الانم میرم خونه شوهرم چرا اینطور میکنه وای اون بابای بددهنشم خونمونه ازش خوشم نمیاد
رایحه عشق ممنون که دلداریم دادی واسم دعا کن افسون اسمت دیدم واسم دعا کن
نمایش نسخه قابل چاپ
الانم میرم خونه شوهرم چرا اینطور میکنه وای اون بابای بددهنشم خونمونه ازش خوشم نمیاد
رایحه عشق ممنون که دلداریم دادی واسم دعا کن افسون اسمت دیدم واسم دعا کن
چرا عاقل کند کاری ...
چرا مامانتون به جای سیسمونی, پولش را داد؟
چرا شما این پول را دادی مادر شوهرت؟
اصلا دقت نمیکنی داری چیکار میکنی و کجا باید چه حرفی بزنی بعد که حسابی قاطی شد میگی چیکار کنم.
دیگه ازدواج کردی و خونه زندگیت جداست. چرا هنوز مامانت باید واسه یخچالت خرید کنه؟ اگر هم لطف میکنه و دوست داره, چرا منتش را سر شوهرت میزاری؟
چرا مامانت خودش نرفت خرید سیسمونی. اگر هم نمیتونه یا وقت نداره یا مریضه, چرا خودت با کمک خاله یا خواهر ... حلش نکردی. پول را گرفتی دادی مادر شوهرت که بعدش ...
اگه یه کم عاقلانه زندگی کنی این مسائل پیش نمیاد.
آره پیدا جان مامانم باید میرفت خودش هر چی میدونست درسته رو میگرفت میومد
عزيزم اخر مشكلت حل شد؟
دوباره اون روز بلوا شد بحث و پیش کشید تو اتاق بودیم مامانشو صدا کرد اومد تو منم جلو مامانش گفتم چرا زود دیگران تو زندگیمون دخالت میدی مامانشم از پسرش دفاع کردن بعد کم کم باباشم اومد اتاق منم گفتم مامان منو دانشگاه فرستاد تا دیگه پول جهیزیه و سیسمونی نده باباش گفت دیگه از فردا نباید بری سر کار داری با کار کردنت منت سر بچم میزاری منم گفتم به شما ربطی نداره
اونم رفت بیرون اتاق میگفت اگه پدر و مادرشو دخالت میده بزرگتر داره
منم بلند داد کشید باشه من بی کس کارم ولم کنید دخالت نکنید اینا هی گفتن چه بی چشم و رو نمیدونم خلاصه چرت وپرت گفتن شوهرم اومد اتاق گفت بیا از مادر پدرم عذر خواهی کن گفتم نمیام یه دست و یه پامو گرفت منو بلند کرد تا مامانش اومد گفت بچه بچه تا ولم کرد خیلی بهم فشار آوردن گفتن زنگ بزن به مامانش بیاد منم گفتم که شما با صدای بلند دل پیرزن بلرزونید گفتن به دایی اش بگو یا داداشای بی غیرتش بیان زنگ زدن دادشم گفتن بیاد بعد گفتن بریم مغازه رو باز کنیم زنگ زدن ساعت 11 شب بیان
حالا تا 11 شب باباش خونمون موند مامانم که موضوعو فهمیده بود اومد پیشم که منو آروم کنه از بس عصبی شده بودم خیس عرق بودم منو فرستاد حموم یکم آروم شدم شام درست کردم تا شب وقتی دادشم و زن داداشم که اومدن اونام رسیدن اول میگفت من نمیخوام بیام خونه یه بارم گفت البته قبل زنگ زدن به دادشم میگفت بیاد بابامو بزنه خونشو میریزم فکر کنم میترسید
وقتی اومدن مامانم اومد اتاق ما رو تشویق به روبوسی کرد منم بوسیدمش اونم منو بوسید بعد گفت جلو جمع از پدر و مادر عذر خواهی کن بعد رفتن دادشم هی میگفت چرا پیش دادشت نشسته بودی
تا دیشبم بابایناش خونمونن الانم هستن دیشب گفت نمیتونیم قسط خونه رو بدیم باید بریم با باباینا زندگی کنیم منم گفتم نمیتونم اونجا خیلی کوچیکه
ولی فکر کنم آخرش همین شه
چرا اینقد بازی در میاری به سر خودت و دیگران؟
عروسی و جهیزیه که هر چی بود گذشته و تموم شده. حالا هی میگی مامانم من را فرستاده دانشگاه که جهیزیه
نده؟ سیسمونی نده? هم سیسمونی را میدی، هم خودت را سبک میکنی، هم داد و بیداد میکنی ....
اصلا میفهمی داری چیکار میکنی؟
به جای اینکه فکر کنی رفتی دانشگاه که سیسمونی ندی، به این فکر کن که رفتی دانشگاه که درست تر و بهتر زندگی کنی. نه هر روز یه جنگ اعصاب واسه خودت و مادرت و برادرت درست کنی.
در شان خودت میبینی که با پدر مادر همسرت دادو بیداد کنی و حرفای زشت بزنی؟
خجالت نمیکشی وقتی خانوم برادرت میاد خونتون واسه رفع و رجوع بی مهارتی تو ؟
با این همه جیغ و داد، بچه ات هم عصبی میشه.
من با نظرات پیدا موافق نیستم
من فکر میکنم اگه کسری دادوبیداد کرده، اگه اعصابش خورد شده،.....همه ی اینا فیدبکیه که از رفتار شوهرش میگیره...<strike>وقتی یکی با احترام برخورد نمیکنه ،کتک میزنه،شما انتظار داری کسری هی به حرفش احترام بذاره؟ هی بگه چشم؟</strike>
کسری جان من فکر میکنم تو به طور مستقیم با خانواده همسرت مشکل نداری، یعنی اونا به طور مستقیم تو زندگیت دخالت نمیکنن فقط این همسرته که خیلی روی اونا حساسه. درسته؟
کسری جان <strike>شوهر تو رفتار وحشیانه ای با تو کرده ،حق این کارو نداشته، شاید هم خیلی آدم بی منطقی باشه</strike>، ولی هرچی هست شوهرته...وقتی حرف بی منطقی میزنه در مورد مادرت <strike>چرت و پرت </strike>میگه....تو هم جو رو متشنج نکن با گفتم این حرف که مادر تو هم اله و بله..همه چی خراب تر میشه...سعی کن به قول خودت اصلا مقابله به مثل نکنی، وقتی حرف بی منطقی میزنه جوابشو نده، خودتو به کاری مشغول کن یا حداقل تو هم حرف بی منطق نزن، مادر خودتو به مادر اون ربط نده یا برعکس
سعی کن اول ،رابطه تو با خانواده ی شوهرت خوب کنی، (اگه اونا باهات خوب بودن) حتی باهاشون خیلی خوب بشی اینجوری شوهرت هم نمیتونه گیر بی مورد بهت بده مطمئن باش میتونی شوهرتو مدیریت کنی فقط باید راهشو پیدا کنی هیشکی هم بهتر از خودت نمیتونه این راه رو پیدا کنه ،به هر حال تا حالا شوهرت رو شناختی باید رفتاراش تا حدی دستت اومده باشه، مثلا اگه بهش محبت کنی چی؟ این چیزا حالیش میشه؟ منظورم اینکه رفتارش باهات بهتر میشه؟؟ تا وقتی بچت به دنیا میاد سعی کن همه چی رو کنترل کنی، به نظر من حتی اگه شده ازمادر شوهرت اینا معذرت خواهی کن، بگو عصبی شده بودم و اعصابم خورد شده بود...من باردارم و از این حرفا
بازم خودت صلاح خودتو بهتر میدونی
-----------------------------
ویرایش مدیر همدردی
توکلت به خدا باشه
بشین مقالات روانشناسی بخون
مشکلاتت و دونه دونه تو یه دفتر بنویس
بعد زیرش راه حل هایی که به ذهنت میرسه بعدم بهترین راه حلو انتخاب کن
یه سری سخنرانی دکتر فرهنگم هست برای خانواده موفق
اگه خواستی بگو لینکشو برات بزارم
تکنیک های رفتار درست و اینا رو هم بخون خودم زیاد حالم خوب نیس وگرنه کامل توضیح میدادم برات
خودت باید به خودت و بچت کمک کنی :72::72::72:
دوستان عزیز لطفا در دادن نظر به آفت های مشاوره دقت کنید.
آفتهای احتمالی در کار مشاوره
کسری عزیزم سلام
تمام تاپیکت را خواندم
اولین چیزی که باید حواست بهت باشه ، نی نی کوچولوت هست . چون استرس های الانت داره آینده نی نی رو نابود می کنه ، پس به خاطر نی نی کوچولو هم که شده برایت آرامشت مهمتر از هر چیزی باشد. تمام رفتارها و افکار و اعمالت باید بر این مبنا باشد . هیچ چیز ارزش بهم ریختن آرامش تو و نی نی کوچولو رو نداره:43::46:
و اما برای رسیدن به این آرامش چه باید کرد:
بپذیر ، شرایط موجود را بپذیر ، اقتدار همسرت را بپذیر ، خانواده همسرت را بپذیر ، بپذیر که ازدواج کرده ای و خانواده تو الان مادر و خواهر و برادرت نیستند ، خانواده تو شوهرت و نی نی کوچولویت هستند.
بپذیر که شوهرت مرد زندگیت است ، و احترام شوهرت احترام خودت است . اگر از صمیم قلب اقتدارش را حفظ کنی ؛ به او محبت کنی و خانمی کنی براش ، مطمئنا اون هم این رو حس خواهد کرد ؛ ما انسان ها محبت واقعی و ساختگی رو خیلی خوب می تونیم تشخیص بدیم ، اگر شوهرت می گه می خوای .... کنی ، به خاطر این هست که با تمام وجودت باور نکرده ای که مردت هست و کسی که بهش باید تکیه کنی.
می دونم در شرایط حساسی هستی و کاملا نیازمند توجه و محبت ، بیا فعلا یه کاری کنیم ، فعلا منبع عشقت را از جایی دیگر پرکن ، مکالمه هایت با فرزندت هم می تونه به سالم به دنیا اومدن بچه ات کمک کنه و هم به آرامش خودت و انرِِژی وصف ناپذیری رو بهت هدیه می ده .
می تونی وقتی از سر کارت برمی گردی ، یه شاخه گل بخری برای خودت ؛ می تونی در هوای خنک صبحگاهی کمی پیاده روی کنی ، خلاصه هزاران لذت ساده هست که می تونی منبع عشقت رو باهاش پر کنی ، اطرافمون از این منابع ریخته.
خب وقتی منبع عشقت پر شد و آروم شدی ، می تونی این آرامش رو به همسرت هدیه کنی ، اگر خودت باشی ؛ آرامشت درونی باشد ، محبت هایت درونی باشد ، مطمئن باش که تاثیرش را در همسرت خواهی گذاشت.
حال که مادر شوهر به این مهربونی داری ، چرا نمی خوای ازش کمک بگیری؟ وقتی دوست داره که بهت کمک کنه ؛ چرا مانع دوست داشتنش می شی؟
آیا برازنده یک خانم تحصیل کرده هست که با اون لحن و با اون حرف ها با بزرگتر از خودش صحبت کنه؟ وقتی منزل خانواده همسرت هستی و کمی خودداری نمی کنی ، و با همسرت بحثت میشه ؛ مشخص هست که پای اونا هم یه بحثتون باز می شه. هر حرفی با همسرت داری باید در فضای آرام و صمیمانه و وقتی تنها هستین صحبت کنید باهاشون. باید به جملات و حرفایی که می زنی خیلی دقت کنی .
روشت را عوض کن عزیزم ، وگرنه وقتی فرزندتون به دنیا بیاد وضعیت خیلی بحرانی تر از الان خواهد بود.
مطمئن باش که این زندگی مشترک ، زندگی خوبی خواهد شد ، به شرط اینکه مهارت های همسرداری را بالا ببری و بدانی کی باید چی بگی.وبا چه کسی چه رفتاری داشته باشی.
ممنون پیدا جان aida222 و fa mo و gole maryam از همه تون ممنونم نظراتتون خوندم
فکر مکنم همسرم میخواد منو از هر جهت وابسته به خودش کنه همش بهم میگه هیچکی تو خونوادت دوست نداره همش میخواد منو بی کس و کار کنه ولی خودشو به خونوادش بچسبونه و بهشون محبت کنه راستش اصلا از اینکه زن دادشم اومد یا صدامو واسه اونا بلند کردم ناراحت نیستم الانم به خودم حق میدم فقط نگران دختر کوچولومم
شوهرم ششم داره میره مسافرت تا 11 هم نمیاد فکر کنم انتظار داشته باشه برم خونه پدر شوهرم اینا باید برنامه ریزی کنم چند روز پیش مامانم بمونم چند روز هم خونه مادر شوهر پدر شوهرم البته واضحه که خونه مامانینا که هم به ادارم نزدیکه هم آرمش دارم مامانم دور میگرده من دست به سیاه و سفید نزنم ولی خونه مادر شوهرم اگه کار نکنم یا همون ظرفا رو نشورم پدر شوهرم بهم حرف میزنه اینا مهم نیست حقیقتش اینه که خونه مامانم راحتم همه چیم براهه ولی واسه اینکه تایید شوهرم بدست بیارم یا اصلا فکر نکنم اجازه بده برم خونه مامانم باید یه راه حل اساسی پیدا کنم
شوهرم دیشب با هام حرف زد بهم گفت تو بدترین حرفا رو به شوهرت گفتی غرورمو شکستی گفت به من گفتی پول از مادرم میگیری میدی به مادرت بدترین حرف دنیا بود نظرم بهت عوض شده اگه از اول میدونستم باهات ازدواج نمیکردم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط kasra313
وقتی زنی غرور مردش رو میشکنه ، بدترین ظلم را در حق خودش می کند .
حفظ قدرت مرد ، و حتی تقویت آن که اولین و نزدیکترین راهش حفظ غرورشه ، یعنی تأمین امنیت زن .
متأسفانه بسیار دیده می شود زنهایی که می خواهند اراده و اختیار مرد و قدرت او را ( البته ناآگاهانه ) از او سلب کنند و غافلند از اینکه تیشه به ریشه خود می زنند ، چون پشتوانه امنیت روانی و مدیریتی آنها در زندگی همین اقتدار مرد است .
نکته دیگر اینکه حرفهایی از این دست که همسر شما از آن ازرده شده ، ضربه فراموش ناشدنی ای است بر پیکر عزت نفس مرد . زنها راحت ضربه می پذیرند و نیش زبان را فراموش می کنند ، به دلیل احساسی بودنشان اینگونه حرفها را از همان دریچه احساس می بینند ، اما مردان نه . چون مردان عقل گرا هستند و باور نمی کنند که این حرفها واکنشهای هیجانی و احساسی است ، بلکه تصورشان این است که باور زنشان در موردش این است .
پس بهتره در یک موقعیت مناسب برایش تشریح کنی که این حرفها را جدی نگیرد و نشانه واکنش احساسی شما بداند . و بهتر از این آن است یاد بگیری مهارتهای کلامی را تا هیچ وقت چنین حرفهایی به او نگویی بلکه برعکس .
واکنشها ، خواسته ها ، و رفتارهای شما کاملا ًهیجانی و احساسی است . محوریت رفتارتان دست کودک درون شماست ، بهتره بالغتان را پرورش دهید ، شما قراره کودکی را تربیت کنید اصلاً این نوع نگاه به زندگی و این رفتارها زیبنده یک مادر نیست .
نزد مادرتان احساس راحتی می کنید و اتفاقاً آسیب پذیری شما از همینجاست ، از اینکه مادر شما نگذاشته آب توی دلتون تکون بخوره ، و این اشتباه است . مادرانی چنین ، فرزندانی ضعیف بار می آورند که در مقابل ناملایمات قدرت سازگاری پایینی دارند . اگر چه قصد این مادران هرگز این نیست ، بلکه فقط نتوانسته اند در مقابل عاطفه و دلسوزی خود مقاومت کنند و سرویس دهی های نابجا را نداشته باشند ، تا فرزند طعم سختی را هم بچشد .
اکنون شما خود می توانی از موقعیتهای سخت به عنوان فرصت استفاده کنید تا بهتر رشد کنید و الگوی مناسبی از نظر مقاومت و سازگاری برای فرزندتان باشید .
اگر کلامم گزنده است عذر می خواهم . خیرخواهی پشت آنرا ببین .
موفق باشید .
.
ممنون فرشته مهربان باز هم منتظر راهنماییاتون هستم
سلام تواین چند شب یکم بهتر شد مامانیناش که از خونمون رفتن دیگه رفارش خیلی بهتر شد تا دیشب رفتیم سونو عصر رفتیم مامانش اومد مغازه تا 7 عصر موند همیشه مامانش چون خونش چسبیده به مغازه هست از 9 شب تا 11 شب تو مغازه میمونه ما که خونمو دوره از 9 شب میریم امروز قراره پسر خاله های شوهرم بیان خونمون مامانش ساعت 9 که شد دیگه نیومد خونه گفت خونم ریخت و پاشه نمیتونم بیام پایین ما مجبور شدیم بمونیم من اگه بین عصر دارز نکشم خسته میشم واسه شام درست کردن و خونه تمیز کردن وقت پیدا نمیکنم طوریکه کمر درد و پا درد شدید میگیرم بعد امروز ناهار مهمونا میان خونه ما نه خونه مامانیناش قرار شد واسه فردا براشون ناهار کباب بدیم منم گفتم چون قدرت شام درست کردن ندارم بزاریم غذا آماده بگیریم اونم گفت خرجمون زیاد میشه منم گفت شام نون و ماست من نمیتونم غذا درست کنم گفت املت درست میکنم منم گفتم بدlم میاد همون مرغ سوخاری یا نون ماست گفت بریم مرغ شوخاری رفتیم دیدیم شلوغه برگشتیم همبر خواست بگیره گفتم من قدرت ندارم گفت من درست میکنم گفتم نه بعدش هی میگی من درست کردم همون نون ماست بهش بر خورد باهام قهر کرد دوباره گفت من همش بهت کمک میکنم تو اینطور میکنی منم گفتم کمک به این نیست درک کردن همسر باردارته به خاطر دیگران بهش فشار نیاوردنه به خاطر دیگران وای کتک ........ دوباره بحثمون شد ببخشی اینقد کامل مینویسم میخوام مشاورم کنید
عزيزم به نظر من اصلا كار درستي نكردي كه به جاي اينكه همسرت رو تشويق كني كه اين كاراي خوبشو ادامه بده اينطوري زدي تو ذوقش :163:نقل قول:
نوشته اصلی توسط kasra313
من فكر مي كنم خيلي هيجاني عمل مي كني و دوست داري يه شبه شوهرت بشه اوني كه تو مي خواي . خوب عزيزم وقتي اون داره بهت كمك مي كنه و بهت محبت مي كنه يه كمي قدردان باش تا اونم تشويق بشه كه محبتاشو ادامه بده نه اينكه بي موقع تمام دق دلي ها و درد دل هاتو اينجوري بيان كني .
يه كمي صبورتر باش .
از تكنيك هاي آقايsci در مورد اعتبارسازي استفاده كن و سعي كن وقتي داري با همسرت صحبت مي كني از تشديد و دعوا دوري كني .
به نظر من نمیشه همه تقصیر ها رو گردن کسری انداخت . کسری الان در شرایطی قرار داره که نیازمند توجه و درک بسیار بالاست . و تو موقعیت های بحرانی خیلی زود نمیتونه مدیریت بحران داشته باشه . البته کسری جان کار دیشب شما اشتباه بوده که نذاشتی همسرت بهت کمک کنه ، اما خوب به تو هم حق میدم که تو این شرایط انتظار محبت و درک متقابل بیشتری رو داشته باشی . اما خوب همسرت که توی تالار نیست تا بتونه از راهنمایی کارشناس ها استفاده کنه ، و ما به شما دسترسی داریم پس با وجود سختی که تو این شرایط وجود داره ، شما باید اولین قدم این راه و برای اصلاح زندگی خودت و همسرت برداری . اینو بدون که تو اینجا هستی و داری از راهنمایی ها استفاده میکنی پس تو لحظات بحرانی انتظار درک سریع رو از همسرت نداشته باش .چون همسرت از این راهنمایی ها فعلا برخوردار نیست . و تو میتونی با صبر و توکل بر خدا بعد از اینکه خودت در این راه به اطلاعات تقریبا کاملی رسیدی با رفتارهای درست این اطلاعات رو به همسرت هم آموزش بدی اما با عمل درست .
موفق باشی عزیزم . غسل صبر حضرت زینب (س) رو فراموش نکن .خیلی بهت آرامش میده .:43::46:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط فرشته مهربان
واقعا از اینکه اینجا رو دارم خوشحالم میتونم بیام مشکلاتمو بگم شما هم خیلی خوب راهنمایی میکنید
شوهرم مهموناش اومدن با هام خوبه فقط تو اس ام اساش میگه بی مرام بی معرفت
شوهرم آدمی که به نظرم وقتی خواهرش نازش میده خیلی خوشش میاد یا مامانش میگه قربونت بشم یا جملات الکی مثل این من هم تا حدودی یاد گرفتم تو این چند روز نازش میدم با هاش خوب حرف میزنم خیلی تغییر میکنه به نظر علاوه بر اینکه من بچه ام شوهرم هم بچه است واسه هر کاری باید ازش تشکر کنم وگرنه دلخور میشه وبلافاصله میگه دستم درد نکنه حتی واسه آمپول زدن انسولینم واسه چیزازی کوچیک ولی خودش نمیکنه منم باید بهش بگم چه طور از مادرت تشکر میکنی غذا درست میکنه ولی من نه ؟
منم بچه بازی میکنم باید خودمو اصلاح کنم نباید مثل اون رفتار کنم بهش گفتم همونطور که من وقتی دلخور میشم در رفتار خونوادت به شما( راستی بهم میگه حتما باید بهم بگی شما نباید بگی تو من مرد خونم ولی من و تو خطاب میکنه) نمیگم شما هم نگو خودت یه رفتار مناسبو انتخاب کن باهاش رفتار کن مثلا میگفت چرا خواهرت داشت میرفت شهرستان از من خداحافظی نکرد
بهانه های الکی میاره هی میگه خونوادت این کار و کردن اون کارو کردن
چی کار کنم اینقد الکی در مورد خونوادم نگه در مورد کارم تخصصیاشم سوال میکنه
خیلی ناراحت شدم. اگه بابای من بود یه کتک سیر بهش میزد تا دیگه از این غلطا نکنه.
بازم سلام توی چند روز مسافرت شوهرم رفتم خونه مامانم خود شوهرم گفت
بخیر گذشت
الان مشکل دیگه ایی که هست خونواده شوهرم میخوان بچمم قنداق کنند البته به روش خیلی سنتی من باید هر بار کهنه بچه اممو بشورم اینا مهم نیست میگن قنداق واسه بچه اونم دختر بچه خوب نیست به نظرتون چیکار کنم
سلام دوست دارم یاد بگیرم با شوهرم چه طور برخورد کنم بهم اهمیت بده و مقابل من جبهه نگیره چند وقته به من میگه دشمن
نمیدونم حوصله خوندن اتفاقای منو دارید یا نه از چند روز دیگه میرم مرخصی زایمان فروردین بچم ان شاا بدنیا میاد این چند وقته قندم دوباره بالا رفته باید دوز انسولینم زیادتر کنم دکتر میگه از استرسه
واسم دعا کنید دخترم سالم باشه :323:
از چند روز دیگه هم میریم خونه مادر شوهر پدر شوهر چون نزدیک مغازه است من پیششون راحت نیستم تا آخر عید حول و حوش همون تاریخ زایمانم هست افسرده شدم از زندگی خسته ام ذوق ندارم حتی تولد بچم وقتی میبینم هیچ ارده ایی تو بزرگ کردنش ندارم
فرشته مهربان
واکنشها ، خواسته ها ، و رفتارهای شما کاملا ًهیجانی و احساسی است . محوریت رفتارتان دست کودک درون شماست ، بهتره بالغتان را پرورش دهید ، شما قراره کودکی را تربیت کنید .
اکنون شما خود می توانی از موقعیتهای سخت به عنوان فرصت استفاده کنید تا بهتر رشد کنید و الگوی مناسبی از نظر مقاومت و سازگاری برای فرزندتان باشید .
حرف زدن آسونه چه طور عمل کنم
سلام کسی جوابی برام ننوشت
من از دل پری و اینکه حرفمو یه جا زده باشم تو دلم نمونه دوباره واسه خودم میگم از فردا دیگه اداره نمیام تا ان ان شا.. 6 ماه دیگه
دیشب پدرشوهرم با مادرشوهرم دعوا گرفته بود شوهرم بهم نمیگفت رفت به خواهرش گفت ولی یه چیزایی فهمیدم میخواستن برن پزشک زنان پناه برخدا پدر شوهرم به مادر شوهرم تهمت زده بود بیچاره چشماش پر اشک بود
فقط آخر شب بهم گفت من از مسئولیت دو تا خونواده خستم دستم بست است
میترسم منو ببره با اونا زندگی کنیم یعنی منظورش از حرفش چی بود؟
و اما بعد 6 ماه مرخصی زایمان برگشتم روزهای خیلی سختی داشتم و دارم دلم بد جور گرفته نمیدونم میتونم به خاطر دخترم ادامه بدم یا نه قرار به سزارینم روز 24 فروردین باشه با شوهرم صحبت کردم قرار شد یه هفته اول مادرم بیاد پیشم خونه ما ی خوابه و کوچیک و..................
بنظر منهم هر مسئله ای بین زن و شوهر باشد هیچ وقت نباید برخورد فیزیکی باشد .منهم هم چون چنین مسئله ای را تجربه کرده ام نباید به راحتی ازش بگذری چون این آقایان به علت اینکه تحمل صحبت منطقی را ندارند و فکر می کنند خودشان اهل کل هستند اینطوری برخورد می کنند . از حقت نگذر .
مساله جدیدی دارم 18 مهر شوهرم رفت بیرون با مادر شوهرم منو پدر شوهر و بچه خونه تنها بودیم پدر شوهر میخاست بهم تجاوز کنه به شوهرم گفتم الان خونواده شوهرم باهام بدن شوهرم میگه باید ثابت بشه چیکار کنم
سلام
یعنی چی میخواست تجاوز کنه؟ تنم یخ کرد......
اینجور مسائل خیلی حساسه خدا میدونه با بازگو کردنش چیا ممکنه پیش بیاد.
کاش زودی به همسرت نمیگفتی.
پدر شوهر ادم مثل پدر ادمه......وای پناه برخدا:323:
کسری جان لطف کن درست و با حوصله توضیح بده مشکلتو تا بتونند بهت کمک کنند.....
احتمالا این پستم توسط مدیران محترم همدردی پاک میشه
ولی خواهر محترم اگه تمام حرفایی که از اول این پست گفتی تا اینجا درست باشه (در حد مرگ کتک خوردن، فحش خوردن خودت و خانوادت، شک کردن پدرشوهرت به نجابت مادرشوهرت تا حدی که باید گواهی پزشکی بیاره براش، احتمال تجاوز و هتک حرمت به شما توسط پدرشوهرتون) بدون هیچ شکی فقط می گم طلاق بگیر و خودت و دخترت رو از این خانواده دور نگهدار. هرچند که طلاق گرفتن از چنین مردی هم سختی های خودش رو داره.......
با سلام
دوستان عزیز اگه نظر سازنده ای نداریم بهتره نظاره گر باشیم....
وقتی کسی تاپیک باز میکنه یعنی ذره ای امید در وجودشه....
قبل از دادن راهکار فکر نا امید شدن صاحب تاپیک باشیم و راهکار را به کارشناسان محول کنیم
ممنون از توجه شما:72:
با سلام
تعداد ارسال های این تاپیک به بیش از حد مجاز رسییه است، لطفا" جهت پیگری مشکل خود تاپیک جدیدی ایجاد نمائید
تا بچه دنيا نيومده ازش جدا شو اين آدم زندگيتو جهنم ميكنه و فردا بچتو هم ميزنه اگه دوست داشتي تاپيك منو با عنوان:كتك زدن همسر و ازدواج و فرار شوهر رواني به ايران ، رو بخون تا ببيني من باهات هم دردم اما اين آدم درست نميشه و اينكه كاري نكني عصبي بشه حرفه خودت بهتر من ميدوني كه اين آدم تو هم كاري نكني خودش با خودش مشكل داره و يه بهونه بيدا ميكنه دوباره و جنگ دعوا .
سر هر جيدي بهت گير ميده،به آينده اون بچه توي اون خونه فكر كن!
دوست عزیز
این تایپیک ماله یک سال و نیم پیشه ! و حتی اگر مطالعه بفرمایید بچه ایشون همون زمان دیگه به دنیا اومده ! و الان دیگه نزدیکه دوسال سنش هست .
به تاریخ توجه کنید ، مرسی :18: