حق داری حساس باشی اما حساس بودنمون خوب نیست
خب دختر خوب داری میگی به یک هفته هم نکشیده... من شوهرم 2 بار بیکار شد هر بارهم 3-4 ماه طول کشید
فاجعه است نه؟؟؟؟
پس بهش اعتماد داشته باش ...مطمئن باش که حواسش هست
نمایش نسخه قابل چاپ
حق داری حساس باشی اما حساس بودنمون خوب نیست
خب دختر خوب داری میگی به یک هفته هم نکشیده... من شوهرم 2 بار بیکار شد هر بارهم 3-4 ماه طول کشید
فاجعه است نه؟؟؟؟
پس بهش اعتماد داشته باش ...مطمئن باش که حواسش هست
اقليما جان چرا نگراني ؟
اين اتفاق ممكنه براي هر مردي پيش بياد . تو از كجا مي دوني كه به خاطر غرور و خودخواهيش از محل كارش اومده بيرون ؟ شايد شرايطي پيش اومده كه مجبور شده اينكارو بكن .
بهتره به جاي زخم زبون زدن و گرفتن اعتماد به نفس شوهرت و ايجاد دل نگراني و دلشوره براي اون و خودت يه كم باهاش همدردي كني و بهش روحيه بدي تا كار بهتري پيدا كنه .
به مردت اعتماد كن . :72:
سلام به همه دوستان خوبم
از یکتا و شمیم غزیزم ممنونم که بهم دلگرمی دادید
سبکتکین عزیز به این حرفت که گفتی به مردت اعتماد کن خیلی فکر کردم و چند بار برای خودم تکرارش کردم
به این نتیجه رسیدم که مرد من خیلی هم با اعتماد و خدا رو از جهت شاکرم
همون موقع بهش sms دادم:
ف جانم ببخش که اینقدر کم طاقت و نگرانم میدونی چون همیشه موفق و بزرگ بودی برام الان ......
خلاصه احساس کردم از sms انرژی گرفت یه خورده بعدش بهم زنگ زد گفت که داره میره یه جا برای کار و یه جای دیگه رو هم برای فردا ست کرده
شبشم اومد گفت اینجا که ok و مشکلی نداره هر چند حقوقش از جای قبلی کمتره ولی جای شکرش باقیست
بعدشم به خودم گفتم این مشکلیه که پیش اومده شاید خدا خواست و بهتر شد شرایط.....
دیگه نمی دونم چی پیش بیاد
برام دعا کنید
سلام
من یه مدتی خیلی بهونه گیر شدم
و گاها سر مسائل شاید کم اهمیت گیر می دم و جو رو بهم میریزم
دلیلشم نمی دونم
اینم بگم یه مدتی روحیه ام واقعا بهم ریخته است
حالا یه نمونه اش رو تعریف می کنم اگه کسی مثل من بود و یا تجربه ای داشت لطفا بهم بگه
2شب پیش با همسرم رفته بودیم پیاده روی بابت یه چیزی از همسرم گلگی کردم اونم در جوابم گفت یعنی من یه ذره هم خوب نیستم منم اون لحظه درست و حسابی جوابشو ندادم
فرداش که دیروز باشه بهمش sms دادم که دیشب که بهم گفتی من یه ذره هم خوب نیستم می خواستم بهت بگم تو مهربون ترین وبهترین شوهر دنیایی
بعدشم هرچی منتظر جواب شدم جوابی بهم نداد
خلاصه دیگه به روی خودم نیووردم تا دیشب که هی باهام شوخی می کرد و سر به سرم می ذاشت منم چون مریض بودم اصلا حوصله نداشتم و از طرفی هم یه کم دلخور بودم چون مثل همیشه تو ابراز احساسات کم گذاشته بود هی بهش گفتم اذیتم نکن حوصله ندارم چند بار گفتم اونم هی سربه سرم می ذاشت و به شوخی بیشگونم می گرفت منم یه دفعه سرش داد زدم اونم ناراحت شد بعدم اخر شب ازش معذرت خواهی کردم ولی باز اون برام قیافه گرفت منم بهش گفتم تو رفتارت مثل آدمای هفتاد ساله است اخه همیشه احساس می کنم باباش الگوشه و کارای اونو با مامانش الگو بر می داره و گفتم تو 30 ساله اته ولی همش دلت می خواد مثل بابات رفتار کنی
اونم گفت من همش سعی می کنم با دل تو راه بیام ولی تو همش بهونه می گیری منم گفتم دوست دارم کارات ار ته دل خودت باشه نه به خاطر من
از اینجور بهونه گیری ها زیاد دارم که همشه جلوی خودمو می گیرم تا از الکی به چیزی گیر ندم و اونو برنجونم
چرا من اینطوریم
از خودم و این رفتارام خسته شدم که همه چیزو بهم می ریزم اون منو خیلی دوست داره ولی گاهی جوری که خودش دوست داره به من ابراز علاقه می کنم
تا حالا خیلی کم پیش اومده بهم بگه عزیزم یا کلامی بهم ابراز علاقه کنه
آیا دلیل بهمونه گیریه من اینه
خواهش می کنم اگه کسی می تونه کمکی کنه بگه بهم
من خیلی تونستم با استفاده از این سایت زندگیمو تغییر بدم
می خوام این رفتار بدمو که مثل بچه ها می مونه رو ریشه یابی کنم و بذارم کنار
اینم بگم همسرم میگه دلیل این جور مشکلات ما مسائل مالیه که بزودی حل میشه ولی من اصلا معتقد نیستم
چند وقتیه تمام حقوقمو سر خونه و خریداش می کنم حتی یه ذره واسه خودم.......
از این بابت ناراحت نیستم هر چند دوست دارم اون خرج کنه برام ولی اون بنده خدا هم فعلا نمی تونه وگرنه همه چیزشو برای من و زندگیمون می ذاره
شوهرت راست مي گه حتي شايد خودت هم ندوني ولي تو ضمير ناخودآگاهت دوست داري اون برات خرج كنه. (به نظر من اين كار را نكن.)
در مورد رفتارش هم اون اداي باباش را در نمي ياره در واقع اون از بچگي رفتاراي باباش را ديده و مثل يك نوار ضبط كرده و الان داره اون ها را پخش مي كنه دست خودش هم نيست.
يك چيز ديگه اقليما جونم. هيچ وقت رفتاري را كه بخواي بابتش بعدن معذرت خواهي يا منت كشي كني انجام نده. اين را هيچ وقت يادت نره.:305:
لیلا جون یه سوال تا حالا شده شما بهونه گیر بشید و سر مسائل کم اهمیت گیر بدید؟
اگه آره چه طوری باهاش مبارزه می کنید؟
وقتی همسرم فعلا از نظر کاری یه کم اوضاعش بهم ریخته و از طرفی قسطامون مونده بذارم بره از غریبه قرض بگیره و خودمو به کوچه علی چپ بزنم من اون پولو می خوام چی کار وقتی اون داره سختی می کشه ؟!!
خودمم اینطوری نمی خوام ولی وجدانم قبول نمی کنه هر کاری می کنم
سلام اقلیما جون
اول اینکه به خاطر خرج خونه اصلا ناراحت نباش حتی یک ذره..چون شوهرت موقعیتش موقتا اینجوریه
دوم در مورد اس ام اس و این حرفها .. منم یک وقتایی تو طول روز واسه شوهرم اس ام اس خوشگل میزنم و واقعا هم توقع جواب دارم ...ولی جواب نمیده .با اینکه میدونم واقعا سرش شلوغ بوده و وقت نشده اما به دل میگیرم ..حتی بارها شده زنگ زدم گفتم اس ام اس رو خوندی گفته نه و حتی تا ساعت 9 شب که میاد میبینم هنوز نخونده (آدم دلش میخواهد خودشو خفه کنه ) ولی شب که میاد اولین چیزی که میگه اینه : یک سلام از بدترین شوهر دنیا به بهترین زن دنیا... یعنی ببخشید نخوندم یعنی معذرت میخواهم ... یعنی همون رفتار خوب شوهر تو ...
من دیگه چیزی نمیگم با یک خنده دلخوری ها تموم میشه
آخه قربونت برم این زندگی با این همه فراز و نشیب جایی واسه ناراحتی از اس ام اس هم میزاره؟؟؟!!!
سخت نگیر بخند
اقليما نوشته:
وقتی همسرم فعلا از نظر کاری یه کم اوضاعش بهم ریخته و از طرفی قسطامون مونده بذارم بره از غریبه قرض بگیره و خودمو به کوچه علی چپ بزنم من اون پولو می خوام چی کار وقتی اون داره سختی می کشه ؟!!
خودمم اینطوری نمی خوام ولی وجدانم قبول نمی کنه هر کاری می کنم
ببين اقليما جونم من قبلا هم به بچه هاي اين تالار كه شاغلند خيلي گفتم. بايد سعي كنيد يك جورايي تو خريدهاي شوهراتون شريك بشيد (خونه يا ماشين) بعد هم همه جوره پاي شوهراتون و قسطاشون بايستيد. اينجوري نه به شوهراتون فشار مي آيد چون داريد كمكشون مي كنيد. و نه به شما چون هرچه هزينه مي كنيد در واقع قسط چيزي هست كه قبلا به نامتون شده.
در مورد بهونه گبر شدن هم ... منم هم اینجوری میشدم ...الکی بی دلیل
اونم عوض اینکه منو درک کنه(آخه یکی نیست بگه چی چیو درک کنه...علم غیب داره؟!) عصبی تر میشد
من تو این سایت چیزهایی یاد گرفتم که عالی بود
دقیقا چند شب پیش عین شدم ... گیر دادم که چرا بارون اومده بعدش من کفشم خیس شده ولی تو زنگ نزدی ببینی من کفشم خیس شده یا نه؟؟؟؟:311::301:
یعنی یک گیر کاملا الکی.... تازه داشتم گریه هم میکردم اونم با تعجب نگاهم میکرد ... گفت یعنی تقصیر منه بارون اومده؟! یاد یکی از جمله های خانم آنی افتادم... گفتم میدونم دارم الکی گیر میدهم فقط درک کن ...من خسته بودم تو بارون هم خیس شدم...
خیلی قشنگ همدردی کرد
یعنی باید بگیم که من الان دارم بیخود گیر میدهم یا من الان لجباز شدم ...وقتی میگی درکت میکنه:46:
لیلا جون یه سوال تا حالا شده شما بهونه گیر بشید و سر مسائل کم اهمیت گیر بدید؟
اگه آره چه طوری باهاش مبارزه می کنید؟
اول اينكه اقليما جونم بايد سعي كني دلايل بهونه گيري ات را پيدا كني مطمئن باش يك دليلي داره كه فقط خودت مي توني پيداش كني. ممكنه نياز به ساعت ها فكر كردن و تجزيه و تحليل كردن همم داشته باشه ولي بالاخره پيدا مي شه. ممكنه اصلا يك چيزي باشه كه مربوط به خيلي قبله (شايد يكسال پيش) ولي تو وجود تو تبديل به يك عقده شده و تو الان مي خواي با بهونه گيري رو اون عقده قديمي سرپوش بذاري و آرومش كني. مرحله اول اينه كه بايد پيداش كني.
مرحله دوم اينه كه بايد حل اش كني يا اگه قابل حل شدن نيست به خودت قول بدي كه از اين به بعد ديگه نمي ذارم تكرار بشه. و تمام راه هاي تكرارش را ببندي. اين خيلي آدم را آروم مي كنه.
مرحله بعد اينه كه سعي كني اون عقده بزرگ را كه مربوط به گذشته است فراموش كني و اگه كسي مسبب اش هست اون فرد را هم ببخشي.
لیلا جون من اصلا نه اعصاب و نه حوصله اینو دارم که بگم منم تو خونه ای که خریدیم شریک کنه
یعنی حوصله یه گیر و گرفتاریه تازه رو ندارم اصلا
آرامشم مهمتره
من پیشنهاد بدم اونم بگه نه واقعا به غرورم بر می خوره بعدشم هی بخواد بعدش دعوا و مرافه پیش بیاد
وگرنه چند روز دیگه می خواد سند خونه رو بزنه خودش اگه می خواست اینکارو. می کرد من چی بگم دیگه.....
براي اين دفعه ديگه دير شده براي سرمايه گذاري بعدي برنامه ريزي كن.
يك پول زيادي هم پس انداز كن مثلا يك چهارم پول سرمايه گذاري بعدي. بعد موقع سرمايه گذاري بهش بده و تو هم در نصفش شريك شو.
بعدم بابت اون يك چهارم تو قسط ها بهش كمك كن.
اقليما جونم ريشه يابي مشكلت را حتما انجام بده. خيلي بهت كمك مي كنه.:305:
نمیدونم اقلیما جان نظرات منو میخونی یا نه
اما تو قضیه شراکت منم با شما موافقم
نمیدونم لیلا جان شما شاغلی یا خانه دار؟!
تو همین سایت بسیار خانمهای شاغل رو دیدیم که جور زندگی کشیدن آخرشم هیچی به هیچی....
ولی من خودم به شخصه معتقدم زندگی که اسم پول من و پول تو ، توش بیاد از پایه سست بنیاده
نمیدونم شاید تو زندگی من اینطوریه ..ما هنوز صاحبخونه نشدیم که اگر بشیم صد البته که دوست دارم مقداری هم به نام من باشه اما به خاطر این قضیه بحث نمیکنم... به شوهرمم اطمینان دارم .. عوض فکر به دنگ خودمو دنگ اون بهش گفتم من هر ماه اگه چیزی اضاف موند یک ربع سکه میخرم میزارم کنار...
وقتی مردت حواسش به همه چی هست لازم نیست زن خودشو خفه کنه واسه حقو حقوقش
يكتا جون من اصلا منظورم اين نبود كه آدم خودش را خفه كنه براي حق و حقوقش.
اين امر به صورت كاملا دوستانه و به صورت كمك و همراهي به مرد انجام مي شه و مرد با رضايت خودش اين كار را مي كنه. و اتفاقا با اين كار كاملا من و تويي و پول من و پول تو در زندگي از بين مي ره. يكجورايي زن و مرد اينطوري علاوه بر اينكه در زندگي شريك همند. تو مسائل مالي هم شريك هم مي شند و براي هميشه حرف پول من و پول تو از بين مي ره.
زن توي قسط ها كمك مي كنه و مرد هم چون بارش سبك شده تمام خرج زن را مي ده و اين حس خوبي به زن و مرد هر دو مي دهد.
به نظر من اين بهترين راهه كه توي زندگي زن هاي شاغل براي هميشه قصه پول من و پول تو از بين بره و تموم بشه.
سلام یکتا جون هم نظراتتو می خونم ههمم خیلی استفاده می کنم همم خیلی خیلی ممنونم
منم با نظر شما و لیلا جون موافقم
همسر من همیشه حواسش هست که حقی از من ضایع نشه
حق با شماست کاملا
نمی دونم چرا تشکر فعال نیست
يك پول زيادي هم پس انداز كن مثلا يك چهارم پول سرمايه گذاري بعدي. بعد موقع سرمايه گذاري بهش بده و تو هم در نصفش شريك شو
این حرفت خیلی قشنگ بود و منم قبول دارم
اما بیا وقتی رو در نظر بگیر( شرایط بیشتر ما ها) که شوهرت داره خونه میخره تو هم هیچی پوا نداشتی که بدهی ولی تو قسطش باید کمک کنی چون خونه واسه پیشرفت و رفاه جفتتونه ... حالا یک دعوا راه بیفته که باید n دنگ به نام من و n دنگ به نام تو باشه.... اصولا همه میدونیم که مردها زیر با این حرفها نمیرن
پس سه حالت داره یا مرد خودش میفهمه باید این کارو بکنه و میکنه یا میفهمه و نمیکنه یا اصلا نمیفهمه
تو اینجور موارد هم شیرینی خونه دار شدن زهر مار میشه هم حرمتها از بین میره
من منظورم این حالت بود... :46:
به نظرم تو اينجور مواقع زن مي تونه پول كمي را كه پس انداز كرده را به انضمام مثلا پول فروش طلاهاش (البته اگه پول كم آورديد) بده و وام را هم تقبل كنه و باز هم در سهمي از خونه شريك بشه. هيچ كنتاكتي هم ايجاد نكنه.
البته بهترين حالت همون هست كه گفتم. چرا زني كه كار مي كنه نبايد هيچ پس اندازي داشته باشه؟
من دقیقا حالتم مثل موقعیتی که یکتا جون گفته
یعنی دارم همکاری می کنم ولی همسر من همیشه میگه بهت بر می گردونم و هیچ وقتم نمی گه سهمی هم برای تو تو خونه قائل میشم
پس اقليما جون شما بايد ايندفعه را فراموش كني و دفعه بعد و در آينده روش اولي را كه گفتم امتحان كني.
سعي كن بيشتر پول خودت را پس انداز كني و اينجور مواقع به شوهرت بدي.
اقلیما جونم سلام
من فکر کنم کاملا" مشکلت درست درک کردی بهونه گیری مشکلت یعنی یه چیزی ته دلت مونده که تو شاد ترین لحظه هاتون یهو ازارت میده و باعث میشه عکس العمل اشتباه نشون بدی . من خیلی اینجوری میشیم خودمم فکر میکنم بخاطر بایگانی کردن مشکلاتم و رد شدن و گذشتن از اتفاقات تو این دوره این حالتمم شدیدتر شده و حساس ترم شدم .
خیلی خوب میشه اگه بتونی یروز تو تعطیلات از همسرت بخوای که بزاره براش درد و دل کنی احساس بدت رو بهش بگی و اجازه بدی اونم بهت پاسخ بده با همدلی پاسخش بشنوی فراتر از خودت بریو بشنوی .خودتم جراتمند بگی تو فضای عاطفی بگی هیجانی نشی پرخاشگر نشی بعدش فکر کنم یهو احساست خیلی بهتر میشه در عین حالم باید با منتقد های درونیمون مبارزه کنیم
سلام مامان خوب و مهربون،فسقلیت خوبه
راستش یه مدتی بود سر سالگرد ازدواجمون و تولدم خیلی ازش دلخور بودم که باهاش حرف زدمو حالم خیلی بهتر شد........
ولی حالا فکر کنم بیشتر ناراحتیم سر کار و بارش و بی تکلیفیه موقتیش باشه
شایدم به قول خودش و لیلا جون مسائل مالی زندگیمون باشه که اذیتم می کنه و اونم نمی تونم فعلا کاریش بکنم چون شرایطمون فعلا اینطوریه...
دارم فکر می کنم تو این موقعیت ها چی آزارم میده که اینطوری میشه مثل یه دختر بچه.........
آره دوست دارم اون برام خرج کنه
دوست دارم گاهی فراتر از روال عادی باشه
صحرا جون همیشه عکس العمل نشون میدی
یا با این حس مزخرف مبارزه میکنی
چه طوری مبارزه می کنی؟
اقلیما جون
ببین 2 حالت داره یا همسرت واقعا" تحت فشاره و توام به این موضوع علم داری که خوب جای گله ای نمیمونه البته شاید بگی اره تحت فشاره ولی با یه گل که میتونه بگه دوستم داره !!! اره راست می گی ولی وقتی یه مرد نتونه نیاز مالی خانوادش رفع کنه این احساس حقارت اینقدر ازارش میده خصوصا"وقتی همراه با بهانه گیری شما باشه که جایی برای این قبیل حرکات نمیمونه
یا همسرت اونقدر ها هم تحت فشار نیست ولی از عهده مخارج شما بر نمیاد تو این شرایط که خیلی بهتره مخارجتون یادداشت کنی تو این شرایط مخارجی که خیلی ضروری نیست حذف کنی که فشار یک مقدار از همسرت کم شه در عین حالم اگر گاهی برنامه ریزی کنی و فراتر از روال عادی خرجی کنید مشکلی پیش نیاد و این احساس عدم خرج کردن اون درت از بین بره
و یا میمونه یه مشکل دیگه که مشکل کهنه شماست یکیش و مهمترینش عدم ابراز احساس همسرت هست و باعث میشه زمانی که اون میاد سمتت سرخوردگی گذشترو بخوای جبران کنیو بزنی تو حالش که اینو باید جداگانه با همسرت حل کنی
والا نه خیلی از اوقات به منتقد درونیم یه استاپ محکم میگم خصوصا" تو این دوران و سریع حواسم معطوف میکنم به مساله دیگه اگه کنار همسرم باشم تو اون موقع و خیلی عصبی باشم میگم ببخشید یهو خیلی حالم گرفته شد بیا راجع به یه چیز دیگ حرف بزنیم یا من برم یکم حالم بهتر شه میام اگر ازم خواست و موقعیتش بود درد و دل میکنم اگرم شرایط و موقعیتش نبود که هیچ میذارم واسه فرصت مناسب تو این شرایط دوش گرفتن خیلی ارومم می کنه
مثلا" نمونش دیشب وقتی اومد خونه دیدم سر کارش پکر یهو سر داستان کارش و عاشورا خورد تو حالم قرار بود شام از بیرون بگیره یهو عصبانی شدم داد زدم گفتم اگه شام از بیرون نمیگیری خودم درست کنم بدبخت گفت من که میگم هرچی میخوای الان میگیرم واست اینقدر خجالت کشیدم بعدش ازش عذر خواهی کردم گفتم ببخشید یه لحظه کنترلم از دست دادم
صحرا جان به خدا من خرج بیخودی ندارم و اصلا هم که دست بالمون بود نداشتم همیشه هم همراهی کردم هرچند گاهی قر زدم
اون بنده خدا هم خیلی به فکره و همشه می خواد منو خوشحال کنه
ولی خانوما رو می شناسی دیگه گاهی احساساتی میشم عقلم دیگه کاری از دستش بر نمی اد
بعدشم این وضعیت موقتیه و خیلی زود حل میشه اگه خدا بخواد
رفتار دیشب تو عین رفتار دیشب من بود ولی عکس العمل بعدی تو خیلی خیلی بهتر بود و بهت بابت این همه تغییر تبریک می گم
بازم روی رفتار های اشتباهم کار می کنم
اقلیما جان از درد و دل کردن و حرف زدن با همسرت نگذر حتی شده یه عادت ایجاد کن مثلا" یروز درمیون سر یه ساعتی پیادروی یا هرشب باهم یه تایمی رو میوه خوردن و چایی و ... تو این فضا باهم حرف بزنید حرفهای نگفته ادم بهانه گیر میکنه یه حرفهایی مثل بغض تو گلوی ادم گیر میکنه که نه حل شدنیه نه فراموش کردنی اینا میشن بهانه میشن پرخاشگری که تو این موقعیت ها وقتی تو بغل همسرتی یا دستش گرفتی این حرف هارو میتونی بگیو خلاص شی حتی گاهی فقط گوش دادنش همدلیش یا یه تایید با سرش این بغض واسه همیشه از گلوت خارج میکنه ولی حرف بزن بایگانی کردن برای همیشه اشتباهه تو موقعش بگو و بذار اونم بتونه عمیق ترین احساساتش برات بگه
خوب تو میگی خرج بیخودی نداری این عالیه میدونی اونم داره همه تلاشش میکنه اینم خیلی خوبه پس علت بهانه گیریات بعید بدونم مالی باشه یکم رو احساست بیشتر دقیق شو
سلام به همه دوستان خوبم
همسر گرامی به کار سابغش برگشت و فقط می خواست منو دو هفته اذیت کنه من که آخر نفهمیدم!!
راستش هر وقت می ریم خونه پدر و مادر همسرم بعدش که می ایم خونه باهم بحثمون میشه
من این آخری رو میگم شاید به رفع مشکلم کمکی بشه
رفته بودیم اونجا بماند که دوباره با برنامه ریزی پدرشوهرم ما جمعه مونو با اونا گذروندیم مادر شوهر گرامی هم سرما خورده بودند و هم بچه برادرشون سخت مریضه و دکترا جوابش کردن خلاصه از اول که رفتم اونجا دیدم اعصاب نداره منم دیگه سرمو گرم کرئمو و گفتم شرایطشو درک کنم
اولم که رفتیم ازش پرسیدم که چرا ناراحته و مریض شده که گفت نه و دوست نداشت حرف بزنه.
بعدش دیدم رفته برای همسرم علت ناراحتیشو میگه و از اون تایم به بعدم شروع به ناز کردن برای همسر من همسر منم که چه نازی ازش می خرید نمونه اش سر شام بود که هم من تو آشپزخونه بودم و هم مادر همسرم که همسرم فقط مادرشو صدا زد که بیاد سر شام انگار نه انگار من آدم هستمرفتار من اونجا با وجود دلخوریم کاملا عادی و خوب و مهربون بود با همه یاد نمی ره که بهم گفته بودید احترام بذارم
چند بارم به مادرشوهرم گفتم بره استراحت کنه و من کاراو انجام می دم
خلاصه اومدیم خونه به روی خودم نیاوردم تا اخرشب که دندون درد گرفتم و گفتم دندونم درد می کنه همسر گرام هم چون سر شب گفته بودم معده ام درد می کنه به طعنه گفت معده ات خوب شد
منم گفتم تو فقط اگه مامانت بگه اخ براش میمیری ولی منو مسخره می کنی جای منو مامانت انگار عوض شد و اونا فقط بلدن ناز کنند و تو نازشونو بکشی دیگه همون جا بحثمون تموم شد و باهم خوب بودیم تا پریشب که برام توضیح داد که من چرا فقط تورو سر شام صدا زدم
بعدشم بهم گفت تو هر دفعه میریم اونجا جنجال به پا می کنی منم گفتم چیا منو ناراحت کرده اونم طبق معمول بهش برخورد و در قهر بسر میبرند
وافعا دیگه از دست پدر و مادرهمسرم خسته شدم از بالا و پایین بردناشون
از این کم محلی های یه دفعه شون
می خوام اصلا هیچ اتصال عاطفی بهشون نداشته باشم و مثل مهمون برم خونشونو بیام
ولی واقعا نمیشه با کسی که دو روز هفته میبینیش اینطوری باشی
همیشه وقتی میریم اونجا کارشه ناز بکنه و همسر منم نازشو بکشه
می دونید بچه ها مشکلش چیه
مشکلش اینه که واقعا از سمت پدرشوهرم از نظر محبتی سیراب نمی شه البته اینم بگم مادرشوهرم هم جز کم محلی به پدرشوهرم کار دیگه ای بلد نیست و همیشه در قهر بسر می برند
ولی این وسط من چه گناهی کردم نمی دونم
من واقعا نمی دونم چی کار کنم دوست ندارم سر اینا با همسرم حتی یه لحظه هم قهر باشم ولی همیشه وقتی از ائنجا می ایم با هم بحثمون میشه و اونجا رفتن شده برام عذاب یه مدت یادتون هست گیر داده بودن که من میرم اونجا ناراحتم
به خدا حالا که میرم اونجا اگه بدترین ناراحتی ها هم داشته باشم میگمو میخندم تا دوباره زندگیمو بهم نزنند
واقعا ازشون می ترسم
پدرشوهرم پریشب می گفت تو چرا اینقدر به همسرم وابسته ام به همه چیز ما کار دارند
بچه ها اگه راه حلی به ذهنتون می رسه بهم بگید
اقلیما جون من خودمم با این موضوع خیلی مشکل دارم.
الانم چند ماهه که دیگه نرفتم خونه مادرشوهرم.اما هر وقت میرفتیم و برمیگشتیم یه جر و بحث جدید راه میفتاد،اونجا تنها جاییه که قهقهه خنده شوهر من مدام تو هواس اونم واسه موضوعات خیلی بی نمک و پیش پا افتاده، مامانشونم که دائم پسرم پسرم از دهنشون نمیفته و نصیب منم فقط بی محلیشونه!:302:
همین جمعه گذشته هم که من اصلا حالم خوب نبود و دندونمو جراحی کرده بودم یهو دیدیم پدر و مادر شوهرم اومدند خونه ما،باورت نمیشه اما باز من دقیقا مثل قبل تپش قلب گرفتم،
باز هم مثله همیشه قد و پر از افاده رو مبل نشست،انگاری از من طلب داره اونم خیلی زیادا میلیاردی
باز هم مثله همیشه فقط با پسرش احوالپرسی کرد، من دیوار بودم،
فقط از پسرش تشکر میکرد،
فقط از اون میخواست که بشینه و پا نشه زحمتش میشه، در حالی که من لرز داشتم و حالم اصلا خوب نبود.
دریغ از یک تلفن که حتی حال منو بپرسند.باباش گفت با ماشین من مینا رو ببر پیش داداشش که پزشکه ،مامانه میخواست بترکه سریع مخالفت کرد.
تازه با اون حال من، بهم پیله کرده بود که تو چطوری فهمیدی دندون عقلت اون زیر مونده؟ پس درد داشتی؟ درسته؟ درد داشتی دیگه! نگو نه.
از همه واسم سخت تر اینه که ، شوهرمم که هرکی میاد خونه انگار نه انگار، اصلا از جاش پا نمیشه ، اما واسه خونواده خودش دوس داره تمام یخچالو جلوشون خالی کنه! هی به من اشاره میکرد که پذیرایی کنم(به خدا رو پاهام به زور وایمیستادم)
اما اگه یکی از اینا رو به شوهرم گله کنم مطمئنا یه دعوای بزرگ درست میکنه و تازه رو رفتار من با مامانش حساس تر هم میشه،این دیگه واقعا به من ثابت شده. باید اهمیت ندیم، اگه میتونیم خودمون رفتار جرات مندانه داشته باشیم (البته من خودم که نمیتونم ،بس که دیگه از دعوا میترسم،چون میدونم شوهرم پشتیبانه مامانشه) و گرنه از شوهرمون نخوایم اینا رو بفهمه
باورت نمیشه ولی از روز جمعه یه غم بزرگ تو دلم دارم با خودم میگم وای حالا که مامانش اومد خونه ما با اینکه من چند ماهه نرفتم حتما باز با من دعوا درست میکنه که تو هم باید بیای بریم و این حتی تصورش واسم زجرآوره.:302:
مینا جان
یکی ادم بدیه آدم تکلیفش باهاش روشنه
یکی هم آدم خوبیه بازم آدم تکلیفش باهاش روشنه
ولی مادر همسر من یه روز همش ازت تعریف می کنه و هی میگه فلانی گفت چه عروس خوشگل داری و اون یکی گفت چهقدر عروست خنده رو ...............و برات کادو می خره هر روز زنگ می زنه و میگه می خواستم ببینم زیر بارون نموندی
می خواستم ببینم رسیدی و از اینجور حرفا
یه روزم جنی میشه حتی حال نداره جواب سلامتو بده چه برسه به........
واقعا خسته کننده است
مینا جان عین من می مونی هرچی می خوام بی تفاوت باشم انگار نمیشه و مثل تو کلی غم میشینه تو دلم
به خدا هیچ کس مثل من با بزرگترا برخورد نمی کنه
احترام می ذارم خیلی زیاد
هواشونو دارم ولی آخرم.........
نه اقلیما جون راستش قبول ندارم.بیا دیدتو عوض کن:46:
قبول دارم و شدیدا درکت میکنم که نمیتونی بی تفاوت باشی چون خودمم همین طوریم متاسفانه،
اما میتونی اون رفتارهای خوبشو بزاری رو رفتارهای نادرستش،مثلا وقتی باهات سرسنگینه با خودت بگو در عوض فلان روز فلان محبتو بهم کرد که واقعا دلچسب بود،
دیدی مثلا وقتی میخوایم پریود بشیم اعصابمون خورده و دوس داریم شوهرمون درکمون کنه و رفتارهای خوب چند روز پیشمونو یادش باشه و حتی اگه بداخلاقی کردیم بازم باهامون خوب برخورد کنه، حالا همینو از دید مادرشوهرت ببین،اونم احتمالا سن و سالی ازش گذشته،انواع و اقسام دردها و مریضیهای خودش بماند، گرفتاریهای تک تک بچه هاشم هست.
اما من چی بگم؟ من که هیچ وقت هیچ وقت هیچ وقت ................
اقلیما عزیزم سلام
اقلیما تا حالا فکر کردی دیگه داری زیادی گیر میدی ؟؟؟!!!! خوب مادرش دلش میخواد ناز کنه پسرشم نازش بکش ؟؟ مگه همسرت لیوان اب که کسی اگه ازش بخوره تموم شه ؟؟؟؟ مساله این که دیگه داری حسادت می کنی
همسرت باید بتو توجه کنه درست ولی این منافاتی با توجه به خانوادش نداره
ببین اقلیما جان توام اگه جای همسرت ودی دیگه شاکی میشدی تعادل حفظ نمی کنی عزیزم نه برو خودت بکش واسشون نه ازون ور نخری خونشون . خوب اصلا" دعوای تو و همسرت حداقل اینبار ربطی به پدرشوهر و مادرش نداشته
دعوتتون کردن خونشون خوب هفته ای یه بار حداقل خیلی خانواده ها دور هم عادت دارن جمع شن اصلا" هم کارشون بد و اشتباه نیست حالا شمام یه هفته به هر علتی نمی خواین برین عذر خواهی کنید نرید ولی حرکتت اشتباه هربار میرید اونجا بعدش زهرمار شوهرت میکنی خیلی خیلی رفتارت اشتباه
تو فقط کافیه خودت باشی لازم نیست الکی بخندی یا ناراحت باشی خودت باش اقلیما
همسرتکارش درست نبود که سرشام تورو صدا نکرد اصلا" حرکتش خوب نبوده یا وقتی گفتی دندونم درد میکنه باید خیلی بهتر برخورد می کرده؟ ولی تو چی عین یه باروت اماده بودی که سریع بگی چرا به مامانت چرا بابات چرا خونه مامانت اقلیما میشه تمرین کنی جمله مامانت چند مدت نگی میشه تمرین کنی به هیچ عنوان کار به کار رابطش با خانوادش نداشته باشی
مادر شوهرت پدر شوهرت بخدا ادمای بدی نیستن
ولی مادر همسر من یه روز همش ازت تعریف می کنه و هی میگه فلانی گفت چه عروس خوشگل داری و اون یکی گفت چهقدر عروست خنده رو ...............و برات کادو می خره هر روز زنگ می زنه و میگه می خواستم ببینم زیر بارون نموندی!!!!!! اقلیما اینا ارزش اونا دوست دارن وگرنه مادرش این برخوردهارو نداشت حالا یه موقعی هم کم حوصلس خوب درکش کن مگه مادرای ما یه موقع ناراحت و کم حوصله نمیشن ؟ مگه ازشون دلگیر نمیشیم ؟؟؟ ولی راجعبشون بد قضاوت نمیکنیم اقلیما همدلی کن
(((مینا جان عین من می مونی هرچی می خوام بی تفاوت باشم انگار نمیشه و مثل تو کلی غم میشینه تو دلم
به خدا هیچ کس مثل من با بزرگترا برخورد نمی کنه
احترام می ذارم خیلی زیاد
هواشونو دارم ولی آخرم......... ))) اقلیما بی تفاوت نباش متعادل باش خوب اونام بابت این رفتارهات دوست دارن وگرنه پسرشون و طول هفته هم میبینن اگه 2 تایی تون دعوت میکنن چون میخوان تورم ببینن قدر بدون الکی حساسیت نشون نده روزای خوبت دستی دستی با فکرای الکی خراب نکن
سلام صحرا جان تذکراتت بجا و به موقع بود
سعی می کنم حتما این کارو بکنم و با حرفات کاملا موافقم
دعا کن بتونم عملیش کنم چون خیلی سخته آره بیشتر همسرم و رفتاراش مشکل داره که تعادل رو حفظ نمی کنه که گاهی یادش میره منم هستم
سلام
دوباره من
يه مدتي خيلي خيلي نسبت به زندگيم دلمرده شدم اصلا انگار حوصله هيچيو ندارم
گفتم بذار به اين احساسم بي تفاوت باشم شايد بهتر شم ولي نشد كه نشد
قبلا همش با همسرم حالا به هر زبوني حرف مي زدم ولي الان حتي حوصله حرف زدنم ندارم
دعواهامون خيلي خيلي كمتر شده ولي من حال روزم اصلا خوب نيست
ديشب بهم ميگه من مي فهمم كه تو الكي مي خندي!!!
من تو نفس بكشي از مدل نفس كشيدنت مي فهمم كه خوبي يا ناراحتي!!!
حق با اونه الكي گاهي مي خندم تا بهم گير نده
قبلا خيلي دلم بچه مي خواست اين قبلا مال 2 ماه پيش ولي الان اونم حوصله شو ندارم
زندگيمون خيلي يه نواخت و خسته كننده شده
وقتي مي خوام مثل هميشه برم سمتشو و بغلش كنم و ببوسمش يه چيزي بهم ميگه مگه خلي دختر تا كي مي خواي بري جلو مگه تو زن نيسي مگه تو ناز نيستي و اون نياز
يا مثلا وقتي يه چيزايي پيش مي اد كه دوست دارم بهم نزديك شه و گاهي بغلم كنه وقتي جلو نمي اد يا بهش ابراز احساسات كلامي ميكنم جوابي نمي ده دلم از تو شروع به گريه مي كنه
ديگه حتي اشكم هم نمي اد
من كه آدم گرمي بودم الان ديگه حوصله داشتن رابطه رو هم ندارم و فقط به خاطر همسرم كه ناراحت نشه به روي خودم نمي ارم و هميشه بعدش اشك ميريزم از درون چون بارها تو رابطمون بهش گفتم عزيزم و قربونت برم ولي اون سكوت كرده
چند بار تا حالا خواسته باهام درباره ناراحتيه درونيم حرف بزنم ولي من تفره رفتم چون مي بينم فايده نداره
به شدت نياز دارم به محبتش به هيجانش به كلامش و به حسش ولي...........
به شدت نياز به حرفاتون و راهنمايي هاتون دارم
فايده نداره بارها اين كارو كردم با هر زبوني به هر شكلي ولي بازم مدل خودشه فكر كنم از بس گفتم ديگه عادي شده
همسر من ادم با محبتيه ولي جنس محبتش با اون چيزي كه من مي خوام زمين تا آسمون فرق داره
مدل محبتش فقط به درد افرادي از جنس پدر و مادر و خواهر مي خوره
اگه محبتش فقط به من بود بازم دلم گرم بود ولي اون به همه محبت مي كنه به همه هم از يه جنس محبت ميكنه
نمي دونم واضح گفتم يا نه.....
خيلي كلافه ام بس كه فكر كردم
اقلیما جونم
من در جریان مسائلت هستم، واقعا هم میدونم با هر سختی که بود هرکاری گفتن کردی و نتیجه نگرفتی
من فکر میکنم بری مشاوره بهتره
اون تو رو میبینه، مفصلتر باهات حرف میزنه و ریشه مشکلاتتو پیدا میکنه و ایشالا حل میشه
فکر میکنم الآن زمان مراجعه حضوری هست
:43:
چه طوري؟نقل قول:
نوشته اصلی توسط ليلا موفق
ميشه برام توضيح بدي؟
ميشه برام مثال بزني؟
ولي شميم جان من فكر مي كنم خيلي راهها هست كه هنوز نرفتم و من مي دونم اين رفتار اون عكس العمل رفتار منه و من واقعا بلد نيستم چه طوري باشم و راهشو نمي دونم چون اوايل همسر من اينطوري نبودنقل قول:
نوشته اصلی توسط shamim_bahari2
من از مشاوره رفتن مي ترسم يعني از خودم مي ترسم
مي ترسم به بيراهه منو ببره و منم حرفشو قبول كنم مثل تو كه مشاور تونست نظرتو عوض كنه و من هنوز معتقدم اگه سر خونه و زندگيت بودي مسائلت راحتتر حل ميشد
ببين من خودم تمام خواسته هام را (مادي و معنوي) به همسرم به زبون هاي مختلف ( كودكانه ، عاشقانه، بالغانه، بزرگسالانه، خنده دار و .....................) مي گم و ازش مي خوام. اگه يادش هم بره يا ناديده بگيره مجدد بهش يادآوري مي كنم. همين باعث مي شه هيچ وقت حرفي توي دلم نمونه و خودخوري نكنم. در عين حال همسرم هم چون خواسته هام را مي دونه تا حدي كه مي تونه و درك مي كنه يا مي خواد برآورده شون مي كنه.
اقلیما جونم سلام
اقلیما جان یه مدت پیش شاید 4 ماه پیش من دقیقا" مثل امروز تو شده بودم حتی دیگه حال نداشتم به شرایط بد اعتراض کنم این خیلی خیلی بد اخه ادم سرد میشه و بی تفاوت
اقلیما جان همسرت با یک جمله تمام محبتیو که باید بهت رسونده نمیدونم شاید اینقدر خسته ای نگرفتی حرفشو : من از نفس کشیدنت حالت می فهمم ( این یعنی به تو توجه دارم یعنی برام مهمی یعنی خیلی دوست دارم یعنی اولویت زندگی منی ) خوب همسرت بلد نیست نمیتونه مثل تو قربون صدقه بره منم بلد نبودم منم عملی عشقم نشون میدادم ولی همسرم هیچوقت نگفت چرا من بگم تو نگی هنوزم به اندازه اون نمیتونم قربون صدقه برم ولی یاد گرفتم حالا من یه زنم زودتر یادگرفتم همسرتو شاید دیرتر ولی یاد میگیره فقط شرطش اینکه حساسش نکنی 2 2 تا نکنی بزار ازاد باشه بزار به روش خودش عشقش و نشونت بده این خیلی قشنگ تره
اقلیما با همسرت صحبت کن نه راجع به حساسیت هاتون راجع به اتفاقات خوب راجع به روزمره نذار حرف زدن یادتون بره
تنوع ایجاد کن تو چیدمان خونتون تو ارایش و لباس پوشیدنت مراقبه کن اون اهنگ هارو که sci به من گفتن تو تاپیکم هست خیلی ارام بخش تونستی گوش کن خلاصه خودت ازین حال در بیار
سلام صحرا جان
اخلاقات يه جوارايي شبيه همسر منه و حرفات به دلم ميشينه
آره هم خيلي حساس شدم و همم خيلي دو دوتا چهار تا مي كنم
پس اقلیما حالا که میدونی دوتا دوتا میکنی حالا که میدونی حساس شدی تغییر کن زندگیتو الکی خراب نکن چون همه چی خوب و اروم
شاد کردن ما بعهده هیچ کس جز خودمون نیست گلم .
سلام
خواهش می کنم راهنماییم کنید اگه خطا کار بودم بگید اگه اون خطا کار بوده بگید باید چی کار کنم
من شاغلم و فکر کنم همه بدونید و الانم مدتیه که همسرم حقوقش عقب افتاده و من ..........
از طرفی همه کارهای خونه رو خودم میکنم به تنهایی و گاهی هم خرید بیرون منزل با منه
همه این کارها رو با همه احساسات بد و خوبش انجام می دادم و همیشه به خودم دلداری می دادم عیبی نداره همسر گرامی خسته است و گناه داره ..........تا 5 شنبه
خانواده همسرم مهمان داشتن منم بلند شدم زود رفتم اونجا کمکشون کنم ساعت یک بعد از ظهر
دیدم همسرم برعکس همیشه زود اومد و شروع کرد به انجام کارهای مامانش از جارو برقی و گرد گیری و خرید و شستن و چیدن میوه و پذیرایی و جمع کردن و پهن کردن سفره و تا................
همه اینها رو تحمل می کردم و هی به خودم دلداری می دادم اگه داره فلان کارو می کنه خوب برای منم فلان کارو کرده ..........
تا رسید به اخر شب که مهمانا رفتم و قرار شد عموش اینا مارو تا دم خونمون برسونند حالا حسابشو بکنید همه رو منتظر و لباس پوشیده نگه داشته و شروع کرده به جارو برقی کشیدن و گرد گیری و جمع جور کردن خونه و همه داشتن مسخره اش می کردن مامانشم هی می گفت نمی خواد فردا انجام می دم
داشتم دیگه منفجر می شدم یک هفته بود خونه من کثیف و نا مرتب بود و اونم خیلی راحت خونه رو بهم ریخته تر می کرد و اصلا براش مهم نبود و فقط کار اضافه می کرد اونوقت مامانش و خونه و زندگیه مامانش براش مهم بود
منم اومدیم خونه منفجر شدم و هر چی تونستم داد و بیداد کردم و تمام عقده های دلمو خالی کردم اونم یا سکوت می کرد و یا نیشخند می زدو منمو عصبی تر می کرد
:302::302:
بهم بگید چی کار کنم باهاش