RE: کنار آمدن با واقعیت ولی چگونه؟
عطریای عزیز ، هرکسی توی زندگی اش با سختی هایی همراه هست ، پس تو نیز از این قاعده مستثنا نیستی
این مشکلات و سختی های زندگی است که به شخصیت هر انسانی ارزش و معنا می دهد .... خودت شما ، چرا خواستی بیایم توی تاپیکت ، چون از جنگیدنم با مشکلات خوشت اومد .... پس شما هم می تونی با بالا بردن روحیه ات و ساختن خودت یک زن قوی از خودت بیافرینی که به دیگران کمک برسونی .. این جوهره در وجودت هست ، مطمئنم
گذشته هرچه که بوده ، گذشته است ... خودت را بابت آن سرزنش نکن ، به هرحال مگر شما چند سالت بوده و یا چقدر تجربه داشته ای ؟ تو هم یک دختر بودی مثل بقیه دخترها ، کم تجربه و از روی ناآگاهی اشتباهاتی هم داشته ای ، همسرت سابقت هم چه خوب و چه بد ، به هرحال قسمتی از گذشته شما رو تشکیل میده ، پس برای ساختن آینده ی بهتر باید تلاش کنی که این گذشته رو ولو دردناک و سخت بپذیری ....
اما پذیرش به این معنی نیست که رفتار نادرست و غلط خود و دیگری را درست بدانیم و یا به آن رفتارها بها بدهیم و یا مدام توی ذهنمون مرورشون کنیم ، بلکه یعنی همون طور که پذیرفته ایم آتش خاصیت سوزانندگی دارد و آسمان آبی است ، اون گذشته هم بخشی از وجود ما هست ... فرض کن شخصی چشمش خیلی ریز باشد و بینی اش خیلی بزرگ ، شاید از نظر دیگران و یا حتی خودش ( به نادرست) زیبا نباشد ، اما اون شخص که نمی گه من میرم چشمهایم را در می آورم می اندازم دور و یا اینکه دماغم را می شکنم .... درصدد می شود مثلا بینی اش را عمل کند و ....در کل می خواهم بگویم اون شخص ابتدا می پذیرد که چشم ها و بینی اش به این شکل هست و بعد درصدد بهتر کردن آنها بر می خیزد .... در مورد زندگی هم همین طور هست ( نکته مهم : وقتی خودمون رو دوست داشته باشیم و به خودمون افتخار کنیم ، خود را همین گونه که هستیم می پذیریم و درصدد اصولی زیستن گام بر می داریم )
پس همین جا بپذیرش را یاد بگیر
==========
پاسخ شما رو خوندم ، هنوز هم قانع نشده ام چرا خودت را شکست خورده می دونی ؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط عطریا
ولی تمام تلاشم و تحملم شد باد هوا و هیچ نتیجه ای نداد
>> مهم تلاش کردن هست ، نه نتیجه .... ما نتیجه تلاشمون رو می گیریم ، اما اگر اون نتیجه بر خلاف میلمون باشه نباید اساس و بنیان تلاش رو ببریم زیر سئوال
>>>> اکنون تصمیم بگیر تلاش کنی برای ساختن فردا ، اگر با دید قبلی بخواهی تلاش کنی ، از همین الان می گویم دست از تلاش بکش!
نمیدونم کجای کارم اشتباه بود که اون به خودش اجازه ی کتک زدن -فحاشی-خیانت -تحفیر -تنها گذاشتن -بی محلی و.....
>> خیلی جاها ... هم تو اشتباه داشتی و هم اون ، ولی آیا الان پرداختن به این موضوع دردی را دوا می کند؟ مشکلی را حل می کند ؟ بر فرض که پیدا کردی مشکل کار کجا بود ، اکنون چه سودی برایت به ارمغان خواهد آورد جز افسوس؟! پذیرش را فرا بگیر
آخه چرا من با اینهمه تلاش نتونستم زندگی کنم
>> خانومم ، مگه الان داری چی کار می کنی؟ مگه زندگی نمی کنی ؟ زندگی گذراندن همین روزهاست ، اما زندگی درست ، یعنی با بهره و مفید گذروندن همین فرصت ها و روزها
بچمو تو آغوش پدر و مادرش پرورش بدم چرا الان باید یکی دیگه برا بچم مادری کنه
>>> مادر اون بچه فقط و فقط تو هستی ، اگر بخواهی !!!! مادر بودن این نیست که هرثاینه در کنار فرزندت باشی ، بلکه این هست که آن زمان که نیاز دارد تو وظیفه مادرانه ات را انجام دهی .... حال چه در کنارش باشی و چه نباشی .... مثلا اگه مادری بنا بر دلایلی خارج از کشور هست و نمی تونه بچه اش در کنارش باشه ، یعنی مادرش نیست؟! اگر مادری در کما باشد ، یعنی مادر نیست؟ اگر مادری زمین گیر شود و به ناچار در آسایشگاه بستری شود ، دیگر مادر نیست؟
چرا منو لایق مادری کردن برا بچم که جگر گوشمه ندونست چرا انقدر طلاق براش راحت بود و من تو اون مدت زندگیم نتونستم روش تاثیر بذارم و به به زندگی دلگرمش کنم و بدونه زندگی ارزش داره و بازی کردن با زندگی یه زن و بچه نامردیه................
>> عطریا جان ، همه این چراها بر می گرده به اینکه شما چقدر خودت رو دوست داری و چقدر برای خودت ارزش قائل هستی .....
بالهای صداقت من گاهی فکر میکنم اینا همش رویاست و همچین اتفاقی برام نیفتاده
>> همه از همون عدم پذیرش نتیجه می گیره ، شما برای اینکه به خودت کمک کنی ابتدا همون طور که گفتم باید پذیرش داشتن را یاد بگیری ( پذیرش با تسلیم فرق می کنه )
من خیلی رنج میکشم از اینکه دخترم از من دوره و من نمیتونم براش مادری کنم
>> درک می کنم چی می گویی، تو می تونی حتی با اینکه از همسرت طلاق گرفته ای مادر فرزندت باشی ، فقط اگر بخواهی و سختی هایش را هم قبول کنی
ای کیو سان رو یادت می آد؟ مادرش اون رو توی مدرسه گذاشت تا آموزش ببینه
حنا دختری در مزرعه رو دیدی ؟
باخانمان (پرین) یادت می آد؟
درسته همگی کارتون بودند ، اما این نکته (دور بودن از مادر) که توی همشون مشترک بود فوایدی هم در بر داشت
( در مثال مناقشه نیست )
وقتی دورو بر خودم کسایی رو میبینم که خیلی کمتر از من زحمت میکشن ولی زندگی راحتی دارن و شوهرشون دوسشون داره خیلی غمگین میشم
>> چرا خانومی ؟ به خاطر خوبی دیگران خوشحال باش تا خداوند هم اون خوبی رو برای تو هم پدید بیاره (اصل کارما)
اولا که مقایسه کردن ممنوع (شما که توی زندگی اونها نیستی ، پس نمی دونی اون رنگ رخساره چه سری در درون خودش داره )
دوما) مسلما شما حسود نیستی ... پس شایسته نیست رفتاری حتی در ذهنمون داشته باشیم که بخواد ذره به این سمت بره
سوما)تو عزیز و دوست داشتنی هستی ، لزومی نداره به واسطه ی دوست داشتن شخص دیگری احساس کنی دوست داشتی و ارزشمند هستی
دوست ندارم اینور اونور کشیده بشه میخوام تو یه حالو هوا رشد کنه و ترجیح میدم نبینمش
و اگه من بخوامم با محالفت شدید پدرش مواجه میشم با اینکه تحملش سخته ولی چاره ای جز سوختن ندارم اصلا دوست ندارم با دیدن دخترم با اون و خانوادش مواجه بشم و دوباره چشمم به اونا بیفته اونا قلبمو سوراخ سوراخ کردن و نابودم کردن.
>>>خانمی کلمه به کلمه حرف هایت ،سوراخ سوراخ بودن قلبت را به وضوح نشان میده ، اگر نجنبی و کاری نکنی ، تمام خون بدنت از این سوراخ ها خارج میشه و می میری .... و دخترت در واقع یتیم میشه ، ....
شما می بایست یک تامل درست و سازنده با دخترت ایجاد کنی ، ( الان فرصتش نیست ، چون پستم خیلی طولانی شد)
من از طلاقم پشیمون نیستم
>>ببخشید که خیلی صریح می گویم ، شما از طلاقتون پشیمونی ، اما داری انکارش می کنی ، دچار یه سرگشتگی شده ای و هدفت را در زندگی گم کرده ای ، مرتب این شاخه و آن شاخه می کنی ، دیروز رو زیر رو می کنی ، تصمیم های نا مشخص در ذهنت شکل می گیرد و باز در همه حال منفعل می مانی
این جوری من کمکی از دستم برایت بر نمی آید
در واقع قدم اول برای برون رفت از این وضعیت خودت هستی
دقیق گوش کن :
خوب یا بد ، درست یا نادرست، شما طلاق گرفته ای----- و قطعا تصمیم شما مبنی بر طلاق، در اون موقع بهترین تصمیم بوده ، پس دیگه شک نکن و زیر رو رو کردن گذشته را رها کن
عزیزم تو خوبی ، زیبایی، دوست داشتنی هستی، ارزشمندی ، تو لایق بهترین ها هستی
اما این بهترین ها را به ارزان نفروشند ، باید تلاش کنی تا بدست بیاری
RE: کنار آمدن با واقعیت ولی چگونه؟
با سلام و تشکر از بالهای صداقت مهربون و عزیز
خیلی ممنونم از اینکه زود جوابمو دادید :43:
من اونجا که گفتم وقتی دورو بر خودم کسایی رو میبینم که خیلی کمتر از من زحمت میکشن ولی زندگی راحتی دارن و شوهرشون دوسشون داره خیلی غمگین میشم منظورم حسودی نبود منظورم این بود که اونا هم مثل من اشتباهاتی دارن و هنوز اول راهن ولی زندگیشون مثل من نیست و دارن زندگی میکنن و با خوب و بد هم میسازن
نمیدونم شاید حرف شما درست باشه که من از طلاقم پشیمونم ولی از این بابت زیاد ناراحت نیستم من بیشتر از بابت بچم ناراحتم چون با دخترم بیشتر خاطرات خوش دارم ولی از پدرش ندارم پدرش منو خیلی اذیت کرد...............
حالا من باید چیکار کنم میشه منو راهنمایی کنید
هزاران گل :72::72::72:تقدیم به بالهای صداقت که جواب منو با مهربونی داد.
RE: کنار آمدن با واقعیت ولی چگونه؟
عطریا در دو تا پست قبل من سعی داشتم ، شما زمینه ای از پذیرش در خودتون ایجاد کنید ، که خدا رو شکر کم کم داره اتفاق می افتد ، و دیگر اینکه خودتون را بابت گذشته سرزنش نکنید ، و سوم مطلب اینکه به کل این احساس شکست را که بی اساس و دلیل هست ، بگذارید کنار ! که این هم بهتر شده است
حال برگردیم به سئوالاتی که شما مطرح کرده اید
نقل قول:
نوشته اصلی توسط عطریا
.
الان باید چیکار کنم
اون زندگی که ارزش موندن و جنگیدن نداشت ولی الان باید برم سراغ بچم یا بزارم یه کم که بزرگ شد و قدرت درکش بالا رفت برم چیکار کنم
>>> عطریا ی عزیز ، الان باید برای زندگی ات و فرداهایت برنامه ریزی کنی ، با خودت خلوت کن ، در آرامش با توجه به شرایطی که داری ، امکاناتی که داری و یا می تونی در آینده نزدیک به وجود بیاری اهدافت را مشخص کن
این اهداف می تونه
ادامه تحصیل باشه
پیدا کردن یک کار خوب باشه
عضو شدن در یک باشگاه
همکاری کردن با موسسات
خرید یک اتومبیل باشه
خرید یک خانه
پیدا کردن یک دوست خوب
فکر کردن به یک رابطه جدید برای ازدواج ( حداقل یک سال دیگه )
و .....
اهدافت را ابتدا روزانه ، بعد هفته ای ، بعد ماهانه و بعد سالانه ( یک سال بعد به چیزهایی دست پیدا کنی ، 5سال بعد ، ... )
و ...
>>>> در خصوص رفتن دنبال بچه ات : همون طور که خودت اشاره کرده ای بچه هم پدر می خواهد و هم مادر ، و حق مسلم شما هست که فرزندت رو ببینی ، می تونی از طریق دادگاه اقدام کنی ، چون تا 7 سال حضانت دختر با مادر هست ، ضمن اینکه سن رشد برای دخترها 9 سال تمام هست یعنی دختر بچه ای که 9 سالش شده باشه خودش حق انتخاب واهد داشت که پیش مادر زندگی کند یا پدر ، لذا این موضوع تا حدی دغدغه تو را کاهش میده
اما نگهداری از بچه سختی هایی هم دارد چه از نظر مالی و چه از نظر مسئولیتی
برای خودت بسنج ببین می توانی از پس اونها بر بیایی یا نه
و دوم اینکه همین قضیه وکیل گرفتن و دادگاه رفتن شاید مدت زمانی طول بکشو ودر این مدت رفتارها و واکنش های نادرستی از جانب پدر دخترت و خانواده این آقا ببینی ، شاید هم از طرف خانواده ی خودت هم حرف های مایوس کننده بشنوی و یا اینکه حتی دخترت هم تو را طرد کند ( این طور که می گویی تو را یادش رفته ) اما اگر قاطعانه تصمیم گرفته باشی ، و خوشبخت شدن دخترت در این راه می باشد ؛ این موانع نباید سد راه تو بشوند
اگر با توجه به دارا بودن شرایت حضانت از دخترت می توانی در دادگاه تا سن 7 سالگی حضانتش را بگیری و واقعا توانش را داری ، پس با توکل به خدا اقدام کن
نقل قول:
نوشته اصلی توسط عطریا
نمیدونم تو این شهر غریب علارغم مخالفت خانوادم بمونم یه کار خوب پیدا کنم خونه ای اجاره کنم و دخترمو هم بیارم پیش خودم و اینجا زندگی کنم
یا اینکه بر گردم شهر خودم پیش مادرم و زندگیمو همینطوری ادامه بدم و همون جا کار پیدا کنم و پیش مادرم زندگی کنم لطفا کمکم کنید شاید حرفاتون و راهنماییهاتون بتونه کمکم کنه
موندن یا برگشتن
باز هم بر می گردد به توانایی های شما
اینکه کجا باشی مهم نیست ، مهم این هست که در هرجا که باشی عنان زندگی در دستان خودت باشد
شاید برای مدتی در در کنار مادرت زندگی کنی ، بهتر باشد
شاید هم در همین شهر باشی بهتر باشد
به هرحال هر انتخابی و هر تصمیمی مزایا و معایبی دارد ، و هنگامی که تصمیم بگیریم می بایست هزینه آن تصمیم را نیز بپردازیم
حال با توجه به اهدافی که بهت گفتم تعیین کنی ، و شرایط زدگی ات تصمیم بگیر که در کجا زندگی کنی ، یادت نره که این انتخاب برای ابد نیست ، شاید برای دسترسی به یک هدف تصمیم بگیری موقتا جایی سکونت کنی و بعد از بدست آوردن اون هدف و تواناتر شدنت ، تصمیم دیگری بگیری
در آخر برایت آرزوی موفقیت و آرامش درونی را دارم :72:
RE: کنار آمدن با واقعیت ولی چگونه؟
با سلام به بالهای صداقت عزیز و دوستان خوبم در تالار همدردی:72:
میخواستم در مورد ازدواج دومم یه کم راهنماییم کنید از طرف یکی از فامیلها یکی به من معرفی شده که همشهری هستیم و مدتی هست که فقط با هم حرف میزنیم ایشون 10 سال از من بزرگتر است و دیپلمه و دارای درآمد مناسب و شعل آزاد و 2 سال پیش ایشون از همسرش جدا شدن و دارای یک دختر 13 ساله میباشد که با خودش زندگی میکند و قرار هم هست بعد ازدواج هم با ما زندگی کنند از نظر مذهبی و اقتصادی و اجتماعی تقریبا هم فکریم میخواستم مشکلات و خوبیهای این ازدواج رو به من بگید و بیشتر راهنماییم کنید دلیل جداییشون از خانومش مشکلات زندگی و کوتاه نیومدن خانم و نق زدنهای مکرر رو گفتن دخترشون هم نرفته پیش مادرش و پیش پدرش مونده و زیاد با مادرش رابطه نداره و خانوادش هم فرهنگی هستن.
لطفا راهنماییم کنید تا دوباره با شکست مواجه نشم و با آگاهی انتخاب کنم.:325:
RE: کنار آمدن با واقعیت ولی چگونه؟
عطریای عزیز:72:
به نظرم باید 1 تاپیک جدید خارج از بحث های طلاق باز کنی.الان الن کار رو بکن و اونجا درباره خواستگارت و شرائط ازدواجت توضیح ببده.:82:
درباره ازدواج دومت جدای از مشاوره های همدردی سراغ 1 مشاور خوب تو شهرتون هم برو از اون هم کمک بگیر.
من خیلی مهارت ندارم اما به نظرم اگر دیدی کارتون داره جدی تر میشه باید با دخترشم حتما صحبت کنی چون داری وارد زندگی 2 نفر میشی پس باید با حالات و روحیات هر دوشون اشنا باشی و کنار بیای .خیلی خوبه که اگر کارتون یه کم جدی تر شد بتونی رابطه عاطفی با اون دختر بگیری.اون تو سن حساسیه.اگر به عنوان 1 همسرپدر بخای باهاش تو 1 خونه زندگی کنی اندازه 10 تا شوهر داری باید برای تعادل رابطت با اون وقت و انرزی بذاری تا فضای گرمی داشته باشی.:104:
RE: کنار آمدن با واقعیت ولی چگونه؟
سلام عطریا
دوستان خیلی خوب همراهی و راهنمایی کردند:104:
می تونم درک کنم برای یه مادر چقدر سخت و دردآوره که حس مادریش رو له کنه و بتونه یک لحظه حتی یک لحظه دور از فرزندش باشه .باید این تهدید ها و رنج ها رو به فرصت و فرصت ها تبدیل کنی .
نترس !
بلند شو !
سفت میشی !با تجربه و قوی میشی ! :43:
دردت اومد ؟
می دونم ! اما گریه دردت رو درمون نمی کنه .
پاشو !
عوضش یه بازیکن خوب میشی ! :227:
دیگه نذار گل بخوری ! پاشو !یه دفاع جانانه ویه حمله به زمین مشکلات و انشاءلله یه گل توی دروازه ! :104::104::104:
پست هاتو خوندم و با اجازه ات نظرم رو می گم و امیدوارم کمکت بشه!
نقل قول:
از همسرم جدا شدم و ما یه دختر ناز دو ساله داشتیم که بخاطر آرامش دخترم و بخاطر مشکلاتی که داشتم سرپرستیشو دادم به پدرش و بخاطر اینکه اون توانایی درک این موضوع رو نداشت
آیا واقعا شرایطت این اجازه رو نمی داد که لا اقل هفته ای یکبار دخترت رو ببینی؟
نقل قول:
بخاطر خودش دیگه نخواستم ببینمش و خواستم یه جورایی توی یه حال و هوا بزرگ بشه و اذیت نشه
واقعا مطمئنی این طوری براش بهتره و اذیت نمی شه ؟
آیا بهتر نیست حال که اون بچه باید به دور از شما زندگی کنه لااقل از مهر مادری به طور کل محروم نشه و تا حدی که شرایط شما و قانون بهتون اجازه میده بچه از این امکان بر خوردار بشه ؟
بله !درسته , کار بسیار سختی هست که یه مادر هفته ای یکبار بچه اش رو ببینه و هنوز از دیدنش سیر نشده فراق و جدایی باشه .اما به هر حال واقعیت اینه که این بچه با لاجبار و نا خواسته در این نا ملایمات افتاده اما چون بچه ها زود می تونن با شرایط خودشون رو وفق بدن برای خود بچه همین دیدار هفته یکباربا هر کدوم از والدین یا مادر یا پدر به مدت 24 ساعت بهترین حالت هست البته اگر بدون تنش و کنتاک باشه و یه بستر آرومی باشه ووالدین این 24 ساعت رو اختصاص به بچه بدن و از لحاظ عاطفی بچه رو ساپورت کنن.البته اگر امکانات و شرایط مادر اجازه بده بچه باید تا 7 سال پیش مادر باشه .
برای بچه این گونه بهتر هست.ولی برای والدین کار سخت و دشوار ی هست .
والدین بعد از طلاق ناچارا دچار مسائل عدیده (از لحاظ اقتصادی – مسکن – استقلال و........و خانم ها بیشتر)می شوند که سخت مشغول حل اون میشن .اما این موارد نباید سلب مسئولیت از اونها بکنه و هر کدوم برای راحتی کار و برای دوری از فشارها و رنج ها توجیهی برای فراموشی یا نادیده گرفتن فرزندشون باشه .
من مادرانی رو دیدم که با وجود تمام مخالفت هایی که خانوده ی خودشون و عدم همکاری پدر فرزندشون و با تمام تخته سنگ هایی که بر سر راهشون می افتاده اگر شرایط نگهداری فرزندشون هم نداشتن حاضر به ترک و عدم دیدار نشدن .و با هر سختی وبا هر رنجی که بوده اون قسمت از مسئولیت و وظیفه ای که باید رو, تا آخرین نفسشون همت کردندو دریغ نکردن و همین تلاش ,همین سختی ,همین احساس مسئولیت ,همین عشق , همین خنده ها و گریه ها که این مادرو فرزند در آغوش هم – هم در لحظه ی وصل ,هم در لحظه ی فراق و هجر داشتن باعث شده بچه از عشق مادر بی نصیب و بی بهره نمونده و تا حدود زیادی از خلا ها برای بچه جلوگیری بشه .و برای مادر نیز مرحمی باشه برای درد تنهایی !چون حس مادری و خدایی نکرده حس بی مسئولیتی وخلاهای که باقی خواهد ماند چیزی نیست که صرفا با یه ازدواج دیگه بره و درمان بشه .
متاسفانه گاهی اوقات ما در انتخاب هامون راحت ترین راه رو برمی گزنیم و همیشه هم سر گردون!!! و نتایجش هم سخت و سخت تر . در صورتی که اگر با کمی تحمل وتامل و صبر خصوصا و خصوصا توکل و امید به خدا بهترین راه رو انتخاب کنیم درسته سختی و رنج زیاد می کشیم اما به مرور بار این فشار کم میشه, ما نیز مقاوم میشیم و به خودی خود نیز در اثر تلاش و مقاومت , تلخی صبرمون کم کم به میوه ی میشینه و ما طعم شیرینش رو می چشیم .
نقل قول:
تو این مدت خیلی سعی کردم که دوباره زندگیمو از نو بسازم و یه جورایی بپذیرم واقعیت تلخ زندگیمو ولی با گذشت زمان بهتر که نمیشم هیچی دارم بدتر میشم حتی من محل زندگیمو یک سال بطور موقت عوض کردم ولی فایده ای نداشت احساس میکنم زندگی برام تموم شده و همه ی فرصتهام به پایان رسیده
این رو اصلاح کن:
نقل قول:
یه جورایی بپذیرم واقعیت تلخ زندگیمو
(بنا نیست همه ی فصول زندگی یه جور باشه .پاییز داره –زمستون داره- بهار و تابستونم داره )
بگو:
یه جورایی بپذیرم واقعیت طلاق رو که مثل صفحات فصل زمستان کتاب زندگیم هست و بعدش انشاءلله با امید و توکلی که دارم این صحفات رو ورق می زنم و به فصل بهار می رسم .
دیدی زمین رو که چه استقامتی می کنه در برابر سرما و خشکی هوا؟ واز دل همین زمین بذر رویده می شه و همه جا سبزو با طراوت و قشنگ میشه !!!!.
نقل قول:
"خودمم از اون شهر رفتم و با هزار چور مشکل مواجه شدم خودمو دهها بار تو این موقعیت تصور میکردم ولی نمیتونم با واقعیت کنار بیام و دوری بچمو بپذیرم دیگه میخوام بر گردم به شهرم ولی هنوز خوب نشدم "
خودت هم متوجه شدی دوری و رفتن به شهر دیگه درمان مشکل نیست . تو باید یه بار دیگه واقعیت زندگی رو برای خودت تعریف کنی !
نقل قول:
"هنوز خاطرات اذیتم میکنه "
الان زمانی هست که باید خودت رو باز سازی کنی حداقل زمان برای بازسازی بعد از طلاق 4تا5 سال هست .
نقل قول:
"من همه ی خواهر و برادرم ازدواج کردن و من باید با مادرم که مریض احوال هم هست زندگی کنم میترسم با این روحیم بیشتر آزارش بدم ."
توکلت به خدا باشه . وجود مادرت برا ی تو یه نعمته برای این که تنهایی ها تو باهاش قسمت کنی خدمتش رو بکنی و دعاشو بازوبند خودت و کوله بار زندگی آینده ات . دعای خیر مادر معجزه می کنه !!!!
"
نقل قول:
همه چیزو هم بخشیدم چون حوصله ی رفتن به دنبالشو نداشتم و هم دلم براش میسوخت میدونستم که توان پرداخت مهریه رو نداره اصلا شاید آخرین لحظه پشیمون بشه ولی نشد!ولی اگه مهریمو میداد میشد پشتوانه ی زندگیم و شاید دلگرمی برای آیندم چون من بهترین دوران زندگیم جونیمو تو زندگیش گذاشتم و الان از نظر مالی تو مضیقه ام."
اونچه که حق تو بوده رو بخشیدی چون تو حوصله ی پی گیری رو نداشتی . آیا حوصله نداشتن توجیهه خوبیه ؟
نقل قول:
" خیلی دوست داشتم بچمو خودم نگه دارم ولی به من گفت خودم نگرش میدارم تو فقط میتونی هفته ای ملاقاتش کنی ولی این برام خیلی عذاب آور بود من دو سه روز میتونستم مادر باشم!"
می دونی که صرفا اینکه نقش مادری رو بازی کنیم لازم نیست.و یه مادر همیشه به این فکر می کنه که چه چیزی به نفع بچه شه .خودش رو حسش رو فدای بچه اش می کنه .حتما داستان اون دوتا خانمی که ادعا مادری می کردند وقاضی دستور داد تا بچه رو از وسط نصف کنند و مادر اصلی از حقش برای نجات بچه اش گذشت و قاضی تشخیص داد مادر اصلی همین مادرهست رو شنیدی. مادرانی هم که طلاق می گیرند با ید حس مادریشون رو غل و زنجیر بزنند وفقط در راستای وظایف مسئولیت ها و مصلحت بچه از اون بهره ببرند. درسته که حضور فیزیکی تما م وقت در محضر فرزندشون رو ندارند اما می تونن با فرزندشون طوری ارتباط بگیرند که از لحاظ نرم افزاری اون رو ساپورت عاطفی کنن . در ضمن می تونن در طول هفته به کارها و برنامه هاش برای ردیف کردن شرایط و زندگیشون بپردازند
"
نقل قول:
میگن بچه ها بعد از دو سالگی مغزشون خاطراتت رو ثبت میکنه ولی اون دوسالگی رفته یعنی منو یادش نیست؟"
شما همین الانم می تونید اگر شرایطش رو فراهم کنید لااقل هفته ای یکبار با فرزندتون دیدار داشته باشید .اولش ممکنه یه کم سخت باشه اما بوی مادر , عشق مهر مادر سریع بچه رو به طرف خودش می کشونه .درداتون رو تسکین میده .سخت و دشوار هست اما میوه هاش شیرینه
نقل قول:
یعنی منو فراموش میکنه و به مادر جدید عادت میکنه و اونو مادرش میدونه؟
این طور بچه ها یاد می گیرن خودشون رو با شرایط وفق بدن .البته اگر بزرگترها اجازه بدن ,گذشت داشته باشن کینه ها و عقده هارو کنار بگذارند این بچه ها می تونن این شرایط (دو مادر یا دو پدر داشتن )رو بپذیرن .البته بازم می گم اگر بزرگتر ها بذارن .مهر مادری همیشه اصلی و نابه و مهر مادر خونده هم اگر بخل و کینه نباشه برای بچه ای که مادرش کنارش نیست یه نعمته .و مادر اصلی می تونه با گذشت و مهربونی با تاکید و تایید این نعمت(نامادری)به بچه برای سازگاری کمک کنه . و تازه همین می تونه کمک بزرگی باشه برای خود مادر که بعد ازدواجش بچه نا پدری رو بپذیره . و با شرایط مادر نیز سازگار بشه . این میان مهمترین مسئله کمک دو خانواده به سازگار کردن بچه با شرایط خانوداه مقابل هست با دوری جستن از تنش و درگیری و حسادت و بخل و کینه و انتقام و بدگویی .یعنی بسیار منطقی و بر حذر از هر گونه از احساسات منفی و مخرب .
نقل قول:
الان چیکار کنم بازم نبینمش؟
یعنی چی؟
منظورت اینه که چکار کنی که درمان این دوری باشه ؟
یا اینکه چکار کنی که بچه تو نبینی؟
نام تو برروی او به عنوان مادر خواهد ماند حال تو کره ماه هم که بروی! تا قیام قیامت بچه تو باقی خواهد ماند !!!این واقعیت زندگی توست !واقعیتی که هیچگاه نمی تونی کنارش بگذاری !پس باهاش روبرو شو ! بپذیر سختی ها و رنج هاش رو مقاومت کن! از خود گذشتگی کن و امیدوار و سربلند و در حد توانت حمایتش کن! انشاءلله خدا به خاطر نیت پاک و خالصت کمکت می کنه و تو و فرزندت به روزهای خوب بهاری زندگیتون می رسید .تو هم ازدواج می کنی و کم کم فرزندت بزرگ میشه .خدا تنهاتون نمیگذاره .نیت و کارهات رو طوری برنامه ریزی کن که خدا پسندانه باشه اگر رنج داره اما خدا راضیه بدون که خودش رنجت رو کم می کنه خودش تدبیر میکنه .تو نیت کن و عمل خداپسندانه انجام بده .(فرزند و مادرت و خود خودت رو سرشار از محبت کن خدا مسیر رو برات هموار میکنه !این موضوع رو باورکن ! ایمان داشته باش! و امیدوارباش!)
آنی نوشته:
نقل قول:
حال بگذریم که هر دو شما بد عمل کرده اید و بیشتر گردن همدیگر را شکستید اما یک نکته که مال توست و آن اینکه یک مادر بچه اش را وسیله ی گوشمالی قرار نمی دهد . طلاق مرگ و فاجعه و پایان زندگی نیست اما طلاق از یک مرد به معنای طلاق بچه نیست .
می توانی از طریق بزرگ ترها و ریش سفیدی از همسرت مودبانه و متواضعانه در خواست دیدار بچه را داشته باشی و به نوعی عذرخواهی از نوع بد عملکرد ت نسبت به بچه و تصمیمی لجوجانه که در مورد او گرفته ای .
قصد و هدفت را چک کن . ببین عشق به بچه ات ارزش چه چیزی را دارد ؟! با جنگ و دعوا و روشهای سابق مطمئن باش جواب نمی گیری . از جایگاه مظلومیت و مظلوم نمایی هم جواب نمی گیری .
اگر ریش سفیدی جواب داد که داد اگر نه می توانی از طریق مراجع قضایی برای دیدار بچه ات اقدام کنی . با دیدار بچه ات اوضاع روحی تو هم بهتر می شود و می توانی تصمیمات بهتری برای آینده ی زندگی خودت و دخترت بگیری .
نقل قول:
"میخوام از عاطفه ی مادریم بگذرم تا اون شرایط بهتری داشته باشه میدونم که نرفتن دنبال دخترم "
و .......
ببین یه وقت مثل گذشتن از مهریه ات نشه !
نقل قول:
و ندیدنش برای اون بهتره چون از این خونه به اون خونه نمیشه حداقل به یه جا عادت میکنه سر در گم نمیشه و بین لج و لجبازیه پدرش گیر نمیکنه منم بی حرمت نمیشم.
شما اگر این استقامت و صبر و بردباری و از خودگذشتگی رو در خودتون ایجا د کنید که فقط به صلاح بچه کار کنید بچه خیلی زود سازگار میشه و مهمترین نیازش به مادر تا حدودی مرتفع میشه البته مادری که واقعا قوی و استوار باشه شاداب باشه و امیدوار و مثبت اندیش .
با پدرش اصلا تماس مستقیم نداشته باشید چون ایشون فکر می کنه که می خواهید برای زندگی آینده اش مشکل ایجاد کنید از طریق ریش سفیدان اقدام کنیدو اطمینان بدید که مزاحم همسرتون نمیشید .بلکه همراه و همکار خوبی برای بچه و پدرش خواهید بود .اگرپدر فرزندتون اینگونه متقاعد نشد از طریق قانون اقدام کنید . در مورد رزق و روزی هم به خدا توکل کنید وقتی دوباره شور و نشاط و امید در دلتون باشه تلاش و همت می کنید و خدا هم هیچ کس و تنها و بی روزی نمی گذاره .
اگر روابطتون رو با حفظ مرزها داشته باشید, اگر رسمی و محترمانه و قانونی اقدام کنید حتی اگر به شما توهین هم بکنن شما بی حرمت نمی شید و در نهایت به خودشون برمی گرده .
نقل قول:
"باید دیدنشو به سالهای بعد موکول کنم"
همین الان هم دیره چون باید برای جبرانش چندین برابر هزینه کنید .شاید هیچ وقت لازم نباشه که شما کلا فرزندتون روپیش خودت بیاری . اما تورو خدا اون بچه رو از نعمت دیدار خودت به خاطر مشکلات و درد سراش محروم نکن .چطور می خوایی فرزندت رو توجیه کنی ؟بگی بخاطر درد سرا ی زندگی با پدرت نتونسیم تفاهم کنیم و باز به خاطر درد سرا نتونستم تو رو پیش خودم بیارم لااقل تا 7 سال و بازم به خاطر دردسراش نتونستم لااقل دیدار های کوتاه داشته باشم !
RE: کنار آمدن با واقعیت ولی چگونه؟
سلام بر دوست مهربانم ستاره جان و بسیار ممنون از اینکه با حرفاتون آرومم میکنید :72:
من از اون زندگی خسته ام طوری که دوست دارم یه قیچی بردارم و ببرمش دیگه دوست ندارم همسر سابق و بچمو ببینم بخاطر اینکه آدم به درد نخور و بی عرضه ای هستم من نتونستم اون زندگی رو حفظ کنم از بچم خجالت میکشم بخاطر آوارگیش بخاطر بی مادریش و....میخوام فکر کنم اصلا شوهر نکردم و زندگی و بچه ای نداشتم میخوام همه چیو فراموش کنم انقدر تو زندگی باهاش تحقیر شدم و تهمت شنیدم که از روبرو شدن باهاش وحشت دارم و میترسم که اذیتم کنه و بگه افتاده دنبالم اومده که التماس کنه بشم مضحکه ی خونوادش دیگه تقریبا دو سال از ندیدن دخترم میگذره و الان دیره که برم باید اون موقع وایمیسادم و میجنگیدم و میدیدمش الان دیگه خیلی دیر شده میدونم که مشکلی بجز دیدن من نداره اونا هم که کارشون اینه مادر شوهر سابقم ازش خیلی خوب نگهداری میکنه خودش هم که اگه با اکرم ازدواج کنه میبردتش تهران همینجوریشم میبره میاره تا بهش عادت بده وقتی هم که به سن 7 سالگی رسید باید پیش پدرش باشه اگه میدونستم تو شهر خودمون میمونه میرفتم برا دیدنش ولی اینجوری به دست قانون هم ببینمش موقتیه و ممکنه که بره من دوست ندارم یکی دو روز بچمو ببینم دوست دارم مال خودم باشه و خودم بزرگش کنم .وقتی برگردم شهرمون و بگیرمش که نکهش دارم با این هزینه ها چطور نگهش دارم باید یه خونه اجاره کنم حداقل یا نه مادرمم که مریضه و کاری از دستش بر نمیاد خونش هم کوچیکه نمیتونم اونجا ببرم من با بدبختی بزرگش کنم اونوقت پدرش هم استاد دانشگاه بره دنبال اکرم براش خرج کنه و کیف کنه خب حداقل اگه اون موقع قبول میکرد بهم نفقه ی بچه رو بده نگه میداشتم ولی الان چی.....
من نمیدونم دارم چجوری دوریشو تحمل میکنم گاهی خودم تعجب میکنم که انقدر دارم تحمل میکنم ولی دلم برای دخترم پر میزنه دوست دارم ببینمش و بغلش کنم و دستای کوچلوشو ببوسم ولی حیف که نمیتونم من از همه ی متعلقات شوهرم و خانوادش متنفرم حتی از جایی که اونا زندگی میکنن:302: