RE: سرانجام: میخواهیم تغییر کنیم.
عزيزمن براي مادر شدن نگران نباش. زمان داري. اجازه بده فرزند عزيز تون در شرايطي بدنيا بياد كه شما و آقاي همسر رابطه تون داراي تنش كمتري باشه و هردو آمادگي بيشتري براي فرزند داشتن داشته باشين.يه برنامه براي خودت بذار كه بخش هاييش با حضور ديگران پر بشه. كساني كه صبح به زور ببرنت ورزش ياآموزش در آرايشگاه يا كلاسي كه ناگزير به رعايت برنامه زمان بنديش بشي. ساعتهاي نشستن بي هدف جلوي تلوزيونو كم كن.1 ساعت 2 ساعت. چي برا مطالعه نياز داري شروع كن. سه تا هدف بنويس كه تا آخر امسال بخواي بهشون برسي. برا هر هفته يا هر روز يه كار برنامه ريزي كن. من قانوني دارم كه شخصا به حالم مفيد بوده اين كه در روز يه كار خوب يا مقدمات يه كار خوبو براي كمك به خودم و ديگران فراهم كنم. برنامه شما چيه عزيزم؟:72:
RE: سرانجام: میخواهیم تغییر کنیم.
سلام دوستان خویم.ممنون که راهنماییم کردین حق با شماست فکر میکنم نگرانی من در این مورد بیهوده است شاید همه ی اینها برمیگرده به احساس من که انگار پیرتر از خودم شده همه بهم میگن بابا 25 سال تازه اول جوونیته اما من نمیدونم چرا این جوری شدم انگار روحم روح یک زن 40 ساله است تو قالب یک زن 25 ساله!
اگر خدا بخاد بازم داریم مغازه رو دایر میکنیم به زودی توی یک کلاس آرایشگری ثبت نام میکنم برای حل مشکلات مالیمون یک برنامه ی 6-7 ماه ریختیم که ان شاالله اگه درست پیش بره میتونیم یه نفسی بکشیم.
اما من یک کمی ترس دارم نمیدونم شایدم حربه شیطانه که نمیزاره امیدوار باشم.همه اش یادم میاد که چقدر امیدوار بودم و کارم به کجا کشید.اما با همه ی این احوال توکل کردم به خدا....
تصمیم گرفتم حداقل تا 27 سالگی به بچه دار شدن فکر نکنم.اول باید تکلیفم با خودموزندگیم کامل روشن بشه و یک کمی به سمت اون کسی که دلم میخاد باشم حرکت کنم بعد....
فکر میکنم من تا حدودی آدم کمالگرایی بودم اما برای این تغییر تلاش زیادی نمیکردم حالا میخام شروع کنم به تلاش.دیگه کمتر به چیزایی که از دست دادم فکرمیکنم به این که اگه رشته ی بهتری میخوندم اگه فوقمو رها نمیکردم اگه فلان اگه بهمان....خیلی سعی میکنم به این اگه ها فائق شم خیلی سعی میکنم راه درست رو پیدا کنم خیلی سعی میکنم که زندگیم با همسرم بهتر شه امیدوارم که خدا هم کمکم کنه شما هم واسه ام دعا کنین:46::72:
RE: سرانجام: میخواهیم تغییر کنیم.
سلام دوستان.بازم توی یه مسائلی مشکل پیدا کردم نیاز به راهنمایی شما دارم .گفتم که همه چیز شکر خدا داره به سمت بهتر شدن میره البته متاسفانه علی رغم توصیه اکید همه ی دوستان که میگفتن دیگه بهش کمک مالی نکنم مچبور شدم برای جورکردن جنس مغازه بازم کمک کنم چون انصافا بیکاری چند ماه گذشته اش تقصیر خودش نبود و بعد هم که پاش شکست برای همین به نظرم اومد که یه کم ظلمه که فقط اونو مقصر بدونم و این که الانم واقعا داره زحمت میکشه ساعت کاریشم خیلی طولانیه اما هیچ وقت شکایتی نمیکنه(قبلا هم از کار کردن شکایت نمیکرد هیچ وقت با این که کارش سخته و اصلا هم ربطی به تحصیلاتش نداره) حالا با این توضیحات مشکلات اخیرم اینه:
جو خونه ما بازهم خیلی صمیمی شده شام های دونفره بیرون رفتن دو نفرسعی در جلب رضایت طرف مقابل (70 درصد من 30 درصد همسرم) اما متاسفانه هر وقت محیط این طوری میشه همسر من در انجام بعضی از کارهایی که برای من اهمیت داره و من با صراحت ازش خواستم کوتاهی میکنه و وقتی دلیلشو میپرسم سعی میکنه با خنده و شوخی رفعش کنه و انتظارم داره من ناراحت نشم!
یه مثال میزنم: امروز همسرم مرخصی گرفته بود تا بتونه بره برای مغازه جنس بگیره دیشبم تا دیر وقت بعد از کاراش دنبال جور کردن برخی دیگه از اقلام مغازه بود (اینها همه نکته خوب و مثبت که باعث شد من دیشب خیلی خوش اخلاق باشم و شب خوبی داشته باشیم) صبح که من پا شدم تا بدرقه اش کنم ازش خواستم یک چیزی رو که تو ماشین جا مونده بود و برای ناهار امروز ضروری بود بیاره (بدون وجود اون چیز من ناهار رو نمیتونستم درست کنم) اونم گفت باشه خلاصه رفت پایین و من یه هفت هشت دقیقه ای منتظر بودم تا بیاد که نیومد زنگ زدم به گوشیش گفتم عزیزم مگه قرار نبود فلان چیزو بیاری بالا(حالا خونه ما طبقه اوله و آسانسورم داره یعنی کاره سختی نیست) دیدم میخنده میگه آره قرار بود ولی پیچوندم!!!! و اینجاست که مغز من هنگ میکنه!!:161::161:
یه مثال دیگه:من ماشینمو فروختم.مغازه مونم خیلی دوره برای رفتن نیاز به ماشین دارم و حتما هم باید هفته ای دو سه بار برم چون اگرچه که فروشنده گرفتم اما نمیشه همه چیو بسپارم به امون خدا!همسرم گفته غروبها هر وقت بخای میام دنبالت(قبلا هم همینو میگفت اما عملا هر وقتش تبدیل میشد به هر دو سه هفته!) کارشم یه حوریه که میتونه راحت نیم ساعت مرخصی بگیره یا بین کار بیاد و حالا باز من میترسم که اینم پشت گوش بندازه.
از موارد پشت گوش اندازیش اگه بخام بگم سر به فلک میکشه(چون گفتم شاید الان دوستان بگن مثلا در مورد رفتن به مغازه ذهن خوانی نکن و صبر کن انجام بده بعد)
خلاصه تو این جور مواردی من نمیدونم باید چی کار کنم!هر چه با مهربانی رفتار میکنم اون بیشتر احساس امنیت میکنه و کمتر به حرفام گوش میکنه جرات مندانه درخواست میکنم در ظاهر موافقت میکنه ولی عملا انچام نمیده و اگر هم پرخاش کنم مسلما تو لاک دفاعی میره! :33:
خواهش میکنم راهنماییم کنید مغزم واقعا هنگ کرده که چه جور بتونم کاری کنم که خواسته های حداقل ضروری منو پشت گوش نندازه:302:
RE: سرانجام: میخواهیم تغییر کنیم.
اول یه تبریک حسابی ازین که زنگیتو حفظ کردی و همین طور داری پیشرفت می کنی:72:
آفرین که وقتی خلاف میلت دیدی پرخاش نکردی:104:و به این فکر کن که این شیطانه که اومده تو مغزت و تحمل نداره ببینه نقششو به هم زدی و کانون خانوادتو حفظ کردی.باور کن هر آدمی یه عیبی داره.نمی گم قابل رفع نیست اما تو این مرحله از زندگیت که داره تازه سامون می گیره عجله نکن که همه عیبها و کمبودها رو برطرف کنی و بخوای زندگی ایده آل داشته باشی.تو می خوای به خاطر اینکه شوهرت وقتی مهربونی ازت سواستفاده می کنه خودت و اونو از داشتن چنین لحظاتی محروم کنی؟باور کن اکثر آدما این اخلاقو دارن وقتی طرف مقابل خوش اخلاقه جرئت شون زیاد می شه یعنی خودتو این جور نیستی حالا واسه شوهرت شدیدتره اونم حل می شه اما زیاد هم حساس نشو.تلاشتو کن برای اینکه متوجه اشتباهش بشه اما وقتی نتیجه نمی گیری نا امید نشو و هدفت بلند مدت باشه.
خدا رو شکر کن که شوهرت سخت کوشه :323:
من اینو از همدردی یاد گرفتم که مشکلات رو هر چی می تونم کوچیک کنم.اینو گفتم نگی نفست از جای گرم بلند می شه:305:
RE: سرانجام: میخواهیم تغییر کنیم.
سلام دوست عزيز راستش با توجه به اين جمله همسرتون ياد كاراي نامزدم افتادم
نقل قول:
دیدم میخنده میگه آره قرار بود ولی پیچوندم!!!! و اینجاست که مغز من هنگ میکنه!!
ببينيد نامزدم بي مسئوليت نيست اما دقيقا مواقعي كه تنشي بينمو ن نيست وبا هم خوبيم ويعني عشقولانه خوشش مياد منو اذيت كنه اين حرفه خودشه . اينگار لذت ميبره سربسر من بزاره خب ما هم باهم زياد زمينه كاري حرف ميزنيم هرچي ميگم مثلا عكسشو ميگه يا يجورايي خودشو ميزنه كوچه علي چپ واينجاست كه من واقعا هرسم ميگيره ونميفهمم چرا اينجوري ميكنه البته بگم همه اين رفتارش با خنده وشوخي همراهه.
منم اولها كه نميشناختمش جوش ميوردم وميگفتم با اين كارات ميخواي همه چيو خراب كني ميخواي ارامشمونو بگيري الكي حساس شدم .اما بعدها فهميدم كه نه اينجوريا نيست من اشتباه ميكنم تفاوتهاي ذاتي مرد وزن باعث ميشه اين رفتارها ايجاد بشه خب ما زنها دوست داريم تو موقعيتهايي كه زندگيمو ن ارومه وكاملا با محبت داره طي ميشه همينجوري بريم جلو حرفه همو گوش بديم بهم احترا م بزاريم با قربون وصدقه حرف بزنيم
اما
مردا اينجوري نيستن اونها با كسايي كه خيلي دوستشون دارن وراحتن سر شوخي باز ميكنند سربسرشون ميزارن اين رفتار ميتوني بين خودشونم ببيني مردايي كه باهم زياد رفيقند همينجوري رفتار ميكنند يجورايي توسروكله هم ميزنند و ازدسته هم ناراحت كه نميشوند هيچ خوششونم مياد .
بنظر من دليل رفتار شوهر شما هم اينه نميخواد ناراحتتون كنه فقط قصد داره كمي سربسرتون بزاره و خب به شما پيشنهاد ميكنم شما هم رفتار شوخ طبعانه بگيريد و سعي كنيد تو بازي وشوخياش بازي كنيد
زندگيتون شيرين شده حساسيتتونو كمتر كنيد تا شيرينتر بشه اميدوارم زندگيتون شادشادتر بشه
اين فقط يه نظر شخصي بود
راستي تو تاپيكم گفته بودي اسممو عوض كنم اما نميدونم چجوري تو كنترل پنل كه ميرم مينويسه حساب شما هنوز مورد تاييد مدير قرار نگرفته
RE: سرانجام: میخواهیم تغییر کنیم.
فکر میکنم این آخرین پست من تو این تاپیک باشه.احساس میکنم به نتایجی که میخواستم رسیدم.چیزهایی که تو این مدت از دوستان همدردی و هم چنین با مطالعه و تلاش یاد گرفتم این ها بود:
1.پیش از هر چیز و بیش از هر چیز برای خودم ارزش قائل باشم.
2.روی مسائل و مشکلات زیاد تمرکز نکنم و سعی کنم بیشتر روی نکات مثبت خودم و همسرم دقت کنم.
3.گذشت و بخشش رو وارد زندگیم کنم.
4.وجود همسرم رو به عنوان یک مرد بپذیرم و تلاش کنم که هر دومون تو جایگاه های خودمون قرار بگیریم.
5.هر روز میتونه پر مشکلات تازه باشه اما همیشه برای تمام این مشکلات راه حلهایی وجود داره که فقط دز صورتی که من به آرامش درونی لازم رسیده باشم میتونم از پسشون بربیام.
6.خودمو دوست داشته باشم.خودمو به خاطر اشتباهاتم ببخشم.
7.اجازه ندم خانواده ها مشکلاتمونو حل کنن!
8.با عشق خیلی از مسائل راحت تر حل میشن تا با جبر.
فرشته مهربون اگه خواستی میتونی تاپیک منو توی قسمت به نتیجه رسیده ها بزاری:72:
RE: سرانجام: میخواهیم تغییر کنیم.
سلام خوبی عزیزم می خواستم بدونم موضوع جدیدی باز نکردی ؟؟؟؟