-
RE: از زندگی و دعوا با شوهرم خسته شدم...
عزیزم سلام
به نظرم الان عادی بر خورد کردن خیلی خوبه برای زندگیت
اگه یکم بی توجهی دیدی اصلا توی قیافه ات نشونش نده اصلا حساسیت نشون نده مثلا اگه سر جای خواب حرص در اورد تو نشون نده که حرصت دراومده و همینطور هم نشون نده که داری توی دلت خودخوری میکنی
خیلی عادی برخورد کن بهش بگو باشه عزیزم شب بخیر همین
خودش خسته میشه که هی می خواد لج کنه تو لج بازی نمی کنی
خسته میشه وقتی ببینه هی می خواد حرصت رو در بیاره و فایده ای نداره
مردا اینطورین دیگه... تو باید حرص نخوری
عزیزم خدا کمکت میکنه
این جور مشکلات حل میشه با یه کم کار کردن
-
RE: از زندگی و دعوا با شوهرم خسته شدم...
مگه نگفتم بزار فضای ذهنیش مثبت شه...
یواش یواش همه تون دارید عصبانیم میکنیدا....
هی همه میان راهنمایی میکنن بازم کار خودتونو میکنید
پس دیگه جرا راهنمایی میخاین؟؟؟:320::320:
-
RE: از زندگی و دعوا با شوهرم خسته شدم...
ینی اگه امشب اتاق سرد نبود و اون رفت رو تخت خوابید منم برم پیشش تو اتاق بخوابم؟
تو دیگه دعوام نکن :302: ببخشید.
منپورت نشون دادن جای کبودی بود؟
آخه وقتی دیدمش اعصابمخورد شد. دیگه تکرار نمیشه. راهنمایی کنید
-
RE: از زندگی و دعوا با شوهرم خسته شدم...
شدیدا و در حد تیم ملی با یک زن امیدوار موافقم
-
RE: از زندگی و دعوا با شوهرم خسته شدم...
بابا ببخششیییییییییییییییییییی ییییییییییییییییییییییییی ییییییییییییییییییییییییی ییییییییییییییید.................. .................
تنهام نذارییییییییییییییییییییی ییییییییییییییییییییییییی ییییییییییییییییییییییییی یییییییییییییییییییید خواهش میکنم
:302::302::302::325::325::325:
-
RE: از زندگی و دعوا با شوهرم خسته شدم...
خب گفتنی ها رو گفتیم
برو و صفحه قبلو از اول تا آخر کامل بخون
-
RE: از زندگی و دعوا با شوهرم خسته شدم...
عزیزم این دعوا رو بایگانی کن و دیگه مطرحش نکن و از اول شروع کن تا زندگیت عوض بشه زندگی که بازی نیست که هی میاین چت بازی می کنین اینطوری شده اینطوری گفت رو زمین بخوام یا هوا مطالب تالارو بخون قسمت شوهران و زنان از یکدیگر چه می خواهند مگه نمی خوای زندگیت درست شه یکم منطقی باش و جدی نسبت به مسائل زنگیت اصلا به اینکه کجا و کنار اون بخوابی فعلا فکر نکن فقط بخواب بزار اوضاع اروم شه به چیزی فکر نکن یعنی به گذشته از راهنماییها خوب استفاده کن خانم امیدوار خوب راهنمایی کردن چند بار بخون نت برداری کن اداب گفتگو رو قبلا بهت گفتم پیدا کن بخون لطفا اگه می خوای زندگیت درست اول راهکار درست رو یاد بگیر بعد عمل رو انجام بده فعلا کاری نکن به کارهای روزمره خودت برس .
-
RE: از زندگی و دعوا با شوهرم خسته شدم...
اگه ناراحت نمیشی باید بگم با حرف خودت که گفتی یه کم لوسی موافقم.یعنی تو هنوز دلت میخواد عین بچه کوچولوها لی لی به لالات بذارن و تو رو لوس کنن.اونجور که تو تعریف کردی دلت واسه جهیزیت بیشتر سوخت تا شوهرت که انقد عصبی شده.انگار هنوز باور نکردی زندگی مشترک ساختن داره.یه کم از درجه لوسیت کم کن کمتر خونه بابات اینا برو.اولا یادت باشه این زندگی مال تو و شوهرته دلیلی نداره مشکلی پیش میاد زنگ بزنی به داشش.دوما جلوی خونوادت نباید باهاش سرد برخورد کنی.سوما بابت اینکه نصفه شب رفته دنبال خواهرت ازش تشکر کردی؟؟؟(خیلی مهمه.خیال نکن این کار وظیفشه)
شوهرت زن گرفته نه یه بچه که مدام جر و بحث کنه داد بزنه رو حرف خودش پافشاری کنه تا شوهرشو مجبور کنه حرف اونو قبول کنه.اگه نشد هم به بدترین راه خودشو بزنه.زن و شوهر مایه ارامش هم اند.تا حالا فکر کردی این یعنی چی؟ایا تو مایه ارامش شوهرت بودی؟
اما نترس.تو اول راهی.
هیچ وقت لنگ کلمه معذرت خواهی نباش.اگه ازش دلخوری داری بذار تو یه فضای اروم راحت بهش بگو.قصدت این باشه که اون از دلخوریت مطلع بشه نه اینکه باش بحث کنی که یالله بگو معذرت میخوام و گرنه خودمو میزنم یا داد میزنم.اصلا این عذرخواهی چه ارزشی داره؟وقتی فقط احساستو بیان کنی جوری که حس نکنه داری متهمش میکنی اونم جبران میکنه یا با عذرخوای یا به یه شکل دیگه.پس ملا لغتی نباش.وقتی این دلخوری رفع و رجوع شد حالا نوبت دادن هدیه است.نه اینکه هدیه رو وسیله ای کنی که اززبونش معذرت خواهی بکشی.(اصل هدیه دادن که خوشحالیه شوهرته با این کار زیر سوال میره)
الانم به جای اینکه خونه بابات باشی برو خونه خودتون.خیلی عادی رفتار کن و هی با نشون دادن کبودیات نبش قبر نکن.بذار تا زمان اروم.باهاش لجبازی هم نکن.
-
RE: از زندگی و دعوا با شوهرم خسته شدم...
سلام دوستاي من، ممنون كه اشتباهاتم رو گفتين. اما يكم ازتون دلك شكسته كه هي دعوام كردين:302: چت بازي و دوست ندارم فقط ميام اينا رو مينويسم كه دلم آروم شه اگه اين چند روز اينارو نمينوشتم تاحالا دق ميكردم.
اون روز بعد اينكه دعواهاتونو خوندم رفتم خونه و اون شب رو عادي بودم و همه چيو از حالت قهر دراوردم هم جاي خوابم و جمع كردم هم خونه رو مرتب كردم تازه اون شبم باز حالم بد شد اونم بيدار شد بازم برام آبليمو اورد معلوم بود نگرانه اما به روش نمياره واسه همين يكم آروم شدم. كلا عادي بودم تا الان اما زيادم خوش رفتار نبودم اما اون سرده سرده حرفاش در حد يكي دو كلمه ست و فقط جواب ميده.
ديگه خسته شدم راستش دلم براش تنگ شده واسه مهربونياش. دلم ميخواد برم ازش معذرت خواهي كنم احساس ميكنم همش تقصير من بود كه باعث شدم بحثمون به فاجعه تبديل شه ميدونم حرفا و كاراش ازته دل نبوده. از ديشب تاحالا جلوي خودمو گرفتم تا غرورم نشكنه و براش عادت نشه.
چند شبه يه خواب خوش ندارم من اگه تو بغلش نميخوابيدم خوابم نميبرد آخه خيلي بغليم دارم ديوونه ميشم تا از سر كار ميومد به قول شماها ميپريدم تو بغلش دلم واسه بغلش تنگ شده :302: من عادي رفتار ميكنم اما هيچي درست نميشه ديگه چيكار كنم؟
-
RE: از زندگی و دعوا با شوهرم خسته شدم...
نمیدونم اجازه گفتن این حرفو دارم یا نه
دوستان پیشاپیش ببخشید
من حس میکنم شوهرت از اون دسته مردهایی هستش که یخش فقط و فقط یا سکس میشکنه
نمیدونم چقدر بلدی رو این قضیه مانور بدی اما حتما میدونی که چقدر این قضیه مهمه
این نظر شخصیه من بود
بکیار بعد از دعوا با همسرم ازش پرسدم من چکار باید میکردم یا چه حرفی میزدم که زودتر عصبانیتت بخوابه و دعوا تموم شه
خیلی واسم جالب بود گفت هیچی ... باید منو میبردی تو اتاق خواب .....ولو به زور .. ولو مجبور شی با ماهیتابه بزنی تو سرم ولی فقط این کارت دعوا رو تموم میکرد
دفعه بعد تست کردم .... با عرض معذرت جواب داد...:311::163:
-
RE: از زندگی و دعوا با شوهرم خسته شدم...
عزیزم ناراحت نشو ما دوست داریم و می خوایم زندگیت درست شه
درضمن چوب معلم گله :311:
چرا فکر می کنی که اگه معذرت خواهی کنی غرورت میشکنه مگه نمی گی دلت برا بغلش تنگ شده پس برو تو بغلش احساستو نشون بده و نترس اونم الان همین طوری و چون فکر می کنه تو دوسش نداری جلو نمی اید
حتما لازم نیست از کلمه معذرت استفاده کنی
بهش بگو دوسش داری و دلت براش تنگ شده و از مسئله که پیش اومده ناراحتی و می خوای که حل بشه همین و دوباره موضوع را باز نکن و توضیح اضافه هم نده که چی شدو تقصیر کی بود از این حرفها فقط بگو بیا این مسئله رو از ذهنمون پاککنیم چون دوست دارم و دلم برات تنگ شده باور کن .
-
RE: از زندگی و دعوا با شوهرم خسته شدم...
عزیزم درسته که کار همسر شما زشت بوده و اون باید عذر خواهی کنه اما این شرایط هم که خوب نیست
بهتره از کلمه عذر خواهی استفاده نکنی که فکرم نکنه تو مقصر بودی و این عادت بشه و دفعه بعد دوباره.....
ولی می تونی وقتی اومد باهاش گرم بگیری اگه دیدی داره به قول معروف ناز میکنه تو برو بغلش کن ( در ضمن من با پیشنهاد یکتا موافقم ) به منم جواب داده
اینطوری غرورتم نخواهد شکست
موفق باشی گلم
دعایت می کنم :323:
-
RE: از زندگی و دعوا با شوهرم خسته شدم...
راستش اون مانورو كه زياد بلد نيستم!
اينطوذي فك نميكنين باعث شه كه هميشه منتظر باشه من نازشو يكشم؟ پس كي اون نازمو بكشه بابا مثلا من دخترم اون پسر
-
RE: از زندگی و دعوا با شوهرم خسته شدم...
اشکال نداره عزیزم تو هم نازشو نکش و بزار زندگیتون همین طوری بمونه و با ناراحتی ادامه بدین اینم خودش یه جور زندگی .
هیچ وقت با یه عذر خواهی ساده غرور ادم نمیشکنه و عادت نمیشه این طوری فکر کن که اونم یاد میگیره و دفعه دیگه این کارو میکنه .
می تونی همینطوری به لج بازیت ادامه بدی اوقت میگی چرا با من این طوری برخورد می کنین ببخشیدا اخه حرص ادمو در میاری .
-
RE: از زندگی و دعوا با شوهرم خسته شدم...
باز كه دعوام ميكنين :302:
باشه امروز كه اومد احساسمو بهش ميگم همونطوري كه راهنمايم كردين. توكل بر خدا...
يه سوال ديگه بپرسم؟ اگه شما يكار ميكردين؟
اگه شما جام بودين اون ادكلن رو چيكار ميكردين؟
-
RE: از زندگی و دعوا با شوهرم خسته شدم...
دوست عزیزم میدونم چی میگی و چی میکشی
به نظرم انینبارم برو جلو و تو بزرگواری کن، ولی برو مشاوره که زیاده روی نکنی و مسائلت حل بشه گلم:43:
-
RE: از زندگی و دعوا با شوهرم خسته شدم...
يه سوال ديگه بپرسم؟ اگه شما جام بودين اون ادكلن رو چيكار ميكردين؟
-
RE: از زندگی و دعوا با شوهرم خسته شدم...
سلام عزیزم.
اول بگم اگه دعوات کردم فقط به خاطر خودت بود...ببین گلم ما راجع به یه زندگی حرف میزنیم نه یه بازی!راجع به دو انسان نه دو تا عروسک... و در مورد رابطه ای که بیش از 90% عشقه!
بازم میگم سعی کن شرایط ذهنیشو مثبت کنی.
این افکار بچه گانه رو از قبیل این که من تا کی نازشو بخرم؟ آخه مثلا من دخترم و غیره از خودت دور کنی!شما الان دیگه واسه خودت خانمی شدی اونم خانمی که میدونه باید زندگیشو خودش بسازه!
امروز که اومد:
1.خوب برخورد کن.سرد نباش.گرم باش! همین...
2.دلایل ناراحتیتو تیتر وار بگو همین و بس.
3.به خاطر اشتباهات خودت(دقت کن میگم اشتباهات خودت! نه چیز دیگه ای) عذر خواهی کن.این یعنی سهم خودتو توی مسائل می پذیری.
3.ادکلنشو با روی خوش بهش تقدیم کن.
آداب گفتگو رو بخون... اگر یاد بگیری در اکثر مواقع درست رفتار کنی(یعنی جرامندانه،از موضع یک زن نه یک دختر بچه) همسرتم یاد میگیره که نازتو بخره! فقط یه کم کار میبره..
پس تلاشتو بکن
موفق باشی
(دوستان توجه کنید عذر خواهی یک فرد به مفهوم پذیرفتن تمام تقصیرات نیست بلکه به مفهومه اینه که مسئولیت سهم خودشو میپذیره.یادتون باشه معمولا هر وقت که سعی نمیکنیم در یک بحث با همسرمون برنده شیم دقیقا برنده میشیم و این راز روابط زناشوییه!)
-
RE: از زندگی و دعوا با شوهرم خسته شدم...
خانم امیدوار عزیز نوشته اند توجه توجه توجه :
(دوستان توجه کنید عذر خواهی یک فرد به مفهوم پذیرفتن تمام تقصیرات نیست بلکه به مفهومه اینه که مسئولیت سهم خودشو میپذیره.یادتون باشه معمولا هر وقت که سعی نمیکنیم در یک بحث با همسرمون برنده شیم دقیقا برنده میشیم و این راز روابط زناشوییه!) آداب گفتگو رو بخون... اگر یاد بگیری در اکثر مواقع درست رفتار کنی(یعنی جرامندانه،از موضع یک زن نه یک دختر بچه) همسرتم یاد میگیره که نازتو بخره! فقط یه کم کار میبره..
برای تاکید بیشتر لطفا این کارهای رو انجام بده .
-
RE: از زندگی و دعوا با شوهرم خسته شدم...
سلام دوستان من ممنون از راهنمايياتون.
ديشب خيلي استرس داشتم هي جمله ها رو با خودم ميگفتم تا بالاخره رفتم جلو اما اولش فقط تونستم بغلش كنم و دستاشو بگيرم و بگم دلم برات تنگ شد تا چند دقيقه سكوت بينمون بود و فقط نگاهم ميكرد چشماشم سرخ شده بود بعد يكم سكوت گفتم ميخواهم همه چيو باهم فراموش كنيم كاري به ايم ندارم كه كي مقصر بوده فقط اومدم بهت بگم كه دوست دارم و دلم برات تنگ شده و ميخوام تموم شه. گفت دوستم نداري باز گريم گرفت گريه كردم گفتم اومدم جلو تا تموم شه گفتم باور كن دوست دارم گفت چه فايده دوباره دو هفته ديگه يه دعوا درست ميكني باز يه عالمه گفتم. دلم شكسته بود هي زار زدم گفتم يعني تو دلت برام تنگ نشده بود گفت من اصلن اين چند روز هيچي نفهميدم خودمم نميديدم دلم واسه خودمم تنگ نميشد اصلن نميدونم چيكار ميكردم اصلن دوست نداشتم تو خونه باشم خودش حرف اون شبو پيش اورد گفت جندتا فحش بهم دادي هلم دادي هم جوابي كردي گفتي نميتوني باهام زندگي كني منم گفتم مهريتو ميدم خودتو زدي اما من فقط يدونه آروم زدم تو صورتت كه ديگه خودتو نزني هيچ فحشي هم بهت ندادم از بس اعصابمو خورد كردي هم زدم اونو شكوندم تازه فهميدم من چقدر اون شب هيولا شده بودم بعضي از كاراي بدمو يادم نميومد! بعدشم گفت اگه قول بدي ديگه باهام هم جوابي نكني خوب ميشم. منم قول دادم تا بعد ايم همه حرف و گريه بالاخره آروم شد و بغلم كرد بعد چند دقيقه پرسيدم هنوز دوستم داري گفت آره مثل تو كه نيستم گفتم مثل قبل گفت آره اما كاري كن حتي بيشتر از قبل دوست داشته باشم. ببخشيد اون قضيه مانورم كه گفته بوديد انقد دلم ازش پر بود نخواستم پا پيش بزارم اما خودش پاپيش گذاشت!
فك كنم حالا ديگه همتون از اون بيشتر از من طرفداري ميكنيد...!
واقعا بلد نيستم چطوري باهاش رفتار كنم وگرنه راحت ميتونستم رام خودم كنمش تو ذاتش هست اما من با بداخلاقي و عصبانيت خراب ميكنم همه چيو.
يكم نصيحتم كنيد...!
-
RE: از زندگی و دعوا با شوهرم خسته شدم...
افرین عزیزم خیلی خوشحال شدم رفتار جرات مندانه رو تو کارگاه اموزش رفتار جرات مندانه بخون معجزه می کنه و دقیقا درست صحبت کردن رو یاد میده برا من که معجزه شده انشا اله برا تو هم میشه برا منم دعا کن .
-
RE: از زندگی و دعوا با شوهرم خسته شدم...
سلام نازنین
تو چرا انقد زود گریه میکنی دختر مردها از این رفتار خوششون نمیاد ... به خودت مسلط باش وقتی همیشه گریه کنی دیگه اشکهات واسش بیمعنی میشه
هر دو عاشق هستین اونم از نوع شدید ... فقط انقد عشقتون زیاده که اینجوری میشه یعنی توقعاتتون از هم زیاده چون که عشقتون زیاده
-
RE: از زندگی و دعوا با شوهرم خسته شدم...
برات خوشحالم عزیزم
خدا رو شکر
سعی کن حواستو جمع کنی و یه زندگی خوب داشته باشید ایشالا
تبریک میگم
-
RE: از زندگی و دعوا با شوهرم خسته شدم...
سلام عزیزم
تبریک میگم شما خیلی خانم احساسی هستی و خیلی راحت می تونی به اون چیزی که می خوای برسی
اما به شرطی که بتونی به خودت مسلط باشی
همیشه یادت باشه هر وقت دیدی داره دعوا میشه خودتو و شرایط رو جمع و جور کن تا به قهر و جدال کشیده نشه که کسی مجبور بشه پا پیش بذاره اینی که میگم خیلی سخته خیلی واقعا کار سختیه اما یکم باید تسلط رو یاد بگیری مخصوصا در زمانهای عصبانیت
موفق باشی
ارزو میکنم زندگی خوبی داشته باشی
-
RE: از زندگی و دعوا با شوهرم خسته شدم...
n1 دوست خوبم سلام
من شخصا" اگه جای شما بودم مثل شما برخورد نمیکردم . چقدر بهتر بود نه کادوتو میخریدی نه سر خیس شدن این بحث ها پیش میومد و خیلی خیلی بهتر بود اگر کادوت میخریدی بعد که سوار ماشین میشدی بابت اینکه اومده دنبالت ازش تشکر میکردی و بعد میگفتی کاشکی اگه امکانش برات بود یه مقدار جلوتر میومدی همین و همین نه بحث لازم داشت نه دعوا نه ازون ور با گریه زاری هدیه دادن همه این کارهات زیادی هیجانی بوده
حالام به نظرم نه راهش عذر خواهی نه قهر موندن راهش یه رفتار جراتمندانه هست + اعتبار سازی اولیه
کار همسرت از نظر هیچ عقل سلیمی قابل تایید نیست پس بابت رفتار اشتباهش باید متوجهش کنی و بابت رفتار خودت هم عذر خواهی
من فکر میکنم خیلی اروم باش امروز که اومد خونه ولی یکم سرسنگین قطعا" میاد یه حرفی میزنه وقتی یک کلمه گفت از فرصت استفاده کن اول نکات مثبت رفتارش مثل اینکه دنبالت اومده .... رو بهش بگو بعد احساس بد خودت رو بگو وقتی شیشرو شکسته و ... ولی نه با پرخاشگری خیلی محترمانه ولی قاطع
-
RE: از زندگی و دعوا با شوهرم خسته شدم...
سلام دوستای خوبم این چند روزو مسافرت بودم یه سری بحث تو این چند روز پیش اومد که سر فرصت میگم تا راهنماییم کنید.
zahra52 راست میگه خیلی گریه میکنم اما دست خودم نیست حتی وقتی آروم میخوایم درباره مشکلی صحبت کنیم گریم میگیره چه برسه به وقتی که عصبانیه و یا داد میزنه دست خودم نیست نمیتونم بغضمو نگه دارم خیلیم زود بغض میگیره زودم میترکه بغضم. نمیدونم چیکار کنم!!؟ و اینکه میگه عاشقیم هم درسته اما نمیدونم چرا اینطوری میشیم!
اما الان میخوام راجع به قضیه قبلی بپرسم که بهم بگید چطوری راجع به کار بدش که پرت کردن و شکستن بود باهاش حرف بزنم تا قانع شه و دوباره واسه همین دعوا راه نیفته.؟
-
RE: از زندگی و دعوا با شوهرم خسته شدم...
الان اوضاع چطوره؟
مگه دوباره چیزی شکسته ؟
اگه اوضاع ارومه و می خوای حرف بزنی بهتره از شیشه ویترین شروع کنی بگی عزیزم کی میری شیشه ساز میاری؟؟؟
این خودش یه تنبیهه
نیازی نیست اشتباهشو بهش گوش زد کنی
اگه می خوای دوباره اتفاق نیفته بهتره تا دیدی داره قاطی میکنه تو یکم اروم شی وقتی اروم شد باهاش حرف بزنی نذار اوج بگیره
-
RE: از زندگی و دعوا با شوهرم خسته شدم...
غیر ازون بحثای تو مسافرت(که قرار گذاشتیم بعدا باهم راجع بهش بحث کنیم) الان باهم خیلی خوبیم خدارو شکر.
نه دیگه چیزی نشکونده خودش شیشه هارو جمع کرده دیشبم بهش پفتم کی میخوای درستش کنی گفت درستش میکنم. حالا میخوام ببینم آبا درسته که دوباره دربارش باهاش حرف بزنم تا بفهمه کارش بد بوده و قبول کنه که شکستن و پرت کردن اشتباه بوده یا لازم نیست
-
RE: از زندگی و دعوا با شوهرم خسته شدم...
نیازی نیست اشتباهشو بهش گوش زد کنی
اگه می خوای دوباره اتفاق نیفته بهتره تا دیدی داره قاطی میکنه تو یکم اروم شی وقتی اروم شد باهاش حرف بزنی نذار اوج بگیره
اگه دفعه اولش بوده و دفعه بعدی تکرار شد اون موقع می تونی حرف بزنی الان بیخودی چیزی نگو خودش ناراحته مطمئن باش.
-
RE: از زندگی و دعوا با شوهرم خسته شدم...
بحث مسافرتمون یه بغض یک ساله بود که دیگه نتونستم تحمل کنم بهش گفتم. تقریبا یکی دو ماه بعد عقدمون اینطوری شده که احساس میکنم دیگه اون طوری که قبل عقدمون میگفت نیست که عاشقمه و ...
کلا زیاد باهم حرف نمیزنیم انگار زیاد حرفی واسه گفتن نداریم. یعنی دوستم داره اما اونطوری که میخوام نشون نمیده هروقت بعد یه مدت میریم خونه مادر شوهرم یا یه جایی که خونوادش هستن اصلا به اینکه به من خوش بگذره توجه نمیکنه، همینکه رسیدیم میره پیشه دوستش (خونه مادر شوهرم تو یه شهر دیگست) حتی وقتی عقد بودیم، باید انقدر زنگ بزنم تا بیاد شام بخوریم بعدشم اگه شرایط طوری باشه که بتونیم تو یه اتاق بخوابیم زمان خواب رو باهمیم تا صبح صبحم که پا میشه میره مغازه داداشش ظهر میاد تا من نرم جلو اون میاد بعدشم ناهارو میخوریم یکم دراز میکشه دوباره میره مغازه داداشش یا پیش دوستش تا شب اصلا نمیگه نو چیکار میکنی؟ تنهایی؟ حوصلت سر میره؟ جایی میخوای بریم؟گاهی باید انقدر بهش گیر بدم که اون بخاطر اینکه دیگه گیر ندم یا دعوا نشه اما نه از ته دلش منو یه ساعتی برمیداره میبره بیرون یه ساعتم نمیشه البته این بیرون رفتنم یک بار از صد باره نه هر دفعه و هر روز اما بقیشو باید انقدر ساعت شماری کنم تا لحظه برگشتن برسه و بیاییم خونه.
این چند روزم رفته بودیم روستای باباش واسه تاسوعا و عاشورا اصلن یک بارم منو نبرد بیرون یه دوری باهم بزنیم اما دو سه بار با یکی از پسرای نزدیکش رفتن دور زدن منم تو مسجد سر همین قضیه که اونطوری که میخوام باهام نیست کلی گریه گردم و حتی مرگمو از خدا خواستم. میدونم شاید شما بگید این چیه که سرش این همه غصه میخوری اما دست خودم نیست خیلی کم طاقتم.
تو دوستیمون بهم میگفت دوست دارم همش باهم باشیم باهم بیریم بیرون هرجا که تو بگی میبرمت به زور ازم با گوشیش عکس میگرفت میگفت دلم که تنگ شد نگاش کنم عکسشمو میذاشت تو کیف پولش اما الان اینطوریه دیوونه میشم احساس میکنم با من بهش خوش نمیگذره منتطره تا با این پسره یا دوستش بره بیرون. یه بارم نمیگه بیا با هم عکس بگیریم. این بی توجهیاش دیوونم میکنه. اما هروقت میپرسم دوستم داری میگه آره خیلی زیاد گاهیم میگه بشتر از قبل اما تو رفتارش اونطوری که میخوام نیست.
تو دو روز آخر مسافرت بهش گفتم این قضیه رو و اینکه چرا منو همش تنها میذاری و منو بیرون نمیبری روز آخری
و همش پیشم بود و اصلا بیرون نرفت با اینکه اون پسره و دوستش بیرون بودن، گفتم به خاطر من نمیری بیرون گفت آره گفتم اگه دوست داری برو گفت نه میخوام پیش تو باشم گفتم واقعا ناراحت نیستی که با اونا نرفتی و پیش منی تنها گفت نه دوست دارم ااینطوری باهم هستیم به جای اینکه با اونا باشم پیش توام بهتره که.
اما میدونم واسه اینکه غصه نخورم و دیگه گریه نکنم این کارو کردو اینارو گفت. اما میدونم باز دفعه بعد همینطوریه بهش گفتم اینجا دیگه ادامه ندیم تا بابات اینا نفهمن بریم خونه راجع بهش حرف بزنیم به شرطی که باانصاف گوش بدی و الکی دعوا نکنی قبول کرد
حالا نمیدونم چطوری قضیه رو شروع کنم و سر صحبت و باز کنم و حرف دلمو بهش بزنم. همش دلم میخواد که به تعطیلی بر نخوریم و نریم خونه مادر شوهرم تا طبق معمول عذاب بکشم و تو خودم بریزم و یواشکی گریه کنم و لحظه شماری کنم تا وقت برگشتن برسه
البته یه چیزو بگم مادر شوهر و پدر شوهرم اصلن کلا همه خونوادش حتی عمه وعمو و... حتی جاریام! منو خیلی دوست دارن و بهم احترام میذارن و قبولم دارن خیلی. یعنی تو این دو سال حتی یه کوچولو ازم بدی ندیدن که حتی بخوان به روم بیارن
دوستای خوبم لطفن کمکم کنید بگید که چه طوری باهاش درباره این نگرانیم حرف بزنم آخه قراره این یکی دوروزه راجع بهش صحبت کنیم خواهش میکنم کمکم کنید
حتی از خدا خواستم واسه یه روزم شده منو ازش بگیره تا بدون من بودن و حس کنه. دلم میخواد یه اتفاقی برام بیفته که اون یادش بیفته ممکنه فردا دیگه منو نداشته باشه که یادش بیفته چیا بهم میگفت و قرار بود چطوری باشه باهام... :302::302::302:
-
RE: از زندگی و دعوا با شوهرم خسته شدم...
نقل قول:
نوشته اصلی توسط n1n2n14
تو دو روز آخر مسافرت بهش گفتم این قضیه رو و اینکه چرا منو همش تنها میذاری و منو بیرون نمیبری روز آخری
و همش پیشم بود و اصلا بیرون نرفت با اینکه اون پسره و دوستش بیرون بودن، گفتم به خاطر من نمیری بیرون گفت آره گفتم اگه دوست داری برو گفت نه میخوام پیش تو باشم گفتم واقعا ناراحت نیستی که با اونا نرفتی و پیش منی تنها گفت نه دوست دارم ااینطوری باهم هستیم به جای اینکه با اونا باشم پیش توام بهتره که.
اما میدونم واسه اینکه غصه نخورم و دیگه گریه نکنم این کارو کردو اینارو گفت.
عزیزم تو یکم حساسی ، خیلی دل نازک و یکم هم ضعیفی
به نظرم همینکه همسرت بخاطر تو نرفته یعنی خیلی دوستت داره و شعورش هم خوبه
خدا رو شکر کن خانم اصلا هم انقدر نگرانی به خودت راه نده
مشکل تو با یه کم واقعا یکم سیاست و محبت تو به همسرت حل میشه اصلا مشکل حادی نیست که..... تو بزرگش نکن
ناراحت نشیا ولی میگم خیالت راحت شه به نظر میاد 70 درصد تو داری اشتباه میکنی
اخه واسه چی بیخودی غصه می خوری درکت میکنم چون وجود پر احساسی داری دوست دارس همسرت فقط بهت توجه و محبت کنه
عزیزم زندگی خیلی پستی بلندی داره گاهی نمیشه همه چیز روبره راه باشه
سعی کن یکم مسلط باشی روی خودت و زندگیت بخدا خیلی راحته
تو یکم حساسیتت رو کم کنی حل میشه
در ضمن دیگه توی دعواها خودتو نزن به هیچ وجه
تو زنی باید قدرت کنترل دعوا رو تو داشته باشی نا سلامتی
به همسرت نشون بده قوی هستی نه ضعیف اینطوری دلش محکم میشه به این زندگی
و انشاء ا... همونی میشه که باید باشه
توکل کن بخدا و زندگیتو با دقت ببر جلو نه با غصه
واسه خودت درد نتراش عشق بساز
موفق باشی:72:
-
RE: از زندگی و دعوا با شوهرم خسته شدم...
همه ي اون فكرا داره ديوونم ميكنه.
چطوري سياست داشته باشم؟ چطوري باهاش رفتار كنم؟
چيكار كنم مثل قبل باهام رفتار كنه؟ چيكار كنم با من بهش خوش بگذره ؟
چيكار كنم همونطوري كه تو دوستيمون ميگفت باشه؟
چرا هيشكي به من كمك نميكنه دارم از غصه ميميرم؟:302:
چيكار كنم با من بودن رو به با هر كس ديگه اي بودن ترجيح بده ؟
چيكار كنم هر حرفي و هر ايرادي ازش ميگيرم و هر پيشنهادي بهش ميدم نگه گير نده نگه عصبانيم نكن نگه سر به سرم نذار؟دلم ميخواد همونطور كه ميگفت عشقشو نشونم بده.
بچه ها من اصلن حالم خوب نيست. نميتونم آروم باشم و به اين چيزا فكر نكنم. دلم ميخواد بميرم...... هيشكي تاپيكمو نميخونه يا راحت ازش رد ميشه حتما بايد شوهر آدم بزنه كبودش كنه يا بهش فحش بده يا خيانت كنه يا... كه بهش راهنمايي بدين يكي كمكم كنه....... دلم ميخواد بميرم ه منو نداشته باشه كه يادش بياد منو دوس داشته كه يادش بياد ميگفت من همه چيزشم كه يادش بيفته ممكنه يه روز ديگه نباشم :302:
(فقط نگيد برو مشاوره بنا به دلايلي نميشه و نميخوام برم)
-
RE: از زندگی و دعوا با شوهرم خسته شدم...
عزیزم به خودت مسلط باش
به خدا بهت سر میزنم ولی نمیدونم چی بنویسم
منم مثل تو بودم
اون اوایل که یه عشق آتشین داشتم، وقتی روشو بر میگردوند تموم دلم به آتیش کشیده میشد، مثل مرغ سرکنده میشدم و نمیدونستم چکار کنم، تو خودم آتیش میگرفتم و ...
ولی حالا بعد از یکسال یه کم آرومتر شدم، انگار عادت کردم، قبول کردم که حرفهای قبلش دروغ بوده و منه ساده باور کرده بودم
و کم کم ، کمرنگ تر و کمرنگ تر ، تا اوضاعم اینه که میبینی
میدونم خیلیا بهت میگم آروم باش، تقصیر توئه، حساسی و ...
ولی امثال من و تو قربانی تربیت غلط دختر و پسر تو جامعه هستیم
دخترها، عاطفی، محدود و بدون کوچکترین اجازه برای تعدیل عواطفشون و آموزش اینکه تمام عشقتو نثار کسی کن که قراره شوهرت باشه و پسرها کم عاطفه، و آزاد تو برآورده کردن عواطف و غرایزشون
وقتی برای ازدواج به هم میرسیم، پسری که بارها عاشق شده و اینقدر حرفهای قشنگ زده و کارهای قشنگ کرده که حالا میخواد تو زندگیش استراحت کنه و یه جا لم بده و تلویزیون ببینه میفته کنار یه دختر که تمام عمرش تو رویاهاش قشنگترین حرفها و قشنگترین کارها رو برای شوهرش آماده کرده و حالا هرچی تلاش میکنه عاشق باشه جوابی نمیگیره
داستان من و تو اینه عزیزم
داستان خیلی از دخترها اینه
-
RE: از زندگی و دعوا با شوهرم خسته شدم...
این لینکی که آویژه زحمت کشیده را بخون.
وقتی خوندمش یاد شما افتادم و منتظر بودم تاپیکت بالا بیاد و بهت بگم. چون یادم نبود اسمتون و عنوان تاپیک چی بود.
با دقت بخون.
حالا که امکان مشاوره رفتن نداری، باید خودت خیلی مطالعه کنی و به خودت کمک کنی.
-
RE: از زندگی و دعوا با شوهرم خسته شدم...
n1 عزیزم؟؟!!
چی شدی دوباره؟ داشتی خوب پیش میرفتی که
آره حق داری ناراحت بشی
شمیم حرف قشنگی زد ...امثال من و تو قربانی تربیت غلط دختر و پسر تو جامعه هستیم
به خدا مردها همشون اینطورین.اونقدر که ما واسشون داریم به آب و آتیش میزنیم اونها نمیزنن
فکر نکن مردی هست تو دنیا که صبح که از خواب پا میشه تا شب عین پروانه دور زنشه.. نیست والا نیست
آخه ذاتشون فرق میکنه با ما زنها... نه اینکه اونها بد هستند نــــــــــــــــــــــــ ــــه ما اونها رو یکجور دیگه میبینیم
به خدا شوهر من خدای احساسه.... ولی یک وقتایی( به خصوص تو دعوا و بعد از دعوا) به شمر و یزید میگه زکی
همه ماها شوهرهامون احساس دارن عشق دارن علاقه دارن ولی ما هی میریم عین کنه میچسبیم بهشون بعد اونها انگار دارن خفه میشن عوض اینکه درک کنند فاصله میگیرن...
آروم باش... حواست به خودت باشه تا اوضاع درست بشه
یک کم شخصیتت وابسته شده و ار اقبال ما زنها ، مردها اینو تیز میفهمن( حالا واسه بقیه چیزها قربونشون برم کند ذهنن)
مرد ، زن وابسته نمیخواهد
زن گریه ای نمی خواهد
زن التماس کن نمیخواهد
مرد ، زن عشوه ای میخواهد که با عشوه رامش کنه
زن شیرین زبون میخواهد که با زبون رامش کنه
زن سر سخت میخواهد که جرات مندانه رفتار کنه
هر مردی هم یک غلقی داره
من تو حیلی از زنهای اینجا فقط گریه بلدیم و التماس ... اگه بگه میرم میخواهیم بمیریم از ترس
من تازه دارم یاد میگیرم از راهش بر بیام (بعد از 2 سال) تو هم تلاش کن بشناسیش
****
اگر حرف بدی زدم آقایون و خانمهای سایت دعوام نکنین.. نظرات شخصی بود
-
RE: از زندگی و دعوا با شوهرم خسته شدم...
منم با یکتا موافقم
می دونی چرا ؟؟؟ چون تنها مشکل تو با همسرت اینه که یکم توی درک همدیگه و کنترل خودتون توی عصبانیت ها مشکل دارین واسه همین برای زندگی تو بسیار امید هست و بسیار روشنی و خوشبختی در راه است.
سیاستی که گفتی بلد نیستی دقیقا همونه که یکتا جوت گفت: شیرین زبونی نه گریه و التماس - عشوه نه خواهش و گیر دادن که بیا بهم محبت کن. و ...
عزیزم توقع نداشته باش که همسرت مثل دوران دوستیت رفتار کنه نه اون هیچ کس دیگه نیتونه اون موقع دست و پا میزد تورو داشته باشه اما الان داره تورو حس مالکیت داره و خیالش راحته چرا باید دنبال عکس تو توی گوشیش باشه در صورتی که چهره همسرش رو هر شب میبینه و از این راضیه و خوشنود.
نمیه پر لیوان رو ببین
ما خانم ها تشنه محبتیم اما اقایون دو دسته اند. یکی: دوست داشتنشون رو نوع دیگه ای نشون میدن و ذات خوبی دارن و این عشق درونشون نهفته است . دسته دیگه : از مردا کلا ذاتشون خرابه شخصیت ندارن و هیچی نمیفهمن چه برسه به اینکه بخوان بفهمن عشق چیه .
هر یکی از ما گیر یکی از مردای این دو دسته میشیم
خوشحال باش همسر تو جز دسته اوله و خداروشکر کن
واسه همینم من گفتم تو باید حساسیتت رو کم کنی چون همسرت ارزشش رو داره
پس خدا رو شکر کن
و توکل کن به خدا
:72:
-
RE: از زندگی و دعوا با شوهرم خسته شدم...
شميم جون فرانك جون و يكتا جون ممنون از همدرديتون :72:
من هرچي كه ميگينو ميخونم اما نميدونم چمه به جايي نميرسم انگار دارم دق ميكنم نميتونم آروم شم همش به اين فك ميكنم كه به اون حس و عشقي كه فكر ميكردم نميرسم من كه قرار نيست از كسه ديگه اي اينارو بگيرم پس اميدم به چي باشه اون اولين و آخرين گزينست برام اما اگه همينطوري باشه تا آخر عمر حسرت به دل مي مونم من اينطوري نميخوام دارم ميميرم ازين فكرا نمی دونم
چرا هیچ کارشناسی سر نمی زنه
اینجا همه فقط به رتبه های افراد نگاه می کنند و هر کی رتبه اش بیشتر باشه به تاپیکشم بیشتر سر می زنند
کاش یکی اینجا هم بیاد و راهنمايي كنه حداقل نقدم كنه حداقل شوهرمو خوب جلوه بده دلم ميخواد بميرم اينجام هيچكي كمك نميكنه
:325:
-
RE: از زندگی و دعوا با شوهرم خسته شدم...
سلام دوست نازنین
ببین اختلاف نظر و از این مدل دعواها تو زندگی هر زن و شوهری پیش میاد دلایلش هم مختلفه مثلا ممکنه طرف سر کار از دست همکارش عصبانی بوده و حالا عصابانیتشو با کوچکترین چیزی خالی میکنه. ولی بخصوص مردها، اگر جلوی رفتار زشتشون وانستی، دوباره تکرار می کنن. هیچوقت نباید مظلوم بشی چون به قول معروف هر جا که مظلومی هست ظالمی هم در کنارش سبز می شه.
لازم نیست همسرت ازت عذر خواهی کنه و به زبون بیاره چون مردها خیلی لجبازتر و مغرورتر از این حرفا هستن. همین که بهش بفهمونی که از کار دیشبش خیلی ناراحت شدی، و چند روزی هم بهش سرویس ندی کفایت می کنه.
امیدوارم بتونی توی مشکلات بعد از این، با درایت بیشتر رفتار کنی و هیچوفت هم خودتو سرزنش نکن بخاطر کاری که بد نبوده ولی همیشه خودت و طرف مقابل هم قرار بده.
بوس بوس
-
RE: از زندگی و دعوا با شوهرم خسته شدم...
شميم جون فرانك جون و يكتا جون ممنون از همدرديتون 72
من هرچي كه ميگينو ميخونم اما نميدونم چمه به جايي نميرسم انگار دارم دق ميكنم نميتونم آروم شم همش به اين فك ميكنم كه به اون حس و عشقي كه فكر ميكردم نميرسم من كه قرار نيست از كسه ديگه اي اينارو بگيرم پس اميدم به چي باشه اون اولين و آخرين گزينست برام اما اگه همينطوري باشه تا آخر عمر حسرت به دل مي مونم من اينطوري نميخوام دارم ميميرم ازين فكرا نمی دونم
چرا هیچ کارشناسی سر نمی زنه
اینجا همه فقط به رتبه های افراد نگاه می کنند و هر کی رتبه اش بیشتر باشه به تاپیکشم بیشتر سر می زنند
کاش یکی اینجا هم بیاد و راهنمايي كنه حداقل نقدم كنه حداقل شوهرمو خوب جلوه بده دلم ميخواد بميرم اينجام هيچكي كمك نميكنه
325
-
RE: از زندگی و دعوا با شوهرم خسته شدم...