چقدر این حرفت قشنگ بود. من تا حالا این طوری بهش نگاه نکرده بودم. واقعا درسته.نقل قول:
نوشته اصلی توسط بهار66
نمایش نسخه قابل چاپ
چقدر این حرفت قشنگ بود. من تا حالا این طوری بهش نگاه نکرده بودم. واقعا درسته.نقل قول:
نوشته اصلی توسط بهار66
اولا شوهرم کلا به سوسک و شاپرک و کلا حشرات خیلی حساس. بعدشم دلیلش این بود که شوهرم یه حرف بدی زد منم خستم بود ظهر نخوابیده بودم رفتم بخوابم که محلش نذارم. اونم زورش شد هر چی از دهنش در اومد بارم کرد. من که از وقتی مشاوره گفت همش خودم آشپزی میکنم. دلیلی که نمیکردم این بود که شوهرم میگفت تو شب درست میکنی برا فردا من اینجوری نمیخام باید غذای تازه بخورم. خودم درست میکنم. البته فقط 2 ماه اولو غذا درست میکرد. بعدش شاید ماهی 2 بار. البته فقط آشپزی دوس داره. کلن از کار کردن بدش میات. وقتی یه ظرف از کابینت برمیداره تمام دل و روده ی کابینتو بیرون میاره. تو کار خونه اگه بخام کمک میکنه. اما ایقد منت میذاره حتی گاها یه حرفایی میزنه که دل آدم میشکنه. برا همین توبه کردم هیچ وقت ازش کار نخوام. کمک به قیمت خورد شدنم و دل شکستن ارزش نداره. باشه این کارایی هم که گفتی میکنم.
اینم بگم از وقتی اسم طلاقو آوردم پیشش چند روز وشوهرم آروم اذیت نمیکنه. فعلا اوضاع خوب.
بهار جان من اوایل که مشکلت رو خوندم خیلی نگرانت شدم و سعی کردم راهنماییت کنم .ولی میبینم شما به حرفای دوستانی که با دلسوزی برات مینویسن توجه خاصی نمیکنی ،منظورم اینه که فقط می خونی ولی عمل نمیکنی .مثلا بیای بگی دوستان من این کارو کردم که شما میگید ولی نتیجه ای نداد ...فقط با حرف همه مخالفت میکنی .به نظرم شما نمی خوای زندگیت اصلاح شه فقط می خوای دردودل کنی .
خیلی جالبه که نوشتی فقط همسرم مقصره !!!!! تا نپذیری که در اختلافات زن و شوهری هر دو مقصر هستند نمی تونی برای پیشرفت زندگیت کاری کنی .
انتظار داری همسرت بهترین از نظر تو بشه که بتونی باهاش زندگی کنی .والا این چیزهایی که در مورد همسرت نوشتی خیلی هم غیر معقول نیست .این ایرادایی که شما میگیری همه همسرهای ما و پدرانمونم دارن .که یک زن باید تلاش کنه اونایی که ایراد هست رو با سیاست زنانه خودش ، با زبون محبت از بین ببره یا حداقل کاهشش بده .ولی من اصلا نمیبینم شما حتی تلاش کنی .فقط می خوای بیای غیبت شوهرت رو کنی .
من حتی نمیبینم شما از پست هایی که دوستان براتون میزارن تشکر کنید .در صورتی که میبینم دیگران از پست هایی که برای شما گذاشته میشه تشکر میکنن .خود من انقدر توصیه و راهنمایی هایی که برای شما زده میشه واقعا لذت میبرم .
اگه یکم دقت کنی میبینی که شما هم خیلی ایراداتی داری که دوستان اینجا بهت یاداوری کردن ولی باز شما میگی فقط اون مقصره !!!!!عزیزم دیدت رو عوض کن
اتفاقا چند بار رو جملاتتو خوندم تا از حفظ بشم به شوهرم بگم گفتی وقتی بغلت میکنه..... اتفاقا وقتی دوستان نوشتن غذای جدید درست کن غذای جدید درست کردم. و همون لحظه تو نت سرچ کردم تا غذای جدید پیداکنم. سعی کردم بهش بگم وقتی نبود چه کارایی کردم. تشکر که کردم صفحات اولو بخون میبینی. ولی بازم از همتون ممنونم.ببخشید اگه برا تشکر دیر میجنبم.
[/quote]خدا خیلی سعی میکنم کار ی کنم ازم ایراد نگیره. باور کن سعی کردم اشتباهاتمو تکرار نکنم تا دیگه قیامت راه نندازه. اما منم انسانم اشتباه میکنم. پیغمبر خدا که نیسم. اون نمیتونه انتظار داشته من آدم کاملی باشم.من واقعیتو نوشتم اینا هم بدبینی نیس.
من که اینا رو نوشتم . گفتم اشتباه میکنم اما لیاقتم این نیس. اون زیادی بزرگش میکنه. بیشتر از اون اندازه که این مسایل ارزش داره بهشون بها میده.
اتفاقا من تو تایپیک خود نگین براش تشکر گذاشته بودم. چون گفتم ممکن دیگه به من سر نزنه.
دوستان بهم بگید چه حرفایی عاشقانه ای وجود داره که میشه به یه مرد زد. غیر از اونا که گفتید . ممنونتون میشم. من قبلنا به ندرت غذا درست میکردم. اما الان هر روز غذا درست میکنم. البته شوهرم خودش نمیخواست غذا درست کنم همش میگفت دوست ندارم امشب غذا درست کنی فردا ظهر بخورم مونده میشه. اما الان چیزی نمیگه. اتفاقا دیروز گفت:داری راه میفتی. دوستش ایقد از غذاهام خوشش میات که گفته بیا یه روز من غذا میارم یه روز شما. پس بهم نگید من کاری برا زندگیم نمیکنم.
آفرین بهار جان، ببین شوهرت جلوی دوستش چقدر احساس غرور کرده که دوستش از غذای شما تعریف کرده، پس خوشحال باش و بخاطر همین حرف شوهرت و دوستش بیشتر و بهتر غذا درست کن،
سر یه مسئله که بی اهمیت هستش و شوهرت عصبانی میشه و دلخوری پیش میاره بهش بگو عزیزم بخاطر این چیزای پوچ و بی ارزش نباید الکی حرص بخوری و خودتو پیر کنی و هزارتا بیماری بگیری، بهش بگو من دوست دارم شوهرم سرحال و شاد باشه نه زود پیر بشه با صدتا مریضی، ببین هرزنی قلق شوهر خودشو میدونه شما هم اگه کمی فکر کنی میفهمی که چطور میتونی آرومش کنی.
راستی شما مگه سرکار نمیری؟
چطور ظهر غذا میبری واسه شوهرت؟؟
ببین به شوهرت بگو همه مردا غذای شب رو میبرن سرکار واسه ظهرشون، دیگه چاره ای نیست اگه شما هم کارمندین باید غذای شب رو بخوره دیگه ، غذایی هم که خوشمزه درست شده باشه تا یکروز هم مزه اش بد نمیشه مطمئن باش.
عزیزم اگه واقعا شوهرتو دوست داری برای زندگیت تلاش کن
به اونروزی فکر کن که یه وقت تک و تنها باشی و اون دیگه پیشت نباشه و دلت براش تنگ بشه.
پس سعی کن محبت رو بین خودت و شوهرت بیشتر و بیشتر کنی.
خوب خیلی خوبه عزیزم . مشخصه که همسرت از دستپخت شما خوشش اومده .این عالیه .همین طور پیش بری بقیه هم به همین شکل رفع میشه .
عزیزم من اگر راجع به تشکر کردن گفتم خواستم بدونی که بعضی مواقع آدم نمی دونه یا حواسش نیست که باید تشکر کنه وگرنه از عمد این کار رو نمیکنه .مثلا شما ببین زیر هر پستی یک گزینه تشکر هست که اگه روش کلیک کنی یعنی شما از دیگران که براتون پست گذاشتن تشکر کردی ولی شما این کار رو نکردی ،مطمئنا شما حواست نبوده یا اصلا فکر نمیکردی مهم باشه ، یا نمیدونستی و ...
همسر شما هم همین طوره ،شاید اونم اصلا حواسش نباشه از شما بابت آشپزی یا چیز دیگه ای تشکر کنه و یا فکر میکنه با انجام کار دیگه ای که در قبال آشپزی یا کارای خونه که انجام میدی از شما تشکر کنه .شاید فکر نکنه که برای شما همین تشکر زبونی خیلی همه باشه .(گرچه آقایون اکثرشون به تشکر زبانی زیاد اعتقاد ندارن و دوست دارن در عمل نشون بدن )پس شما به دل نگیر .همین که گفته داری راه میفتی نشونه احساس رضایتشه پس خوشحال باش .
عزیزم همسر منم اگه چیزی از من ببینه که احساس کنه اشتباهه بهم گوشزد میکنه .گرچه من اوایل ناراحت میشدم از کارش (و همش استرس داشتم که الان یک چیزی میگه ) ولی الان می بینم همین نکاتی که بهم یادآوری میکنه چیزهای بدی نیستن پس خیلی هم خوبه تا یک نفر دیگه حواسش به حرکات و رفتارها و حرفای ما هست و به ما میگه ،چون خود ما بعضی وقت ها اصلا حواسمون نیست که داریم اشتباه میریم . این حرفاشون باعث میشه ما کاملتر بشیم .
این لینک هم به نظرم یک سر بهش بزنی خیلی خوبه و کمک میکنه
http://www.hamdardi.net/thread-19348.html
موفق باشی عزیزم
من از وقتی اومدم همدردی کلا فکر طلاقو از سرم بیرون کردم. البته دلیل دیگه ای هم داره. وقتی دیدم بقیه ی مردا خیلی بدتر از شوهر منن. به خودم امیدوار شدم.
:104: صدآفرین بهار جداً مردای خیلی بدتری هم هستن که کلا مشکلات ریشه ای دارن، تازه این اعضای تالار تعداد خیلی خیلی کمی هستن نسبت به خانواده هایی که مشکلات حاد دارن ، و چه بسا آنها اصلا همدردی رو نمی شناسن که بیان و دردو دل کنن و ما فکر میکنم همین تعداد محدود اعضا مشکل دارن، ولی بخدا همه به نوعی توی زندگیشون مشکلات دارن ولی حتی نمیزارن نزدیکترین کسشون هم بفهمه ولی مشکل ماها اینه که از سیر تا پیاز زندگیمونو به تمام خانواده و فک و فامیل میگیم. انشااله زندگیتو خوب بکن تا زودتر مادر بشی و این حس قشنگ رو تجربه کنی.:43:
بهار جان خوبی چه خبر
شوهرت همیشه در حال ایراد گرفتنه ؟
یا مواقعی که از سر کار میاد و خسته است؟
بهار جان منم هر وقت یه سر به همدردی میزنم به زندگی دلگرم تر میشم میبینم مشکلات سختتری هم هست و خداروشکر این مشکلاتو نداریم
یه چیز دیگه حداقل دو سال طول میکشه یه زن و شوهر با اخلاقهای هم کنار بیان
سلام. از وقتی اسم طلاقو آوردم شوهرم فقط 2 بار بام دعوا کرده. اینطوریم نیس که هر روز گیر بده. اما آمارش اومده پایین . فعلا خوبه. اما از فردا خبر ندارم. وشوهرم در مواقع خستگی و گرسنگی و وقتی از چیزی ناراحت گیر میده. اما کلا خیلی حساس. از الان برا ماه رمضون و اساس کشی عزا گرفتم. چون وقتی کار میکنه خیلی غر میزنه.
شوهرم اصن فراموش کرده. خیلی تندی و بداخلاقی میکنه. واقعا خسه شدم. دیگه حوصله ی ادامه ی این زندگی رو ندارم. دوسش ندارم. وقتی بهم میگه ماچم کن با یه حالت چندشی ماچش می کنم در حالی بغض گلومو گرفته. واقعا خسه شدم . فک میکنه خودش آدم بی عیبیه اما من سر تا سر تا عیبم و اشتباهم. به من میگه من کار خونه برام ارزش نداره. منم گفتم اگه ارزش نداره پس چرا تا حالا هزار بار بخاطرش اوقاتمونو تلخ کردی. همش میگه تو اگه عاقل بودی نصف شب قهر نمیکردی بری خونه بابات. پس به کی پناه ببرم؟ بعد از کتک و تحقیر رفتم خونه بابام.
خیلی تو فشارم آخه هر کاری میکنم راضی نمیشه. از من انتظار عوض شدن داره. اما فک میکنه خودش به عوض شدن احتیاج نداره. دیگه نمیدونم باید چی کار کنم تا راضی بشه؟
وقتی از مامانم شنیدم که خواهر شوهرام دیگه دخترخالهامو تحویل نمیگیره(چون دختر خاله هام معرف من بودن) واقعا داغون شدم. الان که دختر خاله هام میدونن دیگه تمام فامیل مادریم میدونن. خیلی ناراحتت کنندس. من همیشه فک میکیردم اینا از من راضی هستن. دلم همیشه به خونواده ی شوهرم خوش بود که دخالت نمیکنن. اما الان خیلی ناراحتم. آخه داداش خودشون که بداخلاق و وسواس داره و تنبل هیچ ایراد نداره. اینا رو نمیبینن..... ایقد عباس بد منو به مادر شوهر و خواهراش گفته که اینا هم باور کردن. البته خوبه همه ی فامیل منو میشناس.
بهش گفتی چرا مسائل زندگی رو برده بیرون و تو خانوادش گفته؟ اگر میفهمه که تو نباید میرفتی خونه بابات آیا می فهمه که خودش هم نباید مسائل رو ببره بیرون؟
وقتی میگه ماچم کن چرا به زور ماچش میکنی؟ همون موقع به نظر من وقتش هست که خودت رو براش لوس کنی و با حالتی که قهر و دعوا نباشه بگی ماچت نمیکنم چون ناراحتم و یک کم باهاش حرف بزنی.
نباید خودت رو هم نادیده بگیری. نتیجش این عصبانیتی میشه که الان داری. حرف زدن خیلی مهمه و تو باید راهی پیدا کنی که با شوهرت صحبت کنی. اما اگر با همین لحن کلافگی و خستگی و عصبانیتی که تو نوشته هات هست بخوای صحبت کنی و مسائل رو حل کنی معلومه که حل نمیشه.
مامانت هم خیلی کار عاقلانه ای نکرده که بهت گفته. شاید مامانت اینا هم مشاوران خوبی برای زندگی تو نباشند و واقعا بهتره که از زندگیت خبر نداشته باشند. من خودم تابستون که یک سری از مشکلاتم (که تازه مشکلات جدی نبود) رو به مامانم اینا گفتم دیدم که انگار برخورد اونا باعث میشه که من بیشتر احساس بدبختی کنم و مشکلم به نظرم بزرگتر بیاد. کلا پدر و مادرا به خاطر رابطه احساسی شدید که دارن مشاورای خوبی نیستند و وقتی مشکلی رو میفهمند الکی هول میکنند و با سوالها و پیگیری های بعدیشون کنترل اوضاع رو رو سخت میکنند. اولین قدم برای حل مشکلا تت اینه که نزاری کسی از اطرافیان (مگر مشاور خوبی باشه) از مشکلت خبر دار بشه و از همسرت هم همین رو بخوای. چون کنترلش خیلی راحت تر هست و اعصابت هم راحت تر میشه.
به نظر من یک کم از کلی گویی کم کن. مثلا بیا یکی از موارد مشکل بین خودتون رو قشنگ باز کن و کامل توضیح بده تا قابل بررسی بشه. حتی موارد قبلی که گفتی مثل سوسک و غذا و اینا توضیحات به حدی نبود که بشه بررسیش کرد. هر حرفی یک طرفه میشه. در حالی که تو اون ماجرا ممکنه یک قسمتیش تقصیر تو بوده باشه و یک قسمتیش تقصیر شوهرت. یک کم بیشتر وقت بزار اینجا.
بهار یک پای این ماجرا تویی. اگر شوهرت 80 تا بد باشه تو 20 تا. اول بیا همون 20 تا درست کن. اونقدر انرژی مثبت میگیری که بعد بری سراغ 80 تای شوهرت. اصلا شاید 20 تای تو درست بشه مال شوهرت هم بشه 40 تا.
من اینو دارم میخونم. خیلی خوبه. بخونش حتما. کمکت میکنه.
http://www.hamdardi.net/thread-18343.html
اینم آداب گفت و گو
http://www.hamdardi.net/thread-21813.html
بهار جان این دو تا کتاب رو هم اگر تا حالا نخوندی حتما حتما بخون. هر صفحه اش رو که بخونی میگی اه راست میگه! هم برای مرد رو بخون هم برای زن رو.
چراغ دل شوهرت را روشن کن (راز دلبسته کردن شوهر)
چراغ دل زنت را روشن کن (راز دلبسته کردن زن)
http://www.adinebook.com/gp/product/9644422597
http://www.adinebook.com/gp/product/9644422694/ref=pd_sim_b_title_1/490-9363436-8280277
نگین جون شما حق داری. راست میگی من خودم رو نادیده گرفتم. خیلی از حرفامو خوردم. این تو دلم عقده شده، شدم یه موجودی پر از کینه و عقده. باشه همونطوری که گفتی حرفامو بهش میزنم. باور کن هر چی سعی میکنم و به خودم تلقین میکنم آدم شجاعی باشم و از سرو صدا و رنجیده شدن نترسم اما بازم میبینم خیلی حرفارو بهش نمیزنم. باشه سعی میکنم شجاع باشم. خیلی برام سخت اینجا اعتراف کنم که آدم شجاعی نیسم. ینی یه جورایی مقصرم. باشه دفعه ی دیگه خیلی کاملتر توضیح میدم. آخه میدونی فرصت نداشتم. شما درست میگی خونواده بخاطر حساسیتی که داره اوضاع رو وخیم تر میبینه. برا منم همین طور و از نظر من اونا مشاورای خوبی نیسن.
سلام بهار جان
میخواستم یکی از تجربیات خودمو بهت بگم منم قبلا مثل شما بودم یعنی بخاطر اینکه دعوا نشه دلخوری پیش نیاد یا اعصابم خورد نشه چیزی نمیگفتم میریختم تو خودم بعدش اینها جمع میشد و تبدیل به یه عقده میشد که یه روز منفجر میشدم و همه چی بهم میریخت
ولی تو همین تالار اعتماد به نفسمو بدست اوردم و رفتار جرات مندانه رو تجربه کردم
وقتی شوهرم چیزی میگه که ناراحت میشم یا به نظرم غیر منطقی میاد اون لحظه سکوت میکنم گاهی هم یه نگاه معنی دار بهش میندازم و میرم تو اتاقم ولی سر یه فرصت مناسب حرف دلمو خیلی محترمانه و در دوستی و ارامش بهش میگم و اتفاقا خیلی هم موثره
راهش اینه عزیزم باید با لحن ملایم با مهربونی و تو یه فرصت مناسب که هر دو از نظر روحی امادگیشو دارین حرفهاتو بزنی اینجوری هم به حقت میرسی هم حرمتها از بین نمیره هم رابطتون بهتر میشه
2 بار که بتونی این کارو بکنی دیگه دفعه سوم مهارتت بیشتر میشه و راحت تر اینکارو میکنی
ولی اگه نخوای یه روز این رفتارو تجربه کنی خودتو داغون میکنی و زندگیت هم میشه سراسر غم و عقده از طرف مقابل و در نهایت نفرت
موفق باشی عزیزم
بهار جان خیلی خوبه که تصمیم بگیری در مورد مسائلی که پیش میاد با شوهرت حرف بزنی. اما حتما باید روی مهارتهای خودت هم کار کنی.
مهارتهایی مثل گوش دادن. ابراز وجود.
اون گارگاه جرأت مندی رو که بالا نوشتم حتما بخون.
یک سری مباحثی هم هست که به نام سواد عاطفی، هوش عاطفی، هوش هیجانی و ...
تو این زمینه یک کم سرچ کن و مطالب رو بخون. من هم دو تا کتاب میشناسم که باید برم دقیقش رو برات پیدا کنم بهت میگم.
بهار جان در جواب اون چیزهایی که برام نوشته بودی. باید بگم که من 6 سال از زندگیم میگذره و باز می بینی که گاهی یک حمله های احساسی دارم. اما ببین من هم یکی دو سال اول خیلی بهم سخت گذشته. مثل خیلی های دیگه. یکی دیگه از بچه ها همین جا بهت گفته بود که یکی دوسال اولی زندگی سخته. این واقعا درسته. من وقعی عروسی کردم دخترخالم همون شب عروسی گفت که ببین یکی دو سال طول میکشه تا با هم مچ بشین و این حرفش خیلی بهم کمک کرد. یکی دیگم بهم گفت زندگی زناشویی یک کویر خشکه که تو باید توش یک قصر زیبا بسازی. بدون که کارت اینقدر سخته. پس تو تنها نیستی. این یک تجربه ای هست برای اکثر آدمها.
ولی بهار قشنگیش اینه که آدم این وسط خودش رو هم درست میکنه و تغییر میده. مثلا تو میری دنال ابراز وجود و صحبت کردن و این مهارت ها رو یاد میگیری. خوب این باعث میشه تو هم آدم زیبا تری بشی دیگه.
یک چیز دیگم اینکه اگر به قول خودت آدم شجاعی نیستی و حرفات رو نمیزنی. احتمالا فقط با شوهرت این طوری نیستی. با بقیه هم هستی. بعد خود این میدونی چقدر مساله درست میکنه؟ مثلا تو مهمونی دخترخالت یک چیزی میگه جوابش رو نمیدی. یا خانواده شوهر یک چیزی میگن تو باز نمیتونی احساست رو نشون بدی. حتی ممکنه احساست رو نشناسی که واقعا چه حسی بود که پیدا کردی. بعد میای خونه با شوهرت سر یک موضوعی که ممکنه اصلا مهم نباشه دعوات میشه در حالی که مسأله اصلی تو همون اتفاقی هست که تو مهمونی افتاده. یا حساسیت زیادی نشون میدی به یک چیزی که در حالت عادی بهش حساس نیستی. و دلیل همه اینها یک خشم، ترس، احساس نامیدی یا هرچیز دیگه ای هست که اون روز تو خودت تجربه کردی و نتونستی بریزیش بیرون. پس فردا بچه دار هم بشی سر بچت خالی میکنی
اینها همش در سواد عاطفی دربارش بحث میشه. کتابش رو برات می نویسم. یک کم برای خودت و بالا بردن مهارتهای عاطفیت وقت بزار.
تو همدردی هم یکی دو تا مطلب هست اما نه کامل
http://www.hamdardi.net/thread-268-post-190291.html#pid190291
بهار کجایی؟
یک مطلب دیگم پیدا کردم که فکر کنم برات مفید باشه. خودم هم دارم میخونم.
http://www.hamdardi.net/thread-19883.html
کلی مطلب داری برای خوندن. اون کتاب چراغ دل زن و مرد رو فراموش نکن.
نگین جون این مطلب که معرفی کردی خیلی طولانیه . بخشی رو خوندم. سر فرصت همشو میخونم. دستت درد نکنه.
منم هنوز بعد 3سال نتونستم زندگیمو اروم کنم منم بیه شوهری مث شما دارم بخدا ازش خسته ام
نگین جون بیا بهم سر بزن پس اون کتابی که قرار بود بهم معرفی کنی چی شد؟
سلام بهار جان
اون کتابی که گفتم اینه
البته من خود کتاب رو نخوندم اما با این مباحث از طریق دیگه ای آشنا شدم. یکی از دوستام این کتاب رو خونده و راضی بوده.
نویسنده این کتاب یک وبلاگ هم داره که اگر خواستی می تونی اونجا ازش سؤال هم بپرسی.
البته بهار جان به نظر من کلا یک موضوع کافی نیست. باید از جنبه های مختلف خودت رو قوی کنی و مهارت هات رو بالا ببری. خوندن این ها رو هم بهت پیشنهاد میکنم. البته ذره ذره و همراه با بررسی خودت:
کتاب تحلیل رفتار متقابل (فکر میکنم از این کتاب ترجمه های مختلفی هست. من راستش یادم نیست کدومش رو خوندم. ولی فکر کنم همین بهمن دادگستر بود)
وبلاگ دستنوشته های یک جادوگر
کتاب چهار میثاق (این کتاب کم هست و برای آرامش هم خوبه. مثل کتابهای روانشانسی دیگه سنگین نیست. )
اون کتاب 5 زبان عشق رو هم نخوندم اما مامانم داره میخونه و برام تعریف کرده. حرفاش جالب بود.
عزیزم نگین جون 5 زبان عشقو مشاوره بهم معرفی کرد دارم میخونم. بهر حال ازت ممنونم.
آره بهار جون خوندم یک جا دیگه که داری میخونیش برای همین نوشتم.
در کل اوضاع بهتره؟ پیشرفتی کرده؟ چیز جدیدی رو امتحان کردی که نتیجه جدید گرفته باشی؟
بیا یک کم از حالت بگو ...
سلام بهارجون. زندگی منم تقریبا مثل زندگی تویه. منم کارمی کنم. هر وقت خواستم چیزی بگیرم میگه از پول خدت بگیر من که پول ندارم. همیشه عصبانیه و حرف نمیزنه اگه ازش بپرسم چته میگه هیچی با من حرف نزن. همیشه میگه ازت خوشم نمیاد،دلم نمیخواد باهات باشم. ولی حاضر به طلاقم نیست. همیشه میگه تو موهات خیلی نرمه ،موهات زشته ،خودت زشتی، کارت بدرد نمیخوره با این که من تو یه شرکت کار میکنم خودش کار آزاد داره.ولی اگه من یه ایراد کوچیک ازش بگیرم بهش برمیخوره. همیشه میگه حیف من که اومدم تورو گرفتم. اون لیسانس کامپیوتره منم لیسانس حسابداری تو یه دانشگاهم درس خوندیم همیشه میگه توی دانشگاه درست حسابیم نبودی. همیشه میگه تو فهمیده نیستی .آخرش نفهمیدم که از نظر اون فهمیدگی به چیه. همیشه دلش میخواد باهمه حتی من بحث سیاسی کنه از بحثای دیگه خوشش نمیاد. به خانوادمم از این کارا و حرفاش چیزی نمیگم که بدتر نشه دلم نمیخواد بقیه فامیل بدونن ما اختلاف داریم باهم. ما الان عقدیم بریم خونه خودمون بهتر میشه یا بدتر؟ بخدا از دست حرفا و کاراش همیشه گریه میکنم. دیگه خسته شدم.
خانم الهام جون به همدردی خوش امدید.
از ماجراهای این تاپیک بیش از یکسال می گذره. قبل پست گذاشتن به تاریخ تاپیک ها توجه کنید.
اگر مشکلی دارید یه تاپیک بزنید تا دوستان شمارو راهنمایی کنن.