ومادرم میخام از شوهرم جدا بشم و خودم شوهرمو دوست دارم و حاضرم باهاش زندگی کنم و چون این دلیل قانع کننده ای برای طلاق نیست فکر کنم قاضی وقت دادگاه رو عقب بندازه.نظر شما چیه؟
خدایا کمکم کن خیلی ضربه می خورم دوست ندارم طلاق بگیرم.بچه ها خیلی برام دعا کنید خیلی تنهام
-
RE: من ونامزدم بخاطر خانواده ی من باید طلاق بگیریم
میترا جان
به نظر من هر کاری میخوای بکنی همین امروز بکن.فردا دادگاه نرو.
همین الان پاشو برو خونه پدر شوهرت و قضیه رو بگو.
اگه بری دادگاه به هر حال ممکنه توی اون هرج و مرج نه حرفی بتونی بزنی و توی رودروایستی طلاق نامه رو امضا کنی.
کسی که حرفی میزنه باید به عاقبتش هم فکر کنه برادر شوهرت باید قبل اینکه این حرفو بزنه این فکرا رو میکرد.
ازت خواهش میکنم فردا نرو دادگاه به عنوان خواهر کوچکت از من بپذیر اونجا رفتن شما یعنی اینکه تا حدی با طلاق موافقی.
شما همه خونه زندگی دارید مگه دادگاه کافی شاپ هست که حرفات رو نگه داشتی اونجا بگی
با شوهرت و خانودش صحبت کن و نتیجه رو اینجا بنویس.
باز هم میگم دادگاه نرو و خودت رو از این بازی دادگاه رفتن بیرون بکش تا دیر نشده برو دلیل واقعی رو توضیح بده و به یه راهکار برس.
الان حفظ زندگی شما مهمتر از آبروی کسی هست که برای خودش هم مهم نیست.در ضمن شما قراره به خانوادش بگی قرار نیست که بری تو کوچه خیابون داد بزنی که آبروش بره.خانوادش هستن و آبروش توی جامعه قرار نیست بره.
-
RE: من ونامزدم بخاطر خانواده ی من باید طلاق بگیریم
فکر می کنی پدر مادرم اجازه می دن الان برم حتی تماسم نمی تونم بگیرم.ولی اگر نظرت اینه که فردا نرم دادگاه میتونم به این بهانه که فردا اولین روز کاریمه و نمی تونم مرخصی بگیرم نرم.
خواهرمم الان خیلی ناراحته بیچاره میگه من خودمو نمی بخشم میگه اونم از اینکه این حرفارو به من زد منظوری نداشت فقط احساسشو گفت و من نباید به مامان می گفتم چون من که زندگیمو خراب نمی کردم اونم سر زندگیشه این کار فقط باعث شد مامان دیدش بد بشه.بهم میگه منو ببخش.
شوهرم که اصلا این دلیل رو قبول نداره وقتی بهش میگم مامانم وبابام به این دلیل راضی نیستن قانع نمیشه اون موقع که فهمید بهم گفت اجازه بده فقط به پدرم بگم ولی من گفتم نگو
-
RE: من ونامزدم بخاطر خانواده ی من باید طلاق بگیریم
حالا که پدر مادر شما کوتاه نمیان مجبوری به خانواده همسرت بگی بذار خود همسرت بگه اون با شناختی که از خانوادش داره میدونه چه جوری بگه در این وضعیتی که شما هستی گذشت مفهوم خاصی نداره.
من هم با نظر همسر شما موافقم این دلیل خانواده شما اصلا منطقی نیست.مصداق همون ضرب المثل هست: گنه کرد در بلخ آهنگری به شوشتر زدن گردن مسگری
حتما میتونی به همسرت یک تلفن بزنی یا پیامک بدی هم احساست رو بگی و هم بگی از خانوادش بخواد با خانوادت صحبت کنن و دعوا رو فیصله بدن.
فردا هم به هیچ عنوان نرو کلا از داگاه رفتن طفره برو نه فردا و نه هیچ روز دیگه ای
همونطور هم که فرشته مهربان گفت اگه صلاح میدونی با همسرت پیش مشاور برو و اختلافات رو بررسی کنید و بعدش یک تصمیم قاطع بگیرید و پای اون تصمیم بمونید چون نهایتا این زندگی شماست و سود و ضرر هر تصمیمی بیشتر از همه به شما برمیگرده.
-
RE: من ونامزدم بخاطر خانواده ی من باید طلاق بگیریم
میترای عزیز
چون پای آبرو و زندگی ۲ تا خانواده دیگه در میون هست بهتره خیلی دقت کنی.
اگر اون آقا فقط یک بار زنگ زده به خواهرتون و این حرف ها را زده به نظر زیاد برای خواهرتون زشت نیست. اما ظاهرا این ارتباط بیشتر از اینها بوده که کار به خواستگاری از خواهرتون رسیده.
بهتر هست که افراد جدیدی را مطلع نکنید. فعلا با همون قبلیها سعی کنید ماجرا را حل کنید.
از خواهرتون بخواهید که با والدینتون صحبت کنه و نقش و اشتباه خودش را قبول کنه و بخواد که زندگی شما را به خاطر اشتباه اون به هم نزنند.
این وظیفه خواهر شماست که این کار را بکنه و قبول کنه که اگه اون آقا خطائی کرده خواهر شما هم به همون اندازه در خطا شریک است !!
بعد از خواهرتون باید از برادر شوهر هم بخواهید که این کار را بکنه و از والدینت عذرخواهی کنه.
با توجه به زندگی خواهر و برادر شوهرت اول این روش را امتحان کنید. اگر جواب نداد به پدر شوهر بگید.
هر یک نفر جدیدی که مطلع بشه امکان عمومی شدن قضیه و ایجاد مشکل و حتا طلاق در زندگی خواهرت و برادر شوهرت هست. حد اقل اش این است که همسرانشون همیشه دلچرکین هستند. مهمانیها و مراسم مشترک نمیتونی دعوتشون کنی و ...
الان فعلا به قول دوستان زمان بخر و یا مستقیم یا به کمک مشاور از این دو نفر بخواه که بیان با والدینت صحبت کنند.
-
RE: من ونامزدم بخاطر خانواده ی من باید طلاق بگیریم
بچه ها کمکم کنید
الان پدر شوهرم زنگ زد برای قرار دادگاه فردا ولی بابام بهش گفته من دخترم راضی نیست و قرار فردا رو کنسل کنید و ما باید باهم حرف بزنیم.ولی ترس افتاده به جونم مامان و بابام بهم گفتن وقتی ازدواج کردی دیگه حق نداری بیای پیش ما بهم گفتن لیاقتت همینه بهم گفتن پیش خانواده شوهرت سرشکسته میشی.
میدونید حالا نمیدونم باید خوشحال باشم یا ناراحت من خیلی بدبختم آخه من چه گناهی کردم که این بلا باید سرم بیاد. میترسم برم سر زندگیم احساس خوشحالی نکنم میترسم بدبخت بشم.حرفاشون مثل خوره افتاده به جونم.همش دارن دوتایی دربارهی این موضوع حرف میزنن همش دارن درباره من حرف میزنن.اعصابمو بهم ریختن.باورتون نمیشه ولی حالا دیگه اگرم نخام برم سر زندگیم اصلا دوست ندارم پیش مامان وبابام باشم. چیکار کنم
-
RE: من ونامزدم بخاطر خانواده ی من باید طلاق بگیریم
ببین وضعیتی که الان توش هستی شاید بد باشه ولی به دادگاه رفتن و طلاق گرفتن خیلی خیلی بدتر هست شاید الان تا یه مدت زندگی ایده آل نداشته باشی ولی اونجوری همش افسوس میخوری علاوه بر مشکلات افراد مطلقه چون شما خودت با همسرت مشکل خاصی نداشتی هیچوقت نمیتونی فراموش کنی.
پس از وضعیت موجود راضی باش و خدا رو شکر کن که تا همین جا هم موفق بودی.
بهت اطمینان میدم بعد یه مدت پدر مادرت فراموش میکنن و همه چیز عادی میشه.اونا پدر و مادر هستن و فرزندشون رو فراموش نمیکنن الان برای حفظ غرور و جذبه شان این حرفها رو زدن و شاید تا یه مدت روش باشن.
تا همین جاش هم من بهت تبریک میگم که تونستی زندگیت رو حفظ کنی.
-
RE: من ونامزدم بخاطر خانواده ی من باید طلاق بگیریم
اگر بدونی تو چه وضعیت بدی قرار دارم. فکر وخیال داغونم کرده همش با خودم میگم کار درستی کردم یا نه؟
همش فکر میکنم میگم شوهرم لیاقتشو داره که من به خانوادم پشت کنم
خیلی شرایطه بدیه مامان و بابام از دستم ناراحتن،من دوست ندارم هیچکس از دستم ناراحت باشه
هیچوقت دوست نداشتم اینجوری ازدواج کنم
میدونی چون ما باهم فامیل دور هستیم خیلی بد شد بین خانواده ها کدورت ایجاد شد.آخه عروس اول اونا یعنی جاریم هم تقریبا هچین شرایطی رو داشته و بعد از ازدواجش 10ساله که خانواده اونم با خانواده شوهرم رفت وآمد ندارن.خانواده شوهرم با چه ذوق و شوقی اومدن که اون ماجراها که سر پسر اولشون اومده بود تو این یکی پسرشون جبران بشه (به هوای اینکه خانواده ی من با داماداشون خوب برخورد میکنن یعنی با پسر اونا هم خوب رفتارمیکنن) ولی اینم خراب شد.
دوست داشتم خاطرات خوبی بجا بمونه،در هر صورت من خیلی آسیب دیدم....
-
RE: من ونامزدم بخاطر خانواده ی من باید طلاق بگیریم
میترا جان فعلا به این چیزا فکر نکن.ان شا الله درست میشه.
ضمنا اگه کسی بخواد طلاق بگیره وقت زیاده
مطمئن باش در حال حاضر بهترین کار رو کردی و بهترین تصمیم رو گرفتی الان فقط این مهم هست. همه چیز دست ما نیست شما که نمیتونستی رفتار برادر شوهرت رو کنترل کنی پس غصه چیزی که دست خودت نبوده رو نخور. اون چیزی که دست شما بوده همون جلوگیری از به هم خوردن زندگیت هست.یه مدت بحران رو تحمل کن و صبور و محکم باش.موفق میشی.
-
RE: من ونامزدم بخاطر خانواده ی من باید طلاق بگیریم
میدونی تا حالا هم که اینقدر طول کشیده شوهرم تحملش تموم شده میگه تو خانواده هارو به بازی گرفتی آخه اون آدمیه که خیلی زود تصمیم میگیره البته ممکنه تصمیمش درستم نباشه ولی من برعکس تصمیم گرفتن برام خیلی سخته همش دودل میشم بعضی وقتا هم از تصمیمی که گرفتم پشیمون میشم مخصوصا وقتی دیگران بخصوص خانواده واطرافیانم کارمو تایید نکنن خیلی پشیمون میشم.الانم دقیقا همچین وضعیتیه خیلی از عاقبتم میترسم. مامان و بابام باهام حرف نمی زنن
شاید باور نکنی ولی حالا که اونا رضایت دادن دلشوره گرفتم میدونم که از ته دلشون راضی نیستن میگم قیده همه چیزو بزنم و بخاطر خدا حرفشونو گوش کنم و طلاق بگیرم شاید خیرو صلاحم تو این باشه،راستش خودتونم خوب میدونید اونایی که با رضایت خانوادشون ازدواج میکنن بعدها تو زندگیشون کلی به مشکل می خورن چه برسه به من که با این حرفا میخام زندگی مشترکمو شروع کنم.خودمو خوب میشناسم وقتی احساس میکنم کسی ازم دلخوره (اونم بابا مامانم) نمی تونم شاد باشم و مدام فکر و خیال میکنم چه جوری برم سر زندگیم.
حداقل الان فقط احساس میکنم همسرم ازم ناراحته ولی باشناختی که ازش دارم اون ادمی نیست که به خودش سخت بگذرونه سعی میکنه فراموش کنه اصلا غصه نمی خوره میره مسافرت بهرحال یه جوری خودش رو سرگرم میکنه البته به منم همه ی این کارا رو گفته بود انجام بدم تا همه چیزو از یاد ببرم و زیاد غصه نخورم
آخه چه جوری مطمئن باشم اگر فقط برای یه مدت بود یه چیزی ولی این ناراحتیا ادامه داره،برام دعا کنید
ازتون خیلی ممنونم
شاید یکی از دلایله تردید و ترسم این باشه که: تو همین درگیریا به شوهرم گفتم بیا الان بخاطر اینکه این حرف و حدیثا تموم بشه از هم جدا بشیم تا وضعیت مثل قبل بشه و آرامش به خانواده هامون برگرده بعد از یکی دوسال که آبا از آسیاب افتاد دوباره بیا خواستگاری مگه چه اشکالی داره، تو این مدتم تلفنی(نه هر روز مثلا در ماه یکبار) ازهم خبر داشته باشیم،من زندگیمو میکنم توهم کار میکنی ازنظر سنی هم پخته تر و مستقل تر میشیم ولی اون قبول نکرد بهم گفت فکرکردی با این اتفاقایی که افتاده خانواده تورو نمیدونم ولی دیگه خانواده ی من نمیذارن بیام
حتی گفت که نمیشه باهم تلفنی حرف بزنیم مگه تو خدارو قبول نداری گناه داره ، این حرفو که زد خیلی ناراحت شدم بهش گفتم ما همدیگرو دوست داریم ما زنو شوهر بودیم کار خلافی نمیخایم بکنیم فقط اینکه ازهم اطلاع داشته باشیم.بهرحال قبول نکرد و گفت این کار شدنی نیست و وقتی جداشدیم تو دیگه منو نمیبینی گفت دیگه اصلا ازدواج نمیکنم امکان داره برم تایلند زندگی کنم دیگه هیچکس منو نمیبینه همه نشونی هایی که تو ازم داری پاک میکنم.وقتی این حرفارو بهم زد احساس کردم نمیخاد برای حفظ رابطمون تلاشی بکنه و اگرجدابشیم همه چیزو فراموش میکنه نمیدونم به نظر شما درخواست غیر منطقی ازش کرده بودم؟
-
RE: من ونامزدم بخاطر خانواده ی من باید طلاق بگیریم
صبح به خیر میترا جان
من با نظر شوهرت موافق هستم یه جورایی بچه بازی هست که آدم طلاق بگیره به امید اینکه دو سال دیگه با همون آدم ازدواج کنه.
حرفهایی که همسرت زده برای حفظ غرورش بوده اینکه گفته دیگه ازدواج نمیکنم به خاطر پایبندی به عشق شماست
شما باید تصمیم رو خودت بگیری و روش استوار باشی در حین عمل به تصمیم تا جایی که میتونی به پدر مادرت احترام بذاری ولی اونا نباید برات تصمیم بگیرن.
مطمئن باش همسرت اگه به مسافرت هم بره باز هم عذاب میکشه اونجوری وانمود میکنه که به غرورش برنخوره.
پدر مادرت تا یه مدت دیگه فراموش میکنن.
اگه فکر میکنی با شوهرت اختلافات اساسی دارید قبل ازدواج با یه مشاور مشورت کن ولی اگه اختلاف اساسی ندارید کلا دیگه به این جور چیزا فکر نکن.
با اینکه پدر مادرت ناراحت هستن سعی کن بهشون محبت کنی ولی روی تصمیمت بمون مگه اینکه انقد با همسرت اختلاف داشته باشی که خودتون به دلیل عدم تفاهم بخواین جدا بشین هیچوقت به خاطر حرف دیگران جدا نشو.
اگه همه چیز بین شما خوب بود و پدر مادر اون میخواستن پسرشون شما رو طلاق بده چه حسی داشتی؟به نظرت باید تبعیت میکرد؟اصلا به نظرت تبعیت در این زمانها منطقی هستش؟
شما باید یاد بگیری مصمم باشی دیگه تردید نکن از همسرت هم دلجویی کن و ازش بخواه تا یه مدت بی محبتی خانواده شما رو تحمل کنه و سعی کنه با بزرگواری با این قضیه برخورد کنه.
دیگه تردید نداشته باش و سعی کن دل پدر مادرت رو هم به دست بیاری (البته نه با در اختیار قرار دادن افسار زندگیت به اونا)
-
RE: من ونامزدم بخاطر خانواده ی من باید طلاق بگیریم
میترای عزیز
مطمئن باش وضعیتی که الان پیش اومده (منظورم کنسل شدن وقت دادگاهه) بهترین اتفاقیه که ممکن بود بیافته.
از این فرصت استفاده کن و با شوهرت صحبت کن تا خودش بیاد و در مورد داداشش توضیح بده و معذرت خواهی کنه.
به شوهرت بگو در آینده روابطتون رو با داداشش محدود خواهید کرد و نمی تونید حساب برادرانه روش باز کنید.
الان شما با خانوادت مخالفت کردی و حرفشون رو قبول نکردی ولی دلیل نمیشه که فقط از شوهرت طرفداری کنی. حالا که قرار دادگاه از طرف شما کنسل شده ممکنه فکر کنند شما تو موضع ضعف هستی....با شوهرت قاطعانه صحبت کن و بگو من تلاشم رو واسه حفظ این زندگی کردم حالا نوبت توئه.
بالاخره الان پدر و مادر شما کمی از مواضعشون کوتاه اومدند و حرف شما رو پذیرفتند و زمان خوبیه که میزان علاقه و حس مسئولیت شوهرت رو در قبال زندگی مشترک محک بزنی.
-
RE: من ونامزدم بخاطر خانواده ی من باید طلاق بگیریم
سلام بچه ها خیلی ناراحتم امروز خیلی روز بدی بود بالاخره آرزوی پدر و مادرم براورده شد و من ونامزدم از هم جدا شدیم.
امروز من و مامانم و نامزدم وباباش رفتیم دادگاه خانواده و همه چیز تموم شد. متاسفم هر دوتامون خیلی ناراحت بودیم قرار شده بود بریم پزشکی قانونی که باباش موند تو دادگاه و گفت شما سه نفری برید.ماهم پیاده رفتیم تو راه مامانم جلو جلو میرفت و منو اون باهم میرفتیم که کلی باهم حرف زدیم از خانوادم بخصوص مامانم خیلی ناراحت بود آخه هنوزم همدیگرو دوست داشتیم تو دادگاه هرکی مارو میدید میگفت انگار خواهر و برادرید آخه ما بیش از اندازه شبیه هم بودیم همه میگفتن خیلی حیفه ازهم جدا میشید نمی شد هیچ جوابی داد فقط سکوت.
بهم گفت از ته دلم برات آرزو میکنم تو زندگیت خوشبخت بشی منم بهش گفتم هیچ وقت هیچ مرد دیگه ای رو نمی تونم تو زندگیم دوست داشته باشم خیلی ناراحت بودیم ولی بین صحبتامون به ماجراهایی که افتاده بود می خندیدیم هیچکدوم باورمون نمی شد همونطور که نامزدم میخواست همه چیز با خوبی و خوشی تموم شد.
خدایا چرا بزرگترا با لجبازی های بچگانه وتصمیمات عجولنه باعث این جدایی شدن خیلی تو دلم غصه می خورم....
فقط از خدا میخام سرنوشت رو طوری رقم بزنه که در آینده دوباره منو اون بهم برسیم چون من با ذهنیتی که ازشوهرم دارم نمی تونم با یه مرد دیگه ازدواج کنم در حالی که هنوز دوسش دارم ....
وقتی ازهم خداحافظی میکردیم بخاطر اینکه حرفامون یکی باشه باباش گفت به فامیلا بگید میترا لیسانس داشت و میخاست درسش رو ادامه بده ولی م..د دیپلم بود و قبول نکرد واین باعث اختلاف شد من گفتم این دروغه ولی گفت اینجوری برای دوتا خانواده بهتره سعی کنید اسرار هر دو خانواده رو حفظ کنید.پایان
برام خیلی دعا کنید مخصوصا برای اینده دوتامون....
-
طلاق گرفتم
همین الان که دارم باهاتون حرف میزنم دارم اشک میریزم آخه جدایی خیلی عذاب اوره اونم کسی رو که دوست داشتی و داری بدون هیچ دلیل قانع کننده ای ، هردوتامون خیلی تحقیر شدیم تو این ماجرا، احساس بدی دارم
نمی تونم فراموشش کنم ولی سعی میکنم به ندیدنش عادت کنم .
خدا بزرگه شاید میخاد مارو امتحان کنه
:316:
-
RE: من ونامزدم بخاطر خانواده ی من باید طلاق بگیریم
میترا جان
همه که به شما گفتن نرو دادگاه چرا رفتی؟
ظاهرا خودت و اون آقا قدرت تصمیم گیری نداشتید.
آخه من نمیدونم این چه استدلالیه که جدا بشیم و بعد دوباره ازدواج کنیم.
من که اصلا این کارت رو نپسندیدم
-
RE: من ونامزدم بخاطر خانواده ی من باید طلاق بگیریم
ظاهرا خودت و اون آقا قدرت تصمیم گیری نداشتید
قدرت تصمیم گیری داشتیم ولی خانواده من با شناختی که من ازشون دارم معمولا بچه هاشونو به زور وادار به انجام کاری میکنن،این دفعه هم منه بیچاره قربانی تصمیم پدرمادرم شدم.
حرفی رو که زدی تاحدی قبول دارم ولی شما پدر مادر منو نمیشناسید آسمون بیاد رو زمین و زمین بره رو آسمون حرف خودشونو میزنن فقط چیزایی که تو ذهن خودشون درباره آدما دارن قبول میکنن .فکر کردی منم به این راحتی راضی شدم.شب قبل از اینکه فرداش بریم دادگاه دوباره بحثمون شد من کلی گریه وزاری کردم بهشون گفتم دلایل شما منطقی نیست واین ایرادایی که میگیرید خیلی پیش پا افتادس و اون پسر خوبیه ولی اصلا کو گوشه شنوا، تازه هروقت راجع به این موضوع باهاشون حرف میزدم عصبانی میشدن این دفعه هم همین طور،بابام نصفه شب با عصبانیت زنگ زد به پدرشوهرم گفت قرار دادگاه فردا رو کنسل کنیدو بیاید عروستونو ببرید، دختره من دوست داره ولی من راضی نیستم و تو هیچکدوم از مراسماش شرکت نمی کنم منم ازاین ور هی میگفتم بابا اینجوری نگو ولی بهم توهین کرد.
منم که میدونستم شوهرم از این جور رفتارا دوست نداره و دوست داره همه چیز با احترامات و به خوبی وخوشی مثل روز اول باشه تسلیم شدم خودمم از این بی آبرویی خسته شده بودم و خجالت میکشیدم آخه رفتار پدر و مادرم خیلی بچه گانه و بی تدبیر بود،که دوباره مامانم زنگ زد و به پدرشوهرم گفت بابام عصبانی بوده و ما فردا بریم دادگاه اونم بیچاره قبول کرد.
فرداش شوهرم میگفت میترا من میتونستم بگم تو زن منی و من تورو طلاق نمیدم ولی نمیخاستم از طرف خانواده تو ناراحتی پیش بیادو حرمت ها شکسته بشه،منم باشناختی که از خانوادم دارم درکش کردم،خیلی در حق اون ومن بی انصافی کردن،شوهرم میگفت بابات دوباره بعد از 4 ماه رفته درباره من تحقیق کرده بابات فقط دنبال این بود که یه بدی از من پیدا کنه ولی اونم پیدا نکرد،آخه من به هیچکس بدی نکردم من برای همه خیر خواستم،از این همه رفتار پدر مادرم تعجب کرده بود.میدونم چی میگه من بابامو میشناسم وقتی میخاد یکی رو بکوبه خیلی راجع بهش دروغ میگه و بهش تهمت میزنه فقط امیدوارم گذر زمان اشتباهاتشونو بهشون بفهمونه.
شوهرم میگفت من و همه اعضای خانوادمم خیلی تورو درک میکنیم و میفهمیم تو توی چه شرایطی قرار داری،آخه اوناهم تاحدی پدر منو تو فامیل میشناسن میدونن چه جور آدمیه ولی انتظار این برخوردارو ازش نداشتن،که متاسفانه دیدن.
امیدوارم شماهم مارو درک کنید و بفهمید تو چه شرایطی بودیم.وقتی صیغه طلاق رو میخوندن بغض کرده بود صداش میلرزید دلم برای اونو خودم خیلی می سوزه،خدا شاهده که من واون عاشقانه از هم جدا شدیم
-
RE: من ونامزدم بخاطر خانواده ی من باید طلاق بگیریم
توی تالار سرچ کن و راههای تمام کردن یک رابطه عاطفی، کنار آمدن با مشکلات تمام شدن یک رابطه، چگونه با طلاق کنار بیاییم و ...
با دقت بخون و یک یادداشت برای خودت بردار و سعی کن مرتب بخونیش و اجرا کنی.
با ورزش، رفتن پیش دوستان یا اقوام نزدیک مثل خواهر و برادر ... سعی کن زمان کمتری را در تنهایی و گریه بگذرونی.
گذر زمان دردت را کمتر میکنه. صبر کن.
-
RE: من ونامزدم بخاطر خانواده ی من باید طلاق بگیریم
به نظر من اگه شوهر شما میگفت ایشون همسر من هست و طلاق نمیدم بهتر بود روابط شما با خانوادت هم بعد یه مدت خوب میشد.
واقعا نمیدونم چی بگم بعضی وقتا هم خودخواه بودن به نظر من خوبه خیلی هم مبادی آداب بودن همیشه جواب نمیده.مبادی آداب بودن مهمتر هست یا خوشبختی؟
اگه پدر مادر شما غیر منطقی باشند توی موارد دیگه هم همینجوری رفتار میکنن پس شما بالاخره مجبوری برای اینکه یه زندگی منطقی داشته باشی اجازه تصمیم گیری به کسی ندی و قاطع باشی و خودت تصمیم بگیری.
-
RE: من ونامزدم بخاطر خانواده ی من باید طلاق بگیریم
شما نتونستی خودت رو بذاری جای من البته حق داری چون شاید تو خانواده شما این رفتارا وجود نداشته مخصوصا تو تصمیم به این مهمی که از اولش راضی باشن و بعد از 5ماه بدون دلیل مخالفت کنن نمیدونی آدم تو چه برزخی قرار میگیره.کارشون اصلا درست نبود.
میدونید چیه درسته میشد این کارو کرد ولی عواقب خوبی برای مادوتا و خانواده ها نداشت چه فایده وقتی من ازدواج کنم و رفتار پدر مادرم با شوهرم بد باشه ومن مدام رفتار اونارو توجیه کنم زندگیم جهنم میشه،گفتم اگه پدر مادرم از یکی بدشون بیاد تا آخر باهاش بد میشن.
نمیدونی چه حرفایی به من میزدن که منو میسوزوند میگفتن میترسی اگه ازاین جداشی یکی دیگه پیدا نشه تو رو بگیره،آخه خدارو خوش میومد اونا با زندگی من که هیچی بازندگی یه پسر دیگه که با هزار امید و آرزو اومده بود زندگی شو شروع کنه بازی کردن، با تمام روح وروان ما که همدیگرو دوست داشتیم بازی کردن به نظر من که این رفتارا اصلا خدا پسندانه نبود و غرور هردوی ما له شد.من حلالشون نمی کنم ،اصلا دلم باهاشون صاف نمیشه از محبتهای تصنعی که میکنن بیزارم .قسم خوردم دیگه باهیچکس ازدواج نکنم آخه نمیدونید چه ضربه ای ازطرف خانوادم به من وارد شد.
من به خدا گفتم هیچوقت از پدر مادرم نمیگذرم حلالشون نمی کنم با زندگی من بازی کردن من این حقو به خودم میدم که ازشون شاکی باشم ولی اینو همیشه به خدا میگم نه به کس دیگه
-
RE: من ونامزدم بخاطر خانواده ی من باید طلاق بگیریم
به هر حال شما خودت شرایط رو بهتر میدونی هر کسی یه طرز تفکری داره من شرایطی که مجبور به توجیه پدر مادرم بشم رو به شرایطی که شب و روز نفرینشون کنم و بگم حلالشون نمیکنم ترجیح میدم هیچکدوم از این زندگیها ایده آل نیست ولی حالت اول خوشایند تر هست.
من نمیخوام از نظر روحی اذیتت کنم به هر حال تصمیمت رو گرفتی خیلی چیزا دلم میخواد بهت بگم که کاملا توجیه بشی که شما بین بد و بدتر، بدتر رو انتخاب کردی.
امیدوارم به زودی به آرامش برسی:323:
برای اینکه به آرامش برسی باید اون آقا رو فراموش کنی و اشتباه پدر مادرت رو هم فراموش کنی به هر حال شما برای حفظ احترام پدر مادرت این حرکت رو کردی پس حداقل کاری کن به این هدف برسی.
-
RE: من ونامزدم بخاطر خانواده ی من باید طلاق بگیریم
سلام:72:
واقعا بخاطر وضعیتتون متاسفم
هر چند که از ماست که برماست
نقل قول:
میدونید چیه درسته میشد این کارو کرد ولی عواقب خوبی برای مادوتا و خانواده ها نداشت چه فایده وقتی من ازدواج کنم و رفتار پدر مادرم با شوهرم بد باشه ومن مدام رفتار اونارو توجیه کنم زندگیم جهنم میشه،گفتم اگه پدر مادرم از یکی بدشون بیاد تا آخر باهاش بد میشن.
چه تضمینی وجود داره که در ازدواج بعدی شما اون فرد منفور خانواده شما نشه؟
از کجا معلوم که خانواده بعدی بدتر از اینا نباشن؟
اونوقت خانواده شما میخوان همچنان به سیر طلاق گرفتن ادامه بدن و شما هم همچنان تسلیم تصمیمات بی منطقشون باشید؟
سعی کنید تا زمانیکه دید خانواده تون اینگونه هست و شما هم اینقدر متاثر از خانوادتون هستید پای کسی دیگه ای رو به زندگیتون باز نکنید.
-
RE: من ونامزدم بخاطر خانواده ی من باید طلاق بگیریم
میترا جان
بیش از اون که پدر و مادرت مقصر باشن خواهر شما و برادر نامزدت مقصرند که علیرغم تاهل و بچه دار بودن با هم رابطه پنهانی را شروع کردند و کار شما را به اینجا رسوندن
پدر و مادر شما هم فکر کردند که طلاق شما مشکلات کمتری داره تا طلاق و آبرو ریزی کار خواهرتون
حتا پدر شوهرتون لحظه آخر گفتن آبرو ۲ خانواده را حفظ کنیم و علت طلاق را چیز دیگه بگیم
چرا باز هم میگی پدر مادرم؟
پدر مادرتون سعی کردن کاری را انجام بدن که به نظرشون به نفع کل مجموعه خانواده بود
گر چه سهم شما از این تصمیم بیشتر از بقیه بود.
به نظر خودشون تصمیمی گرفتن که به صلاح خانواده است
قصدشون آزار و اذیت شما که نبوده
-
RE: من ونامزدم بخاطر خانواده ی من باید طلاق بگیریم
پیدا جان
خواستم بگم خانواده شوهر ایشون کلا در جریان نبودن (منظورم پدر و مار همسرشون هست) البته طبق صحبتهای میترا خانم.
فقط همسر ایشون می دونسته که اونم میترا خانم بهش گفته به بقیه نگه و خانواده ایشون تا آخرش دلیل واقعی این مخالفت رو برای خانواده طرف مقابل عنوان نکردن البته یکی دیگه از دلایلشون هم پیدا شدن افرادی که معترض به عدم ازدواج دخترشون با پسر اونا بوده.
من قصدم متهم کردن پدر مادر ایشون نیست شاید موارد دیگه ای بوده که اینجا عنوان نشده
فقط برای اطلاع شما گفتم ضمنا مدیران محترم اگه فکر میکنن این پست اضافه هست لطف کنن و حذفش کنن تا روند تاپیک اشکالی پیدا نکنه.
-
RE: من ونامزدم بخاطر خانواده ی من باید طلاق بگیریم
فکور جان
متشکر از توضیحتون. من دقت نکرده بودم.
گرچه این جمله آخری پدرشوهر انگار می گه که ایشون هم خبر داشتند.
به هر حال پدرشوهرشون وکیل هستند و بعید هست که بخاطر دو تا حرف نامربوط راضی به طلاق بشن و حتما چیزی در این مساله دیدند که همراهی کردند.
هر چه که هست میترا الان دلتنگ و ناراحت است. بعدها خودش هم متوجه خواهد شد که قصد پدر و مادرش خیر بوده، هر چند کارشون ممکنه به نظر ما درست نباشه.