-
RE: به دنبال ثبات و آرامش
سلام اقليماي عزيز
خوبي خانم؟من درجريان تاپيكهات هستم اوائل مشكلت سر خانواده شوهرت بود واينكه هميشه پنج شنبه وجمعه ها بايد با اونا باشيد تو خيلي پيشرفت خوبي داشتي الان تو اين پستت ميبينم كه چقدر راحت با خانواده همسرت كنار اومدي و چقدر خوب با اونا همدل شدي بابت اين پيشرفتت واقعا بهت تبريك ميگم بازم ادامه بده :72:
اما درمورد شوهرت توكه واسش جونت در ميره پس چرا الكي اعصاب خودتو واون خورد ميكني هروقت عصباني شدي خواستي اينجوري فوران كني ياد كاراي خوبش بيفت وبخودت بگو دلت مياد ناراحتش كني؟ دوسه بار تمرين كن نتيجه مثبت ميده .
ميدوني چيه اقليما جون هركسي دوست داشتنش يه سبكيه نبايد فكركني چون اونجوري كه تو نميخواي رفتار نميكنند پس دوستت ندارند
من ميگم خودتو واسه شوهرت لوس كن همون كارايي كه آني جون گفتند بكن خودت ازش بخواه اينجوري محبت كنه ازش زوركي بوس بگير مثلا وقتي از كار مياد خونه ميخواي خبرايي بهش بدي بگو خرج داره واسه هر خبر يه بوس،يا موقعيكه اون ازت ميخواد واسش چايي بياري بگو خرج داره خرجش يه بغله ازاين جور كارها بكن ..
فقط بگما ممكنه اوائلش شوهرت يكم عصبي بشه وبگه اصلا نميخوام خودم ميرم چايي ميارم غرور داره ديگه اما كم كم ياد ميگيره :D
يه نظر شخصيه ديگه هم بدم شايد بدردت بخوره ، مواقعي كه شوهرت با مادرش دارند ارتباط عاطفي ايجاد ميكنند واونجاس كه تو حس حسادتت (ببخشيدا كلمه ديگه پيدا نكردم) بر انگيخته ميشه تو هم شيطوني بكن مثلا برو سمت پدر شوهرت وبا اون گرم بگير يا خودتو قاطي روابط عاطفي شوهر ومادر شوهرت كن يجوري با شيطنت حسادت شوهرتو برانگيخته كن ولي مواظب باشيا زيادي برانگيخته نكني :P
اينها فقط نظر شخصيه من بودند
-
RE: به دنبال ثبات و آرامش
سلام بهار عزیز
ممنون بابت راهنمایی هات
راستش من هیچ وقت همسرمو جلوی جمع زیر سوال نبردم و نمی برم جز اون مورد که اونم تقصیر خودش بود وگرنه اصلا اینکارو نمی کردم و نمی کنم
آره حق با توئه ما تعادل نداریم تو زندگیمون یا اینقدر خوبیم که همه فکر می کنند الان چه خبره یا اینقدر بدیم که.....
می دونید دلیلش اینه که وقتی با هم خوبیم نه من و نه اون جرات نمی کنیم در مورد مشکلاتمون باهم حرف بزنیم و مشکلات حل نشده باقی می مونه
ولی اینکه همسرم رابطه اش با مادرش خوبه جزئیش بر می گرده به بلدیه مادرش در جذب آدما و جزئیشم بر می گرده به اینکه تو خانواده شون در مورد احترام و رسیدگی به پدر و مادر خیلی خیلی زیاد هم با همسرم هم با خواهرش حرف می زنند (پدرش هردفعه میریم اونجا یه سخنرانی کامل در این زمینه میکنه)طوری که یه بار باباش برگشت گفت جلوی من که زن رو میشه دوباره پیدا کرد ولی پدر و مادر رو نه!!
در حالیکه رابطه ی مادرش با پدرش اصلا خوب نیست و سالهاست که حتی اتاقاشون هم از هم جداست و همه اینا یه تعلیم بزرگه برای همسر من!!
-
RE: به دنبال ثبات و آرامش
از حرفهای شما دوستان نازنینم به این نکات و جمع بندی رسیدم که می خوام روش کار کنم:
1.یاد بگیر نوازش هایی که روی زمین خدا ریخته را جمع کنی ........آن وقت وجودت وابسته به نوازش از یک نوع خاص و از طرف فردی خاص نمی شود
2.اما همین که حالت بد میشه درست لحظه ای است که داری بازی را راه می اندازی .............مچ خودت رو بگیر درست در لحظه ی حال بدی .
برای خودت یک جایزه تعیین کن . مثلا بگو اقلیما اگر دعوا راه نیندازی برات ......می خرم - با هم تنهایی رستوران می ریم و......( یک کار مسئولانه که در حد و توانت انجام دادنش باشه )
3.نتیجه حرکت رو به سمت برنده - برنده پیش ببرم
من خوب هستم - شما خوب هستید .
4. آروم آروم تغيير كنيد اما پايدار
5. و موردی که خودم به موارد بالا اضافه می کنم اینکه عصبانیتمو تا می تونم کنترل و مدیریت کنم
برام دعا کنید
و ازتون خیلی ممنونم
راستی هنوز با هم آشتی نکردیم ولی دیشب مهمون داشتیم و هوامو داشت برام غذا کشید و بهم کمک کرد و هر از گاهی هم باهام حرف می زد
امروزم بهم زنگ زد و حالمو پرسید البته دیروزم بهم زنگیده بود
-
RE: به دنبال ثبات و آرامش
سلام
دیروز طرفاهای ظهر بود به همسرم زنگ زدم سرش شلوغ بود گفت زنگ می زنم ولی ساعت 7 عصر شد و خبری ازش نشد دیدم مامانش عصری زنگ زد که به همسرم گفته شب بیاین خونه ما ولی همسرم بهش گفته بود که به من زنگ بزنه خودش از من بپرسه اگه خواستم برم
خیلی از اینکه دوباره همسرم نادیده گرفته منو ناراحت بودم و از اون بیشتر از این ناراحت بودم که مامانش رو جلو انداخته و خودش نخواسته به من زنگ بزنه
شاید کار واجب داشتم
شاید .............
کمی خودمو کنترل کردم ولی دیگه مغزم اصلا کار نمی کرد
بهش زنگ زدم و سر یه مسئله دوباره باهاش بحثم شد و پشت تلفن زدم زیر گریه و بهش گفتم که مامانت دوباره بانک عاطفیش خالی شده زنگ زده که بریم اونجا تا بانک عاطفیش رو پر کنی
اومد خونه تا آخر شب با هم کلمه ای حرف نزدیم:302::302:
نمی دونم چی کار کنم
من واقعا نمی تونم دیگه نه خودمو کنترل کنم نه زندگیمو جمع و جور کنم
اون فقط بلده ناز مامانشو بکشه و من هیچی نیستم براش فقط بهش پسر بودنو یادش دادن
دیروز 10 دفعه به مامانش زنگ زد
ولی منی که زنشم ذره ای ارزش ندارم
-
RE: به دنبال ثبات و آرامش
عزیزم بیا زاویه ی کاشت دوربینت را تغییر بده .
1- تو همسرش هستی . به تو می تونه بگه یا بفهمونه که کار داره و سرش شلوغ است اما به مادرش که او را زائیده نتوانسته بگه .
2- به تو ارزش داده جلوی مادرش و تصمیم گیری را به عهده ی تو گذاشته و باز به مادرش فهمانده که اگر پیش شما هستم و به شما توجه می کنم همسرم مرا تشویق می کنه و این تصمیمات با اوست و.................
تو چه جوری برداشت ( فکر) کردی ؟!
چگونه احساس کردی ؟
تو چگونه رفتار کردی ؟
چرا ؟
به نظر من مشکل از توست و حساسیت بیش از اندازه ی تو و ابن قیاس که نمی خواهی دست از سرت بر دارد . به نظر من اشتباه شناختی در درک اعمال و افکار همسرت داری
-
RE: به دنبال ثبات و آرامش
منم با آني موافقم. كاملا.
-
RE: به دنبال ثبات و آرامش
خانم ani اون لحظه که دیروز دوباره عصبانی شدم همه حرفا و همه چیزا از یادم رفت
حالا باید چی کار کنم؟
دو روز اول درگیری و دعوامون قوی بودم ولی الان دیگه نه نمی تونم این بی توجهی و این دوری رو تحمل کنم از طرفی همون موقع که دعوامون شد بهم گفت دو روز دیگه نیای معذرت خواهی کنی !!!!!!!!!!!!
خانم ani با توجه به این حس بدی که در من افتاده و راحتم نمی ذاره این رفت و آمد با خانواده همسرم به صلاحمه
مادرهمسرم تنها موجودیه تو زندگی من و همسرم که اینطوری آزارم میده منطقی نیست می دونم ولی چی کار کنم طرز فکرم عوض شه
پارسال همسرم یه همکار زن داشت که دائما با هم در تماس بودن برای مسائل کاری حتی گاهی به تلفنشم شبا که باهم بودیم زنگ می زد ولی من حتی ذره ای هم نسبت به همسرم بد گمان نشدم و به همسرم از چشمامم بیشتر اطمینان دارم طوری که همسرم از زندگیه اون خانوم هم برام گفته بود !!!!!
ولی در مورد مادر همسرم و محبت های همسرم به اون واقعا حساس شدم احساس می کنم اون توجه و محبتی که باید مال من باشه مادر همسرم داره از من میگره و توجه همسرم رو میگیره
وایییی دارم خل میشم دیگه
-
RE: به دنبال ثبات و آرامش
عزیزم
برای جایگزینی عادات بد به عادات خوب زمان لازم است . در نتیجه بهت توصیه می کنم قبل از اینکه به هم بریزی و قضاوت کنی و حکم صادر کنی . تامل کنی . نفس های عمیق بکشی . مدتی سرت را با یک کار دیگر گرم کن تا از فشار عصبی خارج بشوی و باز به نظر من یک قلم و کاغذ بردار و خودت را وادار کن که از زوایای مختلف مسئله را بنویس و بررسی کن .
بابا این شوهر مال توست . مادرش قدرتی نداره . تو در ذهنت به قدرت داده ای . این حس حسادت را کنترل کن . کمی این زن را دوست داشته باش . راهش عشق ورزیدن و درک جایگاه ها و عدم مقایسه و ...........است .
با شوهرت هم آشتی کن .
این حرف او به معنای این است که خوب ترا می شناسد و می داند که این حرفها و واکنش ها ته نداره و از روی حسادت است . :311:
اما حسادتت را کنترل کن . اگر اینکار را نکنی شوهرت را فراری می دهی و به جای مادرش باید حسادت نسبت به زن دیگر را تجربه کنی که فکر می کنم در این صورت روزی هزار بار حسرت خواهی خورد چرا او را فراری دادماااااااااااااا. از من گفتن . :163:
-
RE: به دنبال ثبات و آرامش
سلام اقليما جونم گفتم شايد اين پست كمكت كنه از نت برداري از همدردي برات دزديدمش:
نوشته است:
****چيزهايي كه باعث ميشه همسرم رو دوس داشته باشم****
-- به پدر و مادر من تلفن بزنه.
-- به عقايد مذهبي من احترام بذاره.
-- منو گاهي وقتا به حال خودم رها كنه تا با خودم تنها باشم.
-- نسبت به ورزش مورد علاقم حداقل كنجكاو باشه.
-- اجازه بده منم گاهي بوسيدن رو آغاز كنم. (حتي اگه تاخير زيادي داشته باشه)
-- با من بياد سفر.
****چيزهايي كه باعث ميشه عاشقش بشم****
-- وقتي نشستم تلوزيون نگاه مي كنم، آروم بياد كنارم بشينه، ساكت، هيچي نگه، يه ذره (4 انگشت) هم فاصله داشته باشه ازم، بعد از 20 ثانيه يه خورده خودشو به من تكيه بده. و همراه من تلوزيون ببينه. اونوقت اگه من بعد از 15 ثانيه تلوزيونو خاموش نكردم و يه ماچ گنده از لپش نگرفتم نامردم !!!!
--نيمه شب، وقتي كه خوابم، حس كنم داره منو مي بوسه.
**** چيزهايي كه منو ناراحت ميكنه****
-- بدون مشورت با من برام يه كادوي گرون قيمت بخره
-- تحت تاثير حرفاي مادرش يا بقيه باشه.
-- وقتي براش چيزي مي خرم، (چيپس، آبميوه و ...) نخوره.
-- وقتي بعد از هزار بار ميگم بعد از نماز، جانماز رو جمع كن، بازم اونو جمع نمي كنه.
-- وقتي كم حوصله است.
-- وقتي برنامه ريزي منو بهم ميزنه.
-- زيادي به من محبت ميكنه. نمي ذاره منم ابراز عشق كنم.
-- نسبت به كاري كه انجام ميده، بي ملاحظه ميشه (مثلا ظرفا رو خوب نمي شوره)
****چيزهايي كه باعث ميشه ازش بدم بياد****
-- بيشتر از 2 بار در روز به محل كارم زنگ بزنه
-- براي خريد وسايل غير ضروري منو تحت فشار بذاره
-- وقتي مي خوام به مادرم تلفن بزنم، جلوي من وايسه و بگه الان زنگ نزن
-- وقتي ازش مي خوام منو تنها بذاره، كنارم بمونه و منو جدي نگيره.
-- دوس نداره بريم مهموني، مهمون بياد، بريم بيرون شهر، بريم پارك و ...
-- فكر مي كنه من فقط براي "بچه" اونو مي خوام.
****چيزهايي كه باعث ميشه ازش متنفر بشم***
-- اگه با راننده تاكسي به خاطر كرايه بحث كردم، طرف اونو بگيره.
-- اگه پول، قدرت، استعداد و ... مرد همسايه يا شوهر دختر خاله رو به رخ من بكشه.
-- وقتي توي ماشين پشت فرمون نشستم، توي ترافيك، و اون كم حوصله شده، دستشو دراز كنه طرف بوق و بوق بزنه يا به بقيه بد و بيراه بگه.
-- وقتي حرف زشت (فحش) مي زنه.
-- وقتي نسبت به خانواده من بي احترامي مي كنه.
لازم به ذكره اين حرف ها را يكي از اعضاي مرد تالار (يك شخص حقيقي) به اسم مستفان نوشته. واقعا ازش ممنونم چون چشم من يكي را كه باز كرد.
-
RE: به دنبال ثبات و آرامش
-
RE: به دنبال ثبات و آرامش
يه شاگرد دارم ، توي 5 تا كلمه كه ميگه 4 تاش رو ميگه exactly
براش جايزه تعيين كردم اگر 2 هفته اين كلمه رو نگه شيريني بدم .
فكر كنم واسه تو هم بايد جايزه تعيين كنيم انقدر پيگير " بانك عاطفي " نباشي .
بابا ملت ميليارد ميليارد پول تو بانك ميزارن انقدر بانك بانك نميكنن .
تو چي كار به بانك مادر شوهرت داري ؟ حالا اگه پول بود منم ميومدم .:311:
اقليما ، عزيزم ، خانومي خسته نميشي ؟ به خدا داري خودت رو فرسوده ميكنيا .
حيفت نمياد ؟
به خدا شوهر منم صبح ميگه الان كار دارم نيم ساعت بعد زنگ ميزنم ، ميره شب زنگ ميزنه .
كاري كه من نتيجه گرفتم : معمولا من زنگ نميزنم . صبر ميكنم خودش تماس بگيره . اگر كار واجبي داشته باشم زنگ ميزنم و اگر ساعتي باشه كه ميدونم سرش شلوغه از طريق sms خلاصه كارم رو ميگم و اون هم سرش خلوت شه زنگ ميزنه .
فقط يه كوچولو مديريت ميخواد خانومي .
به مادرش هم واسه همين گفته كه باشما تماس بگيرن . چون سرش شلوغ بوده ميخواسته شما جواب بدي .
چرا از هر چيزي بدترين حالت رو نتيجه ميگيري ؟
اقليما با اين كارت فقط و فقط به خودت آسيب ميزني .
بيشترين كسي كه اين وسط غصه ميخوره و اعصابش خورده تويي .
تو لياقت آرامش رو داري . نه شوهرت و نه مادرش هيچ كدوم اين آرامش رو از تو نگرفتن .
خودت با دستهاي خودت آرامش زندگيت رو گرفتي .
به خودت بيا دختر خوب .
خودت و زندگيت لياقت بهترينها رو دارين . به شرط اينكه بخواي .:72:
[
-
RE: به دنبال ثبات و آرامش
سلام
از همه دوستانی که همراهیم می کنم خیلی خیلی ممنونم و سپاسگزارم
و جز دعا هیچ کاری نمی تونم انجام بدم
خانم ani حرفاتون همیشه برام مثل یه نوری می مونه که به دل تاریکم می تابه و بهم میگه راهی هست و تو داری اشتباه می کنی خدا خیرتون بده و هیچ وقت مشکلی تو زندگیتون نداشته باشید
بهار جان من خیل وقتا تو موقعیتی که شما شرح دادید قرار گرفتم و موقعیتشو درک کردم ولی دیروز قشنگ تابلو بود که همسرم نمی خواست جواب تلفنمو بده که البته خانم ani گفتن که به قضیه از زوایای مختلف نگاه کنم منم این قضیه رو به حساب دلخوریش از خودم گذاشتم
ولی باید این بار به جای اینکه صورت مسئله رو پاک کنم یک بار برای همیشه تکلیف خودمو با این قضیه روشن کنم خیلی خیلی سخته ولی راهی جز سعی دوباره ندارم
از بس توی این زندگی زمین خوردم و دوباره از نوع شروع کردم تمام پاهام دیگه زخمی شده و از روزی می ترسم که دیگه نایی برای دوباره بلند شدن برام نمونه
همسرم بهم میگه تو مثل گاو نه من شیر ده می مونی و واقعا هم راست میگه
همه چیزو به نحو احسنت در زندگیم رعایت می کنم و انجام می دم و این تا زمانیکه همه چیز خوبه خدا نکنه که از چیزی ناراحت باشم همه چیزو حتی محبت های همسرم و خودمو می برم زیر سوال
گذشت هایی که تو زندگیم کردم رو شاید کمتر کسی تو زندگیش کرده باشه ولی هیچ وقت به چشم نیومده و نمی اد چون تو دعواهامون برده مش زیر سوال
چون از بس کردمش شده عادت زندگیم
راستش دیشب باهاش دوباره آشتی کردم
هر چند ازم خیلی دلخوره ولی به هر حال باید زمان بگذره تا همه چیز دوباره خوب شه
ولی می خوام مثل یه معلم با چوب بالای سر خودم وایستم و اشکلات خودمو توی این زندگی بر طرف کنم
دفعه پیش تا مرحله ای با همسرم پیش رفتم که بعد از مدتها بهم ابراز احساسات کرد و بهم گفت نمی خواد هیچ وقت ناراحتیم رو ببینه
و یه بارم از زیبایی چشمام تعریف کرد
ولی می دونم رسیدن دوباره من به نقطه قبلیم و رفع دلخوریه همسرم از من یه دنیا صبر می خواد ولی چه میشه کرد زندگیه منم اینطوریه
برام دعا کنید و بهم کمک کنید که این حساسیت های بی مورد و برای همیشه به کناری بگذارم
بهم کمک کنید
-
RE: به دنبال ثبات و آرامش
سلام
اوضاع خیلی بهتر از اونی شد که فکرشو می کردم
دیروز خیلی افسرده و ناراحت بودم رفتم خونه شروع کردم به شام درست کردن و به همسرم زنگ زدم که شام چه دوست داره که براش درست کنم
اونم سرد گفت هرچی دوست داری که زنگ نمیزدم بهتر بود
خلاصه شروع به آشپزی کردم و وسط های کارم بد بختانه دستم کمی سوخت طوری که با درد و سوزش زیاد بقیه آشپزی رو انجام دادم
به همسرم که داشت می اومد خونه زنگ زدم و گفتم برام پماد سوختگی بگیره و اونم گفت باشه دارم می ام
و اومد دستمو پماد زد برام و بهم هی می گفت بشین و تا آخرشبم با وجود خستگیه زیاد بیشتر کارا رو همراه من تو آشپزخونه انجام داد و منم با وجود سوزش دستم با یه دست همراهیش می کردم و هی می گفت بریم دکتر
خلاصه خیلی خیلی هوامو داشت کلی هم باهم حرف زدیم
صبحم که داشتم می اومدم بیدار شد و بهم گفت کفشاتو بذار بیام پات کنم که من نذاشتم و یه کفش راحت تر پوشیدم:72::72:
منم کلی ناز کردم براش که خیلی تاثیر گذار بود
-
RE: به دنبال ثبات و آرامش
آفرين اقليما جون تازه داري ياد مي گيري.
-
RE: به دنبال ثبات و آرامش
آخی، خوب بلدی ناز کنی دختر، :104: مگه چقدر دستت سوخته بود؟؟!
-
RE: به دنبال ثبات و آرامش
اینقدر این روزا بهم سخت می گذره که از خدا می خوام که حتی نصبه دشمنم این روزا رو نکنه چه برسه به دوست....
حال خوبی نداره
دوباره دعوا ،یه دعوای مفصل
ولی اینبار دیگه من مقصر نبودم
خسته شدم
مشکلات من:
1.از نظر احساسی به هیچ عنوان رفتار های همسرم برام راضی کننده نیست من فکر کنم هیچ زنی نتونه اینو درک کنه که همسرش 3 سال باشه بهش حتی یک اقلیما جان ساده و یا یه عزیزم ساده نگفته باشه
2.رفتارهاش با من مثل یه بجه می مونه و من اینو دوست ندارم
3.ابراز محبتش به من مثل رفتاراش با مادرش می مونه و این منو به قیاس می بره و از خودم متنفر می کنه
4.وابستگیه عاطفیه شدید مادرش به همسرم با وجود داشتن همسر به دلیل کمبود شدید محبت و رفتارهای عجیب وقتی ما هستیم و نهایت رسیدنش به نتایج مطلوبش با ابراز محبت همسرم و این به نظر من از اعتدال خارج شده و قابل تحمل نیست
5.همسرم به من هیچ وابستگیه عاطفی نداره
6.احساس بد من به این موضوع که همسرم فقط داره برای مهریه با من زندگی می کنه(مهریه من زیاده قابل توجه اونایی که مهریه رو زیاد می گیرن که اشتباه محض)
وقت مشاوره هم گرفتم
احساس می کنم هر دو داریم عذاب می کشیم و باید تکلیفمونو روشن کنیم
خواستم دیروز برم ولی دلم پدر و مادرم سوخت و پیش خودم گفتم دم عید نباید ناراحتشون کنم
-
RE: به دنبال ثبات و آرامش
دوباره چي شده اقليما جونم؟
-
RE: به دنبال ثبات و آرامش
عزيزم نگو دوباره دعوا .
نگو انتظاراتت چيه .
با خوندن تاپيكات دستمون اومده كه انتظاراتت چيه.
جزييات دعوا و اينكه سر چي بود با رعايت امانت كامل و بدون حاشيه بگو تا بگيم كجاي كار ميلنگه .
مثل كسي نباش كه تلفن ميزنه دكترش ميگه دوباره مريضم . اما خودش نيست تا معاينه بشه .
بگو اين علائم مريضيه ، درد تو اين قسمته و تو چي كار كردي با درد .
اينطوري خبر دادن برات عادت مياره . يه جورايي نوازش منفي مياره گلم .
ما كه نميخوايم برات اشك تمساح بريزيم بگيم آخي نازي .
بگيم هم مشكلت حل نميشه .
دنبال درد باش و اونو رفع كن .
خبر رو خالص به بقيه بده بذار اونا با نگاه خودشون تحليل كنن .
خودت تحليل نكن كه مادر شوهرم اين ، شوهرم اون . تو هميشه از زاويه ديد خودت تحليل ميكني . الان تو خسته اي . شايد تحليلت درست نباشه .
مواظب خودت باش .
-
RE: به دنبال ثبات و آرامش
سلام
امروز اصلا حالم خوب نبود برای تعریف دعوا چون یاداوریشم صورتمو پر اشک می کنه مثل الان که دارم گریه می کنم و برای شما دوستای خوبم می نویسم
پنج شنبه بود و به پیشنهاد من رفتیم خونه مادر شوهری که الان چند وقتیه دوباره باهام چپ افتاده و به بازیم گرفته و حاضرم قسم بخورم که هیج مشکلی باهاش تو رفتارم نداشتم
رفتیم اونجا همسر زودتر رفته بود و من به دلیل اینکه جایی بودم با اختلاف یه ساعت رفتم اونجا سر راه یه ساک که قبلا گفته بود دیدی برام بگیر و مقداری هم سبزی خوردن(چون دوست دارتد)گرفتم بردم اونجا همه چیز خوب بود همسرم اروم بهم گفت که به مامانم نگو دیشب خونه بابات اینا بودیم گفتم چرا گفت چون مامانم گفت بیاین دیشب اونجا و من گفتم خسته ایم نمی ایم منم گفتم چه ایرادی داشت می گفتی
خلاصه مادر همسرم بهم گفت که خواهرشورم خیلی دلش می خواسته شماروببینه منم گفتم مگه دیشب اونجا بوده گفت آره ولی شما نیومدید که منم گفتم من خبر نداشتم وگرنه حتما می اومدم اونم گفت یادم رفت بهتون بگم منم گفتم که فا(همسرم) که گفته بهش زنگ زدید دعوت کردید ولی اون به من چیزی نگفته بعدشم خیلی بهم برخورد وقتی دیدم داره منو می پیچونه منم در اومدم گفتم شما همیشه به ف (همسرم) زنگ می زنید و دعوت می کنید خیلی محترمانه اونم گفت چه فرقی می کنه مگه مادرشور من به من زنگ میزنه دعوت میکنه منم گفتم رابطه من با شما مثل مادر و فرزند نه مادرشوهر و عروس
خلاصه از حرفام ناراحت نشد و کمی هم من سبک شدم چون همسرم هم گفته بود ناراحتی داری به خودشون بگو منم اینکارو کردم
همسرم حالا اونجا با من دعوا می کنه که الان میگم که باهاشون بدی
الان میگم همه حرفات دروغه منم اصلا دلم نمی خواست دوباره حرفا همه مطرح شه خلاصه دوباره باهام قهر کرد اومدیم خونه منم رفتم تو اتاق و شوع کردم به گریه کردن اونم بامن چپ افتاده و محل نمی ده در صورتی که مامانش اصلا از ناراحت نشد و اونیکه باید ناراحت می شد من بودم
یکم رفتم حموم یکم رفتم تو حیاط ولی فایده نداشت داشتم روانی می شدم دیگه طاقت قه رشو نداشتم دوسه هفته است باهام قریم و دوباره بعد یه روز آشتی دوباره قهر
مثل بمب منفجر شدم گریخ کردم داد زدم بهش گفتم از همتوم متنفرم بهش گفتم خدا یا منو بکشه یا مادرتو خلاصه دست خودم نیود چی کار می کنم خودمو زدم اتاق خوابو ریختم بهم مثل دیوونه ها شده بودم اونم گذاشت رفت بعد یه ساعت برگشت منم مثل دیوونه ها جولوی در ساعت 2 نصف شب وایستاده بودم تا برگره
جمعه هم کلی باهم دعوا کردیم
بهم گفت که علاقه اش بهم خیلی کم شده
گفت هیچ وایستگیه عاطفی بهم نداره
بهم گفت یه مدت برو خونه بابت تا دلم برات تنگ بشه
منم نرفتم
قلبم به شدت درد می کنه
حالم اصلا خوب نیست
:316::302::302::316::302:
-
RE: به دنبال ثبات و آرامش
اقليما جونم، مهربونم، خانمي، خوشگلم چي شده؟ چرا دوباره همه چيز را ريختي به هم؟
ببين عزيز دلم با اين كارا هيچي از پيش نمي بري. جز اينكه روز به روز شوهرت را از خودت دور مي كني. و اعتمادش را سلب مي كني.
من يك بار اين راه را رفتم اصلا جواب نمي ده جز اينكه اوضاع روز به روز بدتر مي شه گلم.
-
RE: به دنبال ثبات و آرامش
لیلا جان چی کار کنم
تو به من بگو
من اگه نمی گفتم جلوی مادرش که اینطوریه فکر می کرد من گفتم نریم اونجا
لیلا جان بهم بگو راه حلش چیه
با جزئیات بگو
کامل بگو تو چی کار کردی؟
به ثبات و آرامش رسیدی
خواهش می کنم
دعات می کنم لیلا
باورت شاید نشه ولی این دو روز ،دو سه تا از جلوی موهام سفید شد طوری که همکارم هم فهمید
-
RE: به دنبال ثبات و آرامش
ببين اقليما جونم نمي دونم مادر شوهر تو چطوريه؟ ولي مادر شوهر من موجود منحصر به فردي بود كه اگه من باهاش رابطه داشتم اصلا نمي ذاشت با شوهرم خوب باشم و زندگي كنم.
بنابراين اولين كاري كه كردم باهاش قطع رابطه كردم. تو اين قطع رابطه هم صابون هر نوع رفتاري از طرف مهدي را هم به بدنم زدم و پاش هم ايستادم. چون فقط زندگي و شوهرم را دوست داشتم و مي خواستم تحت هر شرايطي حفظشون كنم.
ممكنه تو لازم نباشه كاملا قطع رابطه كني. فقط لازم باشه رابطه ات را كم كني. يا ............................................
ولي ببين به نظر من اگه جنبه ديدن رفتارهاي شوهر و مادرشوهرت را نداري و همش قراره جنگ و دعوا باشه. بهتره اين رابطه اصلا نباشه. يا حداقل كم باشه مثلا بيشتر اوقات شوهرت تنها بره و فقط تو مراسم خاص شما هم باشي.
اما اگه رابطه ات را باهاشون كم كردي:
1. نبايد توقع داشته باشي شوهرت از خونه و اوضاع اونا برات تعريف كنه.
2. نبايد توقع داشته باشي شوهرت زياد با خانوادت گرم بگيره و رفت و امد كنه
3. نبايد توقع داشته باشي شوهرت ذره اي نسبت به اونا محبت اش كم بشه (احتمالا بيشتر هم مي شه)
4. نبايد به هيچ وجه پشت سر خانوادش بدي بگي يا حتي حرف بزني
5. نبايد توقع داشته باشي اونا حالت را بپرسن يا براي رابطه پيش قدم بشن.
6. نبايد گذشته را شخم بزني (بايد گذشته را فراموش كني)
7. نبايد نسبت به تماس ها و رفت و آمد هاي شوهرت و خانوادش حساس باشي
8. نبايد در رابطه شوهرت با خانوادش تجسس كني
9. بايد خودت براي شوهرت از هر لحاظ بهترين باشي (از نظر ظاهر، اخلاق، رفتار، آشپزي، كارهاي خونه و .....)
10 . بايد خانه ان هميشه آروم باشه و گرمي و صميميت از در و ديوارش بباره.
11. بايد بشي يك اقليماي صبور و مهربون.
12. بايد بشي يك اقليماي خلاق و شاد كه هر روز به يك شكل شوهرش را شاد و سرش را گرم مي كنه تا بتونه اون را به خودش وابسته و در كنار خودش داشته باشه.
يك موضوع ديگه اينكه كمك هاي مالي به شوهرت را كاملا محدود و حتي قطع كن.
اين كمك ها باعث مي شه به حس تو راجع به اينكه همسرت دوستت نداره يا برات خرج نمي كنه يا برات مايه نمي ذاره دامن بزنه.
با پولت براي خودت يك ماشين ليزينگي ثبت نام كن و بذار از اين به بعد تمام خرج و مخارج ات را شوهرت بده.
حساسيت و تمركزت را از روي شوهرت و خانوادش بردار و به خودت تمركز كن. به خودت برس آرايشگاه برو، دكتر پوست برو. كلاس ورزش برو، و هر كاري كه فقط باعث سازندگي خودت بشه.
اقليماي ناز و مهربون را دوباره بساز. از نو بساز.
سوالي داشتي بپرس گلم.
-
RE: به دنبال ثبات و آرامش
لیلا من نمی دونم وابستگیه شوهر تو و خانواده اش چه قدره
ولی اینو می دونم وابستگیه شوهر من با خانواده اش خیلی زیاده طوری که باید هفته ای دوبار ببینتشون و دوبار در روز با تکتکشون حرف بزنه
فکر کنم جایی گفتی که همسرت ماهی یه بار به خانواده اش سر می زنه
ولی همسر من هفته ای یه بار و دیگه باید بهشون سر بزنه
خیلی تصمیم سختیه
ولی یه کار باید حتما انجام بدم اونم اینه که تماس های تلفنیمو کامل با مادرش قطع کنم تا از نظر عاطفی به هیچ عنوان درگیرشون نشم
از طرفی من واقعا نمی تونم تنها به خانواده ام سر بزنم و ناخواداگاه رابطه ام با خانواده ام هم قطع میشه
لیلا اینکارایی که گفتی صبر ایوب می خواد من اصلا آدم صبوری نیستم
یه سوال همسرم میگه به هیچ عنوان وابستگیه عاطفی بهت ندارم
حالا من می خوام به هیچ عنوان بهش محبتی نکنم و وابستگیمو بهش به حداقل برسونم می خوام نبودنمو در کنارش حس کنه
به نظرت کار درستیه
به نظرت چی کار باید بکنم که نبودنمو حس کنه بدون اینکه بذارم برم؟!
دیشب ساعت 1 اومدم تو همدردی از بی خوابی
احساس کردم خوابه و اومدم تو همدردی ولی بیدار بود
مثل مرغ سر کنده بود و هی اینور و اونور میشد هی سرفه می کرد و عصبی بود
بعد نیم ساعت اومدم خوابیدم و اونم خوابید
وقتی فهمیدم که هنوزم روم حساسه دلم یه کم گرم شد
-
RE: به دنبال ثبات و آرامش
اقلیما جان عزیزم
کاشکی یه وقتی میذاشتی و تاپیک های گذشتت میخوندی اون موقعی که مشکلت امام زاده رفتن بود یادته؟؟؟؟؟
پاسخ های اون تاپیک بخون یادته توصیه ها راجع به نحوه برخورد با مادرشوهرت ؟؟
اقلیما اون گناهی نداره کار بدی هم انجام نداده همه مشکل شده روابط عاطفی بین تو و شوهرت که هی بسط الکی میدی به مادرش
به نظر من اصلا" به هیچ عنوان حرکت مادرش بد نبوده که به شوهرت زنگ زده این حرف ها یعنی گیر دادن دیگه
که لحنت یا زبان بدنت یا ... با مادر شوهرت جوری بوده که همسرت بدش اومده و ناراحت شده
اقلیما چقدر خوبه اینو درک کنی هر خانواده ای یه فرهنگی داره و بهتره با فرهنگ خودشون باهاشون برخورد کنی
هی میشینی میگی شوهرم همه توجهش به مادرش هست . منم گاهی این فکر می کردم بعد که دقت کردم دیدم اگه اون برخوردی که مادرش باهاش داره منم داشتم من میپرستید . !!!! ببین مادرشون تاییدشون میکنه تحقیرشون نمیکنه چون احساس نمیکنن بچشون وظیفه داره در قبالشون بابت هر کار کوچیک خودشون میکشن ولی ما از دریچه وظیفه به کارای همسرمون نگاه میکنیم در نتیجه کمترین اخلال = تحقیر و عصبانیت و ...
اون وقتی برای مادرش یه ظرف جابجا میکنه مادرش حس میکنه کوه کنده ولی خوب اگه دو برابر اینارو واسه تو انجام بده میگی خوب اونم مسول وظیفش و تازه میگی چرا فلان کار و نکرد
اقلیما ریشه خیلی از مشکلات در نحوه برخورد خودمون هست یکم دیدگاهت تغییر بده
-
Re: به دنبال ثبات و آرامش
نقل قول:
لیلا من نمی دونم وابستگیه شوهر تو و خانواده اش چه قدره؟ خيلي زياد
ولی اینو می دونم وابستگیه شوهر من با خانواده اش خیلی زیاده طوری که باید هفته ای دوبار ببینتشون و دوبار در روز با تکتکشون حرف بزنه؟
شوهر منم اوايل بايد حتما حداقل هفته اي يك بار به خانوادش سر مي زد. ولي الان اينقدر به خودم وابسته اش كردم و دور و برش كاره و شلوغه كه نمي رسه بره. حتي گاهي اوقات به 2 ماه يكبار هم مي رسه. قبلا روزي 2 بار مادرش بهش زنگ مي زد يك بار هم شوهرم ولي با عدم حساسيت من الان به هفته اي 1 الي 2 بار رسيده. اونم توي خونه جلوي من
فکر کنم جایی گفتی که همسرت ماهی یه بار به خانواده اش سر می زنه
ولی همسر من هفته ای یه بار و دیگه باید بهشون سر بزنه
نقل قول:
خیلی تصمیم سختیه
بله خيلي تصميم سختيه.
نقل قول:
ولی یه کار باید حتما انجام بدم اونم اینه که تماس های تلفنیمو کامل با مادرش قطع کنم تا از نظر عاطفی به هیچ عنوان درگیرشون نشم
از طرفی من واقعا نمی تونم تنها به خانواده ام سر بزنم و ناخواداگاه رابطه ام با خانواده ام هم قطع میشه
بايد بهش عادت كني
نقل قول:
لیلا اینکارایی که گفتی صبر ایوب می خواد من اصلا آدم صبوری نیستم
منم صبور نبودم صبور شدم
نقل قول:
یه سوال همسرم میگه به هیچ عنوان وابستگیه عاطفی بهت ندارم
دروغ ميگه
نقل قول:
حالا من می خوام به هیچ عنوان بهش محبتی نکنم و وابستگیمو بهش به حداقل برسونم می خوام نبودنمو در کنارش حس کنه
اشتباه محض
نقل قول:
به نظرت کار درستیه
اشتباه محض
نقل قول:
به نظرت چی کار باید بکنم که نبودنمو حس کنه بدون اینکه بذارم برم؟
!
اشتباه محض
نقل قول:
دیشب ساعت 1 اومدم تو همدردی از بی خوابی
احساس کردم خوابه و اومدم تو همدردی ولی بیدار بود
مثل مرغ سر کنده بود و هی اینور و اونور میشد هی سرفه می کرد و عصبی بود
بعد نیم ساعت اومدم خوابیدم و اونم خوابید
وقتی فهمیدم که هنوزم روم حساسه دلم یه کم گرم شد
-
RE: به دنبال ثبات و آرامش
لیلا تو این موارد و مو به مو انجام دادی یعنی شدنیه؟
خیلی دلم می خواد اینکارو بکنم
چون یه ماهی باهاشون قطع رابطه کردم خیلی خیلی سخت بود
-
RE: به دنبال ثبات و آرامش
اقلیماجون به نظر من اولا چون شما تا حالا شاید رفتار جرات مندانه ای نداشتی اما حالا با رعایت احترام و با توجه به اینکه خود شوهرتم بهت گفته اگه از چیزی ناراحت شدی خودت باهاشون درمیون بذار، درخواستتو به مادر شوهرت گفتی برعکس قبلا و
ثانیا به دلیل حساسیت و علاقه همسرت به مادرش و حتی به شما که اصلا دوست نداره مامانشون دلگیر شن به خصوص از شما و دوست دارن رابطه شما و مامانشون عالی باشه،
طبیعی بود که همسرتون ناراحت شن.
اگه یادت باشه خود آقای sci هم گفته بودن وقتی طرز برخوردتون عوض شه ممکنه اون اوایل اطرافیان ناراحت بشن اما بعد از چند وقت عادت میکنن، و البته این موضوع که ما مسئول شادی دیگران نیستیم رو هم گفته بودن.یادته؟
و اما رفتار شما، به نظر من باید با شوهرت منطقی صحبت میکردی و ازش میخواستی که اجازه بده مدیریت رابطه شما و مادرشونو به عهده خود شما بذاره،چون شما دو تا خانوم هستید و بهتر همو میفهمید،بهش اطمینان میدادید که نگران ناراحت شدن مادرشون نباشند خود شما کاملا حواستون به این موضوع هست.بهش اطمینان خاطر میدادید که اصلا و به هیچ وجه نمیخواین رابطتونو به هم بریزید و قصدتون محکم کردن رابطتون بوده. همین.
-
RE: به دنبال ثبات و آرامش
صحرا جان هنوز امامزاده رفتنش شروع نشده تابستون نزدیکه اونا تابستونا و بهار ها اونجا میرند
:302::302::302:
دردسر و بدبختیه من یکی دوتا نیست
خدا به دادم برسه
-
Re: به دنبال ثبات و آرامش
نقل قول:
نوشته اصلی توسط eghlima
لیلا تو این موارد و مو به مو انجام دادی یعنی شدنیه؟
بله انجام دادم اوايل خيلي سخت بود ولي الان عادت كردم. ولي الان تقريبا 11 ماهه هيچ مشكلي با هم نداريم.
خیلی دلم می خواد اینکارو بکنم
چون یه ماهی باهاشون قطع رابطه کردم خیلی خیلی سخت بود
.
-
RE: به دنبال ثبات و آرامش
مرسی لیلا
مینا جان بهش گفتم
هزار دفعه گفتم اونم میگه چهطور تو به رابطه من با مادرم و خانواده ام کار داری منم به رابطه شما کار دارم
آره و رفتارم کاملا جراتمند بود ولی میشه اسمشو حساسیت های منم گذاشت
مینا تو هم با خانواده همسرت قطع رابطه کردی، میشه تو هم از حسن ها و ضرر هاش بگی؟
-
RE: به دنبال ثبات و آرامش
من چند روز نبودم و الان که اینا رو خوندم دو تا شاخ گنده رو سرم سبز شده.
اقلیما جان تصور کن روی یه برج شیشه ای به ارتفاع 100 متر وایسادی و هر کاری که بدون کنترل و فکر انجامش میدی، مثل این میمونه که با پتک یه ضربه به برج بزنی. یه روزی یه هو این برج میشکنه و میافتی پایین و اگه نشکنه پر از ترک میشه.
سعی کن رفتارت مسئولانه باشه. تو 50 درصد توی اون زندگی سهم داری و اگه همسرت حس کنه رفتارت مسئولانه نیست، چرا باید به تو وابستگی عاطفی داشته باشه؟
-
RE: به دنبال ثبات و آرامش
همدردی عزیز من اصلا نمی دونم چی کار باید بکنم
شما فکر کن یکی، از اول هفته تا 4 شنبه هر هفته باهات قهر کنه بعد 4 شنبه تا 5 شنبه آشتی اونم با پیش قدم شدن من و بعد دوباره با رفتن خونه پدر و مادر همسر همه چیز بهم برسه و دوباره روز از نو روزی از نو به نظرتون برای آدم کم صبر و سرشار از احساس و عاطفه ای چون من دیگه اعصابی می مونه تا بتونم مسئولیت رفتار خودمو گردن بگیرم
من اصلا تو حال خودم نبودم توی این دعوای اخیرمون و هرچی حرف آسیب زن به زندگیمون بود تحویلش دادم
حتی به پدر و مادرش بی احترامی کردم و به خودش.......
می دونم دارم توجیه الکی می کنم کار خودمو
ولی مبنای رابطه همسرم با من شده رابطه من با خانواده اش اگه با اونا خوب باشم با من خوبه اگه با اونا بد باشم با من بده
همدردی به نظرتون قطع رابطه ام با خانواده همسرم کار درستیه؟(با توجه به اینکه صورت مسئله رو دارم پاک می کنم کلا!!!!!!!)
همسرم بهم گفت من از تو ناراحتم و هیچ وقت نمی تونم بهت ابراز علاقه و احساس کنم
حالا فکرشو بکنید این کمبودا رو تو زندگیم دارم حس می کنم
و کاملا بی ریا بودن و یا با ریا بودن محبتشو درک می کنم و کارم می کشه دست درازی کردن و دخالت کردن تو محبت پاک و بی ریا مادر و فرزندی
-
RE: به دنبال ثبات و آرامش
نقل قول:
نوشته اصلی توسط eghlima
مینا تو هم با خانواده همسرت قطع رابطه کردی، میشه تو هم از حسن ها و ضرر هاش بگی؟
نه الان چند وقتی میشه که تقریبا هر سه هفته یه بار میرم خونشون.
اگه نظر منو بخوای در مورد لیلا نمیدونم، اما در مورد من و شما قطع رابطه با خونواده همسرمون جواب نمیده چون درسته رفتار اونا خیلی صحیح نیست اما من و تو هم خیلی حساسیم و بی تقصیر نیستیم.
ثانیا این کار بیشتر باعث میشه که شوهرت به طرف خونوادش بره چون از شما و از اینکه قطع رابطه کردید ناراحته حتی اگر در ظاهر نشون هم نده.
اقلیما واقعا چرا انقدر یه حرف واست مهمه؟؟؟ سعی کن خیلی حرفا رو جدی نگیری به خصوص حرفای توی دعوا و جروبحثها رو.
-
RE: به دنبال ثبات و آرامش
بار اولی که باهاشون قطع رابطه کردم جز حرص و جوش و بدرفتاریه آقای همسر چیزی نصیبم نشد
مینا از دست خودم بیشتر ناراحتمتا اون من حرفای خیلی بدی تو دعوا بهش زدم
من تو دعوا خیلی جیغ و داد کردم
خیلی خیلی رفتارهام بد بود
-
RE: به دنبال ثبات و آرامش
اقلیمای عزیز.
در مورد قطع رابطه با خونواده ی همسرت، من موافق نیستم به دو دلیل. یکی اینکه تو باید روی احساسات و رفتارت کار کنی و پاک کردن صورت مسئله درست نیستش. دوم اینکه من مطمئنم با قطع رابطه، احساسات تو آروم نمیگیره. چون فقط ارتباط تو با اونا قطع شده و ارتباط عاطفی همسرت و مادرش کماکان برقراره و شاید بیشتر هم بشه و با شناختی که من از تو دارم بازم احساساتت درگیر میشه و عذاب میکشی.
در مورد حرفای همسرت که بهت گفته ازت ناراحتم و هیچ وقت نمیتونم بهت ابراز محبت کنم باید بگم که این طور نیست و منظورش "هیچ وقت" نبوده. فکر کنم این قضیه توی چند هفته ی گذشته بهت ثابت شده باشه که همسرت اگه رنگ آرامش رو ببینه کم کم رفتارش محبت آمیز میشه.
اقلیما، هر وقت خواستی حرف هایی بزنی که مخرب بود، خودتو روی اون برج شیشه ای تصور کن و ببین که با پتک داری میزنیش. عادت کن هر حرفی می خوایی بزنی 5 ثانیه مکث کنی و بهش فکر کنی. اقلیما وقتی عصبانی میشی و کنترل رفتارتو از دست میدی اولین فردی که ضرر میکنه خودتی. مگه آدم از چیه؟ مگه قلب و اعصاب از چی ان؟ به خدا آسیب هایی که توی عصبانیت به جسم و روح آدم می خوره جبران ناپذیره.
من تا چند سال پیش فوق العاده عصبی و تند بودم. ولی سر یه اتفاق تصمیم گرفتم هر طور شده خودم رو اصلاح کنم و کنترل خودم رو در دست داشته باشم و الان اطرافیانم براشون غیر قابل باوره که من همون آدم هستم. پس شدنیه اقلیما. کافیه خودتو و زندگیتو دوس داشته باشی و بفهمی که داری به خودت ضربه میزنی.
باور کن زندگی خیلی کوتاه و ارزش این همه کلنجار رفتن با خود و دیگران رو نداره.
-
RE: به دنبال ثبات و آرامش
اقلیما
اگر رفتارت عوض نکنی شوهرت هرروز دورتر میکنی
اگر میخوای حکم مرگ و نابودی روابط و زندگیت امضا کنی قطع رابطه کن
من لیلارو نمیدونم شرایطش رو هم نمیدونم ولی من سر دعوا با همسرم بدون کوچک ترین بی احترامی الان یکسال با خانوادش رابطه ندارم ولی با همه ناراحتی و .. خوب میدونم باید این رابطه شروع شه چون خانواده اون جزیی از زندگی ماست و قابل حذف نیست اونا جزو تاثیر گذارترین افراد روی فرزندم خواهند بود پس این عدم رابطه اولین ضربش به همسرم فرزندم و من میرسه پس دوباره رابطم شروع میکنم ولی با حفظ یه حریم هایی
توام بدون مردی که از خانوادش بگذره یروز از توام میگذره در عین حالم برکت از زندگیتون میره
ببین اقلیما منم که تازه نمیفهمم ولی الان خوب هنوز بچه ایو که ندیدم عاشقشم حالا تصور کن با زحمت و عشق بزرگش کنم خودم براش زن بگیرم حالا فرضم کن که من خیلی بد باشم حتی همه چیم بهم بریزم ولی بچه خودم که عاشقشم پاره تنم که هست حالا این زن بخواد بچم ازم بگیره و بچمم بتونه من از زندگیش حذف کنه !!!؟ تو بودی چه حالی میشدی؟؟؟؟؟ برکت تو زندگی بچت میموند؟؟؟ ببین مادر اونا حتی اگه خیلی خیلی هم بد باشن که واقعا" اینجوری نیست فوقش با ما بدن و بد ماهارو میخوان نه بچشون (که بازم اینجوری نیست ) ولی اگه بفرضم باشه حق نیست بچشون نسبت بهشون بی عاطفه کنیو دورشون کنی این فکرارو لطفا" از سرت کامل بیرون کن
-
RE: به دنبال ثبات و آرامش
نقل قول:
نوشته اصلی توسط hamdardi1390
اقلیمای عزیز.
من تا چند سال پیش فوق العاده عصبی و تند بودم. ولی سر یه اتفاق تصمیم گرفتم هر طور شده خودم رو اصلاح کنم و کنترل خودم رو در دست داشته باشم و الان اطرافیانم براشون غیر قابل باوره که من همون آدم هستم. پس شدنیه اقلیما. کافیه خودتو و زندگیتو دوس داشته باشی و بفهمی که داری به خودت ضربه میزنی.
میدونم کار بدی دارم می کنم اینو می پرسم و شاید خصوصی باشه ولی می خوام اگه شما مایل باشید اون اتفاقی که تو زندگیتون افتاد و برای منم تعریف کنید شاید منم .........
من اگه بتونم عصبانیت خودمو کنترل کنم خیلی از مشکلاتم حل میشه
نقل قول:
نوشته اصلی توسط sahra100
اقلیما
اگر رفتارت عوض نکنی شوهرت هرروز دورتر میکنی
اگر میخوای حکم مرگ و نابودی روابط و زندگیت امضا کنی قطع رابطه کن
من لیلارو نمیدونم شرایطش رو هم نمیدونم ولی من سر دعوا با همسرم بدون کوچک ترین بی احترامی الان یکسال با خانوادش رابطه ندارم ولی با همه ناراحتی و .. خوب میدونم باید این رابطه شروع شه چون خانواده اون جزیی از زندگی ماست و قابل حذف نیست اونا جزو تاثیر گذارترین افراد روی فرزندم خواهند بود پس این عدم رابطه اولین ضربش به همسرم فرزندم و من میرسه پس دوباره رابطم شروع میکنم ولی با حفظ یه حریم هایی
توام بدون مردی که از خانوادش بگذره یروز از توام میگذره در عین حالم برکت از زندگیتون میره
ببین اقلیما منم که تازه نمیفهمم ولی الان خوب هنوز بچه ایو که ندیدم عاشقشم حالا تصور کن با زحمت و عشق بزرگش کنم خودم براش زن بگیرم حالا فرضم کن که من خیلی بد باشم حتی همه چیم بهم بریزم ولی بچه خودم که عاشقشم پاره تنم که هست حالا این زن بخواد بچم ازم بگیره و بچمم بتونه من از زندگیش حذف کنه !!!؟ تو بودی چه حالی میشدی؟؟؟؟؟ برکت تو زندگی بچت میموند؟؟؟ ببین مادر اونا حتی اگه خیلی خیلی هم بد باشن که واقعا" اینجوری نیست فوقش با ما بدن و بد ماهارو میخوان نه بچشون (که بازم اینجوری نیست ) ولی اگه بفرضم باشه حق نیست بچشون نسبت بهشون بی عاطفه کنیو دورشون کنی این فکرارو لطفا" از سرت کامل بیرون کن
حق با توئه قطع رابطه با اونا خیلی سخته
1.اولین مشکلش قطع رابطه خودکار من با خانواده امه
2.مشکل ناراحتی و دلخوریه همسرم از من به دلیل قطع رابطه چون خانواده همسر لیلا واقعا باهاش بدرفتار کردند و همسرش حقو میده به لیلا ولی خانواده همسر من بدی بزرگی در حقم نکردند
3. دلیلی که همدردی گفت حساسیت های من که هم چنان باقی می مونه
4.وقتی من با اونا قطع رابطه کنم همه می فهمند هم فامیلای خودم و هم فامیلای همسر چون فامیلامون با هم در ارتباطند و با روحیه ای که از پدرشوهرم سراغ دارم وجه ی منو جلوی همه خراب می کنه
پس چیکار کنم
کم کردن حساسیتم هم یه پرسه طولانی لازم داره و با توجه به این اوضاع و احوال دیگه همسرم فرصتی بهم نمیده
چی کار کنم حالا؟:316:
-
RE: به دنبال ثبات و آرامش
راستش فکر نمی کنم اون اتفاق هیچ وقت واسه تو بیافته چون من مثل یه حیوون شده بودم.
سر یه قضیه ای با همسرم دعوام شد و بحث بالا گرفت و برای اولین بار دستمو روش بلند کردم.
هییییییییییییچ وقت حالت چشماش اون لحظه که منو نگاه میکرد یادم نمیره. یه لحظه فکر کردم الان من با یه حیوون چه فرقی دارم؟ اون قدر این حس بد توی من شدید شد که تصمیم گرفتم دیگه هیچ وقت هیچ وقت هیچ وقت عصبانی نشم و حتی اگه همسرم بدترین کار دنیا رو در حقم انجام داد عصبانی نشم و کنترلم رو از دست ندم و خدا رو شکر تا حالا موفق بودم.
نکته ای که وجود داره این بود که من از اون آدم متنفر شدم. یعنی از همدردی که عصبی میشد و کنترلش رو از دست میداد متنفر شدم و دیگه حاضر نیستم به هیچ قیمتی ببینمش.
سعی کن از هیچ حرکتی عصبانی نشی. تو حق داری که ناراحت بشی ولی نباید عصبانی بشی. عصبانیت بدترین کاریه که در حق خودت می تونی بکنی. چون وقتی عصبانی میشی نه تنها ناراحتیت برطرف نمیشه و مشکلت رفع نمیشه، بلکه 100 تا مشکل دیگه هم برات به وجود میاره.
باور کن لذتی که از آروم بودن الانم میبرم، هیچ وقت وقتی عصبانی میشدم و داد میزدم و مشت میزدم به در و دیوار نداشتم.
-
RE: به دنبال ثبات و آرامش
اقلیما بهترین کار فکر کنم این باشه که بری بگردی ببینی خیلی واضح دلت میخواد همسرت چیکار کنه برات؟؟
ببین نگو بانک عاطفیمو پر کنه و .... خیلی ساده بگو چی بهت بگه ارضا میشی؟؟
من فکر کنم تو هنوز خیلی دقیق نمیدونی چی داره ازارت میده اگه اینو پیدا کنی مشکلت قابل حل میشه
وگرنه یروز گیر مادرش میشه یروز خودش یروز امام زاده و ...
پس با ارامش فکر کن دقیقا" چیا ازارت میدن
-
RE: به دنبال ثبات و آرامش
همدردی عزیز حرفات همیشه به دلم میشینه خدا به زندگیت آرامش بده
همدردی منم دستکمی از یه ح.... نداشتم از خودم برای حرفایی که زدم متنفرم من برای اولین بار به همسرم و خانواده اش ناسزا گفتم و از این بابت حتی خودمو نمی تونم ببخشم چه برسه به عذرخواهی از همسرم .....
من اون اقلیما رو نمی شناسم و نمی شناختم و ازش با تمام وجود متنفرم این بار دومه که اینطوری میشم
و اگه مرد بودم حنما اونکاری رو که شما کردی و می کردم پس منم رفتارام مثل یه حیوون بود
صحرا اینکه همسرم مدل و جنس محبتش به من با مدل و محبتش با بقیه مثل مادرش یا خواهرش یا حتی هر کس دیگه فرق کنه
مثلا بهم ابراز احساست کلامی کنه
گاهی به جای اقلیما صدام کنه اقلیما جان
گاهی بهم بگه عزیزم
گاهی بهم بگه دوستم داره
اینا کارایی که می تونه برای من بکنه ولی برای بقیه نمی تونه بکنه ولی متاسفانه تا حالا بهم نگفته
حتی تو رابطه ای که باهم داریم
گاهی شرایطمو درک کنه
یادم یه دفعه ساعت 8 شب از سر کار اومدم خونه و اینقدر فشار کاری روم زیاد بود که رنگ و روم مثل کچ بود و بدنم می لرزید وقتی رسیدم خونه، و خونه پدر و مادرش شام دعوت بودیم ولی شرایط منو دید و بعد از شام بهش گفتم حالم خوب نیست و وقتی رفتم سراغ ظرفها که بشورمشون حتی به روی خودشم نیاورد و ظرف ها رو هم می ذاشت تو سینک که بشورم
ابراز احساسات خاصی به من داشته باشه که به بقیه نداشته
نمی دونم متوجه منظورم میشید
حالا چه طوری می تونم اونو به این رفتارها سوق بدمو نمی دونم