نمایش نسخه قابل چاپ
خوب نتیجه دادگاه امروز چی شد؟
نقاشی من میدونم که تو کاملا مصمم و مطمئنی و این خیلی هم خوبه. حتما چیزایی که تو از این فرد و زندگی باهاش میدونی کامل تر و درست تر از همه چیزایی هست که ما از نوشته هات برداشت کردیم. ولی فکر نمیکنی با توجه به اینکه واقعا تا این حد میخوادت یه بار دیگه یه جلسه مشاوره با هم برین؟ خود دادگاه به مشاور ارجاع تون نداده هنوز؟
بهش گفتن 10 روز ديگه بياد واسه نتيجه من يه هفته ديگه خودم دادگاه دارم بچه ها
خيلي تو اين مدت اذيت شدم و اذيت شدن اونم داره ديوونه ام ميكنه
بخدا ميفهمم دست خودش نيست اما وقتي اوضاع برميگرده به حالت اول هموني ميشه كه بود.اون به سرعت عكس العمل نشون ميده و دوست داشتنش خودخواهانه است.اسيب جسمي و روحي ميديدم
ما زياد رفتيم بيش مشاور اخرين بار مشاور بهش گفت اين داره داغون ميشه ادامه زندگي به صلاحتون نيست اما باز كاراشو ادامه داد و زخم روي زخم زد
هميشه بهش ميگفتم تو با كارات هر روز يه ميخ تازه رو قلبم ميكوبي و با ببخشيداي سطحيت فقط ميخو از جاش درمياري و افسوس از جاي ميخها كه تا ابد ميمونه
داره ميزنه به سرم از همه چي بگذرم و بگم اين هفته بريم توافقي جداشيم و وكيلمو بفرستم
اما اونجوريم نمياد
ديگه مهم نيست چقدر ضرر كردم
بخدا سخته اين روزا
تو دادگاه تا نشستم خانومي كه اونجا بود بدون اينكه منو بشناسه گفت از چهره خانومت معلومه ادم عاطفيه,اونم گفت اره خيلي.دلم ميخواست خانومه رو بكشم.دلم ميخواد همه دنيا بد منو بهش بگن.دلم ميخواد بره و همه تلخيامو با خودش ببره
چطور دلش ميومد سرمو بكوبه به كاپوت ماشين
چطور دلش ميومد به خونواده ام توهين كنه
چطور دلش ميومدبه من بگه ...
چطور شبايي كه يهو از خواب ميبريد و ميگفت بغلم كن تا خوابم بره يادش رفت ومن تا صبح نميخوابيدم كه بخوابه
چطور يادش رفت وقتي كه عصبي ميشد و منو ميزد وتا ميديدم داره داد ميزنه فقط صورتشو ميگرفتم تو دستم و ميگفتم اروم باش پشيمون ميشي بخدا
چطور يادش رفت وقتي ميگفت به صورتت مينازي صورت واست نميزارم تا ديگه كسي بهت نگاه نكنه
شبي كه تا صبح قلبم درد ميكرد و ميگفت فيلمته زنگ نزد ومن كارم به بيمارستان كشيد و صبح زنگ زدم بهش طلبكارانه ميگفت تا حالا كجا بودي
يادش رفت 3سال جون كندم واسه كارم ميگفت ميام اونجا ابروتو ميبرم.چرا صداي مرد مياد.چرا دير جواب دادي.چرا...
كارمو ولش كردم كه اروم باشه
تايه هفته بغض توي گلوم بود اما ميگفتم شوهرم مهمتره
بخدا من تمام تلاشمو كردم اما كم اوردم
داشتم ديوونه ميشدم
هنوزم وقتي ميبينمش دست وپام ميلرزه
اما اونم ادمه
هردو حق داريم اروم باشيم
هميشه بخشيدم.بخشيدم.بخشيدم
من نيست شدم خودم
روزي كه مثل جسد افتادم گوشه خونه و به همه همه چيو گفتم روزي بود كه ديدم نابود شدم
تا دوسه روز فقط با زغال مقوا سياه ميكردم و پاره ميكردم
باورتون ميشه فكرميكردم ديوونه شدم واز بقيه سوام
دارم با ياداوري اون روزاي جهنمي اشك ميريزم
اين بود قسمت من
امروز ديكه چيزي نمونده تو دلم
دختر بازي كردم چون تو بهم كم محلي ميكني
زدمت چون تو عصبانيم ميكني
تازه يه كم اروم شدم ويادش افتاده چه كرده اما افسوس...
بخدا تصورشم سخته
اين بود اون مردي كه واسش ميمردم
كه نقاشي ميكشيدم واسش و ميبردم محل كارش تا خوشحالش كنم
كه وقتي مادرش مريض شد من جاي اون اشك ميريختم
كه هيچوقت چيزي ازش نخواستم مبادا نداشته باشه با اينكه موقعيت بالاي كاري و اجتماعي داشت
كه وقتي كلومو فشار ميداد و نميتونستم نفس بكشم ميكفت...
ببخشيد بخدا اشك تو چشامه
نقاشی عزیز سلام
به خدا درکت میکنم...انگار یه سنگ گذاشتن رو کمرت ..میخوای برش داری اما نیمتونی...
این روزا میگذره
همیشه سختی نیست
این روزا کم کم میگذره و تو به ارامشی که لایقشی میرسی...
شک نداشته باش.
مطمئنم یه روزی میای اینجا یه تاپیک باز میکنی و از زندگی قشنگی که داری شروع میکنی برامون میگی
عزیزم همه حرفای دلتو بیا ایجا برای ما بنویس.
ما خط به خطشو میخونیم و کنارت هستیم...
به معنای واقعی کلمه کاسه صبرت لبریز شده و کاملا معلومه که ازش بریدی...
اگر صد در صد از درستی تصمیمت مطمئنی و میدونی که واقعا دوسش نداری، در این زمان بحرانی انرژی و احساست رو صرف دلسوزی و ترحم برای اون نکن و این تیکه از مسئله رو که در حال حاضر اون چه شرایط و احساسی داره، به کلی از مجموعه دغدغه هات حذف کن. الان تنها فردی که روح و روان و جسمش نیاز به مراقبت و توجه تو داره، خود خودتی. نه پدرت، نه مادرت و نه اون آقا.
نقاشی عزیزم
با کلمه کلمه خاطرات تلخت اشک ریختم ... می فهمم چی می گی درکت می کنم به خدا .. اما قوی باش .. مصمم باش ، نزار خرد بشی و همسرت اگر خرد میشه به خاطر رفتار خودشه ... یاد خودم افتادم یاد شبی که موهام توی دستاش بود و با موهام از زمین بلندم کرد، اونقد کتکم زد که بی هوش شدم .. چاقو رو گذاشت زیر گلوم و گفت می کشمت .. هیشکی پیش من نبود وقتی به خودم اومدم موهای سرم ریخته بود باور میکنی به خدا ریخته بود طوری که تا یه مدت اصلا روسریمو از سرم بر نمیداشتم .. تمام صورتم کبود بود رفتم زیر دوش تا مثلا بهتر شم اما اونجا دوباره از حال رفته بودم نمی دونم چقد اونجا مونده بودم و وقتی چشام و باز کردم کف حموم پر شده بود از خون . نقاشی عزیزم زندگی سه ساله من پر از این خاطرات تلخه که فکرش هم دیوونه ام می کنه .. بیا دیگه به این روزا و خاطرات فکر نکنیم .. چون فقط خودمونو اذیت میکنیم و فایده دیگه ای نداره.. محکم باش .. نترس .. نزار لاغریش و شکسته گیش سستت کنه ..
باورت می شه همسر من بعد از سه ماه !!! به خدا بعد از سه ماه رفت زن گرفت اونم یه دختر!!! اونم روز دادگاه لاغر و نحیف شده بود که من دلم سوخت و برگشتم .. نمیخوام بگم تو طلاق بگیر نه .. میگم اگه مطمئنی شوهرت تغییر نمیکنه دیگه دلتو قرص کن و برو جلو ... وقتی این تاپیکا رو می خونم وقتی زندگی مردم و میبینم دلم میشکنه .. به خدا ظهور امام زمان نزدیکه .. این همه ظلم یعنی نزدیکه ....
کاش که زود ظهور کنه ...
بابا من فقط دلم كرفته بود
خوب شدم
فقط يه كم دلم واسش ميسوزه كه خوب كه فكر كردم ديدم اكه يه عمر با ترحم و دلسوزي و بخشش الكي نه از ته قلب باهاش زندكي كنم در حق هردومون ظلم كردم
هر چي بود ديگه گذشته
نميخوام بهش فكر كنم
يه وقتايي كه تابيكمو از اول ميخونم خودمم باورم نميشه اين اتفاقا افتاده.انگار دارم قصه زندگي يكي ديگه رو ميخونم وتازه يه جاهايي خودم دهنم باز ميمونه,اخه دوست داشتنم اون موقع تحمل همه چيو راحت كرده بود و به قول ويولت دورنماي واقعه از خودش تلختره
اما اونموقع اتفاق افتاد و گذشت
انگار واسه يه گذشته دوره
نميتونم گريه و دلتنگيمو انكار كنم اما نميتونم يه عمر به جاي ميخهاي روي قلبم نگاه كنم و باز بگم دوستت دارم و جاي ميخها درد بگيره
اون روزا تمام عشقم بود.هنوزم دلم واسش تنگ ميشه.دلم ميخواد يه بار ديگه محكم بغلش كنم و تو بغلش يه دل سير گريه كنم و بگم خداحافظ.خدا ده برابر خوبياشو جواب بده از بدياشم ميگذرم تا خودم ارومتر باشم.فكر كردن بهشون دردي ازمن دوا نميكنه
حالا كه تو اين راه با گذاشتم بايد درداشم به جون بخرم
اونم ايشالا خوشبخت شه اما نوشدارو بعد مرگ سهراب فايده نداره
به قولي امدي جانم به قربانت ولي حالا چرا...
دارم به خودم روحيه ميدم
ميخوام برم كلاس نقاشي
نقاشي ميخواد بره كلاس نقاشي:311:
سلام
آره آفرین
کار خوبی میکنی
برو دنبال علایقت و سرتو حسابی گرم کن
امیدوارم روحیه ت روز به روز بهتر بشه نقاشی عزیز.
جلوی ضرر رو از هرکجا که بگیری منفعته...
انشا الله به زودی زود یه صفحه سفید توی دفتر زندگیت باز میکنی و همه چیز رو از اول، همونطور که دوست داری و خوشحالت میکنه، دوباره نقاشی میکنی...
من هم يه مدت ميرم
احساس ميكنم ديگه ذهنم كشش نداره
دعوا,دادگاه,طلاق,تالار,زن و شوهر,اينده ام
يه مدت نياز دارم دور باشم ازين همه غوغا
از همه دوستاي خوبم ممنون
روزيكه اين تاپيكو باز كردم سردرگم بودم وپر از حرف وترس و اضطراب
حداقل اين تالار و ادماش ارومم كرد ويادم انداخت برگردم به خودم
از همه تون ممنونم ويولت ,مريم خوبم,نيلوفر مهربون,دوستاي گلم
اميدوارم يه روزي بيام و تو اين تاپيك يا تاپيك ديگه از زندگي جديدم بگم
شايد بيام و بگم جدا شدم
شايد بيام واز زندگي جديدم بگم
نميدونم هر چي هست اروم شدم و يادم افتاد قبل اينهمه ترس و تلخي چي بودم و كجا بودم
ديگه به اشتباهام فكر نميكنم و نميگم جرا من
اينم يه بخش از زندگيه و بهتره يه وقتايي هم مسير با جريان اب شنا كنم
بايد با دلتنگي ساخت و منتظر بود
مريم:72: ,ويولت:72:,نيلوفر:72:,همدردي ها:72: دوستتون دارم واميدوارم هر جاي زندگيتون هستين از پسش بربياين
واسه همه تون دعا ميكنم
شمام دعام كنيد:43:
سلام عزیزم انشاا... موفق باشی من که از همه چی ناامید شدم دیگه مهم نیست چه اتفاقی برام خواهد افتاد حتی همدردی هم باهام همدردی نکرد/// جواب نگرفته تاییکهام از قسمت اعلانات حذف میشن مهم نیست دیگه تاییک نمیذارم ولی همیشه میام و تاییکهای شما رو میخونم.
نقاشی گلم
منم 1 مدت رفتم و خودمو از همه چیز دور کردم............
واسه من بد نبود ولی ارزو دارم ولسه تو دوست خوبم خیلی نتیجه خوبی بده.....
نقاشی تو خیلی مهربونی خیلی ماهی خیلی دلسوزی من مطمئنم تو در آینده بهترین زندگی و خواهی داشت
فقط یادت نره که از این دوران تجربه کسب کنی و از این تجربه ها استفاده کنی....
عزیزم این مشکلات امتحان خدا هست ولی مهمترین قسمت امتحان اینه که سوالاشو یادت نره تا واسه امتحان بعدی خودت راحتر باشی............
واسه تو و همه ی دوستان آرزو بهترین هارو دارم
:72::46::46::46::46::72:
اينايي كه كفتي منم,:Dخوشمان امد و اعتماد به نفسمان بالا رفت:310:
اما دور از شوخي حالم خيلي خوب شده,با خودم كنار اومدم
ديروز هم كه رفتم دادگاه ديدم ديگه حس دلسوزي رو هم ندارم و خوشحال بودم كه اين اخريم از بين رفت,دادگاهمون هم نتيجه اي نداشت اون همچنان سر حرفش بود كه همه حق و حقوقو ميدم به شرطي كه بياد,خونواده ام همه ميگن تو حالا حالاها بايد بري و بياي چون مشخصه داره كشش ميده به اميد يه روزنه,شايدم داره كاراي خودشو ازون طرف سر وسامون ميده
زد زير همه طلبا و بدهياش به من دادكاه هم به اون كفت بايد مدرك بياري,اينم قانون مملكته ديگه من بايد طلاق واسم بشه ارزو طرفم ميره دنبال كاراي خودش و اينقدر منو عذاب ميده كه نتيجه بگيره,چه قانوني به طرف اجازه ميده با روزاي زندكي يكي ديكه بازي كنه خدا ميدونه!
يه وقتايي دلم ميخواد مثل پيرزنا با مشت بزنم به سينم و اه و نفرين كنم و بعد جند سال مثل كليد اسرارببينم همه اش نتيجه داده:311:
هنوز از دادگاه متنفرم تو راه اينقدر گريه كردم كه بيچاره بابام نميدونست چيكار كنه,از بس دادگاه بهم فشار عصبي مياره,ازينكه مجبورم برم اونجا لجم ميگيره و ازينكه حاضره با من اينكارو كنه
واسه خودم دارم برنامه ميريزم
خوشحالم تو و ويولت و بقيه هم حالشون اينقدر خوبه كه به فكر مشكل بقيه هم هستين
اميدوارم همه مون طعم واقعي ارامشو بچشيم چون خيلي لذت بخشه
خلاصه اين رشته سر دراز دارد مگه اينكه خدا كمكم كنه
ميدونم sea عزيز
اشتباه بزرگ من ازدواج احساسيم بود و ادامه دادن احساسيم اما خوشحالم كه از روي احساسات نميخوام جدا شم,يه وقتايي ادم خودش به خودش ضربه ميزنه,اما به اين هم فكر كردم كه اگه من حق طلاق رو داشتم با توجه به روحياتم احتمالا خيلي زود جدا ميشدم و شايد خيلي زود دوباره بر ميگشتم چون انتخاب احساسي همين مشكلاتم داره
واز طرفي اين ادم كه بارها و بارها رفتار غير طبيعيشو ديدم اگه حق طلاق با من بود چون ميدونست كه وقتي برم ديگه برنميگردم شايد توي اون دعواها اسيبي به من ميزدچون فكرش كار نميكرد و مطمين به رفتنم بود
و هزار و هزار شايد ديگه..
من خيلي دير بزرگ شدم ,كمتر از يكماه از خروجم از 29 سالگي ميكذره و شايد باورتون نشه تو همين يكماه احساس ميكنم اون اتفاقي كه بايد افتاد و بزرگ شدم,خودم,فكرم,احساسم و ديدم به زندگي
به اينده اميدوارم,هر اتفاقي بيفته باز خدارو شكر ميكنم كه ديرتر ازين بيدارم نكرد
هنوز هم خيلي جاها تصميماتم احساسيه ولي خدارو شكر ديگه ميتونم كنترلش كنم و اجراش نكنم,اميدوارم خدا بهم رحم كنه و بيشتر ازين روزاي عمرم تو دادگاه هدر نره
چطوری نقاشی جونم ؟ :))
خدارو شکر مثل اینکه خیلی بهتری.
خیلی خوبه که اون حس دلسوزی هم که مایه آزار و اذیتت شده بود ازبین رفت.
عزیزم اگه دادگاه رفتن اذیتت میکنه وکیل بگیر. هم واسه اینکه وارد فضای دادگاه نشی هم واسه اینکه با همسرت مواجه نشی و هم بخاطر اینکه هزار تا تبصره و قانون هست که وکیلا میدونن و ما نمیدونیم. شاید وکیل بتونه بهت کمک کنی با همین مدارکی که داری مثل اینکه توی اتوبان به ماشینت زده و شیشه ماشینت رو شکسته و ... بتونی زودتر یه کاری بکنی.
راستی اون پیرزنه رو خوب اومدی :311:
این تاپیک از حد مجاز عبور کرده و لذا قفل می شود
نقاشی عزیز
خانمی سعی کن از باز کردن تاپیک به منظور گزارش نویسی ( اطلاع دادن از روند طلاق ) پرهیز کنی ، و تنها در موردی که نیاز به راهنمایی جدی برای تصمیم یا رفتار داری تاپیک باز کنی
موفق باشی
.