سلام خوش خبرخانم
من وهمسرعزیزم بعدازدوازده سال زندگی باوجود دوفرزند بااصرارهمسرم توافق کردیم که اینکاررا انجام دهم.وحالا بعداز2سال هردو بسیارراضی هستیم.من وهمسربهترازجانم امیدواریم مشکل شماهم حل شودوخبرخوشش رابه همه بدهی(برایت دعامیکنیم)
:323:
نمایش نسخه قابل چاپ
سلام خوش خبرخانم
من وهمسرعزیزم بعدازدوازده سال زندگی باوجود دوفرزند بااصرارهمسرم توافق کردیم که اینکاررا انجام دهم.وحالا بعداز2سال هردو بسیارراضی هستیم.من وهمسربهترازجانم امیدواریم مشکل شماهم حل شودوخبرخوشش رابه همه بدهی(برایت دعامیکنیم)
:323:
سلام به همه دوستان همدردي!
يكي از مشكلاتي كه من توي زندگي مشترك دارم وابستگي زياد من به شوهرمه.
كلا همسر من اگه بخواد يه كاري بكنه و حتي اگه اون تصميمش توي زندگي هر دومون نقش اساسي داشته باشه ، خودش اون تصميمو ميگيره و اصلا براش مهم نيست كه نظر من چيه!
كلا اغلب تصميماشو خودش به تنهايي ميگيره و با اعتماد به نفس كامل دلايل خودشو مياره و اصلا حاضر نيست به خاطر من كوتاه بياد و فقط دلايل خودش براش موجهن!
از اونجايي كه من خيلي بهش وابستم و دوستش دارم مجبورم با همه تصميماش موافقت كنم چرا كه اون كوتاه نمياد.
به اين نتيجه رسيدم كه به خودم كمك كنم و خودمو از اين وابستگي نجات بدم.
مثلا توي قضيه وازكتومي خيلي به ذهنم رسيد كه واسه چند روزي از خونه برم و چون پدم شهرستان هستن بايد ميرفتم شهرستان اما بخاطر اين وابستگي به شوهرم و اينكه نميخواستم موضوع به خونواده هامون كشيده بشه
نرفتم.
حالا از كارشناسان و دوستاي عزيز خواهش ميكنم منو راهنمايي كنن كه چطوري ميتونم وابستگيم به همسرمو كم كنم.
كلا همش فكر ميكنم اگه اون نباشه زندگيم هيچ معنايي نداره.
يه توضيح اضافي اينكه:
من مهندس برق هستم و در يه شركت دولتي شاغلم .
اينو گفتم كه بدونين با وجود استقلال مالي ، اگه يه مووقعيتي پيش بياد كه همسرم همش رو حرفش باشه و به نظر و خواسته من اهميت نده من اصلا نميتونم يه اقدام اساسي مثل قهر و يا ... انجام بدم.
لطفا كمكم كنين:316:
خواهر خوبم. چرا فکر میکنی اقدامی مثل قهر و . . . جزو اقدامات اساسیه؟نقل قول:
نوشته اصلی توسط khoshkhabar
اتفاقا جزو مخرب ترین اقداماته.
اگه منظورت از وابستگی اینه که نمیتونی باهاش قهر کنی یا نمیتونی باهاش حرف نزنی، این وابستگی نیست، این یه گوهره.
کتاب "زنان شیفته "
و کتاب " وابستگی متقابل " را بخوان .
پاسخ ات رو قبلا مدیر همدردی داده اند:نقل قول:
نوشته اصلی توسط khoshkhabar
نمیدونم شاید اینکه میخوام بنویسم شاید در ابتدا کمی همسو نباشه با نظر جناب مدیر:نقل قول:
نوشته اصلی توسط مدیرهمدردی
همواره دیدیم و شنیدیم و بعنوان یک زن حس میکنیم که: زن فطرتا یک موجود است پر از مهر و عاطفه و احساس. و اینرا خداوند جزو لاینفک وجود زن قرار داده برای حفظ و تحکیم خانواده برای پرورش فرزند در دامن پر مهرش، برای انتشار عطر عاطفه و محبت و عشق در خانواده و...
همه اینها یعنی اینکه زن یک تیکه سنگ نیست که هم بتونه عواطفش رو و نیاز مورد توجه بودنش رو نیاز به تایید شدن و حمایت شدن از سوی همسر و خانواده اش رو سرکوب بکنه و هم در عین حال بتونه هم بستر گرم و پر احساسی برای نیازهای کذایی مرد باشه.
میدانم که خیلی اوقات مردان بخصوص مردان ضعیف، به دنبال زنان با درایت و قدرتمند نیستند. بلکه به دنبال موجودی میگردند ضعیف تر و دست و پا چلفتی تر از خودشون، که ضعفهاشونو با حاکمیت بر اون زن بپوشونند. زنی که حتی برای نان شب هم محتاج باشه چه بهتر. زنی که به خاطر وابستگی به اونها توان اختیار هیچ تصمیم محکمی رو نداشته باشه چه بهتر! انگار کلا زنان با احساس خالص و ناب به درد خیلی از مردان نمیخورند. دنیا دنیای بی رحمیه. بی رحم از این نظر که تو باید فطرت ات را زیر پا بگذاری. بسیاری مردان متوسل میشوند به یک فطرت دروغین زیاده طلب و با هزار تا صغرا و کبری خود را قانع میکنند که ما نیاز داریم به تنوع طلبی، نیاز داریم به دیدن زیبایی نیاز داریم به اینکه اگر دیگری از زنمان زیباتر بود، بهتر پوشید، دست و دلمان بلرزد. اجازه داریم که هر کس سرویس بهتری داد، همان جا اطراق کنیم. خودمان حس پدریمان قلمبه بشود و به خودمان اجازه بدهیم هر تصمیمی که برای خود و فرزندمان صلاح میدانیم بگیریم. اما فکر کنیم زنی که فطرت اش بر مادر شدن است، زنی که در آرزوی بغل کردن یک بچه میسوزد، آرزوی مادر شدن را در خودش سرکوب کند.
همه اینها را یک زن ساده، یک زن با احساسات پاک و خالص و ناب باید به جان بخرد. اصولا سرنوشت محتوم هر زنی که احساسات اش را مدار و معیار تصمیم گیری قرار میدهد همین است. من زندگی در کنار مردان را یک نبرد نابرابر میدانم. و تنها چیزی که به تفکر بنده در این جدال نابرابر میتواند از فروپاشی و نابودی یک زن جلوگیری کند، این است که سیاست را سرلوحه کار خود کنی. و بدانی که سیاست پدر و مادر ندارد و احساس و این چرت و پرت ها حالیش نیست. اینطوری نیازت را سرکوب نمیکنی. اینطوری احساست را سرکوب نمیکنی. بلکه مدیریت میکنی. و اینکه همه عمرت رو معطوف نکنی و خلاصه نکنی در مخلوقی به نام همسر:
مضمون کلام پروردگارم رو میارم که آیا خدایی رو که شما رو خلق کرده رها میکنید کسی را معبود و مرکز توجه خودتون قرار میدید که قدرت آفرینش هیچ چیزی را ندارد؟ که خودش هم آفریده خداست و
اینو من میگم: که توی کار خودش هم مونده؟ اونوقت تو عنان و اختیار خودت و زندگیت و احساست رو بدست چنین آدمی میسپاری؟ فردا روز که از ما دلیل اتلاف عمرمون رو و اینهمه ضجه زدنها رو و دپرشن و افسردگی و روی آوردن به کینه، به حسادت، به فحش، به خیییییییییلی از کارهایی که دلیل اصلی اش رو همسرمون میدونیم بپرسند ازمون، چی داریم بگیم؟ آیا کفایت میکنه اگر که بگیم زندگیمون رو نابود کردیم چون همسرم خودخواه بود؟
هر یک از ما حق داریم انتخابهای زیادی انجام بدیم. بینهایت انتخاب داریم و یکی از بدترین اون انتخابها اینه که بشینیم کز کنیم یک گوشه و زار بزنیم ببینیم کی همسرمون به خودش میاد تا کاری کنه!
دو تا اعضای تالار بودند که با هم مشکل پیدا کرده بودند. یکسال از هم بیخبر بودند. بعد با دادخواست طلاق از سوی خانوم آقا رفت به دادگاه و خیلی ناراحت بود. داستان آقای mteh25 از این نظر برای من جالب بود که وقتی این دو بعد از یکسال بهم رسیدند و شروع کردند به حل مشکلات (با رفتن پیش مشاور)، معلوم شد که در این مدت یکسال علیرغم همه فشارهای روحی ناشی از اختلافشان، خانوم به دانشگاه رفته و شغل خوبی متناسب با تحصیلات آنزمانش پیدا کرده و مشغول به کار شده. آقا هم درست در همون ایام درس خوانده بود و دانشگاه قبول شده بود و به کارش هم توسعه داده بود. ایندو وقتی به هم رسیدند بردشان و پیروزیشان از نظر من چندین برابر شده بود. حالا اگر کس دیگری بود شاید تمام آن یکسال را سوگواری میکرد و بعدها هم مشکلات عدیده ناشی از این طرز تفکر سخت میشد همسرش را ببخشد. به نظر من این خانوم و آقا هر چند اشتباهات زیادی داشتند اما تمام زندگیشان را در دیگری خلاصه نکردند و ثمره اش را هم دیدند. تاییدو نوازش و توجهی که نمیتوانستند در آن لحظه از همسر بگیرند با پرداختن به مسائلی مثل کار و تحصیل در رشته مورد علاقه دنبال کردند و بدست آوردند.
ببخشید طولانی شد.
نمی خوام بگم که وابستگی شما کار درستی است و خیلی خوب هست که متوجه مشکلت هستی و می خوای رفعش کنی. چون مثالهای دیگه ات نشانه تابع بودن و وابستگیت به همسرت است.نقل قول:
نوشته اصلی توسط khoshkhabar
اما در همین مورد خاص که نقل قول کردم، فکر می کنم تصمیم درستی گرفتی که نرفتی. خیلی هم درست. :72:
با سلام
ضمن تشكر از همه دوستان عزيز همدردي كه به مشكل من توجه ميكنن!:43:
بي دل عزيز واقعا ازت ممنونم.:43:
چقدر زيبا و دلنشين نوشتي.خيلي شفاف بيان كردي كه هر كس خودش مسئول زندگي خودشه! درسته كه زندگي مشترك اهميت زيادي داره ولي هر كدوم از زوجين بايستي در راه زندگي عزت نفس خودشونو داشته باشن نه اينكه فقط به صرف جلوگيري از بحث و جدل و اختلاف يكي از طرفين از خيلي از نيازهاي اساسيش بگذره تا در ظاهر به ديد بقيه اي كه از دور نظاره گر هستن و حتي بستگان خيلي نزديك ( مثل خواهر ، پدر و مادر ) زندگيه عاشقانه اي داشته باشن.
اي كاش دوستان عزيز و صاحب نظران از جمله شما بي دل مهربون به من راهكارهاي عملي براي نجات از وابستگي و حل شدن در زندگي شوهرمو ارائه بدين.
باورتون نميشه خيلي از مواقع با همه وجودم ميفهمم كه عزت نفسم زير پا له شده و هيچ نقشي توي تصميماتش ندارم و به خواسته هام اهميتي نميده راحت تصميمشو بدون هيچ وابستگي ميگيره( مثلا توي همين قضيه وازكتومي راحت ميگه من تا آخر عمرم بچه نميخوام حالا تو تصميم اساسي بگير كه بين من و بچه كدوم را انتخاب كني!!!!!!!!) ولي نميدونم چرا نميتونم خودمو بدون اون تصور كنم.
نميتونم تصميم اساسي بگيرم براي همين روي خواسته هام سرپوش ميذارم و اينم همش مقطعيه بعد از يه مدتي كه اون با يه تصميم خودخواهانه و ديكتاتورمآب ديگه يه تلنگر بهم ميزنه همه اون تصميماتش كه به تنهايي گرفته و له شدن شخصيتم به يادم مياد و افسرده ميشم.
ميدونين چون از اول به هيچ وجه خونوادم با اين ازدواج موافق نبودن و همه از دوست و آشنا و فاميل منو نهي كردن از اين ازدواج ، فكر ميكنم به خاطر اين تصميمي كه گرفتم بايد تبعاتشو بپذيرم و اصلا نميتونم قبول كنم كه اشتباه كردم.
در مورد اين حرف بي دل عزيز كه بتونم با تاكيد روي نقاط مثبت همسرم اونو با خودم همراه كنم و نقاط منفيشو كمرنگ ، من براي همين 6 ساله كه با اينكه به بچه نه گفته باهاش موندم چون فكر ميكردم با مهربوني و درايت ميتونم ديدشو نسبت به بچه عوض كنم.ولي وقتي بعد از 6 سال زندگي مشترك و 8 سال آشنائي فهميدم وازكتومي كرده و حرفش فقط يك كلمه نه هست خيلي دچار ترديد شدم.
چرا كه من در تمامي اين سالها كه تصميماتش بدون نظر من بود و تحمل كردم تا شايد بتونم تغييرش بدم ولي اون با اين كار اخيرش و حرف آخري كه در مورد اين قضيه بهم زد منو كلا نا اميد كرد.
خواهش ميكنم منو راهنمائي كنين!!!!!!!!:316:
نميخوام بعد از سالها يه روز به پشت سرم نگاه كنم و بگم من از اين زندگي چي عايدم شد ؟ اينه اون زندگيي كه من براش اينهمه گذشت كردم؟
جناب آقاي Hamdardi1390 !
از توجهتون ممنون!
منظورم اينه كه وقتي بهم ميگه بين من و بچه يكي را بايد انتخاب كني؟
اصلا نميتونم به نبودنش فكر كنم!
يعني با اينكه اون به راحتي ميگه اگه من روي بچه مصر باشم حاضره ازم جدابشه، من به هيچ وجه نميتونم به جدائي فكر كنم. وبه نظرم اين وابستگي زياد منو به اون ميرسونه. و فكر نميكنم خوب باشه.
يعني اگه توي يه موقعيت ديگه بگه بين من و فلان چيز يا فلان شخص يكي را انتخاب كن باز هم نميتونم به نبودنش فكر كنم!!!!!!!!!!!!!!!!
لطفا نظرتونو بگين!:316:
بقيه دوستان و كارشناسان چرا منو راهنمائي نميكنن؟:302:
خانم خوش خبر.
البته همسرت کار درستی نمیکنه که میگه بین من و بچه یکی رو انتخاب کن.
بلکه باید به صورت شفاف دلایلش رو برای نخواستن بچه عنوان کنه. تو هم باید منطقی به این دلایل گوش بدی و بررسیش کنی و تصمیم بگیری.
ولی دقت کن. اشتباه حرفشو برداشت نکن. اون نگفته من به خاطر بچه نداشتن ازت جدا میشم. بلکه به تو این اختیار رو داده که اگه نمیتونی بچه رو بیخیال شی، میتونی جدا شی. این دو تا فرق می کنن با هم.
ولی اگه یه کوچولو از عقاید شخصیم راجع به بچه دار شدن بخوام بگم، به نظر من نبودن بچه بر بودنش مقدمه.
یعنی اینکه اول ازدواج بچه ای وجود نداره، پس اگر یکی از طرفین بچه بخواد، باید دلیلش رو عنوان بکنه. اگه دلایلش منطقی و قابل قبول بود، طرفین اقدام میکنن.
نمیدونم این کارو کردی یا نه؟ بشین با همسرت دلایل خواستن بچه رو مطرح کن و بنویس و دلایل نخواستن اون رو هم ازش بپرس و بنویس. بعد منطقی و عادلانه تصمیم بگیرین. تحکمی برخورد نکنین: همینه که هست، نمی خوایی نخواه، من می خوام و . . .
راستشو بخوایی منم خودم از پیشکسوتان فرار از بچه هستم و تا حالا با همین روش تونستم همسرم رو راضی کنم :227:
حالا ممکنه تو هم از همین روش بتونی به هدفت برسی :)
آني عزيز از توجهي كه ميكني ممنونم
لطفا بگين اين كتابهايي كه گفتي نويسندشون كيه؟
وابستگی متقابل: ملودی بیتی، ترجمه نسرین سلامت
زنان شیفته: رابین نوروود، مهدی قراچه داغی
سلام به همه دوستان
از توجهي كه به مشكل من ميكنين بي نهايت ممنونم!:323:
آقاي Hamdardi1390 عزيز! همسرم براي بچه نداشتن دلايل زيادي مياره مثلا ميگه فقط مسئوليته - دردسره - بايد تا آخر عمرت بهش سرويس بدي آخر سرم بهت ميگه تو منو بدنيا آوردي - هميشه طلبكاره و به جز اين موارد در مورد شرايط خودمونم ميگه : ما كه توي تهران تنها هستيم و هر دوتامون شاغليم و كسي نيست كه بهمون كمك كنه و منم كه اصلا بچه نميخوام و مطمئن باش اگه مجبورم كني و بچه دار بشيم هيچ كمكي بهت نميكنم اونوقت تو تك و تنها بايد بهش برسي و اينجوري زندگي برات سخت ميشه و بهت فشار مياد و اينم موجب تنش توي زندگيمون ميشه. بعد نتيجه ميگيره كه پس بچه دار شدن براي ما نه تنها كانون خانواده را گرمتر نميكنه بلكه فقط جنگ اعصاب و ناراحتي داره!
منم بهش ميگم آخه مگه آدم چند دفعه زندگي ميكنه؟ من ميخوام همه مراحل زندگي را تجربه كنم. به حالا كه جوونيم و مدام مسافرت ميريم و همش توي فكر مسائل باغ شمالمونيم فكر نكن! چند سال ديگه كه سني ازمون گذشت و ديگه دل و دماغ مسافرت و اين چيزا را نداشتيم و مونديم توي خونه و بچه نداشتيم هيچ كس بهمون سر نميزنه و ازمون يادي نميكنه!:302:
در جواب من ميگه كدوم بچه اي به درد پدر مادرش خورده؟ بچه خوب خوبش ميره دنبال زندگي خودش و دردسري براي پدر مادرش نداره! بدشم كه مصيبته!
لطفا همه دوستان منو راهنمائي كنن:316:
خوش خبر. (چه اسم باحالی انتخاب کردی)
دلایل تو برای بچه دار شدن به طور خلاصه ایناس:
1- می خوام همه ی مراحل زندگی رو تجربه کنم.
2- بعدا هیچ کس بهمون سر نمیزنه و ازمون یاد نمیکنه.
امیدوارم از حرفام ناراحت نشی، ولی به نظرم دلایلت خوب نیست برای بچه دار شدن. یه جورایی خودخواهیه. یعنی برای لذت تجربه کردن همه ی مراحل زندگی و ترس از تنهایی، می خوایی پای یه موجود دیگرو به این دنیا باز کنی. اونم توی اوضاع و احوال (نکنم لازم به توضیح باشه). فردا این بچه ممکنه ازت بپرسه چرا منو به دنیا اوردی و اونوقت این دلایل رو ازت قبول نمی کنه.
ببخشید جناب آقای همدردی، مگه همه مردم چه دلایلی برای بچه دار شدن دارن؟؟ آیا بغیر از این هست که این یک حس درونی هستش که خدا در وجود هر زنی قرار داده؟؟ مگه غیر از این هست که هدف از ازدواج تشکیل زندگی و تداوم نسل هاست؟ میشه لطف کنید به من و خوش خبر توضیح بدید که اگه چه هدفی داشته باشیم می تونیم همسرامون رو راضی کنیم.
خوش خبر عزیز ببخش که من سوالم رو اینجا مطرح کردم چون منم کم و بیش همین مشکل رو با شوهرم دارم.
آقاي Hamdardi1390 عزيز!
مگه بقيه زوجهايي كه اقدام براي بچه ميكنن چه دلايلي دارن؟
من توي يه مقاله كه عنوانش دلايل غلط بچه دار شدن بود ميخوندم كه هر چي دليل بود را عنوان كرده بود مثلا: مثل بقيه زوجهاي ديگه منم بچه ميخوام-ميخوام ببينم بچم چه شكلي ميشه-روزگار پيري ازم ياد كنه-داره سنم براي بچه داشتن زياد ميشه و...
اما توي همون مقاله هم نگفته بود كه پس به چه دليل موجهي بايد بچه دار شد؟
لطفا همه دوستان نظر بدن و راهنمائي كنن:316:
دوستای خوبم ساناز و خوش خبر،
خدا در وجود هر زن و مردی این میل (و کلی میل های دیگه) رو قرار داده. ولی باید به کمک درک و منطقی که بهمون داده، میل هامونو به سمت درستش هدایت کنیم.
به نظرم ما زمانی می تونیم یه موجود دیگه رو به این دنیا دعوت کنیم، که بتونیم نسبت به آینده اش امیدواری مناسبی داشته باشیم. بتونیم آینده ی خوبی رو براش متصور شیم. نمیگم باید 100% آینده اش روشن باشه. ولی باید از نصف به بالا باشه این امیدواری.
من الان نمیتونم یک ماه آینده ی خودم رو هم درست تصور کنم چه برسه به یه عمر زندگی یه بچه. من امنیت شغلی ندارم، امنیت مالی ندارم، حتی امنیت مسکن و سرپناه ندارم و نمیدونم سر سال می خواد 20% به اجاره ام اضافه بشه یا 40% یا 90%. نمیدونم مرغ و گوشت می خواد تا کجا بره. نمیدونم میوه کیلویی چند می خواد بشه. هر آن هراس اینو دارم که جنگ شروع بشه. من بچه ی جنگم، من توی خمپاره و دود و صدای آژیر و خون بزرگ شدم. هنوز هم اثرات اون دوران توی من وجود داره. من نمیخوام بچه ام هم این صحنه ها رو ببینه. من نمی خوام شرمنده ی زن و بچه ام باشم. شاید اگه مشکلی برام پیش بیاد بتونم توی روی زنم نگاه کنم، چون اون هم با اختیار خودش اومده توی زندگی من و با اختیار خودش هم میمونه توی زندگیم. ولی توی روی بچه ام نمی تونم نگاه کنم. من میتونم خواسته های همسرم رو انجام ندم (اون هم با شرمندگی)، ولی بچه امو وقتی زردآلو دست دوستش میبینه و من نمیتونم براش بخرم، چی کار کنم؟ من نمیدونم چه جوری باید توی این شرایط اعتیاد و خلاف های جور وا جور یه بچه ی سالم تربیت کنم.
پس یه "نه" ی گنده میگم به احساساتم و تا زمانی که نتونستم آینده ی روشنی (حتی در حد 50%) برای بچه ام متصور شم، به این دنیا دعوتش نمی کنم.
ببخشید خیلی احساساتی شدم.
ولی خواستم گوشه ای از درد دل های یکی از مرد های سرزمینتونو بشنوین.
راستی اینا همه اش نظرات شخصیه منه و هییییییییییچ تعصبی روی درست و غلط بودنشون ندارم. فقط احساساتمو گفتم.
آقايHamdardi1390 عزيز!
شما بيشتر از نظر اقتصادي شرايط را براي بچه داشتن مناسب نميدونين ولي همسر من بيشتر از مسئوليتش و اينكه معتقده با يه مثال ميگه اگه امروز يه درخت بكاري و كليم براش وقت بذاري بهش آب بدي و كود بدي كه رشد كنه و مواظب سلامتيش باشي بعد از چند سال بهت ميوه ميده و نتيجه كارتو ميبيني! ولي يه بچه با هزارتا سختي و مشكلات بزرگ كني بهش سرويس بدي تر و خشكش كني و بخاطرش كلي خودتو محدود كني و از خيلي از خواسته هات بگذري و اونوقت بزرگ كه شد البته اگه خوب تربيت شده باشه و محيط بيرونم روش تاثير بد نذاشته باشه ميره دنبال خواسته هاي خودش و كاري به پدر مادرش نداره . اگه هم تربيتش درست نبود و يا محيط اجتماع نابابش كرد كه ديگه وا مصيبتا! بايد تاوان اشتباهاتشو بدي و اگه چيزي بهش بگي ميگه شما منو به دنيا آوردين و طلبكار ميشه!!!!!!!!!!!
از دوستان ميخوام نظر بدن:316:
آقاي Hamdardi1390 ميشه از سن خودتون و خانومتون بگين؟
ايشونم با شما موافقن؟
هر آن هراس اینو دارم که جنگ شروع بشه. من بچه ی جنگم، من توی خمپاره و دود و صدای آژیر و خون بزرگ شدم. هنوز هم اثرات اون دوران توی من وجود داره. من نمیخوام بچه ام هم این صحنه ها رو ببینه.
:104::104::104::104::104::104:
پس اين ترس را شما هم دارين. تنها ايت توجيه شما تا يك حدي قابل قبوله كه اون هم گريزي اين ريسكها نيست.
ما بقي حل شدنيه. بالاخره براي يه بچه ميشه يك زندگي متوسط را جور كرد.
هر چند من يك بچه دارم و راستش اميد به ادامه نفس كشيدنم هم اون بوده. اما ديگه حاضر نيستم بر خلاف توصيههاي اكثريت اطرافيانم يك بچه ديگر را به اين دنيا بيارم.
اما به نظر من هم اين مسأله براي خانم خوش خبر قابل هضم نخواهد بود.
به نظر بنده با سياست و درايت بايد سعي كنن همسرشون را راضي كنن كه بتونن فرزند داشته باشن. حتي اگر مجبور بشن مسئوليتهاش را به كل قبول كنن.
مادرها ساخته شدن كه تمام وجودشون را براي بچه مايه بزارن اينا كه ديگه سهله.
بايد 40 سال بعد را ببينن كه اونوقت آيا دوست ندارن بچههاي بچهشون را ببينن.
يكه و تنها توي يك باغ بزرگ افتادن و چشم به راه آخرين نفس بودن اصلاً قشنگ نيست.
ميدونم صحبتهام خودخواهانه است. اما با حسرت زندگي كردن هم خيلي سخته.
كي گفته كه بچه به درد پدر و مادر نميخوره:
توي همين تاپيك چه خانمهايي كه از دست رسيدگيهاي بيش از حد همسرشون به پدر و مادرش شكايت دارن.
خود من هر چه سنم بالاتر ميره احساساتم نسبت به پدر و مادر چندين برابر ميشه.
همش از خدا براشون طول عمر درخواست ميكنم. يك لحظه به تقدر خدا ميانديشم ناخواسته اشكام سرازير ميشه و هرگز نميخوام اون روز برسه.
omid-zendegi عزيز!
از توجهت ممنونم!:323:
واقعا فكر ميكنين اينكه فقط يه نفر مسئوليت بچه را به عهده بگيره اصلا شدنيه؟!!!!!!!!!
ميدونين من خيلي به اين قضيه فكر كردم ( چون يه باري شوهرم گفت اگه واقعا بچه ميخواي بايد قبول كني كه همه مسئوليتش چه مادي و چه معنوي با خودت باشه!!!!! ) به نتايج زير رسيدم:
1-همونطور كه ميدونيم وقتي يه خانوم باردار ميشه از نظر احساسي حساستر ميشه و به توجهات همسرش بيشتر نياز داره. حالا شما تصور كنين كه در اين شرايط همسر اون خانوم فقط بگه من كه بچه نميخواستم من كه گفتم دردسره!!!! فقط به خانومش موج منفي بده. خودتون قضاوت كنين. اين اوايل بارداريه بعد از چند ماهي كه خانومه نياز به كمك هم داشت كه ديگه وضع بدتر ميشه و فقط توي زندگي تنش و دلخوري پيش مياد.
2-وقتي كه بچه به دنيا اومد شوهره به جاي اظهار علاقه و احساسات بگه تو خواستي و هيچ همراهي و حتي توجهي به اين قضيه نكنه.
3-مادر بچه چون خودش اين وضعيت را انتخاب كرده همه تلاششو ميكنه كه بهترين شرايط را براي بچه فراهم كنه اونوقت ديگه نه وقتي براش ميمونه كه به خودش و شوهرش اهميت بده و نه انرژيي. و توي اين وضعيت در بهترين حالت كه شوهره خيلي وفادار به همسرش باشه و نره سراغ يه زني كه براش وقت بذاره، توي اون خونواده دو دستگي ميشه يه طرف مادر و بچه و يه طرف ديگه شوهره و خواسته هاي خودش كه حاضر نيست به خاطر اينكه بچه دارن خواسته هاشو متعادلتر كنه.
به خاطر اين مواردي كه گفتم من حاضر نيستم كه همه مسئليت يه بچه اي را قبول كنم كه پدرشم دوستش نداره و فكر ميكنم اگه اين كار را بكنم در حق اون بچه ظلم بزرگي كردم به خاطر خودخواهي خودم اونو به دنيايي آوردم كه علاوه بر اون شرايطي كه آقاي Hamdardi1390 گفتن نزديكترين فرد و كسي كه توي جامعه ما بچه توي هر شرايطي مال اونه يعني پدرشم اونو نميخواد.
لطفا دوستان نظر بدن؟:316:
من مشكلمو براي اين مطرح كردم كه بفهمم ميشه نظر اين آدما تغيير داد يا نه؟ كسي كه از اول همش گفته بچه نه و 8 سال قضيه وازكتومي را از همسرش قايم كرده!
ببین خوش خبر جان به نظر من اگه با خانواده هایی رفت و آمد کنین که بچه مثلا 6 ماهه تا دوسال که شیرینه داشته باشن شاید شوهرت تحریک بشه به بچه دار شدن، شوهر من معمولا با دیدن بچه ها تا دوسه روزی نظرش مثبت میشه ولی بعددوباره تغییر میکنه ولی متاسفانه دور و بر ما خانواده هایی که بچه داشته باشن نیست. بعدش هم من دیدم خانواده هایی رو که شوهره اصلا مخالف بوده با بچه ولی خانم بدون نظر شوهرش اقدام به بارداری کرده ولی زمانی که بچه بدنیا آمده شوهر بیشتر از خانم به بچه و مسائلش اهمیت میده و انگار نه انگار که این مرد بچه نمی خواست. ولی مردا با هم متفاوتن من نمیدونم اخلاق همسر شمارا. ولی اگه همسرتو راضی کنی و مسئولیت بچه را فقط خودت بپذیری مطمئن باش به محض اینکه فرزندش رو ببینه و در آغوش بگیره اون حس پدر و فرزندی گل میکنه.
من فقط بحثم اقتصادی نبود، ولی مسائل اقتصادی وزن بیشتری داره.نقل قول:
نوشته اصلی توسط khoshkhabar
مواردی که مطرح کردم ناشی از حس مسئولیت میشه بنابراین همسرت رو می تونم تا حدی درک کنم. ولی تحلیلش راجع به درخت و فرزند و اینارو نمی پسندم.
ولی میتونم درک کنم که همسرت هم از بار مسئولیت بچه نگرانه و ممکنه خیلی از مردها، نتونن خیلی راحت این نگرانی هایی رو که من اینجا مطرح کردم به زبون بیارن (چون به غرورشون بر می خوره، احساس ضعف میکنن که نمی تونن شرایط رو کنترل کنن) بنابراین شروع میکنن به بهانه آوردن.
خوشخبر تصمیم گیرنده خودتی، ولی به هیچ وجه بهت پیشنهاد نمی کنم که بدون حمایت و پشتیبانی همسرت بچه دار بشی، چون مشکلات خیلی زیادی در انتظارته. زن و شوهر مثل دو تا پا میمونن که باید در کنار هم فعالیت کنن تا زندگی پیش بره. اگه بخوایی یه پایی بری، باید لی لی کنی.
یه لیوان آب بگیر دستت و لی لی کن. انرژی زیادی از آدم میگیره و هیچ وقط ثبات نخواهی داشت و وقتی به مقصد میرسی هیچ آبی توی لیوان نیست. در حالی که وقتی با دو تا پا قدم بر میداری با کمی دقت لیوان رو صحیح و سالم به مقصد میرسونی.
من 30 سالمه و همسرم 27 سالشه. ظاهرا که قبول کرده ولی هر چند وقت یه بار (6 ماه یه بار) دوباره بحثش رو پیش میکشه و دوباره با هم شرایط رو بررسی میکنیم. :305:
زنان شیفته یا روانشناسی محبت بی تناسب
نوشته ی رابین نوروود
مترجم : مهدی قراجه داغی
وابستگی متقابل
نویسنده ملودی بیتی
مترجم : نسرین سلامت
دوستان همدردي و آقاي Hamdardi1390 عزيز!
از اينكه جواب ميدين ممنونم!:323:
خانوم شما هنوز خيلي فرصت دارن و ميتونن با خونسردي منتظر بشن تا شما هم به بچه داشتن راضي بشين ولي شرايط من فرق داره من الان 35 سالمه و نگرانم كه سنم داره براي بچه دار شدن ميره بالا.
البته بعد از اينكه توي اين سايت مشكلمو مطرح كردم و دوستان خوبي مثل شما و بي دل عزيز و بقيه منو از نظراتشون بهره مند كردن خيلي آروم شدم و تمركزمو گذاشتم روي نقاط مثبت همسرم. و قضيه بچه را هم سپردم دست خدا. اگه اون بخواد هيچ چيز غيرممكن نيست.
ميدونين يه موقع ميگم شايد يه خيريتي توي اين قضيه هست و من نبايد زياد به اين خواسته اصرار كنم.
به همسرمم گفتم كه من منتظر روزي ميشم كه تو خودت به اين نتيجه برسي كه بچه دار بشيم اونم گفت هر چي خدا بخواد.:323:
از وقتي اين حرفو بهش زدم و بهش گفتم كه تو توي زندگي از بچه براي من خيلي مهم تر هستي، خيلي مهربون تر شده و بيشتر بهم توجه ميكنه.:46:
خدا را شكر ميكنم كه اقدام اشتباهي مثل قهر يا از خونه رفتن انجام ندادم كه وضعيت زندگيمو بحراني كنم.
من همسرم و زندگي مشتركمو خيلي دوست دارم .:43:
از همه ممنونم كه منو راهنمايي ميكنن.:316:
سلام ani عزيز!
لطفا اسم نويسنده كتاب انواع زنان را بفرمائيد!( توي تاپيك خودش نتونستم سئوال مطرح كنم)
سلام به همه دوستان!
ميخواستم يه سئوال مطرح كنم: ميشه تا آخر عمر قيد بچه را زد؟ منظورم اينه كه اگه يه خانومي با علم به اينكه خودش مشكلي براي بچه دار شدن نداره ، بخاطر شوهرش هيچ وقت بچه نداشته باشن، يه روز پشيمون نميشه؟
ميدونين با اينكه تصميم گرفتم تمركزمو روي نقاط قوت همسرم و زندگي مشتركمون بزارم، بازم هر از گاهي اين فكرا سراغم ميان كه اگه با گذشت زمان شوهرم از موضعش كوتاه نياد چي؟
دلايل دست بچه دار شدن چيه؟( اين سئوالي كه تا حالا جوابي براش نداشتم!!!!!!!!!!)
از همه دوستان و كارشناسان محترم ميخوام نظراتشونو اعلام كنن:316:
خوش خبر به نظرم اگه بچه دوست داري هيچ دليلي نداره از موضع ات كوتاه بيايي. اون آقا بايد از موضع اش كوتاه بياد كه از اول اين موضوع را از شما پنهان كرده و شما را فريب داده. نه شما؟
به نظرم اين كارش نهايت خودخواهي بوده و اگه امروز شما در برابر ظلمش نايستي معلوم نيست فردا دوباره چه ظلم بزرگي در حقت بكنه.
نظرم نه کارشناسانه است نه همدردی نه هیچ چیز دیگه!!
اما من یک شب تا صبح خواب این تاپیکو دیدم و دو روز فکرمو مشغول کرده بود اصلا درست نخوابیدم ......امیدوارم مشکلت حل شه:72:
به نظرمن با شوهرت صحبت کن اما نه با دعوا که بگه بین من و بچه یکی رو انتخاب کن.
شوهرتون نباید از شما موضوع به این مهمی رو پنهان میکرد،این حق شماس،از حقت کوتاه نیا اما با محبت نه با دعوا.
بهش بفهمون که عاشق بچه ای و بچه دار شدن حقت.
ازش بپرس اگه برعکس میبود چی کار میکردی؟
بهش وقت بده تا تصمیم به بچه دارشدن بگیره نه اینکه بگه حالا ببینم چی میشه!!
ببین ریشه مشکلش چیه؟کمکش کن که مشکلشو با این قضیه حل کنه.
مشكل همسرم با بچه دار شدن اينه كه ميگه بچه فقط مسئوليت و دردسره.يه عمر بايد بهش سرويس بدي و اونم فقط طلبكار باشه. خلاصه اصلا بچه دوست نداره و من خيلي از مواقع در مورد بچه با همربوني و هزارتا دليل باهاش صحبت كردم. بهش ميگم من تو را خيلي دوست دارم ولي تو چطور دلت مياد منو از نعمت مادر شدن محروم كني؟ جواب ميده كه آخه مادر شدن جز دردسر و به هم ريختن هيكلت چه فايده اي داره!!!!!!!!!
خلاصه اصلا كوتاه نمياد و منم درك نميكنه!
به خاطر همين اين سوالو پرسيدم كه ميشه براي هميشه قيد بچه را بزني؟
چون همسرم تصميم را به عهده خودم گذاشته و گفته خودت انتخاب كن و گفته كه حرف آخرم همينه( باور كنين من توي شرايط خوبي باهاش حرف زدم و اصلا تنش ايجاد نكردم كاملا منطقي بودم ولي اون با اطمينان گفت كه اين حرف آخرشه) وقتي اين حرفاشو ميشنوم خيلي دلم ميشكنه و بعضي وقتا به دوست داشتنش شك ميكنم. خدائيش اگه واقعا منو دوست داشته باشه اينجوري اتمام حجت ميكنه بدون در نظر گرفتن خواسته من!!!!!
من يه جورايي از اينكه از اين به بعدم بتونم راضيش كنم نااميد شدم چرا كه الان 6 ساله كه توي موقعيتهاي مختلف بهش گفتم كه من بچه ميخوام ولي اون حرف خودشو ميزنه!!!!!
چرا كسي در مورد انگيزه درست بچه دار شدن چيزي نميگه؟ ميخوام يه تصميم اساسي بگيرم چون بهم گفته تصميم اساسيتو بگير اگه الان منو انتخاب كردي بدون كه هيچ وقت بچه اي دركار نيست و براي هميشه نبايد ديگه بحثشو مطرح كني و اما اگه فكر ميكني بدون بچه بدبخت ميشي تصميم اساسي بگير
من خيلي به راهنمائي شما احتياج دارم:316:
خوش خبر جان
همه دارن بهت ميگن
نخير به نظر من اين ميل هيچوقت خاموش نميشه. اون هم با اين اشتياقي كه شما دارين.
همسرتون كه دو تا بچه داره خوب اين هم روش، هر چند پيش شما نيستن ولي بالاخره وجود دارن. دير يا زود پي باباشون ميآن و بالاخره مجبور ميشن كه به اونها سرويس بدن. يك بچه هم روش
يك فكري
نميأونم درسته يا نه (خواهشاً كارشناسان عزيز تصحيح كنند)
براي امتحان هم شده بگو، باشه
چون من نبود بچه توي زندگي را نميـونم تحمل كنم و اين زندگي را به كام تو هم تلخ ميكنم پس ميرم
ببين چه عكسالعمللي نشون ميده.
خوش خبر جان
باز هم ميگم اگه گفته كه مسئوليتةاي بچه را بايد خودت قبول كني (در صورت موافقت همسرت كه در پستهاي قبلي گفتي)، اينكارو بكن. به خدا بچه به دنيا بياد همه چيز عوض ميشه. اون بيشتر از تو براي بچه دلش ضعف ميره. توي اطرافيانم به وضوح و به تعداد بيشمار ديدم.
آقايان هر چه سنشون بيشتر بشه، بيشتر تمايل دارن كه با بچه سر و كله بزنن.
دائي من توي سن 45 سلگي ناخواسته صاحب بچه شد. همسرش را وادار ميكرد كه بره و سقطش كنه، خجالت ميكشيد. همسرش براي زايمان مجبور شد كه با پسر 20 سالهاش به بيمارستان بره
حالا بيا و ببين كل زندگي و دنياش شده اين بچه.
تازه باز هم اگه مجبور شدي و مسئوليت قبول نكرد
به خدا خيلي سخت نيست. مگه ما بچه بزرگ نكرديم. يعني لااقل سختتر از اين همه فكر و خيالي كه تمومي نداره نيست. تا 3 سالش واقعاً با كار سخته. اما بعدش رفته رفته راحتتر ميشه
تازه خودش هم كه زبون باز ميكنه خيلي شيرينتر از زبان من و شما و حقش را از باباش ميگيره
پس
خانمي بيخيال بچه نشو......
نظر منم همینه
قید بچه رو نزن
هر زنی دوست داره مادر بشه.پس تا می تونی سعیتو بکن.بچه نمک زندگیه.
امیدوارم موفق بشی.برات دعا می کنم:323:
سلام،
این تاپیک به علت طولانی شدن و گذشتن از حد ظرفیت تاپیک های مشاوره ای (50 پست) قفل می شود.
لطفاً روی پست های مشاوره ای که اعضا و کارشناسان در این تاپیک ارسال کردند فکر کنید و راهکارها رو به کار ببندید. اگر نیاز بود در آینده تاپیک جدیدی بزنید.
برای شما آرزوی موفقیت می کنم.