-
RE: چگونه از این بحران خارج شوم؟ (جدایی از همسرم و دخترم)
آقا آرش واقعا خوشحال شدم. نشونه ها که خیلی خوبند!
می دونید؟ یه دختربچه 10 ساله معمولا با مادرش میره مانتو بخره نه پدرش؛
حالا دختر شما که کلا با مادرش زندگی می کنه و اساسی ترین مسائل زندگیش رو مادرش به تنهایی انجام داده
بنابراین واسه مانتو خریدن به شما نگفته بیا! بلکه مانتو خریدن رو بهونه خوبی قرار داده واسه یه دیدار!
و باز مسلمه که عقل یه بچه 10 ساله به این کار نمیرسه و احتمال زیاد این پیشنهاد مادرشه
واسه همینه که خوشحال شدم ، چون خانومتون هم کمی نرم شده و یه قدم به سمت شما برداشته اما خوب زنها معمولا با ایما و اشارات و غیرمستقیم حرفاشون رو میزنند، این دیگه بسته به زیرکی شما داره که حرفاشو متوجه بشید.
به نظر من شما بهتره اول به دخترتون بگید: مادرت باهامون نمیاد تا 3 تایی بریم؟
یا میتونید یه زنگ یا اس ام اس به همسرتون بدید که: میشه تو هم باهامون بیای؟ + یه ابراز دلتنگی
حتی اگر هم بگه نه و نیاد اما همین پیشنهاد شما اثر مثبت روش میذاره و بعدها که با خودش فکر میکنه روی برداشتهاش موثره
اما درمورد دخترتون ، میشه بهش یه حرفایی رو بزنید اما نه هر حرفی!
گذشته از آسیب روحی که بچه ها می خورند.. ممکنه اصلا کار رو خرابتر کنند!
ازین موارد دیدم که میگم ..، مثلاشما یک چیزی بهش میگی اما اون میره یک چیز دیگه ای تحویل مادرش میده و سوتفاهم درست میشه.
منظوری هم نداره ممکنه فقط درست متوجه نشده باشه یا حتی از روی حسن نیت کودکانش یه دروغ چیزی از قول شما بگه تا مثلا مادرش خوشحال بشه اما بدتر ناراحتش کنه.
پس بهتره حرفای اساسی رو به اون نزنید.
اما سلما وقتی برمیگرده خونه مادرش ازش کلی سوال راجب شما میپرسه و که بابات چی گفت؟ چیکار میکرد؟ حالش چطوری بود؟ از من چیزی نگفت؟
و اگه بگه بابا از تو هیچی نگفت این تصور ایجاد میشه که شما همسرتون رو فراموش کردین.
بنابراین بهتره به دخترتون فقط حرفای احساسی بزنید که به مادرش منتقل کنه و از دعواها و اختلافاتتون هیچی نگید تا سوتفاهم ایجاد نشه.
مثلا بگید: حال مامانت چطوره؟........ خیلی دلم میخواست اونم باهامون میومد،.......... جاش خیلی خالیه،..... یا دلم براش تنگ شده...... بهش سفارش کنید با مادرت خوب رفتار کن و حرفاشو گوش کن،....اگه مشکلی برای خودت یا مامان پیش اومد حتما به من خبر بده تا کمک کنم........ و حرفای این چنینی
مسلما انتقال این حرفها تاثیر مثبتی روی همسرتون میذاره و از طرفی اینها مواردی نیستند که باعث درگیری دخترتون یا سوتفاهم بشند.
راستی احتمال بدید سوالاتی که دخترتون طی دیدار ازتون میپرسه ممکنه سوالات مادرش باشه!
یه نکته دیگه می خواستم بگم درمورد اون حرف دخترتون که گفته بود اگه تو قبول میکردی که اشتباه کردی ما برمیگشتیم.
آقا آرش میدونید؟ اینجا مساله اصلا تعیین مقصر نیست .. دعوای شما یه دعوای معمولی نبوده
بلکه طوری بوده که نجابت همسرتون پیش تمام خانواده و اقوام زیر سوال رفته.. شما که خبر ندارید؟
نمیدونید که مردم یک کلاغ و چهل کلاغش کردند و الان شاید حتی دیگه خجالت میکشه سر بلند کنه یا شاید حرفای دیگران براش کلی نیش و کنایه داره.
در دهن مردم رو مگه میشه بست؟؟
برای یه زن شوهردار همچین مساله ای خیلی دردناکه .. من کاری ندارم که کی مقصره اما واقعا انصاف نبود بخاطر یه مساله سطحی همچین آبرویی از همسرتون بره و آبرو هم چیزی نیست که دوباره راحت ترمیم شه.
اینهارو گفتم که بگم این که شما پیش اونها بپذیرید که اشتباه کردید بخدا چیزی ازتون کم نمیکرد
بلکه می تونست نجابت خدشه دار شده همسرتون رو بهش برگردونه و در دهن همه اطرافیانش رو رو ببنده و به نگاه های پر از شکشون خاتمه بده
می تونست دوباره به عنوان یه زن نجیب سربلند کنه و بگه دیدید من پامو کج نذاشته بودم؟ شوهرم خودش اینو قبول کرد.
و صد البته برای شما هم بهتره که بگید یه زن نجیب دارید که اصلا از اول هم خطایی نکرده بوده که بخواید ببخشیدش بلکه سوتفاهم بوده
تا اینکه بخواید بگید خطا کرده و پشیمون شده و شما بخشیدینش!
آقا آرش آبروی همسر شما آبروی شماست! اگه مردم به اون به دید شک نگاه کنند شما راضی میشید؟ غیرتتون اجازه میده به زنتون اینطوری نگاه بشه؟
شاید واقعیت این باشه ... شایدم این نباشه .. اما چیزی که مهمه آبروی همسرتونه که آبروی دخترتون و خودتون هم هست
پذیرش این مورد به نفع هر سه شماست، اجازه بدید همسرتون کنار کسی برگرده که به نجابتش اعتماد داره نه کسی که به چشم یه خطاکار توبه کرده بهش نگاه میکنه
وگرنه اونطوری هیچوقت رابطتون ترمیم نمیشه
-
RE: چگونه از این بحران خارج شوم؟ (جدایی از همسرم و دخترم)
سلام
به نظر من تمام سعی شما در این دیدار این باشه که به دخترت محبت کنی و خوبی های مادرش رو بیان کنی
قدرت فرزندت رو دست کم نگیر ، :305: اما نه اینکه از دخترت به عنوان یک رابط برای نقل و انتقال صحبت ها استفاده کنی ، چون
اولا درصد اینکه حرف های شما اون جوری که منظور شما بوده به گوش خانمتون نرسه خیلی بالا هست ( دخترتون عین تمام حرف های شما رو نمیگه ، قسمتی رو که یادش مونده به همراه برداشت های خودش رو میگه)
و ثانیا این حس در طرف مقابل ( همسرت) ایجاد میشه که خودش (یعنی شما) شجاعت نداره بیاد حرف بزنه ، بچه رو واسطه کرده !!!
== به درست بودن یا نبودن این حس کاری ندارم ، هدف این هست که ابتدا باب آشتی رو باز کنیم و بهونه دست طرف مقابل ندهیم ، به همین خاطر از تون خواهش می کنم به واگویه های ذهنتون که می گه ، بحث شجاعت نیست که ، من کلی رفتم واسه حرف زدن اون خودش نمیاد و از این دست حرف ها بها ندهید ، قصد این هست که احساسات همسرتون درک بشه و پاسخ داده بشه و در کنارش نیز اقتدار و غرور شما به عنوان یک مرد حفظ بشه .... زنها از مرد ضعیف بدشون میاد ، به نظر من شما به اندازه کافی مستقیم و غیرمستقیم ازش خواستی که برگرده ، اصرار به همون روش قبلی یه مقدار بی معنی و ناکارآمد هست،
حالا اگر این روش رو هم بکار بگیری ، بعید می بینم که ضرر کنی ===
یه سری از جملات تاثیر گذار می تونه اینها باشد:
""دخترم ، ( اسمش + جان) تو مادر خیلی خوبی داری ، قدرش رو بدون ... مادرت یک زنه نمونه هست ، به حرف هاش حتما گوش بده ، نکنه یه روز اذیتش کنی .... به مادرت کمک کن و باهاش مهربون باش .... دلم راضی نمیشه که مادرت رو از دست بدهم ولی حتی اگه مادرت بخواد از همدیگه جدا بشوم ، ذره ای از علاقه و محبتم نسبت به تو و مادرت کم نمیشه ""
من توصیه می کنم ، شما با جملات با بار احساسی و عاطفی بالا ، به صورت غیر مستقیم ولی کاملا محسوس بازگشت همسرت رو طلب بکنی ... چون این جوری هم اون اقتدار مردانه شما حفظ میشه و هم اینکه همسرت تکیگاه بودن شما برایش تداعی میشه
.... وقتی خواستی دخترت رو برسونی خونه ، موقع پیاده شدن بهش بگو ، "" دوستتون دارم اگر باز هم کاری داشتید حتما بهم بگویید تا انجام بدهم ....
.
-
RE: چگونه از این بحران خارج شوم؟ (جدایی از همسرم و دخترم)
خوب آقا آرش چی شد؟ رفتین؟
بیاید برای ما هم تعریف کنید که منتظریم!
-
RE: چگونه از این بحران خارج شوم؟ (جدایی از همسرم و دخترم)
امروز دخترم رو دیدم، بعد از دو سه ماه، یعنی دقیقابعد از دو ماه و بیست و یک روز
ماشالله قدش بلند تر شده بود، خانمی شده بود برای خودش.
کلی حظ کردم، بغلش کردم بوسیدمش، اون واکنشی نشون نداد،خودش رو کنار میکشید و سعی میکرد خودش رو بی تفاوت نشون بده، اما من میتونستم لبخند رو روی چهره اش ببینم.
نشست تو ماشین، حال و احوالش رو پرسیدم،
تا نشست مامانش زنگ زد و دخترم جواب داد: الان تو ماشین نشستم،
معمولا مادرش از بالای پنجره نگاه می کرد که آیا سوار شد یا نه، خیلی دوست داشتم بپرسم مگه مامانت خونه نیست، اما فکر کردم ممکنه فکر کنه دارم حساسیت نشون میدم، که مثلا مامانت کجاست؟
پرسیدم از کادوت خوشت اومد، گفت خیلی بزرگه، کجا جاش بدم، بعدش مگه الان من در این سن دیگه با این عروسک به این بزرگی بازی می کنم؟
گفتم خب من نمیدونستم چی میخواستی، دیدم از شخصیت کارتونیش خوشت میاید عروسکش رو خریدم، حالا هم دیر نیست، هر وقت هر چی نیاز داشتی من برات میخرم،
گفت تو اگر میخوای کاری کنی، هزینه ماهانه ایی که باید بدی رو بیشتر بده،
گفتم من که بیشتر می دادم، وقتی جریان دادگاهی شد طبق حکم دادگاه دادم، حالا هم قبول، من بیشتر بهت می دم، حتی به مامانت هم گفتم حالا که مدرستو عوض نکردی، هزینه سرویس مدرستو می دم، مامانت خودش انتخاب کنه، بگه چقدر میشه من میدم، البته غیر از پولیه که ماهانه باید به حسابت بریزم.
بهش گفتم من دارم سعی میکنم که تو راحت باشی و هیچ مشکلی نداشته باشی،
گفت حالا دیگه میخوای کمتر اذیت کنی؟ البته هنوز مردم آزاریتو داری! ولی چرا اون موقع مردم آزاری میکردی؟ چرا اون موقع که من با مامانم تو برف و سرما با اتوبوس میومدیم مدرسه به فکر سرویس نبودی؟
گفتم اون موقع من عصبانی بودم، نمی دونستم چه کاری درسته چه کاری درست نیست،
بعدش شما نگفته بودید که یه خونه جدا گرفتید، من از کجا میدونستم شرایطتون چیه؟
در ضمن فکر میکردم اینطوری ممکنه مامانت برگرده، اما حالا که میدونم دیگه نمیخواد برگرده و من هم متوجه اشتباهاتم شدم، سعی میکنم کار درست رو انجام بدم،
گفت چی شده که حالا به این نتیجه رسیدی که تو اشتباه کردی؟ گفتم هر آدمی اشتباه میکنه، ادم 60 70 سالش هم بشه ممکنه اشتباه کنه و بعد متوجه میشه.
گفت چطور میخوای ثابت کنی عوض شدی؟گفتم نمیدونم اینو مامانت باید بگه چطور باید ثابت کنم، من دارم هر کاری فکر میکنم لازمه، انجام میدم.
خلاصه حرفایی زده شد، اون کاملا سعی می کرد نشون بده که از من خوشش نمیاد و از دستم ناراحته، مثلا رفتیم برای مانتو ، فروشنده گفت دو سه روز دیگه بیاین، دخترم گفت متاسفانه باید دو سه روز دیگه باز بیام ببینمت!
گفتم بذار از طرف تو برای مامانت یک کادو بگیرم مثلا یک مانتویی یا هر چیزی که خودت انتخاب میکنی ببر برای مامانت،
گفت به چه مناسبت؟من بدون مناسبت کادو نمیگیرم،
گفتم به مناسبت تولدت، تو رو به دنیا اورده، درد کشیده،
گفت نه نمیخوام، گفتم خوبه، کار قشنگیه، نمیخواد بگی من گرفتم، من پولشو میدم هر چی دوست داری خودت بگیر، گفت مامانم گدا نیست! من خندیدم گفتم گدا چیه؟میگم کادو براش بگیری،
بعد گفتم باشه ولی از این به بعد به مناسبت تولد مامانت، یا روز مادر، یا عید برای مامانت کادو بگیر تو بزرگ شدی، باید به مامانت محبتت رو نشون بدی، تو بگیر من پولشو میدم، نگران نباش
اومدیم خونه، میخواست مقداری از وسایلش رو جمع کنه، دید خونه هنوز خالیه، یه نگاهی کرد، گفتم میبینی؟هنوز نخواستم جای خالی تو و مامانت رو با چیزی پر کنم...
بعد ازش خواستم شام بریم بیرون قبول نکرد، گفتم به مامانت بگو اگر موافقه و مشکلی نداره و دیرش نمیشه الان من و تو بریم شام، گفت باشه، ولی میدونم یک درصد ممکنه بگه باشه برو،
زنگ زد و گفت هر چی به بابام میگم تو نمیذاری میگه واسه تولدت میخوام شام دعوتت کنم، که مادرش هم گفت نه الان بیا خونه.مقداری از عروسکاش و وسایل بازیشو برداشت و چند تا از آلبوم های عکس هم برداشت برد.
یکی دو تا عکس مامانش بود که میخواست ببره اما من گفتم نه، اینا رو می خوام پیشم باشه، گفت عکس مامانمه خب، گفت میدونم عزیزم، اما قبل از اینکه مامان تو باشه هنوز زن منه.
رسوندمش خونشون و بهش بیشتر از اون چیزی که باید به حسابش بریزم دستی پول دادم و گفتم این پول تو جیبیته، از این به بعد هم هر کاری داشتی تو یا مامانت بهم بگید.( به هر حال تنها کاری که فعلا از دستم بر میاد و اونا از من انتظار دارند همینه)
اومدم خونه پدر مادرم، اونا گفتن که بهش گفتی برای تولدش زنگ زدیم اما جواب نداد؟گفتم لابد نشنیده، بعد اونا توقعاتشون رو مطرح کردن، من دوباره عصبانی شدم و کلی باهاشون حرف زدم، که از اولش شما باعث این مسائل شدید... بگذریم،
الان از طرف خانوادم هم طرد شدم، با من سرسنگین شدند،
طفلی ها برای من هر کاری می کنند تا من در این شرایط آروم بشم، اما بعضی وقت ها عصبانیتم بابت وضعیتی که برام پیش اومده خیلی بهم فشار میاره.
وقتی با دخترم حرف میزدم خیلی برام سخت بود که من شدم آدم بده ی این ماجرا، طوری صحبت می کرد که همش تقصیر تو بود، تو باید از اول به فکر می بودی، تو مامانم اذیت کردی، انگار من هوو بالا سر زنم اوردم،
انگار من اونو با حال زار و نزار ول کرده بودم رفته بودم دنبال گردش و تفریح خودم، انگار من معتاد شده بودم،
بخدا اصلا نمی دونم باید بابت چی تقاص پس بدم...
من اگر آدم بدی بودم که تو این دوسال اونو فراموش میکردم میرفتم دنبال زندگی خودم، نمیدونم ، خسته شدم...
موندم از کار این دنیا...
-
RE: چگونه از این بحران خارج شوم؟ (جدایی از همسرم و دخترم)
نمیدونم چرا ولی با تک تک کلماتتون اشک ریختم نه از یر دلسوزی برای شما نه شما نیازی به اون ندارید تداعی خاطرات با لحظه های آدما چیکار که نمیکنه...بگذریم اگر واقعا اینطور که تعریف کردید در قبال همه ی حرفهای دخترتون و محکوم شدن ها جوابی جز تایید نداشتید واقعا جای تبریک داره ادامه بدید سرد نشید به خدا حق داره اون بچه به خدا گناه داره من میدونم اگر کلامش تلخه اما دلش دل کوچیکش خون شده از زندگیی که واسش ساختید به محبت کردنتون ادامه بدید و همسرتونو به خونه برگردونید حتی اگه 10سال دیگه باشه حالم مساعد نیست وگرنه دلم میخواد و میتونم از دل و روزگار همسرتون بگم
-
RE: چگونه از این بحران خارج شوم؟ (جدایی از همسرم و دخترم)
سلام آقا آرش
چقدر خوب برخورد کردید آفرین :104::104::104:
شما فعلا هدفتون برگرداندن آنهاست.همسر شما خودش میدونه که اشتباه کرده اگر شما هم به اشتباهتون اعتراف کنید باز هم میدونه که بی تقصیر نبوده و خوب اشتباه خانمتون چیزی نیست که صلاح باشه به دخترتون گفته بشه.این هم یک لطف به خانمتون هست که اون حتما میبینه و حسش میکنه حتی اگه به روی خودش نیاره.
از حرفهای دخترتون مشخصه که از نظر مالی زیاد اذیت شدن و رسیدگی مالی شما به اونها میتونه شما رو خیلی به اونها نزدیک کنه (البته در حد توانتون نه افراطی که مقطعی باشه و نتونید ادامه بدید). عدم حمایت مالی همسر یا پدر به شدت آدم رو از اون فرد دور میکنه و باعث ایجاد کینه میشه یک کم زمان لازمه تا دلخوریشون از این قضیه کم رنگ بشه مقاومت کنید.(دختر شما بدون داشتن هیچ تقصیری فقط یک مشت دعوا و بعدش هم یک عالمه فقر کشیده لطفا این رو درک کنید.)
ای کاش یک جوری همسرتون رو از اون سوئ تفاهم که گفتید فکر میکرده که با کس دیگه ای هستید و بعدش هم گفته بود چقدر هم عتیقه هستن، خارج میکردین.اگر دوباره نامه ای بهش نوشتید بگید که اصلا هیچ کس دیگه ای حتی برای یک لحظه در کار نبوده و حرفهای اون روز شما توی دادگاه هم برای مسخره بازی و شوخی بوده.حتما مطمئنش کنید که یک لحظه هم به کس دیگه حتی فکر نکردید.خانم شما از این موضوع هنوز مطمئن نیست(البته من این جوری فکر میکنم) و اگر این جوری باشه براش سخت میشه که بخواد به شما فکر کنه و این قضیه رو به همین شکل ادامه خواهد داد.پس حتما این سوئ تفاهم رو برطرف کنید.
موفق باشید
-
RE: چگونه از این بحران خارج شوم؟ (جدایی از همسرم و دخترم)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط arash1348
انگار من اونو با حال زار و نزار ول کرده بودم رفته بودم دنبال گردش و تفریح خودم، انگار من معتاد شده بودم،
بخدا اصلا نمی دونم باید بابت چی تقاص پس بدم...
موندم از کار این دنیا...
سلام آقا آرش،
مشکل دقیقا همینجاست...
-
RE: چگونه از این بحران خارج شوم؟ (جدایی از همسرم و دخترم)
آقا آرش کاملا درکتون میکنم، میدونم که آدم واقعا دلشکسته میشه
تو روزایی که تنهاست و بعد از کلی وقت دخترشو ببینه و اونم همش بی مهری بکنه..
واقعا رفتارتون شایسته تحسینه ، اما میخوام بگم دلخور نشید. شما خبر ندارید اونها چه سختی کشیدن
تو خونه مردم زندگی کردن ، نیش مردمو خوردن و مضیقه مالی هم کشیدن آدم رو بی تاب و کلافه میکنه
یکم خودتونو جای اونها بذارید فقط ، اونوقت بهشون حق میدین که تند رفتار کنند
همین شیوه رو بازم ادامه بدین ، با هر هفته ای که میگذره همسرتون نرمتر میشه
کم کم به دنبال راهی باشید که همسرتون رو ملاقات کنید
حتی به یه بهونه... مثلا دادن یه مدرک یا وسیله یا هرچی.. شاید اگه بچه همراتون نباشه راحتر بشه حرف بزنید
همینکه پیشش بپذیرید اشتباه کردید کلی آرومش میکنه، البته منظورم این نیست کهحرفیو که بهش معتقد ننیستید رو بگید
درسته کار اون هم اشتباه بوده ، میتونید بگید بابتش دلخوررید اما خیلی اشتباه کردید که اونطوری برخورد کردید، اشتباه کردید که از خونه بیرونش کردین یا کار به خانواده ها کشید و ...
ابراز پشیمونی شما مثل مرهم میمونه، اگر مناسب میدونید میتونید بزرگترهارو هم واسطه کنید
مثلا با پدرمادر خودش حرف بزنید. ترجیحا پدرش. ولی اینو خودتون بهتر تشخیص میدید
حالا وقتشه که کم کم به فکر گام های بعدی باشید
-
RE: چگونه از این بحران خارج شوم؟ (جدایی از همسرم و دخترم)
ممنون از نظرات دوستان
امروز باز هم با دخترم بودم، برای یک ساعت، رفتیم مانتوی مدرسش رو بخریم و خریدیم.
سوار ماشین که شد و راه افتادیم حال و احوال پرسی کردم، زیاد حرف نمیزد دوباره، نمی دونم صحبت چی شد گفت اگه مامانم و دوست داری باید خوشحالش کنی، من تو دلم خیلی خوشحال شدم، فکر کردم اولین پالس مثبت رو دارم دریافت میکنم.
گفتم، خب منم همینو میخوام، چطور باید خوشحالش کنم، تو باید به من کمک کنی تا بتونم خوشحالش کنم، گفت من کمکی نمیتونم بکنم، گفتم نه منظورم اینه که به من بگی چی کار کنم، گفت خودت میدونی، گفتم نمیدونم اگه میدونستم که مشکلی نداشتیم، گفت خودت میدونی چی الان مامانمو خوشحال می کنه؟
یهو دوزاریم افتاد، گفتم یعنی ازش جدا بشم، گفت آره
گفتم خب من حرفی ندارم، من میگم جدا بشیم، حتی حق و حقوقش رو هم هر چی دادگاه داده بهش میدم، لازم نیست چیزی ببخشه، فقط باید سر یه سری مسائل با هم حرف بزنیم، بالاخره من هم تو این زندگی سهمی داشتم، گفت چه مسئله ایی، گفتم مهمترین مسئله تویی، اگر بخواد ازدواج کنه تو باید بیای پیش من، گفت کی از ازدواج حرف زد؟
گفتم وقتی مامانت اصرار داره جدا شه لابد می خواد ازدواج کنه، وگرنه الان که هر دو داریم زندگیمون رو میکنیم،
یه جا باز نمیدونم صحبت چی شد، گفتم من که پدر مادرم رو دوست داشتم و سعی کردم بهشون محبت کنم، این شد زندگیه من، خدا بهت رحم کنه، نگو این حرفا رو دخترم، برای یک پدر سخته وقتی دخترش میگه تو بابای خوبی نبودی، نمی خوام ببینمت، من که همه کاری برات کردم، من که هر کلاسی میخواستی ثبت نامت کردم، من که یکی دو ماه آخر قبل از اینکه مامانت بره کلاس اسکیت اسمت رو نوشتم هر شب تو اون سرما می اومدم تو پارک، من که برای مدرست که یه قدم راه بود سرویس گرفتم تا برای تو و مامانت سخت نباشه، مسافرت رو که هر وقت می خواستید می رفتید.
یهو زد زیر گریه، گفت اون اوائل مامانم همیشه منو با زور می فرستاد بیام پیش تو میگفت پدرته، ولی تو همش ازش بد می گفتی، گفتم اره حق داری، من اشتباه کردم، من واقعا عصبانی بودم ازش، ولی الان میفهمم که در موردش اشتباه کردم.
گفت دیگه فایده نداره.
گفتم می دونم دیگه هیچی فایده نداره، من هم با اینکه هنوز مامانت رو دوست دارم و هنوز فکر میکنم هیچ کس نمیتونه جاشو برام بگیره قبول می کنم ازش جدا شم، فقط اگر خواست ازدواج کنه، تو باید بیای پیش من.
گفتم، من نمی دونم واقعا باید چی کار کنم، همش فکر میکنم حالا هم اگر جدا شم، تو یا مامانت بعدا میاین میگید چرا تو جدا شدن عجله داشتی، چرا سعی نکردی مامانم برگرده، مثل همین حرفایی که الان میزنی می گی تقصیر توئه، گفت خب وقتی اصرار می کنه می گه نمیایم یعنی نمیخواد بیاد، گفتم اره ولی چرا با من حرف نمیزنه؟
اون میخواد از من جدا شه، از همسایه که نمیخواد جدا شه که بگه من با تو واسه چی حرف بزنم؟من هم حرف دارم، من هم باید شرایطم رو بگم، من یک طرف قضیه هستم.
وقتی نمیخواد با من حرف بزنه، برداشت من اینه که نمی خواد جدا شه، میخواد هی طولش بده منم دست نگه می دارم، من یه بار اشتباه کردم نتیجش شد زندگی الان من، من دیگه نباید اشتباه کنم و بی گدار به آب بزنم تا بعد پشیمون بشم.
گفتم الان نمی خواد منو ببینه، فردا تو بزرگ شدی، خواستگار داشتی، اون موقع چی؟میخواد بگه بابات با وکیلم بیان جلسه خواستگاریت؟
این چیزاست که من فکر میکنم نمیخواد جدا شه، اگر این راه رو انتخاب کرده، من مشکلی ندارم، حرفامونو میزنیم و تمومش میکنیم.
کلی هم از مادرش تعریف کردم که خوشگله، خوش تیپه و از همه مهمتر، یک کدبانوی، من تو این دو سال هنوز ندیدم خانمی رو که بتونم با مامانت مقایسش کنم، اون هم می گفت خب معلومه، باید قبلا این چیزا رو می فهمیدی، گفتم آره این هم یکی از اشتباهاتم بود، چون مامانت کنارم بود، دقت نمی کردم قدرش رو ندونستم، گفت تو یکی میخوای تا کاراتو بکنه، گفتم فقط این نیست، به هر حال وقتی از سر کار میام دوست دارم یکی چایی بیاره، بوی غذا تو خونه پیچیده باشه، زندگی تو خونه باشه، خانواده باشه...
____________________________
من دارم یه نامه دیگه می نویسم برای خانمم، تا بهش بگم من آمادگی دارم بدون اینکه حق و حقوقت رو ببخشی از هم جدا شیم، فقط باید تکلیف بچه روشن شه.
این نامه رو احتمالا ظرف چند روز آینده براش می فرستم.
-
RE: چگونه از این بحران خارج شوم؟ (جدایی از همسرم و دخترم)
باز هم سلام
من از پست آخرتون ناراحت شدم.انگار قضیه جدی تر از اون هست که فکر میکردم.ظاهرا خانمتون خیلی سرسخت هست و خیلی هم از شما دلخوره و به این راحتی نمیتونه فراموش کنه.
به هر حال شما باید آخرین تلاشها رو بکنید تا بعدا افسوس نخورید.
سعی کنید نامه تان هم با احترام و محبت باشه نه رسمی و طلبکارانه.
موفق باشید
-
RE: چگونه از این بحران خارج شوم؟ (جدایی از همسرم و دخترم)
آقا آرش بدجوری دارید راهو اشتباه میرید!
چرا بچه رو انداختید وسط.. ؟ آره گفتیم کمی به بچه ابراز عواطف کنید ، اما شما دارید حرفایی که باید به همسرتون بگید به بچتون میگید!
آخه میخواید آخر عاقبت اینکار چی بشه جز بحرانی شدن اوضاع؟
بخدا من با جفت چشمام این قضیه رو دیدم که یه بچه چطوری پدر و مادرش رو از هم جدا کرد، تازه اونهم یه دختر 15 ساله نه 5 ساله!
هی نشست به مادرش گفت بابا اینجوری گفته، البته دروغ هم نمیگفت ولی چیزایی که خودش تشخیص میداد رو پررنگ میکرد چیزایی هم که خوشش نمیومد نمیگفت ، ازونطرف به پدرش هم همینطور
آخرش باعث طلاقشون شد این بچه و من و خانوادم انگشت به دهن موندیم!
توروخدا اون بچه رو ول کنید تو این حرفا دخالتش ندید، اگه چیزی گفت بگید من فکر میکنم تو بهتره تو این مسائل دخالت نکنی و بذاری من و مادرت درموردش تصمیم بگیریم
آخه این حرفا چیه که زدین ، اگه مادرت بخواد ازدواج کنه تو باید بیای پیش من .... فقط خدا میدونه اونور میره چی تعریف میکنه و همسرتون چه فکری با خودش میکنه!
بدجوری دارید راه رو اشتباه میرید. اصلا نباید اجازه بدید یه بچه 10 ساله تا این حد خودشو دخالت بده.
یا حرفی نزنید یا اگر می خواید بزنید مستقیما به مادرش بگید، آخه شما تو این مدت حتی یکبار هم نشستید رو در رو با خانومتون حرف بزنید؟
یه مورد دیگه ، این همه تکرار کردن جمله من برای جدایی حرفی ندارم ، از سمت شما نشون دهنده تمایل شما به جداییه نه احترام به تصمیم همسرتون.
آیا اینقدر که بهشون گفتید من برای جدایی حاضرم ، گفتید من برای آشتی حاضرم؟؟
-
RE: چگونه از این بحران خارج شوم؟ (جدایی از همسرم و دخترم)
من حرف جدیدی ندارم فقط میخوام بگم شدیدا با کبود عزیز موافقم. راستی این لینک رو ببین
کمی تلاش کن تا مثل سبکتکین نشی. من غریبه اون روزا حالم بد بود چه برسه به خودش.
فردا برای همیشه اسمش از شناسنامم خط میخوره
تو رو خدا نذار به اینجا برسین . کمی به راهنماییها توجه کنید.
چرا حرفاتونو به به یه بچه ده ساله میزنین. اونم دختر یعنی حساس ترین...
حرفای کبودو دوباره بخوونین.
-
RE: چگونه از این بحران خارج شوم؟ (جدایی از همسرم و دخترم)
همیشه قبل از اینکه بهش بگم برای جدایی آمادم بهش گفتم من ترجیح میدم برگردی،
اون خوب میدونه که اسم طلاق در خانواده ی ما مثل زلزله می مونه، واقعا در تمام خانواده پدری و مادری ،
من تنها پسر یا شاید بشه گفت تنها فردی هستم که کارم داره به جدایی میکشه،
حتی اون اوائل که گفته بود ما باید از هم جدا بشیم، گفتم هیچ وقت اینو دیگه تکرار نکن، چون اسمش هم خطرناکه، گفت چیه؟می ترسی آبروت تو فامیلت بره؟
حتی الان هم که دائم میگه که باید از هم جدا شیم فکر میکنم میخواد روی حساسیت من دست بذاره، و من دارم نشون میدم هیچ حساسیتی نسبت به این مسئله ندارم و البته واقعا هم تا آخرش می رم.
__________________________________________________ _________________________
خانم من کلا هیچ وقت سیاست زنانه نداشت، دور اندیش نبود، به هیچ عنوان ناز و عشوه های زنانه نداشت، از روز اول ازدواجمون هیچ وقت کلمات محبت آمیز نگفت، خیلی تو دار بود( همه ی اینها رو خودش هم در نامه اش اشاره کرده، حرفی نیست که من از خودم بزنم)
با اینحال خیلی موقر و سنگین بود، خیلی با شخصیت و مهربان بود، کدبانو بود، تو خونه خیلی زحمت میکشید، حتی در روابط شخصی هیچ چیز کم نمی ذاشت کاملا مطیع بود و خودش اصلا از من میخواست، چون من هم تا وقتی خودش کاملا نمیخواست به هیچ چیز محبورش نمی کردم و فکر میکنم اون هم در نهایت مشکلی نداشت، به هر حال قابل فهمه،
اما در زندگی، اون محبت و اون حسی که آدم باید از یک زن بگیره، من هیچ وقت نگرفتم، هیچ وقت حس نکردم به ناز و نوازش من نیاز داره، هیچ وقت حس نکردم وقتی بغلش میکنم دارم عشق رو تقسیم میکنم،
به همین خاطر هم مشاور گفت، تو هم خیلی در زندگی از خودت گذشتی، تو هم در زندگیت اون چیزی که باید نگرفتی و فقط به حداقلا راضی بودی.
__________________________________________________ _____________________________
پارسال که با هم مشاوره رفتیم، وقتی خانم مشاور پیشنهاد می داد برگردید مثل دو تا هم خونه زیر یک سقف زندگی کنید، لازم نیست فکر کنید زن و شوهر هستید، گفت، یعنی من باز باید بهش سرویس بدم؟!
جالب بود برام، تمام مشکلش همین بود،
هفته پیش دخترم گفت، معلومه مامانم برات زن خوبی بود، چون کلفتیت رو می کرد!
دیروز هم میگفت دلت برای مامان تنگ شده چون کسی نیست بیاد کاراتو بکنه.
با خنده گفتم من که صبح تا شب سر کارم،
باور میکنید که این خانم همه ی مشکلش الان این باشه؟
وقتی دادخواست اجرت المثل داده بود، تو دادگاه قاضی گفت، راست می گه خب، تو خونه لباساتو نمی شست؟ظرف نمی شست؟گفتم آقای قاضی خوشبختانه هم ماشین لباس شویی داریم هم ظرف شویی، گفت، خب همین که لباسا و ظرفا رو بذاره تو ماشین خودش کاره!
در واقع مسخرش کرد، اون خانم بابت اینکه ظرف می ذاشته تو ماشین، پول می خواست.
__________________________________________________ ________________________
نمی گم مشکل نداشتیم اما اینا حاد ترینش بود ظاهرا، چیزایی بود که پیش مشاور و دادگاه عنوان می کرد،
البته چند باری هم گفته که عصبانی میشه و داد می زنه، که قاضی گفت بهش نمیاد آدم عصبی باشه، من گفتم چرا جناب قاضی من عصبانی شدم و داد هم زدم، اما من آدمم یه جاهایی واقعا کم میارم، این خانم میگه تو نباید هیچ وقت عصبانی بشی،
قاضی گفت، هر روز که عصبانی نمیشه، ممکنه در سال دو سه بار، خانمم گفت نه بیشتر!
من به جرات می گم در طول این 12 سال تا اونجا که خودم یادم میاد شاید عصبانیت و داد زدن هام به تعداد انگشت های دست هم نرسه، چون من به حفظ آبرو جلوی همسایه ها خیلی اهمیت می دم، همیشه سعی میکردم صدام بالا نره.
__________________________________________________ _________________________
یکی دو ماه اول که رفته بود یه شب بهش گفتم که می خوام بیام با پدر مادرت صحبت کنم، میخوام سعی کنم با حفظ حرمتت برگردی، ( یعنی می خواستم به پدر مادرش نشون بدم که اومدم دنبالش)
گفت به اونا ارتباطی نداره، میخوای بیایی با اون چشمای مظلومت تحت تاثیرشون قرار بدی؟!
یه روز که پدرش باهاش دادگاه اومده بود رفتم جلو سلام کردم و گفتم واقعا شرمنده که برای شما زحمت و دردسر درست کردیم، به پدرش گفتم که من تمام سعیم رو کردم که برگرده، نمی دونم باید چی کار کنم، خانمم سر باباشو بر میگردوند که به چشمای مظلومش نگاه نکن!
پدرش طفلی اشک تو چشماش جمع شده بود، پدرش به من همیشه لطف داشت، منم بهش ارادت دارم.
یکی دو روز بعد از اینکه خانمم خونه رو ترک کرد، پدرش بهم زنگ زد که به خاطر بچه بیاین از هم بگذرید، شما جوونید غرورتون رو بذارید کنار،
اشتباهی که من کردم این بود که به پدرش گفتم، اون باید ازم عذر خواهی کنه و بهم قول بده که دیگه اون کار رو تکرار نمیکنه،
من اون روزا به شدت عصبانی بودم و خیلی فرصت ها رو از دست دادم،
__________________________________________________ ____________
من با اینکه قبول دارم اشتباه می کنم و خیلی فرصت ها رو از دست دادم، اما با توجه به شرایط زندگیم، با توجه به اینکه شاید قلبا هیچ وقت از زندگیم راضی نبودم، اما باز هم برای حفظ زندگیم، تلاشم رو کردم، بدون اینکه جوابی بگیرم.
__________________________________________________ ___________
یه جاهایی حس میکنم اون خانم با همه ی خوبی هاش، خودش ارزش خودش رو خیلی پایین اورد،
اون برای من یک کدبانو به تمام معنا بود اما خودش رو در حد یک کلفت میدید، و از دادگاه کارمزدش رو طلب کرده.
وقتی دادخواست اجرت المثلش رو داد پیش خودم گفتم این راهیه که وکیلش یادش داده وگرنه اون همچین زنی نیست، اما حالا که از زبون دخترم باز همون حرفا رو میشنوم متوجه میشم واقعا خودش رو در همین حد می بینه.
زنی که عزت نفس داشته باشه، مدام نمیاد بگه تو منو برای کلفتی می خوای،
در حالیکه ما حداقل هر دو هفته کارگر برای نظافت داشتیم، اغلب مواقع شام رو از بیرون سفارش می دادیم یا بیرون میرفتیم، بطوریکه یکی از بحثاش با من این بود که چرا همش غذای بیرون؟
( آخه من عاشق غذای بیرونم)
-
RE: چگونه از این بحران خارج شوم؟ (جدایی از همسرم و دخترم)
من خودم به شخصه ترجیح میدم شوهرم آتیشم بزنه ولی نگه مگه تو خونه چیکار میکنی،
لباسشویی هست ظرفشویی هم هست.هر چند خدا را شکر تا حالا از این حرفا نزده با وجود اینکه من واقعا کاری نمیکنم.
هر وقت بابام میگه مگه زنا تو خونه کارشون چیه ، احساس میکنم مامانم گر میگیره حتی تو این موارد عمه ام هم ! طرف مامانمو میگیره.
-
RE: چگونه از این بحران خارج شوم؟ (جدایی از همسرم و دخترم)
من نگفتم کار خونه مگه چیه؟اتفاقا کار خونه خیلی سختتر از کار بیرونه، چون یکنواخته، تکراریه، و مخصوصا اگر یک بچه هم تو خونه باشه،اعصاب خورد کنه،
اما این موضوعات رو خودش مطرح می کنه.
خودش همین کار خونه رو اسمش رو گذاشته کلفتی!
چرا باید ارزش کارش رو پایین بیاره؟
-
RE: چگونه از این بحران خارج شوم؟ (جدایی از همسرم و دخترم)
من همیشه واقعا برام سوال بود چرا زندگی شما اینجوری شده؟؟و چون علتش رو پیدا نمیکردم چیزی براتون نمینوشتم.اما الان گمونم فهمیدم.
نقل قول:
من با اینکه قبول دارم اشتباه می کنم و خیلی فرصت ها رو از دست دادم، اما با توجه به شرایط زندگیم، با توجه به اینکه شاید قلبا هیچ وقت از زندگیم راضی نبودم،
از اونجایی که هر حسی که به دیگران میفرستیم همونو برداشت میکنیم..نارضایتی قلبی شما نارضایتی قلبی همسرتونو در پی داشته.
به نظر میاد فقط ظاهر زندگیتون قشنگ بوده..خانومت کدبانو بوده و غذا درست میکرده و مطیع بوده و شما تلاش میکردی پول دربیاری.
نقل قول:
اون برای من یک کدبانو به تمام معنا بود اما خودش رو در حد یک کلفت میدید، و از دادگاه کارمزدش رو طلب کرده.
تو از وجهه مثبتی که از خانومت گفتی همینه که خانومت کدبانو بوده و سنگین بوده و مطیع..در واقع خانومت هم عینا همین برداشت رو کرده..حس کرده تو چشم تو فقط یه زن کدبانو و .. است.و از رضایت و عشق واقعی و قلبی خبری نیست.و چون این موضوع دردناکه با زبون خودش بیان میکنه..که منو فقط برای کلفتی میخواد..
خانوم شما داره همون حرف شما رو میزنه اما بازبون خودش.
وقتی رضایت و عشق قلبی نداشتی اونم نداشته..اونم مثه تو ازرده بوده.
روح زندگیتون که عشقه کجاست؟؟؟
سعی کردین عین ادمای مثلا متمدن خوب برید و خوب بیایید و وانمود کنید همه چی خوبه..اما از اونجایی که یه جایی بلاخره گند این همه تظاهر در میاد..خانومت دنبال عشق رفت..خلاء عشق اونو به سمتی کشوند..شاید اصلا خودش میدونسته کارش غلطه اما ازرده بوده..بگذریم.
چرا یه بار نخواستین دلخوریاتونو بهم بگین..نارضایتیتونو بگین..چیزی که تو قلبتون بارها تکرار میکردین رو به زبون بیارین..حتی با هم بحث کنید..اما بهم بگید چی میخوایید و کمبود چی دارین؟؟؟
به جهنم اگه زندگیتون خوش رنگ و لعاب نمیشد..به درک اگه بقیه میگفتن وای اینا با هم دعوا کردن.
ببخشیدا..اما منم هرگز حاضر نیستم پا تو خونه مردی بذارم که قلبا ازم دوره و ناراضیه..عشق واسه زن از هوا هم واجبتره..
اگه بدونه مردش واقعا عاشقشه از جون و دل براش کار میکنه.وگرنه واقعا حس میکنه کلفته.
خانومت بغضاشو تو دلش نگه داشت..شما هم همینطور و حالا پر از درد ته قلبتون از هم رنجیدین.
اقا ارش گور بابای مردم..از چی میترسی؟؟بینی و بین ا... بشین فکر کن چقد خانومتو میخوای؟؟و از اونم مهمتر چقد خانومتو میشناسی که دوسش داشته باشی..
من حدس میزنم هنوز خیلی از ابعاد وجودیشو نشناختی...
اینا نظرات شخصی من بود.
دیگه بقیش با خودت.
موفق باشی
-
RE: چگونه از این بحران خارج شوم؟ (جدایی از همسرم و دخترم)
ببینید زندگی هیچ وقت صفر و صد نیست، به هر حال انتخاب همدیگه بودیم، 12 سال با هم زندگی کردیم، اینطور نبوده که زجر می کشیدیم، تو جهنم نبودیم، دعواهامون مثل همه بود، سر مسائل خیلی عادی،
اما اون یک زن با احساس نبود، حس نمی داد، من مطمئنم کم نمیذاشتم، اینا حرفای خودشه، حرفایی هست که تو نامش گفته ، کاش میشد نامه اش رو اینجا بذارم،
من خودخواهی داشتم، تصمیمی که میگرفتم باید همون اجرا میشد، اما با زور نبود، توجیهش میکردم، رضایتش رو می گرفتم، خودش میگفت اگه این زبون رو نداشتی چی کار میکردی؟
اینطور نبود که زور بگم، اونو به عنوان شریک زندگیم دوست داشتم، قبولش داشتم، هیج موضوعی نبود که ازش مخفی کنم، اونم همینطور، اونم هر اتفاقی رو بهم میگفت، سرد نبودیم، اما اون عشق و اون حسی رو که دوست داشتم نمی گرفتم.
اصلا محیط خونه سرد نبود، بگو بخند داشتیم، شوخی داشتیم، خیلی هم داشتیم، هنوز هم می گم کدبانو بود، خیلی با سلیقه بود، سلیقه اش تو فامیل حرف نداشت، تو همه چیز، چیدمان، لباس پوشیدن، سفره آرایی سلیقه داشت، اما این حس رو نداشتم که یک زنه، لطافت و عواطف زنانه نداشت، وقت عصبانی غد بود، با من لج میکرد، دوست داشتم، وقتی اشتباه کرد عذرخواهی کنه، بپذیره، مثل هر زنی، اما لجباز بود، یک دنده بود، غرور خاصی داشت، غروری که تو ذوق هر مردی می زنه، زن نباید همچین غروری داشته باشه.
به قول قاضی که بهش گفت، جسارت مردونه داری، میگفت تو باید زن باشی، میگفت تو نتونی با این آقا زندگی کنی با هیچ کس دیگه نمیتونی.
اما چرا باهاش ساختم؟چون برای یک سری اصولی ارزش قائلم، برای زندگی و خانواده ارزش قائلم.
برای سرنوشت بچه ام ارزش قائلم.
سعی کردم بی احساس بودنش رو به ویژگی های شخصیتیش ربط بدم، میگفتم این همه نکات مثبت داره، حالا یه اخلاقی هم داره که قشنگ نیست.
-
RE: چگونه از این بحران خارج شوم؟ (جدایی از همسرم و دخترم)
منم نگفتم شما تو جهنم زندگی میکردین..به هر حال شما 12 سال با هم بودین..به هم عادت کردین..لحظات خوب داشتین..من که از خونوادمم ازرده ام کلی لحظات قشنگ باهاشون داشتم..هیچ زندگی سراسر منفی نیست.
من دارم برایند رو میگم.
من به عنوان یه زن ترجیح میدم همسرم (اینده) بگه بهار خیلی بده..خیلی اما من دوسش دارم.
اون دست داشتنش به تموم منفیایی که بگه می ارزه..
چرا اصل حرف منو نمیگیرین؟؟
زن عشق میخواد..و کاملا هم متوجه میشه مردش دوسش داره یا نه؟؟
نقل قول:
تصمیمی که میگرفتم باید همون اجرا میشد، اما با زور نبود، توجیهش میکردم، رضایتش رو می گرفتم
همون توجیه هم یه نوع زوره..ادمی که از اول با این فکر بره جلو که تصمیمم باید اجرا بشه دیگه به بقیه چیزا کاری نداره..مدام توجیه و فلسفه به هم میبافه تا یا طرف راضی بشه یا واقعا کم بیاره و حوصله نکنه و اخرش قبول کنه.
واسه منم پیش میاد که دیگه حوصله بحث ندارم و حرف اونو قبول میکنم اما کلی حس منفی مثه بی ارزشی یا زورگو بودن اون بهم دست میده.
منم فکر میکنم اندکی شما زورگو بودین..همه چی باید مطابق میل شما خوب باشه..انگار قراره فقط حرف شما روی کرسی بشینه.
خوب شما هیولا هم نیستین..خصوصیات مثبت هم دارین..تلاش کردین واسه زن و بچتون..واسه حریم خونواده ارزش قائلید..این همه مدت صبر کردین.
اما عاشق همسرتون نیستین و مواردی که بالا گفتم.
اینکه زندگیتون به اینجا رسیده الکی نیست..اگه اوضاع خوب بوده کارتون به طلاق نمیرسیده..حالا که رسیده یه جای کار میلنگه..
یکی شوهرش کتکش میزنه..خائنه..معتاده..و ..
یکی هم مثه شما ریز ریز و غیر مستقیم به ادم حس منفی القا می کنه..با پنبه سر میبره.
خانومت هم معایبی داشته.
اما شما دوتا سعی نکردین فیتیله عشقتونو بکشین بالا تو خونه گرم بشه..خونه (روابط) کامل اما سرد به چه دردی میخوره.
بازم اینا نظر شخصی منه.
موفق باشی
-
RE: چگونه از این بحران خارج شوم؟ (جدایی از همسرم و دخترم)
آرش عزیز
نظر کارشناسانه ای ندارم اما بهت حق میدم.
به نظر من که یه زنم، یه زن میتونه گذشت بیشتری داشته باشه، یعنی باید داشته باشه.
باید عشق رو تو زندگیش جاری کنه.
یه زن باید ظریف زندگی کنه.
چون اون یه زنه.
نه یه مرد
با حرفهای شما که تو تالار میخونم،بهتون حق می دم و حتما دع میکنم که بهتین اتفاق برای شما و همسرتون بیوفته.
اما حرف بهار قبول دارم که " گور بابای حرف مردم" نذار دیر بشه.
به قول مرحوم قیصر،
"آه ناگهان چقدر زود ، دیر میشود"
پست من مشاوره ای نیست، اما فک میکنم خیلی جاها حق داشتید.
تبریک میگم که اینقدر عاشق فرزندتون هستید. دخترتون بهتون افتخار میکنه.
آرش جان نترس. خدا هست و ازش کمک بخواه که خودش خیلی خوب تو رو از این بحران خارج خواهد کرد.
-
RE: چگونه از این بحران خارج شوم؟ (جدایی از همسرم و دخترم)
من فقط پست 54 ت رو خوندم. نمی فهمم چرا باید بعد از اینهمه سال از هم جدا شین. به نظر میاد هردوتون ادمای خوبی باشین. یه چیزی هم که نمی فهمم و خوشم هم نمیاد اینه که خانمتون ناراحتیاشو داره توی ذهن دخترتون می ریزه. از این خوشم نمیاد. بچه باید حرمت بچگیش حفظ شه. مادرش حق نداره انقدر بیخ گوش بچه نق بزنه که بچه هم عین همون حرفارو بیاد به باباش بگه.
اگه می تونید با هم یه قرار بذارین برین بیرون. از خانمتون بخواین همه ی حرفاشو هر چی که تو دلشه و هی میره تو خونه نق می زنه در حدی که دخترش هم می شنوه به شما بگه. لازم نیست همون وقت از خودتون دفاع کنین. سعی کنین با دقت به همه ی حرفاش گوش بدین. شاید بشه فهمید مشکل چیه.
تا جایی که من می دونم خونه خیلی هم کار نداره برای خونواده ی 3 نفره. البته مهمون بیاد و اینا بله کارش زیاده. اما غذا پختنو تمیز کردن لازم نیست که هر روزه باشه. تازه شما هم می تونی دو سه تا مدل غذا یاد بگیری مثه پیتزا که ساده است در هفته یه بار هم حداقل شما غذا درست کنی. همش نشه بار روی دوش خانمت. لباسای خودت رو هم خودت بنداز توی ماشین لباسشویی. کاری نداره که. ظرفا رو هم گاهی تو بذار توی ماشین ظرفشویی.
اگه بتونی گیر و ناراحتی اصلی خانمتو بفهمی خیلی خوبه.
-
RE: چگونه از این بحران خارج شوم؟ (جدایی از همسرم و دخترم)
آقا آرش حرفاتون رو خودنم، بهتون کاملا حق میدم ، میدونید اختلاف شما چیزیه که هر دو طرف توش تقصیر دارید و نمیشه گفت کی مقصره
شرایط نامناسب و غرور و لجبازی هم بهش دامن زده و کار رو به اینجا کشونده ، اما ازتون خواهش میکنم به هیچ وجه دیگه هرگز این حرفارو به دخترتون نزنید و اجازه ندید اونم بگه .. جدای ازینکه سرانجام رابطتون با خانومتون چی میشه ، این حرفا تاثیر بسیار بدی روی رابطه آینده شما با دخترتون میذاره و پرده های احترام بین پدر و دختر رو از بین میبره و گذشته ازینها مطمئن باشید دخالتهای اون کوچولو غیر از بدتر کردن اوضاع ، هیچ نتیجه ای نخواهد داشت.
ازینها که بگذریم من فقط میخوام حس خودم به عنوان یک زن رو توضیح بدم که فکر میکنم به درک حس همسرتون کمک کنه، اینکه همسرتون گفته کلفت ، یا بابت کارهای خونه پول خواسته حرف دلش نیست، آقا آرش تو شرایط اینطوری زنها به هرچیزی چنگ میزنند تا حس ناراحتی و خشمشون رو نشون بدن ، حتی اگه فکر کنند چنین تقاضایی ممکنه شمارو تحت فشار بذاره یا ناراحتتون کنه اینکارو میکنند درحالیکه خودشون اصلا اعتقادی هم بهش ندارند.
صرفا یکجور تخلیه عصبانیت و ناراحتیه و ممکنه بعدش پشیمون بشند..
زنها که نمی تونند مثل مردها داد بزنند شیشه بشکنند و کتک بزنند، دلیل دعوای شما هم چیزی بود که از قانون گرفته تا اطرافیان، همه طرف شمارو گرفتند و همسرتون یکجورایی کم آورده بود ، این جور حرف ها و تقاضاهاش رو به حساب ابراز ناراحتی و کم آوردن در یک شرایط این چنینی بگذارید.
تازه شما از کجا میدونید شاید وکیلش بهش گفته یا اصلا تحت مضیقه شدید مالی اینو مطرح کرده؟
شما نمی دونید وقتی یه زن خونه شوهرش رو ترک میکنه ، زنهای فامیل و اطرافیانش چقدر دورش جمع میشند و هرکدوم یک چیزی یادش میدن و تو کلش فرو میکنند و مطمئنا تحت تاثیر اونها هم بوده و قدرت درست فکر کردن و تصمیم گرفتن رو از دست داده
اما توروخدا حرفای دخترتون رو ول کنید، شاید اصلا همسرتون یک چیز دیگه تعریف کرده ، اون اومده به شما اینطوری انتقال میده، شاید اصلا یکبار از رو عصبانیت یه چیزی گفته و بچتون هم همونو گرفته فقط!
اما مشخصه که همسرتون بسیار از شما رنجیده و دلخوره
یکبار دیگه هم گفتم ، شاید علت اینهمه سرسختی و ناراحتیش دلیل دعواتون بوده که یکجورایی نجابتش رو در فامیل از بین برده و کینه به دل گرفته ، شاید اگه موضوع دیگه ای بود تا حالا تموم شده بود.
آقا آرش به نظرم با توجه به موضوع دعوا که خیلی مهمه ، یکجورائیی حق داره اینهمه سرسختی و لجبازی کنه ، غرور و نجابتش همه جا خورد ششده ، شما پیشقدم بشید و ترمیمش کنید ، اینکه بگید یکجوری که حرمتت حفظ بشه میام میبرمت خودش یه تحقیر پنهان درش داره ، یکجوری رفتار کنید که واقعا نشون بده می خوایدش و مخصوصا پیش خانواده ها نشون بدید که همسرتون هیچ لغزشی نداشته و همش سوتفاهم بوده ، حتی اگه غیر ازین بوده ، ظاهر امر رو حفظ کنید.
البته اقا آرش من اصلا به شما توصیه نمیکنم که از احساسات و ناراحتی هایی که از همسرتون دارید بگذرید یا سرکوبشون کنید و برید به همسرتون التماس کنید،
نه اصلا همچین کاری اشتباه محضه و فردا که آشتی کردید تمام این ناراحتی های تلنبار شده در شما آتشفشان می کنند و کارتون دوباره به طلاق می کشه.
برعکس شما باید تک تک ناراحتی هاتون، نیازهای عاطفی ارضا نشدتون و توقعاتتون رو با همسرتون درمیون بگذارید تا هم اون هشیار بشه و بفهمه که رفتارش یه جاهایی مناسب نبوده و هم شمارو درک کنه و بعد از آشتی رفتار عملکرد خودشو بهبود ببخشه، چیزی هم تو دل هیچ کدوم شما نمونه خدایی نکرده که آشتیتتون واقعی و پایدار باشه.
فقط باید مطرح کردن این ناراحتی ها بیشتر در قالب درد و دل کردن و بیان احساسات باشه ، همراه با ابراز دل تنگی برای فرد مقابل باشه ، نه در جهت محکوم کردن و کوبیدن و مقصر جلوه دادن فرد مقابل که اگه اینطور باشه بدتر باعث دعوا میشه.
البته در مورد همسرتون همینطوره ، باید از اون هم بخواید حرف بزنه و تمام ناراحتیاش رو بگه تا برطرفشون کنید.
من میگم شما 12 سال زندگی شیرینی داشتید و شک نکنید که بازهم میتونید داشته باشید، فقط طبق عنوان تاپیکتون باید راه خروج از این بحران رو پیدا کنید.
اما متاسفانه همین راه رو دارید اشتباه میرید و کارایی که نباید بکنید رو میکنید و کارایی که باید بکنید و همه دستان بهتون توصیه کردند و رها کردید.
آقا آرش تا شما رو در رو با همسرتون صحبت نکنید هیچی عوض نمیشه حتی اگه 10 سال هم بگذره!
به هر طریقی که میتونید سعی کنید همسرتون رو ملاقات کنید ، بالاخره شما شهرش بودید و میدونید از چه راهی وارد بشید بهتره ،
اگه فکر میکنید بهتره مستقیم به خودش بگید اینکارو بکنید و ازش بخواید بدون حضور بچه با هم برید بیرون مثلا پارکی جایی و قدمی بزنید
اگه فکر میکنید نمیشه ، به بهونه تحویل وسیله یا مدرکی بیرون بکشونیدش و حرف بزنید
اگه صلاح میدونید از پدرش بخواید بهش بگه ، یا هر شیوه دیگه ای که خودتون میدونید.
اما خواهشا اینکارو بکنید ، تا شما و همسرتون تنهـــا با هم ملاقات نکنید هیچی عوض نمیشه و حتی شما نمیتونید بفهمید که اون واقعا چی تو سرشه!
آقا آرش در حال حاضر ملاقات تنهای شما با همسرتون حیاتی ترین موضوعه که متاسفانه سرسوزنی بهش بها نمیدید و یوقتی بهش بها میدید که دیگه خیلی دیر شده و کار از کار گذشته .........
اگر دیدینش همین حرفایی که اینجا زدین رو به اونهم بگین ، بگید تو برای من همسفر و شریک زندگیم بودی و هستی ، نه کدبانو یا کلفت یا هرچی.. بگید بخاطر خودت میخوامت نه هیچ چیز دیگه ،
بگید تو بررد اصلا دست به سیاه سفید هم نزن ، هیچ کاری نکن ، من فقط تورو بخاطر خودته که می خوام ، این حرفها روش خیلی اثر میذاره
اگه دیدید دائم حرف از جدایی میزنه اصلا لازم نیست شما مدام ابراز آمادگی کنید!!!! یکبار هم ابراز ناراحتی کنید ازین حرفش خوب!
اینم بدونید که طلاق طلاق کردن زن با مرد خیلی فرق داره ،
وقتی یه مرد میگه جدا شیم >>>>>> فقط یعنی واقعا میخوام جدا شیم
اما وقتی یه زن میگه جدا شیم >>>>> میتونه هر معنی دیگه داشته باشه غیر از جدا شدن !
معانی مثل این :
- ازم خواهش کن تا باهات بمونم ،
- میخوام ببینم چقدر دوسم داری؟ آیا راحت قبول میکنی طلاقم بدی؟
- فقط میخوام بهت بفهمونم خیلی از دستت ناراحت و عصبانینم
- میخوام بگی که طلاقم نمیدی تا بفهمم هنوز منو میخوای
- میخوام نگران بشی که ممکنه از دستم بدی پس بیا ناراحتیمو از دلم دربیار
- و کلی معانی دیگه که الان به ذهنم نمیرسه اما وجود دارن!
گاهی هم واسه جدی نشون دادن خودشون سعی می کنند حتی قرار دادگاه رو هم فیکس کنند ما لابلای تمام این حرفها به دنبال دریچه ای برای آشتی میگردند ، زنها اینطوریند! این دریچه رو به روشون باز کنید..
وای چقدر حرف زدم! نمیدونم چرا موضوع شما اینقدر برام مهم شده و دائم دنبالش میکنم، شاید یکجورایی حس خانومتون رو درک میکنیم و میبینم که عکس العمل شما نابجا بوده یا ناراحت میشم ازینکه میبینم سر هیچ و پوچ یه زندگی 12 ساله داره از هم میپاشه ..
منتظر شنیدن تصمیمات و نظرات شما هستیم.
راستی آقای آرش عزیز، با نظرات بهار.زندگی هم خیلی موافقم ، تمام چیزایی که گفت تک تک حقیقت بود ، چرا کمی به همسرتون عشق نمیدید؟ این همون چیزیه که بخاطر نبودنش همسرتون در جستجوی اون پاشو کج گذاشت و زندگیتون به اینجا رسید ، چرا یکاری نمیکنید احساسش به جوش و خروش بیفته و عشق رو احساس کنه؟ چرا کمی ابراز دلتنگی و حرفای احساسی بهش نمیزنید؟ اصلا چرا اینقدر یخی و بی تفاوت رفتار میکنید؟
تو این مدتی که جدا شدید حتی یکبار شده که باهاش گرم و عاشقانه حرف بزنید، گرم و عاشقانه بهش بگید دوستش دارید و ازش بخواید برگرده؟
شده حتی یکبار !! این کمبودی رو که بخاطرش رفت بهش بدید؟ طوریکه بعد از حرفاتون بهتون فکر کنه ؟ طوریکه دلش تنگ بشه ؟ طوریکه طاقت دوری شما رو نداشته باشه و واقعا دلش نخواد از شما جدا بشه؟ اصلا تو اسم ام اس بگید اگه براتون سخته
تا حالا حتی امتحان هم نکردید این راه رو. از نبود همین عشق بود که کار به اینجا رسید..
چرا در مقابل مهم ترین شخص زندگیتون غرورتون کنار نمیذارید و کمی عشق خرج نمیکنید؟
بخدا اینطوری هردوی شما به اون چیزی که میخواید میرسید. شاید همسر شما هنوز منتظره عشقی رو که سالهاست گم کرده در وجود شما ببینه تا برگرده، به نظر منم داروی درد شما عشقه
شده حتی یکبار !! این کمبود عشقی رو که بخاطرش رفت بهش بدید؟ طوریکه واقعا حس کنه از ته دل دوستش دارید؟
شده مثل یه مردی که عاشق زنشه باهاش صمیمی و عاشقانه رفتار کنید؟ عاشقانه پاپیچش بشید و بجای اینهمه ابراز آمادگی واسه جدایی ، یکبار هم بگید نمیذارم از پیشم بری! من دوست دارم! از دستت نمیدم! طلاقت نمیدم یا حق نداری بری و مال خودمی؟؟؟
شده با این حرفا دلش رو گرم کنید تا این یخهای دو ساله آب بشند؟
تا حالا حتی امتحان هم نکردید این راه رو. از نبود همین عشق بود که کار به اینجا رسید..
آقا آرش شاید من هم اگه جای همسر شما بودم با اینهمه سردی یخی برنمیگشتم!
ای بابا مدیریت عزیز آخه این چه زمان کمیه که گذاشتید واسه ویرایش ، تا بیام تایپ کنم و بخونم ببینم چی به چیه قفل شد که! اقلا بکنیدش 40 دقیقه ، 20 دقیقه که هیچی نیست آخه
-
RE: چگونه از این بحران خارج شوم؟ (جدایی از همسرم و دخترم)
من سعی کردم دیر به دیر جواب بدم، چون این تاپیک از مرز تعطیلی هم گذشته و درست نیست که به خاطر این مشکل دوباره یک تاپیک جدید باز کنم.
بنابراین وقتی هم که مینویسم خیلی طولانی میشه چون خیلی حرفا هست که باید زده بشه.
امروز وقت دادگاه تجدید نظر برای اجرت المثل داشتیم که خورد به تعطیلی های تهران و با اینکه می دونستم دادگاه هم تعطیله و باید منتظر تجدید وقت باشیم، با اینحال رفتم مجتمع قضایی امام خمینی تا شاید خانمم هم اومده باشه و بتونم باهاش صحبت کنم،
البته ندیدمش.
تو راه داشتم فکر می کردم اگه اومده باشه و ببینمش واقعا چی باید بهش بگم؟
یعنی می دونستم که چی باید بگم و یا چی نباید بگم، اما پیش خودم می گفتم خب، آخرش چی ... ؟
من برای حرفای همه دوستان ارزش قائلم، نمی گم همه ی حرفا رو قبول دارم، اما هر صحبتی می تونه گوشه ایی از واقعیت باشه که من ازش بی خبر بودم.
یکبار هم گفتم، مثل داستان فیل در اتاق تاریک هستش که مولانا اشاره کرده.
این داستان را باید در کل دید، باید تمام 12 سال رو ، لحظه لحظه ی زندگی رو دید، باید حس ها و نگرش های دو طرف رو کاملا درک کرد، تا بشه قضاوت درستی کرد.
داستان ما خیلی پیچیده شده، اونقدر پیچیده است که من که یک طرف قضیه هستم نمی دونم سر این کلاف سر در گم اصلا کجاست.
خانم بنده آدمی نیست که نقشه های دراز مدت کشیده باشه، آدمیه که در لحظه زندگی می کنه، تصمیماتش فقط برای همون لحظه هست، آدم منطقی نبود، آینده نگر نبود،
سیاست اصلا نداشت، همینش هم یک نکته مثبت بود، هم منفی،
اینا غیر از خوش سلیقه بودن و کدبانو گری هستش، شوهرداری اصلا بلد نبود، این چیزی بود که چند بار بهش گفتم( و شاید این هم یکی از اشتباهات من بود و نباید می گفتم)، این هم دلیل داشت، خانوادش به شدت مادر سالار بود،
اصلا شرایط یک مرد رو درک نمی کرد، غرور مرد براش ارزش نداشت، متاسفانه مثل خیلی از خانم ها از مرد فقط نیازهای خاصی رو می شناخت، نمیتونست درک کنه که یک مرد نیازهای عاطفی هم داره،
چیزی رو که فکر میکرد، همون میشد باورش، اعتقادش، هرگز سعی نکرد افکارش رو تصحیح کنه.
هیچ وقت واسه کارهایی که براش انجام میدادم تشکر نمی کرد، البته به دخترم یاد می داد که از بابات تشکر کن، اما خودش هیچ وقت تشکر نمی کرد، حداکثر می گفت چه عجب تو این کار رو کردی، و بهش می گفتم تو قبلا هم اینو گفتی، هنوز عجب داره این کار من؟
فکر میکرد وظیفمه، همین ذهنیت الان در دخترم ایجاد شده، وقتی به دخترم داشتم می گفتم من بابای بدی نبودم، من اینکار ها رو کردم، گفت خب وظیفت بوده! گفتم درسته وظیفمه اما خب خیلی باباها همین وظیفشون رو هم انجام نمی دن تو باید خدا رو شکر کنی که بابات وظیفه شناسه، گفت اونا دیگه بابا نیستن،
خانمم سعی می کرد هر کاری رو انجام میدم بی ارزش کنه، من همه ی این ها رو می ذاشتم به حساب شخصیتش و تربیت خانوادگی که مثلا مرد رو نباید پر رو کنی، نمی دونستم که باورش اینه.
فکر می کردم حتما ته دلش از من قدردانی می کنه؛ هر دو در توهم بودیم.
من بچه خیلی دوست داشتم و دارم، خانمم اینو میدونست، اما خودش نمی خواست، می دونست چقدر برام مهمه، می گفت نه اینکه در بچه داری خیلی کمک میکنی؟
گفتم این دختر تنهاست، برادر یا خواهر میخواد، می گفت نه اینطوری راحتتره، طوری بود که دخترم هم میگفت خواهر برادر نمی خوام،
سر حامله شدن همین دختر هم گریه کرد، نه از سر شوق، از ناراحتی!
تو یکی از ایمیل هاش از طرف عذر خواهی کرده بود، به خاطر ازدواج با من، به خاطر بچه دار شدنش،
اینا رو که می نویسم، داغون می شم،
باورکنید تحمل این چیزا سخته، برای هر مردی سخته...
دخترم از اول به شدت به مادرش وابسته بود هر چند بحث و دعوا زیاد داشتن، اما خب همدیگر رو خیلی دوست داشتن، از این موضوع خوشحال بودم،
و منتظر بودم یه روزی دخترم بابایی بشه، نشد...
من همیشه دو تا بچه دوست داشتم، جنسیت دومی برام مهم نبود، اما می گفتم بچه ی من نباید تک فرزند باشه، وجود دو تا بچه به خونه شور و هیجان میده، برای خودشون هم خوبه
چیزی که خانمم از من گرفت، سنش هم دیگه گذشت، به خاطر خودخواهیش، به خاطر لج کردن با من، به خاطر اینکه ثابت کنه حرف نباید حرف تو باشه، منطق من رو متوجه نمی شد،
خانمم خیلی از خصوصیات اخلاقی منو می دونست، خیلی مسائل رو نمی شه مطرح کرد، زندگی رو همین ریزه کاری ها می سازه،
اون میدونست وقتی ایمیل هاشو خوندم چقدر داغون شدم، می فهمید در روز چند بار دارم میمیرم و زنده میشم، می فهمید که چقدر دارم خودم رو سرکوب میکنم تا اوضاع رو کنترل کنم،
اما قدر ندونست، روز های آخر کارهایی کرد تا تردید دوباره در من زنده بشه،
جالبه خوش هم می گفت میدونستم الان این کار رو بکنم تو باز شک میکنی، گفتم خب چرا پس انجام میدی؟هیچی نمی گفت، هیچ توضیحی نمی داد دیگه.
کاری کرد تا دیگه خشمم فوران کنه... و رفت، رفت و زهرش رو ریخت،
همش میگفتم:
لابداینکار ها رو میکنه تا به طرف بگه، ببین من به خاطر تو زندگیمو دارم نابود میکنم،
به طرف بگه: ببین من به خاطر تو حتی حکم جلب شوهر رو هم گرفتم،
من که بخشیده بودمش،
من حتی شروع کردم و در کارهای خونه کمکش می کردم، رفت و آمدم رو با خانواده اش بیشتر کردم،
خودش می گفت، چی شده، ظرف میشوری؟ یا چی شده میخوای شام درست کنی؟
جاهایی باهاش رفتم جاهایی که معمولا نمی رفتم،
می پرسید چی شده، از کی تا حالا امی خوای اینجا بیای؟
می گفتم: بهت قول داده بودم که تغییر کنم، و دارم سعیم رو میکنم و شروع کردم ، منتظرم تا تو هم به من کمک کنی تا تغییر کنم.
می گفتم: نمیخوام تو زندگی با من هیچ کمبودی حس کنی،
بخدا قسم این کار ها رو کردم،
به خدا قسم این حرفا رو زدم،
اما دلش با من نبود، بخدا نبود،
قدر ندونست.
دو سال به پاش صبر کردم، اون منو می شناخت، می دونست من چه خصوصیات اخلاقی دارم، می دونست دو سال تنهایی چقدر برای من عذاب آوره، می دونست من دارم زجر می کشم و قدر ندونست، من از راه خودم وفاداری و تعهد خودم رو نشون دادم، به کسی که همه کاری کرد تا نشون بده به من هیچ تعهدی نداره.
با یک وکیل آقا قرار داد بست تا منو تباه کنه، تا منو نابود کنه،
اونهم بعد از 12 سال زندگی،
بعد از 12 سال که زیر یک سقف ، سر یک سفره، با هم بودیم.
چه تهمت هایی که به من نزد،
قبل از اولین عیدی که از خونه رفته بود، گفتم بیا باهم بریم یه مسافرت، بیا این مشکلات رو فراموش کنیم، بیا از اول شروع کنیم
گفت چیه، می ترسی عید تنها باشی آبروت جلو همسایه ها بره؟
این منطق اون خانم بود، این همه ی برداشتش از قدم های من بود،
خیلی حرفا هست،
دوستانی که میگن تو چرا هیچ قدمی بر نمی داری، من قدمهامو برداشتم، من وقتی کار به دادگاه ها نکشیده بود هر حرفی زدم، برای من شرط گذاشت، مهریه ام رو کامل بده، با خانوادت هم کلا قطع رابطه کن!
تازه می گفت اگر این کار ها رو بکنی شاید یک درصد بیام.
بعد از دادگاه ها هر قدمی بر میداشتم می گفت چیه میخوای از زیر بار مهریه در بری؟
گفتم ببین تو بیا من اصلا تمام حقوقم رو میریزم به حسابت، حرفی بود که قاضی هم زد، البته وکیلش اجازه نداد قبول کنه.
وقتی اومد خونه جهیزیه اش رو ببره، گفتم هر چی میخوای ببر، مال خودته، اما تا اینجا که اومدی بمون، این وسایل رو جایگزین میکنم، همه ی حق و حقوقت هم میدم، می گفت ولم کن، چقدر حرف می زنی!
با تمام نفرتی که نشون می داد من هنوز نمی تونستم بزنم زیر همه چیز، من به زندگیم تعهد داشتم.
زندگی برای من تمام خاطراتی هستش که با زن و بچم داشتم، عشقی بود که فکر میکردم وجود داره.
همه ی این حرفا رو زدم، این حرفایی که اینجا به شما گفتم، به اون هم گفتم، شما منو درک کردید، اون درک نکرد، اون دلش با من نبود.
یک ماه تمام بعد از افشای ایمیل ها تو خونه بود، هر شب تا صبح تو سر خودم میزدم، می گفتم خدایا چرا من؟مگه من چه گناهی کرده بودم که این مجازاتشه؟یکبار نیومد پیش من، یکبار نیومد مرهمی بذاره،
و آخرش گفت، میخواستم زجر کشت کنم،
یکبار تو عصبانیت بهش گفتم، هر مردی جای من بود، تو رو یا از پنجره پرت می کرد بیرون یا می کشتت...
به خداوندی خدا قسم اگر هنوز موندم، به خاطر حرمتیه که برای زندگی قائلم، به خاطر ارزشیه که برای خانواده قائلم، به احترام 12 سال نون و نمکیه که با هم سر یک سفره خوردیم، به حرمت حضور دخترم در زندگیمونه، اما من هم ظرفیتی دارم،
خیلی وقتا به مرگ فکر کردم، همیشه از خدا خواستم دیگه بس کنه، همه چی بسه،
من خیلی خستم، خیلی...
-
RE: چگونه از این بحران خارج شوم؟ (جدایی از همسرم و دخترم)
ببخشید برات پست می ذارم اونم حالا که تعداد پست های تاپیکت مهم شده.
این اهنگو گوش کن شاید ارومت کنه
http://www.4shared.com/mp3/LraQpvel/nana_mouskouri_-_plaisir_damou.html
Artist: Nana Mouskouri
Song: Plaisir d'amour
Plaisir d'amour ne dure qu'un moment
Chagrin d'amour dure toute la vie
Tu m'as quittée pour la belle Sylvie
Elle te quitte pour un autre amant
Plaisir d'amour ne dure qu'un moment
Chagrin d'amour dure toute la vie
Tant que cette eau coulera doucement
Vers ce ruisseau qui borde la prairie
Je t'aimerai, te répétait Sylvie
L'eau coule encore, elle a changé pourtant.
Plaisir d'amour ne dure qu'un moment
Chagrin d'amour dure toute la vie.
واسه معنیش اینجا
http://translate.google.com/#auto/fa
در کل معنیش اینه که تو منو به خاطر سیلوی خوشگله ول کردی رفتی. اونم یه روز تو رو به خاطر یه نفر دیگه ول می کنه و می ره. لذت عشق فقط یه لحظه است. اما غصه اش همه ی عمر طول می کشه.
تو سعی خودتو کردی. اگه خانمت به خاطر یه نفر دیگه است که داره تو رو رها می کنه شک نکن که یه روز پشیمون می شه. مهم اینه که تو سعی خودتو کرده باشی و پیش خودت سربلند باشی عزیز.
پس دیگه نگو خسته ای.
موفق باشی.
-
RE: چگونه از این بحران خارج شوم؟ (جدایی از همسرم و دخترم)
من در خانمم نفرت می بینم، چیزی که نمیخوام باورش کنم، چون اگه باورش کنم یعنی باید روی زندگیم خط قرمز بکشم، اما دارم میبینم، و میدونم اگر بخوام با عشق برم جلو، این نفرت بیشتر میشه.
شاید بگید در نهایت چه فرقی می کنه؟
من میخوام اگر قرار به جدایی باشه، دوستانه از هم جدا بشیم، نه با نفرت و کینه.
هر اصراری که من به برگشتش داشته باشم ممکنه نتیجه عکس بده، همه چیز بدتر بشه، خانم من منطقی نیست،
اون برداشت درستی از قدم ها ی من نداره.
من باید مواظب باشم بیشتر از این چیزی خراب نشه، در مسیری قدم بر میدار م که اون خانم جلوتر از من داره همه چیز رو نابود می کنه،
_________________________________________________
ممنون مینوش گرامی از لینکی که گذاشتید، من این پست رو به عنوان دنباله ی پست 62 ارسال کردم، ولی ظاهرا با پست شما همزمان شد.
-
RE: چگونه از این بحران خارج شوم؟ (جدایی از همسرم و دخترم)
میدونی ایراد کار چیه؟؟ایراد اینه:
نقل قول:
به خداونی خدا قسم اگر هنوز موندم، به خاطر حرمتیه که برای زندگی قائلم، به خاطر ارزشیه که برای خانواده قائلم، به احترام 12 سال نون و نمکیه که با هم سر یک سفره خوردیم، به حرمت حضور دخترم در زندگیمونه
حتی یه بار هم نگفتی بخاطر زنمه که دوسش دارم..
هر چی من دارم جیغ و ویغ میکنم که بابا زن عشق می خواد.
نقل قول:
یکبار تو عصبانیت بهش گفتم، هر مردی جای من بود، تو رو یا از پنجره پرت می کرد بیرون یا می کشتت...
زن مردی رو می خواد که بگه بخاطر اینکه با یه مرد دیگه ارتباط برقرار کردی میخوام بکشمت..چون دوست دارم..
میبخشمت چون دوست دارم.
زن باید دلش غنج بره ازمحبت شوهر..چه اشکالی داره عین فیلم هندیا روز دادگاه یا هر وقتی که حرف طلاقه بگی نه طلاقش نمیدم چون دوسش دارم..بری همسرتو بغل کنی و بگی دوستت دارم.
من الان تو شک هستم که واقعا همسرتو میخوای یا نه؟؟دوسش داری یا نه؟؟من ته دلت به جز تعهد به خونواده اثری ازعشق ندیدم و همینه که کارتون پیش نمیره.
با این حساب چرا زنت باید برگرده پیشت؟؟پول که داره..دخترش هم هست.شوهرشم که دوسش نداره و بهش عشقی نمیده..چرا برگرده؟؟فقط واسه کلفتی(به زعم خودش)؟؟
فقط میمونه یه میل جنسی که لابد یه فکری براش کرده..یا تحمل میکنه..یا ازدواج.
من اگه بودم اونروز هم به دخترم نمیگفتم اگه مامانت عروسی کرد باید بیای پیشم..اون الان زن توئه..روش باید غیرت داشته باشی..نباید حتی فکر کنی تنش به تن یکی دیگه بخوره..چون فعلا زنته..اما اب خوردنی میگه اگه عروسی کرد تو بیا پیشم.
این یعنی برام مهم نیست.
اما زنت که فکر کرد تو با یکی دیگه هستی کلی جلزو ولز کرد و واکنش نشون داد.!!!
تنها کار مثبت این بود که نذاشتی عکسشو دخترت ببره.:104:
دخترت بابایی نشده ازچشم مادرش میبینی؟؟اما با خودت نگفتی مادرش چی بهش میده که با وجود جر و بحث بازم همو دوست دارن..تو یه چرتکه گرفتی دستت و حساب کتاب کارایی که براشون انجام میدی و دادی رو میکنی.
نقل قول:
من بچه خیلی دوست داشتم و دارم، خانمم اینو میدونست، اما خودش نمی خواست، می دونست چقدر برام مهمه، می گفت نه اینکه در بچه داری خیلی کمک میکنی؟گفتم این دختر تنهاست، برادر یا خواهر میخواد، می گفت نه اینطوری راحتتره، طوری بود که دخترم هم میگفت خواهر برادر نمی خوام،
سر حامله شدن همین دختر هم گریه کرد، نه از سر شوق، از ناراحتی!
واقعا کمکش میکردی؟؟؟یه بار محض رضای خدا نشستی ببینی چرا بچه نمیخواد؟؟چرا گریه میکنه؟؟چه استرسی داره تحمل میکنه؟؟
منم باشم گریه میکنم..بچه دار شدن سخته..استرسش بالاست..ادم اذیت میشه..مسئولیت داره.
اینجور وقتا شوهر ادم باید ادمو اروم کنه..درکمون کنه.
نه اینکه تو دلش بگه من بچه دوست دارم تو چرا ناراحتی؟؟؟
اون اوایل کارتون تو میخواستی جبران کنی اما اون داغ بوده عصبانی بوده..تو باید میذاشتی اوضاع اروم بشه مثه الان بعد تلاشتو کنی.
بازم خودت میدونی اقا ارش کلاهتو قاضی کن..اگه زنت برگرده با این سردی که من میبینم ممکنه بازم به مشکل بربخورین..مگه یه زن چقد تحمل داره یخی روابطشو ببینه.
تو متهم نیستی..خیلی کارای مثبت کردی:104:..اما این خلاء مهمه.
موفق باشی
و البته منم پست اخر شما رو ندیدم :)
-
RE: چگونه از این بحران خارج شوم؟ (جدایی از همسرم و دخترم)
باز هم سلام آقا آرش
به نظر من زیاد نگران قفل شدن تاپیک و ایجاد تاپیک بعدی نباشید.اگه لازمه بنویسید هر چی تو ذهنتونه و آزارتون میده به هرحال ممکنه چیزی که به نظر بقیه دوستان میاد به نظر شما نیاد.
حالا نظر من در مورد پست آخرتون این هست
درسته خانم شما لجباز و یکدنده هست و با این روش بیشتر از همه به خودش آسیب میزنه و زندگی با آدم این مدلی سخت هم هست ولی
من فکر میکنم این کارها رو وکیلها یاد مراجعین میدن و ازشون میخوان انجام بدن.خوب اگه شکایتی نباشه و حقی گرفته نشه حق الزحمه وکیل رو کی میده؟اصلا حق چی رو قراره به وکیل بدین.حتی شاید در رابطه با ملاقات نداشتن هم وکیلش بی تقصیر نباشه البته درسته که آدم باید با عقل خودش تصمیم بگیره و حرف وکیل رو صد در صد گوش نکنه ولی خوب گاهی با یک عالمه منطق و طول و تفسیر با فرد صحبت میکنن که فرد قانع میشه.
به هرحال کسی به شما نمیگه حرفای دلت رو سرکوب کن یا خواسته هات رو نادیده بگیر.شما به سهم خودتون باید اشتباهاتتون رو بپذیرید و جبران کنید به این شکل حداقل مطمئن میشید سعی خودتون رو کردید و بعدا عذاب وجدا نمیگیرید.
اینکه تو زندگی مشترک چه اشتباهاتی داشتید بحث دیگه ای هست
ولی بعد از به وجود آمدن اختلافات شما دو اشتباه داشتید
1- عدم پشتیبانی مالی از فرزندتون (مشکل شما و خانمتون به اون طفل معصوم ربطی نداشته که باید از همه نظر عذاب بکشه)
2- اینکه یک بار به خانمتون که گفته بود با کس دیگه ای هستی اطمینان نداده بودی که اینطور نیست
اگر یک زن احساس کنه شوهرش به طور جدی به کس دیگه فکر میکنه تا حدی که از دستش بربیاد سعی میکنه با استفاده از همه حقوقش به شوهرش آسیب برسونه
راستی به نظرتون یک صحبت با وکیل خانمتون نمیشه انجام داد همه درد دلتون رو بهش بگید و ازش بخواین خانمتون رو راضی کنه ملاقات حضوری داشت باشید به وکیل اطمینان بدید اگر کمک کنه زندگی شما دوباره ساخته بشه بیشتر از پولی که از به هم خوردن زندگی شما گیرش میاد بهش میدین.
راستی آقا آرش امکانش نیست درب خونه خانمتون برید و صحبتهاتون رو بکنید.فکر میکنید ممکنه با داد و بیداد مواجه بشید یا غرورتون اجازه نمیده؟
پست من با بهار زندگی همزمان شد
-
RE: چگونه از این بحران خارج شوم؟ (جدایی از همسرم و دخترم)
اگه دقت کرده باشید روند تاپیک شما داره به سمتی میره که روز به روز بدگوئی هاتون از خانومتون بیشتر میشه....
انگار هرروز میشینید و با خودتون فکر میکنید که این 12سال چه کارا که واسه زندگتون نکردید و چه بدی هایی که ندید
اره یادته ارش اونجا هم من اینکارو کردم این گذشتو کردم اینو واسش خریدم از فلان چیز گذشتم اما اون چیکار کرد ...
ادامه ندید.نزارید این توهمات ذهنتونو پر کنه که کینه همه قلبتونو سیاه میکنه و دیگه جایی واسه گذشت نمیمونه
یه جایی از نامه خانومتون گفته بودید اگه امکانش هست چند جمله از حرفای ایشونو بزارید اینطور میشه حرف هر دو نفرو شنید و بهتر راهنمایی کرد
-
RE: چگونه از این بحران خارج شوم؟ (جدایی از همسرم و دخترم)
بهار زندگی گرامی،
زن از جنس لطیفه، زن آفریده شده تا منبع عشق باشه، سرچشمه ی محبت باشه، انگیزه بده، از خشونت مرد کم کنه، محیط خانواده رو گرم کنه،
اینا شعار نیست، حقیقت زندگیه، فلسفه ی خلقته، دلیل ازدواجه،
مرد بیاد خونه و وقتی عشقی نمی بینه، تازه باید عشق بده؟
باید سعی کنه محبت ایجاد کنه؟
زنی که از مردش محبت نمی بینه باید بره سراغ یکی دیگه دنبال محبت بگرده؟اما مردی که محبت نمیبینه باید بشینه ببینه اشکال کارش کجاست؟
دختر به مادرش وابسته است، چون دو سال اول زندگیش من تو بیابونا بودم، چون دوسال اول زندگیش من هر دو هفته فقط دو روز می دیدمش، حالا باید به جرم اون تلاشم، از محبت دخترم دور باشم؟
سال اول زندگیش وقتی می اومدم خونه بچه ام غریبی می کرد، منو نمیشناخت، کار من اینجور بود،
همون روز هایی که باید محبت ایجاد میشد به خاطر شرایط کاری نتوستم، این خلا اینجاها بود، به خاطر تفریح که نمی رفتم، به خاطر اون روز های سخت دوری از خانواده، اون هم به خاطر خانواده، حالا باید اینجور تنبیه بشم؟
نه باور کنید وقتی میگم حق من این نیست، واقعا نیست، از نظر خودم هر کاری کردم تا خانوادم در رفاه باشند، من از راه خودم عشق میدادم، محبت کردم، وقتی اون متوجه نشد، وقتی زبان محبت منو نمی فهمید، وقتی سعی میکرد جور دیگه ترجمه کنه، من مسئولم؟
نمی گم اشتباه نکردم، میگم تاوان اشتباهات من این نیست، من در بیان محبت شاید اشتباه کردم اما بی محبتی نکردم
من در بیان عشقم اشتباه کردم،
نفرت که نکاشتم که الان باید کینه و دشمنی درو کنم.
__________________________________________________ ___________________________
فکور گرامی
من از نظر مالی فرزندم رو دارم حمایت می کنم، ایشون کار رو به دادگاه کشوند و من هم بر اساس حکم دادگاه عمل کردم، اما الان دوباره دارم کمک های خودم رو میکنم، به دخترم هم گفتم هر کاری داری به من بگو و نگران نباش، گفت پول بیشتر به حسابم بریز قبول کردم،
دم خونش نمی رم، به خاطر همون غروری که گفتید، از نظر من اون حق نداشت یک خونه دیگه اجاره کنه، به هر حال اون خانم هنوز همسر منه و قانونا و شرعا و عرفا نباید جدا از من و تنهایی زندگی کنه، اگر برم یعنی پذیرفتم که حق داری اونجا زندگی کنی،
من عرض کردم برای خودم معیار ها و چارچوبی دارم، نمی تونم همه چارچوب های ذهنی خودم رو بشکنم، اون موقع دیگه من آرش نیستم، یک آدم دیگه هستم.
__________________________________________________ _____________________________
مهاجر گرامی
بله این جزر و مد ها خودم هم اذیت می کنه، چون نگران آینده هستم، من باید به یک نتیجه برسم، نمیتونم زیاد به ادامه این روند امیدوار باشم، البته قبل از اینکه قدم آخر رو بردارم و برای طلاق دادخواست بدم، حتما با خانمم و خانوادش صحبت میکنم، اما میخوام ببینیم واقعا باید برای طلاق اقدام کنم یا نه، دیشب به دوستم گفتم که تنها یک راه هست که همه چیز درست بشه، اینکه خانمم خودش برگرده، گفت، فکر میکنی بعد از اون کارایی که کرد اصلا روش میشه برگرده؟ گفتم یکجا هم اون باید از خودش مایه بذاره، نمیشه که هر کاری کرده بکنه و بعد انتظار داشته باشه همه چیز گل و بلبل باشه.
من نامه رو میخونم و اگر امکانش باشه و قابل شناسایی نباشه شاید چند جمله اش رو بذارم، باید باز بخونمش
-
RE: چگونه از این بحران خارج شوم؟ (جدایی از همسرم و دخترم)
ارش عزیز ارومتر..
میدونم دلخوری..من بهت کاملا حق میدم..گفتم اصلا اینجا بحث اتهام نیست..تو نسبت به خیلی از مردای دیگه مزایای خوبی داری که بارها اشاره کردم..متعهدی..بچه دوستی..به بنیان خونواده اهمیت میدی..کاری هستی..وفاداری.
اینا کم چیزایی نیست..اینا خیلی عالین..فقط اگه یه عشق بیاد کنارش همه چی جور جور میشه.
نقل قول:
زن از جنس لطیفه، زن آفریده شده تا منبع عشق باشه، سرچشمه ی محبت باشه، انگیزه بده، از خشونت مرد کم کنه، محیط خانواده رو گرم کنه،
اینا شعار نیست، حقیقت زندگیه، فلسفه ی خلقته، دلیل ازدواجه،
مرد بیاد خونه و وقتی عشقی نمی بینه، تازه باید عشق بده؟
اقا ارش زن عشق میگیره و عشق میده..فکر نکن عشق بخشیدن کار زنه فقط..من قبول دارم مدل محبت زن و مرد فرق داره اما اصل موضوع برای هردوشونه.
چرا میگن زن نازو مرد نیاز..یعنی مرده که باید دنبال زنش بدوه...زنها احساساتین..مثل گل حتی اگه ظاهرشون خشن باشه..حتی اگه وانمود کنن خیلی مستقل ازمردان..حساسن..باید مراقبشون بود..
زنها اگه یه محبت بگیرن دوتا پس میدن.
ارش جان من اصلا نمیخوام بگم در رابطه با دخترت مقصر بودی..بلکه کاملا کاملا واضحه دخترتو خیلی دوست داری..منظورم این بود یه صمیمیتی بین تو ودخترت گم شده.
نقل قول:
زنی که از مردش محبت نمی بینه باید بره سراغ یکی دیگه دنبال محبت بگرده؟اما مردی که محبت نمیبینه باید بشینه ببینه اشکال کارش کجاست؟
من کی همچین حرفی زدم؟؟؟:(
اگه به جای تو زنت اینجا بود ما همه اشتباهشو بخاطر ارتباط با اون مرد بهش گوشزد میکردیم.فقط خواستم بگم زنهایی که سراغ کسی دیگه میرن معمولا دنبال توجه و محبت هستن.خواستم علت رو بگم.
متاسفم..من دیگه پستی نمیذارم تا ناراحت نشین.
امیدوارم مشکلتون حل بشه.
موفق باشی
-
RE: چگونه از این بحران خارج شوم؟ (جدایی از همسرم و دخترم)
خانم بهار زندگی گرامی،
پست های شما و دوستان نه تنها منو ناراحت نمی کنه برعکس خوشحال میشم که به حرفام توجه شده، اصلا اینجا می نویسم که جواب بگیرم، تا شنیده بشم، تا خونده بشم،
من از شما و همه دوستان، صمیمانه خواهش میکنم هر نظری دارید حتما بگید
من از هر نکته ایی که بتونم بگیرم خوشحال میشم،
اگر بیان من طوری بود که فکر کردید از نوشته شما ناراحت شدم ببخشید،
درسته الان یه کم خشمگینم ،اما هنوز انقدر ضعیف نشدم که با هر حرفی ناراحت بشم، هنوز ظرفیت هایی برای شنیدن دارم.
منتظر هستم
__________________________________________________ ____________
خانم مینوش گرامی ، دست شما درد نکنه عجب آهنگی، باید صبر کنم شب که شد چند تا شمع روشن کنم و زیر نور شمع به این آهنگ گوش بدم...
البته الان هم دارم گوش میدم :)
-
RE: چگونه از این بحران خارج شوم؟ (جدایی از همسرم و دخترم)
از اینکه می خندی خوشحالم :)
خواننده اش Nana Mouskouri یونانیه در اصل اما کلی اهنگ به زبان های مختلف داره. خیلی هم فروش داشته ظاهرا اهنگاش.
یه اهنگ دیگه هم داره که من باهاش کلی گریه کردم. یه دریانورده که بعد چند سال از جنگ بر می گرده و می ره توی رستوران کوچیکی که یه زن داشته اداره اش می کرده می ره می گه خانم می شه به من یه نوشیدنی بدین؟ بعدش شروع می کنه به نوشیدن و خوندن. خانمه هم شروع می کنه به گریه کردن. دریانورده می گه چرا گریه می کنی به خاطر این نوشیدنیه است؟ خانمه می گه نه. به خاطر مرگ شوهرمه که گریه می کنم. تو خیلی شبیه شوهر منی. مرده می گه تو از شوهرت 3 تا بچه داشتی اما حالا 6 تا بچه داری. چرا؟ خانمه می گه برام نامه نوشتن که شوهرم مرده و دفنش کردن. من دوباره ازدواج کردم. دریانورد نوشیدنیشو سر می کشه و بی تشکر در حالیکه داره گریه می کنه بر می گرده به کشتی.
( یعنی دریانورده از جنگ بعد از چند سال برمی گرده و می بینه که گفتن مرده و زنش هم با یکی دیگه ازدواج کرده.)
http://www.kuwo.cn/yinyue/1266195
Brave Marin - Nana Mouskouri
Brave marin revient de guerre,
Tout doux!
Brave marin revient de guerre,
Tout doux!
Tout mal chaussé, tout mal vêtu
Pauvre marin, d'où reviens-tu?
Tout doux!
Madame, je reviens de guerre,
Tout doux!
Madame, je reviens de guerre,
Tout doux!
Qu'on m'apporte ici le vin blanc,
Que le marin boit en passant.
Tout doux!
Brave marin se mit à boire,
Tout doux!
Se mit à boire et à chanter,
Et la belle hôtesse à pleurer.
Tout doux!
Qu'avez-vous donc, la belle hôtesse?
Tout doux!
Qu'avez-vous donc, la belle hôtesse?
Tout doux!
Regrettez-vous votre vin blanc,
Que le marin boit en passant.
Tout doux!
C'est pas mon vin que je regrette,
Tout doux!
Mais c'est la mort de mon mari
Monsieur, vous ressemblez à lui.
Tout doux!
Dites-moi donc, la belle hôtesse,
Tout doux!
Dites-moi donc, la belle hôtesse,
Tout doux!
Vous aviez de lui trois enfants,
Vous en avez six à présent.
Tout doux!
On m'a écrit de ses nouvelles,
Tout doux!
Qu'il était mort et enterré,
Et je me suis remariée.
Tout doux!
Brave marin vida son verre,
Tout doux!
Sans remercier, tout en pleurant,
Il regagna son bãtiment,
Tout doux!
هیچوقت فکر نکن تنهایی. احساسایی که تجربه می کنیو خیلیها قبل از ما تجربه کردن. تلخ تر و دردناک ترشو.
پس هیچوقت ناامید نشو. هیچوقت خسته نشو. هر چیزی رو که بخوای می تونی با تلاش به دست بیار. فقط باید بی وقفه تلاش کنی و همیشه امیدوار باشی.
راستی نوشتی خانمت متنفره ازت. عزیز نفرت هم احساسه. به نظر من یعنی هنوزم امید هست. فقط وقتی که بی تفاونی و بی احساسی باشه یعنی دیگه سخت می شه کار ادم.
حتما اگه لازم بود که به نظر میاد هست بازم تاپیک بزن.
ببین چی از دنیا می خوای. بگیرش. هر چی می خوای از دنیا بگیر.
-
RE: چگونه از این بحران خارج شوم؟ (جدایی از همسرم و دخترم)
آقا آرش
به نظر من رفتن شما به در خونه خانمتون اصلا تایید اجاره کردن خونه توسط ایشان نیست.به خاطر دخترتون هم که شده با خانمتون صحبت کنید بالاخره ایشان هم حرف دارن شما هم اصلا لازم نیست التماس کنید یا کارهای ایشون رو تایید کنید فقط اشباهات خودتون رو بپذیرید همین و نه بیشتر (خانمها معمولا دوست دارن آقا پیش قدم باشه حتی اگه کارشون رو بد بدونه و تایید نکنه و اینو عنوان بکنه باز هم همون پیشقدم شدن نوعی توجه و حمایت رو در خودش داره که بی اندازه مهم هست).
البته من در مورد زمانهایی که دخترتون در مضیقه مالی بود گفتم اشتباه کردید نه در مورد الان که ظاهرا دارید جبران می کنید مورد دوم رو هم مد نظر داشته باشید.
به نظر من موانعی مثل قانون،وکیل و حتی دخترتون رو از بین خودتون و خانمتون بردارید خودتون دو نفر با هم صحبت کنید و به یک نتیجه برسید من توی صحبتهاتون دیدم چند جا اشاره کردید که شما زنی با صفات خانمتون رو تا حالا ندید جای دیگه نوشته بودید اگه به گذشته برگردید باز هم با اون ازدواج میکردید پس شما هنوز هم به خانمتون علاقمند هستید به خاطر علاقتون و به خاطر بچه تان همه موانع رو بردارید و با ایشون کمی صحبت کنید هرچی توی دادگاه میخواستید بگید توی خونه اش بهش بگید.
امیدوارم بهترین تصمیم رو بگیرید.
موفق باشید
-
RE: چگونه از این بحران خارج شوم؟ (جدایی از همسرم و دخترم)
سلام
شاید اکثر پستها اینجا احساسی بوده ولی من میخوام یه چیز دیگه بگم
شما ادم فوق العاده متعهدی هستین ولی متاسفانه تعهد همیشه و همه جا و مخصوصا در مورد هر کس چاره ساز نیست.
فکر میکنم تموم تلاشهای شما تو این مدت مبتنی بر اثبات تعهد دائمتون به خانوم و دخترتون بوده.این تعهد برای فرزند صددرصد باید دائمی باشه ولی در مورد همسری که به هیچ وجه حاضر به قبول زندگی با شما نیست...
اقا آرش عزیز زندگی مشترک دوطرفه س 50-50.اگه یه طرف دنیای محبت و وفاداری هم باشه نمیتونه جای 50 درصده شریکش رو بگیره.
اگه خانومتون 1 درصد ته دلش راضی به برگشتن به زندگی شما بود اینهمه مسایلی که تعریف کردین اتفاق نمی افتاد(البته همه حرفای من بنا به صحبتهای شماست)
تمام اشتباهات همونطور که خودتون هم بارها گفتین یک طرفه نیست ولی اگه کسی عاشق زندگیش باشه برای گذشت حد و حصری قائل نمیشه.نه اینکه بیاد و بگه تحملم تا اینجا بود و تمام!یعنی از نظر ایشون همه چی تموم شده فرض شده.
شاید برای گفتن این حرف زود باشه ولی منطقی ترش اینه که تعهدتون رو برای یه زندگی دیگه سرمایه گذاری کنین.
ولی هیچوقت از دخترتون دور نشین چون هر دلیلی هم برای اینده واسش داشته باشین باز مقصر شمایین.
-
RE: چگونه از این بحران خارج شوم؟ (جدایی از همسرم و دخترم)
خانم مینوش گرامی
خوشبختانه من اینجا احساس تنهایی نمی کنم، وقتی می نویسم و پاسخ میگیرم، یعنی تنها نیستم و این به من امیدواری میده.
پارسال خیلی سال بدی بود، درگیری های دادگاه، حکم جلب خانمم، بردن جهیزه اش و بعد اون تصادف وحشتناکی که داشتم و تبعاتش، از بیمارستان تا دادگاه و کلانتری...
هر چند امسال مثل پارسال درگیری نداشتم و اوضاع خیلی آرومتر بود، اما به نیمه رسیده و من تا آخر سال باید تصمیم نهایی رو بگیرم، نمی دونم چقدر می تونم درست فکر کنم و درست تصمیم بگیرم، چون ذهنم از خیلی مسایل پر هستش، ذهنم انباشته از اتفاقات ریز و درشته، از زیر این حجم انبوه، چقدر تصمیماتم میتونه درست و منطقی باشه، نمیدونم.
خانم فکور گرامی
اون خونه رو اتفاقی متوجه شدم که اجاره کرده، هم خودش و هم دخترم تا چند ماه تکذیب می کردند، الان هم وقتی میرم دنبال دخترم خونه پدر خانمم می رم،
من نمیدونم اونجا به همسایه ها چی گفته، و شرایط به چه صورته، کلا به نظرم درست نیست اونجا برم، یعنی اصلا نمیخوام اونجا رو به رسمیت بشناسم.
برای من اون خونه پدر و مادرش زندگی میکنه.
از نظر قانون و حقوقی هم محل سکونت اون فعلا خونه پدر مادرش هست،
در مورد بچه هم عرض کردم، قبلا کمک می کردم، مشکلی نداشت، هر بار که میدیدمش ( اون موقع ها هفته ایی دو روز میاومد پیش من) بهش پول می دادم و هر خریدی داشت انجام می داد، اما خانمم متاسفانه قضیه رو دادگاهی کرد، و من هم طبق حکم دادگاه عمل کردم.
در مورد وکیل من هم با شما موافقم، اون تمام کارهاشو داره با وکیل انجام میده، من تقریبا تمام دادگاها رو خودم رفتم به جز همین اجرت المثل که وکیل گرفتم،
الان وقتی دعوتش میکنم برای صحبت کردن، میگه هر حرفی هست با وکیلم تماس بگیر، و من هم بهش میگم اون وکیل توئه و من به رسمیت نمیشناسمش،
من 90 درصد مشکلات فعلی رو تقصیر همین وکیل می دونم، چون تا قبل از حضور این وکیل ما برای حرف زدن و ملاقات مشکلی نداشتیم، بعد از حضور اون آقا همه چیز بهم ریخت و فضا پر تنش شد.
، خدا واقعا لعنتش کنه.
خانم نیلوی گرامی ،
من هم دارم به این نتیجه می رسم، باید عشق و تعهدم رو برای یک زندگی جدید سرمایه گذاری کنم، برای کسی که ارزشش رو داشته باشه، نه برای زنی که بعد از 12 سال به بهانه های مسخره یک زندگی رو نابود کنه، قطعا دخترم رو همیشه دوستش خواهم داشت، اون یک روزی همه ی واقعیت رو متوجه میشه، اون الان در سنی نیست که بتونه تحلیل کنه و علت این اتفاقات رو درک کنه، اون فعلا فقط مادرش رو میبینه که ناراحته، و فکر میکنه من مقصرم، اما بزرگتر که شد، همه چیز رو میتونه بفهمه.
-
RE: چگونه از این بحران خارج شوم؟ (جدایی از همسرم و دخترم)
امروز با دخترم رفتیم تا خرید مدرسش رو انجام بده، از مداد و دفتر تا کیف و کفش براش خرید کردم.
حال و هوای جفتمون بهتر بود، بعضی از حرفای قبل رو تکرار کردیم، اما این بار بیشتر هی تکرار می کرد که چطور میخوای ثابت کنی عوض شدی.
آخرش که داشتم میرسوندمش گفت، مگه تو نگفتی اگه مامان بخواد جدا شه من حرفی ندارم فقط مامان باید با من حرف بزنه؟
گفتم آره، الان هم میگم، من خودم نمیخوام جدا شیم، من دوست دارم تو و مامانت برگردید و یه بار دیگه به همدیگه فرصت بدیم، اما اگه مامانت تصمیمش رو گرفته من نمیتونم زورش کنم، بچه که نیست.
گفت: مامان گفت اگه حرفای تکراریه که هیچی، اما اگر حرف جدیدی داری زنگ بزن باهات صحبت میکنم.
من هم گفتم باشه، باهاش تماس میگیرم.
یه مسئله دیگه اینکه امروز به خانمم اس ام اس دادم که برای سرویس مدرسه بچه تا فردا فرصت داری ثبت نامش کن تا من پولش رو واریز کنم.
خانمم اصرار داشت که به جای سرویس مدرسه، آژانس بگیرم، خب هزینش خیلی بالاتر میشد، 3 برابر بیشتر میشد.
امروز در جواب اس ام اس گفت، "حتما باید حرف تو باشه دیگه؟خیلی خودخواهی، راحتی و آرامش دخترمون و من مهم نیست."
من جواب دادم شاید اگه بلد بودم ثابت کنم که راحتی و آرامش تو و دخترمون برای من از هر چیزی مهمتره، الان این زندگیم نبود. ...
اینکه خانمم اعتقاد داره راحتی و آرامش اون باید برای من مهم باشه، نکته جالبی بود.
نمیدونم اتفاقی این موضوع رو مطرح کرد، یا واقعا داره پیامی میده.
-
RE: چگونه از این بحران خارج شوم؟ (جدایی از همسرم و دخترم)
در مورد سرویس کاش بحث نمی کردید.
می گفتید امنیت سرویس مدرسه از آژانس بیشتره.
آقا آرش شما هنوز هم کل کل می کنید.
-
RE: چگونه از این بحران خارج شوم؟ (جدایی از همسرم و دخترم)
سلام
تاپيكهاتون دنبال ميكردم و ازخدا هميشه ميخواستم راه درست نشونتون بده وقتي اين پستتونو ديدم كه خانمتون اين جمله را نوشت عجيب اين شعر افتاد ورد زبونم اميدوارم اين يك نشونه از آغاز فصل جديد و سرشار از شاديتون باشه .
اندک اندک جمع مستان میرسند // اندک اندک می پرستان میرسند
دلنوازان نازنازان در ره اند // گلعذاران از گلستان میرسند
اندک اندک زین جهان هست و نیست // نیستان رفتند و هستان میرسند
جمله دامنهای پرزر همچو کان // از برای تنگدستان میرسند
لاغران خسته از مرعای عشق // فربهان و تندرستان میرسند
جان پاکان چون شعاع آفتاب // از چنان بالا به پستان میرسند
خرم آن باغی که بهر مریمان // میوههای نو زمستان میرسند
اصلشان لطفست و هم واگشت لطف // هم ز بستان سوی بستان میرسند
-
RE: چگونه از این بحران خارج شوم؟ (جدایی از همسرم و دخترم)
آقا آرش
تاپیک شما از حد استاندارد پستها گذشته . لذا قفل می شود .
پیشنهاد می کنم یک تاپیک جدید باز کنید و از دوستان راهنمایی بخواهید که چگونه از این روزنه ارتباطی که باز شده استفاده کنی برای احیاء دوباره زندگیت . ان شاء الله که نتایج خوبی خواهی گرفت
.