-
RE: شوهرم با خونوادش همدست شدند
ببین عزیزم خانواده شوهر من هم اهل رفت و آمد نیستن این خصوصیت به شوهر من هم منتقل شده و با هیچکس رفت و آمد نداره یکی از چیزهایی که برات مثال بزنم اینه که مثلا پدر شوهرم عیدها میگه ما میریم مسافرت که کسی نیاد خونشون. اما من باز تونستم باهاشون ارتباط برقرار کنم. اصلا شما ارتباط هم برقرار نکن ولی دوستشون داشته باش یکطرفه حداقل یکجوری نشون بده که خانواده همسرتو دوست داری شوهرت خیالش راحت شه. همین! اتفاقا آدمهایی که کمتر با دیگران ارتباط دارن آدمهای احساسی تری هستن و بخاطر همین حساسیتهاشون هم مدام از دست این و اون ناراحت میشن پس شما راحتتر میتونین خودتونو تو دلشون جا کنید.
-
RE: شوهرم با خونوادش همدست شدند
شاپرک
توکه اصلا" حرف هیچ کی گوش نمیکنی هیجانی برخورد می کنی
ولی این جنگی که راه انداختی متاسفانه یه مدت کوتاه جواب میده به قول خودت پولاشو میده تو جمع کنی .فقط با تو میره پیش خانوادش ولی نهایتا" از دو حال نتیجش خارج نیست
1 بعد یه مدت کوتاه ازین وضع خسته میشه قاطی میکنه میزنه به تیپ تارت بدتر از قبل و بیشتر میچسبه به خانوادش اون موقع میشه تاپیکی که خانوادش همسرم ازم گرفتن
2 یا سکوت میکنه و میشه خیلی عذر میخوام یه مرد توسری خور که به ظاهر اولش قشنگه ولی بعید بدونم بعد مدتی خوشحال باشی ازین وضع چون من که به همچین مردی نمیتونم تکیه کنم شمارو نمیدونم؟؟؟!!!![color=#FF0000]
خلاصه این ره که میروی به ترکستان است (امیدوارم حرفام ناراحتت نکنه)
-
RE: شوهرم با خونوادش همدست شدند
خب باشه به حرفاتون گوش میدم اصلا تا الانم به طور کل گوش دادم چون میخاستم برم و ولش کنم
چرا اقای sci چیزی نمیگن خب چیکار کنم دیشب سر هیچی هیچی به من میگه یه روز از خونه پرتت میکنم بیرون ولی من اصلا چیزی نگفتم با اینکه بازم دلم شکست گفته بودم موندن من تو این وضعیتت پرو ترش میکنه .من خیلی هم باهاش خوب بودم فکر میکنه من چسبیدم بهش و کسی جز اون نمیتونه منو نگه داره
-
RE: شوهرم با خونوادش همدست شدند
پست بی دل رو خوندی عزیزم؟
عمل کردی بهش؟
-
RE: شوهرم با خونوادش همدست شدند
شوهرم میره میاد بابامو فحش میده خاهرامو فحش میده میگه حالم ازت بهم میخوره هرچی بهتر میشم بدتر میشه
خدا از من بدبخت تر افریدی؟
-
RE: شوهرم با خونوادش همدست شدند
شاپرک جون مگه نگفتی شرطاتو قبول کرده پس الان چی شده؟ میاد خونتون ؟
من متوجه نشدم که یک دفعه چی شد؟
-
RE: شوهرم با خونوادش همدست شدند
شرطامو قبول کرده اما در ظاهر من مطمئنم که بازم میره پیش خانوادش
دیگه برام مهم نیست چون کاری نمیتونم بکنم
از حرفاش میفهمم چند روز پیش بهم گفت یکی از دوستاش با خانومش دوست داره بیاد خونمون منم گفتم خب بگو بیاد من رفت و امدو دوست دارم گفت باشه میگم ولی دیشب از بیرون که اومد گفت بیخیال میخان بیان شام بخورن برن نمیخاد دعوتشون کنیم دقیقا حرفای خاهرش وقتی بهش گفتم حرفای خانوادتو میزنی از خجالتش خندش گرفت
حالا هم اصلا وضعیت درستی نداریم بهم میگه دیگه نمیخامت خودتون قضاوت کنید
-
RE: شوهرم با خونوادش همدست شدند
خوب از چی ناراحته؟دلیل کارا و برخورداشو نمیدونی؟
ناراحت نباش تو دعوا که حلوا پخش نمیکنن.
حالا تو شرایط عصبانیت یک چیزی گفته.
-
RE: شوهرم با خونوادش همدست شدند
عزیزم اگه میخوای به قولهایی که داده عمل کنه اولین کسی که باید قولهاشو باور کنه شمایید. اگه شما باور نکنید دیگه چه ارزشی داره که قول بده؟! قول داده اما یکسری خصوصیات درونش هست که ممکنه یک کوچولو قولهاشو بشکنه . اونوقت نباید مثلا شما بهش یاد آوری کنید که حرف خواهرتو میزنی؟ این خودش اولین قدم برای دشمنی شما با خانواده ایشونه. به هیچ وجه اگر کار اشتباهی کرد بهش نگید مثل مامانت مثل بابات مثل خواهرت و... به هیچ وجه
اینطوری دوباره میشه همون آش و کاسه. اما شما که میگید من خیلی هم خانواده شوهرمو دوست داشتم. این خلافشو ثابت میکنه. چون اگه آدم یکیرو دوست داشته باشه خوبیهاشو مثال میزنه. مگه میشه یک نفر هیچ خوبی نداشته باشه؟ اگه یکی مردم گریزه و مهمون دوست نداره بجاش ممکنه مثلا خیلی کاردون باشه و خیلی خصوصیات دیگه. بجای تذکر به بدیهاش خوبیهاشو تذکر بدید. تا اونها رو پر رنگ کنه.
اگر به فامیلهاتون بدو بیراه گفت. فکر کنید نشنیدید. بعد از اینکه عصبانیتش تموم شد. اصلا یادآوری نکنید که چی گفته . فقط بگید از تو انتظار نداشتم و حرفهات منو شک کرد. مخصوصا که توی این مدت قول داده بودی و خیلی عوض شدی و من انتظار دارم روز بروز با هم بهتر بشیم و مشکلاتمونو برطرف کنیم. بهش بگین هر مشکلی راه حلی داره و راه حلش هم بد و بیراه گفتن به آدمهای دیگه نیست. اگر من کار اشتباهی کردم به من بگید و کس دیگه ای هم مقصر نیست.
[color=#00BFFF]به هر صورت این شما هستید که تصمیم گیرنده اید اگر قصد دارید که اوضاع رو روبراه کنید. کمی محبت چاشنی قضاوت هاتون کنید و حتی به عصبانیتش هم با محبت نگاه کنید اونوقت حداقل کنترل اوضاع دست شماست.
-
RE: شوهرم با خونوادش همدست شدند
سلام ببین حساسیتتو درک می کنم ولی بدون و مطمئن باشه که همسرت مرد خوبیه که به خانواده اش اهمیت می ده و خانواده دوسته پس تو هم با سیاست زنونه می تونی اونو به سمت خودت جذب کنی همسرت میره سراغ خانواده اش چون از طرف اونا تایید میشه ولی تو همش داری رفتاراش رو رد می کنی متاسفانه شما دستت رو درست گذاشتی روی حساسترین و مهمترین نکته مردت به نام پدر و مادر که برای مردها و چه بسا ما زنها خیلی خیلی مهمه دختر به خودت بیا
تو چند وقت اصلا به این موضوع نه فکر کن و نه گیر بده و سعی کن برای خودت یه سرگرمی جور کنی
خودت همش داری میگی می دونم که بازم میره سراغ خانوادش
وقتی تو فکرت اینه تمام انرژی و فکرت اینه چه توقعی داری اونم این تو سرش نباشه
من یه مدت حساس شده بودم به تلفن هایی که همسرم به خانواده اش می زد هی حرص می خوردم و هی دعوا و مرافه بود خونمون با هر تلفن همسرم اضطراب می گرفتم و یه چیز و بهونه می کردم واسه دعوا(اینو یگم خانواده همسرم عادت دارند زیاد به همسرم زنگ می زنند و یا بر عکس)بعد یه مدت به پیشنهاد دوستان خوبم تو تالار خودم این مسئله رو یعنی زنگ زدن رو گردن گرفتم هر روز صبح بهشون زنگ می زنم و اونا هم الان دیگه بیشتر به من یا خونمون زنگ می زنند در حالی که قبلا فقط به پسرشون زنگ می زدنند نمی گم خوب خوب شدم ولی خوب خدا رو شکر حساسیتم کمتر شده
بی دل حرفای رک و خوبی بهت زده مقابلش موضع نگیر بهش عمل کن
یه کم با خودت خلوت کن و سعی کن ببینی بدی های خودتو قبل از بدی های همسرت
یادت باشه ما خودمونو راحتتر می تونیم تغییر بدیم تا همسرمون
موفق باشی
-
RE: شوهرم با خونوادش همدست شدند
نقل قول:
نوشته اصلی توسط شاپرک جون
خب باشه به حرفاتون گوش میدم اصلا تا الانم به طور کل گوش دادم چون میخاستم برم و ولش کنم
چرا اقای sci چیزی نمیگن خب چیکار کنم دیشب سر هیچی هیچی به من میگه یه روز از خونه پرتت میکنم بیرون ولی من اصلا چیزی نگفتم با اینکه بازم دلم شکست گفته بودم موندن من تو این وضعیتت پرو ترش میکنه .من خیلی هم باهاش خوب بودم فکر میکنه من چسبیدم بهش و کسی جز اون نمیتونه منو نگه داره
سلام خواهر خوبم
يك لحظه افكار منفي رو خاموش كن! آره.. بهشون بگو هيسسسس! بسه ديگه!!!!
فكر تو رو آزرده كرده و آرامشت رو ازت گرفته...
من احساس مي كنم اونقدر ذهنت از فكر آشفته شده كه نمي توني خوب گوش بدي...
تو شوهرت رو كه مي توني عشقت صداش كني در حال حاضر در مقابل خودت دشمنت مي بيني... عنوان تاپيكت رو نگاه كن!! شوهرم با خانواده اش همدست شدند!؟! براي چي؟؟ براي كشتنت؟؟ براي چي؟؟
لازمه اينكه بتوني وضعيت كنوني رو كنترل كني چند تا مهم هست:
1. تصميم قطعي براي ادامه زندگي ( هم دلت بخواد... دوست داشته باشي زندگيت رو و هم اين تصميم يك نتيجه گيري منطقي باشه
2. خوب گوش بدي... هدف از اين نوشته ها، نه دفاعه... نه نصيحت.. نه سخنراني! فقط گرفتن نتيجه است...
3. خوب عمل كني.. وقتي آرامش كافي رو نداشته باشي ( كه البته به دست مي آري) نمي توني خوب عمل كني... تصميمات شتاب زده مي گيريد ( هر دوي شما) هم شما و هم شوهرتون!!
در صورتيكه تصميمت مثبت بود بهم بگو... تا با استفاده از تجربيات ديگران يك خط مشخص رو تا حصول نتيجه شروع و دنبال كنيم...
پستهاي قبلي رو بخون... با آرامش خانوم! نه با اين اعصاب به هم ريخته...
در صورتيكه تصميم گرفتي به بهبود وضعيت.. مي خوام تيتر وار بنويسي مشكلت در حال حاضر چيه؟ با هم مشكلات رو شناسايي كنيم... موانع خوشبختي تو كجان كه نمي زارن رنگ سعادت رو ببيني؟؟ كليات بهمراه مثال
بي شك تنها نيستيد!
-
RE: شوهرم با خونوادش همدست شدند
تمام مشکل من اینه که شوهرم خیلی دروغ میگه خیلی منو میپیچونه میدونه خانوادش چقد ظلم کردند بازم به حرفاشون گوش میده هنوز استقلال نداره خیلی دروغگووووووووووووو هستش
مثلا امروز رفتم پیشش وایسادم جلو در خونمون بعد گفت برو بالا من میخام برم باشگاه وقتی رفتم از پنجره دیدم رفت خونه باباش
میدونید چیه همه زنا باید بسوزن و بسازن
منم میخام بسوزم و بسازم ولی از همینجا دعا میکنم خدایا هیچوقت ظلمای شوهرمو نبخش:323
-
RE: شوهرم با خونوادش همدست شدند
دختر خوب خیلی داری سخت میگیری به خدا. آخه این کجاش ظلم هست؟ رفته خونه باباش، خیانت که نکرده بهت! اگرم میبینی که بهت نگفته حتما دیده تو ناراحت میشی و دوباره گیر میدی بهش که بدون من حق رفتن به اونجا رو نداری به خودش گفته نگم بهش بهتره.
به نظر من هروقت رفت خونه خانوادش، وقتی برگشت به خونه خیلی با خشروی بهش بگو خوب بودن همه؟ مادر پدرت حالشون خوب بود، چقدر دلم میخواد ببینمشون!! درسته که دلت نمیخواد ببینیشن، اما همین جمله بهش نشون میده که حساس نیستی رو رفتنش به اونجا و دیگه هر وقت رفت بهت میگه.
-
RE: شوهرم با خونوادش همدست شدند
اول صبر كن! يك دم عميق! حالا بازدم آرام و محكم ....آرام باش خواهرم! هيچ اتفاقي نيوفتاده... يه خورده زندگي بهت سخت گرفته!!!! مي دوني قديمي ها مي گفتن طرف چند تا پيرهن بيشتر پاره كرده... اين همون داستانه! نمي گفتن طرف چند تا مهموني بيشتر رفته كه... پس آروم باش و تو رو خدا شنونده باش! 30 ثانيه!
خواهر خوبم
كي گفته شما بايد بسوزي و بسازي؟! چه خبر شده مگه؟ چرا همه زنها بايد بسوزن و بسازن...
ببين وقتي يه دفعه چشمات رو باز مي كني و مي بيني وسط كوره گير افتادي/ مثل گل سفالگري/ سعي كن پخته بياي بيرون... چون همه سوختن رو بلدن! سوختن كه كاري نداره!!!!
همه بلدن وقتي دعوا مي شه داد بزنن!!! همه بلدن حرفهاي بد به هم بزنن... فكر مي كني كاري داره؟
چرا جواب پست من رو نگذاشتي؟ يه جواب درست و منطقي؟ چرا اينقدر اعصابت رو به هم مي ريزي؟ از جون خودت چي مي خواي؟ اصلا شوهرت دروغگو... ظالم! جلاد! قاتل! جنايت كار!
هر چيزي يه راه حلي داره... شرايط بدي كه داري رو درك مي كنم... احساست واقعا وحشتناكه!
سعي كن يه كمي اعصابت رو اروم كني و جواب سوالاي پست قبلي رو برام بنويسي...
بعدش.. يه چيز ديگه! مي خوام هر چي كه مي توني تو يك پست بنويسي درد دل كني! هر چقدر كه طولاني بشه مي خونم... بنويس فقط!
-
RE: شوهرم با خونوادش همدست شدند
... ببین عزیزم شما کنترلت از دستت در رفته حالا دیگه اصلا قضیه شوهرت نیست. قضیه شمایید. شما باید خودتون رو از این فکرها نجات بدید. آرامش شما فقط توی دستهای شماست. یک مثال کوچیک میزنم. من یک مدت خیلی به اینکه دو تا دندونهام روی هم رفته فکر میکردم طوری شده بود که لثه هامو دندونها مرتب تیر میکشید. بعد از یک مدت فهمیدم همش بخاطر فکر خودمه و فکرمو روی یک کار مفید چرخوندم. یکی از کارهایی که میکنم اینه که داستان مینویسم وقتهایی که توی اوج داستان نوشتن و فرستادنش برای مسابقه و ... هستم اصلا یادم میره که چی دور و برم میگذره. مردها هم که هر چی زنشون روی یک خصوصیت حساس باشن بیشتر اونکارو انجام میدن. من هم جای شوهر شما بودم یواشکی میرفتم خونه بابام به دو علت:
۱- شوهرتون دوستتون داره و دلش نمیخواد شما دوباره ناراحت و عصبانی بشید پس ترجیح میده که به شما نگه و هر دو را با هم داشته باشه.( چون میدونه شما میگید نه)
۲- پدر و مادرشو هم دوست داره و حالا چه خوب چه بد( که به نظر من خیلی هم میتونه خوب باشه.) میخواد ارتباطشو حفظ کنه.
پس اینکه یواشکی رفته تقصیر شماست. شما با حساسیتهاتون اونو به اینجا کشوندید. پس آروم باشید. یکخورده از بالا قضیه رو ببینید. از خودتون فاصله بگیرید.
اگر یک موقع احساس کردید که جلوی شما میخواد یواشکی بره بهتره پیش قدم بشید و بهش بگید بد نیست یکسری بری خونه مادرت اینها و اصلا به روش نیارید که قبلا یواشکی رفته. بگذارید کم کم عادت کنه که شما صلاحشو میخواین وقصد ندارید ارتباطش را با خانوادش قطع کنید.
-
RE: شوهرم با خونوادش همدست شدند
اقای sci در جواب سوالای خوبتون باید بگم اونا با هم همدست شدند تا من ارامش نداشته باشم تا مثلا سواری نخورم تا زندگیمون طوری شه که اونا بخان(عین گدا زندگی کنم فقط پول جمع کنم اصلا خرج نکنم . صدام در نیاد ) هرچی میگم عین حقیقته اونا زندگی میکنن تا کار کنن ولی من میخام کار کنم تا زندگی کنم ...خدا شاهده میخام واسه زندگیم تلاش کنم چون میدونم بعد طلاق تنها میشم البته به قول دوستان همین الانم تنهام
باید بگم شما خیلی خوبید که میخاید پای درد دل من بنشینید ولی همه حرفام درد دل درست و خوب و بد بودنشو نمیخام
نمیدونم از کجا شرو کنم راستش من تو هیچی شانس نداشتم وقتی نامزد کردم 10 کیلو لاغر کردم چون همه چیزو تو دلم ریختم گفتم شاید با محبت به نامزدم تمام این دخالتای بیجای مادر و خاهرش کم شه واسه من هیچ جشن نامزدی نگرفتن واسه عروسی هم یک قدم هم برنداشتن اما واسه جاریم بهترین جشنو گرفتن سرتاپاشو طلا کردند خدا شاهده یک بار هم به خانواده شوهرم بی احترامی نکردم نمیخام بگین شاید اون عروسشون بهتر بوده چون جاریم با پنبه سرشونو بریده
از همون اول نه خانواده من نه خانواده شوهرم راضی به ازدواج ما نبودن
جشن نامزدی جاریم که شددددددددددد وای خدایا چقد من عذاب دیدم چقدددددددددد
کلی فرق گذاشته بودند تمام کارها طبق خاسته جاریم اجرا میشد
میدونید چرا من میسوختم چون من باید سر کوچکترین چیزها به شوهرم التماس میکردم ولی جاریم با یک اشاره همه چیز در خدمتش بود
خلاصه من از این همه فرق گذشتم چون فکر میکردم طلا و جشن و ........ مهم نیستند مهم عشق من و شوهرمه که برای سوزوندنشون کافیه نمیخاستم شوهرم سرتاپامو طلا کنه ولی محلم نده نمیخاستم خانوادش برام جشن بگیرن ولی شوهرم تابع اونا باشه
از همه حرفاشون دخالتاشون فرق گذاشتناشون گذشتم چون گفتم شوهرم برام کافیه ولی دیدم نه بابا من دارم شبیه خر میشم چون این همه مدت اختیار تمام زندگیم دست خانوادش و همه دارن به من میخندن .نگید نه چون با چشمم دیدم
نه اونجور احترامی دیدم که لایقش بودم نه اونجور عشق از طرف شوهرم به این میگن سوختن و ساختن چون من هیچ اختیاری ندارم فقط بگید میشه درستش کنم؟حاظرم صبری که واسه من محاله رو داشته باشم ولی بدونم تا کی حداکثر تا کی میتونم رنگ خوشبختی رو ببینم اخه چراااااااااااااااااا من فقط ازش عشق خاستم
حتی حاظرم فکر کنم شوهرم پسرمه تا بتونم مثل بچه زندگی رو بهش یاد بدم تا مستقل شه
وقتی میبینم شوهر من که حتی خودش بدیهای خانوادشو قبول داره ولی عین خیالش نیستتتتتتتتتتتتت دوست داشتن کجاست ؟من میمیرم وقتی صبحا میره شبا میاد هیچی براش مهم نیست خودشو زده به بیخیالی که هرچی بادا باد
من کجای زندگیشم چون با من ازدواج کرده یعنی تموم ؟دیگه تو زندگی نباید کاری کنه؟
کاش یه ادم عاقل زندگی کردنو بهش یاد میداد
فقط خدارو دارم ولی فکر کنم از بس بنده بدی بودم به من نگاه نمیکنه
احساس میکنم همه مردا یه جورن اگه خوبن یه بدی دیگه دارن به نظرم ما زناییم که باید طرز برخورد با اونا رو بلد باشیم ولی چرا مازنا چرا اونا نمیخان یاد بگیرن چطور برخورد کنن الانم کلی ناراحتم چون میبینم این همه نادیده گرفتم این همه بدی رو ولی واسه کسی که هیچی نمیفهمه رنگ لباسشم خانوادش باید تعیین کنند
-
RE: شوهرم با خونوادش همدست شدند
از صب رفته بیرون هنوزم نیومده تقصیر منه؟بازم کوتاه بیام اصلا به درک که میره خونه باباش ولی تا کی ؟
منو به مرگ میگیره تا......
چرا زنا انقد بدبختند
اگه تغییری تو رفتاراش نمیشد مهم نبود بره پیش مامان باباش اما به کل داره زندگیرو خراب میکنه
-
RE: شوهرم با خونوادش همدست شدند
خواهر عزیزم
خوب گوش کنید.. سعی می کنیم با همفکری و کمک هم مشکلات شما را یکی یکی حل کنیم... نه یک دفعه!
اگر حل شد که خدا رو شکر می کنیم و شیرینیش رو می خوریم که بهترینش اونه که بیای و بگی داره اوضاع اروم شده...
اگر حل نشد چیزی رو از دست ندادیم... به این آقا می گید خدا نگهدار! برو و بچسب به خانواده محترمت! مرد زندگی نیستی!
احساست رو درک می کنم و می دونم هنوز چیزی ننوشتی.... چون اگر بخوای بنویسی داستان غم انگیزی هست هر گوشه اش... راستش شاید از روز اول اشتباه کردی... از همون زمانی که 10 کیلو لاغر کردی! چون همه غم و غصه رو ریختی تو دلت!
چقدر ناراحت کننده بوده که متوجه تمایزاتی بین خودت و جاری ات شدی/ به نظر من شما با یک خانواده کاملا غیر قابل پیش بینی مواجه هستی که دارای پایداری احساسی نیستند و شاید گاها توقعاتی بیش از اندازه هم دارند
در بعضی مواقع به دلیل مشکلات فرهنگی که گاهی از فقر فرهنگی هم بی نشان نیست کارهایی می کنند که شما نمی پسندی...
فرقی که می گذارند و شما احساس کردی کاملا واقعی است! کسی کتمان نمی کنه...و باید بگم در وهله اول تمام اینها مهم هستند... جشن، طلا، عروسی، هر چیزی که نشان دهنده ارزش ما هست و می تونه به کسی احساس خوبی بده مهمه...
به نظرم باید یه کمی برای دیدن رنگ خوشبختی صبور باشی... و گوش کنی و صبر کنی تا بتونیم مقدار کمی تغییر بوجود بیاریم... اگر بتونیم تا حدود 40 درصد تغییر ایجاد کنیم بسیار خوبه!
لازم نیست ایشون بچه شما باشه! شوهرته! شوهرت هم خواهد بود... شما شاید ازش عشق انتظار داشتی اما ازش عشق نخواستی!!! شاید ازش هیچ چیزی نخواستی! و این موجب شده که بسیار احساس بدی داشته باشه...
شما چرا فکر می کنی بنده بدی بودی!؟ به هیچ وجه در رابطه با خدا اینطور قضاوت نکن... خدا می برتت لب پرتگاه... اما درست وقتی می خوای بیفتی... دستات رو می گیره!
اما جمله آخر شما... خب آره! تو این وضعیتی که هستی فعلا باید همین رو بگی تا خلافش ثابت بشه... اما معمولا تو خیلی از مسائل یک خانوم می تونه نقش مفید تری داشته باشه... و مهمتر اینکه فعلا شما شنونده هستید و چه بهتر خواهد بود که برای حل مشکل به همراه همسرتون مشاوره حضوری برید که البته شاید الان قبول نکنه!
*************************
خواهر خوبم!
اول می خوام بدونم آیا صورت مسئله و موانع خوشبختی شما رو درست رو کاغذم نوشتم یا نه؟
-شوهرت به دلائلی یا بدون دلیل (که مهم نیست) به خانواده اش گرایش داره و عملا کارهاش و عملهاش به نوعی تحت تاثیر رفتار و تصمیمات اونهاست و کلا قطبی عمل می کنه..
- شما در طول زندگی احساس می کنی نادیده گرفته شدی و به احساساتت بخصوص توجه کافی نشده
- شما فردی حساس و احساسی هستی که به دلیل تودار بودن ضربه روحی زیادی رو متحمل می شه و نتونسته درخواستهاش رو کاملا مطرح کنه و به اونها برسه
- شوهرت و زندگیت رو دوست داری
- احساسات منفی شما بر احساسات مثبتت معمولا غلبه می کنند که با رفتار و کردار شوهرت بیشتر هم می شه!
- از وضعیت نظام مالی خونه راضی نیستی
- کنترل زندگی از دستت خارج شده و به شدت عصبانیت کرده
- در حال حاضر هم تحمل هیچ چیزی رو نداری...
خواهرم اگر چیزی نوشتم یا می نویسم به هیچ وجه نمی خوام نصیحتت کنم... می خوام سعی کنم به عنوان یک فرد بی طرف که نسبت به شما و شوهرت احساس وابستگی عاطفی نداره وضعیت رو بررسی و با همفکری شما مشکل رو حل کنیم
اون چیزی که الان واضحه این هست که باید آرامش پیدا کنی
و اصل زندگی خودت هست که در نهایت باید احساس خوبی داشته باشی
خواهرم در مدینه فاضله زندگی نمی کنیم و قرار نیست از همه چیز خوشمون بیاد.. و یا همه از ما!
همه چیز مطابق میل ما باشه و بدنبال عشق آرمانی به سه ضلع مساوی و پایدار نیستیم...
پذیرش واقعیت به ما کمک خواهد کرد که بتونیم زندگیمون رو تحت کنترل خودمون در بیاریم
یک اصل وجود داره که باید بپذیریم.. الزامی نیست خانواده شوهرت رو دوست داشته باشی! الزامی نیست باهاشون ارتباط صمیمی داشته باشی... و متاسفانه نمی تونیم و شدنی نیست که اونها رو تغییر بدیم و این رو از اهدافمون خارج می کنیم... اونها سر جاشون هستند با همون اخلاقشون که شما نمی پسندی ولی باید راههایی رو پیدا کنیم که بتونیم کمترین مشکل رو برای خود و خانواده دو نفری درست کنیم/ ضمنا نمی تونیم پیوند بین شوهر شما و خانواده اش رو هم منکر بشیم هر چقدر که خانواده اش بد باشند پدر مادر و خواهر ایشون هستند... این ظرائف رو می پذیریم.. در بست!
فعلا کاری که باید بکنید :
- دست یابی به آرامش با قراردادن یک ریلکسشن عضلانی در طول روز به مدت 10 دقیقه بهمراه موسیقی آرام و دوری از تنشهای روانی و عوامل استرس زا... موبایل/ تلویزیون / رادیو/ ( اگر نمی دونستی چگونه بگو تا بگم)
- توقف فکرهای استرس زا و بیهوده
- توقف پیش داوری و ذهن خوانی
- توقف و دوری از هرگونه بحث و تنش با شوهرت به مدت یک هفته ( اصلا فکر نکن رفت خونه پدرش یا نه... )
- فعلا یک کار سختی می خوام انجام بدی: هر وقت یاد مشکلاتی که مربوط به خانواده ایشون می شه می افتی .. تمرین تنفس کنید/ به مدت 30 ثانیه به یک احساس خوب و عالی فکر کن! در اون احساس تصور کن که اینها نیستند... خودت هستی و خودت!
- اگر برات ممکن بود نکات مثبت شوهرت رو بنویس که موجب شده تو این همه سختی رو به دل بخری!
-
RE: شوهرم با خونوادش همدست شدند
همه چیزو راجع به بدبختیام درست نوشتید جز یک مورد که من همچینم تودار نیستم و از این ناراحتم که قبلا کلی باهاش صحبت کرده بودم و ....ولی در اخر متوجه شدم همه حرفاش دروغ بوده
واقعا ممنونم که با من همدردی کردید و درکم کردید و کلی وقت گذاشتید امیدوارم هرچی از خدا بخاید بهتون بده
دست یابی به ارامش؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ مگه ممکنه برای من راستش بلد نیستم
چشم از دیروز سعی کردم دیگه فکر نکنم ولی باید بگم دیروز دوباره منو با حرفاش کفری کرد منم نتونستم طاقت بیارم ولی کنترلمو از دست دادم و میزدمش النگومم باعث شد بخوره به دستش یه ذره خراش برداره اشتباه بود کارم ولی نمیتونستم همینطور نگاش کنم دوست داشتم چاقو رو بردارم بزنم بکشمم انقد منو حرص داده از کارای خودمم متنفر شدم ببخشید خاستم بگم تا بدونید چقد خرابه حال و روزگارم بعدش به من گفت ازت شکایت میکنم من امنیت جانی ندارم ههه خندم میگیره اینارو هم تازه یاد گرفته این همون مردیه که منو بادستاش خفه میکرد فرداشم جای دستاش و کبودی رو صورتم بود ولی من صدام در نمی اومد
باشه دیگه باهاش حرف نمیزنم چون حرف بزنم دعواهامون شروع میشه
دیگه الان وقتی یاد خانوادش می افتم جز نفرت هیچ احساس دیگه ای ندارم چشم انجام میدم
نکات مثبت نداره نه غیرت داره نه دستو دلبازه نه محبت میکنه نه پول خرج میکنه نه اهل زندگیه رفیق بازه تنبله از بعد ازدواج کار خوبی برام نکرده هرچی فکر میکنم یادم نمیاد
فقط واسه زندگی خودم موندم از طلاق متنفرم
-
RE: شوهرم با خونوادش همدست شدند
خواهر خوبم... چرا فکر می کنید به آرامش نمی رسید! بی شک خواهید رسید!
ضمنا کنترل خشم رو فراموش نکنید! فورا در هنگام خشم تمرین تنفس کنید... دم در یک مرحله سریع... بازدم با کمک دیافراگم و شکم و خروج آرام و محکم هوا از میان لبها بطوریکه صدای سوت بشنوید...
دیگه به چیزی فکر نکن درست می شه ...
سعی می کنم یک روش تن ارامی یا ریلکسیشن رو برات بذارم
در این روش باید یک موسیقی اروم گوش کنید... چشمان رو ببندید و تمام وسائلی که ارامش شما رو بر هم می زنه از خودتون دور کنید...
صبر و حوصله داشته باشید تا به حالت ریلکس برسید...
ما هیچ وقت یکباره بدن را شل نمی کنیم؛ این کار، کم تأثیر و تا حدی نادرست است.دقیقاً به همین دلیله که عضلات را به هشت گروه تقسیم کردیم و به طور جداگانه به هر گروه فرمان راحت باش می دیم.
برای این که هم از فرمانهای کلی اجتناب کرده باشیم و هم از آن تمرینهای بسیار جزیی و خسته کننده، پس از قرار گرفتن در وضعیت مطلوب عضلات را در هشت مرحله شل می کنیم. به این ترتیب:
1. پای راست خود را از انگشتان تا کمر در ذهن خود مجسم کنید. آن را احساس کنید و فرمان شل شدن بدهید: " پای راست من، راحت و آرام شو" هر جا که انقباض و تنشی احساس می کنید به طور ارادی آن را شل کنید و به خود تلقین کنید: " پای راست من لحظه به لحظه شل تر و آرامتر می شود" اکنون انبساط و شل بودن و آرام بودن را در پای راست خود حس کنید.
2. پای چپ خود را به همان صورت مجسم و احساس کنید. فرمان دهید: " پای چپ من راحت و آرام شو" به طورارادی پای چپ خود را شل تر و شل تر کنید و به خود تلقین کنید که لحظه به لحظه چنین می شود. پای چپ ِ آرام شده و شل شده ی خود را احساس کنید.
3. اکنون هر دو پایتان در نهایت راحتی و آسودگی است. ذهن خود را متوجه دست راست خود کنید. از انگشتان تا شانه را در ذهن خود ببینید و فرمان دهید: دست راست من منبسط و آرام شو. دست راست خود را شل کنید و به خود بگویید که لحظه به لحظه شل و شل تر می شود.
4. حالا دست چپ خود را به همان صورت مجسم کنید و فرمان دهید: " دست چپ من راحت و آرام شو" ببینید که دست چپ شما هر لحظه آرام تر و شل تر می شود.
5. حالا عضلات شکم، پهلوها، پشت و کمر خود را دور تا دور مجسم کنید و فرمان دهید: " عضلات شکم و پشت من، سنگین و آرام شوید" به خود تلقین کنید که عضلات شکم و پشت شما هر لحظه شل و آرام می شوند و به طور ارادی عضلات شکم و پشت شما هر لحظه شل و آرام می شوند و به طور ارادی عضلات پشت و شکم خود را شل کنید.
6. حالا نوبت به عضلات سینه و پشت کتفها می رسد. مجسم کنید و فرمان ذهنی بدهید و شل کنید.
7. اکنون که بدن شما از گردن به پایین، کاملاً شل و راحت است به عضلات صورت خود فکر کنید. عضلات صورت، بسیار مهم هستند. به خود فرمان دهید: " عضلات صورت من شل، راحت و افتاده شوید" پیشانی را بیندازید. ابروها افتاده باشد. به ویژه دور چشمها را راحت کنید. گونه ها را افتاده و شل کنید و فک پایین را کاملاً شل کنید. به خود تلقین کنید که عضلات شما هر لحظه شل تر و آرامتر می شوند.
8. در مرحله آخر، آرامش را در پوست سر و ذهن خود گسترش دهید. احساس گستردگی، خلأ و انبساط را در ذهن خود به وجود آورید. در این وضعیت، چند دقیقه بمانید. به هیچ چیز به جز آرامش جسمتان فکر نکنید. این بی فکری و خلأ، توانایی تمرکز حواس شما را پس از این به شکل چشمگیری افزایش می دهد.
این برنامه تن ارامی رو را هر روز در برنامه هاتون داشته باشید
-
RE: شوهرم با خونوادش همدست شدند
شاپرک عزیزم
ازین که میخوای دختر حرف گوش کنی بشی خوشحالم:104::43:
یه سوال داشتم؟
بیشترین مساله ای که به غیر از رفت و امد همسرت خونه پدرش در حال حاضر باعث شده اینقدر پریشون بشی چیه؟
اگه لطف کنی راجع به مسایل مالی هم شفاف تر توضیح بدی خیلی خوبه؟ یعنی با مثال بگی همسرت چه حرکتی می کنه که حس میکنی خصیصه؟
راستی راجع به حرفهای همسرت ناراحت نگران نشو کاملا" مشخص ثبات احساسی در حال حاضر نداره ولی دوست داره (وقتی بهت قول میده مطمین باش دوست داره ) شاپرک جان یه تاپیک هست http://www.hamdardi.net/thread-12049.html خاطرات عاشقانه من و همسرم پیشنهاد میکنم حتما" بخونی
من خودم وقتی پست هاش خوندم دیدم خودم چقدر جاها محبت و عشق همسرم به خودم ندیدم فکر کنم خوندنش یه کم باعث ارامش و تامل برات بشه
-
RE: شوهرم با خونوادش همدست شدند
بله سحرجون میخام تمام تلاشمو کنم اگه درست نشد لا اقل تکلیف خودمو بدونم
راجع به تاپیک خاطرات عاشقانه من و همسرم خودم یک پست گذاشتم ولی این خاطره برای دوران دوستی ما بود از وقتی نامزد کردم هیچ خاطره خوبی ندارم ولی تا دلتون بخاد خاطره بد زیاد دارم
مثلا الان یکیش یادم اومد یک بار که نامزدم بودم شب رفتم خونه مادر شوهرم بدون دعوت چون صد سال یه بارم دعوت نمیکن.بعد شام همه نشسته بودن تازه ساعت 11 شب بود که شوهرم بهم گفت نمیخای بری خونتو نمیدونی چقد ناراحت شدم انگار من همیشه اونجام....اونم تو نامزدیمون که باید دوران خوبی و پر از وابستگی باشه
مسائل مالی اینکه. انقد خسیسه ابرو ریزی میکنه .یه بار بعد کلی التماس ازش منو برد تا برام کفش بخره ولی 10000تومن واسه یه کفش تخفیف میخاست گیر داده بود به مغازه داره میگفت زن من منو میشناسه عمرا اگه این قیمتی بخرم حتی اگه زنمم از کفشه خوشش بیاد منو با این حرفاش ناراحت میکرد.بعد مغازه داره گفت خانومت مثل خاهرمه حالا که خوشش اومده مجانی هم بهش میدم (مغازه داره مرد خوبی بود ولی با این حرفش کلی خورد شدم)
چرا دیگران باید برام دل بسوزونن؟به جای اینکه شوهرم این حرفو بزنه میخاستم ول کنم برم تو مغازه ولی نرفتم
باید بگم قبلا بهش التماس میکردم برام بخره ولی انقد عذاب دیدم الان هرچی بخام مامانم برام میگیره
اصلا هم بدش نمیاد خانوادم چیزی بگیرن میدونید چرا ؟چون خاهر خودش همیشه چتر میشه خونه مادرش حتب بچه خواهر شوهرم با مادر شوهرم زندگی میکنه انقد که .....
یه بارم رفته بودیم لباس بخریم مغازه دار بسته بندی کرد گذاشت تو کیسه ولی انقد چونه زد مغازه دار گفت اصلا نمیدم بهت
البته اینا مثالایی از تخفیف گرفتنش بود من بهش میگم سر راه اومدی لواشک بگیر وقتی میگیره میاد میگه چقد تو خرج داری
چند هزار بارم رفتیم پاساز میگه فقط نگاه کن پول ندارم برات بخرم
باورتون مییشه یک بار 1بارهم بهم نگفته باشه بریم بخرم برات در حسرتش موندم یه بار بدون بهونه برام چیزی بخره
همیشه 2حرف واسه من جواب داره1.بعدا میخریم که هیچوقت بعداها نمیاد 2.پول ندارم که بیشتر اوقات همینو میگه نه پول میده به من نه پول داره خودش ولی صب تا شب هرکاری رو لغو میکنه چون کار داره
فکر میکنه من دنبال پولم به من میگه تو واسه هزارتومن جون میدی این در صورتیه که خودش سر کوچکترین چیزها هم پول خرج نمیکنه واسه خودشم خرج نمیکنه کفش دست دوم خریده بوددددددددد بپوشه در صورتی که پول 100تا کفش نو رو داره وای خدایا
واسم پول خرج نمیکنه کاری هم نمیکنه تا نشون بده دوستم داره فقط زیر یه سقفیم ظاهرا.ولی خیلی باهم فاصله داریم
-
RE: شوهرم با خونوادش همدست شدند
عزيزم خساست هيچ درموني نداره و بهتره خودت تصميم قطعي براي اتمام اين ماجرا بگيري.....ما يه ادم خسيس توي خانواده داريم كه هر وقت بخوايم خانوادگي بريم پيك نيك هر كسي يه چيزي مياره يكي ميوه يكي چاي يكي يه نوع غذا و يكي ديگه ....اما اين اقا بدون خريدن حتي يه بطري نوشابه با خانوادش مياد و مثل چتر ميخوره و ميره!!!!
و مسير دور هم نمياد چون ميترسه پول بنزينش زياد بشه!!!!!اين ادم كل فاميل رو دق داده و هيچ كس ديگه چشم ديدن خودش و زن و بچه ي بيگناهش رو نداره!!!
زنش هم ميسوزه و ميسازه با اينكه خودش كارمنده حق نداره يه قرون خرج كنه از پولاش.......
خساست درد بي درمونه دل بكن و خودت رو هر چه زودتر خلاص كن...
-
RE: شوهرم با خونوادش همدست شدند
-
RE: شوهرم با خونوادش همدست شدند
سلام خواهرم
فکر کنم پست صفحه قبل من رو ملاحظه نکردید.
می دونم که مشکلات زیادی دارید ولی یکی یکی حلشون می کنیم... سعی می کنیم
شما مطالبی رو که گفتم رو یک بار دیگه بخونید
هیچ چیزی برای شما در حال حاضر بیشتر از ارامش اهمیت نداره
مشکل مالی و مسائل مالی رو حل خواهیم کرد بوسیله مهارت و زمان
با ظرافت زندگی کن
با النگو کسی رو نزن دیگه
-
RE: شوهرم با خونوادش همدست شدند
شاپرک گلم سلام
مطمین باش همه این مسایل حل میشه البته باید صبور باشی چون بعضی مسایل باید به مرور و هنرمندانه حل کنی اگر حتی دیدی 5 درصد پیشرفت کرده خیلی خوبه بدون بهترم میشه فقط باید اروم باشی و وقتی هیجانی شدی نزنی کاسه کوزرو بهم بریزی و همه زحمتات بهم بریزی
راجع به تاپیک خاطرات عاشقانه منم تا چند روز پیش کاملا" حس تورو داشتم ولی وقتی این تاپیک کامل خوندم دیدم علاوه بر همه اشتباهات همسرم ولی منم بی انصاف بودم اگر دلت خواست برو پست من تو اون تاپیک بخون اینم ادرسش :
http://www.hamdardi.net/thread-12049-page-16.htmlفکر کنم واسه توام بد نباشه خوندنش
میدونم احساست اسیب دبده و خسته ای و میدونم نحوه برخوردش بیشتر از پول داره ازارت میده
ولی منتظرم که تو پست بعدیت چندتا از ویژگی های مثبت همسرت بعلاوه چندتا خاطره قشنگت باهاش که اخیرا" اتفاق افتاده برامون بگی شاید اولش خیلی خیلی سخت باشه ولی اگه خودت مجبور به یاداوری کنی مطمینم بین همه روزهای بد میتونی یه چندتایی خوبم پیدا کنی بی صبرانه منتظر جوابتم
یه کمکی بهت میکنم مثلا" تو اوج دعواهاتون اینقدر دوست داشته عاشقت بوده که با همه اشتباهاتش گفته شرایطت قبول میکنه هرچند نتونسته به قولش عمل کنه ولی قول داده که:227:
راستی راجع به خریدش برای نیازهای ضروری مثل خورد و خوراک یه توضیح بده ممنون میشم
همه این روزها میگذره مطمین باش به زودی روزای خوب فرا می رسه:72:
-
RE: شوهرم با خونوادش همدست شدند
سحر عزیزم ممنون از درکت پستتو خوندم باید بگم هرچی فکر میکنم هیچ خاطره ای نداریم هیچی همش دعوا و بزن بزن همش فحش همش تحقیر شدن
باباش مثلا سوپر مارکت داره ولی خریداش انگار واسه یه ادم مجرده هرچی واسش مینویسم بخره یکی درمیون میخره اونم فقط ضروری ها ...تا حالا نشده یه چیز بگیره که من تعجب کنم و خوشم بیاد
قولای الکی کارشه پاش که میرسه به خودش میگه فوقش چند ماه قهر می مونیم احساس میکنم از لحاظ جنسی هم مشکل داره چون یک ماه هم قهر باشیم طرفم نمیاد
-
RE: شوهرم با خونوادش همدست شدند
اقای ساینتیست ببخشید دوباره فراموش کردم و اشتباه کردم الان با شوهرم جرو بحث کردیم رفت بیرون معلوم نیست کجا مثل همیشه تنهام گذاشت گفت فقط خانوادم
-
RE: شوهرم با خونوادش همدست شدند
شاپرک جان
تو خودتم که میزنی زیر قولت مگه قرار نشد ارامشت حفظ کنی اینقدر ذهنت خسته و اشفتس که هیج شادی یادت نمونده
خواهشا" برای حل مشکلت در ابتدا از هر بحثی پرهیز کن هرچند قبول دارم سخته و خیلی جاها هم حق داری ولی مشکلات لاینحل نداری
فضای اروم محیط واسه حل مشکل اماده میکنه هرچی الان باهاش بحثت بشه از تو دور بشه پناهش بیشتر میشه خانوادش البته خیلی بهتر از اینکه پناهش رفیقاش باشن چون بهر حال خانوادش هرچند بد ولی از جهاتی امنیت تو خانواده هست
شاپرک جان تو خانوادش هم از لحاظ خرج و مخارج این مسابل هست ؟؟ می خوام ببینم تاثیر کی رو شوهرت باعث این رفتارهاست
میشه یه توضیحی بدی مثلا" توی ماه اخیر حدودا" چه قدر پول خرج کرده ؟؟ در مقابل خواسته های مالی خودشم اینقدر مقاوم یا فقط واسه تو جبهه میگیره
راجع به مسایل جنسی هم فکر میکنم این تنش ها سبب شده فاصله بگیره مشکلی نداره ولی هرچی تو این مسایل حضورت پررنگ تر باشه بیشتر میتونی تاثیر روش بذاری ببین اون هر مساله ای رو میتونه با خانوادش تامین کنه غیر از این و برگ برنده دست شماست جو تا میتونی اروم نگه دار که این رابطه برقرار بشه
راستی چرا دوباره بحثت شد؟؟؟:163:
-
RE: شوهرم با خونوادش همدست شدند
خانوادشم فوق العاده خسیسن و اونم مثل اوناست بله واسه خودشم خسیسه
مثلا خاهرش میشینه راجع به اقتصادی بودنش تعریق میکنه داداششم حال میکنه که خسیسن مثلا ماه پیش که چه عرض کنم تا الانم به اندازه ای که گرسنه نمونیم خریده ولی من اصلا ازش راضی نیستم و میدونم درمان نداره
مسئله جنسیشم حتی اگه من برم طرفش خودش نخاد کاری نمیکنه
و ما که یک ساله عروسی کردیم خیلی دیر به دیره و حتی وقتایی که دوستیم باهم
ازش خسته شدم
کسی به من نمیگه تا حالا شده الکی شوهرتون تنهاتون بزاره بره ؟تا حالا شده تنهاتون بزاره شبا تا صب .
نمیخام بهش فکر کنم دیگه میخام چیزی نگم تا کی میخاد تحمل کنه
-
RE: شوهرم با خونوادش همدست شدند
عزیزم شاپرک جان
من نمیخوام بگم این زندگی دیگه تمومه یا میشه درستش کرد.. چون واقعا نمیدونم، خیلی خیلی شرایط سختی داری و سخته اگر بخوام بگم درکت میکنم چون واقعا آدم تا تو این مقعیتها قرار نگیره نمیتونه بفهمه که چقدر سخته.
به نظر من با خانوادت در میون بذار قضیه رو. وقتی تنهات میذاره میره دلیلی نداره بمونی اونجا. خیلی محکم بهش بگو (تاکید میکنم) خیلیی محکم بهش بگو که برو صفحهٔ دوم شناسنامتو نگاه کن شاید فهمیدی که الان زن داری و در قبالش مسئول هستی، بهش بگو نمیتونم تنها تو خونه بمونم و ....... چیزی که واقعا آزارت میده رو بگو، اما در مورد خوانوادش چیزی نمیخواد بگی. اگر دیدی گفت برو خونه بابت و نمیخوام اینجا باشی، تو هم برو.
خیلی از همدردی معذرت میخوام، اما دیگه آدم مشاوره هم که میره اگر ببینه واقعا شرایط خوب نیست پیشنهاد جدایی رو میده.
من از قبل هم گفتم ، اگر ۱% شوهرتو دوست داری بمون و تلاش کن برا بهتر شدن زندگیت، ولی اگر میبینی اصلا و ابدان دوسش نداری پس بهتره که نه خودتو بیشتر از این اذیت کنی نه بذاری دیگران بهت توهین کنند.
انشالا که موفق باشی:323:
-
RE: شوهرم با خونوادش همدست شدند
ممنون ازاده جان وقتی بامن روشن حرف میزنی خیلی خوشحالم. من دوسش داشتم اما دوست داشتن یک طرفه نمیشه به خدا اون نمیخاد واسه من نه واسه زندگیشم یک قدم هم برداره بهش میگم منو شبا ول نکن برو ولی میگه تو به من حرف زور میزنی (میگه من باید هروز برم سر بزنم خونه بابام هرروز ) میگه حرفات زوره نمیخام گوش بدم بعد شب میره بیرون تا صب .هرچقدم حرفام زور باشه اون نباید شبا منو تنها بزاره من بهش گفتم برو خونه بابات ولی نه هر دیقه نه هر ثانیه با اینکه میدونم هر وقت میره اونجا اخلاقش تغییر میکنه من میگم همه چیز برنامه داره صبا تا شب پاشو تو خونه نمیزاه همش خودشو با کاری بیخود سر گرم میکنه شباهم وقتی میخام باهاش حرف بزنم میزاره میره و یا گوشیشو خاموش میکنه من همه چیزو به خانوادم گفتم اونا میگن ولش کن بیا خیلی پر رو شده اخه قیدمو زده اخه بودو نبودم براش مهم نیست
انقد که حرس خوردم الان نمیدونم واسه چی زنده ام هدفم چیه دیگه از کاراش ناراحت نمیشم من که جلوی دیگران خیلی حساس بودم احتراممو نگه داره برام مهم نیست جلوی مردم حتی بهم فحش بده دیگه چیزی از غرور برام نمونده هیچی برام نمونده
-
RE: شوهرم با خونوادش همدست شدند
دیگه واقعا نمیدونم چی باید گفت. من نمیخوام بازم حرفامو تکرار کنم. اما عزیزم اگر مطمئن هستید که کاری از دستتون بر نمیاد باید راه دیگه ای انتخاب کنید. اگرم که فکر میکنید چاره داره دیگهغم و غصه رو بگذارید کنار به هر حال من براتون دعا میکنم هر چی صلاحتونه براتون اتفاق بیفته و تصمیم درستی بگیرید. بالاخره نه قراره جوونیتونو از بین ببرید نه اینکه بعد ها غصه بخورید که چرا بیشتر تلاشم رو نکردم. هیچ گلی بی خار نیست و فکر نکنید یکدفعه یک آدم بینظیر و بی عیب و نقص از آسمون میوفته پایین. حتی اگر تصمیم گرفتید که از ایشون جدا بشید. بهتره به خود شناسی رسیده باشید و بدونید که آرامش شما فقط در دست شماست. این آیه قرآن رو هم که خیلی دوست دارم براتون میگذارم:
لاَ يُكَلِّفُ اللّهُ نَفْسًا إِلاَّ وُسْعَهَا لَهَا مَا كَسَبَتْ وَعَلَيْهَا مَا اكْتَسَبَتْ رَبَّنَا لاَ تُؤَاخِذْنَا إِن نَّسِينَا أَوْ أَخْطَأْنَا رَبَّنَا وَلاَ تَحْمِلْ عَلَيْنَا إِصْرًا كَمَا حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذِينَ مِن قَبْلِنَا رَبَّنَا وَلاَ تُحَمِّلْنَا مَا لاَ طَاقَةَ لَنَا بِهِ وَاعْفُ عَنَّا وَاغْفِرْ لَنَا وَارْحَمْنَآ أَنتَ مَوْلاَنَا فَانصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ ﴿۲۸۶﴾(سوره بقره)
خداوند هيچ كس را جز به قدر توانايىاش تكليف نمىكند. آنچه (از خوبى) به دست آورده به سود او، و آنچه (از بدى) به دست آورده به زيان اوست. پروردگارا، اگر فراموش كرديم يا به خطا رفتيم بر ما مگير، پروردگارا، هيچ بار گرانى بر (دوش) ما مگذار؛ همچنانكه بر (دوش) كسانى كه پيش از ما بودند نهادى. پروردگارا، و آنچه تاب آن نداريم بر ما تحميل مكن؛ و از ما درگذر؛ و ما را ببخشاى و بر ما رحمت آور؛ سرور ما تويى؛ پس ما را بر گروه كافران پيروز كن. (۲۸۶)
-
RE: شوهرم با خونوادش همدست شدند
خاهرم میگه اون قیدتو زده میخاد هرکاری دوس داره انجام بده ولی صدات در نیاد
خدایا چیکار کنم که پشیمون نشم بعده ها:323:
-
RE: شوهرم با خونوادش همدست شدند
نقل قول:
نوشته اصلی توسط شاپرک جون
کسی به من نمیگه تا حالا شده الکی شوهرتون تنهاتون بزاره بره ؟تا حالا شده تنهاتون بزاره شبا تا صب .
شما تنها نیستی عزیز من ...
پدر من ، نه تنها بسیار خسیس هست و گاهی اوقات نون نداریم بخوریم ، نون های مونده ی چند روز قبل رو گرم میکنیم و سنگ گاز میزنیم میخوریم ، نون کپک زده و ... میخوریم تا گشنه نمونیم . بسیار بد دهن هست و تا میتونه از الفاظ رکیک استفاده میکنه ، جلوی من به مادرم فحش ناموس میده ! حتی گاهی اوقات از جاهای دیگه اعصابش خورده میاد تا میتونه به من و مادرم فحش کمر به پایین میده ! پدر برای من یعنی یک عوضی آشغال
شب ها هم تا ساعت 2-3 نصفه شب خونه پدر و مادرش هست و اونجا پسته و تخمه و ... میخوره ، بعد ساعت 3-4 نصفه شب میاد خونه و میزنه زیر آواز و من و مادرم رو بیدار میکنه و تا کاملا بیدار نشیم ول نمیکنه ، یا با صدای بلند شروع میکنه سرفه کردن تا مارو بیدار کنه ، بعدش خودش میگیره میخوابه و اگه بیدارش کنیم مارو میزنه !
به نظرت پدر من چیکارس : استاد ریاضیات !
مادرم موقع ازدواج فکر میکرد داره با مرد آرزوهاش ، استاد دانشگاه ، یک فرهنگی موفق همیشه لبخند به لب داره ازدواج میکنه ! باورت میشه پدر و مادرم چند بار جلوی خودم چاقو کشی کردند و مادرم چاقو رو روی گلوی خودش فشار میداد میگفت منو بکش و راحتم کن ...
برو خدارو شکر کن دوست عزیز ...
پ ن : متاسفانه من نه پول دارم و نه حساب بانکی و از قرار معلوم این فروم برای صحبت کردن باید پول داد ،
میشه بدون اینکه پول واریز کرد مبحث ایجاد کرد و صحبت کرد یا باید حتما پول داده بشه ؟
پ ن 2 : قرمز کردم تا بدونی پسری بد بخت تر از تو هم توی ایران هست که داره با تمام نیروش درس میخونه تا بتونه آینده ی خوبی برای زن و بچش فراهم کنه ، کاری نکنه که بچش توی روی پدرش فحاشی کنه و مادرش رو نجات بده ...
-
RE: شوهرم با خونوادش همدست شدند
-
RE: شوهرم با خونوادش همدست شدند
شاپرک عزیز اون پست اولی که توی مبحث شما زدم با نام " تستتتتت " برای این بود که ببینم بدون واریز پول میشه پست داد یا نه ، ویرایش کردم الان و مطلبی که میخواستم رو جاش نوشتم ،
ممنون
-
RE: شوهرم با خونوادش همدست شدند
نقل قول:
KingReza عزیز متوجه نشدم
ميخواست بگه قدر داشته هاتو بدون و مرغ همسايه را غاز نپندار
شاپرك از اون موقع تا حالا چقدر تغيير كردي ؟
هزاران بار به آقايان و خانم هاي جوان كه ازدواج ميكنند گفته شده است كه روي خانواده طرفين زوم نكنيد و مثل خانواده خودتون بدانيد و به حرف هاي خاله زنكي كه زده ميشه گوش نكنيد .
حالا كو گوش شنوا ؟
نكته ديگه اي كه من بهش اعتقاد دارم اينه كه به هيچ عنوان اجازه ندهيم حرفهاي چهارديواري خودمون رو ، احدي از خارج در جريان قرار بگيره و بداند كه چه گذشته .
حالا يه سئوال : تا حالا مثل يك زن واقعي هواي شوهرت رو داشتي ؟ مثلا پيش خودت از شوهر خطا كارت دفاع كردي ؟ حق دادي بهش ؟
راستي يك مطلب ديگر :
اسمي كه گذاشته اي فوق العاده روي ذهن تاثير ميگذاره .
نميدونم چطور به اين تيتر موضوع رسيدي ولي خيلي موضوع غليظي هست و واقعا ذهن آدم بدون مشكل رو هم ميريزه به هم چه برسه به شما كه شخص درگير اين ماجرا هستي .
تقاضا دارم كه از مديران تقاضا كنيد تا تيتر رو درست كنند تا بتونيد تمركز كنيد .
-
RE: شوهرم با خونوادش همدست شدند
تا الان اگه موندم واسه اینکه پیش خودم هزار تا دلیل و توجیه میارم به خودم میگم شاید اشتباه از منه شاید من اخلاقم بد بوده شاید منم که دارم گیر میدم شاید منم ......ولی من به خاطر اشتباهات زیادی که در گذشته کردم نمیتونم تصمیم بگیرم نمیتونم.
هرچی ملایم تر با شوهرم برخورد میکنم بدتر میشه از دیشب رفته هرچی زنگ میزنم جواب نمیده دیشب داشتیم خیلی اروم حرف میزدیم که یه دفه درو بست و گفت تو میخای صداتو بلند کنی ابروریزی کنی من میرم میگفت اگه تو خانوادتو ول کنی من ول میکنم ولی من ازش نمیخام ول کنه من ازش خاستم منو هم وارد زندگی خانوادش کنه منو هم تو خونه باباش راه بدن منو ادم حساب کنن اگه ادم حساب نمیکنن تو هم دلیلی نداره هر روز پاشی بری
خب اره حق داره تنها بره خانوادشو ببینه ولی هر روز ؟دیشب زنگ زد گفت تو به من زور میگی !!!!!!!!!!
ولی حرف من زور نیست به خدا زور نیست اشکال نداره خانوادش منو نمیخان مهم نیست ولی چرا اون به خاطر من حداقل هفته ای یک بار نمیره خونوادشو ببینه میگه مگه میرم مهمونی فقط میرم ازشون سوییچ میگیرموووووو
اصلا استقلال نداره همش اویزون خانوادشه
از دیشب تا الان هرچی زنگ میزدم جواب نمیداد بهش مسیج دادم و گفتم تو زن داری مسئولیت داری معلوم هست کجایی بعد از هزار بار زنگیدن من در جوابم گفت
چی میگی زنگ میزنی دس از سرم بردار منم گفتم معلوم هست از دیشب کجایی الانم طلبکار شدی اونم گوشیشو بلافاصله خاموش کرد
نمیخاد منطقی باشه انگار یه چیزایی داره ازم قایم میکنه انگار خیلی پشتش محکمه
ولی سخت در اشتباهه اگه من ازین خونه برم دیگه هیچوقت برنمیگردم چون تا الانم میخاستم دست به کار عجولانه نزنم
در ضمن اون نمیزاره باهاش خوب باشم محلم نمیده
من میدونم کی میخاد بیاد اشتی که کل صورت مساله رو پاک کنه وقتی میاد که نیاز جنسی پیدا کنه میگه اره هرچی تو بگی من اشتباه کردم ولی دوباره روز از نو........
m25teh عزیز چه عنوانی بهتره واقعا نمیدونم ؟
من باید قدر چی شوهرم رو بدونم؟الکی دل خوش کنم تا اینده بخام بچه بی گناهم را هم در گیر این مسائل و مشکلات کنم؟
-
RE: شوهرم با خونوادش همدست شدند
نقل قول:
ولی من ازش نمیخام ول کنه من ازش خاستم منو هم وارد زندگی خانوادش کنه منو هم تو خونه باباش راه بدن منو ادم حساب کنن اگه ادم حساب نمیکنن تو هم دلیلی نداره هر روز پاشی بری
حرفت منطقي هست اما عجولي ... من پيشنهاد ميكنم صبر رو تمرين كني توي اين مسئله
نقل قول:
خب اره حق داره تنها بره خانوادشو ببینه ولی هر روز ؟دیشب زنگ زد گفت تو به من زور میگی !!!!!!!!!!
چند حالت وجود داره :
1 : هر روز ببينه
2: به قول تو هفته اي يه بار ببينه
3: كلا بخاطر تو نره ببينه
4: خودش تصميم بگيره هفته اي يه بار يا صد بار ببينه
من پيشنهاد ميكنم اجازه بده در مدت زماني كه دوس داره بره و ببينه ! نميگم كوتاه بيا ، منظورم اينه كه ذهنت رو از اين بن بست كه او وابسته است يا نيست خارج كن . شما خودت هم تشويقش كن بره ببينه ! بايد هم جهت بشي باهاش اونم از ته دل نه از روي ظاهر .... يعني بايد در يك جهت حركت كنيد . البته با وجود اين مسائل يه خورده اعتمادسازي هم نياز هست و چاشني قضيه بايد بشه .
نقل قول:
اصلا استقلال نداره همش اویزون خانوادشه
آويزون نيست ، قبول كن كه آويزون نيست . اجازه بده خودش به اشتباهاتش اگه اشتباه هستند پي ببره ، شما نميتوني نقش منجي رو براي كسي ايفا كني . خلاصه بگم شوهرت رو رها بگذار در اين قضيه و بهش با كلام مهربانانه بفهمان كه تو هم دوست داري بري اما چون نميشه اوكي باز به اين هم راضي هستي .
قلق شوهرت رو به دست بيار و با درونش صحبت كن . ببين لحني كه ميشه باهاش صحبت كرد چيه ؟
نقل قول:
چی میگی زنگ میزنی دس از سرم بردار منم گفتم معلوم هست از دیشب کجایی الانم طلبکار شدی اونم گوشیشو بلافاصله خاموش کرد
نمیخاد منطقی باشه انگار یه چیزایی داره ازم قایم میکنه انگار خیلی پشتش محکمه
ولی سخت در اشتباهه اگه من ازین خونه برم دیگه هیچوقت برنمیگردم چون تا الانم میخاستم دست به کار عجولانه نزنم
در ضمن اون نمیزاره باهاش خوب باشم محلم نمیده
من میدونم کی میخاد بیاد اشتی که کل صورت مساله رو پاک کنه وقتی میاد که نیاز جنسی پیدا کنه میگه اره هرچی تو بگی من اشتباه کردم ولی دوباره روز از نو........
صبور باش و فقط صبور باش .
مطمئن باش آدمها در مقابل صبر واكنش مثبت نشان ميدهند .
صبور باش بازم ميگم به خودت ياد بده صبوري رو تمرين كني . توي حرف زدن آسونه ولي توي عمل ميبيني كه خيلي سخت هست صبر كردن اون هم از نوعي كه صبر كني و مثلا هر 5 روز يه جواب كوچولو بگيري .
به نظر من ، ترك منزل نكن چون كاري هست خارج از سبك يك مدير . قوي و محكم وارد زندگي شدي عزمت رو جزم كن و با قدرت و مثل يك خانم زندگيت رو مديريت كن .
بيا بيرون از قيد و بند اين و اون ، به خودت عشق بورز و ياد بگير كه بدون چشم داشتي به ديگران عشق بورزي ... آن وقت خواهي ديد كه همه سعي دارن به تو عشق بورزن و تو رو خوشحال كنند .
زمان ميبره ولي كيف خواهي كرد وقتي زمانش برسه .
اسم تايپيكت رو هم با فكر مثبت خودت بذار : قوي و شاد باش .
اروم باش
نقل قول:
من باید قدر چی شوهرم رو بدونم؟ا
قدر خودتو بدوني كفايت ميكنه ، بقيه دور تو جمع ميشن و همه چيز يواش يواش يواش حل ميشه . عجله نكن و صبوري كن