-
RE: شوهرم با من صحبت نمی کنه
ممنون از دلجو دلتنگ عزیز:72::72::72:.ممکنه که در مورد کشف خصوصیات مثبت و استفاده از اونا برام مثال بزنی.من فعلا ارتباطی با شوهرم برقرار نکردم و فقط اون با من تماس می گیره.به نظر شما منم باید تماس بگیرم یا فقط منتظر تماس های اون باشم.به نظر شما این قضیه چه طور میشه به خیر و خوشی تموم بشه؟آیا من می تونم این مقالات رو برا شوهرم هم ارسال کنم یا فقط خودم بخونم؟
-
RE: شوهرم با من صحبت نمی کنه
سلام دوست من
دیشب تا همین الان که ساعت 8 صبحه نخوابیدم و این مشاوره اولین مشاوره ی امروزمه که فقط و فقط برای رضایت خدا انجام میدم
خانم ف.ا
فکر میکنی مشکلت کوچیکه ؟
دیگران نظرشون این بود که مشکلت کوچیکه و بخاطر این مشکل به این کوچیکی کسی حرف از طلاق نمیزنه
این نظر دیگرانه اما نظر خودت چیه ؟
یه زمانی که خیلی بچه بودیم اگر توپمون می افتاد تو خونه همسایه انگار دنیا تو سرمون خراب شده بود و به آخر رسیده بود اما الان اگر هزار تا توپ داشته باشیم اصلاً بهشون نگاه هم نمی کنیم
فکر میکنی انقدر بزرگ شدی که به هزار تا توپی که داری نگاه هم نکنی ؟
اگر به اون اندازه رشد نکرده باشی که اختیار مشکلات زندگیت رو دستت بگیری ، حتی تکان خوردن شوهرت هم برات میشه مشکل لاینحل
پس بزرگی و کوچکی مشکلت به خودت و شوهرت بستگی داره و اینکه چقدر رشد کرده باشید
دوم اینکه من به عنوان کسی که نمیشناسمت و شاید تا آخر عمر هم هرگز نبینمت بهت میگم که به هیچ قیمتی ( تکرار میکنم که به هیچ قیمتی ) نقش مادر را برای شوهرت بازی نکن و مسئولیت هایی که جامعه بر دوش همسرت گذاشته رو به دوش نکش
توجیه و حل این مشکل باید توسط شوهرتون برای خانواده خودش انجام بشه نه شما ، پس خواهشاً کاسه داغ تر از آش نشید و عزت و احترامتون رو حفظ کنید
گاهی اوقات غرور برای آرامش لازمه
یادمه جوونتر که بودم با یک دختر خانمی دوست بودم به نام الهام ، یک روز با هم توی بازار تجریش قرار گذاشتیم و کنار نانوایی که اون زمانها اونجا بود ایستادیم تا با هم حرف بزنیم ، من به خاطر تصادفی که کرده بودم و اون دختر خانم هم خبر نداشت که من تصادف کردم نمیتونستم زیاد روی پا بایستم و به نرده های کنار نانوایی تکیه دادم ، اون خانم بعد از چند دقیقه خداحافظی کرد و رفت و بعد که بهش تلفن زدم گفت نمیتونم باهات بیشتر از این دوست باشم گفتم چرا ؟ گفت چون تو به غرور و شخصیتت بی توجهی
اون روز خیلی ناراحت شدم که بدون اینکه خبر از پا درد من داشته باشه بهم توهین کرده اما بعد ها برام خیلی شیرین شد که یک دختر غرور خودش رو به خاطر مشکلات من به خطر ننداخت و تقریباً از همون زمان من هم تصمیم گرفتم که غرورم رو بخاطر هیچ کسی به خطر نندازم
این حفظ غرور اگر در اون زمان صورت نمی گرفت ، اون خانم باید همیشه من رو تحمل می کرد و چیزی نمی گفت اما ایشان بسیار عقلانی از من جدا شد و خودش رو آزار نداد
من نمیگم که شما جدا شو اما میگم که غرورت رو حفظ کن
معنی این حرفم اینه که اگر صادقانه و با اعتماد به رفتارت احساس میکنی که خطایی مرتکب نشدی هرگز لب به عذرخواهی باز نکن
نکته بعد که خیلی مهم تر از قبلی هاست اینه که هرگز خانواده هاتون رو به هم نفروشید و به خاطر خانواده هاتون به هم توهین نکنید
پدر و مادر هر دوی شما قابل احترام هستند و نه شما و نه همسر محترمتون حق ندارید با کوچکترین تنشی به آنها توهین کنید حتی خیلی کوچک و کم
یادتون باشه که گفتید همسرتون تک پسر هستند و با توجه به گرایشی که به جنس مخالف داره و همچنین محبت های بی بدیل و بی دریغ مادرانه مسلماً توجه ویژه ای به مادرشون دارند اما هرگز و هرگز و هرگز فراموش نکنید که چیزی که زن به مردش می دهد را هیچ مادری به پسرش نمی دهداگر معنای این حرفم را متوجه شده باشید و راه استفاده را هم بدانید ، بدون شک می توانید ملکه ی زندگی همسرتان شوید
یادتان باشد که خیلی از مشکلات زندگی فقط و فقط توسط مرد حل می شود و زن هیچ نقشی ندارد و جالب تر اینکه اگر دخالتی کند اوضاع خراب تر می شود
برادرم در ماه های ابتدای زندگی بیکار بود و با اینکه دنبال کار میگشت اما پیدا نمی کرد ، خانواده ما به کار خیلی اهمیت می دهند و جدای فاکتورهایی که برای کار دارند ، بیکاری را یک ننگ می دانند
یک روز صبح داشتم از خانه خارج می شدم که شنیدم مادرم با کمال بی ادبی به برادرم میگفت : زن نون میخواد ، آب میخواد ، پول میخواد ، لباس میخواد ، تو زن را برای شب بغل کردن میخواهی ؟
آنقدر عصبی شدم که مجبور به دخالت شدم
به برادرم گفتم برو و شب بیا بگو کار پیدا کردم ، حتی اگر سر چهار راه ایستادی و عملگی کردی
برادرم چیزی نگفت و از خانه خارج شد و من با صورتی که به رنگ خون بود به مادرم گفتم به خداوند قسم اگر یک بار دیگه ببینم که در زندگی اینها دخالت کردی وسط همین حیاط زندگی رو به آتیش میکشم و از خانه خارج شدم
شاید بگید که حرفم اشتباه بوده و نباید تند میرفتم اما مادر من فقط با همین رفتار متوجه اشتباهش میشد
گاهی اوقات مرد باید برای دفاع از زندگی اش در مقابل تمام افرادی که دوستی خاله خرسه دارند بایستد
خواهر من ف.ا
یادت باشه که شما داری مردی را از خانواده ای میگیری که تنها پسر بوده ، خواهر شوهر شما ، شما را به چشم رقیب می بیند و نمونه ی مشکل شما را من در روز بارها و بارها می بینم
مادر شوهر شما در حال حاضر فکر می کند که بهترین مادر روی زمین بوده و حالا قراره که شما پسرش را در قفس بندازی و هر روز بهش غذای سوخته بدهی ، پولهایی که به زحمت به دست می آورد را خرج لباس و دکور و .... چیزهای بی ارزش کنی ، قرار است شما بشی ملکه ی عذاب پسرش
حالا شما باید چکار کنی که ایشان آرام آرام ( دقت کنید که گفتم آرام آرام نه یک دفعه ) باور کند که شما مسئول عذاب پسرش نیستی ؟
اولین قدم سکوت است ، سکوت در خیلی از زمان ها بلند ترین فریاد است
گریه نکنید
اگر مطمئنید که اشتباه نکرده اید ، عذر خواهی نکنید و اگر مجبور به عذرخواهی شدید ، محکم بگید که با اینکه اشتباهی نکردم اما به خاطر شوهرم که دوستش دارم عذر میخوام ، تا بدانند که شما بخاطر شوهرتان کوتاه آمدید
بیش از اندازه به شوهرتان محبت نکنید
توقعتان را معقول کنید و بیش از توان شوهرتان از او نخواهید تا مبادا از شما به خانواده اش گلایه یا همان درد و دل کند
و با تمام وجود باور کنید که مادر شوهر ، خواهر شوهر ، پدر شوهر و برادر شوهر همگی خانواده خودتان هستند ، مادر شوهر مادرتان است ، پدر شوهر پدرتان است و . . .
من با توجه به اینکه مسلمان نیستم اما نمی توانم حقایق آشکار و زیبای دین اسلام را منکر شوم
حضرت امام جعفر صادق علیه السلام می فرمایند : الأباء ثلاثه ، اَبِن یُوَلِدُ ، اَبِن یُعَلِّمُ ، اَبِن یُزَوِّجُ
یعنی هر انسانی سه پدر دارد ، اَبِن یُوَلِدُ : کسی که از او متولد شده ای ؛ اَبِن یُعَلِّمُ : کسی که از او درس یاد میگیری ، معلم حکم پدر را دارد ؛ اَبِن یُزَوِّجُ : یعنی پدر همسر
خانم ف.ا
بنا بر گفته ی حضرت امام صادق علیه السلام ، پدر همسر ، حکم پدر خودت را دارد و بالطبع وقتی ایشان پدر خودتان باشد ، همسرش مادرتان است و فرزندانش خواهر و برادرانتان هستند
حرفهای پدر شوهر و مادر شوهر و بقیه خانواده شان را مانند حرفهای پدر و مادر خودتان بشنوید و خرده به دل نگیرید
و حرف آخرم اینکه تمام حرفهایی را که می خواهید با تلفن به همسرتان بگویید را بر روی کاغذ بنویسید ، گویی دارید با او صحبت می کنید و سعی کنید که شما در این موقعیت با همسرتان ارتباط برقرار نکنید اما فراموشش هم نکنید
بگذارید ایشان به شما تلفن بزنند و اگر گلایه ای کردند که چرا تماس نمیگیری بهانه هایی بیاورید که ایشان بداند شما دوستش دارید اما جواب ندادن هایش شما را ناراحت کرده ( صریح صحبت نکنید ) و به امید پروردگار ، زمانی که به کشور بازگشت ، تمام دلنوشته ایتان را در مقابلش قرار دهید و فرصتی دهید تا بخواند و بداند که شما دوستش دارید و معجزه را به چشمان خودتان ببینید
در پناه خداوند مهربان ، شاد و سربلند باشید
-
RE: شوهرم با من صحبت نمی کنه
با سلام خدمت خواهر عزیزم ف .ا
خواهر عزیزم بخاطر مشکلتون خیلی متاسف شدم امیدوارم زودتر اون جوری که به صلاحتونه حل شه خواهرم شما تاپیک منو نخوندی اما منم مشکلاتی شبیه مشکلات شما دارم که قسمت عمده اش شایدم همش حل نشده فقط اهمیتش برای من کم شده یا اینکه خودمو زدم به اون راه تا کمتر عذاب بکشم
منم به خاطر همسرم از خیلی چیزا که برای یک زن مهمترین چیزای زندگیشه گذشتم از ادامه تحصیل (بارتبه تک رقمی فوق لیسانس قبول شدم ), کار عالی حتی مهریه ام (همسرم توی عقدبهم فشار آوردمهریم رو کم منم با چشم بسته و رویای زندگی عالی بعد از مستقل شدن این کارو کردم جلوی همه ایستادم و خیلی چیزای دیگه که از حوصله اینجا خارجه شاید اگه هر کی بشنوه سرش سوت بکشه.
اما الان بعد از دو سال ونیم زندگی مشترک دارم افسوس میخورم چرا برای خودم ارزش قائل نشدم چرا غرورمو بخاطر همسرم شکستم فقط برای اینکه به هر قیمتی زندگیمو حفظ کنم
الان باید برم ولی باز برمیگردم تجربم رو اگه مایل باشی برات بگم خواهش میکنم از حرفام نتیجه گیری نکن یا بخاطر حرفهای من اقدامی نکن فعلا فقط تمام حرفهام رو گوش کن بعد هر کار که فکر میکنی درسته انجام بده
اگه مدیرهای محترم تالار فکر میکنند پست من برای ف ا عزیز باعث نتایج بدی میشه لطفا حذفش کنند
-
RE: شوهرم با من صحبت نمی کنه
ممنون از صحبت های زرتشتی و بئاتریس عزیز.خیلی خوشحال شدم از راهنمایی هاتون و از اینکه مشکل من برای کسانی ارزش داشته که وقت ارزشمندشون رو برای من بذارن.بئاتریس عزیز بی صبرانه منتظر شنیدن تجاربت هستم.
-
RE: شوهرم با من صحبت نمی کنه
با اجازه اقای sci این پست رو بخون در مورد اداب صحبت با همسرت.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط sci
آداب گفتگو رو برات مي ذارم...
-- سبك گفتگو: بهترين سبك گفتگو، گفتگوي صريح است... يعني كاملا واضح و غير مبهم! در اين شيوه شما احساسات، خواسته ها و افكار خودتون رو بيان مي كنيد. از يك طرف حالت منفعل نداريد كه احساس كنيد داره از شما سو استفاده مي شه... و از سوي ديگر با توجه به اينكه عواطف همسرتون رو شناسايي كرديد خودتون رو با احترام به اون عواطف و ارزشها به نحوي معقول تطبيق مي دهيد . در اين فضا از پيش بيني احساسي به جاي ذهن خواني استفاده مي كنيد. افراد صريح، همواره انعطاف پذيرند چرا كه به نيازهاي ديگران،عواطف و احساسات ديگران احترام مي گذارند و چون اعتماد به نفس دارند همواره دنبال خواسته هاي خود نيستند... اين صراحت به سرعت موجب صميميت مي شود! عملا شما اين فرصت رو براي شوهرتون هم قائل هستيد كه برنده بشه و نمي خواهيد كه برنده باشيد! در اين روند ايشون هم به سرعت ياد مي گيره با شما صريح صحبت كنه... و اجتناب نكنه! شما صريح نمي گيد و سعي مي كنيد حرفتون رو بخوريد! بعد مي شيد بمب ساعتي...همه رو يه دفعه مي ريزيد بيرون! نترسيد! احساساتتون رو صريح بگيد... مودبانه و محترمانه! با شرايط فوق و توصيه هايي كه در ادامه مي گم!
-- اين كه مهارت گفتگو كردن چه زماني به كار مي آيد زماني است كه شما و همسرتون داراي اختلاف نظر هستيد و يا متعارض عمل مي كنيد / يا / موضوع بسيار حساس است كه صحبت معمولي در رابطه با آن بسيار دشوار است
-- در گفتگو دو موضوع بسيار مهم است! يكي حالت كلام شما ( تن صدا، بيان، شيوه بيان) زبان بدن شما! عملا شما با هر دو گفتگو مي كنيد... حتي نوع پوشش شما در گفتگوي شما بسيار مهم است... مثلا نمي شه با لباس خواب در رابطه با موضوع مهمي صحبت كرد!
-- استفاده موثر از جملات "من"، از جانب خودتون صحبت كنيد نه همسرتون!
روش استفاده از جملات من استفاده از روش XYZ هست:
هنگامي كه در موقعيت X ، عمل Y را انجام دادي، احساس Z كردم! ترتيب اين بافت مهم نيست اما اين ترتيبي كه گفتم بهترينه! مثلا چندي پيش ناراحت بودي كه همسرت وسائلش رو پراكنده مي كنه... اگر از جملات تو استفاده كنيم : " تو عادم شلخته اي هستي!" تو اصلا به فكر نيستي كه منم خسته ام و سر كار بودم!!! "
اما جملات من: وقتي مياي خونه ( موقعيت X) و وسائلت رو پراكنده رها مي كني ( عمل Y)، احساس ناراحتي مي كنم( بيان احساس Z)
-- متكلم وحده نباشيد و به همسرتون فرصت دهيد جملات شما رو كامل كنه و تكرار كنه
-- در هنگام گفتگو وضعيت مناسب همسرتون داشته باشيد ( اگر نشسته، بنشينيد) (ايستاده، بايستيد، )
-- در چشمانش نگاه كنيد و گاهي دستانش را بگيريد
-- شنونده فعالي باشيد: يعني:
1/ توجه كنيد، تو آشپزخونه ظرف نشوريد بگيد حرف بزن مي شنوم! گوشم با توئه!!!
2/ به احساساتش توجه كنيد/ يكسري از مساول رو نمي گه اما شما مي فهميد از حالت بدنش! آنها رو رد گيري كنيد و بازگو كنيد... ( خيلي ناراحت شدي!! ) شايد عقايدش رو بگه اما احساسش رو نگه!احساس رو كشف كنيد!
3/ به طنين و لحن صداي شوهرتون مثل يك گوينده راديو گوش كنيد!
4/ اعتبار بخشي كنيد!
کی از موارد مهمی که یک گفتگو رو موثر می کنه اعتبار سازی یا اعتبار بخشی است و بی اعتبار سازی هم یکی از مهمترین مواردی هست که گفتگو رو تخریب می کنه...
اعتبار بخشی عملا ارتباط کلامی و حرکتی شماست (زبان شما و زبان بدن شما) که همسرتان رو آگاه می کنه که همراه او هستید.. به آنچه می گوید علاقه نشون می دی و احترام می گذاری، به تجربه اش بها می دی هر چند اگر کاملا هم موافق نباشی
مثلا می گی : به نظر می رسه کار مهمیه! .... فکر می کنم تجربه بزرگی بوده! گاهی با تکان دادن سر و یا حتی جملاتی که نشان دهنده درک صحیح از احساسات ایشون هست اعتبار بخشی می کنید! احساس می کنم امروز خیلی این موضوع خسته ات کرده! فکر می کنم واقعا نمی خواستی باهاش همراه باشی!
اگر در مورد افکارش صحبت می کند و یا با جملاتی احساساتش رو بیان می کنه به اونها اعتبار بدهید
بعضی مواقع در گفتگو شما کاوش می کنید در مورد احساسی که واقعا عنوان نمی شه! مثلا شوهر شما در رابطه با موضوعی صحبت می کند و نمی گوید چقدر ناراحت شده! شما می پرسید: به نظرم این موضوع ناراحتت کرده! شاید شوهر شما به شما بگه: نه اینطور نیست... (اما متوجه شده که شما به احساساتش توجه داشتید و این کافیه)
شما در روند اعتبار بخشی عملا تایید نمی کنید... از احساسات خودتون فرا تر می رید و گوینده رو درک می کنید...
هرگز جای او صحبت نکنید و عملا حرفی تو دهنش نگذارید در این فرایند شما هیچ نیتی نباید داشته باشید... جز گوش دادن و درک و توجه! همین
5/ سوالهاي باز بپرسيد تا اطلاعات بيشتري بگيري! تشويقش كنيد اطلاعات بده!
6/ گفته هاش رو بدون كم و كاست و زياد كردن، خلاصه كنيد و بهش بگيد! مثلا مثل ديشب: پس منظورت اينه كه اگر ساعت 7 راهي بشيم به موقع مي رسيم!
چند تا موضوع هم هست كه گفتگوي شما رو مثل ديشب تخريب مي كنه:
1. تشديد! گفتگوي ديشب و امروز صبح شما رو تشديد خراب كرده! شما چيزي رو مطرح مي كني/ همسرت با كلام بدتري پاسخ مي ده/ شما منفي تر پاسخ مي دي/ او منفي تر و دعوا مي شه! چي كار كنيم نشه!!!
-- نياز نيست برنده بشيد!!!
-- تن صدايتان رو نرم كنيد و سريعا اعتبار بخشي كنيد!
2. بي اعتبار سازي: شما گاهي بدون آنكه واقعا بخواهيد تجربيات و احساسات همسرتون رو محترمانه و يا غير محترمانه تحقير/ انكار و بي اعتبار مي كنيد! جملاتي مثل : اصلا اينطور نيست! فكرت اشتباهه! ايني كه ميگي غلطه!!! يا سرزنش مي كنيد!: گفتم اينطوري نكن! يا مقايسه مي كنيد: يارو هيچي حاليش نيست! وضعش رو ببين!!!
براي جلوگيري از اين موضوع، اعتبار بخشي كنيد
3. تفسير منفي نكنيد. از جملات و عبارتها تفسير منفي نكنيد/ شنونده باشيد و ذهن خواني نكنيد
4. از بحث اجتناب نكنيد/ كناره گيري نكنيد! اينكه محل رو ترك كنيد و برويد و يا يك دفعه ساكت باشيد! طفره بريد...
*براي هفته اي كه مي آد هر شب 20 دقيقه گفتگو كنيد! اما نه در رابطه با مسائل مهم و حياتي! راجع به مسائلي كه نه مهم هستند و نه تعارض داريد...
* از شوهرتون 5 بار تشكر كنيد كه 2 بار آن با عبارت بهت افتخار مي كنم همراه باشه... شيوه تشكر حتما با جملات "من" باشه... احساس خيلي خوبي دارم وقتي...
* روابط زناشوييتون رو فراموش نكنيد
در مورد مثال اینکه چطور از خصوصیات مثبت همسرتون استفاده کنید این تاپیک رو بخون:
از حرفهایی که همسرم جلوی خانواده ام میزند خجالت میکشم
لازم نیست به همسرت بدی چیزی بخونه. اول خودت همه چیز رو یا بگیر وقتی شما درست رفتار کنید عکس العمل همسرتون هم به مرور به رفتارهای درست شما مثبت میشه.
-
RE: شوهرم با من صحبت نمی کنه
با تشکر از دلجو دلتنگ عزیز:72: دلتنگی داره منو دیوونه می کنه.کم آوردم.خیلی خیلی تحملش براش سخته.جناب زرتشتی گفته بودن باید خونواده همسرت رو مثل خونواده خودت بدونی.به خدا اینجوری می دونستم.هم باهاشون صمیمی بودم هم تو کارا کمکشون می کردم... ولی اونا با وجود اینکه می گفتن تو مثل دخترمونی ولی در عمل با من اینجوری نبودن.این قدر از من متنفر بودن که مشتاقانه دوست دارن من و شوهرم از هم جدا شیم.من شوهرم یه سرما میخورد به مادرش نمی گفتم می گفتم پسرش راه دوره نگرانش میشه ولی اون با زندگی ما چیکار کرد...دلم شکسته.دلم خیلی گرفته.نمی تونم گریه نکنم
-
RE: شوهرم با من صحبت نمی کنه
ف۰ا عزیز تونستی با مشکلت کنار بیایی؟؟ تو چه شرایطی هستی؟؟؟ ما رو از خودت بیخبر نذار:72:
-
RE: شوهرم با من صحبت نمی کنه
ممنون که به فکرم هستی سیماجون.به سختی تحمل کردم که امروز باهاش تماس نگیرم و نگرفتم و از اونم خبری نشد.با خواهرم رفتم بیرون ولی مدام به گوشیم نگاه می کردم.سخته خیلی ولی چیکار می تونم بکنم.کاش زودتر از تصمیمش مطلع می شدم.اون طور می تونستم برا ایندم تصمیم گیری کنم.خیلی معلق بودن بده.لطفا برام دعا کنید.
-
RE: شوهرم با من صحبت نمی کنه
ف . ا عزیزم سلام
من کاملا حال الانت رو درک میکنم یک روز که همسرم (دوران عقد) زنگ نمیزد مثل مرغ پر کنده بودم حتی گوشیمو با خودم میبردم حموم نکنه زنگ بزنه من متوجه نشم :311:مثل دیونه ها میشدم تا اینکه بالاخره طاقت نمی آوردم بهش زنگ میزدم
هر چی خانوادم بهم میگفتن بهش زنگ نزن اگه بخواد خودش میاد یا خودش زنگ میزنه متوجه نبودم اصلا انگار حرف کسی رو نمیشنیدم این موضوع و یک سری چیزای دیگه باعث شد همسرم متوجه بشه من چقدر بهش وابستم و برای دیدنش لحظه شماری میکنم
اونم تا تونست از این قضیه حد اکثر استفاده رو به نفع خودش کرد زد زیر تمام قولهایی که قبل از ازدواج داده بود و هر وقت هم من مخالفت با خواستش میکردم میگفت پس تو عقد میمونی منم عروسی نمیگیرم و تا چندین روز ازش خبری نمیشد تا من خودم باهاش تماس میگرفتم فهمیده بود من چقدر مشتاقم با هم زندگیمونو شروع کنیم . با این تهدیدش جا میزدم و قبول میکردم حالا که فکر میکنم خیلی اشتباه میکردم
مثلا یکی از این موارد خودش و خانوادش قول داده بودن با وجود طبقه بالا خونه خودشون برامون خونه مستقل بگیرن و میگفتن اجاره طبقه بالا خونشون مال پسرشونه تا دچار مشکل نشه ولی بعد همسرم که به شدت وابسته به خانواده ومادرشه زد زیر حرفش اول قبول نکردم برم اونجا زندگی کنم همسرمم گفت باشه پس منم حالا حالا ها عروسی نمیگیرم ومنم........
حالا دارم چوب اون تصمیمم رو میخورم کاش کوتاه نمی اومدم حالا برای توجیه دخالتهای خانوادش میگه چون به ما خونه دادن حق دارن نظر بدن و خیلی موارد دیگه که اگه بگم طولانی میشه
دوست من هدفم از این همه صحبت این بود که بهت بگم خواهش میکنم خوددار باش تو با این بی صبری اولا خودتو بعد پدر مادر مهربونتو اذیت میکنی تو باید قوی باشی همسرت باید تکلیفش رو با خودش و خانوادش روشن کنه اینم که میگی از بلا تکلیفی خسته ای درکت میکنم اما چون خودم تجربش رو دارم فکر میکنم فقط وابستگی بیش از حد (مثل خودم) به همسرت داری فقط میخوای صداشو بشنوی حق داری این حق توست که با همسرت شاد باشی اما دوست من شاید همسرت میخواد کاری کنه که دیگه از ترس تکرار این تجربه حتی جرات نداشته باشی خلاف نظر خودش و خانوادش نفس بکشی
شایدم من با بدبینی فکر میکنم اما بهتره این احتمال رو هم در نظر بگیری دلم نمیخواد کس دیگه ای اشتباه منو تکرار کنه مثل من عذاب بکشه
دوست من این یک امتحان خوبه که بفهمی کجای زندگی همسرتی و چقدر براش ارزش داری اگه تماس گرفت خیلی خوب و دوستانه باهاش صحبت کن ولی در عین حال محکم مردا از زنای ضعیف و آویزون متنفرن
اگه گفت زمان میخواد تا فکر کنه بگو برای تصمیمش ارزش قائلی و امیدواری با توضیحاتی که دادی بهترین تصمیمو بگیره نگران نباش هیچ اتفاقی نمی افته رفتار الانت روند زندگیتو در آینده مشترک با همسرت تعیین میکنه
اگه یک بار از روی ضعف برخورد کنی تا آخر باید کوتاه بیای البته نباید از اون ور بوم هم افتاد منطقی و قوی عمل کن
باهاش تماس نگیر بذار خودش زنگ بزنه آخرین حرفم هم اینه که مشکل از اون جایی شروع شد که توقعی که از پدر همسرت داشتی بر آورده نکرده اصلا چرا باید همچین توقعی داشته باشی؟
این زندگی توست اونجام خونه توئه نباید از کسی حتی پدر مادرت توقع داشته باشی ازشون بخواه کمکت کنن چون همسرت اینجا نیست اما توقع نداشته باش این طوری راحتتر زندگی میکنی.
ببخشید سرتو درد اوردم امیدوارم منظورم رو رسونده باشم
خواهر خوبم با تمام این حرفا درکت میکنم سخته اما تحمل کن بخاطر خودت
به خدا توکل کن برات دعا میکنم خوشبخت باشی من تا جایی که بتونم و اگه بخوای در حد همین تالار باهاتم:310:
حالا بخند بعد هر سختی راحتیه نگران نباش پدر مادرتم ناراحت نکن
کامیاب باشی
-
RE: شوهرم با من صحبت نمی کنه
سلام ف. ا عزيز
كاملا با حرف هاي بئاتريس موافقم. خواهش مي كنم حرفاش را با دقت بخون و گوش كن.
به قول معروف تو مو بيني و ما پيچش مو.:305:
اينا چيزهايي است كه ما تجربه كرده ايم ولي شما نه. پس به راهنمايي هاي دوستان گوش بده تا هرگز تجربه نكني.:305:
-
RE: شوهرم با من صحبت نمی کنه
ممنون بئاتریس عزیز :72:.حتما به راهنمایی هات عمل می کنم.منم آرزوی خوشبختی برات دارم:43:.از این که درکم می کنی خیلی خوشحالم و امید وارم این روزای سختی که ما تجربه کردیم هیچ کس تجربه نکنه.چون به من واقعا سخت می گذره. نمی دونی روزها چقدر برام طولانی هستن.من حتی به خاطر وضعیت خراب روحیم از نظر جسمی خیلی ضعیف شدم.من اصلا نمی تونم هیچ کار مفیدی انجام بدم و مدام توی اتاقم دارم قران می خونم و فقط این کاره که منو تا حدی آروم می کنه.امیدوارم این همه صبر نتیجه ای داشته باشه. از خانم موفق هم تشکر می کنم.خیلی خوشحالم که دوستای خوبی چون شما دارم.ممنون که تنهام نمی ذارید.:72:
-
RE: شوهرم با من صحبت نمی کنه
سلام به همگی دوستان.شوهرم بعد از چند روز با من تماس گرفت و این دفعه از من خواست که ماجرای اتفاق افتاده اون روز رو براش تعریف کنم و من تا اونجایی که گذاشت براش تعریف کردم.ولی شوهرم حرفای 4نفر از اعضای خونواده خودش را در این مورد شنیده و شاید حق داشته باشه که حرفای من رو باور نکنه.البته بعضی از حرفام رو باور کرد.آیا راه حلی وجود داره که من بتونم بهش حرفام رو ثابت کنم؟شاید خانواده اش هم دروغ نمی گن فقط قضیه رو از دید خودشون تعریف کردن.خلاصه اصلا بگذریم مقصر کی بوده بالاخره اتفاقیه که افتاده حتی اگر من رو مقصر بدونید.من الان باید چی کار کنم؟لطفا من رو راهنمایی کنید.شوهرم از من انتظار داره که من معذرت خواهی کنم و اعتقادش بر اینه چون من این قضیه رو شروع کردم باید خودم اون رو تموم کنم.به من می گه تو حاضر نیستی غرورت رو به خاطر زندگیمون بشکنی.ولی من گفتم من غرورم رو شکستم.به خاطر تو و زندگیمون حاضرم با وجود اینکه اشتباهی نکردم معذرت خواهی کنم.نمی دونم باید چی کار کنم.حالم خیلی بده.با خانوادم هم در گیر شدم فقط به خاطر این که گفتم منو به حال خودم بگذارید.مامان و یکی از داداشام مدام می گن طلاق بگیر.تو نمی دونی چی به صلاحته.فضای خونه برام غیر قابل تحمل شده.در طول روز مدام تپش قلب و استرسی که کنترلش دست من نیست دارم. خیلی کم پیش میاد که از اتاقم برم بیرون.شوهرم می گه آبروی من و تو جلوی اطرافیان و فامیل و همسایه رفته.هیچ کس دیگه برا ما ارزش قائل نیست.خسته شدم.نمی دونم باید چی کار کنم؟من واقعا حرفایی رو که به شوهرم منتقل کردن رو نزدم. لطفا منو سرزنش نکنید که چرا اون روز اصلا به مامانت زنگ زدی.لطفا برای از این به بعد منو راهنمایی کنید.من نا خواسته با خانواده خودم در گیر شدم .مامانم خیلی ناراحته که من حالم بده و غصه می خورم.می خواد برام دلسوزی کنه.من درکش می کنم.منتظر راهنمایی های دوستان عزیزم هستم.متشکرم
یادم رفت که بگم شوهرم مامانم رو تو این قضیه مقصر می دونه و مدعیه که مادر من تو زندگیمون دخالت می کنه.راستش مامان من( و حتی خودم )آرزو داشت که من دکتری بخونم و وقتی شوهرم اجازه نداد خیلی مادرم ناراحت شد و تمام تلاشش رو کرد که من بتونم ادامه تحصیل بدم ولی من چون مخالفت شوهرم رو دیدم به خاطرش کوتاه اومدم.واین از جمله مسائلی هست که شوهرم مدعیه مامانم تو زندگیمون دخالت کرده.
-
RE: شوهرم با من صحبت نمی کنه
مادرم اومده تو اتاق و بدون اینکه بدونه من با شوهرم چه صحبتایی کردم به من میگه که من می دونم تو نمی تونی تو این خونه دوام بیاری داری روانی می شی برو معذرت خواهی کن.راستش من 2تا برادر با دو اخلاق کاملا متفاوت با هم دارم .هر دوشون از من بزرگتر هستند ولی من رابطه ام با داداش بزرگتر عالیه و با این کوچکتره همیشه مشکل داشتم.اون همیشه می خواد تو کارای من دخالت کنه و مثل اینکه به نوعی به من حسادت می کنه برا همین مدام منو مسخره می کنه و به من میگه تو ضعیفی وگرنه حرف شوهرت رو گوش نمی دادی و می رفتی دکتری می خوندی یا اینکه منو سرزنش می کنه که چرا پولام رو به شوهرم برا خرید خونه دادم. یا اینکه چراشوهرم نفقه به من نمی ده. میگه ادامای ضعیف باید برن بمیرن خودت رو بکش.اون مجرده و با ما زندگی نمی کرد ولی بنا به دلایلی از روزی که من مشکل پیدا کردم اون مجددا با ما زندگی می کنه.حضور اون تو خونه باعث شده رنج و عذاب من صد برابر بشه.نمیدونم باید چی کار کنم.مامانم میگه اگر شوهرت فکر می کنه من دخالت می کنم بیاد و تو رو ببره ومن برا اینکه بهش ثابت کنم دخالتی ندارم فکر می کنم دختری نداشتم.کسی می تونه درک کنه من چه شرایط سختی رو تحمل می کنم.من حتی اگر تصمیم بر این بشه که جدا شم از روزای بعد از جدایی می ترسم خیلی.نمی تونم این حرفا رو غیر از با شما به کس دیگه ای بزنم. می دونم خانوادم غیر از داداشم همه دوستم دارن و هر حرفی می زنن از سر دلسوزیه ولی واقعا نمی دونم باید چی کار کنم.
-
RE: شوهرم با من صحبت نمی کنه
دوست عزیز،
شما علت بحثتون با مادرشوهرتون را ننوشتید اما اینطور که از نوشته های اخیر شما مشخصه، کمی هم خودتون را مقصر می دونید.
درست نیست که برای یک بحث و اشتباهی که پیش اومده اینقد جدی به جدایی فکر کنید. بهتره همونطور که خودتون به این نتیجه رسیدین و مادرتون هم گفتن عذرخواهی کنید و از این به بعد سنجیده تر عمل کنید.
اگر همسرتون به راهنمایی های مادرتون حساس هستند، شما هم سعی کنید اونها را کمرنگ تر جلوه بدین تا حساسیت شون برانگیخته نشه.
در مورد صحبت های برادرتون هم فکر نکنید که همه اش از سر دشمنی و حسادت است ( بعیده برادر برای خواهرش بد بخواد. شاید سوتفاهم است ) ولی بعضیهاش منطقی به نظر می رسد. از جمله اینکه شما نفقه بخواهید یا در خانه ای که پولش را داده اید سهیم باشید و ... گذشتن از حق و حقوقتون درست نیست.
-
RE: شوهرم با من صحبت نمی کنه
شبنم عزیز من از نظر خودم مقصر نیستم و من فقط دوست دارم این قضیه هر چه زودتر ولی با یک روش درست که برا ادامه زندگیمون مناسب باشه ختم به خیر بشه.شوهرم از اون سر دنیا چه طور می تونه به من نفقه بده.درسته که باید قبل از رفتنش در این مورد اقدامی انجام می داد ولی داداشم با حرفاش فقط می خواد منو سرزنش کنه و این اولین بارش نیست.شوهرم منو تو خونه سهیم می دونست ونمی خواد حقی از من در این زمینه پایمال کنه ومن خودم داوطلبانه این پول رو دادم و اون منو مجبور نکرد.من بحث خاصی با مادر شوهرم نداشتم و همه را قبلا بیان کردم و یک مسائله ساده این قدر بزرگ شده و اگر من خودم رو مقصر می دونستم این قدر تحمل این روزا برام سخت نبود.سخت بود ولی نه به این اندازه. ممنون از راهنمایی هات.منتظر شنیدن نظر سایر دوستان هم هستم.
راستش صحبت من با شوهرم به علت تمام شدن اعتبار ناتمام باقی موند و من می دونم که درست نیست این مشکلو تلفنی حل کنم.ولی احساس کردم که شوهرم می خواد با عذر خواهی من از خانوادش همه چی تموم شه و اون وقت برگرده ایران.ولی به نظر شما به خانواده من توهینی نشده؟من با عذرخواهی ام خانوادم رو تحقیر نمی کنم؟اگر عذرخواهی کار درستیه من اون رو انجام میدم ولی می دونم تو این شرایط من اگر در این زمینه تصمیم می گیرم یا مامانم نظری می ده شاید چندان منطقی نباشه و بیشتر از روی احساسات باشه برا همینه که نظر شما بزرگواران رو جویا میشم.لطفا منو راهنمایی کنید که در ارتباط بعدی باید چه طور با همسرم صحبت کنم.ممنون
لطفا منو ببخشید.من واقعا احساس در ماندگی می کنم .نمی دونم راه درست چیه و امیدوارم شما بتونید منو راهنمایی کنید.احساس می کنم درماندگی من بعضی از دوستان رو ناراحت کرده
-
RE: شوهرم با من صحبت نمی کنه
به نظره منم برو معذرت خواهی کن.تا کی می خواین کشش بدی.از حرفای شوهرتم معلومه اگه بری معذرت بخوای قدر کارتو می دونه و چون گفته به خاطر زندگیمون عذر بخواه.اونم ازین وضع خسته شده.نمی تونه به مادرش بگه بیاد از تو معذرت بخواد.درکش کن
-
RE: شوهرم با من صحبت نمی کنه
راستش من از خانواده شوهرم خیلی می ترسم.اصلا دوست ندارم باهاشون روبرو بشم.شاید درکش خیلی سخت باشه ولی روبرو شدن دوباره با اونا خیلی برام سخت و وحشتناکه. تصور اتفاقی که اون روز برام افتاد مثل یک کابوسه. مدام از این می ترسم که حتی اگر معذرت خواهی کنم اونا بازم بخوان زندگیمونو خراب کنه. چه طور می تونم متوجه شم که شوهرم واقعا دوستم داره؟من اگر معذرت خواهی کنم و برگردم اگر روزی خدای ناکرده مشکلی پیش یباد همه منو سرزنش می کنن و شاید اصلا منو قبول نکنن. بعضی از اطرافیانم معتقدن زندگی ما عاقبت خوشی نداره و اگر در دوران عقد جدا بشم به نفع خودمه.راستش من خیلی شوهرم رو دوست دارم شاید این باعث میشه که بعضی از ایراداش رو نبینم یا اگر می بینم فکر می کنم قابل حله.من اصلا دوست ندارم جدا بشیم البته در صورتی که دیگه چنین اتفاقاتی نیفته و مطمئن باشم که شوهرم دوستم داره.می دونم من با یکسری تغییرات در خودم میتونم مانع از بعضی از معضلات خانوادگیم بشم ولی خودتون که بهتر می دونید همیشه همه چیز دست من نیست که من در ایجاد یا عدم ایجادش نقش داشته باشم. خیلی سوال بی جواب تو ذهنم دارم...
خانواده شوهرم از هر رفتار من منظور سوء برداشت می کنن و مثلا تا این حد که خواهر شوهرم فکر می کنه من قیافه اونو زشت می دونم و قصد مصخره کردنش رو دارم (اینو شوهرم بهم گفت).ولی خدا بهتر می دونه که اصلا این جوری نبوده.راستش خواهر شوهرم از من 8ماه بزرگتر و ما با هم هم دانشگاهی بودیم و ایشون باعث آشنایی من و برادرشون شدن.من همیشه سعی کردم با خواهر شوهرام دوست باشم ولی اونا خودشون رو از من کنار می کشن. و طوری برا شوهرم وانمود می کنن که انگار من خودم رو از اونا دور می کنم.من تو مدت عقدمون با تلفن واس ام اس باهاشون در ارتباط بودم ولی به ندرت پیش میومد که اونا با من تماس بگیرن. من از ارتباط مجدد باهاشون هراس دارم و می ترسم از هر حرف و رفتار من منظور خاصی برداشت کنند.شاید این نظر من باشه من نمی خوام بگم خودم حساس نیستم ولی اونا به خاطر حساسیت زیادشون رو رفتار اطرافیانشون با خیلی از اقوامشون قهرن .به نظر شما من باید چه طوری برخورد کنم؟چون اونا از کوچک ترین رفتار من ناراحت میشن و سریعا در مقام انتقام جویی بر میان.
خیلی سوالاتم زیاد شدن،میدونم.ببخشید.اینجا تنها جایی که با گفتن حرفام و شنیدن حرفای شما آروم میشم.
-
RE: شوهرم با من صحبت نمی کنه
لطفا منو راهنمایی کنید دوستان
-
RE: شوهرم با من صحبت نمی کنه
عزیزم من اگر جای شما بودم سهم خودم رو در مشکل بوجود اومده می پذیرفتم . مثل همینکه شما از پدر شوهرت توقع داشتی و غر زدی و یا به خانوادت خبر دادی و مشکل رو بزرگتر کردی. پس تا حدی هم شما مقصر بودی.
و بعد به همسرم می گفتم به خاطر تو و زندگیمون من حاضرم معذرت خواهی کنم . اما ایا اگر من عذر خواهی کنم به نظر شما مشکلات ما تمام می شود؟
و دیگه هیچی نمی گفتم تا ببینم شوهرم تا چه حد پشت من است و نظرش چیست.
ببین عزیزم شما باید خودت تمام جوانب رو بسنجی و بر تصمیمی که در اخر می گیری (موندن با همسرت یا جدایی ) قاطع بایستی. انوفت برای رسیدن به تصمیمی که گرفتی بیایید تا ما اگر تونستیم کمکتون کنیم. در حال حاضر به نظر می رسه خودتون هم نمی دونید چی می خواهید.
-
RE: شوهرم با من صحبت نمی کنه
ممنون از دلجوی عزیز.:72: من تصمیم به جدایی ندارم ولی همین طور که می دونید زندگی دو طرف داره و من تنها تصمیم گیرنده نیستم.من مشکلم را این جا مطرح کردم تا از دوستان برای جلوگیری از وخیم تر شدن اوضاع کمک بگیرم. و تا حدودی این تالار سنگ صبوری برای شنیدن درد دل های من تنها باشه که این جوری بود.از همه دوستان به خاطر راهنمایی ها و ابراز همدردی ها سپاسگذاری می کنم :72::72:و آرزو دارم که مشکل تمامی افرادی که به این تالار سر می زنن به زودی زود ختم به خیر بشه.
-
RE: شوهرم با من صحبت نمی کنه
من فکر میکنم برای ادامه ی این رابطه بهتره شما یکبار دیگه برای همیشه با همسرت در این مورد صحبت کنی و بگی که من خوب فکرامو کردم و همه ی جوانب رو سنجیدم؛ راستش فکر می کنم توی هر موضوعی که اتفاق میافته هر دو طرف مقصر هستند و این میتونه کم و زیاد داشته باشه، من هم قبول دارم که تا حدودی مقصر بودم؛ بنابراین سهم تقصیراتم رو با توجه به اینکه شما رو دوست دارم و بخاطر زندگیم می پذیرم؛ و حاضر به معذرت خواهی هستم؛ اما این رو برای وقتی میذارم که شما در کنارم باشی و ما باهم بریم اون جا و این کار رو انجام میدم!
اما دوست دارم که جایگاه من هم توی این زندگی مشخص بشه! من کجای زندگی شما هستم؟ آیا شما تا آخر عمر سر هر مساله ای که به شما تلفنی گفته بشه؛ قضاوت خواهید کرد و من رو مقصر خواهید دونست؟
آیا من و شما می تونیم خودمون برای زندگی مون تصمیم بگیریم؛ بدون دخالت خانواده ها؟ (بگید که میخوام حد استقلال فکری شما رو بدونم؟) اینکه همسر من تا چه حدودی و در چه مسائلی خانواده ی من و خانواده ی خودش را در مسائلمون دخالت میده؟
-
RE: شوهرم با من صحبت نمی کنه
سلام عزیزم من با حرفهای del عزیز کاملا موافقم بهتره با همسرتون صحبت کنید وقتی اومد بیاد خونتون از خانواده شما دلجویی کنه بعد با هم برید پیش خانوادش
از این به بعد هم بهتره جوری رفتار کنی که کسی تو زندگیت دخالت نکنه و شما هم هیچ توقعی از خانوادش نداشته باشی که خیلی دوست داشته باشن وبخوان تو کارها کمکت کنن
وقتی انسان تو ذهنش انتظاراتی داشته باشه و طرف مقابل اون انتظارات رو برآورده نکنه ناراحت میشه کینه به دل میگیره ولی وقتی اصلا انتظاری نداشته باشی نه خودتو اذیت میکنی نه دیگران رو
همسرتون چرا خارجه؟ همیشه میره؟؟
هیچ مشکل دیگه ای با همسرتون ندارید؟
حضوری صحبت کردن خیلی خیلی بهتر از تلفنه
-
RE: شوهرم با من صحبت نمی کنه
ممنون از دل و همدم عزیز:72::72: همسرم دوباره با من تماس گرفت و منطقی با من صحبت کرد.کاملا تغییر رویه داده بود و اینو حتی از لحن صحبت کردنش می شد فهمید. داره تلاش می کنه که این مشکل رو به نحوی حل کنه ولی احساس می کنم تا حدودی کلافه است. ما با مشورت با هم تصمیم گرفتیم رزرو تالار عروسی رو کنسل کنیم و من امروز این کارو انجام دادم.چون حتی اگر هیچ ناراحتی بین دو خانواده پبش نیومده بود تو این فرصت اندک ما نمی تونستیم مقدمات مراسم رو فراهم کنیم.من دوست دارم زودتر با هم زندگی مشترکمون رو زیر یک سقف شروع کنیم.به نظرم این جوری دخالت اطرافیان خیلی کمتر می شه.برای من اصلا مراسم جشن عروسی مهم نیست نه به خاطر این قضیه، من از قبل هم این نظر رو داشتم.به نظر شما این اشتباهه که تو این وضعیت مراسم نداشته باشیم؟ما برای عقدمون یه جشن ساده و دوست داشتنی داشتیم.
در کل نمی دونم چی پیش میاد و خانواده من و شوهرم چه برخوردی خواهند داشت.منتظر شنیدن راهنمایی شما دوستان عزیز هستم.
اقتضای شغل همسرم اینه که سفر زیاد میره و این محدود به یک برهه زمانی است .یعنی موقتیه.به نظرم هیچ زندگی بدون مشکل نیست و ما هم مشکلاتی داشتیم که به نظر من بیشتر به خاطر دیگران بوده تا خودمون دو تا.ولی این مشکلات جزئی هستن و فکر می کنم بعد از مستقل شدنمون دیگه تکرار نخواهند شد البته امیدوارم.از خدا می خوام که تو این مسیر پر فراز و نشیب تنهامون نذاره و همیشه یاریمون کنه.ان شاءا...
برای همه دوستان عزیزم در تالار همدردی آرزوی خوشبختی دارم.منو از دعای خیر خودتون فراموش نکنید.متشکرم
-
RE: شوهرم با من صحبت نمی کنه
ف.ا عزیزم؛ خوشحالم که همسری داری که با درایت میخواد مسائل رو حل کنه! اما در مورد تصمیمت برای مراسم عروسی میخواستم نکته ای رو به شما بگم و اون اینکه احساس می کنم شما به دلیل مسائلی که بین تون رخ داده؛ یه مقدار خسته و آزرده شدید؛ بنابراین ترجیح میدید که هر چه زودتر این مسائل فروکش کنه و این رو در نگرفتن مراسم می دونید!
راستش اگه نظر واقعیت اینه که مراسم رو نمی پسندی؛ مساله ای نیست!
اما اگه بخاطر شرایط روحی که الان براتون پیش اومده؛ این تصمیم رو گرفتید؛ یه مقدار دیگه هم صبوری کنید و اجازه بدید که این مساله به کلی حل بشه و بعد تصمیم بگیرید! چون هستند خیلی از خانوم هایی که به خواست قلبی خودشون این کار رو انجام نمی دهند و بعدها با کلی پشیمونی و حسرت، نسبت به دیگران و البته سرزنش کردن همسرانشون و مقصر دونستن اونها در این امر؛ زندگی رو به کام هر دوی خودشون تلخ میکنند!
پس یه کم در این مورد صبورتر باشید؛ فکر می کنید بهتره!
امیدوارم شادی و عشق بیشتر به زندگیتون برگرده!:46:
-
RE: شوهرم با من صحبت نمی کنه
ممنون دل عزیزم.:72:خیلی خوشحالم که دوستی چون شما منو از راهنمایی های خودش محروم نمی کنه:43:.آرزوی بهترین ها رو برات دارم
-
RE: شوهرم با من صحبت نمی کنه
ف.ا عزیز سلام
ما رو بی خبر نذار اگه اتفاق تازه ای افتاد بیا بنویس
-
RE: شوهرم با من صحبت نمی کنه
ف.ا عزیز سلام:72:
تاپیک شما من و دو بار ناراحت کرد. یکی اتفاقات پیش اومده و دیگری اینکه اینجادوستان خیلی خوبی هستن که الان سکوت کردن. بگذریم.
فکر می کنم به خاطر اینکه مشکلاتت حل بشه و کارتون به جدایی نکشه داری به خودت خیلی فشار میاری و سعی می کنی هر چیزی و بپذیری. عزیزم ترس از جدایی و کنار بذار و اون وقت تصمیم بگیر. اگه جایی با نظر همسرت مخالفت کنی چه اتفاقی میفته؟
در مورد خانوادش با وجودی که احساس می کنم سهم شما در به وجود امدن این مشکل خیلی کم بوده اما می تونی اندازه همون کم معذرت خواهی کنی اما با نظر دل عزیز موافقم حتما سعی کن موقعی این کار و انجام بدی که شوهرت باشه.
در مورد خانواده خودت بهتره سعی کنی رابطت و با مادرت خیلی خوب و محکم کنی. کاری نکن که مادرت ازت برنجه. حتی بعد از ازدواجت نقش مادرت در زندگیت مهمه. همون محبتی که غیر مستقیم ازش دریافت می کنی خیلی مهمه تو زندگیت.
متاسفانه ما خانما فکر می کنیم همون محبتی که از شوهرمون دریافت می کنیم کافیه اما اگه دقت کنی مردا جدای محبتی که از همسرشون دریافت می کنن دنبال محبت و احترام از خانوادشون هم هستن. پس شما هم خانوادت و کنار نذار.
به نظرم با مامانت یه مشاور برو. یک مشاور حضوری. فقط با مامانت. قبلش خودت با مشاور حرف بزن و کامل موضوع رو براش توضیح بده و بعد از مامانت بخواه که بیاد. بازم تاکید می کنم رابطتت و با مامانت خوب کن.
اما یه چیز دیگه: اشتباه شما در اینه که هر حرفی که از شوهرت می شنوی به خانوادت انتقال می دی. نمی تونی یه حرف و با همه سختیش تو خودت نگه داری و تنهایی بار سختیش و به دوش بکشی. می خوای زود سختیش و با دیگران تقسیم کنی. و همین باعث شده که مادرت اینقدر از همسرت دل چرکین بشه.
خب دختر خوب برای چی به مامانت گفتی مثلا شوهرت ایمیل داده که به مامانت بگو نگران پولش نباشه ادم تو ناراحتی حرفایی می زنه که خودشم بهشون ایمان نداره.
به نظرم وقتی که شوهرت برگشت یه روز به دور از هیاهو برین بیرون و براش توضیح بده که سهم شما در این مشکل چقدر بود و بعد ازش توضیح بخواه که چرا حرفایی مثل (برگشت پول به مامانت) که به قول شما اصلا مامانت در این مورد حرفی نزده بود گفته؟ بگو ایا در اینده هم قراره همین طور با حرفای دیگران قضاوت کنه.؟
البته همسرت داره سعی می کنه خلی درایت به خرج بده ولی با این حال در مورد اینده خوب باهاش حرف بزن.
الانم همین رویه ای که پیش گرفتی خیلی خوبه تا ازت توضیح نخواسته شما توضیحی نده.
مطمئن باش یکی از دلایلی که او برگشته همین بوده که شما در مورد خانوادش بد گویی نکردی. همین رویه رو ادامه بده.
من سعی می کنم بازم بیام و امیدوارم مشاوران عزیز به اینجا هم سری بزنن.
موفق باشی عزیزم:72:
-
RE: شوهرم با من صحبت نمی کنه
سلام
sisili عزیز متاسفانه حضور کارشناسان و دوستان باتجربه توی تالار خیلی کم و کمرنگ شده و من نمی دونم واقعا چرا؟!
-
RE: شوهرم با من صحبت نمی کنه
سلام به دوستان عزیز و ممنون از این که به یادم هستید.:72:راهنمایی های شما سیسیلی عزیز خیلی برام ارزشمنده و حتما بهشون عمل می کنم.(وقتی خیلی تنهام و حمایتی از طرف شوهرم نمی بینم مجبور میشم با کسی که بهتر از مامانم پیدا نمی کنم درد دل کنم و واقعا قصد رنجوندن یا دل چرکین کردنش رو ندارم .میدونم اشتباه کردم.این صحبت شما رو هم خواهرم بهم متذکر شد و حتی شوهرم گفت ناراحت بوده که این حرفا رو زده و من به مامانم حرفی منتقل نکنم.سعی می کنم در آینده تکرارشون نکنم)اتفاق جدیدی پیش نیومده بئاتریس عزیز غیر از این که من هر روز دلتنگ تر میشم و این منو خیلی عذاب میده.منتظر همراهی مجدد و شنیدن راهنمایی شما دوستان و مشاوران محترم هستم.
-
RE: شوهرم با من صحبت نمی کنه
سلام:72:
عزیزم به شوهرت زمان بده. اون نه می تونه حرفای تو رو رد کنه و نه می تونه حرفای کسایی که یک عمر باهاشون زندگی کرده رو رد کنه. پس بهش زمان بده تا بتونه خودش و در میان این همه حرف پیدا کنه. فقط هر وقت ازت توضیحی خواست سعی کن کوتاه ترین جمله ها اما تاثیر گذار ترینشون و پیدا کنی و بهش بگی. حتی خوبه از قبل فکر کنی و جملات خوبی داشته باشی برای گفتن بهش.
به هیچ عنوان از خانوادش بد گویی نکن چون فعلا همین برگ برنده تو همین هست.
در ضمیر ناخوداگاهت خودت و برای هر چیزی اماده کن. برای جدایی . برای ادامه با ارامش . برای ادامه بدون ارامش از طرف خانواده. برای رودرو شدن با خانوادش و ..... این طوری هر اتفاقی که واست بیفته تو از قبل امادگیش و داری و کمترین ضربه روحی و می خوری.
یه کلاس ورزشی ثبت نام کن تحرک باعث می شه ذهنت از این همه هیاهو دور بشه.
حتی در بهترین حالت که برگشت شما دو نفر به زندگیتون باشه بازم تو نیاز به یک استراحت روحی داری. پس از همین الان دست به کار شو.
موقع مجردیت چه کاری می کردی که باعث لذتت می شد؟ گردش با دوستان ورزش کتاب فیلم و.....؟ هر کدوم که دوست داری شروع کن تا به فکرت استراحت بدی.
فکرت و از تمرکز کردن به روی مشکلات و "این جمله که خدایا یعنی چی می شه؟" دور کن چون با این فکر فقط خودت و اذیت می کنی.
برعکس به این فکر کن که هر چه پیش اید خوش اید. من سعیم و می کنم و نتیجه رو به خدا می سپارم.
بلند شو و همت کن دختر خوب.
موفق باشی:72:
-
RE: شوهرم با من صحبت نمی کنه
با سلام
دوست عزیزم
درکت میکنم میدونم سخته قوی باش خواهر عزیزم یک نصیحت خواهرانه بهت میکنم وابستگیتو به همسرت سعی کن کم کنی این قضیه الان داره اذیتت میکنه در آینده هم برات مشکل ساز میشه حرفم تکراریه اما سعی کن وابستگیتو کم کنی من کاری به مشکلی که الان برات پیش اومده ندارم ایشالا حتما حل میشه اما عزیزم من اینو تجربه کردم قبلا هم بهت گفتم این وابستگی کار دستت میده روی خودت کار کن توجهتو از روی همسرت بردار برای خودت زندگی کن البته در کنارش همسرت رو هم داشته باش همسرت کی برمیگرده؟
-
RE: شوهرم با من صحبت نمی کنه
سلام بئاتریس عزیز.:43:شما درست متوجه شدی من واقعا به همسرم وابسته ام و نهایت عشقم رو همیشه نثارش کردم .راستش من همیشه تو روابطم این جوری بودم .من دوستای (هم جنس) بسیار کمی در دوران مدرسه و دانشگاه داشتم ولی با همین تعداد اندک واقعا صمیمی و به معنای واقعی دوست بوده و هستم و بهشون وابسته ام و همیشه هم تو خوشی ها و هم ناخوشی ها همراهم بودن.به نحوی که همیشه اطرافیان حسرت روابط ما رو می خوردن. حتی با خانواده شوهرم هم حس می کردم باید این جوری باشم.تمام سعیم رو برا داشتن یه رابطه خوب باهاشون داشتم ولی اونا منو تو جمع خودشون نپذیرفتن.در مورد شوهرم هم من واقعا نخواستم هیچ جوره براش کم بذارم و خیلی دوستش دارم و اصلان نمی توونم بهش وابسته نباشم.می دونم وابستگی به هر چیزی بده ولی اگر این حس به همراه عشق و صمیمیت و درک مقابل دو طرفه باشه چه مشکلی ایجاد می کنه؟نمی تونه بهترین زندگی باشه؟ شاید به خاطر همین توقع من از زندگیمون خیلی بالا رفته و من به محض کوچکترین اختلافی ناراحت می شم.شما درست می گی.سعیم رو می کنم.
تاریخ دقیقی از روز برگشت ایشون ندارم.چون کم با هم صحبت می کنیم.ولی همین روزا طی دو هفته به امید خدا بر میگرده.نمی دونم چی پیش میاد؟اصلا نمی دونم میخواد چه طور برخورد کنه؟نتونستم ازش بپرسم
-
RE: شوهرم با من صحبت نمی کنه
بئاتریس عزیز داستان زندگیت رو خوندم.باور نمی کنی مو های تنم سیخ شدن.چقدر احساس شباهت در زندگیمون کردم.واقعا متاسف شدم،هنوز صورتم از اشک خیسه که برات می نویسم.خیلی برا خودم نگران شدم.بئاتریس من می ترسم ،خیلی.می ترسم با همسرم برم زیر یک سقف و منم مشکلاتی شبیه شما داشته باشم زندگیم رنگ آرامش به خودش نگیره.اگر قراره این جور بشه احساس می کنم گذشت و عشق من بی فایده بوده و یکی دو سال دیگه من حسرت روزا و فرصت هایی که از دست دادم می خورم.واقعا نمی خوام این جوری بشه.نمی دونم باید چی کار کنم؟کاش کسی می تونست منو راهنمایی کنه.تو صحبت های اخیرمون که با شوهرم داشتیم اصلا هیچ گونه محبتی ازش ندیدم گرچه قبلا هم خیلی کلامی به من محبت نمی کرد.امروز که با من تماس گرفت بعد از اتمام تماسش کلی گریه کردم وتا الان خواب به چشمم نیومده.احساس کردم که اصلا دوستم نداره.آیا راهی هست که من بفهمم دوستم داره یا نه؟خیلی واسه آینده زندگیمون نگرانم.واسه خودم نگرانم.آیا شوهرم که این همه دوستش دارم ارزش این همه عشق رو داره؟امروز احساس کردم دیگه نباید دوستش داشته باشم.این حس اعصابمو به هم ریخته.
لطفا منو راهنمایی کنید می خوام هر کاری که درست و ممکنه برا جلوگیری از خراب شدن زندگیم انجام بدم.
-
RE: شوهرم با من صحبت نمی کنه
عزیز من این ما هستیم که با عملکرد مون خوب یا بد زندگی مون و سرنوشت مون رو رقم می زنیم.ما هستیم که انتخاب می کنیم.کسی به تو نخواهد گفت عاشق شوهرت نباش چرا که اگه عشقی نباشه زندگی پایداری نخواهی داشت.اما ما باید سعی کنیم تعادل رو در زندگی مون حفظ کنیم.اگه متعادل رفتار کنیم مطمئن باش مشکلی پیش نمی یاد.شما الان ازدواج کردی و همسر داری.سعی کن کتاب زیاد بخونی .توی اینترنت توی همین سایت مطالب خوب هست.این که می گم کاری است که من مدتهاست دارم انجام می دم.سعی می کنم کتب مختلف در زمینه زندگی زناشویی و روانشناسی مطالعه کنم.توی همدردی هم مطالب خوب زیاد هست که سعی می کنم بخونم.دیدگاهت رو نسبت به زندگی مثبت کن.نسبت به خانواده همسرت نسبت به همسرت.سعی کن کلا نسبت به زندگی دید خوبی داشته باشی.خوش بین باشی و رفتارهات رو متعادل کنی.کسی نمی گه به شوهرت عشق نداشته باش .عاشق اش باش اما طوری رفتار نکن که عشق رو تو از اون گدایی کنی.مرد مظهر نیاز و زن مظهر ناز است.نذار جای این دو تا عوض بشه.براش عشوه گری کن تا طرفت بیاد.خودت باید تشخیص بدی همسرت چه وقت هایی بیشتر بهت توجه می کنه.موفق باشی گلم:43::72:
-
RE: شوهرم با من صحبت نمی کنه
سلام دوست عزیزم
ممنونم که وقت گذاشتی و تاپیکم رو خوندی امیدوارم برات مفید بوده باشه دوست من تا جایی که به عقل ناقص من میرسه برای اینکه زندگی شاد باشه باید همسر همراهی داشته باشی که من خودم ازش محرومم یعنی تا جایی که بتونه (با اینکه تو بهترین دانشگاهها درس خونده و با سواده ) طرف من نیست تا وقتی چیزی نگم بهترین زن دنیام ولی وقتی جلوی دخالتهای خانوادش عکس العمل نشون میدم براحتی میزنه زیر همه چیز
منم چون خانوادم خیلی تو این مدت ناراحتی کشیدن وهنوز هم ادامه داره بهشون چیزی نمیگم چون بی فایدهست فقط اوضاع بدتر میشه
خواهر گلم با اینکه ندیدمت خیلی دوست دارم چون خیلی شبیه خودمی میخوام خوشحال باشی از صمیم قلبم
از همین اول کار سنگاتو با همسرت وا بکن خدای نکرده نمیگم با دعوا و فریب نه با سیاست زنانه کار کن نذار بفهمه بهش وابسته ای اما در کنارش هواشم داشته باش بذار مسئولیتهاشو به عنوان مرد قبول کنه وانجام بده
اگه خانواده همسرت اهل دخالتن از همین اول کار غیر مستقیم به همه نشون بده ادم مستقلی هستی و خیلی با احترام و دوستانه بهشون بفهمون خودت برای زندگیت تصمیم میگیری
با تمام این حرفا اصل کار همسرته اگه اون باهات باشه زندگی برات خیلی ساده تر میشه اگه مثل همسر من وابسته است سعی کن بهش غیر مستقیم با اعمال و رفتارت بفهمونی قبولش داری تا اعتماد به نفسش بیشتر شه تا اجازه دخالت نده سعی کن متعادل رفتار کنی
من از وابستگی بیش از حد و مطیع محض بودن خیری ندیدم الان بعد 2سال زندگی تازه خیلی خیلی کم بهتر شده اما با یک ادم منطقی مستقل بالغ کلی فاصله داره تو این مدتم من از درون داغون شدم تو اشتباه منو نکن عزیزم
مطمئن باش همسرت دوست داره و تو میتونی با محبت به جا و آرامشی که تو خونه بهش میدی اینو بیشتر هم بکنی تا سمت دیگه ای نره
یک چیز دیگه به هیچ وجه از خانوادش بد گویی نکن حرفاتو بهش بزن با ذآرامش و منطقی درباره مهارتهای کلامی مطالعه کن تمام این کارا رو اگه فکر میکنی درسته انجام بده ولی ضعف نشون نده
امیدوارم خوشبخت باشی من باهاتم
-
RE: شوهرم با من صحبت نمی کنه
سلام بئاتریس عزیز.منم از شما تشکر می کنم که برای من وقت ارزشمندت رو اختصاص میدی. منم واقعا دوستت دارم:43: واز صمیم قلب آرزوی خوشبختی برات می کنم عزیزم.خیلی خوشحالم که باهات آشنا شدم.
خیلی احساس تنهایی می کنم.چون خانوادم ناراحت می شن سعی می کنم اصلا در مورد همسرم باهاشون حرفی نزنم و خیلی خوبه که منو درک می کنی.برا همین راحت باهات درد دل می کنم و این آروم ترم می کنه.
راستش شوهرم میگه که وابستگی به خانودادش نداره و اگر هم به نظر میرسه داشته 80 درصدش به خاطر شغلش و دوریش بوده.دیروز خیلی دلم شکست.باهم چت می کردیم بهش گفتم که خیلی دلم براش تنگ شده واون در جواب گفت من که یک ماه پیش می خواستم برگردم.اون فقط منو مقصر می دونه.احساس کردم از قلبم داره خون می چکه،خیلی برام دردناکه.اصلا هیچ محبتی به من نداره.نمی دونم چرا اصلا با من تماس می گیره.احساس می کنم خیلی تحقیر شدم.بیشتر از اون چه که مقصر بودم دارم مجازات میشم.تا الان هم که بهش علاقه داشتم ونذاشتم که هیچ چیزی به عشقم نسبت بهش خدشه وارد کنه فقط به این امید بوده که اونم دوستم داره.امیدوارم که اشتباه نکرده باشم.
در مورد خانواده همسرم اصلا بد گویی نمی کنم گرچه اونا از این نظر برا من کم نذاشتن.
خیلی از آینده میترسم.برام دعا کن.منم همیشه به یادتم.
آرزوی شادی،سلامتی و خوشبختی برات دارم.:72::46:
-
RE: شوهرم با من صحبت نمی کنه
سلام
یه بغض سنگین گلومو فشار میده.خیلی عصبی و حساس شدم.البته اطرافیان هم نسبت به من حساس تر شدن و این به بیشتر حساس تر شدن من دامن زده.خسته شدم.کاش بمیرم.
-
RE: شوهرم با من صحبت نمی کنه
سلام.من از اول تاپیک شما رو خوندم و این مدت هم پیگیری میکردم اما چون دیدم که دوستان راهنماییهای خوبی میکنن ترجیح دادم نظری ندم چون خودم رو اون قدر وارد نمیدونم اما الان با توجه به واکنشهای احساسی شما که منم خیلی هاشونو تجربه کرم گفتم شاید بهتر باشه نظر خودمو بگم(البته این نظرات تمامش براساس تجربیات خودم از زندگی مشترک و نمیشه اونو تعمیم داد اما خوب بالاخره آدم خوبه تجربه های دیگران رو هم بشنوه)
1.اگر واقعا توی مشاجره ای که با خانواده ی همسرتون داشتین مقصر نبودین(چون کاملا توضیح ندادین جریان مشاجره چی بوده) چه لزومی داره که عذر خواهی کنید؟چون این طور که من برداشت کردم شما از خیلی از حقوق مسلمتون (مثل ادامه ی تحصیل) برای همسرتون گذشتین(کاری که من خودمم کردم و الان واقعا پشیمونم ) این کار هم همسرتونو ازتون متوقع میکنه که همیشه از حقوق اصلیتون بگزرین و هم رفته رفته اعتماد به نفستونو میاره پایین.میتونید به جای عذر خواهی مستقیم از مشاجره ی پیش اومده پیش خانواده ی همسرتون ابراز تاسف کنید و بعد هم خیلی عادی انگار که نه انگار چیزی پیش اومده رابطه تونو با خانواده ی همسرتون ادامه بدین.
2.اگر تنها دلیل تعویق برگشت همسرتون این مشاجره است(که شما میگین درش مقصر نیستین) و حالا تنها راهش رو هم عذر خواهی شما میدونه پس فردا در قبال مشکلات بزرگتری که شاید واقعا هم ممکنه تقصیر شما باشه میخاد چه واکنشی نشون بده؟
3.برای رفتن سر زندگی مشترک عجله نداشته باشید(متاسفانه این اشتباه رو هم منم کردم و الان بعد از دو سال از ازدواجم میگم کاش صبر میکردم تا مشکلات حل میشد بعد ازدواج میکردم) درسته که الان دلتون برای همسرتون تنگ شده و جو خونه تونم نامساعده و فکر میکنید با ازدواج و رهایی از این شرایط همه چی حل میشه اما باور کنین بعضی وقتها ما تمام این مشکلاتی رو که پیش از ازدواج به راحتی آب خوردن میتونستیم حل کنیم با خودمون میبریم به زندگی مشترک و اونجا بیش از اون چیزی که فکر میکنین عذاب میکشیم.
4.نمیدونم تصمیمتون برای گرفتن عروسی چی شد اما تجربه ی شخصی و هم چنین دیدن خیلی از دخترهای فامیل بهم نشون داده که نگرفتن عروسی تا وقتی بعد از ازدواج اذیتتون نمیکنه که مشکلی نداشته باشین و خیلی احتمال داره که بروز مشکلات تو زندگی مشترک(که همه ی زوجها تجربه اش میکنن) خاطره نگرفتن عروسی رو براتون تلخ جلوه بده(البته بازم میگم شاید شما استثنا باشین اما من خودم با این که عروسی داشتم ولی اون موقع خیلی به کم و کیفش اهمیت نمیدادم و خیلی ساده برگزارش کردم الان پشیمون شدم و همه اش میگم کاش یه جور دیگه عروسیمو میگرفتم و اینو ناخودآگاه به همسرمم که اصلا تو این امر مقصر نیست انتقال میده و اونم ناراحت میکنم) پس کاملا و به خوبی در این مورد فکر کنید.
5.چرا این قدر ناامیدین؟ان شالله که مشکلتون با همسرتون حل میشه اما اگه قرار باشه بعدا در برابر هر ناملایمات زندگی این قدر زود نا امید شید و خدای نکرده آرزوی مرگ کنید که اصلا نمیتونید زندگی کنید؟چرا سعی نمیکنین به جای نا امیدی دنبال سرگرمی و یا حتی شغلی باشین و در کنارش مشکلاتتونم حل کنید؟ منظورم اینه این قدر روی این موضوع فوکوس کردین ولی این موضوع این قدرم بزرگ نیست.
ببخشید پستم خیلی طولانی شد اما بازم حرف دارم اگه تا حدودی با حرفام موافق بودین بازم میام مینویسم
موفق باشین
-
RE: شوهرم با من صحبت نمی کنه
خانم ف.ا، با اینکه سعی کردم همه ی پستها رو بخونم, اما به نظرم به این موارد اشاره ای نشده بود (اگر شده لطف کنید و به طور خلاصه بگید):
1. نحوه ی آشنایی؛ میزان تحصیلات هر دو، شغل هر دو و وضعیت خانوادگیتان از نظر مالی و اجتماعی
2. میزان رضایت پدر و مادر طرفین برای ازدواج
اما به طور کلی برداشت من از این تاپیک ایناست:
1. یک مشاجره لفظی بین شما و خانواده همسرتون رخ داده که ظاهرا فقط نقش یه جرقه رو ایفا کرده. شاید مسایلی مثل منت گذاشتنها (کمک مالی)، بر انگیختن حس حسادت به هر نحو (قبولی در دکتری) و ... پشت این قضیه بودن و شما به دلیل بی تجربگی از اثرات سوء اونا بی خبر بودید.
2. تنها راه ارتباطی هر دو طرف با همسر شما تلفن یا ایمیل هست. راههای ارتباطی محدودی که امکان مذاکره ی 3 طرفه رو نداره و طبیعتا هر طرف سعی میکنه حقانیت خودش رو ثابت کنه.
3. طبیعتا، منطقا و با در نظر گرفتن شرایط احساسی، همسر شما در ابتدای آشنایی با شما و حداقل تا مدتی برای خانواده ی خودش اهمیت بیشتری نسبت به شما قائله. البته این موضوع با دوست داشتن متفاوته. متاسفانه این چیزیه که آقایون به راحتی می فهمن ولی توضیح دادنش برای خانمها مشکله! :302: به هر حال حداقل بیست یا سی سال با اونا ارتباط داشته اما مدت کمیه که با شما آشنا شده (مگه اینکه یه ماجرای عشقی در میون بوده باشه؟).
4. نگرانی شما شاید سوای اطمینان از دوست داشتن همسرتون، پذیرفته شدن مجدد توسط خانواده اون باشه، این طور هست یا نه؟ من خانواده هایی رو دیدم که بعد از یه دعوای اساسی که کارش به فحش و فضیحت و طلاق و دادگاه کشیده بود، بعد یه مدت اونقدر با هم خوب شدن که مادر شوهره ترجیح میده با عروسش سفر بره تا با دختراش. این چیزا زمان میخواد و تداوم محبت البته بعلاوه ی درایت.
5. پیشنهاد من هم مثل بقیه، گفتگوی کامل با همسرتونه. به صورت منطقی و "مردانه"، نه احساسی و با اظهار "وابستگی". بدون "بی احترامی" به پدر و مادر ایشون و عدم استفاده از کلماتی مثل "دروغ میگن" و ... توجه کنید که شما برای بدست آوردن اطمینان همسرتون نباید خانواده اش رو جلوی اون "خراب" کنید. برعکس اگر جاهایی حق رو به اونا بدید؛ مثلا بگید من اشتباه کردم که اونجور پشت سر پدرت صحبت کردم و ...؛ این خیلی می تونه به جلب اعتماد و یک داوری منصفانه کمک کنه.
-
RE: شوهرم با من صحبت نمی کنه
دوست عزیزم آروم باش اتفاقی نیوفتاده که اینقدر عصبی و ناراحتی
بعد از هر سختی آسایشه کمی خوددار باش اینقدر به همسرت نگو دلم برات تنگ شده کمی محکمتر برخورد کن در عین حال بامحبت باهاش (همونطور با چت )شوخی کن حرفهای خوب بزن بالاخره برمیگرده این مشکل حل میشه نگران نباش