-
RE: تصمیم رو گرفتم و می خوام جدا شم، اما الان چه کنم؟
بلو اسکای عزیز :72:
ببخشید که نظر غیر کارشناسی خودم رو در بین این همه نظر کارشناسی می گم
به نظر من با خودت خلوت کن کمی که حالت بهتر شد و استرس اوایل زایمان ازبین رفت
وبه زندگی عادی برگشتی دوحالت بیشتر نداره یا
حالت اول: شما شوهرت را دوست نداری
حالت دوم : شما شوهرت را دوست داری
اگر که واقعا دوست نداری و تحمل زندگی با او را نداری به فکر طلاق باش که خدا را شکر خانم مستقل هستی
و نگران وابستگیت بعد به خانواده ات و غیره نیستی ولی خوب این را بدان که به احتمال زیاد
باید از پسرت هم بگذری که خوب این بهایی است که بخاطر عدم علاقه به همسر و زندگی
مشترک باید بدهی.
اما اگر هنوز در ته قلبت به همسرت و زندگی با او و پسرت علاقه مندی این را بدان که با سنگ
زدن به کسی نمی توان انتظار توجه داشت شاید سنگ اول را همسرت می زند ولی اگر واقعا
به این زندگی و ادامه رابطه با شوهرت و پسرت علاقه داری با نثار محبت و شادی در محیط
خانه فضای مسموم خانه را تغییر بده و بدان که این تنها راهی است که می توانی همسرت را
از جبهه وابستگی به خانواده رها کنی. در مقابل قضاوتهای نادرست او و خانواده اش به
مانند انسانی ناشنوا و نابیناو ..... :163: رفتار کن در غیر اینصورت من راهی غیر از حالت اول نمی بینم.
امیدوارم خداوند بهترین راه را برایت هموار سازد.:72:
-
RE: تصمیم رو گرفتم و می خوام جدا شم، اما الان چه کنم؟
سلام آبجی اسکای
تبریک می گم مادر شدنتون رو
من واقعا تجربم کمه تو این جور مواقع و البته نمی خواستم نظر بدم چون واقعا تخصص ندارم
فقط حس کردم باید حالتونو جویا بشم و دوباره اشاره ای بکنم به جریانی که تو این تالار هست(توسط بعضیا) و اونم اینه که شما و امثال شما هارو اینقدرتشویق به عوض شدن و فدا شدن بی مورد می کنن که هویت اعتماد بنفس و .... رو ازتون می گیرن و تبدیل میشین به یه موجود مسخ شده
من اصلا تاپیکتونو نخوندم ولی به چنتا از پستا که چشم افتاد دوباره دیدم که هیچ حقی واستون قائل نشدن
به نظرم مستقل فکر کنید و با عقل
من گناهکارم ولی دعاتون می کنم و به فکرتونم
قابل توجه خانوم سابینا که میتونه تو آینده واسه ایشون هم رخ بده این اتفاقات
-
RE: تصمیم رو گرفتم و می خوام جدا شم، اما الان چه کنم؟
-
RE: تصمیم رو گرفتم و می خوام جدا شم، اما الان چه کنم؟
من میتونم تاپیک را منحرف کنم چون پررنگ نیستم و نتونستم اونور براتون بنویسم
صداقت گلم تو اینجا به خیلی ها کمک کردی و من منکر نیستم و میدونم که نتیجه زندگی من و اون و یا بلو اسکای نه واسه تو نفعی داره و نه ضرری، پس همه حرفهای تو از روی خیرخواهی هست و بس ( و تقریبا همه هم تالاری ها )
ولی عزیزم هر کسی یه ظرفیتی و تحملی داره، ما نمیتونیم نسخه زندگی خودمونو واسه دیگری بپیچیم، تو ظرفیت و زمینه داشتی که با یک سایت مشاوره تونستی به قول خودت زندگیت را بسازی و خودت را بسازی... چند درصد مردم مثل تو هستند؟ من میگم خیلی کم ، تو فرای دو دو تا چهارتا های مشاور ها حرکت کردی و تونستی ولی درحالت نورمال خیلی کم افرادی پیدا میشن این کار رو بکنن. خوب تو پتانسیل داشتی و ما نداشتیم. به نظرم همونطور که کسانی مثل من که فمینیست و کم تحمل هستند نباید برای بقیه صریحا نسخه بپیچند و تنها باید به اظهار نظر کفایت کنند، کسانی مثل تو که اون سر خط بردباری و ظرفیت هستی هم نمی تونی. امیدوارم از دستم ناراحت نشی. ما اینجا سعی کنیم نورم را در نظر بگیریم . منحنی نورمال یادته؟تو تونستی بارکج را به منزل برسانی اما شاید من و امثال من نتوانیم .
و یک نکته دیگه این هست که هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد. بهتر نیست دوربین را زمانی به طرف بلواسکای بچرخانیم که ایشان آمادگی پذیرش دارند؟ ایشان الان ناراحت هستند و پریشان و هرگونه انتقاد را پس می زنند. پس چرا به زور این معجون تلخ را به کام ایشان بریزیم؟ بهتر نیست درجهت آرامش ایشان کار کنیم؟
ضمنا بعضی از دوستان واقعا پست هایی می زنند که توهینیست برای من خواننده که زن هستم، مثالی را میاورم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط morteza-m
[font=Tahom
اما مشکلات همسرت:
-تاثیر پذیری از خانواده.
من دقیقا در جریان نیستم، اما یکی از افرادی که این نقطه ضعف را میتونه تقویت کنه، ممکن خود همسر باشه.
اگر مردی در خانه جایگاه مناسبی
نداشته باشه، طبعا سر از جای دیگری در میاره.
مگر مرد گربه هست که هرجا گوشت بیشتر و لذیذتری باشد سر از آنجا در بیاورد؟ این اصلا شان و مقام انسان را زیر سوال می برد
- کتک کاری.
اگر همسرت قبل از ازدواج دست بزن نداشته، یقیینا رفتار تو در این مورد بی تاثیر نیست.
اگر همسر ایشان قبل از ازدواج دست بزن نداشته شاید کسی را نداشته که بزند
-خیانت.
سوال من اینه: " واقعا به درستی هم رو کاملا ارضا کردید؟ توانسته ای همسرت را به صورت کامل ارضا کنی تا فکر و خیال خیانت به سرت نزند؟
با این اوصاف استغفرالله بنده بروم و یک اشتباهاتی انجام دهم نعوذبالله و بعد برگردم و بگویم همسرم دوسال و نیم است ناتوانی دارد
-فیلمهای پورن دیدن و چشم چرانی
زیاد سخت نگیر. . همونطور که خوردن آب پرتقال برای تو لذت بخشه، تماشای این فیلم ها هم برای یک مرد لذت بخشه (توضیحات بیشتر در فلسفه ذهن).
چشم چرانی هم معلول مغز اونهاست (یعنی ماست!).
بگوییم که چشم چرانی زائیده ذهن معلول بعضی مردهاست و جامعه مردسالاری که این را حق مسلم آن ها میداند.
[/font]
متاسفانه در جامعه ما تنبیه قربانی مسئله جا افتاده ایست مثلا درمورد مسئله تجاوز همه بر میگردیم میگوییم اگر مثلا از خانه بیرون نمیآمدی به تو تجاوز نمی شد ... الان اینجا بفرمایید یک دست کتک هم با بلو اسکای را بزنیم که چرا زن بدی بود که باعث شد کتک بخورد ...
ضمنا معذرت که یک مشت فمینیست ریخته ایم اینجا و دنیای زیبای شما را به هم ریخته ایم :311: ( اینم واسه اینکه بخندیم و کدورتی به دل نگیریم ) همه شما را دوست می دارم
-
RE: تصمیم رو گرفتم و می خوام جدا شم، اما الان چه کنم؟
با سلام
من از دوستان متواضعانه خواهش می کنم حتما مجددا به تاپیک آفت مشاوره سری بزنند و با لحاظ کردن آن مفاهیم به مراجع کمک کنند.
فردی تحت فشار زندگی، زایمان و ...، اینجا آمده است. حتما تحت فوران هیجان و احساس هست. حتما تعارض دارد.
نیاز به همراهی، هم حسی و نوعدوستی دارد.
برای هم حسی نیاز نیست که شما حتما بخواهید خنجر بردارید و به جان همسرش بیفتید.
همچنین نیاز نیست نظرات یکدیگر را در ذیل پست ایشون به نقد بکشیم.
من انتظار دارم در تاپیک های اینچنینی با مدیر همدردی همگرا شوید.
کمک کنید به مراجع که درک شود و حس شود و احترام ببیند. از فشار که در بیاید خودش بهترین تصمیم را خواهد گرفت. و اگر نیاز بود به مشاوره حضوری هم خواهد رفت.
اصلا پسندیده نیست که در ذیل تاپیکهایی که وضعیت فشار زای زیادی وجود دارد بحث ها روانشناختی، جامعه شناختی، حقوقی ، علت شناسی ، مذهبی، اعتقادی و ... کرده و یکدیگر را به چالش بکشیم.
باید بسان یک بخش ایزوله ملایم ، مودبانه و با نوعدوستی با هم ارتباط برقرار کنیم.
من قبلا هم گفته ام درک کنید که در بعضی تاپیک ها صرفا نیاز به هم حسی هست. و مراجع خودش راهش را کم کم می یابد.
اما گاهی در بعضی تاپیک ها مخصوصا ارتباط دختر و پسر نیاز به راهکار بوده و نباید با هم حسی فرد را در حسهای منفی اش بیشتر فرو کنیم. اما جایی که مراجع با بحران و فشار روبرو هست باید خودمان را جای او بگذاریم.
من از بلو اسکای معذرت می خواهم که این پست را می زنم. اما چون مجبور شدم بعضی پستها را ویرایش کنم، بعضی را ...، خواستم از این امر جلوگیری شود.
به هر حال در یک چیز شکی نیست که همه عزیزان قصد همراهی و مساعدت دارند و این از چشم ما دور نیست.
از بلو اسکای گرامی هم می خواهم با آرامش مسائل را دنبال کنند و هر راه حلی را که بخواهند برای زندگی اشان اتخاذ کنند در فضای آرام صحیح تر خواهد بود. و این فضای آرام گاهی زمان می خواهد و گاهی باید خودمان به آرام شدنمان کمک کنیم و گاهی دیگران می توانند مساعدت کنند.
-
RE: تصمیم رو گرفتم و می خوام جدا شم، اما الان چه کنم؟
بلو اسکای نازنین
بگذرم از اینکه حرفم را در پستم اشتباه برداشت کردی .
عزیزم
مهمترین نیاز تو الآن آرامش هست . پس روی این متمرکز شود ، فقط به اینکه آرامشت رو حفظ کنی .
گام اول :
برای حفظ آرامشت اولین و مهمترین گام توقف فکر و ذهنت از هر خاطره ، و هر موضوع ناراحت کننده ای هست ، حتی از تصور همسرت ( فکر کن همسر نداری و با پسرت تنها زندگی می کنی برای خودت و پسرت آرامش مهیا کن )
گام دوم :
از موقعیت های تنش زا پرهیز کن . حتی از شنیدن درد دل افرادی که دچار مشکل و مسئله هستند و سنگ صبوری می طلبند . خیلی محترمانه رد کن .
گام سوم :
به آنچه تجربه کردی بهت آرامش و نشاط و لذت می دهد بپرداز و از آنها بهره بگیر ( بستر سازی آرامبخش ) .
گامهای بعدی را به مرور خواهم گفت ،
عزیز دلم ترو خدا اما و اگر نیاری ها ... باشه ؟ قول بده شروع کنی به اجرا :46::43:
هر وقت هم فرصت کردی تاپیک زیر رو بخون . خیلی می تونه بهت کمک کنه ( البته به نظر من )
http://www.hamdardi.net/thread-10711-lastpost.html
پاورقی
======
این پست کارگاهی هست . و می تواند به درد هر کسی بخورد ( به فراخور مسائلی که با آن درگیر است و نیاز به آرامش دارد ).
-
RE: تصمیم رو گرفتم و می خوام جدا شم، اما الان چه کنم؟
ممنون از حامد65 عزیز که به موقع تاپیک را قفل کردند و همچنین ممنون از مدیر همدردی که مجددا آنرا باز نمودند.
دوستان عزیزم از همگی تشکر می کنم که برایم وقت گذاشتید، امیدوارم که هرگز مشکلی نداشته باشید که بخواهم در مشکلتان جبران کنم. امیدوارم در خبرهای خوش زندگیتان دکمه تشکر را بزنم. :72:
دوستان عنوان تاپیکم این است:
تصمیمم را گرفتم و می خوام جدا شم.
فعلا و درحال حاضر تصمیمم این است.
حالا شما هم مثل شوهرم می توانید تمام بدیهای عالم را به من نسبت دهید. خوب من بد و لایق این همسر نیستم. پس می خواهم رهایش کنم تا مابقی زندگیش را لذت ببرد.
اینها را گفتم که خواهشا از تلاش برای منصرف کردنم بگذرید. از شوهرم یاد بگیرید که اندازه یک ارزن هم تلاش نمی کند و انگار که راضی هم هست.
در حال حاضر می خواهم ابعاد مختلف جدایی را از منظر تبعات مثبت و منفی اش برای خودم و فرزندم با کمک شما بسنجم. ببینم چه تبعاتی دارد که من فراموش کردم و برایش برنامه ریزی نکردم.
نقاط زیادی در زندگیم هست که باید به تمام آنها توجه شود و شاید من الان نتوانم بخاطر فشارها، همه را ببینم.
عاجزانه خواهش می کنم فقط دوستانی مرا مورد لطف و عنایت راهنمایی هایشان قرار دهند که قصد دارند به روشن کردن ابهاماتم کمک کنند.
ممنون که به خواهشم توجه می کنید و از راهنمایی هایتان بی بهره ام نمی گذارید.
در ادامه و هروقت توانستم به افکارم نظم و انسجام بیشتری بدهم، آنها را برایتان بازگو می کنم که در آنباره ها راهنمایی ام کنید.
:72::72::72:
-
RE: تصمیم رو گرفتم و می خوام جدا شم، اما الان چه کنم؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط blue sky
....
نقاط زیادی در زندگیم هست که باید به تمام آنها توجه شود و شاید من الان نتوانم بخاطر فشارها، همه را ببینم.
:72::72::72:
:104::104::104::104::104:
:104::104::104:
:104:
-
RE: تصمیم رو گرفتم و می خوام جدا شم، اما الان چه کنم؟
به نظر من که تو لایق بهترین های هستی هستی
که یکی از این بهترین ها را خدا و هستی به عنوان نشانه در نهایت بزرگواری و بی منت به تو ارزانی کرده .
پسرت هدیه ی آسمانی است .
این چهار کلمه و یک جمله است .
اما وقتی که به عمق این جمله بری و آن را به واقع درک کنی به بی نهایت می رسی و به بی نهایت عشق متمایل می شوی .
بی منت . بی چشمداشت . دیگری را دیدن و فقط برای او ایثار کردن .
بدون اینکه هرگز او بفهمد و یا درک کند که تو برای این عشق چه بهای سنگینی در عین ایثار پرداخت کرده ای . حتی تا پای جان !
-
RE: تصمیم رو گرفتم و می خوام جدا شم، اما الان چه کنم؟
منم دلم پسر خواست:302:
من عاشق پسر بچه ها هستم ( حالا بگید تو خودت مردسالاری :311: )
ولی جدا ... حالا بذار یه مقدار بزرگ بشه عکس العمل نشون بده، بعد حرف بزنه ... وای...
به خدا بلو اسکای من هر وقت با پسر برادرم حرف می زنم ( نزدیک سه سالش است ) در بدترین حالت روحی همه چیز را فراموش میکنم ، همه اش میگه عمه برام آمپولانس بخر، ماشین پلیس بخر... بعضا عصبانی میشه میگه اینجا چه بخره؟ یعنی چه خبره؟ بعضا میگه من ناراخت شدم تو چرا خمه ش با من بازی نمی کنی؟
میگه عمه برام توضیح کن !
یه روز پسر تو هم این کلمات شیرین رو ادا میکنه و تو همه بخیه ها و درد و رنجت یادت میره... از این کلاه کاسکت ها سرش میذاری و سرهم می پوشونی، کفش اسپورت کوچولو، موهاشم می ریزی رو پیشونیش فقط چشماش از اون زیر پیدا میشه ... تنفگ میگیره دستش بدو میکنه کل زندگیتو به هم میریزه :311:
( وای اینجا رو سوتی دادم)
حالا دیگه برو بخواب ، منم تاپیکو بیش از این منحرف نکنم، به من رو بدی 25 صفحه در مورد بچه ها می نویسم ...
-
RE: تصمیم رو گرفتم و می خوام جدا شم، اما الان چه کنم؟
نقل قول از ani:
مریم محترم
در مورد تاپیک فوق همین اندازه بگویم که حلقه زنجیری اگر هست که شما متوجه ی آن شدید حلقه و زنجیره ی عشق است .
یکی برای همه
همه برای یکی
و
بنی آدم اعضای یک پیکرند
که در آفرینش ز یک گوهرند
چو عضوی به درد آورد روزگار
دگر عضوها را نماند قرار
تو کز محنت دیگران بی غمی
نشاید که نامت نهند آدمی
--------------------------------------------------------------------------------
بله اینجا بنویس خواهرم تا با هم یکی شویم ...چرا آنجا که ما نتوانیم پاسخ دهیم؟
عزیز دل حلقه ی عشق بسیار زیبایی ست ...از این حلقه ها در جامعه زیاد دیده ام...
از توجهات همه ی دوستان به خودم و اینهمه پست متشکرم که نظرات بنده تا این حد تاثبر گذار بوده
بلو اسکای عزیز آن چه لازم بود را گفتم و با توجه به اینکه خط مشی بنده کمی متفاوت است انشالله بعدا به طور خصوصی صحبت می کنیم...
اما شکر کن آسمان زیبا را...
زندگی زیباست...
کوه ...رودخانه...دشت...
زندگی زیباست ...
حتی بی دلی هم زیباست!
اینهمه فکرهای قشنگ ...ناشکری نیست فکر طلاق؟!
به داشته هایت فکر کن که فرشته ی مهربان و بالها ی صداقت و آنی آنها را بهتر می دانند...بنده هم قصد دارم در کارگاههایشان شرکت کنم به امید تغییر که بفهمم باز هم زندگی زیباست...
آری زندگی زیباست...
با آرزوی بهترین ها برای خواهرم بلو اسکای:72:
-
RE: تصمیم رو گرفتم و می خوام جدا شم، اما الان چه کنم؟
هر وقت خواستی بری محذر بگوم من برای شهادت میام.ولی الآن این مسایلو از فکرت بیرون کن
اول ببین چه احساسی داری هر احساسی یه پیام داره مثلن ترس می گه باید فرار کنی دوم ب
بفهمی این احساس چه پیامی برات داره سوم در مورد احساسی که می خوای داشته باشی
کنجکاو باش وقتی بدونی چی می خوای در جهتش حرکت می کنی.از خودت بپرس من چی می خوام؟
بعد بپرس برای داشتن اون احساس چه باوری باید داشته باشم؟
بعد بپرس برای اینکه همین الآن این حسو داشته باشم چه باید بکنم؟
بعد بپرس کدوم جنبه این موقعیتم خوبه؟چه درسی می تونم ازش بگیرم؟
چهارم به خودت اطمینان بده.چطوری؟با یادآوری موفقیت های مشابه در گذشته.
پنجم به یقین برس.مطمعن باش که می تونی از پس احساست برآیی.
شیشم دست به کار شو.
و بعد تصمیم بگیر.
-
RE: تصمیم رو گرفتم و می خوام جدا شم، اما الان چه کنم؟
maryamp دوست خوبم نوشته :
یک نمونه در مورد سبکتکین همین مشاوره های غیر کارشناسانه و سرزنش ها و ...باعث شد شوهرش را یک فرشته ببیند و برود مهریه اش را ببخشد و هر روز هم یک جور التماس به شوهرش....چون انقدر ایرادهایش را گفتند و گفتند که طفلی باورش شد مقصر این جدایی تنها او بوده و نقطه ضعف هایش...یعنی عملا همه این کار را با او کردند......
آني عزيزم نوشته :
اما وقتی که به عمق این جمله بری و آن را به واقع درک کنی به بی نهایت می رسی و به بی نهایت عشق متمایل می شوی .
بی منت . بی چشمداشت . دیگری را دیدن و فقط برای او ایثار کردن .
بدون اینکه هرگز او بفهمد و یا درک کند که تو برای این عشق چه بهای سنگینی در عین ایثار پرداخت کرده ای . حتی تا پای جان !
به همين دليلي كه آني گفت هيچوقت و هرگز از اينكه عاشق همسرم بودم و مهريه مو بخشيدم پشيمون نشدم .
مريم عزيز شوهر من يك فرشته بود و هست . هيچكس منو تشويق نكرد كه مهريه مو ببخشم و برعكس همه مي گفتن از حقت نگذر ولي حتي هنوزم كه ديگه احساساتم متعادل تر شده و ديگه مثل گذشته احساساتي تصميم نمي گيرم حتي اگه قرار بود بازم بريم محضر من باز هم مهريه مو مي بخشيدم .هيچ كس هم بهم نگفت برو و به شوهرت التماس كن من اونموقع مثل الان بلو اسكاي هيجان زده بودم و به خاطر نداشتن صبر خودم يه سري اشتباهاتي رو انجام دادم. من از وقتي با اين تالار آشنا شدم تازه به ضعف هاي خودم پي بردم و سعي كردم اونها رو اصلاح كنم هر چند كه براي اصلاح زندگي مشتركم دير شده بود ولي الان كلي خوشحالم كه اين جدايي ناخواسته باعث شد تا من رو نقاط ضعفم كار كنم تا در آينده دچار مشكلات بدتري نشم .
نمي گم همسرم ايراد و مشكلي نداشت و من سراپا تقصير بودم ، هر كسي مسئول رفتار خودشه . من فهميدم نقاط ضعفم چيه ولي متاسفانه همسرم هنوز متوجه ايرادات و اشتباهات خودش نشده . اميدوارم يه روز اون هم متوجه نقاط ضعفش بشه و مهارتهاي زندگي مشترك رو ياد بگيره چون به هرحال براي زندگي آيندش حتما به دردش خواهد خورد .
من اگه همونوقت كه با اين تالار آشنا شدم و نقاط ضعفمو فهميدم شرايطي برام پيش ميومد كه دوباره در كنار همسرم زندگي مي كردم شايد شايد مي تونستم با اندوخته هايي كه از همين تالار ياد گرفتم وضعيت زندگيمو رو به بهبود ببرم ولي خوب براي من شرايطش پيش نيومد . فكر مي كنم حالا بلواسكاي اين شانسو داره ومتاسفانه بدليل شرايط روحي بدي كه داره نمي تونه خوب رو خودش تمركز كنه و آرامش رو به زندگيش برگردونه .
بلواسكاي عزيزم تولد ني ني كوچولوت رو بهت تبريك مي گم . :46:مي دونم وقتي از لحاظ عاطفي نياز به درك شدن توسط همسرت داشته باشي و اون به دليل بلد نبودن مهارتهاي زناشويي نتونه اين نيازت رو مرتفع كنه چقدر بهت فشار مياد و چقدر سختي مي كشي . ولي عزيزم يه خورده صبورتر و آرومتر باش . انقدر هيجان زده رفتار نكن ، سعي كن تو اين مدت اوضاع رو بحراني تر نكني و زمينه رو براي دعوا و جنجال بيشتر با همسرت آماده نكني . به قول آني كليد بازي رو نزني تا اين دوران معمول افسردگي بعد از زايمانت طي بشه و بتوني بعد از بررسي همه راه حل ها يه تصميم درست و حسابي واسه زندگيت بگيري .
-
RE: تصمیم رو گرفتم و می خوام جدا شم، اما الان چه کنم؟
سلام بر آسمان آبی،
خواهر عزیزم،
در ابتدا بگم که اصلا قصد ندارم شما رو منصرف کنم! اتفاقا گزینه طلاق، یکی از راهکارهایی است که شما می توانید از آن برای کسب آرامش و خوشحالی بیشتر استفاده کنید، مرگ که نیست! جدایی از کسی است که روزی دوستش می داشتید و امروز احساس می کنید ندارید و امیدی هم به آینده نیست! شما اولین نفر نیستید که مصمم هستید این تصمیم را اجرا کنید و آخرین نفر هم نخواهید بود... پس تقاضای شما رو می ذاریم رو میز ...
اما هدف چیست؟
ببینید همه انسانها به دلیل اینکه انسان هستند ( دارای احساس و منطق هستند) در زندگی مواجه با مسائل گوناگون می شوند، بیشتر افراد به دلیل اینکه نمی توانند مساله رو حل کنند صورت رو پاک می کنند و گاهی صورت رو پیچیده تر می کنند! اما زمانی می تونیم سعادتمند باشیم که وقتی با مساله ای مواجه می شویم، راه حلی رو انتخاب کنیم که منجر به حل مساله ما بشه! نه اون رو پاک کنه و نه اون رو بغرنج تر کنه!
وقتی داشتم پستهای شما و دوستان رو می خوندم گفتم خب! آیا طلاق منجر به حل مساله بلو اسکای می شه؟ به نظرم نه! نمی شه! حتی صورت مساله رو هم پاک نمی کنه و تنها مسائل بلو اسکای رو پیچیده تر می کنه...پس طلاق برای شما یک راه حل هست اما راه حلی هیجان مدار و ناسازگار...
اما چند نکته ( در تکمیل فرمایشات سرکار خانم فرشته مهربان در پست 47)
خودتون رو بشناسید! شرایط بدن شما و احساسات شما طبیعی است:
- خودت رو بشناس و با فیزیک خودت آشنا شو: وضعیت آنگونه نیست که همواره بوده... شما دوره پس از زایمان رو سپری می کنی و با اختلالی مواجهی به نام POSTPARTUM DEPRESSION یا دپرشن بعد از زایمان که در این دوران تا اولین عادت ماهیانه شما به طول خواهد انجامید و علت اون کاهش شدید استروژن و پروژسترون هست.. این وضعیت مشابه همون حالت وحشتناک قبل از پریود است... کمی بدتر! به همین دلیل شما در این دوره و حتی تا دو دوره پریود کامل در بدترین شرایط روحی به سر می برید... بخصوص شما که علائم این دپرشن رو از قبل هم دارید این خصوصیات رو تشدید می کنید...
- غده تیروئید شما هم کم کار شده است!!!!
کاهش ميزان ترشح هورمون هاي غده تيروئيد موجب می شود این دپرشن تشدید شود.
بي علاقگي به هر چيز و هر کس حتی خود نوزاد در بعضی زمانها/ تندمزاجي/ تحریک پذیری شدید و حساسیتهای روانی/ کاهش تمرکز/خستگي شديد/ مشکلات خواب/ و گاها افزايش وزن بدن از علائم کاهش غده تیروئید است... بد نیست با هماهنگی متخصص زنان خودتون با یه آزمایش خون این هورمون رو تست کنید
- تغییر شرایط روانی مادر:
این تغییرات به همراه ترسهایی که ناشی از ذهن سطحی شماست موجب می شود که این دپرشن افزایش یابد..
چند راهکار و مواردی که باید توجه کنید:
هیچ چیزی برای شما در این دوران سخت، لازم تر از آرامش نیست!!!
1. ابتدا از گوشه گیری و ناراحتی اجتناب کنید و هر حرفی که بود با دوستان نزدیک و یا همین سایت همدردی در میون بگذارید... درد دل برای شما آزاد!
2. مدت زمانی که به استراحت اختصاص می دهید رو افزایش بدهید در آغوش آقا پسرتون استراحت کنید... بعدا از این فرصت ها کم پیش می آد!
3. حتما طی هفته آینده شرایطی رو فراهم کنید که به منزل خودتون بروید.
4. تمرینات تنفسی به شیوه ای که قبلا گفته ام هر دو ساعت یک بار برای شما الزامی است... سعی کنید تنفس شما دیافراگمی باشه اگر درد داشتید اجبار نیست!
5. هر شب به مدت 10 دقیقه حداکثر با همسرتون صحبت کنید و حالات روحی خودتون رو به ایشون بگید...
6. سعی کنید تنها نمانید و برنامه ریزی داشته باشید تا به اتفاق همسر و یا دوستانتان با نوزاد به بیرون خونه بروید و برنامه داشته باشید... الزامی نیست اما برنامه ریزی برای آن اجباری است
7. شما مورد حمله افکار منفی قرار می گیرید و این افکار لحظه ای شما رو راحت نمی گذارند: حتما در این شرایط یک استپ به افکار بدهید، تمرین تنفس کنید و چشمان را ببندید و تفکری مثبت و خوشایند حتی تخیلی با تمام جزئیات، دقت کنید تمام جزئیات رو جایگزین فکر منفی کنید... مثلا فکر کنید که با نوزادتون لب دریا دارید آب بازی می کنید و نوع لباس خودتون رو توجه کنید... لباس نوزادتون رو، مرغهای دریایی رو و حتی بادی که از سمت دریا می وزد... همه چیز با جزئیات
8. به هیچ وجه گوشه گیری نکنید و روابطتون رو به دلائلی مثل ترس از بیماری و ... کات نکنید و توجه داشته باشید که سیستم ایمنی کودک شما در بالاترین حالت ممکن یک انسان قرار داره و به راحتی مریض نمی شه
9. دوستانتان رو فراموش نکنید. با اونها برنامه بگذارید و حال و هوای خودتون رو بهتر کنید. هر زمانی احساس کردید افکار دارند شروع می شوند فورا با یکی از دوستانتان تماس بگیرید
10. در همدردی هیچ تاپیکی رو لطفا دنبال نکنید جز تاپیک خودتون رو و هر روز یک پست بگذارید و حالات روحی خودتون رو کوتاه بنویسید.
11. با زنان هم سن و سال خودتون و یا افرادی که هم موقعیت شما هستند ارتباط برقرار کنید و صحبت کنید
12. از همسرتون کمک بگیرید... و بگذارید قسمتی از کارهای کودک رو ایشون انجام دهند
13. با همسرتون برای کودک خرید بروید... ( حتی شده خرید نکنید و فقط ببینید)
14. فعلا شما نمی تونید مادر شوهر و .. رو اصلاح کنید و اونها رو همونطور که هستند بپذیرید! کمترین تنش و برخورد را داشته باشید و هر چیزی هم بود با احترام و بی توجهی کامل نسبت به آنچه می گویند سپری کنید!
15. فکرتون رو با تفکر اینکه به شما خیانت شده، خراب نکنید... این تفکرات به دلائلی که بالا گفته شد طبیعی است.
16. بدونید در چه وضعیتی قرار دارید (موارد هورمونال که گفته شد) و مراقب خودتون باشید
17. اینکه در وضعیت خاصی قرار دارید رو به شوهرتون بگید یا براشون بنویسید و از ایشون طلب حمایت کنید
18. حتما برای مراجعه حضوری به مشاور برنامه ریزی کنید.
سوالی بود بپرسید..
( خواهش می کنم پست رو خط به خط بخونید و چیزی از اون رو فیلتر نکنید)
-
RE: تصمیم رو گرفتم و می خوام جدا شم، اما الان چه کنم؟
سلام عزیزم تبریک میگم قدم نو رسیده رو...امیدوارم پسرت و خونواده ش عاقبت بخیر بشین...:323:
blue skyعزیزم همه ی ما توی زندگی شخصی یه مشکلی داریم ولی این دلیل نمیشه که به هم دلداری ندیم و
راهنمایی نکیم چون هر کدوم از ما یه تجربه خاصی داریم و اینجا علاوه بر همدردی تجربه هامون و در اختیار شما
میذاریم خودت میتونی نکات مثبتش و بگیری و بهترین استفاده رو ببری...اینم بگم که طرز فکرا متفاوته و اینجا هیچکسی
نمیخواد طرز فکر خودش رو تحمیل کنه فقط کافیه عزیزم با ارامش اینا رو بخونی...نه پست منو پست همه ی عزیزان رو
من خودم توی زندگی 2ساله با شوهرم خیلی چیزا فهمیدم و البته این سایت و کتابهایی که خوندم و مشاوره هایی
که رفتم بی تاثیر نبوده...زندگی من با شما خیلی فرق میکنه اما میخوام فقط نکات مثبت رو بگیری
من خودم به یه چیزی رسیدم اینکه جواب بدی رو اگه با بدی بدم منم بدم
صبر و گذشت مهمترین چیز توی زندگیه زناشویی
مهمترین چیز واسه داشتن ارامش اینه که خودت بخوای به ارامش برسی(بحث طلاق گرفتن یا نگرفتن نیست)
اینکه بخوای بری پیش بهترین مشاوره توی ایران یا اینجا یا حرفای نزدیکترین افراد خونواده هیچ تاثیری نداره
بی تاثیرم نیست ولی اول خواستن خودت مهمه چون اگه تو بخوای میتونی تمام تجربه های دیگران با دقت بگیری
و عمل کنی و همین طور حرفای یه روانشناس خیلی خوب رو...ما هیچ کدوممون توی زندگی تو نیستیم حتی
بهترین روانشناس هم نیست و اون بر اساس گفته های خودت از خودت راه حل میگیره...
واسه داشتن ارامش میتونی از حرفایی که دوستان زدن استفاده کنی
بهترین چیزیم نوزادی که داری بهش عشق بورز و عشق تو نثارش کن ببین چطور اروم میشی
سعی کن کینه هاتو از دلت بیرون کنی سخته ولی غیر ممکن نیست عزیزم تو خودت خیلی بزرگواری
فقط باید بدیهایی که شوهرت بهت کرده فراموش کنی نه فراموش نه اما هر یه خاطره بد که یادت میاد فورا
جاش و با یه خاطره خوب عوض کن با وقتی که شوهرت عوض شده بود و تصمیم گرفتی بچه دار بشین
(بازم حرف من این نیست طلاق بگیری یا نه)فقط واسه اینه که وقتی میبینیش خودت عذاب نکشی عزیزم
حموم اب گرم و موسیقی هم میتونه کمکت کنه...نماز و دعا کردن هم همینطور
امضا سارابانو رو دیدی یاد خدا ارامش دهنده قلبهاست
اگه با دل شکسته از خدا چیزی بخوای مطمئن باش نه نمیگه ممکنه دیر بشه باید صبر کنی که وقتش
برسه خدا خودش بهترین و بهت بده...
اینم واسه تصمیمت به جدایی
جاری خودم شوهرش و با زن دیده بود شوهرش کتکش میزد بی احترامی میکرد و هرچیزی که بگی...
البته نا گفته نمونه که جاری منم بی زبون نبود بد و بیراه میگفت و کتک میخورد از خودش دفاع میکرد
من با خودم گفته بودم زندگی اینا زندگی نمیشه دیگه حرمت بین زن و شوهر که از بین بره دیگه هیچی...
3بار رفتن دادگاه واسه طلاق
برادر شوهرم 2.3ماه خونه مادرشوهرم بود که شبا ساعت3میومد خونه
جاریم خودش چند بار دیده بودش بغل یه زن حتی خونه جاریمم اورده بود...اخرشم اگه جاریم حرفی میزد کتک میخورد
عزیزم جاریم چند ماه رفت خونه مادرش و اونجام همه سعی میکردن بهش خوش بگذره و واقعا خوش گذرونده بود
موقع طلاق شد بابای جاریم تعهد داد که دخترش زن زندگی بشه اخه جاریم خیلی به خونوادش وابسته بود
اینم بگم 11ساله باهم زندگی میکنن...و منصرف شدن از طلاق و دوباره زندگیشون رو درست کردن
یه بار شوهرش میخواست بره یه شهر دیگه بهش گفت برو من که میدونم الان با دوستات یه سر شمالم میری
شوهرشم گفت میرم به توچه:163:بهش گفتم مهلا چرا اینقدر داری خودت و خورد میکنی؟الان اگه این حرف و نمیزدی
چی میشد؟سعی کن بهش اعتماد کنی سخته ولی تو که اینقدر صبوری میتونی فکرای منفی رو از ذهنت دور کن
همیشه بگو اون الان سر کارش کار داره تا یه موقع این تلقینات باعث میشه فکرت عوض بشه
سعی کن اونطوری که اون میخواد باشی اگه درست نشد برگرد و مهلا عوض شد
طوری با سیاست رفتار میکنه که برادرشوهرام و شوهر خودم اینقدر به حرف مادرشونن
برادرشوهرم همش جلو مادرش میگه مهلا یه دونه س و همیشه بهش احترام میذاره
بعد یه سال رفتار اونا رو میبینم لذت میبرم حتی با خودم میگم چقدر خوب میشه شوهر منم اینطور رفتاری داشته باشه(البته من هیچ وقت دوس نداشتم شوهرم مثل ادم دیگه ای باشه چون من اونطوری عاشقشم)
به این نتیجه رسیدم که تغییر ممکنه و در بدترین شرایط ادم میتونه خودش
زندگیشو مدیریت کنه...
عزیزدلم اخلاق تموم ادما با هم فرق نمیکنه نمیگم مثل مهلا باش تو خودت بهترین تصمیم رو میگیری مطمئنم
از خدا میخوام همیشه همراه تو کوچولوت باشه هیچ وقت از خدا نا امید نشو که کلید تموم قفلا دست اونه:46:
-
RE: تصمیم رو گرفتم و می خوام جدا شم، اما الان چه کنم؟
سلام blue sky عزیز
در میان این همه افراد با تجربه شاید سخنان من بی تاثیر باشد
ولی خواهرانه ازت می خوام هر تصمیمی میگری اون فرشته کوچیکتو با تمام وجودت در نظر بگیری همون طور که پاره ای از وجود با ارزش توئه
-
RE: تصمیم رو گرفتم و می خوام جدا شم، اما الان چه کنم؟
بلو اسكاي عزيز تو زندگي همه ما كمابيش اين چيزها هست. خودت قصه زندگي من را مي دوني نيازي به گفتن نيست.
زندگي را بايد ساخت. خوشبختي را بايد ساخت. .................................
-
RE: تصمیم رو گرفتم و می خوام جدا شم، اما الان چه کنم؟
مگه قراره چند سال عمر كنيم كه عمرمون اينطوري بگذره.
-
RE: تصمیم رو گرفتم و می خوام جدا شم، اما الان چه کنم؟
بلو اسکای عزیز
دلمون واست تنگ شده امروز نیومدی
کجایی مهربون
نی نی نازت چطوره؟
-
RE: تصمیم رو گرفتم و می خوام جدا شم، اما الان چه کنم؟
خوب تا حدود زیادی از شدت عصبانیتم کاسته شده و تا اندازه ای هم به افکارم نظم دادم.
حالا می خوام با کمک دوستان به یه جمع بندی نهایی برسم و اگر نکته ای رو از قلم انداختم و یا نمی دونستم رو بهم یادآوری کنید.
گفتم تصمیمم رو برای جدایی گرفتم. چرا؟
1- زندگی من حریم شخصی نداره. کافیه کوچکترین اختلافی بین من و شوهرم پیش بیاد تا مسائل شخصی و اسرار زندگیمون رو هم به هر کی می رسه باز گو کنه. تو شرایط آشتی هم گهگاه همین کار رو می کنه.
2- به شدت تحت تاثیر مادر و خواهرشه و هرچقدر هم من انرژی صرف کنم برای زندگیمون فقط کافیه اونها اراده کنند تا همه چیز رو به هم بریزن. شوهرم حرف اونها رو بدون فکر قبول می کنه و متاسفانه اونها هم در مقابل من ایستاده اند.
3- دست بزن داره.
4- خودش و خانوادش همه جا بی حرمتم می کنن و من تحمل بی احترامی رو ندارم. این رفتارشون به جایی رسیده که من دیگه حتی پیش خانواده خودم هم احترام گذشته رو ندارم.
5- رفتارش باعث شده که به وفاداریش هم بدبین بشم.
خوب این 5 مورد، اهم مواردی هستند که رعایتشون برای من بسیار حیاتی است. ارزشهای من هستند و تن دادن به عدم رعایتش در زندگی باعث میشه که من عزت نفس و اعتماد به نفسم رو از دست بدم و تبدیل بشم به یه عروسک افسرده و بی روح.
نمی تونم ندید بگیرمشون و تجربه 4.5 سال زندگی بهم ثابت کرده که شوهرم تغییر نخواهد کرد.
برای پسرم بهتر است با پدر و مادر زندگی کند یا با یکی از آنها؟
مسلما زندگی من و پدرش در صورت ادامه با مشاجره و درگیری فیزیکی همراه خواهد بود. و پسرم شاهد تمام 5 مورد بالا در لحظه به لحظه زندگیش خواهد بود.
دو مثال در اطرافم دیدم که مسلما در مورد پسرم هم صادق خواهد بود.
1- زندگی برادرشوهر و جاریم که سرشار از اختلاف بوده است؛ پسر آنها الان 16-17 ساله است و او هم از کودکی شاهد اختلاف پدر و مادر بوده است.
الان تربیت درستی ندارد و دوستان ناباب زیاد دارد. لجبازی پدر و مادر باعث شده که حرف شنوی از هیچ یک نداشته باشد. الان که به بلوغ رسیده و قدرت بدنیش زیاد شده، وقتی پدرش روی مادرش دست بلند می کند پدر را از خانه بیرون می کند و تهدید به کتک زدن پدر هم می کند.
ترک تحصیل هم کرده است.
2- زندگی مادربزرگ و پدربزرگم که آنها به دلیل اختلافات در سنین خردسالی دایی کوچکم از هم جدا زندگی کردند. البته تا همیشه اسمشان در شناسنامه هم بود و قانونا زن و شوهر بودند ولی حتی در یک شهر هم نبودند. دایی کوچک من شاهد درگیریهای پدر و مادرش نبود و از بابت طی کردن مدارج علمی و جایگاه شغلی و اجتماعی به مراتب بالای دست یافته است و زندگی خانوادگی قابل قبولی دارد.
درصورتیکه دایی بزرگ من چون کودکیش را در کنار پدر و مادر و اختلافات آنها گذرانده بود، با دایی کوچکم بسیار متفاوت است و هرگز آن جایگاها را نیافت و از لحاظ ارتباطات عمومی هم تا به الان دچار ضعف است.
3- مشاهده کتک خوردن مادر توسط فرزند بدترین لحظه هایی است که او مشاهده می کند و بدترین تاثیرها را در او دارد. کسانیکه شاهد چنین لحظه هایی در دوران کودکیشان بوده اند، درک می کنند.
خلاصه با توجه به این موارد فکر می کنم که برای پسرم بهتر باشد که نزد یکی از پدر یا مادرش زندگی کند و نه هردو.
پسرم نزد مادرش زندگی کند برایش بهتر است یا نزد پدرش؟
- درصورت جدایی به احتمال زیاد همسرم مجددا ازدواج خواهد کرد. چه ازدواج بکند و چه نکند، پسرم را مادرشوهرم بزرگ خواهد کرد (البته اگر شانه خالی نکند، چون ...). متاسفانه تربیت هر سه پسرش دچار مشکل است و هر سه دچار خانواده های نابسامان شده اند. غیر از همسر من هیچ یک از فرزندانش تحصیلات عالیه ندارند. این وضعیت تربیت فرزند از جانب مادرشوهرم در دوران جوانایش است. نمی دانم پسرم را چگونه تربیت خواهد کرد؟
در ضمن محله ای که آنها زندگی می کنند، محله مناسبی نیست.
- درصورتیکه وضعیت شغلی من بدون مشکل شود و بتوانم به شغلم ادامه دهم، مطمئن هستم که تربیت مناسبی برای پسرم خواهم داشت و زمینه تحصیل در مدارس مناسب و شرکت در کلاسهای متفرقه بنا به علاقه اش را فراهم خواهم کرد. بشرطیکه بتوانم به شغلم ادامه دهم تا توان مالی داشته باشم.
- می دانم که حضانت پسر بعهده پدر است و او می تواند قانونا پسرم را از من بگیرد و اگر حساسیت و علاقه نسبت به پسرم نشان دهم از لجاجت من حتما اینکار را می کنند. هرچند که عقلم و نه احساسم می گوید که پسرم را به پدرش بسپارم تا زحمت بزرگ کردنش را بکشند و بفهمند که برهم زدن زندگی یک زن و شوهر چه سختیهایی به همراه دارد و شوهرم هم نتواند به این راحتیها ازدواج کند. من هم تا آن اندازه که قانون تعیین می کند تا رسیدن پسرم به سن قانونی به ملاقاتش بروم و بر تربیتش نظارت کنم.
ولی نمی دانم این تصور چقدر می تواند در واقعیت درست باشد؟
-
RE: تصمیم رو گرفتم و می خوام جدا شم، اما الان چه کنم؟
سلام آسمان آبي،
با چه سرعتي پيش مي ري و جمع بندي مي كني...
پست 55 رو خونديد؟
-
RE: تصمیم رو گرفتم و می خوام جدا شم، اما الان چه کنم؟
سلام به بلو اسکای عزیزم
تولد نی نی کوچولوت رو تبریک میگم
معذرت میخواهم ازت که دارم اینجا پست میزارم
میخواستم اگه آقای sci اومدن تو پست شما پیغام منو ببینن
آقای sci گرامی در مورد پست بنده http://www.hamdardi.net/thread-19345.html سوالات دیگه ای خدمتتون پرسیدم میشه لطفا راهنمایی کنید؟؟؟
بازهم از بلو اسکای نازنین معذرت میخواهم و ارزو میکنم مشکلش زودتر حل شه
-
RE: تصمیم رو گرفتم و می خوام جدا شم، اما الان چه کنم؟
دوستانی که لطف کردید از پست 61 من تشکر کردید، من دقیق متوجه منظورتان از تشکر نشدم. آیا منظورتان اینست که من ابعادی رو که در نظر گرفتم، کامل است؟
اگر مطلب جدیدی به ذهنتان می رسد که فراموش کردم رو خواهشا بهم یادآوری کنید. :72:
آقای sci گرامی من پست شما رو خوندم.
یک نکته بگم که من زود تصمیم نگرفتم، شاید 4 سال پیش می خواستم این تصمیم رو بگیرم ولی هربار به امید اصلاح زندگیم منصرف شدم. ولی هیچ وقت تغییری حاصل نشد. حتی اونباری که من خودم رو زیر پا گذاشتم، به امر مادرش گفت که من نمی تونم گذشته رو فراموش کنم! حالا من تو گذشته زجر کشیدم!
اما آیتمهایی که شما فرمودید؛
متاسفانه خیلی شامل حال من نمی شه، چون اولا من کلا دوستان زیادی ندارم که بخوام باهاشون معاشرت کنم و کلا اهل رفت و آمد با دوست نیستم.
اما مواردیکه مربوط به ارتباط با همسرم بود، فکر می کنم که یا من نگفتم یا شما نخواندید، شوهر من فعلا از من طلبکار است و منتظر یک فرصت است که من را گیر بیاورد و شروع به مشاجره کند. خلاصه که حسابی شمشیر را از رو بسته است!
فکر می کنید من دلم نمی خواست در این دوران که فقط یکبار در زندگیم تکرار میشه با همسرم به گفتگو و گردش می پرداختم؟ فکر کنید دلم نمی خواست که هرسه در کنار هم بودیم؟
این همسر من است که اینبار هم مانند تمام سالهای قبل دعوا و دلخوری بوجود آورده و به قهر رفته است!
و من هم تصمیم گرفتم که این جنگ اعصاب را ربای همیشه تمام کنم.
-
RE: تصمیم رو گرفتم و می خوام جدا شم، اما الان چه کنم؟
بلواسکای عزیزمن همه تایپیکاتودنبال کردم ببینم اخرش به کجامیرسی.توی این تالارجمله های تاکیدی که ازهمه کارشناسان دیدم ،طلاقواخرین راه موجودمی دونستند.اگه فکرمیکنی همه راههایی که برای زندگیت لازم بوده رو رفتی وهیچ راهی نمونده که فرداروزی خودتوبخاطراون راه نرفته سرزنش کنی حرفی نیست طلاقتوبگیر.:160:
-
RE: تصمیم رو گرفتم و می خوام جدا شم، اما الان چه کنم؟
سلام بلو اسکای جونم
تبریک می گم مامان شدنت رو، فکر کنم اسمت رو بذاریم مامان بلو اسکای!
بعد از مدتها یه سری به تالار زدم و تاپیکت رو دیدم.
خیلی خوشحالم که به سلامت وضع حمل کردی و فرزندت به سلامت به دنیا اومده. :46::43::46:
مادر شدن نعمت بزرگیه، اون فرشته کوچولو رو از طرف من بوسه بارونش کن :46::46::46::46:
توی نیم ساعت پستهای تاپیکت رو مرور کردم، بعضی ها رو خوندم از روی بعضی ها هم گذشتم. این وسط پستهای بعضی دوستان دوتاشاخ روی سرم سبز کرد!!! مثلا آنی جان و نقل قولشون از عصرحجر!!! بگذریم.
بلو اسکای جونم، واقعا متاسفم برای مادر و خواهر شوهرت، اگه به بچگیشون یا زمان بعد از ازدواجشون برگردی، می بینی که رفتارهای امروزشون نتیجه سختیهایی هست که توی دوران کودکی یا بعد از ازدواجشون داشتند.چه بسا که مادرشوهر شما به دلیل محبتهایی و ازخودگذشتگی هایی که در روزگار دور در حق شوهرت انجام داده، امروز توقع داره از کوچکترین جزئیات زندگی شما مطلع بشه! شاید مادرشوهرت، مادرشوهری داشته که خیلی بهش ظلم کرده و امروز داره همین رفتارها رو با عروسش انجام می ده!
هدف من از این نقل قول این بود که آینده خودت رو ببینی، تو هم فردا مادرشوهر خواهی شد. فرزندت رو در یک محیط سالم بزرگ کن. خوبیها رو بهش یاد بده. بهش یاد بده که از کسی متنفر نباشه و به همه عشق بورزه.
جایی خوندم که از نظر روانی باید روزی 50 بار به فرزندتون بگید که دوستش دارید. این کار رو انجام می دی؟
بهش عشق بورز نه به دید اینکه فرزند شوهرت یا نوه مادرشوهرت هست. به این دید که از تو تغذیه کرده، تو پرورشش دادی، توی رحم خودت.
باهاش خوش بگذرون. با خنده هاش بخند، مبادا جلوش اخم کنی یا گریه کنی! مواظب باش، اون از من و تو بیشتر می فهمه، داره شیرت رو می خوره تمام احساساتت بهش منتقل می شه. پسرکوچولوت رو عاشقانه بزرگ کن و با تمام وجودت بهش عشق بورز.
بلو اسکای جونم من نمی خوام بهت بگم به زندگیت ادامه بده یا طلاق بگیر، چون اصلا صلاحیت این اظهارنظر رو ندارم وکسی می تونه در این مورد اظهارنظر کنه که هم تو و هم شوهرت رو خوب بشناسه و بیطرفانه به قضیه نگاه کنه.
فقط نظرات شخصی خودم رو می نویسم:
1- هیچ مردی، هیچ مردی حق نداره روی زنش دست بلند کنه، حتی اگر اون زن بدترین زنها باشه. حتی اگر اون عصر، عصر حجر باشه که چه عشقهایی در همون عصر حجر بودند.
2- هیچ فرشته ای نباید در یک محیط پرتنش بزرگ بشه و ذهن قشنگش پر از درگیرهای بین مادر و پدرش باشه. کما اینکه تو خودت مواردی رو سراغ داری که علیرغم حفظ ظاهر زندگی، از دورن از هم پاشیده بودند و فرزندانی که از این خانواده ها به جامعه تحویل داده می شوند، فرزندانی با روح و روان سالم نیستند.
بلو اسکای جونم من قویا معتقدم که شخصیت بچه در 7 سال ابتدایی زندگی شکل می گیره، هوای فرزندت رو داشته باش و از این فرشته کوچولو خوب مواظبت کن.
من تجربه بارداری و زایمان رو نداشتم ولی می دونم که افسردگی بعد از زایمان به سراغ خیلی از خانمها می یاد، یکی از دلایلش شوهرهایی هست که نمی دونند بعد از زایمان چطور با همسرشون رفتار کنند، کما اینکه خیلی هاشون نمی دونستند که قبل از زایمان چطور باید رفتار کنند!!!! ولی راستش راه حلش رو نمی دونم، این موضوع رو هم مدنظر داشته باش، شاید مشورت با پزشکت در این مورد بد نباشه.
بلو اسکای جان نمی دونم اصل 10-90 رو می دونی یا نه، ولی اینجا برات می نویسمش:
اصل 10-90
ما نمیتوانیم جلوی خرابی ماشین را بگیریم یا هواپیما تأخیر دارد و تمام برنامه ها یمان بهم میریزد و... یا وقتی یک راننده وسط ترافیک جلوی ما می پیچد. ما بر این 10درصد است که هیچ کنترلی نداریم،90 درصد بقیه متفاوت است – شما هستید که آن 90 درصد را مشخص میکنید.
چگونه؟ با عکس العمل خودتان، یا نوع برخودتان با مسائل – شما کنترلی بر چراغ قرمز ندارید، گرچه عکس العمل خود را میتوانید در کنترل خود داشته باشید.
اجازه ندهید کنترل زندگیتان در دست دیگران باشد.
شما هستید که نوع برخوردتان را کنترل میکنید.
حالا بیائید یک مثال را با هم مرور کنیم:
شما مشغول صرف صبحانه با افراد خانواده هستید و ناگهان دست دخترتان به لیوان چای خورده و تمامی آن بر روی پیراهن شما میریزد. شما اینجا هیچ کنترلی بر آنچه رخ داده ندارید. اتقاقی که بعداً می افتد بستگی کامل به نوع برخورد شما با مسأ له ( عکس العمل شما ) دارد. شما با عصبانیت شروع به پرخاش به دخترتان میکنید و او هم ناراحت و گریان میز صبحانه را ترک میکند. حتی شما ناراحتی خودتان را به سر همسرتان خالی میکنید و او را مقصر می بینید که چرا لیوان چای را لب میز گذاشته بوده است! با سرعت به اتاق خواب رفته و پیراهن را عوض کرده و بر میگردید ولی...
اکنون دختر شما که با آن شرایط میز صبحانه را ترک کرده بود، برای سرويس مدرسه نتوانسته آماده شود وهمسرتان هم که عجله دارد و شما هستید که با دلخوری و عصبانیت می باید دخترتان را به مدرسه ببرید در راه از سرعت مجاز بعلت عجله تجاوز کرده و یک جریمه هم میشوید. حالا با یک ربع ساعت تأ خیر به مدرسه دخترتان رسیده ولی او که هنوز دلخور است بدون خداحافظی در را باز کرده و راهش را کشیده و با شانه های افتاده بطرف مدرسه میرود. حالابا 20 دقیقه تاخیر به سر کار تان میرسید. تازه متوجه میشوید که در این گیرو دار کیف کارتان را هم در منزل جا گذاشته اید. روز شما خیلی بد شروع شد و بطوریکه پیش رفته بدتر هم شده و حالا شما منتظرید تا زودتر بتوانید به خانه برگردید. وقتی بر میگردید، با فاصله نا مطلوب بین خود و همسر و دخترتان که از صبح تا به حال از دست شما ناراحت بوده اند، روبرو میشوید.
چرا شما یک روز بد داشتید؟
(الف) لیوان چای باعث شده؟
(ب) دخترتان باعث شده؟
(ج) مأمور راهنمایی رانندگی که شما را جریمه کرده باعث شد؟
(د) یا خودتان باعث آن بودید؟
شما بر اتفاق ریختن لیوان چای هیچ کنترلی نداشتید.
آنجه در آن 5 ثانیه گذشت، چگونگی عکس العمل شما با واقعه ریختن چای بود که روز شما را خراب کرد. چیزی که میشد اتفاق بیافتد و میشود اینگونه باشد چنین است:
دختر شما آماده گریه است. شما آرام میگوئید: اشکالی ندارد عزیزم، دفعات بعدی بیشتر دقت کن.... در حالیکه یک حوله برداشته و چای ریخته را پاک میکنید، به اطاق خواب رفته و لباس خود را عوض کرده و بموقع بر میگردید و می بینید که دخترتان در حالیکه به طرف سرویس می رود به شما نگاه تحسین آمیز و محبت بار میکند، دست تکان میدهد و خداحافظی میکند. بموقع به سر کار رسیده و با روحیه خوب به همکاران صبح بخیر میگوئید.
تفاوت را می بینید؟
دو سناریو که هر دو شروع یکسان ولی پایان بسیار متفاوت دارند.
چرا؟
چون عکس العمل شما متفاوت بوده.
شما بواقع بر10 درصد وقایع زندگی کنترل ندارید ولی 90 درصد با نوع برخورد خودتان با مسائل رقم میخورد.
حالا به چند مورد اصل (قانون) 10/90 اشاره کنیم:
اگر کسی راجع به شما کلام منفی بر زبان آورد، مثل اسفنج که آب را بخود میگیرد نباشید، بگذارید مثل قطره باران بر روی شیشه ماشین به پایین برود. شما هستید که نمی گذارید کلام منفی شمارا تحت تأثیرقرار دهد.
بدرستی برخورد کنید تا روزتان خراب نشود و بدانید که یک عکس العمل غلط میتواند باعث شود تا یک دوست را از دست بدهید، از کار اخراج شوید، یا تمام وجودتان را استرس پر کند و هزار و یک درد جسمی و روحی پیدا کنید....
حالابا خود بیاندیشید دفعه آینده که یک راننده در ترافیک جلوی شما پیچید شما چطور بر خورد میکنید؟
آیا کنترل اعصابتان را از دست میدهید؟ آیا با آن راننده کورس میدهيد؟ فشار خونتان بالا میرود؟
چه فرقی میکند، چه اهمیتی دارد که شما 10 ثانیه دیر برسید؟
قانون( اصل)10/90 را بیاد بسپارید و نگران نباشید:
به شما گفته میشود که از کار بر کنار شدید...
چرا خواب و خوراکتان را از دست بدهید؟
چرا اعصابتان را خرد کنید؟
همه چیز درست میشود... درست میشود... فقط اگر تمام انرژی را در جهت جستجوی شغل دیگر بکار ببرید.
هواپیما تأ خیر دارد، شما دیر میرسید... چرا ناراحتی را بر سر مهماندار خالی میکنید؟ او هیچ مسئولیتی در ارتباط با آنچه شده ندارد... بی تقصیر است. وقت را به مطالعه بگذارانید، با همسفرتان صحبحت کنید، چرا خلق و خوی خود را بهم زنید؟ عصبانیت همه چیز را خراب تر میکند.
حالا می بینید وقتی که اصل 10/90 به کار برید چطور از نتایج آن متعَجب میشوید.
شما با بکار بردن این اصل هیچ ضرری نمی کنید. ولی فقط تمرین کنید و تمرین کنید که تمرین کنید....
اصل 10/90 خارق العاده است، تعداد معدودی از این اصل مطلع هستند و آن را بکار میبرند.
نتیجه؟
شما خود نتیجه را خواهید دید و زندگی را نوع دیگر تجربه میکنید. میلیون ها نفر از استرس نا خواسته و نا حق رنج میبرند و جز دردسر و سر درد چیزی ندارند. خوبست همگی اصل 10/90 را درک کرده و بکار بریم که میتواند زندگی ها را تغییردهد لذت آن را ببرید. فقط نیاز به اراده دارد تا به خود فرصت تجربه را بدهیم.
بواقع هر کاری که ما میکنیم، هر چه ما میدهیم، هر چه میگوئیم و حتی هر چه فکر میکنیم مثل بومرنگ است که به خود ما بر میگردد. اگر خواهان دریافت هستیم، بیاموزیم که اول لازم است دهنده باشیم. شاید دستمان خالی بماند، ولی قلب ما سر شار از محبت و عشق خواهد بود.
به عنوان پایان پستم: و از تو چه پنهون گاهی احساس می کنم که بچه های تالار وقتی کسی رو از طلاق منصرف می کنند، به نظر خودشون کار خیلی بزرگی انجام دادند!!! و ظاهرا خط مشی تالار بر این اصل هست که بساز و زندگی کن، حتی اگر در عذابی!!
آدمهای تالار نه در زندگی تو بودند و نه به زندگی تو خواهند آمد و حتی ممکنه تنها نخ ارتباطی تو با اونها که همین تالار هست روزی از هم گسسته بشه.
ولی شاید برای تصمیم گیری نهایی لازم باشه کمی به خودت فرصت بدی.
مواظب خودت باش گلم و اون فرشته کوچولو رو هم از طرف من ببوس و از طرف من 4 تا دوستت دارم بیشتر بهش بگو! :43:
می بوست مامانی گل:46::46:
-
RE: تصمیم رو گرفتم و می خوام جدا شم، اما الان چه کنم؟
اما آیتم اول آقای sci "آزاد بودن درد دل برای من" بود.
خوب این یکی رو می خوام حسابی گوش کنم.
چند وقت پیش شوهرم اومده بود مثلا بچه رو ببینه، فقط چند دقیقه طول کشید. من از وقتی اومدم خونه خودمون رفتم تو اتاق خواهرم مستقر شدم. لذا برخی وسایل خواهرم هنوز تو اتاقشه، یه عکسشم (البته نه عکس بدون حجاب) توی اتاق هست. شوهرم رفته بود سراغ اون عکس و با یه حالت حسرت به اون نگاه می کرد، مخصوصا جوری که متوجه شم!
می دونم فقط قصدش در اوردن حرص منه، ولی تو همون چند دقیقه هم از هیچ کاری برای آزار روحی دادن من دریغ نمی کنه!
آخه این حرف رو غیر از همدردی کجا میشه گفت. حتی اینجا هم که سرتاسر سانسوره، اما از روی بی کسی مجبوری یای اینجا درد دل کنی!
نمی دونید چقدر دلم برای خونمون و استقلالم تنگ شده! من اینجا خونه بابام راحت نیستم، هرچند که غالب روز تو اتاقم.
می دونم که همه این روزها رو باید تحمل کنم. چقدر باید صبر کنم تا تصمیمم رو اجرا کنم، نمی دونم. تکلیف پسرم چی میشه نمی دونم. بعد از اون چقدر باید تحمل کنم تا مستقل بشم نمی دونم.
برام دعا کنید که خدا بهم صبر بده!
-
RE: تصمیم رو گرفتم و می خوام جدا شم، اما الان چه کنم؟
نقل قول:
شوهرم رفته بود سراغ اون عکس و با یه حالت حسرت به اون نگاه می کرد، مخصوصا جوری که متوجه شم!
مگه قضیه ی خاصی بوده؟ بینشون
-
RE: تصمیم رو گرفتم و می خوام جدا شم، اما الان چه کنم؟
بلو اسکای عزیز ، چقدر خوب هست که الان ذهنت و افکارت منسجم شده اند و واقعا جای تقدیر داره که تونستی اینقدر خوب بر اوضاع مسلط بشی
تصمیمی که برای زندگی ات گرفته ای ، مقداری زمان می برد و تا عملی کردنش و رسیدن به خواسته ات مسلما مشکلات و تنش هایی رو هم متحمل می شی
به همین خاطر سعی کن خودت رو بیش از این قوی کنی تا اون مشکلات رو هم بتونی پشت سر بگذاری
مثلا یه پیشنهاد :
نقل قول:
نوشته اصلی توسط blue sky
لذا برخی وسایل خواهرم هنوز تو اتاقشه، یه عکسشم (البته نه عکس بدون حجاب) توی اتاق هست. شوهرم رفته بود سراغ اون عکس و با یه حالت حسرت به اون نگاه می کرد، مخصوصا جوری که متوجه شم!
عزیزم ، حالا که اون آقا ( پدر فرزندت) این قدر مصمم هست به آزار شما ، تو خودت سعی کن به خودت آرامش بدهی و نگذاری که که از جانب ایشون به تو تنش و ناراحتی وارد بشه
حالا که اون آقا مخصوصا اون رفتار رو میکنه که تو متوجه بشی
تو اصلا به روی خودت نیار ، میدونم خیلی زجر دهنده هست اما با خودت شرط کن تا طی شدن مراسم رسمی طلاق و آزادی از اون زندگی زجردهنده ، من فقط مثبت فکر می کنم تا حداقل بیش از این آسیب نبینم در این مورد خوب مثلا میتونی بگی این آقا چقدر برای خواهر من ارزش و علاقه قائل هست ، چقدر من و اعضاء خانوده ام باارزش و محترم هستیم که اکنون که دیگه پس از این نمی تونه ما رو خویشاوند خودش بدونه و عملا از این خانواده محروم میشه ، به عکس خواهرم چقدر با حسرت نگاه میکنه
نقل قول:
نوشته اصلی توسط blue sky
نمی دونید چقدر دلم برای خونمون و استقلالم تنگ شده! من اینجا خونه بابام راحت نیستم، هرچند که غالب روز تو اتاقم.
می دونم که همه این روزها رو باید تحمل کنم. چقدر باید صبر کنم تا تصمیمم رو اجرا کنم، نمی دونم. تکلیف پسرم چی میشه نمی دونم. بعد از اون چقدر باید تحمل کنم تا مستقل بشم نمی دونم.
برام دعا کنید که خدا بهم صبر بده!
حتما برایت دعا می کنم که خدا بهت صبر بده
شما که این همه سال خوب صبر کرده ای این یه مدت رو هم با علم اینکه مشکلات بیشتری نیز خواهی داشت با صبوری طی کن
هرچقدر تو قوی تر و توانا تر بشی ، مدت زمانی رو که باید صبر کنی تا تصمیمت رو اجرا کنی کمتر میشه
در خصوص پسرت هم اون مطالب و شرح هایی که در مورد دایی هایت داده بودی در مورد شما گویای مطلب بود ، البته شاید برای دیگران خلاف این باشه ولی مهم الان شما هستی!
البته یه جورایی هم باید خودت رو برای این شرایط هم آماده کنی که احتمالا اون آقا پسرت رو نذاره پیش تو بمونه و فقط طبق آنچه دادگاه تعیین میکنه حق دیدار پسرت رو داشته باشی و احتمالا توی اون زمان ها هم باز از آزار و اذیت تو دست برنداره
به همین خاطر سعی کن تا زمان عملی کردن تصمیمت خیلی خیلی قوی بشی اونقدر که هیچ کس و هیچ رفتاری از طرف هیچ کسی حتی پدر و مادرت و یا پدر پسرت نتونه به احساسات تو لطمه بزنه :72:
-
RE: تصمیم رو گرفتم و می خوام جدا شم، اما الان چه کنم؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط فرشته مهربان
بلو اسکای نازنین
عزیزم
مهمترین نیاز تو الآن آرامش هست . پس روی این متمرکز شو ، فقط به اینکه آرامشت رو حفظ کنی .
گام اول :
برای حفظ آرامشت اولین و مهمترین گام توقف فکر و ذهنت از هر خاطره ، و هر موضوع ناراحت کننده ای هست ، حتی از تصور همسرت ( فکر کن همسر نداری و با پسرت تنها زندگی می کنی برای خودت و پسرت آرامش مهیا کن )
گام دوم :
از موقعیت های تنش زا پرهیز کن . حتی از شنیدن درد دل افرادی که دچار مشکل و مسئله هستند و سنگ صبوری می طلبند . خیلی محترمانه رد کن .
گام سوم :
به آنچه تجربه کردی بهت آرامش و نشاط و لذت می دهد بپرداز و از آنها بهره بگیر ( بستر سازی آرامبخش ) .
گامهای بعدی را به مرور خواهم گفت ،
عزیز دلم ترو خدا اما و اگر نیاری ها ... باشه ؟ قول بده شروع کنی به اجرا :46::43:
هر وقت هم فرصت کردی تاپیک زیر رو بخون . خیلی می تونه بهت کمک کنه ( البته به نظر من )
http://www.hamdardi.net/thread-10711-lastpost.html
پاورقی
======
این پست کارگاهی هست . و می تواند به درد هر کسی بخورد ( به فراخور مسائلی که با آن درگیر است و نیاز به آرامش دارد ).
-
RE: تصمیم رو گرفتم و می خوام جدا شم، اما الان چه کنم؟
هکتور جان بعید می دونم چیز خاصی باشه، بیشتر تصور من اینه که می خواد آزارم بده، پیشترها هم در مورد دیگران رفتارهایی ازش می دیدم که فکر می کردم یا دیوونه است یا می خواد من رو دیوونه کنه!
همونطور که بالهای صداقت گفت اصلا به روم نیاوردم و عکس رو همونجا گذاشتم بمونه که مطمئن بشه من متوجه چیز مهمی نشدم.
خواهر من 11 سال از من کوچکتره و 17 سال از شوهرم. من و خواهرم اصلا باهم صمیمی نیستیم و نه اون و نه من باهم درددل نمی کنیم و من در دوران مجردی همیشه یه تصویر الگو و بزرگتر تو خونه داشتم. حالا اط بعد طایمان که مدام بد من رو می گفت، حتی پیش خواهرم هم داشت از من و زندگیش می گفت و من طاقت نیوردم باهاش درگیر لفظی شدم و گفتم وای به حال ما که خواهرم که جای بچه توست باید برامون قضاوت کنه و راهمار بذاره.و اونم گفت که به این نیست این شعورش بیشتر از از تو می رسه، اصلا همه خانواده شما خوبن جز تو! حالا در صورتیکه چندسال قبل تو خونمون که نزدیک خونه بابام اینا بود کلی داد کشید که خواهر و مادرت بدکاره اند. صدا هم که قشنگ بیرون می رفت و در و همسایه هم که شناس!!! واقعا برای من توهین آمیز بود. من با خانوادم خیلی رودربایستی دارم.
خلاصه که حال بابام بد شد و خواهرم هم بلند بلند داد می زد که هرجفتتون از این خونه برید بیرون. بی شعور هم خودش رو تحقیر کرد و هم من رو!
از این حرفا بخوام تعریف کنم، زیادن!!!!!! بگذریم.
اما پسرم!
کاش موقع تولد تحویل پدرش می دادم تا مهرش به دلم نیوفتاده بود.
الان جدای مهرش دلم براش می سوزه، اگه پیش خانواده پدرش بزرگ شه، یه لات و چاقوکش و دخترباز مثل عموش و یا پسرعموش میشه!
پسرم حق داره که راه درست و پیشرفت براش فراهم بشه. با اینکه ظلم به منه ولی دلم می خواد پیش خودم بمونه.
از خدا خواستم که بهترین رو نصیب پسرم کنه، بخاطر معصومیتش و بخاطر وجود خودش و اونرو پاسوز گناههای پدر و مادرش نکنه.
ازتون خواهش می کنم که شما هم برای پسرم و سرنوشتش دعا کنید.
-
RE: تصمیم رو گرفتم و می خوام جدا شم، اما الان چه کنم؟
واقعا چقدر باید سخت باشه، در یک محیطی باشی که همه چیز در جهت کمک و آرامش انسان باشد، ولی فرد با همه وجود بخواهد که خود را ناآرام سازد.
خیلی کم پیش می آید که یک مراجعی اینقدر خود را آسیب دهد و همه ورودی های خود را قفل کرده باشد.
blue sky عزیز
اینجا خبر از شوهرت نیست.
خودت هستی.
باید راهی بیابی که خودت باشی.
باید راهی بیابی که این ناآرام سازی را برای لحظاتی کنار بگذاری.
اگر اینجا نیز همه را دشمن خود بپنداری جز آنکه تو را تایید کند. در همین محیط مجازی هم نخواهی توانست تحمل کنی.
به نظرم روند این تاپیک رضایت بخش نیست.
چرا تمرین نمی کنی این همه پستهای کمک کننده مبنی بر آرامش سازی خودت را ...
چرا می گردی دنبال یک بحثی که فوران هیجانی کنی....
بس کن این مرثیه سرایی احساسی را
این تسکین های کوتاه مدت ، اعتیادهایی را به تو تحمیل می کند که دیگر نتوانی زندگی را به مجرای طبیعی برگردانی.
من خیلی افراد دیدم که مشکلاتی داشتند و طلاق هم گرفته اند. اما به این بحران تو دچار نشده اند.
اگر این چنین روند احساسی را پیش بگیری و ترک نکنی، چه بمانی چه بروی خودت را تخریب می کنی!!!!!!!1
تو وقتی از تاپیکت سود خواهی برد که بتوانی یاد بگیری که چه ماندی و چه رفتی آرام باشی.
تو ترس از رفتن همه وجودت را متلاشی کرده و از آن بدتر ترس از ماندن هم تو را داغون کرده است.
تو دو سر بازنده نیستی.... این را بفهم.
تو می توانی دوسر برنده باشی این را بیشتر بفهم...
لطفا مدتی پست نزن، و فقط مطالعه کن و تمرین...
این بیشتر به کارت می آید...
از ما گفتن...
بعدها که این تاپیک را بخوانی افسوس می خوری که چرا با این همه چراغ باز بیراهه می رفتی..:302:
-
RE: تصمیم رو گرفتم و می خوام جدا شم، اما الان چه کنم؟
سعی خودم رو می کنم آقای مدیر :82:
ضمن اینکه یکسری نقاط ضعفی که دارم و برخی رو شما بهش اشاره کردید، قبول دارم و خودم هم بهشون واقفم.
اما یه نکته، ما وقتی عزیزی رو از دست می دیم و لاجرم بخاکش می سپاریم، با اینکه می دونیم اون دیگه هیچ وقت برنمی گرده و چاره ای جز رها کردنش زیر خاک رو نداریم و باید به زندگی عادیمون برگردیم، با این حال موقع دفنش ناله و فغان می کنیم، تا مدتها شاید هروز و هرهفته سر خاکش می ریم. خلاصه که به یک باره دل نمی کنیم.
خوب منم دارم دل می کنم دیگه، اینها هم همون آه وفغانست دیگه...
یه نکته دیگه هم بگم و دیگه برم (اما قول نمی دم برای همیشه)، من اینجا کسی رو دشمن نمی دونم، فقط گاهی ناراحت می شم از بعضی اعضای حتی با تجربه که یه نسخه واحد رو برای همه و در همه شرایط می پیچند، در حالیکه به اندازه زندگی های موجود راه حل باید وجود داشته باشه، چون شخصیت و نیازهای افراد مثل اثرانگشتشان منحصر بفرده. در واقع یه چیزی مثل روش مدیریت اقتضایی که به اقتضای زمان و مکان و شرایط تصمیمهای متفاوتی گرفته می شه، مشاوره ها هم باید همین اصل درشون باشه. درسته دیگه؟
اما، فقط یه مطلب می مونه که برای من یه اصله؛ "هروقت ایران اسرائیل رو به رسمیت شناخت، من هم همسران دوم رو می شناسم."
در این مورد می تونید اسمش رو بذارید دشمنی یا هرچیز دیگه ای، من از موضعم تکون نمی خورم. :158:
-
RE: تصمیم رو گرفتم و می خوام جدا شم، اما الان چه کنم؟
بلواسکای جون
پست آخر مدیر ، محشر هست ها
بیا تمام وقت و انرژی ات رو بذار روی همون پست
آرامش سازی برای خودت ، آرام کردن خودت، آرامش بخشیدن به خودت
خانومی مسلما به زمان احتیاج داری تا دل بکنی ... سبکتکین رو یادت هست ... قبل از طلاق خیلی آه و ناله کرد ولی وقتی به خودش اومد و روی خودش کار کرد ، موقع طلاق کاملا به خودش مسلط بود و با طلاق دقیقا زندگی جدیدی و خوبی را آغاز کرد
با اینکه زن و شوهر هر دو در زندگی 50-50 مقصر هستند ولی سبکتکین به اونجایی رسید که حتی در برابر تقصیر ها و اشتباهات شوهرش هم با بزرگواری و بخشش رفتار کرد و اوج آرامش رو برای خودش ایجاد کرد
حتی در برابر طعنه ها و رفتارهای نادرست همسرش ، کوچکترین رنجشی به خودش راه نداد
و خیلی زیبا از شوهرش با وجود تمام اشتباهات و خوبی هایش گذشت
بیا در این دوران دل کندن هدفت فقط بشی آرامش خودت
ببین مدیر گفت در هر دو مسیر "برد-برد" مال تو هست
الان آه و فغان و ناله رو بذار کنار ، بهت قول میدهم بعد از "برنده شدنت" خودم باهات در گریه و زاری همراهی ات می کنم
منتها الان وقت آبیاری احساسات غم انگیز نیست ، بذار به وقتش
این لینک ها رو بخون و بعدش شروع به تمرین کن
صرف خوندن مقاله ما نمی تونیم تغییر کنیم ، باید اون نکات رو بکار ببندیم
فراموش کن تا به خاطر بیاری
چگونه آرامش بیابیم
ارزیابی ما از وقایع چگونه است
برنده در زندگی
چگونه شاد شود اندرون غمگینم
بگذار بگذرد
ده راهکار برای کاهش ریسک طلاق
رسیدن به آرامش ذهنی
برای آزاد شدن
-
RE: تصمیم رو گرفتم و می خوام جدا شم، اما الان چه کنم؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط blue sky
امان از این مریضها و خاطرات تلخ و شیرینی که با هم بجا می ذارن. موندم دعا کنم که تن هیچکس بیمار نشه یا بشه و طمع دوست داشته شدن رو بچشه!!!!
خلاصه که سرتون رو درد نیارم. چند وقت پیش به شدت سرما خوردم و ظاهرا که خیلی تو خواب ناله می کردم. بنده خدا شوهرم اصلا نتونسته بود بخوابه. بالاخره وقتی از خواب پاشدم، نصفه شبی به زور بردم دکتر و وقتی برگشتیم خونه تا صبح بالای سرم بود. پیشونیم را با پارچه نمناک خنک می کرد و قاشق قاشق کمپوت می ذاشت دهنم. جاتون خالی آب کمپوتها هم ریخت رو سر و بدن و پتوم که شستن پتو هم افتاد گردن شوهرم و واسه اینکه ناراحت نشم همون شبی شستش. تازه صبح زود هم قرار گذاشته بود که بره خونه باباش اینا که دیدم زنگ زد و گفت چون من مریضم نمی یاد.
الحق که مریضی خیلی خوش گذشت بهم. تازه فهمیدم که تو قلبش جا دارم :43:
-
RE: تصمیم رو گرفتم و می خوام جدا شم، اما الان چه کنم؟
ممنون شب نم جون، زحمت کشیدی که این خاطره رو پیدا کردی و اینجا گذاشتی.
می دونی مشکل من مطیع بودن همسرم اط خانواده شه. کلا عقل و شعورش تو سر اونهاست و اونها براش تصمیم می گیرن که چه کنه...
بخدا یه زمانی قصد داشتم از ایران بریم. چون وقتی دیدم سالها تو این کشور زحمت کشیدم و همه جوونیم رو براشون کار کردم، بعد در اوج توانایی و تخصص یه دفعه حیثیتت رو هدف می گیرن، دیگه دلخوش نبودم به کار تو این کشور و از طرفی هم می دیدم که همسرم وقتی تنهاست و وقتی خانوادش سرشون جایی گرم میشه و یه مدت دست از سرش برمی دارن، روابطمون باهم خوب میشه. اما خوب شوهرم یه دلایلی اورد که دیدم راست میگه و نمی شه بریم.
بخدا وقتی اعلام کردند که تسهیلات فراهم می کنن برای کسی که داوطلبانه از تهران منتقل بشن، با اینکه از تولد تا حالا تو تهران بودم و به امکانات اینجا عادت کردم، باز از شوهرم خواستم که بریم ولی قبول نکرد و گفت تنها جایی که میام شهری که خواهرم اونجاست (منبع اصلی تولید توطئه علیه زندگیم).
من خیلی تلاش کردم که لااقل شوهرم بفهمه که جایگاه خان.اده اش رو با جایگاه زنش قاطی نکنه و هر کدوم رو سرجای خودش قرار بده ولی نشد. کافیه مادر و خواهرش اراده کنن که زنت رو بکش، قسم می خورم که می کشه!
من که نمی تونم بشینم و با آرزوی مرگ مادر و خواهرش زندگی کنم تا با نبودشون زندگیم درست شه، تازه شاید خودم زودتر مردم.
-
RE: تصمیم رو گرفتم و می خوام جدا شم، اما الان چه کنم؟
سلام blue sky عزیز.
من در جایگاهی نیستم که بخوام واسه زندگی شما نظر بدم، فقط میخوام چند نکته رو بهتون یادآوری کنم.
اول اینکه شما نمیتونید در غوغای طوفان شمع روشن کنید. من حق رو به شما میدم. بله . صحیح نیست مرد فقط تابع خانواده اش باشه و از حس مشورت پذیری مبرا باشه. درست نیست بخواد در این شرایط به شما کم لطفی کنه، تنهاتون بذاره، گاه دست بزن داشته باشه و .... اما..... تلاش به تغییر دیگران تلاشی بی نتیجه است. مخصوصا در زمان کدورت که حتی لطف رو هم ظلم تعبیر میکنند. همسر شما هم فقط در یک شرایط تغییر میکنن که طوفان آرام شه. یه نگاه به خاطره ای که شب نم جان زحمتش رو کشیدن بندازین!
این خیلی خوبه و نشانه های امیده! این نشان از انعطاف پذیری همسرتونه. کسی که تونست اینچنین از مهربانی به بی مهری معطوف بشه، حتما هم میتونه از بی مهری به مهر و عطوفت منعطف شه.
این بدیهیه. طوفانی اومده، روشنایی از زندگیتون رخت بسته. به جای اینکه خودتون رو با کبریت زدن خسته کنید، صبر کنید طوفان آرام شه، آنوقت یک کبریت برای روشن کردن شمع کافیه. اما تا زمانی که یکی از شما گذشت نکنه، طوفان آرام نمیشه. چرا این گذشت سهم تو نباشه خانومم؟
اگر بخوای کسیو تغییر بدی، باید بهش حق انتخاب و تصمیم گیری بدی و فقط زمینه ی تغییر رو فراهم کنید. یه نگاه فراگیر تر بندازین. واقعا کدوم یک از ما با سماجت دیگران تغییر کردیم که انتظار داشته باشیم سماجت و لج بازی ما دیگران رو تغییر بده؟ اگر هم تغییری در روال اندیشه و نگرش ما بوده، صرفا کسانی مارو در معرض تغییر قرار دادن که بیش از هر کسی به ما لطف و محبت داشتن. چرا شانستون رو امتحان نمی کنید؟ شاید این راهش باشه...
دوم اینکه نیازی نیست خودتون رو به آرامش اجبار کنید. حتما هم پیش خودتون میگید "هی میگم نره، هی میگه بدوش" ، میگم آرامش ندارم، میگن آروم باش. من به شخصه مخالفم. هر چیزی که هستی خودت باش. نیازی نیست احساستون رو سرکوب کنید. شما راه صحیح رو جستجو کن و جرات مندانه به کار بگیر. آرامش خودش از راه میاد.
و سوم اینکه یکی از راه هایی رو که بهتون پیشنهاد میدم جستجو کنی، بلکه آرامش در آن گم شده باشد، اینه که دیگران رو ببخش. این جمله ی معروف کورش (دیگران را ببخش، نه به خاطر اینکه آنان سزاوار بخششند، چون تو سزاوار آرامشی) واقعا در مورد شما صدق میکنه. کمی از قلبتون کینه زدایی و غرور زدایی و نفرت زدایی کنید. آنوقت قلبتون میشه جام جم. میتونید درونش با آرامش نظاره کنید و آینده ی زیبا رو تدبیر کنید. اینها شعار نیست. فقط یک حقیقت گم شده در ابهامه. صرفا به عنوان یک شعار ، بی انگیزه ازش عبور نکنید. :46:
-
RE: تصمیم رو گرفتم و می خوام جدا شم، اما الان چه کنم؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط blue sky
بخدا یه زمانی قصد داشتم از ایران بریم. چون وقتی دیدم سالها تو این کشور زحمت کشیدم و همه جوونیم رو براشون کار کردم، بعد در اوج توانایی و تخصص یه دفعه حیثیتت رو هدف می گیرن، دیگه دلخوش نبودم به کار تو این کشور و از طرفی هم می دیدم که همسرم وقتی تنهاست و وقتی خانوادش سرشون جایی گرم میشه و یه مدت دست از سرش برمی دارن، روابطمون باهم خوب میشه. اما خوب شوهرم یه دلایلی اورد که دیدم راست میگه و نمی شه بریم.
می بینی blue sky ؟ همیشه سعی در پاک کردن صورت مسئله داری واهمیتی به حل مشکلات نمیدی!یه جورایی همیشه درحال فراری ! نمیدونی چقدر لذت بخشه وقتی که خودت تونسته باشی مسائلت رو حل وفصل کنی!
-
RE: تصمیم رو گرفتم و می خوام جدا شم، اما الان چه کنم؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط مدیرهمدردی
این ناآرام سازی را برای لحظاتی کنار بگذاری.
به نظرم روند این تاپیک رضایت بخش نیست.
...
چرا می گردی دنبال یک بحثی که فوران هیجانی کنی....
... این را بفهم.
...بفهم...
لطفا مدتی پست نزن....
...
از ما گفتن...
نقل قول:
نوشته اصلی توسط blue sky
سعی خودم رو می کنم آقای مدیر :82:
ضمن اینکه ...
اما یه نکته...
با این حال ...
خوب منم ...
یه نکته دیگه ...
فقط گاهی
چون ...
اما... من از موضعم تکون نمی خورم. :158:
-
RE: تصمیم رو گرفتم و می خوام جدا شم، اما الان چه کنم؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط blue sky
سعی خودم رو می کنم آقای مدیر :82:
ضمن اینکه یکسری نقاط ضعفی که دارم و برخی رو شما بهش اشاره کردید، قبول دارم و خودم هم بهشون واقفم.
اما یه نکته، ما وقتی عزیزی رو از دست می دیم و لاجرم بخاکش می سپاریم، با اینکه می دونیم اون دیگه هیچ وقت برنمی گرده و چاره ای جز رها کردنش زیر خاک رو نداریم و باید به زندگی عادیمون برگردیم، با این حال موقع دفنش ناله و فغان می کنیم، تا مدتها شاید هروز و هرهفته سر خاکش می ریم. خلاصه که به یک باره دل نمی کنیم.
خوب منم دارم دل می کنم دیگه، اینها هم همون آه وفغانست دیگه...
:104::104::104::104::104:
:104::104::104:
:104:
البته 2 نکته را توجه داشته باش.
یکم: مطمئن شو از مرگ طرف، ممکنه ایست قلبی کرده باشه یا بیهوش باشی اشتباهی فکر کنی مرده و به جای درمان خاکش کنی!!!!
دوم: مرگ برای عزیزان هم تا مدتی طبیعی هست... اگر ادامه یابد مشکل سازه!!
نقل قول:
نوشته اصلی توسط blue sky
اما، فقط یه مطلب می مونه که برای من یه اصله؛ "هروقت ایران اسرائیل رو به رسمیت شناخت، من هم همسران دوم رو می شناسم."
در این مورد می تونید اسمش رو بذارید دشمنی یا هرچیز دیگه ای، من از موضعم تکون نمی خورم. :158:
لطفا روی تاپیک خودتون متمرکز باشید، و مواظب باشید ذهنتون به همه محرکها سرکشی نکند. با تمرکز روی حل مشکل خودتون و فارغ از مسائل دیگر بهتر می توانید کنترل اوضاع را داشته باشید و به خواسته خود برسید.
بی خیال اسرائیل و زن دوم و مدیر همدردی بشو... کار خودت را در تاپیک برو جلو لطفا.....:303:
-
RE: تصمیم رو گرفتم و می خوام جدا شم، اما الان چه کنم؟
آقای مدیر محرکها خودشون میان سراغ تاپیک من (حالا اینهمه تاپیک تو این تالار هست!!)، حالا من هم که پست بزنم و ساده و سلیس از محرکها بخوام که وارد تاپیک من نشن، شما پاکش می کنین! :162:
باشه بیخیال، می خوام رو آرامش خودم کار کنم تا ماه دیگه که امتحاناتم شروع میشه و بعد پایانشون کم کم قصد اجرای تصمیمم رو دارم.
تصمیم گرفتم هروقت که خاطرات ناراحت کننده یادم افتاد، چشمم رو ببندم و تصور کنم که از شوهرم جدا شدم، رفتم سر خونه و زندگی خودم و دارم با پسرم زندگی می کنم، از محیط کار فعلیم منتقل شدم به یه جای دیگه و جدید که خبری از مسائل کار قبلیم توش نیست.
زندگیم به یه ثباتی رسیده و تصمیم گرفتم همراه پسرم با تور به مالزی سفر کنیم. جایی که اوایل ازدواج با همسرم به توافق رسیدیم که بریم ولی خانوادش نظرش رو تغییر دادن!
همراه پسرم از همه جا دیدن می کنیم و دیگه شوهرم و خانوادش نیستن که هی زنگ بزنن که پاشو بیا مارو برسون می خواهیم بریم مهمونی یا پاشدی تا خارج از کشور رفتی و یه سر به خواهرت تو شهرستان نزدی برو ببینش حالا زنت رو هم نبردی بهتر و مدام خلقش رو تنگ کنند. دیگه شوهرم نیست که تو سفر هم با بی احترامی هاش تحقیرم کنه!
چقدر سفر خوش می گذره... :310:
فعلا که تا یکی ذو ماه با پنبه دانه دل خودم رو خوش می کنم.