يك مرده ميره خواستگاري ... پيژامه اش را هم مي بره ...
مي گن چرا پيژامه ات را مي بري...
مي گه خوب شايد جور شد ... شب را مانديم
نمایش نسخه قابل چاپ
يك مرده ميره خواستگاري ... پيژامه اش را هم مي بره ...
مي گن چرا پيژامه ات را مي بري...
مي گه خوب شايد جور شد ... شب را مانديم
سلام مريم جان :
لطيفه هايت خوب بود ولي اين ايام عزاداري سعي كنيم از اين پست استفاده نكنيم
البته ببخشيدا عزاداريتونم قبولhttp://i26.tinypic.com/k9hqgi.gif
:سلام:72::16:
پسر رو به باباش کرد :من همیشه وقتی آقا معلم سوال میکنه اول همه من انگشتمو بالا میبرم .
پدر :پس چرانمره هات خراب ؟
پسر: چون دستم رو بالا میبرم تا بگویم بلد نیستم:P
متشکرم:72::72::43::16::shy:
یه روز غضنفر داشته زنشو میزده ازش می پرسن چرا میزنیش؟ میگه:والا نمی دونم وگرنه می کشتمش
غضنفر یه روز یه دزد رو تو خونش میگره اسلحه اش رو میذاره رو شقیقه هاش میگه:اگه تکون بخوری اونقدر با لگد می زنمت تا بمیری
غضنفر رو توی هیچ تکیه ای راه نمی دادن میره یه تکیه میزنه هیچکس رو راه نمیده
تو یه روز بارونی دو نفر از کوهی بالا می رفتند ناگهان آسمان رعد و برقی زد . یکی از آنها گفت مثل اینکه دارن از ما عکس می گیرند.
پسری که تا به حال جنگل نرفته بود بادوستش به جنگل رفت . دوستش به او گفت:این جا جنگل است.
پسر نگاهی به اطراف کرد وگفت: این درخت ها نمیگذارند جنگل را ببینم:D:46:
از يه ني ني مي پرسن عشق چيه؟ ميگه:عشخ يعني بذالي كسي كه دوس دالي از پفكات بوخوله اما فقط تو تا دونه ها!!!
مردی در همسایگی شخصی سکونت داشت .روزی او را دید و به او گفت : هیچ می دانی من هنر پیشه ی معروفی هستم .حتما مرا در سینما زیاد دیده اید .
همسایه که حواسش نبود گفت: معمولا روی کدام صندلی می نشینید لژ یا پایین.
"درس"
معلم:مینا ، من رفتم ،تو رفتی ، او رفت مال چه زمانی است ؟
مینا : زنگ آخر !!!
*****متشکرم ****:72::43:
"کبریت"
یک روز ، یک چوب کبریت سرش را می خاراند وآتش میگیرد !!!!
ضمنا آقای سنگ تراشان واقعا از لطف شما مشکرم*****:16::72:
هيچ مي دوني فرق حادثه با فاجعه چيه ؟ حادثه اينه كه مادرزنت رو هل بدي تو آب ، فاجعه اينه كه ببيني مادرزنت شنا بلده http://i25.tinypic.com/o5szlz.jpg
؟
E
D
O
O
B
H
E
D
O
H
S
F
A
L
L
A
S
M
S
E
Y
E
R
A
S
R
D
A
H
G
N
I
T
E
R
M
O
O
O
T
A
L
A
H
A
T
از پايين بخون برو بالا .
اگه ديدي يک روز به سيخ کشيدنت، ناراحت نشو... چون خيلي جيگريhttp://i28.tinypic.com/ds102.gif
فالگير: فردا شوهرتون ميميره!
زن: اينو كه خودم ميدونم. بهم بگو گير پليس ميفتم يا نه!
معتاده ميره لباس فروشي، ميگه: ببخشيد شلوار نخي داريد؟ يارو ميگه:بعله. طرف ميگه: بيزحمت دونخ بدين
اگر من شيرين بشم تو فرهاد/ من ليلي بشم تو مجنون/ من نرگس بشم تو سام/ من حوا بشم عمرا تو آدم نميشي
مهمه كه بتوني دختري رو پيدا كني كه باباش پولدار باشه، دختري كه خوش تيپ باشه، دختري كه دوستت داشته باشه... ولي مهم تر از همه اينه كه اين 3 تا دختر نبايد همديگر رو بشناسن.
توجه: آيا ميدانيد 3 نفر اول كنكور گروههاي انساني تجربي و رياضي از سس سالاد مهرام استفاده مي كردن
یه نفر میره سربازی
دور کلاش قرمزی
یه نفر تو لوله
اتل متل توتوله
یه نفر زنگ میزنه به دوست دخترش میگه کسی خونه نیست بیا.دختره میره هر چی در میزنه کسی درو باز نمیکنه
خیلی بیمزه بود نه؟؟
خسيسه صد هزارتا صلوات نذر ميکنه. وقتی نذرش برآورده ميشه ميره ورزشگاه آزادی داد ميزنه : محمدياش صلوات!!
یارو ميره حموم، آب جوش بوده با نعلبكي دوش ميگيره! .....ميره ماه عسل، يادش ميره زنش رو ببره!....ميره مغازه ميگه: آقا يه بيسكويت خوب بدين. بقاله ميگه: ساقه طلايي خوبه؟ ميگه نه. ميگه: ويفر خوبه؟ ميگه نه . ميگه گرجي خوبه؟ ميگه نه. ميگه: مادر خوبه؟ ميگه: قربان شما، دست بوسن!...ميره سيگار فروشي میگه: آقا سيگار برگ دارين؟ خير.میگه: پس يك بسته كوبيده بدين!...ازش ميپرسن شما تهراني هستين؟ ميگه: نه چشماتون قشنگ ميبينه!
يك گروه از محققين انسان شناسي داشتن روي تفاوت مغز نژادهاي مختلف انسان تحقيق ميكردند، اول مغز يك آمريكاييه رو باز ميكنند، ميبينند اي بابا اينا اينقدر با الكترونيك و كامپيوتر ور رفتن كه تو مغزشون پر شده از IC و مدارهاي الكترونيكي. خلاصه ميترسن دست به يك چيزي بزنند خراب شه، زود مغز يارو رو ميبندند. بعد مغز يك ژاپنيه رو باز ميكنند، ميبينند اي بابا اين وضعش از آمريكاييه هم خراب تره و مغزش شده پر از مداراي نوري و چيزاي عجيب غريب، خلاصه مغز اين رو هم جرات نميكنند دست بزنند. بعد جمجمه يك احمق رو باز ميكنند، ميبينند تو ش فقط يه دونه سيم ازين ور جمجه رفته اونور. باخودشون ميگن: خوب ما اينو قطع ميكنيم، اگه ديدیم خيلي ضايع شد، فوقش دوباره وصلش ميكنيم! خلاصه سيمه رو قطع ميكنند، يهو گوشاي یارو ميافته!
زن: اگه امشب نيايي بريم خونه مامانم ديگه منو نميبيني! مرد: براي چي؟ زن: واسه اينكه چشماتو درميآرم!
یک روز آقايی رو پلیس میگیره میگه : کارت ماشین ٬ بیمه ٬ گواهی .نامه يارو میگه چیکار کنم جمله بسازم .
پیره زنه دندون نداشته میخواسته بره نازی آباد به تاکسیها میگفته نای نی نانای ني نای نای (( یعنی نازی آباد نگه دار ))
خــداونـــــد زميــن و اسمــان را افـريـد و گفت : چـه زيبـاست..... مــرد را آفـريـد و گفت : چـه زيبـاست...... و زن را افريـد و گفـت :........ اشکال نداره آرايش ميکنه.
ابتدا خدا زمين را افريد...سپس استراحت کرد. بعد مرد را افريد...سپس استراحت کرد و بعد زن را افريد. انگاه ........نه خدا استراحت کرد نه زمين و نه مرد .
مرد: قسم ميخوري كه منو به خاطر پولهايم دوست نداري؟ زن: هزارتومن بده تا قسم بخورم!
یارو كنار يه چاهي وايساده بوده، هي ميگفته: سيزده،..سيزده،..سيزده.. يكي از اونجا رد ميشده، ميپرسه: ببخشيد قربان، ميتونم بپرسم داريد چيكار ميكنيد؟ يارو يقشو ميگيره، پرتش ميكنه تو چاه، ميگه: چهارده،...چهارده،...چهارده!
يکی جونش به لبش می رسه،تف می کنه ميميره..........
يه يارو شراب ميخوره شنگول ميشه گرگه ميخورتش .
احمقه داروخونه داشته، يك روز جلو در مغازه بزرگ مينويسه: سوسك كش جديد رسيد! خلاصه بعد يك مدت يك بابايي مياد تو ميگه: ببخشيد، جريان اين سوسككش جديد چيه؟ اين خونة ما رو سوسك سر گرفته. احمقه ميگه: اين دارو خيلي جديده و بازدهيش هم تضمينيه. شما اين دارو رو ميريزيد تو يك قطره چكون، بعد كشيك ميكشيد تا سوسكها رو بگيريد. هر سوسك رو كه گرفتيد، در روز سه نوبت (صبح و ظهر و شب) تو هر چشمش دو قطره ازين دارو ميچكونيد، بعد از يك مدت سوسكها كور ميشن و خودشون از گشنگي ميميرن!! يارو كف ميكنه، ميگه: خوب آخه اگه سوسكها رو بگيريم كه همونجا درجا ميكشيمشون! احمقه ميره تو فكر، بعد يك مدت ميگه: آره خوب، ازون راهم مِشِه!!
يه دفعه دو تا هزار پا همديگر رو بغل ميکنن ميشن زيپ
يه نفر ميره جوراب فروشي ميگه آقا جوراب ميخوام فروشنده ميگه:مردونه ؟يارو دست ميده ميگه: مردونه
يه يارو زنگ ميزنه پيتزا فروشي ميگه يه پيتزا مي خواستم. فروشنده ميگه . به نام ... ؟ يارو ميگه . آخ آخ . ببخشيد .به نام خدا , يه پيتزا مي خواستم
از طرف مي پرسند چرا پرنده ها زمستان از شمال به جنوب پرواز مي کنن ؟ ميگه : آخه من امتحان كردم..... پياده خيلي راهه
تست فيزيك كنكور : سرعت نور چه قدر است؟ 1- بد نيست 2- خوب است 3- الحمدالله 4- تو خوبي؟
يه نفر يه سگ فلج داشته، هر وقت دزد ميومده، سگه رو مي گذاشته توي فرغون و دنبال دزده ميدويده
اخيرا کشف کردند که حرف مورد علاقه ي دختر هاي ايراني در زبان فارسي ( پ ) و ( خ ) مي باشد، مثلا : دوست دارند که ( پول ) ( خرج ) کنند. ( پسر ) ( خر ) کنند. ( پدر ) ( خام ) کنند. ( پرايد ) ( خرد ) کنند. ( پاسپورت ) بگيرند برن ( خارج) . ( پر رو ) و ( خوشگل ) باشند و ... ادامه دارد
تست هوش : به 750 گرم میگن چی؟؟؟ ........... ميگن نیم کیلو و نیم
بر اساس جديدترين تحقيقات ، تنها 20% از مردها عقل دارند! ... مابقي همگي زن دارند
يارو لنگ بوده با کشتي ميره سفر...وقتي برميگرده رفيقش ميگه خب سفر خوش گذشت؟؟ ميگه نه بابا همش استرس داشتم هي مي گفتن لنگرو بندازين تو آب
پشت کنکوريه نذر میکنه اگه دانشگاه قبول بشه ،،،ننه اش رو با پای برهنه بفرسته کربلا
یارو ميره مهمانی . وقتي مياد بيرون ميبينه کفشاش نيست ، ميگه 4 حالت داره :
1 - نيومدم ؟
2 - بدون کفش اومدم ؟؟
3 - اومدمو رفتم ؟
4- بعداّ ميام ؟؟
اگرچه من هم با کفش و دمپایی مشکل داشتم ولی باور بفرمایید اون یارو من نبودم :58:
[color=#FF0000]از کجا بفهمیم هواپیمایی که سوارش شدیم ربوده شده است:
· اول که سوار شدیم مهماندار نشسته بود یه گوشه جدول حل می کرد ، اصلا مسافر ها رو آدم حساب نمی کرد اما الان همش از خودش لبخند در می کنه!
· تو پرواز تهران- کرج هستیم ، یه مرتبه خلبان از بلند گو می گه : مسافرین محترم اگه از سمت راست هواپیما به بیرون نگاه کنین می تونین برج ایفل رو ببینین!
· میرزا از توی جورابش یه سه تار در می آره و شروع می کنه سه تار زدن! همه به یاد داش مجید فاتحه می خونن. کارگردان با چماق کات می ده.
· یه هواپیما با آرم نیرو انتظامی پشت سرمونه و هی بوق و چراغ می زنه!
· ما با هواپیما رفتیم کرج ، دوستامون با دوچرخه . اونها زودتر رسیدن!
· بالاخره بعد از چهارده ساعت می رسیم کرج . وقتی از هواپیما پیاده می شیم پاپ می آد استقبالمون. نمی دونستیم پاپ تو کرج زندگی می کنه !
· از این همه پیشرفت و تغییر که از هفته پیش تو کرج اتفاق افتاده تعجب می کنیم. دیگه دلمون نمی خواد برگردیم!
· وقتی به زور پس گردنی برمون می گردونن تهران یه دسته گل می اندازن دور گردنمون و بهمون می گن از این حرکت شما دشمن بیچاره شد! از خودمون می پرسیم : تو کرج خیلی حرکتها انجام دادم . کدومشو می گن؟
از دون کیشوت داتکام
داستان فوتبال در بهشت
دو پيرمرد ٩٠ ساله، به نامهاى بهمن و خسرو، دوستان بسيار قديمى بودند.
هنگامى که بهمن در بستر مرگ بود، خسرو هر روز به ديدار او می رفت.
يک روز خسرو گفت: «بهمن جان، ما هر دو عاشق فوتبال بوديم و سالهاى سال با هم فوتبال بازى می کرديم. لطفاً وقتى به بهشت رفتى، يک جورى به من خبر بوده که در آن جا هم می شود فوتبال بازى کرد يا نه؟»
بهمن گفت: «خسرو جان، تو بهترين دوست زندگى من هستى. مطمئن باش اگر امکانش بود حتماً بهت خبر می دهم.»
چند روز بعد بهمن از دنيا رفت.
يک شب، نيمه هاى شب، خسرو با صدايى از خواب پريد. يک شیء نورانى چشمک زن را ديد که نام او را صدا می زد: خسرو، خسرو…
خسرو گفت: کيه؟
: منم، بهمن.
:”تو بهمن نيستى، بهمن مرده!
:باور کن من خود بهمنم…
: تو الان کجايی؟
بهمن گفت: در بهشت! و چند خبر خوب و يک خبر بد برات دارم.
خسرو گفت: اول خبرهاى خوب را بگو.
بهمن گفت: اول اين که در بهشت هم فوتبال برقرار است.
و از آن بهتر اين که تمام دوستان و هم تيمی هايمان که مرده اند نيز اينجا هستند.
حتى مربى سابقمان هم اينجاست. و باز هم از آن بهتر اين که همه ما دوباره جوان هستيم
و هوا هم هميشه بهار است و از برف و باران خبرى نيست.
و از همه بهتر اين که می توانيم هر چقدر دلمان می خواهد فوتبال بازى کنيم
و هرگز خسته نمی شويم. در حين بازى هم هيچ کس آسيب نمی بيند.
خسرو گفت: عاليه! حتى خوابش را هم نمی ديدم! راستى آن خبر بدى که گفتى چيه؟
بهمن گفت: مربیمون براى بازى جمعه اسم تو را هم توى تيم گذاشته!
به یارو میگن آرزوت چیه ؟
میگه آرزوم اینه که
درس بخونم
دانشگاه برم
دکتر بشم
مطب بزنم
پولدار بشم تا بتونم یه وانت بخرم باهاش کار کنم