RE: مشکل یک ماه مانده به مراسم ازدواج (اختلاف سر مسائل مالی)
نادیا جان مرسی که صادقانه تجربه ات رو گفتی ... به نظرم همیشه که نباید احتمال خوب رو در نظر گرفت باید جوانب فرضی بد قضیه رو هم بررسی کرد بعددید که کدوم کفو سنگین تره و هر کدوم که سنگین تر بود برا اون تصمیم گرفت و راهکار پیدا کرد
برخلاف اینکه خیلی روز و حالم خوش نیست اما دوست دارم تمام جوانمو بسنجم و بعد تصمیم بگیرم دوست ندارم فقط به خاطر دلخوشی یا اینکه فقط یه وصلت باقی بمونه زندگی بدی رو هر دومون شروع کنیم ....
الان فکر میکنم خوبیاش فعلا بیشتره در عمل ........... دوست دارم برا حفظ زندگیم تلاش کنم ..... تا ببینم تو برخوردای بعدیش چطور رفتار میکنه برخوردای بعدش با توجه به برخودای من که تغییر خواهد کرد برام خیلی مهم و تعیین کنندس ....
میدونی با توجه به شرایطش خودشم ته دلش میدونه که سابقه ی خانوادگیش باعث شده شانسش بیاد پایین .... یه بار تو صحبتتاش گفت من به خانوادم گفتم اگه ازدواج کنم با کسی زندگی میکنم که از من سرتر باشه ..... من سرتر از اون نیستم اما حس میکنم این فکرو میکنه البته بیشتر به خاطر خانوادش و اعتماد به نفس ضعیفی تو این مورد داره و به خارم زیادی ازطر این این اخلاقیات رو نشون میده البته به خاطر همین فکرم زیادی ازش تعریف کردم ازون ور بوم افتاده به نظرم ..... رفتارای بعد از این که خواهد کرد برام خیلی چیزار رو روشن میکنه چون من سعی ام رو اینه که تغییر کنه اونم که تغییرو ببینه باید آروم تر بشه اگه نشه یعنی کینه ایه و تا آخر عمرم باید منتظر اذیتاش باشم
حس میکنم یکم اعتماد به نفسش تو این مسائل کمه و فکر میکنه اگه به زن بها بده بعد نمیتونه کنترلش کنه و زنه به قول معروف میتازونه و نمیتونه کنترل کنه
RE: مشکل یک ماه مانده به مراسم ازدواج (اختلاف سر مسائل مالی)
[align=justify]سلام brisk:72:
خوبه که تصمیم گرفتی احساساتت رو کنترل کنی و فعلا همسرت رو تنها بگذاری. اما نباید صبر منفعلانه داشته باشی.
اگه صرفا همسرت رو تنها بگذاری که تصمیم بگیره آیا می خواد با اون دختری که تا حالا می شناخته زندگی کنه یا نه، خب طبیعتا این احتمال رو باید در نظر گرفت که ایشون نظرش منفی باشه. و بعد از اعلام نظر منفیش، دیگه تداوم زندگیتون با مشکل مواجه می شه.
اینطور که پیداست همسرت تصویر یک دختر معقول و محکم رو در ذهنش نداره. بنابراین لازمه که شما اولا با سرعت بیشتری به همچین دختری تبدیل بشی! و ثانیا فرصتی فراهم کنی که همسرت این دختر رو تجربه کنه و بفهمه که در مورد این دختر جدید باید تصمیم گیری کنه.
باید به همسرت ثابت کنی که اولا تصمیم قطعی داری که تغییر کنی. و دوما قدرت تغییر کردن رو هم داری.
تو نوشته هات خوندم که به مشاور مراجعه کرده بودی، اما (ببخشید که اینطور رک می گم) مشخص بود توجه کافی به حرف هاش نداشتی و فقط ساز خودت رو می زدی، اگه الان احساس می کنی حقیقتا می خوای تغییر کنی، اول یک لیست از ویژگی هایی که می خوای تغییرشون بدی تهیه کن (این لیست رو می تونی با کمک بچه های همینجا تهیه کنی)، بعد با کمک یه روانشناس، و مطالعه کتاب و مطالب اینترنت و ... قدم های محکم در راه تغییر بردار.
باز هم عذرخواهی می کنم که یک مقدار رک نوشتم، خیلی از وِیژگی های منفعی ای که در این تاپیک بهشون اشاره شد، نقص های فراگیری هستند که اغلب ما بهشون مبتلا هستیم. اما خب در این تاپیک این تویی که کمک می خوای، بنابراین روی ویژگی های تو زوم شده. من می بینم روزی رو که تو در تاپیک دیگران از تجربت در این مورد بگی و بهشون کمک کنی مهارت هایی رو کسب کنن که در این لحظه نداریشون، اما به زودی کسبشون خواهی کرد.
:72::72::72:[/align]
RE: مشکل یک ماه مانده به مراسم ازدواج (اختلاف سر مسائل مالی)
آزرمیدخت عزیز:72: حق با شماست و میدونم اشتباه کردم ... مرسی که حقیقت رو گفتی.... من بیشتر دنبال این بودم که بدونم اشتباه کردم یا نه که به کمک بچه های این سایت به این نتیجه رسیدم که زیادی رویایی فکر میکنم زندگی ساختنه
صبر منفعلانه یعنی چی ؟ میشه توضیح بدین؟
فقط یه چیزی شما گفتی شاید دیر بشه باورت میشه منم الان تقریبا یکساعته به این موضوع فکر میکنم به این موضوع که اگه بخوام مثلا یه هفته صبر کنم ممکنه همسرم کاری بکنه که نشه جلوشو گرفت .... و با اخلاقی که ازش میشناسم اگه اشتباه باز نکنم میدونم که اگه مظلوم و معصومانه و آروم باشم ایشون احتمال راه اومدنشون زیاده
به نظرت فردا برم خونش براش غذا درست کنم و چای و شربت اماده تا از سر کار اومد ازش استقبال کننم و چیزی بهش اصلا نگم فقط لبخند اون احتمالا میگه من با تو حرفی ندارم یا بره تو یه اتاق دیگه اما من برم بغلش کنم بیارمش
بعد چیکار کنم ؟ چی بگم ؟
به نظرتون برم یا نه .... این اولین قهر ایشون نیست و بارها گفتفه اگه تکرار شه دیگه نمیتونم ادامه بدم و قضیه یکم لوس شده برا همین ممکنه بزنه زیر همه چیز وضعیت من یکم بحرانیه
خوبه فردا برم با یه برخورد مناسب؟ بدون اخم بدون ناراحتی بدون چهره ی غمگین ؟ برعکس با یه قیافه ی با اعتماد بنفس و جدی در عین حال مهربون و قاطع و آرم
نظرتون چیه ؟
RE: مشکل یک ماه مانده به مراسم ازدواج (اختلاف سر مسائل مالی)
چقدر با عشق نوشتین مطالب بالا رو. اشکام سرازیر شد. درک میکنم چه حس بدی داری و چقدر سختته دوست من. واقعا از ته دل از خدا میخوام زودتر مشکلت حل شه عزیزم:72:
به نظر من فکر بدی نیست فقط اگر و تنها اگر بتونی فقط با صبوری و بدون توقع محبت کنی و هر کاری کرد و هر چیزی گفت هیچ دعوا و بحثی نکنی و ارومه اروم باشی
بذار نطر بقیه دوستارو هم بشنو تا بهترین تصمیم رو بگیری انشاا...
RE: مشکل یک ماه مانده به مراسم ازدواج (اختلاف سر مسائل مالی)
به نظر من نرو.
یادته دفعه قبل هم با برادرت رفتی و باهات چه برخوردی کرد؟ حتی برای برادرت هم عجیب بود که تو چرا دنبالش می ری و اون محل نمی ذاره و ....
نکن.
نرو.
الان دلت تنگ شده براش می خوای یه بهانه پیدا کنی واسه خودت که بری.
ولی این بهانه ها را بیخودی به حل مشکلتون ربط نده.
نرو.
نرو.
بابا بذار بفهمه تو هم می تونی بدون اون بمونی. زندگی کنی. می تونی آویزون نباشی. می تونی تو دست و پا نباشی. می تونی سخت به دست بیایی.
سهل الوصول نباش.
نرو
نرو
اون الان شربت نمی خواد. تکلیف زندگیش را می خواد بدونه. داره فکر می کنه که می تونه با تو زندگی کنه یا نه. الان بری، باز اون لجاجت و کلافگی می آد سراغش. باز می گه این پا شد اومد. عجب سریشیه. عجب ...
نرو. صبر کن.
صبر کن زنگ بزنه.
صبر کن دنبالت بیاد.
صبر کن دلش تنگ بشه.
برای خودت ارزش قایل باش.
RE: مشکل یک ماه مانده به مراسم ازدواج (اختلاف سر مسائل مالی)
[align=justify]سلام عزیز دلم:72:
صبر منفعلانه (از نظر من) یعنی اینکه بی حرکت بایستی تا زمان بگذره، بدون اینکه زمان رو صرف آموختن کنی... صرف ساختن اون شخصیتی که دلت می خواد داشته باشی.
در مورد رفتنت، فکر نمی کنی بهتر باشه یکی دو روز دیگه صبر کنی، و در این فاصله هر نکته ای که در این تاپیک بچه ها برات گذاشتن رو خلاصه و جمع بندی کنی؟ اینطوری هم مطمئن می شی چیزی از قلم نیفتاده، هم یکبار خوب همه چی برات مرور می شه، هم یکبار دیگه در مورد آموخته هات نظرسنجی می کنی.
مثل یکجور مشق نوشتنه.
بعد از اینکه اشکالاتی که بچه ها تو این تاپیک بهش اشاره کردن رو لیست کردی، 3 تایی که به نظر ریشه ای تر هستند رو نگه می داری و روشون تمرکز می کنی تا با توکل به خدا قدم در راه برطرف کردنشون بگذاری.:72:
نتیجه رو هم می تونی اینجا بگذاری که مطمئن شیم چیزی رو از قلم ننداختی.:46:
مراجعه همزمان به روانشناس هم خیلی مفیده.
اینجوری قبل از مواجهه مجدد با همسرت، چند تا قدم عملی بر می داری. و حداقل خودت تا حدودی اطمینان حاصل می کنی که در مسیر تغییر و تحول قرار داری و قرار نیست دوباره همین شرایط رو تو زندگیت تجربه کنی.:72:[/align]
[align=justify]راستی خانمی، بیا یه لیست هم از خصوصیات مثبتت تهیه کن.
اطرفیانت تو رو به چه ویژگی های مثبتی می شناسن؟
همسرت وقتایی که ازت تعریف می کنه، کدوم ویژگی ها رو بیان می کنه؟
چه وقتایی عشق رو در نگاهش دیدی؟ اون نگاه ها در واکنش به کدوم رفتارات بوجود اومده بودن؟
البته منظور من فقط ویژگی های مثبتی که از نظر همسرت داری نیستا. کلی می گم. مثلا من در این تاپیک می بینم که لحن های ناجور رو خوب تحمل می کنی. این نرمشت نشون می ده شخصیت انتقاد پذیری داری. انتقادپذیری هم که مواد لازم جهت یادگیری و رشده. :)
خلاصه که می شه در دو مسیر موازی حرکت کنی. یکی کمرنگ کردن ویژگی های منفی، یکی هم پررنگ کردن ویژگی های مثبت.
:72::72::72:[/align]
RE: مشکل یک ماه مانده به مراسم ازدواج (اختلاف سر مسائل مالی)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط آزرمیدخت
مثلا من در این تاپیک می بینم که لحن های ناجور رو خوب تحمل می کنی. این نرمشت نشون می ده شخصیت انتقاد پذیری داری. انتقادپذیری هم که مواد لازم جهت یادگیری و رشده. :)
نمی دونم چرا حس کردم من هم خیلی خشن با شما حرف می زنم.
اگر اینطوره و رنجوندمتون، عذر می خوام.
ولی هر بار که صفحه همدردی را باز می کنم اول دنبال تاپیک شما می گردم. می ترسم با همین بی سیاستی هات و مهربانی بیش از حد و وابستگیت زندگیت را خراب کنی. می ترسم راه بیفتی بری منت کشی و همه چیز را خراب کنی.
روی اعتماد به نفست و استقلالت کار کن. روی کنترل خشمت و این که موقع عصبانیت همه خوبیها را زیر پا نذاری و حرفهایی نزنی که بعد بابتشون هرچی عذرخواهی کنی باز اثرش بمونه. تو دختر خوبی هستی فقط نمی دونی چطور رفتار کنی. خوبی بدون سیاست و درایت !
اگر جسارتی شده ببخشید.
RE: مشکل یک ماه مانده به مراسم ازدواج (اختلاف سر مسائل مالی)
سلام دوستان ... طاعاتتون قبول حق
دوستان باشه نمیرم خودمو سرگرم میکنم
به نظرم شما اصلا تند بامن صحبت نکردین فقط حقیقت رو گفتین .... الان انقد برام تصمیم گیری تو روش برخوردم برام مهمه که دلم نمیخواد کسی برا دلخوشیم حرفی بزنه که خوشحالم کنه فقط میخوام راه درست و اشتباهاتمو بگه .... شما فقط حقیقت رو گفتین ازتون ممنونم
پیدا جان یادم انداخت ی آره یادمه خیلی بد بود جلو برام ضایع شدم هنوز که هنوزه برادرم گاهی وقتا میگه ...
باشه نمیرم مرسی که یادآوری میکنین چون باعث میشه که یادم بیاد و تحملم برا نرفتن بیشتر بشه .... میدونین پدرم رو که گفتم همش میگه برو سرزندگیت دیشب میگفت نری ها بزار ببینیم این زن میخواد بالاخره یانه فکراتو کن ببین اصلا میتونی با همچین آدمی که نازتو نمیکشه زندگی کنی یا نه ... میگه اصلا خانوادش هم که دیگه بیخیالن .... این یعنی چی .... راستی هنوز به پدرم زنگ نزده با وجودیکه گفته بوده خودم زنگ میزنم نه زنگی از سمت اونا نه ما و منم نه اس ام اس نه زنگ
آزرمیدخت جان متوجه صبر منفعلانه شدم مرسی .... دارم همینکارو میکنم همش دارم فکر میکنم راجع به روابط گذشتمون و اشتباهاتمو مرور میکنم راستش قبلا که این مسائل پیش میومد میومدم این سایت مواردمشابه رو میخوندم و نکته برداری هم میکردم اما تا باز آشتی میشدیم همه چی تقریبا یادم میرفت ..... اون نکته برداریها رو دارم مجددا میخونم و عقل سلیم میگه نرم .... دلم گولم میزنه ..... اما با راهنمایی های شما باشه نمیرم
امروز صبح یا یه مشاوره نزدیک خونمون میرم یا به یه مشاور تلفنی زنگ میزنم نتیجشو میگم براتون
------------
آزرمیدخت عزیز خصوصیات مثبتم از نظر ایشون (البته مستقیم نمیگه تو حرفاش متوجه شدم و یکی دوتا از دیگرون شنیدم )» مهربون صادق (جدیدا تو بحثا میگه مخفی کارم ) با سلیقه اجتماعی نجیب(اینو مشاور هم جلوی روی همسرم جلسه آخر که همسرم داشت خصوصیات همسر خوبو میگفت ... گفت خیالت راحت از نظر خیانت و اینا اصلا اهلش نیست مشخصه بهت قول میدم ) تحصیل کرده دلسوز انسانیت سرم میشه خوش قیافه بی بی فیس چاق نیستم از چاقی متنفره مشکی بودنم (این مساله نجیب بودن برا پدر ایشون هم خیلی مهمه بر خلاف اینکه خانوادشون خیلی از ما بازترن و خواهر اصلی ایشون که با مادر اصلیشون زندگی میکنه اهل پارتی رفتن هستن حتی خانوادش و همسرم میدونن و خیلی راحت برخوردمیکنن .... حتی جلوی همسرم خواهرش میگفت من دوستدارم اروپایی زندگی کنم از ازدواج بدم میاد یعنی چی پایبند به یکی باشی منم گفتم اونجوری نمیتونی برای زندگی آیندت سرمایه گذاری کنی و حتی فرزند دار بشی ازدواج هدف دارت میکنه --- البته تو آشنایی هم همسرم زیاد دم از اروپایی میزد نه از نظر نجابت از نظرای دیگه )
خصوصیات مثبت از نظر خودم : مهربون .... انسانیت ... دلسوز .... صاد ق ... سر حرفم هستم ... دست از پا خطا نکردم و نمیکنم .... پایبند به اخلاقیات .... خشک نیستم اما جلف هم نیستم ... دروغ گو نیستم مگه اینکه موردیو صلاح بدونم نگم .... قابل اعتماد .... وقتی از نظر فکری آروم باشم اعتماد به نفس خوبی دارم و فوق العاده خوش بینم ... زود عصبانیتم فروکش میکنه ... اگه باهام انسانی برخورد شه فوق العاده انعطاف پذیر ...
موارد منفی هم که پست اولم گفتم بعلاوه اینکه وقتی از نظر روحی خستم فوق العاده اعتماد به نفسم میاد پایین
و خصوصیات بدم از نظر ایشون (اینارومستقیم گفته بهم): عصبی - حسود (اینو بخاطر این میگه که میگم دوست دارم همونجور که برات خواهرت کادوی تولدمیخری برا منم بخری -- یا اینکه یه مقدار پس انداز دارم میگم بزارم بانک مسکن اگه شد تو پرندخونه بخرم میگه به خواهرم که پارسال خونه خرید حسودی کردی ) - چشم هم چشمی زیاد میکنم (به نظر خودم اینجوری نیستم تا مثلا میگم مناسبتها همه برا عروس کادو میارن میگه چشم هم چشمی )اشکم دم مشکمه - عجول - از خود مچکر - خویشتن دار نیستم - زیاد حرف میزنم امون نمیدم حرف بزنه کسی (واقعا این خصلت بدو دارم اما نه به این شدت)- غیر منطقی - مادی - هیچ کس رو بنده نیستم (این درست نیست اینو بخاطر این میگه که کاری که میدونم درسته و مشکل عرفی و شرعی نداره رو انجام میدم مثلا یکیش شاغل بودنمه من از اول به ایشون گفته بودم در مورد اشتغال و کارم و اینکه محیط کار وسالم بودن محیط برا خودم در درجه اوله ....گفته بودن از نظر من اشتغالت بلامانعس و حقوقت هم مال خودت ..اما بعد عقد بحث پیش اومد و فکر کنم چون هفته ی پیشش با وجود داشتن حلقه برام تو شرکت خواستکار پیدا شده بود و موضوع رو با خنده به ایشون گفتم درنتیجه ایشون گفتن سر کار نرو و من ناراحت شدم گفتم مرد سر حرفش باید بایسته چون توعقدنامه قید نشده شما خق نداری زیرش بزنی چون قول دادی .... گفت تو چون میری سرکار عصبانی میشی من به عنوان مردت میگم نرو که با پدرشون صحبت کردم موافقت کردن برم .... کار من هم سه روز در هفته بیشتر نیست و دوروزش نصفه روزه .... الانم که دیگه کردمش دوروز اما باز دنبال کارم بیشترش بکنم چون اگه این زندگی پا بگیره از آیندم باز میترسم خانواده خودمم که وضع خوبی ندارن)
البته دفع ی آخری که رفتم خونشون خیلی بد صحبت کردم شده بودم یه آدم بدجنس ... آخه کوچکترین اشتباهمو بزرگ میکنه میگه مثلا همین حرفی که زدم گفتم احمقی ... میدونم اشتباهه اما خودش رومو به خودش باز کرد هی فحش میداد یه باز هم که با هم خوب بودیم یه حرف خیلی زشته ززشت زد که ادم بی شخصیت اون فحشو میده گفت یعنی چی ؟ گفت شوخیه گفتم چرا به شوخی نمیگی عشقم جوجوی من پیشی من این حرف خواهر مادری رو میزنی ..... هیچی نگفت تازه یه بار یقمو گرفت هلم داد یه بارم دستمو پیچوندد البته بسکه من نق میزدما .... به پدرش گفتم دیگه تکرار نکرد .... دفعه ی آخر گفتم که خانوادتون براشون قبح طلاق ریخته تا تقی به توقی میشه طلاق طلاق طلاق گفتم طلاقم بدی همه چیو فراموشمیکنم حتی عکساتو پاره میکنم هیچ خاطره ای باقی نمیزارم گفتم تو رفتارت بچه گانس قهر قهرویی بجای اینکه مثه یه مرد بشینی باهام صحبت کنی حل مشکل کنی میری به بقیه خبر میدی زندگیمون کف دست همس گفتم تو بخاظر شرایط زندگیت بچگی نکردی الان داری بچگی میکنی گفتم تو منو با خواهرت مقایسه میکنی میگی لوسم خب من با خواهرت فرق دارم من پدرم لوسم کرده چیکار کنم مثه خواهرت که نمیتونم باشم منم دلم برا خواهرت میسوزه اما منو با اون مقایسه نکن (خواهرش هم سنمه) .... گفتم نه خانوادت تحویلم میگرن نه خودت منن تازه عروسم شماها همتون اخلاقتون یه جوریه ... گفتم از همون روز خواستگاری پدرت از من خوشش نیومده بود چون با همه دست داد موقع خداحافظی الا من .... گفتم تو اخلاقت به مادرت رفته (آخه مادرش اخلاقش یه جوریه خودش هم همیشه از مادر اصلی و پدر اصلیش اوایل آشنایی بد میگفت و الان میبینم حق هم داشته اما دیده من خیلی طرفدار خانوادمم دیگه نمیگه تازه فهمیدم همه حرفامم به پدرش میگه چه حرفای خوب چه دعواها) .... گفتم باشه طلاق بگیر ازت دلگیر نمیشم ازت ناراحت نمیشم دست خودت نیست دیگه یاد نگرفتی با زن چجوری رفتار کنی بد بینی اشکالی نداره من راحت فراموشت میکنم گفتم تو لیافت این همه خوبیو نداری بی لیاقتی ... گفتم تا حرف جهزیه میشی می دویی اما خریدای منو به تعویق میندازی .... خیلی حساسه و زودرنج خدامنو ببخشه ... اگه این حرفارو بهش نزده بودم دلم نمیسوخت گناه داره اون خوودش این مسائل اذیتش میکنه اما من داغونش کردم برا همین میخواستم برم منت کشی چون اشتباه از منه
خدا منو ببخشه .... خیلی دلشو سوزوندم ... بابت حرفایی که بهش زدم ناراحتم ای خداااااااااااااا
عذر میخوام زیاد نوشتم خواستم کامل جواب داده باشم
به دعاهاتون محتاجم :72:
یه چیز دیگه هم که گفتم فکر کنم داغونش کرد این بود :
اول بگم که ایشون خیلی بچه دوست دارن ... خیلی هاااااااااا .... منم دوست دارم ها .... ... اما اگه بچه دار نشم چی اگه هدف ازدواج بچه باشه چی ؟
گفتم برا چی با من ازدواج کردی تو اصلا منو دوست نداری و این برا من سخته و حاضر نیستم با کسی ازدواج کنم که دوستم نداره ... گفتم اگه هدفت بچس شاید بچه دار نشم بچه دار شدن من 50-50 هست چون سنم بالاس ... اگه هم ازدواج کنیم قبلا میگفتم تا یه سال اما حالا که این اخلاقاتو دیدم تا دوسال از بچه خبری نیست تازه اگه بچه دارم بشم پس به مادرت بگو انقد نگه بچه بچه بچه (ااخه تو حرفای مادرش و خواهرش زیاد شنیدم میگن با خنده سال بعد بچه دیگه ) .... یه مشکلی که هست من تخمدان پلی کیستیک دارم دکتر گفت به همسرت لزومی نداره بگی منم نگفتم حالا بیاد بچه دار نشم و ایشون هدفش بچه باشه چی میشه آخه .... یعنی همه چی تموم؟!
میدونم خیلی تو حرفام زیاده روی کردم اما اینا مال قبل از اینه که اینجا بیام بازم به راهنمایی هاتون نیاز دارم
RE: مشکل یک ماه مانده به مراسم ازدواج (اختلاف سر مسائل مالی)
سلام به مشاور قبلی که رفته بودیم زنگ زدم ماجرا رو کلی گفتم گفت یکشنبه خودت تنها بیا بعد زنگ میزنم به همسرت .... گفت فقط دیرتر بشه ممکنه بد بشه .....
RE: مشکل یک ماه مانده به مراسم ازدواج (اختلاف سر مسائل مالی)
RE: مشکل یک ماه مانده به مراسم ازدواج (اختلاف سر مسائل مالی)
سلام .... باز من طاقت نیوردم و صبوری نکردم و زنگ زدم ایشون سردد جواب دادن گفتن جایی هستن گفتم اومدی خونه زنگ بزرن کارت دارم خیلی دیر زنگ زد خیلی سرد................. گفتم دیر تماس گرفتی کارت داشتم انجام شد .... بعد قطع کردیم اما باز خودم بهش زنگ زدم گفتم فردا وقت داری بریم بیرون .... گفت چرا گفتم هم دلم گرفته هم صحبت کنیم .... گفت فردا میخوام برم جایی شاید پس فردا گفتم باشه اما به خانوادم نگو چون اونا گفتن زنگ نزنم بهت ... گفت وقتی میای بیرون که میفهمن گفتم قرا ر بود با دوستم برم بیرون کنسل شده فکر میکنن با اون رفتم ..... گفت نه به بابات زنگ میزنم فردا میام صحبت میکنم .... گفتم به بابام نگو بهت زنگ زدما دعوام میکنن گفت باشه .... بابام زنگ زد بنده خدا انقد خوشحال شده بود که ایشون زنگ زده گفت آذین زنگ زده فردا میاد صحبت کنه بعد گفت امشب میخواد بره خونه خواهرش اینا تو هم برو تنها نره بگو بابام گفته گفتم باشه زنگ زدم بهش بگم جواب نداد دو سه بار زنگیدم جواب نداد اس ام اس زدم کارت دارم جواب بده باز زنگ زدم گوشی رو برداشت گفت چته چیه / با آرومی گفتم بابام گفت منم باهات بیام خونه خواهرت گفت دلیلی نداره تو بیای ما که با هم رابطه ای نداریم بابات حالا یه چیز خواسته بگه ... منم گفتم باشه خب کاری نداری خدافظ ..... دیشب بهش زنگ زدم چواب نداد اس ام زدم دوست داری زنگ نزنم یا اس ام اس ندم با اس ام اس بگو قول میدم نه زنگ میزنم نه اس ام اس چواب نداد حدود 6 بار زنگ زدم جواب نداد زنگ زدم خونه پدرش پدرش گفت رفته بودیم خونه عمو اینا با فلانی بعد رفته خونه مامان اینا (دو سه سالیه پدرش و مادشون دو تا خونه مختلف ساکنن چون مادربزرگشون حالشون خوب نیست مادر ایشون پیش ایشونن و پدرشون خونه تنهان شبها میرن اونجا ) گفتم بهش زنگ میزنم جواب نمیده ولی خب باشه به همه سلام برسونین ... اصلا پدرشون نگفتن تو هم بیا .... اونم گفت سلام برسون
یه چیزی راجع به پدر ایشون بگم پدر ایشون در ظاهر خیلی خودشون رو خوب نشون میدن .....منم در ظاهر بدی ندیدم .........اما فکر میکنم ایشون به همسرم خط میدن با سیاست کامل .... چون بعد یکی از بحثا با همسرم صحبت کردم خوب شد بعد که با پدرش برخورد داشت اخلاقش عوض شد ..... روز بله برون هم اینا گفتن 50 سکه پدرم گفت دیگه این نهایت بی انصافیه ما قبول نمیکنیم خیلی دیگه پایین گفتین پدرشون سریع به همه همراهاش اعلام کرد بلند شین بریم داشت بلند میشد بدون اینکه بخواد صحبت کنه و مارو مجاب کنه که دامادمون گفت حاج آقا حالا شمما بفرمایید صحبت کنیم ..... بعد کلی صحبت نظرشون رو همون 50 تا بود بدون اینکه یه دونه بالا بیاد همسرم هم که لام تا کام حرف نمیزد بعد پدرش گفت مثلا بعلاوه این 50 تا به ازای یکسال زندگی دو تا سکه اضافه بشه که بعد چندروز بعد کشمکش بین من و خانوادم قبول کردیم ولی ایشون گفتن فقط تا 5 سال سالی دوتا سکه اضافه بشه که باز صحبت و تا اینکه قرار شد به مدت ده سال سالی دو سکه اضافه شه .... خلاصه تا اینکه رفتیم محضر ببینیم محضریه پرسید مهریه چقدره گفتیم 50 تا سالی دوتا سکه تا ده سال که محضریه گفت تو عقد نامه باید مهر مشخص باشه خب یهو بکنیدش 114 تا این که خیلی کمه چه کاریه ..... همسرم جلو روی من برگشت گفت خب چرا بیشترش کنیم کمترش میکنیم .... یهو محضریه جا خورد گفت آقا اصلا بکن یکی صدتا دیگه چیزیه ؟ من انقد بهم برخورد انقد بهم برخورد .... ولی نمیدونم چرا بهش گفتم خب باشه عیب نداره اصلا نمیخواد
همسرم میگفت من مهربه تو رو نخواییم هم جدا بشیم باید بهت بدم گفتم من نمیخوام فقط خجالت میکشم تو خانواده ما این قدر کم مرسوم نیست گفت نه من وظیفمه گفتم خب اگه اینجوریه سه دنگ یا دودنگ خونتو مهریم کن فقط همین گفت نه زنی که مهریش رو همون اول بگیره من نمیگیرمش
بعد گفت ایرانیا انقد بی فرهنگن اروپایی ها اصلا مهریه ندارن گفتم آره اما اموالشون بعد جدایی نصف میشه میخوای این شرطو بزاریم باز پیچوند
یا اینکه سر عقد محضری که داشتیم محضر دار گفت فقط عروس وداماد تو این اتاق باشن بقیه برن بیرون پدرش و عموش گوش نکردن و موندن ولی خانواده من همه حتی پدرم گوش کردن و رفتن .... حتی قسمتی که همسرم باید امضا میکرد محضردار به من گفت برم بیرون منم رفتم بعد صدام کرد که امضا کنم گفت آقا داماد بند الف رو امضا نکرد شما راضی هستی من گفتم چیه برام خوند (اگه مرد بدون هیچ دلیل زنش را طلاق بدهد نصف اموال بعد ازدواج بنام زن میشوود) اولش ناراحت شدم اما گفت آبروریزی میشه بهم بخوره امضا داشتم میکردم یهو به خودم اومدم دیدم با اینکه محضر دار داره هی میگه بابا بزارید اینجا خلوت باشه فقط عروس داماد بابا و عموی داماد بالا سر من هستن ببینن منن دارم چی رو امضا میکنم خیلی بهم برخورد یهو چشام پر اشک شد گفتم پشیمون شدم هر چی پدرم بگه و چون بند الف رو امضا نکردن من هم امضا نمیکنم که اونا هم گفتن خب پس عقد نکنید منم گفتم باشه و چشام پر اشک بود پدرم بنده خدا گفت امضا کن بیخیالش جلو همه گفتم نه بریم خونه .... بعد به همسرم یواشکی گفتم به این شرط امضا میکنم که حق طلاق اشتغال حضانت و سفر خارج از کشور با من باشه مهریه ام هم 65 قبول کرده بودم بدون هیچ شروطی .... اونم به پدرش گفت پدرش دید من مصمم گفت باشه بند الف رو امضا کن که آخرش امضا کرد منم هی اشک میریختم .... بعد همسرم گفت بخدا بابام میگفت دست من نبود ..... ولی الان میگه اون محضر مقصر بود که به تو گفت من امضا نکردم نباید میگفت
یه مورد دیگه هم اینکه من با این آقا تو نت آشنا شدیم سایت همسریابی و خیلی مودبانه و با ملاحظات جلو رفتیم مادرم میدونستن ایشون هم خانوادش میدونن ....جلسه دوم که همو دیدیم خدایی خیلی محترم بود و با ادب و رمانتیک فقط یکم اعتماد به نفسش پایین میزد که حس کردم به خاطر جدایی پدر و مادر اصلیشه که من گفتم اصلا مهم نیست برام مهم خودتی ..... از گذشتم خواستم بپرسم گفت من پسر خوبیم از گذشتم نپرس منم نپرسیدم .... به من هم گفته بود که قصد ازدواج تا بحال نداشته به جز دو سه مورد که یا اونا نپسندیدن یا خودش و دوست دخترم که خودش گفت داشته و اینا ... همش من در مورد خانوادم اینا صحبت میکردمایشون کم سوال میکرد میگفتم شما سوالی ندارین میگفت من حس ششم دارم متوجه میشم اخلاقتو ....خلاصه چون تو نت آشنا شده بودیم و چون ایشون خانوادشون شرایطش متفاوت بود یکم و اصرار داشت هر چه سریعتر خواستگاری بیاد و عقد کنه و منم چون محتاط بودم و نمیخواستم تا مطمئن نشم پاش به خونمون باز نشه ازش خواستم قبل خواستگاری خانوادشو ببینم .... گفت باشه میبرمت خونمون ببینیش منم فکر نمیکردم کار بدی میکنم و رفتم با ایشون ..... البته قبلش آدرس خونه پدرش تلفن خونه پدرشون و محل کار همسرم و تلفن و اینا رو گرفته بودم و به مادرم داده بودم ....یعنی جوانب احتیاط رو رعایت کرده بودم .... هدفم هم این بود که ببینم اصلا خانواده ای داره یا نه و برخورد خانوادشون رو هم ببینم چون برا من رضایت قلبی خانوداه برا وصلت مهمه .... خلاصه 5 دقیقه بیشتر نشد نشستیم و بلند شدیم ..... همه چی همخوب بود خیال منم راحت شد ...... اجازه خواستگاری دادم ..... حالا یکی دوباره که میگه پدرم گفته اون کار دختره درست نبوده که اومده خونه ما رفته نه حرفی زده نه هیچی میخواسته خوشگلیشو به رخ بکشه مگه ما دنبال خوشگلیشیم .... درصورتیکه من برگشتم به همسرم گفتم من خودمو خوشگل نمیدونم از من بهتر خیلی هستن من معمولیم کی گفتم خوشگلم؟ بعدشم اگه دلیل اینکارمو نگفتم نخواستم ناراحتت کنم چون میخواستم بدونم اصلا خانواده ای وجودداره یا نه قبول کن که ما تو اینترنت آشنا شدیم و این ترسا وجود داره اگه تو هم همچین کاری میکردی من ناراحت نمیشدم .... اما هنوز که هنوزه میگه کارت بد بوده .... با اینکه من نه جلف بازی دراوردم نه بیخودی خندیدم نه روسری دراوردم خیلی سنگین و با ادب برخورد کردم 5 دقیقه هم بیشتر نشد .... تازه اینم بگم که خانواده خودشون ازون بی لنگ و بازان مثلا مادر دومشون تومهمونیا دامن تا زانو بدون جوراب و لباس بدون آستین و ببخشید ببخشید یقه لباسشون انقد بازه که معلومه
یکی دیگه از اخلاقاشون هم اینکه که تو جمع خصوصا موقعی که بشاشم و سرحال ایشون میخوان بهم ضدحال بزنن .... حتی خونه مادر اصلی خودشون هی باهاش شوخی میکردم از دلش در بیارم اخه قبلش یه کوچولو بحث شده بود پیش مامانش بغلش میکردم تحولیش میگرفتم یهو برمیگرده میگه اینجوری نکن یه چیزی بهت میگما
-----------------
خوبیاش اینه که وقتی به حرفشم و باهاش راه میام و هر چی میگه قبول میکنم خیلی خوب ومهربونه مثلا خودش میره برام مانتو میخره همون مانتوی حراجی ده تومنی ها ..... یا میره مثلا غذا درست میکنه یا میبرم پیتزا فروشی نظرمم اصلا نمیپرسه کجا دوست داری بری .... ولی میدونه پارکو دوست دارم اونجا رو مثلا پیشنهاد میده ... چندبار گفتم عاشق کوه نوردیم موقع آشنایی ایشون گفته میریم با هم الان میگه شلوغه بعد هم فهمیدم ایشون خارپاشنه دارن نمیتونن کوه نوردی کننن .... بعدشم زیاد راه میرن پادرد میشن ..... مهربون میشه بغلم میکنه میاد سمتم .... مثل بچه ها لوس میشه ... اما خدا نکنه باب میلش نباشم لج میکنه بد .....
متاسفم که نتونستم طاقت بیارم سرزنشم نکنید ..... با همه ی این وجود دوست دارم زندگیمو حفظ کنم
--------
RE: مشکل یک ماه مانده به مراسم ازدواج (اختلاف سر مسائل مالی)
عزیزم شما انگار داری داستان نگاری می کنی و البته که داستان جالبیه خیلی دلم می خواد ببینم آخرش چی میشه:303:....شما نیازی به راهنمایی نداری، داری کار خودت رو می کنی، ولی همینطوری اتفاقات رو بنویس لطفا چون خیلی دوست دارم تا انتها داستانت رو بخونم!!!!!!!
از اولین بار که تاپیک رو زدی تا همین الان رو بخون ببین بهت چی گفته شده و شما چکار کردی؟!!!!!:316:
RE: مشکل یک ماه مانده به مراسم ازدواج (اختلاف سر مسائل مالی)
sunlife عزیز قصد داستان نویسی نداشتم فقط خواستم تمام واقعیاتی که تو ذهنم مونده رو بازگو کنم تا بتونم در موردد شخصیت همسرم کمک بگیرم که به درد زندگی میخوره و لیاقت تلاش رو داره یا نه
چه خوبه که منم میتونستم مثله شما مشکلات دیگرون رو راحت جواب بدم و ته دلشونو خالی کنم .... جای تحسین داره این اخلاقتون .... شاد باشید ....
RE: مشکل یک ماه مانده به مراسم ازدواج (اختلاف سر مسائل مالی)
brisk سلام
دوستان راهنمایی خوبی برات ارسال کرده اند
این که دوستان وقت بزارن و پست ارسال کنن و در آخر شما راه خودت رو بری باعث میشه در تاپیکت دیگه نظر ندن
دوست عزیز اگر میخواهی از تاپیکت نتیجه بگیری باید کمی رفتارت تغییر دهی
حفظ زندگی نیازمنده صبر و حوصله هست کمی آستانه تحملت بالا ببر و کم طاقتی نکن
امیدوارم با تغییر روش شما راه درست را از سر بگیری
موفق باشی:72:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط بهار.زندگی
چه فرقی میکنه بری یا بمونی؟اصلا چه اهمیتی داره که بری یا بمونی؟چه تفاوتی تو اصل موضوع ایجاد میکنه؟
اگه بری که خوب رفتی..اگه نری هم اون که نمیاد باز مجبور میشی بری..ضمن اینکه چون از تنهایی میترسی ممکنه دوباره بهش زنگ بزنی و ناراحتی کنی.پس همون بهتره که بری.
اما این اصلا موضوع مهمی نیست..منظورم رفتن یا نرفتنته..موضوع مهم اینه که اون اقا هم حق داره برای ایندش نگران باشه و بخواد تصمیم منطقی بگیره..این رفتارای شما هم اونو گریزانتر میکنه.
گیریم این سری هم اشتی کردین اخرش چی؟باز یه موضوع دیگه پیش میاد واسه بحث..اینکه هیچ موضوعی برای بحث پیش نیاد اجتناب ناپذیره..اما مهم اینه که بشه درست کنترلش کرد.
من نمیدونم..اما برو تو هم با خودت خلوت کن..کمی از وابستگیت کم کن.و ببین میخوای چیکار کنی؟چه برنامه ای برای تغییر روش زندگیت داری؟
هیچ وقت ندیدم دنبال حل اساسی و ریشه ای مشکلت باشی.همیشه میخوای همه چی رو سَمبَل کاری کنی بره..حتی الان هم به جای اینکه بگی چه تغییر اساسی باید ایجاد کنم میپرسی برم یا بمونم؟
موفق باشی
نقل قول:
نوشته اصلی توسط mr6262
دوست عزيز
اينكه شما با ايشون دعوا مي كنيد و بعدش هم مي گيد از رو عصبانيت بوده به دل نگير،پيام هايي رو به ايشون مي رسونيد كه:
- شما قدرت كنترل خشمتون رو نداريد و هميشه خيلي احساسي رفتار مي كنيد و ثبات اخلاقي نداريد
- شما هر موقع دلتون بخواد ناراحت مي شيد و سر وصدا مي كنيد و چون نيتتون بد نبوده، ايشون بايد از رفتار بد شما بگذره چون شما جنس لطيف و حساسيد و اين از توانايي مردها خارجه
- شما هنوز منطق و سرسختي لازم رو براي ازدواج نداريد و در صورت بروز مشكل به جاي ارامش دادن، و سكوت به داد و بيداد پناه مي بريد
- و شما به راحتي غرورتون رو جلوي مرد مي شكنيد و مردها از زن ضعيف بيزارن
- به خواسته هاي ايشون اهميت نميديد، در صورتي كه مردها حاضرن چشم بشنون ولي شما كار خودتون رو بكنيد
- و ....
ايشون رو يه مدت تنها بذاريد تا از روي ارامش تصميم بگيره نه عصبانيت. به خودتون سختي بيخبر موندن بدين. من تجربه اين مورد رو دارم. لطفا فعلا ازشون دور باشين تا از روي دلتنگي، خودشون برگردن وگرنه روز به روز بدتر ميشه رابطتون
نقل قول:
نوشته اصلی توسط bahar.shadi
سلام عروس خانوم
تبریک میگم ازدواجتون رو :72:
جواب شما و پاسخ های خوب بچه ها رو با دقت خوندم.
دنبال حل مسئله هستین؟ اگر آره بسم الله.
خانوم گل ابتدا بگم ما اینجا فقط به شما دسترسی داریم نه همسرت پس فقط میتونیم به شما راهکار بدیم برای
بهبود زندگی با تغییر در شما. پس ما بدون در نظر گرفتن همسرت شما رو بررسی می کنیم.
نوشتی :
همسرم میگه اشکم در مشکمه ، زود رنجم ، توقع دارم ... ، میگه که پر حرفم و خودمم قبول دارم اینو ....
خوب خانومی میدونی مردا از زنانی که خیلی ابراز احساس کنن ، زیادی توی دسترس هستن ، خیلی گریه می
کنن و دائم توقع دارن و پر حرفی می کنن خوششون نمیاد؟
مردا از جر و بحث ، آه و ناله و اشک و زاری ، توقع داشتن و پر حرفی خیلی بیزارن.
پس اگر میخواین که عزیز همسرتون باشین سعی نکنین تغییرش بدین. اون 38 سال اینطوزی بزرگ شده. شما اگر
دوستش دارین سعی کنین زیاد حساس نباشین. برای کاهش زود رنجی خیلی مطلب توی سایت هست
بعد هم سعی کنین قوی تر کنین شخصیتتون و. همیشه با صلابت ، پر از آرامش و قوی باشین و جلوی همسرتون
زیاد گریه نکنین. کم ولی بسیار گرانبها سخن بگین. زیاد آویزون و در دسترسش نباشین.
دائم گلایه نکنین و با توقع جبران بهش محبت نکنین که اگر من چنین کردم اون هم باید چنان کنه.
مردا چشم شنیدن رو دوست دارن. به ظاهر چشم بگین اما کارها رو به شیوه مورد علاقتون انجام بدین. این یک
سیاست زنانه است. مردها دوست دارن با چشم شنیدن بدونن که هنوز از دید زنشو مقتدر هستن یا نه.
براش یک دوست باشین. یعنی وقتی میاد کنارتون فقط محبت و صحبت باشه نه گلایه و اشک و آه.
بعد ازش بخواین که حرف طلاق رو مثل نقل و نبات نزنه و از یک ابزار علیه شما استفاده نکنه. خیلی هم جلوی مردا
نقطه ضعف نشون ندین. محبتتون هم زیاد نباشه به قاعده و کنترل شده باشه.
مشکل آلبوم دیجیتال یا عکاس نیست. مسئله چیز دیگه ایه.
وای که سر این آلبوم دیجیتال کذایی چقدر این چند وقته شاهد دعواهای عروس دامادی فامیل بودم. مردا اغلب به
نظرشون یک خرج اضافه هست. مسئله تفاوت دیدگاه زن و مرده.
شما با همسرتون راه بیاین بعد میبینین که ایشون هم با شما راه میاد.
شما در اصل مسئله دارین اونوقت دغدغتون فرعیات زندگیه.
آیا همسرتون ابراز محبت نمی کنه؟ آیا خسیسه؟
از نوشته هاتون اینطور بر میاد که نیست و فقط هنر زندگی کردن رو خوب بلد نیستین. زندگی مشترک قواعد خاصی
داره خانوم خانوما. پس به جای ناراحتی و کدورت و این چی گفت و اون چی گفت بچسبید به زندگیتون.
تازه از خانواده همسرتون هم نگفتین. معلومه که ادمهای خوبین. پس یک مقدار مسائل بچه های دیگه سایت رو
بخونین و ببینین باز به نظرتون مشکلتون حاده؟
مسائل مالی مهمن اما مسائلی که شما مطرح کردین زیاد مهم نیستن
:72:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط بهار.زندگی
دوست عزیز به نظر شخصی من شما فعلا هیچ کار نکن..بذار کمی اروم بشه..الان تو اوج عصبانیت و ناراحتیه..اگه این موقع بهش گیر بدی نتیجه عکس میده.
چند روزصبر کن..تو این چند روز از اون روش نوشتن و ریختن دور استفاده کن تا درجه احساست بیاد پایین..یه وقت مشاوره هم بگیر..جلسه اول تنها برو و سعی کن یه سری راهکارا ازش بگیری برای تعدیل احساست.
بعد به همسرت یه پیام منطقی بزن..خواهشا خیلی با اب و تابش نکن که شوهرت دوباره کلافه بشه..مثلا میتونی بگی..
این چند روزه فرصتی بوده که به ارتباطمون بیشتر فکر کنم و به این نتیجه رسیدم که هر کدوم اشتباهاتی داشتیم.فکر میکنم هر دو مقصر بودیم اما دلم نمیخواد همدیگه رو محاکمه کنیم..من از اون جایی که فهمیدم اشکالاتم نه فقط تو زندگی مشترک بلکه تو زندگی شخصیم هم اثر منفی میذاره تصمیم گرفتم رفعشون کنم.باید بهم حق بدی خصلتهای سی و چند ساله رو نمیتونم یه شبه عوض کنم..اما میخوام تلاش کنم.میدونم که میتونم.پیش یه مشاور وقت گرفتم.یه سری کتاب هم خریدم..اگه تو هم پیشنهادی داری خوشحال میشم بشنوم.فکر کنم واسه قدم اول خوبه.
خواستم بگم اگه زندگیمون برات مهمه که میدونم هست یه فرصت دیگه به خودمون بدیم.امیدوارم این دفعه موفق بشیم.خوشحال میشم تو هم کمکم کنی.:72:
یا یه همچین چیزی بهش بگو..حرفی که نشونه عزم راسخت برای تغییر باشه.
بازبهش فرصت بده تا تصمیم بگیره..اگه قبول کرد که خوبه اگه نه هم باز به مشاور رفتن و تغییر خودت ادامه بده..بعد یه مدت خواه ناخواه این تغییرات تو گفتار و رفتارت عیان میشه و روی همسرت تاثیر میذاره.
مطمئن باش اونم نمیخواد بعد 38 سال بازبرگرده سرنقطه اول اما فعلا اعتمادشو ازدست داده.
موفق باشی
حوصله کن و دوباره پست ها رو بخون
درست میشه نگران نباش دوست عزیز
RE: مشکل یک ماه مانده به مراسم ازدواج (اختلاف سر مسائل مالی)
سلام دوستان .... من باز زنگ زدم و بهش گفتم من قصد جدا شدن ندارم و حتما همین امروز (یعنی دیروز بیاد با پدرم صحبت کنه و تکلیفمو مشخص کنه چون از بلاتکلیفی بدم میاد ایشون هم اومد معلوم شد که منو میخواد اما میخواد و عصبی نباشم ... قصد جدایی نداره اما ازم خواست در هفته یک روزه به گلایه گذاری بزاریم .... وقتی با چیزی مخالفم جوش نیارم و چیزای شبیه اینا .... جزئیاتو نمیگم تا حوصله دوستان سر نره و داستان نویسی نکرده باشم .... ولی فعلا قضیه خداروشکر حل شد.... سعبی میکنم با استفاده از راهنمایی هایی که کردین باز این مورد پیش نیاد که بخوام خودم پا پیش بزارم .... راستی این موضوع منت کشی هم عنوان شد و ایشون گفت من منظورم منت کشی نبود واینا و من دارم اشتباه میکنم.... بالاخره توجیه کرد دیگه
خدا یا شکرت .... ازت ممنونم :72::43::46:
مرسی از دوستان بسیار عزیز و دلسوزی که راهنمایی دادن و خصوصا در این ایام عزیز برام دعا کردن ... از خداوند میخوام اجر انسانیتتونو بده و تموم کسانی که مشکل دارن مشکلشون حل شده چون سخته خیلی سخت ...... دوستتون دارم:72:
RE: مشکل یک ماه مانده به مراسم ازدواج (اختلاف سر مسائل مالی)
brisk سلام
خوشحال شدم که بحران مدیریت شد و احساس رضایت داری
دوست عزیزم تا میتونی اشتباهات قبل رو تکرار نکن و با حوصله و درایت پیش برو
هر زمان هر مشکلی داشتی که نیاز به مشاوره داشتی ما کنارتیم
به امید موفقیت و شادی شما:72:
RE: مشکل یک ماه مانده به مراسم ازدواج (اختلاف سر مسائل مالی)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط brisk
اما میخواد و عصبی نباشم ... قصد جدایی نداره اما ازم خواست در هفته یک روزه به گلایه گذاری بزاریم .... وقتی با چیزی مخالفم جوش نیارم و چیزای شبیه اینا .... جزئیاتو نمیگم تا حوصله دوستان سر نره و داستان نویسی نکرده باشم .... ولی فعلا قضیه خداروشکر حل شد.... سعبی میکنم با استفاده از راهنمایی هایی که کردین باز این مورد پیش نیاد که بخوام خودم پا پیش بزارم ....
دوست عزیز، زندگی که شوخی نیست که ایشون بخواد به این راحتی ها از شما جدا بشه و طلاق و تمام.
اما مساله اینجاست که این رفتار شما در بلند مدت همسرتون را خسته می کنه. ازت دور می شه و بعد ممکنه حتی به کس دیگه ای نزدیک بشه.
آخر این راه شاید طلاق محضری نباشه، اما طلاق عاطفیه. نذار به اونجا برسه.
از حرفهای همسرتون مشخصه از این حساسیت ها و غرغرهای شما خسته شده. حتی گفته هفته ای یک روز را مشخص کن، غر بزن. بقیه هفته را زندگی کن:311:
به نظرم بهتره زیر نظر یک روانشناس یا مشاور روی خودت کار کنی و اعتماد به نفست را بیشتر کنی. وابستگیت را هم کمتر. عادتها و مشکلاتی که تو داری خیلی بزرگ نیست، اما عمیقه. یک عمر اینطوری بودی، برای تغییرش نیاز به کمک داری.
برای زندگی عشق و علاقه کافی نیست، باید سیاست و درایت هم داشته باشی.
امیدوارم زندگی خوبی داشته باشی و خوشبخت بشی.:72:
RE: مشکل یک ماه مانده به مراسم ازدواج (اختلاف سر مسائل مالی)
همیشه این سختی هایی که این بار کشیدی یادت بمونه و حتما مواردی که ایشون ازشون ناراحته رو یادداشت کن و رو خودت کار کن تا حل بشه.چون اگه خودت رو درست نکنی دفعه دیگه شدتش می تونه بیشتر باشه. جدی بگیر اصلاح رفتارتو، هم برای خودت و هم همسرت و هم بچه هایی که قرار توی این زندگی وارد کنی. یاد بگیر رفتار صحیح رو.
خیلی خوشحال شدم، امیدوارم دیگه شادی داشته باشی فقط:72:
RE: مشکل یک ماه مانده به مراسم ازدواج (اختلاف سر مسائل مالی)
ممنونم از همه ی دوستان عزیز و دلسوزی که وقت گذاشتن و دلداری و راهنمایی دادن...
همه حرفاتونو قبول دارم و اگه برخلاف راهنمایی های شما زنگ زدم نخواستم خود رایی کنم فقط اخلاقشو میدونستم .... حتما باید یکی پادر میونی میکرد از سمت ما .... خیلی مغروره اخلاقش دستمه .... با اینکه تماس گرفتم اما سعی کردم طبق حرفای شما عزیزان پیش برم یعنی نه التماس نه لحن عصبانی نه آویزون و نه ناراحت خیلی با اعتماد به نفس و آروم و شمرده بهش گفتم ببین من سر حرفم هستم و قصد جدایی ندارم اما اگه تو میخوای جدا شی سد راهت نمیشم دیگه این قهرا و اداها چیه میتونی کاراتو پیش ببری خیلی دوستانه نه با جواب ندادن یا حرف نزدن ... همین امشب هم سر حرفت باش و به احترام پدرم که قول دادی بیای بیا و تکلیف رو مشخص کن ... بلاتکلیفی هم خوودتو اذیت میکنه هم منو ..... دوتا آدم که با هم نسازن نباید خاطره بد و کینه ای تو دل هم بزارن که .... میتونن خیلی دوستانه و با صحبت به نتیجه برسن .... اینارو گفتم گفت باشه همین الان راه میوفتم میام گفتم الان که کسی خونه نیست شب بیا .... وقتی هم که اومد با خانوادم خیلی گرم برخورد کرد با من سرد بود اما فیلمش بود نمیخواست بهم رو بده .... منم به خودم حسابی رسیده بودم اونجوری که همیشه دوست داره آرایش کرده بودم و اینا ....
بعد تازه برمیگرده به خانوادم میگه من نمیخوام جدا شم ایشون همش میگه جدا شیم فکر کنیددددددددد من فقط میگفتم خب میخوای جدا شی جدا شو کسی نمیتونه زورت کنه بمونی بیا به بابام بگو جدا شیم ....
قرار شده یه مشاور یا روانکاو بهتر پیدا کنیم و هردو بریم .... و پیش اون مشاور قبلی دیگه نمیریم .... تا بتونیم راه وروش کنار اومدن با اخلاقیات همو یاد بگیریم
ببخشید باز زیاد صحبت کردم:163: دارم رو خودم کار میکنم کم صحبت کنم
حرفاتونو ملکه ذهنم کردم امیدوارم فراموش نکنم و بتونم درست رفتار کنم .... بازم از همه ی کسانی که راهنمایی دادن ممنونم:72:
ایشاالا خداوند مشکل زندگی تمام انسانهای خوب رو حل کنه و دلشونو آروم:72:
RE: مشکل یک ماه مانده به مراسم ازدواج (اختلاف سر مسائل مالی)
عزیزم ببخشید اگه ناراحتت کردم:323:
منظورم این نبود که پست هات طولانیه چرا که خیلی شیوا و باحوصله مطالب رو توضیح می دی و این خیلی می تونه به مشاورین محترم سایت در حل مشکلتون کمک کنه... منظورم این بود که از مشاوره هایی که بهتون می دن استفاده کنید و اشتباهات قبل رو دیگه تکرار نکنید.
به هر حال آرزو می کنم ساعات و لظات خوشی رو به همراه همسرت داشته باشی:46:
RE: مشکل یک ماه مانده به مراسم ازدواج (اختلاف سر مسائل مالی)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط sunlife
عزیزم ببخشید اگه ناراحتت کردم:323:
منظورم این نبود که پست هات طولانیه چرا که خیلی شیوا و باحوصله مطالب رو توضیح می دی و این خیلی می تونه به مشاورین محترم سایت در حل مشکلتون کمک کنه... منظورم این بود که از مشاوره هایی که بهتون می دن استفاده کنید و اشتباهات قبل رو دیگه تکرار نکنید.
به هر حال آرزو می کنم ساعات و لظات خوشی رو به همراه همسرت داشته باشی:46:
عزیزم این چه حرفیه:46: .... راستش اون موقع شاید چون دل نگرون بودم و عصبی ....یه کوچولو ناحاحت شدم ... اما حرفت کاملا درست و حق بود :104:.... و باعث شد یقین کنم که واقعا پر حرفم و سعی بر این دارم خودمو اصلاح کنم .... دوست خوب کسی هست که حقیقت رو بدون رودربایسی میگه تا طرف اصلاح شه ... مرسی که حقیقتو گفتی دوست خوبم :43::72: