-
RE: تلاش برای روبه راه کردن یه زندگی زخم خورده ولی با استرس زیاد
نقل قول:
نوشته اصلی توسط maryam1363
سلام آقای همدردی.آره شما درست میگین من دیگه زیادی دارم شورش رو در میارم. ولی گیر بد آدمایی افتادم از خواهر و مادر گرفته تا خودش.منم که بی مهارت و بی سیاست ببین چی میشه. دیروز عصر به پدرم تلفن کرده هرچی دلش خواسته راجع به من گفته ولی جرات نداشته حتی یه دونه از رفتارای زشت خودش رو بگه. چرا برداشته برده همه حرفا رو از سیر تا پیاز به مادرش گفته:316: حالا من با اون مادر.... چیکار کنم؟ به پسرش گفته دیگه نمیخوام ریخت هیچکدومتون رو ببینم.البته حقم داره ناراحت شده دیگه. به نظرتون در این مورد خاص چیکار کنم بهتره ؟؟؟:325:
مریم،
به نظر من مشکلاتت رو دسته بندی کن و از مهمترین ها شروع کن به حل کردن. این جوری که به همه چی با هم فکر میکنی بدتر میشه.
به نظرم توی رابطه ی شما، الان مشکلات خیلی مهمتری از اینکه مادر همسرت ازتون ناراحته وجود داره.
در مورد ارتباط با مادر همسر و . . . راستش هیچ تجربه ی شخصی ندارم. ولی میدونم که این جور چیزها راحت تر از بقیه ی مسائل حل میشه. تهش اینه که اگه رابطه تون با همسرت درست شد با یه گل و شیرینی کدورت ها برطرف میشه.
-
RE: تلاش برای روبه راه کردن یه زندگی زخم خورده ولی با استرس زیاد
مرسی آقای همدردی. فکر خوبیه منتها همه چی قاطی شده. مهمترین مشکل اینه که اونا دست بردار گذشته نیستن، تا تقی به توقی میخوره میرن سراغ گذشته، فکر میکنن وسط دعوا باید حلوا خیرات میشد.میتونم خواهش بکنم که فرشته مهربان لطف کنن و بهم مشاوره بدن ؟ من از اول تاپیک منتظر هستم. از مریم عزیز یک دنیا ممنونم و هنوز منتظر راهنماییشون هستم. دیروز عصر بهم اسمس داده که هنوزم دوستت دارم مریمی . شاید به ظاهر اتفاق خوبی باشه ولی بی دوامه. من که قبول دارم بلد نیستم و این یه حسنه که میدونم . ولی همسرم خودش رو عقل کل میبینه و بدون ایراد و این یه ضعفه وحشتناکه. نمیخوام اوضاع کژدار و مریض پیش بره، یه روز خوب ده روز بد ، بعد دوباره دو روز خوب یه روز بد. افتادیم توی یه دور باطل. الان عمده ترین مشکل دلخوری شدید مادر و خواهراشه که به خاطر بچه بازی و وابسته بودن شوهرم به مادرش درست شده.پس:
1- چطوری از دل اونا در بیارم به نظرتون عذرخواهی کار درستیه؟ با در نظر گرفتن اینکه از این کارم سوء استفاده نشه واینکه مادرش و احتما 90% خواهراش گفتن نمیخوایم ریخت هیچکدوممون رو ببینن؟
2- چطور به شوهرم حالی کنم که آقاجان هیچی رو تحت هیچ شرایطی به خونواده ت منتقل نکن. جوابش خیلی جالبه ، میگه میخواستی نگی.از این به بعد هر حرفی بهشون بزنی براشون میگم:316:
3- مدام میگه من از این زندگی راضی نیستم و آزارم میده، فکر میکنه من دارم حال دنیا رو میبرم.:311:
-
RE: تلاش برای روبه راه کردن یه زندگی زخم خورده ولی با استرس زیاد
مریم عزیز
همسرت باید بفهمه این کارش غلطه که یه روز زنگ بزنه بگه طلاق و یه روز زنگ بزنه بگه هنوزم دوستت دارم.
به نظرم همسرت اصلا ثبات شخصیت نداره و حتی خودشم نمیدونه از زندگی چی میخواد.
اینکه همسرت خودشو عقل کل میدونه و در واقع میدونیم که هیچی هم نمیدونه خیلی به قول خودت وحشتناکه.
در واقع همسرت دچار جهل کاذبه یعنی نمیدونه که نمیدونه.
مریم جان به هیچ عنوان به خاطر کار نکرده عذر خواهی نکن.چرا که این میشه براشون یه عادت
اگر کار اشتباهی کردی..بی احترامی کردی..توهین کردی...گستاخی کردی...آره..برو عذر خواهی کن.اما در غیر اینصورت ننکن این کار رو
متاسفانه به جای اینکه ماردش بزرگی کنه و خواهراش پا درمیونی تا مشکل شما زودتر حل بشه دارن بدتر با کارهای بچه گانه کار رو خراب میکنن.
مریم جان من خودم خیلی خیلی با طلاق مخالفم.
یعنی وقتی ادم باید طلاق بگیره که دیگه واقعا راهی نمونده باشه
همسرت قبل از هرچیزی باید یاد بگیره این کلمه طلاق و جدایی رو از ذهن و دهانش بندازه بیرون
من نظر شخصی خودمو میگم.یعنی اگر جای شما بودم این کار رو میکردم.
وقتی بهم زنگ میزنه و میگه طلاق منم میگم باشه .من باهات موافقم ولی خودت اقدام کن.
همسر شما چند روز پیش گفته جدایی و فلان و اینا...حالا مسیج میده میگه دوستت دارم!؟؟؟؟؟؟
حالا شما چند سال دیگه رو ببین.با این اقا ازدواج کردی ولی هنوز این اقا کلمه طلاق از دهنش نیفتاده.
اون موقع مجبوری به خاطر بچه ات دور از جونت لال مونی بگیری و هر روز تن و بدنت بلرزه که بالاخره کی این منو طلاق میده.
مریم جان پیش همسرت داری شدیدا ضعف نشون میدی و این ضعف نشون دادن باعث شده همسرت یه روز بگه طلاق که مثلا حالتو جا بیاره یه روز بگه دوستت دارم که ارومت کنه
خواهش میکنم به حرفها گوش کن.
همون روز که گفت طلاق و جدایی (اخرین بار رو میگم) باید مصرانه میگفتی باشه و هیچ زنگ و مسیج و ..نمیدادی
مریم جان خودتو بی تفاوت نشون بده.به همسرت با رفتارت بگو که من تلاشمو کردم و الان اگر زندگی بپاشه دیگه من مقصر نیستم.
در مقابل این مسیج دوستت دارم که بهت داده چی کار کردی؟
توروخدا نگو که منم گفتم دوستت دارم !
-
RE: تلاش برای روبه راه کردن یه زندگی زخم خورده ولی با استرس زیاد
مریم جان ....در جریان تاپیکت هستم و همیشه میخونمش....من عین توام....دقیقا همون مشکلاتی که گفتی دارم...زود رنج...حساس ....مدام گذشته رو چک میکنم و....واسه همین تمام راهنمایی هاییکه بهت میشه رو یادداشت میکنم
(اخه میدونی....به تاپیک من اصلا کسی سر نمیزنه....)
اگه هم تاحالا چیزی واست ننوشتم واسه همینه که عین همیم
فقط میخواستم یه کوچولو تجربمو واست بذارم اخه من5 ساله ازدواج کردم...خوشحال باش که الان فهمیدی چه اشتباهایی داشتی...من خیلی بچه بودم وتازه الان میفهمم کدوم کارا رو نباید میکردم
* همیشه فکرمیکردم زنوشوهر یاید همه چیزو بهم بگن....هر احساسی در مورد خانواده شوهرم داشتم میگفتم بهش...بد ....خوب....اما حالا فهمیدم چه اشتباه بزرگی کردم.....اصلا احساس یا نظر یا گله یا شکایت ....هیچی هیجیییییی درمورد خانواده شوهرت به شوهرت نگو ....فقط تو دلت باشه....باگفتنش فقط تو تودل شوهرت کمرنگ میشی و هیج اتفاقی واسه جایگاه اونا نمیفته...حتی اگه بزرگترین نامردی دنیا رو کرده باشن
*اگه نتونی این رابطه رو شکل بدی به نظرت از پس یه رابطه دیگه برمیای....هرجابری اسمون همین رنگه ...همه مردا مثل همن....با هر کی ازدواج کنی یه مشکلی داری.....پس این رابطه ای که الان توشی رو درس کن
*دوباره که انشاا...همهچی درس شد بگو دیگه تحت هیچ شرایطی نمیخوام کلمه طلاق رو بشنوم....بگو واسه یه بار خوب همه فکراتو بکن....من بازیچه نیستم که هرروز یه تصمیمی بگیری....از این به بعد یا هر مشکلی فقط دنبال چاره باش و نگو جدایی
البته اینارو وقتی بگو که گفت بیا ادامه بدیم اکه دوباره گفت طلاق نگیاااااا
*عزیزم لطفا مشهد رفتی واسه منم دعا کن ...توروخدا یادت نره.....:46:
-
RE: تلاش برای روبه راه کردن یه زندگی زخم خورده ولی با استرس زیاد
سلام. مریم جان ممنونم از راهنماییت ولی یه چیز رو خوب نگرفتم، به نظرت اگه بهش بگم بیاد فقط راجع به این موضوع حرف بزنیم خوبه؟ یعنی یه جلسه اختصاصی فقط در این باره؟ راستش شما درست میگین خودشم نمیدونه چی میخواد ثبات شخصیت نداره. در مورد اون اسمس نگفتم که دوستت دارم ولی نوشتم که امشب دست مادرت رو ببوس بگو مریم گفته. کار بدی کردم؟ به هر حال الان 4 تا مشکل اساسی باهاش دارم: 1- خونه مون نمیاد بهانه شم اینه که گرفتارم ( در حالی که اینطور نیست) 2- به من نمیگه بیا خونه مون(قبلا رو نمیدونم اما فعلا که میگه مادرم گفته نمیخوام ریختش رو ببینم) 3-نمیاد بریم بیرون (واسه هر منظوری) میگه همه کارات رو جمع کن ماهی دو روز میریم بیرون
4- این یکی دیگه از همه ش بدتره که مدام میگه شما من رو بردین دادگاه،شما منو گاو پیشونی سفید کردین. چرا رفتی پیش فلانی اینجوری گفتی؟ چرا پدرت پیش فلانی اونجوری گفته؟ یه بارم نمیگه بابا ما صد برابر گفتیم:316:
حالا دیگه از دیروز تصمیم قطعی گرفتم که به مدت یک ماه هیچ نوع عکس العملی در برابر رفتارها و حرفاش نشون ندم تا ببینم این بار چی میشه. فقط بابت یه چیز خیلی نگرانم: مدت نامزدیمون دیگه داره تموم میشه و من اگه نتونم یه کاری بکنم و به جایی برسم نمیدونم توی اون زندگی چی به سرم میاد:302:
دلینای عزیزم مرسی که بهم سر زدی. امیدوارم مشکل توام حل بشه.خوبه بابا 5 سال اومدی جلو یعنی کلی کار کردی امیدوار باش.من بیچاره که دوران خوشیمه این همه بدبختی ردیف شده دارم.یعنی منم با این اوضاع میتونم 5 سال زندگی کنم؟:302: چشم برای همه تون دعا میکنم اگه قابل باشم.
حالا با این اوضاعی که گفتم راهنماییم میکنین لطفا؟:303:
-
RE: تلاش برای روبه راه کردن یه زندگی زخم خورده ولی با استرس زیاد
سلام مریم جان
یک ماه بدون توقع محبت کن و توقعی نداشته باش و هیم نگو خوب منم زنم و نیاز هایی دارم همه ما اینو می دونیم و هدفمون اینه که به این نیاز هات پاسخ گفته بشه ولی نیاز به یه پیش زمینه اولیه هست و اونم اینه که تو بدون توقع محبت کنی تو هر تماست جوری رفتار کنی که همسرت برای تماس بدی باهات لحظه شماری کنه
نه اینکه تو هر تماس ب همش باب گلگی و ناراحتی رو باز کنی
باهاش بگو و بخند ببین علایقش چیه به علایقش پر و بال بده
به مادرش کاری نداشته باش و احترامشو نگه دار
ببین اگه تو از نظر عاطفی برای همسرت همچی تمام باشی هیچی نمی تونه بینتون فاصله بندازه
از نظر روابط جنسی هم حواست به همسرت باشه و یادت نره این مسئله برای آقایون خیلی مهمه
-
RE: تلاش برای روبه راه کردن یه زندگی زخم خورده ولی با استرس زیاد
سلام اقلیما جان. مرسی که نظرت رو دادی. آره همین کار رو میکنم. البته میدونم باید شبیه روبات بشم، هیچی رو به روی خودم نیارم. راستش رو بخواین سردرگمم. کاش برنگشته بود، در اون صورت تا حالا جدا شده بودیم. ولی حالا برگشتنش فقط باعث شده سر دو راهی بمونم. اگه میخواد زندگی کنه پس این اداها چیه؟ اگه نمیخواد زندگی کنه پس چرا برگشته؟ اقلیما نظرت چیه که همینارو جدی باهاش مطرح کنم؟ نمیدونم ادامه بدم یا نه؟ خودش که مدام بهونه میگیره و نق میزنه و طلبکاره و همه ایرادارم از طرف من میدونه. خونواده شم که اینجوری پشتم رو خالی کردن. به خدا اگه با این یه ماه تلاش به جایی نرسم قاعله رو ختم میکنم.
از لحلظ جنسی چطور بهش برسم وقتی من نمیرم اونجا و اونم نمیاد خونه مون. میشه توضیح بدی لطفا؟
-
RE: تلاش برای روبه راه کردن یه زندگی زخم خورده ولی با استرس زیاد
مریم جون نگران نباش ،همچی به لطف خدا دزست میشه .ولی این یک ماه رو تمام تلاش خودت رو بکن. از این ناراحت نشو که شوهرت حرف گذشته رو پیش بکشه .چون بلاخره اتفاقیه که افتاده و اون ازش ناراحته .درسته تو هم خیلی ناراحتی ولی اون مرد هست و پذیرفتن این مسایل براش سخت تره .پس خانمی صبوری کن تا خودت در آینده جواب همه خوب بودنت رو ببینی.
به فکر ختم قاعله نباش بزار همین زندگی رو درست کنی .چون اگر خدایی نکرده از همسرت جدا بشی و با هر کس دیگه ای ازدواج کنی به قول خودت موقع دعوا که حلوا قسمت نمی کنن .اونم می خواد بگه اگه تو فلان طور نبودی شوهر اولت طلاقت نمی داد .که مسلما این حرفا خیلی سخت تر از اینه که بخوای الان از همسرت بشنوی که تو دادگاه فلان طور شد.
هر وقت حرف گذشته رو زد باهاش همدردی کن .به حرفاش گوش کن و فقط سکوت کن ولی قهر نکن .بزار از سکوت تو خودش شرمنده بشه .ممکنه شرمنده هم بشه ولی به روی خودش نیاره ولی بلاخره یک روز که زندگیتون خوب و خوش بشه اونم همه این حرفا رو فراموش می کنه .بزار فقط خوبی تو رو ببینه .
تو فقط همون محبت بی توقع رو داشته باش .و فقط و فقط به هدفت که ساختن زندگی خیلی خوب هست فکر کن .اصلا هم فعلا لازم نیست از مادر شوهرت چیزی به شوهرت بگی حالا چه خوب چه بد .تا اونم نخواد در جواب حرفت چیزی بهت بگه که خدایی نکرده خودت ناراحت بشی
برای نیاز های جنسی هم لازم نیست تو اقدامی کنی .همین که تو محبت کنی خودش بلاخره از تو همچین چیزی می خواد .
چقدر به خدا باوجدان هست که بلاخره بعد از این همه ماجرا بهت اس ام اس زده که دوست دارم .به خدا قدرشو بدون .مردا روز روزیش که مشکلی نیست زورشون میاد به زنشون بگن دوست دارم .فقط سعی کن درکش کنی و تا چیزی گفت تو دلت نگو خودش هم فلان کرده خودش هم این حرف رو صد برابرش زده .بی خیال بزار هرچی می خواد بگه بلاخره که همیشه این حرفا نیست یک روز همش فراموش میشه و فقط خوبی ها می مونه
-
RE: تلاش برای روبه راه کردن یه زندگی زخم خورده ولی با استرس زیاد
مریم جان توصیه میکنم یک بار از اول تاپیکت رو بخوونی توصیه ها و لینک های خیلی مفیدی
بهت معرفی شده خانمی. سعی کن ازشون استفاده کنی
-
RE: تلاش برای روبه راه کردن یه زندگی زخم خورده ولی با استرس زیاد
مریم جان شما مشکلات مهم تری از رفت و امد داری....پس بیخود سمت فرعیات نرو...خونه ما نمیاد و من خونه شون نمیرم و ...اینا رو بریز دور.
اصلیات رو توجه کن.مشکل اصلی این عدم داشتن ثبات فکری و شخصیتی در همسرته که کار رو سخت میکنه + مسائل خانواده اش.
حالا شما به خانوادش اصلا کار نداشته باش.
به خصوص اینکه مادرش گفته من نمیخوام ریختتو ببینم اصلا سعی نکن بری اونجا.
الان مهم تریم مسئله برات بهبود روابط با همسرت باشه.
مریم جان در رفتارات تعادل رو برقرار کن...میانه رو باش.به نظرم لازم نبوده بگی از طرف من دست مادرتو ببوس.خوب بود میگفتی به مادرت سلام برسون.یا حداقل میگفتی از طرف من صورت مادرتو ببوس.
مدت تموم شدن نامزدیتونم هم حتما حکمتی داره.شاید بشه اهرمی برای به خود آمدن شوهرت.نگران نباش.
توکل به خدا کن.
-
RE: تلاش برای روبه راه کردن یه زندگی زخم خورده ولی با استرس زیاد
تمنا،گلنوش و مریم عزیزم بازم ممنون.:43: به خدا دارم یه تنه میرم جلو. اصلا بهش گیر نمیدم مثلا کل دیروز 2 دقیقه باهام حرف زده ولی اصلا سرزنشش نکردم یا به روش نیاوردم. فقط بهم نگفتین چه جوری بهش بفهمونم که چیک و پیک ماجرا هارو واسه مادرش تعریف نکنه؟ بعدشم اینکه مریم جان خوش به حالت که انقد موفقی و تونستی اوضاع رو خوب کنترل کنی، البته شاید شوهرت با شوهر من خیلی فرق داشته باشه ولی منم خیلی دلم میخواد بدونم آیا تلاش من جواب میده یا باید عروسی بکنم و چند سال بعد تو سر خودم بزنم که من خیلی چیزا رو تو نامزدی دیدیم و نادیده گرفتم. اگه توصیه های کاربردی دارین بهم بدین ممنون میشم. برای همه تون دعا میکنم.
-
RE: تلاش برای روبه راه کردن یه زندگی زخم خورده ولی با استرس زیاد
مریم جون....خودتو بکشی هم فکر نکنم بشه به مردی که همه مسائل رو به مادرش میگه درس کرد پس بیخیال شو که اینو یادش بدی
عوضش سعی کن هیچ مشکلی با هم نداشته باشین تا هیچی جز خوبی تو و رابطه گرمتون نداشته باشه که واسه مامان جونش بگه .........این کار 2 حسن داره:
1.رتبطتون خوب که باشه خودت هم ارامش داری
و 2 که واضحه چیزی نداره که واسشون بگه
-
RE: تلاش برای روبه راه کردن یه زندگی زخم خورده ولی با استرس زیاد
برای این که مساله ای به مادرش نگه
اول اینکه حساس نباش رو این قضی چون نتیجه عکس میده
دوم اینکه مسائل و عادی مطرح کن برای شوهرت
سوم که من فکر میکنم خیلی مهمه خاطره تعریف کن مثلا بگو مامانم ازم فلان چیزو پرسید من پیچوندمش آخه آدم خیلی چیزاش واسه خودشه
یا بگو خواهرم این کار گفت کنین منم با احترام بش گفتم خودمون برای زندگیمون تصمیم میگیریم
یا بابام فلان سوال و پرسید من بحث و عوض کردم که بش جواب نداده باشم
اینطوری همسرتم کم کم یاد میگیره :-) مطمئن باش جواب میده
-
RE: تلاش برای روبه راه کردن یه زندگی زخم خورده ولی با استرس زیاد
دلینا جان ممنونم خانوم،آره راست میگی دست و پا زدن برای اصلاح آدما کار عبثه، اونم کسایی که همه چیز رو به مادرشون گزارش میکنن:311: من که روی خودم دارم کار میکنم و همسرم رو رها کردم:310: امیدوارم جواب بگیرم.
جوانه عزیزم خیلی خوب بود و عملی حتما امتحانش میکنم فکر کنم جواب میده:46:
راستی امکان این هست که از مدیر سایت بخوام همه تاپیک های من رو حذف کنن؟ اگه بشه که ممنون میشم. میخوام بنا به دلایلی با یه نام کاربری دیگه عضو بشم و البته هر سه تاپیکم حذف بشه:72:
-
RE: تلاش برای روبه راه کردن یه زندگی زخم خورده ولی با استرس زیاد
سلام بچه ها. دیروز از مشهد برگشتم به خدا واسه همتون دعا کردم. دلم براتون تنگ شده بود:43:
ولی حامل خبرهای خوبی نیستم، نامزدم مسافرتم رو کوفتم کرد. روز قبل اینکه بریم با هم رفتیم رستوران و بعدشم اومد خونه ما که قبل رفتن پدر مادرمو ببینه خیلی هم خوش گذشت و بهم پول هم داد. صبح ساعت 7 هم برام یه اسمس خوشگل فرستاد و ساعت 9 اینا دوباره بهم زنگ زد کلی تحویلم گرفت و گفت که راه که افتادین بهم خبر بده. منم ساعت 3 که داشتیم میرفتیم اسمس دادم که ما داریم میریم ، 10 دقیقه بعدش زنگ زد و خیلی عالی حرف زد. ولی چشمتون روز بد نبینه ساعت 11 شب که ما هنوز تو ماشین بودیم زنگ زد گفت که چرا رفتی از مادرم خدافظی نکردی الان مسخره م کردن و تو خودت رو واسه ما میگیری و فکر میکنی کی هستی و ... منم فقط گفتم آخه بابا جان تو خودت گفتی مادرم گفته نمیخوام ریختش رو ببینم بعد اونم گفت یعنی تو انقد به حرف من گوش میدی!!! منم گفتم باز که مادرت اینا پرت کردن و قطع کردم.
روز بعدش که رسیدیم بهش زنگ زدم اول که رد تماس میکرد یا جواب نمیداد جواب هم که داد هرچی از دهنش در اوم گفت،که تو چرا گفتی مادرت پرت کرده و... خلاصه تمام این هفته من زنگ زدم واسمس فرستادم ولی دریغ از یه جواب:302: همه ش قطع میکرد حالام که رسیدم و زنگ زدم بازم قطع کرد.
آخرش دیشب تو خونه دعوام کردن که تو واسه چی برای این پسره میمیری و آویزونشی، چرا طلاق نمیگیری مگه چت کمه که اینا باهات اینجوری میکنن منم گفتم تقصیر مادرش ایناس که پرش میکنن اونام گفتن نه تقصیر خودشه که مادرش رو میشناسه و با این وجود بهش گوش میده. خلاصه اینکه گوشیم رو ازم گرفتن و گفتن باید جدا شی و الا باهاش برو دیگه م پاتو تو این خونه نذار چون آخر تو طلاقه چه الان چه ده سال دیگه:302: انقد به امام رضا التماس کردم که واسطه شه هرچی صلاحمه پیش بیاد ولی نمیدونم اگه صلاحم به طلاقه چرا با اسمش تنم میلرزه، دیشب تا صبح بدنم میلرزید انگار سردمه:302: تورو خدا چیکار کنم؟
-
RE: تلاش برای روبه راه کردن یه زندگی زخم خورده ولی با استرس زیاد
سلام
مریم جان تا وقتی حرفهایی رو که میخوای بزنی مزمزه نکنی همینه اوضاع !
دختر خوب ..تو که میدونی اون روی مادرش حساسه پس برای چی مگی اون پرت کرده ؟؟؟؟؟؟؟؟
خوب بود در جوابش میگفتی الان مادرت از دست من ناراحته..گفتم با این کارم شاید بیشتر ناراحتیش رو تشدید کنم...همین
نه اینکه اره اون پرت کرده و ...!به خدا بعضی وقتا به تحصیل کرده بودنت شک میکنم !!
به نظرم نه تقصیر مادرش بود نه تقصیر خودش
تقصیر شما بود که انگشتت رو گداشتی روی زخم و فشار دادی
کمی عزت نفس داشته باش و بهش دیگه زنگ نزن..حداقل دو سه روز...
قبلش یه اس ام اس بهش بده (ازین اس ام اسای آشتی و فلان)
بعدش دیگه بذارش به حال خودش...
-
RE: تلاش برای روبه راه کردن یه زندگی زخم خورده ولی با استرس زیاد
سلام
مریم جانم خیلی ازت ممنونم خانوم.انگار دیگه تنها کسی که توی این تالار داره بهم جواب میده شمایین:46: خدا عوضت بده.
از روز شنبه که گوشیم رو گذاشتم رو سایلنت کاری به شوهرم نداشتم ، شنبه صبح یه بار زنگ زد که جواب ندادم، دیروزم یه بار زنگ زد که باز جواب ندادم:310: از اداره که رفتم خونه،خواهرم گفت که شوهرت زنگ زده خونه گفته امشب با عمه و شوهر عمه م میایم خونه تون. منم عصر به پیشنهاد پدرم سوغاتی هاشونو براشون بردم. 10 دقیقه بیشتر ننشستم(چون پدرم تو ماشین منتظرم بود). از قضا شوهرمم خونه بود و با کلی توپ پر گفت که چرا تلفنت رو جواب نمیدی؟ منم خیلی خوشحال و بیخیال گفتم به همون دلیلی که تو یه هفته س جواب من رو نمیدی:311: خلاصه اومدم خونه و شب اومدن. راجع به تعیین تاریخ عروسی نظر پدرم رو خواستن که ایشون هم گفتن بهتون جواب میدم چند روزه دیگه. ما نظرمون بعد ماه رمضونه.اونا قبل ماه.
به هر حال کاش دیشب قیافه ش رو میدیدین،یک کلمه هم حرف نزد.موقع رفتن هم با من خدافظی نکرد:300:
یه چیزی میگم دعوام نکنین،دیروز از یه آدم خیلی مطمئن استخاره گرفتیم راجع به ادامه این زندگی که گفت : انجام این کار با اضطراب همراهه:302: خیلی نگرانم، بعد گفتش که دو سه روز دیگه دوباره استخاره بگیرین. دارم میمیرم از استرس. امروزم که ازش خبری نشده ولی منم خبر نمیگیرم.کم کم دارم از آویزونی در میام خدا بخواد:310:
ولی بجه ها یه چیزی بگم به خدا مادرش خیلی حرف میزنه و این بیچاره هم گوش میده. اگه بتونم این معضل رو حل کنم نصف بیشتر راه رو رفتم، شما راهنماییم میکنین چطور این کارو بکنم؟ مخصوصا که تک پسره و پدرش هم 20 ساله فوت شده و مادرشم داره بیش از حد بهش مشاوره های جور واجور میکنه براش.
-
RE: تلاش برای روبه راه کردن یه زندگی زخم خورده ولی با استرس زیاد
مريم خانم
به نظر من موفقيت شما در صورتي حتمي ميشه كه دل مادر شوهرتون را به دست بياريد.
سعي كنيد از پسرش بهش نزديكتر بشيد. اون وقت ميبينيد كه دنيا به كامتون ميشه.
تاپيك ترانه را بخون، شوهرش ميخواست طلاقش بده ولي مادر و پدر شوهرش هواي ترانه را داشتند و پسرشون را دعوا كردن. بعد هم با هم به يك گردش حسابي رفتن.
عزيزم اين مادري كه شما ازش صحبت ميكنيد، 20 سال با خون و دل (قبلش به كنار به دنيا آوردن و بزرگ كردن و ...) بدون پدر اين پسر را بزرگ كرده، تربيت كرده، سالم نگه داشته تا به شما هديه كنه، اون وقت در موردش اينطوري صحبت ميكنيد.
دور از جون همسرتون يك لحظه خودتون را جاي اون بزاريد. چه توقعي از پسر و عروستون داشتيد.
درسته من هم مخالفم كه تواقعات از حد نرمالش بالاتر بره، سخت گيريهاي بيمورد براي عروس ايجاد بشه، اما همه خوبيها را كه نميشه با هم داشت.
بهت قول ميدم بعد از يه مدت كه سر خونه و زندگيت رفتي و احترام مادرشوهرت را داشتي، مادر شوهرت يك حمايتگر و پشتيبان قوي برات ميشه.
خانم گل
از محبت خارها گل ميشود بقيهاش را هم كه خودت ميدوني.
-
RE: تلاش برای روبه راه کردن یه زندگی زخم خورده ولی با استرس زیاد
منم با حرفای امید زندگیه عزیز موافقم
اگه زندگیتو دوست داری حتی به ظاهرم شده هوای مادر شوهرتو داشته باش
من اوایل زندگیم زیاد با خانواده همسرم درگیر بودم و حتی یه چند ماهی هم به طور کامل باهاشون قطع رابطه کردم و خیلی زیاد بدبختی کشیدم
ولی حالا روال خودمو کامل عوض کردم مادر همسرم حتی اشتباه ترین حرف ها رو هم که می زنه من می گم شما درست می گید یه جاش درد می گیره کلی همدردی باهاش می کنم
سعی می کنم هرز گاهی بهش زنگ بزنم کلا به هیچ عنوان باهاشون کل کل نمی کنم به این نتیجه رسیدم که من که نمیتونم آدمی که 50 سالشه تغییر بدم ولی خودمو که می تونم تغییر می بدم
هفته ای یه بارم که میرم خونشون گاهی خیلی بهم سخت می گذره ولی هی به خودم می گم اقلیما این 2 الی 3 ساعت هم تحمل کن الان می ریم خونه و راحت می شی
به همین راحتی
-
RE: تلاش برای روبه راه کردن یه زندگی زخم خورده ولی با استرس زیاد
مریم جان
یه چیزی برای من خیلی عجیبه !!!
شما هنوز مشکلتون حل نشده..یه روز شما قهری یه روز ایشون...به دلایلش و اینکه کی مقصره کاری ندارم ولی اخه کدوم منطقی میگه بشینید و راجع به تاریخ عروسی صحبت کنید؟!!!
من که پاک قاطی کردم
-
RE: تلاش برای روبه راه کردن یه زندگی زخم خورده ولی با استرس زیاد
امید زندگی و اقلیمای عزیز مرسی که هنوز میاین بهم سر میزنین. توصیه های خوبیه ولی به شرطی که بشه به این زن نزدیک شد آخه خودشونم نمیدونن چی میخوان:316:
مریم عزیز راست میگی ولی چیکار کنم به نظرت؟ از 5 مرداد پارسال عقد کردم داره میشه یه سال و توی این یه سال من به هر دری زدم از خواهش و تمنا و التماس بگیر تا حرف منطقی و آروم و خردمندانه و با یه دنیا محبت تا دادگاه و اجرا گذاشتن مهریه. آخرش که چی؟ چیکار کنم همینطوری یه ساله دیگه م برم جلو!! همینه که میگم نگرانم و استرس داره میکشتم .همینجوریم که نمیشه وایستاد دیگه .من به هر دری زدم. حالا یکی دو ماهه دیگه فرصت دارم که یا طلاق بگیرم و خلاص شم(شاید در ظاهر خلاص) و یا اینکه عروسی کنم دیگه. و دقیقا اینجاس که سر دو راهی موندم و استخاره گرفتیم، مایی که 1000 سال یه بارم نمیریم طرف استخاره ببین کارمون به کجا رسیده. میگم نمیخوای برو دادخواست بده میگه نه میخوام خوب اینم از خواستنش. پس به نظر شما من واسه چی اومدم توی این تالار؟ دردام همینه دیگه. بدجوری گیر افتادم.کاش خدا یکی از این دو راه رو که میدونه کدوم به صلاحمه یه جوری پیش پام بذاره نه مثل الان که دو تا راه پیش پامه:302:
مریم به نظرت چیکار میتونم بکنم؟ اونا دیگه عروسی رو قبول نمیکنن عقب تر بیافته.یا باید همه چی کات شه یا بریم سر خونه زندگیمون.
-
RE: تلاش برای روبه راه کردن یه زندگی زخم خورده ولی با استرس زیاد
مریم جان
با این لجبازی ها و قهر و آشتی های بچه گاهنه هیچی درست نمیشه
بهت پیشنهاد می کنم با همسرت خیلی واضح و درست و منطقی بشینی صحبت کنی لحن حرف زدنت خیلی خیلی مهمه حتما باید موارد مربوط به گفتگو رو رعایت کنی به خاطر این می گم که کارتون به دعوا نکشه و بیشتر بتونی باهاش صحبت کنی قبلش بهش بگو که می خوای در مورد زندگیتون باهاش حرف بزنی تمام نگرانی هات و مشکلاتی که باهاش داری رو بهش بگو و حتما ارش بخواه که اونم حرف بزنه و مشکلاتت رو بگه
قبل از اینکه حرف بزنی حتما روی طریقه حرف زدنت و موضوعات حرف زدنت فکر کن و مطالعه کن
بعدش که مشکلت با همسرت حل شد می مونه مادر همسرت که نقش خیلی پر رنگی تو زندگیه شما داره و لازمه شما دلشو بدست بیاری
اگه لازمه یه روز که همسرت نیست بری پیشت و با زبون ،دلشو با خودت صاف کنی خیلی تاثیر گذاره.....
اینا همه نظر شخصیه منه.......
-
RE: تلاش برای روبه راه کردن یه زندگی زخم خورده ولی با استرس زیاد
سلام
اقلیما جان مسئله به این سادگیا نیست که شما میگی
مریم بارها با شوهرش صحبت کرده و سر کوچکترین مسئله دوباره دعواشون شده
مریم جان از چاله که نباید دربیای بفتی تو چاه اخه
بهونه بیار براشون...نمیدونم..بهونه جهیزیه و ...
مریم جان ممکنه بری سر خونه زندگیت اوضاع درست بشه و ممکنه هم بدتر ازین بشه
این یه ریسکه.
مریم جان من نمیگم طلاق بگیر اما با این شرایط اصلا سر خونه زندگی رفتن کار درستی نیست
خانومی شما شرط ازدواجت رو بذار پیش یه مشاور خبره رفتن
-
RE: تلاش برای روبه راه کردن یه زندگی زخم خورده ولی با استرس زیاد
lمریم جون منم با نظر مریم 123 موافقم .به نظرم شما حداقل تا حدودی مشکلاتت رو با همسرت حل کن بعد برید عروسی بگیرید و ...
پس دوران عقد برای چیه؟برای شناخت بیشتر همدیگه و حل کردن مشکلات و یا کنار آمدن با هم هست دیگه .اگه این طوری بون که همون روز اول به جای عقد عروسی می گرفتین .
هیچ کس نمی خواد شما رو مجبور به عروسی کنه .
اول مشکلاتت رو با همسرت حل کن ،حالا نه همشو ولی تا حدودیش رو .اگه بتونید حداقل یکم از این استرس ها و ناراحتی ها کم کنید بیشتر میشه امیدوار بود که شما در آینده بهتر و بهتر میشید .یعنی باید امروز تو با دیروزت متفاوت باشه .فردای تو بهتر از امروزت باشه،امسال تو بهتر از پارسالت باشه ...اگر هر روز بهتر شدی پس نتیجه بگیر که در سال های بعد هم بهتر خواهید بود.
با همسرت صحبت کن و بهش بگو من دلم می خواد زودتر ازدواج کنیم تا در کنار هم زندگی کنیم ولی اجازه بده قبلش یکم صمیمیتمون رو بیشتر کنیم و کمی از مشکلاتمون بکاهیم تا شب عروسیمون خیلی خوشحال باشیم که داریم از همه جدا میشیم تا فقط من و تو باشیم برای یک عمر زندگی و اون شب باید قشنگ ترین شب زندگی ما باشه به دور از هیچ شک و استرسی.
و تا وقتی تصمیمت در مورد زندگی با این مرد قطعی نشده عروسی نکن .نزار 2 روز دیگه بگی کاش اون موقع بیشتر فکر کرده بودم .....
هیچ عجله ای برای عروسی نیست عزیزم
-
RE: تلاش برای روبه راه کردن یه زندگی زخم خورده ولی با استرس زیاد
سلام بچه ها از همه تون ممنونم. نظرات همه تون رو به دقت خوندم و البته نت برداشتم. راه حل اقلیما خوبه من میشینم همه مشکلات رو لیست میکنم و قبلش تمرین میکنم که چطور بگم دعوا نشه و بالاخره باید صحبت کرد.
مریم هم درست میگه این راه حرف زدن رو صد بار رفتم و دیگه نمیدونم به چه دری بزنم، همونطوری هم که گفتم اونا اصلا دیگه به عقب انداختن عروسی راضی نمیشن چون قرار بود در واقع آبان پارسال مراسم بگیریم که خوب با اون قضایا عقب افتاد. و یه بدبختی دیگه هم اینه که توی این خراب شده ما اصلا مرکز مشاوره نیست.حتی بدش. و باید رفت یه شهر دیگه که خوب با این اوضاع کارمندی من و اوضاع کاری شوهرم امکانش نیست:302: همه امید من به کارشناسای این تالار بود که متاسفانه بعد 70 پست هیچ خبری ازشون نشد:325:
تمنا جان مرسی که نوشتی برام، سعی میکنم با همین حرف زدن بتونم اگه شد از مشکلات کم کنم. دیروز که نه من زنگ زدم نه ایشون.رفتم توی لاک خودم شاید یه ذره فاصله گرفتن بد هم نباشه، نمیدونم. یکی دو روز دیگه باز باید استخاره بگیریم منتظر جواب اون هستم. دیگه فقط خدا رو دارم که یه کمکی بهم بکنه:323:
حداقل کارشناسا بهم بگن چیا رو مطرح کنم و با چه ادبیاتی.خواهش میکنم:325:
-
RE: تلاش برای روبه راه کردن یه زندگی زخم خورده ولی با استرس زیاد
مریم جان
بگرد یکنفر مشاور تلفنی پیدا کن دختر خوب
زندگیت خیلی به مشاوره نیاز داره تا استخاره
شده از کارت بزن و مرخصی بگیر و با همسرت برید یه جایی که مشاور باشه
به نظر خودت کارت مهم تره یا زندگیت؟؟؟؟
مریم جان حتما نیمخواد هر روز به همسرت زنگ بزنی و اونم کلاس بذاره !
میتونی یه مسیج عاشقانه بهش بدی..با اینکار هم یادش بودی و هم زمینه رو طوری چیدی که اون نتونه خودشو بگیره
من نظر شخصی خودمو میگم مریم جان
مثلا چون روی مادرش خیلی حساسه بگو:
عزیز دلم....من اگر به مادرت بیشتر از تو علاقه نداشته باشم کمترم ندارم...اون برای تو خیلی زحمت کشیده...حرفاشم خوب و متینه..اما عزیزم من خیلی دلم میخواد تو خودت به تنهایی برای زندگیمون تصمیم بگیری چون استعداد تو در این زمینه خیلی زیاده
میدونم تو تکیه گاه خوبی هستی...اصلا اگر نبودی که من پا پیش نمیذاشتم
ازش بپرس که چی ناراحتش میکنه؟چی میخواد از تو و زندگی؟بهش مدام بگو من تمام سعیمو برا خوب شدن زندگیمون میکنم.
اگر زمینه رو فراهم کنی تا رهچی دلش میخواد بگه کم کم به شما هم میدون میدونه تا شما هم خواسته هاتو بگی
خانومی یکم بیشتر بگو که در مورد چی الان خیلی باهاش مشکل داری؟مهمترین مشکلت غیر از مادرش الان چیه؟
مریم جان حتما حتما از کارت بزن و پیش یه مشاوره برو.یه روز که مرخصی میدن دیگه
توکلت به خدا باشه.انشاالله هرچی خیره همون میشه
مریم جان برای منم دعا کن.یه مشکلی برای برادرم پیش اومده.سخت محتاج دعاهاتونم
-
RE: تلاش برای روبه راه کردن یه زندگی زخم خورده ولی با استرس زیاد
سلام مریم جون
مشکل منم شبیه مشکل شماست ولی با این تفاوت که تقریبا میدونم چیکار کنم
ما هم حدودا یه سال نامزد بودیم (با کمی شناخت قبلی که البته بعد از عقد 98% از حرفاش دروغ از آب دراومد)و البته خیلی با هم جر و بحث و دعوا داشتیم
تو این یه سال نامزدی هم چند بار پیش مشاورای مختلف رفتیم با هم و گاهی اوقات من تنهایی . کلا نظر خاصی نمیدادن و مثل آدمای معمولی نه چندان متخصص ، فقط راهکارای مقطعی ارایه میدادن ، بعضیاشونم که فقط تست میگرفتن!!!!!!!!!
در نهایت یکیشون ازمون تست گرفت ، تست شخصیت و ... بهمون گفت که به درد هم نمیخورید و اگه امسال جدا نشید بعد ازدواج حتما جدا خواهید شد.
راستش اولش خیلی بهم برخورد و ناراحت شدم و نامزدم هم همینطور و بعدش مثلا خواستیم دو تایی باهم زندگیمونو بسازیم با این فرض که مشاورم یه آدمه و آدمام اشتباه میکنن.
ولی بهد از چند ماه شد همون آش و همون کاسه ،دعواها ،کتکاش، قهر کردناش ،بد دهنیاش ، گیر دادناش ، بد بینیاش و...(قهر دفعه آخری شد 5 ماه ،باورت میشه آدم چقدر سنگ باشه یا مغرور ! از نامزدش این همه وقت خبر نگیره!!!!!!!!!!)
با وجود اینکه از هر لحاظ ازش سر بودم هم قیافه هم کار هم استعداد هم اقتصادی هم فرهنگی .....
ولی نصیحتی که فکر میکنم الان به کارت بیاد اینه :
اون موقع ها که میخواستیم با هم سعی کنیم من به مشاورم زنگ زدم و موضوع رو گفتم ، اونم گفت که فعلا حداقل 6 ماه حرفی از ازدواج نزنید تا ببینی اوضاعتون چطور میشه
به نظر منم بهتره صبر کنی ، چون واقعا زندگی با آدمی که تعادل نداره مشکله و خیلی خیلی صبر و پشتکار میخواد
برات آرزوی موفقیت می کنم
-
RE: تلاش برای روبه راه کردن یه زندگی زخم خورده ولی با استرس زیاد
مریم عزیزم، تو مثل یه خواهر شدی برام توی این تالار، مشهد دعات کردم و بازم دعا میکنم آدم با درایتی مثل تو حتما از پس مشکلاتش بر میاد، ایشالا به حق امام رضا مشکل برادرت به بهترین شکلش حل بشه:323: دارم نوشته هات رو نت بر میدارم و صد البته حتما عمل میکنم. میشه برام دعا کنی لطفا؟ سعی میکنم همینطوری که برام نوشتی باهاش حرف بزنم. راجع به مشاوره هم بهش میگم ببینم نظرش چیه.
نتردام عزیز ایشالا مشکل شما هم حل بشه خانوم. مرسی از پیشنهادت. واقعا دارم مو به مو راهنمایی ها رو میخونم و مرور میکنم و عمل میکنم.خدا کنه نتیجه بگیرم
بازم منتظرتون هستم:72:
-
RE: تلاش برای روبه راه کردن یه زندگی زخم خورده ولی با استرس زیاد
مریم جون می بینم که آن لاینی ، پس چندتا از تجربه هایی رو که خودم داشتم رو برات مینویسم :( فکر میکنم بهم شبیه هستیم،چون دخترای تحصیل کرده باهوش یه مقدار با دیگران تفاوت دارن و حالا چند نکته :)
1- سطح تحصیلات من از اون آقا بالاتر هست (من لیسانس و اون دانشجوی کاردانی ولی هر دو باهوش!!) البته بنا به گفته خودش بهم افتخار میکرد ولی در حد حرف!!!!!!!!چون اون چیزی که من فهمیدم اینه که اوصولا باید مرد بالاتر باشه چون اگه نبود میشه مشکل!! مثلا خونوادش بهش سرکوفت میزنن ویا اینور و اونور براش گرون میاد واین میشه یه زخم روی غرور آقایان و ریشه بهانه گیری ها و مشاجرات و...
2- اون آقا هم به خانوادش خیلی میبالید مخصوصا مطیع بی چون و چرای مادرش بود ، البته خودشم خبر نداشت ، مادر ش با مظلوم نمایی و زبون ریختن براش همچین خامش میکرد بیا و ببین !!!!!!!!!!!منم که 8 ساعت سر کار بودم بعدشم که واسه آدم انرژی نمیمونه بیاد بهانه گیری های دم به دقیقه اینا رو جمع کنه، کم آوردم در این زمینه!!!!
فکرکن همچین خام مادره بود که خرج خونه + عروسی داداشا + خرید خونه مامانشم میداد و و قتی نوبت به من میرسید چون خودم میرم سر کار چیزی نمیداد و....
سعی کن واسه این موضوع راه حلی پیدا کنی چون واقعا مهمه، واسه انرژی که سر کار میذاری و و قتی میرسی خسته ای و اونوقت آدم زود از کوره در میره و مشاجره شروع میشه و...
3- از لحاظ فرهنگی خانوادشونو بررسی کن ببین چطوری بزرگ شده با چه ذهنیتی؟ میتونی با این طرز فکرشون بسازی؟یا خودتو عوض کنی؟
بقیشم بعدا برات میفرستم
-
RE: تلاش برای روبه راه کردن یه زندگی زخم خورده ولی با استرس زیاد
سلام.
بچه ها من اومدم باز پست بزنم دیدم این دو سه تا آخریه که زدم حذف شده.(فکر میکنم مربوط به اون تغییرات تالار میشه).اون موقع مریم جان زحمت کشیدن و جواب دادن.
محض اطلاع بگم که من خیلی وقته که دارم روی خودم کار میکنم و خودمم متوجه شدم که چه تغییرات مثبتی کردم. صبر و تحملم خیلی بیشتر شده و زود از کوره در نمیرم.محبت بدون توقع میکنم ولی به سختی. اما دریغ از اینکه همسرم متوجه باشه و مدام سرکوفتم میزنه.این مورد آخری رو که میخوام بنویسم مربوط به دو شب پیشه:
نزدیک افطار زنگ زد گفت ساعت 10 اینا با مادرم بریم بیرون یه دور بزنیم.که اومد و رفتیم.از همون اول اینا دروازه مردم رو به هم نشون دادن و راجع به خونه زندگی و متراژ خونه این واون حرف زدن(کلا فکر و ذکرشون این چیزاس) و حتی یه کلمه با من حرف نزدن حتی همسرم دقیقا اول هر جمله مادرش رو خطاب قرار میداد : مامان.... مامان.... نزدیک یک ساعت و نیم اینطوری بودن که من دیگه به آستانه انفجار رسیدم و به همسرم گفتم بسه دیگه راجع به یه چیز دیگه حرف بزن.همیییین. یهو سریع منو رسوند دم در و بدون اینکه وایسته من برم تو گازشو گرفت و با حالت قهر رفت.
تا اینکه من عصر فرداش زنگ زدم حالش رو بپرسم که دهنش رو وا کرد و هرچی بلد بود گفت : از کثافت آشغال بگیر تا بی خانواده و ...... هرچی با ملایمت گفتم نزن این حرفا رو در شان تو نیست.گفت آره کثافت آشغالی و تازه دارم رعایتت رو میکنم و قطعش کرد،دیگه هرچی زنگ زدم فحش داد و قطع کرد.گفت هروز بیشتر به این نتیجه میرسم که به درد من نمیخوری.
دلم از این میسوزه که همه جوره از من پایینتره،مخصوصا اسم و رسم خانوادگی ولی بیا ببین طوری تحقیرت میکنه که انگار از لای زباله پیدات کرده. به حق این ماه دیگه بریدم،همه کاری کردم واسه این زندگی ولی نمیدونم چرا اینجوری میکنه!! دیشب تازه افطار کرده بودم که حالم بد شد،گفتم بیا بریم دکتر اسمس داد که"بمیریم نمیام":302:
:302::302:هرچی از دهنش در میاد به خونواده م میگه خونه مونم که اصلا نمیاد ولی وای به حال من اگه بگه روی چشم خواهرات یا مادرت ابروه:302::302::302:
دوستم نداره
میتونم از کارشناسای تالار خواهش کنم بعد این 74 پست راهنماییم کنن.من زندگیم رو ازلبه پرتگاه آوردم عقب ولی دوباره داره میره همون سمت.
-
RE: تلاش برای روبه راه کردن یه زندگی زخم خورده ولی با استرس زیاد
سلام
من از اول تایپک شما تا اینجا رو خوندم
پاسخ اکثر بچه ها این بود که صبور باشی و زود از کوره در نری ولی تحمل شما فقط در حد چند تا برخورد بوده و دوباره روز از نو روزی از نو! چرا به خودت نمیگی من مثلا یک ماه تحمل کنم همه حرفها و کنایه هاشون رو و برعکس بهشون احترام بذارم بعد ببینم اوضاع چطور میشه؟
میخوای از دید خانواده شوهرت نظرشون رو در مورد شما بگم؟ به نظر اونها شما یه عروس از خود راضی بی ملاحظه هستی که تازه آبروی اونها رو هم بردی (همون قضیه دادگاه و ... البته از دید اونها) این وسط اونها توهین کردن شما هم توهین کردی ولی میگی در جوابشون بوده، ولی از نظر اونها اول شما بودی که توهین کردی و اونها جواب دادن! ببین تا باقی قضایا رو میتونی حدس بزنی تا آخرش ....هم شما و هم خانواده شوهر حق رو به خودشون میدن
بعضی وقتها شما محبت کردی شوهر زده تو ذوقت بعضی وقتها هم اون محبت کرد شما زدی تو ذوقش! مثلا وقتی بهت گفت اگه دلت تنگه بیا بریم بیرون اونوقت با قیافه ناراحت ظاهر شد (این یعنی یه جورایی دوست داشت بخاطر این دعوتش بهت بگه دوستت داره ولی از تو دلخوره و منتظر بود تو هم درکش کنی یه جورایی لوسش کنی و بهش محبت کنی داشتی خوب پیش می رفتی و باهاش حرف می زدی هر چند اون حرف نیم زد ولی آخرش خراب کردی و گفتی دیگه دوست نداری اینجوری بری گردش! پس اون صبر و درایت که قرار بود پیش بگیری چی شد؟؟) یا وقتی برای سفر مشهد به این خوبی بدرقه ت کرد چرا وقتی گفت از مادرش خداحافظی نکردی! شما سیاست به خرج ندادی صبوری نکردی؟ باید همون موقع میگفتی من فکر کردم مادرجون هنوز از من ناراحته گفتم بعد از سفر حتما برم پیششون ولی کارم اشتباه بود الان زنگ میزنم به مادرجون (در ضمن شما که میخواستی به مادرش نزدیک بشی این یکی از راه هاش بود که خودت قبلا بهش زنگ می زدی حتی اگه واقعا از شما دلخور بود و یا شما از اون دلخور بودی)
می بینی مریم عزیز شما هم بعضی جا ها با غرور پیش رفتی
می بینی مادر و پسر بهم وابسه هستن شما هم که از طلاق می ترسی پس چرا سعی نمیکنی خودت رو به خانواده شوهرت نزدیک کنی؟ چرا وقتی توی جمع شون بودی و نمیتونستی وارد بحث اونها بشی باید حتما عکس العمل بدی نشون بدی؟ به خودت بگو همینکه به مهمونی دعوت شدی و بین اونها هستی برات کافیه باید خود ترو خوشحال نگه می داشتی مگه چند ساعت میخواستی اونجا بمونی ؟
چرا زود جوش میاری و عصبی میشی و عکی العمل بد نشون میدی؟؟ مگه نمیخوای زندگیت رو بسازی؟ خوب زندگی ساختن که به همین راحتی ها نیست باید تلاش کنی خود دار باشی ببینی شوهر و خانواده شوهر از چی خوشش میاد همون کار رو بکن بنظم در قدم اول باید نشون بدی وقتی پیش اونها هستی خوشحالی و احترام اونها رو حفظ کنی
فعلا که دوباره کار شما به دعوا کشیده پس دست نگه دار و یه خورده هم به خودت و هم به شوهرت زمان بده
هر دوی شما پر از استرس و نگرانی هستین و دوباره تصمیم هاتون از روی احساس گرفته میشه
-
RE: تلاش برای روبه راه کردن یه زندگی زخم خورده ولی با استرس زیاد
ممنونم سارا جان. آره شما درست میگی ولی خدا شاهده که شاید از 40 مورد تحقیری که میکنه و 40 تا تیکه ای که میندازه من یک موردش رو جواب میدم اونم به این خاطه که واقعا دیگه ظرفیتم تکمیل تکمیل میشه. گاهی حس میکنم این آدم زن نگرفته بلکه دشمن چندین ساله شو پیدا کرده حالا میخواد سرش تلافی در بیاره.
آره ما مهریه رو اجرا گذاشتیم ولی به نظرت خوشی زده بود زیر دلمون؟ توهین و تحقیری نبود که نثار ما نمیکرد،شاید الان داره بعضی چیزارو جواب میدم ولی توی اون مقطع هر چی میگفت با لبخند و سکوت رد میکردم،اما چیکار کرد؟ هربار پر رو تر میشد میگفت عرضه نداری بری دادگاه. نمیدونم چرا اینارو گفتم،دلم خیلی پره،هیچکسم ندارم باهاش حرف بزنم. به خدا انقد با زبون خوش و آروم ازش خواستم همه چی رو با هم بسازیم و.... ولی میگه زن فقط واسه کلفتی و کنیزیه،زن رو چه به این حرفا. واقعا درمونده شدم. انقدرم با زبون روزه گریه کردم که دیگه نایی برام نمونده. به خدا 70% بار این زندگی رو من دارم به دوش میکشم. حقم این نبود.............
حالا از همون شبم زنگ نزده و خبری ازش ندارم. دوست دارم اونم قدمی برداره واسه این زندگی ولی دریغ:302:
حالا به نظرتون همینطوری صبر کنم؟ منم زنگ اینا نزدم،اسمس هم نفرستادم
حس میکنم بچه های این تالارم مثل خودم دیگه امیدی به این زندگی ندارن واسه همینه که چیزی نمینویسن
-
RE: تلاش برای روبه راه کردن یه زندگی زخم خورده ولی با استرس زیاد
دوست عزیزم مریم جان
وقتی حرفاتو خوندم بی اختیار اشکم جاری شد. شاید به این خاطر باشه که منم این روزا رو گذروندم.
من به هیچ وجه نمیخام به طلاق تشویقت کنم خودم از نزدیک لمسش کردم و کاملا به مشکلانش واقفم.
اما مریم جان میخام بگم بشین خوب فکراتو بکن ببین میتونی یک عمر با این مدل رفتارها بسازی؟چقدر میتونی از خواسته های خودت بگذری و کوتاه بیای؟
با پدر و مادرت مشورت کن ،برو پیش روانشناس و مشاور و تصمیم بگیر عزیزم
اینقدر خودت رو آزار نده، یکبار تصمیم بگیر و خودت رو خلاص کن
یا تصمیم بر صبر بگیر و اصلا به جدایی فکر نکن
و یا اینکه .....
امیدوارم خدا به حق این ماه عزیز خودش گره از مشکلت باز کنه.
-
RE: تلاش برای روبه راه کردن یه زندگی زخم خورده ولی با استرس زیاد
سلام، مرسی پروانه جان. راستش سر یه دو راهی موندم نه توان ادمه دادن با این وضعیت رو دارم نه توان دل بریدن و بیرون اومدن از این زندگی:302: تا حالا که هیچ خبری ازش نشده منم به سفارش دوستان صبر کردم وهیچ عکس العملی نشون ندادم. وای که چه سالی رو پشت سر گذاشتم، کم آوردم خیییییلی:316:
شما اوضاعت چطوره؟ روبه راه شده زندگیت؟ میخوام بدونم شرایط بعد جدایی چطوره البته اگه تمایل به جواب دادن داشته باشی:72:
-
RE: تلاش برای روبه راه کردن یه زندگی زخم خورده ولی با استرس زیاد
مریم جان چرا پیش مشاور حضوری نمی ری؟
خوب فکراتو باید بکنی
و خوب باید زندگیتو سبک و سنگین کنی
حرف دو روز زنگ زدن و سه روز نبودن دو روز بودن نیست
حرف یه عمر زندگیه توئه زندگی که فقط یه بار حقشو داری...........
-
RE: تلاش برای روبه راه کردن یه زندگی زخم خورده ولی با استرس زیاد
سلام مریم جان
از شرایط و اوضاع بعد از جدایی پرسیده بودی ، باید بگم بعد از گذشت حدود 8 ماه از جدایی خدا رو شکر زندگیم به روال عادی برگشته. ماه های اول هیچ انگیزه ای برای زندگی نداشتم و واقعا دوره سختی رو گذروندم.اما الان کلی برنامه و هدف برای کار و تحصیلم دارم.
من کارشناس نیستم که بهت بگم بمون یا جدا بشو ولی اینو میتونم بگم که به خاطر ترس از جدایی تو زندگی که هیچ امیدی بهش نداری نمون. جدایی بالطبع مشکلاتی رو به همراه داره اما باید سبک و سنگین بکنی ببینی کدوم به دیگری میچربه. اینم بگم که با توجه به تحصیلات و موقعیت اجتماعی که داری مطمئنا موقعیت هایی برای ازدواج خواهی داشت فقط یه مقدار باید توقعتو بیاری پایین.
یادمه پارسال برای مشکل خودم پیش یه مشاور رفته بودم. شرایطم رو براش توضیح دادم و گفتم که ماه هاست نامزدم از من خبری نمیگیره. بهم گفت: خودت رو اسیر مردی که هیچ گونه وابستگی عاطفی ،روحی و جسمی به تو نداره نکن. گفت اگر قرار باشه جدایی صورت بگیره بهترین زمان همین دوره نامزدی هست.
مریم جان من اصلا قصد تشویق تو رو به جدایی ندارم و مطمئنا شرایط تو و من متفاوت هست فقط چون کاملا شرایط و نگرانی هاتو درک میکنم ، فکر کردم شاید بازگو کردن این مطالب بتونه بهت کمکی بکنه.
امیدوارم هر چی مصلحتت هست پیش بیاد.
-
RE: تلاش برای روبه راه کردن یه زندگی زخم خورده ولی با استرس زیاد
سلام مریم جان من تازه عضو اینجا شدم ...ولی میخوام بهت بگم تا کی باید هی رو خودت کار کنی؟؟ صبح تا شب داریم جون می کنیم تازه بعدش باید بیایم رو خودمون کار کنیم؟؟ و طعنه های دیگران رو تحمل کنیم؟ ببین جدایی خیلی بده خیلی بد...خیلی سخته...ولی فکر کن اگه بری تو زندگی و با یه بچه جدا شی چی؟؟ سخت تر نیست؟ تا کی باید خودمونو به کوچه علی چپ بزنیم...اگه اون یه حرفی میزنه هی توی مقالات سرچ کنیم ببینیم چی باید در جواب بگیم؟ اگه مادر اون بهانه میگیره که چرا تو فلان کارو کردی چرا نکردی هی باید سرتو خم کنی جلوشون؟ ببین همه ما ادمیم...یه روز خوشیم یه روز بد..یه روز می خوایم داد بزنیم یه روز کسل ...یه روز می خوایم دنیا رو بگردیم یه روز حال نداریم از جامون پاشیم...اینکه نمی شه که شما تا یه ری اکشن نشون بدی اون بزنه زیر کاسه و کوزه و قهر کنه...اینا واکنش های طبیعی هر انسانی هست..چرا روزهای خوشی اصلا جلو چشمش نمی اد؟ به نظر من با توجه به اینکه یه بار هم به دادگاه مراجعه کردی اینبار تو پیشقدم نشو فقط صبر صبر صبر...اصلا از همین الان فکر کن طلاق گرفتی..با خودت این فکر رو بکن...این مدل هم تجربه کن....مرد ها رو هرچی کمتر محل بدی و لی لی به لا لا شون نذاری بیشتر میان سمتت..قول میدم
-
RE: تلاش برای روبه راه کردن یه زندگی زخم خورده ولی با استرس زیاد
سلام ،ممنونم از دوستایی که نظر دادن.
اقلیما جان اینجا مشاور خوبی نیست که برم متاسفانه. امیدم به کارشناسای این تالار بود که خوب حتما صلاح ندیدن بهم جواب بدن، من که طلبکار کسی نیستم:302:
پروانه جان خدارو شکر اوضاعت بهتر شده،درست میگی من از جدایی میترسم ،میترسم آینده م رو خراب کنه، یه چیز دیگه م هست اگه این آقا یه کم با من راه بیاد این زندگی درست میشه ولی نمیدونم چرا اینکارو نمیکنه!!!!! کاش فقط یه کم انصاف داشت و خوبی هامم میدید.
مریم جان مرسی،همین دیشب پدرم میگفت موندم که تو چرا داری برای این زندگی جون میکنی؟ اون آدم ارزشش رو نداره، بیا بیرون از زندگیش. مریم به خدا هزار جور مشکلات جورواجور دارن که همه شهر ورد زبونشونه همین مونده زنشم طلاق بده، خواهرم میگه وقتی اون با این اوضاع خیتش ترسی از جدایی نداره تو چرا میترسی؟
انقدرم دعا کردم که...........
به هر حال فعلا هم هیچ خبری از هم نداریم،واقعا دوست ندارم من زنگ بزنم،بس که تحقیر شدم:302::302:
:325:
-
RE: تلاش برای روبه راه کردن یه زندگی زخم خورده ولی با استرس زیاد
الان چند روزه که خبر ندارین؟؟ به خدا خسته شدم بسکه مقاله خوندم تهش هیچی..البته ما عقد نبودیم ولی خب نامزد بودیم و به هر حال منم کلی علاقه خرج کردم ..عمری که گذاشتم که مثلا خانواده ها بیشتر با هم اشنا شن...تا اونم نخواد هیچی عوض نمی شه...نمی دونم منم در حال صبرم...یعنی کار دیگه ایی ازمون بر نمی اد جز صبر...می دونم بخوام برم دنبالش اوضاع بدتر می شه...(البته وابستگیم بهش خیلی کم شده:227:) ولی خب ابروم جلو مامان بابام رفت دیگه! بی خیال بزار خودش بیاد ...لا اقل تو که عقدی بزار خودش اقدام کنه تا حق و حقوقتو بتونی بگیری...
جالبه کار ما می دونی چیه؟؟ خونوادش هی به من زنگ می زنن و حال منو می پرسن!! همه راضی ان وضعم اینه!!! تو که مادرش اینجوری می کنه باید حسابی حواست و جمع کنی بی گدار به اب نزنی..مخصوصا که میگی شهرمون همه همو میشناسن...الان جدا شی حداقل موقعیت بهتری می تونی پیدا کنی...نمیدونم من تشویق به جدایی نمیکنم چون وقتی به خودم فکر می کنم میبینم خیلی سخته..اما باید حسابی فکر کنی
-
RE: تلاش برای روبه راه کردن یه زندگی زخم خورده ولی با استرس زیاد
الان 4 روزه که هیچ خبری ندارم ازش:302:
واقعا سر دو راهی موندم،نمیتونم تصمیم قطعی بگیرم. اصلا نمیدونم اقدام درست الان توی این موقعیت چیه ؟ همین صبر و بی خبری؟؟