RE: پر کردن خلاء عاطفی از خانواده با دوست دختر
arash7591 سلام. من فقط به خاطر تو عضو این سایت شدم. چون وضعیت مشابهی رو گذروندم البته شدیدتر.
نمی دونم چند سالته. ولی چیزی که می خوام بهت بگم اینه که طبیعیه. تازه خوبه که تو این فرومو پیدا کردی. اون وقتا همچین فرومایی نبود یا من نمی دونستم. همیشه دردم مال خودم بود و هیچوقت هیچی نگفتم. الان دیگه عادتم شده. شده که بسکه حرف نزدم احساس کردم که همون فارسی رو هم تپق می زنم توی حرف زدن. البته من دخترم. اگه پسر بودم معطل خونوادم که خیلی خیلی سردتر از خونواده ی تو هستن نمی شدم و می ذاشتم می رفتم. یادمه یه سال تمام با صبوری همه ی سعیمو کردم که بتونم حتی یه کم وضعیت روابطمون توی خونواده بهتر کنم. ولی اب در هاون کوفتن بود. در ضمن اینکه می خوای از خونوادت فرار کنی (با ادامه تحصیل، قبولی توی شهرستان، ...) منطقیه. آدم نمی خواد جلو چشم خودش آب شه و تلاش می کنه که بتونه وضعشو بهتر کنه. اینکه می یای خونه ناراحت می شی هم طبیعیه چون سردی موج می زنه و آدم دریافتش می کنه. مشکل اینه که نمی شه هم با پول کار کردن خونه ای اجاره کرد و پول غذا رو هم داشت و البته کمی هم وقت واسه خود ادم هم نمی مونه. واسه همینم هی باید تحمل کنیم. من به خاطر همین یه سقف و یه مقدار غذا تحمل کردم. البته مشکل اصلی من مادرم بود. همونی که میگن بهشت زیر پاشه. به من که رسید نوبرش نصیبم شد. هرچی بدبختی سرم اومد به لطف اون بود. تمام سردی خونواده هم به خاطر اون بود. حالا هم ناامیدی واسم نهادینه شده. همیشه حالم بده. البته بعد عمری یاد گرفتم که ظاهر رو نشون ندم. ولی وقتی که با خودم تنهام که دیگه به خودم دروغ نمی گم. هیچوقتم حالم خوب نمی شه. یعنی دلم از دنیا خیلی پره. منم فکر می کردم ادم باید اماده باشه از هر جهت تا ازدواج کنه و خیلی بی رحمیه که یکی دیگه رو گرفتار بیچارگی های خودت کنی. و این کار رو هم کردم. ازدواج نکردم و الان 29 سالمه. ولی حالا به نظرم میاد که دیگه اصلا نمی تونم ازدواج کنم. چون مورد اصلی روابط جنسی برام دیگه خیلی سخت به نظر میاد. در موارد دیگه مثل محبت و دوستی کم نمی ذارم واسه کسی. تازه خیلی وقتا فکر می کنم که چقدر عمرم به باد رفته. چون خونوادم به جای تشویق و دلگرمی همیشه سردم کردن و ندیده گرفتنم. طبیعیه که ادم توی کاراش بی انگیزه شه. و کاری که شاید توی 1 ماه بشه با خوشحالی کرد توی جند سال انجام بده و ده سال عقب بیفته.
نمی خوام یکی دیگه هم مثل من بشه. توصیه هایی که می تونم بهت بکنم.
دنبال کسی که بارها وقت داشته بهت اهمیت بده و نداده ندو. حتی اگر یکی از اعضای خانواده ات باشه. البته سعی کن همسر خوبی برای خودت پیدا کنی چون این یکی رو حق انتخاب داری. منظورم خونواده ی فعلیته.
ورزش کن. می دونم که سخته و ادم وقتی ناراخته حال و حوصله واسش نمی مونه. ولی وقتی ناراحتی و یا عصبانی به جای اینکه تحمل کنی و هیچی نگی می تونی بری بیرون و بدوی. ورزش های سنگین که بهت آسیب بزنه نکن. شنا و دویدن و این چیزا خوبه.
سریع تر واسه اینده ات برنامه بریز. اینده ی بدون خانواده ای که رنجت می دن. وقتی راهی نیست می تونه همون ادامه تحصیل باشه در یه کشور دیگه. البته اگه پول دارن خانوادت یا می دن که خیلی خوبه واسه ادامه تحصیلت.
لازم نیست بهشون اعلام کنی که قصد داری مثلا توی دو سال اینده برای ادامه تحصیل ازشون فرار کنی! می تونی بگی می خوای درس بخونی.
سریع تر زندگی شخصیتو به سامان برسون که بتونی به ثبات فکری برسی و اگه تونستی کسی رو دوست داشته باشی که مناسبت باشه باهاش ازدواج کنی تا توجه و محبتی که نداشتی رو هم بدی هم بگیری.
خیلی توی خونه نباش. کار کن. کلاسایی که لازمه برات برو مثل کلاسایی که برای رشته ات خوبه مثلا بعضی نرم افزارا و زبان و ...
خیلی خودتو و احساساتتو کنکاش نکن. دست از سر خودت بردار!
اگه دوستای خوبی داری می تونی با اوناهم وقتتو بگذرونی.
من خودم به این نتیجه رسیدم که بهتره به بقیه کسایی که می شناسنت مثل دوستات نگی که توی خونوادتون مشکل داری و این چیزا. توی همین فروما راهنمایی بگیر. البته مشاوره هم حتما خوبه.
من خودم فکر می کنم یه کمی احساساتی هستم شاید تو هم اینطور باشی. یعنی تا عمق کلمه ی هر جمله رو حس می کنم! یه کمی اگه می تونی به خودت اسون بگیر.
همه ی سعیتو بکن واسه اون زمانی که فرصت زندگی کردن پیدا کردی اماده باشی و اسباب جمع داشته باشی. یعنی نگو حالم بده درس نمی خونم یا حوصله ندارم دنبال فلان کارم نمی رم. هر کاری که لازمه برای خودت بکن.
می تونی یه کارای هنری هم که دوست داری یاد بگیری که کمی دلت خنک شه. واقعا فایده داره. مثل نقاشی.
در اخر هم برات ارزوی موفقیت می کنم .
RE: پر کردن خلاء عاطفی از خانواده با دوست دختر
نقل قول:
نوشته اصلی توسط meinoush
arash7591 سلام. من فقط به خاطر تو عضو این سایت شدم. چون وضعیت مشابهی رو گذروندم البته شدیدتر.
لطف دارین ، البته این نام کاربری من قدیمیه و من توی تاپیک های دیگه از الطاف شما بهره مند شدم.
نمی دونم چند سالته. ولی چیزی که می خوام بهت بگم اینه که طبیعیه. تازه خوبه که تو این فرومو پیدا کردی. اون وقتا همچین فرومایی نبود یا من نمی دونستم. همیشه دردم مال خودم بود و هیچوقت هیچی نگفتم. الان دیگه عادتم شده. شده که بسکه حرف نزدم احساس کردم که همون فارسی رو هم تپق می زنم توی حرف زدن. البته من دخترم. اگه پسر بودم معطل خونوادم که خیلی خیلی سردتر از خونواده ی تو هستن نمی شدم و می ذاشتم می رفتم.
خانواده من مخصوصا پدر و مادر م خیلی وقتا دلم میگیره .
یادمه یه سال تمام با صبوری همه ی سعیمو کردم که بتونم حتی یه کم وضعیت روابطمون توی خونواده بهتر کنم. ولی اب در هاون کوفتن بود. در ضمن اینکه می خوای از خونوادت فرار کنی (با ادامه تحصیل، قبولی توی شهرستان، ...) منطقیه. آدم نمی خواد جلو چشم خودش آب شه و تلاش می کنه که بتونه وضعشو بهتر کنه. اینکه می یای خونه ناراحت می شی هم طبیعیه چون سردی موج می زنه و آدم دریافتش می کنه. مشکل اینه که نمی شه هم با پول کار کردن خونه ای اجاره کرد و پول غذا رو هم داشت و البته کمی هم وقت واسه خود ادم هم نمی مونه. واسه همینم هی باید تحمل کنیم. من به خاطر همین یه سقف و یه مقدار غذا تحمل کردم. البته مشکل اصلی من مادرم بود. همونی که میگن بهشت زیر پاشه. به من که رسید نوبرش نصیبم شد. هرچی بدبختی سرم اومد به لطف اون بود.
مشکل من پدرمه .
تمام سردی خونواده هم به خاطر اون بود. حالا هم ناامیدی واسم نهادینه شده. همیشه حالم بده. البته بعد عمری یاد گرفتم که ظاهر رو نشون ندم. ولی وقتی که با خودم تنهام که دیگه به خودم دروغ نمی گم. هیچوقتم حالم خوب نمی شه. یعنی دلم از دنیا خیلی پره. منم فکر می کردم ادم باید اماده باشه از هر جهت تا ازدواج کنه و خیلی بی رحمیه که یکی دیگه رو گرفتار بیچارگی های خودت کنی. و این کار رو هم کردم. ازدواج نکردم و الان 29 سالمه. ولی حالا به نظرم میاد که دیگه اصلا نمی تونم ازدواج کنم. چون مورد اصلی روابط جنسی برام دیگه خیلی سخت به نظر میاد.
منم با این ندانم کاری های که بابا مانام میدن فکر نکنم دارن انجام میدن فک کنم ازداواجم بره برای 10 سال دگه.
در موارد دیگه مثل محبت و دوستی کم نمی ذارم واسه کسی. تازه خیلی وقتا فکر می کنم که چقدر عمرم به باد رفته. چون خونوادم به جای تشویق و دلگرمی همیشه سردم کردن و ندیده گرفتنم.
باورت میشه یه دانشگاه خوب قبول شی اونوقت بابات مامانت یه تبریک خشک و خالی نگه ؟ اونم ارشد مهندسی؟ درس واسم بی معنی شده ، انگیزه ایی ندارم . شایدم اخراج شم از دانشگاه ...
طبیعیه که ادم توی کاراش بی انگیزه شه. و کاری که شاید توی 1 ماه بشه با خوشحالی کرد توی جند سال انجام بده و ده سال عقب بیفته.
اینقدر بی نظم و بی کفایت شدم ...
نمی خوام یکی دیگه هم مثل من بشه. توصیه هایی که می تونم بهت بکنم.
دنبال کسی که بارها وقت داشته بهت اهمیت بده و نداده ندو. حتی اگر یکی از اعضای خانواده ات باشه.
بابام اینجوریه
البته سعی کن همسر خوبی برای خودت پیدا کنی چون این یکی رو حق انتخاب داری. منظورم خونواده ی فعلیته.
ورزش کن. می دونم که سخته و ادم وقتی ناراخته حال و حوصله واسش نمی مونه. ولی وقتی ناراحتی و یا عصبانی به جای اینکه تحمل کنی و هیچی نگی می تونی بری بیرون و بدوی. ورزش های سنگین که بهت آسیب بزنه نکن. شنا و دویدن و این چیزا خوبه.
پیشنهاد خوبیه ، این کار رو حتما می کنم
سریع تر واسه اینده ات برنامه بریز. اینده ی بدون خانواده ای که رنجت می دن. وقتی راهی نیست می تونه همون ادامه تحصیل باشه در یه کشور دیگه. البته اگه پول دارن خانوادت یا می دن که خیلی خوبه واسه ادامه تحصیلت.
فقط می خوام برم از ایران ، آینده من روزی هست که از این کشور می رم.
لازم نیست بهشون اعلام کنی که قصد داری مثلا توی دو سال اینده برای ادامه تحصیل ازشون فرار کنی! می تونی بگی می خوای درس بخونی.
سریع تر زندگی شخصیتو به سامان برسون که بتونی به ثبات فکری برسی و اگه تونستی کسی رو دوست داشته باشی که مناسبت باشه باهاش ازدواج کنی تا توجه و محبتی که نداشتی رو هم بدی هم بگیری.
(به اینجای متنت که رسیدم احساس کردم یه بار خوندمش از قبل ، ضمیر ناخود آگاهم بود)
دارم تمام احساسمو نسبت به دخترایی که شناختم از بین می برم ، مخصوصا این آخریه . دنبال یه دختر خوبم .
خیلی توی خونه نباش. کار کن. کلاسایی که لازمه برات برو مثل کلاسایی که برای رشته ات خوبه مثلا بعضی نرم افزارا و زبان و ...
خیلی خودتو و احساساتتو کنکاش نکن. دست از سر خودت بردار!
اگه دوستای خوبی داری می تونی با اوناهم وقتتو بگذرونی.
من خودم به این نتیجه رسیدم که بهتره به بقیه کسایی که می شناسنت مثل دوستات نگی که توی خونوادتون مشکل داری و این چیزا. توی همین فروما راهنمایی بگیر. البته مشاوره هم حتما خوبه.
دقیقا هیشکی نمی دونه من چه مشکلاتی تو خونه دارم .
من خودم فکر می کنم یه کمی احساساتی هستم شاید تو هم اینطور باشی. یعنی تا عمق کلمه ی هر جمله رو حس می کنم! یه کمی اگه می تونی به خودت اسون بگیر.
همه ی سعیتو بکن واسه اون زمانی که فرصت زندگی کردن پیدا کردی اماده باشی و اسباب جمع داشته باشی. یعنی نگو حالم بده درس نمی خونم یا حوصله ندارم دنبال فلان کارم نمی رم. هر کاری که لازمه برای خودت بکن.
می تونی یه کارای هنری هم که دوست داری یاد بگیری که کمی دلت خنک شه. واقعا فایده داره. مثل نقاشی.
در اخر هم برات ارزوی موفقیت می کنم .
ممنونم که وقتتون رو برای من گذاشتین ، خیلی خیلی ممنونم
RE: پر کردن خلاء عاطفی از خانواده با دوست دختر
arash7591 ممنون از پستت. خوشحالم که نوشته هامو دیدی.
وقتی می گم نمی خوام یکی دیگه مثل من بشه همینه دیگه! تبریک نگن. مهم خودتی. از کسی که به احساساتت اهمیت نمی ده توقع داری حالا بیاد تبریک بگه؟؟
مهم نیست. از همین الان سعیتو بکن که نمره هاتو ببری بالا. جزوه بنویس و بگیر. سر کلاسا همیشه حاضر باش. مخصوصا چند جلسه ی اخر ترم که حتما باش چون احتمالا نمونه سوالاتی چیزی استاد سر کلاس می گه که به درد امتحان بخوره. درس بخون. از خودشیرینی واسه استادات هم غافل نشو. اگه همه اینارو رعایت کنی کلی نمره های خوب می گیری. اگه ناراحت باشی و به خاطر خونوادت درس درست نخونی نمی تونی بعدا با نمره هایی که خوب نیستن ادامه تحصیل بدی. بازم باید منتظر بشی که مثلا بابات بهت لطف کنه و پول بده برای ادامه تحصیلت و خلاصه اگه الان جلوی اشتباه کردنو نگیری حالا حالا ها ممکنه نتونی خودتو به یه زندگی بهتر برسونی. یعنی هی می شه اشتباه پشت اشتباه.
لطفا تاپیک منو هم حوصله داشتی بخون. ممکنه بتونه بهت کمک کنه. اگه یه نفر هم بتونه خوشحال زندگی کنه من اونقدرا هم بابت روزای به باد رفته ام افسوس نمی خورم. می گم اقلا به درد یکی خورد که مثل من نشه. پس لطفا سعیتو بکن که خودتو دوست داشته باشی و موفق باشی.
http://www.hamdardi.net/thread-22589.html
RE: پر کردن خلاء عاطفی از خانواده با دوست دختر
meinoush عزیز. هر حرفی میزنی خیلی احساس می کنم که دقیقا توی زندگی من هستی.
من سعی مو می کنم خوب باشم که بهشون نیاز نداشته باشم ، البته تا الان هم مین جوری بوده ولی از تاریخ شروع این تاپیک تا الان این مشکلات بیشتر خودشون رو نشون دادن.
مرسی از نظراتتون