RE: تلاشهای اخر برای بقای زندگیم
سلام دوست خوبم، وای عزیزم چرا بازم دعواتون شد؟؟ چندوقت نبودی فکر کردم خداروشکر زندگیت سروسامان گرفته.
، توروخدا یکیتون حداقل کوتاه بیایین. خیلی برات ناراحت شدم ، خدا از این مردایی که فکر میکنن مردانگی به دست بلند کردن روی زنه ، انشااله نگذره. تو که این همه مهربونی و قلبت پاکه چرا زندگیت اینطوری میشه؟!
ترانه توروخدا حرص نخور خدای نکرده سکته میکنی، اونوقت بچه بیچارت چه گناهی کرده که تو رو از دست بده؟
به نظر من چندروزی بمون پیش مادرشوهرت تا آروم بشی و شوهرت هم آروم بشه و بتونید درست با هم صحبت کنید. واسه کتک کاریش ازش تعهد بگیر تا کی میخواد این رفتارهای حیوانی رو ادامه بده بالاخره باید یک جایی کات کنه .
بخدا نمیدونم چی بگم فقط دعا میکنم به حق این ماه عزیز مشکلاتت زودتر حل بشه.:323:
RE: تلاشهای اخر برای بقای زندگیم
سلام ساناز جان
مرسی عزیزم برام دعا کن
دیشب که رفتم خونه پدرشوهرم با توجه به تمام حرفهای اونها ولی نخواستم از خونه قهر کنم و بحث ادامه دار بشه
اگه بمونم اونجا دیگه کتک زدن ورفتن من از خونه بیشتر از اینا براش السبیه میشه و گستاخ تر میشه خیالشم راحته هر وقت کتک بخورم میرم پیش خونواده خودش
تا نزدیک افطار اونجا نشستم مادرشوهرم لباسهامو دوخت و منو رسوندند در خونه ولی نیومدند بالا که همسرم متوجه نشه اونها در جریان هستند بعدشم بهم گفتند اگه خبری شر سریع یه اس ام اس به ما بده بیایم دنبالت
رفتم خونه ، اون تو اتاقش بود منم کارهامو کردم رفتم تو اتاق خوابیدم صبحم وایسادم اون از خونه بره بعد من اومدم بیرون که کنتاک بینمون پیش نیاد
فعلا که در حالت سکون بسر میبریم قرار شده خونوادش باهاش صحبت کنند بره پیش روانپزشک
من دارم همه تلاشمو میکنم که زندگیمو بسازم شاید بیمار باشه و نیاز به درمان داشته باشه نمیخوام اگه یه روزی رفتم بعدش فکر کنم یه جایی کم گذاشتم و کوتاهی کردم یا اینکه زود تصمیم گرفتم و زندگیم از هم پاشیده شده و دچار عذاب وجدان و اسردگیهای بعد از جدایی بشم
ضمنا ما از نظر مسائل مالی و پروسه مهاجرت من تا حدودی بهم گره خوردیم باید صبر کنم تا تکلیف این مسائل روشن شه بعد تصمیم بگیرم
RE: تلاشهای اخر برای بقای زندگیم
ترانه جان واقعا خیلی باگذشتی که با وجود این مسائل که پیش اومد دوباره برگشتی سر زندگیت، شاید اگه کسی دیگه بود به راحتی اینکارو نمیکرد، واقعا احسنت داره. نگران نباش عزیزم بالاخره خدا خودش شاهد تلاش تو برای حفظ زندگیت هست و مطمئن باش کمکت میکنه.
انشااله که قبول کنه بره پیش روانپزشک مطمئناً مشکلاتتون کمتر میشه. ولی کاش روزهایی که این اتفاقات میافته نری سرکار، یا حداقل با اون لباس نباید میرفتی که همکارات متوجه بشن. خودت که دیدی محیط کار حرف و حدیث زیاد داره واسه خودت بد میشه.
راستی یه نکته: سعی کن صبح اول وقت هیچ وقت بحث نکنی با شوهرت که اینطوری بشه ، شوهر منم تا حدی مشکلات افسردگی و روحی داره و خودش بارها به من گفته صبح ها با من بحث نکن چون صبح ها حالش خیلی بده، و وقتی بحث کنی نمیتونن خودشون رو کنترل کنن. شایدشوهر شما هم اینطوری باشه.
RE: تلاشهای اخر برای بقای زندگیم
ترانه جان نزديكترين عزيزم مشكلاتي مشابه شما داشت و در كش اصلا و اصلا برام سخت نيست
براي اينكه سوء تفاهم نشه اخرين حرفهامم ميزنم
ترانه عزيز شما قراره مهاجرت كنيد و اونجا ديگه پدر و مادر همسر نيستند, اونجا هم غريبيد پس بايد ياد بگيري روابط بين خودت و همسرت رو مديريت كني
اونجا هم شوهرت همينقدر قوي و زورمنده
اونجا هم ممكنه رفتارهاش تكراربشه چون ميدونه زنش دفاع معقولي از خودش نميكنه جز گريه
من تمام سرگذشتهاتو خوندم و ترست رو هم درك ميكنم اما اين نوع خشونت نشون ميده كنترل روي اعصاب خيلي كمه و حتما بايد درمان بشه
اينجور ادمها هم هرگز قبول ندارند كه مشكل دارند
دليل اينكه ميگم مراجعه كن به پزشكي قانوني:
اول اينكه تو انساني و قانون انسانها اين نيست
دوم همسرتو به خاطردفاعي كه از خودت كردي مراجعه كرده و اين ميتونه برات مشكل ساز بشه و حتا جايي حقيقت معكوس جلوه داده بشه
سوم ممكنه تو اين عصبانيت ها اسيب غيرقابل برگشتي بخوري
و 4 و5 و بقيه بماند
نميدونم چرا تا ميايم از حقمون دفاع كنيم فكر ميكنيم داريم ميريم سمت طلاق!!!! برعكس هر چي چشم ميبنديم ميشيم زن زندگي
اسيب روحي هم كه بماند
ترانه عزيزم اينجا يا اونجا فرقي نميكنه بايد بتوني خودتو ثابت كني و يه موجود ضعيف و با اعتماد به نفس پايين نباشي
ادمي كه بعد جدايي ادامه تحصيل داد, موقعيت كاري پيدا كرد. براي كانادا اقدام كرد و خيلي كارهاي ديگه انسان خودساخته ايه كه حالا اجازه داده به هر دليلي خرد بشه تا حداقل جايگاهش تو ذهن همسرش بشكنه و بهش ثابت بشه هنر اصلي كه زن بودنه نداره
من بهت حق ميدم كه با چنگ و دندون زندگيتو بچسبي اما لطفا شخصيت خودت و ابرو و ارامش خودت رو هم با چنگو دندون نگه دار
موفق باشي
RE: تلاشهای اخر برای بقای زندگیم
خانم taranee بابت این موضوع متاسفم، با خانم زهره موافقم که شما باید قبل از هر چیز به پزشکی قانونی برید، هر شرایطی برای زندگیتون پیش بیاد نباید اجازه بدید حق شما ضایع بشه.
RE: تلاشهای اخر برای بقای زندگیم
از همه همراهان و دوستان عزیزم نهایت تشکر و قدردانیو دارم
همانطور که گفتم در حال حاظر هیچ آثاری از کتکها رو تنم نمونده که بتونم برم پزشکی قانونی اون نامه کلانتری هم که شوهرم دفعه قبل گرفته بود بعد از اینکه نشونم داد پاره کرد اگه مدرکی داره یا نداره نمیدونم
راستش تو این مملکت خیلی به مردها حق میدند البته از آقایون محترم این تالار معذرت میخوام ولی اینقدر قانون حقو به اونها داده که به خودشون اجازه میدن هر ظلمی در حق زن بکنند
ساناز جان راستش اول صبح که منو بیرون کرد اولا من اینقدر حالم بد بود اصلا متوجه پارگی لباسهام نشدم تو اداره مدیرم متوجه شد دوما اون موقع صبح من واقعا جائیو نداشتم که برم اومدم اداره یه نیم ساعتی نشستم تو پارکینگ صورتمو شستم حالم یه خورده بهتر شد بعد رفتم سر کار گرچه بازم اونها متوجه شدند گریه کردم و صورتم متورمه
و اما دوستان
اولین قدمی که میخوام بردارم اینه که بعد از پایان قرار داد این خونه پولمو پس بگیرم و خودش با پول خودش در حد وسعش مجبوره خونه بگیره واسه زندگی، نه اینکه پولو من بدم ولی خونه به نام ایشون باشه و همیشه هم بگه خونمه هری برو بیرون و با اون وضع فجیع منو بیرون کنه
2- دعا کنید تا پایان سال ویزام بیاد و من از این بلا تکلیفی نجات پیدا کنم اونوقت اگه ایشون دوست داشتند منو تو مهاجرت همراهی کنند دیگه تو کشور غریب گرچه تنهام مثل همینجا ولی اونجا تو اون مملکت زن اولویت اوله و آقایون اجازه همچین کارهایی ندارند اونجا دستم بازتره و بی دردسر تر میتونم به رفتار بد ایشون ترتیب اثر بدم شایدم خودش فهمید که دیگه اونجا با زور یازو و گنده بودن کاری از پیش نمیبره و اصلاح شد و ما به زندگیمون ادامه دادیم چون ته دلم هنوز دوسش دارم و از جدایی و تنهایی هم میترسم
3- نمیخوام با شکایت کردن و کارهای قانونی با زندگیم لج و لجبازی بشه که هم محیط خونم پر تنش بشه هم اینکه ایشون لج کنند و منو تو این پروسه مهاجرت همراهی نکنند چون متاسفانه ایشونو به عنوان همسرم معرفی کردم و تا پایان بخش ویزا ایشون باید همراه من باشه
دوستان خوبم اگه پیشنهاد دیگه ای به ذهنتون میرسه لطفا راهنمایی کنید
دوستون دارم خیلی زیاد
RE: تلاشهای اخر برای بقای زندگیم
:72:سلام ترانه خانم
داستانتون خوندم نمیدونم چی بگم ولی یه چیزا به نظرم رسید
هم شما و هم همسرتون کم حوصله شدید، از کار کم کنید و تفریح دو نفره بیرون خونه برید (قدم بزنید و...)
مشکلات شما بزرگ نیست بلکه تعداد زیادی اختلاف سلیقه کوچیکه که تفاهم به هم زده(اگه چای میخواد دلیل نداره وایسی بگو سریع آماده میکنم بعدش هم کتری روشن کن)
معمولا بارداری و سقط باعث تغییر هورمونی و اخلاقی میشه در این مدت تصمیم مهم نگیر(خدای نکرده قهر و جدایی)
همسرتان شما رو خیلی دوست داره ولی ابراز علاقه رو بلد نیست و یه جورایی خودش هم در عذابه (اگه همسرتان دارو یا ماده ای مصرف میکنه کمک کنید ترک کنه:72:
RE: تلاشهای اخر برای بقای زندگیم
ترانه جان می دونی در عجب چی هستم
دفعه آخری که شدیدا با هم دعواتون شده بود یادمه می گفتی که دوستش داری و التماسش می کردی که از هم جدا نشید و اون دفعه هم کت کاری کرده بودید
ولی حالا این چند ماه چه اتفاقی افتاده که دلایل برای با همسرت بودن شده مسائل مالی و مهاجرت و .....؟!!!!!!!!!
RE: تلاشهای اخر برای بقای زندگیم
ترانه عزیز
با خوندن تاپیکت چند نکته به ذهنم رسید:
1- شوهرت با زبون بسیار بدی داره میگه بهم توجه کن . منو آدم حساب کن. (این خیلی خیلی مهمه ، اصل قصه همین جاست) ،
و شما در مقابل با رفتارتون بهش میگید کارم ، کلاسهای آموزشیم ، فعالیتهای فوق برنامه ام ، خارج رفتنم از تو و زندگی مشترکمون مهمتره
او این اهمیت دادن رو میخواد و شما دریغ می کنید.
آنچه از نوشته شما برداشت کردم انتقال این حس بود که به شغلتون بیشتر از همسرتون بها میدید.
میشه دقیقا آخرین رفتارتون قبل از اینکه او شما رو از خونه بیرون بندازه و کتک بزنه رو بگید؟
2- هر دو دارید مبارزه می کنید ، مبارزه برا اثبات خودتون ، اینکه من و محدوده فعالیتهام از تو و مجموعه کارهات مهمتره ، یاد نگرفته اید ازهم دیگه تشکر کنید ، از هم تعریف کنید ، به همدیگه بها بدید ، و...
3- او از اقتدار مرد ، جنبه کثیف و حیوانیش (قلدری) رو مد نظر گرفته و شما هم به مردت اقتدار نداده ای ، نه که ندادی که اقتدارش رو ازش گرفتی. (در کارگاه جدید تمرکزم روی این موضوع هست، بهش سر بزن)
9- خیلی خیلی خیلی روی همدیگه و کارهای همدیگه نظر دارید ، شوهرتون خیلی بیشتر ، احتمالا بارها بهمدیگه میگید چرا؟ چرا اینجوری ؟ چرا این کارو کردی ؟ چرا اونجا اون کار رو نکردی و.... در کارهای خیلی ریز و بی اهمیت ، این توجه منفی رو از رو همدیگه بردارید.
4- آنچه از نوشته هات بر میومد اینه که مثلا تصمیم داری به هر قیمتی یه کاری رو انجام بدی ، در راستای هدف حرکت می کنی ، هر اتفاقی بیفته رو هم تحمل می کنی تا به هدفت برسی ،
این رویه اگرچه در اصل مشکلی نداره (پافشاری و سرسختی برای رسیدن به هدف) اما از اونجا که برای رسیدن به هدف باید مسیری رو طی کرد و در طول مسیر باید ارزیابی کرد ، و منفعت و ضرر را سنجید و... لذا بایسته است که بر اساس شرایط تصمیم گرفت.
لذا ممکنه دنبال کردن طلاق تصمیم بهتری باشد (دقت کنید توصیه به طلاق نمی کنم ها ، تاکیدم تصمیم گیری بر اساس شرایط و بر ارزیابی هاست)
5- عنوان تلاشهای آخر هم بنوعی مورد 4 را تقویت می کند ، چون هدف من حفظ این زندگیه ، پس باید هر گونه شرایط و فشار بیرونی را تحمل کنم (بجای شما حرف زدم)
چرا تلاش آخر ؟ شما در این شرایط به بهترین عکس العملها فکر کن ، چه کنم تا کارمون به کتک کاری نرسد؟ چه کنم تا فضای زندگی مشترکمون فضائی صمیمی و مشترک شود ؟ سوالهای بهتری برا حل مشکلتون هست.
6- اینکه شرافت انسانی من (انسان) محفوظ باشه یه اصله ، عکس العملهای مناسب و به موقع (در زمان مناسب) و به اندازه (نه بیشتر و نه کمتر)
به رفتارهائی که کرامت انسانی رو خدشه دار میکنه می تونه شخصیت شما رو و خواسته تون رو (که به من بی احترامی نکن) نه تنها به همسرتون بلکه به همه افراد دور و برتون نشون بده.
7- رفتن به پزشکی قانونی بعد از همچین جریانی حق شماست ، می تونید ازش استفاده کنید.
8- در جریان قرار دادن پدر شوهرتون و دریافت حمایت از اونها (در شرایط خاص شما) ، همچنین بازگشتتون به منزل ازنظر من هر دو اقدامی سنجیده و بجا بود (نظر شخصی)
RE: تلاشهای اخر برای بقای زندگیم
با تشکر فراوان از جناب بیبی که به تاپیکم سر زدند و دارند موضوعو بررسی میکنند
خدمت شما عرض کنم گرچه مسائل و مشکلاتی که در اینجا ذکر شده بویی از قدردانی و محبت در اون نیست ولی از انجاییکه میدانم همسرم به تشکر و قدردانی اهمیت میده من سعی کردم همیشه اینکارو بکنم که تشویق بشه مثلا:
خیلی وقتها بهش ایمیل میزنم و تو اون ایمیل با ذکر همه صفات خوبش ازش تشکر میکنم و در اخر میگم که بهترین شوهر دنیایی
به ازای محبتهایی که میکنه مثلا گاهی منو میرسونه محل کارم یا میاد دنبالم ازش قدردانی میکنم و میگم من متوجه محبتت هستم عزیزم و قدر محبتهاتو میدونم
بخاطر فعالیتهاش برای زندگیمون، به هر مناسبتی که بهم کادو میده، بخاطر وفاداریش، بخاطر اینکه تفریحات سالم و با خانواده بودنو به تفریحات با دوستان یا تنهایی ترجیح میده و ...از همه اینها در موقعیتهای مختلف و زمانهای مختلف تشکر میکنم که تشویق شه
حتی بخاطر ساده ترین کارهاش که ممکنه جزء وظایف همسر باشه
خیلی وقتها از کارم گذشتم از فعالیتهای اجتماعیم گذشتم بخاطر همسرم، من معلم فرانسه سفارت فرانسه بودم و کارمو خیلی دوست داشتم ولی چون محیط سفارت باز بود و کلاسهام مختلط بود همسرم دوست نداشت به اون فعالیت ادامه بدم و منم کارمو بخاطر حساسیت همسرم ول کردم
تو همین قسمتی که الان هستم بارها و بارها بخاطر مشکلاتی که بینمون پیش اومده من اونروز نیومدم سرکار و نشستم مشکلمونو حل کردیم کلاس موسیقی که میرفتم با همسرم با هم میرفتیم ولی همسرم بخاطر کارش نتونست ادامه بده منم بخاطر همسرم دیگه نرفتم
خیلی از روابطمو با اشناها یا دوستانی که دوست نداره قطع کردم
موضوع رفتنم به کانادا: بارها شده بهم گفته اگه یه روزی من باهات نیام ایا حاظری از من و زندگیت بگذری و تنها بری کانادا من در جواب گفتم نه من کانادا یا هر جای دنیارو میخوام بخاطر پیشرفت و ترقی زندگیمون اگه قراره تنها برم هرگز نمیرم گفتم من میخوام با هم باشیم و خوشبخت باشیم حالا چه توی ده چه توی کانادا
فکر میکنم تا جایی که تونستم به همسرم نشون دادم که ارزش زندگی مسشترک و همسرم از خیلی چیزها برام مهمتره و زندگی و همسرم در واقع اولویت اول زندگیم هستند
و اما اخرین رفتارم قبل از کتک کاری و بیرون کردن من از خونه:
همسرم: از این به بعد از این مواد گیاهی برای من جداگانه بخر (با خشم و عصبانیت و لحن دستوری)
من: باشه هرکی واسه خودش تو یه ظرف جداگانه بریزه
همسرم: تو میخری و میریزی تو یه ظرف جداگانه
من: شرمنده دیگه تهیه مواد پوستی واسه شما جزء وظایف من نیست
همسم: وظایف تورو من تعین میکنم بسه دیگه زر زر نکن
بعدش رفتم تو اشپزخونه گفتم باشه اون مایع اصلا واسه تو ولی ظرقشو لطفا بده من لازم دارم کفت ظرفشم نمیدم به جهنم که لازم داری بعد منو کوبید به در و دیوار که منو از خونه بیرون بندازه منم گفتم اجازه بده وسایلمو بردارم میرم باز منو هل دادافتادم زمین اومد چند تا سیلی به من زد من پاشدم کیفمو عینکمو بردارو برم بازم هلم داد دستمو کشید منو کوبید به در و دیوار تا دم در خونه همینطوری منو هل داد با ضربه بعد در خونه رو باز کرد یه لگد به من زد منو پرت کرد بیرون من افتادم رو پله ها همون دری وری هارو بهم گفت و درو بست رفت تو.
جناب بیبی من با خودم تصمیم گرفتم تا پایان دوره قرارداد خونمون و اومدن ویزام که تقریبا هم زمان هستند به خودم و اون فرصت بدم اگه اشکالی تو رفتارم هست برطرفش کنم اگه جایی کم گذاشتم پرش کنم اگه بی مهری ا ز من سر زده جبرانش کنم امید دارم زندگیم بهتر بشه و تا اخر امسال به یه نتیجه کلی بررسم که آبا طی این سال من تونستم قدم مثبتی برای سازندگی زندگیم بردارم؟ آیا زندگیم تغییر مثبت داشته؟ آیا با تغیر و ساختن خودم همسرم هم تغییر کرده؟
اقلیما جان الان هم اصلا دلم به جدایی نیست و تا جایی که توان داشته باشم میخوام واسه زندگی بجنگم تلاش کنم و به هیچ قیمت حاظر به از هم پاشیدن زندگیم نیستم
اما:
اگه تو این مدت نتونم به نتیجه برسم و شرایط بدتر بشه فکر نمیکنم ادامه دادن به سیکل معیوب اینده خوبی داشته باشه ممکنه یه روزی عصبانیت همسرم به حدی برسه که منو ناقص کنه یا یه روزی اینقدر من بریزم تو خودم و غصه بخورم که از پا دربیام
حفظ زندگی مشترک وظیفه منه ولی من فقط متعلق به این زندگی نیستم من مادر یه بچه ای هستم که پدرش فوت کرده تنهاست باید شرایط روحیم مالیم و توان داشته باشم که به اون بچه بررسم آینده اون بچه از آینده خودم برام مهمتره
به نظرم داشتن یه مادر مطلقه برای پسرم خیلی بهتر از نداشتن پدر و مادره
RE: تلاشهای اخر برای بقای زندگیم
نقل قول:
شوهرت با زبون بسیار بدی داره میگه بهم توجه کن . منو آدم حساب کن. (این خیلی خیلی مهمه ، اصل قصه همین جاست) ،
:104: :104: :104: :104:
مرحبا جناب بی بی بخاطر این جمله..افرین.
دقیقا همینطوره..گاهی ما خودمون متوجه نیستیم چه ریزه کاریایی تاثیر فوق العاده عمیقی روی طرفمون میذاره.
من یه مثال از خودمون میزنم برات.وقتی برادرم خونه میاد مامانم سریع میره سراغش براش غذا گرم میکنه،ازش میپرسه میوه خورده یا نه و ...
مادرم برای پدرم هم غذا گرم میکنه اما شور و اشتیاقی که برای نگرانی از غذا نخوردن یا میوه نخوردن برادرم داره خیلی بیشتره.
پدرم تموم این مسائل رو میبینه.و اعتراض میکنه..اون هیچ وقت نمیاد بگه چرا به پسرت بیشتر از من توجه میکنی؟اون هیچ وقت این موضوع رو رک و صریح نمیگه..راه های اعتراضش چیزای دیگه است..اون غر میزنه..ایراد میگیره..بهونه میاره..و مادرم متوجه اصل موضوع نمیشه..اما مایی که از بیرون میبینیم میدونیم چه خبره و انقد به مادرم گفتیم تا کمی قبول کرد.و الان که رفتارشو یه ذره تغییر داده اوضاع خیلی بهتر شده.
مردا مثه ما زنا نیستن که نیازشون به توجه و محبت رو صریح بیان کنن..هزارتا بهونه میگیرن تا متوجهت کنن یه جای کارت ایراد داره.
شوهرت قلبا داره میگه ترانه چرا مواد مغذی پوستت از من برات مهمتره..چرا ظرفش از من برات مهمتره.
مردی که میبینه حتی یه ماده مغذی پوست ساده برا زنش مهمتره از اونه..غرورشو لگد مال شده میبینه...مردونگیشو زیر سوال رفته میدونه.حالا برای اثبات مردونگیش به خودش و همسرش متوسل به زور میشه..
نقل قول:
شما هم به مردت اقتدار نداده ای
دقیقا...و اون در درون احساس ضعف میکنه و خودشو بدون اقتدار میبینه و اینجا ذهنش بهش الارم خطر میده و به جبران اقتدار از دست دادش متوسل به زور میشه.
میتونم بگم اکثر مردایی هم که زود عصبانی میشن به جز موارد خاص که بیمارن قلبشون رئوفه..شاید راه رسیدن به قلبشون یه کم پیچ و خمش زیاد باشه اما قلبشون مهربونه.
شوهرت هم نیاز به بازنگری رو رفتارش داره..نیاز به مشاوره هم داره..اما قبلش باید با هم همراه باشین تا بتونین.
موفق باشی
RE: تلاشهای اخر برای بقای زندگیم
ترانه جان از من دلگیر نشی .من اصلا نگفتم که همسر شما مقصر نیست و همه تقصیر ها به خاطر رفتار خودته .الان طرف صحبت من تویی .اگر دستم به همسرت میرسید که واقعا میدونستم باید چی بهش بگم:327:
اما عزیزم منم این درگیری و این کتک خوردن ها رو داشتم .
نادیا جان بله من تجربش رو داشتم عزیزم .اون موقع هم اصلا نمیخواستم قبول کنم که من هم شاید یک جاهایی کوتاهی میکنم .ولی الان که کمی خودم رو تغییر دادم و نتیجه مثبتش رو دیدم متوجه شدم من هم اشتباهاتی داشتم .
تا نپذیری که خودت هم یک جاهایی میتونستی جلوی اون عصبانیت و اون کتک کاری رو بگیری نمیتونی برای بهبود زندگیت تلاش کنی .
باید کمی انعطاف پذیر تر باشیم .
تمنا جان چرا من لیوانو نشونش دادم بهش برخورده ولی اون منو از خونه با لگد اول صبح انداخت بیرون هزار تا فحشم نثارم کرد بهم برنمیخوره
شما هم باید بهت بربخوره .کسی کار شوهر شما رو تایید نمیکنه .و کسی از این نمونه مردها جانب داری نمیکنه .
ما نمیگیم کار شوهر شما این کتک زدن ها عادی و بی عیب و نقصه و شما باید قبول کنی و ببخشی؟ عزیزم من کی کار زشت شوهر شما رو توجیح کردم؟هیچ وقت این کارو نمیکنم .
منم مثل شما تو این موقعیت بودم .بیشتر از این که بدنم درد بگیره وقتی کتک میخوردم .روحم درد میگرفت .قلبم درد میگرفت .آزار روحی که میشدم خیلی بدتر از آزار جسمی بود عزیزم .دعواهای ما هم به خاطر همین حرکات ریز و جزئی بود که بیشتر از لجاجت و عقده کارهای همدیگه و لجبازی و ...بود .که اصلا اصلا خودمون متوجهش نبودیم . شوهر منم فکر میکرد مردانگی به قلدری و پرخاشگری هست .ولی .........این فکر غلط شوهرم به خاطر رفتارای من بود و من ازش بی خبر بودم .
من اول به خاطر خودم شیوه زندگیم رو تغییر دادم .چرا فکر میکنی اگر گذشت کنی داری به خودت ظلم میکنی؟ یعنی این کتک خوردن ها بهتر از اون گذشتی هست که انجام میدی؟
شیوه زندگی کردن شما غلط نیست عزیزم ولی برای این مرد جواب نمیده .باید شیوه زندگی کردن با مردت رو یاد بگیری.
برای اینکه تو زندگیت قدرتمند باشی باید به مردت قدرت بدی .
اگر شما با مردت مثل یک پادشاه رفتار کنی اون با شما مثل یک ملکه رفتار خواهد کرد ، اون وقت اختیار همه چیز به دست ملکه هست .
نمیدونم چطوری منظورم رو بهت بگم ، برات یک مثال میزنم:
وقتی شما از فرزندت خیالت راحت باشه که از شما حرف شنوی داره و رو حرف مادرش حرف نمیزنه ، شما کمی بچه رو به حال خودش میزاری. ولی اگر بدونی بچه شما از حرف شما سرپیچی میکنه و نظر شما اصلا براش مهم نیست همش حواست هست که بهش بگی حرف حرف بزرگترته و باید به شما گوش بده .
آقایون هم دقیقا همین طور هستند عزیزم .فقط کافیه بهشون ثابت بشه که خانمشون گوش به حرفشون هست .دیگه کاری به خانم ندارن .ولی اگه ببین که خانم داره کار خودش رو میکنه و حرف خودش رو میزنه میخوان باهاش بجنگند تا بهش ثابت کنند که حرف حرف منه .
این یک جور سیاست زنانه هست که میتونی ازش استفاده کنی .باید یک مدت اون جوری شوهرت میخواهد بهش "چشم "بگی تا دیگه بی خیال این چیزها بشه .
دیگه نه به درجه یخچال گیر میده و نه به ظرف اون مایع ،و نه لازم میدونه که برای شما تعیین تکلیف کنه یا بهت گوشزد کنه که اونه که وظیفه شما رو مشخص میکنه و یا خیلی چیزهای دیگه .
این شیوه ای بوده که من به کار گرفتم و خیلی هم موفق شدم و بهت توصیش میکنم .حالا شما هم با هنرمندی خودت یک جور این رو بهش ثابت کن .
مثلا وقتی با جدیت چیزی از شما میخواد که احساس رئیس بودن میکنه شما این احساس رو بهش بده .با لبخند و دلبری بگو چشم قربان. خیلی کیف میکنه ولی برات جبران میکنه ....بهت قول میدم .
RE: تلاشهای اخر برای بقای زندگیم
تمنای من، خیلی ممنونم که پستهای منو مطالعه میکنیو و خیلی جاها دیدم که از من و نظراتم تشکر کردی...بازهم سپاسگذارم.
در جایی فرمودید:
ولی اگه ببین که خانم داره کار خودش رو میکنه و حرف خودش رو میزنه میخوان باهاش بجنگند تا بهش ثابت کنند که حرف حرف منه .
باید خاطر نشان کنم که در رابطه با من و زندگی مشترکم به هیچ وجه این امر مصداق نداشت و بنده حتی 1بار هم کار خودم رو نکردم و همیشه همیشه همیشه همه چیز در زندگی مشترک ما نظر ایشون..خواست ایشون..سلیقه ایشون بود و بنده در اون زندگی فقط یک برده بودم که باید کلفتی میکرد و بچه میورد.
چیزی غیر از این نبود.
RE: تلاشهای اخر برای بقای زندگیم
این تاپیک امروز ساعت ده صبح در تاپیک " تاپیک های نیازمند به حضور کارشناسان تالار" معرفی شده .
دقیقا دیروز باز شده و امروز تا این ساعت به 53 پست رسیده !!
فکر می کنید تاپیکی که چنین سرعتی داره می تونه به همین سرعت هم به نتیجه برسه ؟!
ترانه اگر مایلی خلاصه ای از مشکل را جمع بندی کن و بنویس تا .......
RE: تلاشهای اخر برای بقای زندگیم
سلام،
پیشنهاد من این هست که با توجه به اینکه تاپیک شما از ظرفیت تاپیک های مشاوره ای که 50 پست هست گذشته، یک تاپیک جدید بزنید. مشکلتون رو دوباره مطرح کنید و خلاصه ای از راهکارهایی که در این تاپیک مطرح شد رو بنویسید تا دوستانی که فرصت خواندن این 50 پست رو ندارند هم بتوانند به شما کمک کنند. می توانید لینک این تاپیک رو هم در پستتون قرار بدهید.
و دقت کنید که در این تاپیک دوستان پست های زیاد و مفیدی ارسال کردند که حیف است سریع از اینها بگذرید و روی راهکارهای ارائه شده تمرکز نکنید.
دوستاني كه قصد كمك دارند، اين تاپيك جديد خانم ترانه هست:
http://www.hamdardi.net/thread-23898.html
با تشکر.