برای جدایی اقدام قانونی کردم. اگر شوهرم تهدیدم کرد چه کار کنم؟

دوست عزیز

خوانوادتون حق دارن نگران شما باشن. متاسفانه کاری که نباید میشد شده و کار به دخالت بزرگترها رسیده

با هاشون تو ارامش صحبت کنید بگید:

-میخواید یه فرصت دیگه به زندگیتون بدید و برید دنبال راه حل اساسی.
-بهشون اطمینان بدید که میخواید زمانی وارد زندگی بشید که هر دو تغییر کرده باشید.

اگر بشه همسرتون هم بعد از ارامش پیدا کردن نشون بدن دنبال تغییر هستن خیلی بهشون ارامش میده.

عزیزم کمی بهشون حق بده تو اوج شرایط بد شما دیدن جگرگوششون داره رنج میکشه. خوب الان ناراحت هستن و احساسی عمل میکنن.

فعلا صبر کنید بالاخره ارومتر میشن.
شما جلسات مشاوره را خودتون شروع کنید :72:

امروز رفتم پیشه وکیلم گفت پرونده ات رفته تو قسمت مصالحه
خیلی ناراحت شدم
دیگه کار از کار گذشت:302:
واقعا کارم به جدایی می کشه؟
من اصلا نیتم این نیست از شوهرم پول بگیرم می دونم بد راهی رو انتخاب کردم:302:
امروز از یکی از فامیلاشون شنیدم که اینا می خوان اگه مارو اشتی بدن شوهرم تصمیمش اینه که دفترخونه ای من مهریه امو ببخشم
یعنی از روزی که من قهر کردم نیتشون این بوده
شوهرم هی می گفت بریم دفتر خونه الان می فهمم نیتش چی بوده:302:

http://www.hamdardi.net/images/www.h....com_2.net.jpg

خواهش می کنم اسم تایپکمو عوض کنید خیلی روحیمو خراب می کنه خواهش می کنم خواهش می کنم:316:

گل یاس عزیز
با اینکه تا به حال نظری تو تاپیکت نذاشتم اما پیگیر تاپیکت بودم.
اتفاقاتی که برات افتاده و داره می افته منو میبره به چند ماه پیش، به زندگی خودم.
گل یاس نامزد سابق من هم مثل همسر شما سر ی بحث الکی دعوا رو اونقدر کش داد و بزرگش کرد که آخرش طلاق گرفتیم. با اینکه نزدیک به 6 ماه از اون ماجرا گذشته هنوز دلم به حال اون زندگی میسوزه که سر هیچ و پوچ پاشید.
گل یاس میدونم شرایط خیلی خیلی سختی داری و خیلی تحت فشاری ولی سعی کن آروم باشی و عجولانه تصمیم نگیری.
عنوان تاپیک من : لجبازی و شرط گذاشتن نامزدم برای ادامه زندگی بود.
اگر وقت کردی بخونش دوستان توصیه های خوبی کردن. امیدوارم زندگی شما مثل زندگی من نشه.برات دعا میکنم.

سلام گل یاس عزیز
چرا خبری از خودت نمی دی نگرانت هستم باور کن هر روز که سیستمم رو روشن می کنم اولین کار چک کردن تاپیک شماست با امید اینکه خبری خوشی داشته باشی . الان یه هفته ای میشه که از خودت چیزی ننوشتی طوری شده اتفاقی افتاده ؟ شاید هم برگشتی سر خونه و زندگیت آره؟ اگه اینطوریه بگو از نگرانی در بیایم .

سلام
من اومدم ولی با یه خبر خوش:310:
من رفتم سر خونه زندگیم تو خونه پیش شوهرم نمی تونستم بیام بهتون خبر بدم
حالا اتفاقی که برام افتاد و منو شوهرم اشتی کردیم:
3 روز قبل بعد از ظهر تصمیم گرفتم برم پیش وکیلم و خواهش کنم که به شوهرم اخطار نفرسته و بهش بگم که واقعا منصرف شدم
وقتی رفتم وکیلم قبول کرد ولی در مقابل این که پولی که پرداخت کرده بودمو بهم پس نده منم قبول کردم و جلوی این کارو گرفتم
از دفتر وکیل که اومدم بیرون یکی از فامیلای شوهرم بهم زنگ زد که اره خبر داشتی شوهرت قبل از تو یکی رو صیغه کرده بود و تو زن اولش نیستی
باور کنید دنیا رو سرم خراب شد و از ناراحتی وسط خیابون شروع کردم به گریه کردن به خودم می گفتم شوهرم این همه به من می گه دروغ گو پس چرا خودش به من دروغ گفته یه اس ام اس به شوهرم زدم و بهش گفتم که چرا از اول به من نگفتی؟
بعد از یک ساعت مادرشوهرم زنگ زد که اگه امکان داره بیا بیرون بریم یه جا صحبت کنیم منم قبول کردم و با مادرم رفتم
شوهرم مارو برد پارک و اونجا به مادرم و مادرش خودش گفت می خوام تنهایی باهاش صحبت کنم
وقتی تنها شدیم شوهرم به من گفت واسه اینکه برگردی سر خونه زندگیت یا باید نصفه مهرتو ببخشی یا عندالاستطاعه کنی و یه سری شرطو شروط دارم که ثبتی باید امضا کنی من در جوابش گفتم هیچ یک از شرطاتو قبول نمی کنم و هیچی هم ازت نمی خوام می مونم خونه پدرم تا یه روز دلت واسه من بسوزه و بیایی دنبالم
بهش گفتم من عوض شدم و یه سری از اخلاقایی که داشتم و تو بدت میومد همشو گذاشتم کنار ولی اگه بهم فرصت بدی تا برگردم خونه زندگیم بدونه شرطو شروط می بینی که تغییر کردم شوهرم باز قبول نکرد و حرفه خودشو زد و در اخر شوهرم گفت به تفاهم نمی رسیم و برگرد خونه پدرت بمون منم قبول کردم و سوار ماشین شدیم دم در خونه که رسیدیم تا پیاده بشیم من قبول نکردم و گفتم پیاده نمی شم به شوهرم گفتم من زن توام و تو به من تعهد دادی که منو پیش خودت نگه داری
مادرشوهرم گفت اینطوری نمیشه که تو باید شرطهای شوهرتو قبول کنی بعد منم گفتم نه قبول می کنم نه چیزی فقط می خوام بیام خونم مادرشوهرم به شوهرم گفت بازم شرطهاتو بهش بگو شوهرم برگشت گفت من هیچ شرطی ندارم و فقط ازش می خوام به حرفام گوش کنه:310:باور کنید شاخ در اوردم و داشتم پرواز می کردم
بالاخره مادرم پیاده شد و به مادرم گفتم از طرف من از پدرم معذرت خواهی بکنه
چشتون روز بد نبینه وقتی رفتیم خونه پدرشوهرم نمیذاشت من برم خونه و به شوهرم می گفت به 110زنگ بزن اینو بیان ببرن:311:
بیچاره شوهرم برگشت گفت اخه به 110 چی بگم
بگم بیایید زنمو ببرید
باور کنید چه دعوایی شده بود ولی خدارو شکر به خیرو خوشی تموم شد
منو شوهرم اشتی کردیم و باور کنید زندگیم انقدر شیرین شده که خودم هم باور نمی کنم
قراره هفته بعد بریم مسافرت
شوهرم دیشب بهم می گفت وقتی عروسی کردیم این همه خوشحال نبودم که تو پیشمی ولی الان دارم کیف می کنم و می خوام ببرمت ماه عسل:311:
خدا بهم لطف کرد و زندگیمو به دست اوردم
من تو بدترین شرایط بودم و اصلا هیچ امیدی نداشتم ولی اگه خدا بخواد همه چیز درست میشه
میترا جان خیلی ممنون که به فکرمی و باور کن برای تو هم دعا می کنم اصلا نا امید نباش
خیلی دوستون دارم و از همه شما خیلی ممنونم که تو این مدت بهم کمک کردید و با من همدردی کردین

سلام گل یاس عزیزم
خیلی خوشحال شدم که این خبر خوبو دادی. آفرین عزیزم
چنگ و دندون میدونی یعنی چی؟
با چنگ و دندون زندگیتو نگه دار.
نذار هر کسی راحت اونو خراب کنه.
اونقدر به شوهرت محبت کن که کم کم هر کسی از بینتون بره کنار.
معلومه که خونه تو هستش و باید اونجا باشی.
خوب شد گلم.
اما
.
.
. اما این فرصت پیش اومده رو غنیمت بشمر.
باید واقعا رو خودت کار کنی. زندگیتو از لبه تیز طلاق دور کنی .
تو رو خودت کار کن. کم کم شوهرتم درست میشه عزیزم.

حالا چندتا سوال :
آیا با مادرشوهر و پدر شوهرت یه جا زندگی میکنی؟ اومدن خونه تو؟
تصمیم شوهرت در موردشون چیه؟؟
خودت نظرت در موردشون چیه؟
آیا قضیه صیفه حقیقت داشته؟؟
باید از فرصت پیش اومده خوب استفاده کنی اما عزیزم نباید مظلوم واقع بشی .
لطفا به سوالام جواب بده.

گل ياس بزار اولين نفري باشم كه بهت نبريك مي گم.
خيلي خيلي خوشحال شدم. امدوارم از اين به بعد هميشه خوش باشي عزيزم.

http://www.hamdardi.net/images/www.h....com_2.net.jpg

دومين نفر شدم:163:
ولي به هر حال خيلي خوشحالم برات.:43:

سلام گل یاس عزیز

از اینکه به خونه ات برگشتی خیلی خوشحال شدم تبریک می گم بهت خانومی که بالاخره موفقیتت در گام خوشی ات بود ..

امیدوارم همیشه خوشبخت باشی ولی اینو خواهرانه می گم که هیچوقت اجازه نده حرفهای دیگرون توی زندگیتون تاثیری داشته باشه چون حرف همیشه هست ...
و توی اوج عصبانیت خودت رو کنترل کن و با کمال ارامش و خونسردی مشکلت رو حل کن ...
البته انشاءالله دیگه هیچوقت مشکلی برات پیش نیاد .:46:

مبارکه

خیلی خوشحال شدم تو نوشتت شادی بود
مواظب خودت و شوهرت و زندگیت باشیا:72:

سلام عزیزم
خدا رو شکر واقعا برات خوشحالم امیدوارم دیگه هیچ وقت از این اختلافات بینتون به وجود نیاد و کنار هم با خوبی و خوشی زندگی کنید .

وای چقدر زود جواب دادین
از خوشحالی اشکم در اومد:302:
از همتون ممنونم
پدر و مادرش با ما هستن
من اصلا نه سوال پرسیدم که چرا اینجان و نه پرسیدم که کی میرن
دوست ندارم شوهرمو زیر منگنه بزارم
می خوام باهاش زندگی کنم تو این 2 ماه انقدر سختی کشیدم که حاضرم پشت کوهم باهاش زندگی کنم
در ضمن شوهرم انقدر مهربون شده که تعجب می کنم
برای همه کسایی که اینجا مشکل دارن دعا می کنم که مشکلشون حل بشه:323:
امکانش هست تایپکه من حذف بشه و من با یه نام کاربری دیگه عضو بشم چون می خوام از خونه خودم هم بیان نت

http://www.hamdardi.net/images/www.h....com_2.net.jpg

جریان صیغه حقیقت داشت
شوهرم می گفت دلیل اینکه نگفته اینه که اقای دهنوی تو برنامه گلبرگ گفته بوده که گذشته خودتونو به همسرتون نگید
صیغه یک ماهه بوده و به تفاهم نرسیدن
و زود جدا شدن

گل یاس عزیز

مراتب خوشحالی من را هم پذیرا باش ، حالا وقتش هست که با به کارگیری مهاتهای زندگی یک زندگی خوب و شیرین بسازی .

خوشحالم که این تاپیک درست سر ظرفیت مجازش به نتیجه ای شیرین رسید .

این تاپیک به نتیجه رسیده اعلام و قفل می شود

با آرزوی بهترینها برای گل یاس و همسرش

.