:302:
وای من اصلا سورپرایز مورپرایز بلد نیستم.خوشبختانه مجردم.
خدا به دادم برسه.
امیدوارم از دوستان یکم یاد بگیرم.
نمایش نسخه قابل چاپ
:302:
وای من اصلا سورپرایز مورپرایز بلد نیستم.خوشبختانه مجردم.
خدا به دادم برسه.
امیدوارم از دوستان یکم یاد بگیرم.
من تاحالا به جز 2 بار اونم خودم بهش یادآوری کردم و حتی خودم گفتم چی بخر، دیگه هیچ کادویی از شوهرم دریافت نکردم.
ولی یه بار حسابی سورپرایز شدم.
من چندتا مرغ عشق دارم که عااااشقشونم.
یه روز یکیشون که اتفاقا از همه بیشتر دوستش داشتم مرد:302::302::302::302:
خیلی گریه کردم. خیلی. تا دوهفته دپرس بودم
یه روز شوهرم اومد خونه ما، دیدم یه پاکت دستشه. خیلی تعجب کردم. فکر کردم شاید وسیله ای چیزی توشه که مال خودشه. بعد گفتم شاید شیرینی توش باشه. رفتم جلو گفتم شیرینی گرفتی؟!
هیچی نگفت و خونسر دستشو کرد توی پاکت. وقتی درش آورد دیدم یه مرغ عشقه:46::46:
خیلییییییییییییی خوشحال شدم. خیلیییییییی
جالبه که این مرغ عشقم دقیقا بعد از 3روز اهلی شد و بیشتر وقتا توی دست من میخوابه :46:
چقدر هدیه گرفتن و سورپرایز شدن کیف داره:227:
شوهر منم تو نامزدی با خریدن کادو سوپرایزم می کرد ولی بعد از ازدواج خیلی کم پیش میومد حقیقتش یادم نیست کی منو با کادو سورپرایز کرده.
ولی میدونید چیه؟
فقط کادو دادن سورپرایز واسه یه زن نیست.
بعضی موقعها اقاییون تو قهر پیش قدم شدن.یا یه دفعه خانمشونو بوس کنند اینم یه سورپرایزه.
یه بار بعد از ظهر شوهرم رفت خوابید و منم تو پذیرایی دراز کشیدم
من اصلا عادت ندارم بعداز ظهرها بخوابم حالا نمی دونم کی خوابم برده بود که یه دفعه با نوازشهای دست کسی چشامو باز کردم و دیدم شوهرم نشسته بالا سرم و اروم صدام می کنه که بیدار بشم.باور کنید این لحظه هیچ وقت از ذهنم نمیرم و بهترین سورپرایز زندگیم بود:302:
وقتي من و مهدي جونم:43::46: نامزد بوديم هميشه موقع خداحافظي مي رفتم تا دم در تا بدرقه اش كنم. اونم مثل بچه بغلم مي كرد، بلندم مي كرد.:228: و دلداري ام مي داد كه دلتنگي نكنم و دوباره مي آيد.
يك شب كه طبق معمول رفته بودم تا بدرقه اش كنم. بهش گفتم: من دلم برات تنگ مي شه، مي شه نري؟ گفت برو لباست را بپوش و بيا با هم بريم يك دوري بزنيم. منم با اين خيال كه قراره فقط تو ماشين باشيم و يك دور كوچيك بزنيم. با دامن ماكسي زرد و دمپايي هاي قرمز و پاي بي جوراب، فقط يك چادر سرم كردم و رفتم توي ماشين نشستم.
مهدي جونم:43::46: هم من را برداشت و برد دربند كوهنوردي . خلاصه چشمتون روز بد نبينه ساعت 11 مارفتيم و ساعت 2 نصف شب با دامن و پاهاي گلي و تاول زده از كوه برگشتيم. بعدش هم دعواهاي مامان و بابام كه تو چرا اينقدر بي فكري نمي گي ما نگران مي شيم و ............
القصه اينم يك سورپرايز مردونه مردونه از مهدي جونم.:311::311::311::311:
سلام دوستای خوبم
این خاطره که براتون تعریف میکنم مربوط میشه به 3 سال پیش .زمانی که من تو خوابگاه بودم و ما عقد بودیم .
یک روز خیلی دلم برای همسرم تنگ شده بود ،صبح بهش زنگ زدم و حالشو پرسیدم .و بهش گفتم که خیلی دلم برات تنگ شده .
اون روز جمعه بود و همسرم داشت آماده میشد تا با عموهاش و پدرش برن کوه و تفریح .
منم با دوستام توی خوابگاه بودم .ناهارم رو دست کردم و خوردم و می خواستم بخوابم که به همسرم زنگ زدم .بهش
گفتم خوش می گذره بدون من ؟ !!! اونم گفت جات خیلی خالیه همه احوالت رو می پرسن .یک بار که اومدی حتما باید بیارمت اینجا .خیلی قشنگه .
بهش گفتم من خیلی دلم برات تنگ شده، خیلی دلم می خواست الان پیشت بودم . ازم پرسید خیلی یعنی چقدر؟ ؟؟ گفتم خوب خیلی دیگه نمی تونم بگم . ... اونم گفت خوب حالا که خیلی دلت برام تنگ شده پاشو آماده شو که من 10 دقیقه دیگه جلو خوابگاهتونم :310:.... منم خندیدم گفتم خوب اذیت نکن من میرم بخوابم .اون هم گفت جدی میگم زود آماده شو که دارم میرسم . :43::43::43:
من گفتم مگه تو نرفتی بیرون با بابا و عموهات ؟ گفت نه من 8 ساعته تو راهم و از صبح زود حرکت کردم و دارم میام پیش تو . :227:
واییییییی من خیلی خوشحال شدم .گوشی رو قطع کردم و رفتم به همه دوستام تو خوابگاه گفتم که عزیزم داره میاد از صبح تو راهه .از خوشحالی نمی دونستم دارم چی کار میکنم .
خلاصه گلم اومد و با هم رفتیم هتل .و 2 روز موند .خیلی خاطره خوبی شد برامون .:227:
سلام به همه من خیلی فک کردم هی فک کردم خوش بحالتون ولی تا حالا هیچ وقت همسری منو سورپرایز نکرده:302:
اخه هنوز مجردم..این گل برا همه ی مجردای دلسوخته:72:
اینم برا متاهلای خوش ذوق و اهل سورپرایز:46:
من تقریبا سالی یکی دو بار با خانوادم یا دختر عموهام که همه هم سن و سال و متاهل هستیم با هم یه سفر دو سه روزه بدون شوهر میریم .شاید بگین آخه واسه چی بدون شوهرت میری دوتا دلیل داره.یکیش اینه که یه جور دیگه نه بیشتر اما فقط یه جور دیگه به ادم خوش میگذره و یه حس نوستالوزی خوبی نسبت به گذشته و ایام مجردی بهم دست میده.
دلیل دیگش اینه که من برای خودم و همسرم اینو لازم میبینم که در سال چند روزی رو از هم دور باشیم.اینطوری واقعا قدر کنار هم بودن وآرامش حاصل از اون رو میفهمیم .یه کم از روزمرگی و عادی شدن زندگی فاصله میگیریم و البته بهتری قسمتش هم دلتنگیهای حاصل از دوری اس بازیهای شبانه ابراز دلتنگی و عشق و در اوج دیدار دوباره و لذت اولین لحظه های دوباره به هم رسیدنه .این کار انگار خون تازه ای به رگهای زندگیمون جاری میکنه ومارا برای یه مدت شارژ مجدد میکنه.
یه سورپرایز خوب هم از این سفرهای مجردی که برگشتیم از شوهرم همیشه به خاطرم هست که لحظه ظریف و قشنگی بود:
یه بار این مسافرت مجردی به دلیلی دو روز بیشتر طول کشید که این دوروزه مصادف با روز تولدم بود .راستش ناراحت بودم که توی همچین روزی کنار هم نیستیم .تازه خودمونیم ناراحت کادوی از دست رفته ام هم بودم:311:
اما وقتی برگشتم شوهرم تا شب چیزی به روی خودش نیاورد.اما قبل خواب وقتی من با اشتیاق تمام مشغول تعریف کردن خاطرات سفرم بودم آروم و مهربون یه دست گرم رو پشت گردنم حس کردم که یه چیزی رو به دور گردنم انداخت یه لحظه حرفامو قطع کردم یه آویز قلب خوشگل و پر از نگینهای ناز رو تو گردنم دیدم اون لحظه یه سکوتی بینمون ایجادشد که از هر حرف عاشقانه ای زیباتر بود.
شاید این بهترین سوپرایز کل زندگی مشترکمون بود نه به خاطر هدیه اش و این حرفها فقط به خاطر همون لحظات قشنگی که سکوت ما عشقمون رو فریاد میزد.
من سرکار مشغول بودم همسرم اومد که بهم سر بزنه نشسته بودیم خودبه خود حرف بالا گرفت
کار به جرو بحث کشید که همسرم با ناراحتی رفت بدون اینکه خداحافظی کند.:47:
بعداز نیم ساعت دوباره برگشت .باخودم گفتم اومده دوباره دعوا .:101:
یک دفعه دیدم از پشت سرش یه شاخه کل خوشگل ازونایی که شکل تاج خروسه برام آورده.آخه روز پدر بود.:310:
جا خوردم موندم چی بگم .این دختر عجب موجودیه .تواون جرو بحث رفته گل گرفته و به کدورت پایان داده.:104:
برای من سوپرایز خوبی بود.:72:
کاش اقای پدر بزرگ تو تاپیک جداگانه از زندگیشون یه مختصر تعریف کنند البته اگر حمل بر فضولی نباشه:)
شما اولین و به نظر میرسه اخرین مـــــــــــردی هستید که تو تالار اونم تو این تاپیک با خانوما همقدم شدید
سلام به همه دوستان
من این تاپیک رو تازه دیدم.
من هم خاطراتی مشابه از طرف همسرم دارم ولی نمیدونم چرا دوست دارم قبل از هر چیز ازش خبر داشته باشم و براش برنامه ریزی کنم و زیاد از بعضی سورپریز ها خوشحال نمیشم.
حالا اینکه کادو رو بهتره آدم خبر نداشته باشه خوبه ولی تا یک حدی.
مثلا امسال من توی محاسبات مالی همیشه میدیدم نزدیک یک میلیون پول کم میاد دو هفته بعدش همسرم گفت بیا بریم بیرون دور بزنیم خوب من هم سرم شلوغ بود اول قبول نکردم ولی دیدم ناراحت شده رفتم.
تو راه دیدم میگه بیا این خیابان رو (که اصلا هم جذاب نیست) پیاده بریم من گفتم بیا با ماشین بریم بعد پیاده روی رو جای قشنگتر انجام بدیم.
گفت چرا مخالفت میکنی اولش هم که اصلا میخواستی نیای.گفتم باشه هر کار که بیشتر دوست داری همون رو انجام میدیم.
بعد دیدم میره سر طلا فروشی ها.گفتم بیا بریم پارکی جایی، گفت تصمیم گرفتم که یه طلایی چیزی بخریم.راستش سعی کردم خودم رو ذوق زده نشون بدم ولی تازه فهمیدم اون پولی که تو حساب کتابها کم میومد کجا رفته بوده از طرفی چون خیلی کار داشتم و توی حس این چیزا نبودم زیاد بهم نچسبید.:302:
نمیدونم من غیر طبیعی هستم یا کلا سورپرایز این مدلی جالب نیست اگر از قبل میدونستم خوب خوشحالتر میشدم ضمنا یه موقع که حوصله داشتم برای خرید میرفتم.کلا از این که یه چیز دیگه فکر کنم یه چیز دیگه از آب دربیاد زیاد خوشحال نمیشم.تازه فهمیدم کارای شوهر من عجیب نیست من یه خورده عجیبم:316::316:
ولن پارسال بودالبته چند روز بعد ولن تو محل کارم با همکارم داشتم صحبت میکردیم شوهرم اومد تو شروع کردیم به صحبت کردن آخه بعد از ظهر بود و هیچ کس توی فروشگاه نبود نمیدونم کی جعبه جواهراتو کی گذاشته بود رو ویترین که من متوجه نشده بودم به همکارم گفتم ببره بذاره تو کشو که اگه اومدن دنبالش بهشون برگردونیم که شوهرم گفت بازش کن ببین چی توشه شاید خالیه بعد که بازش کردم دیدم روی کارت تبریک اسممو نوشته و کلی حال کردم:310:
سلام
خدایا پس چرا همسرم ،من رو سویرایز نمیکنه؟امروز که تاپیکها رو خوندم خیلی دلم گرفت.:302:
آخه چرا باید گلنوش67 این قدر خوشبخت باشه ولی من که یک مرد تنها باشم و به من توجه نکنه.مگه من چی کم گذاشتم واسش؟:302:
همیشه بهتریها را واسش خواستم حتی حاظرم زیر قرض برم تا پیش دوستاش و خوانواده هامون سر بلند باشه؟آخه چرا.:302:
خدایا سپاس که الان جواب سوالهایم را فهمیدم چون زن ندارم.
:227:سوپرایز شدین
این دلنوشته مال همسر آینده ام لطفا نخونید(میدونم هنوز وارد زندگیم نشدی ولی می خوام بدونی هنوز تو نیستی ولی بر دلم نشستی)
رفته بودم خونه نامزدم که تو یه شهر دیگه س
تولدم بود از روز قبلش همه بهم تبریک میگفتن اما نامزدم انگار نه انگار منم تو دلم کلی ناراحت بودم اما به رو خودم نمیاوردمو الکی میخندیدم
با خودم گفتم حالا که نامزدم یادش نیس منم اصلا به روش نمیارم چون اگه بهش یادآوری میکردم دیگه برام ارزشی نداش
ساعت8شب بود دیدم چنتا مهمون براشون اومد نامزدمم بیرون کار داشت خونه نبود
مهمونا چیزی به رو خودشون نیاوردن که برا چی همشون با هم اومدن با خودم گفتم حتما با هم قرار گذاشتن تا برا دیدن مادر شوهرم بیان غافل از اینکه فقط من بیخبرم
نیمساعت بعدش دیدم نامزدم یه کیک خیلی گنده دستشه اومد تو
دهنم باز موند اصلا باورم نمیشد
بعدشم رفت از تو ماشین یه دسته گل خیلی خیلی خوشگل برام آورد
واقعا غافلگیرشدم که الانم که یاآوری میکنم میگم شاید تو خواب دیدم:311:
بهترین تولدم زندگیم شد:43:
..........
جسارتا شما میخواین بقیه رو سورپرایز کنین چرا اسم منو میارین؟نقل قول:
نوشته اصلی توسط ehsan68
یه وقت چشم میخورم ها:311:
البته ما عشقمون بیمه شده است گارانتی داره واسه تمام عمر با این حرفا که سهله با سیل و طوفان و بلایای طبیعی و تیکه های مادر شوهرو ....هم چشم نمیخوره :43::43:
و هر روز عاشق تر از روز قبل.
بعدشم از الان این حرفا رو نزن خدا قهرش میگیره یه زن همینطوری نصیبت میشه ها:311:
خدایا همه جوونای همدردی رو مثل من و همسرم خوشبخت کن:323:
سلام دوستای گلم
من دیشب خیلی سورپرایز شدم اصلا نمیدونم چرا جدیدا همسر عزیزم انقدر واسم سورپرایز داره اینجوری بوداااا ولی خیلی کم ولی الان چند وقته بدجور زده تو کاره خوشحال کردن من که خداروشکررررر:323:
اما بریم سراغ دیشب اومد خونه و یه کادو بهم داد منم که همینجوری مات و مبهوت مونده بودم که این کادو چیه؟!؟!
چون چند روز پیش تولدم بود و اونم کلی واسم تدارک دیده بود باز کردم دیدم واسم مانتو خریده!!!!! باورتون میشه؟؟؟؟:163:
من که دهنم باز مونده بود یه مانتو خوشگل و دقیقا سایز من خیلی خوشحال شدم خیلیییییییی:227::227::227:
خداروشکر که همچین همسر گلی دارم و اون اخلاق و رفتارش روز به روز به اون چیزی که من میخوام بیشتر شبیه میشه :104:خداروشکر:323:
ولی جالبه ها من که تا حالا ندیده بودم مردا کادو مانتو بخرن :311: شما دیدین؟؟؟؟
سلام
ما عقد کرده بودیم و یه شب دلم خیلی گرفته بود و بی حوصله بودم . با شوهرییم تلفنی حرف زدم و اونم فهمیدمن حوصله ندارم .
وقتی قطع کردیم دلم خواست که شوهرییم پیشم بود و می دونستم که سر کاره تا بخواد بیاد پیشم 1 ساعت طول می کشه واسه همینم چیزی بهش نگفتم . و بعد هندز فری رو گذاشتم تو گوشم و نشستم پای اینترنت 5 دقیقه بعد دیدم داداشم درو باز کرد . فکر کردم باباییم از سر کار اومده و چون حوصله نداشتم گفتم تا چند دقیقه دیگه برم سلام کنم . یهو دیدم شوهریم هستش اومد و یهو جلوم سبز شد !!!!!
عین برق گرفته ها از جام بلند شدم و گفتم وای محمدرضااااااااااااااااا و بعد یهو پریدم بغلش جلویه داداشم و داداشم خجالت کشید رفت بیرون .
بعد بهم گفت لباس بپوش بریم بیرون انقد خوشحال بودم که نگو !!!!!!!!
وای ممنون تاپیکت واقعا عالی بود .
سلام.اولین روزی که من و همسرم در مورد موضوعی کمی بحث کردیم،همسرم من را سوپرایز کرد،و با یادآوری آن همچنان طعم شیرینش را احساس میکنم.
اون روز من دیر تر از همسرم به منزل آمدم.همسرم دائم پیام عاشقانه میداد و ...
قبل از ورود به خونه،من همچنان ناراحت بودم.وقتی همسرم در را باز کرد. دوش گرفته و شیو کرده بود. من را در آغوش کشید ؛ بغل کرد و به اتاق نشیمن برد.صحنه بسیار زیبایی دیدم. روی میز یک ظرف شیرینی، دسته ای از گل های طبیعی و وحشی(منزل ما روی کوه است،از کوه چیده بودند.)شربت خنک و... بسیار خوشحال شدم.بخصوص از خلاقیت گل ها. او را در آغوش کشیدم و تشکر کردم.
در یک میوه فروشی بودم که دیدم یه آقایی داره سیب می خره.همه سیب ها رو به رنگ زرد انتخاب کرد و آخر سر یه دونه سیب قرمزو روی همه گذاشت.نقل قول:
نوشته اصلی توسط سارابختیاری
بهش گفتم:چه طور همه سیب ها رو یه دست به رنگ زرد انتخاب کردی ،ولی سیب آخری رو قرمز انتخاب کردی؟می دونید چی گفت؟
گفت:می خوام وقتی به خونه رفتم،به خانمم بگم:این سیب قرمز رو تنها برای تو انتخاب کردم.این که خرجی نداره.یه دونه سیب قرمز با یه دونه سیب زرد تفاوت قیمت نداره،اما به همسرم اعلام می کنم که من به فکرت هستم.
هدیه دادن یکی از ارتباط های خوب غیر کلامیه که دستور پیامبر (ص) هم هست. و موجب محبت و صمیمیت هم می شه.در روایتی در مورد هدیه دادن اومده:
«تهادوا تحابوا فان الهدیة تذهب بالضغائن» هدیه دهید و به یکدیگر محبت کنید چرا که هدیه کینه ها را از دل می برد.(وسایل الشیعه،ج17،ص289)
نوع هدیه زیاد مهم نیست چیزی که به نظر میاد بسیار اهمیت داره و مهم هست، اینه که هدیه وسیله ای هست برای اینکه طرف مقابلمون متوجه بشه که اون برای ما اهمیت داره.
(http://ahlekhaneh.ir)
پريشب تولد من بود و من فكر ميكردم همسرم به خاطر دعواي چند روز قبلش قراره تو حالت نيمه قهر باقي بمونه و اصلا به روي خودش نياره كه تولدمه (يه جورايي با همديگه سنگين بوديم ) ظهر بهم زنگ زد و گفت كي مياي خونمون؟ گفتم عصر جايي كار دارم ميرم اگه حوصله داشتم شب ميام خونتون
گفت ميخواي بيام دنبالت ؟ با بي ميلي جواب دادم منتظرتم
ساعت 4 اومد دنبالم و بعد از تموم شدن وقت مشاوره ي من ديدم داره تلفن هاي مشكوك ميزنه و ميخواد من نفهمم
گفتم چيزي شده؟ گفت نه مهمون داريم
گفتم كي؟ گفت نميشناسي
وقتي رسيديم خونشون ديدم واسم تولد گرفته و خانواده ي من هم از دو روز قبل دعوت شده بودن ولي به من چيزي نگفته بودن
جالب اينجا بود كه شام رو هم خودش درست كرده بود (عالي بود ):104:
از خوشحالي داشتم ذوق مرگ ميشدم و كلي خدا رو شكر كردم
:227:
براي همه آرزوي شادكامي دارم
متاسفم واقعا واس خودم :302: چون هیچ سورپرایزی از شوشو دریافت نکردم تا حالا:163:
من و نامزدم از طریق دوست صمیمیم باهم اشنا شدیم
به عبارتی ایشون میشه برادر دوست بنده:exclamation:
من عاشق چیزای ترشم و ایشونم خبردار بودن
خلاصه یروز که رفتم خونه ی دوستم(خواهرشوهر)بعد از کلی حرف زدن و ....دیدم واسه پذیرایی از من میوه و شیرینی و....اورد و دیدم تو بساط خوراکی ها دوتا ترشک پیدا شد!!!!!کپ کردم
گفتم ترشک؟؟؟!!!!!!!!!!:43:گفت اره به برادرم(نامزد بنده)گفتم امروز مهمون دارم برو از بیرون خوراکی بخر دیدم ترشکم خرید :311:
بعد ها فهمیدم چون میدونست من قراره بیام خونه شون سر راه با خوراکی هایی که گرفته بود ترشکم واسم خریده بود:163:
اینقده شولپرایز شدممممم که نگووووووووووووووو
الانم رفته مسافرت با دوستاش بهم پیام داده ساعت 7 صبح که چیزی نمیخوای برات بگیرم؟؟؟
منم از خدا خواسته گفتم چرا داری میای ترشک یادت نرهههههههه:324::311:
الان منتظرم زودی بگذره تا بیاد و سوغاتیمو ازش بگیرم
:326:امروز دوباره شگفت زده شدم اخه قراره سورپرایز بشم
نامزدم که گفتم رفته مسافرت تا سه چهار روز دیگه هم نمیاد:302:
امروز به دوستم که خواهر شوهرمم هست زنگ زدم داشتیم گپ میزدیم که یهو گفت راستی چرا نگفتی واسش(نامزدم)جاسوییچی گرفتی و اول اسم هردوتونو روش حک کردی؟
اخه من و دوستم جون جونییییی هستیم و از جیک و پوک هم با خبریم:227:
خلاصه بهش گفتم من ندادم بهش!!!!!بعد فهمیدیم که نومزدنگ بنده اون کادو رو برای من خریده و میخواسته بهم بده و سورپرایزم کنه:311:
بعد دوستم انقد گفت کاش نمی گفتم و من فک کردم تو براش گرفتی و...........از این حرفا:163:
خلاصه دارم خودمو اماده میکنم واسه گرفتن کادویی که مثلا ازش خبر ندارم و قرارم هست که سورپراایز بشم:311:
بعد از سورپرایز حتما بهتون خواهم گفت که چطوری شگفت زدم میکنه!!!!!!!:228:
بزرگترین سورپرایز من تو زندگی مشترکم همین چند روز پیش اتفاق افتاد...گوشی موبایل منو چند وقت پیش توی رستوران دزدیدند و منم خیلی ناراحت و غمگین یه موبایل معمولی سونی اریکسون میگرفتم دستم...نامزدم مدام بهم میگفت سارا بیا اینو عوض کن...(با یه لحنی که انگار میگفت برو گوشی بخر)...منم بهش گفتم پول ندارم و دلم آیفون 5 میخواد...از قضا این آیفون5 هم قیمتش سرسام آور. دلم مونده بود پیشش و با این خرج و مخارج عروسی فکر نمیکردم حالا حالاها بهش برسم که چند روز پیش بهم زنگ زد و گفت سارا تو این موبایلو سفیدشو دوست داری یا سیاه...منم از همه جا بی خبر اصلا فکر نمی کردم بخواد بدون دلیل یه همچین خرجی کنه...اونم اول زندگی، گفتم سفید...نگو عشقم همون موقع تو پاساژ علاالدین بود، گفت باشه دارم واست میخرمش...اینقدر پشت تلفن جیغ زدم که تارهای صوتیم منهدم شد...کلا من همچین آدم بیجنبه ایم :43:
سلام دوستان:72:
اصولا همسرم منو زياد سورپرايز مي كنه. 4 سال پيش نامزد بوديم (هنوز عقد هم نكرده بوديم. و در حد آشنايي و نامزدي قبل از عقد بود كه بيرون فقط همو مي ديديم.) يك شب خيلي دلم گرفته بود و دلتنگش بودم و در حال صحبت كردن تلفني اين دلتنگي رو بهش انتقال دادم. بهم گفت مي خواي برات برج ميلاد رو بتركونم. (قابل ذكر است كه از پنجره اتاقم برج ميلاد ديده مي شود) گفتم: چه جوري؟ گفت : چكار داري تو فقط نگاه كن 1:30 ديگه برنج ميلاد منفجر مي شه. منم بي خيال اين حرفهاش همچنان دلتنگ بودم. همسرم هر 15 دقيقه يك بار تماس مي گرفت كه آماده ي ديدن اين صحنه هستي. خلاصه سرتان را درد نياورم 1:15 دقيقه بعد بهم زنگ زدن كه برنامه يك ربع جلو افتاده برو پشت پنجره و برج ميلاد رو ببين. منم متعجب به برج ميلاد چشم دوختم. يكهو ديدم آقا از كرج پاشده اومده پشت پنجرمون. (ساعت 12 شب) اونقدر ذوق كرده بودم كه نمي دونستم چكار كنم آخه با پدرم رو دروايستي داشتم و اون موقع نمي تونستم بيرون برم. بعد از كلي پشت پنجره صحبت كردن بنده خدا برگشت. منم هم ذوق زده و هم ناراحت از اين كه نه اون مي تونست بياد خونمون و نه من مي تونستم برم پايين. فقط بعد كه رفت رفتم به مامانم ماجرا را تعريف كردم. مامانم هم نامردي نكرد ماجرا را به بابا تعريف كرد. بعد از عقدمان همسرم تا مدتها از اين كه بابا اون شب فهميده بود ازش خجالت مي كشيد.:311:
به جز اين مورد بعد از ازدواج هم بارها و بارها سورپرايزم كرده چه با خريد كادو چه بدون خريد كادو ولي راستش دوستاي گلم كمتر از يك هفته ديگه سالگرد ازدواجمونه و من واقعاً نمي دونم چكار كنم. دلم مي خواد اين بار من سورپرايزش كنم (البته با كمترين هزينه) تو رو خدا اگه چيزي به ذهنتون مي رسه بهم بگيد.:316:
يه تايپيك هم توي قسمت مشكلات خانواده ايجاد كردم ولي چون جاي مناسبي براي طرح اين موضوع نبود جز 2 نفر از دوستان كسي جوابمو نداده و نميده
راهنمايي كنيد لطفاً:72:
http://www.hamdardi.net/thread-26584.html
قشنگترین سورپرایزی که از همسرم دریافت کردم و واقعا هیچ وقت یادم نمیره :
چند ماه قبل من همین طوری فی البداهه یه شعر گفته بودم و برای همسر جان نوشتم .. هر وقت میرفتم خونه شون میدیدم این کاغذ رو تختشه و هی میذاشتم تو کشو بازم دفعه ی بعد رو تختش بود ..
یه بار زنگ زد گفت آرام گوش کن : شروع کرد با گیتار زدن و خوندن .. رو شعری که براش گفته بودم آهنگ گذاشته بود وو داشت برام میخوند :43::43:
واقعا ذوق کردم و نمیدونستم از خوشحالی چی بگم :46: