-
RE: مادر شوهر و پدر شوهرم قاتل اند ازشون متنفرم
ببین لیلاجان جای تو بودن خیلی خیلی سخته خیلی
گفتم نمیتونم به جای تو باشم ولی دوستدارم درکت کنم وکمکت کنم.الان که شوهرت نیست که ما ازش بخوای تو رو درک کنه و.... تو خواستی که بهت کمک بشه درسته پس برای همین که به تو راهکار داده میشه فکر نکن که تنهائی یا مقصری نه اصلا تو خیلی هم دختر محکمی هستی که اومدی مشکلت رو بیان کنی تا حل شه اگه احیاننا ازحرفام اینجوری استنباط کردی معذرت میخوام خواهر عزیزم :46::46:
خوب حالا بگو شوهرت چطور آدمی؟هم نکات مثبت بگو هم منفی قبل ازاینکه بچه دار بشین مشکلین داشتین با هم ؟
-
RE: مادر شوهر و پدر شوهرم قاتل اند ازشون متنفرم
نه مهدي آدم خيلي خوبيه خيلي خوب و خيلي مهربون من با تمام وجودم دوستش داشتم شايد اگه پدرشوهر و مادر شوهرم بين ما اختلاف نمي انداختند ما خوشبخت ترين زن و مرد دنيا بوديم اصلا به من دروغ نمي گه و دار و ندارش را هر چند كم ولي خرج من و زندگيش مي كنه
مهدي خيلي ساده است خيلي درست مثل يك بچه كوچيك هر چي كه بهش بگين باور مي كنه (خانوادش خيلي از اين خاصيت اش سوء استفاده ميكنن) هر چي هم كه ازش بپرسن كاملا صادقانه و عين حرف يا واقعه را براتان شرح مي ده حتي در مورد خصوصي ترين مسائل (خانوادش خيلي از اين خاصيت اش هم سوء استفاده ميكنن) خيلي هم مهربونه (خانوادش خيلي از اين خاصيت اش هم سوء استفاده ميكنن) و فوق العاده عصبي (همه چيز را چه مادي و چه معنوي ظرف چند ثانيه نابود مي كنه) شديدا تحت تاثير حرف مادرشه مثلا اگه بهش بگه نماز نخونه (چون نماز خوندن ليلا را خوشحال مي كنه تو به خاطر اون نماز مي خوني)براي اينكه ثابت كنه به خاطر من نماز نمي خونه حتي نماز را هم ترك مي كنه آدم زحمت كشيه و براي رسيدن به اين مرحله از زندگيش خيلي سختي كشيده دوستش دارم ولي تازگي ها احساس مي كنم اصلا دوستم نداره
ببين سارا جون هيچوقت اختلاف بين من و مهدي به وجود آورنده يا دليل اش خودمون نبوديم هميشه خانوادش مسبب اختلاف بين ما بودند شايد تنها اختلاف و ناراحتي من از مهدي اين بوده كه مثل بچه ها همه چيز را باور مي كند و همه چيز را هم صادقانه مي گويد
-
RE: مادر شوهر و پدر شوهرم قاتل اند ازشون متنفرم
ببین اینجوری که من فهمیدم مشکلتون یکم ریشه داره اول سعی کن به آرامش برسی برای اینکه به آرامش برسی
1.جلوی گریه خود را نگیر و گه گاهی گریه كن تو یه ساعتهای مشخص(که همسرت هم نباشه)
2- دست كم روزی 15 دقیقه را در سكوت بگذرون و به نیازهای واقعی خود و نیز چیزهایی كه دارید فكر كن. سكوت عصاره ی آرامش است، با زور نمی توان آن را ایجاد كرد، باید زمانی كه فرا رسید آن را بپذیرید. اگر برایتان امکان دارد دست كم روزی یك ساعت، تنها به اتاقی برو و در را به روی خود ببند.
3- افراد آرام به خود می گویند كه برای تغییر گذشته كاری نمی توان كرد، آنگاه از فكر ادامه زندگی لذت می برند.
4- وقتی احساس می كنی كه سرت پر از فكرهای جور و واجور است و جای خالی در آن نیست، با قدم زدن، آنها را پاك كن.
5- اگر نتوانید كسی را ببخشید، افكار خشمگین شما را برای همیشه با این افراد مرتبط خواهد كرد.پس سعی کن ببخشیشون.
6- مهم نیست كه با شما مؤدبانه برخورد كنند یا نه، برخورد مؤدبانه ی شما، باعث ایجاد آرامی و احساس خوبی در شما خواهد شد.
7- با شوخ طبعی به آرامش خود كمك كن.
8.اگر به عقاید مذهبی و معنوی پایبند ی، زیاد بگو، الا بذكر الله تطمئن القلوب . اگر از خدا دور افتادی، اكنون زمان آشتی است. داشتن یك تكیه گاه معنوی در حد تعادل موجب آرامش می شود.
9-باید قبول کنی که قسمت نبوده بچه شما به دنیا بیاد ومطمئنن حکمتی دراین کار نهفته هست که با زمان متوجه اون میشه سعی کن تو آرامشت به این فکر کنی
فعلا سعی نکن اصلابا شوهرت تنش داشته باشی سعی کن به یه آرامش نسبی برسی تا درکنارش بقیه مشکلاتت رو هم حل کنی
اینو هم بدون شوهرت هم مثل تو ناراحته چراما خانوما چون فکر میکنیم مادریم همه حق به خودمون میدیم چرا فکر نکنیم که پدر بودن هم حسی هست که هیچ حسی نمیشه جایگزینش بشه
-
RE: مادر شوهر و پدر شوهرم قاتل اند ازشون متنفرم
ساراي عزيز
كاش مهدي مي گذاشت به آرامش برسم بعضي وقتا با خودم فكر مي كنم كاش مي رفت ماموريت و مدت ها من را تنها مي گذاشت مهدي اصلا نمي تونه قهر بمونه من هم نمي تونم اون هميشه زود مي آيد و آشتي مي كنه اصلا نمي ذاره من با خودم تنها باشم نمي ذاره به آرامش برسم حتي وقتي قهريم اصرار داره كنار هم باشيم مهدي داره من را ديوونه مي كنه وقتي هم پيش قدم مي شه كه آشتي كنه يك دعواي بزرگتر از دعواي قبلش با حرفاش درست مي كنه
حتي وقتي قهريم نميذاره من در اتاق خواب را قفل كنم و اصرار داره درها باز باشه واي سارا من ديشب همه چيز را خراب كردم ديشب درست شبيه ديوانه ها شده بودم اصلا دست خودم نبود هر حرفي مي زدم هر كاري مي كردم احساس مي كردم وجودم پر از تنفره كه بايد خاليش مي كردم
-
RE: مادر شوهر و پدر شوهرم قاتل اند ازشون متنفرم
لیلا جونم من کی گفتم آرامش یعنی قهر جیگرتو
گفتم خلوت یعنی تو 24ساعت 20دقیقه هم وقت نداری برای خودت ؟قرار نیست مهدی تو رو به آرامش برسونه خودت بایدبخوای خیلی تو این تالارهستن که شاکی هستن ازاینکه شوهراشون اهل آشتی نیستن کافیه یکم بگردی اینم جزء یکی ازنکات مثبت شوهرت هست
حرفاتو بازم ببین همش مهدی رو مقصر میدونی یا اگرم خودت رو مقصر میدونی میگی ولی مهدی هم اینکارو کرد
اول سعی کن آرامش داشتی باشی وبدونی که تو به اندازه اون مقصری
ولی الان نمیخوایم بدونیم کی مقصره تو الان میخوای به یه رابطه درست برسی اون رو که نمیتونی تغییر بدی پس سعی کن شرایط خودت رو به شرایط مطلوب برسونی تا اونم هم از این آرامش تو به یه آرامشی برسه ومشکلاتتون حل بشه
شروع کن به اینکه خودت رو دوست داشته باشی اونم فقط فقط با آرامش بدست میاد قرار نیست مهدی بزاره تو به آرامش برسی قراره تو روی 20دقیقه برای خودت وقت بزاری درسته حالا دوباره اینا رو خوندی نگی مهدی اینجور مهدی اونجور:311:
-
RE: مادر شوهر و پدر شوهرم قاتل اند ازشون متنفرم
اين علامت(:311:) احساس خوبي بهم داد دوست دارم همه را تو اين احساس خوبم شريك كنم
:311::311::311::311::311::311::311::311::311:
:311::311::311::311::311::311::311::311::311::311:
:311::311::311::311::311::311::311::311::311::311:
-
RE: مادر شوهر و پدر شوهرم قاتل اند ازشون متنفرم
خدارو شکر که خنده به لبات اومد خواهر گلم :311:
امیدوارم کارشناسان این سایت هم بیان ونظر بدن ولی باز سعی کن آرامش داشته باشی و بیا اینجا دردل کن به جای اینکه همش بامهدی بحث کنی اینجا حداقل هم تخلیه میشی هم راهکار میگیری تو بقیه تاپیک ها هم سربزن خصوصا دوست خوبمون sciعزیز خیلی راهکارهای خوبی تو بقیه تاپیک ها گذاشته یه راهکار داشت برای آرامش خیلی گشتم واست بزارم پیدا نکردم باز خودت بگرد شاید پیدا کردی:46::46:
یه چیزدیگه اینکه من شنیدم بچه هایی که قبل از زایمان میمیرن خیلی به ماماناشون نزدیکن پس سعی کن ازبچه خودت بخوای که به آرامش برسی اون کمکت کنه چون مطمئنن پاک تر ازاون کسی نیست وخدا به دل کوچک اون هم که شده کمکت میکنه مطمئن باش خواهر جونم:43::43:
-
RE: مادر شوهر و پدر شوهرم قاتل اند ازشون متنفرم
راستي من قبل از اين موضوع رابطه خيلي خوبي با خدا داشتم فكر مي كردم خدا خيلي دوستم داره اما بعد از اين موضوع هم به خاطر اينكه همش خونريزي و لكه بيني داشتم (هنوز هم ادامه داره مي گند يك قسمت هايي از بچه هنوز از رحم ام جدا نشده) و هم به خاطر افسردگي ام كاهل نماز شدم.
راستي مهدي هم از بعد از عيد ديگه نماز نمي خونه فكر كنم مامانش چون نقطه ضعف من را مي دونه بهش گفته نخون (البته به روش خودش گفته مثلا گفته تو از ترس ليلا نماز مي خوني اگه راست مي گي و ازش نمي ترسي نماز نخون) اين موضوع هم من را خيلي عذاب ميده البته چون خيلي برام مهمه تا به حال به مهدي نگفتم چرا نمي خوني (چون مي ترسم نقطه ضعفم را بفهمه و اين بشه وسيله دستش براي عذاب من) الان مهدي 3 ماهه كه نماز نمي خونه
چطور مي تونم دوباره با خدا آشتي كنم و اون رابطه قديمي را با خدا داشته باشم دلم بدجوري شكسته طوري كه ديگه حتي حوصله ندارم به خدا بگم
-
RE: مادر شوهر و پدر شوهرم قاتل اند ازشون متنفرم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط ليلا موفق
بايد به من محبت كنه
وقتي به تو محبت ميكنه و تو در جواب همش خاطرات تلخ روز دعوا رو يادش مياري و زهرمارش ميكني ديگه چي كار كنه اخه؟؟؟
وقتي گريه مي كنم دلداري ام بده نه اينكه با حرفاش ناراحت ترم كنه :302:
مردا از گريه زنها فراري هستن پس بيخود خودتو خراب نكن گريه هم حدي داره گلم....
نبايد زياد تو خونه تنهام بذاره (ديشب به خاطر پدر و مادرش تا ساعت 9 من را توي خونه تنها گذاشت) :302:
اخه ساعت 9 هم شد دير وقت؟؟؟ديدي داري بهانه ميگيري؟تو حساس شدي...به تمام كارهاي همسرت حساس شدي و يه ذره بين گرفتي دستت داري پدر بيچاره رو در مياري...ساعت 9 تازه سر شبه...
نبايد وقتي من به حقيقت در مورد پدر و مادرش مي گم كه بچه من را كشتند اون هم به خونواده من توهين كنه :302:
براي مصلحت زندگي خودت و همسرت ديگه هيچ وقت اسم قتل و قاتل و بچه ام رو كشتند و ....رو نيار...استانه صبر همسرت داره پايين و پايين تر مياد مراقب باش كه صبرش لبريز نشه....اين بحث بچه رو تموم كن به نفعته....
نبايد براي تبرئه خانوادش به من بگه تو مريضي و نتونستي بچه را نگهداري :302:
توي دعوا كه حلوا پخش نميكنن اون مرد ه يعني غرورش نميذاره حتي اگه حقيقت رو ميدونه بهش اعتراف كنه...انتظار داري وقتي داري به خانوادش فحش ميدي بياد بوست كنه؟؟؟
نبايد از هر حرف و وسيله اي استفاده كنه تا من را محكوم و خانوادش را تبرئه كنه :302:
نبايد دلم را بشكنه :302:
نبايد وقتي بهش مي گم ديگه نمي خوام باهات رابطه زناشويي داشته باشم بگه مي رم با خوشگل تر از تو
ببين خيلي داري زياده روي ميكني ها....ميترسم برات گرون تموم شه...ببين دو حالت داره يا تو ميخواي اين رابطه بيمار رو ترميم كني و همسرت رو اروم اروم به راه بياري يا نه ميخواي به اين روند ادامه بدي و اخرش طلاقت بده خلاص شي... انتخاب با توهه اما به نظرم اگه كمي خوش اخلاق تر بشي اگه كمي جلو زبونت رو بگيري و هر چي دلت خواست نثار خانوادش و خودش نكني پرده ي اخترام بيش از اين از بين نميره و ميشه يه كاريش كرد...تو داري برعكش عمل ميكني عوض اينكه وقتي مدرش داره از اون سمت دائم بهش محبت ميكنه و زيراب تورو ميزنه، تو هم محبتت رو بيشتر كني تا بيشتر جذبش كني داري با تمام قوا دفعش ميكني...و بيشتر به سمت مادرش سوق ميدي و بهش اثبات ميكني كه مادرش راست ميگه و تو سركش هستي و بايد كتكت بزنه!!!!!!!!!!!!!
مي دونم دقيقا دارم كارهايي را مي كنم كه پدر شوهر و مادر شوهرم مي خواهند و روز به روز دارم مهدي را بيش تر از خودم سرد مي كنم و زندگي را خراب تر مي كنم ولي اصلا دست خودم نيست خيلي داغونم مثل يك ماشين له شده مي مونم كه ديگه نمي تونه راه بره و دست خودش هم نيست
ببين ليلا جان تو داري ماجرا رو بيش از حد بزرگش ميكني...
من هم اگه جاي شوهر تو بودم و دم به دقيقه از تو ميشنيدم كه به مامان و بابام ميگي "قاتل بچم" قاطي ميكردم خب...شوهرت هم ناراحته اما غرورش اجازه ي گريه و زاري و ... نميده كه تو چرا دركش نميكني؟؟
-
RE: مادر شوهر و پدر شوهرم قاتل اند ازشون متنفرم
تو چکار داری به اینکه اون نماز می خونه یا نه دین یه امرکاملا شخصیه
میدونم وقتی آدم بد میشه و با خدا فاصله میگیره چقدر سخته ببین همه اینا به آرامشت بستگی داره سعی کن اول آروم باشی اونم درست میشه مطمئن باش خدا منتظر ما میونه تا دوباره پیشش برگردیم نترس :72:
-
RE: مادر شوهر و پدر شوهرم قاتل اند ازشون متنفرم
سارا جون شما خيلي مهربونين
خيلي بهم آرامش دادين ممنون كاش مي تونستم هر روز توي سايت باهاتون حرف بزنم
راستي الان مهدي زنگ زد به موبايلم ولي من جوابش را ندادم (دوباره الان دعوام مي كنين مي گين دوباره گفت مهدي:311:)
gh sana عزيز آره شما راست مي گين ولي در ادامه گفتم واقعا رفتارام دست خودم نيست نمي دونم چرا ولي بعضي وقتا فكر مي كنم جادو شدم (حتي بعضي وقتا به مهدي مي گم مامانت منو جادو كرده تا زندگيم را به هم بريزه.
مي دونم اين حرف از آدمي با تحصيلات و موقعيت اجتماعي من بعيده (ولي باور كنين گاهي شك مي كنم)
ببينين من مي خوام خودم را اصلاح كنم چون مهدي و زندگيم را خيلي دوست دارم:303:
-
RE: مادر شوهر و پدر شوهرم قاتل اند ازشون متنفرم
من هرروز تو سایت هستم تا ساعت4که سرکارم میتونیم حرف بزنیم
ولی مهم این نیست مهم خواستن توئه جیگر به قول sanaعزیز یکم حساس شدی
نمیدونم بگم جواب مهدی رو بده یا نه ولی میگم سعی کن امروز یکم آرامش رو تمرین کنی دلیلی هم نداره امروز بره با مهدی اینقدر خوب برخورد کنی که ازاون ور بوم بیوفتی سعی کن قدم به قدم بری جلو اول آرامش اگر واقعا احساس میکنی رفتار دیشب خیلی بد بود و تو کاملا مقصر بودی به نظرم شب که اومد خیلی قاطع ازش معذرت بخواه و بهش بگو در آرامش کامل بدون هیچ پیش داوری و قضاوت و استفاده ازکلمه قاتل ومقتول وتو مقصری ومامانت وبابات دیوونه ان و......:311: نیازتو بهش بگو نه اینکه یهو یه لیست 1000 گزینه ای از نیازات بهش بگی ها نه 1یا 2تا فعلا کفاف میکنه یا مثلا بگو خیلی دلم برات تنگ شده و دوست دارم امشب مثلا بغلم کنی (دیگه ما مجردیم اینارو بلد نیستم خودت ماشاله بلدی)همین بزار بغلت کنه بدون هیچ حرف وگلایه وکنایه وگلگی سعی کن تا زمانی که به آرامش کافی نرسیدی تو این چند روز از هرگونه بحث جلوگیری کنی از اونورم فوران احساسات نکنی قدم به قدم خوب:305:
-
RE: مادر شوهر و پدر شوهرم قاتل اند ازشون متنفرم
مهدي ديشب خيلي حرف هاي بدي به من زد فكر نمي كنين اگه من ازش معذرت بخوام يا بهش محبت كنم رفتار و حرفاي زشتش را تشويق كردم؟:104:
يا اون فكر نمي كنه كه من تقصير كارم؟ يا اين كه رفتاراي ديشبش درست و در شان من بوده؟ ومن لايق اون حرفها و رفتارها بودم؟:325:
-
RE: مادر شوهر و پدر شوهرم قاتل اند ازشون متنفرم
باز اول گفت مهدی:316::316::223:
تو اول شروع کردی ؟تو بهش چی گفتی ؟
-
RE: مادر شوهر و پدر شوهرم قاتل اند ازشون متنفرم
ببخشين باشه من تمرين آرامش و به آرامش رسيدن را قبول كردم براي همين ديگه ازش حرف نزدم عزيزم:311:
ولي به خدا اصلا نمي دونم رفتار درست توي شرايطي كه من دارم چيه؟
فكر مي كنم اگه با مهدي قهر نباشم يا مثل قديما حتي به ظاهر باهاش خوب و مهربان و پر از احساس باشم صحه بر رفتارها و كاراي بد خانوادش گذاشتم و به نوعي گفتم من لايق اين رفتارها و كارها بودم يا اينكه مثلا من خيلي پوست كلفتم و مي شه بدتر از اين هم با من رفتار كرد يا اينكه من مقصرم
مي دوني راستش را بخواي خودم را گم كردم و ديگه نمي دونم رفتار درست چيه و رفتار غلط چي؟
احساس مي كنم بايد روح حساس ام را پست يك چهره خشن و زمخت پنهان كنم تا ديگرون نتونند بيشتر از اين بهم آسيب بزنند
-
RE: مادر شوهر و پدر شوهرم قاتل اند ازشون متنفرم
کاش کارشناسان نظر بدن خصوصااقایsciعزیز
به نظرمن چون شما هم مقصری درحال حاضر(فعلا خانوادشو بزار کنار به یه آرامش نسبی برسین)به نظرم نیاز نیست معذرت بخوای اینکه رو آرامشت فکر کنی ومثلا ازش بخوای بغلت کنه یه حس دوطرفست شاید اونم کلی حرف داشته باشه برات بزنه که اینکار کوچیک بهتون کمک کنه یه آرامش حاصل بشه (کاش کارشناسان اگرنظراشتباهی دارم بگن که خدای ناکرده به این دوست عزیز راهکار اشتباه ندم ممنون:163:)
-
RE: مادر شوهر و پدر شوهرم قاتل اند ازشون متنفرم
نه من شروع نكردم يعني من فقط بهش گفتم چرا دير كردي؟
ولي اون در جواب من گفت تو مي خواي من را از خانوادم جدا كني و كاري كني كه من ديگه به اونا سر نزنم و بعد هي گفتيم و گفتيم تا كار به جاهاي باريك كشيد.
هرچي اون مي گفت من هم بدترش را جوابش مي دادم تا اينكه گفت من اگه با تو نباشم مي رم با خوشگل تر از تو و من هم بهش گفتم برو من همين الانم يك شوهر ديگه دارم و شوهرم را انتخاب كردم (البته فقط مي خواستم حرفش را تلافي كنم) ولي رنگش بنفش شد و مي خواست خفم كنه گفت تو به من خيانت كردي مي دونستم (مامانش هميشه اينا بهش مي گه كه من دوست پسر دارم و اصلا مهدي را نمي خوام) بعد ديگه خودش ترسيد خفه بشم و ولم كرد كلي بهم بد و بيراه گفت منم گريه كردم و بعد از 4 تا قرص مسكن ساعت 2.5 خوابم برد
من حتي تو دوران مجردي هم دوست پسر نداشتم چه برسه به الان!
فقط مي خواستم با اين حرفم حرفاي زشتش را تلافي كنم
-
RE: مادر شوهر و پدر شوهرم قاتل اند ازشون متنفرم
والا چه عرض کنم خودت میدونی که چکارکردی دیگه من نگم نه اینکه فکر کنی من فامیل مهدی هستم همش به اون حق میدم نه مطمئنن مشکل یه شبه پیش نیومده به نظرم بهتره فعلا به آرامش فکر کنی بهتره تو این مدت فکر کن ببین خودتم خیلی حرفهائی زدی که بد بوده شاید به مهدی هم حق بدی من اصلا به خانوادش کاری ندارم تو این مدت اصلا دنبال بحث یا حرفهای اینچنینی نگرد وکلا بندازش کنارخوب
-
RE: مادر شوهر و پدر شوهرم قاتل اند ازشون متنفرم
لیلای عزیز؛ اینکه بین هر زن و شوهری دعوا وجود داره و اختلاف نظر همه مون قبولش داریم!
می دونم توی شرایط بدی هستی! اما اول می خوام از آخر بگم! شما نباید بخاطر اینکه لجبازی کنید؛ پا روی خط قرمزهای زندگیتون بذارید! همسر شما شاید رفتارش نادرست باشه؛ اما شما بهش دامن زدید و دارید میگید ایشون حرفهای مادرشون رو باور دارند؛ بعد میرید دقیقا همون تهمتی رو که مادرشون به شما زدند رو با زبون خودتون به همسرتون میزنید! لطفا پا روی حساسیتهای همدیگه نذارید!
شما دارید میگید که به محبت و توجهات همسرتون نیاز دارید! خوب؛ درست! حالا اینکه این باور رو در ذهنتون جا انداختید که اگه همسرتون به پدر و مادرش محبت کنه؛ از محبتش نسبت به شما کم میشه اشتباه!
اونها پدر و مادرش هستند و به طور ناخودآگاه همسر شما به عنوان یه فرزند نسبت به ایشون محبت دارند! اما قضیه ی شما به عنوان یه همسر یه کم فرق میکنه! همسرتون شما رو دوست داره؛ اما رفتارهای متناقضتون باعث شده که جبهه ی شما رو ترک کنه و بیاد درست در مقابل شما!
اگه می خواید شوهرتون نسبت به شما محبت داشته باشه؛ باید آروم باشید! آروم و مهربون! دعوا به هیچ وجه! نمیگم حرفات رو بهش نزن، اما برنامه ریزی کن با زبون خوش و مهربون، با استفاده از سیاست های زنونه ات در دفعات و موقعیت های مختلف با اشاره های کوتاه متوجهش کنی که زندگی شما حریم میخواد و نباید تا این حد پدر و مادرش رو در زندگیتون دخیل کنه!
در ضمن، اصلا نیازی نیست که به همسرت محبت کنی یا انتظار داشته باشی که ایشون محبت کنه؛ امشب فقط به خودت برس؛ نفس های عمیق بکش! توی ذهنت حالت خنثی ایجاد کن! با همسرت فقط کافیه در حد سرسنگین برخورد کنی! نه کاملا دوستانه و عاشقانه؛ نه قهر! فقط سرسنگین باش و وقتی اومد طرفت؛ با گله و شکایت و تندی برخورد نکن! اجازه بده بهت نزدیک بشه و فقط و فقط از خودت و احساساتت و نیازهای درونیت و عواطف زنانگیت بگو!
باید بتونی جو خونه رو تا یه مدت آروم نگه داری و بعد کم کم به دنبال راهکار باشی برای تغییرات خودت!:72:
-
RE: مادر شوهر و پدر شوهرم قاتل اند ازشون متنفرم
دل عزيز تمام حرف هاي قشنگتون را قبول دارم خودم هم بارها و بارها در جاهاي مختلف اقرار كرده ام كه مي دونم دارم اشتباه مي كنم ولي باور كنين دست خودم نيست شخصيت واقعي ام را گم كردم احساس مي كنم بايد يك شكل ديگه باشم تا كسي نتونه با رفتارها و كارهاش به روح و جسمم آسيب بزنه
مي دونين قبلا كه مهدي يا خانوادش براي ناراحت كردنم مي گفتند مي ره سراغ خوشگل تر از تو يا اينكه مهدي تو را دوست نداره و كس ديگري را مي خواد من احساسات واقعي ام را به مهدي مي گفتم كه من دوستت دارم حتي اگه تو دوستم نداشته باشي يا من بدون مي ميرم
زندگيم بدون تو پوچ و بي معني مي شه و .............................(اينا همه احساسات واقعي ام بود و هست)
ولي اونا سوء استفاده مي كردند مثلا مهدي رفتارش بدتر مي شد يا خانوادش مي گفتند دختره عيب و علتي داره ولي الان با مقابله به مثل كردن حداقل صداي زشت مهدي را كه براي ناراحت و تحريك كردن من دم از خيانت مي زنه را خفه مي كنم و كمتر روحم آسيب مي زنه مي دونين من اهل هيچ برنامه اي نيستم مثلا چند وقت پيش براي اينكه مهدي من را توي خونه تنها نذاره (روز تعطيل) يا اگه گذاشت حداقل زود برگرده بهش گفتم خوب تو ميري برو من هم ميرم بيرون اومدي زنگ بزن من هم ميام ولي واقعا اهل اين نبودم كه بدون مهدي برم بيرون و بگردم براي همين رفتم خونه مامانم و وقتي برگشت (زود برگشت 8:15صبح تا 14) زنگ زد به موبايلم و برگشتم ولي وقتي ازم پرسيد كجار رفتي بهش گفتم همه جا (از ونك تا جمهوري) از صادقيه تا .................... خلاصه حسابي ولگردي كردم و كلي بهم خوش گذشت
در حالي كه قبلا توي خونه مي موندم بهش مي گفتم من توي خونه مي مونم تا بيايي ترا خدا زود بيا براش ناهار مي پختم و وقتي مي اومد كلي بهش محبت و :43: احوال مامان و باباش را مي پرسيدم و................ ولي باور كنين اينو هيچ كدوم جواب نداد حداقل با اين كارهايي كه مي كنم يك كم خنك مي شم و كمتر آسيب مي بينم
منظورم از قبلا از اول عروسيمون تا قبل از جريان سقط جنينمه
نقل قول:
نوشته اصلی توسط del
اگه می خواید شوهرتون نسبت به شما محبت داشته باشه؛ باید آروم باشید! آروم و مهربون! دعوا به هیچ وجه! نمیگم حرفات رو بهش نزن، اما برنامه ریزی کن با زبون خوش و مهربون، با استفاده از سیاست های زنونه ات در دفعات و موقعیت های مختلف با اشاره های کوتاه متوجهش کنی که زندگی شما حریم میخواد و نباید تا این حد پدر و مادرش رو در زندگیتون دخیل کنه!
در ضمن، اصلا نیازی نیست که به همسرت محبت کنی یا انتظار داشته باشی که ایشون محبت کنه؛ امشب فقط به خودت برس؛ نفس های عمیق بکش! توی ذهنت حالت خنثی ایجاد کن! با همسرت فقط کافیه در حد سرسنگین برخورد کنی! نه کاملا دوستانه و عاشقانه؛ نه قهر! فقط سرسنگین باش و وقتی اومد طرفت؛ با گله و شکایت و تندی برخورد نکن! اجازه بده بهت نزدیک بشه و فقط و فقط از خودت و احساساتت و نیازهای درونیت و عواطف زنانگیت بگو!
ببينيد همه چيز خيلي خوب پيش مي ره تا وقتي مي رسيم به اين مرحله كه من شروع مي كنم از خودم ، احساساتم و ........بگم در همين لحظه است كه اون هر طوري مي خواد احساسات من را تفسير مي كنه عصباني مي شه ربطش مي ده به خانوادش و دوباره دعوامون مي شه:101::320:
باور كنين خسته شدم تازگي ها فكر مي كنم اگه در مورد خودم و احساساتم باهاش حرف نزنم پشت يك پوستين زشت و زمخت و بي احساس پنهانش كنم خيلي راحت ترم كمتر آسيب مي بينم و بيشتر بهم توجه مي شه و هوام را داره:301::301::301::301::301::301:
-
RE: مادر شوهر و پدر شوهرم قاتل اند ازشون متنفرم
لیلی عزیز
سلام
راستش من فقط می خواستم بهت بگم " نذار حرمت و احترام بین تو و شوهرت نابود بشه"اون روز که شما بتونین راحت به هم فحش بدین و هر دو تون حرفهایی بزنین که بوی خیانت میده ( واسه تلافی کردن و لج کردن) اون روز یعنی طلاق ، یعنی جدایی. حتی اگه زیر یه سقف باشین.
مادر منم بچه اولش مرده. درسته بر اثر بیماری بوده ، اما مرگ ، یه معنی میده. به قول یکی از دوستامون، شاید متعلق به این دنیا نبوده.
باید گذشت کنی. گذشت یعنی همین الان. همین لحظه.
با خودت تصمیم بگیری دیگه غصه بچه ات رو نخوری.
حالا که شوهرت مرد خوبی هست، بهش فرصت بده. به خدا زمان بهترین مرهمه.
دوباره میتونی فرزند داشته باشی. اما اگه حرمت و حریم ها از بین برن، دیگه نداریشون. به هم فحش ندین.
وقتی خودت میگی مادرش روانی و دیوانه است، میگی سه تا دکتر گفتن که مشکل داره، تو چه توقعی از یه روانی داری؟ به جای اینکه خودتو عذاب بدی ، همه چیز رو فراموش کن و همه کس رو ببخش.
تحولاتی توی زندگیت ایجاد کن.
غذاهای خوب بخور و تغذیه ات رو دریف کن.
موهاتو کوتاه کن.
دکوراسیون خونتو تغییر بده.
کتاب بخون.
با همسرت با احترام رفتار کن.
توخونت آشپزی کن.
از یکی از همین کارای ساده شروع کن تا یواش یواش ، خونت بشه حریم امن. اونوقت ، شوهرت اونجا رو با هیچ خونه ای عوض نمی کنه.
لازم نیست با خانواده شوهرت تماس داشته باشی.
رهاشون کن. اما در این مورد با همسرت قاطعانه بگو" فعلاً نمیخوام با خانوادت روبه روبشم تا زمانی که به آرامش برسم "
اما کاری به رفت وآمد اون نداشته باش. همین که بدونه تو آرامش می خوای برات تامین میکنه.
ما همیشه خودمون هستیم که همه چیزو سخت می کنیم. می ترسیم اگه یه رفتار درستی داشته باشیم، کوچیک میشیم یا طرف پر رو میشه. نه اتفاقا برعکس.
شوهرت میفهمه که به زندگیت بیشتر از همه چیز اهمیت می دی . بیشتر از یه دیوونه......
تو که نماز بخونی، اونم یواش یواش میخوونه. بهش نگو چرا نمی خوونی؟ مادرت گفته یا ....
دعا میکنم برات گلم.:72:
-
RE: مادر شوهر و پدر شوهرم قاتل اند ازشون متنفرم
ممنون مهربوني عزيز
حريم ها بين ما از بين رفته به نظرت قابل ترميم و درست شدنه راستش خودم هم خيلي ناراحتم قبل از اينكه ازدواج كنم اصلا برام قابل تصور نبود زن و شوهري به هم فحش بدند (حتي فحش هايي كه زياد بد نباشه) حالا بيا ببين خودم چي شدم ولي به خدا قسم شروع كننده فحش دادن هميشه اونه (از اول زندگيمون) اصلا من فحش دادن را از اون و خانوادش ياد گرفتم
به نظرت اگر اين رابطه قابل ترميمه چطور؟ خيلي دوست دارم به روزهاي اول آشنايي مون برگردم اون وقت كه از گل كمتر به هم نمي گفتيم
الان كه دارم اينارو مي نويسم دوباره بغض گلوم را گرفته يعني مي شه رابطه ما مثل قديما بشه؟ مي شه كه رابطه ما دوباره ترميم بشه؟:302:
احساس مي كنم قرباني شدم قرباني توطئه اي كه نقشه اش مال پدر شوهر و مادرشوهرم بود خيلي حس بدي نسبت به خودم دارم احساس مي كنم با اين همه تحصيلات و درايت بازيچه دست زن و مرد عامي شدم و خودم به تحريك اون ها با دست خودم زندگي ام را نابود كردم
-
RE: مادر شوهر و پدر شوهرم قاتل اند ازشون متنفرم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط ليلا موفق
ممنون مهربوني عزيز
حريم ها بين ما از بين رفته به نظرت قابل ترميم و درست شدنه راستش خودم هم خيلي ناراحتم قبل از اينكه ازدواج كنم اصلا برام قابل تصور نبود زن و شوهري به هم فحش بدند (حتي فحش هايي كه زياد بد نباشه) حالا بيا ببين خودم چي شدم ولي به خدا قسم شروع كننده فحش دادن هميشه اونه (از اول زندگيمون) اصلا من فحش دادن را از اون و خانوادش ياد گرفتم
[img]
tp://www.hamdardi.net/images/www.hamdardi.com_2.net.jpg[/img]
ول کن این مهدی وخانوادشو:316:به نظرت اگر اين رابطه قابل ترميمه چطور؟ خيلي دوست دارم به روزهاي اول آشنايي مون برگردم اون وقت كه از گل كمتر به هم نمي گفتيم
راهش آرامشه عزیز دلم اول ازدواج چه آرامشی داشتی ؟چطور میتونستی ایراداشو ببخشی؟چطور میتونستی راحت باهاش حرف بزنی؟پس دلیلش نداشتن آرامشه واینکه حساس شدی سعی کن یه چند وقتی برای خودت وقت بزاری بدون قهروکینه البته
الان كه دارم اينارو مي نويسم دوباره بغض گلوم را گرفته يعني مي شه رابطه ما مثل قديما بشه؟ مي شه كه رابطه ما دوباره ترميم بشه؟:302:
آره چرا که نه .خدا بنده هاشو میبخشه پس خیلی بده که بنده هاش نبخشن تو ببخش هم خودتو هم مهدی رو هم بقیه آدما رو ببین میشه
قبول کن تو هم اشتباه کردی به جای اینکه به گذشته فکر کنی آینده رو ببین جیگر:46:
-
RE: مادر شوهر و پدر شوهرم قاتل اند ازشون متنفرم
سارا جون شما خيلي خوبين
ترا خدا برام دعا كنين خيلي خسته ام
راستي سارا جون نتونستم برم تو لينكي كه دادي مي شه دوباره لينك كني:102:
-
RE: مادر شوهر و پدر شوهرم قاتل اند ازشون متنفرم
آره عزیزم چرا که نه؟ چرا نباید درست بشه؟
همه چیز میشه درست مثل روز اول . حرفای عشقولانه.
تازه شاید بهتر تر . به خدا راست میگم خانومی.
باید چندتا کار بگکی. اول اول اولش آرووم کردن خودته. این خیلی مهمه که خودتو سر و سامان بدی. تصور کن شوهرت بیاد خونه و تو رو با یه قیافه داغون و رنگ پریده و چشم گریون ، هر روز ببینه.هر روز داری میگی پدر و مادرت قاتل هستم . هر روز اونا رو محاکمه میکنی . حکم میدی .
نه خواهر جونی.
مراقبه های آقای sci که به خانم اقلیما میگن رو تمرین کن. اون روز میتونی آرووم بشی.
بعد باید حرف بزنی. باید از شوهرت بخوای به حرفات تا آخر گوش بده و تو حرفت نپره و اجازه بده درددل کنی.
بعد تو اجازه بدی اون حرف بزنه و تو حرفاشو قطع نکنی.
بعد منصفانه قاضی بشو.
ببین برای آخرین بار به شوهرت بگو " اگه پدر و مادرت باعث نابودی فرزند ما شدن، خداوند خودش به حسابشون برسه و تو دیگه کاری بهشون نداری و به خدا و عدالتش واگذارشون کردی"
بعد تمومش کن. فقط این ماجرای بچه رو زودتر تموم کن.
باید سریع برم . بهت سر میزنم.
-
RE: مادر شوهر و پدر شوهرم قاتل اند ازشون متنفرم
مرسي مهربوني عزيز
خيلي خوشحالم كه دوستاي خوبي مثل شماها پيدا كردم آخه بعضي حرفا را آدم حتي به مامان باباش هم نمي تونه بگه:43::16::326:
-
RE: مادر شوهر و پدر شوهرم قاتل اند ازشون متنفرم
خوبی از خودت خواهر خوبم
ما همه محتاج دعاییم حتما :203:ولی بدون بعد ازدعا به همت خودت نیاز داری
خسته ای پس به خودت برس چیزائی که مهربونی عزیز گفت خوب بود رابطه ای که طی زمان خرا ب شده رو نمیشه یه شبه درست کرد پس باید توان اینو داشته باشی که یه مدت تحملت رو بالا ببری :320:
خوب اول هم باید سعی کنی از افکار منفی دورباشی حتی اگه همه بخوان امواج منفی به سمتت بفرستن:326:
به مهدی هم سخت نگیر ببین هر چی الان به اون سخت بگیری و حرفائی که درشان خودت و اون نیست رو بزنی زمان بیشتری برای بهبود روابط باید خرج کنی عزیز:324:
پس پیش داوری ممنوع :327:
قضاوت ممنوع:97:
قتل وقاتل ومقتول ممنوع:223:
زن دوم ودوست پسروعشق خیابونی وولگردی تا صادقیه ممنوع:47:[u]
قهروکینه ممنوع:101:
-
RE: مادر شوهر و پدر شوهرم قاتل اند ازشون متنفرم
باشه تمام سعي ام را مي كنم
ولي احساس مي كنم به يك زمان 2 - 3 روزه احتياج دارم كه تنها باشم و اصلا مهدي را نبينم تا خودم را بسازم ولي خوب اين فراهم نيست
اميدوارم زياد براي حرف زدن پا پيچم نشه تا من بتونم خودم را بسازم:303::323::82::16::D:199::323:
برام دعا كنين راستي دعا كنين درباره دعواي ديشب چيزي به خانوادش نگفته باشه :323:
سارا جون و تمام دوستان عزيز ممنون خبر مي دم از پيشرفت معنوي ام در زندگي مشترك:123:
دوستتون دارم:43: و برام دعا كنين:323:
-
RE: مادر شوهر و پدر شوهرم قاتل اند ازشون متنفرم
-
RE: مادر شوهر و پدر شوهرم قاتل اند ازشون متنفرم
سلام لیلی جان
صبح بخیر
خیلی خیلی خوشحالم که راهتو پیدا کردی و بالاخره می خوای که اوضاع رو عوض کنی. همین یعنی یه شروع خوب . من که دلم روشنه. مطمئنم موفق میشی.
مام برات دعا میکنیم.
حرفای دیروزم ناتموم موند. الان بهت میگم.
بببین خواهر جونی. خداوند به ما زبان داده که بتونیم باهاش حرف بزنیم. پس حرف بزن.
اگه احساس میکنی که باید با خودت خلوت کنی و به آرامش نیاز داری ، به همسرت بگو.
بهش بگو که این یه قهر نیست . فقط می خوای خودتو آرووم کنی. بگو که نگرانت نباشه و اجازه بده کمی با خودت خلوت کنی و بعد از اون حتماً حالت بهتر شد، حرفهای زیادی برای گفتن داری. باور کن قبول میکنه. مطمئنم درکت میکنه.
بعد مثلا برای 2 3 روز مراقبه هایی رو انجام بده. مراقبه بخشش. مراقبه روی نفس. اینا رو از آقای sci یاد گرفتم.
اما حتی تو اون روزهای تنهاییت هم با شوهرت ارتباطتو قطع نکن. احوالشو بپرس و بذار بفهمه این یه قهر نیست و زود خوب میشی.
بعد که به آرامش رسیدی، میتونی تو یه فرصت مناسب ، هر دو تون جداگانه حرف بزنید ، بدون اونکه کسی وسط حرف دیگری بپره.
باید بهش بگی که می خوای ماجرای سقط جنین رو فراموش کنی، اما شاید کمی سوگواری کنی. بعد همه چیز به روال عادی برمیگرده.
یادت باشه. خیلی صریح حرف بزنی. شوهرت باید منظورتو متوجه بشه. خواسته ها، نیازها و انتظارایی که از خودش داری باید از اون حرف هایی که می خوای در مورد خانوادش بزنی، جدا کنی.
بهش بگو دوسش داری. اون هنوز تکیه گاهته. بهش نیاز داری.
بگو من اگر صد بار به دنیا می اومدم باز هم تورو برای همسری انتخاب میکردم.:43:
اگر کار زشتی کردی، یه عذرخواهی کوچیک هم بکن. باور کن هیچی ازت کم نمی شه.
رابطه جنسی تونو حتما حتما در اولویت قرار بده. اون طور که sci به اقلیما گفت عمل کن.
اونوقت یواش یواش همه چیز درست میشه. قدم به قدم. فقط باید حواست باشه که آرامش تو اولین شرطشه.
بی خبرمون نذار گلم.:72:
اون تمرینهایی که بهت گفتم اینجا اوردم. با کسب اجازه از sci عزیر.
تاپیک " مشکلم خیلی خیلی جدی شده" از خانم اقلیما
پست های :
110 در مورد روابط جنسی
73 مراقبه بخشش
"معمولا گفتگوهای ذهنی هجومی عمل می کنند... یعنی آرام شکل می گیرند به سرعت حمله می کنند!
در این مواقع دست از کار بکشید... یک عطر خوشبو به خود بزنید (خیلی کم در ناحیه گردن) ... در يك اتاق خلوت و تميز كه موبايل/ تلفن/ تلويزيون و غيرعه نباشد/ ماننند يك نوزاد آرام و رها روي تخت بخوابيد/ همه عضلات شما در حالت آرام باشد/ چشمان را ببندید و آرام تنفس کنید... فقط به فرایند تنفس فکر کنید و بگذارید نفس مانند نوری وارد وجود شما شود... با بینی با یک شماره هوا را به ریه ها وارد کنید... 4 شماره نگاه دارید و با دو شماره خارج کنید! هوا را وقتی نگه می دارید تصور کنید که نوری رنگي به رنگي كه دوست داريد، وارد ریه ها کردید به تمام بدن شما رخنه می کند و در سر شما جمع می شود... نور رو نگاه داريد و بگذاريد با شما بياميزد... و با بازدم تمام تصورات منفی خارج می شوند... مانند دودی سیاه" برای تمرین آرامشت.
مارو بی خبر نذار.
-
RE: مادر شوهر و پدر شوهرم قاتل اند ازشون متنفرم
سلام دوستان عزيز
ديروز من از جريان دعواي دوبارمون چيزي به مامانم و خانوادم نگفته بودم مامانم مثل اينكه شك كرده باشه همش زنگ مي زد و حالم را مي پرسيد منم مي گفتم خوبم
بعد ساعت 6:30 مهدي زنگ زد و گفت خونه اي؟ گفتم آره (فكر كردم راه افتاده و داره مياد خونه)
تا اينكه ساعت 7 مامانم زنگ زد و گفت خوبي چيزي شده؟ گفتم چطور؟ گفت الان مامان مهدي زنگ زده بود و من قطع كردم (آخه مامانش هميشه زنگ مي زنه خونه ما فحش مي ده)
گفتم كار خوبي كردي قطع كردي و براي مامانم تعريف كردم كه چي شده بوده
ساعت 8 ديدم مهدي نيومد نگرانش شدم زنگ زدم ببينم كجاست؟ گوشي را برداشت و گفت به بابات بگو امشب بياد اينجا مي خوام تكليفت را معلوم كنم. گفتم تو كجايي گفت من سر كوچه تونم (خونه بابام اينا)
بهش گفتم مهدي اونايي كه اين كارها را بهت ياد دادند زندگي ما را به اينجا رسوندند و روز به روز هم دارند طناب بين ما را نازك تر و نازك تر مي كنند با اين كارات دست به دستشون نده تا طناب را پاره كنند اون شروع كرد داد و بيداد كردن (معلوم بود خانوادش حسابي پرش كرده بودند) كه تو نمي توني پدر و مادر من را ببيني من هم گفتم آره نمي تونم و تلفن را قطع كردم
شب ساعت 9:30 مامانم زنگ زد و گفت بابا اومده خونه و خيلي ناراحته من دلم نمي ياد ازش بپرسم مي خواي باهاش حرف بزني گفتم آره و به بابام گفتم مهدي را ديدي گفت آره ديدمش و حدود نيم ساعت داشت گله و شكايت مي كرد.
بابام خيلي ناراحت بود بهش گفتم بابا بيا اينجا گفت خيلي خسته و عصباني ام و امشب ديگه ديره و نمي تونم فردا شب مي يام
بعد هم از من خواهش كرد كه امشب با مهدي حرفي نزن و دعوا نكن تا من فردا شب بيام (خيلي ناراحت شدم دوباره باعث شده بودم تن مامان و بابام بلرزه اينم يكي ديگه از نقطه ضعفام بود كه مهدي و خانوادش خوب مي دونستند)
خيلي فكر كردم بايد يك طرح و برنامه جديد براي زتدگيم مي ريختم :303:
بايد از اين حالت افسردگي بيرون مي اومدم :227:
بايد دوباره زندگيم را از نو مي ساختم :R
بايد مي شدم همون ليلاي بشاش و پر انرژي قديمي :227:
بايد مي شدم همون ليلاي نخبه قديمي كه مقاله هاش تو كشور هاي اروپايي ارائه مي شد :my:
بايد مي شدم ليلاي دوست داشتني:43:
نه ليلايي كه بازيچه دست يك زن عامي، بي سواد و ديوونه شده بود و حالا داشت مي شد دقيقا مثل همون زن ديوونه
بايد ميشده همون ليلاي قديمي كه يك زماني موفق ترين مدرس دانشگاه بود نه اين ليلايي كه الان ديگه تو حرف زدن معمولي اش هم مشكل داشت و حرفاش را يادش مي رفت:305:
بايد مي شدم همون ليلايي كه مايه فخر پدر و مادرش بود:310:
بلند شدم كتاب هايي را كه ماه ها قبل براي ادامه تحصيل در مقطع دكترا تهيه كرده بودم و به خاطر اينكه احساس كرده بودم مهدي دوست نداره من ادامه تحصيل بدم را از توي كمد درآوردم شروع كردم به درس خوندن واي نمي دونين چقدر احساس قشنگي داشتم وقتي مدادم را براي تست زدن تراشيدم و بوي دوران دانشجويي (بوي مداد) توي مشامم پيچيد آره من شروع كردم به درس خوندم
زمان به سرعت مي گذشت و من اصلا احساس خستگي نمي كردم احساس مي كردم زنگاري كه اين مدت روي مغزم بسته شده بود در حال پاك شدن بود.
مهدي ساعت 10:45 برگشت به طرف من اومد كتاب را از دستم گرفت و بست دوباره بازش كردم چند بار اين كار را كرد و من هم چند بار بازش كردم بعد گفت بايد تكليف را معلوم كني اگه نمي خواي با من زندگي كني همين الان تمومش كن نه چند سال ديگه كه من به جايي رسيدم مثل سنگ شده بودم هيچ حسي نداشتم مثل سنگ بي صدا
بلند شد شامش را گرم كرد و خورد و فيلم گذاشت شروع كرد به ديدن
من هم داخل اتاق خواب رفتم شروع كردم به درس خوندن تا ساعت 2 بعد خوابيدم نمي دونم اون كي خوابيد شايد خيلي بعد از من و شايد هم اصلا نخوابيد
صبح زودتر از اون براي پياده روي قبل كار از خانه خارج شدم
ساعت 9 كه سر كار بودم به موبايلم زنگ زد و من جواب ندادم
-
RE: مادر شوهر و پدر شوهرم قاتل اند ازشون متنفرم
"خيلي فكر كردم بايد يك طرح و برنامه جديد براي زتدگيم مي ريختم :303:
بايد از اين حالت افسردگي بيرون مي اومدم :227:
بايد دوباره زندگيم را از نو مي ساختم :R
بايد مي شدم همون ليلاي بشاش و پر انرژي قديمي :227:
بايد مي شدم همون ليلاي نخبه قديمي كه مقاله هاش تو كشور هاي اروپايي ارائه مي شد :my:
بايد مي شدم ليلاي دوست داشتني:43:
نه ليلايي كه بازيچه دست يك زن عامي، بي سواد و ديوونه شده بود و حالا داشت مي شد دقيقا مثل همون زن ديوونه
بايد ميشده همون ليلاي قديمي كه يك زماني موفق ترين مدرس دانشگاه بود نه اين ليلايي كه الان ديگه تو حرف زدن معمولي اش هم مشكل داشت و حرفاش را يادش مي رفت:305:
بايد مي شدم همون ليلايي كه مايه فخر پدر و مادرش بود:310:
بلند شدم كتاب هايي را كه ماه ها قبل براي ادامه تحصيل در مقطع دكترا تهيه كرده بودم و به خاطر اينكه احساس كرده بودم مهدي دوست نداره من ادامه تحصيل بدم را از توي كمد درآوردم شروع كردم به درس خوندن واي نمي دونين چقدر احساس قشنگي داشتم وقتي مدادم را براي تست زدن تراشيدم و بوي دوران دانشجويي (بوي مداد) توي مشامم پيچيد آره من شروع كردم به درس خوندم"
آفرین لیلا جون
معلومه که باید خودت باشی.
همونی که بودی و احساس اعتماد به نفست باید دوباره برگرده.
البته اولویت الان بیشتر با حل مشکل فعلی هست. به شوهرت بگو ( یا به بابات ) که تکلیفت معلومه.
بگو میخوای زندگی کنی.
بگو قصد جدایی نداری.
بگو شوهرتو دوست داری.
بگو قصد داری ادامه تحصیل بدی.
.
.
.
خیلی راحت برخورد کن.
لیلی جان. به حرفهایی که تو پست قبلیم گفتم فکر کن.
سعی کن این مشکلات رو به صورت ریشه ای حل کنی. نه ظاهری که دوباره برگردن.
به شوهرت اهمیت بده. بهش فکر کن.
-
RE: مادر شوهر و پدر شوهرم قاتل اند ازشون متنفرم
ممنون مهربوني عزيز
اون ها را خوندم و از روش نت هم برداشتم عزيزم
جز در مورد مسائل جنسي كه الان ديگه هيچ تمايلي بهش ندارم باشه بقيه اش را انجام مي دم عزيزم:43:
راستش را بخواي به اين سرعت نمي تونم مهدي را ببخشم مخصوصا به خاطر كار ديشب اش:300:
سارا جون آنلايني؟
دوستان عزيز
يك موقع فكر نكنين من ديروز اصلا به راهنمايي هاتون عمل نكردم چرا ديروز كه رفتم خونه دوش گرفتم به خودم رسيدم استراحت كردم خونه را مرتب كردم سعي كردم آروم بشم كتاب بازي زندگي و راه اين بازي را خوندم (اين كتاب خيلي بهم آرامش مي ده) و...............
ولي مهدي به نظرتون اون چي كار كرد؟؟؟؟؟:223: به نظم اون خودش را تو قلب من از بين برد.
-
RE: مادر شوهر و پدر شوهرم قاتل اند ازشون متنفرم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط ليلا موفق
نه من شروع نكردم يعني من فقط بهش گفتم چرا دير كردي؟
ولي اون در جواب من گفت تو مي خواي من را از خانوادم جدا كني و كاري كني كه من ديگه به اونا سر نزنم و بعد هي گفتيم و گفتيم تا كار به جاهاي باريك كشيد.
هرچي اون مي گفت من هم بدترش را جوابش مي دادم تا اينكه گفت من اگه با تو نباشم مي رم با خوشگل تر از تو و من هم بهش گفتم برو من همين الانم يك شوهر ديگه دارم و شوهرم را انتخاب كردم (البته فقط مي خواستم حرفش را تلافي كنم) ولي رنگش بنفش شد و مي خواست خفم كنه گفت تو به من خيانت كردي مي دونستم (مامانش هميشه اينا بهش مي گه كه من دوست پسر دارم و اصلا مهدي را نمي خوام) بعد ديگه خودش ترسيد خفه بشم و ولم كرد كلي بهم بد و بيراه گفت منم گريه كردم و بعد از 4 تا قرص مسكن ساعت 2.5 خوابم برد
من حتي تو دوران مجردي هم دوست پسر نداشتم چه برسه به الان!
فقط مي خواستم با اين حرفم حرفاي زشتش را تلافي كنم
متاسفام شما هم هنوز به بلوغ لازم نرسيدي!!!!
شما حسادت زنونه رو با غيرت مردونه مقايسه كردي و خواستي حرفش رو تلافي كني گفتي من شوهر دارم؟؟؟؟؟؟با علم به اينكه مادرشوهرت زمينه ي ذهني رو در همسرت اماده كرده كه تو در حال خيانتي؟؟؟چرا؟
ليلا جدا چرا قبل از حرف زدن فكر نميكني؟
همسرت و خانوادش بي تقصيرن شما فوق العاده بي سياست هستي و هنوز براي زندگي مشترك اماده نيستي...مگه با هم بازي توي مدرسه دعوا ميكني كه هر چي اون گفت تو هم بهش بگي؟؟
گويا به مصلحت بوده كه شما فعلا بچه دار نشي چون خودت هنوز رشد كافي رو در زندگي متاهلي نداري....شما به يه مشاور جهت اموزش مهارت هاي زندگي و مهارت هاي ارتباطي نياز داري ....نياز مبرم:325:
-
RE: مادر شوهر و پدر شوهرم قاتل اند ازشون متنفرم
آره sana عزيز راست مي گي من خيلي بي سياستم درست مثل يك بچه الانم چند روزه از لج اون كه حلقه اش را دستش نمي كند (مامانش گفته دست نكنه) من هم دست نمي كنم البته اون حلقه اي را كه اون مي دونه را دست نمي كنم يك حلقه ديگه دارم كه وقتي از خونه مي يام بيرون طوري كه اون نبينه دست مي كنم. (وقتي اون نيست)
-
RE: مادر شوهر و پدر شوهرم قاتل اند ازشون متنفرم
نميخوام دلسردت كنم اما در شرايطي كه تو و همسرت قرار داري به جاي اينكه به كارهايي كه همسرت علاقه نداره بپردازي كارهايي رو بكن كه دوست داره....درس خوندن تو الان فقط لج شوهرتو در مياره
نقل قول:
نوشته اصلی توسط ليلا موفق
آره sana عزيز راست مي گي من خيلي بي سياستم درست مثل يك بچه الانم چند روزه از لج اون كه حلقه اش را دستش نمي كند (مامانش گفته دست نكنه) من هم دست نمي كنم البته اون حلقه اي را كه اون مي دونه را دست نمي كنم يك حلقه ديگه دارم كه وقتي از خونه مي يام بيرون طوري كه اون نبينه دست مي كنم. (وقتي اون نيست)
با لج بازي كاراتون بدتر به هم ميپيچه بچه بازي رو بذار كنار ليلا
چرا اخه فكر ميكني همسرت يه مترسكه دست مامانش؟؟؟؟
ليلا فكرت مسموم شده و با ديد اشتباه داري به رفتار و گفتار همسرت نگاه ميكني....من نميتونم بفهمم چرا انقدر از خانواده همسرت غول ساختي واسه خودت؟؟؟چرا انقدر باورشون كردي و فكر ميكني روي همسرت تاثير دارن.....همسرت خودش عقل داره....فكر ميكنه...بچه كه نيست هر چي مامانش گفت اطاعت كنه....تو بايد بري پيش مشاور من فكر ميكنم همسرت توي اين ماجراها مقصر نيست تو خيلــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــي بدبين شدي...
-
RE: مادر شوهر و پدر شوهرم قاتل اند ازشون متنفرم
sana جان
به نظرت من آدم نيستم به نظرت من حق زندگي كردن ندارم
من به خاطر مهدي خيلي چيزها را گذاشتم كنار
تدريس در دانشگاه
ادامه تحصيل
همكاري با يك مجله مديريتي
پست و موقعيت در محل كار فعلي ام
عزت نفس
اعتماد به نفس
ورزش
مهموني
خانواده (مهموني هاي هر هفته اي و دور هم بودن)
و.................
و به كجا رسيدم؟ آيا ازم قدرداني شد؟ آيا مهدي خلاء آن ها را برام پر كرد؟ مهدي در ازاي چيزهايي كه ازش گذشتم برام چيكار كرد؟ جز افسردگي جز خرد كردن شخصيتم جز له كردنم چرا بايد اين رويه را ادامه بدم؟ چرا بايد بشم ليلايي كه ازش متنفرم؟ چرا بايد بشينم ساعت را نگاه كنم تا اون بياد و يا دير بياد با كلي اخم و ادا و حرف هاي مزخرف؟ چرا بايد بشم يك آدم وابسته كه تمام اميدش شوهرشه و شوهرشم ..................................
آيا من حق زندگي كردن ندارم
sana جان تمام چيزهايي را كه مي گم مامانش گفته مثل نماز، حلقه، دختربازي، آبرو بري ، تن مامان و بابام را لرزاندن و ................را مادر شوهرم جلوي خودم به شوهرم مي گه من عين حرفا را از دهن اون شنيدم من بدبين نيستم
به نظرت اگه من بتونم خودم را پيدا كنم و بشم همون ليلاي قديمي همون ليلاي قدرتمند روابطمون دوباره مثل قديما خوب نمي شه؟
-
RE: مادر شوهر و پدر شوهرم قاتل اند ازشون متنفرم
سلام خواهر گلم صبح بخیر :46::46:
از صبح چند بار اومد نبودی ببخش دیر جواب دادم
قرارشد آروم باشی
پس پیش داوری ممنوع :327:
قضاوت ممنوع:97:
قتل وقاتل ومقتول ممنوع:223:
زن دوم ودوست پسروعشق خیابونی وولگردی تا صادقیه ممنوع:47:[u]
قهروکینه ممنوع:101:
[/quote]
خوب کدوما رو انجام دادی باز که لج کردی درسته کار اون اشتباهه ولی الان که اون اینجانیست تو اومدی که راهکار بگیری نباید اینجوری لج میکردی به نظر من اون یه قدم از تو جلوتره چون اومده ومستقیم بهت گفت بیا تکلیف معلوم کنی یعنی بطور غیرمستقیم ازت خواسته دربارش حرف بزنه(درسته نوع بیانش اشتباه بوده ولی گفته) تو باید حرف میزدی بهت گفتم چطور حرف بزن
درضمن به نظر من تو خودت میدونی اشتباه کردی برای همین جواب تلفنش ندادی درسته؟:300:
-
RE: مادر شوهر و پدر شوهرم قاتل اند ازشون متنفرم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط سارابختیاری
سلام خواهر گلم صبح بخیر :46::46:
از صبح چند بار اومد نبودی ببخش دیر جواب دادم
قرارشد آروم باشی انجام دادم
پس پیش داوری ممنوع :327:انجام دادم
قضاوت ممنوع:97:انجام دادم
قتل وقاتل ومقتول ممنوع:223:انجام دادم
زن دوم ودوست پسروعشق خیابونی وولگردی تا صادقیه ممنوع:47:[u]جز حلقه انجام دادم
قهروکینه ممنوع:101:اون ديشب دوباره همه چيز را خراب كرد اون لايق قهر بود
خوب کدوما رو انجام دادی باز که لج کردی درسته کار اون اشتباهه ولی الان که اون اینجانیست تو اومدی که راهکار بگیری نباید اینجوری لج میکردی به نظر من اون یه قدم از تو جلوتره چون اومده ومستقیم بهت گفت بیا تکلیف معلوم کنی یعنی بطور غیرمستقیم ازت خواسته دربارش حرف بزنه(درسته نوع بیانش اشتباه بوده ولی گفته) تو باید حرف میزدی بهت گفتم چطور حرف بزن
اون گفت بيا تكليف معلوم كنيم چون پدر و مادرش اين را ازش خواسته بودند اونا هنوز دنبال پول خونه ما هستند
درضمن به نظر من تو خودت میدونی اشتباه کردی برای همین جواب تلفنش ندادی درسته؟:300:
نه چون اينقدر از دستش ناراحت شدم كه مثل سنگ سخت و بي احساسم و واقعا نمي تونم باهاش حرف بزنم
[/quote]
-
RE: مادر شوهر و پدر شوهرم قاتل اند ازشون متنفرم
ببین لیلای عزیزم
خوب تکلیف مارومعلوم کن میخوای تغییرکنی یا نه
میخوای بجسبی به اینکه مهدی اینجور خانوادش اونجور:300:
اگرمیخوای باید همکاری کنی درسته قبول دارم اونا خیلی بد کردن درحقت چیزی که لایقش بودی رو بهت ندادن برعکسش خیلی کوچیکت کردن ولی ولی باید ازیه جائی شروع کنی یه چیز بگم اشتباه کردی که به خاطرش از
تدريس در دانشگاه
ادامه تحصيل
همكاري با يك مجله مديريتي
پست و موقعيت در محل كار فعلي ام
عزت نفس
اعتماد به نفس
ورزش
مهموني
خانواده (مهموني هاي هر هفته اي و دور هم بودن)
و.................
گذشتی چرا این لطف نیست این نشون میده خودت رو دوست نداری
قبول داری
مردها می خواهند برای خود تشکیل زندگی خانوادگی دهند و به دنبال شریکی هستند که بتواند با او در خانه زندگی کند. خانم هایی که در محیط های اجتماعی فعالیت می کنند برای مردها قابل قبول تر هستند چرا که آقایون تصور می کنند خیلی بهتر می توانند با این گونه افراد ارتباط برقرار کنند و ارتباطشان پایدار تر خواهد بود.
کتاب رازهائی درباره مردان رو بخون ببین قشنگ عین کار تو رو با دلیل نوشته چرا اشتباه کردی:72: