خانومی برو سمتش و از دلش دربیار
مردا غرور دارند
اینقدرن نه خودتو و نه همسرت عذاب نده
نمایش نسخه قابل چاپ
خانومی برو سمتش و از دلش دربیار
مردا غرور دارند
اینقدرن نه خودتو و نه همسرت عذاب نده
اقليما جان چي رو از دلش در بيارم؟
اينكه چون دلدرد داشتم نرفتم خونه مادرش گرفته زدتم وگفته برو خونه بابات؟؟؟ واقعا خودت بودي چي كار مي كردي؟:323:
نمی دونم .........
ولی قهرم شیوه ی مناسبی برای تنبیه همسرت نیست!!!!!
و فقط فاصله تونو بیشتر میکن
آخه چي كار كنم؟؟؟؟
نميخوام شخصيتم خرد شه و اون اين كاراش رو دوباره تكرار كنه ! نمي خوام الكي قهر كنيم و الكي هم اشتي كنيم و ون عين خيالش نباشه!
راستي همين شوهري كه من دارم و زن باردارش رو مي زنه ديوونه بچست مخصوصا دختر
رفته اتاق بچه رو كاغذ ديواري زده پرده خوشكل براش خريده(البته خودش ابتكار به خرج داده دوختتش:163:)
دو تا قاب عكس بچه گونه خوشكل 6 تا جوراب كوچولو ....خريده براش
ميدونم بهترين باباي دنيا مي شه
كار درستيه كه به يه طريقي از اين نقطه ضعفش استفاده يا به عبارتي سوئ استفاده كنم؟؟؟
با گفته شما.
همسر شما تعادل رفتاری نداره. یکباره عصبانی میشه شمارو به کتک میگیره.
وبعداز چندساعت آروم میشه وشایدم در خلوت گریه هم کند از کار خودش واز رفتارش.
ودر جایی دیگر به فرزند علاقه دارد واتاق بچه رو آراسته میکنه برای ورود نو گل شما.
دوست عزیزم من خوب شمارو درک میکنم چون خودمونم نزدیکترینم همین رفتارهارو داره وخداروشکر یکسال تحت نظر روان پزشک بوده خیلی خوب شده.
فقط برای شما راضی کردن همسرتون به روانپزشک مراجعه کند سخت است.
چون اینجور آدما اصلا قبول نمیکنند که مشکل دارند.
باید با بهانه ای ببریش .یا از کسی که میتونه روش کارکنه وراضیش کنه کمک بگیری طوری که ناراحت نشه.
تو رو خدا مشاوران و كارشناسان اگر من عيبي دارم بهم بگن !!!
راه برخورد با شوهري مثل همسر من چيه؟؟؟
چرا شوهر من كه يه زمان برام مي مرد و اجازه دخالت خونوادش تو كاراش رو بهشون نميداد الان يه دفعه اينقدر تغيير كرده !!! چرا به يكباره شده نوكر بابا و داداشش و حرف اونا براش شده آيه!!! چرا بامن اينقدر لج مي كنه؟
دوست دارم اقايون از ديد خودشون بيبشتر در مورد همسرم و رفتاراش نظر بدن و اينكه عادي هست يا نه؟؟؟؟
چاره كارم چيه؟؟؟؟محبتم بهش رو زياد كنم(باتوجه به اينكه خيلي احساسي هست) يا نه؟
دوست عزیز:72:
در اینجا تا حدی میشه بهت راهنمایی کردش.چون یک دنیای مجازی هست.
شما زن عاقل وبالقی. خوب آبجی گلم برو پیش یه مشاوره حرفهاتو بزن درد دل کن .
منکه بهت گفتم ببر پیش روانپزشک خودت قبل از شوهرت جبهه گرفتی.
مشاوره که براتون پست گذاشتن .
عزیز اگه به همسرت که شریک زندگیته نگی که دوستش داری و عاشقش هستی به کی می خوای بگی؟
تا جایی که میتونی تلاش کن تا مطمئن بشی که شریک زندگیت میدونه که تا چه اندازه او را دوست داری و برایش ارزش و احترام قائل هستی.
حتما لازم نیست فقط بگی دوست دارم ، میتونی علاقه خودت رو با تایید کردن کاراش یا تشکر کردن به خاطر کارها و محبت هایی که در قبال شما انجام میده نشون بدی.
به همسرت اعتماد به نفس بده ، کاری کن که احساس کنه شماره یک هست .اتفاقا اگه این کارا رو کنی خیلی از اون مشکلاتی که راجع بهش میگفتی حل میشه .مثل همون که می گفتی همه کارای داداش و خانوادش رو انجام میده .بهش اعتماد به نفس بده. وقتی که بهش محبت کنی و ازش تشکر و قدردانی کنی و بهش توجه کنی و مهربانی کنی و نشون بدی که خیلی براش ارزش قائلی تا خودش هم برای خودش خیلی ارزش قائل شه . وقتی صحبت میکنه خیلی قشنگ به صحبت هاش گوش بده و با تکان دادن سر تاییدش کن .حتی اگه اصلا صحبتاش برات مهم نیست .
وقتی می خوای کاری کنی ازش مشورت بخواه .وای این خیلی مهمه برای یک مرد .خیلی بهش احساس قدرت و بزرگی میده و خیلی سعی میکنه راهنماییت کنه .و برای کارای خودش هم که میخواد انجام بده بیشتر فکر میکنه .
انقدر بهش محبت کن تا به شما تکیه کنه .در همه ناراحتی ها و کاراش خونش را جای امنی بدونه که مایه آرامشش هست .
انقدر بهش محبت کن که اگر یک روز محبت نکردی تمام سعی خودش رو برای جلب توجهت انجام بده .
بهترین شیوه ها رو برای نشون دادن دوست داشتنت انجام بده.
چرا فکر میکنی اگر این کارو بکنی نقطه ضعف نشون دادی ؟ اتفاقا اون رو وابسته خودت میکنی .
مخصوصا تو جامعه ما انقدر وضع خراب شده که اگه تو محبت نکنی یکی دیگه از راه میرسه و محبت میکنه ، اون وقت می خوای چی کار کنی؟ برای همسرت هیچی کم نزار عزیزم .بزار همه قشنگی های زندگی را با تو تجربه کنه .
:43:
سلام خانومی
من دونه دونه پستهات رو خوندم و برات مینویسم ..بنابراین شاید کمی پراکنده باشه
چرا موقع عصبانیت اصلا باهاش یکه به دو میکنی آخه؟!!!
صاحب من تویی..نه باباته..نه فلانیه....!
این حرفا اخه چیه؟بابا جان شوهرت عصبانیه...شما روزه سکوت بگیر.برو جدول حل کن...برو کتاب بخون..برو خودتو مشغول و سرگرم کن.
انقدر دل دردت وحشتناک بود که نتونستی به خاطر ابرو و ارامش همسرت کمی سختی بکشی؟
من چای تو بودم همین امشب دو رکعت نماز توبه میخوندم بابت ناشکری هایی که برای جنسیت بچه ام کرده بودم به درگاه خدا عجز و ناله میکردم..
یه خانومی هم بود اینجا..مدام به فکر سقط بچه اش بود...کلی همه باهاش صحبت کردیم تا در اخرین لحظات منصرف شد..اما چند وقت بچه اش سقط شد !
به همین راحتی !
شما اصلا کاری به صلاحدید خدا نداشته باش
در مورد هتل رفتن و اینا....اصلا حرفشم نزن
پس فردا یه انگ دیگه هم بهت میزنن که معلوم نیست دختره شب رو کجا گذروند....اصلا این کار رو نکن
یه توصیه هم داشته باش از من
اصلا در مسائل مالی زندگی شما دخالت نکن...دوست داری همسرت مدام در اشپزخونه باشه بگه چرا نمکو اینجا گذاشتی..چرا اینو اینجوری پختی..چرا در یخچال بازه ...؟
چرا همسرتو میکنی زیر قرض و قوله!؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
چرا انقدر چشمت به اینه که این مزدا داره..اون لکسوز داره..؟!مگه شما با خواهر برادراش ازدواج کردی؟!
ابراز محبت کن به همسرت...به اون نکنی به کی پس علاقه ات رو نشون بدی؟!
بهعدشم مگه ادم دست میذاره رو نقطه ضعف کسی؟اونم شوهرش؟
كار درستيه كه به يه طريقي از اين نقطه ضعفش استفاده يا به عبارتي سوئ استفاده كنم؟؟؟
نگاه کن جمله ات رو...خانومی یه چیزی بهت میگم ناراحت نشو...اما شاید خودت هم از نظر روانی در سلامت کامل نباشی...چون این جمله ات خیلی جمله خوب و درستی نبود
نتیجه:
1و به همسرت محبت کن و بذار بفهمه دوستش داری
2.آشتی کن باهاش(منت کشی نکن اما با یه سری ظرافتای خوشگل..مثلا رو شکمت با ماژیک بنویس بابایی من اینجام ! )
با این کارا جذبش کن و این قهر بچه گانه رو تموم کن
3.در عصبانیتش به هیچ عنوان صحبت نکن..گفتم فقط روزه سکوت بگیر
4.به اینکه حسن چی خریده..حسین چی خریده کار نداشته باش !
5. در مسائل مالی زندگی دخالت نکن.بذار خودش به خودش متکی باشه
6.ارامش خونه حفظ کن و اروم نگه دار جو رو
7.ناشکری نکن
موفق باشی
عزیزززم دقیقااااااا مشکلت شبیه مشکل منه ه ه ه ه ه ه ه.شوهر منم ثبات اخلاقی نداره.منم موندم چیکااااااااار کنم؟ :(((((((((((((((((((
مرسي مريم جان از راهنماييهات
با توجه به اينكه من خودم شاغلم و مخصوصا تو دنياي امروز اين كاملا طبيعيه كه من هم در مورد نحوه خرج كردن نظر بدم همونطور كه يه زماني مي گفتن اشپزخونه مال زن خونست ولي فكر كنم شوهرم بيشتر از من اونجاست و قابل توجهتان جاي همه چيز رو هم به دلخواه تغيير ميده و وقتي بهش مي گم اينكارت رو دوست ندارم مي گه خوب من به اشپزي علاقه دارم يا دسر درست كردن رو دوست دارم ضمنا دكراسيون خونه هم با ايشونه اين كه گلدون. تلوزيون تلفن...كجا باشنوبه دلخواه خودشون الان يك ماهه كه در گير دكراسيون اتاق بچست و اينقدر ذوق شوق داره كه دلم نمياد چيزي بگم
از طرفي من هيچ وقت نه همسرم نه خودم و نه زندگيمون رو با چيزي مقايسه نكردم اينو گفتم فقط برا اين كه جو خانواده شوهريم كه شلوغ هستند و مدام تو رفت و امدند مشخص شه
در مورد اينكه مي گيد چرا همسرت رو ميكني زير قرض و قوله همونطور كه قبلا گفتم چون همسرم بينهايت ولخرجه (هم برا من هم برا اين و اون )و خرجي هم دست من نيست تنها راهي كه ميشه پولش پس انداز شه تا صاحب زندگي شيم همينه كه وام بگيره تا ملزم به پرداختش شه در غير اينصورت اگه ماهي 2 ميليون هم درامدش باشه هر چي داره رو امروز ميخوره
مامانم فردا میخواد سیسمونی بیاره وای که چه قدر از این رسم و رسوما بدم میاد اصلاحوصله نقش بازی کردن و الکی خندیدن رو ندارم شوهرم رفته اندازه 100 نفر میوه های رنگ وارنگ خریده در حالی که مهمونا بیشتر از نهایت 30 نفر نیستند
تازه سرخود باشده به همه زنگ زده که اقایون هم اخر شب که مراسم سیسمونی تموم می شه باید بیان می خوام شام بدم(به دست بخت خودش)الان هم واسه خودش داره سبزی باک میکنه!!!! وای که این قدر از من نظر می خواد خسته شدم!!!!
kherse soorati عزيز آيا به توصيه فرشته مهربان توجه كردي؟علي الخصوص قسمتي كه گفته بود هويت همسرت رو بپذير؟
درتمام پستهاي شما من از همسرتون مردي رو ديدم كه به شيوه ي خودش شما رو دوست داره،وبه شيوه ي خودش عشق وعلاقه اش رو به شما با تمام وجود نثارميكنه وشما همه ي اينها رو ناديده ميگيريد وفقط سعي داريد تا اونو تبديل به مردي كنيد كه از نظر خودتون مناسبه!
حتي در يكي از پستها ديدم كه گفتيد براي مناسبتي ايشون د رستوراني هاي كلس جا رزرو كرده وقطعه طلاي گران قيمتي هم بهتون هديه داده اما باز خورد شما چي بود؟اين كه من ترجيح ميدادم ميتونستيم ماشين بخريم!
آيا اين روش كه تا حالا در پيش گرفتي مثمر ثمر بوده؟
آيا به نظرت وقت اون نشده كه مردي رو كه همسرته با خصوصياتي كه داره قبول كني؟از محبتهاش لذت ببري،به تصميماتش hحترام بزاري وبا ديد مثبت به كارهاش نگاه كني؟
يك بار ديگه پست فرشته مهربان رو برات ميزارم حتما با دقت بخونش:
از ايده آلهات حصاري به دست وپاي همسرت بستي،بزار اوني باشه كه هست،با چيزهايي كه از همسرت گفتي بي شك اگر اجازه بدي كه خودش باشه خيلي بهتر از چيزي كه در نظر داري در زندگيت محقق ميشه.نقل قول:
نوشته اصلی توسط فرشته مهربان
موفق باشي
سلام به دوستان و كارشناسان
تو رو خدا كمكم كنيد دارم ديوونه ميشم شخصيتم ابروم نجابتم همه رو از دست دادم ديگه نمي خوام زنده بمونم نمي تونم تو چشاي شوهرم نگاه كنم البته اون خودش مقصره يكي به خاطر عشق زيادش به برادرش و ديگري بي اعتمادي و تعصب بيخود نسبت به من
من عاشق شوهرمم و ديوونه وار مي پرستمش اما من قرباني شدم
قرباني يك ادم پست و هوس باز
يا بايد خودم رو بكشم يا اون اشغال عوضي رو
من باردارم يه بچه تو شكمم هست در مورد زندگي اون چي كار كنم
شوهرم هم خيلي منو دوست داره ما زندگي خيلي خوب و شيريني داشتيم
اي خدا.......اخه چرا اينجوري شد؟؟؟؟؟؟؟؟
ماه چهره جان
چی شده؟؟؟
یعنی چی یه بچه تو شکمت هست؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
بغیر از شوهرت از کسی باردار شدی؟
میشه یکم بیشتر توضیح بدی؟؟
نترس دوستان میان بهت راهکار میدن.
چندوقته بارداری؟
دوست عزیز سلام
به همدردی خوش آمدی
سعی کن آروم باشی و با آرامش مشکلت رو توضیح بده تا دوستان کمکت کنن
امیدت رو از دست نده و بیشتر بگو
چی شده؟
از شخصی به غیر از شوهرتون حامله شدید؟
عزیزم کمی آروم باش
در مورد مشکلت بگو که چه اتفاقاتی افتاد که نسبت به شوهرت خیانت کردی ؟
با شوهرت چه در گیریهایی داشتی ؟ مگر نسبت به برادرش چقدر عشق داره که تو رو ناراحت می کنه ؟ تعصباتش چرا زیاده و چی فکر می کنه که تو رو اذیت می کنه؟
ماه چهره جان
فقط باید خیلی آروم و حساب شده رفتار کنی . استرس نداشته باش . درست مشکلشو بیان کن . به خودت صدمه نزن.
انشالله حل میشه.
من به خدا به شوهرم خيانت نكردم
ما سه ساله كه ازدواج كرديم شوهرم خيلي مرد گل و خوبيه ما عاشق همديگه هستيم شوهرم هميشه و همه جا حاميم بوده و برام هيچي كم نذاشته 4 تا برادرند كه شوهرم پسر اخريه البته با دو تا خواهر
برادر بزرگش كه وضع ماليه توپي هم داره برا كل بچه ها احترام و جايگاه خيلي خاصي داره برا شوهر من عين بت ميمونه
شوهرم حتي به مادرش هم اجازه بي احترامي به منو نمي ده اما برادرش براش يه چيز ديگست زن داره و 3 تا دختر كه بزرگترينش تقريب همسن منه شوهرم جونش به اينا بنده
از روز اول يه جورايي از اين برادر شوهرم بدم ميومد به نظرم دين و ايمون درست حسابي نداشت بر عكس شوهرم كه هر چي از پاكي و صداقتش بگم كم گفتم
روزاي اول ازدواج احساس مي كردم يه جورايي بد نگام مي كنه انگار مي خواد ادم رو بخوره يا خيلي خودموني حرف ميزد شوهرمم مي گفت نا سلامتي جاي پدرته
يكي دو بار كه نا خواسته بد برادرش رو پيشش مي گفت عصباني مي شد و حتي كتكمم مي زد مي گفت هر چي دوست داري به من فحش بده ولي به برادرم نه
از اونايي هست كه يه پاش ايرانه يه پاش امريكا
میشه در مورد بارداری هم بگی عزیزم؟
نترس خانم ماه چهره جون.
انشالله که حل میشه.
به خودت مسلط باش. درست میشه. من نگرانت شدم.
ماه چهره جان سلام
عزیزم دقیق توضیح بده لطفا...
به شما تجاوز شده؟
در اثر تجاوز باردار شدی یا بچه ماله همسرته؟
برامون کاملتر شرح ماوقع بده تا بتونیم کمکت کنیم...
عزیزم برات دعا می کنم که خداوند خودش کمکت کنه...به خدا توکل کن و با راز و نیاز خودت رو آروم کن...
اگر بیشتر توضیح ندی نمیتونیم کمکت کنیم
8 ماه پيش يه بار برادر شوهرم اومد خونمون شوهرم نبود منم بس كه ازش بدم ميومد و حس بدي بهش داشتم همش تو اتاقم بودم بعد كه شوهرم اومد خونه گلگي من رو پيش شوهرم به شوخي كرد گفت اگه با زنم بيام زنت تحويل ميگيره وگرنه بدون حضور ايشون ازم پذيرايي نميكنه بعد كه برادرش رفت شوهرم كلي دعوام كرد كه تو رفتار اجتماعي بلد نيستي چند بار خواستم به شوهرم بگم برادرت يه جوري نگاه ميكنه ولي از شوهرم و عشقش به برادرش ترسيدم
يكي دوماه بعدش برادرش به شوهرم گفته بود خانمت بياد باهام زبان كار كنه شوهرم عصر اومد خونه گفت بريم خونه برادرم واسه اموزش گفتم باشه بعد منو دم در پياده كرد و خودش مي خواست بره كه با ناراحتي گفتم پس تو كجا گفت كار دارم يكي دو ساعت ديگه ميام گفتم موذبم گفت مثل بابات ميمونه گفتم بدون تو نميرم داداشت با چشاش ادم رو مي خوره زد تو گوشم گفت كرم از خود درخته يه عالمه فحش بارم كرد كه منظورت از اين حرف چيه اصلا ديوونه شده بود گفت پياده شو بريم همين حرفا رو در حضور داداشم بزن منم كه خوب چيز خاصي نديده بودم گفتم شايد يه حسه الكي باشه و بيخودي ابروريزي درست مي شه اينقدر گفتم غلط كردم تا بيخيال شد منو پياده كرد گفت 1 ساعت ديگه ميام
وقتي رفتم خودش تنها خونه بود
گفت خانمش و بچه ها خونه پدر خانمشن
اون شب گفت يه پيانو واسه دخترم خريدم طبقه بالا برو نگاش كن از پله رفتم بالا وهمش به خودم ميگفتم چه قدر بي شعور و بي جنبم كه فكراي ب در مورد برادر همسر كه همسن بابامه مي كردم
ولي وقتي داشتم از پله ها پايين ميومدم احساس كردم از امد مي خواست از كنارم رد شده خودش رو چسبوند به من منم نزديك بود بيفتم دستم رو گرفت كاملا غير طبيعي و محكم دستم رو گرفت باز همون فكراي بد و حساي بد....
اون شب گذشت شوهرم خيلي رو پوششم وارتباطم با نا محرم حساسه يه بار ازش سوال كردم اگه يه پيرمردي 70 ساله بخواد از خيابون رد شه من دستش رو بگيرم يا اون دست منو بگيره گناهه
گفت غلط كردي هيچ كس نيست كه تو بخواي كمكش كني
گفت نهايت عصاش رو بگير
منم از فرصت استفاده كردم گفتم داداشش ..... اون كلي خنديد گفت پس بايد مي زاشت بيفتي بميري عوض تشكرته؟؟؟؟
گفت دااش من رو به خودت محرم بدون گفتم پس اشكال نداره جلوش روسري نپوشم كه باز عصبي شد و زد تو گوشم گفت تو روابط اجتماعي بلد نيستي
اصلا اسم داداشش كه مياد رواني ميشه
تا اينكه دو ماه پيش كه برادرش كمكمون كرده بود خونه بخريم و شوهرم مدام جلوش تعظيم ميكرد كه ممنون كه بهمون لطف داشتيد يه روز بي خبر اومد خونمون
منم رفتم ازش پذيرايي كنم لباسم يكم ناجور بود واسه همين چادر پوشيدم ديدم بلند شده كل خونه رو وارسي كنه به اتاق خواب كه رسيد رفتم بهش گفتم ببخشيد اينجا عكساي عروسيمون رو زديم به ديوار لطفا داخال نشيد ولي محل نداد بعد رفت تو اتاق كمار شوهرم صدام زد كه يه ليوان اب براش ببرم.......
وقتي كنارش وايسادم ديدم دستش رو برده پشت كمرم و ببخشيد با بند لباس زيرم...
به رو خودش هم اصلا نمي اورد منم عصباني شدم و ناخدا گاه زدم تو گوشش از نظر قد و هيكل سه برابر منه اون اشغال هم كاري كرد كه حتي حيوونا هم نمي كنند..... نمي دونم يعني نمي ترسيد هر لحظه شوهرم ببياد !!!
خوب وقتی شوهرت اومد بهش هیچی نگفتی؟چی شد؟آثاری از اجبار روی بدنت نیود؟
تا يك ساعت همون جور تو كما بودم نمي دونستم چي كار كنم به همسرم زنگ بزنم؟؟؟به خونوادم بگم؟؟؟؟
اسونترين راهي كه به ذهنم رسيد خودكشي بود تا اومدم وايتكس بخورم شوهرم با خوشحالي اومد تو برام گل خريده بود بيچاره از هيچي خبر نداشت بس كه دلم ازش پر بود زدم توگوشش بعدش زدم زير گريه هر چي خواستم همه چيزو براش تعريف كنم نتونستم ترسيدم اصلا نمي دونم چي بگم هنوز فكر ميكنمخواب يا توهم بوده
1 ماه بعد فهميدم باردارم يكم اين موضوع خوشحالم كرد و از اون حال رواني كه داشتم بيرون اومدم اما الان چند شبه فكراي بد مياد سراغم مثلا اينكه بچه مال ....
اينم بگم كه اصلا رابطه من وهمسرم ديگه مثل قبل نيست همش بهش مي پرم مي خوام ازش جدا شم و بعد حقيقتو بگم از بس ديوونه بازي در اوردم اونم خسته شده مي گه چته بريم پيش روانشناس؟؟؟
حتي از خونوادم كمك خواسته
عزیز دلم متاسفم بابت اتفاقی که برات افتاده. لطفا آرامشت رو حفظ کن و از این فکرای بد بیا بیرون. یعنی چی خود کشی ؟!
اگر شما پیش خدا و وجدان خودت سرافراز باشی که کوچکترین لغزشی نداشتی، هیچ اهمیتی نداره بقیه چی می گن یا چه فکری می کنن.
حتما راهی پیدا می شه برای بانوی پاک دامنی مثل شما :46::43:
اما لازمه که هر چه سریعتر بری پیش یه مشاور و حضوری کمک بخوای. اگر لازم باشه معرفیت می کنه پزشکی قانونی و راهکار لازم بهت داده می شه. نگران نباش نازنین:72:
هر چه زودتر بری مشاوره بهتره.... حتی امروز بهتر از فرداست واسه شما. :72:
خانم ماه چهره پيشنهاد ميكنم قبل هر اقدامي حتما حتما پيش يه مشاور خوب و مورد اعتماد بريد
شما بارداريد و اين وضعيت روحي هم به خودتون و هم بچه اسيب ميزنه
اينقدر اشفته نباش
چرا همون جا همه چیرو واسه شوهرت توضیح ندادی؟هیچی بهش نگفتی؟نگفتی داداشش اومده خونتون؟
ماه چهره جان سلام. عزیزم نوشته هات رو خوندم وخیلی متاسف شدم از داشتن یه همچین برادر شوهر کثیفی... شرایط خیلی سختی داری، ولی خانمی من اگه جای تو بودم تو یه فرصت مناسب به همسرم همه چیز رومیگفتم. یا حتی پیش برادرش همه چیز رو بگو... اگه بخوای همه چیز رو همینطور مخفی نگه داری، به برادر همسرت بها دادی برای این کار اشتباه وکثیفش و امکان داره که خدایی نکرده دوباره تکرار کنه. (البته نظر شخصی من اینه)
عزیزم بعد از اون ماجرای تلخ ، باز هم با اون روبرو شدی؟ چه عکس العملی بات داشته؟؟؟ رابطه شما با خانم برادر شوهرت چطوره؟؟؟؟
دوستان عزیز که لطف می کنید و پست مشاوره ای می ذارید،
دقت کنید که این یک موضوع عادی نیست که این خانم بتونه در این وضعیت روحی و با توجه به درجه اعتماد همسرشون به برادرش، مستقیم با شوهرش در میون بذاره. ضمن اینکه صحبت کردن از این موضوع پیش هر آشنایی حتی خانواده این خانم می تونه در آینده براشون مشکل ساز باشه و آبروی ایشون رو در خطر بندازه.
ماه چهره جان
عزیز دلم آرامش خودت رو حفظ کن...ما هم برای حفظ آرامشت دست به دعا بر میداریم...
گل من راهکارهای آویژه رو حتما به کار ببر...
میدونم از لحاظ روحی اوضاع خوبی نداری ولی خداوند تو رو به این سایت رهنمون کرده تا در جمع یاران خوب همدردی
بتونی حرف بزنی تا خالی بشی از بار سنگینی که رو دلت هست!
انشالا که بچه برای همسرته...برای اطمینان از پزشکی قانونی کمک بگیر! با دعا و نیایش خودت رو آروم کن و اگر
نوشتن برای ما آرومت می کنه بنویس!
عزیز دلم تو قربانی هستی و گناهی نداری!
برای اینکه فکرت راحت باشه میتونی تاریخ دقیق باردار شدنت و اون حادثه رو بسنجی و از پزشکی قانونی و مشاور
کمک بگیری! از خداوند مهربون کمک بخواه و تا میتونی آرامش خودت رو حفظ کن با نیایش تو این ماه عزیز..
مشاورین متخصص میتونن راهنمایی های بهتری بهت بدن...
اما همیشه یادت باشه اقدام به خود کشی کار درستی نبوده و نیست!
پس خودت رو به خدا بسپار و همچنین اون آدم کثیف رو تا عدل الهیی در موردش جاری بشه و بعد هم با مراجعه به
مشاوری امین و با ایمان (ترجیحا خانم) به تنهایی تحت مداوا قرار بگیر
ان شالا که خداوند بهترین راه رو پیش پات بگذاره
:72:
عزیزم همه ما واقعا متاسف شدیم و از این ماجرا ناراحت ..
و کاملا احوالت را درک می کنیم ..
ماه چهره عزیز
سعی کن خودت را آرام نگه داری و با منطق درست قدم برداری
چون با خودکشی فقط و فقط خودت را مقصر جلوه می دهی و در عین بی گناهی در نزد خداوند هم ترد می شوی !
پس سعی کن محکم باشی ...
حتما حتما به پزشک مراجعه کن و با یک مشاور صحبت کن تا به ارامش برسی
خداوند جای حق نشسته و مطمئن باش خودش همه چی رو درست می کنه ...
نقل قول:
نوشته اصلی توسط ماه چهره
سلام ماه چهره
به همدردی خوش آمدی
چقدر خوبه که شما و همسرت همدیگر را عاشقانه دوست دارید . و می دانم در چه شرایط سختی هستی . درک می کنم چقدر باید شکسته و رنجور باشی و احساس بن بست کنی . اما اینرا بدان خدایی که ناظر اعمال همه ما هست یار مظلومان هست .
بهتره قبل از هرچیز آرام باشی و هیچ اقدام عجولانه ای نکنی . مطمئن باش خدا بزرگتر از مسائل و مشکلات هرچند بزرگ ما هست . به او توکل کن و آرام باش تا با هم راه حل مناسب مسئله را پیدا کنیم .
درسته همسرت به برادرش اعتماد دارد اما اشکالش این است که حفظ حریم هیچ ارتباطی به اعتماد ندارد و در هیچ شرایطی بین نامحرمان نباید حریمها را شکست حتی اگر فاصله سنی زیاد باشد .
همسر شما به علت اعتمادسازی برادرش و فاصله سنی تصور چنین شرایطی را نمی کرده و ..... اما اینطور نیست که در موقعیت مناسب و به شکل منطقی و درست که بهش قضیه گفته بشه باز هم از برادرش دفاع کند .
حالا که خودش پیشنهاد رفتن نزد روانشناس را داده و به سلامتیت اهمیت میده ، از این فرصت استفاده کن و برو با روانشناس مطرح کن ، روانشناس خودش میدونه به چه شکلی و از چه راهی وارد شه و موضوع رنج روحی شما و علت آنرا به همسرت بگه و ابتدا هم او را خواهد سنجید و متناسب با ظرفیتش وارد خواهد شد.
پیشنهاد می دهم ابتدا خودت با روانشناس صحبت کن و وضعیت را شرح بده ، تا او در جریات باشد و سپس به همراه همسرت در جلسات شرکت کنید
خلاصه :
بنا به توصیه همسرت با هم نزد روانشناس بروید . مطمئن باش نتیجه خوبی خواهی گرفت
.
:72::72:
سلام عزیزم :46::43:
می دونم که هیچکدوم از ما نمی تونه درکت کنه ..
اما می تونی مطمئن باشی که همه ما دوستت داریم ..
و با تمام وجود دلمون میخواد کمکت کنیم ..
اما این رو هم خوب می دونیم که هیچ کسی مثل خودت نمی تونه بهت کمک کنه ..
خودکشی هیچوقت راه حل نبوده عزیز من ..
درسته که در موقعیت ناامید کننده ای هستی اما باید قوی باشی ..
تو همه ی سعیت رو کردی که جلوی این ماجرا رو بگیری ..
پس احساس تقصیر نداشته باش دوست گلم ..
الان وقتیه که بیش از بهم ریختگی و اعصاب خوردی و تصمیمات فوری و شتاب زده به تدبیر تو و قدرت تفکر و تحلیل تو نیاز هست ..
و من مطمئنم که تو به خوبی از این قدرت برخورداری ..
عزیز دلم ،:72::72:
هر چند خیلی سخته اما برای اینکه بتونی خوب فکر کنی باید بتونی آرامشت رو حفظ کنی ..
قبل از هر اقدامی باید آروم باشی ..
سعی کن به موضوع مسلط بشی ..
به نظر می رسه می تونی از پس اینکار بربیای ..
به نظر من هم بهتره با همسرت به مشاور مراجعه کنی .. همونطوری که دوستان گفتن مشاور می تونه بهتر از تو و به شکل بهتری موضوع رو برای شوهرت شرح بده و احیانا به هر دوتون کمک کنه که با آسیب های کمتری این شرایط ناراحت کننده رو مدیریت کنید ..
اما باز هم تاکید می کنم ..
فقط ..
آروم بااااش ، آروم آروم ...
:72:::72::72:
:72:
با سلام
جناب ماه چهره گرامی
به تالار همدردی خوش آمدید. همانطور که می بینید در اینجا می توانی در کنار اعضاء خونگرم تالار به مرور این مورد از مشکلاتت را هم مدیریت کنی و به کمک یکدیگر حل کنیم.
از اینکه چندین ماه هست که تحت این فشار سنگین زندگی می کنید بسیار متاثر شدم. چنین فشارهایی واقعا برای کسانی که خارج از گود هستند قابل درک نیست. اما اینکه آنقدر قوی بودی که به هر حال تسلیم نشدی و به خودت آسیب نرسانده ای ، نشان می دهد خانم خود ساخته و قابل احترامی هستید.
در مروری که بر توضیحات شما داشتم متوجه شدم خصوصیات بسیار ارزنده ای دارید که به کمک آن می توانید به سادگی از این مرحله گذر کنید.
اولین خصوصیت مثبت شما:
تیزبینی و دقتی که به نگاه نامحرم و نامبارک این آقا داشته اید. یعنی شما بدور از اینکه تحت تاثیر خوش بینی همسرتان باشید، همواره سعی کرده اید این حریم ها را نگاه دارید. این اکنون به عنوان برگ برنده ای برای مراحل بعد در دستان شماست. یعنی هر وقت بنا شد همسرتان در جریان قرار بگیرد(البته به صلاحدید روانشناس و پس از مصاحبه با همسرتان و از طریق او)، همسر شما متوجه هست که همیشه نسبت به این موضوع حساس بوده و حتی با او در جریان قرار داده بودید.
دومین خصوصیت مثبت شما:
شما توانسته اید از وسوسه آسیب به خودتان گذر کنید. این کار بسیار مهمی هست. یعنی توانسته اید منطقی به مشکلتان نگاه کنیدو احساسات آزارنده خود را کنترل کنید.
سومین خصوصیت مثبت شما:
برای حل این مشکل به صورت صحیح شروع به فعالیت و تحقیق و تفحص کرده اید. اینکه پس از چندماه ، ما شاهد حضور شما در این تالار هستیم. و اینکه خیلی قشنگ مسائل را توضیح می دهید و تصمیم به حل آن دارید، نشان از این می دهد که فردی منفعل نیستید. و احساس بازندگی صددرصد ندارید و در حال بازسازی زندگی و حل این بحران می باشید.
چهارمین خصوصیت مثبت شما:
قدمهای بعدی که شما به مرور و بدون عجله برخواهید داشت کمک می کند که از این خصوصیات مثبت خود حداکثر استفاده را ببرید.
همیشه مهارت و کارآمدی یک ناخدای کشتی به هنگام طوفانها مشخص می شود. وگرنه هر ناخدای بی مهارتی در دریای آرام کشتی را به پیش می برد.
و اکنون لحظه ای هست که شما مانند یک خلبان تیز هوش و زرنگ و با حوصله با کمک صبر و مشورت این هواپیما را به سلامت در فرودگاه بنشانی. اکنون مسافران این هواپیما که همسرت، فرزندت و خانواده های خودت و همسرت هستند ،وضعیتشان به نحوه نشاندن هواپیمای زندگی از طرف شماست.
به نظرم همانطور که با قوت و قدرت و دقت تا کنون به خوبی این مشکل را مدیریت کرده اید بعد از این هم به سهولت می توانید برگ زرینی بر زندگی خود بیفزایید که چگونه از این حادثه وحشتناک به خوب گذر کرده اید.
حادثه ها در زندگی همه آدمها به طرق مختلف بروز می کند. اما نوعش متفاوت هست. بعضی حادثه ها در بعضی فرهنگها جزئی دیده می شود، بعضی حادثه ها مهم و بعضی حادثه ها وحشتناک.
اما این آدمها هستند که نحوه مقابله با حادثه ها را انتخاب می کنند. شما باید مثل گذشته صبور و قوی باشید و روش احساسی پیش نگیرید. صبر به شما کمک می کند که قدمهای خود را محکم و صحیح بردارید.
خلاصه:
1 - خصوصیات مثبت شما مثال زدنی هست. و نشان می دهد این فشارها شما را تا می کند لیکن شما کسی نیستید که بشکنید.
2 - صبر و خویشتن داری کمک می کند که بهتر بتوانید تصمیم بگیرید. این خصوصیت را در خود مانند گذشته تقویت کن.
3 - در آغوش همسرت گریه کن و بگو خواستار نوازش بیشترش هستید.
4 - راهکارهای پست قبلی را که فرشته مهربان و طاهره ارائه داده اند را دقیقا مطالعه فرمایید و با دقت پیاده کن. یعنی اینکه باید مدتی حضوری با یک روانشناس بالینی گفتگو کنید. هم برای مسلط شدن بیشتر بر اوضاع و تقویت بیشتر خودت. و هم برای استفاده از تخصص او برای در جریان قرار دادن احتمالی شوهرت،و فرونشان آسیب های احتمالی.
5- از فکرهای اتوماتیک منفی باید پرهیز کنی. معمولا بعد از آسیب و ترومای روحی، آسیب های دیگری سراغ آدم می آید که از خود حادثه وحشتناک تر هستند. (مثل فکر آسیب زدن به خودت و دیگران)، در واقع این نوع افکار حتی از خود آن حادثه وحشتناک تر هستند. باید مواظبت زیادی بر افکارتان داشته باشید. تا این حادثه که قابل مدیریت صحیح هست را پیچیده نکنی. و این کار هم باید زیر نظر روانشناس به صورت حضوری انجام شود.
6 - برای پرهیز از افکار اتوماتیک، از تنهایی حذر کن. از شنیدن موزیک های غم انگیز پرهیز کن. در جمع بیشتر حضور پیدا کن. و فعالیت های بدنی بیشتری داشته باش. در مواقع بسیار سخت که نمی توانی افکارت را مدیریت کنی با شماره 123 در شهر خود تماس بگیرید(دفتر آسیب های اجتماعی)، همچنین با شماره 148 (صدای مشاور) ، و حرفهایتان را با آنها در میان بگذارید.
7 - از دعا و نیاش غافل نشو و خداوند را وکیل خود قرار بده. و به او توکل کن. که در کنار همه این تلاشهایت کمکت کند و بهترین ها را برایت مقدر کند. اعتقاد به این داشته باش هیچ ابتلاء و امتحان و فشاری بدون خواست خداوند پیش نمی آید و هم او شنونده دعاهای کسانی هست که جز او کسی را ندارند. وقتی به وجود نازنین خدا تکیه می کنی و از او استمداد می طلبی و او را وکیل خود می کنی، مطمئن می شوی که قویترین هستی و همه جا پیروز هستی. هر کس با اوست قویست. به این منظور مناجات بیشتری داشته باش و با او گفتگو زیاد داشته باش و دعا زیاد بکن.
اعتقاد داشته باش. که خداوند یار مظلومان و همراه کسانی هست که خودشان تلاش کافی را می کنند.
ماه چهره جان سلام.به همدردی خوش اومدی
شاید کمی بتونم درک کنم چه حس بدی داری و چه رنجی کشیدی...و اما نشون دادی زن مقاوم و فهمیده ای هستی..گفتنیها رو دوستان گفتن.فقط میخوام درباره عنوان تاپیکت باهات صحبت کنم.
چرا بی اعتمادی شوهر؟؟عزیزم میدونم همسرت به برادرش احترام و اعتماد زیادی داره..چون برادرش ازشون حمایت کرده و ناخوداگاه تو ذهن همسرت نقش پدر و تکیه گاه رو گرفته اما مطمئن باش در نهایت خودش همسرش و حفظ حریم خونش براش مهمتره.تو باید قوی باشی..باید خودتو اماده کنی..قراره همسرت با موضوع مهمی روبرو بشه..شرایط حساسیه که تو و همسرت باید به هم کمک کنید..تو باید اونو درک کنی و اون هم تو رو...تو وهمسرت یه خونواده اید مشکل تو مشکل اونم هست..نگران بی اعتمادی نباش..وقتی قبل ازاین ماجرا به شوهرت گفتی که معذبی..وقتی خودت گفتی که نمیخوای با برادر شوهرت تنها بمونی جایی برای بی اعتمادی نمیمونه..نقل قول:
خودكشي به خطر بي اعتمادي شوهر و بي ابرويي
بی ابرویی برای تو نیست..برای اون اقاست که نتونسته خودشو مهار کنه و حتما پاسخ رفتاش رو میبینه..چون قانون عمل و عکس العمل وجود داره..مراقب خودت باش.زخم روحی که خوردی رو درمان کن..با خودت همدردی کن..خودتو دوست داشته باش..تو لایق بهترینهایی چون بهترینی..میدونم حس دوگانه ای نسبت به اون بچه داری..اما مراقب اونهم باش..اون بیگناهه.
عزیزم با کمک مشاور و همسرت ازاین مرحله سخت به سلامت عبور کنی.انشاءا...
موفق باشید
با تشكر و قدرداني از همه شما دوستان و ممنونم از شما مدير همدردي كه با ستايش خصلتهاي خوب من حس خوبي تو من ايجاد كرديد ولي مي دونم من اينايي كه گفتيد نيستم خيلي ترسو تر عجول و متاسفانه احساسي هستم
بعد از اون ماجراي وحشتناك چند بار اون ادم پست رو تو جمع ديدم طوري طبيعي رفتار ميكنه كه حتي به خودم شك مي كنم ايا واقعا همچين اتفاقي افتاده يا به خاطر ذهنيت مسمومم نسبت به اون توهم زدم
و از طرفي شب و روز دارم بين عشق و اعتماد شوهرم نسبت به برادرش و غيرتش نسبت به زنش مقايسه انجام مي دم
خيلي در مورد اينكه موضوع رو با همسرم در ميون بذارم فكر كردم
از طرفي مي ترسم به خاطر اعتماد زياد به داداشش فكر كنه با اين حرفا ميخوام داداشش و خراب كنم جون هميشه ميگه تو به صميميت و خوني كه بين من و برادرم مي جوشه حسادت مي كني ولي حواست باشه قبل از اينكه بخواي احترام منو نگه داري احترام اونو نگه دار و قبل از اينكه بخواي منو خوشحال كني اونو خوشحال كن
سلام ماه چهره عزیز
عزیزم امروز به یک آیه از قرآن که همگیمون خوب میشناسیمیش رسیدم و بسیار زیاد برات در نماز صبح دعا کردم و
بد ندیدم که بیام و این آیه و چند کلامی رو بهت بگم تا قلب مهربونت آروم بگیره...آیه این بود :
الَّذِينَ آمَنُواْ وَتَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُم بِذِكْرِ اللّهِ أَلاَ بِذِكْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ سوره رعد / آیه 28
آنان که ايمان آورده اند و دلهايشان به ياد خدا آرامش می يابد ، آگاه باشيد که دلها به ياد خدا آرامش می يابد!!!
دلت رو با ذکر خدا ، یاد خدا و گفتگو و نیایش با خدا و خصوصا با خوندن قرآن آروم کن گلم...
خداوند هم عدل گستره و هم مهر گستر...اون عاشق بندشه و قطعا از ستمی که به تو شده برات ناراحته چون خیلی
زیاد بنده هاش رو دوست داره و در عین حال عدل گستر هم هست و عدل الهیش حتما بانوی پاک دامنی چون تو رو
روسفید می کنه و پشتیبان و حامی تو هست و بدکارانی چون او رو به سزای عملشون میرسونه...پس با یاد خدا
قلبت رو آروم کن...شما بانوی معتقدی هستی پس میدونی که زندگی ما تو این دنیا موقته و اصل آخرت ماست و
تو نباید با یک تصمیم اشتباه ، جای پروردگارت تصمیم بگیری! خودت رو به خدا بسپار...اون وکیل مدافع تمام عیار
توست و چه وکیلی بهتر و توانا تر از خداوند قهار!!!
به این فکر کن که ما بعد از مرگ (البته وقتی که خدا بخواد بمیریم نه اینکه خودمون بخوایم) ما زندگی جاودانه ای رو
شروع می کنیم و قطعا حق واقعی تو ستانده میشه و اون ملعون به سزای واقعی عملش میرسه و رسوای صحرای
محشر میشه...پس خودت رو حساب قوی کن! تو باید از حیثیت ، شرف و گل عفیف وجودت و پاکدامنیت با همه
وجودت دفاع کنی! با خودکشی تنها به اون ملعون فرصت تبرئه کردن خودش و گناهکار نشون دادن خودت دادی!
پس با توکل و تکیه به خداوند خودت رو آروم و ایمانت رو خوب قوی کن و بعد با راهنمایی خواستن از مشاور روحت رو
درمان کن و با یاری همسرت بحران رو طی کن و از خدا بخواه تا به بهترین شکل این ماجرا رو هدایت کنه و بهترین ها
رو سر راه خودت و همسرت بگذاره عزیز دلم...
من و تمام دوستان همدردی هم برای شما بانوی مهربان ، پاک دامن و خوب دعا می کنیم :46:
ان شالله که همه چیز به خیر و سعادت شما و همسرت و زندگی تموم میشه
:72:
سلام عزیز دلم از دیروز همینجور توی فکرت بودم .گلم یه سوال:اون وقت که با داداش همسرت تنها شدی چه عکس العملی نشون دادی؟ از خودت دفاع نکردی؟؟ نمیدونم هیچی نبود کنارت با اون از خودت دفاع کنی؟نمیتونستی تا میبینی مشکوک میزنه به همسرت پیامک بدی؟؟؟؟؟و......
جیغی..دادی...فریادی...نمیدونم ..
از طرفي دلم خيلي برا شوهرم مي سوزه از جونش برا اون داداشش مايه مي زاره شايد اگه متوجه واقعيت بشه و حرفام رو باور كنه يه بلايي سر خودش يا من بياره چون احساس ميكنم حتي بعد از باخبر شدن از واقعيت هم به برادرش كاري نداشته باشه
راستش شما بايد خودتون علاقه و اعتماد شوهرم به برادرش رو ببينيدحتي بعضي وقتا يه فكر احمقانه مياد تو ذهنم كه شايد شوهرم بعد از باخبر شدن از موضوع باز هم به خاطر علاقه به براردش با من بد برخوردي كنه و بگه :حالا بر فرض برادرم اين كار رو هم كرده باشه تو را ابروش رو پيش من مي بري؟؟؟؟؟