-
RE: اين عضو قديمي دلش تنگه!!! دوستان کمک...
جناب sci وساير دوستان سلام:72:
در مورد تمرينات بايد بگم از اون روز هر روز به مدت نيم ساعت يا مدت زماني که دلم هواي موسيقي گوش دادن ميکنه موسيقي گوش دادم،از ادارمون برامون خيلي وقته سالن دوميدناي رزرو کردن که من چند جلسه اي رفتم ولي ديگه ولش کردم،پريروز به همسرم گفتم که ميخوام دوباره برم سالن.ازم پرسيد چطور ميخواي بري؟و من تو اون مدت چيکار کنم؟بهش گفتم:با ماشن ميرم فکر کنم خودم برم کمتر تو زحمت بيفتي،تو هم ميتوني اين يه ساعت رو استراحت کني يا مطالعه کني.بهم گفت:من استقبال ميکنم از اينکه تو تحرک داشته باشي و از اين کرختي در بياي.دارم سعي ميکنم فيلتر سازي نکنم و البته ايست رو به ذهن سطحي ام بدم.ولي خوب خيلي سخته بخصوص ذهن خواني:303:.
ديروز خونه مادردشوهرم اينا ناهار دعوت بوديم.سعي کردم خوشرو باشم و گوشه گيري نکنم عصري هم رفتيم با هم بيرون.برادر شوهر کوچيکم تازگي ها با يکي آشنا شده و ميخواد باهاش ازدواج کنه البته هنوز خواستگاري نرفتن ولي مادرشوهرم اينا رفتن ديدنشون آخه تو اراک زندگي ميکنه.برادر شوهرم هم چون دختره تو شهر ما داره درس ميخونه هر از چندي با هم قرار ميذارن و ميرن بيرون،ديروز مادر شوهرم ميگفت که آره مهسا(منظورم همون دختره است که قراره جاري کوچيکم بشه) زنگ زده بود خونشون و در حالي که منو مادرجون صدا ميکرد و به پدرشوهرم پدر جون ميگفت زنگ زده بود عيد مبعث رو تبريک بگه.خواهر شوهرم برگشت گفت:به من هم ميگه آبجي جون.شب وقتي اومديم خونه شوهرم ميگفت:ببين چه جوري خودش رو تو دل خانوادم داره جا ميکنه،دختري که هنوز معلوم نيست عروس ما بشه به مامانم زنگ ميزنه و بهش ميگه مادر جون و به بابام ميگه پدر جون در صورتيکه تو تو اين دوسال هر وقت رفتيم خونشون اکثر موقع ها خجالت کشيدي و کز کردي.ديدم راست ميگه بنده خدا بهش گفتم:آره خوب حالا ببين با زبونش چطوري تو دل همه جا ميکنه،به داداشت يدونه عزيزم قربونت برم ميگه و اونوقت ببين داداشت چي ها که نکنه،گفت:آره باباي منم که زود با زبون چرب و قربون صدقه، نرم ميشه.ولي تو اصلا آدم اجتماعي نيستي،ميخواي ناز آدم رو هم بکشي مثل يه گربه ميپري رو آدم و اذيت ميکني.گفتم:آره راست ميگي،من بي چاره،هر وقت ناراحت ميشم سکوت ميکنم و سرم تو لاک خودم ميره و هيچي نميتونم بگم.گفت:ميدوني ماها آدم اجتماعي نيسيتيم،بلد نيستيم از زبونمون درست استفاده کنيم،گفت:باز تو بهتر از زري(جاري بزرگم) هستي،اون انگار منزوي و گوشه گيره،انگار افسرده است،اجتماعي بودن هم يه هنره.بهش گفتم:خوب تقصيري نداره،شوهرامون مگه ميذارن؟گفت:مگه چيکار ميکنيم؟گفتم:اونقدر مشغوليت ذهني ايجاد ميکنيد که؟گفت:مگه از همون ابتداي نامزديمون من مشغوليت و ناراحتي ايجاد کرده بودم که اونقدر خجالت ميکشيدي و اجتماعي نبودي؟گفت:خوب بله يا دت نيس؟از همون هفته اول نامزديمون که رفتيم دنبال لباس نامزدي و تو مخالف بودي از اينکه براي من لباس نامزدي بخري ؟هيچي نگفت و سکوت کرد و بعد من ادامه دادم:راست ميگي زبون چرب و نرم داشتن هم يه نعمته ،يکي از همکارام که اهل ... بود و با پسري که اهل ... بود ازدواج کرده بود همچين قربون صدقه همسرش پشت تلفن ميره که بيا و ببين حالا براي چي؟براي اينکه با شوهرش کار داره ،ولي به قول يکي ديگه از همکارام که وقتي اين صحنه ها رو ميديد ميگفت:ما که کارامون رو خودمون انجام ميديم و تازه باري از دوش همسرامون برميداريم زبونمون اونقدر تلخه که کارايي هم که ميکنيم ناديده گرفته ميشه و ميشيم بدهکار و انگار نه انگار پدرمون براي همسرامون دراومده.که شوهرم خنديد و گفت:بله ديگه بخاطر همينه که من خيلي وقتها باهات بد ميشم و اوني نميشم که تو ميخواي وقتي اونجوري اخمو و بدعنقي.بعدش باهاش شوخي کردمو و گفتم:حالا نبينم اين دختره بهت بگه داداش جون ها؟اگه موهاش بيرون باشه و يا بد بگرده ،بهش تذکر ميدي ها؟اصلا باهاش گرم نميگيري ها؟اصلا با زري خانم(جاري بزرگم)قرار ميذاريم اونو تو جمع امون راه نديم،خنديد و گفت:سعي کنيد باهاش دوست بشيد...
با خودم تنها که شدم به حرفامون فکر ميکردم و دقت که ميکردم ميديم شوهر منم خيلي از اخلاقهاي پدر شوهرمو داره و در مقابل محبت از پا در مياد و همينطور در مقابل کسي که با زبون چرب و نرمش قربون صدقه الکي بره،اون ميخواد من اجتماعي باشم و گوشه گيري نکنم،خجالتي نباشم،اعتماد به نفسم بالا باشه و بهش محبت بي منت داشته باشم،خوب اون قبول داره اخلاقش بده و حالا تو اين موقعيت کار من سخت تره.
اميدوارم شما دوستان هم بهم کمک کنيد چون هميشه خوب بودن در مقابل فردي با خصوصيتهاي بدي که گفتم داره سخته و فکر ميکنم حق داشته باشم کم بيارم....
-
RE: اين عضو قديمي دلش تنگه!!! دوستان کمک...
ببین می می! اولین نکته ای که توی نوشته های بالا داره جلب توجه میکنه " هم حسی شماست" [color=#000000] و این عالیه! اگه بتونی ادامه اش بدی!
دومین نکته اینه که همسرت دوست داره شما رو شاد و خوشحال ببینه! مثل خیلی از مردهای دیگه! مثل شوهر خودم!
امیدوارم بتونی و بتونم و بتونیم روی این مورد ما زنهای ایرونی کار کنیم! راه های شاد زیستن و شاد بودن:180:
اهالی همدردی لطفا در این زمینه ما را یاری رسانید! می می جان! ببخش که پا برهنه پریدم وسط!:43:
-
RE: اين عضو قديمي دلش تنگه!!! دوستان کمک...
مي مي ،خواهر عزيزم،
آفرين!
كار سختيه اما با تمرينهايي كه به شما دادم حتما شدني خواهد بود! اينكه به خيلي از مسائل با ديد روشنتري نگاه مي كنيد خوشحال كننده است...
پست قبلي رو با دقت بخونيد. بخصوص در مورد شرايط صحبت كردن! به اونها دقت كن و بسيار دقيق رعايت كن! يكي از مسائلي كه بايد در مورد شرايط صحبت كردن به اون توجه داشته باشيد پرونده هاي قديمي هستند... مثلا لباس نامزدي! در بحث و گفتگو و همدلي كردن به هيچ وجه پرونده اي از بايگاني ذهني شما نبايد خارج بشه... مثالهايي كه مي زنيد بايد با موضوع همدلي حتما سنخيت داشته باشه... مربوط به موضوع صحبت باشه و چالش ايجاد نكنه
در مجموع بحث شما بسيار موفق بوده
يك راهكار جالب و به نوعي تيپ TIP به شما ياد بدهم: اگر مي خواستيد با شوهرتون بعد از ميهماني صحبت كنيد و حرفتون حتما نفوذ لازم رو داشته باشه، ابتدا از او تعريف كنيد و تاييد لازم رو به ايشون در نكات مثبت بدهيد... مثلا چقدر رفتارت خوب بود! (بعضي وقتها اينگونه اموزش مي دهيد در صورتيكه او واقعا رعايت نكرده است! اما به جاي انتقاد اينگونه تعريفها تاثير بيشتري خواهد داشت) چقدر خوبه كه به من توجه داشتي! (يك مثال عيني هم مي زنيد هر چند كوچك!!!)
موفق باشيد... تمرينها رو حتما انجام دهيد!
پست قبلي رو حتما مرور كنيد..
-
RE: اين عضو قديمي دلش تنگه!!! دوستان کمک...
جناب sci عزيز،برادر گرامي ممنونم،نميدونم چند سال داريد ولي من به شما بعنوان برادر بزرگتر نگاه ميکنم چون حرفهايي که ميزنيد عين يه برادر بزرگتر در حق خواهر کوچکتره و ممنونم.:72:
يه چيز جالب sci عزيز:303:،ديروز با همسرم بيرون بوديم و حرف از خريد يه چيزي شد براي خونه که برگشتم بهش گفتم:فعلا که پول ندايم بخريم و نميتونيم بخريم.باور نميکني چه ذوقي کرد؟!!!!!! برگشت گفت:واي خدا تو داري اينو ميگي،پس تو هم به فکري؟خنديد و با لحن بچه گانه اي گفت:وقتي تو اقتصادي فکر ميکني من بيشتر راغب ميشم که خريد کنم و بعد حرف از خريد چيز ديگه اي براي خونه شد که از ادارشون با شرايط خوب ميدادن و از من نظر خواست منم باهاش همراه شدم تا بررسي کنيم آيا به درد ميخوره بخريم يا نه که بعدش گفتم با اين شرايطي که تو ميگي خيلي عاليه اگه شد بخريم،بعد قرار شد براي کابينتهاي آشپزخونه رو کابينتي بگيريم و اينکه هميشه ميوه يه نوع ميخريد ولي اين سري دو نوع گرفت.نميدونم حرف من تاثير داشت که اينجور شد يا اينکه من خودم رو شاد و خوشحال نشون داده بودم راغب به خريد شد و يا نيمدونم به قول شما چون کاسه داغتر از آش شدم نتيجه معکوس داد.ولي يه چيز رو ميدونم که تو هر کاري نبايد افراط و تفريط داشت يعني نه هميشه از خواسته هات بگذري و نه اينکه همش بخواي حرفت رو به کرسي بنشوني،نميدونم يه جور سياست ميخواد براي عملي کردن حرفات و من بايد اون لم رو با شناختي که از همسرم و خودم پيدا ميکنم بدست بيارمش.نظر شما دوستان چيه؟؟؟؟؟؟؟؟
-
RE: اين عضو قديمي دلش تنگه!!! دوستان کمک...
سلام مي مي جان
من تازه عضو اين سايت شدم و مطالب تو رو از اول خوندم و ميخواستم اگه موافق باشي و بدونم كه اجرا ميكني يه چند تا پيشنهاد بهت بدم چون شوهر من هم يه جورهايي مثل شوهر تو هستش اگه موافق بودي و واقعا خواستي كه از اين موقعيت و وضعيت در بياي بهم بگو تا پيشنهاد هاي خودم رو بهت بگم
موفق باشي
-
RE: اين عضو قديمي دلش تنگه!!! دوستان کمک...
سلام دنيز عزيز:43::46::72:
عزيزم ورودت رو به تالار خوشامد ميگم و خوشحال ميشم بهم کمک کني،اميدورام منم بتونم کمکت کنم،منتظر حرفات هستم:303:....
-
RE: اين عضو قديمي دلش تنگه!!! دوستان کمک...
سلام مي مي جان وسلام به تمامي اعضا سايت
مي مي جان مطالبي كه sci گفت واقعا جالب و عميق بودن
خيلي مطالب جالبي بودن
من خودم خيلي از اون مطالب رو رعايت ميكنم مثلا اينكه ايشون گفتن كه از بايگانيه ذهنت مطالبه گذشته رو بيرون نكش اين يه حرف خيلي جالبي بود و من كاملا با ايشون موافم
چون انسانها كلا بدشون مياد كه حرفها و دعواهاي قبلي بعد از گذش زمان دوباره ياد آوري بشن به خصوص اگه مقصر مخاطبمون باشه
مي مي جان شوهر من هم يك فرد بسيا متعصبي هست كه دقيقا خصوصيات شوهر شما رو داره يعني اينكه:
صبح ها كه ميرسم اداره بايد بهش تك زنگ بزنم
از ادره اگه خواستم برم بيرون بايد حتما بهش بگم حتي براي چند دقيقه هم اگر باشه
اگر من تو اتاق همكارم باشم و زنگ بزنه و همكارم وصل بكنه و جواب دادن من طول بكشه دچار استرس و اضطراب ميشه و زود بازخورد نشون ميده و عصبي ميشه
از اداره كه بخوام برگردم هر طوري كه اون ميگه برگردم خونه و اگه خلاف اون مسير بود بايد توضيح بدم حتي براي 5 دقيقه زود رسيدن و يا دير رسيدن هم بايد توضيح بدم
تو خونه خودم به هيچ عنوان حق ندارم تنها بمونم حتي روزهاي جمعه كه من تعطيلم و ايشون ميره ادره منو از خواب ناز بيدار ميكنه و ميبره خونه پدر و مادرم
حتي اگه ايشون 1 ساعت بعد من قرار باشه بياد من بايد اون 1 ساعت رو يا برم خونه خواهرم و يا بايدبرم خونه مادرم تا ايشون هم بياد اونجا و باهم برگرديم خونه
مي مي جان حالا ببين شوهر تو خوبه يا شوهر من؟ كه اينقدر در مورد شوهرت بد ميگي و حس ميكني كه همه بديهاي عالم تو وجوده ايشونه ولي من با اين اخلاقهاي شوهرم به اندازه شما دعوا و مشاجره نداشتم تو زندگيم چون مته به خشخاش نميگذارم و باهاش خيلي خوب تا ميكنم ولي يه موقعهايي هست كه من هم كم يارم و من هم باهاش دعوا ميكنم ولي اكثر مواقع كوتاه ميام
ميمي جان من هم حقوقم رو بدون كم و كاستي ميارم تو اون خونه و حقوق هامون رو ميگذاريم رو هم و بعد از اينكه قسطهامون رو كم كرديم هر چي بمونه يكم هر دو مون پول تو جيبي بر ميداريم و بقيه پس انداز ميشه و اگه نيازي بود مثلا لباسي بخريم و يا چيز ديگه از اون پول كه تو حساب همسرم هست واريز ميشه ولي كارتش رو به من هم ميده كه از حسابش برداشت كنم ولي بايد براي هر خرجم توضيح بدم
مي مي جان همين چند وقت پيش ميخواستم برم مراسم عروسيه پسر عموم اونقدر سوال پيچم كرد كه واسه چي ميخواي لباس بخري ؟مگه لباس نداري؟من هم كوتاه نيومدم ولي با دعوا هم نه بلكه با آرامش توضيح ميدادم كه يا نبايد برم و يا اگه بخوام برم بايد لباس بخرم كه در نهايت راضي شد
من به همسرم ميگم آدم مقتصد ولي يكم از نوع افراطيش
مي مي جان همسر من هم وقتي عصباني ميشه هر چي به دهنش بياد بهم ميگه ولي دست رو من بلند نميكنه
ما تقريبا يه مدتي ميشه كه باهم ميريم پيش مشاور و ايشون بعد از مدتها الان شروع كرده به آموزش ريلكسيشن و همون روشهايي كه آقاي sci بهتون گفته رو شروع كرديم بعلاوه دو تا چيز ديگه يكي اينكه :
سه مورد از كارهاي همديگه(من و همسرم)كه دوست داريم بيشتر تكرار بشه رو بنويسيم رو كاغذ و هر رو چكشون بكنيم و از همديگه بخواييم كه اين كارهارو انجام بدن و ما هم در مدت اين 1 ماه نتيجه رو ياد داشت كرده و پيش مشاور خواهيم برد
نكته دوم اينكه گفته در مورد موضوعي كه موجب دعواتون شده مذاكره كنيد و نتيجه رو نت برداشته و ببريم پيشش تا مواردي كه باعث افزايش دعوامون شده رو بهمون بگه و سعي كنيم كه اون موانع رو كاهش بديم البته مذاكره هم اصولي داره كه اگه خواستي حتما بهت ميگم تا تو هم با همسرت تمرين كني.
شاد باشي
-
RE: اين عضو قديمي دلش تنگه!!! دوستان کمک...
دنيز عزيز ممنونم که تجربياتت رو در اختيارم گذاشتي،واقعا مفيد بود:43::46:چند تا سوال ازتون داشتم که اگه دوست داشتيد جواب بديد.ميشه بهم بگيد چند ساله ازدواج کرديد؟تحصيلات شما و همسرتون چقدره؟ شغل شما و همسرتون چيه؟ شما وقتي از همسرتون ناراحتيد چطور واکنش نشون ميديد؟آخه همسر من از ناراحت شده من يا عصباني شدن من بدتر عصبي ميشه.و ديگه اينکه زماني که همسرتون ناراحت و عصبي ميشه واکنش شما چيه؟و اصلا بهترين واکنش چي ميتونه باشه؟و همينطور وقتي همسرتون اينجور مقتصده شما رو عصبي و ناراحت نميکنه؟واکنش شما چيه اون مواقع؟:303:
ممنون ميشم جواب سوالاتم رو بديد و اينکه باز هم از تجربياتتون بهم بگيد،يه نکته مثبتي که هست اينه که همسر شما و خودتون داريد ميريد پيش مشاور ولي همسر من قبول نميکنه و ميگه چه فايده داره؟هر دومون همه اينها که گفتن رو ميدونم ولي عمل نميکنيم،براي چي بريم اسرار زندگيمون رو به کسي بگيم که آخر سر ميخواد بگرده بگه شوهر شما خانم اينجوريه يا باهاش بساز يا ازش جدا شو.
-
RE: اين عضو قديمي دلش تنگه!!! دوستان کمک...
سلام مي مي عزيز
من خوشحال ميشم كه مطالبي كه ميگم به درد زندگيتون بخوره
من سه ساله كه ازدواج كردم من 32 سالمه و همسرم 6 ماه از من بزرگتره هر دو مون ليسانس هستيم و همسرم مهندسه و كارش رسميه من هم تو يه شركت خصوصي يه كاري مرتبط با رشته تحصيليم دارم
بيبن مي مي جان تو يه جاهايي موقعيت تو از من بهتره و تو يه جاهايي موقعيت من بهتر از تو
مثلا تو همسرت متعصب هست ولي حالت بيمار گونه نداره كه مثلا بگه كه تو خونه خودت حق نداري تنها بشيني درسته؟
ولي همسر من اين حق رو به خودش ميده و البته از من خواهش ميكنه كه تو خونه نمونم و هر وقت كه اون نباشه من هم نباشم خوب من هم قبول ميكنم فقط واسه اينكه استرسش كم بشه و اظطراب نداشته باشه در صورتيكه خوب منم دلم ميخواد مواقعي رو تو خونه تنها باشم و فقط برا خودم زندگي كنم ولي نميتونم ميدوني مي مي جان من قبل از ازدواج آدم كاملا خود ساخته اي بودم همه كارهاي خودم و ديگران(پدر-مادر خواهرها )رو من انجام ميدادمو خودم در كل فرد آزادي بودم امكان نداشت از ادره كه ميام خونه مستقيم برم خونه حتما سر راهم يه مغازه هايي رو ديد ميزدم و گشتي با دوستام ميزدم ويا مسافرت ميرفتم تنهايي البته نه جاهاي دور ولي بعد از ازدواج همه آزاديم ازم سلب شد به بدترين وجه ممكن طوريكه حتي شوهرم به م نميگه چطوري و با چي برم و با چي برگردم البته خيلي محترمانه ميگه
من هميشه قب از ازدواج پياده روي ميكردم ممكن بود كه از خونه تا اداره و برعكس پياده برم ولي بعد از ازدواج همسرم اوايل بهم گفت نميخوام لاغر بشي و با اين بهانه ميخواست من پياده نرم ولي وقتي مقاومت منو ديد بهم گفت دوست ندارم زياد تو خيابونا بگردي هر وقت پياده روي خواستي باهم ميريم خوب من هم اوايل يكم مشكل داشتم ولي بعدش كم كم حل شد واسم هر چند كه الان هم بعضا ناراحت ميشم ولي ديگه مثل اوايل نيستم و ناراحتيم رو بيان ميكنم با همسرم
وقتي همسرم عصباني ميشه من هم بعضي موقعها عصباني ميشم ولي اكثر اوقات چيزي نميگم و ساكت به كارام ادامه ميدم و بعد وقتي كه همسرم آروم شد ميرم و ميشينم و باهاش حرف ميزنم البته اينو هم بگم كه تو اون موقع يعني تا زمانيكه بخوام باهاش صحبت كنم هم باهاش قهر نميكنم باهاش حرف ميزنم مثلا ميگم بيا شام يا بيا بخوابيم يا چاي بخوريم ولي قهر نميكنم اصلا (چون من كلا طوري تربيت شدم كه از قهر كردن بدم مياد و دوست دارم كه حرفمو به طرفم بزنم و نميتونم بي تفاوت باشم) چون قهر باعث ميشه كه آدم بعدا نتونه كه پا پيش بگذاره و سر صحبت رو باز كنه ولي مي مي جان اگر مقصر هم نباشم معذرت خواهي به هيچ عنوان نميكنم و قانعش ميكنم كه ازم معذرت بخواد ولي در كل سعي ميكنم كه آروم باشم تو عصبانيت همسرم
ميدوني مي مي وقتي كه همسرت عصبانيه بايد اينجور فكر كني كه تو چكار كردي كه اون عصباني شده ؟كجاي كارت اشتباه بوده كه عصبانيش كرده؟چون در هر صورت زندگيه"مشترك"هستش و نميتوني بيتفاوت باشي نسبت به همسرت پس اول اينكه وقتي همسرت عصباني ميشه ببين چكار كردي كه اون عصباني شده و دوم اينكه تو اون موقع هيچ چيزي نگو و فقط به كارت برس و يه كاري نكن كه عصبي تر بشه و بعد اينكه نرو و بهش بگو كه من معذرت ميخوام يا اينكه باهاش شوخي بكني (البته مواقعي كه اون مقصره رو ميگم)بعد كه آروم شد يه چايي يا گل گاو زبون ببر بشين كنارش و باهاش به زبون خيلي منطقي و خوب حرف بزن و دركل يه سياست خاصي بايد داشته باشي تا بتوني ادامه زنگي بدي
اينو هم بگم كه من از مقتصد بودن همسرم بعضي مواقع ناراحت ميشم و بهش هم ميگم اما تو زمان مناسب نه اينكه تو هر زماني بپرم سرش و بگم كه تو خسيسي و يا از اين چيزها
آرزومند آرزوهايت
-
RE: اين عضو قديمي دلش تنگه!!! دوستان کمک...
خواهر عزيزم،
اميدوارم تمرينها رو دقيقا انجام دهيد و اگر مشكلي بود بپرسيد... تاپيك شما رو پيگيري مي كنم و تنها نيستيد!
-
RE: اين عضو قديمي دلش تنگه!!! دوستان کمک...
سلام جناب sci عزيز ممنون که پيگير تايپيک من هستيد:72:
دارم سعي ميکنم شاد باشم،فيلتر نداشته باشم و به ذهن سطحي ام خاموشي بدم.و از ذهن خواني پرهيز کنم.ولي اين مقايسه کردن اذيتم ميکنه،از اينکه همچين شوهري دارم و چرا شوهر من فلان کار رو ميکنه يا فلان کار رو نميکنه غصه ام ميگيره.خيلي دلم ميخواد مثبت فکر کنم ولي يه کم که ميشينم فکر ميکنم ميبينم شوهرمو دوست ندارم گاهي وقتها ياد کاراش که ميفتم ازش بيزار ميشم دست خودم نيست،ازش دل چرکين هستم .ببخشيد که اينو ميگم واقعا خجالت ميکشم جناب sci اينو بگم و به بزرگواريتون منو ببخشيد ولي طوري شده که حس ام نسبت به همه مردها بده،از همشون بدم مياد،ميدوني حس ميکنم مردها دو دسته هستن اولي اونهايي که ببخشيد اينو ميگم ،کمي باهاشون گرم بگيري ازت سوء استفاده ميکنن و دومي هم ميخوان سر به تن زن نباشه.حس ميکنم براي شوهرم يه کارگرم که بايد خواسته هاشو برآورده کنه،کار کردن وظيفه منه،خواسته هام بايد محدود باشه.حس ميکنم از وقتي ازدواج کردم توي قفس تنگي افتادم که دائم قلبمو فشار ميده باور کنيد اينو جدي ميگم.حس ميکنم شوهرم ازم سوءاستفاده ميکنه.اگه کسي از من نظرمو راجع به ازدواج بپرسه ميگم ميگم چيز واقعا مزخرفيه و حيف آدم ازدواج کنه ،نميخواستم اين حرفا رو بزنم ولي غرض همدردي با شما دوستان بود.
من فردا ميخوام دو روز برم ماموريت،ديروز همسرم تا 7 بعد ازظهر تو ادارشون کار داشت منم بعد از ظهر 2 ساعتي از طرف اداره کاري برام پيش اومده بود بعد از اينکه اومد دنبالم رفتيم خونه،نميدونم خسته بود يا داشت خودش رو برام لوس ميکرد ولي خوب سعي کردم به قولي کنارش باشم ،شب سر آدرس يه محل که ازم پرسيد چطور فردا که ماموريت ميخواي بري ااون محل ميخواي سر بزني ازم پرسيد خوب منم منظورش رو درست متوجه نشده بودم نگو اون يه چيز ديگه داره از من ميپرسه ولي منظورش رو بد ميرسوند و من بد متوجه ميشدم دو سه بار گفتم که اينجوريه و يهو داغ کرد و محکم زد از پشتم و برگشت گفت:ديونه رواني دو ساعته دارم بهش توضيح ميدم يه چيز ديگه تحويلم ميده!من که يهو شوکه شده بودم از اين کارش يهو از جام پريدم و سري به نشانه تاسف تکون دادم و رفتم اتاق ديگه تا نمازم رو بخونم ولي گريه امانم نميداد و فکر کنم داشت ميشنيد که من دارم گريه ميکنم بعد از نماز لباسهاي رو زمين رو مرتب کردم و سر جاشون گذاشت و اومدم تو رختخواب و جلوي تلويزيون دراز کشيدم و چراغها رو هم خاموش کردم،اون هم اومد و دراز کشيد چند دقيقه سکوت بود تا اينکه من از جام بلند شدم و رفتم طرفش در حاليکه چشمام پر از اشک بود بهش گفتم:چطور تونستي همچين کاري بکني؟چيزي نگفت و چشماشو بست،کمي اذيتش کردم و نيشگونش گرفتم گازش گرفتم و بعد گفتم:با تو ام چرا چشماتو بستي هان؟سر يه چيز مسخره ببين چيکار کرد؟چشماشو باز کرد و گفت:خوب ببخشيد،گفتم:به همين راحتي،آدم رو فحش ميدي،دست روش بلند ميکني و به قول خودت که وقتي ازت معذرت خواهي ميکنم ميگي الکي معذرت خواهي ميکني يعني اينکه ديگه تمومش کن برام مهم نيست چي ميگي تو هم همين کار رو ميکني،گفت:خوب تو هم به همون اندازه که من زدمت چندين برابرش منو زدي ديگه؟گفتم:اين با اون يکيه؟من به عمد ميزنمت يا باهات شوخي ميکنم ولي تو وقتي منو ميزني انگار ميزني تو قلبم،خوب اگه خسته اي بگو حرف نزن ديگه چرا خستگي ات رو روي من خالي ميکني گفت:آخه بابا چند بار بهت گفتم حاليت نشد بعد بهت گفتم ول کن کشش نده ولي گوش ندادي منم عصباني شدم،گفتم:خوب تو بد منظورت رو ميرسوني من الان هم منظورت رو نفهميدم،بر فرض اگه همه اينها درست هم باشه تو نبايد اين کار رو بکني،بعد گفت:بخدا ديونه ام کردي که برگشتم گفت:من؟تو از اولش هم ديونه بودي منو بهانه نکن،نگاهي بهم کرد و سکوت کرد،بهش گفتم:خوب باشه من ديونه ات کردم . ديگه بحث رو ادامه ندادم چون ديدم خسته است و بحث طولاني تر کار رو خراب تر ميکنه قضيه فيصله پيدا کرد و چند لحظه بعد کم کم خوابش برد ولي خوب از دستش ناراحتم که سر يه چيز مسخره هر کاري دوست داشته باشه ميکنه....
-
RE: اين عضو قديمي دلش تنگه!!! دوستان کمک...
ميمي جان تواصلا به شوهرت فرصت نميدي به رفتارهاش وكارهايي كه با توكرده فكر كنه تنهاش نميذاري تا تو تنهايي به اشتباه خودش پي ببره و دوباره به سمت تو برگرده .همه ادما نيازدارن به تنهايي ولي تو نميذاري شوهرت تنها باشه فكر كنه پشيمون بشه
هميشه هستي هر چيزي كه بهت بگه هر رفتاري كه باهات داشته باشه .اگه خودت جاي شوهرت بودي چه كار ميكردي با كسي كه هميشه هست جلومياد منتو ميكشه چكار ميكردي مراعاتشو ميكردي
ميمي جان با اين اخلاق ورفتاري كه داري هر كس ديگه هم جاي شوهرت بود باهات همين رفتار را ميكرد
انگار اصلا هيچي بهت بر نميخوره .معلومه تقصير خودته كه اون اين طورباهات رفتار ميكنه .شايد اگر اون با خانم ديگه اي زندگي ميكرد .مراقب رفتارش بود وبه خودش اجازه نميداد اين طور باهاش رفتار كنه
-
RE: اين عضو قديمي دلش تنگه!!! دوستان کمک...
سلام دل انگيز عزيز:72:
متوجه منظورتون نشدم،خودم هم حس ميکنم زيادي تو اينجور مواقع کنارش هستم ولي نميدونم چيکار کنم،ميدوني شوهر من اهل قهره و راحت ميتونه باهام حرف نزنه،يعني اگه چيزي بهم بربخوره و حرف نزنم اون لج ميکنه و بدتر ميکنه،حالا تو اون شرايط بالا فرض کنيد من سکوت کنم و بيام سر جام بخوابم اون هم همينطور و وبحث همينطور مسکوت بمونه صبح باهام سرسنگين خواهد بود و تازه وقت هم نبوده من ناراحتي ام رو بهش بگم،نميدونم کار درستي کردم يا نه ولي من فکر ميکنم اگه سرسنگين باهاش باشم فرقي به حالش نميکنه چون اون براي منت کشي جلو نمياد،من بايد برم طرفش،خوب منم ميگم منکه قراره برم طرفش چرا با حالت طلبکارانه نرم طرفش که بفهمه منم ناراحتم نه به منظور معذرت خواهي بلکه براي بيان دلخوري ميرم طرفش،نميدونم کارم درسته يا نه ولي حس ميکنم اگه مثلا من شب بعد از اينکه آروم شد من نرم طرفش فرداش باهام سرسنگينه و اين اونه که حق رو به خودش ميده و تازه ممکنه بد و بيراه هم بگه که چرا من سر سنگينم باهاش.نميدونم اميدوارم بهم تو اين مورد کمک کنيد منتظر نظراتتون هستم....
ميدوني خودم هم از اين رفتار خودم بدم مياد که هميشه من جلو ميرم البته نه اينکه حرفم رو هم نزنم نه ،من معمولا با حالت طلبکارانه جلو ميرم و ناراحتيم رو هم بهش ميگم ولي به قول شما وقتي پا پيش ميذارم حس ميکنم دارم کوچيک ميشم.يادمه يه بار مشاور ميگفت که اينکه کي جلو ميره مهم نيست مهم اينه که وقتي جلو رفتي اگه مقصر نبودي طرف مقابلت بفهمه اشتباه کرده و نبايد اينکار رو ميکرد....
-
RE: اين عضو قديمي دلش تنگه!!! دوستان کمک...
مي مي جان من نميگم قهر ميگم با هاش سرسنگين باش متوجه بشه تو از اين رفتاراش ناراحت ميشي بهت برميخوره
ميمي جان تو داري پيشداوري ميكني از ترس اينكه نياد طرفت سريع ميري جلو منت كشي اين كار ناشي از عدم اعتماد به نفسته
اتفاقا من فكر ميكنم اگه اون شب باهاش صحبت نميكردي بهتر بود به نظر من تو اين شرايط مردها را بايد رهاكرد فكر كنن تو تنهايي به رفتارشون به طرف مقابلشون ايا تو اجازه اين تنهايي را بهش ميدي اجازه ميدي فكر كنه و رفتارشو بازسازي كنه
خوب تواين حقو به خودت نميدي كه تو هم غرور داري بهت برميخوره اينو نميتوني به شوهرت بفهموني
ميتونستي اون شب باهاش صحبت نكني فردا اگه سرسنگين بود تواهميت نميدادي تا اينكه پشيمون بشه اگر هم پشيمون نميشه وبه قول خودت دعوا راه ميندازه اونوقت ميتوني تودليل ناراحتيتو بگي .وبگي اين رفتاراش چه قدر برات زجز آوره
من فكر ميكنم مردها زياد از اينكه زنها هميشه در دسترس باشن خوششون نمياد مردها دوست دارن زن براي خودش ارزش قايل بشه غرور داشته باشه
ميمي جان تو همش داري يك راه وروش توزندگيت پياده ميكني بدون هيچ تغييري هيچ نتيجه اي هم نگرفتي چرا راههاي ديگه را امتحان نمكيني؟
-
RE: اين عضو قديمي دلش تنگه!!! دوستان کمک...
مي مي جان سلام
عزيزم مگه بهت نگفتم مواقعي كه تو مقصر نيستي به پرو پاي شوهرت نپيچ ؟
مگه نگفتم (البته خيلي ها چندين بار تو همين تالار اين پيشنهاد رو بهت كردن) كه مواقعي كه شوهرت مقصره باهاش قهر نكن ولي باهاش شوخي هم نكن يكم جلوي خودت رو بگير و بگذار اون هم به كاري كه كرده يكم فكر كنه و ببينه كه كارايي كه ميكنه عاقبتش چيه؟
تو اصلا فرصت نميدي و هر كار كه اون ميكنه تو باز ميري و باهاش شوخي ميكني
بابا اصلا كاري به كارش نداشته باش فقط باهاش حرف بزن خيلي معمولي
مثلا بگو:شام آمادست بيا شام يا براش چايي بريز برا خودت هم ببر و بشين و بگو چاييت رو بخور
يا مثلا بگو شير ميخوري؟يا كاري رو كه فردا قراره انجام بده رو يادش بنداز ولي خيلي با لحن معمولي
مي مي جان اگر با اين روش ادامه بدي نميدونم كه زندگيت چي خواهد شد
تو انگار داري عادتش ميدي به اين وضع يعني اون بزنه و تو بري باهاش شوخي كني يكم به خودت بيا يكم اعتماد به نفس داشته باش نترس هيچي نميشه هيچي فقط محكم و قاطع باش بهش بفهمون كه از اينكه كتك بخوري تا چه حد بدت مياد و اين رو تو عمل هم نشون بده نه تو حرف
ميدوني تو تو حرف ميگي كه از كتك خوردن بدت مياد ولي تو عمل كه مياد بعد از كتك خوردن ميري سراغ شوهرت و باهاش شوخي ميكني اين اصلا درست نيست
لطف كن يه بار ديگه همون دعواتون رو كه نوشتي(سر ادرس دعواتون شد و اون تو رو زد) اونو بخون و ببين كه تو فرصت دادي كه شوهرت سمت تو بياد يا نه؟شوهرت اومد و پيشت دراز كشيد اما تو نگذاشتي كه اون يكم فكر كنه به كاري كرده بود
البته من فقط اين به ذهنم ميرسه كه شايد دليل اين رفتاراي تو اين بوده كه تو هم مقصر بودي ولي كامل برامون نمينويسي يعني حرفايي كه خودت زدي رو نقل قول نميكني كه چي گفتي و بعدا شايد فكر كردي ديدي بد گفتي و رفتي باهاش شوخي كردي كه آشتي كنه باهات والا اين رفتار تو دليل ديگه اي نداره
البته ببخش كه اينقدر باهات رك حرف زدم ولي ميخواييم يه راه چارهپيدا كنيم براي مشكلات
موفق باشي
-
RE: اين عضو قديمي دلش تنگه!!! دوستان کمک...
مي مي وقتي خودمو به جات ميذارم ميبينم اگه منم مثل تو همچين رفتارهايي داشته باشم شوهرم از شوهر تو بدتر ميشه
الان شوهر من نميتونه از گل نازكتر به من بگه
خودت مقصري:305:
-
RE: اين عضو قديمي دلش تنگه!!! دوستان کمک...
با سلام و خسته نباشید خدمت همه دوستای عزیزم
با عرض معذرت خدمت می می عزیز که از تاپیک اون دارم استفاده میکنم برای کمک گرفتن امیدوارم می می عزیز روزی که نزدیک هست برسه که تاپیک ایجاد کنی و فقط از شادی ها و رفتارهای مثبت و تغییر یافته شوهرت صحبت کنی
راستش من میخواستم از آقای Sci خواهش کنم تا اگر براشون مقدور هست و راه حلی برای مشکل من و شوهرم هم دارند راهنمایی بفرمایند. راستش چند روزیه تاپیکم برای کمک و مشاوره ایجاد کردم خواهش میکنم کمکم کنید n دوست دارم زندگی رو که این همه برای ساختنش تلاش کردم با وجود یه فرشته کوچولو تا حد امکان نگهش دارم
-
RE: اين عضو قديمي دلش تنگه!!! دوستان کمک...
ممنون عزيزان:72::43:
حتما بهش فکر ميکنم،شايد دليلي که داره اينه که من ترس دارم،چون وقتي اين موقعيت ها پيش اومده من قهر کردم و سکوت کردم همسرم عصبي شده و منو به باد کتک و فحش گرفته ترس دارم که اگه زود باهاش آشتي نکنم کار به جاهاي باريک کشيده ميشه من ميترسم از کتک خوردن از فحش و ناسزا شنيدن ميترسم،از اينکه تحقير بشم از اينکه شخصيتم خورد بشه ميترسم و چون اينا رو ديدم ترس ورم ميداره براي همينه دلم ميخواد زود آشتي کنم.بايد ياد بگيرم که وقتي مقصر نيستم دليلي نداره باهاش مثل قبل رفتار کنم بايد باهاش کمي نسبت به قبل تفاوت داشته باشم ولي قهر هم نکنم کاراي عاديم رو بکنم ولي يه نشونه يه علامتي که خوب بهم برخورده،خودم هم از اين اخلاق همسرم بدم مياد فکر کنم فکر کنم همسرم هم بدش مياد اينقدر به پرو بالش ميپيچم بايد راه درست رو در پيش بگيرم که شخصيتم و غرورم حفظ بشه و از طرفي با توجه شرايط همسرم که زود رنجه و قهر ميکنه و البته لجباز هم هست قهر نکنم و در واقع سياست رو داشته باشم که اون هم ياد بگيره ناز منو بخره،ممنون دوستان دعا کنيد بتونم ياد بگيرم که چيکار بکنم که درست ترين و بهترين کار باشه...
-
RE: اين عضو قديمي دلش تنگه!!! دوستان کمک...
ميمي جان يعني اگه تو با شوهرت سرسنگين باشي فقط به اين دليل تو را كتك ميزنه ؟
-
RE: اين عضو قديمي دلش تنگه!!! دوستان کمک...
-
RE: اين عضو قديمي دلش تنگه!!! دوستان کمک...
خواهرم،
عذر مي خوام كه دير مي نويسم...
اصلا به گفتگوهاي ذهنت توجه نكن! بهت گفتم كه اينها اثرات سندروم سي سالگي هست... اون مي خواد تو رو نسبت به همه چيز مشكوك و بد بين و نا اميد كنه! وقتي مي آد سراغت! فوري تمرين تنفس كن! و بهش بگو استپ! هيچي نگو! من شوهرم رو دوست دارم و ضمنا خودم تصميم مي گيرم!
اين كه مي گي مورد سو استفاده قرار مي گيري دقيقا مي فهمم چي مي گي! بله حق با شماست! اما اشكال هم از شماست! شما منفعل عمل مي كني و مي ترسي! از گفتگو مي ترسي و جرات نداري احساساتت رو صريح بيان كني...
يكي از مشكلات اساسي شما در گفتگوست...
كنار بقيه تمرينها،آيين گفتگو رو كه براي شميم بهاري 2 ، توضيح دادم براي شما لينك مي كنم... به شما كمك خواهد كرد
http://www.hamdardi.net/thread-16523-post-156993.html#pid156993
مثلا خطاي شما مي دوني كي اتفاق افتاد! وقتي شوهرت گفت ببخشيد و تو تشديد كردي! مي گفتي خواهش مي كنم! ديگه نكن! نه اينكه كشش بدي... اون گفته ببخشيد! حالا بيا و بگو نه نمي بخشم... اي بابا بيا ديه بده!!!
تمرينهاي قبلي رو دقيقا انجام بده و خودت رو ميون انبوه مطالب گم نكن!
آئين گفتگو رو گذاشتم كه بخوني فقط... تمرينهاش براي هفته آينده!
-
RE: اين عضو قديمي دلش تنگه!!! دوستان کمک...
جناب SCI میشه به تاپیک منم سر بزنید راهکارتون برای دوستان خیلی سازنده است اگر مقدور هست به تاپیک منم سر بزنید
-
RE: اين عضو قديمي دلش تنگه!!! دوستان کمک...
دل انگيز در جوبتون بايد بگم نه هميشه بابت اين کتک بخورم بلکه از کاري که ناراحت شده هم ممکنه ولي گاهي وقتها که من از کارش سکوت کردم و سرسنگين شدم عصبي شده و کتکم زده و بهم بعدها ميگه :من نميتونم ببينم تو ناراحت يا عصباني ميشي تو نبايد مثل من باشي وقتي سکوت ميکني يا اينجور ادا درمياري من عصبي ميشم...
و اما جناب sci عزيز با سلام و ممنون از راهنمايي تون
چشم سعي خودم رو ميکنم،بالاخره شما هم يه مرد هستيد و البته متاهل و راهکارهاي شما ميتونه بهم خيلي کمک کنه تا با همسرم درست برخورد داشته باشم.ممنون برادر گرامي...:72:
-
RE: اين عضو قديمي دلش تنگه!!! دوستان کمک...
سلام مي مي جان
چه خبر؟چكارا كردي؟
خبراي خوش داري برامون خانمي؟
-
RE: اين عضو قديمي دلش تنگه!!! دوستان کمک...
می می عزیز؛ کجایی خانومی؟
بیا بگو ببینیم چه کارهایی کردی برای حفظ کیان خانواده!:311:
شوخی کردم! بابا! نگرانت شدیم! خبری؟ چیزی؟
-
RE: اين عضو قديمي دلش تنگه!!! دوستان کمک...
دوستان سلام:72:
ممنونم که به فکرم هستيد ببخشيد نتونستم سر بزنم آخه چند روز ماموريت بودم و بعدش جابجايي اتاق کارم و کلي مکافات و آخر سر کلي کار که سرم ريخته،راستش اعصابم خيلي داغونه،تو مدت دو سال 5 بار تو اداره جابجا شدم و حالا هم يه اتاق کوچيک بهم دادن با يه آقا که يه ميز بيشتر هم جا نميشه و هر دومون با هم سر يه ميز نشستيم،ادارمون اونقدر بي فکره که فکر نميکنه يه خانم با يه آقا چطور با اين وضع کنار بياد،تو اين مدت هم بخاطر جابجايي اينترنت نداشتم،از يه طرف هم همسرم به اين موضوع حساسه و نميدونم چيکار کنم،بهم گفته حق نداري تو اتاق هم که هستي چادرت رو در بياري،امروز صبح وقتي ديد من از زير مانتو چيزي نپوشيدم (آخه هوا گرمه) بد جور عصباني شد فحش و بد وبيراه و باهام قهر کرد،خواستم بهش بفهمونم بابا هوا که گرمه منم که چادر سرمه ولي خيلي عصباني بود،راستش اينقدر تو اين مدت درگير بودم وقت نشده همه کارهاي جناب sci رو اجرا کنم،از خودم بدم مياد،تو اداره وقتي اعتراض کردم معاون برگشت بهم گفت :مدير از کارت راضي نيست بجاي اعتراض سعي کن با همکارت کنار بياي و مهذب بودن رو کنار بذاري در صورتيکه همه اينها يه ترفنده تا براي اين همکارم يه پستي بهش بدن آخه فعلا هيچ پستي نداره،راستش صبحها که بلند ميشم ميلي به اومدن به اداره ندارم از همه چي عصبي هستم،ميل ج ن س ي ام تقريبا صفر شده و اين رو همسرم هم تاثير گذاشته،دائم تو فکرم،از همسرم هم خسته ام،ميخوام يه اعترافي بکنم دوستان من بعضي وقتها به طلاق فکر ميکنم،ببخشيد اينها رو ميگم ولي خواستم دردل کنم تا يه کم آرومتر بشم....
-
RE: اين عضو قديمي دلش تنگه!!! دوستان کمک...
سلام .من عضو قدیمی نیستم ازدواج هم نکردم ولی فکر می کنم هر کسی اول در برابر روح و روان خودش مسئئوله نباید اینجوری به خودت ظلم کنی نباید فکر کنی باید بسوزی و بسازی...اخه عزیزم تو هم حق زندگی داری.طلاق انقدر هم که تو میگی ترسناک نیست و مردم فکر نمی کنند هر کی طلاق گرفت دیگه زندگی واسش تمومه.
یه بار توی این کتک خوردنات اگه اتفاقی واست بیفته هیچکس بجز خودت مسئول نیست و خودت زجر خواهی کشید.
کتاب (رازهایی درباره زندگی که هر زنی باید بداند) از دکتر باربارا دی آنجلیس رو بخون بهت کمک می کنه
-
RE: اين عضو قديمي دلش تنگه!!! دوستان کمک...
خواهرم...
توصيه هايي كه بهت كردم رو هر چه زودتر اجرا كن...
-
RE: اين عضو قديمي دلش تنگه!!! دوستان کمک...
سلام.به نظرم شما خیلی افسرده این بهتره به یک روانپزشک یا روانشناس مراجعه کنین چون تا وقتی این قدر نا امید و خسته باشین نه تنها نمیتونین هیچ قدم مثبتی بردارین بلکه فقط زجر میکشین.اول روح و روان و حتی اگه مشکل جسمی دارین جسم خودتونو مداوا کنین (حالا کاری ندارم چرا این قدر نا امید و افسرده شدین که مسلما طبق فرمایش خودتون در اثر رفتارهای همسرتونه)و در این مدت اصلا کاری به روابط خانوادگیتون و همسرتون نداشته باشین فقط سعی کنین روح و روان خودتونو آرام کنید(کاش مثلا بتونین برین خونه ی مادرتون یا یک دوست صمیمی) بعد که به یک درجه ی خوبی از تندرستی رسیدین با یک مشاور سعی در حل مشکلات خانوادگیتون کنین.
خواهر خوبم شما که تحصیل کرده و شاغل هستین نباید مثه یک زنه عصر حجر رفتار کنین چون با این روشی که در پیش گرفتین فقط سلامتیتون به خطر می افته.الان رابطه ی شما دو طرف بیمار هست.خودتون که میگین همسرتون اعتقادی به روانپزشک و روانشناس نداره پس شما بجنبین تا دیر نشده....
[color=#0000CD][b]
-
RE: اين عضو قديمي دلش تنگه!!! دوستان کمک...
خسته ام از خودم ،از زندگيم.از همه بدم مياد،از خودم،از زندگيم،از جامعه اي که توش زندگي ميکنم.انگاري زورکي زنده ام.از اينکه ميام ادارمون متنفرم.حالم از همه کسايي که ميبينمشون به هم ميخوره.دلم ميخواد اونقدر قدرت داشتم که همسرمو ،رئيسمو،بعضي از آدمها رو خفه ميکردم.کاش ميشد کار رو يکسره کرد تا هم شما و هم من از خودم راحت بشم،فقط تو حکمت کار خدا موندم...
-
RE: اين عضو قديمي دلش تنگه!!! دوستان کمک...
خسته شدم ،کارم فقط شده گريه،و تو سر خودم زدن،به قول شوهرم خيلي وقته که ديگه نميخندم،بي حوصله ام و هيچي برام جذابيت نداره،واقعا مردم،کاش ميشد دلمو بزنم به دريا و از اينجا برم،حرف مردم برام مهم نبود و ديگه لازم نبود اين زندگي رو تحمل کنم،خيلي داغونم شايد ديگه هيچ وقت به تالار سر نزنم،نميدونم حس ميکنم کار من به بن بست رسيده و الکي دارم شما رو زجر ميدم و وناراحتتون ميکنم،باور کنيد نميخواستم اينجور بشه،اصلا نميدونم چي درسته چي غلط،منوببخشيد...
-
RE: اين عضو قديمي دلش تنگه!!! دوستان کمک...
نقل قول:
نوشته اصلی توسط فرشته مهربان
مي مي عزیز
نو.ع نگرش شما و بی توجهی به راهنمائیها و ساز خود را زدن ، باعث میشه کسی رغبت به شرکت در تاپیکت نداشته باشه .
شما روند سازگاری منفی را در پیش گرفته و در پیله ترس ، خود را حبس کرده ای و حاضر هم نیستی از آن بیرون بیایی . و این روند را ترجیح می دهی و فقط هر از گاهی گوشی را برای ناله کردن که اینم روز به روز تتمه عزت نفست را از بین میبره می خواهی .
تا زمانی که افراد کتک خور هستند ، کتک زنها مشتری دارند و مشتاق هستند برای کتک زدن ( مثل است ) . یعنی روش و نگرش و عملکرد خود شما به همسرتون جرأت و جسارت بیشتر برای این رفتارها را مید هد ، اگر چه به مرور از این ذلت در شما خسته خواهد شد و انگیزه و علاقه به شما و زندگی با شما را از دست خواهد داد ، و آنوقت است که اون شما را طلاق خواهد داد . مطمئن باشید .
امیدوارم به خود آیی و در پی تغییر باشی و مسئله خود را خوب درک کنی . در همین تاپیک برگردی و پستها را خوب بخوانی و بخواهی که بفهمی وضعیت را .
موفق باشی
.
-
RE: اين عضو قديمي دلش تنگه!!! دوستان کمک...
فرشته مهربان حرف شما متين
خواهشا بگيد چيکار کنم؟جناب sci راه حل دادن به نوبه راه حلهاي خوبيه،شما همه منو ترسو ميدونيد ولي خواهشا بگيد چيکار کنم،جراتمندي من مساوي کتک خوردن،مساوي طلاق.نميدونم شايد حق داريد ولي من باور کنيد فکرم کار نميکنه،شايد مشکل از خودمه،جناب sci کاش شما هم بوديدفمن ديگه خسته شدم،بريدم،از اينهمه کش و قوس بي خودي،از اينهمه تنش و استرس و نگراني...
دوستان ميدونيد حس ميکنم توي باتلاقم و دارم بيشتر و بيشتر غرق ميشم
تو رو خدا به حق اين روز عزيز دعام کنيد بخدا خيلي محتاجم،دعام کنيد تو زندگيم فرجي بشه...
-
RE: اين عضو قديمي دلش تنگه!!! دوستان کمک...
خواهر عزيزم...
چرا ؟ چي شده؟ نكنه دنيا به آخر رسيده به ما چيزي نگفتن؟؟ ما نبوديم اينجا خبري شده؟
دقيقا احساست درسته، توي باتلاقي! به هيچ وجه من اين احساست رو انكار نمي كنم چون اونقدر درست و دقيق گفتي كه واقعا حد نداره! حالا هم مي توني منتظر بشي تا غرق شي! زياد طول نمي كشه... هر چي بيشتر دست و پا بزني،سريعتر تو مي ري... اگر هم آروم باشي... آروم مي ري... ولي در هر دو صورت مي ري غرق مي شي خواهرم! نگران نباش! مي دوني چرا!؟ چون خودت دوست داري كه تو باتلاق باشي... چون اگر دوست داشته باشي در عرض چند لحظه مياي بيرون! دارم داد مي زنم اونجا كه هستي باتلاق نيست! آبش گل شده! حتي لجنزار هم نيست! بازم تو كار خودت رو مي كني و مي گي باتلاقه... دست منم كه نمي گيري!
خواهرم... با دعاي من كه هيچي... با دعاي هيچ كسي تو از اين باتلاق خودت بيرون نمي اي مگر اينكه بخواي!!!
پس به خودت بيا!!!مي خواي چي كار كني؟؟ تكليفات رو چرا انجام ندادي؟
تو قرار بود نسبت به وضعيت جسماني خودت و دوره سني كه هستي توش كاملا واقف بشي و نذاري روي تو تاثير داشته باشه... خواهر عزيزم! عملا خيلي از مشكلاتي كه داري به دليل همين دو مورد بالاست...
يه سوالي ازت دارم!؟ سريع بهم جوابشو رو بده... قرص آهن مي خوري؟ حالت ضعف داري؟
-
RE: اين عضو قديمي دلش تنگه!!! دوستان کمک...
سلام جناب sci
منو ببخش،هم از شما و هم از همه دوستان معذرت ميخوام،بخدا دست خودم نيست پاک نا اميد شدم از اينکه تو محل کارم يا تو زندگي زناشوييم اونطور که انتظار دارم نشده عصبي هستم،ببخشيد ديروز جواب ندادم بخاطر چند دليل ،اول اينکه تو خونه دسترسي به اينترنت ندارم و دليلش هم خوب معلومه همسرم نميذاره،دوم اينکه اعصابم خورد بود و احتياج به استراحت داشتم و با خانوادم رفته بوديم تو دل طبيعت و هر چي انرژي بود تخليه شد البته بماند همسرم طبق معمول با اين حساسيت بازي هاش يه چيزهايي ميگفت که ناراحتم کنه و حس کنم به من يا خانوادم داره غد بازي درمياره.
و اما جناب sci با عرض پوزش از بابت تاخير تو جوابم بايد خدمتتون بگم نه من قرص آهن مصرف نميکنم البته هر از چندي ميخورم،احساس ضعف ندارم و البته کم خوني ندارم.
خيلي حرفها دارم ولي چون هر چي فکر ميکنم بوي نا اميدي و منفي بودن داره پس بهتره هيچي نگم چون مطمئنا همش تکراريه،برادر عزيز ممنون که داريد سعي ميکنيد منو از اين وضعيتي که هستم نجات بديد...
-
RE: اين عضو قديمي دلش تنگه!!! دوستان کمک...
خواهرم،
- مي شه شما يك بار ديگه پست 37 رو مرور كنيد و بهم بگيد چه كارهايي كرديد؟
- مي خوام بهت بگم مصرف قرص جوشان آهن رو شروع كني... فعلا هر روز يك قرص،بعد از شام قبل از خواب/ اگر جوشان پيدا نكرديد قرصهايي نظير ففول رو مي تونيد مصرف كنيد
-
RE: اين عضو قديمي دلش تنگه!!! دوستان کمک...
مي مي جان بيا اينجا براي ما دردل كن حداقلش اينه كه سبك ميشي مي مي جان بچه ها به حرفات گوش ميدن وتنهات نميذارن گلم :72:
-
RE: اين عضو قديمي دلش تنگه!!! دوستان کمک...
سلام مي مي عزيز :46:
اين فقط خودتونيد كه مي تونيد به خودتون كمك كنين. چرا به راهنمايي هاي دوستان خوب تالار عمل نمي كنين؟؟
-
RE: اين عضو قديمي دلش تنگه!!! دوستان کمک...
سلام مي مي جون
غيبتت طولاني بود؟
چكار داري ميكني دختر با خودت؟
جرا اينقدر سخت ميگيري آخه؟
ببين مي مي جان تو يا بايد طلاق بگيري و يا اينكه اگه دنبال طلاق نيستي بايد وضعيت زندگيت و روش زندگيت رو عوض كني نبايد پيش شوهرت اخم كني قيافه بگيري منفي باشي بي انرژي باشي خوب با اين وضعيتي كه ميگي و از تصوراتي كه من خودم از تو دارم خيلي برام سخته كه با تو زندگي كنم چون تو منفي هستي چون كسل و بي حال هستي
در صورتيكه مردها همش دنبال اين هستن كه وقتي ميان خونه همسرشون حتي اگه خسته هم باشه بهشون انرژي بده
ولي ماها كلا هنر زندگي كردن رو بلد نيستيم كه هيچ به حرف اين و اون هم گوش نميديم و مدام ميگيم كه:
خوب شما به من بگيد كه چكار كنم؟
خوب عزيزم مي مي جان اين هم توصيه هاي خوب از طرف بچه هاي تالار بهت شده چرا اجراشون نميكني؟ چرا فقط ميخواهي بنالي از زندگيت
ما ميدونيم كه شما(تو و همسرت) زندگي خوبي نداريد اينو ميدونيم ولي تو خودت انگار دلت نميخواد به خودت و همسرت كمك كني
عزيز من تو اگه قبول كني كه هر دو تا تون ضعف داريد تو زندگيتون راحت تر ميتوني تغييرات مثبت ايجاد كني تو زندگيتخودت يه مدت كوتاهي بود كه ميگفتي كه همسرت عوض شده بود ميدوني چرا؟چون تو تغيير كرده بودي و همسرت مثل آيينه عمل ميكنه و هر رفتار خوبي رو كه در تو ميبينه فوري انعكاس ميده و بر عكس
راستي مي مي جان متولد چه ماهي هستي و همسرتون متولد چه ماهي هست
لطفا بهم جواب بده
خدانگهدار
-
RE: اين عضو قديمي دلش تنگه!!! دوستان کمک...
ممنون دنيز عزيز
ببخشيد دير ميام سر ميزنم يه کم سرم تو اداره شلوغه
من متولد بهمن و همسرم تير ماهيه،هر دو مون واقعا همه خصلت ماه مربوطه رو داريم....