-
RE: مشکلات من و همسرم(مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....)
سلام
ازتون راهنمایی می خوام
خانواده همسرم افطاری می دن پنجشنبه شب دیشب فهمیدم و من مجبورم بعد از 4 ماه پدر و مادر همسرمو ببینم البته اگه برم خیلی خیلی نگرانم نمی دونم چی رفتاری باهام می میشه مخصوصا حالا که تو جمع خانوادگیشون هستم بیشتر نگران میشم و من باید چه طور رفتار کنم
می ترسم بهم کم محلی کتتد چون می دونم پدر همسرم به عالم و آدم گفته که مشکلمون چیه چون می شناسمش!!
و می دونم کلی ازم دلخوره به خاطر اینکه تو ذهم اون من عامل نرفتن همسرم پیش اونا شدم
من چه رفتاری باید داشته باشم؟
اصلا رفتن من کار درستیه؟
اگر پدر و مادر شوهرم حرفی زدنند و گلگی کردند باید چه رفتاری باید داشته باشم سکوت کنم و یا جوابشونو با احترام بدم ؟!!!!!!
اگر بهم کم محلی کردند چی؟
خیلی اضطراب دارم می ترسم با رفتنم همه چی بهم بریزه و آرامشی که تو زندگیم دارم بهم بریزه
تو این ماهها خیلی کم بهشون فکر کردم و خیلی راحت بودم و سعی کردم اصلا به حساب نیارمشون
sci عزیز اگه میشه بیاین و راهنماییم کنید[b]
-
RE: مشکلات من و همسرم(مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....)
سلام صبح به خیر
قبلا یه جای دیگه می خواستید برید...البته پدر و مادرش نبودند تا جائیکه یادمه، اما گفتم چه کنید
توصیه من اینه که حتما برید و خیلی عادی برخورد کنید و البته با احترام
قضاوت نکنید، ذهن خوانی نکنید... به خودتون بگید قضاوت نکن!! ذهن خوانی نکن! تفسیر منفی نکن...
نگذارید ذهن سطحی و صدای منتقد درون شما فریاد بشه... اون سمجه! دست بردار نیست تا یه شری به پا نکنه! ذهن سطحی رو می گم
جرات مندانه رفتار کنید... اگر جائی لازم بود حتما نظرتون رو بگید...
شاید ناراحت بشن
شاید به شما کم محلی کنند
اصلا اهمیتی نداره... عادت می کنند
-
RE: مشکلات من و همسرم(مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....)
سلام اقلیما جان
خوبی؟
بابا نگران نباش، سعی کن خودتو جا کنی، به رفتار اونا اهمیت نده، تو این مهمونی اول به شوهرت برس بعد به پدر مادرش، اصلا مهم نیست اونا کم محلی کنن، مهم اینه که تو چه رفتاری داری
اگه اونا بی محلی کنن و تو اهمیت بدی بهشون تو ذهن شوهرت میمونه حتی اگه به روت نیاره، باور کن این رفتار تو هست که حتی بدترین رفتارها رو میتونه برگردونه
من اینو تو خونواده همسرم تجربه کردم، اوایل مثل عروس باهام رفتار میکردن ولی حالا مثل یکی از اعضای خانواده
چون فقط محبت کردم، حتی جاهایی که کنار گذاشته میشدم، و بهشون ثابت کردم غریبه نیستم
باور کن همه چی درست میشه
این یه فرصت عالی برای اینه که همسر و زندگیتو بیمه کنی
فقط کافیه حتی اگه بدی دیدی خوبی کنی و ناراحتیتو بروز ندی، شوهرت در برخورد با خانوادت برات جبران میکنه
اینا همه اتفاقهاییه که برای خودمم افتاده
:43:
-
RE: مشکلات من و همسرم(مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....)
ازتون ممنونم
فقط برام دعا کنید خراب نکنم دوباره
من یه اخلاق بدی که دارم اینه که ناراحتم که می کنند تو صورتم همه چیز معلوم میشه و نمی تونم حفظ ظاهر کنم
و خیلی هم حساس هستم
یعنی اگه همون اول کسی بهم چیزی بگه تا آخر شب دمق میشم و تو خودم میرم و همه می فهمند :302::302::302:
و نمی دونم چی کار کنم اینطوری نشم و نباشم می خوام خیلی قوی باشم و با اعتماد بنفس
خدا کنه این روزای پراسترس هر چی زودتر تموم شه
اصلا دوست ندارم فردا شه
-
RE: مشکلات من و همسرم(مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....)
اقلیما جان اینطوری فکر نکن که حتما خراب میکنی
منم مثل تو هستم، یعنی کوچکترین شادی یا ناراحتی از تمام صورتم شر شر میریزه
ولی دارم سعی میکنم اینطوری نباشم،
اگه توقع داشته باشی حتما اذیت میشی
نه توقع بی تفاوتی داشته باش نه توقع برخورد عالی
برو که به همسرت ثابت کنی میتونه روت حساب کنه نه اینکه بری که تحویلت بگیرن
از اینا گذشته
حق بده اگه کمی سرد باشن، بالاخره اونا هم یه فکر و توقعاتی دارن، اونا هم یه مدت ازت دور بودن
اتفاقا بهترین فرصته که اگه پشت سرت حرفی زده شده با رفتارت ثابت کنی درست نبوده، ولی اگه بخوای عقب نشینی کنی و یا ناراحتیتو بروز بدی یعنی داری به همه میگی ببینین، پدر شوهرم اگه چیزی گفته راست گفته
اقلیما جان
من یه جمله ای رو شنیدم که خیلی دوستش دارم و مدتهاست شده الگوی اعمالم:
"کوچکترین محبتها از ضعیف ترین حافظه ها پاک نخواهد شد"
هیچکس در مقابل محبت نمیتونه مقاومت کنه
توقع نداشته باش همین فردا رابطتون عالی بشه و مشکلاتتون حل بشه
اتفاقا اینطوری برو جلو، که ازت خیلی دلگیرن ،اصلا قرار نیست بهت محل بزارن و قراره سنگ رو یخت کنن
بدتر از این که نمیشه؟
ولی قراره تو بری، بهت خوش بگذره، با همسرت بگی و بخندی و در مقابل تمام این بداخلاقیها خوش اخلاقی کنی
وقتی اینطوری بری جلو، کوچکترین لبخندشون برات میشه قوت قلب
مطمئن باش کسی که افطای دعوت میکنه، نمیخواد کسی رو ذله کنه
ایشالا به حق همین ماه، این مهمونی بشه باب رفت و آمد و خوشبختی دوباره
اگه با پدرمادرش حرف میزنه و فکر میکنی کنار گذاشته شدی ،برو تو جمعشون ،یا کنار بشین و خودتو با بقیه مهمونا سرگرم کن، و اصلا اخم نکن حتی اگه بدترین حرفها رو بهت زدن
باشه
بهشون نشون بده که نقطه ضعفی ازت ندارن:43:
-
RE: مشکلات من و همسرم(مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....)
سلام به همه دوستان خوبم
راستش یه کم خراب کردم البته اونشب افطاری نرفتیم همسرم زیاد تمایل به رفتنمون نداشت ولی به اصرار من قرار شد بریم من ختم خواهر دوستم باید می رفتم قرار شد برم ختم و بیام بعد بریم که تا من بیام شد افطار چون تو ترافیک موندم خلاصه اینطوری شد که نرفتیم به همسرم گفتم زنگ بزن و عذر خواهی کن گفت ولش کن و زنگم نزد فرداشم فهمیدم که مامانش اینا هم نرفته بودند
اما چرا خراب کردم پنج شنبه فوق العاده خوبیو با هم داشتیم و به جفتمون خیلی خوش گذشت کلی باهم رفتیم بیروم و قدم زدیمو و کلی هم با هم حرف زدیم من به همسرم گفتم فردا برو امامزاده به خانواده ات سر بزن و بعدشم از شخواستم که افطار بیاد
فرداش یعنی جمعه ساعت 12 ظهر رفت امامزاده به منم حتی کلمه ای نگفت که تو هم اگه دوست داری بیا منم بروی خودم نیاوردم
ساعت 3 بود بهم زنگ زد بهش گفتم مامانم اینا می خواستن برند خونه خواهرم اینا که به منم گفتن بیا منم گفتم نه
گفت چرا گفتی نمی ای برو من اینجوری خیالم راحتره گفتم مگه افطار نمی ای گفت نه نمی ایم
خیلی ناراحت شده بودم اون از صبح اینم از الان که رفت اونجا موندگار شد بهش گفتم ولی تو دیشب گفتی می ای بهش گفتم که صبح یه تعارفم بهم نزدی و زدم زیر گریه
خلاصه آخر تلفنمون گفت اشتباه کردم بهت زنگ زدم منم از دلش در اوردم با اینکه خودم خیلی ناراحت بودم و گفتم میرم خونه خواهرم اینا
آخر شب که اومد یه کم دعوامون شد بهش گفتم دوست ندارم تنهایی برم جایی و گفتم تو خواسته ات رسیدی تو می خواستی هر کی تنها بره برای خودش بهش گفتم که دیگه بدون تو پامو از خونه بیرون نمی ذارم........
الانم باهم قهر کرده:302::302:
بهش گفتم اگه امامزاده نبود من و تو بهترین زوج دنیا بودیم
می دونم خیلی اشتباه کردم ولی بعضی وقتا واقعا نمی شه تحمل کرد
:302:
الانم لجمو در اورده همش دلم بهونه گیری می کنه دلم می خواد لجشو در بیارم
راستش می ترسم نتونم خودمو کنترل کنم همش دارم واسه خودم می بافم احساس می کنم اونجا رفته پرش کردن و کلی پشت سر من حرف زدن یعنی دیروزم همش همین احساسو داشتم
-
RE: مشکلات من و همسرم(مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....)
اقلیما جان سلام
میدونم چی میگی، واقعا بعضی اوقات کنترل سخته ولی پیامدهاش شدیدتره
مطمئنم جناب SCi میان و راهنمائیت میکنن
واقعا نمیدونم بگم برو خودتو بزن به اون راه و همه چی فیصله پیدا کنه یا ...
نمیدونم
الآن کاملا ذهنم آشفتست نه میتونم به خودم کمک کنم نه دیگران
:303:
-
RE: مشکلات من و همسرم(مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....)
فکر می کنم هیچی تو زندگی من قابل تغییر نیست آخرشم من باید کوتاه بیام با همون روال قبل یعنی تمام جمعه ها و روزای تعطیل من خراب بشه و شایدم در آینده شغل پدر شوهرم به همسرم برسه و بعد پدر شوهرم ما باید به راه ادامه بدیم یعنی بریم امامزاده بمونیم مثل الان خانواده همسرم که این برای من غیر ممکنه چون من از اونجا متنفرم
نمی دونم چی میشه خسته شدم به خدا چی میشد منم مثل بقیه زندگی عادی و معمولی داشتم و روزای تعطیلمو و همه چیزم معلوم بود
چرا باید از روزای تعطیل بترسم و چند روز قبلش استرسشو داشته باشم
بهش گفتم اگه شرایطتو می دونستم هیچ وقت ازدواج نمی کردم
-
RE: مشکلات من و همسرم(مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....)
تو این شبا برای منم دعا کنید تا این مشکل زندگی من حل شه و منم طعم خوشبختی رو بچشم
-
RE: مشکلات من و همسرم(مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....)
اقلیما جان ناامید نشو
منم وقتی مشکل برام پیش میاد مثل تو میشم ولی بعدش سعی میکنم مبارزمو ادامه بدم
تو تاپیک خودم نوشتم، شب قدر پیش همتون میومدین تو ذهنم، اسم تک تکتونو بردم مخصوصا تو
امشبم اگه قابل باشم حتمام دعا میکنم
تو هم منو فراموش نکن
التماس دعا
-
RE: مشکلات من و همسرم(مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....)
اقلیما جان هفته 7 روزه
1روزش همسرت میره کمک خانوادش و کاری که دوست داره انجام میده چرا میخوای 7 روزه هفته مال تو باشه؟
شما خودت مانع رفتنش شدی با رفتارات آزارش دادی که نره دیدی نرفتنش اوضاع رو درست نکرد پس دست از بهانه گیری بردار درکش کن این رفتارتون خیلی خودخواهانس اگه الان با این قضیه کنار نیای بعدا پشیمون میشی میگی کاش میذاشتم بره اما کار به اینجا نمیرسید
شما نمیتونی برای 1آدم تصمیم بگیری در حالی که خودش چیزه دیگه ای دوست داره
-
RE: مشکلات من و همسرم(مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....)
سلام همدم عزیز
من نمی گم نره و هیچ وقتم این حرفو نزدم من میگم با هم بریم و متعادل بریم یعنی اگه سه هفته به خاطر خانواده ات رفتی یک هفته هم به من احترام بذار و به خاطر من نرو
همه شما دوست دارید روز آخر هفته رو کنار همسرتون باشید به خصوص ماها که از اول تا آخر هفته سر کار میریم و وقتی برای هم نداریم
3 سال مطابق خواسته همسرم رفتم و اومدم تمام جمعه هامو به خاطرش رفتم و همه جمعه هام خراب شد و عذاب کشیدم
منم آدمم و نیاز به تفریح و آرامش دارم
-
RE: مشکلات من و همسرم(مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....)
سلام اقلیما جان
به نظرم خواستت به جاست
فقط شاید داری یه کم ناپخته عمل میکنی، که البته زیر فشار تمام این تنهاییها که کشیدی همچین عجیبم نیست
ولی اگه میخوای روال عوض بشه، خب باید یه کم تلاش کنی و تحملتو بالا ببری
حالا چه خبر؟
اوضاع چطور بود تو این تعطیلات؟
-
RE: مشکلات من و همسرم(مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....)
سلام عزیزم،
باهم قهر بودیم تا دیشب که دوباره من رفتم جلو ولی اصلا نگفتم معذرت می خوامو ......
فقط ناز و نوازش کردم خسته شدم بس که من رفتم جلو یادم نمی آد تو این 4 سال یه بار اون اومده باشه جلو از دلم در اورده باشه
لیلا می گفت زن ناز و مرد نیاز ولی گاهی وقتا...........
شمیم به نظرت راه درست چیه برای قضیه من؟
واقعا دارم کم می آرم دیگه مغزم هنگ کرده
-
RE: مشکلات من و همسرم(مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....)
اقليما نوشته:
فقط ناز و نوازش کردم خسته شدم بس که من رفتم جلو یادم نمی آد تو این 4 سال یه بار اون اومده باشه جلو از دلم در اورده باشه
براي اينكه هميشه تو رفتي جلو و به اون فرصت جلو آمدن را در اين 4 سال ندادي.
-
RE: مشکلات من و همسرم(مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....)
سلام لیلا جان
گاهی نمی رفتم و قهرمون به یک هفته یا بیشتر می کشید و یا خیلی دعوامون کش پیدا می کرد
دیروز وقتی می خواستم دوباره برم جلو همش حرف تو می آمد تو ذهنم
نمی دونم شایدم من کم طاقتی کردم و باید بیشتر صبر کنم
-
RE: مشکلات من و همسرم(مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....)
لیلا جان، اقلیما راست میگه
شوهر منم اینطوریه، حسرت به دلم مونده اگه یه وقت دلم میگیره و گریه میکنم بیاد نوازشم کنه یا وقتی قهر میکنیم بیاد بغلم کنه
همیشه منم که باید فیصله بدم به قضیه، یه بار نرفتم جلو مدتها قهر بودیم
از اون به بعد سعی کردم اصلا نزارم قهر و دعوا پیش بیاد تا مجبور شم غرورمو زیر پا بزارم
همین باعث شده حالا تا میخوام سر مسئله مهمی صحبت کنم که میدونم منجر به جر و بحث میشه ، سکوتو به زدن حرفم ترجیح میدم
واقعا منم مثل اقلیما نمیدونم باید چکار کنم که شوهرم مثل خیلی شوهرها نازمو بکشه
اقلیما جان من فکر میکنم راه حل مشکلت بی خیالیه
تو رفت و آمدش با خانوادش
تو رفت و آمد با خانوادت
تو رفتن دنبال سرگرمیهایی که دوست داری
من اینکارو کردم، قبلا هم بهت گفتم برعکس ترسی که از عادی شدن تنها بودنم داشتم، سعی کرد بیشتر کنارم باشه
الآنم امتحان کردم
تا میشینم پیشش و منتظر میشم تا با هم شاد باشیم ،خودشو سرگرم مطالعه میکنه
ولی تا یه ربع کنارش نباشم یا برم دنبال کارای خودم، هی صدا میکنه یا میاد سراغم
خیلی جالبه
انگار باید کلاس بزاری تا بیان طرفت، اگه محبت کنی یه جورایی دلشونو میزنیم
وااااااااااااااااااااای ، امان از این جنس مذکر
وووووووووووووووی
-
RE: مشکلات من و همسرم(مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....)
ببين اقليما جون اون ديگه الان عادت كرده كه تو بري جلو. براي همينه كه جلو نمي ياد.
براي ترك دادنش هم بايد زمان و نيرو بذاري.:305: شايد اوايل يك كم طول بكشه ولي بالاخره مي ياد.
يادمه اوايل براي اينكه وقتي با مهدي قهرم بتونم طاقت بيارم و براي آشتي پيشقدم نشم تا عادت نكنه شربت اكسپكتورانت (سرماخوردگي) مي خوردم تا خوابم ببره و گذر زمان را احساس نكنم و اون پيش قدم بشه.
البته يك چيزي هم بگم اقليما جان توي 90 درصد دعواهاي ما تقصير با مهدي است. براي همين بعدش خودش دلش برام مي سوزه. ............................
راستش تازگي ها خودمم دلم براي خودم خيلي مي سوزه :302::302::302::302::302::302::302:
-
RE: مشکلات من و همسرم(مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....)
سلام اقلیما جان
خسته نباشی خواهرجونی
می خوام یه چیزی بهت بگم. امیدوارم ناراحت نشی .
خواهش میکنم به حرفام فکر کن.
این سومین تاپیکی هست که شما برای حل مشکلت ایجاد کردی.
دوستان خوبمون اومدن و هر چه که در توانشون بود بهت کمک و راهنمایی کردن و هنوز هم راهنمایی میکنن.
آقای sci دانشمند هم سه تا تاپیک با جون ودل همراهت بودن. ایشون که دیگه تو زوج درمانی تبحر کافی دارند و خودشون مشاور هستند.
به نظرم یه مشکلی این وسط وجود داره.
اون مشکل از ناحیه خود شماست. :163: دلگیر نشی خواهر جون . شما که اینهمه خوب و صادقانه دارین پیش میرین چرا به خودتون کمک نمی کنین. تلاش شما کمه. زود خسته میشین. زود به هم میریزین. از مهارت های زنانه و سیاست های جنس مونث به خوبی استفاده نمیکنین. یکی دوتا کوچولو استفاده کردی و سیگنالای محبت شوهرتو دیدی. مثلا همون روز که گفتی عکس ازدواجتونو گذاشته بودین رو دسکتاپ و شوهرتون چقدر خوشحال شدن.
تو اگه بخوای میتونی. نباید بعد ازچهارماه تلاش بیای و بگی : من فکر میکنم زندگی ما درست بشو نیست"
آیا مراقبه هاتو انجام میدی؟ می بخشی؟ رها میکنی؟ برون ریزی میکنی؟
آیا به روابط زناشویی اهمیت میدی؟ اون حرفایی که دانشمند بهت یاد داد عمل میکنی؟
آیا به خانه داری و کارت اهمیت میدی؟خوب غذا میخوری؟
آیا اصلا به خودت اهمیت میدی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
از اول هفته داری غصه میخوری که آخر هفته چکار کنی. سعی میکنی ظاهرت رو حفظ کنی و شاد به نظر برسی. اما شوهرت که کنارت هست متوجه نگرانی عمیقت میشه. دوباره به هم میریزه. دوباره همه چیز که گذشته فلاش بک میزنه تو ذهنش. دوباره کم میاری .
من میگم این تالار واقعا خوبه. خیلی خیلی موثر و مفیده. خداپسندانه راهنمایی میکنه. اما اینجا که مدینه فاضله نیست. یه کمی هم خودت تلاش کن.
>.> چرا همش دنبال مقصر میگردی؟ چرا خانواده همسرت رو اینهمه مقصر میدونی.
چرا یه شب ، یه عصر خودت ازشون دعوت نمیکنی که بیان به منزل شما. چرا به خواسته های شوهرت (اون چیزی که میدونی از ته قلبش انتظار داره) بی توجهی میکنی.
خواهر گلم. خیلی خیلی مشکله اما شدنیه. یه ذره بیشتر تلاش کن.از ذهنت و از قلبت کمک بگیر.
به قول دانشمند تالار " ظریف زندگی کن"
:43:همه چیز درست میشه.باور کن به زودی همه چیز درست خواهد شد.
sci کمرنگ تر شده و اینجاسر نمیزنه. کاش دوباره بیان. :72:
خواهش میکنم حرفای منو حرفای خواهرت بدون.:46:
-
RE: مشکلات من و همسرم(مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....)
سلام مهربونی عزیز
مرسی حق با شماست
می خوام فکر کنم خیلی خسته ام
خواسته همسرم اینه که هر کی تنها بره و بیاد و من اینو نمی خوام من و اون سر این مسئله با هم مشکل داریم
حرفات خوبه من مقصرم
مطمئنم می تونم ولی باید کاملا از خودم و خانواده امو خواسته هام بگذرم که دارم همین کارو می کنم باشه بیشتر این کارو می کنم
سه هفته کامل تو خونه بودم هیچ کجا نرفتم و فقط گاهی تنهایی یا با مامانم می رفتم تا بیرون اونم دو دفعه به خاطر اینکه همسر من موندن تو خونه و تلویزیون نگاه کردن رو از همه چیز بیشتر دوست داره
تو خونه گفتمو و خندیدم گاهی از ته دل گاهی هم......
نیومد سمتم رفتم سمتش
بهش گفتم برو به پدر و مادرت سر بزن ولی دریغ از یه تعارف
بهم گفت تو هم تنها برو پیش خانواده ات رفتم
جمعه ها رو همش تو خونه بودم تا آقای همسر بهش بر نخوره
شبا تا نصفه شب پای تلویزیون بود منم منتظرش تا بیاد و با آرامش پیشش بخوابم گاهی تا 3 نصف شب بیدار می موندم منتظرش صدام در نمی اومد بعدش می گفت هنور بیداری تو
واقعا خواسته های من از همسرم چیه اینقدر بزرگه این بزرگه که دوست دارم باهم همه جا بریم
این بزرگه که گاهی دلم بخواد بهم بگه عزیزم کلمه ای که بیشتر از دو سال نشنیدم
این بزرگه که بخوام گاهی بعضی از جمعه ها رو باهم خلوت کنیم
آره من مقصرم
همه خواسته هامو می ذارم کنار ببینم این آقای شوهر بازم چیزی می خواد
نمی دونم معنی ازدواج یعنی چی؟!!!!!!!!!
حق با شماست
ببخشید
بهم فرصت بدید فکر کنم
حرفای تلخی ازش شنیدم که حتی دلم نمی خواد اینجا تایپشون کنم
و منتظر حتما وقتی آرومه ازش واقعیتو بپرسم
مهربونی عزیز چند باری بهشون زنگ زدم ولی اونا بازم کم محلی کردند
فردا خانواده همسرم افطاری می دنند میرم برام دعا کن بتونم یه کم این جو عوض کنم
چون واقعا خسته شدم
من هر کاریم کنم همسرم تا من با خانواده اش خوب نشم همین طوریه تنها راه حلم همینه برام دعا کنید
تو خونه داری و پخت و پز که همیشه ازم تعریف میکنه و تشکر پس راضیه دیگه
تو رابطه زناشوییم باید بگم منم زنم و تاحدی می تونم برم جلو زنم برای خودش غروری داره
مراقبه بخشش و انجام می دم ولی وقتی اینقدر زندگیمو تلخ کردن بازم نمی تونم
البته یک ماهی بود که باهم دعوا نگرده بودیم و همه چیز خوب بود
بازم تلاش می کنم
-
RE: مشکلات من و همسرم(مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....)
خواهر جونی
خوب خودت که داری میگی. این نشونه ها رو دنبال کن. چی بهتر از یه افطار که میخوای بری اونجا؟
تو مهمونشونی. عروسشونی.
معلومه که دوستت دارن. حالا حتی اگه کم محلی کنن، بازم دوستت دارن.
نیومد سمتم رفتم سمتش
بهش گفتم برو به پدر و مادرت سر بزن ولی دریغ از یه تعارف
بهم گفت تو هم تنها برو پیش خانواده ات رفتم
جمعه ها رو همش تو خونه بودم تا آقای همسر بهش بر نخوره
شبا تا نصفه شب پای تلویزیون بود منم منتظرش تا بیاد و با آرامش پیشش بخوابم گاهی تا 3 نصف شب بیدار می موندم منتظرش صدام در نمی اومد بعدش می گفت هنور بیداری تو
اگه اون راه هایی رو که میگی جواب نداد، خوب یه راه دیگه پیدا کن.
من تک تک پستاتو تو تمام این مدت خوندم. من مطمئنم همسرت خیلی هم دوستت داره. تو یه پست هم نوشتم برات که اون حتی از خودت بیشتر ، نگران حذف شدنته. به خاطر همین، کمتر با خانوادش رفت وآمد کرد.دیدی حالا حذف نشدی.
من با دهن روزه حتما حتما حتما دم افطار برات دعا میکنم. مطمئنم خوب هستی و خوب خواهی بود. قبلش مراقبه کن. نفس عمیق بکش. از پست های دانشمند، یه بار دیگه بخون.
خودت باش. اقلیمایی که هستی. قوی و با شکوه برو . متواضع رفتار کن و صبور باش.
شاید اولش خوشحال کننده نباشه اما قطعا وقتی رفتار عالی شما رو ببینن، جو عوض میشه. فقط نباید بترسی. از هرچی که بترسی ها، سرت میاد. شجاع برو.:324:
حق با شماست
ببخشید
بهم فرصت بدید فکر کنم
نه خواهر جونم. حق با من نیست. خیلی غصه میخورم که میبینم رنج داری. دلم میخواد خوشبختی رو حس کنی.
من هیچ حقی رو برای خودم نمیدونم. فقط به عنوان فردی که خارج از این گود ایستاده و داره تماشا میکنه، یه نظر دادم.
:46:
-
RE: مشکلات من و همسرم(مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....)
مهربونی عزیز مرسی از راهنماییت تو باعث شدی یه کم بیشتر رو رفتارهام فکر کنم
پستت یه تلنگر کوچیک بود بهم
بازم ازت ممنونم
مسلما رفتارهایی که دارم می بینم بازخورد رفتار خودمه من حساسم خیلی زیاد همینم باعث شده اینطوری شه
حتما این کارو می کنم بازم دوست دارم نظراتونو بهم بگید
-
RE: مشکلات من و همسرم(مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....)
سلام
برام دعا کنید دارم میرم نزد خانواده همسر گرامی
کلی از صبح رو خودم کار کردم
ذهن سطحی خاموش
آروم و بدون اضطراب و عادی
اگه حرفی زدن ترجیح میدم سکوت کنم
یاد اولین روزی افتادم که می خواستم برم تو جمعشون حتی پدر و مادرشم ندیده بودم.........
الانم دقیقا همو حسو دارم خیلی حالم بده
چقدر بعضی وقتا بودنت تو یه جمع سخت میشه و دوست داری بمیری ولی..............
برام دعا کنید لطفا
-
RE: مشکلات من و همسرم(مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....)
اقلیما جان سلام
چرا اینقدر نگرانی
وقتی بری اونجا میبینی کاملا" این احساست عوض میشه . فقط اونجا مراقب باش اگه چیزی بهت گفتن برخوردی نکنی من مطمینم همه چی به خوبی میگذره خوشحالم برات که دوباره این رابطه ایجاد شده خدارو شکر :323:
-
RE: مشکلات من و همسرم(مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....)
-
RE: مشکلات من و همسرم(مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....)
سلام به همه دوستان خوبم
چهارشنبه به افطاری خانواده همسرم رفتیم اولش که رفتیم دنبال خواهر همسرم و به هم به افطاری رفتیم
من خیلی خوب و عادی با خواهر همسرم و بچه هاش برخورد کردم و مثل همیشه اونم خیلی خوب برخورد کرد و برام سوغاتی هم خریده بود آخه رفته بودن مسافرت......
اونجا هم که رسیدیم اول از همه پدرهمسرم رو دیدم اون لحظه انگار تمام کینه های دنیا اومده بود تو دلم و اصلا نمی تونستم عادی باشم رفتم جلو باهاش دست دادم و حال و احوال کردم اونم ایکارو کرد بعدشم رفتم تو و مادرشوهر گرامی که بازم همون حسو داشتم یه خورده که گذشت جفتشون باهام حال و احوال کردن و حال بابام و مامانمو و خودم پرسیدم انگار هیچ اتفاقی نیوفتاده آخر شبم هی برام فلان غذا یا فلان چیزو می ذاشتن که ببرم و خلاصه تحویلم می گرفتن و برخوردشون خیلی خوب بود باهام
بقیه هم هی ازم می پرسیدن چرا اینقدر کم پیدایی که منم گفتم این روزا کارم زیاده
تنها کسی که این وسط به نظرم بد بود برخوردش مادربزرگ همسرم بود که اونم اصلا برام مهم نیست
دو روز تعطیلیم خیلی خوب بود
-
RE: مشکلات من و همسرم(مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....)
خيلي برات خوشحال شدم اقليما جان:43:
انشاء الله هميشه موفق و خوشبخت باشي عزيزم.:46:
-
RE: مشکلات من و همسرم(مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....)
سلااااااااااااااااااااااا اااااااااااااااااااااااام :104::227::104:
وای اقلیما نمیدونی چقدر تو فکرت بودم، دیشب سرزدم هیچی ننوشته بودی
الآن نفهمیدم چطوری بیام
خیلی خیلی خیلی خیلی خوشحالم، دیدی هیچی نبود
دیدی اونا از حذف شدنت خوشحال نیستن، اگه بودن یه کاری میکردن که دیگه نری
جناب SCi حق دارن که از هر صد تا حرفی که بهمون میزنن ، 99تاش اینه که ذهن خوانی ممنوع
بیشترش فکر و خیال ماست تا حقیقت
بازم بهت تبریک میگم
آرزو میکنم اوضاع هر روز بهتر و بهتر بشه عزییییییییییییزم:46:
-
RE: مشکلات من و همسرم(مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....)
سلام اقلیما جان
تبریک میگم. خدا رو شکر .
میشه بگی همسرت چی؟ چی بهت گفت؟ یا رفتارش چطور بود؟ آیا قبل از رفتنتون، همسرت نگران بود؟
-
RE: مشکلات من و همسرم(مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....)
مرسی عزیزم منم تو فکد تو بودم
ولی می خوام رفت و آمدمو کم و خیلی خیلی با حساب کتاب کنم چون اونجا که بودم همش گذشته و خاطرات تلخش می اومد جلوی چشمم و همش به خودم می گفتم نکنه دوباره اون روزا تکرار شه ولی دیگه نمی ذارم اون طوری شه
همسر من یه عادت بدی که داره تو جمع اونا منو یادش میره و این رفتارش آزارم می ده دیروزم بهش گفتم اینو
دیروز بعد از ظهر دلم خیلی گرفته بود از آقای همسر پرسیدم تا کی نباید با پدر و مادرم رفت و آمد نکنیم گقت من با پدر و مادر تو مشکلی ندارم مشکل من با نوئه تو خیلی حساسی به خاطر همینم می خوام این حساسیتت کم شه نمی دونم بهش گفتم باشه به شیوه تو زندگی می کنم ولی خیلی خیلی احساس بدی دارم..............
نقل قول:
نوشته اصلی توسط mehrabooni
سلام اقلیما جان
تبریک میگم. خدا رو شکر .
میشه بگی همسرت چی؟ چی بهت گفت؟ یا رفتارش چطور بود؟ آیا قبل از رفتنتون، مسرت نگران بود؟
سلام مهربونی عزیز
قبل از رفتنمون نگران بود چند بار از صبحش بهم زنگ زد و حال و احوال گرمی باهام کرد منم خیلی عادی و خوب باهاش برخورد کردم در حالی که خودم خیلی حالم بد بود بدم اونجا حواسش همش بهم بود و نگران ......
از اونجا هم که اومدیم من به خاطر فشاری که روم از صبح بود سر درد شدیدی گرفته بودم خونه که رسیدیم دیگه چشام باز نمی شد ولی اونجا و تو راه اصلا نشون ندادم که سر درد دارم رسیدیم خونه هی بهم می گفت چیزی شده از چیزی ناراحتی منم گفتم اصلا و خیلی خیلی هم خوب بود
بنده خدا همش می ترسید چیزی بهم گفته باشند و من ناراحت شده باشم
-
RE: مشکلات من و همسرم(مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....)
اقليما؛ خواهر خوبم،
به شما تبريك مي گم كه بالاخره توانستي مهراتها رو در عمل پياده كني/ مي دونم ديدار بسيار سختي بود
وقتي هم سرت درد مي كرد به شوهرت مي گفتي / من تاكيد مي كنم كه اين مواقع به صراحت ( ببينيد مي گم صريح نمي گم با پرخاش) بگيد مشكلتون دقيقا چيه و طرفتون رو در موقعيت مبهم قرار نديد.
اينكه گفتيد كه خوب بود خيلي عاليه! اما حتما مي گفتيد : عزيزم، سرم خيلي درد مي كنه! فكر مي كنم قرص بخورم و يا بخوابم بهتر مي شم... نگران نباش
-
RE: مشکلات من و همسرم(مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....)
سلام جناب sci
خیلی خیلی ممنونم بابت راهنماییتون درست میگید باید این کارو می کردم
-
RE: مشکلات من و همسرم(مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....)
اقلیما جان سلام
واقعا" برات خوشحالم
خدارو شکر دیدی همه چی به خوبی حل شد عید فطر فرصت مناسبی واسه اینکه بتونی با همسرت بری خونه پدر مادر خودت
مطمینم اینم به زودی حل میشه :72:
-
RE: مشکلات من و همسرم(مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....)
سلام
می خوام برای عید فطر به همسرم بگم بریم خونه بابام اینا یه سری بزنیم ولی می ترسم بگه نه و من دوباره عذاب بکشم هم بابت سنگ رو یخ شدن همم بابت ادامه این دوری.......
و دوباره ناراحتی پیش بیاد
-
RE: مشکلات من و همسرم(مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....)
نمي گه نه به شرطي كه خودت توي درخواستت جواب نه را نگنجانده باشي.
مثبت بپرس.
-
RE: مشکلات من و همسرم(مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....)
راستش دیشب همسرم دیر اومد خونه چون براش کار پیش اومده بود بهم چند باری smsداد من هم جوابشو دادم ولی وقتی تو آخرین sms بهش ابراز علاقه کردم دیگه جوابی نداد
همینم باعث شد از کارم پشیمون بشم ولی من کار اشتباهی نکرده بودم فقط به کسی که برام مهم بود ابراز احساسات کرده بودم
همینم باعث شد وقتی اومد خونه خیلی خیلی خوب نباشم ولی خودمو خوب نشون دادم مثل همیشه
ولی اون احساس کرد که ناراحتم و نمی دونم چرا؟
ازم پرسید چیزیت شده منم گفتم نه اصلا ولی بعد احساس کردم داره ذهنش بیراهه میره چون من اون روز خونه مامانم اینا بودم این بود که دوست نداشتم فکر بدی کنه و بهش گفتم که از اینکه جواب sms ام رو نداده ناراحتم که اونم گفت تو که می دونی من جواب اینجور sms اتو نمی دم پس چرا .....
بعدم گفت می دونم مشکلت چیز دیگه ای منم گفتم اصلا ولش کن بگیر بخواب
صبحم همه چیزو فراموش کرد و خوب بود
کار من به نظرتون اشتباه بود؟
-
RE: مشکلات من و همسرم(مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....)
اقلیما جان
کار اصلا" بدی نکردی ولی با توجه به شناختی که از روحیات همسرت داری شاید بهتر بود یا نهایتا" در ادامه پاسخ smS بهش ابراز علاقه میکردی و یا اینکه بدون توقع بهش sms میفرستادی ببین تو تا حالا شده به همسرت بگی دوست دارم بعد 2 min اگر اونم نگه دوست دارم بهش اعتراض کنی که وای توچرا نگفتی !!!!! خوب sms هم همینه تازه بدتر از این من که شخصا" از ابراز احساس با sms اصلا" خوشم نمیاد و هیچ بار عاطفی برای من شخصا" نداره. مثلا" اگر جای sms یه تلفن خیلی کوتاه در حد 1min بزنی عکس العملش چیه؟؟
راجع به پیشنهادتم برای رفتن به خونه مادرت ضمن اینکه با لیلا موافقم شاید بهتر باشه اولا" خودت برای هر پاسخی اماده کنی بعدا" این پیشنهاد با رفتن به خونه مادرش اغاز کنی و بعد خونه مادر خودت مطرح کنی و اگرم موافقت نکرد خیلی عادی بگی باشه ولی خونه مادر شما بریم حتما" عید دلتنگمون میشن و حتما" اونجا برو بعدشم بگو اگه مشکلی نیست من یه سر خودم پس برم به مامانم بزنم فکر میکنم موثر باشه
البته نهایتا" نگران نباش با توجه به اینکه گفته من میدونم مشکلت چیز دیگه ای هست یعنی کاملا" به فکر ناراحتی تو هست و حتما" این مساله حل میشه فقط رابطت حتما" با خانوادش حفظ کن :43:
-
RE: مشکلات من و همسرم(مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....)
عزیزم مگه نمیگی به کسی که دوسش دارم ابراز علاقه کردم پس چرا میگی انتظار جواب داشتم؟
اگه توقع نداشتی اونم ابراز احساسات کنه میشد ابراز علاقه اما وقتی منتظری اونم جواب بده یعنی به قصد اینکه نیاز علاقه داری این کار رو میکنی
همسرتون چطور به شما محبت میکنه؟
-
RE: مشکلات من و همسرم(مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....)
خواهرم اقلیما،
برای بیان احساسات عاشقانه و زیبای خودت از اس ام اس استفاده نکن...بذار کلامت، لحن گفتارت، زبان بدنت همه اینها با هم احساست رو بیان کنند...اونم برای ادمی به این مهمی از نظر احساسی...
با بیان جملاتی مثل "اصلا ولش کن بگیر بخواب" موافق نیستم... صراحتی نداره.. مرد رو تو موقعیت بلا تکلیف می ذاره..
تا می تونی نذار طرف مقابلت بلا تکلیف باشه... برزخ نذارش... به خدا اون مسئول کشف احساسات نهفته تو نیست..
شروع کردی... موفق خواهی بود
-
RE: مشکلات من و همسرم(مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....)
سلام خیلی ممنون از پاسختون
درسته حرفاتون من چند باری چوب این کارمو یعنی با sms ابراز احساسات کردن رو خوردنم همون موقع هم خیلی بعدش پشیمون شدم از کارم ولی دیگه کار از کار گذشته بود ولی دیگه این کارو نمی کنم
صحرا جان ممنون از جوابت حق با توئه در مورد رفتن خونه پدرم اینا هم نمی دونم شاید بهش گفتم شایدم هنوز دو دلم هنوز اونقدر مهارت پیدا نکردن که با گفتن نه یا هر جواب دیگه ای خود دار باشم
همدم عزیز شایدم یه جورایی نیاز داشتم که از کسی که دوستش دارم بشنوم که .....
ولی اون اوایل راحت ابراز احساسات کلامی می کرد ولی حالا دیگه نه واصلا اینکارو نمی کنه درصورتی که می دونه خیلی خوشحال میشم و نمی دونم چرا
اون معمولا با توجه کردن بهم مثل اینکه سرما نخوری و مواظب خودت باشو و کلا توجه کردن توی مسائل مربوط به من و زنگ زدن تو روز بهم و یا اگه تغییری توی قیافه یا لباسم بدم حتی خیلی کوچیک می فهمه و میگه و گاهی هم تعریف میکنه و اینارو ابراز محبت به من می دونه بارها هم بهش گفتم که ابراز محبت کلامی هم از نیاز دارم ولی....
sciعزیز خیلی ممنون از جوابتون حتما این کارو می کنم توی دو تا تایپ آخرتون دو تا چیز یاد گرفتم که بابتش ازتون خیلی ممنونم
یکی اینکه هیچ وقت همسرمو تو ی وضعیت مبهم قرار ندم که هزار تا فکر و خیال کنه و با صراحت باشم که توی مسئله sms به خاطر همین مسئله که بهم گفته بودید بهش دلیل ناراحتیم رو گفتم
دوم اینکه اونو تو موقعیتی قرار ندم که بخواد احساسات نهفته منو کشف کنه