-
RE: من و یه مشکل لاینحل تو زندگیم خواهش می کنم کمکم کنید
سلام
بازم لذت بردم از نوشته هاتون
گاهی وقتا که فکر می کنم می بینم من نسبت به بقیه خیلی خیلی خوشبختم ولی در لحظه احساس بدی بهم دست می ده
در لحظه همه چیز بهم می ریزه در لحظه دنیام خاکستری میشه و ذهنم فقط همون لحظه رو می بینه و یادش میره اون همه خوشبختی رو
احساسم تمام وجودمو میگیره و نمی ذاره هیچی تو وجودم جز خودش جز اون حس بد صداش دربیاد
همه وجودم یک صدا بهم میگه اقلیما ببین جواب دوستت دارمتو نگفت یعنی اون دوست نداره
درحالیکه تمام وجود همسرم عشق و علاقه است دیشب نگاه عاشقانه اش رو یادم نمیره
وقتی با وجود دست تنگش به خاطر قسط هایی که میده دیروز بهم پول داد و تاکید کرد که حتما حتما باید برای خودت یه چیزی بخری نه برای خونه در حالیکه حساب من توش پول هست و نیازی به پولش ندارم --------------->اینا یعنی دوست داشتن:72::72:
خدایا چرا یاد نمی گیرم در لحظه تصمیم نگیرم برای کل زندگیم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط fm.mohajer
اقای همدردی چه قدر ساده و قشنگ نوشتید .
اقلیما واقعا یک کم فکر کن ببین با چیزی غیر از این حرفا میتونی به ارامش برسی فکر نمیکنم دیگه جایی برای نگرانی و درد باشه زندگی ایده ال هیچ وقت وجود نداره کمبود ها کاستی تو هر زندگی به یک شکل اشکار میشن مهم اینه که داشته هامون رو قدر بدونیم به خدا اینا شعار نیست اینا راه حله واسه زندگی من زندگی تو و همه
تا امروز با بدبختم بدبختم پیش اومدیم چی به دست اوردیم جز اینکه تار به تار وجودمون هم باور کرده که بد بخته و تا ابد بدبخت میمونه ما ایرانی ها به چه کنم چه کنم عادت کردیم به اینکه به هم ثابت کنیم از دیگران بیچاره تریم...
اقلیما عزیز ، اقای همدردی ، من ، تو ، همه بیاید تصمیم بگیریم از زندگی لذت ببریم حتی با زندگی ژیانی
واقعا همین طوره و جز این نیست
-
RE: من و یه مشکل لاینحل تو زندگیم خواهش می کنم کمکم کنید
سلام
یه راهنمایی می خوام ازتون
دیگه عقلم کار نمی کنه می خوام بهترین برخورد رو در رابطه با این مسئله داشته باشم
همسر من مدتیه که موتور خریده و گاهی با اینکه گواهینامه نداره سوار میشه هرچند می دونم که آدم خیلی خیلی محتاطیه و به خاطر محل کارش که با موتور راحت تره ،موتور خریده
به منم قول داده تا زمانیکه گواهینامه اش را نگرفته مسیر های طولانی رو سوار نشه
دیشب همسرم یه کم دیر کرد نگران شدم زنگ زدم بهش که ببینم کجاست دیدم میگه دارم می ام یه لحظه بهش شک کردم گفتم با موتور رفتی که گفت نه کلیدش به جا کلیدی آویزونه برو ببین
رفتم دیدم که کلید یدکش هست و کلید اصلیش نیست خیلی خیلی عصبانی شدم
چون هم بدقولی کرده بود و هم دروغ گفته بود
اولین کاری که کردم به پدر همسرم زنگ زدم و بهش جریان موتور خریدن همسرمو گفتم و اونم بنده خدا منو دعوت به آرامش کرد و گفت که خودم باهاش حرف می زنم و نمی گم که شما گفتی و ازم خیلی خیلی تشکر کرد که در جریان گذاشتمش چون واقعا اگه نمی گفتم بعدا از من ناراحت می شدند
ولی من هنوز خالی نشده بودم نشستم فکر کردم چه کار میتونم بکنم که هم حرفمو زده باشم و همم بحث و دلخوری پیش نیاد
رفتم تمام حرفامو روی کاغذ با خط بزرگ نوشتم و به پشت در ورودیه خونه چسبوندم و از چشمی در نگاه می کردم یه وقتی کسی از اهالی آپارتمان نخوندش دیدم همسرم اومد و با تعجب شروع به خوندن کرده و بعدم زده زیر خنده با صدای بلند می خنده درو براش باز کردم اومد تو و منو بوسید و بهم گفت کار خیلی جالبی کردی بعدم قول داد که دیگه زیاد سوار موتور نشه و امروزم از مترو زنگ زد که با مترو دارم میرم هر چند با لج می گفت ولی خوب به قولش عمل کرد
ولی امروز بهم زنگ زد و از اینکه به پدرش گفتم از دستم ناراحته و با لج و ناراحتی بهم گفت که باعث کدروت و ناراحتی و نگرانیه خانواده اش شدم
و گفت می خواستم به حرفت گوش بدم و دیگه با موتور نرم سر کار ولی از فردا هر روز با موتور می رم!!!!!!!!!!!
من حالا باید چی کار کنم
اگه پدرش دوباره ازم پرسید که آیا موتور سوار می شه راستشو بگم خودم چه برخوردی داشته باشم
اصرار بیشتر من برای سوار نشدن موتور باعث به وجود اومدن دلخوریه بیشتر می شه
.و از طرفی خیلی نگرانشم
ممنون میشم راهنماییم کنید
-
RE: من و یه مشکل لاینحل تو زندگیم خواهش می کنم کمکم کنید
نقل قول:
نوشته اصلی توسط eghlima
سلام
یه راهنمایی می خوام ازتون
دیگه عقلم کار نمی کنه می خوام بهترین برخورد رو در رابطه با این مسئله داشته باشم
همسر من مدتیه که موتور خریده و گاهی با اینکه گواهینامه نداره سوار میشه هرچند می دونم که آدم خیلی خیلی محتاطیه و به خاطر محل کارش که با موتور راحت تره ،موتور خریده
به منم قول داده تا زمانیکه گواهینامه اش را نگرفته مسیر های طولانی رو سوار نشه
دیشب همسرم یه کم دیر کرد نگران شدم زنگ زدم بهش که ببینم کجاست دیدم میگه دارم می ام یه لحظه بهش شک کردم گفتم با موتور رفتی که گفت نه کلیدش به جا کلیدی آویزونه برو ببین
رفتم دیدم که کلید یدکش هست و کلید اصلیش نیست خیلی خیلی عصبانی شدم
چون هم بدقولی کرده بود و هم دروغ گفته بود
اولین کاری که کردم به پدر همسرم زنگ زدم و بهش جریان موتور خریدن همسرمو گفتم و اونم بنده خدا منو دعوت به آرامش کرد و گفت که خودم باهاش حرف می زنم و نمی گم که شما گفتی و ازم خیلی خیلی تشکر کرد که در جریان گذاشتمش چون واقعا اگه نمی گفتم بعدا از من ناراحت می شدند
ولی من هنوز خالی نشده بودم نشستم فکر کردم چه کار میتونم بکنم که هم حرفمو زده باشم و همم بحث و دلخوری پیش نیاد
رفتم تمام حرفامو روی کاغذ با خط بزرگ نوشتم و به پشت در ورودیه خونه چسبوندم و از چشمی در نگاه می کردم یه وقتی کسی از اهالی آپارتمان نخوندش دیدم همسرم اومد و با تعجب شروع به خوندن کرده و بعدم زده زیر خنده با صدای بلند می خنده درو براش باز کردم اومد تو و منو بوسید و بهم گفت کار خیلی جالبی کردی بعدم قول داد که دیگه زیاد سوار موتور نشه و امروزم از مترو زنگ زد که با مترو دارم میرم هر چند با لج می گفت ولی خوب به قولش عمل کرد
ولی امروز بهم زنگ زد و از اینکه به پدرش گفتم از دستم ناراحته و با لج و ناراحتی بهم گفت که باعث کدروت و ناراحتی و نگرانیه خانواده اش شدم
و گفت می خواستم به حرفت گوش بدم و دیگه با موتور نرم سر کار ولی از فردا هر روز با موتور می رم!!!!!!!!!!!
من حالا باید چی کار کنم
اگه پدرش دوباره ازم پرسید که آیا موتور سوار می شه راستشو بگم خودم چه برخوردی داشته باشم
اصرار بیشتر من برای سوار نشدن موتور باعث به وجود اومدن دلخوریه بیشتر می شه
.و از طرفی خیلی نگرانشم
ممنون میشم راهنماییم کنید
وقتی داشتم متنتو می خوندم پیش خودم گفتم آخ آخ اگه بفهمه که به پدرش گفتی لج میکنه و بدتر میشه. بعد آخر متنت دیدم بلهههههههه . . .
عکس العملش کاملا طبیعیه.
داری نقش مادر رو براش ایفا میکنی.
احساسات مادرانه. نتیجه اش چی میشه؟ اون هم بر میگرده به دوران کودکیش و . . .
به نظرم نباید روی این مسئله حساس بشی. فقط به طور نامحسوس سوقش بده به سمت خواسته هات. مثلا توی گرفتن گواهینامه کمکش کن. پول هارو پرداخت کن. آیین نامه رو براش بخر و خلاصه هلش بده به اون سمت. از نگرانی هات براش بگو (حالا نشینی 24 ساعته نگرانی هاتو براش بگی :) )
نگرانی هاتو تاثیر گذار بگو. مثلا نگو اگه خدایی نخواسته اتفاقی بیافته من چه خاکی به سرم بریزم. بلکه بگو عزیزم من انقدر دوستت دارم که حاضر نیستم حتی یه خش روی بازوت بیافته، میمیرم از غصه . . .
فکر نکنم گفتن به پدرش ایده ی خوبی باشه. پس ادامه ندی بهتره. خدایی اگه همسرم این کارو میکرد بدتر لج میکردم. با موتور میرفتم قشم :)
-
RE: من و یه مشکل لاینحل تو زندگیم خواهش می کنم کمکم کنید
سلام آقای همدردی ممنون از راهنمایی های خوبت
مجبور بودم بگم چون پدر و مادر حساسی داره روی این مسئله (موتور)
حتی بهم گله کردن که چرا بعد از گذشت 2 هفته بهشون گفتم
من نمی خواستم به پدرش بگم ولی وقتی دیدم زیر قول و قرارش زده و داره سوار میشه،بعد از دو هفته به پدرش گفتم چون می ترسیدم خدای نکرده ،زبونم لال........
ولی حق با شماست من مادری کردم اونم شد یه پسر بچه لجباز
دیشب هی بهم نگاه می کرد می گفت بشین می خوام نگاه کنم ببینم یه آدم فضول چه شکلیه بعدا کسی ازم پرسید بتونم براش شرح بدم:163:
ولی امروز فکر کنم با مترو رفته:shy:
-
RE: من و یه مشکل لاینحل تو زندگیم خواهش می کنم کمکم کنید
سلام دوستان
تو این مدت همش خواستم خوبیها رو ببینم و قدر زندگیم و داشته هامو بدونم و زندگیم لذت ببرم
تا اینجا با کمک شما دوستان تونستم خیلی از نکات منفی رو از خودم دور کنم و تمرکزمو ببرم رو نکات مثبت زندگیم
خواهش می کنم بازم کمکم کنید
راستش همسر من درامدش خیلی کمه طوری که اگه من سر کار نرم از نظر مالی زندگیمون به مشکل بر می خوره ولی منم یه زنم و دوست دارم از نظر مالی به همسرم تکیه کنم و وقتی می بینم چقدر گاهی کم می اره عذاب می کشم و تمام فکر و ذهنم اینه که نکنه بی پول باشه نکنه جیبش خالی باشه و....... که بیشتر اوقاتم اینطوریه!!!!!!!!!!
این در حالیکه وضع مالی پدرش خوبه و می تونه بهمون کمک کنه و بارها به همسرم گفته بیا برات ماشین بخرم و یا پول جور کنیم مغازتو از رهن در بیاری و خودت وایستی(با هزار قرض و بد بختی پارسال مغازه خریدیم)ولی اینکارو نمی کنه در حالیکه پدرش دائما در حال پول دادن به عمه ها و عمو های شوهرمه و یا خواهر شوهرمه.........
ولی زمانیکه مجرد بود بهترین ماشین ها زیر پاش بود و همه رو هم باباش براش می خرید ولی به من که رسید فقط بد بختیهاش و بی پولیهاش رسید
ولی من باید دلمو به موتوری که خریده خوش کنم و با هزار دلشوره باهاش همراهی کنم وهمش فکر می کنم عذاب کشیدن من براش مهم نیست و گاهی احساس می کنم داره با من لج می کنه....
5 ساله با شرایط بی پولیش خودمو سازگار کردم
حرف بچه که میشه میگه با این وضعیت مالی به نظرت به صلاحه!!!!
آخه پس که می خواد درست شه بعد 5 سال منم دلم می خواد پیشتیبان مالیم همسرم باشه
دیشب سر این موضوع باهاش دعوام شد و منم هرچی تو دلم بود ریختم بیرون احساس کردم خیلی خیلی به غرورش برخورد...
ولی آیا منم حق ندارم
خواهش می کنم اگه دارم بازم اشتباه می کنم بهم بگید..
دیشب خیلی عصبانی بودم بهش گفتم خونه بابام هروقت اوضاع مالیت و کارت درست شد بیا دنبالم اونم گفت همینی که هست هرکاری دلت خواست بکن:302:
-
RE: من و یه مشکل لاینحل تو زندگیم خواهش می کنم کمکم کنید
حالم خیلی بده خواهش می کنم یکی یه چیزی بگه؟
همش میگه همینه که هست تکلیف خودنو روشن کن
من بعد 5 سال دلم بچه می خواد ولی همش میگه نه وضعیت مالیمون درست نیست
الانم همش میگه تکلیف خودتو روشن کن یعنی دیگه منو دوست نداره که این حرفو می زنه:302::302:
با این شرایط تا ده سال آینده هم اوضاع مالیش درست نمی شه
همش میگه چرا نمی ذاری بری
من بیشتر از این نمی تونم و از دستم بر نمی اد
میگه به خاطر این نمیری که نمی خوای این شرایطط رو از دست بدی
آیا وفاداریه من که با این همه دعوا و مرافه تو زندگیم حتی یه بارم خونه و زندگیم رو ترک نکردم معنی و مفهومش این بوده؟!!!!!!!!!!
تو رو خدا تاپیکمو نبندید[b]
من باید الان چی کار کنم
مغزم کار نمی کنه
-
RE: من و یه مشکل لاینحل تو زندگیم خواهش می کنم کمکم کنید
اقلیما،
وقتی کسی می خواد رانندگی یاد بگیره، باید اصول رو یاد بگیره، نه حرکات رو.
اگه مربی رانندگی همش بگه الان کلاچ بگیر الان گاز بده الان بزن تو دنده، فرد هیچ وقت به تنهایی نمی تونه رانندگی کنه. باید اصول رو یاد بگیره: اگه می خوایی حرکت کنی کلاچ رو میگیری و . . . اون طوری فرد به تنهایی هم میتونه رانندگی کنه.
تو هم اصول رو بلدی. ولی وارد ریز جزئیات میشی و حس میکنی گیر کردی. سعی کن از اصولی که بلدی استفاده کنی وگرنه باید برای هر قضیه ای توی زندگیت بیایی بپرسی الان چی کار کنم.
اصل چیه: مسئولیت مالی زندگی با مرد، نباید مرد وابستگی مالی به همسرش پیدا کنه (یه جورایی خیالش نباید راحت باشه)، غرور همسرت رو جریحه دار نکن (البته حد و حدود داره).
اگه همسرت میتونه درآمد بیشتری داشته باشه ولی به دلیل بی خیالی/ خوشگذرونی/ بی مسئولیتی و . . . نمیره دنبال درآمد، باید یه جوری بهش فهموند این قضیه رو (ساپورتت رو کامل قطع کنی). ولی باز هم میگم، نباید غرورش رو نابود کرد. مرد بدون غرور مثل آدم بدون ستون فقراته. نمیتونه سرپا وایسه. پس باید خیلی با احتیاط برخورد کرد.
اگر هم زحمتش رو میکشه ولی نمیتونه درآمد بیشتری داشته باشه باید خودتو تطبیق بدی و بسازی.
چون مثل این میمونه که یکی هی بهت بگه اقلیما زود باش پرواز کن، چرا نمیپری، من دوس داشتم تو بپری. چه حسی بهت دست میده؟ بجز استرس و تنش!
در مورد اینکه از خونواده اش پول بگیره و . . . خدا رو شکر کن که اهل این کارا نیست. چون بعدا دردسرهای بزرگتری برات به وجود میاره این کارا.
-
RE: من و یه مشکل لاینحل تو زندگیم خواهش می کنم کمکم کنید
آقای همدردی زندگی کردن خیلی خیلی سخته و من گاهی نمی تونم گاهی نمی شه
هم غرورشو جریحه دار کردم
همم نمی تونم بهش بفهمونم از نظر مالی نباید بهم وابسته باشه
همم هی میگه تکلیفتو روشن کن
زحمتش رو میکشه ولی نمیتونه درآمد بیشتری داشته باشه باید خودتو تطبیق بدی و بسازی.
5 ساله با غر و ... این کارو کردم و تحمل کردم و حالا دیگه دلم می خواد نرم سر کار و بچه دار شم ولی اگه من نرم سر کار واقعا کم میاریم:302:
-
RE: من و یه مشکل لاینحل تو زندگیم خواهش می کنم کمکم کنید
اقلیما یادته خودت بهش گفته بودی "دیشب خیلی عصبانی بودم بهش گفتم میرم خونه بابام هروقت اوضاع مالیت و کارت درست شد بیا دنبالم ا" ؟
ببین داره حرف خودتو میزنه
اقلیما اون بیچاره که داره تمام تلاششو میکنه،تو نباید بهش سرکوفت بزنی.
چی کارکنه دیگه؟راهی داری قشنگ بگو.چرا نق میزنی؟
به خدا بچه هم هزارتا مشکل دیگه با خودش میاره
قدر شوهرتو بدون.
شوهرت نظرش در مورد کار کردنت چیه؟مجبورت کرده تا حالا حتما بری سر کار؟نمیدونی اگه کمک نکی بهش چی کار میکنه؟
-
RE: من و یه مشکل لاینحل تو زندگیم خواهش می کنم کمکم کنید
نه اصلا منو برای سر کار رفتن مجبور نکرده و حتی گاهی میگه تو نری سره کار من راحتترم
اگرم کمک نکنم هیچی بهم نمی گه و اصلا به روی خودشم نمی اره ولی منم ادمم دلم می سوزه وقتی اوضاع مالی بهم ریخته زندگیمو می بینم و از خودم بی زار میشم که دست رو دستم بذارم
راه داره اونم اینکه کمک مالی پدرشو قبول کنه و مغازه ای که تازه خریدیم رو راه بندازه خودشم می دونه ولی نمی خواد قبول کنه و منو همش حرص می ده
-
RE: من و یه مشکل لاینحل تو زندگیم خواهش می کنم کمکم کنید
اقلیما جان تو همیشه در مشکلات من کمکم کردی خیلی دوست دارم کمکی بهت بتونم بکنم ولی خودم سراسر مشکلم. ولی ببین به نظرم کارتو اصلا از دست نده حتی انشااله بچه دار هم شدی بعد از شش ماه مرخصی زایمان سرکار برو حقوقتو خرج خودتو و بچت بکن چون توی خونه موندن هم آدمی را که چند سال سرکار رفته کلافه میکنه. به نظر من حقوقتو اصلا یه مدت خرج خونه نکن یه مدتی بزار شوهرت کمبود را واقعا خودش حس کنه و بعد شاید تصمیم بگیره از پدرش کمک بگیره ، خب وقتی میبینه تو هم داری پولی رو که با زحمت به دست می آری راحت توی زندگیت خرج میکنی فکر میکنه که زندگی ما میگذره برای چی باید از پدرم کمک بگیرم؟ به نظرم حتی اگه توی خیلی کم و کسری هم بود حقوقتو یه مدت اصلا نیار خونه، منم پولمو توی خونه نمیبرم به شوهرم گفتم زمانی که بچه داشتیم این کارو میکنم نه الان. ولی نمیدونم نظرم درسته یا نه. انشااله کارشناسا کمکت میکنن.
-
RE: من و یه مشکل لاینحل تو زندگیم خواهش می کنم کمکم کنید
اقلیما جان سلام
امیدوارم فقط نیاید یه روز تاپیک بزنید.
"وای چی کار کنم از دست منت گذاشتنهای خوانواده همسرم"
که عجب اشتباهی کردم کمکشون رو قبول کردم حالا همش تو کارهامون دخالت میکنن و ...........
عزیزم فکر میکنم شما یه مدت باید با خودتون خلوت کنید و واقعا معیارهای ازدواجتون رو مجدد بازنگری کنید. ببینید چی از زندگیتون میخوایید. یه ضرب المپل میگه" نمیشه هم خدا رو خواست هم خرما رو"
مطمئن باشید با شناختی که این مدت از شما پیدا کردم اگر همسرتون جوری بود از نظر شخصیتی که مدام از خوانوادشون کمک قبول میکرد میامدید شکایت که ای هوارررررررر
همسرم بی اراده هست و همش دستش جلوی دیگران درازه.......
عزیزم معنی زندگی این نیست که مث بچه ها بخواهیم همه چیز برامون فراهم باشه تا راضی باشیم و گریه سر ندیم
امیدوارم از رک بودنم نرنجیده باشید:72:
-
RE: من و یه مشکل لاینحل تو زندگیم خواهش می کنم کمکم کنید
من همه چیز نخواستم و نمی خوام من فقط حق خودم می دونم که از نظر مالی به همسرم تکیه کنم نه اینکه .........
خانواده همسرم منتی روی سر ما نمی گذارند مثل الان که حدود یه سال و نیم داریم تو خونه ی اونا زندگی می کنیم ولی تاحالا هیچ حرفی از خونه و یا اجاره خونه نزدند.........
این مشکلم مال الان نیست حرف 5 سال که کج دار مریض دارم باهاش کنا ر می ام
نه از رک بودن بیشتر خوشم می اد و از راهنماییت ممنونم
-
RE: من و یه مشکل لاینحل تو زندگیم خواهش می کنم کمکم کنید
سلام نمی دونم چرا نمی تونم مهارتهایی که اینجا یاد میگیرم رو تو زندگیم پیاد کنم!!!!!!!!
و زندگیم دچار سیکل معیوب میشه و شده هرچه تلاش می کنم زندگیم می چرخه و برمی گرده همون جایی که بود
نهایت تلاشمو می کنم ولی انگار فایده نداره
خیلی دلم گرفته براتون تعریف می کنم
چهر شنبه بود و همه چیز خوب داشت پیش می رفت و کلی رابطهمون عشقولانه شده بود
عصرش من رفته بودم بیرون تا برای مادر خودم و همسرم به مناسبت روز مادر هدیه ای بخرم و اینم بگم که طبق معمول خودم هزینه اش رو دادم
ساعت 7 بود که همسرم با نگرانی بهم زنگ زد گفت تو می دونستی مادرم رفتم تست سرطان بده و صبحشم رفته دکتر (با یه حالتی که انگار من می دونستم و بهش نگفتم!!) گفتم نه تست سرطان چی گفت رحم و نمیدونم .......
خلاصه بعد از تماسش زنگ زدم به خواهر همسرم ببینم قضیه چیه راستش نگران شده بودم
که اونم گفت هیچی مامان رفته دکنر زنان و اونم طبق روال دکتران زنان تست پاپ اسمیر و سونوگرافی براش نوشته
درست چند ماه قبلش خودم هم همین تست و همین سونوگرافی رو داده بودم و آقای همسر با اینکه می دونست اصلا انگار براش مهمم نبود
مادر شوهر گرامی اینطوری با گفتن اینکه ذارم تست سرطان می دم همسرمو نگران کرده بوده که مثلا محبت آقای همسرو جلب کنه!!!!!!!!
من واقعا نمی دونم اصلا درسته که مادر همسر من دکتر زنان که میره همسر من در جریان باشه که از من برای این مسئله که بهش نگفتم مادرش دکتر زنان بوده از من گلگی کنه
ایا نه اینکه این مسئله جزء مسائل شخصیه زنانه که سعی می کنند زیاد عمومیش نکنند
خیلی بهم ریخته بودم
همسرم شب که اومد دیدم زنگ زده به مادرش که حالشو بپرسه
من بعد از تماسش ازش گلگی کردم و گفتم یادته 3 ماه پیش همیت تست و منم دادم و عین خیالت نبود حالا داری خود کشی می کنی از منم گلگی می کنی چرا بهت نگفتم
اونم دو روز تمام سر این مسئله باهام قهر کرده جمعه رفتم سمتش دیدم میگه واقعا توقع داری که بهت محل بدم!!!!
منم دوباره قاطی کردم و همه چیز و قاطی پاطی کردم و دوباره یه دعوای خیلی شدید بینمون شد:302:
-
RE: من و یه مشکل لاینحل تو زندگیم خواهش می کنم کمکم کنید
سلام اقليما جان.
من دركت مي كنم . نمي دونم براي چي اين آقايون بعد از ازدواج تازه يادشون مي افته كه مادري هم تو زندگيشون بوده.من هميشه به همسرم مي گم منو جاي خودم دوست داشته باش و مادرت رو جاي خودش. ولي اون هميشه مادرش رو مقدم بر من مي دونه.
نمي دونم چرا آقايون اين جوري هستن. ولي مي دونم كه بيشترشون وقتي قدر زن و زندگي رو مي فهمن كه يا ديگه زني براشون نمونده باشه ، يا اينكه جون زن به لبش رسيده و به 1001 درد مبتلا شده باشن.
خدا تو جاي حق نشسته و مطمئنا خودش بهترين ها رو برامون رقم مي زنه.
مي دونم خيلي خيلي سخته ولي ازت مي خوام كلا به غير از همسرت به چيز ديگه فكر نكني . من خودم هم مشكل شما رو دارم ولي كم كم به خودم تلقين كردم ، مادرشوهر يعني مادر براي شوهر. رابطه اونا به من ربطي نداره.شما هم اين رو براي خودت عادي كن. هرچي باشه اونا از يه خونن و اين ماييم كه غريبه هستيم .
-
RE: من و یه مشکل لاینحل تو زندگیم خواهش می کنم کمکم کنید
دریا جان ممنون از همدردیت
ولی من خیلی خیلی بیشتر از خودم ناراحتم که چرا نمی تونم احساساتمو کنترل کنم
و از همه بدتر اینکه هنوز بعد 5 سال زندگیه مشترک باید سر یه سری چیزهای تکراری همیشه باهم دعوا و مرافه داشته باشیم
از خودم ناراحتم که بارها تو کلم کردم که اقلیما تو نمی تونی اطرافیانتو تغییر بدی و باید خودت تغییر کنی ولی بازم ازشون دلخور میشم
بارها به خودم گفتم مادرشوهر تو یه زنه لوسه برای همسرم و باید این لوس بازیهاشو هم بپذیریم
خدایا چرا نمیشه که من اینقدر منفعل نباشم تا اینجوری به مرز انفجار نرسم
جمعه مثل بمب منفجر شدم و ساعتها گریه کردم
دریا جان خیلی وقته خودمو از رابطه مادر و فرزندی و لوس بازیهاشون کشیدم بیرون ولی ایندفعه همسرم منو کشید وسط:302:
آقای همدردی کاش نظرتون رو می نوشتید برام
حرفای شما خیلی بهم آرامش می ده و تاثیر گذاره
-
RE: من و یه مشکل لاینحل تو زندگیم خواهش می کنم کمکم کنید
مي دونم چي مي گي عزيزم.
من خودم الان درگير همين موضوع هستم. مي دونم كه اگه الان به 5 سال پيشت نگاه كني مطمئنا مي فهمي رفتارات خيلي تغيير كردن، پس نگو كه نمي توني احساسات رو كنترل كني.
يه چيزي بهت بگم: آقايون اگه خودشون بخوان مي تونن مادر و زن رو هر كدومشون رو سر جاي خود نگه دارن و نزارن كه هيچ كدوم حريم اون يكي رو بشكونن. بيشتر روي شوهرت كار كن تا بتونه تشخيص بده زن جاي خودش مادر هم جاي خودش.
مي دونم خيلي سخته ولي اميدوارم به زودي به نتيجه برسي.
اقليماجان من اينو فهميدم كه توي دعوا و فكر بعد از دعوا زن جماعت بيشتر به خودشون آسيب مي زنن تا به مرد. مردا عين خيالشونم نيست. تو هم سعي كن مثل مردا بيشتر به خودت برسي تا خودخوري كني.
-
RE: من و یه مشکل لاینحل تو زندگیم خواهش می کنم کمکم کنید
سلام اقلیما جان
من فکر میکنم قبل از هرچیزی شما نیاز داری تا یاد بگیری چطور خشمت رو کنترل کنی.در واقع این میتونه یه شاه کلید برای شما باشه.
اقلیما جان شما چیکار داری که نگران مادرشه یا نه؟
مگه جایگاه شما و مادرش یکیه که توقع داری برخورداشون با شما هم یکی باشه؟
مشخصه که مادر همسرت شدیدا نیاز به محبت همسرت داره
میدونی مثل چی میمونی؟مثل یه تیکه سنگ .چنان مقاومتی در مقابل این رفتارها داری میکنی که داره از درون خوردت میکنه
باور میکنی اگر رهاش کنی چقدر ارامش میگیری...اما نمیکنی...تمام هم و غمت اینه که همسرم به مادرش اینو گفت اونو گفت...
وای اقلیما جان...زندگی خیلی فراتر از اینهاست.
کار درستیه که به خاطر مادرش زندگیتون رو میریزی بهم؟
بذار محبت جلب کنه.بذار اینجور خلا عاطفیش رو پر کنه
شمایی که اونطوری با گفتن چندتا جمله حس حسادت ترانه رو خاموش کردی و بهش کمک کردی..حالا خودت درگیر شدی؟؟
شما سعی کن خودت رو در دل همسرت جا کنی...نه اینکه به قول خودت قاطی پاتی کنی !
با این کار بیشتر ازش فاصله میگیری ...
اقلیما جان خودتو از رابطه مادر فرزندی بیرون نکشیدی....اگر کشیده بودی از ابراز نگرانی شوهرت اصلا ناراحت نمیشدی...
این بار هم خودت مطرحش کردی...
به نظر من وقتی همسرت حس مقاوت شما رو میبینه بیشتر به مادرش توجه میکنه
اگر شما در اون لحظه بگی اره عزیزم منم خیلی نگران شدم...اونوقت همسرت خیلی اروم میشه....باور نداری؟امتحان کن
اصلا نباید طوری رفتا رکرد که اقایون از حساسیت ما خانوما به مادراشون خبردار بشن وگرنه همون چماق میشه توی سرمون.
اقلیما جان این تجربه من شاید به دردت بخوره
خانه پدرشوهر من تا بیمارستان پیاده دقیقا 50 ثانیه راهه !
خانه ماهم تا خانه پدرشوهرم 2 ساعتی راهه
اوایل ازدواجمون مادر شوهرم زنگ زد و به شوهرم گفت من سرما خوردم بیا منو ببر بیمارستان سر کوچه !
خیلی بهم برخورد.چون هفتته پیشش خود من رفتم دکتر و همسرم با اینکه خونه بود همراهیم نکرد
خلاصه چند روزی فکرم درگیر بود.تا همین تکنینکی که میگم رو عملی کردم !
وقتی بازم مادرش زگ میزد و میگفت بیا منو ببر آمپول بزنم خودم زود لباس میپوشیدم و مگیفتم عزیزم منم میام..شاید مادرت اونجا چیزی لازمش بشه
خودم همیشه پیش قدم میشدم برای فرستادن شوهرم تا بره و مادرشو ببره بیمارستان سرکوچه !
بعد از یه مدت اتفاق عجیبی افتاد !
دیگه قتی مادر شوهرم زنگ میزد که بیا منو ببر دکتر شوهرم نمیرفت....!
الان 4 ساله که شوهر من در هیچ شرایطی دیگه مادرشوو نمیبره دکتر....چرا..چون دید من حس مقاومت خاصی ندارم به اینکارش
اما فقط کافیه بفهمه من به چیزی حساسیت دارم !! همشون اینجوری ان !
حواست باشه خانومی
-
RE: من و یه مشکل لاینحل تو زندگیم خواهش می کنم کمکم کنید
سلام مریم عزیزم
حق با توئه احساس می کنم این قضیه بیشتر جهت امتحان من بود از جانب همسرم که ببینه هنوزم حساسم یا نه که منم صفر شدم تو این امتحان با این عکس العمل بدم!!!!!!!
به ترانه هم گفتم که حسشو از نوع دیگه ای درک کردم
چند وقتی بود که باهاشون اصلا کاری نداشتم و خیلی خیلی راحت بودم
مریم جان حق با توئه بیشتر باید روی راههای کنترل عصبانیتم کار کنم باورت شاید نشه ولی جمعه ای اینقدر آب خنک خوردم و ذکر گفتم و فضامو عوض کردم ولی بازم فایده نداشت !!!!!!!!(اینجاست که میگم نمی تونم مهارتها رو پیاده سازی کنم تو زندگیم)اگه راهی برای کنترل عصبانیت می شناسی بهم بگو لطفا
شاید اگه یه کم دیگه تحمل می کردم اوضاع اینطوری نمی شد...
سر یه مسئله چرت و پرت دو روز بود که داشتم بازخواست می شدم و خیلی بهم فشار اومد وقتی تحویلم نمی گرفت حتی با اینکه رفتم سمتش....
اینقدر ادامه داد که ........
دریا جان حق با شماست
-
RE: من و یه مشکل لاینحل تو زندگیم خواهش می کنم کمکم کنید
اقلیما جان...شما راها رو بلدی (آب خوردن و ذکر گفتن)
مشکل در پیاده کردنش داری...
منم اوایل مثل شما بودم حتی خیلی بدتر...
اما حالا وقتی عصبانی میشم همون موقع اتفاقاتی که بعد از کنترل نکردن خشمم قراره بیفته رو میارم جلو چشمم
اومدن خانواده ها...دعوا..کتکاری...شکستن وسایل...توهین...فحش دادن....
اون موقع خود به خود اروم میشم و میبینم کمی الان تحمل کنم خیلی بهتره تا اینکه بخواد اون اتفاقای وحشتناک بیفته
یغیر از اب خوردن و ذکر گفتن:
نماز میتونی بخونی....میتونی نقاشی بکشی رو یه کاغذ..یا یه نامه برای خدا بنویسی...یخچال و کابینت رو بریزی بیرون و تمیزش کنی...کمد رو تمیز کنی...چند تا مجله خانواده بخری و این جور مواقع بخونی...جدول حل کنی..سودوکو انجام بدی...
خلاصه یادت باشه باید ازون محیط دور بشی و دوروبر همسرت نباشی و حتما هم باید ذهنت اروم بشه
-
RE: من و یه مشکل لاینحل تو زندگیم خواهش می کنم کمکم کنید
یعنی مریم جان امیدی هست که منم بتونم خودمو کنترل کنم
خیلی خسته ام از دست خودم بیشتر از همه
نمی دونم تاحالا شده از خودت بدت بیاد
من الان اینطوریم
می خواستم این هفته برم پیش روانشناس ببینم اگه لازمه برم پیشه روانپزشک
-
RE: من و یه مشکل لاینحل تو زندگیم خواهش می کنم کمکم کنید
اقليماي عزيز...كاش يه كمي هم به نقاط مثبت همسرت وخانوادهاش توجه ميكردي.ميخاي همين الان يه مثال عيني برات بزنم؟ همين كه مدت يك سال و انديه در خونه اي كه متعلق به اوناست بدون هيچ منتي زندگي ميكنيد! بعد از اين همه پست و تاپيك و اين كه ما با ريز نقاط منفي خانواده ي همسرت آشنا شديم تازه فهميديم كه كه چه كمك بزرگي هم بهتون كردن وتا جالا حرفي ازش به ميون نيومده!حالا همين نكته ي كوچولو رو ببر توي همه ي زندگيت...به خوبيهاي همسرت هم دقت كن.اگر در قبال يك رفتار ناشايست(البته از نظر شما)آمچنان عكس العملي ديده ميشه آيا در قبال رفتارهاي خاص و خوب همسرت هم تشكرو قدردانيهاي بزرگ از جانب شما وجود داره؟
-
RE: من و یه مشکل لاینحل تو زندگیم خواهش می کنم کمکم کنید
نقل قول:
نوشته اصلی توسط eghlima
سلام نمی دونم چرا نمی تونم مهارتهایی که اینجا یاد میگیرم رو تو زندگیم پیاد کنم!!!!!!!!
ساعت 7 بود که همسرم با نگرانی بهم زنگ زد گفت تو می دونستی مادرم رفتم تست سرطان بده و صبحشم رفته دکتر (با یه حالتی که انگار من می دونستم و بهش نگفتم!!) گفتم نه تست سرطان چی گفت رحم و نمیدونم .......
درست چند ماه قبلش خودم هم همین تست و همین سونوگرافی رو داده بودم و آقای همسر با اینکه می دونست اصلا انگار براش مهمم نبود
مادر شوهر گرامی اینطوری با گفتن اینکه ذارم تست سرطان می دم همسرمو نگران کرده بوده که مثلا محبت آقای همسرو جلب کنه!!!!!!!!
من واقعا نمی دونم اصلا درسته که مادر همسر من دکتر زنان که میره همسر من در جریان باشه که از من برای این مسئله که بهش نگفتم مادرش دکتر زنان بوده از من گلگی کنه
ایا نه اینکه این مسئله جزء مسائل شخصیه زنانه که سعی می کنند زیاد عمومیش نکنند
منم دوباره قاطی کردم و همه چیز و قاطی پاطی کردم و دوباره یه دعوای خیلی شدید بینمون شد:302:
اقلیما،
خیلی نگران اینکه مهارت هاتو نمیتونی به درستی اجرا کنی نباش. زمان میخواد. ترک عادت سخته. فکر میکنی من همه ی این چیزهایی رو که اینجا مینویسم همیشه کامل اجرا میکنم؟ نه! چون توی عمل فرق داره. همه مون یه جاهایی از دستمون در میره.
مهم اینه که مصمم باشی که اصلاح کنی خودتو.
اشتباهاتت رو خودت میدونی پس لازم نیست دوباره عنوان بشه.
ولی یه سوال پرسیدی "من واقعا نمی دونم اصلا درسته که مادر همسر من دکتر زنان که میره همسر من در جریان باشه که از من برای این مسئله که بهش نگفتم مادرش دکتر زنان بوده از من گلگی کنه
ایا نه اینکه این مسئله جزء مسائل شخصیه زنانه که سعی می کنند زیاد عمومیش نکنند"
اقلیما، همسرت از رحم همون زن روزی متولد شده. از سینه ی همون زن شیر خورده. توی آغوش همون زن بزرگ شده. منصف باش.
تو قبل از اینکه همسرت بیاد خونه وقت داشتی که فکر کنی و تصمیم بگیری. بشین و قبل از اینکه همسرت بیاد خونه و تو بخوایی منفجر شی یه سناریو بنویس واسه خودت:
خودت باهوشی و میتونی نتیجه ی سناریوتو حدس بزنی. آیا ارزشش رو داشت که تو خودت رو خالی کنی و 2 روز مهم رو (با توجه به اینکه روزهای دیگه وقت کمی رو با هم هستین) از دست بدی؟
میبینی که واقعا ارزششو نداره.
-
RE: من و یه مشکل لاینحل تو زندگیم خواهش می کنم کمکم کنید
این تاپیک از حد مجاز تعداد پستها عبور کرده است لذا قفل می شود
اقلیمای عزیز:
بهتره یک جمع بندی از راهنمائیها داشته باشی و بیشتر روی خودت متمرکز شده و مدتی را به خود سازی بپردازی بخصوص در زمینه مثبت اندیشی .
موفق باشی
.