RE: از بلاتکلیف ماندن خسته شدم
فوت عمه گرامی تون را تسلیت عرض می کنم و برای شما بقاء عمر با عزت از خدا خواستارم
-----------------
نقل قول:
نوشته اصلی توسط mitra6057
من تصمیم خودم را گرفتم و برای حفظ زندگیم هر کاری حاضرم بکنم
بتونم با حفظ عزت نفس خودم و خانوادم قدم بردارم .
در ضمن دو شرط گفته شده را هم قبول می کنم
شروط سختی بود
قبول کردی ، پس قولت یادت نره :300:
گفتی برای حفظ زندگی ات هرکاری حاضری بکنی
قدم به قدم می رویم جلو (شما می بایست عزت نفس خودت را بدست بیاوری - معنای خانواده را به خودت همسرت و فرزندت محدود کنی- اشتباهات خودت را شناسایی کنی - راه حلشون را پیدا کنی - درصدد رفع اشتباهاتت اقدام کنی )
در این تالار فقط به شما دسترسی داریم
پس خوب گوش کن ، فکر کن و سپس تصمیم بگیر ... چون وقتی تصمیم بگیری باید به تصمیمت عمل کنی!
( هشدار: من نهایت آنچه در توانم هست را بدون کم و کاست برایت بازگو می کنم و انتظار دارم شما راهکارها را دقیق بگیری و اجرا کنی ... بنابراین وقتت را روی مرثیه سرایی نگذار )
به یکسری از ضعف هایت اشاره کردی
حساس بودن >>> که باعث میشه بینهایت به جزئیات بپردازی و کلیات را نبینی
از روی خودخواهی دیگری را خواستن >>> که باعث می شود ، شخص مقابل احساس کند در غل و زنجیر هست ، بنابراین درصدد می شود که فرار کند
ندانستن زبان سخن گفتن با مرد >>> باعث به وجود اومدن سوء تفاهم می شود که برطرف کردنش به مراتب سخت تر هست
حس کنترلگری>>> که باعث می شود ناخودآگاه در تجسس و شک باشی ، به حریم خصوصی همسرت وارد شوی و باعث از بین رفتن آرامش روحی و روانی خودت و دلخوری همسرت شوی
برای برطرف کردن این ضعف ها چه کاری انجام داده ای؟
--------------
مرثیه سرایی یعنی
یعنی : امروز فلانی این حرف رو زد...
یعنی :شوهرم اون روز اوم حرف رو زد نمی تونم ببخشمش...
یعنی:فلانی از قول شوهرم گفته...
یعنی: پس سهم شوهرم از مشکلات چی...
یعنی:چه تضمینی هست که من تغییر کنم ، شوهرم هم تغییر کنه
یعنی: ...
نقل قول:
نوشته اصلی توسط mitra6057
فکر می کنم حالا دیگه عشقی که اوایل نسبت به هم داشتیم الان تبدیل به دلزدگی شده
برای ایجاد یک زندگی مشترک زن و مرد 50-50 نقش دارند ،
الان شما 50 تای خودت را که داری ، کافی است که 0 شوهرت را برسونی به 1
اون وقت با 51 می توانی زندگی مشترکتون را بسازی
طرز فکر زیر را هم یکبار برای همیشه بگذار کنار:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط mitra6057
می خوام گذشته ها رو جبران کنم ولی همسرم فرصت دوباره به زندگیمون نمی ده و با بلاتکلیف گذاشتن من فکر می کنم که یه جورایی داره انتقام می گیره هر چند خودش هیچ وقت اشتباهاتش را به گردن نگرفت و همیشه حق به جانب حرف زد ولی من در کنار نقاط قوتی که دارم ضعفهایم را هم می شناسم و در صدد جبران آنها هستم ولی نمی دانم با شرایط فعلی چیکار باید بکنم که اون هم به اشتباهاتش پی ببرد و بخواهد آنها را جبران کند
شوهرت رو نمی شناسیم ، هیچگونه دسترسی هم بهش نداریم ، پس کلا بحث همسرت را می گذاریم کنار
یعنی : اصلا نه روی اشتباهت ایشون تمرکز می کنیم ،
نه به دنبال گفتن اشتباهات ایشون هستیم ،
نه برنامه ها و تصمیماتمون رو روی رفتارهای ایشون پایه گذاری می کنیم
نه به دنبال اصلاح اشتباهات ایشون هستیم
(افتاد؟!)
در ضمن این مطالب به معنی این هم نیست که همه تقصیرها از طرف شما بوده
همان طور که گفتم زندگی زناشویی 50-50 هست چه در خوبی و خوشحالی ، چه در غم اندوه، چه در ناراحتی و مشکل
درصدد هستیم اشتباهاتت رو بپذیری و در صدد رفع اونها بر بیایی؛ اون هم نه با این هدف که بری با شوهرت عشقولانه بشوی و نه اینکه طلاق بگیری
بلکه با این هدف که شما درست و صحیح زندگی کنی
درسته که سبکتکین از همسرش جدا شد ، اما با مهارت جدا شد و با استفاده و بکارگیری آموخته هایش آسیب کمتری را متحمل شد
اگر تا اینجا همگام شدی بگو که بریم سر ادامه مطالب
RE: از بلاتکلیف ماندن خسته شدم
بالهای صداقت مهربان سلام
ممنون از اینکه خیلی سریع پاسخ می دهید بی صبرانه منتظر راهکارهای بعدیتون هستم و با جون و دل می پذیرم
RE: از بلاتکلیف ماندن خسته شدم
سلام میترای عزیزم بهت تسلیت میگم. ببین قبلا هم بهت گفته بودم که طلاق ضربه بزرگی به پسرت هستش، الان پسر من زیر دست نامادریه نمیدونی چه روزگاری دارم درصورتیکه اون نامادری هم هرچقدر خوب باشه ولی مادر که نمیشه، یا اگه با شما باشه بالاخره چون جوان هستی باید ازدواج کنی و تحملش برای بچه سخته که مادرش رو در کنار یه مرد غریبه ببینه. حالا هم که نزدیک عیده حتما دلت واسه خونت تنگ شده برگرد خونه سعی کن به خونت آب و رنگ بدی و کلا همه چیزو از نو بسازی با شوهرت، فکرکن تازه ازدواج کردی، من نمیدونم شوهرتو واقعا دوست داری یا نه ولی بخاطر بچت جداقل این کاررو بکن.:72:
RE: از بلاتکلیف ماندن خسته شدم
میترا جان
امیدوارم همون طور که من سعی می کنم خط به خط نوشته های شما رو بخونم و با توجه به آنچه آموخته ام و آنچه که در تالار برای تو جستجو می کنم برایت پست بزنم ، شما همین همین وقت را بگذاری و علاوه بر خوندن راهکاری این تاپیک خودت هم در تالار به دنبال یادگیری و آموختن راه و روش درست زندگی زناشویی باشی
ازت پرسیده بودم برای برطرف کردن ضعف هایت چه کاری انجام دادی ؟ هنوز پاسخی ارسال نکرده ای ها :305:
==========
سعی کن در خصوص عزت نفس ، دوست داشتن خود اطلاعات زیادی رو کسب کنی و بعد روی عزت نفست کار کنی
همچنین کتاب " مثل یک مرد فکر کن ، مثل یک زن رفتار کن " را دانلود کنی و بخونی
لینک دسترسی به دانلود
مشکل حادی توی زندگی ات نداری جز اینکه هردو نفرتون خام هستید
راستی روی کلماتی که استفاده می کنی خوب دقت کن ... یک انسان فقط و فقط به وسیله خودش و تصمیمات خودش در بلاتکلیفی قرار می گیره ، وقتی تصمیم گرفتی دیگه نمی تونی بگی بلاتکلیفم
لینک زندگی یک زن امیدوار را بخون ، ایشون هم قصد طلاق داشت ولی وقتی فهمید چگونه باید زندگی زناشویی اش رو در دست بگیره ، خیلی قاطعانه و با اراده زندگی اش را از نو ساخت از تاپیک در آستانه جدایی اش شروع کن
الان موقعیتی هست که باب سخن گفتن و مقدمات برگشتن به خونه پیش شوهرت رو فراهم کنی ؟
RE: از بلاتکلیف ماندن خسته شدم
بالهای صداقت عزیز سلام
خیلی ازتون ممنونم با راهکارهایی که ارائه می دهید بسیار امیدوارم می کنید من خواهر ندارم ولی حالا فکر می کنم که دوستی پیدا کردم که کمتر از یک خواهر برایم نیست
قبل از هر چیز می خواستم بگم که من بعد از قضیه پارسال که حدود 3 ماه در خانه پدرم بودم تمام سعی خودم را برای برطرف کردن ضعفهایم انجام دادم اگر به طور 100 درصد هم موفق نشدم ولی حداقل بالای 50 درصد خودم را اصلاح کردم دیگه با موبایلش کاری نداشتم بهش گیر نمی دادم و با هر حرف و حرکتی هم دلخور نمی شدم یا اگر هم می شدم به رو نمی آوردم ازش چشمداشت هیچ کمکی در امور منزل نداشتم با سیگار کشیدنش هر چند از درون داغون می شدم ولی کنار اومده بودم در مورد مسایل مالی هم مثل همیشه کمک خرج بودم منتها اشتباهی که در اوایل زندگی کردم این بود که بیش از حد خودم را درگیر مسایل مالی کردم و اینطوری خواستم که خودم را بیشتر به همسرم نزدیک کنم و بهش ثابت کنم که همیشه در کنارش هستم اما همسرم ظرفیت لازم را نداشت و اینها را وظیفه من می دانست اوایل نمیفهمیدم ولی با گذشت زمان دیدم لطف مکرر من شده حق مسلم این آقا و دیگه نمی تونم کاری بکنم باز هم حاضرم و خودم را آماده هر گونه تغییر می بینم ولی خواهش می کنم راهکاری ارائه بدهید تا من با حفظ عزت نفس بتوانم سر خونه و زندگیم برگردم بعد اون موقع ریز به ریز رفتارهای خودم و همسرم را برایتان می نویسم و ازتون راهنمایی می گیرم زندگی ما الان لب پرتگاه و هر لحظه ممکنه سقوط کنه تنها راه حفظ این زندگی ابتدا بودن در کنار همه بعد عمل کردن به راهکارهای سازنده الان اصلا ذهنم یاری نمی ده خیلی آشفته و مضطربم خصوصا با داغ عزیزانی که به تازگی از دستشون دادم در ضمن پدر و مادرم هم دیگه خسته شدن و تحمل صبر بیش از این را ندارند و مدام مرا سرزنش می کنند که چرا به پای همچین مردی نشستم تو رو خدا کمکم کنید قبل از هر کاری اول بتونم برگردم یا یه تماسی با همسرم بگیرم یه جوری یه ارتباطی با هم برقرار کنیم آخه مگه میشه زن و شوهر 6 ماه از هم بی خبر باشند و صدای هم را نشنیده باشن ؟ اصلا مگه اینطوری چیزی درست میشه فکر کنم دیگه به کل منو فراموش و به ندیدن پسرم هم عادت کرده نمی خوام بیشتر از این از هم دلسرد بشیم تو رو خدا راهکاری بدید تا من بتونم برگردم تصمیم من اینه ولی نمی دونم درسته یا نه ؟ نمی دونم اگه این کارو بکنم همسرم و اطرافیان چه فکری در موردم می کنند ؟ اگه تا قبل از عید نتونم برگردم می دونم که بعد از عید دیگه اصلا امکان نداره اون موقع باید راه دادگاه و پیش بگیرم چون منم دیگه از بی تفاوت بودن همسرم خسته شدم اگه یکسال دیگه هم بگذره با شناختی که من از همسرم و خانوادش دارم می دونم که از طرف اونا هیچ اتفاقی نمی افته چون اونا اصلا رسم ندارن که زن بخواد بره قهر و اونا برن برش گردونن ( هر چند که من خودم نرفتم همسرم منو بیرون کرد)
RE: از بلاتکلیف ماندن خسته شدم
میترا جان
عزیزم من نظر خودم رو در مورد مشکلت میدم که مطمئن هستم اگر جای تو بودم این راه رو در پیش میگرفتم.
ببین عزیزم شما و همسرت هیچ مشکل جدی و قانع کنندهای برای جدایی ندارید. شما درگیر یکسری مشاجره ها و کشمکش هایی بوده و هستید که متاسفانه در میان خیلی از زوج های ایرانی رایجه. اما خوشبختانه هیچ یک از مشکلات شما دلیل محکمی برای طلاق نیست. گذشته از اون از دید من شما هم به اندازه همسرتون اشتباهات زیادی در رسوندن زندگیتون به شرایط امروز داشته اید. جرقه اولیه بخشی از مشکلات امروز شما توسط شخص خودتان زده شده است که از نظر من کاملا هم بی مورد بوده است. مثل تجسس شما در گوشی و کامپیوتر همسرتان ، یا غر زدن در مورد اینکه چرا شب دیر خونه میاد و صبح ساعت یازده میره سر کار و با بچه بازی نمیکنه و وقتی هم میاد تلویزیون میبینه و ... یا اینکه دلم میخواد همه فکرش معطوف من باشه و ... معمولا هر کس تنها به قاضی میره راضی بر میگرده ولی من بدون اینکه حرف های شوهر شما رو از زبون خودش شنیده باشم، تنها با اکتفا کردن به صحبت های خودتون میتونم بگم هر دو تون مقصر بوده و هستید .
بنابراین من نظر خودمو قاطعانه میگم که شما حتی اگر بچه هم نداشتید نباید به طلاق فکر میکردید چه برسه به الان که بچه هم دارید.
اما در مورد شرایط امروزتون باید بگم هر چه زمان بیشتر بگذره موضوع قهر شما و نبودن شما و فرزندتون در کنار همسرتون، واسش بی اهمیت تر و عادی تر میشه. این موضوع به قدری طولانی شده که نزد همه اطرافیان و خصوصا همسرتون و خانوادش ارزش خودشو از دست داده. گذشته از اون خودتون میگید میدونم اینقدر مغرور و کینه جو هست که یک سال هم بگذره نه خودش و نه خانوادش پا پیش نمیذارن. از طرفی واضح است که فکر طلاق صد در صد اشتباهه و شما باید به زندگیتون برگردید.
پس خودتون برگردید. به همین سادگی...
فوقش همه میگن خودش برگشت و شوهرش نیومد دنبالش. بگن...
فوقش اگه بعد ها یه وقت بحثی بینتون پیش بیاد شوهرتون ممکنه بگه من که نگفتم برگرد. خودت برگشتی. خوب بگه...
یعنی کل مشکل شما که الان 6 ماهه بلا تکلیفین فقط سر همین دو تا جمله ست؟
این قهر شما دو تا حسن بزرگ توش بود اونم اینکه شما فهمیدید هرگز نباید به عنوان سلاح ازش استفاده کنید چون تاثیری روی همسر شما نمیذاره و اونو وادار به ترک اشتباهاتش نمیکنه. شاید این روش برای بعضی از آقایون کارساز باشه ولی متاسفانه همسر شما به این شیوه جواب نمیده. و همچنین برای همیشه بهتون ثابت شد که فکرطلاق و جدایی برای زندگی شما یه فکر اشتباهه که برای همیشه باید پرونده ش بسته بشه. در واقع دیدید که اگر راه طلاق براتون باز باشه و تا نیمه هاشم برید باز برخواهید گشت چون خودتون بهتر از هرکسی میدونه که مشکلات زندگی شما در حد جدا شدن نیست. در واقع این قهر به شما کمک کرد که گزینه طلاق رو با قاطعیت از بین گزینه هایی که تا به حال برای حل مشکلاتتون داشتید خط بزنید و از این به بعد تمام تمرکزتون روی سایر گزینه ها باشه.
شما فقط به این قهر طولانی مدت به چشم یه تجربه ارزشمند نگاه کنید و بقیه افکارمنفی و بحث غرور و این چیزا رو تمام و کمال بریزید دور .
با همسرت تماس بگیر و فقط در قالب یک جمله خبری بگو که داری برمیگردی خونه و میخوای واسه عید سر خونه و زندگیه خودت باشی. توضیح نده که چرا میخوام برگردم یا تصمیمم بعد از این چیه یا قبل از برگشتنم میخوام باهات صحبت کنم یا...
خیلی کوتاه و بدون هیچ توضیح اضافه ای این خبر رو بهش بده و معین کن که چه روزی و چه ساعتی برمیگردی. این جوری اصلا صحبت در مورد قفل پیش نمیاد و به احتمال زیاد خودش قبل از اومدن تو مسئله قفل رو حل میکنه.
مریم جان از نظر من این تصمیم بالقوه درست ترین تصمیم نیست، ولی برای شرایط فعلی که پیش اومده قطعا درست ترین تصمیمه
هر تصمیم دیگه ای که بگیری اعم از واسطه کردن دیگران، فرستادن بچه خونه پدر شوهرت ،صبر کردن تا روزی که خودش پا پیش بذاره و بیاد دنبالت، درخواست تو برای صحبت رودر رو و حل و فصل کردن مشکلات، اقدام به طلاق... کاملا بی نتیجه خواهد بود. الان درست ترین تصمیم ، البته از نظر من، فقط همینه.
ایشالله سعی کن ظرف همین چند روز برگزدی. وقتی هم که برگشتی فعلا تا مدتی اصلا بحث و صحبتی رو شروع نکن و خودتو کاملا سرگرم خونه تکونی و خرید عید کن تا بعد از عید سر فرصت بطور اصولی برای حل اختلافاتتون قدم برداری.
موفق باشی:72:
RE: از بلاتکلیف ماندن خسته شدم
سلام به همه دوستان گرامي سال نوي همگي شما مبارك باشه و اميدوارم در سال جديد مشكل تك تك اعضاي سايت حل بشه
مي خواستم از بالهاي صداقت مهربون يه گلگي بكنم چون خيلي منتظر راهكارهاش موندم ولي پاسخي دريافت نكردم
ويولت عزيز از اينكه نظرتون رو دادين ممنونم ولي من همين كارو هم كردم منتها بي فايده بود چند روز مونده بود به عيد كه باهاش تماس گرفتم و گفتم كه مي خوام برگردم سر خونه و زندگيم گفت چرا رفتي كه حالا بخواي برگردي گفتم مي خوام يه فرصت ديگه به هم بديم مي خوام جبران كنم گفت قسم مي خورم كه تو عوض نشدي و نمي شي حتي به جون پسرم هم قسم خورد جوري حق به جانب حرف مي زد كه انگار خودش كاملا بي تقصيره . گفتم نمي خوام زندگي و آينده اميررضا خراب شه گفت الان نه بعد چند سال اين اتفاق ميافته تو فكر كردي من عروسك خيمه شب بازيم كه هر وقت خواستي رهام كني و هر وقت هم بهم نياز داشتي به دستم بياري ؟ تو داري احساساتي تصميم مي گيري و الان هم به خاطر عيده كه مي خواي برگردي گفتم نه به خدا من دوستت دارم گفت من به اين حرفها نيازي ندارم گفتم پس بيا بريم همه چيزو تموم كنيم گفت عجله نكن يه روزي ميشه كه مي بيني اسمم هم از شناسنامه ات پاك شده خلاصه از هر دري خواستم وارد شم اون درو به روم بست انگار تصميم خودش رو گرفته بود و هيچ ترديدي نداشت .
ولي من حالا ديگه عذاب وجدان ندارم من براي حفظ و نگه داشتن زندگيم هر كاري كردم بيشتر از اين نمي تونم تحمل كنم تا همينجاش هم خانوادم رو به زور نگه داشتم ديگه خون همه از بي خيالي اين آقا و بلاتكليف گذاشتن من به جوش اومده من خودمو تو اختلافاتي كه داشتيم بي تقصير نمي دونم ولي گناه من قابل مقايسه با اون نيست من كاري نكردم كه بخواد اينطوري منو زجر بده به من بگيد مردي كه زن و بچه اش رو از خونه بيرون كنه و درو هم به روش قفل كنه و اجازه استفاده و برداشتن هيچكدام از وسايلاشو بهش نده لياقت زندگي كردن داره ؟ يه همچين مردي واسه آدم تكيه گاه ميشه؟ كسي كه اونقدر كينه ايه كه حتي شب عيد هم نتونست همه چيزو فراموش كنه و اين فرصت آشتي كردن رو از دست داد و تنها پسرشو چشم گريون گذاشت قابل گذشت و بخششه ؟ همسر من آدميه كه حتي پدر و مادر خودش هم حريفش نمي شن كاملا خودسرانه عمل مي كنه شما بگين من چطوري با ايشون بتونم كنار بيام ؟ همه عالم و ادم ميگن اين مرد واسه تو مرد نميشه عمرتو و جوونيتو حروم نكن منم تقريبا تصميم خودم رو گرفتم و فكر مي كنم اگه تا آخر عمرم تنها زندگي كنم بهتر از اينه كه مدام تو زندگي از طرف اين مرد بخوام تحقير بشم و توسري خور اين آقا باشم .
RE: از بلاتکلیف ماندن خسته شدم
سلام میترا جان:72:
مشکل منم مثل شماست یعنی شوهرم درو قفل کرده و منم نمی تونم به خونه برگردم
یه سوالی که از شما دارم اینه که شوهرتون الان کجا زندگی میکنه یعنی قفل و باز می کنه میره خونتون یا خونه پدر مادرش میمونه.
یعنی تو این مدت ایشون اصلا به خونه نرفتن؟
RE: از بلاتکلیف ماندن خسته شدم
سلام گل ياس مهربون از اينكه به تاپيكم سر زدي ممنونم
همسرم الان پيش خانوادشه و موقع پرداخت اجاره كه بشه مياد به خونه سر مي زنه و اجاره رو ميده و يه وقتهايي هم بچه رو مي گيره البته براي بردن بچه پدرشو مي فرسته خودش آفتابي نمي شه الان نزديك 8 ماهه كه رنگ خونه و زندگيمو نديدم ميگه نگران وسايلات نباش به موقع بهت برمي گرده خدا هيچ كس گير آدم ناجنس نيندازه
مشكل شما چيه ؟ چند وقته كه خونه رو ترك كردين ؟ حرف حساب شوهرتون چيه؟
RE: از بلاتکلیف ماندن خسته شدم
سلام میترا جان، عیدت مبارک
خودتو ناراحت نکن خدا بزرگه، به نظرم به یکی از همسایه ها که باهاش دوست هستی بگو هروقت شوهرت رفت خونه سریع به تو زنگ بزنه که شما هم با بچه بری خونه، وقتی توی عمل انجام شده قرار بگیره خیلی بهتره، آدمها وقتی توی چشم هم نگاه میکنن و میتونن رو در رو با هم ارتباط برقرار کنن اثرش خیلی بیشتر از زمانی هست که از پشت تلفن و دورا دور بدون ردو بدل هیچ احساساتی با هم حرف میزنن، اونطوری میتونی دستشو بگیری یا بهش بگی حداقل بخاطر حرمت سالهایی که با هم زندگی کردید فقط بغلت کنه ، همین خودش باعث نزدیکی بیشترتون به هم میشه (مطمئنا شوهرت هم از دیدن جای خالی تو و بچه رنج میکشه و شاید بدلیل غرور یا حرف خانوادش یا .... نیومده دنبالت) و وقتی بمونی خونه و بدونه که دیگه واقعا میخوائی سر زندگیت باشه کوتاه میاد از بحث طلاق. بگو من ازدواج نکردم که یه روزی بخوام طلاق بگیرم و هرانسانی اشتباه میکنه منم اشتباهاتی داشتم تو بخاطر بچه گذشت کن و بزار همه چی بخوبی و خوشی تموم بشه. درضمن بهش بگو دیگه عید گذشته دیدی که بازم اومدم پس فکر نکن بخاطر عید بود که قبلا بهت زنگ زده بودم بلکه ارزش زندگی بیشتر از اینهاست. البته اینها به شرطی هست که واقعا همسرتو دوست داشته باشی و بخواهی زندگیتو ادامه بدی. انشااله موفق باشی.
RE: از بلاتکلیف ماندن خسته شدم
سلام سانازي عزيزم سال نوي شما هم مبارك
من بعد از عيد هم خواستم كه دوباره برگردم بهش اس ام اس فرستادم و گفتم كه به خاطر عيد نيست و زندگيمو دوست دارم اما جوابمو نداد و نخواست كه حضوري همديگرو ببينيم زماني هم كه به خونه مياد خيلي دير وقته و كسي نمي بينتش هيچ راهي ندارم اصلا فكر مي كنيد تا اين اندازه لازمه من عزت نفسم رو بيارم پايين آخه من چه جرمي مرتكب شدم كه حالا بايد اينجوري تقاص پس بدم ؟ همه ميگن با اصرار و انتظار تو اون پرروتر ميشه و دقيقا همينطور هم هست گذشته از اون اصلا اشتباهاتشو گردن نمي گيره كه من اميد به اصلاح كردن رفتارش داشته باشم دروغ نباشه هم دوستش دارم و هم از طلاق مي ترسم مخصوصا اينكه يه بچه هم داريم منتها به هيچ صراطي مستقيم نيست و با لجبازي داره كارارو بدتر مي كنه شايدهم از مهريه مي ترسه پا پيش نمي گذاره به هر حال من مجبورم كه راه دادگاهو پيش بكشم شايد اونجا همه چي معلوم بشه و از نيت قلبيش باخبر بشم . برام دعا كنيد.
RE: از بلاتکلیف ماندن خسته شدم
سلام میترا جان خیلی ناراحت می شم وقتی زندگیت اینطوری شده.من الان یک ماه خونه بابام هستم.
اگه دوست داشتی برو قسمت درگیری و اختلاف زن و شوهر.
با عنوان چرا شوهرم دنبالم نمیاد.
یه چیزی هم بگم من دلم روشنه که شما برمی گردین.چون هم شما بچه دارین و هم دیگه خیلی وقته خونه پدرتون هستین.هر موقع نماز می خونم به شما و همه ی کسانی که مشکل دارن دعا می کنم.:323:
ما تو فامیلمون کسی بود که قهر کرد رفت خونه باباش.بعد از اونم شوهرش کارشو گرفت رفت کیش.دختره حامله بود فکرشو بکن تو خونه باباش بچه شو به دنیا اورد بدونه اینکه شوهرش بالا سرش باشه.بعد از یک سال شوهرش اومد دنبالش و الان دارن با عشق زندگی می کنن.
این متنو نوشتم که شمارو یه کم امیدوار کنم.من به شما قول میدم که اون زندگی و اون شوهر واسه شماست.پس زیاد اهمیت نده.اگه مثبت فکر کنی به خواستت میرسی.دعات می کنم.خدا بزرگه.:323::43:
RE: از بلاتکلیف ماندن خسته شدم
سلام میترا جان
یه سوال داشتم؟
خوبه شما قانونی اقدام نمی کنید؟
RE: از بلاتکلیف ماندن خسته شدم
سلام گل یاس عزیز
آخه می دونی من هم دوستش دارم و هم بچه دارم یکم واسه طلاق و جدایی تردید دارم و دلم نمی خواد زندگیم از هم بپاشه اگه شکایت کنم چون پاش خیلی گیره ممکنه تا زندانی شدنش هم پیش بره . می دونی که مردی که تا 6 ماه ترک انفاق کنه از 3 ماه تا 5 ماه حبس داره با شناختی هم که از همسرم دارم می دونم اگه این کارو بکنم نه تنها زندگیمو از دست می دم بلکه چون آدم لجباز و کینه ای هست می ترسم بعدش بخواد تلافی کنه و خدای نکرده شری به پا کنه ولی خوب با همه این اوصاف فکر می کنم دیگه انتظار بیش از حد من بی فایده است و اونو پرروتر می کنه احتمالا همین روزها اقدامی خواهم کرد.
RE: از بلاتکلیف ماندن خسته شدم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط mitra6057
سلام گل یاس عزیز
آخه می دونی من هم دوستش دارم و هم بچه دارم یکم واسه طلاق و جدایی تردید دارم و دلم نمی خواد زندگیم از هم بپاشه اگه شکایت کنم چون پاش خیلی گیره ممکنه تا زندانی شدنش هم پیش بره . می دونی که مردی که تا 6 ماه ترک انفاق کنه از 3 ماه تا 5 ماه حبس داره با شناختی هم که از همسرم دارم می دونم اگه این کارو بکنم نه تنها زندگیمو از دست می دم بلکه چون آدم لجباز و کینه ای هست می ترسم بعدش بخواد تلافی کنه و خدای نکرده شری به پا کنه ولی خوب با همه این اوصاف فکر می کنم دیگه انتظار بیش از حد من بی فایده است و اونو پرروتر می کنه احتمالا همین روزها اقدامی خواهم کرد.
سلام اگر نکاتی را که در بالا مشخص کردم را از روی واقعیت نوشته اید ، بنابراین شکایت کردن و کشوندن پای همسرت به دادگاه ، راهی برای بازگشت دوباره به زندگی تون باز نمی کنه ، و بعکس شما را بیشتر در بلاتکلیف ماندن سوق میده
حال چه تصمیمی دارید؟
RE: از بلاتکلیف ماندن خسته شدم
آخه می دونی چیه گل سنگ عزیز من مطمئنم اگه چند سال هم بگذره و من اقدامی نکنم همینطوری باید منتظر باشم چون همسرم قبلا باهام اتمام حجت کرده بود که اگه یکبار دیگه برم قهر نمیاد دنبالم ولی من دویاره اشتباه خودم رو تکرار کردم و حالا هم موندم توش. الان هم منتظر این نیستم که بیاد دنبالم مشکل اینجاست که نه اجازه میده که خودم برگردم و نه برای جدایی اقدام می کنه می خواد منو بذاره تو بلاتکلیفی . البته همه میگن از مهریه می ترسه که پا پیش نمی ذاره وگرنه اگه می خواست زندگی کنه که فرصتهای زیادی رو از دست داد . هر چی فکر می کنم که ممکنه یه ذره محبت من تو دلش باقی مونده باشه چیزی نمی بینم تو این 8 ماه چند بار اس ام اس بامحبت بهش دادم چند بار بهش زنگ زدم عذر خواهی کردم اصلا گفتم من بعد هر چی تو بگی و انگار انگیزه ای برای ادامه زندگی نداره حس می کنم دچار افسردگی شده میگه از دنیا بریدم و زندان برام بهترین جایه. خوب صبر و تحمل آدم هم حدی داره من چقدر دیگه وایسم تا یه فرجی بشه و چقدر دیگه عزت نفسم رو بیارم پایین تو بگو ؟
RE: از بلاتکلیف ماندن خسته شدم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط mitra6057
من مطمئنم اگه چند سال هم بگذره و من اقدامی نکنم همینطوری باید منتظر باشم چون همسرم قبلا باهام اتمام حجت کرده بود که اگه یکبار دیگه برم قهر نمیاد دنبالم ولی من دویاره اشتباه خودم رو تکرار کردم و حالا هم موندم توش.
اگر مطمئن هستید ، پس راه دیگه ای به نظر من نمیرسه
==============
پاورقی
بازی شطرنج
توی بازی شطرنج اگه یکی از طرفین طرز فکر و روش های بازی طرف مقابل را بخونه ، خیلی راحت می تونه حرکات حریفش رو پیش بینی کنه و سریع حریفش رو مات کنه
حال اگر اون طرف مقابل با علم به این قضیه ، حرکت هاش رو عوض کنه ، و با دقت مهره هاش رو حرکت بده ، جوری که دیگری نتونه دستش رو بخونه ، اون وقت می تونه نتیجه بازی رو تغییر بده
RE: از بلاتکلیف ماندن خسته شدم
میترا جان عزیزم بهتره بیشتر تلاش کنی تا به زندگیت برگردی حتی اگر به قیمت شکستن غرور و تحقیرت باشه .عزیزم شما الان مادر هستی بیشتر از هرچیز به پسرت فکر کن .مطمئن باش برای این چیز ها غرور شما خرد که نمیشه هیچ ، تازه به ارزش شما هم افزوده میشه .چون داری برای به دست آوردن و برگردوندن زندگیت تلاش میکنی گلم .الان یک لحظه چشمات رو ببند و به این فکر کن که طلاق گرفتی ....ببین چه به سر خودت میاد؟چه به سر پسر نازنینت و آیندش میاد؟این و مطمئن باش که حتی جلوی پدر و مادرت هم شرمنده هستی که طلاق گرفتی .جلوی دوست و فامیل نمیتونی سرت رو بالا بگیری ....عزیزم یعنی التماس کردن شوهرت از همه اینا بدتره؟
عزیزم زمانی برای طلاق اقدام کن که همه این کارا رو کردی و نتیجه نگرفتی.زمانی برای طلاق اقدام کن که به شوهرت التماس کردی و به زندگی برگشتی و بعد از اینکه همه سعی و تلاشت رو کردی دیدی که نمی تونی زندگی کنی ....خواهر من اون موقع وقت این کاراست ....نزار بعد حسرت بخوری که ای کاش این کارا رو کرده بودم شاید نتیجه گرفته بودم ....عزیز من بزار طلاق آخرین راه تو باشه
اصلا غرور بین زن و شوهر معنی نمیده تو با این کارت به همسرت هم بیاموز
برو و با شوهرت حرف بزن و هر جور شده راضیش کن تا با هم زندگی کنید ...من چون خودم این کار رو کردم و نتیجه گرفتم به شما هم توصیه میکنم .چون واقعا دلم میسوزه که شما بدون امتحان کردن این کارا برای طلاق پا پیش بزاری
من به شوهرم التماس کردم تا به زندگی برگشتم و نهایت سعی خودم رو هم کردم و الان خوشبختم . و اصلا از ارزش من که کم نشده هیچ ...روز به روز بیشتر هم شده .تازه شما بچه هم داری ....به خاطر پسرت همه کار کن تا به زندگیت برگردی و همه چی رو از نو بساز
عزیزم شما الان 8 ماهه نشستی و اون نیومده .دست به دامن فامیل هم شدی ولی نتیجه نگرفتی ...پس بهترین کار اینه که خودت بری جلو و فقط با همسرت صحبت کنی .بهش بگو که دوسش داری و نمی خوای ازش دور باشی .هر طور شده با محبت رامش کن و تا نتیجه نگرفتی تسلیم نشو .اگه اون عشق واقعی تو رو نسبت به خودش ببینه اون تسلیم تو میشه .
RE: از بلاتکلیف ماندن خسته شدم
سلام میترا جان
من یه نظر دارم
تو یکی از تایپکهات گفتی بچه رو وقتی میفرستی پیش شوهرت زیاد نگه نمی دارن
من نظرم اینه به شوهرت زنگ بزن بگو 8 ماه من بچه رو نگه داشتم بیا یه مدت تو نگه دار
بگو بچه مال دوتامونه پس قرار نیست تمام مسئولیتش با من باشه
بذار یه کم مسئولیت بیفته گردنش
من بچه ندارم شاید خوب درکت نکنم ولی این راهم برو
بذار بچه اذیتش کنه هر موقع هم اورد بگو خودت نگهشدار
خواهر خوبم تو این 8 ماه خیلی سختی کشیدی و اونم راحت زندگیشو کرده من میگم حالا اقدام قانونی نکن درسته سخته ولی اول یه استخاره کن بازم با خدا مشورت کنی خوبه
در اخر اگه بچه رو اورد تا تو نگه داری بگو هم بچه تو رو دوست داره و هم من بهش بگو نمی خوام پسرم فرزند طلاق باشه بگو اگه پسرتو دوست داری بیا زندگی کنیم
حالا باز خوب فکر کن منم یه نظر دادم
خدا خودش کمکت کنه
ایام فاطمیه هست حدیث کسا بخون و توسل کن به حضرت فاطمه الزهرا (ع) 40 روز بخون.میگن هر کلمه اش معجزه می کنه.حتی می گن تا 40 روز نشده حاجتتو میگیری:323:
من که می خونم تو هم شروع کن خدا بزرگه:323:
RE: از بلاتکلیف ماندن خسته شدم
سلام دوستای همربون ممنون از اینکه منو همراهی می کنید
گل سنگ عزیز هیچ وقت رفتارهای شوهرم رو نمی تونستم پیش بینی کنم هر دفعه یه جوری رفتار می کرد الان هم نمی دونم چی تو سرشه و رفتار درست من در مقابلش چی می تونه باشه مخصوصا الان که حسابی گیج شدم و مخم کار نمی کنه فقط همیشه می گفت من یه جایی نمی شینم که زیرم آب جمع شه کلا آدم زرنگی و حساب شده عمل می کنه یعنی با وجود اینکه الان همه چی به ضررشه و اگه بریم دادگاه محکوم می شه بازم حس می کنم یه راهکار قانونی بلد باشه که بتونه باهاش خودشو تبرئه کنه و اگه نتونه کینه ای تر می شه.
تمنا جان اگه تاپیکهای قبلی منو بخونی می فهمی که من التماسش هم کردم ولی راضی نمیشه بعدش هم همش دارم فکر می کنم که اگه نخواد رفتاراشو تغییر بده و بدتر بشه برگشتن من چه فایده ای داره نکنه جایی برامون بهترین راه باشه وقتی هم به آینده و تربیت پسرم فکر می کنم می بینم درسته که همزمان پدر و مادر رو کنار هم نداره ولی عوضش شاهد جیغ و دادها و بی احترامیهای پدر و مادرش هم نیست البته اینا یه خرده از فکرهاییه که مدام هر روز تو ذهن پرورش میدم و نمی دونم کدوم یکیشون درستتره .
از کارشناسای محترم می خوام که اونا هم نظر کارشناسانه بدن تا بتونم تصمیمی بگیرم که حداقل پسرم کمتر ضربه ببینه تو رو خدا کمکم کنید و بگید به زور برگشتن به یه همچین زندگی و سوختن و ساختن در آن ارزش داره یا نه؟
RE: از بلاتکلیف ماندن خسته شدم
چند روز مونده بود به عيد كه باهاش تماس گرفتم و گفتم كه مي خوام برگردم سر خونه و زندگيم گفت چرا رفتي كه حالا بخواي برگردي گفتم مي خوام يه فرصت ديگه به هم بديم مي خوام جبران كنم گفت قسم مي خورم كه تو عوض نشدي و نمي شي حتي به جون پسرم هم قسم خورد جوري حق به جانب حرف مي زد كه انگار خودش كاملا بي تقصيره . گفتم نمي خوام زندگي و آينده اميررضا خراب شه گفت الان نه بعد چند سال اين اتفاق ميافته تو فكر كردي من عروسك خيمه شب بازيم كه هر وقت خواستي رهام كني و هر وقت هم بهم نياز داشتي به دستم بياري ؟ تو داري احساساتي تصميم مي گيري و الان هم به خاطر عيده كه مي خواي برگردي گفتم نه به خدا من دوستت دارم گفت من به ا[code]ين حرفها نيازي ندارم گفتم پس بيا بريم همه چيزو تموم كنيم
lمن همه مطالبت رو خوندم عزیزم .میترا جون منظور من اینه که هرچی گفت تو کوتاه بیا خانمی....بعد از حرفای اون شما هم ناراحت شدی و گفتی پس بیا بریم همه چی رو تموم کنیم که اگه نمی گفتی بهتر بود
در صورتی که من از حرفای همسرت متوجه شدم از یک سری مساءل ناراحته واسه همین کوتاه نمیاد .اون ناراحته که شما خونت رو ترک کردی (البته درست نیست که همچین رفتاری با شما داشته باشه ولی خوب دیگه اینطوریه)
وقتی میگه به خاطر عید بهم زنگ زدی پس یعنی ناراحته که چرا زودتر زنگ نزدی.. وقتی هنوز خونرو تحویل نداده و داره این مدت همه کرایه رو سر ماه میده یعنی هنوز امید داره که شما برگردین به خونه ...من فکر می کنم وقتی بهت میگه عوض نشدی توقع داره شما بهش بگی که عوض شدم .
البته لازم نیست انقدر مستقیم بگی که عوض شدم .مثلا بهش بگو باید حرفامون رو بزنیم .بگو منم نمی خوام مثل قبل زندگی کنیم .باید حرفامونو بزنیم و زندگی رو از نو بسازیم .بگو من فکرای خوبی دارم ....مطمءنا دوست داره که این حرفارو بشنوه ....خیلی هم اصرار نداشته باش که به خاطر بچه برگردیم .بزار فکر کنه که تو هم به همسرت علاقه داری و به خاطر همسرت می خوای برگردی .بگو حیف منه .حیف تو هست .حیف این بچه معصومه .........از این حرفا زیاد بزن و تسلیم نشو
RE: از بلاتکلیف ماندن خسته شدم
سلام،
این تاپیک به علت طولانی شدن و گذشتن از حد ظرفیت 50 پست قفل می شود.
میترا گرامی،
بالهای صداقت، خانم آنی و دوستان عزیز پست های زیادی ارسال کردند که نیاز هست روی همه فکر کنید و از راهکارها استفاده کنید.
اگر در آینده باز هم به نتیجه نرسیدید، لطفاً یک تاپیک جدید بزنید، مشکل خود رو توضیح بدهید و بگویید که چرا از این تاپیک به نتیجه نرسیدید و چه مشکلی دارید.
مطالعه ی تاپیک های مشابه هم کمک زیادی به شما می کند.
موفق باشید.