-
RE: دوست ندارم کار و آزادیمو از دست بدم،میترسم
سلااااااااااااام.
چند روزی نبودم،شما که یادی از ما نمیکنید:302: اما من حسابی جاتونو خالی کرده بودم:46:یه مسافرت سه چهار روزه رفتیم. ایشا...همتون خوب خوب باشین و سرحال.
صحراجون خوبی؟حالت تهوت بهتر شده؟خدا رو شکر خوبی؟
سبکتیکین نیومدی اینجا!!:46:
چند روزی آقای sci از دستم راحت بودا ! باز دوباره شروع شد ....
-
RE: دوست ندارم کار و آزادیمو از دست بدم،میترسم
سلام یه سوال: با سونوگرافی بارداری معلوم میشه؟یعنی از همون اول بارداری با سونوگرافی معلومه؟؟؟؟
-
RE: دوست ندارم کار و آزادیمو از دست بدم،میترسم
سلام افتاب جان
شکر خدا خیلی خوبم فقط یکم بی اشتهام :46:
امیدوارم مسافرت بهت خوش گذشته باشه حسابی
-
RE: دوست ندارم کار و آزادیمو از دست بدم،میترسم
دوست عزیز:
بالاخره یا باید تو رودربایستی شوهرت بمونیو بچه دار شی یا باید حقیقتو بهش بگی....حالا یا با خودت کنار بیا و مادر بشو یا با شوهرت صحبت کن و بگو که فعلا آمادگیشو نداری...اگه ار همون اول رک حرفتو زده بودی انقدر تست و آزمایشو ....نمیبردت و شاید با هم به تفاهم میرسیدید....سعی کن دلایل منطقی بیاری وشوهرتو راضی کنی...
من درک میکنم که شما چی میگی...بچه مسئولیت خییییییییلیییی زیادی داره و یک نفر دربست باید در خدمتش باشه..
البته من جاهایی رو میشناسم که مادرانی که شاغل هستن ویا درس میخونن روزی چند ساعت اگه کسی بخواد صبحو بعد ازظهر بچه هاشونو اونجا میذلرن تا ازشون نگهداری کنن....بستگی داره به خودت..
موفق باشی:72:
-
RE: دوست ندارم کار و آزادیمو از دست بدم،میترسم
آفتاب همدرد عزيز
منو كه ميشناسي اين دوره ها رو نگذروندم :311: كه بتونم كمكي بهت بكنم . صحراي عزيز و آقاي sci خيلي خوب راهنماييت مي كنن و ما هم از گفته هاشون استفاده مي كنيم .
خيلي خوشحالم كه انقدر خوب و منطقي داري براي بهتر كردن زندگيت تلاش مي كني .خيلي تغيير كردي خدا رو شكر و خيلي پخته تر و منطقي تر داري برخورد مي كني با مسايل زندگيت . اميدوارم هر روز بهتر بشي و اين مرحله از زندگيت رو هم به بهترين نحو سپري كني . :46:
دوران خيلي خيلي قشنگي خواهد بود هم براي تو و هم براي همسرت . برات آرزوي بهترين ها و شيرين ترين لحظه ها رو مي كنم عزيزم :43:
هميشه به يادت هستم و پيگير تاپيك هات :72:
-
RE: دوست ندارم کار و آزادیمو از دست بدم،میترسم
نمیدونم حسم درسته یا نه اما من کلا از آدمای قاطع خوشم میاد درست برعکس اونایی که ثبات شخصیتی ندارند و هر روز یه حرفی میزنند و خیلی سریع تغییر عقیده میدن.
شوهر من که خیلی عاشق بچه بود و مدام از من بچه میخواست،و من همیشه از مادرشدن فراری بودم و میترسیدم و ازش مهلت میخواستم ،حالا مخالف صددرصد این موضوع شده!!! حالا که من تحت تاثیر علاقه بیش از حد اون و شوق و اشتیاقش به بچه دارشدن و حرفای دوستای خوبمون تو اینجا راضی شدم اون مخالفه! به خدا ته دلم خوشحالم،چون اون ترسه هنوز تو وجودم هست،اما از اینکه شوهرم یه دفه انقدر تغییر فاز داده،دارم شاخ درمیارم.
از طرفی چند وقتیه هر وقت پدرشوهرم به من تلفن میزنه و یا من بهش زنگ میزنم ،حرف بچه رو میکشه وسط،حتی به شوخی میگه من که هرچی منتظر شدم نوه کوچولومو ندیدم فکر کنم دیگه باید به مامانتون زنگ بزنم و به ایشون سفارش کنم و بپرسم این نوه کوچولوتون کجاس نمیاد؟
من الان باید با شوهرم چه برخوردی داشته باشم؟الان شش ماهی میشه خودش واسم رژیم مخصوص داده .و همیشه خوردن منو چک میکنه،آزمایشای مختلف میبره،اما حالا میگه نه من احساسی بودم الان منطقی شدم و میفهمم که اصلا بچه خوب نیست من بچه نمیخوام.
شاید میخواد من برم منتشو بکشم که فردا بگه خودت بچه میخواستی.
شاید میخواد از زیر بار مسئولیتش شونه خالی کنه،
نمیدونم،خیلی فکرم مشغوله و گیج میزنم.:33:
-
RE: دوست ندارم کار و آزادیمو از دست بدم،میترسم
افتاب جان
خیلی جدی نگیر خوب گهی زین به پشت و گهی پشت به زین دیگه :311:
از بس که بیچاره رو چزوندی
یا داره بازخورد منفی نشون میده که یه تلنگری به تو بشه
یا حالش خوب نیست یکم رهاش کنی خودش خوب می شه فقط میدونم که جدی نیست :72:
-
RE: دوست ندارم کار و آزادیمو از دست بدم،میترسم
عزیزم شاید هم یه برنامه ریزی جدید یا شرایط کاری جدیدی ریخته که داره روی اون برنامه ریزی میکنه و تصمیم گرفته که فعلا این موضوع رو یه کم عقب بندازه!
-
RE: دوست ندارم کار و آزادیمو از دست بدم،میترسم
سلام
فعلا صبور باشيد و كار خاصي نمي خواد بكنيد... صبور باشيد
-
RE: دوست ندارم کار و آزادیمو از دست بدم،میترسم
دل عزیز،شوهر من استخدامه،خیلی از موقعیت شغلیش راضیه،البته متاسفانه ساعت کاریش خیلی زیاده و در کل یا خونه نیست یا خیلی خستس و خوابش میاد،موضوعی که واقعا منو کلافه کرده:302:اما با این وجود کارشوخیلی دوس داره.
قبلا خیلی رو غذایی که میخوردیم حتی حساس بود،یه چیزایی رو هم رعایت میکرد.اما حالا حتی وقتی منم نیستم رعایت نمیکنه،خیلی سرسختانه میگه نه.
من چطوری باید باشم؟ اصلا و به هیچ وجه دوست ندارم پیشنهاد بچه با من باشه،چون ریسکهای زیادی واسه کارم و موقعیتم داره،اگرم راضی شده بودم واسه خاطر اون بود،حالا اگه اون نخواد من هم صد سال سیاه نمیخوام:163: اما نمیدونم چطوری باید برخورد کنم؟ ناراحت شم؟ بی خیال شم؟اصلا شوخی نمیکنه و خیلی جدی حرف میزنه!
-
RE: دوست ندارم کار و آزادیمو از دست بدم،میترسم
فكر مي كني چرا يك دفعه اينقدر نظرش عوض شد؟
-
RE: دوست ندارم کار و آزادیمو از دست بدم،میترسم
نمیدونم لیلاجون.اگه میدونستم واسم راحت تر بود.
حرفای باباشونم که پشت تلفن به من میزدند راجع به بچه هم شنید، حتی گفت وای نمیدونستم بابامم به این چیزا فکرمیکنه و انقد مشتاقه!خیلی خجالت میکشیدی بابام این حرفا رو میزد عزیزم نه؟
اما چندروزقبل که داشتم یه قرصی رو میخوردم گفت راستی مینا بابت قضیه بچه دیگه نمیخواد چیز خاصی بخوری،کلا دور بچه دار شدنو خط بکش.گفتم چرا ؟چی شده یه دفه بی خیال شدی؟
گفت تا حالا خیلی احساساتی بودم اما الان منطقی شدم.بچه هزار نوع بدبختی و گرفتاری داره.
منم هیچی نگفتم .
-
RE: دوست ندارم کار و آزادیمو از دست بدم،میترسم
مي خواد خودت به زبون خودت بگي بچه مي خواي تا بعدا هم پاي همه چيزش وايستي.
-
RE: دوست ندارم کار و آزادیمو از دست بدم،میترسم
آره منم میدونم یعنی حدس میزنم، اما نمیدونم روش درست برخورد چیه؟ سکوت؟
-
RE: دوست ندارم کار و آزادیمو از دست بدم،میترسم
آفتاب همدرد عزیز تو که هنوز کامل کامل آمادگی نداری پس صبر کن.
-
RE: دوست ندارم کار و آزادیمو از دست بدم،میترسم
به هر حال شما هم بايد بخشي از مسئوليت بچه دار شدن را قبول كني. مطوئن باش اون هم در كنارت خواهد بود و كمكت خواهد كرد.
بهتره با هم بنشينيد و كامل در اين زمينه با هم حرف بزنين. تا استرس ها و دلواپسي هاي هر دوتون راجع به مسئوليت هاتون حل بشه و به آرامش برسين.
-
RE: دوست ندارم کار و آزادیمو از دست بدم،میترسم
سلام دوست جونای خوبم.
باز هم دیشب باباشون پشت تلفن شروع کردند به گفتن همون حرفهای تکراریشون و همین طور شوهرم.اما این دفعه جای اینکه گیج شم و اعصابم به هم بریزه(واقعا جای تعجبه)به شوهرم گفتم نظر تو برای من از نظر پدرت مهمتره،باشه موافقم،کنسل کنسل،مرسی خیلی کارمو راحت کردی و اعصابمو آروم.اگه یه ذره موافق شده بودم به خاطر تو بود فقط!
نمیدونم کار بدی کردم یا نه اما احساس خوبی دارم و خیلی خوشحالم حداقل چند وقتی راحت شدم.
خودمم دعوا کردم که اصلا به علت اینکه چرا تغییر نظر داده فکر نکنم و واسم مهم نباشه،تغییر نظر داده که داده من نباید خیلی راحت به هم بریزم.
میخوام نهایت سعیمو بکنم که اجازه ندم با هر چیزی و هر حرفی قاطی کنم.اینو دوستم دیروز بهم گفت که مینا همه آدما خیلی راحت میتونن تو رو اذیت کنن.چرا مینا؟
-
RE: دوست ندارم کار و آزادیمو از دست بدم،میترسم
سلام عزیزم...میشه بگی از ازدواجت چندسال میگذره؟؟؟؟؟؟
-
RE: دوست ندارم کار و آزادیمو از دست بدم،میترسم
اصلا فکرشم نمیکردم وقتی واقعا توش قرار بگیرم انقدر کم بیارم
دوستای خوبم بازم باید تمام پستاتونو از اول بخونم:46:
خیلی حالم بده ،انگاری یه کوه غم دارم:302::302::302::302::302::302:
حتی سر کارمم بی اختیار اشکم میریزه!
میترسم
خجالت میکشم.
من نرمال نیستم خودم میدونم
:302:
-
RE: دوست ندارم کار و آزادیمو از دست بدم،میترسم
چي شده آفتاب همدرد عزيز ؟ اتفاقي افتاده ؟ از چي خجالت مي كشي ؟
-
RE: دوست ندارم کار و آزادیمو از دست بدم،میترسم
وااااای آفتاب جان یعنی باردارید؟
:227::227::227:
تبریک میگم عزیزم:46::46:
ناراحت نباش خانومی. منم اولش اینجوری بودم ولی بعدش خیلی راحت شدم.
اولا با خودم فکر میکردم اصلا خونه بابام نمیرم تا بچه به دنیا بیاد .ولی بعدش با شکم بزرگ هر روز خونه
بابا می رفتم.خیلی هم راحت بودم:311:
نمیدونم برداشتم درسته یا نه؟
شاید دارم شایعه پراکنی میکنم:163:
-
RE: دوست ندارم کار و آزادیمو از دست بدم،میترسم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط پاییزان
وااااای آفتاب جان یعنی باردارید؟ متاسفانه آره
:302:
تبریک میگم عزیزم:46::46:
ناراحت نباش خانومی. منم اولش اینجوری بودم ولی بعدش خیلی راحت شدم.
فقط گریه میکنم، واسه همینم همیشه سرم در حال انفجاره ، چشام داره درمیاد پاییزان جون
اولا با خودم فکر میکردم اصلا خونه بابام نمیرم تا بچه به دنیا بیاد .ولی بعدش با شکم بزرگ هر روز خونه بابا می رفتم.خیلی هم راحت بودم:311:
واقعا راست میگی؟جون من؟:316:
خوب چی شد که خوب شدی؟
بعد از چند وقت؟
-
RE: دوست ندارم کار و آزادیمو از دست بدم،میترسم
یه سلامتی
چرا متاسفانه خیلی ها از خداشونه که بچه دار شند
خدا رو شکر کن و اصلا هم ناراحت نباش
-
RE: دوست ندارم کار و آزادیمو از دست بدم،میترسم
:227::227:
بازم تبریک میگم عزیییییییزم:46:
نگو متاسفانه:300: این یه هدیه است از خداوند .از وجود خودت . بچه ایی که با تمام وجودت بهش عشق میورزی :43:
خانومی اولش که اصلا روم نشد به خانواده ام بگم تا سه ماهگی بعد به یکی از خواهرام گفتم.تا یک ماه بعد هم باز
خجالت میکشیدم. ولی کم کم بهتر شدم جوری که وقتی حسابی شکمم جلو اومده بود خیلی بی خیال شده بودم:311:
البته همون موقع هم یه شال گنده مینداختم سرم و رو شمکمو می گرفتم:311:
میدونی اوایل که تکون نمیخوره خیلی حسی نداشتم ولی وقتی شروع کرد به تکون خوردن اینقدر خوشحال شدم:43:
همش منتظر بودم بدنیا بیاد محکم بغلش کنم.:227:
من هیچی از بچه داری نمیدونستم ولی حتی وقتی خیلی کوچولو هم بود خودم خیلی راحت بغلش میکردم و لباساشو
عوض میکردم .و فقط یه بار برام خواهرشوهرم حمامش داد بعد از اون خودم میبردممش حمام.جالبه الان وقتی یه
نی نی کوچولو میبینم نمیتوونم راحت بغلش کنم و میترسم درست نگیرمش.
وای خیلی زیاد شد. حالا خواستی بازم مینویسم.:46:
-
RE: دوست ندارم کار و آزادیمو از دست بدم،میترسم
سلام..
خبر خوبي بود...
روايت كودكي كه به اين سمت مي آيد... همواره روايت دلنشيني است
فردا را به فال نيك خواهم گرفت
دارد همين لحظه يك فوج كبوتر سپيد ، از فراز كوچه ما مي گذرد
بانو! تو فقط از زندگيت مراقبت كن...از عشقت مراقبت كن... از خودت مراقبت كن... كودكت را خدا مراقبت مي كند
-
RE: دوست ندارم کار و آزادیمو از دست بدم،میترسم
مرسی پاییزان جون،دوس داشتم الان پیشم بودی یه عالمه سوال ازت میپرسیدم و کلی هم واست گریه میکردم،سرمو میزاشتم رو شونت!
حتما میگی پس خدا رو شکر که پیشش نیستم.
شبا خواب میبنم،از صدای گریه خودم بیدار میشم.روزا هم که دلم خیلی میگیره میزنم زیر گریه.
میترسم استراحت مطلق شم کارمو از دست بدم.
از این مهمتر خیلی خجالت میکشم ،به هیچ کس تو خونوادمم نگفتم و نمیگم.اصلا نمیدونم بعدا چطوری باید بگم؟
خوش به حالت خواهر داری،من خواهر هم ندارم:302:
وقتی فکر میکنم به آقایون سر کارم و داداشام و بابام از خجالت دیووووونه میشم.:54:
میدونین تو اتقامون هشت تا آقاین ومن یه دونه خانومم،خیلی اینجا تنهام.:54:
فکر کنم گنده شه نتونم با صفحه کلیدم کار کنم،محیط اینجا خیییییییلی مردونس من هیچ کسو ندارم.
چطوری سوار سرویسی شم که توش 40 تا آقاین؟
ای خدا کاش بمیرم،راحت شم.:223:
دیروز رفتم دکتر بهم یه قرص افسردگی داد!!!!
یه چیزی درگوشی بهت بگم،دوس دارم بمیره راحت شم از این کابوس:163:
وقتی میبینم بقیه خوشحالند از بچه دار شدنشون با خودم میگم چرا من عادی نیستم؟چرا؟؟؟؟؟؟؟؟
-
RE: دوست ندارم کار و آزادیمو از دست بدم،میترسم
پست اول:
آفتاب همدرد عزيز!
آره نگو! اصلا واقعا معلوم نيست بايد چي كار كنيد! شايد بهتر باشه يه اسلحه كمري تهيه كنيد به جهت خودكشي! واقعا چطوري مي خواي سرت رو جلو در و همسايه بلند كني؟؟ جلو همكارات مي خواي چي كار كني؟؟؟ كدوم زني تا الان حامله شده؟؟؟ اصلا كسي انتظار نداره ببينه يه زن!!! اونم يه زن جووووون! باردار بشه... اصلا هيچ كجا مطرح نكنيد حتي! من اگر جاي شما بودم تو همدردي هم نمي گفتم!!! نمي گي بچه ها، دوستات چه فكري مي كنن؟؟؟
( گوشه اي از فرمايشات منتقد دروني آفتاب همدرد كه ادامه هم خواهد داشت.. دوست داشتي بقيه اش رو هم بگم؟؟؟ )
از خودت مراقبت كن خواهرم!
-
RE: دوست ندارم کار و آزادیمو از دست بدم،میترسم
عزیزم تبریککککککک
به این فکر کن که اگر یه روزی این نی نی کوچولو بزرگ شد و ازت پرسید : مامانی چه حسی داشتی وقتی فهمیدی منو بارداری؟؟؟
چی جوابشو میدی؟؟؟
عزیزم شما یه خانم عاقل و بالغ هستید. تو دنیای امروزی دیگه مثل گذشته به مقوله بارداری نگاه نمیکنند. مثل گذشته نیست که خانم باردار 9 ماه خودش رو پنهان کنه. الان لباسهای بارداری حتی مدلشون هم عوض شده. دیگه لباسهای گشاد مد نیست:311: اگر یه سرچ تو اینترنت کنی میبینی کمپانیهای بزرگ هرساله کلی زحمت برای طراحی لباسهای بارداری میکشند:227:
ببین عزیزم همونطور که خودت به مسائل نگاه کنی دیگران هم همونطور بهت نگاه میکنند.وقتی با شرمندگی به این پروسه زیبا نگاه میکنی مطمئن باش به دیگران حست منتقل میشه.
عزیزم الان بهترین فرصته برای کلی کارهای خلاقانه انجام دادن که اگر دوست داشتی بگو تا برات بگم
موفق باشی خانومی:72:
-
RE: دوست ندارم کار و آزادیمو از دست بدم،میترسم
آفتاب همدرد عزیز، بهت تبریک میگم.:72:
مینا جان، خیلی ناراحت شدم از اینکه این حرفت رو خوندم!
نقل قول:
یه چیزی درگوشی بهت بگم،دوس دارم بمیره راحت شم از این کابوس
ناشکری مگه شاخ و دم داره؟!
نکن این کارو.
مینای عزیز، جوری حرف میزنی که انگار اون آقایونی که سر کارت هستن، توی شهر مردها زندگی میکنن و هیچ زنی تا به حال ندیدن.
باور کن اونا هم دور و برشون خانم حامله هست. خانم خودشون، خواهرشون، خاله شون،...
جوری حرف میزنی انگار که از فردا قراره به چه چشمی بهت نگاه کنن!
یه چیز دیگه، ممکنه انقدر گریه و ناراحتی، روی بچه تاثیر بذاره، بعدش سلامتی خودت رو هم به خطر بندازه.
مراقب خودت باش لطفاً.
این 9 ماه رو به خوبی و خوشی بگذرون و از لحظه لحظه ش لذت ببر،
مگه چند بار آدم اولین بچه ش رو باردار میشه؟
همین یه باره.
خاطره ی خوبی بساز ازش.:72::72:
-
RE: دوست ندارم کار و آزادیمو از دست بدم،میترسم
آفتاب همدرد جان
به مادرت بگو که ان شالله تا چند وقت دیگه خانواده شما سه تایی میشه.بزار اونا هم خوشحال بشن.:227:
وای مادر بودن حس خیلی قشنگیه . از موقعی که تجربه اش کردم مادرم و همه مادرای دنیا رو بیشتر دوست دارم:46:
فدات بشم این که ناراحتی نداره . راستی نی نی تو که خیلی خاله داره :227:
میدونی من وقتی باردار بودم تو چه محیطی بودم؟ دانشگاه:311: همش میگفتم من از اساتید خجالت میکشم.جالبه
وقتی به دنیا اومده بود هر وقت یکی از استادای مرد دانشکده مون منو میدید از احوال ایدا میپرسید:311:
خواهر من به چیزای خوب فکر کن به این که چه دستای کوچولویی دستاتو سفت میچسبه و تو چشمات نگاه میکنه...
وای من که دلم غنج رفت:227:
راستی میتونی حسابی لوس بشی:163: ایتقده خوبه:311:
من خیلی دلم چیزی هوس نمیکرد ولی دوست داشتم منم یه چیزی بگم که شوهرم زودی بره بخره
و خوشحال بشم.هی فکر میکردم و چیزی یادم نمیومد:311:
-
RE: دوست ندارم کار و آزادیمو از دست بدم،میترسم
واییییییییییییییییییییییی ییییییییییییییییییییییییی ی!
مینا جان! به اندازه ی همه ی دنیا از شنیدن این موضوع خوشحال شدم!:227:
خدایا! شکرت!
از صمیم قلبم بهت تبریک میگم!
و یه خوش بحالی!
:123:
نمی دونی وقتی ما توی دنیای مجازی؛ از شنیدن این خبر اینقدر خوشحال شدیم؛ مادر و پدرت چقدر خوشحال خواهند شد از این موضوع!:227::227:
کاش یه روزی برسه که من بدون هیچ برنامه ریزی و استرسی بدونم که حامله ام! کاش بدونم که یه بچه از خودم دارم!
یه نی نی کوچولو و ناز که وقتی بغلش میکنم و می چسبونم به سینه ام؛ صدای تپش قلبش آرومم کنه! اون وقت تمام غصه های عالم رو فراموش میکنم و به داشتن یه خانواده ی کوچولو شکرگذاری میکنم.
مینا! خواهش میکنم ناشکری نکن!
هر روز صبح با لبخند بلند شد و پنجره ها رو باز کن؛ خدا رو صدا کن و نی نیت رو بسپار به دستاش! و آروم با اون کوچولو صحبت کن! اون وقت می فهمی که چقدر به خدا؛ نزدیکی!
خدایا! شکرت!
مینا جان! چقدر خداوند دوستت داره که بزرگترین هدیه اش که مادرشدن هست رو بهت تقدیم کرده!
-
RE: دوست ندارم کار و آزادیمو از دست بدم،میترسم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط آفتاب همدرد
مرسی پاییزان جون،دوس داشتم الان پیشم بودی یه عالمه سوال ازت میپرسیدم و کلی هم واست گریه میکردم،سرمو میزاشتم رو شونت!
حتما میگی پس خدا رو شکر که پیشش نیستم.
شبا خواب میبنم،از صدای گریه خودم بیدار میشم.روزا هم که دلم خیلی میگیره میزنم زیر گریه.
میترسم استراحت مطلق شم کارمو از دست بدم.
از این مهمتر خیلی خجالت میکشم ،به هیچ کس تو خونوادمم نگفتم و نمیگم.اصلا نمیدونم بعدا چطوری باید بگم؟
خوش به حالت خواهر داری،من خواهر هم ندارم:302:
وقتی فکر میکنم به آقایون سر کارم و داداشام و بابام از خجالت دیووووونه میشم.:54:
میدونین تو اتقامون هشت تا آقاین ومن یه دونه خانومم،خیلی اینجا تنهام.:54:
فکر کنم گنده شه نتونم با صفحه کلیدم کار کنم،محیط اینجا خیییییییلی مردونس من هیچ کسو ندارم.
چطوری سوار سرویسی شم که توش 40 تا آقاین؟
ای خدا کاش بمیرم،راحت شم.:223:
دیروز رفتم دکتر بهم یه قرص افسردگی داد!!!!
یه چیزی درگوشی بهت بگم،دوس دارم بمیره راحت شم از این کابوس:163:
وقتی میبینم بقیه خوشحالند از بچه دار شدنشون با خودم میگم چرا من عادی نیستم؟چرا؟؟؟؟؟؟؟؟
منم که خواهر داشتم به خواهرم نگفتم. اما می دونی خیلی دوست داشتم بگم. خیلی سخته که بتونی خودداری کنی و به کسی نگی. نمی دونی اگر بتونی بگی چقدر نوازشه که به طرفت سرازیر میشه.:72:
عزیزم نگران نباش. این روزها می گذرند و اصلا هم شکمت انقدر بالا نمیاید که نتونی با کیبورد کار کنی. مگر قراره بچه غول به دنیا بیاوری. :311:در ضمن همه این اقایان مگه بچه ندارند. مگه مادر ندارند؟ عجبا.
اما در مورد احساست به کودکت. می فهمم چی می گی. اره قبل از اینکه صدای قلبشو بشنوی، لگد زدنهاشو درک کنی، صورت فرزندتو ببینی شاید احساسی نسبت بهش نداشته باشی.
اما همین که به دنیا بیاد فکر می کنی بهشت با تمام فرشته ها اومدن روی زمین. اون لحظه زیباترین لحظه زندگیم بود. در گوشت یه چیزی بگم؟! هیچ مردی قدرت درک اون لحظه رو نداره:311:
-
RE: دوست ندارم کار و آزادیمو از دست بدم،میترسم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط del
واییییییییییییییییییییییی ییییییییییییییییییییییییی ی!
مینا جان! به اندازه ی همه ی دنیا از شنیدن این موضوع خوشحال شدم!:227:
خدایا! شکرت!
از صمیم قلبم بهت تبریک میگم!
و یه خوش بحالی!
:123:
دل عزیزم این،نهایت لطفتونو به من نشون میده.ممنونم:46:
کاش یه روزی برسه که من بدون هیچ برنامه ریزی و استرسی بدونم که حامله ام! کاش بدونم که یه بچه از خودم دارم!
واقعا؟پس هممون واست دعا میکنیم عزیزم.برام خیلی جالب بود
مینا! خواهش میکنم ناشکری نکن!
چشم،به خدا دست خودم نیست،ناراحت نشید. میدونم کارم اشتباهه اما اشکام بی اختیار میریزن!
مینا جان! چقدر خداوند دوستت داره که بزرگترین هدیه اش که مادرشدن هست رو بهت تقدیم کرده!مرسی عزیزم:46:
سبکتیکین جون ممنون.خودت خوبی؟
پاییزان عزیزم از شما هم ممنونم.
دختر مهربون هم که مثل همیشه حرفاش خیلی تاثیرگذارن.ممنونم
-
RE: دوست ندارم کار و آزادیمو از دست بدم،میترسم
یکی از همکارام که یه اقای خیلی مذهبی هستند یک ساعت پیش اومدن بهم گفتن: دیشب خواب شما رو میدیدم،واسه اینکه بچه داشتید اومده بودید استعفاتونو بنویسید و دیگه شرکت نیاین!!!!!!!!!
نمیدونم چرا اما حرفش باعث شد خیلی بترسم.یعنی خوابش به حقیقت میرسه؟
وای نه:302:
-
RE: دوست ندارم کار و آزادیمو از دست بدم،میترسم
آفتاب عزیزم
واسه یه خواب خودتو اذیت نکن.
خانومی توکل کن به خداوند . مطمئن باشه هرچی به صلاح توست همون میشه.
:46::46:
-
RE: دوست ندارم کار و آزادیمو از دست بدم،میترسم
ممنون پاییزان جون که به فکر منی عزیزم:46:
حالم که زیاد خوب نیست.خیلی استرس دارم و متاسفانه هنوز هم خجالت میکشم!به کسی چیزی نگفتم.
صحرا کجایی؟ حالت خوبه؟
-
RE: دوست ندارم کار و آزادیمو از دست بدم،میترسم
با سلام،
این تاپیک به علت گذشتن از ظرفیت تاپیک های مشاوره ای قفل می شود.
از شما تقاضا داریم که به راهکارهای ارائه شده در این تاپیک عمل کنید.
برای شما آرزوی سلامتی و موفقیت می کنیم.