زندگی جدید سبکتکین

دوستان خوبم
ازتون ممنونم که باهام همدردی کردین و راهنماییم کردین .
توکلم رو به خدا از دست ندادم و دارم با این قضیه کنار می یام . من تا جاییکه جا داشت تلاشمو کردم و شاید هم به تلاشم برای برگردوندن شوهرم ادامه بدم . نمی دونم تصمیم سختیه . تنها راهی که مونده اینه که برای آخرین بار یه جوری آدرس جدیدشو پیدا کنم و برم باهاش حرف بزنم . هرچند که بارها بهم گفته دوست نداره برم مزاحمش بشم . اصلا نمی دونم اگه قرار شد برم بهش چی بگم ؟ به قول اون حرفای تکراری رو بازم تکرار کنم و اونم تهش ضایعم کنه . از اینکه ضایع بشم ناراحت نمی شم اگه بدونم تهش فایده ای هم داره ولی ... نمی دونم واقعا دودلم . اگه هم کاری نکنم و دست رو دست بگذارم هم که معلومه دیگه اون به کارش ادامه می ده .
خدا رو شکر خیلی بهترم ولی همش فکر می کنم نکنه من کاری می تونستم انجام بدم و انجام ندادم .


بالهای صداقت ممنونم از اینکه مثل همیشه با راهنماییهات منو کمک می کنی .
من هم هنوز امید دارم و باور . هنوز هم توکل می کنم . ولی تصمیم گیریم ضعیفه و در نتیجه تلاشهام هم بی ثمر.
در مورد مهریه با چند تا وکیل دیگه هم مشورت کردم و گفتن کاری نمی تونی بکنی مگه اینکه شوهرت بخواد مهریتو بده .
به هر حال من اقدام می کنم بقیشو می ذارم به عهده خدا . چون از اولشم به فکر گرفتن پول نبودم اصلا این قضیه ناراحتم نکرده .
ولی در مورد رفتن و صحبت کردن با همسرم هنوز نتونستم تصمیم درستی بگیرم .
تا جاییکه میشد وسایل شوهرمو از جلوی چشام جمع کردم و سعی می کنم که وابستگیمو کم کنم . چه از لحاظ ظاهری چه باطنی.

سبکتکین عزیز

طبق معمول باز هم حرفها را نگرفتی

پست بالهای صداقت را بارها و بارها برای خودت بخون و بخون تا بفهمی یعنی چی ، حتی اگر شده بپرس .

برو سراغ شوهرت ! ، مطمئنم ضایع می شوی بعد هم می آیی می گویی کاش نمی رفتم چقدر این بی عاطفه است ، ضایع شدم . واقعاً چطور این همه خاطرات را فراموش کرد و .... همان حرفهای تکراریت .

تو هنوز تکلیفت با شخص خودت روشن نیست که چی میخواهی ، کی هستی ، چطور باید باشی و چکار باید بکنی ؟ ( همه اینها را با خودت منظورم هست ) آنوقت فکر می کنی موج این سرگردانی و بلاتکلیفی را به همسرت منتقل نمی کنی ؟

می گویی میخوام برم باهاش حرف بزنم اما نمی دانی چی میخواهی بگویی ..... این یعنی همان بلاتکلیفی تو از جانب خودت .

بارها و بارها بهت گفتم از شوهرت و حواشیش بیرون بیا و به خودت بپرداز و خودت را بیاب و بساز . اگر گرفته بودی و کار کرده بودی با اطمینان می گویم الآن وضعیت طور دیگری بود و کار به این مرحله از جدایی نمی رسید .

اما افسوس که آنقدر در فضای ذهنی خودت سیر می کنی که اصلاً بر حرفها عمیق نمی شوی .

به قول بالهای صداقت چه بگویم .

برو در باره هوش هیجانی و عزت نفس و مهارتهای ارتباطی و ... مطالعه کن و عمل کن .

کتاب از حال بد به حال خوب را مطالعه کردی ؟

واقعیت اینه که در جا می زنی و از فرصتهای به دست آمده استفاده نمی کنی و نکردی .

مشاوره حضوری هم که رفتی . بیا بگو مشاور بهت چی گفته و تو در راستای راهنمائیهایش چه کار کردی .

منتظر جوابت هستم .

.

ببخشید سوالی که خیلی وقته برام پیش اومده. راستش نمی دونم شاید من IQ ام پایینه. اما اجساس می کنم همه سعی دارند یک نکته را به سبکتکین بگویند اما لقمه را دور سر خود می چرخانند. یک راهکار عملی ، یک مصداق برای اینکه بهتر بشه منظور کارشناسها و بالهای صداقت رو فهمید مثلا در اون موقعیت این کار رو انجام بده یا اینطوری فکر کن رو لطفا ارائه بدید به جای اشاره کردن به نقطه ای که برای هر کس در شرایط ذهنی و حسمی که وجود داره ممکنه متفاوت باشه . فکر می کنم اینجوری هم به سبکتکین بهتر کمک می شه اما فسفر مغز ما اینقدر نمی سوزه برای یاد گرفتن از این تاپیک.

البته اگر صلاح دونستید . چون این تاپیک مخصوص سبکتکینه و ما شاید حقی در اون نداشته باشیم.

فرشته مهربون
درست گفتي . هنوز تكليفم با خودم روشن نيست . چند روزي ميشه كه تصميم گرفتم ديگه حداقل غصه نخورم . ولي اينكه راهو درست رفتم يا ميرم رو نمي دونم . هنوزم مقاله مي خونم هنوزم كتاب مي خونم و حتما هم به مشاوره رفتنم ادامه مي دم ولي حتما برداشتام ازشون درست نبوده .
مشاور بهم گفت سعي كنم از فكر همسرم بيرون بيام و كمتر بهش فكر كنم و اينكه احتمال برگشت همسرم زياد نيست . اگه برگشت كه چه بهتر اگه هم نه حداقل خودمو اين وسط داغون نكنم . اگه پالس مثبتي از طرف اون گرفتم سعي كنم از فرصت استفاده كنم . فعلا كه هيچ خبري از همسرم نيست و من ديگه نمي خوام وابسته اون باشم .
8 ماهه كه من دارم همه جوره خودمو به آب و آتيش مي زنم و همسرم با وجود اينكه مي دونم به قول بالهاي صداقت حداقل 1 درصد دوستم داره ولي هيچ تلاشي نمي كنه و به قول خودش سعي داره به احساساتش غلبه كنه و منطقي عمل كنه .
قبول دارم كه شايد نتونستم از فرصتهايي كه داشتم براي بهبود رابطمون استفاده كنم ولي واقعا فهمم تو همين حد بود .
الانم دارم رو وابستگي خودم كار مي كنم و مي خوام تلاش كنم خودمو براي يه زندگي جديد چه با همسرم چه بدون اون آماده كنم . تو زندگي گذشتم خيلي اشتباهات داشتم كه مي خوام برطرفشون كنم .
بالهاي صداقت از تلاشش گفته بود براي يه زندگي بهتر و بدست آوردن اون چيزي كه مي خواسته . من هم تلاشمو تو اين زمينه مي كنم ولي در مورد شوهرم همش دودلم كه آيا تمام تلاشمو كردم ؟ بازم راهي مونده كه نرفته باشم و دارم كوتاهي مي كنم ؟
حقيقتش اينه كه ديگه دلم نمي خواد برم و التماسش كنم . اون هم مثل من متعهد بوده به اين زندگي اونم بايد يه تلاشي بكنه . بزور كه نمي تونم نگهش دارم . بقول خودتون اگه اون مال من باشه برمي گرده حتي شده 10 سال ديگه ولي اگه دوست نداره به اين زندگي ادامه بده به زور حرف من كه بر نمي گرده .
خيلي براي من سخته دل كندن از يه عادت 9 ساله ولي حتما شدنيه .
در مورد تصميم گيري و تلاش اگه ميشه بيشتر راهنماييم كنين .
در مورد تقويت هوش هيجاني هم خيلي وقته دارم تلاش مي كنم و مقاله مي خونم ولي خيلي برام گنگه . اصلا با اين مقاله هاي روانشناسي نمي تونم خوب ارتباط برقرار كنم . نمي دونم چرا ؟

در راستاي مشاوره هايي كه بهم شده و همه تاكيد داشتند كه از فكر شوهرت بيرون بيا دارم همين كارو مي كنم سعي مي كنم اگه يه وقت يه چيزي منو يادش انداخت خدا رو شكر كنم از اينكه همونقدر هم كنارم بود و باور كنم كه به خاطر بي مهارتي هر دومون كارمون به اينجا كشيد و اينكه من همه تلاشمو كرده و مي كنم تا اين بي مهارتي هامو برطرف كنم تا ديگه شاهد اين تجربه تلخ نباشم . اميدوارم كه اگه تو مسير درست قرار بگيرم و تلاشمو بكنم خدا هم هر چي خيره پيش روم قرار بده .
ديگه كمتر گريه و زاري مي كنم و دارم براي آيندم برنامه ريزي مي كنم .

عزیزم

تو فعلاً مهمترین کارت رو بزار روی خالی کردن ذهنت از ذغدغه ها و شوهرت . علت اینکه بعضی مطالب برات گنگه و نمیتونی رابطه باهاشون برقرار کنی .... همین مشغله ذهنی است ، تا می تونی روی توقف فکر و تخلیه ذهن و آرامش کار کن . این اولین و مهمترین گام هست . از سکوت اعضاء و خلوت ذهن بهره بگیر .

سکوت اعضاء >>>> جز آنچه ضروریه نشنوی ، جز آنچه ضروریه نبینی ، جز آنچه ضرویه نگویی ، و جز آنجا که لازمه نروی ، جز آنچه لازمه انجام ندهی ، و جز به آنچه لازمه فکر نکنی ( آنچه برایت لازمه ذهنت بهش بپردازه ، هرچیزی هست که فی الحال بخواهی انجام دهی . و آنچه بخواهی فی الحال انجام دهی آنچه باید باشد که لازم است ) ، و ......

موفق باشی

عزیزم حالت چطوره بهتر شدی؟؟؟
یه چیزی یادم اومد که بهت بگم .خانمی اگه این روزاتو با یه دوست نزدیک خوب بیشتر بگذرونی خیلی توی کاهش فشار روحیت بهت کمک می کنه.با دوست خوبت قرار بذار .با هم بیرون برین .با هم بشینین صحبت کنین .سعی کن تنها نمونی اگه دوست نزدیک داری بگو چند روزی بیاد پیشت و یا اقلا چند ساعتی رو هر روز باهاش بگذرون .به من این مساله خیلی کمک می کنه.خیلی هم از غم و غصه نمی گیم ..همین حرفای عادی و روزمره هم برای من کافیه!!
امیدوارم روز به روز بهتر بشی:72:

ُلام f-z عزيز
خدا رو شكر خوبم . و دارم رو خودم كار مي كنم كه خودم و خدامو بيشتر بشناسم . و از اين وابستگي در بيام .
اميدوارم روزي كه شوهرم زنگ بزنه و بخواد بگه بيا بريم محضر هم همينطوري باشم . :311:يه خورده دلشوره اونروزو دارم ولي اميدوارم وقتي رو خودم بيشتر كار كنم ديگه نگراني نداشته باشم .
در مورد دوستان بايد بگم متاسفانه از وقتي متاهل شدم به خاطر كمبود وقت خودم و اينكه شوهرم زياد موافق رفيق بازي نبود خيلي رابطم با دوستام كمتر شده و ديگه كمتر با كسي صميمي هستم . ولي سعي مي كنم از وقتم درست استفاده كنم و از فكر كردن به گذشته و غم و غصه خوردن دست بردارم و براي آينده برنامه ريزي كنم.
منم مثل تو هنوز يه خورده نگراني دارم . به قول تو هنوز همه هر چند كه مي دونن جدا زندگي مي كنم از همسرم ولي هنوز ته دلشون فكر مي كنن اون برمي گرده و هنوز به چشم يه متاهل بهم نگاه مي كنن . (البته هنوزهستم ) و نمي دونم بعد اين قضيه رفتاراشون چه جوري ميشه باهام . ولي فكر مي كنم با يه كم درايت خودمون و قويتر كردن خودمون بتونيم از پسشون بر بيايم .
خوشبختانه يا متاسفانه گويا خانمهايي كه طلاق گرفتن تو جمع بچه هاي اين سايت نيستن . ( متاسفانه رو گفتم چون كسي نيست تجربه هاشو بهمون بگه ) ولي بالاخره هزاران زن مثل ما هستن كه طلاق گرفتن و هنوزم دارن زندگي مي كنن . پس ما هم مي تونيم .
تو اين روزاي قشنگ ، سر سفره هاي افطار و سحرتون ما رو هم دعا كنين .

http://www.hamdardi.net/images/www.h....com_2.net.jpg

س سلام جا موند . مثل اين لاتاي چال ميدون سلام دادم . :311:

سلام
سکتکین عزیز خیلی خوشحالم که تونستی اینقدر خوب پیشرفت کنی و حرفایی نوشتی اینقدر خوب و پر انرژیه:R

سبکتکین جان امشب دومین شب از شبای قدره دعا میکنم خدا بهترین تقدیر رو برات رقم بزنه، این دو شب باقیمونده رو از دست نده، بهترین فرصته استجابت دعاست.:323:

امروز رفتم دادگاه كه ببينم مي تونم براي مهريم كاري كنم يا نه . كاش نمي رفتم . خيلي دلم شكست .
وقتي داشتم از تو پروندمون برگه هايي رو كه مورد نياز بود جدا مي كردم چشمم خورد به نامه پدر شوهرم كه از قاضي دادگاه خواسته بود هر چه زودتر به وضعيت پسرش رسيدگي كنه و طلاقشو بگيره . نمي دونمين چه حسي بهم دست داد .
هميشه بيشتر از پدر خودم بهش احترام مي ذاشتم و دوستش داشتم . خيلي وقتا از مادر شوهرم ناراحت ميشدم و از رفتارش گلگي مي كردم ولي پدر شوهرمو خيلي دوست داشتم و هميشه ازش تعريف مي كردم . خيلي قلبم گرفت . نمي دونم چرا اينكارو كرد . منو بگو كه زنگ زده بودم و به خيال خودم ازشون خواسته بودم كه با پسرشون حرف بزنن .
واي خداي من . نمي دونين چقدر دلم گرفته . تازه داشتم با بدبختيه خودم كنار مي يومدم . آخه چرا اينطوريي مثل دشمنشون با من برخورد مي كنن . كاش نديده بودم نامشو به قاضي .. كاش ...

http://www.hamdardi.net/images/www.h....com_2.net.jpg

خيلي محتاجم به دعاي همتون . من كه ياد تك تكتون هستم شما هم ياد ما باشين . :72:

سبکتکین جون اولا اصلا واست مهم نباشه
ثانیا قبول کن که هیچ خونواده همسری عروس و یا دامادشو بیشتر از فرزند خودشون دوست ندارن به هیچ وجه
الان خیلی وقته که پسر اونا حال و روز خوبی نداره ،اونا هم پدرو مادرشن و حتی شاید با اینکه تو رو هم خیلی دوست دارن اما نه به اندازه بچشون و دلشون به حال پسرشون میسوزه.
اگه قرار باشه به اینا فکر کنی جوونیتو و زندگیتو از دست میدی! از خدا بخواه عزیزم
منم واست دعا میکنم حتما. هممون محتاجیم به دعا

سلام سبکتکین عزیز:72:
ناراحت نباش عزیزم ، صبور باش یه نفس عمیق بکش شما که داشتی خیلی خوب پیش می رفتی پس چرا هنوز خودت رو پیدا نکردی ؟؟؟!!!!
شما دیگه توی اون زندگی نیستی و اصلا سعی نکن مرورش کنی اون نامه پدری بوده که برای مشخص شدن تکلیف زندگیش نوشته همین. فقط همین. برای خودت هم که شده کمی حرفهای کارشناسای عزیز رو گوش کن بالهای صداقت مهربون و فرشته جون رو گوش کن یه بار دیگه پست هاشون رو بخون و خودت رو دریاب.
تو باید اینقدر مقاوم باشی که زندگی جدید رو بتونی بسازی نه اینکه با یه باد بلرزی عزیزم. موفق باشی :72:

پدر و مادر منم نگران من هستن مينا جون . ولي به جاي اينكار چي ميشد اگه يه بار واسطه ميشد براي آشتي ما .
حالا كار ما تو دادگاه پيش نمي رفت كه اون پا شده رفته اونجا نامه داده به قاضي .
من نمي لرزم من آه و نفرينشون نمي كنم ، آره به قول شما پسرشونه و دوسش دارن و نگرانشن ولي دلگيرم . حس بدي دارم .

ديشب ساعت 3 نصف شب يه مزاحم با يه شماره عجيب غريب زنگ زده به موبايلم . نمي دونين چقدر وقتي آدم تنها باشه مي ترسه . اصلا قبلنا مزاحم نداشتم ولي جديدا همش مزاحم دارم . با شماره هاي مختلف يا بعضي وقتا مثل ديشب شماره +0 ميوفته . به خدا نصفه شب داشتم از ترس سكته مي كردم . همش حس مي كنم نكنه يه كسايي مي دونن تنها ام و نقشه بكشن برام و از اين حرفا ... تنهايي خيلي سخته .... ترسناكه ....
نمي خوام برم خونه مادرمينا زندي كنم مي خوام مستقل باشم ولي اين اتفاقا مي ترسوندم .

فقط نوشتم تا خالي بشم . ممنون كه باهام همدردي كردين .

نه عزیزم میدونم چی میگی.این موقعا آدم دوست داره بقیه منطقی باشن، واسه تداوم یه زندگی کاری کنن نه واسه از هم پاشیدنش.
اما این طوری فکر کن که تو خودت اونقد پیش شوهرت خواهش کردی قبول نکرد و به لجبازیش ادامه داد شاید پدرشم خیلی ازش خواهش کرده باشه اما حریفه اون نشده باشه. حداقل این طوری حرص نمیخوری.

یادت باشه عزیزم تا خدا نخواد برگی از درخت نمیوفته.

سبکتکین جان
تا الان فقط خواننده بودم و نظری نمیدادم
شرایطت رو کاملا درک میکنم چون منهم در شرایط تو قرار گرفته بودم ( 2سال پیش )
منم برای پدرشوهرم چیزی کم نذاشته بودم اما هروقت منو دخترم رو توی خیابون میدید روشو بر می گردوند و توی ماجرای طلاق ما هم یکبار واسطه نشد و اصلا خودش رو زد به کوچه علی چپ
اما ....
بعد از دوسال تازه یادش اومده در حق من ظلم کرده اونهم زمانی که پسرخودش اونم از خودش رونده و بهش گفته نزدیکش هم نره
تازه الان زنگ زده و اظهار پشیمانی و ناراحتی میکنه و میگه تو عروس خوبی بودی من وجدان دارم و میدونم تو خوب بودی و پسر من بد بود
عزیزم باید انتظار این رفتارها رو داشته باشی و اصلا هم ناراحت نباش
اونا هم میفهمن حق با کی هست شایددیر ولی بالاخره می فهمن

اینا رو نوشتم تا بدونی این مسائل فقط برای تو پیش نیومده بلکه برای من هم پیش اومده بود و خیلی سخت بود چون من دختری هم داشتم که دلش پدربزرگ میخواست اما اون توی خیابون راهش رو کج میکرد و منو و دخترم رو محل هم نمیذاشت
سعی کن به گذشته و رفتارهای اطرافیان فکر نکنی باید خودت رو قوی کنی
برای ارزوی ارامش میکنم

سبكتكين جان! بالاخره جدايي اين مسائل رو هم داره ديگه! اشكال نداره الان دلت گرفته يكي دو روز ديگه يادت ميره. ديگه بايد بپذيريش... بهش فكر نكن. سعي كن خودتو با كارهاي ديگه مشغول كني... در ضمن از تنهايي هم نترس. خيلي از دوستهاي من دارن تنهايي زندگي مي كنن طوري هم نمي شه. نگران نباش...

سبکتکین جان من هم اگه پیش خدا قابل باشم برات دعا می کنم!
گفتنی ها رو دوستان گفتن. سعی کن خودت و روحیه ات رو قوی کنی که تکیه گاهت بعد از خدا، خودت باشی. اینکه ما از دیگران توقع داریم طبیعیه ولی نباید روحیه خودمون و فرصت شاد زیستن رو از خودمون بگیریم.

یه نکته خواستم بهت بگم و اونم نگرانیت بابت تنها بودنته!
شما سعی کن نکات ایمنی رو حتما رعایت کنی (قفل کردن درها، چک کردن پنجره ها و ...)
گوشیت رو هم شبها خاموش کن. شاید یه مزاحم گذری بوده، گوشیت که خاموش باشه خودش می ره پی کارش.
نمی دونم خونه تون کجا و چه موقعیتیه، ولی معمولا تو مجتمعها و آپارتمانها ایمنی بیشتره، چون واحدها نزدیک هم هستن و آدم می تونه با یه فریاد دیگران رو خبر کنه!
اگه دیدی ترست منطقیه، شاید بتونی به یه آپارتمان واحدی نقل مکان کنی!

نقل قول:

---

نوشته اصلی توسط saboktakin

پدر و مادر منم نگران من هستن مينا جون . ولي به جاي اينكار چي ميشد اگه يه بار واسطه ميشد براي آشتي ما .
حالا كار ما تو دادگاه پيش نمي رفت كه اون پا شده رفته اونجا نامه داده به قاضي .
من نمي لرزم من آه و نفرينشون نمي كنم ، آره به قول شما پسرشونه و دوسش دارن و نگرانشن ولي دلگيرم . حس بدي دارم .

ديشب ساعت 3 نصف شب يه مزاحم با يه شماره عجيب غريب زنگ زده به موبايلم . نمي دونين چقدر وقتي آدم تنها باشه مي ترسه . اصلا قبلنا مزاحم نداشتم ولي جديدا همش مزاحم دارم . با شماره هاي مختلف يا بعضي وقتا مثل ديشب شماره +0 ميوفته . به خدا نصفه شب داشتم از ترس سكته مي كردم . همش حس مي كنم نكنه يه كسايي مي دونن تنها ام و نقشه بكشن برام و از اين حرفا ... تنهايي خيلي سخته .... ترسناكه ....
نمي خوام برم خونه مادرمينا زندي كنم مي خوام مستقل باشم ولي اين اتفاقا مي ترسوندم .

فقط نوشتم تا خالي بشم . ممنون كه باهام همدردي كردين .

---

دوست عزيزممم.. من مثل تو تنها زندگي مي كنم. آره خب ممكنه اولش يه كمي سخت به نظر بياد ولي تلقين اين قضيه مساله رو بدتر مي كنه. خيلي وقتا شده خواهر من مياد خونه ام و تا وارد مي شه مي گه آخه تو چه جوري مي توني تنها بخوابي و نمي ترسي. ولي من واقعا نمي ترسم. چون مي دونم خدا مواظب همه بنده هاشه. البته من توي يه مجتمع زندگي مي كنم و اين خيلي به احساس آرامشم كمك كرده. اولا اين مزاحم ها گذري هستن. به قول دوستان موبايلت رو خاموش كن حتي مي توني خطتت رو هم عوض كني. بعدش هم هميشه تا رسيدي خونه در خونه رو قفل كن حتي اگه شب هم نباشه.
در كل نگران نباش عزيزم. به خدا اين روزها به سرعت مي گذره و خودت هم بعدا باورت نمي شه كه چه جوري گذشته. فقط حواست باشه كه به خاطر اين كه از تنهايي در بياي بيرون پا توي اشتباه ديگه اي نذاري چون ما ها كه طلاق گرفتيم و تنها هستيم تا چند وقت خيلي حساس هستيم و دوست داريم كه درد دل كنيم دورمون آدم باشه و محبت و اينا...كه ممكنه اين وسط آدمايي باشن چه زن و چه مرد كه اشتباهي وارد بشن و بهمون صدمه بزنن.
باور كن همه چيز درست مي شه ولي تو بايد اول از همه قبول كني چه تو دلت و چه تو مغزت كه رابطه ات با همسرت تموم شده. اون موقع براي يه زندگي جديد آماده ميشي

سبکتکین جون منم دارم تمام تلاشمو میکنم تا به زندگیم خاتمه بدم.
به نظر من تحمل تنهایی بهتره از تحمل شنیدن حرف زور. واسه منم دعا کن. میخوام با تمام وجود درسمو ادامه بدم.کارمم که در کنارش دارم.واسم دعا کن.

سبکتکین جون منم دارم تمام تلاشمو میکنم تا به زندگیم خاتمه بدم
چرا اینقدر انگیزه ها برای جدایی زیاد شده ؟؟ مینا ی عزیز اصلا سعی کن فکرشم نکنی ..فکر حرف میشه و حرف عمل .جدایی فقط تعویض مشکلاته .از یه نوعی به نوع دیگه ...با تمام وجود سعی کن مشکلی رو که غیر قابل حل نیست حل کنی .امیدوارم موفق باشی خانمی:72:

مي دونستم بعد ماه رمضون سر و كله شوهرم پيدا ميشه . امروز زنگ زد و كلي جيغ و داد و فرياد كه چرا رفتي دادگاه تجديد نظرو درخواست مهريه دادي ؟ من كه گفته بودم قسطي مي دم . منم بهش گفتم من از مادرت خواستم كه بهت بگه تا با من تماس بگيري . مي خواستم تكليف همينو مشخص كنم . ولي تو زنگ نزدي . گفت همين فردا برو و درخواستتو پس بگير . منم خودم مي رم محضر اين هفته دنبال كارا .
بهش گفتم من ازت انتظار داشتم به خاطر اين همه سال كه كنار هم زندگي كرديم و به خاطر اينكه من اين 8 ماه واقعا رو خودم كار كردم نه يه سال نه يه ماه نه يه هفته فقط يه روز برگردي و ببيني چيزي تغيير كرده يا نه اگه خودت خواستي اين يه روزو تمديد كن .
انقدر مسخرم كرد و داد و بيداد كرد كه خدا مي دونه . بهم گفت نه خدا ميشناسم نه پيغمبر نه هيچكس ديگه . هيچي هم برام مهم نيست .
چون يه مقدار تو پول خريد خونه كمكم كرده مي گفت كه انتظار داشته خونه رو بفروشم و اون يه مقدارو بهش بدم كه بره يه جايي بيره براي زندگي . منم بهش گفتم من كه از اول هم همش اصرار مي كردم كه برگرد فكر نمي كردم انقدر بي معرفت باشي . گفت ديگه حرف نزن .
همش مسخرم كرد و من خورد تر از هميشه . نمي دونم چرا از خدا انتظار معجزه داشتم نمي دونم چرا ...
فكر مي كردم شايد يه فرصت ديگه بهم بده واسه جبران ولي ...
نمي دونم چرا گريه نمي كنم .... نمي دونم چرا .... شايد الان تو شوكم ... شايدم چون پذيرفتم كه هر چي خدا بخواد اتفاق مي افته چه خوب و چه بد ....
دلم كه اندازه يه دنيا گرفته ...قلبم تند تند مي زنه و دستم مي لرزه ولي گريه نمي كنم ....
شايد به خاطر اينه كه 8 ماهه نديدمش و ديگه هيچ چيز مشتركي ندارم باهاش يا شايدم ...
مردا چقدر زود همه چي يادشون مي ره ... چقدر وقتي بخوان بي عاطفه شن وحشتناك مي شن ...
مگه ما چقدر زنده ايم كه انقدر از هم كينه به دل مي گيريم ...
پس چرا من ازش متنفر نشدم هنوز ....
با چه احساساتي زندگيمونو شروع كرديم و حالا چي شد ...
آهاي مجردا چشماتونو باز كنين ... احساساتي نشين .... عاقبت منو ببينين ....رعنا جان كه دلت براي دوست پسرت لك زده و نمي توني اين 6 ماه دوريشو تحمل كني من آينده خود توام .... با يه دنيا غم تو دلم و آرزوي مرگ واقعا كه اگه خدا بهم لطف كنه خوشحال مي شم .

http://www.hamdardi.net/images/www.h....com_2.net.jpg

جوري باهام حرف مي زد انگار اصلا همديگرو نمي شناسيم . تنفر و بي خيالي از همه كلماتش مي ريخت . و من بهترين سالهاي جوونيمو پاش دادم . بهترين سالهامو كه ديگه برنمي گرده .

http://www.hamdardi.net/images/www.h....com_2.net.jpg

كاش خدا مي تونست پايين بياد تا سرمون بزاريم تو بغلشو يه دل سير گريه كنيم .

وقتی میبینی اون انقد بی خیاله تو هم یاد بگیر دیگه.از ته دل بگو به جهنم.
خودت میگی بهترین سالهای زندگیتو گذاشتی و الان پشیمونی،درسته؟ پس حتی از یه لحظه دیگشم دریغ کن که به خاطر اون از دست بدی؟
به نظر من درخواستتم پس نگیر.

(اگه راهنماییم اشتباهه لطفا حذف کنید)

سبکتکین جان خواهر عزیزم سلام
بدون همه ما اینجا باهاتیم و نگران حالت
یه دوستی داشتم میگفت از حادثه ها نترس از تغییر نترس وقتی اتفاق افتاد می بینی خیلی فرصت های جدید و حتی بهتر برات پیش میاد

من جات نیستم ولی شک ندارم احساس خیلی بددی داری و دوره سختی داری میگذرونی ولی این نیز میگذرد . یه جمله ای که خیلی من اروم میکنه : اگه دیدی خیلی داره بهت سخت میگذره بدون هنوز به اخر خط نرسیدی چون اخر هرچیزیو خدا خوب میکنه

خیلی به یادتم و برات دعا میکنم امیدوارم همه این روزای سختت هرچه زودتر به بهترین نحو به پایان برسه

سبکتکین عزیزم
پستهات رو دنبال می کنم همیشه.خیلی متاثرم.این رو بدون تنهانیستی.تو خدا رو داری عزیزم.مطمئن باش هرچی خیره پیش میاد.میدونم روزهای خیلی سختی رو تا به حال گذروندی .اون چیزی که لازمه داشته باشی "امید"هست.امیدداشته باش که روزی با تمام وجود شادی رو حس خواهی کرد.سعی کن بیشترو بیشترروی خودت کار کنی.مطمئنم موفق می شی عزیزم

دلم مي خواد همش گريه كنم . دلم واسه همه روزاي قشنگ زندگيمون تنگ شده . عين يه خواب بود انگار . عين يه فيلم بود انگار .
پشيمون نيستم مينا از زندگي در كنار شوهرم و هميشه جاش تو قلبم خاليه و مطمئنم ديگه هيچكسي تو قلبم راه پيدا نمي كنه . پشيمونم از اينكه چرا زودتر مهارتهايي رو كه بايد ياد مي گرفتم ياد نگرفتم . تو از من درس بگير از زندگيم درس بگير .
من هميشه باعث عبرت سايرينم . ..
احساس بد مال يه دقيقمه . حالم بهم مي خوره از اين زندگي ... از اين عشقاي يه طرفه ما ... كه يه نفر ديوونه يكيه و طرف مقابلش عين سنگ مي مونه و بيرحم .
آدم جز خدا كي رو پيدا كنه كه بفهمه چقدر قلبت خورد شده ؟ خدا هم كه انگار نه انگار ....
به همتون حسودي مي كنم ... به همتون .... قدر لحظه لحظه زندگي هاتونو بدونين . ....
همه زندگيم حسرت بود و هست و خواهد بود ...

سلام سبکتکین عزیز
من هم شرایطم مشابه توئه راستش منم الان شوهرم دو ماهه که خونه رو ترک کرده البته من خودم ازش خواستم که بره چون ایشون کار نمی کرد و من خسته شده بود از اینکه خرج زندگی رو یه تنه به دوش بکشم کرایه خونه - قبوض -خرج خونه - خرج خودش و.... کلا من مرد خونه ام
البته خیلی ناراحتم ولی دیگه دارم می پذیرم که باید بره ایشون هم آدم بدی نبود ولی الزاما همیشه دو تا آدم خوب نمی تونن کنار هم زندگی خوبی داشته باشن منم شبها خونه تنهام و هنوز به هیچکس نگفتم که شوهرم رفته ما تو این سالها خیلی با هم دعوا کردیم و البته شاید همدیگه رو دوست هم داشتیم دیگران در مورد شوهر من فکر می کنن که خیلی آدم خوبیه ولی ما با هم نمی ساختیم منم اوایل فکر می کردم که برمی گرده و همه چیز درست میشه ولی حالا که فکر می کنم دلم نمی خواد باهاش زندگی کنم از بس همش در حال استرس بودم البته روزا و ساعتهای خوب هم با هم داشتیم ما عاشقانه با هم ازدواج کردیم بخاطرش خیلی کارا کردم ولی فکر می کنم حتما خدا چیز بهتری برام خواسته من یازده ساله که ازدواج کردم و چون هم خودم و هم همسرم مشکل داشتیم بچه دار نشدیم گاهی فکر می کنم شاید اگه اون با کس دیگری ازدواج کنه بتونه بچه دار شه ولی من مشکلم خیلی زیاده
به هر حال منم شبا و روزای بدی رو می گذرونم البته از روزای اولم خیلی بهترم من فقط یه کم زمان دادم تا یه کم به خودم مسلط بشم و برم برای طلاق توافقی همین
دلم می خواد بیشتر باهات در ارتباط باشم اگه دلت خواست من ایمیلمو برات می فرستم

حتما خيلي خوشحال ميشم انسيه جان

سبکتکین عزیز سلام
منم همیشه تاپیکتو دنبال میکنم بخاطر همه چیز متأسفم
نمیتونم بهت بگم چطوری باشی چون از من قویتری، ولی دلم میخواد بدونی همیشه برات دعا کردم و میکنم
امیدوارم زندگیت رو براه بشه ، اونطور که خودش میخواد
مواظب خودت باش دوست خوبم
:43:

وای عزیزم این نوشته هاتو می خونم خیلی دلم میگیره .منم عین خودتم ولی فقط با تو یه فرق دارم اونم اینه که وقتمو اصلا با حسرت گذشته نمی گذرونم .اصلا به اینکه چی بوده و چی شده فکر نمی کنم.عزیزم تا الان زندگیت به قول خودت گذشته و سالهاتو ریختی دور .اما از این به بعد چی!! اونم داری با حسرت گذشته ات دور میریزی ...اینقدر احساس نکن شوهرت رو از دست دادی و تو باعث شدی که اون بره.عزیز دلم این آدمی که تو میگی با این بی احساسی بعید می دونم قبلا هم واقعا علاقه ای بهت داشته .اگر هم بوده مطمینا واقعی و قلبی نبوده .هیچ ارتباط قلبی و واقعی اینطوری تموم نمیشه .هیچ عاشق واقعی راضی به عذاب کشیدن عشقش نمیشه .تو چیزی رو از دست ندادی .در واقع تو اصلا اونو نداشتی که حالا بخوای از دست بدیش .مردی که حتی بهت توهین میکنه بابت مهریه ای که نباید می بخشیدی بدون که به تنها چیزی که فکر میکنه راحتی خودشه ..
خانمی تو یه فقط یه خودخواه به معنای واقعی رو از دست دادی .اینده تو خرابش نکن . اونو بسپارش به خدا و فراموش کن .واقعا فراموشش کن .بخدا سخت نیست .

سبكتكين عزيز

به خدا توكل كن و فراموش كن.

مهريه ات را هم تحت هيچ شرايطي نبخش. مهريه حق زن است.

سبکتکین عزیزم
هیچ می دونستی ... سبکتکین امروز خیلی با چند ماه پیش فرق کرده؟
هیچ می دونستی تونستی تا حدودی احساساتت رو مدیریت کنی ؟
می دونستی که خوب گوش کردن را آموختی؟ من دیشب دقیقا این تغییر را در تو دیدم . دیدم که فقط نمی گویی ، بلکه در کنار گفتن به راهکارها هم گوش می کنی و این یعنی تغییر
هرچند هنوز هم راه درازی در پیش رو داری و باز هم می بایست تغییر کنی :72:

نقل قول:

---

نوشته اصلی توسط saboktakin

مي دونستم بعد ماه رمضون سر و كله شوهرم پيدا ميشه .

دقیقا ، یه نگاهی اجمالی بر زندگی ات داشته باش ... هرچی فکر کردی و روی هر چیزی که تمرکز کردی و ندای دورنت بود (نه آنچه که می گفتی و می خواستی ) دقیقا برایت اتفاق افتاد!
درسی که میشه از این قضیه گرفت این هست که از قبل خودت رو جوری آماده کنی که اون اتفاق را صحیح مدیریت کنی





امروز زنگ زد و كلي جيغ و داد و فرياد كه چرا رفتي دادگاه تجديد نظرو درخواست مهريه دادي ؟ من كه گفته بودم قسطي مي دم . منم بهش گفتم من از مادرت خواستم كه بهت بگه تا با من تماس بگيري . مي خواستم تكليف همينو مشخص كنم . ولي تو زنگ نزدي . گفت همين فردا برو و درخواستتو پس بگير . منم خودم مي رم محضر اين هفته دنبال كارا .
بهش گفتم من ازت انتظار داشتم به خاطر اين همه سال كه كنار هم زندگي كرديم و به خاطر اينكه من اين 8 ماه واقعا رو خودم كار كردم نه يه سال نه يه ماه نه يه هفته فقط يه روز برگردي و ببيني چيزي تغيير كرده يا نه اگه خودت خواستي اين يه روزو تمديد كن .


سبکتکین جان
در تماس تلفنی که عنوان کردی
احساسات زیادی از سمت همسرت به سمت تو در فوران بوده ، سردرگمی ، خستگی ، آشفتگی و استیصال
به نظر من اون قسمت که برایت پررنگ کردم نکته مهم تلفن همسرت بوده ، نظر تو چی هست؟

.
.
.
.

اینجا لازم بوده که سبکتکین تغییرش رو به همسرش نه با گفتن بلکه با عمل نشون میداده
یعنی چه جوری؟

کمی فکر کن !
.
.
.


خیلی قاططعانه و در نهایت احترام
ابتدا همسرش رو به آرامش دعوت می کرده با موضع قدرت
مگه نمی گی با جیغ و داد و فریاد با شما سخن می گفته
مثلا شما می گفتی
چرا داد میزنی؟ صدایت را می شنوم ... کمی مکث ، دلیلی برای فریاد زدن نمی بینم و در ضمن هیچکس حق نداره بر سر من فریاد بزنه ، ( نوعی دعوت به ارامش منتها از موضع قدرت)
و بعد در خصوص اینکه بهت گفته برو دادخواستت رو پس بگیر
این هم نوعی پاسخ میتونه باشه

ممنون از پیشنهادت
من نهایت تلاشم رو برای حفظ این زندگی انجام دادم
نمی خواستم من باعث از هم پاشیدن این زندگی که با عشق شروع کرده ایم باشم
نمی خواهم هم که تو رو مجبور کنم به زندگی که به ادامه اش مایل نیستی
حکم طلاق توی دستت هست
کسی هم جلوی شما رو نگرفته
جلوی من رو هم نگرفته
شما داری اون راهی رو میری که به صلاحت هست و برای آینده ات برنامه ریزی می کنی ، این حق شماست همانطور که منم
این حق رو من دارم که برای حق و حقوقم اون راهی که برایم باقی مونده بروم

( با لحنی کاملا عادی ... بدون اضافه کردن چاشنی احساسات... )

از نظر من مزیت اینگونه سخن گفتن این هست که

1- چون حالت رسمی داره ، محترمانه به طرف مقابل اجازه نمی دهیم احساساتمون رو به بازی و تمسخر بگیره
2- بعدها که صحبت ها رو مرور می کنیم ، خودمون رو سرزنش نمی کنیم که ای دل غافل من تو چه فازی بودم و اون توی چه فازی
3-هنگامی که احساس خشم و نفرت و احتمالا انتقام به سراغمون میاد .... مرور کردن این گفتگو که از موضع قدرت بوده کمی آروممون می کنه



انقدر مسخرم كرد و داد و بيداد كرد كه خدا مي دونه . بهم گفت نه خدا ميشناسم نه پيغمبر نه هيچكس ديگه . هيچي هم برام مهم نيست .
چون يه مقدار تو پول خريد خونه كمكم كرده مي گفت كه انتظار داشته خونه رو بفروشم و اون يه مقدارو بهش بدم كه بره يه جايي بيره براي زندگي . منم بهش گفتم من كه از اول هم همش اصرار مي كردم كه برگرد فكر نمي كردم انقدر بي معرفت باشي . گفت ديگه حرف نزن .
همش مسخرم كرد و من خورد تر از هميشه .

ببین عزیزم کدام گفتگو آسیب کمتری رو برایت به دنبال داره
فکر کن و نهایت اون راهی رو که برای زندگی ات مناسب هست که احساساتت لطمه کمتری بخوره رو در پیش بگیر




نمي دونم چرا از خدا انتظار معجزه داشتم نمي دونم چرا ...

انسان به همین معجزه ها زنده هست ... فکر نکن که انتظار بیجایی هست ... من هم هر روز انتظار معجزه می کشم



فكر مي كردم شايد يه فرصت ديگه بهم بده واسه جبران ولي ...

سبک تکین عزیزم
دقت کن !
الان همسرت داره فرصت ها رو دونه به دونه از دست میده
بعدها که برمی گردی و به زندگی ات نگاه می کنی
می بینی که چیزی کم نذاشتی
مطمئن باش



نمي دونم چرا گريه نمي كنم .... نمي دونم چرا .... شايد الان تو شوكم ... شايدم چون پذيرفتم كه هر چي خدا بخواد اتفاق مي افته چه خوب و چه بد ....

برای اینکه از اون قالب احساساتی محض بیرون اومده ای
برای اینکه تغییر کرده ای
برای اینکه داری میاموزی که در بحران ها چگونه رفتار کنی
برای اینکه درک کرده ای گریه چاره کار نیست
و مهم تر اینکه پذیرفتی که خدا هرچی می خواد همون اتفاق میفته ، پس خودت کاملا بسپار دست خدا




دلم كه اندازه يه دنيا گرفته ...قلبم تند تند مي زنه و دستم مي لرزه ولي گريه نمي كنم ....
شايد به خاطر اينه كه 8 ماهه نديدمش و ديگه هيچ چيز مشتركي ندارم باهاش يا شايدم ...
مردا چقدر زود همه چي يادشون مي ره ... چقدر وقتي بخوان بي عاطفه شن وحشتناك مي شن ...

و همه این احساسات که داری تجربه می کنی ، پر ارزش و ناب هست ، و بسیار بسیار گرانبها



مگه ما چقدر زنده ايم كه انقدر از هم كينه به دل مي گيريم ...
پس چرا من ازش متنفر نشدم هنوز ....

یادت نره که عشق و نفرت دو روی یک سکه اند... تو داری می بخشی و رها می کنی و این بخشندگی تو رو آزاد می کنه



با چه احساساتي زندگيمونو شروع كرديم و حالا چي شد ...

حالا سبکتکین بزرگ شده ، از یه امتحان سخت داره بیرون میاد ، امیدوارم از خدا نمره قبولی رو گرفته باشی



توصیه ای گرانبها و ارزشمند که با قیمتی گزاف به دست اومده ، واسه اونهایی که پول ندارند که حق التدریس معلم تجربه رو بدهند

آهاي مجردا چشماتونو باز كنين ... احساساتي نشين .... عاقبت منو ببينين ....رعنا جان كه دلت براي دوست پسرت لك زده و نمي توني اين 6 ماه دوريشو تحمل كني من آينده خود توام .... با يه دنيا غم تو دلم و آرزوي مرگ واقعا كه اگه خدا بهم لطف كنه خوشحال مي شم .
جوري باهام حرف مي زد انگار اصلا همديگرو نمي شناسيم . تنفر و بي خيالي از همه كلماتش مي ريخت . و من بهترين سالهاي جوونيمو پاش دادم . بهترين سالهامو كه ديگه برنمي گرده .

كاش خدا مي تونست پايين بياد تا سرمون بزاريم تو بغلشو يه دل سير گريه كنيم .

---

http://www.hamdardi.net/images/www.h....com_2.net.jpg

کلیک کن

1- چرا دعاهامون بی جواب میمونه

2- افکار مخرب

3-بیایید همدیگر را ببخشیم

4-ارزش سلامت روان

5-باش ولی حقیقی باش

6-درست زندگی کنید تا آرامش یابید

نقل قول:

---

نوشته اصلی توسط saboktakin

آهاي مجردا چشماتونو باز كنين ... احساساتي نشين .... عاقبت منو ببينين ....رعنا جان كه دلت براي دوست پسرت لك زده و نمي توني اين 6 ماه دوريشو تحمل كني من آينده خود توام .... با يه دنيا غم تو دلم و آرزوي مرگ واقعا كه اگه خدا بهم لطف كنه خوشحال مي شم .
كاش خدا مي تونست پايين بياد تا سرمون بزاريم تو بغلشو يه دل سير گريه كنيم .

---

کاش زمان ازدواج چشماتونو باز کنید و احساساتتونو تعطیل.چون مجبورین بعدا چشاتونو محکم ببندین و گوشاتونم قفل بزنید و احساساتتونو خرج زندگیتون کنید.
کاش این تجاربو بفهمین با تمام وجودتون و بهشون عمل کنید.
کاش ماها هم مجرد بودیم ویکی اینارو به ما هم میگفت. اما افسوس...............

مينا جان
من آينده توام . ببين و عبرت بگير . منم مثل تو وقتي با شوهرم زندگي مي كردم هر روز و هر شب گريه مي كردم و دعا مي كردم كه خدايا فقط انقدر قدرت بهم بده كه طلاق بگيرم .
تازه شوهر من كلي اخلاقاي وحشتناك داشت كه شوهر تو يكيشم نداره . اين چيزايي كه تو از شوهرت تعريف مي كني وقتي فكر مي كنم مي گم جز آرزوهام بوده كه شوهرم حداقل اينجوري باشه .
داري فرصتاتو از دست مي دي مينا . زودتر بجنب .
درجا نزن . احساساتتو كنترل كن . تو همين الان هم بهترين شرايطو داري ولي انقدر خودتو درگير كردي كه نمي فهمي دور و برت چي مي گذره .
آره من وقتي مجرد بودم هيچكي هيچي بهم ياد نداد . وقتي هم متاهل بودم اگه هم چيزي ميشنيدم نمي فهميدم و متوجه نشدم . دير فهميدم تو لحظاتت رو درياب .

http://www.hamdardi.net/images/www.h....com_2.net.jpg

ممنونم بالهاي صداقت

همونطور كه گفتم و باهاش توافق كردم صبح رفتم دادگاه و دادخواستمو پس گرفتم . اونم گفت كه قسطي هر ماه يه مبلغي رو پرداخت مي كنه .
صبحم زنگ زد پيگير كارش باشه خيلي آرومتر بود و ديگه عصبي نبود . همونطور كه قبلا مشورت گرفته بودم ازش خواستم كه حلالم كنه و در مقابل منم نصف مهريه مو مي بخشم . از بزرگواريش خجالت كشيدم واقعا .گفت من كاري به مهريه و اين چيزا ندارم من وقتي طلاق بگيرم حلال مي كنم . فقط وقتي طلاق بگيرم نه الان .
منظورش اين بود كه زودتر كمكش كنم تا طلاق بگيره . مي بينين چقدر دلگيره . يعني انقدر من آدم بدي بودم كه براي دفع شر من فقط آرزوشه كه زودتر طلاق بگيره و خلاص شه .
به هر حال ديگه تقريبا تموم شد همه چي . چه تجربه ي بزرگي بود . چه درساي بزرگي بهم داد . اميدوارم شما دوستاي خوبم هم از سرنوشت من عبرت گرفته باشين .
ما زنا وقتي حرف مي زنيم آرومتر مي شيم . ممنون از همتون كه هميشه پاي درددل من نشستين و باهام همدلي كردين و راهنماييم كردين .

سلام سبکتکین عزیز
ببخشید من نمی تونم برات پیغام خصوصی بفرستم یا ایمیل بفرستم بنابراین ایملو همینجا برات می ذارم اگه برام ایمیل بفرستی من تلفن هم برات ارسال می کنم ایمیل من :

۵ روش عملی برای نجات یافتن از کنار گذاشته شدن در رابطه احساسی

با وجود اینکه احساس می کنید که به خاطره ها وابسته هستید بهترین راه این است که خاطرات و یادگاری های زمان با هم بودتان را کنار بگذارید. این برای اکثر ما حداقل یکبار در زندگی اتفاق افتاده است، یک دقیقه شما با فردی در رابطه هستید و در یک دقیقه بعد شما مجرد هستید. البته اهمیت دارد که شما چه مدت و چقدر روی طرفتان در این رابطه سرمایه گذاری کرده اید، چقدر به طرفتان که عاشقش بودید اهمیت دادید. اما با وجود این در یک رابطه کنار گذاشته شدن بسیار سخت است و سخت تر مسئله غرور فرد است که شکسته می شود و گاهی فقط و فقط ضربه و درد است. خوب حالا چه کنیم؟
در زیر شما 5 روش عملی برای نجات یافتن از این قضیه خواهید دید.
1) با آغوش باز ضربه و درد را بپذیرید. اکثر مردم بعد از بحران احساسی نیاز به زمان دارند تا تجدید قوا کنند و زخم هایشان را بهبود ببخشند. زمانی را به خود اختصاص دهید و تنها باشید و گریه کنید و جیغ بزنید. هر راهی که ممکن است برای سوگواری عشق از دست داده تان انجام دهید. اما مدت زیادی در این وضعیت نماینید. چرا که بعد از مدتی خود را نا امید و مایوس پیدا می کنید.
2) یادگاری ها را کنار بگذارید. با وجود اینکه احساس می کنید که به خاطره ها وابسته هستید بهترین راه این است که خاطرات و یادگاری های زمان با هم بودتان را کنار بگذارید. همه عکس ها و کادو ها را بسته بندی کنید چیز هایی که با هم خریدید را کنار بگذارید. بطور خلاصه هر چیزی که خاطره ی او را در ذهنتان زنده می کند را پنهان کنید.

3) جریانات عادی و روزمره خود را عوض کنید. یکی از سخت ترین کارها در بعد از زمانی که توسط فردی کنار گذاشته می شوید این است که باید خود را روزمره ای که در آن تنها هستید سازگار کنید. دیر تر صبحانه بخورید. اگر همیشه با هم در خانه بودید سعی کنید از خانه بیرون بروید. به سوپر ها و فروشگاه های مختلف سر بزنید. اگر در پارک نزدیک محل سکونتتان با هم قدم می زدید، از این پارک دوری کنید و جای دیگری را انتخاب کنید.

4) بیرون بروید. زمانی که احساس کردید آماده اید با دنیا رو به رو شوید بیرون بروید و این کار را انجام دهید. به ساحل و یا به بار بروید به پاتیناژ و یا به بولینگ بروید. هر کاری که که فکر می کنید ممکن است لذت بخش باشد را انجام دهید. بیرون بروید و آن را به دست بیاورید. نه تنها باعث می شود که ذهن شما از درد درون قلبتان منحرف شود، بلکه باعث می شود مواد شیمیایی بدنتان گرفته شود و دوباره به راه بیفتد که همین مطلب باعث می شود تا روحیه شما بهتر شود.
5) چیزی را در مورد خودتان تغییر دهید. موهایتان را کوتاه کنید . شلوار جین جدید بخرید یا کلاه جدید برای خودتان تهیه کنید. هر چیزی که بتوانید به شما هویتی غیر از شریک یک تکه از رابطه را بدهد و شما را تبدیل به یک فرد مجرد جدبد بکند.

منبع:مجله الکترونیکی فریا

سبکتکین جون با گذاشتن اون تاپیک جدید( لمس بی پایان خوشبختی ) از طرف شما، نمیدونی چقدر خوشحال شدم.
خدا کنه در عمل بتونیم به این دید برسیم.چقدر خوب که این کتابها رو مطالعه میکنی.
امیدوارم روز به روز خوشحال تر شدنتو ببینیم.:46:

ممنونم مينا جان . منم براي تو خوشحالم عزيزم . ديدي تا تصميم گرفتي تغيير كني و بهتر شي خدا چه دريچه اي رو رو به زندگيت باز كرد . :43:
باز بگو شوهرم منو دوست نداره ....

من الان مشكلم اينه كه تا وقتي يه كتاب تاثير گذاري مي خونم حالم خوبه تموم كه ميشه تا چند روز خوبم باز دوباره روز از نو روزي از نو .
وضعيت پايداري ندارم . يعني هنوز مسئلمو حل نكردم . ولي حداقل كاري كه از دستم بر مي آد اينه كه فعلا از اين چيزا كه حالمو خوب مي كنه دور نشم . تا يه كتابي تموم ميشه يكي ديگه رو شروع مي كنم تا به مرور حالم بهتر شه .

نقل قول:

---

نوشته اصلی توسط saboktakin

همونطور كه گفتم و باهاش توافق كردم صبح رفتم دادگاه و دادخواستمو پس گرفتم . اونم گفت كه قسطي هر ماه يه مبلغي رو پرداخت مي كنه .

---

سلام سبکتکین،

راستش من این قسمت از حرفتون رو متوجه نشدم، یعنی شما از خودش قول گرفتین که هر ماه یه مقداری از مهریتون رو ازش بگیرین و توی دادگاه مهرتون رو بخشیدین؟؟