سلام
انشاالله میری و به سلامتی برمیگردی
مارو بی خبر نذار
خیلی چیزا هست که باید یاد بگیری دوست من...
منتظر خبرای خوبت هستم
نمایش نسخه قابل چاپ
سلام
انشاالله میری و به سلامتی برمیگردی
مارو بی خبر نذار
خیلی چیزا هست که باید یاد بگیری دوست من...
منتظر خبرای خوبت هستم
دوستای گلم سلام
من از شمال برگشتم و باید بگم که اونطور که میخواستم نشد. راستشو بخواید من سعی کردم که به یک سری مسائل پرداخته نشه ولی متاسفانه نشد و پرداختن به اون مسائل باعث ایجاد یک سری دلخوری ها شد. 24 ساعت اول با هم بودن خوب بود اما 1 ساعت بعد نه. من اینجا اتفاقات خوب و بد رو لیست میکنم (خلاصه ای از عملکرد هردومون در طول 36 ساعت با هم بودنه)
- صبرش بیشتر شده بود
- موقع رانندگی دیگه مثل سابق لج بازی نمی کرد
- تا حدود زیادی بهم احترام میذاشت
-وقت مشاوره گرفته و قراره فردا شب بریم مشاوره
- وقتی ارایش میکردم برعکس سابق بهم گیر نمیداد
- به لباسام برعکس سابق گیر نمیداد
- هنوز مشکلاتمون حل نشده حرف بچه دار شدن رو میزد(اخه چرا فکر میکنه بچه کلید حل مشکلاته)
- می گفت که باتوجه به گرون شدن اجاره ها نمیتونه خونه ی خوبی اجاره کنه این قضیه باعث ایجاد اختلاف در اخر سفرمون شد(قضایای مالی منو خیلی خیلی ناراحت میکنه چون همسرم و خونوادش موقع خواستگاری اونقدر به من دروغ گفتند که من هرگز فکر نمی کردم تو زندگی به مشکلات مالی برخورد کنیم و حتی واسه اجاره کردن خونه هم به مشکل بر بخوریم)
- فکرش هنوز الوده ست و به من گفت هنوز که هنوزه مادر من که به موبایلم زنگ میزنه رنگ تو میپره اخه چرا رنگ من باید بپره؟
- به من گفت که اگه قرار باشه مهریتو بدم دیگه باهات زندگی نمیکنم!!!
- از طرفی میگه بدون تو نمیتونم زندگی کنم از طرف دیگه میگه مهریتو ببخش من حق طلاق رو بهت میدم و از طرف دیگه هم میگه اگه قراره مشکلات مالی رو نتونی تحمل کنی بهتره برنگردی.
- باز هم حرف خونوادمو پیش کشید این قضیه بی نهایت منو ازار میده و من در مقابلش ده برابر به کارای زشت خونوادش توپیدم.
- بعد از هفت ماه جدایی 50 هزار تومن پول گذاشته کف دست من میگه باشه واسه تو من هم خیلی ناراحت شدم و بدم اومد اون هم کلی معذرت خواهی کرد و گفت که نفهمیده چیکار کرده و البته گفت که همینو فقط داشته. آخه کسی که درامد خوبی داره پولاشو چیکار میکنه که بعد 7 ماه فقط 50 تومن میذاره کف دست خانومش؟
خیلی ناراحتم که نتونستم تحمل کنم و خودمو کنترل کنم اما نهایتا هم از هم زیاد دلخور نبودیم .راستش من خیلی باانگیزه و پرانرژی رفتم جلو اما بازی رو باختم و باز هم نتونستم اونطور که باید و شاید خویشتن دار باشم.
فکر کردن به برگشت به زندگیه گذشته دوباره واسم خیلی سخت شد خیلی خیلی ...
از مشکلات مالی توام با اختلاف با همسرم خیلییییی خیلیییییی میترسم و اینکه اون بچه میخواد. با اینکه ادم زیاد ضعیفی نیستم اما قدرت مبارزه رو تو خودم نمی بینم.
حالا باید چیکار کنم، لطفا راهنماییم کنید.
سلام دوست خوبم
تو این مدت همش به فکرت بودم
خب حق داره در مورد گرون شدن اجاره ها راست میگه.حالا اونا بهت دروغ گفتن بحثش چیز دیگه ایه و کار غلطی بوده ولی الان دیگه نمیشه کاریش کرد.زندگی که همیشه راحت نیست.ممکنه یک روز وضع مالی همسرت خوب باشه یک روز بد.
اگر حرف بچه درا شدن زده...ببین خانومی دیدت بازم خرابه.کلا بچه نشون دهنده یه وابستگی عاطفی بین زن و مرده و این یعنی شما رو خیلی دوست داره که میخواد شما مادر بچه هاش بشی.اگر میگفت خب حالا ما اختلاف داریم بهتره یه 10 سالی بچه دار نشیم...اون موقع چی میگفتی؟!
ادم اگر بخواد بشینه مشکلاتش حل بشه و بچه دار بشه که جمعیت کره زمین رو ز به روز زیاد نمیشد !!
میگه فکرش هنوز الودست..خواهر گلم فکر شما هم دست کمی از فکر ایشون نداره.حتی شاید بدتر هم باشه.
قبل از اینکه بری بهت گفتم این فرصتا زیاد پیش نمیاد پس قدرشو بدون.
قرار ما چی بود؟بتوپی به خانوادش؟!حرفی زد عصبانی شی؟!
خانومی اشتباهاتت زیاد بوده.باید در مقابل این حرفاش روزه سکوت میگیرفتی....
نمیدونم چرا انقدر دنبال یک زندگی ایده ال هستی.کسی که ازدواج میکنه وارد فاز جدیدی از مشکلات میشه.مثل من مثل شما
این ترس رو بذار کنار.مبارزه چیه ؟مگه دشمنته؟
تو به سیاست نیاز داری.
الان کجایی؟سر خونه زندگیت؟
با کمی صبر میتونه مسائلی که باعث حساسیتت میشه و همسرت هم میدونه رو حل کنی
دوست خوبم.....صبر ....صبر....صبر
ضمنا دوست خوبم خواهش میکنم گوش کن به راهکارهایی که من و دوستان بهت میدیم
شما شاید از اون همه راهکار فقط 10 درصدش رو انجام دادی.
سلام دوست عزیز
شما درست میگی.من فقط تونستم ده درصد صحبتهای شما رو عمل کنم.در مقام عمل گرفتن خیلی سخته.خیلی خیلی. همینکه بحثی شروع میشد دیگه نمیتونستم جلوشو بگیرم انگار که بسیار ادم ضعیفی بودم.کلی یاد حرفای شما دوستان میفتادم بعدش و خودمو سرزنش میکردم.
دیروز با دلخوری از همسرم جدا شدم من اومدم خونه خواهرم و اون رفت خونه پدرش.(خونه ی مشترکمون قراردادش تموم شده و همسرم هم خونه رو به خاطر قیمت بالا دیگه تمدید نکرده و در حال حاضر خونه نداریم)ولی بعد از جدا شدنمون دوبار بهم زنگ زد و اس ام اس داد.وکلی بهم ابراز علاقه کرد و اینکه دیگه نمیخواد این مسخره بازه ها(دادگاه و مهریه) ادامه پیدا کنه و میخواد زندگی کنه.حالا دیگه نمیدونم که میخواد چیکار کنه.امشب قراره با هم بریم پیش یه دکتر روانشناس.تمام سعیمو میکنم بتونم اروم باشم.
شما لازمه که تکنیکهای کنترل هیجان را به کار بگیری که مهترینش روش تأخیری است . برای این منظور هم نیازه که صبرت را هم تقویت کنی .
همچنین حساسیت زدایی با بهره گیری از تحلیل شناختی در کنترل هیجان کمکت می کند . پس این تکنیکها را هم به کار بگیر
همانطور که قبلاً هم تأکید کرده ام . توقف ذهن برای شما خیلی لازمه ،ذهن شما خیلی فعاله آن هم در جهت منفی . قبل از هر چیز فعالیتش را با تکنیک توقف فکر کم کن و همزمان مثبت اندیشی را پیش بگیر .
کلمات کلیدی :
توقف فکر ، مثبت اندیشی ، کنترل هیجان ، روش تآخیری ، حساسیت زدایی ، تحلیل شناختی .
این کلمات را سرچ کن و در موردشون مطالعه کن تا با آگاهی بیشتر به کار بگیری .
.
دوستای خوبم سلام
اوضاع از کنترلم خارج شده و داره بدتر و بدتر میشه.لطفا راهنماییم کنید.
من امشب با همسرم رفتیم پیش یک شخصی که به ادعای همسرم دکتر روانشناس بسیار معروفیه که البته از شما دوستان عزیز که ید طولایی در این امر دارید با توجه به اینکه من به این شخص بسیار مشکوک شدم که حتی دکتر باشند و دلایل زیادی هم دارم و اگر شما دوستان بخواید واستون توضیح میدم میخوام که بفرمایید چطور میشه فهمید که این شخصی که ما رفتیم پیششون کی بودن؟!
من خلاصه ای از عملکرد امشب رو واستون مینویسم:
- باهم رفتیم پیش این شخص و ایشون از من خواستند که فردا صبح برم تمام دعاویمو پس بگیرم و همسرم همین فردا یک خونه اجاره کنه و با هم بریم زیر یک سقف و خانواده درمانی رو ادامه بدیم و این شخص به شدت مصر بودن که در طول همین یک جلسه به نتیجه ای برسند و رایی صادر کنن!!!! (آیا این نشانه ی یک مشاور خوب و با صلاحیته؟)
و البته قابل به ذکره که در انتهای جلسه رای این شخص کاملا تغییر کرد که من و همسرم هنوز زوده کنار هم قرار بگیریم و باید بیشتر فکر کنیم.(در اینجا بود که منه ناقص العقل به این نتیجه رسیدم که نه تنها این من هستم که سریع قضاوت میکنم و رای صادر میکنم بلکه آن شخص در مقام دکتر و مشاور هم دسته کمی از من ندارد!!!)
- من به همسرم پیشنهاد کردم که من برای مدتی دعاویم رو متوقف میکنم و با تو زندگی میکنم و یک بار دیگه همدیگرو امتحان میکنیم اما ایشون فرمودند که اصلا در چنین شرایطی حاضر به زندگی نیستند.
- و ما با یک مشاجره ی اساسی از هم جدا شدیم و نخود نخود هر کسی سر جای خود! و احتمالا هردومون یک بار دیگه تو دلمون گفتیم که ما با هم به جایی نمیرسیم!!!
دوستان عزیز چرا این شخص به ما فرمودند که من دعاویه خودمو پس بگیرم در حالیکه من به ایشون گوشزد کردم که برای این دعاوی که در زمانی مطرح شد که بنده قصد جدایی داشتم هزینه ی هنگفتی متقبل شدم!
دوستان عزیز آیا این خواسته ی مشاور از من یک خواسته ی منطقی بود؟ آیا من باید به این خواسته تن بدم؟
من دو تا احساس دارم یا اینکه با پس گرفتن دعاوی از طرف من زندگیه من گلستان میشه یا اینکه همسر اینجانب با توجه به قدر ناشناسی که قبلا به من ثابت کردند به محض اینکه خرشون از پل گذشت همون ادم سابق و حتی بدتر میشه که میخواد تمام این مدت رو هم تلافی کنه.
لطفا راهنماییم کنید
عزیز دلم ، این دیگر نیاز به مشاوره حقوقی دارد .
مشاور روانشناس وارد مسائل حقوقی نمی شود و اصلا ًدخالت نمی کند در این قضایا . تازه نه حکم صادر می کند و نه تعین تکلیف می کند ،بلکه کمک می کند شما وضعیت خود را بهتر درک کنید ، نقصها را دریابید و تکنیک و راهکار برای اصلاح خود و ترمیم رابطه می دهد . حتی اگر وضعیت بین دو زوج به گونه ای باشد که زندگی آنها با هم مخرب باشد ، هیچ مشاور متعهدی حق توصیه مستقیم به طلاق را ندارد بلکه شرایط و پیامدها را کمک می کند که زوجین دریابند . و تصمیم با خود آنهاست .
غیر از این در واقع توصیه های شخصی هست نه مشاوره ای .
در خصوص دعاوی خود اینکه هم انعطاف نشان دهید هم این انعطاف بیخود نبوده باشد و به عبارتی تضمین اصلاح باشد . می توانی با یک کارشناس حقوق مشورت کنی . که مثلا ًآیا ممکن است انصراف مشروط از دعاوی داشته باشی ؟ یعنی شروطی قرار دهی که اگر در زندگی رعایت نشد خود به خود ادامه دعاوی شما به جریان بیافتد .
نیازه که با مشاور حقوقی صحبت کنی .
اگر خوب پستهای مرا خوانده باشی . تأکید داشتم به همسرت ابراز علاقه و محبت کن اما با این دید که با هم نخواهید بود . و تأکید کنید که شما خودتون رو به ایشان تحمیل نمی کنید اما دوستش دارید . شما اینو رعایت نکردی .
لطفاً به راهنمایی ها دقیق توجه کن .
به همسرت بگو من هدفم از محبت و ابراز عشقم بهت برگشت به زندگی و تحمیل کردن خودم به تو نیست . من رهایت کردم که آزاد باشی و رها . در عین حال دوستت دارم . میشه با عشق هم از هم جدا شد ، گاه آدمها نمی توانند مهارتهای درست با هم زندگی کردن را به کار بگیرند ، اما این به معنای تنفر یا عدم علاقه نیست .
من تو را عمیقا ًدوست دارم و برای همین هم از وابستگی بهت بیرون آمدم و رهایت کردم که آزاد باشی و از زندگی با من رنج نبینی ( سعی کن اگر می توانی نامه ای بنویسی که اوج عاطفه باشد اما در بطنش مفهوم جدایی و رها کردن و قطع وابستگی باشد و اینکه به خاطر راحتی او از زندگیش بیرون میروی )
هر جا هم گفت که از دعاوی بگذر و بیا زندگی کنیم . بگو دوست دارم ولی فکر کنم دیگه دیر شده . تا میتونی علاقه ات را بهش نشون بده و حسرت اینکه حیف شد نتونستیم درست با هم زندگی کنیم .
خواهش می کنم کمی حرف گوش کن باش . راه خودتو میری و به راهنمائیها توجه نمی کنی و به هم ریختگی ایجا میشه و میایی میگی چه کنم . فایده این راهنمائی خواستنها چیه ؟
.
فرشته ی مهربان عزیز سلام
شما کاملا درست می فرمایید اما من قول میدم همه ی سعیمو کنم تا به راهنمایی های شما دقیقا توجه کنم.خواهش میکنم از من ناامید نشید و تنهام نگذارید.
دیشب بعد از اون مشاجره من به غایت عذاب وجدان گرفتم و به همسرم ایمیلی مبنی بر ابراز ناتوانی خودم در حل مشکلات زندگیمون زدم و اینکه حاضرم مثل یک آدم متمدن از ایشون جدا بشم در حالیکه آرزوی داشتن یک زندگیه خوب رو دارم. من اعلام امادگی برای جدا شدن رو کردم و با بیان ناتوانی هام به ایشون فهموندم که برای اینکه بیشتر اون رو ازار ندم چنین تصمیمی گرفتم. در ابتدا از زدن این ایمیل که از اعماق احساسم بلند میشد مردد بودم اما الان با خوندن راهنمایی شما فرشته ی مهربان عزیز فهمیدم که کار درستی کردم و نتیجه ی این ایمیل، ایمیلی از طرف همسرم شد مبنی بر اینکه بدون من هرگز نمی تونه زندگی کنه و تو ایمیلش اشاره به این کرد که شب میاد دنبالم تا بریم بیرون.
احساس میکنم فرصت خوبیه تا باهاش برم بیرون و دوباره خودمو تو اون شرایط قرار بدم و ازمایش کنم و این بار قول میدم درست عمل کنم.قول میدم دوستان.و احساس میکنم گاهی وقت ها اشتباه عمل میکنم چون انتظار دارم به زندگی برگردم و هنوز این سفارش فرشته ی مهربون رو که از زندگی دل بکنم و ازادانه عشق بورزم رو نتونستم آویزه ی گوشم کنم ولی قول میدم تمام سعیم رو بکنم.
و اما یک سوال به نظر شما با توجه به اینکه من هم تو شهرستان کنار مادر پدرم بیکار نیستم و چند تا کلاس ثبتنام کردم و الان فقط فقط به خاطر همسرم اینجا هستم صلاح هست که تا کی بمونم ؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط aftab-mahtab
سلام
به این چیزها توجه نکن ، قیدهای زمان و مکان و اینجور محاسبات از همون چموشیهای ذهن و کمی بدبینی که در ذهنت هست می باشد . اهمیتش نده .
بگذار شوهرت اینو بدونه که واقعاً ازش گذشتی و رهاش کردی و حاضری از زندگیش بیرون بری بدون اینکه از روی تنفر باشه و با عشق ازش جدا میشی فقط به این دلیل که در کنار هم نمیتونید درست عمل کنید و به عبارتی با هم نمیتونید خوب باشید و الا هردو خوب هستید . به همسرت بگو من از خدا از ته قلبم میخوام که کسی نصیبت بشه که بتونید در کنار هم بدون تنش و به آرامی زندگی کنید و همدیگر را درک کنید . و اگر موردی پیدا کردی خود من حاضرم کمک کنم که ازدواج کنید .
چون شما می خواهی نشان دهی بدون دلخوری و با عشق می خواهید از هم جدا شوید ، پس اینکه زمان چقدر اختصاص می دهی مهم نیست . نگذار این ذهنت هی بهت تلنگر بزنه که ببین هرچه بیشتر وایسی اون فکر می کنه داری منتشو می کشی ، فکر کنه میخواهیش و .... اینها وسوسه های ذهنه که میخواد القاء کنه که نباید زیاد تهران باشی که ضعف نباشه برات . این وسوسه ها را بران و هرچقدر زمان لازمه اختصاص بده .
بگذار مدتی به همین شکل بگذره اما در مقابل اصرارهای شوهرت به اینکه بدون تو نمیتونه زندگی کنه و ..... دعوت به ادامه زندگی ، مرتب ( خشک و جدی ) نگو نمیشه و باید جدا شویم . همینکه هر از چند گاهی از موقعیتی مناسب استفاده کنی و بگوی کفایت می کند . بقیه را بیشتر شنونده باش و سکوت کن و محبت و عشق ورزی داشته باش . وقتی ازت می پرسه که نظرت چیه ، بگو من اگه میگم جدا شدن بهتره برای اینه که نمیتونیم با سازگاری با هم زندگی کنیم ، چون بلد نیستیم و متأسفانه نمی خواهیم بلد هم بشیم . بنا براین شاید هرکدوم در کنار کس دیگری بهتر بتونیم به زندگی ادامه دهیم . البته من طول میکشه تا تو رو کامل از وجودم کنار بزارم و بتونم با یکی دیگه ازدواج کنم . اما تو زودتر ازدواج کنی بهتره ، دلم نمیخواد تنهائیت رو ببینم ،نگرانت میشم و اذیت میشم . وقتی تو ازدواج کنی من خیالم راحت میشه اونوقت منم زودتر می تونم آماده ازدواج بشم . تا وقتی تو ازدواج نکنی نمیتونم .
تأکید من اینه که اینها همه صادقانه باشه . یعنی واقعاً این آمادگی را در خودت ایجاد کن که صادقانه چنین عاطفی سخن بگی نه ساختگی .
ممکنه همسرت ناراحت بشه و حتی کمی بهت تندی کنه که دیگه از جدایی نگو و دعوت کنه که بیا دوباره زندگی کنیم . اونوقت کمی مکث کن و نگاهت رو از او دور کن و بگو پس بهم فرصت بده فکر کنم چون من همه چیز رو تمام شده می دیدم حالا باید تجدید نظر کنم . و بعد از یکی دو روز بگو فکر کردم . بهتره ما مدتی بی هیچ قید و شرطی و با در نظر گرفتن یک بازه زمانی ، با هم زندگی کنیم و فقط دنبال تفاهم و با هم خوب زندگی کردن باشیم . اگر توی این مدت فهمیدیم می تونیم و پتانسیل و قدرت با هم سازگارانه و خوب زندگی کردن رو داریم که بعدش هم ادامه می دهیم و اگر نه ....
بهتره این بازه زمانی را از 6 ماه الی یک سال قرار بدهی . چون در مدت کوتاه نمیتوانید روی مهارتها کار کنید و تغییرات جدی به وجود بیارید و در عمل پیاده کنید و بیشتر نقش پذیری خواهید داشت تا تغییر . اما وقتی بازه زمانی طولانی تر باشه روی تغییر سرمایه گذری می کنید و واقعاً سعی می کنید درست با هم رفتار کنید . اگر چنین شد هم مزه سازگاری همراه با عشق ورزی را خواهید چشید و هم می فهمید که می توانید با کمی تغییر در هر کدام ، یک زندگی شیرین بسازید .
فقط مهم اینه که روش را خوب دنبال کنی ، نه اینکه باز هم راه خودت رو بری .
.
فرشته ی مهربان عزیز واقعا ازت ممنونم و خدا رو شکر میکنم که رفتارهام از نصیحت های شما اونقدرها هم دور نیست.مثلا همین دیشب پیش مشاور من به همسرم گفتم که خدا رو شاهد میگیرم اگر من تورو در کنار کس دیگه ای خوشبخت ببینم خوشحال میشم و این رو واقعا از ته دلم گفتم و بارها هم به همسرم این حرف رو زدم.
دوست عزیز من تمام راهکارهای رو که شما فرمودید طی کردم اما همسرم حرفای منو ضدونقیض تلقی میکنه و منو یک فردی میخونه که تکلیفم با خودم هم روشن نیست چون از طرفی به خاطر ایشون اومدم تهران از طرفی حاضر نیستم دعاویمو پس بگیرم و از طرف دیگه هم این حرفها رو بهش میزنم که میخوام این روزها رو قشنگ کنم.
من به ایشون پیشنهاد کردم که شش ماه دعاویه قانونیم رو متوقف میکنم و با هم زندگی میکنیم و هر دومون بک بار دیگه همدیگرو محک میزنیم اما ایشون قبول نکردند.کلا همسرم ادمیه که از تحت فشار قرار گرفتند و اینکه شرط و شروطی رو بپذیره فراریه چون تحت همچین شرایطی رفتارشو نمیتونه کنترل کنه و بدتر عمل میکنه. به نظر شما چطور باید ایشون رو راضی کنم که یه مدت آزمایشی باهم باشیم؟
واما من به نتایج خیلی زیادی رسیدم که از شما راهنمایی میخوام که در درست و یا غلط بودنشون بهم کمک کنید:
- در طول دوره ای پنج ماهه من فکر میکردم که گرفتن حق طلاق یک امتیاز بسیار مثبته برای من. اما الان که به این حق فکر میکنم احساس میکنم حق طلاق برای من یک راه فرار از مشکلاته و یارای مقابله با مشکلات زندگی رو از من میگیره و ممکنه من نه تنها به فکر برطرف کردن مشکلات نیفتم بلکه به فکر زیاد کردن اونها هم بیفتم تا بتونم بدون عذاب وجدان از این حق استفاده کنم و زندگیمو رها کنم. از طرفی فکر میکنم اگر همسرم این حق رو به من بده از همون لحظه ی اول بد از بدتر میکنه تا ببینه کی قراره من از کوره در برم و اگر قراره جدا بشم سریعتر این کار رو بکنم .
- گذاشتن شروط اقتصادی واسم بسیار مسخره است و فکر میکنم توهین به شخصیتمه اما از طرفی فکر میکنم همسرم قطعا موظفه برای اینکه من دعاویم رو پس بگیرم هزینه ای رو که به وکیلم پرداخت کردم به من پرداخت کنه چرا که تاوان اشتباهاتشه و این کمترین تاوانیه که باید بپردازه. و من این راه رو برای برگشت به زندگی میخوام انتخاب کنم چون اعتقاد دارم تا وقتی که چه ایشون و چه من تحت فشار قضایای دادگاه و غیره باشیم نمیتونیم باهم درست حرف بزنیم و دائم در حال مبارزه هستیم.
اما آیا به نظر شما این یک راه درسته؟
(همسرم از طرفی ادعا میکنه که منو خیلی دوست داره و از طرفی هم هیچ شرطی رو نمیپذیره و به من میگه اگر تو هم منو دوست داری باید بدون شرط برگردی)
شما اگر روند را درست طی کنی این همسر شما خواهد بود که برای برگرداندن شما به زندگی خواهد خواست که هرشرطی را می پذیرم .
مهم اینه که شما عاطفی پیش بری و صادقانه ، مهم نیست که همسرت چه برداشتی میکنه . و این طبیعی هست که باور نکنه و روند شما را تناقض ببیند . چون آنچه از شما بنا به رفتارهای قبلیت در ذهن داره یک منع مؤثر برای درک رفتار امروز شما ایجاد می کند . کمی زمان می برد تا باور کند .
شما هیچ شرطی فعلاً نگذار ، و فقط روندی که گفتم را در پیش بگیر اونم کاملا عاطفی و رها . شوهرت رفته رفته به این خواهد رسید که صادقانه هست و وقتی باورش شد اگر واقعاً شما را دوست داشته باشد و زندگی با شما را بخواهد تلاش برای منصرف کردن شما از جدایی خواهد نمود و اگر شما درست پیش بروی به آنجا خواهد رسید که بازه زمانی آزمایشی را بپذیرد بدون اینکه حرفی از دعاوی بزند ، یا حتی برای باز پس گیری دعاوی خودش بگوید حاضرم هزینه هایش را بپردازم .
خلاصه :
اگر شما درست عمل کنید و بدون قید و شرط پیش بروی او برای حفظ شما تلاش خواهد کرد و حاضر می شود برایش هزینه کند .
موفق باشید
.
سلام دوست عزیزم
من 2 روزه که کامپیوترم خراب شده و نتونستم بیام ولی حسابی دلم پیش شما بود.
خب..رفتین پیش مشاور
اینو بدون عزیزم انتخاب مشاور خیلی باید با حساسیت و دقت انجام بشه چرا که قراره شما رو حرفای اون شخص حساب باز کنید.خیلیها هم که اسم در کردن در این زمینه واقعا به نظر من کوچکترین صلاحیتی ندارن.نمیدونم شما این فرد رو از کجا انتخاب کردی
بگذریم.باور کن دوست خوبم اگر یک بار دیگه بیای و بگی با مشاجره از هم جدا شدیم و من نتونستم خودمو کنترل کنم و ...من شخصا خیلی از شما دلخور و دلگیر میشم.تا کی میخوای اینجوری ادامه بدی؟تا کی میخوای ناتوان باشی در کنترل احساسات و خشمت؟ چه طوری میخوای بچه تربیت کنی؟برای خوشبخت شدن با این ادم و یا هرکس دیگه باید یاد بگیری کنترل خشم رو.
بشین با خودت بگو من باید بتونم خشم خودمو کنترل کنم.دوست خوبم منی که خودم دارم این حرفا رو به شما میزنم در کنترل خشمم بسیار و بسیار ناتوان بودم.اینو یادت باشه یه زن خیلی بیشتر باید از یه مرد بتونه جلوی خشمش رو بگیره اما شما پا به پای همسرت و خیلی وقتا جلوتر از اون هستی.
بخاطر همینه نمیتونید باهم بسازید.چون یکی تون نمیشه سنگ زیزین اسیاب.هردو شیمشیراتونو از رو بستید.
یه مروری به رفتار خودت داشته باش.
یه ایمیل عاشقانه میدی همدیگیرو میبینید....دوباره دعواتون میشه ...از هم نا امید میشید.دوباره ایمیل عاشقانه و ....
شما به خاطر همسرت اینجا نموندی به خاطر حفظ زندگیته که موندی.فکر هم نکن داری کار بزرگی در حق همسرت میکنی چون اگر این دید رو داشته باشی دوباره همه چیز بهم میریزه.....
دوست خوبم خیلی عجولی.ناراحت نشو ولی در انجام کارهای اشتباه خیلی عجولی...سریع میری دادگاه..مهریه اجرا میذاری...جهیزیه میبری...کلاس ثبت نام میکنی.....
دختر خوب یکمی با ارامش تر برخورد کن.یکمی منطقی تر و یکمی ارومتر.
راستش رو بخوای در این مورد همسرت حق داره بگه که حرفات ضد و نقیضه.رفتارت 2 حالته یا خیلی عاشقانه برخورد میکنی و یا خیلی طوفانی و خشن و حتی مردونه !
شما هردوتون حسابی همدیگرو در این 7 ماه اذیت کردید و فکر نکن این فقط همسرته که باید تاوان اشتباهاتش رو بده.دوست خوبم من حرفای همسرت رو نشنیدم ولی راستشو بخوای احساس میکنم و هر لحظه داره این احساس پررنگ تر میشه که شما 80 درصد مقصر این دعواهایی....
یه بار دیگه هم بهت گفتم و بازهم میگم.من جای شما بودم این جمله رو مینوشتم و جایی جلو چشمم میذاشتم تا هرگز یادم نره.
اینقدر همسرت رو از بالا به پایین نگاه نکن.انقدر اونو مقصر نبین ..انقدر براش شرط و شروط نذار....ظرفیت یک مرد اصلا بهش اجازه نمیده این مسائل رو بپذیره ....
یک بار دیگه ازت خواهرانه..عاجزانه...خواهش میکنم به راهنمایی ها توجه کن و به اعصابت مسلط باش و به هیچ عنوان خشمگین نشو
هر بار خشمگین میشی بدون که داری قدم قدم به طلاق و فروپاشی زندگیت نزدیک میشی
انقدر فکر نکن بازم فرصت داری و هربار میتونی ازمون و خطا کنی.یکبار که عصبانی شدی با خودت بگو شاید این اخرین بار باشه و یک عمر حسرت و پشیمونی بعدها بخورم
دوست خوبم کمی حواستو جمع کن
مریم123 عزیز سلام
ازت واقعا ممنونم که به یادم هستی.عزیز دلم من قبل از اومدنم به تهران حسابی خودمو آماده کرده بودم و رو خودم کار کرده بودم اما تو مرحله ی عمل کردن قرار نگرفته بودم.الان که قرار گرفتم تمام سعیمو دارم میکنم مثلا دیشب با همسرم رفتم بیرون و همه چیز اوکی بود. قبل از اون باهاش تلفنی حرف زدم همش بهم زور میگفت اما من با ارامش باهاش برخورد کردم.دارم رو خودم کار میکنم.امشب هم داریم میریم بیرون و من همه ی سعیمو میکنم که رفتارام درست و سنجیده باشه.(قول میدم)
عزیز دلم اتفاقاتی رو که شما برای من شمردی و نتیجه گرفتی که من عجولم در طول هفت ماه افتاده و فکر میکنم هفت ماه زمان زیادی باشه.
مریم عزیزم....
همسر من از من میخواد که برم همه ی دعاویمو پس بگیرم و برگردم سرخونه زندگیم بدون اینکه اون خودش کوچکترین قدمی برداره..آیا این حرف زور نیست؟چرا باید وعده هاش رو باور کنم درحالیکه بارها بهم ثابت کرده که بهشون عمل نمیکنه حتی منو تهدید میکنه که میرم تمکین میدم (آیا حق ندارم عصبانی شم؟هر چند که به حرفش فقط لبخند زدم)
چه تضمینی داره که من وقتی برم و دعاویم رو پس بگیرم همسرم دیگه دست رو من بلند نکنه، چه تضمینی وجود داره که دیگه منو آزار نده!؟ دائما تحت فشارم و میترسم نکنه من برگردم و همه چیز از قبل بدتر و بدتر بشه با توجه به اینکه همسرم آدمک انتقام گیریه و سریع میخواد که همه چیز رو تلافی کنه.
از طرفی همسرم هر روز به من زنگ میزنه که بریم خونه ببینیم.آخه هنوز که آماده ی برگشت به زندگی نیستیم.(احساس میکنم همسرم میخواد منو تو عمل انجام شده قرار بده.دائما میگه که من به همه گفتم با همسرم آشتی کردیمو..)
مریم عزیزم....
اینها همه فشارهایی هست که این روز ها رو منه:
-عجله ها و اصرارهای همسرم برای برگشت به زندگی
-ترس های خودم که مبادا اوضاع بدتر بشه و هیچ راه بازگشتی دیگه نباشه
-فشار های دادگاه و وکیل
و از تصمیم گیری های تحت فشار به شدت هراس دارم.
این مسائل باعث میشه گاهی وقتها از کوره در برم اما همه ی سعی خودمو دارم میکنم که دیگه این اتفاق نیفته.
دوستای گلم سلامتازه الان میفهمم که عمل کردن به سفارش فرشته ی مهربون که به همسرت عشق بورز بدون اینکه توقع داشته باشی زندگیه خوبی رو در کنارش داشته باشی چقدر سخته.چون عشق ورزیدن ناخداگاه توقع در ادم بوجود میاره.البته دروغ چرا من هنوز نتونستم اونقدرخالصانه عشق بورزم!دوستای گلم من امروز با همسرم رفتم بیرون و تازه فهمیدم که ضمن اینکه من از همسرم شاکیم اون هم حسابی از من شاکیه و تمام اینها به خاطر اختلاف دنیاهامونه.امروز باز هم مثل همیشه فهمیدم که همسرم خونوادشو به من ترجیح میده و حسابی ناامید شدم.فهمیدم همسرم منو میخواد به خاطر این که واسش بچه بیارم و نه به خاطر خودم.امروز برای اولین بار فهمیدم که چرا قدمی جلو نمیذاره چون همونقدر که من از اون دلسردم اون هم از من دلسرده.همونقدر که من بهش بی اعتمادم اون هم به من بی اعتماده و تمام احساسات بد بینمون مشترکه. وقتی باهم صحبت میکردیم هرچقدر حرف ناامید کننده زد من فقط بهش ابراز علاقه کردم و اصلا عصبانی نشدم.اما دوستان چرا الان بعد از این همه مدت من باید بفهمم که همسرم هم از من شاکیه.چرا هیچ وقت به خود من نمیگفت.البته این رو خدمتتون عرض کنم که چون همسرم علاقه ی عجیبی به واسطه و واسطه تراشیدن داره همیشه گله ی من رو پیش خونوادش،همسر دوستم و شوهرخواهرم میکرد اما چراهرگزبه خود من چیزی نمیگفت؟ چرا تازه الان من باید این حرفارو ازش بشنوم؟ و در اخر چرا همسرم درحالیکه زندگیش داره از دست میره تو مسائل حاشیه ای گیر کرده و نگران رابطه ی من و خانوادش در اینده ست؟ چرا میخواد همه رو یک دفعه باهم درست کنه؟ من که اصلا در حال حاضر از خونوادش به خاطر فرافکنی هاشون متنفرم.در مقابل این حرفهای همسرم باید چیکار کنم؟چرا بقیه واسش از همه مهمترند تا همسرش؟وقتی این رفتارهارو ازش میبینم عجیب عقب نشینی میکنم.(هر چند که امروز در مقابل حرفاش فقط شنونده بودم،لبخند زدم و کوچکترین موضع گیری نداشتم)خواهش میکنم راهنماییم کنید.
آفتاب مهتاب عزیز
بازم ذهنت داره از کنترلت خارج میشه ها :316:
یادت رفته گفتم به این چرا ها توجه نکن ، نگذار ذهنت با منفی نگریها عنان تو را توی دستش بگیرد . تو بر اون مسلط باش .
مهم نیست که چرا تا حالا گله هایش را نگفته ، مهم اینه که حالا که گفته و داره میگه ، یعنی روش و رفتارت اثر گذاره ، یعنی تغییر رفتارت داره در اون هم تغییر ایجاد می کنه . باید قبول کنی که زمان نیاز هست . گفتنهای کنونی او یک دستاورد هست برایت .
خیلی راحت بگو هر درد دل و گله ای داری به من بگو ، در هر حال دلم میخواد آخرین روزهامون با هم حرفها و گله هامون به هم رو بگیم و بعدش همدیگر رو ببخشیم و سعی کنیم در کمال آرامش و عشق از هم جدا شویم .
هرچه می بینی ، هر کاری می کنه ، و هرچیزی میگه که برایت ناخوشایند هست ، به این فکر کن که می توانم بگذرم ونادیده بگیرم و ببخشم و عشق بورزم . گوش خوبی برای حرفهاش باش . نه اینکه فقط بشنوی ، شنیدن با گوش کردن فرق داره ، مهارت گوش کردن را به کار بگیر
تا می توانی تلاشت را بکن که فقط خوبیها و خاطرات خوب با همسرت بودن را بیاد بیاری و حتی بنویسی . وقتی با هم هستید یکی دو تا از این خاطرات خوش را یادآوری کن ، بخصوص آنچه در کمال عشق بوده ، و اتفاقاتی که طنز یا سوتی بوده .
فعلاً از هرچی چرا و اما و اگر هست بپرهیز .
هر وقت گله هایش را میگه ، نه توجیح کن نه دفاع ، بلکه خیلی عاطفی بگو ، الهی بمیرم ، چقدر اذیت شدی ، من نمیدونستم تو از فلان ناراحت می شی ، یا از فلان بدت میاد . کاشکی به من می گفتی اینجور چیزها ناراحتت می کنه و خوشت نمیاد ، ببوسش و ازش طلب بخشش کن . بگو اما من همه دلخوریها و نارحتیهامو ریختم دور ،دلم نمیخواد یادآوری کنم ، فقط خاطرات خوب و خوش و خوبیهای تو را میخوام یادم بمونه . دلم میخواد هر وقت یادت می کنم احساس خوبی داشته باشم ، طوری که اصلا ًباورم نشه که ازت کتک میخوردم ، یا فلان بود و بهمان ،و فکر کنم همه اینها یک خواب بوده و تمام شده .
بگو چقدر وجود من باعث رنجت توی زندگی شده ، خب خوشحالم که این مایه رنج از زندگیت میره بیرون و آرزوم اینه که تیکه ای که در کنارش از زندگی لذت ببری نصیبت بشه . اینها همه میشه هم حسی و بسیار لازم هست .
عزیزم همه اینها را باید از دل بگی ، اصلاً کلک و کلیشه ای نباشه . باید بعد از خوندن پستم ، اینها را درونی کنی و حس گیری کنی و آماده آماده این حرفها را بزن .
واقعاً در نظر بگیرکه تنها مدت کوتاهی اینجوری با هم هستید پس عشق بورزی و گذشت نشون بدی بهتره . می دانی اگر کار به جدایی کشید ، چقدر وجدانت از این خوب عمل کردن و عشق ورزیدن به راحتی میرسه و تا چه اندازه احساس رضایت در تو تولید میشه ؟؟!!!!!!!!!!
عزیز دلم همه این کارها و این نوع رفتار بیشترین منفعتش به خودت میرسه . و این مهمه ،خلاف این روند هم عمل کردن بیشترین آسیب را به خودت میزند .
عشق بورز ،شنونده خوبی باش ، هم حسی کن و نترس و واکنش دفاعی نداشته باش و چون و چرا را از ذهن دور کن و ببخش ،گذشته و همه بدیهای او را ببخش . و به این خوب توجه داشته باش که این توقع را نداشته باشی با این کارها او باید برگرده به زندگی آنهم آنطور که تو دوست داری . اصلا ًاین توقع را نگذار ایجاد بشه و اگر داری از بین ببر .
هدف و راهکارهای من هم فقط کمک به شخص خودت هست ، بدون توجه به ادامه زندگی یا کات آن . شما هم باید همینطور باشی . اصلاً به ادامه یا جدایی فکر نکن ، با این نگاه رفتاری که گفتم را با او داشته باش .
موفق باشی خانمی عزیزم .
.
.
سلام
از بینهایت زیر صفر خودم رو رسوندم به بالای 100 ،
یعنی تو نمی تونی خودت رو لااقل به صفر برسونی؟
بالهای صداقت عزیز من دارم به کمک شما و دوستان سعی خودم رو میکنم.
امروز قراره با همسرم بریم خرید واسه من.
همسرم بهم میگه اگه من بدونم که تو دیگه واقعا منو نمیخوای پامو زندگیت میکشم بیرون هر چی هم که دارم میذارم وسط با هم نصف کنیم و توافقی جدا بشیم.این حرف همسرم یعنی چی و من چه جوابی میتونم واسش داشته باشم؟
دوستان عزیزم لطفا بهم مهارت حرف زدن در مقابل حرفای غیرمنتظره رو بهم یاد بدید.
سعی می کنی ، در حرف زدن و خلوت خودت بینهایت فکرهای خوب و سازنده
اما وقتی به مرحله عمل میرسه یک درصد اون سعی ذهنی ات را به یاد نمی آوری و اجازه می دهی احساساتت بر تو غالب بشه
>>>> اگه واقعا راهنمایی می خواهی ، همش دنبال گرفتن جواب در برابر سخنان شوهرت نباش
=================
بهترین جواب : سکوت کردن و عنوان این جمله :اجازه بدهید فکر کنم تا درست پاسخ بدهم (تاخیر انداختن به منظور گرفتن مشاوره و بعد عمل کردن به اون مشاوره!!! )نقل قول:
نوشته اصلی توسط aftab-mahtab
سلامی دوباره
در مقابل اینگونه حرفهاش واکنشی نشون نده و بخند .
بعد هم بگو ، معنی اینکه من اینهمه دوستت دارم چیه ؟
معنی اینکه میگم بلد نبودیم با هم زندگی کنیم چیه ؟
بگو مطمئن باش ، کسی کسی رو نمیخواد که ازش متنفر باشه ؟ من اگر متنفر باشم ابایی ندارم از بیان کردنش .
بگو من خوبی و خیر برای تو میخواهم . و جدایی برای تو خیر وخوبی به همراه داره اگر من باعث رنج و آزارت در زندگی میشم .
این حرف شوهرت یعنی پالس عاطفی .
شما فقط با خلوص نیت و بدون هدف بازی باهاش مهرورزی داشته باش و حرفهایت هم با همین اعتقاد باشه .
اگر توکل به خدا کنی و خودت را بسپاری و فقط مواظب باشی و بخواهی که رفتار درست داشته باشی . خود خدا کمکت می کند که در وقتهای غیر منتظره چطور عمل کنی .
عزیزم ما همیشه کنار تو نیستیم ، اما خدا همیشه و همه جا آن هم با مهربانی و خیرخواهی هست ، کافیه تو با او باشی . تا بی واسطه یاریت کند .
موفق باشی
.
دوستای گلم سلام
امروز با همسرم رفتیم بیرون و ایشون کلی رفتار از خودش نشون داد که منو حسابی تو شک و تردید انداخت. ضمن اینکه تاکید میکنم من در جواب حرفاش هیچ حرفی نزدم و فقط ابراز محبت کردم جز در جاهایی که واستون مینویسم:
- همسرم فرمودند که از این روند دیگه خسته شدند و از اینکه بعد از دو سال ازدواج تازه الان باید نامزد بازی کنه و سر خونه زندگیش نباشه حسابی خسته است و دیگه دو سه روز دیگه بیشتر نمیتونه بیاد و منو ببینه.
- ایشون به شدت تهدید میکنن که تمکین دادن منم بهش گفتم اخ جون پس من برمیگردم اونم گفت نه دیگه اونوقت من نمیخوام که برگردی من نمیخوام که به زور برگردی
- همسرم ضمن اینکه منو به شدت تحت فشار قرار داده و میگه اگه منو دوست داری برگرد فرمودند که هر چه زودتر بهش اعلام کنم که میخوام برگردم یا نه چون ایشون میخوان پول رهن خونه رو جای دیگه ای در بازار سرمایه گذاری کنند.(وقتی من رفتم جهیزیمو جمع کنم ایشون راضی بودند چون این من بودم که داشتم هزینه ی اسباب کشی رو متقبل میشدم و ایشون فشار زیادی روشون بود به لحاظ مالی میخواست هرچه زودتر خونه رو تحویل بده چون صاحبخونه اجاره خونه رو دو برابر کرده بود و قرارداد هم به سر رسیده بود)
- همسرم سخت درگیره مسائل حاشیه ایه و خاله زنکه و این منو بسیار ازار میده که درحالیکه زندگیمون داره از هم میپاشه هنوز داره مسائل خاله زنکی مطرح میکنه و تو از خونواده و فامیل من تو دلش تخم کینه میپاشه.مثلا شمال که بودیم داییم زنگ زد و منو دعوت کرد خونشون من فهمیدم که شوهرم ناراحت شد اما سعی کرد چیزی نگه اما امروز بهم گفت اره من خیلی شاکیم وقتی که ما سرخونه زندگیمون بودیم داییت زنگ نمیزد دعوتمون کنه حالا راه به راه به تو زنگ میزنه. در حالیکه اصلا همچین چیزی نیست. جالب اینجاست که منم خیلی رفتارای ناشایست درش میبینم اما هیچ چی به روش نمیارم.مثلا چند تا فامیل دختر جلف و سبک داره که من ازشون متنفرم و تا قبل از رفتن من ازشون هیچ خبری نبود اما حالا که من پیش همسرم نیستم همشون دورشن و جوکای زشت و بی ادبی واسش می فرستن و دائم بهش زنگ میزنن تازه هر موقع موبایلش زنگ میزنه تا از تو جیبش در میاره موبایلشو میگیره سمت صورتش تا من نفهمم کیه و بعضی تماساش رو هم ریجکت میکنه.(جالب اینجاست که به محض اینکه موبایلش زنگ میزنه من حواسمو با چیز دیگه ای پرت میکنم تا فکر نکنه که حواسم به موبایل اونه)اما من هیچ کدوم از اینها رو به روش نیاوردم ولی اون مسئله ی به این سادگی رو میاد عنوان میکنه.
- در حالیکه شدیدا التماس میکرد و ادعا میکرد که هر کاری واسه ی ادامه ی زندگیش حاضره بکنه من ازش خواهش کردم یک تعهد محضری به خاطر دست به زنش بده اما ایشون فرمودند که هرگز این کارو نمیکنن. (در حالیکه قبلا میگفت هر چیزی به غیر از حق طلاق رو امضا میکنه)
- من بهش پیشنهاد داده بودم که درحالیکه روند دادگاه رو متوقف میکنیم چند ماه و یا حتی یک سال بریم زندگی کنیم اما اون به من گفت که هرگز اینکارو نمیکنه و ادعا میکنه که اینطوری فشار روشه و نمیتونه زندگی کنه و بعد هم بیان کرد که بالاخره ما بعد از اینکه تو اومدی سرخونه زندگیت میخوایم بریم خونه ی مامانم اینا دیگه تو اصلا چطور روت میشه در حالیکه خونه ی پدر منو توقیف کردی پاتو بذاری تو خونشون .(همسر من یک خونه به نامشه که ادعا میکنه مال پدرشه و من اونو برای مهریم توقیف کردم)
خلاصه دوستای عزیز حق دارم بترسم و عقب نشینی کنم یا نه.اونقدر از ادامه ی زندگی با همچین فردی نگرانم که تصمیم گرفتم فردا سب برگردم شهرستان پیش پدر مادرم.
انگار که همسرم نمیفهمه چه اتفاقی داره واسه زندگیش میفته، اسیر مسائل حاشیه ایه. دوستان عزیز این تقبل نکردن مسئولیت از طرف همسرم حسابی منو آزار میده و امید ادامه ی این رابطه رو ازم میگیره.
ضمنا من به ایشون گفتک که خیلی دوست دارم خوشبختیشو ببینم خود من هم خیلی سعی میکنم که خوشبختش کنم اما ظاهرا یه سری مسائل نمیذاره و خوشحال میشم اونو در کنار کس دیگه ای خوشبخت ببینم(این حرفارو با خلوص نیت و درحالیکه اشک میریختم گفتم) اما بعد از گفتن این حرف تها مطلبی که ذهن همسرم رو مشغول کرد این بود که یعنی تو بعد از من می خوای ازدواج کنی.(همسرم بارها فرمودند که اگر من ازش جدا شم و دست منو تو دست کس دیگه ای ببینه میکشه منوبرای همین وقتی من بهش میگم که دوست دارم در کنار کسی باشی که خوشبختت کنه سریع این فکر ذهنشو مشغول میکنه که مبادا من میخوام از ایشون جدا بشم و برم با کس دیگه ای ازدواج کنم)
و شما هم قرار بود بهش بگی تا وقتی تو ازدواج نکنی نه ، هروقت تو ازدواج کردی خیالم از بابت خوشبختی تو راحت شد . بعدش من تصمیم می گیرم برای زندگیم .
این رفتارها از سوی همسرت یعنی تلاش برای وادار کردن شما به واکنش . طبیعی بدان که او نخواهد با شکست غرورش به زندگی برگرده .
شما هم همچنان روی موضعی که گفتم باش . و البته به ایشان اعلام کن من بیش از این نمیتونم تهران بمونم . و باید برگردم . و نتیجه ای که از این نشستها و صحبتها گرفتم اینه که تو مایل به اینکه ما یک زندگی سالم و درست با هم داشته باشیم نیستی . و ظاهراً میخواهی من طوری برگردم که باز هم همان کتک زدنها و رفتارها ادامه پیدا کنه و من همه جوره بپذیرم و ... و اینم امکان پذیر نیست . من با اینکه دوستت دارم اما نمیتونم اینجوری زندگی کنم . من سهم خودم را از اشتباهاتم می پذیرم و حاضرم روش کار کنم و تغییر بدهم و حتی حاضرم یک مدت زمانی با هم زندگی کنیم و من به روش درست رفتار کنم . اگر باز هم این روند من فایده نداشت و ما باز هم مشکل داشتیم و نتونستیم با هم خوب زندگی کنیم . دیگه با وجدان راحت میرم . چون در اون صورت من تلاشم را برای اینکه درست رفتار کنم و عمل کنم را کرده ام . می بینی که شروع هم کرده ام . و رفتارهای کنونی من همه اش صادقانه هست حتی اگر تو باور نکنی . اما اگر این فرصت زمانی را اینگونه قبول نکنی . من باز هم با وجدان راحت ازت جدا میشم چون من تلاشم راکردم .
.
دوستای خوبم سلام
همسرم بدجوری کلافم کرده و رو اعصابمه.دائم ناله میکنه که من همه ی تلاشمو دارم میکنم اما همش از طرف تو جواب منفی میشنوم.میدونید دوستان تلاشش چیه اون فقط حرف میزنه فقط حرف،واز من انتظار داره که بدون هیچ شرطی ادامه ی زندگی باهاش رو بپذیرم.چنان تو حرف زدن هم مهارت داره که گاهی نزدیکه با حرفاش گول بخورم.اون حتی حاضر نیست تعهد بده که دیگه دست رو من بلند نکنه خیلی جالب که مثل بچه هامیمونه و به من میگن تو حاضری به خاطر من چیو امضا کنی.تو همه ی کارا میخواد مقابله به مثل کنه احتمالا ازم انتظار داره که تعهد بدم اگر ایشون دست رو من بلند کرد من خفه خون بگیرم. هر چند که دارم تمام سعیمو میکنم تا خونسردیمو حفظ کنم و بهش ابراز علاقه کنم.ایشون دائما بهونه گیری های بی مورد میگیره و انتقام جویی میکنه مثلا چون من بهش گفتم که واسه وکیل گرفتن ده میلیوون خرج کردم ایشون قسم میخوره که اون هم دوازده میلیون خرج کرده و میگه به خدا راست میگم،جالب اینجاست که خودش میره دادگاه و کارای حقوقیشو انجام میده. ای بابا..... ماادما دیگه کی میخوایم به خودمون بیایم.البته امروز من بهش گفتم که دیگه بیشتر از این نمیتونم بمونم و باید برم و همون صحبت هایی که فرشته ی مهربون فرمودند رو بهش گفتم ولی ایشون کلی ناله کرد و گفت من دیگه نمیدونم باید چیکارکنم که تورو برگردونم!!!!!!(من یکی که نمیفهمم ایشون تا امروز چه تلاشایی کردن که من نفهمیدم.)
افتاب مهتاب عزیز سلام
کارشناسان بهترین راهکارا رو بهت دادن من حرفی ندارم
فقط خاستم یه یاداوری کنم و اونم اینه که وقتی تاپیک باز کردی شاید یکی از اهدافت این بود که در شرایط کنونیت باشی
یعنی کنار همسرت و تلاش دوباره
عزیز دلم یه جور برخورد و تصمیم بگیر که بعدا حسرت این روزا نخوری
قرار نیست همسر شما تغییر کنه قراره شما با هم برای بهبود زندگیت تلاش کنی
برات از ته دل موفقیت ارزومندم عزیزم
:323:
حالا اگه مثلا شش ماه این دادگاه رفتن و بازی طلاق گرفتن رو بذاری کنار
و بدون هیچ توقعی ، خالصانه برای زندگی خودت تلاش کنی ، و سراسر عشق بورزی ، چه چیزی رو از دست می دهی؟
برای خاتمه دادن به یک زندگی که با عشق شروع شده ، هیچ وقت دیر نمیشه ، اما برای ساختنش فرصت ها اندک هست
در هر صورت برایت آرزوی موفقیت دارم
شاد باشی و سربلند:72:
عزیزم راستش من اصلا نمی تونم شرایط شما رو درک کنم. اما احساس می کنم حاضر به اعتماد نیستید. شاید ظاهرا محبت می کنید اما مدام دنبال این هستید که اشتباهات ایشون رو در برگردوندن خودتون پیدا کنید. به دنبال چراغ سبزها نیستید. البته این فقط احساسیه که از نوشته هاتون بر میاید شاید واقعا اینطور نباشه.
بال های صداقت عزیز سلام
من واقعا کلافه ام و فشار خیلی زیادی رومه. من به همسرم پیشنهاد دادم که شش ماه تا یک سال مسئله ی دادگاه رو متوقف کنیم نه اینکه کنسل کنیم و یک بار دیگه به همدیگه فرصت زندگی کردن بدیم ولی ایشون اصلا زیر بار نمیره و حتی حاضر نیست که در حالیکه یک تعهد میده که دیگه دست رو من بلند نکنه من دعاویه حقوقیم رو پس بگیرم.
امروز با هم رفتیم بیرون همسرم منو برد پیش یکی از دوستاش و ایشون شدیدا به من اصرار میکرد که از همسرم هیچ تعهدی نخوام و فقط بهش اعتماد کنم و دعاویه حقوقیم رو هم پس بگیرم. همسرم نمیخواد مسئولیت هیچ کدوم از کارایی رو که کرده به عهده بگیره و همش میگه غرورم خرد میشه. آخه منم غرور دارم.منم هفت ماه خونه ی پدرم نبودم که حالا اینطوری بخوام برگردم و تازه ایشون بخواد واسه من شرط بذاره.
دوستای خوبم بدجوری گیر کردم خواهش میکنم کمکم کنید.
سلام دوست گلم
ببین خانومی شدیدا مشتاقی که از همسرت تعهدی بابت کتک نزدنش بگیری.یه حقیقتی رو بهت بگم.اکثر زنها از اینکه همسرشون کتکشون میزنن مینالن.ولی عزیزم ما هم در ایجاد عصبانیت و تحریک اونها بی تاثیر نیستیم.
یه تجربه شخصی دارم در این زمینه>
من هم اوایل همسرم زیاد باهام برخورد فیزیکی میکرد.احساس میکردم خیلی دارم مظلوم واقع میشم.اما بعد از مدتی اختلاف یک روز نشستم و با خودم فکر کردم.گفتم یه لیستی تهیه میکنم از کارهایی که خشم همسرم رو زیاد میکنه و وقتی دعوامون میشه اون لیست رو مطالعه میکنم.
حالا میفهمم همسرم خیلی هم مقصر نبوده و من بیشتر مقصر بودم که زمینه رو ایجاد میکردم.وقتی دعوامون میشد وایمسیتادم جلوش و جواب میدادم...در حالیکه مردا دوست دارن داد و بی داد کنن و زن ها باید در اون لحظه سکوت کنن تا خشم مردشون فروکش کنه
اگر من هم جلو همسرم وایستم و به قول معروف باهاش یکه به دو کنم نتیجه میشه دعوا و کتک کاری.الان اگر دعوامون بشه یا محیط رو ترک میکنم یا تو دلم ذکر میگم.یا سر خودم رو مثلا به تمیز کردن کیفم گرم میکنم.میذارم هرچی دلش میخواد بگه...
یه نیم ساعتی بعد اروم میشه ولی انقدر از سکوت و صبر من شرمنده است که نمیدونه چه طوری ابراز علاقه و شرمندگی بکنه.
به نظر من شما انقدر به فکر گرفتن تهد از همسرت نباش.با تعهد گرفتن چیزی درست نمیشه.مشکل باید ریشه ای حل بشه و باور کن برای حل مشکل کتک این را حلی که من گفتم معجزه میکنه.
این نسخه رو من برای چند نفر دیگه گفتم .باورت نمیشه الان نزدیک چند ساله کسایی که هر روز از شوهرشون کتک میخوردن دیگه این موضوع تکرار نشده.
پس دوست خوبم باید یاد بگیری رفتار درست چیه.نه اینکه به فکر گرفتن تعهد اونم به زور باشی.
تعهدی که به زور داده بشه ارزشی نداره.به نظر من در مورد کتک زدن مسرت اصلا روش گیر نده و مطمئن باش با این راهکار ساده مشکل کتک زدن خیلی راحت حل میشه
مردها غرورشون زیاده عزیزم.اگر بخوای مستقیم بایستی جلوشون و بگی این کار ر. بکن و اون کار رو نکن نتیجه اش کاملا برعکس میشه.
دوست عزیزم انقدر نترس.دیگه اخر اخرش طلاقه دیگه.درسته؟
یک بار دل به دریا بزن.برگرد سر خونه و زندگیت اما توروخدا این نکته ای رو که امشب گفتم رعایت کن.اینجوری مشکل کتک حل میشه عزیزم.
بابا خوبه که عجله داره برای برگردوندن تو به زندگی ! اگر برعکس این بود چی؟!
اگر میگفت حالا بمون خونه پدرت تا ببینم چی میشه....
هیچ وقت اصلا به این موضوع فکر نکن که همسرت خانوادش بیشتر براش مهمه یا شما.این موضوع دیونه ات میکنه.
جایگاه همسر و خانواده اصلا قابل قیاس بهم نیست.
این چه حرفیه میزنی؟حرف خاله خانومای 200 سال پیشو میزنی؟!تورو میخواد که براش بچه بیاری؟!
اولا اگر بچه ای بیاد ببخشید خون کی تو رگاشه؟!مادر اون بچه کیه؟!کی میخواد اون بچه رو بزرگ کنه؟!
اینکه همسرت دوست داره از تو بچه داشته باشه یعنی خیلی دوست داره و دوست داره به واسطه وجود بچه پیوند با تو محکم تر بشه.
ببین دوست خوبم همسرت هرکاری میکنه هر چی میگه شما برداشت منفی میکنی !
بیچاره دنبال خونه گرفتنه..میخواد برت گردونه...باهات مشاوره اومده....به نظر من همسرت خیلی بیشتر از شما داره قدم برمیداره
وقتی راجع به خانوادش حرف میزنه خیلی اروم(تاکید میکنم خیلی اروم) بگو به خاطر تو و علاقه ام به تو احترام اونا رو هم نگه میدارم.
دوست عزیزم فکر میکنی من دل خوشی دارم از خانواده همسرم؟!
اگر بدونی چه نقشه هایی کشیدن برای اینکه به من مهریه ندن و حتی کلی دروغ ادمای خدا نشناس از سمت من به همسرم گفته بودن تا همسرم از من تنفرش بیشتر بشه و زودتر به قول خودشون طلاقم بده؟!
فکر میکنی الان میبینمشون چیکار میکنم؟چیکار باید بکنم؟همین دیروز که با همسرم برای اولین بار یعد از 4 سال زندگی مشترک رفته بودیم مسافرت کلی براشون سوغاتی خرید !!!! با اینکه همسرم بارها گفته که خانواده من (یعنی خواهر و مادرش) در سخت شدن زندگی ما و رسیدن کار ما به دادگاه سهم زیادی داشتن.
تو جای من بودی چیکار میکردی؟
الان به فکر تنفر و ...نباش.طبیعیه.بعدا مثل من باهاش کنار میای.
بین فاصله ایجاد شده بین شما داره کار رو بد تر میکنه...
حواست باشه پول رهن خونه از بین نره.
فاصله ها باعث ایجاد مگسان دور شیرینی میشه(همون کسایی که بهش اس ام اس میدن)
ب نظر من دیگه فکر کردن بسه.تو که وکیل داری خانومی.
دلیل نداره برای شکایتت رو پس بگیری و بیای به همسرت بگی رفتم پس گرفتم.
وکیلا کلی از این دور زدنا بلدن.بگو یه جوری که همسرم مطمئن بشه من شکایتمو پس گرفتم ولی کاملا از چرخه خارج نشه و فقط به حالت تعلیق دربیاد
یه نکته دیگه...گفتی داییت زندگ زد و...
ببین با موقیعتی که الان شما داری خیلی خیلی باید با دقت بری جلو.اگر یک درصد هم میبینی ممکنه همسرت با تلفن کسی ناراحت بشه وقتی باهاشی گوشیت رو بذار رو سایلنت
اصلا و اصلا زمینه ایجاد دلخوری رو فراهم نکن چون شما هر دوتون نزده دارید میرقصید
دلجو-دلتنگ دو جمله نوشته که دقیقا حالت درونی شما رو بیان میکنه.
ببین گوش کن عزیزم....
زودتر کاراتو بکن برای برگشتن سر خونه زندگیت.دیگه بسه این کارها و اعصاب خوردی ها.فقط به فکر ساختن زندگیت باش.
با وکیلت هم صحبت کن که یه جوری همسرت رو فعلا اروم کنی و بگی به خاطر تو کنسلش کردم ولی واقعا اینکاررونکن.
بالهای صداقت راست میگن
یه 6 ماهی خاصانه برورو و زندگی کن.نترس.
یه امتحان دیگه بکن خودت و همسرت رو .چیزی رو از دست نمیدی...
تو تا برنگردی توی زندگی نمیتونی ایرادای همسرت رو درست کنی.
کنار هم بودنتون در رفع مکشلاتتون خیلی کمک میکنه.
qlkغرورت رو هم برای حفظ زندگیت بشکن.چیزی رو از دست نمیدی....
منم همسرم فوق العاده مغرور بود.حتی انقدر که بدش میومد کسی بیاد خونه مون مثلا یه جعبه شیرینی بگیره!!
میگفت به غرورم برمیخوره.
مگه ما نداریم خودمون شیرینی بگیریم؟!!!!!(خودم خنده ام میگیره اینا رو مینویسم)!!!!!
منم خیلی مغرور بودم اما دیدم اون مغرور...منم مغرور...دیگه زندگی میشه جهنم...
به خاطر همین غرورم رو گذاشتم کنار.الان خیلی هم راضی ام و همسرم هم خیلی خیلی غرورش کمتر شده
دنبال شرط نباش .
موضع شوهرت برای حفظ غرورشه و این طبیعی هست .
خوب فکرهات رو بکن ، اگر دوست داری زندگیت حفظ بشه ، نباید روی تغییر شوهرت حساب باز کنی . به هیچ وجه کار به تغییر او نداشته باش . فقط در پی تغییر خودت باش و با مهارت برخورد کن . و اورا همینطوری که هست بپذیر .
خوب فکر کن ، اگر می خواهی زندگی کنی . پس برگرد به زندگیت و در پی این باش که خودت درست عمل کنی ، بدون ترس و نگرانی و حساب و کتایهای مربوط به آینده .
در مورد دعاوی همانطور که مریم گفت می توانی از وکیلت کمک بگیری که چگونه می توانی به حالت تعلیق درش بیاری .
بعدش هم می توانی بگی به خاطر تو بر می گردم به زندگی اما می خواهم 6 ماه با هم قرار بزاریم که هر کدوم اشتباهی داشتیم ، فقط با گذشت با همدیگر برخورد کنیم و هوای همدیگر ر داشته باشیم و در هرشرایطی به هم محبت کرده و عزت و احترام همدیگر را نگه داریم . اینرا به عنوان تمرین خوب زندگی کردن بهم قول بده .
بگو اگر اینو بهم قول بدهی ، قول مردونه ، بر می گردم . اینجوری یک منت شیرین روی سر همسرت داری ، چون هم شرط حقوقی نگذاشتی براش ، هم گفته ای به خاطر او برمی گردی ، هم قولی که ازش گرفتی یک قول یک دوره شیرین در زندگیتون هست .
امیدوارم از این ترسها و نگرانی ها و حساب گریها بیرون بیایی و به این پیشنهاد توجه کنی .
موفق باشی
.
خانم فرشته مهربان
برایم سوالی پیش امد. آیا اینکه افتاب-مهتاب میداند که همسرش اصلا دوست ندارد در فشار زمانی قرار بگیرد ایا گذاشتن شرط زمانی کار درستی است؟ آیا اگر همسرش باز این پیشنهاد را رد کند غرور افتاب-مهتاب زیر سوال نمی رود؟ منظورم این است که این قول و قرار را با خودش تنهای بگذارد و به شوهرش نگوید. چون قرار است افتاب -مهتاب در این 6 ماه روش خود را به تنهایی تغییر دهد.
در عوض شرطی را مطرح کند که می داند همسرش حتما قبول می کند.
دوستای خوبم سلام
خیلی ممنون از راهنمایی هاتون. دوستان تورو خدا یه ذره من رو هم در نظر بگیرید. ببینید من شرایطمو خلاصه اینجا واستون مینویسم:
- بنده 7 ماه پیش در حالیکه همسرم منو مورد ضرب و جرح قرار داده بود خونمو ترک کردم و به منزل پدر و مادرم به شهرستان رفتم و سه ماه بعد در حالیکه همسرم هیچ اقدامی برای برگردوندن من به خونه نکرد(به جز یک مشت تهدیدات و دست پیش رو گرفتن تا پس نیفتن) من تصمیم گرفتم مسیر قانونی رو برای مهریه و سپس طلاق طی کنم.
- وقتی به همسرم این مطلب رو گفتم ایشون در حالیکه باورش نمیشد روز بعد برای برگردوندن من به شهرستان اومد،(5 ماه پیش)دادن حق طلاق رو به من نپذیرفت اما عنوان کرد هر چیزی به غیر از حق طلاق رو امضا خواهد کرد و هر چیزی هم که از خودش داره حاضره به نام من کنه. بنده در اون برهه ی زمانی امادگی بازگشت به زندگی که جون من رو به لبم اورده بود رو نداشتم و هیچ شرطی رو قبول نکردم. تا به امروز که من در خدمت شما عزیزان و با راهنمایی شما تهران در منزل خواهرم هستم و تقریبا هر شب همسرم رو ملاقات میکنم اما شرایط عوض شده. ایشون زیر بار هیچ شرطی نمیرن و تازه این منم که باید ریسک کنم و بدون هیچ قید و شرطی به زندگی برگردم و این من رو خیلی آزار میده چون جدای از اینکه هنوز حساسیت ها و بهانه گیره های همسرم رو در موضوعات کوچک میبینم ایشون به شدت تحت فشار مالی اند(این در حالیه که خانواده ی بسیار متمکنی داره) و من نمیدونم از خود گذشتگی من و برگشت من به زندگی با این شرایط جمع بسته میشه یا نه.یعنی در حالیکه احساس میکنم کلی از خودگذشتگی کردم و به زندگی برگشتم ایا میتونم مشکلات رو تحمل کنم یا نه مخصوصا اینکه مشکلات مالی همسرم بیشتر هم شده و داره کارشو از دست میده و بالاخره این مسئله مسائل دیگه ی زندگیمون رو هم تحت الشعاع خودش قرار میده.
سومین مطلبی که میخوام بگم اینه که : همسر من خونه ای به نامشه که من اون رو بعنوان مهریه ام توقیف کردم .ایشون ادعا میکنه که اون خونه ی پدرشه و اسما به نام خودشه و تا وقتی که من دعاویم رو پس نگیرم اون خونه از توقیف خارج نمیشه و این مطلب رو همسرم میدونه و از من خواسته که هر چه زودتر اون خونه رو از توقیف خارج کنم هر چند که اون خونه شاید هرگز برای من نشه اما باعث میشه که همسرم نتونه از زیر بار مهریه شونه خالی کنه پس گول زدن همسرم کار درستی نیست که من به ایشون بگم دعاویم رو پس گرفتم در حالیکه تعلیق کردم.
ضمن اینکه بارها و بارها همسرم قول داده دیگه دست رو من بلند نکنه اما باز هم این کارو کرده و همچنین نشون داده که به محض اینکه خرش از پل رد میشه دیگه خدا رو بنده نیست و همه ی قول هاشو فراموش کرده.
با توجه به اصرارهای همسرم برای بچه دار شدن میترسم که شرایطم سال دیگه این موقع همین باشه در حالیکه یک بچه هم دارم.
دوستان خواهش میکنم با در نظر گرفتن من راهنماییم کنید.
افتاب مهتاب عزیز سلام
کارشناسان بهترین راهکارا رو بهت دادن
الان انتخاب راه با خودت هست
کسی نمیتونه بگه کدوم راه برات بهتره
انچه مسلم هست بهترین راهکارا وقتی خودت نخای بی نتیجه هست
موفقیت برای شما دوست عزیز
سلام دوستان
ممنون از راهنماییهاتون میدونم که باید خودم راهمو انتخاب کنم.من بدجوری به بن بست رسیدم و قدرت انتخاب ندارم.
از طرفی یک زندگیه بدون همسر و بدون تنش رو تو افکارم متصور میشم که البته میدونم غلطه و از طرف دیگه یک زندگی با همسرم و پر از مشکلات. بدجوری گیر کردم.
سلام دوست گلم
ما در این مدتی که تو اینجا بودی باهات زندگی کردیم خانومی.فکر نکن شرایطت رو درک نمیکنیم.
من خودم چون تمام این دوران رو گذروندم با گوشت و پوست و خونم درکت میکنم عزیزم
اگر حرفی میزنیم که شاید برای شما سخت به نظر بیاد بدون انجام دادنش به نفعته.
و مطمئن باش همه سعی خودشون رو میکنن که بهترین راهکار رو ارائه بدن
همون 7 ماه پیش اولین اشتباهت ترک منزلت بود.(کاری که من خودم کردمو حسابی تاوانش رو پس دادم)
تحت هیچ شرایطی نباید منزل رو ترک کنی ...هیچ شرایطی....
من احساس میکنم نوشته های منو خیلی با دقت نمیخونی
در مورد کتک زدن همسرت راهکار بهت داده بودم..بدون که بهترین و تنها راهکاره و خیلی هم موثره
انقدر از شوهرت گله مند نباش.اگر در دوران بحران و دعوا کوتاه بیای به هیچ عنوان کارتون به کتک کاری نمیکشه.
مگر مردی باشه که مشکل روانی داشته باشه و بهش بگی بالای چشمت ابرو هستش شروع به کتک کاری کنه
ایراد شما دست دست کردنته.اون موقع (اوایل دعواتون) حاضر بود هرکاری کنه برات غیر از حق طلاق.همون موقع به قول معروف تا تنور داغ بود باید برمیگشتی...
حالا مطمئن باش هر روزی که برگشتنت دیر میشه فرصتهای بیشتری رو از دست میدی ..چون نبودت کم کم عادی میشه.هم برای خودت و هم برای اون.
خب عزیزم اینو قبلا هم بهت گفته بودم...فکر نکن همسرت همیشه پولدار و ثروتمنده...زندگی بالا و پایین داره و ممکنه شما الان برگردی تا 10 سال دیگه هم مشکلی نباشه.اما یهو اتفاقی بیفته و همسرت ورشکست بشه.
اون موقع چی؟ترکش میکنی؟
اول با خودت کنار بیا.همه زندگی ها مشکلات مالی دارن.اگر نمیتونی مشکلات مالی رو تحمل کنی نمیگم بکش کنار.میگم این یک ایراد بزرگ در شماست و باید حلش کنی.چون در غیر این صورت باید با شاهزاده ای ازدواج کنی.
که اونم شاید یک روزی به مشکلات مالی بخوره !!!
به نظر شما اصل زندگی مشترک [color=#FF4500]رو یاد نگرفتی که در سختی و راحتی..در خوشی..در بیماری...باید کنار هم باشید.
اصلا به فکر متمکن بودن خانواده همسرت نباش...هستن که هستن...مبارکشون باشه
دوست داری زیر بار منت اونا باشی؟؟!
خوب گوش کن خانومی....
منم مثل شما دلم میخواست 1000 تا شرط برای همسرم بذارم.ولی دیدم تردید بیشتر داره زندگیم رو از هم میپاشونه(تشویق خانواده همسرم به طلاق وقتی ما کنار هم نبودیم)
یک شب همسرم اومد دنبالم و برگشتم سر خونه و زندگیم...
حالا دوست دارم بیای و ببینی که (غیر مستقیم) چه طور حرفها و خواسته هامو به کرسی نشوندم ..طوریکه خانواده خودم وخانواده خودش هاج و واج موندن....
من جای شما بودم ریسک میکردم و یک بار دیگه این فرصت رو به خودم و همسرم میدادم...
دوست خوبم...
انقدر دست دست کن...متاسفانه الان جامعه ما از زنایی پر شده که حاضرند برای یک وعده غذا تن به هرکاری بدن....
برگرد سر خونه و زندگیت اما قدم به قدم با تالار و بچه ها جلو برو و زندگیتو بساز
میگی به بن بست رسیدی..خوب چرا حرف گوش نمیدی
چرا گذشت نمیکنی؟
یه نگاهی به پستایی که فرستادی بکن..من وقتی وارد صفحه تاپیک شما میشم هنوز نخونم چیزی میدونم چی نوشتی...!!!!
همیشه مینویسی منو زده..تعهد نمیده...میترسم...مشکلات مالی فشار میاره...
بشین و یک تصمیم درست بگیر تا قبل اینکه دیر شه.
یک سوال هم دارم ازت..
از بحثای ما و چیزایی که در این مدت با شما رد و بدل شد چه نتیجه ای گرفتی؟
حالا وقتشه با همان مهرورزی اینبار تو همسرت را دعوت کنی بیرون و ضمن گرمی و محبت بگی که این دعوت برای خدا حافظی هست ، من باید برگردم ، خیلی دلم میخواست می تونستیم مسائلمان را حل کرده و با هم زندگی کنیم ، ولی نمیشه و چاره ای هم نیست ، همینجا به خوبی و خوشی تمومش می کنیم . منم چاره ای ندارم جز جدایی .
و محکم و قاطع در عین محبت و ..... برگرد شهرتون . اما وقتی برگشتی به بهنه نیاز به استراحت فعلاً مدتی پی گیری دعاوی را تأخیر بیانداز .
.
مریم 123 عزیز سلام
من نه تنها تمام نوشته های شما رو دقیقا میخونم بلکه دفترچه ای تهیه کردم که نکاتی رو که شما دوستی مهربونم بهم میگید رو داخل اون مینویسم تا همیشه یادم بمونه.
مریم عزیزم من راه حلی رو که برای جلوگیری از برخورد فیزیکی گفتی رو کاملا قبول دارم اما میدونی اصرارم برای دادن تعهد از طرف همسرم چیه؟ همسرم یک نگاه کاسب گونه به زندگی داره و فکر میکنه اگر تعهد نده برندست از طرفی خونوادش دائما تو گوشش میخونن که زیر بار هیچ چیز نره و الا مجبوره که تا آخر عمر کجدار مریض رفتار کنه. من به دنبال راه حلی میگردم که همسرم به من ثابت کنه که من و زندگیمون واسش از همه چیز مهمتره و همین طور از خونوادش.الان هم با اینکه ادعا میکنه که خونوادم نمیدونن تو تهرانی ولی من احساس میکنم شدیدا دروغ میگه و خونوادش بهش گفتن که این اومده که بمونه تو هم زیر باره هیچ تعهدی نرو(البته الان حتما باید به سفارش فرشته ی مهربون گوش بدم و یک ایست به افکار منفیم بدم) من اگر با این همه دلخوری دوباره باهاش برم زیر یک سقف نتیجه ی خوبی نمیدم.شاید هم هنوز تکلیفم با خودم روشن نیست.
مثل اینکه تو تاپیک های من دست به زن همسرم و مشکلات مالیش خیلی خیلی برجسته شده اما همسرم خصوصیات غیرقابل تحمل دیگه ای هم داره که من امیدوارم اگه برگردم سر خونه زندگیم به کمک شما دوستان بتونم اونا رو تحمل کنم مثلا ایشون عجیب ریزبینن و به همه چیز و همه جا کار دارن به خاطز همین خصوصیتشون ما یک لحظه آرامش نداریم و دائما بهونه گیری میکنه و کلی مشکلات دیگه که برمیگرده به خونوادش که البته امیدوارم اونها رو هم به کمک شما دوستان بتونم حل کنم.
مریم عزیزم من خیلی حرفهای شما رو قبول دارم اما حرف هاتون بر پایه ی همون ریسکیه که خودت هم بهش اشاره کردی و چون ترس از این دارم که مبادا برگردم و کم بیارم ، تصمیم گرفتم به راهکار فرشته ی مهربون عمل کنم تا هم تکلیفم تو این مدت با خودم روشن بشه و هم بتونم دلمو ارومتر کنم و از افکار منفی هم دوری کنم احساس میکنم این خیلی منطقی تره. ولی خواهش میکنم منو از راهنماییهات بی نصیب نذار.
ضمنا از تو مریم عزیز، فرشته ی مهربون و بال های صداقت عزیز و دوستان دیگه ی تالار هم خیلی ممنونم که باعث شدین من یک هفته ای رو با همسرم باشم و این جرات رو به من دادین. و اگر هم دقت کنید دیگه تو نوشته هام ننوشتم که با همسرم بحثم شد بلکه تونستم تو رفتارم کنترل داشته باشم و در همون یکی دو جلسه ی اول که همسرم رو دیدم این موضوع رو(بحث کردن و از جا در رفتن) دیگه تمومش کنم و من این رو مدیون شما دوستای گلم هستم.
سلام عزیزم
من همیشه سعی میکنم پیشت باشم.
مطمئنم بچه های دیگه هم همینطورند...
فرشته مهربان تجربه و مهارت زیادی دارند و مطمئنم چیزی نمیگن که به ضرر شما باشه
امیدوارم انچه که به خیر و صلاحته برات پیش بیاد.
شاید همسرت با دیدن این رفتار از شما تکان اساسی بخوره و مشکلات زودتر حل بشه
در هر صورت مارو بیخبر نذار
دوستان خوبم سلام
هر چند که تصمیم گرفته بودم برم شهرستان اما چون تهران یک کاری واسم پیش اومد هنوز تهران هستم.یعنی تقریبا سه هفته هست که تهرانم. اگه یادتون باشه در بدو ورودم به تهران با همسرم رفتیم شمال و وقتی برگشتیم تقریبا هر شب همدیگرو میدیدیم هردومون به هم ابراز محبت میکردیم و همه چیز خوب بود جز یک چیز و اون یک چیز هم این بود که همسرم برای برگردوندن من تلاش میکرد و از من میخواست که بهش بگم که برای برگردوندن من باید چیکار کنه اما هر بار که من پیشنهادی میدادم اون قبول نمیکرد و نمیکرد و نمیکرد.
من تصمیم گرفتم بیشتر اون رو امتحان کنم و ببینم واقعا چه تغییراتی کرده و ایا این تغییرات اونقدر محسوس هست که منو بی هیچ قیدو شرطی به خونه برگردونه یا نه.برای همین با پیشنهاد همسرم برای یک سفر دو روزه ی دیگه هم موافقت کردم.با هم به سفر رفتیم خیلی خوش گذشت همه چیز عالی بود. ولی وقتی از سفر برگشتیم دیگه از همسرم به بهانه ی یک طرفه شدنش خطش خبری نشد که نشد که نشد تا اینکه من امروز بهش اس ام اس زدم که بی معرفت این رسمشه.اون هم از یک شماره ی دیگه به من اس ام اس زد که بهم زنگ بزن.
بهش زنگ زدم از کارام پرسید چیکار میکنم کجا هستم و از این جور سوال ها.نهایتا هم بهم گفت که هردومون توقعاتمون خیلی رفته بالا و معلوم نیست که به کجا برسیم و چه اینده ای پیش رومونه،سعی میکرد سرد حرف بزنه و سر بالا. مثلا بهش گفتم چرا قبض موبایلتو پرداخت نمیکنی و اونهم جواب داد که خیلی زیاد شده و نمیتونه پرداخت کنه و میخواد بره یک خط اعتباری بخره.(میخواست توجه منو جلب کنه که مثلا من بگم اییییییی با کی حرف زدی چی گفتیو از این حرفا یا مثلا توروخدا شماره جدیدتو به منم بده)
دوستای گلم راستشو بخواید احساس خیلی بدی دارم و تصمیم درستی نمیتونم بگیرم.
از طرفی میبینم همسرم در حالیکه ادعا میکنه کاملا تغییر کرده و اون ادم لجباز سابق نیست اما هنوز لجبازی میکنه حتی به قیمت از دست رفتن زندگیش.
نمیدونم باید چی بنویسم و چه کمکی بخوام اما از تلاشی که برای زندگیم کردم اصلا احساس خوبی ندارم و فکر میکنم نتیجه ی برعکس داده.
سلام خانومی
چرا خوب یه خونه نمیگیرین برگردین سر خونه زندگیتون؟
انگار جریان زندگیتون افتاده تو یه لوپ
همش داره همه چیز میچرخه توش و تکرا میشه ولی دریغ ار رسیدن به هدف اصلی
خانومی هنوز که دیدت منفیه !
شاید برای مسائل کاری قبض موبایلش زیاد شده و از اونجایی که میدونه شما به این مسائل حساسی خواسته شاید بگه که پی گیر کار و بارم هستم و دارم تلاشم رو میکنم
سفر اول رفتنش خوب بود..مفید بود
اما سفر دومی چه لزومی داشت؟اونم زمانی که زندگی شما تکلیفش مشخص نیست
یا رومی رومی یا زنگی زنگی دیگه
شما اصل قضیه رو رها کردید دارین همش به جزییات توجه میکنین
الان دقیقا میشه به این سوال جواب بدی که چرا همسرت یه خونه (حتی کوچیک و پایین شهر) نمیگیره و برگریدن سر خونه زندگیتون؟!
مریم عزیز سلام
ممنون که به یادم هستی، دلیل اینکه به خونه زندگیمون برنمیگردیم اینه که منو همسرم دیگه به هم اطمینان نداریم و می ترسیم. همسرم حاضر نیست هیچ کدوم از شرط های منو بپذیره و فقط میگه دعاویه قانونیتو پس بگیر و برگرد و تجربه ی تلخ من هم در زندگی به من هشدار میده که با احتیاط قدم بردارم و به سفارش فرشته ی مهربون فقط سعی میکنم بی توقع عشق بورزمو ابراز محبت کنم و احترام بگذارم.
شاید درست میگی و سفر دوم لزومی نداشت یه دلایلی برای رفتن به اون سفر داشتم از جمله اینکه وقت بیشتری رو باهاش بگذرونم تا ببینم تغییراتی که میگه کرده چقدر میتونه در من جرات برگشت به زندگی رو ایجاد کنه.همچنین احساس کردم اگر در کنارش باشم شاید یاد زندگیه مشترکمون بیفته و برای من ارزش قائل بشه و راه منصفانه ای رو برای برگشت به زندگی جلوی پای هردومون بذاره.
دقیقا درست میگی زندگیمون افتاده تو یه لوپ. خداکنه فقط این حلقه بی پایان نباشه!!