همدردی از یه دیوار بتونی 40 متری گذشته فقط فقط با گذشت
حالا از یه دیوار بتونی 10 متری هم می تونه بگذره فقط گذشتن از دیوار اولی کلی انرژی ازش گرفته و نیاز داره به یه کم بازیابی انرژی اولیه اش
نمایش نسخه قابل چاپ
همدردی از یه دیوار بتونی 40 متری گذشته فقط فقط با گذشت
حالا از یه دیوار بتونی 10 متری هم می تونه بگذره فقط گذشتن از دیوار اولی کلی انرژی ازش گرفته و نیاز داره به یه کم بازیابی انرژی اولیه اش
مسافرت دو نفره یه بهانه است...یه بهونه ای که میتونه به جای مسافرت یه خلوت صمیمی و...باشه.فقط شرایطی که فرد احساس ارامش کنه و بتونه حرف دلشو بزنه.نقل قول:
برعکس بهار من اصلا با مسافرت دو نفره و ...موافق نیستم.
الان وقت مسافرت دو نفره و ..نیست.
ببین اقای همدردی ما که شما رو نمیشناسیم پس نه میتونیم بگیم شما واسه زنت کم گذاشتی و نه میتونیم بگیم زنتو خیلی ازاد گذاشتی.
اصلا من نمیدونم چرا بعضی از ماها حکم صادر میکنیم.اخه مگه ما علم غیب داریم که بدونیم تو دل همسر شما چه خبره که بدونیم براش کم گذاشتی یا زیاد گذاشتی؟
از طرفی هیچ اتفاقی بی علت نیست.و تنها کسی که میتونه سرنخ علت رو بهت بده فقط و فقط زنته..اون میتونه بهت بگه ایا جایی از زندگیتون لنگ میزنه یا نه؟اون میتونه بهت بگه خواسته واقعیش چیه؟و همینطور تو.اما این گفتن احتیاج به فضایی داره که ادم احساس امنیت کنه.
من فرض میکنم ازدواج کردم و مثلا خیانت کردم حالا در یه حدی.اگه شوهرم ادمی طبق نوشته های شما باشه ایا چند و چون ماجرا رو میگم بهش؟ نـــه
ایا بهش میگم از کجای زندگیم ناراضی هستم یعنی یه جورایی علت کشیده شدن به سمت یه ادم دیگه رو بهش میگم؟
بستگی داره...صد در صد اول میترسم که گله ای کنم و تو (شوهرم) به حساب خیانتم بذاره...میترسم چیزی بگم و باز بره به خونوادم بگه میترسم کارم به طلاق بکشه..من از طلاق میترسم چون همسرمو دوست دارم وگرنه اونوقت که شوهرم فهمید و بحث طلاق پیش اومد طلاق میگرفتم و با مرد بعدی عروسی میکردم یا حداقل با خیال راحت دنبال خوشگذرونی میرفتم.
من میتونم بفهمم همسرم ناراحته اما منم ناراحتم و میترسم چیزی بگم و این ارامش ظاهری رو هم از دست بدم..من دارم سعی میکنم به این ارامش ظاهری قبل از طوفان دلخوش کنم
تو همسرم..باید بهم کمک کنی...اما برای اینکه بتونی بهم کمک کنی باید با خودت روراست باشی..ایا میتونی؟
تو باید اول به خودت کمک کنی..به اینکه فراموش کنی ...
اگه تونستی فراموش کنی بیا کمکم..و بدون من اگه به سمت تو برگردم هرگز نمیذارم اون مرد غریبه پاشو تو خونه من و تو بذاره.
تو واسه اینکه تکیه گاه من باشی باید ریشه هات تو زمین سفت باشه وگرنه هم من و هم تو نابود میشیم.
سلام برای من که زن هستم وروحیات زنها را میشناسم خیلی عجیبه حرفهای شما...خیانت زنها اساسا واز ریشه با خیانت مردها متفاوته این رامطمئنم...به خاطر مسائل جنسی نیست قطعا...واگر هم خیانتی احتمالا باشد به خاطر مسائل عاطفی است .کمبود احترام ..توجه ..عشق یا دیدن خیانت از طرف شوهر....حتی گرمترین وپرشورترین زنان هم به خاطر جاذبه سکس خیانت نمیکنند من مطمئنم...نیازهای عاطفی زنان طغیان میکند شنیدن کلامی محبت آمیز نگاهی مهربان وپرتمنا ..گوشی شنوا ودستی یاری رسان اینها فقط زن را به مرز خیانت میرساند ونه جذابیت ظاهر وسکس و...اساسا زنها مرد را به خاطر عشق ونیازهای روحی می خواهند (والبته در برخی افراد نیازهای مالی )وبعد به خاطر دل مرد ونهایتا غرایز خود تن به...میدهند گمان بد نکنید هیچ کدام از این سخنان دلیل خیانت نیست ...بلکه به خاطر عصبانیت است وسنجش میزان حسادت وعلاقه شما...من فکر میکنم مشکل زن شما کمبود توجه از طرف شماست
با سلام و احترام
معمولا اینگونه مشکلات در خانواده به خاطر شدت فشار روانی که به هر یک از زوجین وارد می کند منحصر به فرد بوده و درمانش انرژی بر می باشد. معمولا افرادی که خارج از گود هستند تسلط زیادی دارند، لیکن کمتر کسی هست که درون گود باشد و توانایی اداره صحیح این مشکل را داشته باشد. و به نظر بنده شما از معدود افرادی هستید که می توانید به طور شایسته این بحران را در زندگیتان به نحو احسن مدیریت فرمایید.
از آنجا که جدا از فشارهای روانی این مشکل ، نیاز می باشد که فرد یک چارچوب و الگوی مشخصی برای درمان این مشکل داشته باشد، تاپیکهای ذیل به شما معرفی می شود
1 - تاپیک «1 - خیانت همسر یا خیانت به همسر: تعریف خیانت» ارجاع می دهم، و از شما می خواهم مخصوصا به پست آخر تاپیک که جمعبندی هست، توجه ویژه بفرمایید.
2 - تاپیک «2 - خیانت همسر : هدف های بلند مدت درمانی»
3 - تاپیک «3 - خیانت همسر یا خیانت به همسر: هدف های کوتاه مدت درمان»
مدیر همدردی عزیزنقل قول:
نوشته اصلی توسط مدیرهمدردی
خیلی خیلی ممنونم که به مشکل من توجه نشون دادین.
سعی کردم تا حالا مشکل رو مدیریت کنم ولی خودم رو خیلی تحت فشار و استرس و سردرگمی قرار دادم به طوری که حس میکنم سلامت روانم رو دارم از دست میدم.
ممنون از تاپیک هایی که معرفی کردین. از همین الان شروع می کنم به خوندنشون.
مادلین،نقل قول:
نوشته اصلی توسط مادلین
هر چند سعی کردن توی زندگیم مواردی رو که مطرح کردی، رعایت کنم ولی هیچ آدمی 100% نیست و کامل نیست.
اگه آدم بخواد به دنبال مشکل و قصور بگرده همیشه یه چیزی پیدا میشه. قصور یه طرف دلیل بر خیانت نمیشه. حداقل توی زندگی من نمیشه. من حقوقی رو که به طور طبیعی هیچ زنی توی ایران نداره به همسرم دادم. بهش این اجازه رو دادم که هر لحظه ای که نخواست (به هر دلیلی) با من زندگی کنه، بره سراغ زندگیش.
پس حتی اگه پستترین مرد عالم هم بودم، همسرم باید از من جدا میشد، نه خیانت!
آقاي hamdardi1390 گرامي
گفتين كه شما همسرتون رو بخشيدين و هدفتون از سوال و جواب پرسيدن در مورد اين اتفاق اينه كه مطمئن بشيد اين اتفاق ديگه تكرار نخواهد شد و بيشتر قصدتون اينه كه درك كنيد كه همسرتون چه كمبودهايي تو زندگي مشترك ديده كه به اين سمت كشيده شده . اميدوارم درست متوجه هدفتون شده باشم .
اولا كه همونطور كه بقيه دوستان گفتن فهميدن همه جزييات اين قضيه نه تنها كمكي به شما در اين زمينه نمي كنه بلكه باعث ميشه شما از نظر روحي وضعيتي به مراتب بدتتر از قبل پيدا كنيد و فكر كردن به اين مسئله بيشتر آزارتون بده . شما كه به اين صفت زيباي خداوند يعني بخشيدن بندگانش انقدر زيبا عمل كرديد خيلي بهتر خواهد بود حالا كه همسرتون ابراز پشيموني كرده ستار العيوب بودن رو هم مد نظر قرار بديد و انقدر دنبال اينكه همسرتون به اشتباهات بيشتري اعتراف كنه نباشيد . :104:
دوما خوب براي اينكه متوجه بشيد همسرتون چه كمبودهايي رو از جانب شما حس كرده و نيازهاي ايشون رو شناسايي كنيد سعي كنيد از راه هاي ديگري براي رسيدن به اين هدف استفاده كنيد كه از لحاظ روحي آسيب كمتري هم براي شما هم همسرتون داشته باشه . مثلا مي تونيد خيلي دوستانه در حين صحبتهاي دوستانه يا عاشقانه تون از ايشون بخواين بگن كه دوست داشتن شوهرشون چه تيپ شخصيتي داشته باشه و امثال اين ...
موفق باشين .
آقای همدردی با همسرتون در این ضمینه با چه لحنی همیشه صحبت کردید؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط مدیرهمدردی' pid='203563
نقل قول:
نوشته اصلی توسط 'بی دل
نقل قول:
نوشته اصلی توسط hamdardi1390
اگر صحبت از بخشش و گذشت میکنیم، برای این است که سلامت روانی شما تامین بشود. شما میگویید: "من گذشت کردم و بخشیدم. از خدا که بالاتر نیستم. اونم میبخشه. تا الانم همین کارو کردم. ولی احساساتم داره ویرونم میکنه."نقل قول:
نوشته اصلی توسط hamdardi1390
تعریف شخصی بنده از بخشش و گذشت به من میگوید که این نوع رفتار شما معنایش گذشت نیست! شما نبخشیدید! بخشش یعنی بگذارید و بگذرید! یعنی خود را از قید افکار ویرانگر در مورد آن موضوع و دنبال مقصر گشتن و تعیین درصد جرم، و...رها کنید. یعنی حتی نفرین و بخدا واگذار کردن هم نباشه. یعنی روی دیلیت کلیک کنید و آن موضوع را بفرستید ریساکل بین ذهنتان. اگر شد از ریساکل بین هم حذفش کنید که هیچگاه ریستورش نکنید دیگر نور علی نور!
بنده این چند روزه برای اینکه مطمئن بشوم که شر و ور تحویل شما نمیدهم، چند تا سایت روانشناسی اونور آبی هم رفتم و دنبال یکسری راهکار در مطالب علمی در وب بودم برای اینکه بدانم از نگاه روانشناسانه و غیر مذهبی باید چطور با این قضیه برخورد کرد، که آنچه دیدم همه و همه تاکید بر بخشش و توقف فکر بود.
بخشش، توقف فکر را هم در بر دارد. وگرنه این چه بخششی میشود که بگوییم بله بخشیدیم اما شبانه روز توی ذهنمان ابعاد وحشتناکی از آن جریان را ترسیم کنیم که حتی اصلا در واقعیت وجود نداشته! چطور میشود در دنیای ذهنی ما مدام همسرمان را در لحظه خیانت تصور کنیم، بعد منزجر و متنفر هم نباشیم! آزار هم نبینیم؟ حالمان هم بد نشود؟
این که شکنجه روحی است! و شکنجه گر هم شخص خود ما هستیم که افتادیم به جون فکر و ذهن خودمون!
راهکار: خودتون رو به خدا بسپارید، و چون اراده کردید کاری کنید، بطور فاعلانه کنترل افکارتون رو بدست بگیرید. به این شکل که شما ذهنتون رو مدیریت میکنید نه اینکه خودتون رو بدست ذهنتون بسپارید.اوایل ممکنه خیلی سخت به نظر بیاد اما همین که شروع کنید، دیگه راحت میشه: به محض اینکه اون افکار به سراغتون میاد ذهنتون رو متوقف کنید و به چیز دیگری که خوشایند هست فکر کنید. مثلا در مورد کارتون، یا لحظات خوبی که با یک همکار داشتید یا یه جوک یا ... شروع کنید هر روز نفسهای عمیق از بینی بکشید و از دهان بیرون بدید، روزی چند بار. تغذیه تون رو خیلی مورد توجه قرار بدید. ساعات خوابتون رو تنظیم کنید و تا دیر وقت بیدار نمونید. این تنفس و تغذیه و استراحت از این نظر مهم است که این گونه تنشها (که شما داشتید) انرژی فوق العاده ای از انسان میگیره و بدن رو بسیار ضعیف میکنه. قدرت اراده انسان رو به کاهش میره (بدون اینکه خودتون حتی خیلی متوجهش باشید). اگر روح و جسم را متحد بدانیم، آنوقت متوجه میشویم که عمق اختلالات جسمی و روانی حاصله چقدر میتونه باشه. انرژیتون رو سعی کنید تجدید کنید و خلاصه اینکه به جسم و روح و روانتون حسابی برسید. با خودتون آشتی کنید و سعی کنید خودتون رو دوست داشته باشید. شما قدرت اداره و مدیریت این زندگی رو دارید. حتما به خوبی مشکل رو حل میکنید. و سلامت زندگیتون رو بهش بر میگردونید. اما به شرط اینکه سلامت خودتون تامین باشه.
روزهای اول صحبت هامون خیلی تنش داشت. یعنی همین که شروع می کردیم به صحبت من کنترلم رو از دست میدادم.نقل قول:
نوشته اصلی توسط eghlima
ولی بعدش روی اعصابم مسلط تر شدم و سعی کردم پرخاش و تهدید توی حرفام نباشه ولی بعضی وقتها هم به تنش کشیده شده.
[quote=بی دل]
بی دل، ممنونم ازت که برام وقت گذاشتی. حتما راه کارهاتو به کار میگیرم.نقل قول:
نوشته اصلی توسط 'مدیرهمدردی' pid='203563
یکی از نگرانی هام اینه که تاپیک پر میشه و بسته میشه. می تونم خواهش کنم از میران سایت که اجازه بدن این تاپیک فعلن ادامه داشته باشه؟ من به راهنمایی نیاز دارم.
دوست دارم خانم omid-zendegi بیاد و از دیدگاه خودش حرف بزنه. فکر کنم خیلی میتونه کمک کننده باشه. کسی میتونه بهش خبر بده؟
سلام آقاي همدردي
چه جالب وقتي داشتم تاپيك آخرتون را ميخوندم، با خودم گفتم يك پست بزنم و از شما اجازه بگيرم و در جايگاه خانمتون(كسي كه مرتكب اشتباه شده نه خيانت) با شما صحبت كنم، كه ديدم خود شما از من تقاضاي صحبت داشتيد.
چشم
من هم به نوبه خودم در خدمت شما هستم تا سوالاتتون را جواب بدم.
قبلش چند نكته را حضورتان عرض كنم.
راستش من هم توي زندگي هيچ كمبودي نداشتم (مادي و معنوي) البته دلخوريهاي عاطفي از همسرم داشتم ولي ميزان آن به حدي نبود كه بخوام همچين اشتباه مهلكي را مرتكب بشم.
من و همسرم هم فكر ميكرديم كه خيلي با هم دوست هستيم (البته الان متوجه شدم كه من با شوهرم دوست بودم ولي اون اداي دوستي را در ميآورد. اگر تاپيكهام را خونده باشيد متوجه ميشيد، هر چند كاري كرد كه فكر ميكنم اكثر مردها ميكردند. اما من حس كردم كه با من دوست نيست بلكه فقط شوهرمه اينو چند بار به خودش هم گفتم
مي دونيد چرا، چون انتظار داشتم كه مثل يك دوست بياد با من صحبت كنه. مي ديد كه خودم هم از كردهام پشيمونم اما اصلاً در جايگاه دوست قرار نگرفت. بلكه به عنوان شوهر حق مسلمش را ازم گرفت)
راسش اكثر خانمها اينجا گفتن كه در صورت ارتكاب اين اشتباه، به هيچ عنوان اقرار نميكردن و طفره ميرفتن، نمي دونم پس احتمالاً من جزء خانمهاي حداكثري يا به قول معروف 99 درصد نيستم. چون همه چيز را براش به صورت كاملاً شفاف توضيح دادم. (البته قبل از اينكه همسرم دست به خشونت ببره. چون تا 3 الي 4 روز اول گيج و مگ بود. همش گريه ميكرد و منو بغل ميكرد وازم مي×واست كه همه چسز را براش توضيح بدم و من هم براي تسكينش و اينكه همين شكها مثل خوره به جونش نيافته و همچنين خودم اهل انكار نبودم چون نمي تونستم راز به اين بزرگي را نگه دارم همه چيز را گفتم. بعدها كه همسرم شروع به شكنجه هاي جسمي ميكرد و ميخواست من واقعيتها را بگم چيزي نداشتم بگم چون همه چيز را گفته بود.)
تازگيةا متوجه شدم همسر من هم مثل شما اعتماد به نفس خيلي پايين اومده و همش دنبال ايراد توي خودشه (البته من از رفتارهاش متوجه ميشم، مثلاً من هنوز حق استفاده از عطر را ندارم اما اون دائم به خودش عطر ميزنه، سعي ميكنه لباسهاش هميشه مرتب باشه، از نظر جنسي هم كه از حد خارج شده و من واقعاً مشكل پيدا كردم.)
با همه اين احوال آقاي همدردي من فكر ميكنم اگر خانموتون حقيقت را به شما بگن بهتره (اينو توي اين يك سال با گشت و گذار در اين سايتها متوجه شدم. هم داخلي و هم خارجي، اينطوري شما واقعيت را راحتتر درك خواهيد كرد و بعد از گذروندم فازهاي مختلف از انكار، خشم، افسردگي به پذيرش و بخشش ميرسيد ولي اينجوري همش توي شك و شبه باقي خواهيد ماند. نمي دونم ما دسترسي به خانمتون نداريم تا بهش بگيم كه شما را از اين سردرگي بيرون بياره.
ولي يكي از عزيزان توي اين تاپيك گفتم كه عذاب خيانكار كم از عذاب خيانت ديده نيست، واقعاً همينطوره. الان من تا حدي حال خانمتون را درك ميكنم. اون بيشتر از شما داره خودش را محاكمه ميكنه، از بر ملا شدن واقعيتها هراس داره (اگر اشتباهي مرتكب شده باشه)، از اينكه زندگياش را مفت و مجاني به چالش كشيده واقعاً ناراحته
فعلاً تا بعد
اگر چيزي خواستيد ازم بپرسيد. خوشحال ميشم كمكتون كنم. اگر خواستيد روحيات شوهرم و رفتارهايي را انجام داد را هم توضيح خواهم داد تا مقايسه كنيد و تا حدي آروم بشيد.
اما خواهش ميكنم رفتار اشتباه نكنيد.
هم منعل عمل نكنيد و هم خشونت به خرج نديد.
به خانمتون اين اطمينان را تزريق كنيد كه در صورتيكه واقعيت را بدونيد ازش حمايت خواهيد كرد.
آقاي همدردي من حس ميكنم اكثر خانمهايي مثل من و خانم شما مرتكب خيانت نميشن، فقط اشتباه ميكنن. به خدا اين دو مقوله خيلي با هم فرق دارند.
امید زندگی،نقل قول:
نوشته اصلی توسط omid- zendegi
قانون جذب که میگن همینه.
از دیروز به این فکر می کردم که کاشک کسی که سمت دیگه ی قضیه رو تجربه کرده بیاد و از زاویه ای که من هیچ وقت نمیتونم به این قضیه نگاه کنم، نگاه کنه و حرف بزنه و امروز یاد شما افتادم و شما هم اومدین. ممنون.
انتظار نداشته باش همسرت توی این قضیه مثل دوست باهات برخورد کنه. میگن هواپیما رو میشه بدون چرخ جلو فرود آورد. توی کتاب ها هم روشش نوشته شده. مثلا میگن اول چرخ عقب میاد روی زمین بعد این دکمه رو میزنین بعد اونیکی رو میزنین و آخرش این دسته رو میکشین و تموم. ولی توی واقعیت هم به همین راحتیه؟ توی واقعیت طرف سکته میکنه و به هیچ کدوم از این مراحل نمیرسه.
تاپیکت رو خوندم و به نظرم همسرت خیلی خیلی دوستت داره و دوستت هستش.
برام خیلی عجیبه که بدون هیچ کمبودی این قضیه اتفاق بیافته. پس چرا اتفاق میافته؟ منظورم از کمبود، کمبودهای اساسی هستش نه چیزهایی که توی همه ی زندگی ها هست.
لطفا از دیدگاه یه زن بهم بگو دقیقا چی میشه که این اتفاق میافته. تا حالا شده دوباره به اون فرد فکر کنی؟ ممکنه چی پیش بیاد که دوباره بری به اون سمت؟
من هیچ محدودیتی روی همسرم بعد از این قضیه اعمال نکردم و آزادی های قبلیش رو کامل داره. اشتباه نیست این کار؟ بی اهمیت نمیشه توی ذهنش؟
آقاي همدردي
نميدونم كتاب خانم لانگلي كه درباره خيانت زنان نوشته شده را خونديد يا نه توي اين سايت كه لينكش را ميذارم بخونيد
http://forum.niksalehi.com/forum346/thread78418-46.html
توي اينجا هم من به زبان خودم بعضي مسائل را عنوان كردم. ( در اينجا هم دو طرف قضيه وجود دارن، تقريباً 5-6 نفري ميشن) خوندش براي شما خالي از لطف نيست.
اما سوالي كه كرديد:
توي اين كتاب به بحران يا سندرم سي سالگي زنان اشاره شده كه تقريباً از 28 شروع ميشه و اوجش در 33 سالگي و تا 35 هم ادامه پيدا ميكنه.
در اين حدوده سني زنها دچار تضادها و تعارضهاي شديدي ميشن، نياز به يك غريبه را حس ميكنن، دچار دوگانگي ميشن، افسردگي ميگيرن (تقريباً 99 درصد خانمها اينطورن. اما خوب كساني هستن كه به اين احساساتشون ميجنگن و كنار ميآن و كسان ديگري متاسفانه نه. البته بعد از گذروندن اين دوره همه چيز به روال عادي برميگرده. اگر زنهايي باشن كه از زنگيشون جدا شده باشن پشيمون ميشن و ناراحت از زندگي كه برباد دادن ميشن.)
اين اتفاق براي من هم تقريباً صادق بود با اين چاشني كه كمي روابط خيلي صميمانه و گفتگوهاي جنسي كه با شوهرم داشتم اضافه شد و متاسفانه در راهي قدم برداشتم كه باعث چرخش 180 درجه زندگي من شد. البته كلام دلنشين و صحبتةاي احساسي و عاطفي طرف مقابل هم بيتاثير نبود.
راستش بودن با اين فرد اصلاً جاذبه جنسي برام نداشت اما احساسي چرا داشت. (همسرم هم از بيشترين چيزي كه ناراحته اينه كه ميگه تو بهش دل دادي. اگر در حد هوس بود پذيرفتنش راحت بود ولي تو اونو دوست داشتي و به من ترجيح دادي. اين مسأله هستش كه مثل خوره منو ميخوردهو بهم ميگه اگر اون به تو قول ازدواج ميداد تو از من ميكندي و باهاش ميرفتي- در صورتيكه اصلاً اينطور نيست- اما اينو راست ميگه من اعتياد و وابستگي شديدي بهش پيدا كرده بود با اينكه كل ديدارهاي ما شايد به 10 روز هم نرسيد. وقتي باهاش بودم با خودم مي گفتم چرا اينكارو ميكني،تمومش چيه اين مرد جذابتر از شوهرته (قدش، هيكلش و وضع مالياش كه هيچ كدوم در حد شوهرم نبود) اما متاسفانه زبان گيرايي داشت. يا لااقل براي من گيرا بود. ازش كه دور ميشدم بهش احساس نياز پيدا ميكرد. همش ميخواستم باهاش صحبت كنم.
بعضي وقتها شوهرم ميگه اگر از من سرتر بود اينقدر دلم نميسوخت (چون حتي فيزيك ظاهري و وضع مالياش را هم ازم پرسيد و بهش گفتم)
ولي يك چيزي را مي دونم اگر همسرم به من سخت نميگرفت (البته نه در اين حد ) من ممكن بود سختتر از اين موضوع كنده بشم. با رفتارهاي همسرم كلاً اون موضوع از ذهنم رفت.
البته نميگم خدايي ناكرده شما هم رفتارهاي همسر منو پياده كنيد. چرا كه الان تاثيرات خيلي بدي روي من به جا گذاشته نميگم كينه كردم ولي يك سال من با درد و اندوه و شكنجه گذشت. و هنوز هم تا حدي اين رفتارها ادامه داره (محدوديتها و گرفتن حقوق اوليه و گفتگوهاي چالشي، خودسانسوري هاي من به خاطر رضايت اون، از دست دادن استقلالم و ...)اين موضوع هيچوقت از ذهن من پاك نميشه.
پرسيده بودي كه الان هم به اون شخص فكر ميكنم يا نه:
خوب جواب شما مثبته. اما اين دليل نميشه كه من باز هم به طرف اون شخص برم. البته از اين جهت مثبته كه فكرش بعضي اوقات ميآد به ذهنم. در حد يك فردي كه ميشناختم و تاثير زيادي (منفي) در زندگيم داشته. نميگم ازش متنفرم نه براي اينكه من با ميل خودم وارد اين رابطه شدم و مسئوليت خودم را قبول دارم.
حتي به خاطر اين موضوع شوهرم نتونست بره و شكايت كنه. چون گفت يك طرف قضيه تويي. اگه از تماسهاي تلفنيت پرينت گرفته بشه اون وقت نميشه گفت كه تو را اغفال كرده و البته خودم هم به شوهرم گفتم كه تقصير منه و در اين جريان هيچكس به اندازه من مقصر نيست.
اما توي اين جريان همسرم چيزهايي را به من گفت كه در درست و يا نادرست بودنش خيلي مطمئن نيستم و اون فرد را برام به اندازه يك فرد لات، لاابالي و بي خانواده و بي اصل و نصب و خلاصه هر صفت بدي كه شما تصور كنيد را بهش نسبت داد. بعضي وقتها يك حس كنجكاوي به من دست مي ده كه از درست يا نادرست بودن اونها مطمئن بشم.
ولي خوب خودم هم ميدونم ديگه امكان نداره همچين ريسكي بكنم. براي اينكه شوهرم تمام اتمام حجتةاش را با من كرده و حتي براي همچين كنجكاوي هم راهي را نذاشته.
البته بعضي وقتةا فكر ميكنم شوهرم با اين كار خواست اون فرد را تا حد ممكن ذليل كنه تا من دوباره به جانبش كشيده نشم.
آقاي همدردي اين مطالب را من هم متاسفانه با ترس و لرز مي نويسم چون مي ترسم يك زماني شوهرم ببينه و دوباره اين قصه پر درد من تكرار شه.
امید زندگی،نقل قول:
نوشته اصلی توسط omid- zendegi
ممنونم که با صداقت جواب سوالاتم رو دادی. هر چند دوباره از لحاظ روحی به هم ریختم ولی دونستن واقعیت برام بهتره.
من هم اتمام حجتم رو با همسرم کردم و میدونه که اگه یک بار دیگه در هر سطح و با هر شکلی این قضیه پیش بیاد، یک طرفه اقدام میکنم و به هیچ وجه فرصت دفاع کردن و صحبت کردن هم نمیدم.
از مدیران سایت خواهش می کنم (هر چند میدونم خلاف قوانینه سایته ولی نمی خوام هیچ اتفاق بدی برای خانم امید زندگی بیافته) پست ایشون رو حذف کنن یا ویرایش کنن. من کامل خوندمش.
آقای همدردی
من اصلا نمیخوام شدت و حدت کار همسر شما را تایید یا زیر سوال ببرم. با ایشون کاری ندارم. من دارم به شما نگاه میکنم که از اول تاپیک تا اینجا هنوز اصرار بر شکافتن و نبش قبر دارید. من نمیفهمم چرا اصلا از خانم امید زندگی یا افراد دیگر تحقیق میکنید! چون به تعداد آدمهایی که در این ماجراها وارد میشن میتونه تفاوت نظر و اعتقاد و سلیقه و دیدگاه و توجیه وجود داشته باشه. وقتی پست خانوم امید زندگی را دیدم آه از نهادم بلند شد. ترسم برای شما بود! کجای این پرسش و پاسخ ها قرار است به شما کمک کند؟
خودتون گفتید که خیانت هیچ توجیهی نداره. ما هم این رو قبول داریم. حالا سندروم نمیدونم سی سالگی و... من نمیفهمم چه صیغه ای است که اینروزها باب شده! من و یک لشکر آدم دیگه دور و برم میشناسم که توی همین حدود سنی هستند و جونشون در میره برای زندگیشون، از طرفی این شوهرانشان هستند که دارند خیلی قانونی و اخلاقی خیانت میکنند و از طرف دیگه هم این خانمها با همه زجر و شکنجه ای که متحمل میشن، با وجود همه اون نیازها و حساسیتها فکر خیانت هم به مغزشون خطور نمیکنه. به خدا شده بارها به همسرم گفتم فلانی، من یه طوری شدم که زندگی سرایدارمون رو هم که میبینم یا حتی زندگی اون کارگر افغانی که میاد کار میکنه برامون، برام رویا شده و بهشون حسادت میکنم. بهش گفتم باورم نمیشه که یک مردی چند ماه دور از خونه و زندگیش توی شهر دیگه ای شبانه روز کارگری بکنه برا شندر غاز بعد، دم عید سهم خرجی خانوم رو جدا کنه بقیه اش رو بده یک سرخ کن برای خانومش بخره. وقتی ازون کارگر پرسیدم با اینهمه بدبختی که داری (ریز ریز پول جمع میکرد که ماشین بخره روش کار کنه) سرخ کن چند صد تومنی که وسیله لوکسی هم محسوب میشه چیه دیگه؟ گفت : "میخواستم خانومم رو خوشحال کنم. اینهمه تنهایی میکشه، حقش نیست براش همچین چیزی بخرم که دوست داره؟"
شاید باورتون نشه، اینها برای من هم عقده شده بود. من به سلامت رابطه اون زن و مرد حسرت میخورم. نه تنها اون! خیلی های دیگه. اون مرد شبانه روز جلوی چشم من بود. و میدیدم که خلاف توی کارش نبود حتی از سیگار کشیدن هم بیزار بود.
دیدم توی تاپیک اقلیما پستی زده بودید حرفهای منطقی که عده ای هم به خاطرش بهتون رتبه داده بودند. (اقلیما شما این قسمت و نخون!) تصمیم گرفتم توی تاپیکش دیگه نرم چون واقعا از دست اقلیما حرص میخورم میرم اونجا! به کجا داریم میریم ما آخه. چی میخوایم از زندگیمون؟ بدتر از اون چی میخوایم از جون خودمون؟
همین خود شما! یه لحظه فکر کنید که آدمهایی هم هستند که شرایط بسیار وخیم تری نسبت به شما دارند. فرض کنید کسی هم پیدا میشه که خیلی از چیزهایی که شما در زندگیت و رابطه ات داری را ندارد و براش آرزوست. مطمئن باش که کم هم نیستند.
با سلام خیلی از وضع پیش اومده ناراحت شدم ولی نمیتونم چیزی بگم یعنی خودم هم تو این وضعیت بلاتکلیفی گیر کردم و نمیدونم آخر این نوع زندگی ها قراره به کجا ختم بشه؟هر چند اعتقاد دارم که نمیشه ذات وجودی و شخصیت چندین ساله ی افراد رو چه یک شبه و چه صدساله تغییر داد و به شدت نگران احساسات له شده ی افراد در این مقوله هستم. بوی گند خیانت تمام شهر را گرفته........مردهای چشم چران.......زنهای خاین......پس چه شد؟؟؟؟ چیدن یک سیب و این همه قصاص؟؟؟؟بیچاره آدم.....بیچاره آدمیت!!!
بی دل فرق داره، به خدا فرق دارهنقل قول:
نوشته اصلی توسط بی دل
انگار توی یه تصادف یکی دستش قطع شده و داد و هوار میکنه، بعد بهش بگی چه خبرته! ببین این بنده خدا مرده ولی جیکش در نمیاد. پس تو خوشبختی.
.
من نمیگم آدم بدبختی هستم، من نمیگم بیچاره ام، من کلی موفقیت توی زندگیم دارم، اگه این تفکر رو نداشتم که باید الان خودمو حلق آویز می کردم.
ولی در مورد تجسس و نبش قبر درست میگی. دچار تناقض شدم. میدونم و میدونم و میدونم که برام بده. میدونم که نباید این کارو با خودم بکنم. ولی یه حسی درونم سوقم میده به اون سمت. فکر نکنم کسی که تجربه اش نکرده باشه بتونه درکش کنه. یه حسیه میون کنجکاوی و حس حماقت و حس کسی که یه کلاه گشاد سرش رفته و حس کسی که دارن به ریشش می خندن و هزار تا حس دیگه. مثل خوردن ORS میمونه. پره از تناقض.
خودم رو محکمتر و قویتر از اینا میدونستم ولی نمیدونم چرا کم آوردم.
بعضی وقتا حس حماقت بهم دست میده. شک میکنم. واقعا زندگی باید بر پایه ی اخلاقیات باشه؟ مثلا من کار درستی میکنم که داد و بیداد نمیکنم و کتک کاری نمی کنم و محدود نمیکنم؟ نکنه اینا باعث بشه ازم سوءاستفاده بشه.
نکنه راه درست زندگی تحکمه؟ نکنه باید وحشی بازی در بیارم و همه ی ارتباطاتشو قطع کنم بیچاره اش کنم تا دیگه از این فکرا به سرش نزنه؟
نکنه خیلی شیک الان دو نفر دارن به کارهای من میخندن؟
دوباره به خودم میگم با شعور باش، حکم صادر نکن، خودتو کنترل کن، آخرش اخلاقه که پیروز میشه، اگه حتی در آینده هم اتفاقی بیافته نشون دهنده ی بی لیاقت بودن طرف مقابلت بوده نه حماقت تو.
ببخشید خیلی بی سر و ته شد حرفام. نشان از روح سرگردانم داره.
تقریبا میدونم راه درست چیه ولی قدم برداشتن توی اون راه خیلی سخته.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط hamdardi1390
متاسف شدم بی دل از اتفاقی که برات افتاده. فکرشو نمی کردم اصلا.
ممنونم ازت که تجربه ات رو در اختیارم میذاری.
فکر کنم همون طور که با اون اتمام حجت کردم، با خودم هم باید این کارو بکنم.
خانم بيدل و آقاي همدري با سلام
قصد من در اين دو پست نه توجيح كارم بود و نه اينكه بخوام به چيزي متوسل بشم.
آقاي همدري از من كمك خواستند و من هم براي اينكه كمكي كرده باشم و اينكه ايشون مطمئن باشن ممكنه كه تقصيري از جانب ايشون نباشه و لااقل اعتماد به نفسشون پايين نياد اين مطالب را نوشتم.
من هم با وجود اينكه يك سال ايت كه خودم هم با خودم درگيرم هنوز يك جواب قطعي براي عمل خودم پيدا نكردم.
من آسيبهاي زيادي توي اين يك سال ديدم. هم از جانب خودم (خودخوري، سرزنش خودم، كوبيدن خودم، نبخشيدن خودم، باعث آسيب رساندن به زندگيم و همسرم و ناراحت كردن اون ها و هزاران مورد ديگر) و هم از جانب همسرم (آزار و اذيت هايي كه متحمل شدم) و هم از خانواده و كار (لطمه كاري خوردم و هيبت و هيمنهاي كه از زندگيم ساخته بودم از دست رفت).
من اينها را نوشتم براي اينكه آقاي همدردي بدونه همسرش اگر مرتكب اشتباه شده، كمتر از ايشون آسيب نديده و به خاطر همين بايد ببخشدش. و همينطور خودش را ببخشه و اينهمه توي سردرگمي به سر نبره.
من هم مثل شما توي اين اتفاق متوجه شدم كه هيچ چيز به اندازه يك زندگي سالم، شيرين و آرامش بخش نيست.
آقاي همدري من نميخواستم حال شما را بدتر كنم. بلكه جوابي براي چراهاي شما داده باشم. اما گويا اشتباه كردم.
از خودم متنفرم متنفرم
آقاي همدردي
فقط در آخر يك چيز را خدمتون عرض كنم؛ من به خاطر اذيت و ازارهاي همسرم نبود كه پشيمان از كرده خود شدم ممكنه همچين برداشتي كرده باشيد. بلكه اول به خاطر خودم و خدا و بچهام و همسرم. پس لزومي نداره خشونت به خرج بديد. راه درستش را ياد بگيريد از كارشناس و روانشاس و يا هر كسي كه صلاحيت داره.
به خدا من هم جونم در مي رفت براي زندگيم
براي بچهام
براي همسرم
حاضر نبودم خاري به پاشون بره
حاضر نبودم كوچكترين آسيبي ببينن
هنوز هم جونم براشون درميره. والا كي ميتونست 5 ماه شكنجه به معناي واقعي را تحمل كنه. با خودم ميگفتم آزارش دادم كه دارم آزار ميبينم.
الان همسرم داره ازم حلاليتخواهي ميكنه. ميگه ميدونم كه حماقت كردي ولي بد كردي
اما گويا شكنجههاي روحي من تمومي نداره
امید زندگی،نقل قول:
نوشته اصلی توسط omid- zendegi
هیچ اشتباهی نکردی و من خودم ازت خواستم که برام توضیح بدی. خیلی هم ازت ممنونم که با وجود اینکه احساس خطر میکردی، با صداقت جواب دادی.
قرار نیست آدم هر حرفی رو که دوست داره بشونه. باید واقعیت رو دید.
امیدوارم به زودی زود بیایی و بگی که مشکلاتت کمتر و کمتر شده و به آرامش رسیدی.
اگه گفتم پستت پاک بشه برای ناراحتی خودم نبود، فقط برای این بود که مشکلی برات پیش نیاره.
سلام بی دل جان اینجا نوشتم چون بهم گفتی دیگه سری به تاپیکم نمی زنی:302:(ازت می خوام که اینطوری نباشه و از تجربهات بیشتر و بیشتر بتونم استفاده کنم:72:)
می خواستم به پستت امتیاز بدم بهم اجازه نداد
هم از تو و هم از آقای همدردی که این روزا بهم کمک کردید تا قدر زندگی و داشته هامو بدونم تشکر می کنم
نمی دونم چشمام بیشتر باز شده یا واقعا داره اتفاقات خوب دور برم می افته
سلام آقای همدردی..یه سوال..آیا این روزها به همسرتون ابراز علاقه میکنین؟ راستشو بگین؟ آیا موقع روابط جنسی توی دلتون حس تنفرو دارین؟؟ یا واقعا دوسش دارین
سلام پریماه،نقل قول:
نوشته اصلی توسط پریماه
الان چند ماه از اون قضیه میگذره. اوایل تنش زیاد داشتیم.
ولی در حال حاضر احساس تنفری نسبت بهش ندارم، واقعا دوستش دارم، ابراز علاقه می کنم و میکنه. فقط بعضی وقت ها سیل افکار مخرب میاد سمتم که در اون مواقع سعی می کنم یه جایی گم و گور شم و جلوی چشمش نباشم تا حالم بهتر بشه.
بعضی وقت ها هم این افکار موقع رابطه جنسی میاد سراغم که کنترلش برام خیلی سخت میشه و باعث شده تعداد روابطمون کمتر باشه.
سلام
آيا خيانت فقط خيانت جنسيه؟
خيانت احساسي چي؟ فقط دلبستن به كس ديگس؟ به بازي گرفتن سرنوشت يه نفر تحت عنوان عشق اسمش چي ميتونه باشه!!!!!!!!!!
آيا اينكه بعد از 8 سال بفهمي كه همسرت، كسي كه 2 سال تموم براي رسيدن به تو دم از عشق و عاشقي زد و كسي كه بخاطرش جلوي خونوادت وايسادي، از جانب تو براي سركوب كردن نياز مادر شدنت تصميم گرفته و حالا هم همش حق به جانب ميگه خوب من بچه نميخوام ميگي چيكار كنم!!!!!!!!!!، خيانت نيست؟؟؟؟؟؟؟؟
اينا را براي اين نوشتم كه بدونين نامردي در حق شريك زندگي انواع ديگه اي هم ميتونه داشته باشه!
به نظر من شما باید تو زندگیتون یک تغییر ایجاد می کردید مثلا بچه دار می شدید . با بچه دار شدن ذهنتون معطوف به بچه می شد و محبتتون بین هم بیشتر و اون موقع حاشیه ها کمرنگ تر می شد .
lمن فکر میکنم این که خودش برات تعریف کرده و خودش به اشتباهش اعتراف کرده . این یعنی اینکه دوست داره .و از خودش گذشته که برات اعتراف کرده. چون می تونست این کارو نکنه. (مثل بقیه که این کارو می کنن تازه وقتی فهمیدی به گناه فهمیدن باید کتک بخوری !!!) باید به صداقتی که باهات و با زندگیش داشته احترام بذاری . البته فکر کنم مردهایی مثل شما با این همه درک جزو نوادر دوران هستند . کنار اومدن با این موضوع زمان می بره. ولی مطمئن هستم هر چی راجع بهش کمتر بدونی خیلی بهتره . به فکر خودت هم باش. دیگه بیشتر از این به خاطر این موضوع به خودت و زندگیت ضربه نزن
خواهش مي كنم پستهاي من را در اين تاپيك پاك كنيد.
خيلي حالم بده خيلي بد
همه اتفاقات يك سال همينطور داره توي ذهنم ميچرخه.
صد درصد بچه راه حل مشکل نیست..مگه بچه اسباب بازیه که بیاد تا پدر و مادرش سرگرم بشن و از مشکلات خودشون غافل بشن؟!!!!
-------------------------
اقای همدردی چیزی که من از نوشته هاتون متوجه شدم اینه که همه چیز ظاهریه.بهتون گفتم اروم باشید و شما گفتین ارومم اما در واقع خیلی از درون متلاطمید و میگید بخشیدین اما هنوز بهش فکر میکنید و حتی با یاداوریش از رابطه جنسیتون کم کردین.
شاید من بخوبی متوجه نشم خیانت همسر چه حسی داره اما اکثر ما یه دوره عاطفی رو پشت سر گذاشتیم که گاها پر تلاطم هم بوده.
راه حلی که اینجور وقتا گفته میشه اینه:
اول بروز احساسات.چقد به احساست توجه کردی؟چقد با خودت همدردی کردی؟بلاخره روح تو یه زخمی خورده که نیاز داره تا درمون بشه.همه احساسات منفی که بهت دست داده رو روی کاغذ بنویس.همه رو...خشم.حماقت.جذاب نبودن و...هر فکر منفی که داری رو هم بنویس.حتی اگه گاهی دلت میخواد گردن زنتو بشکنی یا تو رابطه جنسی مثلا اذیتش کنی رو بنویس.تو اجازه داری تو اون لحظه هر فکر و احساس منفی رو داشته باشی.سعی کن عمقیترین احساسات منفی که پنهان کردی رو پیدا کنی و بنویسی.
سرت رو تو یه بالش فرو کن و تا میتونی داد بزن حتی بیصدا فریاد بزن...گریه کن.با مشت و لگد به بالش بکوب.میتونی حتی تصور کنی اون بالش زنته یا اون مرد است و تا میخوره کتکش بزن.
اما این ابراز احساس نباید به صورت واقعی به کسی اسیب بزنه.
وقتی کامل تخلیه شدی روی نوشته هات رو خط بزن و بنویس همه رو بخشیدم و کنار گذاشتم.بعد بدون اینکه کاغذا رو پاره کنی بسوزون و بگو من بخشیدم و بار این کار رو روی دوش خدا گذاشتم.
خاکسترها رو تو اب مثل سینک ظرفشویی بریز.
این کارا رو یه بار میتونی انجام بدی.
---------------------------------------
دلیل اینکه هنوز نبخشیدی اینه که کودک درونت هنوز مجاب به بخشش نشده اما والد درونت میخواد اونا ندید بگیره و به زور حکم به بخشش بده واسه همینه که گاهی کودک درونت سر باز میکنه و بهونه میگیره و تو اشفته میشی و همچنین درونت ترسهای زیادی داری.
برای مورد اول راهش همونه که بالا نوشتم اما برای ترست باید خوردشون کنی.روی یه کاغذ تموم اونچه که میترسی رو بنویس.مثلا میترسی زنت باز خیانت کنه.میترسی اون اقا خونت بیاد و...بعد ترست رو خورد کن یعنی جلوی هر کدوم بنویس اگه اونچه که میترسی اتفاق بیفته چی میشه؟چند درصد احتمال داره اتفاق بیفته؟و چه کارهایی باید بکنی تا اتفاق نیفته؟
مثلا میترسی زنت باز کارشو تکرار کنه.خوب چی میشه؟تو حس بدی پیدا میکنی.خوب چی میشه؟احساس میکنی احمقی.خوب چی میشه؟حس میکنی لایق دوست داشتن و وفاداری نیستی و...اینجوری مشخص میشه تو در درونت باور نداری شایسته محبت و وفاداری هستی و این حس باید از طرف دیگران بهت داده بشه.
اینجوری ریشه همه ترسها رو درون خودت پیدا کن برطرف کن.
این توجیه کار زنت نیست.کار اون سر جای خودشه اما باعث میشه تو انقد بهم نریزی.درسته که اون زنت هست اما درون تو باید فارغ از دیگران حتی زنت باشه.
-------------------------------------
تغییر فضا..اگه میتونی خونه و محلتون رو تغییر بدی اینکارو انجام بده..فضای جدید بهت کمک میکنه تا این روند رو راحتتر طی کنی.
--------------------------------------
با کودک درونت بگیر و بهش بگو میفهمی چقد تو این مدت اسیب دیده و تو میخوای حمایتش کنی و به جای اینکه مدام سرکوبش کنی میخوای بیاریش بیرون به حرفا و دردلش گوش کنی و کمکش کنی.
اونچه که باید اتفاق بیفته درون تو هست چون تو فقط به درون خودت تسلط داری
سلام آقای همدردی عزیز
اینکه عاشق کسی هستی و خیلی دوستش داری و از طرفی بخاطر فکر کردن به خیانت نمیتونی ازش بگذری چون جواب اینهمه عشق تو خیانت نبود درست ولی یه مسئله ای اینجا مطرح هست آدم عاشق مثل بقیه آدم ها با معشوقش رفتار نمیکنه اگه دیگران وقتی همسرت کار اشتباهی میکنه چه بزرگ و چه کوچک ممکنه جبهه گیری کنن و دعوا و مرافعه راه بندازنن و دشمنی کنن و خلاصه خیلی کارهای دیگه ولی شما چطور؟ شما که دوستش دارید و عاشقش هستید آیا نباید توی یه مرحله بغرنج و حساس بهش ثابت کنید؟ اگه تا وقتی معشوق آدم خوب باشه ما هم خوب باشیم کار خاصی انجام ندادیم ولی این زمانها هست که عشق واقعی خودش رو به ما و هم به معشوق نشون میده، عصبانیت برای همون لحظه شنیدن و دسته و پنجه نرم کردن چند روزه کافیه!
چرا نمی بخشی همسرت رو؟
شما که عاشق همسرت هستی پس بخشش کجا رفته؟ احساس رفعت نسبت به عزیزترین کست کجا رفته؟
شما که به چشم خودت ندیدی ولی بخاطر همون گفتار و رفتار همسرت داری خودت رو زجر میدی؟
اصلا به خودت بگو اشتباه کرده و بهت خیانت کرده ولی اون الان بیشتر از تو داره زجر میکشه چون عشق اون تو هستی نه هیچ کسی ....
به عزیزترین کست تو زندگی یه فرصت دیگه بده فقط یه فرصت دیگه
این فرصت رو ازش دریغ نکن بعدش میبینی بیشتر از قبل عاشقش شدی. مطمئن هستم .
نقل قول:
نوشته اصلی توسط keyvan
با سلام،
این تاپیک به علت گذشتن از ظرفیت تاپیک های مشاوره ای قفل می شود.
موفق باشید.