-
RE: خودم براي خودم اعصاب خوردي درست كردم (فوري)
ببخشيد جناب دانشمند نمي خوام فكر كنين نمي خوام منطقي رفتار كنم يا به حرفاتون گوش كنم. فقط الان واقعا احساس مي كنم براي رفت و آمد من با خانوادش خيلي زوده. من هنوز وقتي بچه توي تلويزيون مي بينم بي اختيار اشك از چشمام سرازير مي شه و نمي تونم خودم را كنترل كنم. جناب دانشمند من اونا را مسبب از بين رفتن جنينم مي بينم. ديگه حتي دلم نمي خواد تو صورت پدر و مادرش نگاه كنم.
و مطمئنم رفت و آمد با خانواده من يعني رفت و آمد با خانواده اون. و رفت و آمد با خانواده اون يعني تكرار دوباره وقايع تلخ گذشته.
البته فكر نكنين من بچه مي خوام كه گريه ام مي گيره نه؟ من ديگه دلم نمي خواد باردار بشم.
گريه ام ميگيره چون يادم مي افته اون زمان چقدر آسيب پذير و ضعيف شده بودم و چه رفتار وحشيانه اي با من شد. يادم مي افته تو دوران سقطم چقدر سختي كشيدم و مهدي چقدر بي رحمانه من را تنها گذاشت.
منم مثل تمام دختراي ديگه دوست دارم با خانوادم رفت و آمد كنم. دوست دارم جلوي زن داداشم كم نيارم و به مهموني اش برم. دوست دارم تو مهموني ها همسرم همراهم باشه دوست دارم .........................
ولي جناب دانشمند ببينين من چقدر عذاب كشيدم كه حاضرم تمام دوست داشته ها و علايقم را در قبال اينكه ديگه پدر و مادر بي رحم مهدي را نبينم كنار بگذارم.
اما در مورد سكس، ببينين مهدي هميشه شروع كننده نيست. اتفاقا اين منم كه شروع كننده ام. به چن دليل من هميشه شروع كننده ام (البته يك كاري مي كنه كه من بفهمم نياز داره ولي مستقيم نمي گه):
1. چون مهدي فكر مي كنه اگه شروع كننده باشه من فكر مي كنم من را براي رابطه جنسي مي خواد (چون چند بار اين را بهش گفتم)،
2. چون مهدي فكر مي كنه من ممكنه من آمادگي نداشته باشم و به خاطر اون قبول كنم و خودم ارضا نشم.
3. چون وقتي ارضا نمي شم بي اختيار مي زنم زير گريه و اون از اين حالت متنفره بنابراين مي خواد نزديكي با پيشنهاد من باشه تا بعد از گريه كردنم احساس گناه نكنه.
من شروع كننده ام چون مي دونم نياز داره و به دلايل بالا نمي گه. نمي گه و بعد چند روز عصبي و بهانه گير مي شه. من دوست دارم اون شروع كننده باشه بارها هم اين را بهش گفتم.
يا گاهي چند دقيقه محدود شروع كننده است بعد از چند دقيقه من را رها مي كنه و مي ره توقع داره من ادامه بدم و وقتي مي بينه اين كار را نمي كنم. رها مي كنه.
-
RE: خودم براي خودم اعصاب خوردي درست كردم (فوري)
سلام ليلي
مي دوني كه واقعا اونها مسبب نيستند.. شايد به سبب نوع رفتارشون تو رو آزرده باشند اما اين رفتار اونها ناشي از چه مسائلي بوده .. قبلا هم گفتم! عدم مهارتهاي ليلي و مهدي... همين! پس راهي نيست جز آنكه آنها رو ببخشي و بزرگوارانه به زندگيت نگاه ويژه و جديدي داشته باشي...
مهدي به اندازه كافي خودش رو بابت اين رفتار سرزنش خواهد كرد و روزي رو مي بينم كه هر روز بابت اين رفتارها از تو عذرخواهي مي كنه و گدايي محبت... اين يك واقعيته و اين رو از كسي مي شنوي كه امروز ليلي رو نديده... بارها و بارها اين اتفاق افتاده و قصه غصه ليلي براي خيلي از دخترها تكرار شده و نتيجه خوب بوده و مشكلات با مهارت اونها حل شده و گاهي زماني به داد خودشون خوساتند برسند كه ديگه نه ليلي بوده و نه مهدي... و هيچ بر هيچ! اما امروز مي تونم بهت كمك كنم ولي نمي تونم جاي شما تصميم بگيرم..مي تونم بگم كه كاري كه تصميم مي گيري انجامش بدي يعني قطع رابطه با خانواده هاي طرفين به نفع ليلي و مهدي نيست بلكه بهتره ببخشند و با برقراري ارتباطات محدود خطاهاي گذشته رو اصلاح كنند... بهتون كمك كنم بتونيد خطاهاي رفتاريتون رو كمتر كنيد و صميميت رو با رفتار جرات مندانه تمرين كنيد... اين آنچيزي است كه بارها تكرار شده و سالها تجربه شده و به نتيجه رسيده و تو مطمئن باش كه اولين نفر نيستي و آخرين نفر هم نخواهي بود... مي تونم كمكت كنم و بهت بگم كجا داري اشتباه مي كني! اما نمي تونم مجبورت كنم... مي تونم هر وقت خواستي تنهات نذارم و كنارت باشم تا به آرامش برسي... اما اين فقط به تصميم خودت بستگي داره... به اينكه به توصيه ها گوش كني و اونها رو عملي كني! نه اينكه بگي ولش كن... اينها شدني نيست... بهت گفتم چرا ارضا نمي شي... بهت گفتم چرا بايد شروع كننده باشي... خيلي چيزهاي ديگه! اگر خواستي درد دل كني... درد دل كن! اما اگر توصيه ها رو عملي كني... نتايج آن چنان زيبا آشكار مي شوند كه برقشون چشمات رو خيره مي كنه... اگر مي خواي تو زندگي خوشبخت بشي و سعادت و مزمزه كني... رنگ آرامش رو ببيني و به قول پيري، عاقبت به خير بشي، راهش اينه كه مهارتها رو بدست بياري! و در مجموع با ظرافت زندگي كني خواهرم...
-
RE: خودم براي خودم اعصاب خوردي درست كردم (فوري)
بله آقاي دانشمند من در تمام موارد از دستورات شما اطاعت مي كنم.
فقط در مورد رفت و آمد با خانواده مهدي يه كم بهم فرصت بدين. شايد باورتون نشه ولي مي خوام اقرار كنم تو اين يك سال و اندي اينقدر از اين زن و مرد بدي و بي رحمي ديدم كه ازشون مي ترسم. از رابطه برقرار كردن باهاشون مي ترسم. از .................................................. ..........
ببينيد چقدر مي ترسم كه به خاطرش از خانوادم گذشتم. مي دونين دخترا چقدر بعد از ازدواجشون به خانواده هاشون وابسته اند؟ ولي من هر وقت دلم براي پدر و مادرم تنگ مي شه مي رم توي حموم و فقط بي صدا گريه مي كنم.
ولي مي دونم اين راه اش نيست. شايد نياز به فرصت دارم. يكسال شايدم بيشتر
خواهش مي كنم تنهام نذارين و كمكم كنين.
-
RE: خودم براي خودم اعصاب خوردي درست كردم (فوري)
سلام جناب دانشمند
نمي دونم در مورد رفت و آمد با خانواده مهدي باهام موافقت كردين يا نه؟؟؟؟؟؟؟؟نظرتون برام خيلي مهمه. ولي خواهش مي كنم شرايط من را هم در نظر بگيرين.
ديروز و امروز به مهدي زنگ زدم تماس هاي موفقيت آميزي بود. همونطوري كه شما گفته بودين ادامه اش مي دم.:43:
ديشب سكس نسبتا موفقيت آميزي هم داشتيم. راهنمايي هاي شما را اجرا كردم.:43:
راستي ديشب يك اتفاق عجيب افتاد مهدي چند صفحه از كتاب "رازهايي در مورد زنان را خوند" و قول داد كل كتاب را بخونه. گفت به اين نتيجه رسيده كه نمي دونه چطوري با من رفتار كنه و نازم را بكشه. :311::311:
خيلي خوشحال شدم آخه يك قسمتي اين كتاب داره به نام " ده راهكار براي اينكه زن عاقل خود را به يك ديوانه زنجيري تبديل كنيد" مهدي اون را خواند. دقيقا همون كارهايي بود كه هميشه مادرش مي گفت با ليلا بكن تا آدم بشه.
بازم از راهنمايي هاتون ممنون و منتظر راهكارهاي خوبتون هستم:322:
-
RE: خودم براي خودم اعصاب خوردي درست كردم (فوري)
خواهرم ليلا
-- مي دونم كار بسيار مشكلي هست... ولي بايد اونها رو در حد خودشون پذيرفت! پس قطع رابطه رو بهت توصيه نمي كنم... راستش مشكلاتي بوجود مي آد كه به خودت بر مي گرده... اگر جوابت اينه كه من در گذشته باهاشون رابطه داشتم و مشكل برخورد كردم چون اون رابطه رو نتونستي كنترل كني... اما واقعيت اينه كه نه تو مي توني از خانواده ات جدا بشي... و نه همسرت! يه خورده هر دو تحمل مي كنيد اما بعدش چي... پس رابطه رو قطع نكن! لزومي نداره بري و دورشون بچرخي... شما مسئول شادماني اونها نيستي! شما يك شخصيت كاملا مستقل هستي كه به شوهرت احترام مي ذاري و پيش خانواده اش مي ري... خيلي سنگين و خيلي با احترام! همين كافيه... كوتاه! من بهش نمي گم رفتار دوستانه... يا صميمانه بهش مي گم رفتار جرات مندانه! اما با پاك كردن صورت مسئله موافق نيستم... مي شه آتيش زير خاكستر... مي شه بمب ساعتي!
-- من مي خوام در مورد آرامش شما مطمئن بشم... دوست دارم آرامش داشته باشي... و بعد يه خورده روي رفتارهاي خودت كار كنيم
خيلي از موفقيتهات خوشحال شدم... مطمئن باش كه شوهرت هم متوجه اونها مي شه و نتايج اين تغيير رو بزودي مي بيني...
- مراقب وضع جسميت باش... اين روزها هوا گرم و آلوده است...
-
RE: خودم براي خودم اعصاب خوردي درست كردم (فوري)
سلام
خواهش مي كنم سرزنشم نكنين احساس كردم فعلا واقعا آمادگي روحي براي رويايي با خانواده مهدي را ندارم. و اما شرح ماوقع:
روز 5 شنبه عصر
مهدي: فردا مي رم خونه بابام اينا يك كتاب براي داداشم ببرم. ساعت 3 و 4 برمي گردم.
ليلا: باشه پس منم مي رم خونه مامانم اينا عصري بيا دنبالم. زود بيا چون مامانم اينا افطاري جايي دعوتند بايد برند.
مهدي:تو افطاري دعوت نداري؟ كجا دعوت ندارند؟
ليلا: نه من دعوت ندارم. نمي دونم.
مهدي ساعت ها در فكر فرو مي ره. بعد مي گه 6/5 يا 7 مي يام دنبالت.
ليلا: اونا 6 مي رند
مهدي: چرا اينقدر زود؟
ليلا: آخه فاميل نزديكه مي رند كمك كنند.
مهدي: تو كه مي گي نمي دونم كجا دعوت دارندو پس دروغ گفتي؟
ليلا: نه من دروغ نگفتم. فقط نخواستم بگم كجا مي رند.
شب موقع خواب ليلا به مهدي مي گه من بهت دروغ نگفتم فقط نخواستم بگم كجا دعوت دارند.
مهدي: ناراحت نشدم عزيزم. من بابت گرفتاري ها و مشكلات خودم ناراحتم
ليلا: فردا شب همه خونه داداشم افطاري دعوت دارند. من گفتم ما نمي ريم.
مهدي: آره من كه ديگه تا دو سه سال نمي يام
ليلا: آفرين عزيزم. 2-3 سال شايدم 5 يا 6 سال ديگه. مشكل ما به زمان احتياج داره. بذار ببينيم اصلا ما مي تونيم با هم كنار بيايم بعد به فكر رفت و آمد با اين و آن باشيم.
مهدي: پاشو برو. تو من را از خانوادم جدا كردي. تو بدي. تو .................................................. .................
ليلا از اتاق خواب با پتوش بيرون مي آد.
مهدي بعد از چند دقيقه دنبالش مي آد. و مي گه تو تو زندگيت خوش نمي بيني. تو پدر و مادرم را از من جدا كردي تو .................................................. .................................................. ....................................
ليلا پتوش را بر مي داره و مجدد توي اتاق خواب مي ره. در چارچوب در به مهدي مي گه: گفتي خونه پدر و مادرم نيا. گفتم چشم. گفتي مي خوام تنها برم گفتم چشم. گفتي منم خونه پدر و مادر تو نمي آم و تو هم تنها برو بازم گفتم چشم. نمي دونم ديگه مشكلت چيه؟؟؟؟؟؟؟
ليلا و مهدي اون شب جدا از هم خوابيدند.
خواهش مي كنم نظراتتون را برام بنويسين.
روز 5 شنبه:
صبح مهدي به ليلا مي گه من امروز نمي رم خونه بابام
ليلا مي ره خونه مامانش.
مهدي ساعت 2/5 به ليلا زنگ مي زنه و ميگه ساعت 3/5 مي يام دنبالت.
مهدي مياد دنبالش.
ليلا و مهدي روز و شب خيلي خوبي را در كنار هم مي گذرونند.
روز جمعه:
ساعت 12:30 داداش مهدي زنگ مي زنه به موبايلش و اون را براي شب افطاري دعوت مي كنه.
مهدي مي گه كه ما نمي تونيم بيايم.
مهدي به ليلا مي گه داداشم بود و ما را به افطاري دعوت كرد.
ليلا نگاه سردي بهش مي كنه و چيزي نمي گه.
مهدي و ليلا روز خيلي خوبي را در كنار هم مي گذرونند.
مهدي بعد از ظهر در حالي كه ليلا را در بغلش گرفته مي گه: دوست داري بريم خونه داداشم.
ليلا: نه دوست ندارم.
مهدي: چرا؟
ليلا از تو بغل مهدي بلند مي شه مي ره وضو مي گيره و نماز مي خونه.
اون روز هم مهدي و ليلا روز و شب بسيار خوبي را در كنار هم مي گذرونند.
لازم به ذكر است 5 شنبه و جمعه من و مهدي يك سكس فوق العاده را در كنار هم تجربه كرديم. (البته لازم مي دونم بگم من خيلي انرژي گذاشتم.)
به طوري كه مهدي جمعه شب به من گفت احساس مي كنم فصل جديدي تو روابط جنسيمون آغاز شده و من را خيلي دوست داره.
لازم به ذكر است 5 شنبه و جمعه من و مهدي يك سكس فوق العاده را در كنار هم تجربه كرديم. (البته لازم مي دونم بگم من خيلي انرژي گذاشتم.)
به طوري كه مهدي جمعه شب به من گفت احساس مي كنم فصل جديدي تو روابط جنسيمون آغاز شده و من را خيلي دوست داره.:228:
-
RE: خودم براي خودم اعصاب خوردي درست كردم (فوري)
سلام ليلا
در زير نوشته من گفتگوي يك زوج رو مي شه نگاه كرد... خطاب من به همه دوستان است كه اينطور گفتگو مي كنند.. به نظر شما اين نوع گفتگو نتيجه اي هم در بر دارد؟
ببينيد...ليلا رو سرزنش نكنيد... ليلا و مهدي هر دو آداب اين گفتگو رو نمي دونند و بايد ياد بگيرند... اي كاش مهدي هم بود و هر دو ياد مي گرفتند!
در اين شرايط يكي از طرفين هم آداب گفتگو رو بدونه طرف ديگه معمولا راهي جز تقليد و يادگيري نداره... هرچند كه شكيبايي و صبر مي خواد!
خواهر گلم،
آمادگي رو بايد در خودت بوجود بياري... اما مشكل عدم آرامش شما ارتباطي به خانواده مهدي و يا شما نداره.. من خطاها رو با قرمز پر رنگ كردم... و زيرش جملات درست رو با سبز نوشتم! بيا يه بار ديگه به صحبت تو و مهدي نگاه كنيم!
اگر توصيه اي به تو مي كنم به معناي سرزنش شما نيست!
______________________________________________
روز 5 شنبه عصر
مهدي: فردا مي رم خونه بابام اينا يك كتاب براي داداشم ببرم. ساعت 3 و 4 برمي گردم.
ليلا: باشه پس منم مي رم خونه مامانم اينا عصري بيا دنبالم. زود بيا چون مامانم اينا افطاري جايي دعوتند بايد برند.
در ابتداي كلام لازم نيست بگيد پس منم مي رم... اين يعني منوط به برنامه شما، من دارم برنامه ريزي مي كنم! اين يعني عدم رفتار جرات مندانه! اينطور بايد بگيد:
خيلي خوبه! چون من هم مي خوام برم ...من هم برنامه ام اين بود كه برم...
ببينيد شما داريد درخواست مي كنيد از يك انسان! پس امر نكنيد... نگيد بيا دنبالم! مي شه در صورتيكه كه كاري نداشتي، بياي دنبالم... اگر ممكنه تا ساعت 5.5! شما لازم نيست همه چيز رو توضيح بديد! بخصوص وقتي نمي خواهيد ادامه بديد و مورد سوال واقع بشيد!
مهدي:تو افطاري دعوت نداري؟ كجا دعوت ندارند؟
ليلا: نه من دعوت ندارم. نمي دونم.
درستش اينه: من دعوتشون رو قبول نكردم... منزل برادرم!
مهدي ساعت ها در فكر فرو مي ره. بعد مي گه 6/5 يا 7 مي يام دنبالت.
مهدي به فكر فرو نمي ره... مهدي غمگين مي شه!
اگر ليلا اين درخواست رو درست گفته بود اين سوال و جوابها به ميون نمي اومد!
اما اينجا مي تونه بحث به تشديد كشيده بشه! مي تونه با اعتبار سازي تموم بشه!
ليلا: اونا 6 مي رند
شروع تشديد!! متاسفانه ليلا اعتبار سازي نمي كنه و تشديد رو شروع مي كنه... اما چطوري بايد اعتبار سازي مي كرد!؟؟! و يا سعي نمي كرد برنده باشه!
ليلا: اي واي ... تو كار داري! باشه من مزاحمت نمي شم عزيزم چون بايد زود تر برگردم... خودمم كار دارم، با آژانس بر مي گردم!
ادامه گفتگو ها ديگه در تشديد و عدم مهارتها اتفاق مي افته... پر از بي اعتبار سازي طرفين!!
مهدي: چرا اينقدر زود؟
ليلا: آخه فاميل نزديكه مي رند كمك كنند.
مهدي: تو كه مي گي نمي دونم كجا دعوت دارندو پس دروغ گفتي؟
ليلا: نه من دروغ نگفتم. فقط نخواستم بگم كجا مي رند.
شب موقع خواب ليلا به مهدي مي گه من بهت دروغ نگفتم فقط نخواستم بگم كجا دعوت دارند.
مهدي: ناراحت نشدم عزيزم. من بابت گرفتاري ها و مشكلات خودم ناراحتم
اين جمله خوبيه! بايد ليلا بحث رو در جواب تموم كنه و اعتبار سازي كنه و همدلي كنه! چون مهدي مي خواد حرف بزنه... ليلا بايد همدلي كنه! همين! بدون توضيح... ازش بخواد كه حرف بزنه! اما در ادامه مي بينيم اين كار رو نمي كنه!!!!
ليلا: فردا شب همه خونه داداشم افطاري دعوت دارند. من گفتم ما نمي ريم.
مهدي: آره من كه ديگه تا دو سه سال نمي يام
شروع كننده تشديد!!! بايد ليلا بحث رو كنترل كنه! و گرنه تشديد بالا مي گيره...
ليلا: آفرين عزيزم. 2-3 سال شايدم 5 يا 6 سال ديگه. مشكل ما به زمان احتياج داره. بذار ببينيم اصلا ما مي تونيم با هم كنار بيايم بعد به فكر رفت و آمد با اين و آن باشيم.
اين جمله رو اصلا نمي دونم چه لزومي داشته بگه!؟!
ببينيد : اگر مي گفت شب بخير، خيلي خسته ام! : اشتباه بود چون اجتناب بود!
هنوز فرصت براي همدلي بود: ( بدون اينكه بخواهيد برنده باشيد!!!)
مي فهمم احساست رو... خيلي آزرده شدي... (نزديك تر مي شيد... ارتباط جسمي و چشمي و تماس دستها) هر دومون احتياج به زمان داريم عزيزم! بهش فكر نكن...
ادامه داستان هم واويلا! جنگ قدرت تو تخت خواب!!!
مهدي: پاشو برو. تو من را از خانوادم جدا كردي. تو بدي. تو .................................................. .................
ليلا از اتاق خواب با پتوش بيرون مي آد.
مهدي بعد از چند دقيقه دنبالش مي آد. و مي گه تو تو زندگيت خوش نمي بيني. تو پدر و مادرم را از من جدا كردي تو .................................................. .................................................. ....................................
ليلا پتوش را بر مي داره و مجدد توي اتاق خواب مي ره. در چارچوب در به مهدي مي گه: گفتي خونه پدر و مادرم نيا. گفتم چشم. گفتي مي خوام تنها برم گفتم چشم. گفتي منم خونه پدر و مادر تو نمي آم و تو هم تنها برو بازم گفتم چشم. نمي دونم ديگه مشكلت چيه؟؟؟؟؟؟؟
ليلا و مهدي اون شب جدا از هم خوابيدند.
روز 5 شنبه:
صبح مهدي به ليلا مي گه من امروز نمي رم خونه بابام
ليلا مي ره خونه مامانش.
مهدي ساعت 2/5 به ليلا زنگ مي زنه و ميگه ساعت 3/5 مي يام دنبالت.
مهدي مياد دنبالش.
ليلا و مهدي روز و شب خيلي خوبي را در كنار هم مي گذرونند.
[/quote]
در نهايت مي بينيد كه اتفاق خاصي نمي افته... فقط چون بلد نيستند گفتگو كنند... لحظاتشون رو خراب مي كنند... در غير اينصورت همديگر رو دوست دارند!!!
بابت سكس بهتون تبريك مي گم....
جون من توصيه ها رو گوش كن!!!
-
RE: خودم براي خودم اعصاب خوردي درست كردم (فوري)
خواهش مي كنم در مورد غلط و درست بودن رفتارام نظر بدين و راهنماييم كنين.
چشم جناب دانشمند
من به همه توصيه ها گوش مي كنم. فقط به يك مورد (رفت و آمد با خانواده مهدي) گوش نكردم . اون هم چون واقعا آمادگي اش را ندارم. مي ترسم دوباره زندگيم را زير و رو كنند. تازه يك كم دارم طعم شيرين آرامش و خوشبختي را مي چشم.
-
RE: خودم براي خودم اعصاب خوردي درست كردم (فوري)
سلام جناب دانشمند و دوستان خوبم
ديشب مهدي گفت قراره توي مناقصه براي شركتشون شركت كنه و بعدم يك كاري توي يك شركت مشاوره مهندسي داشت و همش بيرونه و شركت نمي ره.
همون ديشب احساس كردم مي خواد فردا بره خونه باباش. ولي سعي كردم ذهن خواني نكنم.
امروز صبح ديدم دنبال يك كتاب مي گرده. هرچي بهش گفتم چه كتابي؟ نگفت.
در نهايت ديدم كتابي را كه قرار بود براي داداشش ببره برداشت. مطمئن شدم ولي چيزي بهش نگفتم. اصلا دليل پنهان كاري اش را نمي فهميدم. چند بار بهش گفتم كتاب چيه؟ گفت هيچ چي يك كتاب مربوط به كارم.
وقتي رفت نيم ساعت بعد بهش اس ام اس دادم با اين متن: مي دونم مهدي جونم هميشه به من راست مي گه چون دوست داره منم هميشه بهش راست بگم.
در جواب اس ام اس ام نوشت: من هم بهت دروغ نگفتم.
ساعت 8 زنگ زد بيدارم كنه كه برم سر كار گفت اين اس ام اس را براي چي زده بودي. گفتم هيچي.
خواهش مي كنم بررسي كنين و ببينين :
1. آيا رفتارم در قبال اين رفتار مهدي درست بوده يا نه؟ اگر نه بايد چه رفتاري مي كردم؟
2. چرا مهدي رفتنش را از من پنهان كرده؟
3. من الان چند ماهه هيچ عكس العمل بدي نسبت به رفتنش به خونه مامانش از خودم نشون ندادم چه دليلي داشته كه رفتنش را از من پنهان كرده؟
4. امشب بايد چه رفتاري باهاش داشته باشم؟
5. اگه خودش حرف را پيش كشيد من چي بگم كه ديگه اين پنهان كاري ها تكرار نشه؟
مي دونين من اصلا ناراحت نشدم كه چرا رفت خونه مامانش. فقط از اين ناراحت شدم كه چرا از من پنهان كرد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
الان كه ما نمي خواهيم يك مدت با خانواده هاي همديگر رفت و آمد كنيم. بهترين رفتار چيه؟؟؟؟؟
من چه رفتاري بايد داشته باشم؟؟؟؟؟؟
اون چه رفتاري بايد داشته باشه؟؟؟؟؟؟
-
RE: خودم براي خودم اعصاب خوردي درست كردم (فوري)
سلام ليلا،
اول صبر كنيد ببينيد كه مي ره و يا نه.. اگر رفت!؟ براي شما مهمه!؟ از حفهاي شما متوجه مي شم كه رفتنش براي شما مهم نيست، اينكه به شما نگفته اهميت داره! كه اين رو هم هنوز نمي دونيد...
جمله اي كه تو اس ام اس فرستادين يعني چي؟؟؟ فكر كنيد اين جمله رو يكي يا مهدي براي شما فرستاده بود!؟ ببينيد مبهم حرف زدن موجب صميميت نمي شه... صراحته كه موجب صميميت مي شه! پس همواره صريح باشيد... لازم نيست پرخاشگر باشيد... اما صحيح و صريح حرف بزنيد!
امشب اگر نگفت كجا بوده... هيچي چيزي نگيد! صبور باشيد... خودش مي گه
اگر گفت هم هيچ عكس العمل بدي نشون نديد و خيلي عادي،حال پدر و مادرش رو بپرسيد و دركش كنيد... نه بگيد كار خوبي كردي و نه كار بدي! همين... سرزنشش نكنيد كه چرا به من نگفتي... الان اون منتقد دورني شما،ملتهب شده و در وجود شما شاخ و شونه مي كشه كه ديدي بهت نگفت!!! ديدي باز شروع شد... آرومش كنيد با تمريناتتون... زياد حرف مي زنه!
-
RE: خودم براي خودم اعصاب خوردي درست كردم (فوري)
سلام جناب دانشمند
اين جمله را توي اس ام اس براش فرستادم چون مي خواستم مجبورش كنم بهم راست بگه. تا بعد به دليل اينكه بهم دروغ گفته يا پنهان كاري كرده ازش بدم نياد و سرد نشم.
با اينكه صبح مي دونستم چه كتابي را برداشته و چرا برداشته. چند بار چند بار ازش پرسيدم تا بهم بگه و بدليل نگفتنش ازش بدم نياد و سرد نشم. وقتي ديدم نگفت اين اس ام اس را زدم تا شايد بگه.
من فقط مي خوام اون چيزي را ازم پنهان نكنه. همين. مي خوام مهدي راستگوي خودم باشه. فقط همين.
آقاي دانشمند به نظرتون مهدي چرا از من پنهان كرده؟؟؟؟؟؟؟
-
RE: خودم براي خودم اعصاب خوردي درست كردم (فوري)
سلام جناب دانشمند و دوستان خوبم
مهدي همين الان 13:10 بهم زنگ زد و گفت امروز صبح رفتم خونه بابا اينا نقشه را درست كنم و بعد تحويل بدم. (آخه نرم افزارش را اونجا داره):43: انگار زنگ زده بود كه فقط همين را بگه:311::311::311::311:
منم اصلا به روي خودم نياوردم. يك سلام و احوال پرسي معمولي كردم و جوري رفتار كردم كه انگار نه انگار كه اتفاقي افتاده.
جناب دانشمند من هنوز منتظر جواب هاي ارزشمندتون به سوالام هستم. تنهام نذارين. :325:
-
RE: خودم براي خودم اعصاب خوردي درست كردم (فوري)
ليلا، خواهرم!
ديدي مشكلي نبود... ذهن خواني ديگه نكن!
بهترين رفتار رو كردي ديگه هم كشش نده...
موفق باشي!
تنها نيستي...
-
RE: خودم براي خودم اعصاب خوردي درست كردم (فوري)
سلام جناب دانشمند
چند تا علامت سوال از پست 49 تا الان توي ذهنم مونده.
خواهش مي كنم در صورت امكان جواب چند تا سوال زير را برام توضيح بديد:
1. الان كه ما نمي خواهيم يك مدت با خانواده هاي همديگر رفت و آمد كنيم. بهترين رفتار چيه؟؟؟؟؟
2. من چه رفتاري بايد داشته باشم؟؟؟؟؟؟
3. اون چه رفتاري بايد داشته باشه؟؟؟؟؟؟
بازم ممنون
-
RE: خودم براي خودم اعصاب خوردي درست كردم (فوري)
من به هردو شما توصيه مي كنم آرامش داشته باشيد و توصيه هايي كه گفتم رو انجام بديد
و البته خودتون رو آماده كنيد كه با يك رفتار درست و متعادل با خانواده ها رابطه داشته باشيد
و براي اون بايد گفتگو كنيد...
اما فعلا آرامش داشته باشيد و بذاريد زندگيتون آرامش داشته باشه...
روابطتون بازسازي بشه... شايد يه مدتي زمان ببره
در برقراري روابط هم نه خودت رو محدود كن نه شوهرت رو...
بدون هيج حساسيتي...
-
RE: خودم براي خودم اعصاب خوردي درست كردم (فوري)
چشم جناب دانشمند
بازم با خبرهاي خوب مي يام.
-
RE: خودم براي خودم اعصاب خوردي درست كردم (فوري)
سلام جناب دانشمند و دوستان خوبم
مهدي روز 5 شنبه بهم گفت كه يك شب بايد بره خونه باباش افطاري.
با خوشحالي گفتم باشه شنبه برو من هم مي رم افطاري خونه مامانم
خوشحال شد. 5 شنبه و جمعه خوبي داشتيم. جمعه آخر شب بهش گفتم بعد شام بيا دنبالم من دوست دارم شب پيش تو لالا كنم. گفت حتما عزيزم، منم دوست دارم و بوسيدم
شنبه اصلا بهش زنگ نزدم. خودش ساعت 1.5 زنگ زد احوالپرسي كرد. قبل و بعد افطار هم اس زد التماس دعا گفت و اظهار علاقه و .................
شب ساعت 10 اس زد: سلام ليلا ساعت 11.5 بيام دنبالت؟ (مطمئنم مامانش به اصرار مي خواست شب نگهش داره. تو را خدا نگيد داري ذهن خواني ميكني.:311:)
جواب دادم: بله
بلافاصله اس زد: شب مي توني بموني ؟
جواب دادم: نه
شب ساعت 12 اومد دنبالم. رفتيم با هم فالوده شيرازي خورديم. ساعت 12.45 رسيديم خونه و در آرامش ساعت يك نيم شب خوابيديم.
خواهش مي كنم نظرات و راهنمايي هاتون را برام بنويسيد.:316::316::316::316:
مامانش ديشب بهش شله زرد داده آورده. اصلا دوست ندارم بخورم. آخه مادرش اصلا زن سالمي نيست مي ترسم چيزي توش ريخته باشه (آخه مهدي ديشب همش مي گفت دلم خيلي درد مي كنه (قبلا هم وقتي رفته بوديم خونشون اين اتفاق افتاده بود.))
مي دونم اگه نخورم هم مهدي ناراحت مي شه. چون قبلا بهش گفتم به مامانش در اين زمينه مشكوكم (اون موقع كه خيلي جاهل بودم بهش گفتم)
مامانش حالا كه ديگه دستش به من نمي رسه كه اذيتم كنه مي خواد اينطوري با شب نگه داشتن مهدي اذيتم كنه. (نگيد داري ذهن خواني مي كني مطمئنم :311::311:)
البته من تقريبا آروم بودم از اون دفعه كه شب بله بران داداشم شب تنهام گذاشت خيلي آروم تر و مسلط تر بودم.
بابام همش اصرار داره صلح و صفا برقرار كنه. اينو همش به من مي گه.
مي ترسم ببينه من گوش نمي دم همين روزا پاشه بياد دم در خونمون و با مهدي حرف بزنه.
اصلا دلم نمي خواد اين اتفاق بيفته (آخه قبل از اين ماجرا پدر و مادر مهدي بارها بهش گفتند نرو خونشون. باباش مي آيد روي دست و پات مي افته و التماست مي كنه)
راهنماييم كنين.
-
RE: خودم براي خودم اعصاب خوردي درست كردم (فوري)
:104::104::104:
آفرین بهتر از این نمیشه
-
RE: خودم براي خودم اعصاب خوردي درست كردم (فوري)
ليلا
آفرين خواهر گلم، چيزي نيست كه بخوام بگم... همه چيز خوبه!
شله زرد رو بخور... اون دل درد براي اين نيستكه چيزي ريخته تو شله زرد... به خاطر اينه كه شوهرت اونجا راحت نيست/ ( اين رو هرگز به كسي نگو)/ استرس داره و اين واكنش بدن ايشونه/ بخور شله زرد رو و بگو از مادرت براي ان شله زرد تشكر كن/ همين..
فيلتر نكن/ چيزهاي خوبي هم هست كه آدم رو بخواد خوشحال كنه... خيلي خوشحال شدم براي تو و شوهرت!
توصيه ها رو ادامه بده... هنوز كار داريم
-
RE: خودم براي خودم اعصاب خوردي درست كردم (فوري)
اطاعت جناب دانشمند
بازم با خبرهاي خوب مي يام.
جناب دانشمند و دوستان خوبم خواهش مي كنم تو اين شب هاي عزيز من را از دعاتون بي نصيب نذارين.:316::316:
-
RE: خودم براي خودم اعصاب خوردي درست كردم (فوري)
لیلا جون سلام،داستانتو از اول خوندم.چقدر قوی شدی.بهت تبریک میگم.همچنان موفق باشی.:72:
-
RE: خودم براي خودم اعصاب خوردي درست كردم (فوري)
همه چيز دوباره خراب شد. شايدم من دوباره همه چيز را خراب كردم.:54::54::54::54::54::54::54::54::54::54:
-
RE: خودم براي خودم اعصاب خوردي درست كردم (فوري)
خدا بد نده
خدا نکنه
چی شدی لیلا جون گل؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
گریه نکن.
آرووم باش. انشاالله درست میشه.
غصه نخور تعریف کن.
همه دوستات کنارتن و باهات حرف میزنن و کمکت میکنن.
-
RE: خودم براي خودم اعصاب خوردي درست كردم (فوري)
مهدي از شنبه كه رفته بود خونه مامانش اينقدر نق زد و بهونه گرفت تا دعوامون شد.
هر چي دلش خواست بهم گفت. اصلا عوض نشده.:302::302:
دوستش ندارم. اينو بهش گفتم.:302::302::302::302::302:
-
RE: خودم براي خودم اعصاب خوردي درست كردم (فوري)
هيچ اتفاق خاصي نيست... چيزي هم نشده!
هيچ چيزي خراب نشده...
مشكلاتي كه طي مرور زمان ايجاد شده يه دفعه كه درست نمي شه خواهر خوبم
صبر داشته باش...
-
RE: خودم براي خودم اعصاب خوردي درست كردم (فوري)
مهدي فكر مي كنه اگه من بداخلاقي مي كنم به خاطر اينه كه اون زياد پولدار نيست.
اين حرفش آتيش ام مي زنه. آخه من تو زندگيم خيلي كم توقع ام. حتي خواسته هام را كه مي دونم نمي تونه برآورده كنه را به اون نمي گم تا غرورش خدشه دار نشه. اون وقت اون اينقدر راحت به من مب گه تو گذشت نداري. تو فقط خودت را دوست داري. تو .................................................. ...
ديشب بهش گفتم دوستت ندارم.
به خدا خسته شدم. از ديشب اينقدر غصه خوردم تمام بدنم درد مي كنه. روحيه ام داغونه
ديشب بهم گفت مي خوام برم محل كار خواهرت ببينم اون هم مثل تو زندگي مي كنه؟؟؟؟؟
منم خيلي عصباني شدم. بهش گفتم نه اون مثل من زندگي نمي كنه. اون روز مادر يك انگشتر برليان يك ميليون و هشتصد هزار توماني گرفت. من چي گرفتم جز اينكه يك هفته بود بچه سقط كرده بودمو و تو ولم كرده بودي رفته بودي خونه بابات. و من گوشه خونه زار مي زدم. نه خواهرم اصلا مثل من زندگي نمي كنه اون داره پادشاهي مي كنه.
مهدي همين حرف من را گرفت و ديگه ول نكرد. روي تمام گذشت ها و فداكاري هام خط كشيد و منو متهم كرد كه اين چيزها را توي خانوادت مي بيني و براي همينه كه با من اينطور رفتار مي كني.
به خدا خسته شدم. داغونم.
البته طبق معمول بلافاصله بعدش اومد منت كشي و عذرخواهي.
ولي من ديگه دلم باهاش صاف نمي شه . اون منو خيلي اذيت مي كنه. اگه همينطوري به اين زندگي احمقانه ادامه بدم تا چند سال ديگه چيزي ازم نمي مونه جز يك پيرزن دردمند ديوونه.
بهم مي گفت تو خيلي پول دوستي. واي خدايا دارم ديوونه مي شم. يك مرد چقدر مي تونه بي چشم و رو باشه
-
RE: خودم براي خودم اعصاب خوردي درست كردم (فوري)
لیلا جان ، شاید نتونم راهنمائیت کنم ولی نوشتم که بدونی تنها نیستی
از اینکه راهنمائیم میکنی ممنون، آرزو میکنم زودتر مشکلتون حل بشه
به خدا تو این شبهای قدر تو و اقلیما و جناب SCi همش تو ذهنم بودین ، و البته خیلیهای دیگه مثل سابینا یا سبکتکین و ...
به خدا قبل از خودم و بیشتر از خودم ازش خواستم مشکلات زندگیمون حل بشه
نگران نباش، سعی کن دوباره آرامشو برگردونی، سعی کن دل دریاییت تمام این احساسات منفی و دلخوریهاتو تو دلش غرق کنه
-
RE: خودم براي خودم اعصاب خوردي درست كردم (فوري)
ديشب بهم مي گفت تو هيچ وقت تغيير نمي كني. و اين منم كه هميشه دارم كوتاه مي يام. مي گفت تو هيچ وقت به حرف من گوش نمي كني و اصلا گذشت نداري.
مي گفت تو منو از پدر و مادر و برادرم جدا كردي و................................................ .. همون حرف هاي احمقانه هميشگي.
از خودم متنفرم كه اين همه تو زندگيم گذشت كردم. متنفرم.
:54::47::54::47::54::47::54::47::54::47:
:302::302::302::302::302::302::302::302::302::302:
من فقط تو زندگيم آرامش مي خوام. فقط همين.
نه پول . نه .................................................. .................................................. ....................
چرا مهدي اينو نمي فهمه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
-
RE: خودم براي خودم اعصاب خوردي درست كردم (فوري)
لیلا جان حرف هایی که تو دعوا زده میشه رو بهش اهمیت نده عصبانی بوده هزار تا حرف زده
قرار شد محکم باشی یادت باشه چیزایی که یاد می گیریم مال این وقتاست نه مال وقتی که همه چی خوبه
می دونم سخته ولی من و تو و شمیم و خیلی های دیگه داریم یاد می گیریم درست زندگی کنیم و هزار تا اشتباهی که قبلا کردیم رو بر طرف کنیم
قوی باش دختر
یه کاری که من این روزا که ناراحت بودم می کردم و واقعا معجزه اش رو دیدم می دونی چی بود
خیلی ناراحت بودم حرفهای تلخی رو دوباره از همسر گرامی شنیده بودم که هنوزم یادم می افته گریه ام میگیره ولی همش قرآن می خوندم و واقعا آروم می شدم این دو روز که حالم بد بود به اندازه تمام زندگیم قرآن خوندم واقعا معجزه کرد برام
-
RE: خودم براي خودم اعصاب خوردي درست كردم (فوري)
مي دونم اقليما جون من خيلي از خدا دور افتادم. برام دعا كن.
-
RE: خودم براي خودم اعصاب خوردي درست كردم (فوري)
ليلا،
رفتي تو جاده خاكي... بيا تو راه اصلي!
هرگز نذار، هرگز اجازه نده، هيچ گاه فرصتي بهش نده كه به جاي تو حرف بزنه! خرابكاري مي كنه... ذهن سطحي و منتقد درونيت رو مي گم! خرابكاري مي كنن!!!! ديدي يه دفعه جات چي گفت!!! خواهرم داره پادشاهي مي كنه... اين ذهن سطحي تو نمي ذاره آب خوش از گلوي تو شوهرت پايين بره... تمرين تنفس نكردي! آروم نكردي خودت رو.. مي دونم كار سختيه! براي همين هم بايد انجامش بدي..
از خودت متنقر نباش.. خودت رو ببخش!
حرفاي عصبانيت... حرفاي شما نيست... ذهن هاي سطحي شما دو نفر، كه الزما كودك درونتون هم نيستند! يك آدماي پر مدعاي پرخاشگر بالغند، با هم جنجال مي كنند...اينجور مواقع تمرين تنفس، ساكتش مي كنه! همديگه رو به آرامش بخونيد... و بذاريد خود مهدي با خود ليلي حرف بزنه!!
حرفاش رو فراموش كن... تو هم چيزاي خوبي نگفتي!
مهدي نمي فهمه چون ليلا بهش مي گه خواهرم داره پادشاهي مي كنه و انگشتر گرون قيمت دستشه... نه چون آرامش داره! اين حرفا،حرف دل ليلا است؟؟؟ پس چرا مي گه؟؟ مي بيني؟؟ ليلا نبوده كه گفته... ذهن سطحيش بوده!! منتقد درونيش ! اين رو بايد آروم كني
امشب آشتي كنيد...
زندگي كردن يعني سوزن نخ كردن... مهم نيست نخ تو چند بار خطا مي ره! چون بالاخره سوزن نخ مي شه! اما مهم اينه كه سوزن تو دستت نره!
-
RE: خودم براي خودم اعصاب خوردي درست كردم (فوري)
شب نوزدهم و بيست و يكم به خدا گفتم پدر شوهر و مادر شوهرم را بخشيدم.
به خدا گفتم بهشون سلامتي بده و سايه شون را هميشه بالاي سر مهدي نگهدار.
به خدا گفتم سرشون را به خوشي و شادي و عقد و عروسي و زيارت گرم كن تا ديگه حواسشون به زندگي ما نباشه و بذارند ما زندگيمون را بكنيم.
الان واقعا احساس حماقت مي كنم كه اين حرفا را به خدا زدم. حتما اون موقع كه من اين حرفا را مي زدم خدا چقدر تو دل اش به من مي خنديده.:311::311::311::311::311::311:
جناب دانشمند
من فقط مي خوام يك چيز را بدونم. مهدي چي مي خواد؟؟؟ چي راضيش مي كنه؟؟؟؟؟ چرا اينطوري رفتار مي كنه؟؟؟؟
به خدا گيج ام ديشب به من مي گه چرا شنبه نذاشتي من شب خونه بابام بخوابم.
دلم خيلي شكسته جناب دانشمند. به حرفاش كه فكر مي كنم چشمام پر از اشك مي شه.
نمي تونم مثل سابق فكر كنم. به نظرم مهدي اصلا اين همه گذشت و فداكاري من را نمي بينه.
ديشب تو تك تك حرف ها و جمله هاش، حرف ها و جمله هاي مامانش را مي ديدم. (نگيد داري ذهن خواني مي كني مطمئنم) از مامانش متنفرم. نمي بخشمش.
جناب دانشمند من قهر نيستم ولي دلم بدجوري شكسته.
در واقع من هيچوقت قهر نيستم. ولي حالت عادي اينقدر رفتارم مهربون و بچه گونه است. كه وقتي يك كم سر سنگين ميشم (البته بدون اينكه قهر باشم) همه مي فهمند. و بهشون خيلي فشار مي آيد.
ببخشيد فكر كنم اينقدر انرژي منفي از خودم ساطع كردم كه همه از من خسته شدند و تنهام گذاشتند. ولي تنهام نذارين من حتي نمي تونم مشكلات زندگيم را به پدر و مادرم بگم. (از ترس اينكه غصه بخورند)
-
RE: خودم براي خودم اعصاب خوردي درست كردم (فوري)
خواهر خوبم،
مي فهمم چه احساس بدي داري... مي دوني مهدي از تو مي خواد كه منفعل نباشي! مي خواد كه جرات مند باشي! مي خواد ضمن اينكه به نظراتش احترام مي ذاري، به خودت هم احترام بذاري... مي خواد اينقدر غصه نخوري!
تو يه بار مادرش رو بخشيدي... ديگه نگو نمي بخشمش... هيچ وقت وجودت رو از تنفر پر نكن چون يك كوچولوي پاك و ساده كه حتي نمي دونه مادر شوهرش كيه و باباش كيه... داره با تو زندگي مي كنه! حواست اصلا بهش نيست!!!
به اينكه دلت گرفته احترام مي ذارم... و دوست دارم خيلي زود خلقت رو باز كني و توصيه هاي قبلي رو بخوني و كارهايي كه گفتم رو انجام بدي... روحيه ات بهتر مي شه!
راههاي مراقبت از خودت رو ياد بگير!
-
RE: خودم براي خودم اعصاب خوردي درست كردم (فوري)
اگه رفتارم را مثل قبل خوب و پر از احساس كنم پس مهدي چطوري بفهمه كه داره به جسم و روح من چه آسيب جبران ناپذيري مي زنه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
مهدي چند دقيقه بعد از اينكه بدترين حرف ها را به من مي زنه مي ياد بغلم ميكنه و ميگه ببخشيد.
دليل اين رفتارش چيه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟؟اگه من واقعا مقصرم................................
اگر من بعد از اون همه ناراحتي كه در وجودم بوجود آورده بلافاصله باهاش مثل قبل رفتار كنم. اين يعني كه اين چرخه معيوب مدام تكرار بشه. غافل از اينكه روح و جسم من داره تو اين چرخه معيوب روز به روز ساييده تر و ساييده تر ميشه.
-
RE: خودم براي خودم اعصاب خوردي درست كردم (فوري)
سلام جناب دانشمند و دوستان خوبم
ديشب طبق گفته شما كاملا عادي رفتار كردم و قهر نكردم.
مهدي برخلاف بقيه دعواهامون خيلي نگران بود كه باهاش قهر كرده باشم. (نمي دونم چرا؟؟؟؟ اگه شما مي دونين بهم بگين؟؟؟؟؟؟؟؟)
مهدي برخلاف بقيه دعواهامون (كه هميشه كه خودش اصرار داشت به هر قيمتي جريان دعوامون را به گوش خانوادم برسونه.) خيلي نگران بود كه خانوادم بويي نبرند و نفهمند. (نمي دونم چرا؟؟؟؟ اگه شما مي دونين بهم بگين؟؟؟؟؟؟؟؟)
ديشب چيزي از دعواي اون شب بهش نگفتم فقط چند بار كه بهم ابراز علاقه كرد. بهش گفتم اگه دوستم داري ديگه اذيتم نكن.:302:
-
RE: خودم براي خودم اعصاب خوردي درست كردم (فوري)
حالت عادي اينقدر رفتارم مهربون و بچه گونه است. كه وقتي يك كم سر سنگين ميشم (البته بدون اينكه قهر باشم) همه مي فهمند. و بهشون خيلي فشار مي آيد.
نمي تونم مشكلات زندگيم را به پدر و مادرم بگم. (از ترس اينكه غصه بخورند)
اگه رفتارم را مثل قبل خوب و پر از احساس كنم پس مهدي چطوري بفهمه كه داره به جسم و روح من چه آسيب جبران ناپذيري مي زنه.
مهدي چند دقيقه بعد از اينكه بدترين حرف ها را به من مي زنه مي ياد بغلم ميكنه و ميگه ببخشيد.
دليل اين رفتارش چيه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟؟اگه من واقعا مقصرم................................
اگر من بعد از اون همه ناراحتي كه در وجودم بوجود آورده بلافاصله باهاش مثل قبل رفتار كنم. اين يعني كه اين چرخه معيوب مدام تكرار بشه. غافل از اينكه روح و جسم من داره تو اين چرخه معيوب روز به روز ساييده تر و ساييده تر ميشه.
ديشب چيزي از دعواي اون شب بهش نگفتم فقط چند بار كه بهم ابراز علاقه كرد. بهش گفتم اگه دوستم داري ديگه اذيتم نكن.
------------------------------
تو این قسمت حرفهاتون با هم مشترکیم
تایید نمی کنم ولی روش فکر می کنم تا به جواب مناسبی برسیم
تا بفهمیم ایراد من و شما کجاست؟
-
RE: خودم براي خودم اعصاب خوردي درست كردم (فوري)
فكر كنم ديشب همه رفته بودند احيا امروز همه يا خوابند :33::33:كه جواب علامت سوال هاي گنده من را نمي دهند يا خوابشون مي آيد و حوصله علامت سوالام را ندارند.:311::311:
در هر حال من بيدارم و شديدا منتتظر جواب هاي ارزشمندتون به علامت سوالاي گندم هستم:58::58: .
راستي ديشب براي من هم دعا كردين. من براي همتون خيلي دعا كردم.:321:
-
RE: خودم براي خودم اعصاب خوردي درست كردم (فوري)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط ليلا موفق
فكر كنم ديشب همه رفته بودند احيا امروز همه يا خوابند :33::33:كه جواب علامت سوال هاي گنده من را نمي دهند يا خوابشون مي آيد و حوصله علامت سوالام را ندارند.:311::311:
در هر حال من بيدارم و شديدا منتتظر جواب هاي ارزشمندتون به علامت سوالاي گندم هستم:58::58: .
راستي ديشب براي من هم دعا كردين. من براي همتون خيلي دعا كردم.:321:
--------------------------
:310:
سلام
خانمی درست حدس زدی کم خوابی دیشب بود
اما خدا می دونه برای همه گل بانو ها دعا کردم
هیچی را برای خودم تنها نخواستم
گرچه پیش خدا رویی ندارم ولی با این امید که دعا در حق دیگران مستجاب می شه
:323:
-
RE: خودم براي خودم اعصاب خوردي درست كردم (فوري)
سلام جناب دانشمند و دوستان خوبم
من هنوز منتظر جواب هاي ارزشمندتون به سوالام تو پست هاي 74 و 75 هستم.:316::316::316::316:
-
RE: خودم براي خودم اعصاب خوردي درست كردم (فوري)
سلام لیلا جان
راستش به نظر من همسرت می دونه که رفتارش درست نیست ولی بعضی وقتا هم واقعا تحت فشاره
حالا شاید خانواده اش تحت فشارش می ذارند که چرا اینجا نمی آین
درکش کن وقتی می فهمی داره بهونه گیری می کنه باهاش همدردی کن سعی کن باهاش جوری رفتار کنی که باهات درد و دل کنه و موضع گیری نکن
فکر می کنم همسرت وابسته به خانوادهشه از طرفی هم می بینه رفت و امد با خانواده اش اوضاع زندگیشو بهم می ریزه پس این وسط نمی دونم چی کار کنه می آد گیر می ده به تو پس قصد خاصی از این کارش نداره