RE: خسته و بي انگيزه ام ....چي كار كنم؟
سید گرامی:72:
من حرفای شما رو با پوست و خونم تجربه کردم.
عدم رضایت از شرایط تحصیلی و کاری و مالی و خانوادگی و ازدواج و ...
شما در مورد خانوادتون چیزی نگفتین من اونو هم داشتم.
خودم مطمئن بودم افسردگی دارم ولی میرفتم مشاوره می گفت استرس حاد و مزمن داری.(مشاوره قرار بود بهم کمک کنه استرسم رو کم کنه ولی بعد از جلسه اینقدر خواسته بود منو درک کنه که دلم میخواست واسه مشکلات زندگیش بهش راهکار بدم)
واقعا کنترل همه چیز از دستم خارج بود و واقعا تحت فشار بودم.
Maryam123 یه تاپیک دردودل باز کرده منم شدیدالحن تر از اینا با خدا حرف میزدم. اصلا آه که می کشیدم احساس میکردم اژدهام و می سوزونه. اینا رو گفتم که بدونید درک میکنم و حرفام پشتوانه عملی داره.
نمی دونم چی شد که واسم مهم شد بدونم توکل عملی یعنی چی.
سرچ کردم و کتاب خوندمو خوندم تا فهمیدم تو این شرایط نباید هیچ کار کرد. کتابی رو که خوندم ندارم که جمله دقیقش رو اینجا بگم ولی مفهومش این بود که انسان وقتی تو کاری دانش یا مهارت کافی نداره از یه فرد خبره کمک می گیره و اون فرد به نوعی وکیل ما میشه تا کار ما رو به بهترین نحو انجام بده. معنی توکل هم اینه که خدا رو که قادر مطلق و عالم مطلق و توانا به هر چیزیه وکیل خودتون قرار بدین.
وقتی می دیدم هر چی تلاش میکنم به جای اینکه جلو برم، عقب میرم هر چی بیشتر حرص میخورم اوضاع بدتر میشه بعدش هم اصلا نمیدونم منی که دارم واسه این اهداف و تصمیمام خودمو خفه میکنم اصلا اینا به صلاحم هست. نکنه آینده پشیمون بشم که چرا این راهو ادامه دادم ولی وقتی واسه همه این مسائل وکیل گرفتم خیالم راحت شد. انگار کوه مساله های حل نشده از رو دوشم گذاشتن پایین. هر چیز جدیدی هم پیش میاد راضیم. چون میدونم من تلاشمو کردم و یکی دیگه هم که خیلی بیشتر از من میدونه و می تونه حولسش بهم هست.
امیدوارم هر چه سریعتر آرامش رو تجربه کنید:72::72:
RE: خسته و بي انگيزه ام ....چي كار كنم؟
باز هم سلام و تشکر
نقل قول:
نوشته اصلی توسط سارا@
زندگی رو زیاد سخت نگیر آقا سید
یه خورده با خودت مهربون باش
کاش میتونستم بیشتر با خودم و دیگران مهربون باشم.
کسب تحصیلات و داشتن شغل خوب و دنبال سرگرمی مفید رفتن همه اینها برای این هست که انسان از زندگیش لذت ببره و احساس با کفایت بودن ببره
خوب مشکل من هم همینه که از زندگی لذت نمیبرم و مهمتر اینکه احساس با کفایت بودن نمیکنم. اگه نه هیچ کدوم از اینایی که گفتید به ذات برام ارزش ندارند
واقعا" دنیا اینقدر جدی هست؟
دنیا جدی نیست اما انچه ما توش انجام میدیم و بدست میاریم جدیه مگه نه؟
چرا باید بخاطرش لحظه های خوش جوانی رو از دست بدیم؟؟
من مشکلم دنیا نیست مشکلم اینه که آیا به وظایفم عمل میکنم یا نه؟ آیا در جایگاهی که میتونستم باشم هستم یا نه؟
اتفاقا میخام و دنبال اینم که لحظه های خوش جوانیم را بدست بیارم.
شاید اگه بتونم انتظاراتم را واقع بینانه کنم و توانمندی هام را هم درست بسنجم بهتر میتونستم با خودم کنار بیام و با خودم مهربان باشم. الان ی کم از دست خودم عصبانی هستم به خاطر همه چیزهایی که تا حالا گفتم(تو پست های قبلی)
فکر کنم یکی از اشکالاتم اینه که کم صبرم و میخام خیلی زود و حتا شاید بدون زحمت زیاد به نتایج خیلی خوب و قابل قبولی برسم:316:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط فکور
دوباره سلام
به نظر من اگر دغدغه فکری شما برای شغل حل بشه بقیه مسائل یکی یکی حل میشه تصمیم خودتون رو بگیرید که کجا میخواین بمونید در چه سمتی (البته با توجه به تواناییها و علایق ) و در اون زمینه گام بردارید
درست خودم هم تا حدودی همینجور فکر میکنم. اما الان نمیتونم تصمیم بگیرم چون باید به هر حال به خاطر خدمتم برگردم ایران،
اگر بخام به صورت ایدال نگاه کنم دلم میخاد(یا شاید بهتر بگم میخاست) استاد دانشگاه بشم. استادی که توان تحقیق و تدریس خوبی داره.حالا چه اینجا چه ایران
اگه قرار بشه ی استادی باشم که گیج میزنه ! همون بهتر که از محیط علمی خارج بشم چون میدونم اگه از عملکرد خودم راضی نباشم دچار فرسایش روحی میشم مثل الان که شدم :316:
الان من واقعا نمیدونم با این توان مندی هایی که دارم کجا بهتر میتونم عمل کنم ... در واقع هیچ جا برام ارجحیت خاصی نداره آنچه برام اهمت داره اینه که جائی باشم که احساس کنم مفید هستم و به کاری که میکنم تا حدود زیادی مسلطم و محیط سالمی باشه. پرستیژ و عنوان و حقوق و... خیلی برام مهم نیست
با داشتن شغل از اینکه کسی به شما تکیه کنه نمیترسید از اینکه بعضی مسایل علمی رو فکر میکنید عمیق یاد نگرفتید هم نمیترسید وقتی کسی پیدا شد و به شما تکیه کرد از تنهایی هم درمیاین و ...
درسته بخشی از ون نگرانی تکیهگاه بودن به خاطر مسائل شغل و مادی هست اما من بیشتر از اینکه یکی همیشه باهم باشه همیشه از من محبت بخاد از اینکه از رفتاری من ناراحت بشه و اینجور چیزا بیشتر میترسم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط d r e a m
نقل قول:
خوب همین سوالایی که شما گفتید را بار ها از خودم پرسیدم... میخای تو دانشگاه باشی یا صنعت ... میخای بمونی یا برگردی ... تو دانشگاه آیا میخای استاد بشی یا محقق... آیا صلاحیت علمی استادی را داری یا نه ... آیا توان تحقیق داری یا نه...
سلام. هر وقت این طوری دچار تعارض شدید یه برگه برداید معایب و مزایای هر کدوم و بنویسد مثلا اگر برگردید ایران چه منافع و معایبی داره ؟اگر خارج از کشور بمونید چه معایب و مزایایی ؟ مطمئنا یک کدوم منفعت بیشتری داره همون رو انتخاب کنید این طوری به فرض اگر ایران رو برای زندگی کردن انتخاب کردید هر وقت یاد مزایای زندگی خارج از کشور افتادید و دوباره حسرت خوردن شروع شد یاد معایبش که می افتید و اینکه با سبک سنگین کردن به این نتیجه رسیدید پس دیگه جای هیچ بهانه و افسوس خوردن نمی مونه
ممنون راهکار خوبیه
ی مشکل من اینه که کوچکترین عیبی میتونه نظرم را منفی کنه نمیدونم این بخاطر وسواس هست یا کمال گرایی یا ....؟؟؟
نقل قول:
بله یکی از دغدغه هام همین شغلم هست که هنوز تو این سن نمیدونم میخام چیکار کنم... بدتر از اون اینه که اعتماد به نفس انجام هیچ کاری را ندارم یعنی هیچ کاری نیست که بتونم بگم من خوب بلدم و میتونم توش موفق بشم. نمیدونم منظورم را متوجه میشید یا نه
ترس از شکست بخشی از ترس من هست. عدم اعتماد به نفس من بیشتر از احساس خالی بودن هست اینکه چیزی در چنته ندارم. بازخوردی که گرفتم به من حس اعتماد به نفس را نداده یعنی خیلی مواقع نتونستم اونجوری که توی ذهن خودم تصور میکردم (یا بر اساس استاندارد های موجود) ی مساله ی را حل کنم ولو خیلی ساده بوده باشه
من جای شما بودم یک کاری رو شروع میکردم شکست خوردم دوباره تلاش میکنم بهش علاقه ندارم دوباره تغییر میدم کارمو تا اون چیزی که بهش علاقه دارم رو پیدا کنم ..مهم این هست که من اولین قدم رو برداشتم یه تغییری در جهت پیشرفتم انجام دادم و اعتماد به نفس شما هم در طول مسیر بیشتر و بهتر میشه
شما باید با ترس هاتون مواجه بشید
بارها این کار را کردم ... بارها از اول شروع کردم و نیمه راه بریدم... برا همین میگم خستم ... برا همین انگار دیگه دلم نمیخاد شروع کنم... برا همین شاید که هئی میگم "خوب آخرش که چی؟".."از کجا معلوم این دفه هم مث قبل نشه!" و ...
....
در رابطه با ازدواج از خودتون یه سری سوال کنید مثلا از چه چیزی می ترسید .. می ترسم کسی از لحاظ روحی خیلی بهم نزدیک بشه ..بعد سوال کنید اگر کسی بهم نزدیک شه چه اتفاقی می افته؟ مثلا ممکن هست به ضعف هام پی ببره؟بعد دوباره سوال کنید چه ضعف هایی هست که ممکن بهش پی ببره؟
تا اینکه ریشه ی این مشکل رو پیدا می کنید بعد قدم بعدی این که سعی کنید اون نقاط ضعف رو از بین ببرید
ترس من از ازدواج این که فرد انی نباشه که من فهمیدم و انتظار دارم. چون خیلی نسبت به خودم و اشتباهاتم سختگیرم میترسم نسبت به ون هم همینطور باشم. یعنی دوست ندارم همسرم اشتباه کنه !!! میدونم حرفام احمقانه است اما همین ذهنیت موجب شده من بترسم مثلا فکر میکنم اگه با کسی ازدواج کنم و کاری بکنه که خوشایند من نبود چی یا از من کاری بخاد که خوشایاندم نیست چی
به این چیزا که فکر میکنم (و همچنین به خاطر رابط آخر) احساس میکنم اصولا هنوز معنی ازدواج و زندگی مشترک و گذشت و فداکاری و ... را نفهمیدم. اینا هم چیزایی که بعد از ون رابطه خیلی اذیت ام کرد و میکنه. از طرف دیگه ی احساس تنهائی که فکر میکنم فقط با ازدواج میتونه پور بشه دارم. یعنی دیگه بودن با دوستام سرگرمی های خودم و ... اینا نمیتونه از ون حس تنهایم کم کنه.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط صبا_2009
سید گرامی:72:
نمی دونم چی شد که واسم مهم شد بدونم توکل عملی یعنی چی.
سرچ کردم و کتاب خوندمو خوندم تا فهمیدم تو این شرایط نباید هیچ کار کرد. کتابی رو که خوندم ندارم که جمله دقیقش رو اینجا بگم ولی مفهومش این بود که انسان وقتی تو کاری دانش یا مهارت کافی نداره از یه فرد خبره کمک می گیره و اون فرد به نوعی وکیل ما میشه تا کار ما رو به بهترین نحو انجام بده. معنی توکل هم اینه که خدا رو که قادر مطلق و عالم مطلق و توانا به هر چیزیه وکیل خودتون قرار بدین.
وقتی می دیدم هر چی تلاش میکنم به جای اینکه جلو برم، عقب میرم هر چی بیشتر حرص میخورم اوضاع بدتر میشه بعدش هم اصلا نمیدونم منی که دارم واسه این اهداف و تصمیمام خودمو خفه میکنم اصلا اینا به صلاحم هست. نکنه آینده پشیمون بشم که چرا این راهو ادامه دادم ولی وقتی واسه همه این مسائل وکیل گرفتم خیالم راحت شد. انگار کوه مساله های حل نشده از رو دوشم گذاشتن پایین. هر چیز جدیدی هم پیش میاد راضیم. چون میدونم من تلاشمو کردم و یکی دیگه هم که خیلی بیشتر از من میدونه و می تونه حولسش بهم هست.
میشه بدونم اسم کتاب چی بود؟
شما گفتید "چون میدونم من تلاشمو کردم" اما من نمیدونم آیا تلاشم را کردم یا نه؟ آیا این شرایط چیزی که خدا میخاد یا نتیجه سهلانگاری و تنبلی خودم؟
مثلن این که من از ازدواج میترسم آیا خدا میخاد من بترسم یا مشکلی هست؟ اگه من توکل کنم در این مورد درست یا نه؟ یا من باید اول همه تلاش های خودم را انجام بدم بعد توکل کنم.
فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَشَاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ ۖ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّـهِ ۚ إِنَّ اللَّـهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلِينَ
من فکر کنم تو مرحله تصمیم گیری (فَإِذَا عَزَمْتَ) مشکل دارم. اما میدونم که چون ایمانم هم ضعیف هست درجه توکلم هم کم:302:
امیدوارم هر چه سریعتر آرامش رو تجربه کنید:72::72:
ببخشید خیلی پستام داره طولانی میشه
اگه بخام ی جمع بندی بکنم از حرف های دوستان و نتایجی که گرفتم تا اینجا :
۱- تصحیح نگاهم به خودم و شرایط زندگی. نگاه مهربانه تر
۲- پیدا کردن خوشی ها و خشبختی های زمان حل
۳- برنامه ریزی شغلی
نمیدونم چه کاری میتونم بکنم... مشاور شغلی دانشگاه میگه شاید اینکه انگیزت را از دست دادی به خاطر اینه که موضوع رشتت دغدغه ات نبوده. نمیدونم چقدر این حرف درست اما من با اینکه مهندس هستم اما همیشه به علوم انسانی (مثل روانشناسی و عرفان و مسائل تربیتی خیلی علاقه داشتم اما خوب میدونید که تو ایران به لحاظ فاکتور های مختلف مث درآمد و عنوان و ... آدم نا خود آگاه به سمت و سوئی میره که ممکنه خیلی هم مطلوبش نباشه. بخصوص برا یکی مث من که آدم جنگجو و مبارزی هم نیسم و معمولا محافظه کارانه تصمیم میگیرم.
الان یک سالی هست که دارم فکر میکنم شیفت کنم برم تو زمینه های روانشناسی مطاله و تحقیق کنم شاید یکم به نظر بیاد عقاب میوفتم اما به اینکه بقیه عمرم را کاری انجام بدم که دوست ندارم میارزه نه؟
۴- به موضوع توکل و ایمان (بحثهای معنوی ) بیشتر توجه کنم... شاید همین موضوع شروع خوبی باشه برا ی کار تحقیقی نه؟ تاثیر توکل در درمان استرس و افسردگی :311:
۵- ریشه های ترس هام را بشناسم و در جهت رفع اونا باشم(با ترس هام مواجه بشم)
فکر کنم عمده ترین ریشه ترس من در مسائل علمی و شغلی عدم تسلط کافی هست و اینکه هنوز نمیدانم از کجا شروع کنم و با مسائل جدید برخورد کنم. میدونید احساس میکنم مطالب تو ذهنم گسسته هستند و دست به دست هم نداند. وقتی با ی مساله جدید روبرو میشم نمیتونم از دانش قبلیم به طور موثری استفاده کنم
و عمده ترین ریشه ترس در ازدواج هم به عدم اطمینان از خصوصیات، رفتار و برخوردهای فرد مقابل برمیگرده و همچنین به اینکه نتونم از پس وظایفم بر بیام و یکی بعد بخاد هئی بهم غر بزنه یا اینکه خودم عدم احساس رضایت کنم چون نتونستم به وظایفم عمل کنم.
۶- تقویت اعتماد به نفس ... راجع به این خیلی فکر کردم شاید مجموعی از بحثهای بالا بتونه کمک کنه مثل تقویت بنیه علمی . تصحیح دیدگاه و نگرش، تغیر زمینه کاری و ....
ولی بازهم مطمئن نیستم شاید راه های بهتری هم باشه
۷- درک اینکه ذات این دنیا سختی و مشکلات لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِي كَبَدٍ
و اینکه باید یاد بگیرم صبور تر باشم.
۸- دوباره شروع کنم ... حتا اگه شکست میخورم حتا اگه از صفر باید شروع کنم
۹- کارهای اجتماعی داوطلبانه انجام بدم
۱۰- رقابت با خود نه دیگران
اگر چه تا الان هم خیلی از ناراحتی هام به خاطر اینه که فکر میکنم توانائی هام بیشتر از اینه و شاید در گذشته کم کاری کردم و گر نه میتونستم جای بهتری باشم (مقایسه خودم با خود ایدالم)
منون از وقتتون
برا همتون آرزوی شادی و سربلندی دارم:72::72::72:
RE: خسته و بي انگيزه ام ....چي كار كنم؟
نقل قول:
میشه بدونم اسم کتاب چی بود؟
تفسیر موضوعی قرآن آیت الله جوادی آملی جلد 11
:72::72:
RE: خسته و بي انگيزه ام ....چي كار كنم؟
راستش نمی دونم بازم به تاپیکتون سر می زنید یا نه،
می خواستم بگم اگر شما الان در مورد شغلتون اینقدر آزادی در انتخاب دارید ، یعنی هر جا بخواهید می تونید کار اکادمیک یا صنعتی داشته باشید، پس مطمئنا از سطح بالایی نسبت به نرم جامعه قرار دارید. شاید از سطح توقع خودتون پایین تر باشید اما برای جامعه ای که در اون هستید مناسب انجام هر شغلی هستند. قرار نیست با افرادی با سطح توقع خودتون کار کنید که.
مساله دیگه اینکه قدر این آزادی در انتخاب رو بدونید و به جای اینکه چون ازادی دارید دچار رنجش و وسواس بشید سعی کنید بهش به عنوان یک فرصت نگاه کنید به عنوان یک راه برای رهایی از رنج. خیلی ها هستند که دقیقا می دونند چی می خواهند و دنبال چه هستند اما شرایط زندگیشون بهشون اجازه انتخاب نمیده.
RE: خسته و بي انگيزه ام ....چي كار كنم؟
دلجو دلتنگ عزيز
ممنون از پستتون
نه اينجور نيست كه هرجا بخوام بتونم برم گفتم اينها مسيرهاي ممكني هست كه پيش روم. اما برا گرفتن شغل و تثبيت شدن تو هر كدومش هزار تا اما و اگر هست. در واقع اگه انجور بود كه شما گفتيد مشكلي نداشتم و فقط بايد انتخاب ميكردم اما الان نميدونم كجا قرار ميگيرم با توجه به توانايي ها و سطح علميم.
خدا را شكر اينقدر ازادي دارم كه حداقل بتونم يه كشور ديگه كار كنم يا اينكه تو زمينه ليسانسم كار كنم يا .... بايد خدا را شكر كنم
يه دوستي داشتم ميگفت ما هميشه وقتي ميرفتيم سر جاده سوار بشيم و بريم تهران دو موقع ميمونديم يكي وقتي كه ماشين نبود و همه اتوبوسها پر بودند يكي وقتي اتوبوس ها همه خالي بودند و ما هي ميگفتيم حالا ببينيم شايد اتوبوس بهتر امد و يه وقت ميديديم اينقدر. دست دست كرديم كه ديگه اتوبوسي نيست
ميخواهم بگم هر دوتاش ، داشتن گزينه هاي زياد و محدود بودنشون، ميتونه ادم را به سختي بندازه
RE: خسته و بي انگيزه ام ....چي كار كنم؟
سلام آقا سید
من تمام نگرانیتون و شاید سر در گمیتون را در ارتباط با آینده شغلی با پوست و گوشتم درک میکنم، چون خودمم تو شرایطش قرار گرفتم، یه عمر درست خوندن، بعدش یه آینده شغلی مبهم به دلیل سطح بالای توقع جامعه و خودمون از خود، نگاه از بعد مالی و جایگاهی......
به نظرم، باید در این شرایط همه راهها رو به صورت استراتژیکی بررسی کرد و پیشرفت ها و خطرات احتمالی در عدم موفقیت را در نظر قرار داد، بهترین راه مورد نظر را در بدترین حالت انتخاب کرد، تا حالا همه چی رو کاغذ و چارته! حالا باید سعی کرد دید که چطور میشه چالشهای در پیش رو را به حداقل رساند تا شانس موفقیت حتی در بدترین حالت هم بالا بره!
به نظر من کار علمی و تدریس شما منافاتی با کار صنعتی نداره، چه بسا افراد و اساتید زیادی رو میبینم که به هر دو مشغولن، نه فقط به منظور کسب در آمد ، بلکه صنعتی کردن پروژهای دانشجویی شون یا کارهای نوین، دولت هم داره خوب حمایت میکنه!
فقط نباید انتظار داشت چون من در جایگاه استاد هستم و مدرک دکتری دارم پس فقط شایسته میز ریاستم یا چیزی شبیه این! البته کمالگرایی خوبه ولی باید بپذیریم برای حرکت رو به جلو مهم نیست از کجا شروع میشه مهم اینه که ایست نکنی و رو به جلو حرکت کنی!
یادم میاد، یکی از دوستان پدر من فوق تخصص مغز و اعصاب از آلمان بود، وقتی ایران اومد نتونست شغل مناسبی پیدا کنه و فقط به صورت شیفتی تو یک بیمارستان کار میکرد و برای رفع کمبود مالیش، مسافر کشی میکرد، بابا معرفیش کرد یکی از بیمارستاانهای معروف یکی از شهرهای اطراف تهران، اول یک روز در میان فول میرفت، ظرف 6 چنان اسمشون مطرح شد که بیمارستانهای تخصصی تهران رو دست میبردنشون، الان بعد از حدود 17-18 سال کسی نیست تو فیلد مغزو اعصاب اسمشونو نشنیده باشه! منظورم این بود که این دکتر متخصص با وجود همه تخصصشون برای شروع اگر از جایگاه کوچکتر شروع نمیکردند شاید این قدر سریع فرصت نمیکردند تا خود و تواناییهاشون رو به جامعه پزشکی معرفی کنن!
یادمه یکی از دانشجویانه پسر دانشگاه، اهل شمال کشوربود و چند سالی عقد کرده و یادمه اوضاع مالی بدی داشت و دانشگاه هم بعد از فارغ التحصیلی به عنوانه هیئت علمی نپذیرفتش، این برادر با همه ناراحتیش ، تمام تلاش رو کرد و رشته تحصیلیشون را به دانشگاه شهرشون به عنوان یه رشته جدید معرفی کرد، خلاصه الان مدیر گروه همان رشته همون دانشگاهه!
واقعا اعتقاد دارم کمبودها خلاقیت میاره، پس اگر تو مسیرتون کم آوردین ناراحت نباشین یا نگرانش نباشین چون در اون شرایط بهترینها پیش میاد، تجربه نشون داده در این شرایط انگیزه بالاتر میره و افراد از همه قدرت فکری و عملیشون استفاده میکنن، پس نتیجش میشه موفقیت!
به نظرم این قدر سخت نگیرین، فقط سعی کنین از بین مسیرها بهترین را انتخاب کنین و سعی کنین نهایت تلاش را بکنین، کار آفرینی و خلاقیت هم در نظر بگیرین، ایرادی نداره خودمون صاحب شغلمون باشیم، در کنارش هم هر جا هستیم فرصت تدریس را خواهید داشت!
RE: خسته و بي انگيزه ام ....چي كار كنم؟
سلام الهه خانوم
همه حرفاتون را قبول دارم و درست هستند
اما میدونید مشکل نان بیشتر به خودم و اعتماد به نفسم برمیگرده ... یعنی ریشه مشکل بیشتر خودم هستم تا شرایط بیرونی شاید برا همین هم تحملش برام سخت تر شده:302:
خوش حال میشم اگه دوستان نظرشون را راجع به پست ۴۲ بگند... بخصوص مواردی که مربوط به ازدواج میشه:316:
:72::72:
RE: خسته و بي انگيزه ام ....چي كار كنم؟
سلام
خواستم بگم این رو بدونید هیچ کس با اطمینان 100 درصد ازدواج نمیکنه هرچقدر هم که تحقیق کنید و رفت و آمد و شناخت پیدا کنید آخرش ازدواج همون هندوانه دهن بسته است که نمیشه دقیقا توش رو پیش بینی کرد.
این شک و تردید تا لحظه عقد آدم رو همراهی میکنه خصوصا اگه احساسات رو کنترل کرده باشی و عاشق نشده باشی شک رو داری.
من روز عقدم فقط دلم می خواست فرار کنم چون تازه جدی شدن موضوع رو حس کرده بودم ولی اون همه آدم رو که نمیشد سر کار گذاشت با اینکه هفت هشت ماه شناخت داشتم یک کم هم علاقه داشتم ولی از تمام شدن یک مرحله از زندگی و رفتن به مرحله دیگه خیلی میترسیدم.از اشتباه میترسیدم به شدت استرس داشتم ولی به هر حال مراسم انجام شد.
خوب به ویژگیهای اخلاقی توجه کنید چون زن غر غرو واقعا غیر قابل تحمل هست چیزهایی که براتون مهمه رو ببینید داره یانه ولی مطمئن باشید تا آخرش هم به اطمینان صد در صد نمیرسید با این دید به قضیه نگاه کنید.
مادر یکی از دوستام موقع عقدش خیلی دلهره داشت میگفت اگه این آقا بد از آب دربیاد چه کار کنیم دوستم به مادرش گفته بود من تا جایی که تونستم شناخت پیدا کردم دیگه کاری نمیتونم بکنم بقیه اش رو به خدا میسپارم فوق فوقش هم که بد دراومد مثل خیلی افراد دیگه طلاق میگیرم به هر حال اون موقع به دید تجربه بهش نگاه میکنم.
دنبال اطمینان 100 درصد نباشید مگر زمانی که شدید درگیر احساس بشید به نحوی که دیگه قدرت منطق و تعقل از دست بره.
RE: خسته و بي انگيزه ام ....چي كار كنم؟
سلام دوست عزیز
من نمیفهمم چرا اینقدر مساله را پیچیده میکنین! باور کنین دغدغه ای که شما در مورد آینده شغلی و عدم رضایت از خودتون دارین یه جورایی اپیدمی هست! مساله اینه که واقعیت با چیزی که مادر ذهن میسازیم متفاوته! احتمالا شما دغدغه هاتون را در ذهن خیلی بزرگ کردین و تواناییهاتون را به شدت کوچیک و کم!
چرا فکر میکنین شما باید تمام علوم مربوط به رشته تحصیلیتون را مسلط باشین؟ کجای دنیا چنین توقعی از کسی دارند؟ شما فقط باید نسبت به پروژه و تزی که کار کردین تسلط داشته باشین و هر جا هم بخواین شروع به کار کنین، در همون حد توقع خواهند داشت! حتی نسبت به اساتید، و کار تدریس.
باور کنین اونقدر از نظر علمی در برخی از منابع تحصیلیم احساس ضعف میکنم که دلم میخواد دوباره برم سر کلاس استاد بشینم! کارم هم مثلا مربوط به رشتم هست اما فقط در عنوان و از نظر علمی ربط خاصی به رشته تحصیلیم نداره! وقتی اولش با استرس شروع کردم به کار، احساس شما رو داشتم اما واقعیتش اینه که در کار صنعتی تجربه حرف اول را میزنه که خوب بعد از مدت کوتاهی فرد کسب میکنه، و هیچ کس اول راه توقع جامع و کامل از شما نداره!
در مورد ازدواج هم فکر میکنم شما هنوز آمادگیش را ندارین، شاید این آمادگی را خیلی زود کسب کنین اما فعلا دغدغه هاتون را یکی یکی بر طرف کنین! الان ذهنتون شده مثل یک کتابخونه پر از قفسه های کتاب، قفسه ها به هم ریخته شده و نمیتونین به راحتی کتاب مورد نیازتون را پیدا کنین، اول کتابخونه را مرتب کنین، دسته بندی کنین، اولویت بندی کنین و بعد با دقت جستجو کنین!
یک بار یادم هست بهتون پیشنهاد کردم، با خوندن تعدادی کتاب سعی در شناخت شخصیت و خصوصیات زنان کنین و فکر میکنم این شناخت تغییر اساسی در مورد نگرشتون به ازدواج به وجود میاره!
شاید نگرانیهاتون خیلی کاهش پیدا کنه!
در مورد علاقمندیهاتون هم میگم، همه ما خارج از فیلد کاری و تحصیلی علاقمندیهایی داریم که بهش میپردازیم، این علاقمندیها الزاما نباید آکادمیک باشه! فیلد مطالعاتی، تحقیقی یا هنری یا ورزشیتون هر چیزی میتونه باشه!
RE: خسته و بي انگيزه ام ....چي كار كنم؟
سلام
نقل قول:
۱- تصحیح نگاهم به خودم و شرایط زندگی. نگاه مهربانه تر
این چیزی که گفتین خیلی کلی هست. یه هدف کلانه برای رسیدن به این هدف باید مراحل رو تعیین کنید.
۲- پیدا کردن خوشی ها و خشبختی های زمان حل
تمرکز بر این موضوع خیلی خوبه:104::104:
۳- برنامه ریزی شغلی
نمیدونم چه کاری میتونم بکنم... مشاور شغلی دانشگاه میگه شاید اینکه انگیزت را از دست دادی به خاطر اینه که موضوع رشتت دغدغه ات نبوده. نمیدونم چقدر این حرف درست اما من با اینکه مهندس هستم اما همیشه به علوم انسانی (مثل روانشناسی و عرفان و مسائل تربیتی خیلی علاقه داشتم اما خوب میدونید که تو ایران به لحاظ فاکتور های مختلف مث درآمد و عنوان و ... آدم نا خود آگاه به سمت و سوئی میره که ممکنه خیلی هم مطلوبش نباشه. بخصوص برا یکی مث من که آدم جنگجو و مبارزی هم نیسم و معمولا محافظه کارانه تصمیم میگیرم.
الان یک سالی هست که دارم فکر میکنم شیفت کنم برم تو زمینه های روانشناسی مطاله و تحقیق کنم شاید یکم به نظر بیاد عقاب میوفتم اما به اینکه بقیه عمرم را کاری انجام بدم که دوست ندارم میارزه نه؟
خیلی از فلاسفه و عرفای به نام ما در عصر حاضر هستند که رشته تحصیلیشون ربطی به فلسفه و عرفان و روانشناسی نداشته نمونه ش دکتر سروش.
ولی به نظر من حتما لازم نیست برای اینکه علاقه مون رو دنبال کنیم تو اون رشته درس بخونیم باز تو پرانتز می گم خودم من هم این افکار رو داشتم و گاهی دارم دلم میخواد فلسفه بخونم یا عرفان و ادیان حتی به حوزه هم فکر کردم:163: ولی چیزی که هست اینه مثلا علاقه من به دو تادرس فلسفه هست بقیه شاخه هاش رو دوست ندارم و... که میتونم همون علاقه رو بصورت آزاد دنبال کنم.اینجوری از چیزی هم عقب نمی افتم.
یه نکته دیگه هم این هست که میشه مطالعات نظری عرفانی و روانشناسی و ... رو تو یه فیلد مهندسی عملیش کرد.
۴- به موضوع توکل و ایمان (بحثهای معنوی ) بیشتر توجه کنم... شاید همین موضوع شروع خوبی باشه برا ی کار تحقیقی نه؟ تاثیر توکل در درمان استرس و افسردگی
:104::104: خیلی باعث افزایش انگیزه تون میشه و به عنوان یه روش درمان میشه بهش نگاه کرد
۵- ریشه های ترس هام را بشناسم و در جهت رفع اونا باشم(با ترس هام مواجه بشم)
فکر کنم عمده ترین ریشه ترس من در مسائل علمی و شغلی عدم تسلط کافی هست و اینکه هنوز نمیدانم از کجا شروع کنم و با مسائل جدید برخورد کنم. میدونید احساس میکنم مطالب تو ذهنم گسسته هستند و دست به دست هم نداند. وقتی با ی مساله جدید روبرو میشم نمیتونم از دانش قبلیم به طور موثری استفاده کنم
چیزی که من از حرفای شما برداشت کردم اینه که شما از خودتون توقع یه نابغه یا حداقل یه آدم فوق العاده باهوش رو دارید. اکثر آدم ها همینطوری هستند که شما توصیف میکنید و یه عده هم از این سطح پایین تر هستند . اولویت شما به دیگران جدا از ضریب هوشی که برای ادامه دادن یه رشته مهندسی تا سطح دکترا داشتین پشتکارتون هست که شما رو تا این مرحله رسونده ، پشتکار تنها عامل موفقیت در کار هست سایر عوامل نقش کاتالیزور رو بازی میکنه.
سوال: تا حالا تجربه کاری داشتید؟
و عمده ترین ریشه ترس در ازدواج هم به عدم اطمینان از خصوصیات، رفتار و برخوردهای فرد مقابل برمیگرده و همچنین به اینکه نتونم از پس وظایفم بر بیام و یکی بعد بخاد هئی بهم غر بزنه یا اینکه خودم عدم احساس رضایت کنم چون نتونستم به وظایفم عمل کنم.
یه دوره شناخت وجود داره که شما تا حدودی ویژگی های طرف مقابلتون رو تخمین می زنید. مثلا کم صبر یا عصبیه یا مهربونه ، احساساتیه
وقتی وارد زندگی میشید این تخمین ها به مقدار واقعی تبدیل میشن اگر مقدار واقعی بالاتر از تخمین باشه که چه بهتر ولی اگه پایین تر باشه چی مثلا طرفتون عصبی تر از اونیه که فکر میکردید خب شما باید راهکارهای برخورد با فرد عصبی رو در پیش بگیرید و شرایط رو به سمتی هدایت کنید که ایشون کمتر عصبی بشه.
میخوام این رو بگم که شما باید راهکار بلد باشید و فردی که در چهاچوب معیارهاتون میگنجه قطعا منطبق بر معیارهاتون نخواهد بود یا از این ور یا از اون ور خط میزنه بیرون باید یاد بگیرید چطور این نوسان ها رو هدایت و تحمل کنید.
نهایت نهایتش هم حرفی که فکور عزیز :72: گفتن اگه شرایط اینقدر غیر قابل تحمله یا کلاه برداری اتفاق افتاده خب طلاق میگیرید اونایی که طلاق گرفتن همشون بدبخت نشدن خیلی هاشون زندگیاشون خیلی بهتر از خیلی از متاهل هاست.
۶- تقویت اعتماد به نفس ... راجع به این خیلی فکر کردم شاید مجموعی از بحثهای بالا بتونه کمک کنه مثل تقویت بنیه علمی . تصحیح دیدگاه و نگرش، تغیر زمینه کاری و ....
ولی بازهم مطمئن نیستم شاید راه های بهتری هم باشه
راهی که من برای افزایش اعتماد به نفس توصیه میکنم اینه که هر کاری رو که میخواهید شروع کنید یه دورنمای کلی از ریسک ها و دلایل شکست و موفقیتش واسه خودتون در بیارید و همه رو بررسی کنید بدترین اتفاق تو انجام هر کار رو در نظر بگیرید (شکست) آیا با اون شکست مسیرهای دیگه زندگیتون تعطیل میشه یا شما محکوم به مرگ میشید؟ اگه آره خب اون راه رو نرید اگر هم نه پس حتی اگه بدترین حالت ممکن هم اتفاق بیافته زندگی ادامه داره (توکل اینجا خودش رو نشون میده)
۷- درک اینکه ذات این دنیا سختی و مشکلات لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِي كَبَدٍ
و اینکه باید یاد بگیرم صبور تر باشم.
وقتی بری تو گود مجبور میشی صبور باشی بیرون گود ترسناک تره
۸- دوباره شروع کنم ... حتا اگه شکست میخورم حتا اگه از صفر باید شروع کنم
:104::104:
۹- کارهای اجتماعی داوطلبانه انجام بدم
احسنت، این مساله خیلی به آرامشتون کمک میکنه:104::104:
۱۰- رقابت با خود نه دیگران
اگر چه تا الان هم خیلی از ناراحتی هام به خاطر اینه که فکر میکنم توانائی هام بیشتر از اینه و شاید در گذشته کم کاری کردم و گر نه میتونستم جای بهتری باشم (مقایسه خودم با خود ایدالم)
خودتون رو با الانتون مقایسه کنید نه با توانایی های نهفته تون
RE: خسته و بي انگيزه ام ....چي كار كنم؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط فکور
سلام
خواستم بگم این رو بدونید هیچ کس با اطمینان 100 درصد ازدواج نمیکنه هرچقدر هم که تحقیق کنید و رفت و آمد و شناخت پیدا کنید آخرش ازدواج همون هندوانه دهن بسته است که نمیشه دقیقا توش رو پیش بینی کرد.
این شک و تردید تا لحظه عقد آدم رو همراهی میکنه خصوصا اگه احساسات رو کنترل کرده باشی و عاشق نشده باشی شک رو داری.
من روز عقدم فقط دلم می خواست فرار کنم چون تازه جدی شدن موضوع رو حس کرده بودم ولی اون همه آدم رو که نمیشد سر کار گذاشت با اینکه هفت هشت ماه شناخت داشتم یک کم هم علاقه داشتم ولی از تمام شدن یک مرحله از زندگی و رفتن به مرحله دیگه خیلی میترسیدم.از اشتباه میترسیدم به شدت استرس داشتم ولی به هر حال مراسم انجام شد.
من خیلی میترسیدم هنوز هم نمیدونم آیا واقعا مشکل از خودم بود یا از نحوه شناخت
پس لرزهای ون اضطراب هنوز هم هست... الان هم که راجع به ازدواج فکر میکنم اضطراب میگیرم:316:
آخه من با این اضطراب ها چطوری کنار بیام؟؟؟ نمیتونم با این اضطراب ها ازدواج کنم اگه میتونستم که دفعه پیش متاهل شده بودم :311:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط elahe.a
سلام دوست عزیز
چرا فکر میکنین شما باید تمام علوم مربوط به رشته تحصیلیتون را مسلط باشین؟ کجای دنیا چنین توقعی از کسی دارند؟ شما فقط باید نسبت به پروژه و تزی که کار کردین تسلط داشته باشین و هر جا هم بخواین شروع به کار کنین، در همون حد توقع خواهند داشت! حتی نسبت به اساتید، و کار تدریس.
آخه من احساس میکنم در حد تزم هم تسلط ندارم ... بعضی موقع ها ی کاری ساده را هم بلد نیستم
در مورد ازدواج هم فکر میکنم شما هنوز آمادگیش را ندارین، شاید این آمادگی را خیلی زود کسب کنین اما فعلا دغدغه هاتون را یکی یکی بر طرف کنین! الان ذهنتون شده مثل یک کتابخونه پر از قفسه های کتاب، قفسه ها به هم ریخته شده و نمیتونین به راحتی کتاب مورد نیازتون را پیدا کنین، اول کتابخونه را مرتب کنین، دسته بندی کنین، اولویت بندی کنین و بعد با دقت جستجو کنین!
ممنون دارم همین کار را میکنم سعی ام اینه که ذهنم را مرتب کنم
یک بار یادم هست بهتون پیشنهاد کردم، با خوندن تعدادی کتاب سعی در شناخت شخصیت و خصوصیات زنان کنین و فکر میکنم این شناخت تغییر اساسی در مورد نگرشتون به ازدواج به وجود میاره!
دارم میخونم کتاب زنان ونوسی مردان مریخی :311:
صبا خانوم ممنون از توضیحاتتون
بله من سابقه کاری دارم. تو ایران کار کردم. اما تو ون دوران هم همش با استرس بود و اصلن رضایت نداشتم. فکر میکردم با اومدن اینجا میتونم پایهای علمی ام را قویتر کنم اما الان احساس میکنم نتونستم خیلی قویتر بشم. یعنی نسبت به زمان و وقتی که گذاشتم رشد نکردم:302:
در مورد هوش راست میگید... خیلی آرزو میکنم با هوش تر بودم ... نمیدونم شاید هم تو محیطی قرار گرفتم که همه از خودم باهوش تر هستند (یا حداقل تصور من اینه)
میگم اگه باهوش بودم باید الان ... مقاله داده بودم الان مث بلبل مطالب علمی را بلد بودم :)
به نظر خودم خیلی حالم بده نه ؟؟؟؟
RE: خسته و بي انگيزه ام ....چي كار كنم؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط سید1387
نقل قول:
نوشته اصلی توسط فکور
سلام
خواستم بگم این رو بدونید هیچ کس با اطمینان 100 درصد ازدواج نمیکنه هرچقدر هم که تحقیق کنید و رفت و آمد و شناخت پیدا کنید آخرش ازدواج همون هندوانه دهن بسته است که نمیشه دقیقا توش رو پیش بینی کرد.
این شک و تردید تا لحظه عقد آدم رو همراهی میکنه خصوصا اگه احساسات رو کنترل کرده باشی و عاشق نشده باشی شک رو داری.
من روز عقدم فقط دلم می خواست فرار کنم چون تازه جدی شدن موضوع رو حس کرده بودم ولی اون همه آدم رو که نمیشد سر کار گذاشت با اینکه هفت هشت ماه شناخت داشتم یک کم هم علاقه داشتم ولی از تمام شدن یک مرحله از زندگی و رفتن به مرحله دیگه خیلی میترسیدم.از اشتباه میترسیدم به شدت استرس داشتم ولی به هر حال مراسم انجام شد.
من خیلی میترسیدم هنوز هم نمیدونم آیا واقعا مشکل از خودم بود یا از نحوه شناخت
پس لرزهای ون اضطراب هنوز هم هست... الان هم که راجع به ازدواج فکر میکنم اضطراب میگیرم:316:
آخه من با این اضطراب ها چطوری کنار بیام؟؟؟ نمیتونم با این اضطراب ها ازدواج کنم اگه میتونستم که دفعه پیش متاهل شده بودم :311:
مشکل شغل رو که حل کنید اضطرابتون احتمالا کمتر میشه و بعد هم در نظر داشته باشید که این اضطراب رو همه دارن وقتی بدونید این موضوع اپیدمی هست احتمالا براتون قابل تحمل میشه ضمنا اگه اون خانم به نظرتون مناسب هست و مشکل این حس شماست بعد پیدا کردن شغل به ایشون فکر کنید که نصف راه رو برای شناخت رفتید.
اگه خیلی اصرار دارید هیچ اضطرابی نداشته باشید تنها راهش اینه که قبل ازدواج عاشق اون فرد بشید که زیاد منطقی نیست بذارید این اضطراب باشه منطق هم باشه ولی نذارید اضطراب به شما غلبه کنه و تصمیمی بگیرید که پشیمان بشید در نظر داشته باشید که مراحل زندگی آدم باید روال عادی خودش رو طی کنه اگه با این اضطرابها پیش برید و مغلوبشون نکنید یه وقت دیدید اولین بچه شما وقتی 50 سالتون شد به دنیا اومد.:324:
RE: خسته و بي انگيزه ام ....چي كار كنم؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط فکور
مشکل شغل رو که حل کنید اضطرابتون احتمالا کمتر میشه و بعد هم در نظر داشته باشید که این اضطراب رو همه دارن وقتی بدونید این موضوع اپیدمی هست احتمالا براتون قابل تحمل میشه ضمنا اگه اون خانم به نظرتون مناسب هست و مشکل این حس شماست بعد پیدا کردن شغل به ایشون فکر کنید که نصف راه رو برای شناخت رفتید.
اضطراب ازدواجم خیلی ربطی به شغلم نداره. بیشتر از اینکه طرف مقابل را درست ناشناخته باشم هراس دارم. اینکه رفتارش برام قابل پیشبینی نیست
اگه خیلی اصرار دارید هیچ اضطرابی نداشته باشید تنها راهش اینه که قبل ازدواج عاشق اون فرد بشید که زیاد منطقی نیست بذارید این اضطراب باشه منطق هم باشه ولی نذارید اضطراب به شما غلبه کنه و تصمیمی بگیرید که پشیمان بشید در نظر داشته باشید که مراحل زندگی آدم باید روال عادی خودش رو طی کنه اگه با این اضطرابها پیش برید و مغلوبشون نکنید یه وقت دیدید اولین بچه شما وقتی 50 سالتون شد به دنیا اومد.:324:
دقیقا متوجه نشدم چه رابطه ای بین اضطراب و عشق هست... یعنی کسی که عاشق میشه اضطراب نداره؟
آخه این اضطراب جوری بود که نمیذاشت تصمیم بگیرم :302:
بلاخره من چه جوری باید مطمئن بشم که دارم درست انتخاب میکنم:325: ی اخلاقی که دارم اینه که موقعی که دارم با کسی برا ازدواج آشنا میشم ذهنم بشدت رو رفتار ها و گفتار هاش حساس میشه و کوچکترین چیزی که احساس کنم خلاف میلم هست یا اینکه ممکنه بعد مشکل ساز بشه برام اضطراب ایجاد میکنه.
اگه دقیق تر بخام بگم ببینید این دختر خانوم خودش اوائل میگفت حساس هست من هم تو ارتباطم باهاش متوجه شدم که حساس هست وقتی هم با مشاور صحبت کردم ایشون هم تائید کرد. اما آخر من نفهمیدم آیا این حساس بودن در حدی بود که من بتونم باهاش کنار بیام یا نه :316:
الان که فکرش را میکنم میبینم همه این دخترایی که من باهاشون برخورد کردم ی عیبه این جوری داشتند... یکیشون حساس بود یکیشون خیلی مذهبی یکیشون پرتوقع یکیشون .... نمیدونم با این روند تو ۵۰ سالگی هم شاید ازدواج نکرده باشم:311:
میتونم ی سوال احمقانه :160: بپرسم.... هدف از ازدواج چیه؟ چرا آدم باید ازدواج کنه؟
اگه من الان بخاطر تنهائی ازدواج کنم آیا این درسته یا نه؟
RE: خسته و بي انگيزه ام ....چي كار كنم؟
RE: خسته و بي انگيزه ام ....چي كار كنم؟
آقا سید
آدمها همه موقع انتخاب همسر حساس میشن ولی ماها که همش درس خوندیم یه جورایی یاد گرفتیم زیادی فکر کنیم زیاد بالا پایین کنیم من خودم هم توی تصمیم گیریهام خیلی سخت گیر هستم شاید گاهی داد اطرافیانم هم دیگه درمیاد در مورد تصمیمهایی حتی مثل این تصمیم که مسافرت کجا بریم یا مثلا چه ساعتی بریم
در مورد تصمیمات اقتصادی که دیگه هیچی مثلا برای خرید خونه باور کنید کلی توی اینترنت سرچ میکنم (شاید چند ماه) ببینم اصلا توی شرایط فعلی خرید مسکن به صلاح هست یا سرمایه گذاری مناسبی نیست
حتی در مورد خرید یک وسیله خونه هم خیلی فکر میکنم و سخت میگیرم.
ما یاد گرفتیم زیادی فکر کنیم...
در مورد ازدواج، من که 22 سالم بود (هنوز خیلی بزرگ و سخت گیر نشده بودم)و بازم خیلی با اضطراب و تردید ازدواج کردم
اصلا یکهویی شد.خانواده همسرم که اومده بودن مادربزرگم گفت قبل هر شناختی باید آزمایش خون بدن که اگه منفی باشه بیخود ادامه ندن چون همون موقع یکی از فامیلا بعد یه عالمه شناخت آزمایش خونشون منفی شده بود و به هم خورده بود خانواده همسرم فکر کردن این یعنی جواب مثبته البته ناگفته نمونه من دو سالی بود به محل کار همسرم رفت وآمد داشتم و سه ماه هم اونجا کارآموزش بودم و بعد پیشنهاد ازدواج ایشون هم چند باری باهاشون حضوری صحبت کردم تا نهایتا به نتیجه رسیدیم که خانواده ها رو هم ببینیم و آشنا بشیم ولی من هنوز هم میخواستم بعد اومدن اونا زیر نظر خانواده ها بیشتر رفت و آمد کنیم.
ولی رفتن آزمایش و جواب آزمایش هم تا یک ماه اعتبار داشت و از طرفی همسر من معتقد بود به اندازه کافی صحبت کردیم و محرم وصفر هم نزدیک بود و خوب من دیگه کاری نمیتونستم بکنم.
ولی الان که فکرش رو میکنم من حتی با صحبت بیشتر هم باز نمیتونستم به قطعیت برسم کلا تا وقتی عقل و فکر آدم کار میکنه تردید هم وجود داره.هیچ آدمی کامل نیست و به هر حال آدم اون معایب رو میبینه و نمیتونه تصمیم بگیره.شما فقط روی معیارهای اساسیتون حساس باشید و عیبهای کوچک رو بهش فکر نکنید آدم بی عیب که وجود نداره.
شما سنتون هم کمی بالا رفته به همین خاطر معیارهاتون بیشتر شده و از طرفی میخواین عاقلانه تر تصمیم بگیرید ولی این دفعه از اون طرف بوم افتادید.
هدف از ازدواج هم رسیدن به آرامش هست خوشبختی واقعی رو آدم با داشتن یک خانواده حس میکنه.
راستی در مورد عشق هم تجربه من میگه کسی که خیلی هم به نظر سخت گیر میاد با عاشق شدن دیگه به هیچی فکر نمیکنه اینکه پروسه اش چه جوری هست نمیدونم ولی فکر نمیکنم عاقلانه و قابل توصیه باشه.
یکی از فامیلهای همسر من یک پسر سخت گیر بود که هیچ کس باورش نمیشد زیباترین و متین ترین دختر رو هم بهش نشون بدن و اون قبول کنه یه بار خودش با یه دختری دوست شده بود اصلا اولش نمیخواست ازدواج کنه دو سه سالی دوست بودن که به تدریج عاشق شده بود و به همه اعلام کرد که میخواد باهاش ازدواج کنه من که روز عقدش اون دختر و خانوادش رو دیدم اصلا این انتخابش رو باور نمیکردم دخر اصلا قشنگ نبود (متوسط) خانواده سطح پایین (پدرش به نظر معتاد میومد) از یه شهر کوچک که کمی از یه دهات بزرگتر بود روز عقد همه متعجب بودن این که این همه سخت میگرفته حالا چه جور این انتخاب رو کرده؟!علتش این بود که به تدریج عاشق شده بود یواش یواش انقد علاقمند شده بود که دیگه وقتی که رفت خواستگاری و اون خانواده داغون رو دید اصلا براش مهم نبود اصلا بخش تفکر مغزش تعطیل شده بود.
کمی به طرفندهای زنانه بستگی داره ولی اگه طرف مقابل شما هم بخواد عاقلانه فکر کنه معمولا قضیه رو به اون فاز نمیکشه تا هم خودش و هم شما بتونید عاقلانه تصمیم بگیرید مشکل اینه که آدما وقتی زیاد درس میخونن و وقتی سنشون هم بالا میره دیگه زیادی محتاط میش و زیادی فکر میکنن.
در مورد حساس بودن باید بدونید که اغلب خانمها حساس هستن ولی وقتی امنیت عاطفی پیدا کنن و بدونن که مهمترین شخص زندگی همسرشون هستن و از محبت همسر مطمئن بشن خیلی حساسیتها رو کنار میذارن...
RE: خسته و بي انگيزه ام ....چي كار كنم؟
سید1387 گرامی
ظرفیت تاپیک شما تکمیل شده لذا قفل می گردد
سعی کنید از راهنمائیهای دوستان یک جمعبندی داشته باشید و نکته های کاربردی را به کار بگیرید :303:.
منتظرم تا ان شاء الله تاپیک بعدی شما در زمینه نتیجه عمل به راهکارها آن هم با پیامهای خوب و سرحالی شما باشه:310: .
اگر بیشتر از این نیاز به راهنمایی دارید ضمن توصیه به چکآپ جسمی ، و نهایتاً مشاوره حضوری با یک روانشناس بالینی . می توانی تاپیکی دیگر ایجاد کنی ، اما ان شاء الله با عنوانی دارای بار مثبت :72::72:
.