-
RE: با يه همسر بى تفاوت چه كنم
sahra عزیز سلام
دختر خوب ؛باور کن خیلی خوشبختی . اگه شوهر من یک بار؛ فقط یک بار در این 11 سال پیش اومده بود که زنگ بزنه بگه:زنگ زدم بگم عاشقتم ؛ من اون روز نماز شکر میخوندم. توی پست خودمم نوشتم برات که اون اصلا از سر کار زنگ نمیزنه خونه چه رسد به ابراز عشق و علاقه!
همین که همسرت بهت میگه بیا با هم حرف بزنیم؛همینکه وسط بحث و ناراحتی هم بهت میگه دوستت داره؛ همین که روز بعد ار دعوا؛از محل کارش زنگ میزنه و ابراز علاقه میکنه ؛یعنی این که خوش قلبه و دوستت داره. یعنی اون زمانی که تو ناراحت بودی ؛ اونم توی محل کارش به فکرت بوده. که اگه به فکرت نبود زنگ نمیزد.
و اما در مورد اینکه میگه دیگه باهات مهمونی نمیام؛ این ظاهرا عادت اکثر آقایونه که به جای حل مسئله ؛صورت مسئله رو پاک میکنن که در مورد نحوه اصلاح این طرز فکرشون متاسفانه چیزی به عقلم نمیرسه چون خودمم این مشکلو دارم
و شما اگه راهی برای حل این مشکل پیدا کردی از منم دریغ نکن. ممنونت میشم.:46:
-
RE: با يه همسر بى تفاوت چه كنم
innocent عزیزم
ممنون از حرفای امید بخشت والا راجع به مهمونی هیچ جوره راهی بلد نیستم اگر پیدا کردم که باید پیدا کنم حتما" برات میگم گلم
-
RE: با يه همسر بى تفاوت چه كنم
سلام خواهرم
پس مطرح کردی... خیلی خوبه! قرار نبود نتیجه بکیریم... قرار بود مطرح کنیم... ارام نتیجه هم می گیریم
شما به ایشون بگید که رابطه با خانواده ایشون و خانواده شما در حد تعادل که طرفین اذیت نشوند بسیار خوبه...
و لازمه ارامش فکری هر دوی شماست...
بینید بعضی اوقات ما در نوع بیان درخواستهامون اشتباه می کنیم مثلا
من خیلی دوست دارم با خانواده ها ارتباط داشته باشم و این خیلی به زندگیم و روحیه ام کمک می کنه
و یا: عزیزم می دونم که بابت خیلی موضوعها رنجیده شدی و در مواردی حق با تو بوده اما اگر این عدم رابطه ادامه داشته باشه زندگیمون لطمه می خوره... کاش بتونی یه فکری برای این موضوع بکنی ! یه فکر منطقی... ضمن اینکه شما فورا یه پیشنهاد هم داری... مثل اینکه می گی: من می تونم این کار رو انجام بدم...و تماس بگیرم و یا...
ببینید بیان دوم منی در کار نیست...موضع گیری از بین رفته و کلام با اگاهی بیان شده
و در مجموع بیان درخواست شما باید طوری باشه که طرف شما موضع گیری منفی نداشته باشه... گاهی بیان نکات مثبت که طولانی می شه و یا واقعی نیست طرف به جای گوش دادن به درخواست وحشت زده می شه و احساس بدی داره
-
RE: با يه همسر بى تفاوت چه كنم
sci برادر خوبم سلام
راستش اول اینو بگم که خانوادم باهاش هیچ برخوردی نکردن حتی حرفی بهش نزدن به خدا اغراق نمیکنم ولی خانوادش تو سرش کردن که خانواده من از من دفاع میکنن و کاملا" با خانواده من چپش انداختن کسی که همیشه میگفت واقعا" پدر مادرت بی نظرین حالا یهو پدر مادرم میشن دیو دوسر !!!!! یعنی حتی چیزی نیست که اونا انجام داده باشن که من بگم باشه بیا بگذریم
با اینحال من بهش گفتم ما هردومون یکم دلگیری داریم و قرارم نیست شیفته خانواده های هم باشیم فقط لازمه چون پدر مادرن باهاشون بریم بیایم و احترام بذاریم نه بیشتر حالا اگه به مرور زمان علاقمون بهشون بیشتر شد که چه بهتر منم فقط خواهش میکنم الان جواب نده ولی واقعا" روش منطقی فکر کن جواب همه این حرفا فقط بود عزیزم میدونم ناراحتی ولی همینه دیگه توام عادت کن
راستش اصلا" نمیذاره راجع به این مساله حرف بزنم میگه بحث عوض کن دعوامون میشه . بعدم میگه من نمیخوام تو با خانوادم رابطه داشته باشی (میدونم اینو میگه که خودشم با خانواده من نیاد )
راستش خانواده اون به جهنم اینقدر ازارم دادن که 100000 سال نمیخوام بببینمشون یعنی همش شده بودم سنگ صبور غم هاشون ولی تو شرایط مشابه اونا همیشه نقش یه اشوبگر داشتن
ولی خانوادم به قران برا شوهرم هیچ جوره کم نذاشتن حالا اصلا" اگه اون از خانوادمم بدش میاد مهم نیست دوست داشتن که زوری نیست ولی با این کارا من و کرده عین ادمای بیکس همه تفریحمون شده دوستاش .اون کس و کار نداره گناه من بدبخت چی اون با این شرایط متحمل ضرری نشده چون مادرش سالی یکبارم زورش میومد مارو دعوت کنه و همیشه تو بدبختی هاشون من اونجا بودم ولی بابا من خانواده دارم فامیل دارم به قران اونا برا ما زحمتی نداشتن خانواده من تو این 4 سال فقط 3 بار اونم با التماس 2 ساعت اومدن خونمون .حتی واسه اسباب کشی که مادرم میومد کمکم به خدا روزه میگرفت که ما کاری نکنیم شبشم بابام مارو شام میبرد بیرون . مگه خونه فامیل دعون شدن بده به خدا همش فقط احترام . بعد به من میگه شما مهمونیاتون خیلی بزرگه من حوصلم سر میره گناه من چیه شما بگید؟؟؟ گناه من چیه که پدر مادرم هفته ای یه بار مارو دعوت می کنن چون اونا دوست دارن تنها دامادشونم ببینن حالا اگه مادر اون مارو دعوت نمیکنه پس خونه مامان بابامم ما نباید بریم ؟؟؟؟
دارم دق میکنم .الان 9 ماهه گاهی احساس میکنم این کارارو میکنه که اگه برگشت تو خانوادم من به مرگ بگیره به تب راضی شم :302: که دیگه هیچ مهمونی نیاد منم از ترس بد شدن اوضاع مثل الان سکوت کنم
تورو خدا یه راه حلی بهم بده؟؟ با ادمی که نه منطق روش سازگاره نه احساس چی کار کنم
درسته تنها دیگه برم مهمونی هارو اونم میخوتد باشه میخواد نباشه ؟؟؟
تورو خدا زود جوابم بدید
-
RE: با يه همسر بى تفاوت چه كنم
سلام سحر خواهر خوبم
چقدر به هم ریختید! این قرار ما نبود... ارامش با تمرین تنفس و دور کرن افکار ذهن سطحی رو فراموش نکن.. اون افکار وراج هستند و نمی ذارن شما به ارامش برسید...
بسیار خوب... ایشون نمی خواد با خانواده شما رابط داشته باشه می دونید چرا؟ من فکر می کنم این مشکل ناشی از خانواده ایشون باشه که نتونستن تعادل و ارامش رو در زمان معینی بر قرار کنند... حل شدنیه..سعی کن به طور کامل تمرینات رو انجام بدهید نگران چیزی نباشد..
-
RE: با يه همسر بى تفاوت چه كنم
دوست گلم سلام:43:
نظر من اینه که آقایون وقتی ببینن خانومشون روی یه مسئله خاص حساسیت داره ؛از اون به عنوان اهرم فشار استفاده میکنن و بیشتر روی اون موضوع پافشاری میکنن.
خودت کاملا در جریان مشکلات من هستی و تاپیک منو با دقت و البته لطف؛دنبال میکنی. همسر منم از عید تا حالا بیدلیل گفته که دیگه نمی خواد با خانواده من رفت و آمد کنه....بله ؛واقعا بی دلیل. خودشم میگه عشقم کشیده نیام!!!!!!! خوب ؛اگه من مثل همیشه میخواستم اصرار کنم و به طرق مختلف راضیش کنم که اونم برام تاقچه بالا میذاشت و یه جورایی باج میگرفت یا منت میذاشت و یا......( مثل هر دفعه که اینکارارو میکرد). اما اینبار گفتم: هیچ مسئله ای نیست؛ دوست نداری نیا. اولش باور نمیکرد به این سادگی از کنار این مسئله بگذرم. اما وقتی دید که حتی موضوع رو به خونواده ام هم گفتم پشیمون شد و گفت: کاش نمی گفتی!شاید بعد پشیمون می شدم و دوباره رفت و آمد میکردم:exclamation:حالا دیگه با چه رویی بخوام بیام؟..........منم گفتم:تا تو باشی که از این به بعد قبل از حرف زدن؛خوب فکر کنی وخیال نکنی تا ابد میتونی منو تهدید کنی که با فامیلت قطع رابطه میکنم؛منم برای حفظ آبروم تن به خواسته های ناحقت بدم.. نه!مرگ یه بار ؛شیون هم یه بار.
الان3ماهه تنها میرم خونه فامیلام و آسمون هم به زمین نیومده. اونم پشیمونه و من این موضوعو کاملا حس میکنم اما این بار باید خودش خراب کاریشو درست کنه.من که تا آخر عمرم نمیتونم پیش خانواده ام و بقیه نقش بازی کنم و اونم از این مسئله سواستفاده کنه!
البته من میدونم که هر آدمی ویژگی های شخصیتی خودشو داره و نمیشه یه نسخه رو برای همه پیچید اما شاید ضرر نداشته باشه که شما هم این راهو امتحان کنی. شاید اگه ببینه روی مسئله رفت و آمد با خانواده ات حساسیت نشون نمیدی کوتاه بیاد.:310:
موفق و شاد باشی خانوم گل:43:
-
RE: با يه همسر بى تفاوت چه كنم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط innocent
دوست گلم سلام:43:
نظر من اینه که آقایون وقتی ببینن خانومشون روی یه مسئله خاص حساسیت داره ؛از اون به عنوان اهرم فشار استفاده میکنن و بیشتر روی اون موضوع پافشاری میکنن.
خودت کاملا در جریان مشکلات من هستی و تاپیک منو با دقت و البته لطف؛دنبال میکنی. همسر منم از عید تا حالا بیدلیل گفته که دیگه نمی خواد با خانواده من رفت و آمد کنه....بله ؛واقعا بی دلیل. خودشم میگه عشقم کشیده نیام!!!!!!! خوب ؛اگه من مثل همیشه میخواستم اصرار کنم و به طرق مختلف راضیش کنم که اونم برام تاقچه بالا میذاشت و یه جورایی باج میگرفت یا منت میذاشت و یا......( مثل هر دفعه که اینکارارو میکرد). اما اینبار گفتم: هیچ مسئله ای نیست؛ دوست نداری نیا. اولش باور نمیکرد به این سادگی از کنار این مسئله بگذرم. اما وقتی دید که حتی موضوع رو به خونواده ام هم گفتم پشیمون شد و گفت: کاش نمی گفتی!شاید بعد پشیمون می شدم و دوباره رفت و آمد میکردم:exclamation:حالا دیگه با چه رویی بخوام بیام؟..........منم گفتم:تا تو باشی که از این به بعد قبل از حرف زدن؛خوب فکر کنی وخیال نکنی تا ابد میتونی منو تهدید کنی که با فامیلت قطع رابطه میکنم؛منم برای حفظ آبروم تن به خواسته های ناحقت بدم.. نه!مرگ یه بار ؛شیون هم یه بار.
الان3ماهه تنها میرم خونه فامیلام و آسمون هم به زمین نیومده. اونم پشیمونه و من این موضوعو کاملا حس میکنم اما این بار باید خودش خراب کاریشو درست کنه.من که تا آخر عمرم نمیتونم پیش خانواده ام و بقیه نقش بازی کنم و اونم از این مسئله سواستفاده کنه!
البته من میدونم که هر آدمی ویژگی های شخصیتی خودشو داره و نمیشه یه نسخه رو برای همه پیچید اما شاید ضرر نداشته باشه که شما هم این راهو امتحان کنی. شاید اگه ببینه روی مسئله رفت و آمد با خانواده ات حساسیت نشون نمیدی کوتاه بیاد.:310:
موفق و شاد باشی خانوم گل:43:
خواهر گلم سلام
دقیقا" درست میگی ولی الان 9 ماهه سکوت کردم و همسرم بسیار ادم مغروریه خب راستش دیگه کم اوردم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط sci
سلام سحر خواهر خوبم
چقدر به هم ریختید! این قرار ما نبود... ارامش با تمرین تنفس و دور کرن افکار ذهن سطحی رو فراموش نکن.. اون افکار وراج هستند و نمی ذارن شما به ارامش برسید...
بسیار خوب... ایشون نمی خواد با خانواده شما رابط داشته باشه می دونید چرا؟ من فکر می کنم این مشکل ناشی از خانواده ایشون باشه که نتونستن تعادل و ارامش رو در زمان معینی بر قرار کنند... حل شدنیه..سعی کن به طور کامل تمرینات رو انجام بدهید نگران چیزی نباشد..
sci عزیز سلام ممنون از همراهی برادرانتون
خوب قبول ولی تا کی باید به این وضع ادامه بدم راستش خودم میدونم این کارش اینقدر عصبی و ناراحتم میکنه که گاهی ناخوداگاه جای دیگه یهو سرش خالی میکنم
شما بگید 9 ماه حفظ ارامش بس نیست ؟؟ دارم میشم سوژه همه فامیل هرچی خانوادم ابرو داری میکنن ببخشید ولی داره پررو تر میشه؟ تورو خدا یه راهی بدبد که جواب بده
من نمیدونم با ادمی که نه منطق میفهمه نه احساس تو این مورد چیکار کنم همه راهکارهای دیگتون دارم گوش میدم انجام میدم جوابم میده ولی واسه این یکی یه راه بدبد لطفا"
-
RE: با يه همسر بى تفاوت چه كنم
دوست خوبم
9ماه برای درست کردن و ساختن یه زندگی زمان کوتاهیه. زود ناامید نشو.توصیه هایی که به من میکنی رو مگه خودت انجام نمیدی؟:question:
از من انتظار داری بعد از 11 سال هنوز صبور باشم وتحمل کنم .پس چرا شما در عرض 9 ماه کم آوردی؟
زندگی مشترک راهیه که باید تا آخر عمر رفت. در این راه غم هست و شادی هست. لحظات ناامید کننده هستند و لحظات خوب و به یاد ماندنی هم هستند مشکلات رو باید دسته بندی کرد؛از بزرگ به کوچیک.بعد اونا رو اولویت بندی کرد و کوچیکتراشو جدا کرد و برای مبارزه با اونا انرژی نذاشت. انرژیتو برای رویارویی با مشکلات بزرگتر که خواه ناخواه در زندگی پیش میان نگهدار.
یه کم صبورتر باش؛یه کم باحوصله تر؛ و نسبت به مسائلی که آزارت میدن یه کم بی تفاوت تر.
از تمام چیزهایی که به داشتنشان می بالی خدارا کم کن ؛ببین چه داری؟
به تمام چیزهایی که از نداشتنشان می نالی خدا را اضافه کن ؛ببین چه کم داری؟
دوستت دارم و آرزو مند شادی و آرامش پایدار برای تو هستم:46:
-
RE: با يه همسر بى تفاوت چه كنم
[سلام سحر خواهر خوبم
چقدر به هم ریختید! این قرار ما نبود... ارامش با تمرین تنفس و دور کرن افکار ذهن سطحی رو فراموش نکن.. اون افکار وراج هستند و نمی ذارن شما به ارامش برسید...
بسیار خوب... ایشون نمی خواد با خانواده شما رابط داشته باشه می دونید چرا؟ من فکر می کنم این مشکل ناشی از خانواده ایشون باشه که نتونستن تعادل و ارامش رو در زمان معینی بر قرار کنند... حل شدنیه..سعی کن به طور کامل تمرینات رو انجام بدهید نگران چیزی نباشد..
[/quote]
sci عزیز سلام ممنون از همراهی برادرانتون
خوب قبول ولی تا کی باید به این وضع ادامه بدم راستش خودم میدونم این کارش اینقدر عصبی و ناراحتم میکنه که گاهی ناخوداگاه جای دیگه یهو سرش خالی میکنم
شما بگید 9 ماه حفظ ارامش بس نیست ؟؟ دارم میشم سوژه همه فامیل هرچی خانوادم ابرو داری میکنن ببخشید ولی داره پررو تر میشه:316: تورو خدا یه راهی بدید که جواب بده
من نمیدونم با ادمی که نه منطق میفهمه نه احساس تو این مورد چیکار کنم همه راهکارهای دیگتون دارم گوش میدم انجام میدم جوابم میده ولی واسه این یکی یه راه بدبد لطفا"
[/quote]
-
RE: با يه همسر بى تفاوت چه كنم
دوستای مهربونم سلام
یعنی هیچ کس اینجا نیست یه راه حلی به من بده !!!:302:
-
RE: با يه همسر بى تفاوت چه كنم
سلام خواهرم
در مورد حفظ ارامش... نه ماه کافی نیست و یک عمر باید ارامش حفظ بشه
اما فکر کنم منظور شما نه ماه تحمل بود... خب تو این نه ماه شما ارامش رو حفظ کردید اما کار دیگه ای کردید؟ چه تلاشی؟
اگر درست و منطقی (چون می دونم منطقی هستید) نگاه کنید چرا ایشون با خانواده شما رفت و امد نمی کنند؟
خب باید یه جوابی برای این داستان پیدا کرد...
شما دو نفر دچار سو تفاهم فرهنگی شدید... یعنی شما از یه خانواده منسجم و ایشون از خانواده ای که انسجام خانوادگی نداره... و البته احتمالا نداشته...در گروه همسالان بار اومده و شما در جمع خانواده...برای او فامیل و رابطه با دوستانش مثل روابط شما با خانواده و فامیل می مونه... این رو بپذیرید که نمی تونید برگردید به ایام کودکی شوهرتون و او رو به جمع خانواده بیارید
با توجه به شناختی که از ایشون داریم و عدم مهارت در روابط خانوادگی و طبیعتا احساس کمبود عاطفی نباید دوست داشته باشه که در این جمع ها حاضر بشه و شاید شدیدا دچار مشکل بشه که البته در روابط با دوستان اینگونه نخواهد بود
عملا در جمعهای خانوادگی دچار کمبود اعتماد به نفسه که احتمالا از طرف شما هم کمکی نشده و احساساتش سرکوب شده..که البته طبیعتا شما عمدا اینگونه برخورد نکرده اید
از طرفی با توجه به عدم ارتباط ایشون با خانواده خودش و در نظر گرفتن این نکته که نمی توان خانواده وی رو تغییر داد.. ایشون در برخورد با خانواده شما دچار کمبودهای عاطفی شدید می شه که تشخیص و پیگیریش کار ساده ای نیست و از جای دیگه ای معمولا خود نمایی می کنه مثل بهانه گیری ها و یا عدم تعادلهای رفتاری بی دلیل
خب درد مشخصه!
کار شما کمی سخت میشه جرا که شما این نوع روابط رو طبیعتا و ذاتا فراگرفتید و مهارت دارید و باید اموزش بدید
مستقیم نمی تونیم بریم سر خونه اخر
در تمام گامها باید ارامش خود رو حفظ کنید... مراقبه که گفتم رو انجام بدهید و خانوداه ایشون رو ببخشید
افکار منفی رو دور کنید و به هیچ وجه ذهن خوانی نکنید
به هیچ وجه علیه دوستانش موضع گیری نکنید... اونها فامیلهای شوهر شما هستند.. بپذیرید
در گام اول می تونید بسیار ارام بدون صحبت قبلی در وعده های مشخص مثلا هفته ای یک بار با مادر ایشون صحبت کنید و برای ایشون محبت مادرشون رو ترسیم کنید هر چند که ناشی از تجسم و تخیل شما باشه اما اغراق نکنید.. مهم جلوه بدید.. مثلا مادرت خیلی سراغت رو می گرفت.. و خیلی گرم با من حرف می زد
گام دوم با دعوت از گروه همسالان از میان فامیل دوستان فامیلی درست کنید.. مثل دوره هایی میان دختر عموها و پسر عموها یا ...
در این دوره ها به شوهرتون خیلی بها بدید و کارش و خودش رو مهم جلوه بدید..میدان رو باز کنید تا صحبت کند و احساس خوبی داشته باشد...برای شروع می تونید به ایشون بگید که فلانی می خواد بیاد خونه ما...همراه دیگری..اونها خیلی تو رو قبول دارن
بگذارید اعتماد به نفس در ایشون در جمعهای خانوادگی مثل گروه دوستان تقویت بشه
بی مهابا بعد از این جمع ها از ایشون تعریف کنید و از قول دیگران چیزهایی بگید.
بعد از این دو گام شوهر شما یاد خواهد گرفت چگونه می توان در جمع خانوادگی بود
وظیفه شما سنگین خواهد بود چرا که باید ارامش و برنامه داشته باشید..
فعلا اصراری در جهت تحریک ایشون نکنید...
به زودی شوهر شما نزدیک ترن دوست خانوادگی شما خواهد بود
-
RE: با يه همسر بى تفاوت چه كنم
SCI عزیز خدارو شکر یه راهکاری بهم دادید
تو این 4 سال خیلی سعی کردم که خانوادش براش مهم کنم و این تلاش اینقدر زیادی شد که خانوادش شدن براش خیلی مهم و نمیدونم چرا با حماقت تمام شوهرم بر علیه من کردن و الان همسرم با خانوادش در ارتباط ولی میگه نمیخوام تو با خانوادم رفت و امد کنی
اگر درست و منطقی (چون می دونم منطقی هستید) نگاه کنید چرا ایشون با خانواده شما رفت و امد نمی کنند؟ باور کنید اغراق نمیکنم ولی اینقدر خانوادم بهش احترام گذاشتن و قبل دعوای اخرمون واقعا" خانوادم دوست داشت ولی بعد دعوای ما با اینکه پدر من حتی با خودش روبرو نشد و اون هیچ بهانه ای نداره ولی خانوادش تو سرش کردن که پدر مادر من از من خیلی حمایت میکنن و همین باعث دعواهای ما هستش که به خدا اینجوری نیست حتی وقتی تنهام خانوادم مرتب به نکات مثبت همسرم اشاره میکنن میگن اونم مثل پسرمون ولی همسرم الکی میگه نمیخوام بیام برم
راجع به بقیه راهکارهاتون حتما" انجام میدم و واقعا" بابت زمانی که برای پاسخ گذاشتید ازتون ممنونم
فقط راستش توی جمع های فامیلی که قبلا" میومد همه فامیل واقعا" دوستش داشتن و همیشم مرتب میدیدم داره با یکی حرف میزنه و هیچوقت تنها نشسته از طرفی هم خوشش نمیومد تو جمع بخوایم بهم بچسبیم منم رعایت میکردم حالا چی کار کنم
فقط لطفا" پاسخم یکم اگر ممکن زودتر بدبد
یه سوالم داشتم درسته الان بعد این 9 ماه هرجا دعوت میشم بدون همسرم برم؟؟ یا تا زمانی که اون نمیاد منم نرم
-
RE: با يه همسر بى تفاوت چه كنم
سلام خواهرم
من در پست قبلي عرض كردم كه مشكل شوهر شما دقيقا به چه صورتي هست... اين مشكل در سطوح مختلف براي افراد مختلف كم و بيش ديده مي شه و با افزايش اعتماد به نفس و مهارتهاي ارتباطي حل مي شه و مشكل خاصي نيست ولي اگر اصلاح نشه مي تونه به انزوا منجر بشه...
دو راهكاري كه به شما دادم با مسائلي كه شما گفتيد كمي فرق مي كنه...
ببينيد شما فرموديد كه خانواده شما به قدر پسرشون ايشون رو دوست دارند و به نكات مثبت ايشون اشاره مي كنند... يا همه فاميل ايشون رو دوست داشتند.. يا خوشش نمي اومد تو جمع به هم بچسبيم! خب مي دونيد مشكل اينكه ايشون در جمع هاي خانوادگي وارد نمي شه از طرف ايشونه نه از طرف خانواده شما يا فاميل!
پس بايد سعي كنيد براي ايشون ايجاد انگيزه كنيد
پس بايد چند تا كار كنيد:
1- راهكارهايي كه گفتم رو اجرايي كنيد
2- به شكلهاي زير موجب شويد كه احساس خوبي در جمع هاي فاميلي داشته باشه
-- لازم نيست به ايشون بچسبيد/ اما مي تونيد از ايشون تعريف كنيد/ تعريف ديگران رو به ايشون برسونيد/ در مورد موضوع مورد علاقه ايشون در جمع خانوادگي صحبت كنيد/ سعي كنيد ايشون بيشتر مركز توجه قرار گيرند...
البته اين روند هميشگي نيست و فقط براي نفوذ به جمع خانوادگي است
3- نه درست نيست تنها برويد مگر اينكه مجبور باشيد/ به شكل هاي مختلف براي ايشون ايجاد انگيزه براي حضور در جمع كنيد /اين انگيزه ها كه پدر و مادرتون مثل پسرشون ايشون رو مي دونند يا دوستش دارند كافي نيست! چون شوهر شما مشكلش اين نيست! مشكلش جاي ديگه است كه گفتم! دعوت مستقيم از ايشون! گفتن كلماتي كه حضور تو خيلي مهمه و اگر بخواي نمي ريم! براي اونها مهمه كه شما حتما باشي! و ... / گفتن كلماتي كه تبيين احساس خودتون به همراه حضور ايشون در جمع باشه مثل : خيلي دوست دارم بريم اين مهموني.../ تدارك براي بهتر نشون دادن ايشون در مهماني و گردهمايي مثل لباس و كفش و ادكلن و ... / عدم گفتن حرفهايي كه باطن منفي دارند:بريم يا نريم؟ مياي يا نمياي؟ كاش مي شد بريم؟ / سعي بر اون داشته باشيد كه ايشون حتما دعوت بشوند خصوصي نه توسط شما: حتما موضوع مهمي بوده كه شما رو دعوت كردند! من هنوز دعوت نشدم!!!! /
4. تعريف كردن تحسين ديگران بعد از مهماني ها و گردهمايي ها از طرف چند نفر خاص و نه عمومي! مثلا پدرم خيلي خوشحال شد كه شما در اين رابطه صحبت كرديد... چقدر اطلاعات خوبي در رابطه با فلان چيز داري... فلاني از منش و رفتار شما خيلي خوشحال شد
5. آموزش غير مستقيم روابط خانوادگي به ايشون
6. دوري از هر گونه چالش و بحث در اين رابطه
7. عدم موضع گيري در برابر دوستان و ارتباطهاي دوستانه يا بالعكس
8. كشف توانايي هاي ارتباطي ايشون در جمعهاي خانوادگي
9. عدم هر گونه ايراد گيري و تذكر معمولي در جمع هاي خانوادگي
راهكارهاي فوق مي تونه ايشون رو براي ورود به جمع خانوادگي مهيا تر كنه...
-
RE: با يه همسر بى تفاوت چه كنم
sci برادر خوبم سلام
راستش خیلی خیلی با دقت نکاتی و که اشاره کردید خوندم خوب قبلا" توی جمع ها همیشه مرکز توجه بوده هم خیلی مودب با احترام برخورد میکنه هم اطلاعاتش خوبه هم چهره و تیپ و ... منم همیشه بهش توجه کردم و هیچ وقت انتقاد و ... نکردم البته مادرم میگه خوب چون همیشه مرکز توجه بوده و نوع رشتش اغلب واسه همه جالب و هی ازش سوال پرسیدن وقتی درسش تموم شده و کار پیدا نکرده خوب این احساسش به شدت تحت تاثیر قرار داده واسه همین از جمع فراری شده . راجع به دوستاشم الان 9 ماهه همه تفریحمون با دوستاش بوده خوب منم خانواده دارم خسته شدم البته [size=medium]شما درست میگید باید بازم به همه نکاتتون خیلی بیشتر دقت کنم ولی مشکل اینجاست اون به هیچ عنوان جایی که پدر مادرم باشن نمیاد نمیدونم چی تو سرش میگذره نمیخواد باهاشون برخورد کنه یه تورو خدا راهی بدید متقاعدش کنم واسه شروع این رابطه !!!![/size]راستش کم کم داره صدای همه تو خانواده در میاد مادرم که واقعا" ادم مثبتی یواش یواش تو حرفهاش یهو حس میکنم داره نسبت به همسرم موضع گیری میکنه البته مستقیم نه همش منو تشویق میکنه ولی یهو میگه یه چیزی
بعدم میگه خوب به هدفش رسید میخواست تو هیچ جا نیای توام که نمیای خوب تو تنها بیا بذار بفهمه اگه اونم نیاد تو میای خودش خسته میشه ولی راستش خودم هم ازین وضعیت واقعا" خستم و تحت فشار از طرفی ام نمیخوام تنها رفتنم واسه همسرم عادت شه و فامیلم هم بینمون احساس شکاف کنن واسه همین یه راهی میخوام که با پدر مادرم رفت و امد شروع کنه بعد به همه نکاتی که گفتید دقت میکنم قطعا" منم بی مهارتی های داشتم
-
RE: با يه همسر بى تفاوت چه كنم
سحر عزیز
انچه نوشتید را با دقت خواندم...دقیقا نه ماه پیش چه اتفاقی افتاد؟ به نظر شما چرا ایشون حاضر به دیدن پدر و مادر شما نیست؟
مگر هدف ایشون قطع رابطه بوده که مادر شما چنین تصوری دارند؟
با تنها رفتن شما موافق نیستم.. کمکی نخواهد کرد
متوجه فشار عصبی روی شما هستم و می دونم بسیار دردناکه...اما باید بپذیرید که یکباره همه چیز به حالت اول خود باز نمی گردد... چند سوال بالا رو جواب بدی میگم تا موقتا مشکلت حل بشه و فشارها رو کمتر احساس کنی
-
RE: با يه همسر بى تفاوت چه كنم
sci ممنون از زمانی که برای پاسخ به مشکلم میذاری و واقعا" ازت ممنونم
ببین توی 4 سال اغلب اوقات هرجا از خانواده من دعوت میشدیم (البته اقوامم زیادن و ماهی 2 3 تا مهمونی دارن) یا نمیومد یا با بهانه میومد بعدش گریم در می اورد بهانشم این بود من خانوادت خیلی دوست دارم ولی مهمونیاتون بزرگ من خسته میشم جمع محدود باید باشه !!! بهرحال تو این مدت هروقت از خانوادش هر زمان و ساعتی حتی ظهر دعوت شدیم با اینکه من تا حالا مهمونی ظهر نرفتم ولی احترام میذاشتم همه جا میرفتم همیشم میگفت من که زورت نمیکنم میخوای نریم !!خلاصه تا اینکه سر این مسایل رفتیم مشاور بعد بحث و .. خلاصه قبول کرد ماهی 4 تا مهمونی بیاد منم قبول کردم
9 ماه پیش مادرم طبق معمول جمعه ها مارو خونشون دعوت کرد (خوب جزو 4 تا مهمونیم بود و قاعدتا" باید میومد) منم بهش گفتم گفت نه میخوام خونه باشیم گفت تو حق داری ولی نمیریم میخوام استراحت کنم گفتم باشه و از مادرم عذرخواهی کردم تا شد روز جمعه که یهو مادرش تل زد که پسرخالت واسه زنش تولد گرفته دعوتتون کرده همسرم منو بیدار کرد گفت میریم؟ گفتم نه .اونم با عصبانیت اسمس داد مادرش که نمیایم یهو 2 min بعد خانوم پسر خالش تل زد بهش که گوشیو بده خانومت بعدم بهم گفت روی مارو حالا زمین نندازید بیاین .منم تو رودروایستی گفتم چشم ولی ناراحت بودم خلاصه همسرم خواب بود (قبلش گفته بودم یه سر میرم خونه مامانم) براش نوشتم من رفتم ونه مامانم توام یه هدیه بگیر شب بریم . خلاصه از خونه مامانم عصر میومدم که حالم یکم بد شد ماشینم دست من بود ب ترافیک هم خوردم ساعت 7 اینا بود اخه طرف ما زودتر از 9 شب نمیاد منم لزومی ندیدم 5 ظهر برم اونور . خلاصه انگار موبایلم گرفته بود انتن نداده بود . همین حین بابام تلفن زد گفت زنگ زده به شوهرم اونم گفته من با مامانم تو راه مهمونیم !!!!!!! پدر منم گفته باباجون اینورام بیا دلمون واست تنگ میشه بعدم گفته حال سحرا بده اگه عیبی نداره بیارمش خونمون مشکلی پیش اومد ببرمش دکتر همسرم گفته باشه . من رسیدم خونه یهو 15 min بعد دیدم همسرم عصبانی اومده خونه ولی هیچی نگفت (فکر کنم از بابام خجالت کشیده من تنها گذاشته) منم گفتم اگه میخوای بریم مهمونی 15 min دیگه حاضرم دیدیم جوابم نداد خلاصه نیم ساعت بعد دیدم بابام اومد جلو در تل زد بیا پایین بریم خونه ما تنهایی حالت بد نشه گفتم مرسی همسرم اومده خلاصه به زور بابام اوردم تو یه چایی دادم همسرمم ناراحت نشسته بود (تا حالا همچین رفتاری ازش ندیده بودم) بابام در حد 5 min نشست بعد گفت خوب با اجازه و رفت اونشب گذشت
یهو فرداش مادرش تل زده بابام بیاین دخترتون با خودتون ببرید همسرمم رفته بود اونجا فن وخط اتاقم و تلویزیون کامپیوترم اینارو همرو قطع کرده بود حتی کلید منم برداشته بود خلاصه بابام با خالم که وکیله ( واسطه ازدواجمون) با پدر بزرگ همسرم و پسر خالش اومدن خونه ما یهو دیدم خواهر 20 ساله مجردش اومد در خونه ما که مامانم گفته بیاین بالا ما بزرگترها میخوایم تصمیم بگیریم سحراهم نباشه خلاصه منم شاکی شدم به خواهرش گفتم شما لطفا" وارد این مساله نشو دیدم مادرش اومد خونه ما گفت پسرم بره دردشو به کی بگه منم گفتم بیاد اینجا جلو همه بگه من که قایمش نکردم اون اومده پشت شما قایم شده خلاصه پدرم رفت بالا انگار مادرش شرمنده شده بابت رفتارش عذر خواهی که ما سحرارو دوست داریم غیر محبت هیچی ازش ندیدیم ولی مشکل این دوتا مشکل جنسیه !!!!!!!!!!!!!!؟؟؟؟ حالا مادر اون روابط مارو از کجا میدونه الله علم که قضاوت میکنه. یا مثلا" گفته چرا سحرا مهمونی دوست داره؟؟؟ (حالا بخدا خودش ماهی یکبار با دوستاش مسافرت دخترشم که یه بند با دوست پسراش هروقتم تو فامیل ما دعوت شدن نفر اول اومدن حالا من با شوهرم بخوام برم مهمونی ایراده؟؟؟
خلاصه 2 هفته گذشت هرکی از خانوادش میومد باهام صحبت مبکرد نهایتا" میگفت اون گیر داره مثلا" پسر خالش میومد به من میگفت اون نمیفهمه تو زنشی نه شریک تجاریش ازاونور به همسرم میگفته برو طلاق بگیر خانومت اونروز حتما" موبایلش از دسترس خارج کرده !!!!. خلاصه بعد صحبت خالم باهاش گفته طلاق پدر منم گفت مهرت ببخش جهازتم صدقه سرت منم گفتم باشه طلاق)و خانوادش تا دیدن من گفتم مهرم مبخشم نترسه بره واسه طلاق دادخواست بده به شوهرم اصرار میکردن که جدا شو و فقط پدرم به پسر خالش که رابط بوده پیغام داده ما حرمت نگه میداریم ولی اگر قرار باشه دختر من ازار بدن منم عکس العمل نشون میدم اگر میخوان طلاق بگیرن هم محترمانه وگرنه منم میتونم همین الان یه tv و pc و...بدم براش بیارن ولی نمیخوام حرمتی بشکنه
خلاصه تا روز اخر خالم اومد خونه ما همسرمم صدا کرد بیاد پایین شاید 15 min باهاش حرف نزده گفت خانوادم تاکید به طلاق دارن !!!!!!!!!!!! بخدا همیشه خانوادش به من میگفتن اگه غیرتو عروس ما بود چی میشد؟؟حتی تا پارک سر خیابونم دلم نمیومد میگفتم با مادر و خواهرت بریم !!!!!!
خلاصه خالم مارو اشتی داد رفت با مادرش صحبت کنه که خواهرش گفته بوده من نمیذارم اینا زندگی کنن فقطم 3 ماه بهشون فرصت میدم (حالا جقله 20 ساله شده بزرگتر من) حالا من نمیفهمم خانواده اون اینکارارو کردن که الان همسرم همش میگه من غلط کردم که بخوام با تو نباشم عاشقتم و ...( البته دیگه به حرفاش اطمینان ندار م) بعد چرا با خانواده من چف افتاده که با همه این بلاها بازم نه 2 تا برادرم نه پدر مادرم کاریش نکردن
این همه داستان بود ازتم خیلی عذر میخوام که اینقدر طولانی شد
-
RE: با يه همسر بى تفاوت چه كنم
سلام سحر عزيز!
عجب داستاني.... فكر مي كنم كه خانواده هاي شما در مسير زندگي شما ايجاد اختلال كرده اند! والبته شما دو نفر هم بي تقصير نبوديد
مثال:
- اگر حال شما بد بوده.. چه دليلي داشته پدر شما، ببره شما رو دكتر!؟ (قبول دارم ايشون نبوده و ... )
- مادر ايشون به دليل نزديكي به منزل شما در جريان زندگي شما قرار گرفته و عكس العمل سريع نشون داده...
- ...
بگذريم! اين مشكلات متاسفانه به دليل عدم مهارت هاي زوج به خانواده ها كشيده مي شه و مشكل آفرين مي شه
در وهله اول بايد ترتيبي بدهيد كه اين مشكلات من بعد در خانواده ها مطرح نشه.. چون نه مشاور هستند و نه كارشناس... مشكل رو حل نمي كنند! فقط چندين برابر مي كنند! و گاهي غير قابل حل!
حالا بايد چي كار كرد
- براي حل دائمي مشكلات بايد بيشتر بررسي كنيم.. كه مسلما مي خوام بدونم روابط شما با خانواده ايشون به چه صورتي است و خانواده ايشون چگونه هستند! ايا مادر و پدر ميونه خوبي دارند؟ آيا برادر ديگري هم دارند؟ قبلا چيزهايي در رابطه با خانواده ايشون گفتم.. آيا به واقع نزديك بود؟
- روابط خود را كنترل كنيد
- پستهاي قبلي را بخوانيد
براي مهماني سريعا سه راهكار داريد:
1- مهماني اين بار خانواده شما به جاي منزل مادر منزل شما باشد....
2- مادر و يا پدر شما ايشان را دعوت كنند
راهكار سوم كه من ترجيح مي دهم و توصيه مي كنم گفتگو است:
همدلي كنيد و گفتگو كنيد... امشب يا فردا شب! بدون اينكه بگوييد دعوت شده ايم! بايد برويم و يا نه...
در زمان مناسبي باب صحبت را باز كنيد و با موافقت با ايشان شروع كنيد:
مثال: من با تو موافقم و احساسات تو رو درك مي كنم... من هم مثل تو ناراحت شدم! و به نظر من هر دو طرف اشتباه كردند... هم پدر من ! هم مادر تو!
تبيين كنيد كه بايد روابط ميانه و متعادلي با خانواده ها داشته باشيد و شما هم موافق با زياده روي در مهماني رفتن ها نيستيد... حالا چه جمع هاي دوستانه و چه جمع هاي خانوادگي !
براي روز پدر برنامه ريزي كنيد و به هر دو خانواده سر بزنيد...
روز پدر زمان مناسبي است كه بتوانيد در رابطه با دو خانواده روابط خود را تعديل كنيد!
-
RE: با يه همسر بى تفاوت چه كنم
sci سلام
ممنون بابت دقت زیادت
راجع به سوالی که کردی همسرم تقریبا" 6 سال پیش تو 23 سالگی پدرش سرطان گرفت و فوت شد خودش پسر اول و یک خواهر کوچیکتر داره و مادرش .البته سن مادرش هم کم .و فقط یه خواهر داره یه برادر که ایران نیست البته میان ایران ما 14 روز صبح شب باید باهاشون باشیم البته اینا که ایراد نیست !!!!! و یه پدر مادر جمعیتشون خیلی کم . خوب ادمای ذاتا" بدی نیستن ولی مادرش خیلی به دهن پسر و دخترش نگاه میکنه خیلی تحت تاثیر حرف اون هاست و حس میکنم تا حدی از همسرم حساب میبره و البته خیلی همسرم رو بابت همین تایید های بیجا و حساب بردن لوسش میکنه و خیلی هم با سیاست خودش میتونه بجاش همسرم تحت تاثیر قرار بده و البته با دخترشم همین جوریه به نحوی که یهو دخترش باهاش داد و بیداد میکنه دلم میخواد شب برم پارتی به شماهام ربطی نداره (اگه مامان من بود خدایی حالم میگرفت) و فقط از ترس همسرم گاها" چیزهایی رعایت میکنه راستش یه جورین مثلا" بابت یه کار پیش پا افتاده باهم شورا میذارن یهجوری مدیریت ندارن بابت 10 تا مهمون از بیست روز قبل و بعد در تدارکن اخرشم دم اخر باید بدادشون برسم البته نمیدونم شاید من عادت دارم به جمعیت زیاد چون مرتب پدر مادرم مهمون دعوت میکنن.! تو این 4 سالم شاید به جرات بگم از یه دختر بیشتر بهشون محبت کردم و همراهی شون کردم بطوریکه فقط 1 مسافرت تنها با همسرم رفتم و همیشه هرجا میخواستیم بریم زود زنگ میزدم که شماهام بیاین با هم باشیم یا خواهرش به حدی بهم وابسطه بود که اگه جایی دعوت میشدن من نمیرفتم حتی تو خانواده خودش محال بود بیاد خلاصه خیلی دوستم داشتن و احترامم داشتن البته گه گداری یهو واسه دفاع از پسرشون یا شوخی یه حرفی میزدن ولی معمولا" من نشنیده میگرفتم یا تو بار قبلی که بدجوری با همسرم زدیم به تیپ تار هم مادرش اصلا" جولو نیامد همچین که همسرم خواست بیاد بشینه صحبت کنیم ناگهان مادرش احساس مسولیت کرد و نذاشت همسرم بیاد و خودش اومد و با مادرم قرار گذاشت بدون حضور من حرف زدن که دروغ هاش رو نشه و من جواب ندم ولی باز بعد همه مسایل بازم گفتم عیبی نداره من کوچیک ترم بدون باز کرددن موضوع باهاشون رابطم ادامه دادم ولی اینبار دیگه تو ظرفیتم نیست که بیخیال رفتارهاشون شم و تا اونا جلو نیان دیگه جلو نمیرم
راجع به دعوت خانوادم اونا روز روزش که همه چی مرتب بود تو این 4 سال فقط 3 بار اونم با عز و التماس اومدن خونمون وای به حال الان که حتی هدیه تولدم با اژانس برام فرستادن
مادر و پدرم هم خیلی دیگه جلوش کوتاه اومدن اگه بیاد اونجا میدونم بازم پدر مادرم احترام نگه میدارن ولی مستقیم عمرا" بهش تل نمیزنن
و راهکار سوم هم نمیشه چون 2 یا 3 بار تو فضای خیلی اروم همه حرفای شمارو بهش زدم ولی نهایتا" میگه عمرا" جایی که اونا باشن نمیام اگر میخوای شخصی با خاله دایی هات بریم ولی جمعی که اونا باشن نه .حتی چندروز پیش نصفه شب پرواز داشت من برد رسوند خونه بابام همین که بابام اومد از در که ریموت بزن انگار شوهرم جن دید سریع عین بچه ها رفت اونور که بابام نبینتش
حالا با این اوصاف چیکار کنم که جواب بده و دوباره بیاد؟
-
RE: با يه همسر بى تفاوت چه كنم
سحر، خواهر عزيزم
اميدوارم كه وضعيت مادر ايشون براي شما قابل درك باشه/ ايشون رو ببخش و رها كن!!!رهاي رها!!! با همون تكنيكي كه بهتون گفتم... ايشون رو ببخش!!!
و سعي كن دركش كني... همسرش رو از دست داده! هم سن و سالاش رو ببين چطوري زندگي مي كنند؟ از نظر عاطفي؟
يه دختر داره كه تو وضعيت كنوني جامعه نه مي تونه كنترلش كنه و نه محدودش كنه! يه خورده هم دهن به دهن بذاره حرمتش شكسته مي شه كه تا حالا هم چيزي ازش نمونده!
يه پسرش هم كه نيست!
اين پسرش هم مرد زندگيشه... تمام كمبودهاي عاطفيش از ايشون مي خواد جبران كنه! اون هم اگر تو زندگيش مشكل داشته،اين زن داغون مي شه!!!
ايشون مشكلات خودش را شديدا احساس مي كنه و قابل دركه و شايد در شرايطي هم نباشه كه مجبورش كرد به مشاوره بره.. پس بايد دركش كرد! همين! مگه چقدر تجربه زندگي داره؟؟؟ ده بار؟ نه عزيزم! اون تا حالا دختر 20 ساله نداشته! بار اولشه!!!
نگفتم دلت براي ايشون بسوزه و احساساتي بشي.. گفتم كه بدوني مشكلاتش سر به فلك گذاشته! بي شك از همسر شما تقاضاي همدردي و همراهي داره... خواهرش سياهي لشكره! اصلا كاره اي نيست! ايشون يك مرد مي خواد!!! و البته شايد اين موضوع و احساس رو عاجزانه از پسرش كه از قضا شوهر شماست، نخواد و درخواستهاش به نظر خودخواهانه و پر از ادعا باشه و گاهي توقع... اما واقعيت چيز ديگري است!
در مورد همسرت كار كمي سخته براي شما... يك دفعه از يك خانواده غير منسجم وارد يك خانواده اي كه انسجام و بنيه فاميلي دارند و ماهيانه چهار بار گردهمايي.. كار ساده اي نيست و به نوعي شوك فرهنگي محسوب مي شه كه شما هم ايشون رو براي ان شوك آماده نكرديد!
باهاش صحبت كن... احساساتش رو انكار نكن/ باهاش همدلي كن/ سعي كن از احساساتت فراتر بري و از بالاتر نگاهش كني! / بهش توجه كن! / بهش بگو كه مي دوني خانواده شما هم كمبودهايي داشتند كه شايد از روي عمد نبوده و از ايشون بخواه كه با هم باشيد! / خيلي صريح! بهش بگو نمي خوام بياي! نمي خوام بريم مهموني! چون كسي كه براي من مهم تر از خانواده خودم هست تويي! چون تو خانواده مني! نه پدرم! مادرم! پس فقط من و تو!
(و واقعا هم فقط شما مهم هستيد! اصلا مهم نيست كه چه كسي چه اظهار نظري مي كند!)
اگر دوست نداري و فكر مي كني نبايد رفت و آمد كنيم نمي كنيم! اما اين روابط صفر و يك كه صحيح نيست! شما كه خلباني بايد بدوني كه همه چيز رو چگونه مي شه متعادل نگه داشت! تعادل شغل خلبانه! اگر يك ثانيه تعادل يك خلبان به هم بخوره...حتي سرش درد بگيره! فاجعه رخ مي ده!
به صراحت بگو كه دوست داري تعادل رو در روابط با هر دو خانواده حفظ كني... و پيشنهاد بده فردا صبح به همراه مادر و خواهرش سر مزار پدر ايشون حاضر بشيد.. و براي اين كار تدارك ببين! ( در صورتيكه نزديك هست و شدنيه)
فقط آرامش خودت رو حفظ كن/ آداب همدلي رو رعايت كن/ ايشون در طي صحبت شروع به حرف زدن مي كنه!/ شنونده فعالي باش/ خوب گوش بده/ به چشماش نگاه كن/ احساساتش رو انكار نكن/ از كسي دفاع نكن/ احساساتش رو براش بازگو كن/ با كسي مقايسه اش نكن/ از عبارتهاي (اصلا اينطور نيست/ اشتباه مي كني) استفاده نكن/ چند ساعت قبل از صحبت حتما برقص و در حين صحبت نفسهاي عميق بكش...
-
RE: با يه همسر بى تفاوت چه كنم
sci برادر خوبم سلام
شما درست میگی .اینقدر از حرکات و رفتارهاشون دلگیر شدم که دیگه نتونستمم خودم جای اونها بذارم البته توی 4 سال گذشته مرتب این شرایط در نظر گرفتم و رفتار کردم ولی از ررفتارهاشون تو شوکم و حتی الان منم بخوام همسرم نمیذاره باهاشون رابطه داشته باشم (البته فکر کنم واسه اینکه خودشم با خانواده من نیاد).میدونم باید ببخشم و رها کنم دارم این 3 روز میرم اعتکاف اونجا حتما" سعی میکنم خودم ازین همه دلگیری و کینه رها کنم که حداقل وجود خودم اسیب نبینه .
حتما" بعد از اعتکاف توی فضای اروم همه این حرف هارو به همسرم میزنم و سعی میکنم شرایط کنترل کنم درست من شرایط همسرم درک نکرده بودم یعنی این روابط برام خیلی عادی بود و درک نمیکردم خوب برای اون یه شوک ممنون که تذکر دادید اینجوری میتونم با درک بیشتر از شرایط باهاش حرف بزنم
امیدوارم نتیجه بده
راستی بهشت زهرا هم منو نمیبره هروقت میخواد بره میگم بیا باهم بریم میگه نه لزومی نداره تو بیای اونجا جای خوبی نیست اذیت میشی خلاصه اینجور جاها عمرا نمیذاره برم باهاش !!!!
چند روز دیگه میام نتیجش اعلام میکنم
راستی روزتون هم مبارک امیدوارم کنار همسرت همه روزهای از دست رفترو جبران کنی و شاد ترین ساعت ها قرین زندگیتون باشه و بزودی بابا بشی :227:
-
RE: با يه همسر بى تفاوت چه كنم
سلام صحرا جان
مشکل من و تو به نوعی شبیه هم
من زمانی که با خانواده همسرم مشکل پیدا میکنم همسرم هم وقتی می اد خونه پدر و مادر من سر سنگین و بیشتر تمایل داره اونجا نریم
نمی دونم ریشه این مشکلات چیه
بدی و خوبی به خانواده همسر یه جواب داره ولی می دونی اینو خوب میدونم چون در ازای محبتمون توقع محبت داریم جواب عکس میگیریم
من تمام سعیمو میکنم مشکل زندگیم رو حل کنم
-
RE: با يه همسر بى تفاوت چه كنم
خواهرم
منتظر نتیجه شما هستم
-
RE: با يه همسر بى تفاوت چه كنم
sci برادر خوبم سلام
نمیدونم چی شده هرچی بیشتر تلاش واسه این رابطه می کنم انگار عقب تر میرم . سروز اخر هفترو رفتم اعتکاف که تنها باشم خودم ازین همه کینه رها کنم و ببخشم از اونروز تا الان حالم بهتره و حس میکنم رهاشون کردم ولی اوضاع با همسرم بده .
شب اومد دم مسجد دنبالم . دختر خالمم با عروسشون اومده بودن اعتکاف واسه همین پسر خالم و خالم هم شب اومدن دم مسجد .من رفتم وسیله هام تو ماشین بذارم اشاره کردم شوهرم بیاد پایین یهو خیلی عصبی از ماشین پیاده شد گفت اصلا" نمیخوام بیام سلام کنم مگه زوره و ... منم گفتم به ادبت بستگی داره خلاصه اومد جلو با همه سلام کرد یهو عروس خالم به شوخی بهش گفت سحرا گفته بستنی مهمونتون میکنم .شوهرم با خنده گفت خان.ما میگن جدی نگیر (واقعا" ازش بعبد بود ) دیدم پسر خالم سریع رفت بستنی اینا خرید و اومد از خجالت مردم . خالمم تعارف زد بریم منزل ما اصلا" شوهرم بروش نیاورد یه تعارف بزنه حالا اونجا نزدیک خونه ما بود اونام که عمرا" اگه میگفت نمیومدن . خلاصه خدافظی کردیم تو راه گفتم واقعا" 6 تا بستنی خریدش خیلی سخت بود !!!!! یا پسر خالم رفت تو مغازه تو نمیشد باهاش بری بعد با ناراحتی گفت اولا" اصلا" متوجه نشدم دوما" هرکاری بکنم بدهکارتم !!!(اون اصلا" ازین اخلاقا نداره که بخواد وایسه کسی خرید کنه حس میکنم میخواست من ناراحت کنه) خلاصه بعدم باهام قهر کرد (اینم خوشامد گوییش بعد 4 روز) فردا عصرشم اومد خونه هی بغلم کرد ولی عذر خواهی نکرد منم محلش نذاشتم دوباره قهر کرد . امروزم ماشین دست من بود رفتم خرید کردم تل زدم بیا پایین اینارو بذار تو اسانسور سنگین میگه بیا بالا 1 ساعت دیگه میرم خلاصه تا شب نرفت گفتم اینا خراب میشه بازم محل نذاشت رفت خوابید حالا این همه خرید تو ماشین مونده اینقدر بچس بخاطر لجبازی با من حتی میذاره کلی خرید خراب شه .
حوصلش اصلا" ندارم راستش تو این 4 روز دلمم براش تنگ نشده واقعا" زندگی ما نتیجه داره؟؟؟ تازه امروز داشتم سطل اتاقش خالی میکردم پرینت برنامه حسابداریش یهو دیدم . دیدم به خواهر 20 سالش 7 ملیون پول داده بدون هماهنگی با من . هرچی میگذره ازش دور تر میشم با این رفتاراش فقط داره منم بی تفاوت تر میکنه .
گاهی حس میکنم جای این همه وقت تلف کردن ازش جدا شم همه زندگیم شده تحمل رفتاراش
-
RE: با يه همسر بى تفاوت چه كنم
سحرا، خواهر عزیزم
بیا یه بررسی کنیم رفتار شما رو بعد از اینکه اومدند دنبال شما با چند پیش فرض که از حرفهای خودت دریافت کردم:
ایشون شما رو به طور ویژه ای دوست داره و برای تو ارزش و اهمیت قائل هست
اونطور که می گفتی خود شیفته است، نیست و باید ریشه مسائل رو در جای دیگه جستجو کنی
خطای قبل از رخدادها: ذهن خوانی و قضاوت : شوهرم پیاده نخواهد شد!
اولین خطا دادن تذکر، که قرار بود تذکر ندی... اشاره کردی که بیاد پایین سلام کنه
دومین خطا سرزنش همراه با توهین محترمانه: گفتی به ادبت بستگی داره
سومین خطا: ارزش ندادن به ایشون در جمع زمان خریدن بستنی و بی مهارتی شما و قرار گرفتن در وضعیت منفعل (از خجالت مردم!) با اعتماد به نفس حداقل
چهارمین خطا: سرزنش رفتاری در جمع
پنجمین خطا: سرزنش کلامی (هنگام برگشت)
ششمین خطا: مقایسه و به رخ کشیدن مخفی با پسر خاله شما
این شش خطا در عرض چند دقیقه اتفاق افتاده خواهرم... توصیه ها این نبود؟! قرارمون این نبود!!!
اگر چیزی نمی گفتی ایشون پیاده نمی شد؟ خب فرض کنیم نمی شد...اونها می اومدند جلو، مجبور بود پیاده بشه...
می تونستی وقتی می خواستی بیای سمت ماشین چند تا نفس عمیق به شیوه ای که صحبت کردیم بکشی و بعد باهاش مواجه بشی
من بعد قبل از اینکه با ایشون مواجه بشی تمرین تنفس کن
قرار بود در جمع خانواده خودت بهش ارزش بدی.. و بعد در راه برگشت ازش تعریف کنی! بگی بهش افتخار می کنی
شوهرت نیازمند تاییده...
به ارامش برس...
تمرینها رو که قبلا مرور کردیم با جدیت شروع کن
پستهای قبلی رو بخون..
افکار هیجانی نداشته باش و از افکار منفی به شدت پرهیز کن
پستهای قبلی خیلی موارد رو گفتم...اما بکار نگرفتیشون و این ناشی از اضطرابها و استرس شماست...
تمرین تنفس رو انجام ندادی...
زندگیت هیچ اشکالی نداره.. شوهرت دوستت داره...صبر کن و مهارتهات رو افزایش بده
فعلا پرونده خواهر ایشون رو مسکوت می ذاریم... می گم کی بازش کن
-
RE: با يه همسر بى تفاوت چه كنم
sci برادر خوبم سلام
الان که پستت خوندم دیدم واقعا" گند زدم :316:اینهمه تو پست های قبل بهم تذکر داده بودی ولی انگار نه انگار باز کار خودم کردم :302:
ولی راستش فکر میکنم شدم مثل یه دستگاه حل معادلات همش باید ببینم در مقابل این رفتار چه کنم در مقابل اون رفتار چه کنم !!! یعنی واقعا" همسرم یک هزارم من وقت میذاره ببینه اون در مقابل رفتار من چیکار باید بکنه یه جوری شده انگار اون ازاده هرجوری میخواد عمل کنه و من ملزم به رفتار منطقی و کنترل خودمم . اخه چرا نباید مثل دوتا ادم بتونیم بشینیم مسایلمون بهم بگیم ؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!! ریشه اینا چیه؟؟؟؟ چرا 9 ماهه باید واسه یه ارتباط ساده ذهنم و روحم اینقدر خسته بشه اخرشم نتونم بهش بگم؟؟؟؟؟
تورو خدا راستش بگو این ادم ارزش این همه زمان گذاشتن داره؟؟؟ به وقتش بسادگی مثل دفعه قبل من و کنار نمیذاره؟؟؟
شما بگو اخه وقتی هرجایی با دوستاشیم اخرش همیشه ختم میشه به خونه ما و همه میان اینجا دیگه یه تعارف زدن خیلی سخته؟؟؟؟ پسرخالم و خالم که هیچوقت نمیذاشتن شوهرم دست تو جیبش کنه ولی میرفت 6 تا بستنی میخرید خیلی سخت بود اخه ما که یه بیرون رفتنمون 100 تای این بستنی خرج میشه ؟؟؟؟ چرا این رفتار و کرد خوب منم ابرو دارم نمیگم رفتارم درست بوده قطعا" باید خیلی درست تر برخورد میکردم ولی یعنی تا من خوبم اون باید خوب باشه اگه یکم اشتباه کنم باید نتیجش باشه اون رفتار با 1 هفته قهر که حتی شامم بشینیم تنها بخوریم؟؟؟ من که الان جز اون با هیچکی نیستم از صبح تا شب تنهام مگه چه تفریحی دارم که حالا باید همه این برخوردارم تحمل کنم؟؟؟؟؟مگه داره بمن چه امکاناتی میده؟؟؟ نه روحی نه جسمی نه جنسی
-
RE: با يه همسر بى تفاوت چه كنم
سلام خواهرم
شما تبدیل به چیزی مثل دستگاه حل معادلات قرار نیست بشی.. شما قرار هست مهارت های زندگی رو به طور کامل برای داشتن زندگی بهتر به دست بیاری و خوشا به حال تو که داری این کار رو می کنی ... خب چون دست رسی به شوهرت نداریم و از طریق تو داریم کنترلش می کنیم همه چیز رو به تو می گیم... وگرنه بعدها که اوضاع اروم بشه برای ایشون هم توصیه هایی داریم...قدم به قدم...یکی یکی
راستش ریشه این مشکلات همه بی مهارتیها و عدم اشنایی شما دو نفر در زندگی است.. همین موجب شده که ذهن و روح نه فقط شما که هردوتون خسته بشه...
در مورد سوالی که گفتی ارزش داره یا نه... بله چون همسر شماست ارزش هر کاری رو داره و اگر به حرف گوش بدی مشکلاتت بطور سیستماتیک حل بشه دیگه تکرار نخواهد شد...
باید بپذیری که هر دو شما مقصر بودید... اما نکته ای مهم اینجاست که شما موثر تر هستید در این روابط..تاثیر مهارتهای شما در زندگی شما بیشتر از همسرتون هست و این واقعیته
بی شک اگر تلاش بیشتری کنید مطابق با پستهای قبلی به نتیجه می رسیم... خیلی سریع
ارامش خودت رو بدست بیار...هنوز هیچ کس رو نبخشیدی.. حتی خودت رو!
یه ورزش هوازی تو برنامه هات بذار...روزانه یک ساعت تمام همراه با موسیقی... حتی رقص هم خیلی خوبه
در روابط جنسی بسیار موثر خواهی بود... سر و سامونش بده! تنوع بهش بده...و متفاوت باش! خیلی متفاوت
پستهای قبلی رو بخون
-
RE: با يه همسر بى تفاوت چه كنم
sci عزیز سلام
شاید یکم یا بیشتر از یکم خستم از این وضع ارتباطامون از اینکه بعد چندماه هنوز نتونستم کاریو که میخوام پیدا کنم و جواب کنکور که نیامده و ... همه رو اعصابم فشار میاره ولی درست میگی باید تلاش کنم حتما" به توصیه ها و تمرین ها عمل میکنم.
قرار شده جمعه عصر باهم جلسه بذاریم حرفام بگم امیدوارم اینبار بشنوه و ونتیجه بده
بازم ممنون که خیلی زود پاسخ دادی
-
RE: با يه همسر بى تفاوت چه كنم
خواهر عزیزم
همدلی و ادابش رو فراموش نکن...
موفق باشی
سوال بود بپرس.. اون تمرینها برای روحیه خسته شماست... و این خستگی قابل درکه
-
RE: با يه همسر بى تفاوت چه كنم
سلام پریسا خانم یک کتاب هست تحت عنوان بمانم یا بروم؟نوشته لی رافل و ترجمه بهزاد رحمتی. نام دیگهاش بن بست شکنی در زناشویی است. بخونیدش فکر کنم راه حلش به دردتون بخوره.
-
RE: با يه همسر بى تفاوت چه كنم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط Shahrampoor
سلام پریسا خانم یک کتاب هست تحت عنوان بمانم یا بروم؟نوشته لی رافل و ترجمه بهزاد رحمتی. نام دیگهاش بن بست شکنی در زناشویی است. بخونیدش فکر کنم راه حلش به دردتون بخوره.
سلام
ممنون از راهنماییتون . حتما" اگه پیدا کردم میخرم
-
RE: با يه همسر بى تفاوت چه كنم
سلام
ميشه خواهش كنم يكم از جنبه هاي مختلف طلاق برام بگيد؟ اين پروسه معمولا" چه قدر طول ميكشه؟ اسيب هاي بعدش خيلي زياده و ...
-
RE: با يه همسر بى تفاوت چه كنم
سحرا! داستان چيه؟ اين اطلاعات رو صرفا براي اطلاعات عمومي مي خواي؟
-
RE: با يه همسر بى تفاوت چه كنم
صحرا جان شرایط تو بدتر از من نیست این حرفو دیگه هیچ وقت نزن دختر......
طلاق بدترین چیز ممکنه دیروز شوهر من بهم گفت برو و بگو بابات بیاد که..........
ولی من بازم موندم صحرا بیا بهم کمک کنیم به خدا بغضم گرفته از حرفت
دیگه این حرفو نزن
حال و روز سبکتکین رو ببین.........
-
RE: با يه همسر بى تفاوت چه كنم
صحرا جون یه وقت بچه دار نشیا بگذار این شوهرت یکم سر عقل بیاد آخه چطوری 7 میلیون داده به خواهرش شاید چاخان بوده الکی پرینت گرفته یه چیزی نوشته حرص تو را در بیاره
عجب بابا بعضی مردا خیلی قد هستن ها
ببین شوهرت آدم گرمیه؟؟؟
میتونی دست رو نقطه ضعفاش بگذاری
یه مدت خیلی خیلی بهش محبت بکن و خودتو مشتاق نشون بده و باهاش خوب باش و نوازشش کن حدود دو سه ماه
و تو مسائل جنسی و محبت کردن کم نگذار واسش هی باهاش قهر نکن
سعی کن خودت هم ازش لذت ببری تا بیشتر بهت وابسته بشه
لباسهای قشنگ و آرایش خوب یادت نره
حرف دلت را بعد از این دو سه ماه بهش بزن که دوست داری باهات رو راست باشه پولاشو حیف و میل نکنه با خوانواده هاتون خوب باشید و تصمیم بگیرید که هم شما و هم ایشون به خانواده هم احترام بگذارند و محبت کنند(البته نه خیلی زیاد در حد متوسط طوری که احترامها حفظ بشه)
اگر قول داد که خوب بشه ولی نکرد اونوقته که باید قهر کنی باهاش در مورد قبض ها و مسائل کاری و ... صحبت کن و یا مثلا بگو مامانت زنگ زد یا کلا در مورد مسائل روزمره زندگی باهاش صحبت کن قهر نقطه ضعف تو هست تازه اگر ایشون هم قهر کرد شما طوری نشون بده و گاهی باهاش صحبت های روزمره را انجام بده که بهش بفهمونی که باهاش قهر نیستی(منظورم اینه که یه نوع بی تفاوتی و سلام و خداحافظ خشک و خالی و صحبت های روزمره نه آغوشی نه محبتی کلا سر و سنگین بودن بیشتر جواب میده تا قهر)(نه اینکه باهاش کامل قهر باشی میدونی منظورم از قهر چیه خیلی معمولی باهاش حرف بزن و برای خونه خرید نکن و سعی کن خودت از سر کار میای یه چیز خوب بخری و برای خودت بخوری اصلا غذا درست نکن و وقتی گرسنگی کشید و گفت غذا کو بگو تو برو بخر تا منم بپزم)
اگر نه خودت یه چیزی سفارش بده بیارن در خونه چرا باید هم خرید کنی هم خودت بیاری هم بشوری و هم بپزی آخرش هم آقا یواشکی بره پولاشو جای دیگه خرج کنه
ایشون باید خرید بکنه بیاره تا بالا تو خونه بده دست شما شما بشوری و بپزی و با هم بخورید هر کس وظیفه ای داره
یک زن خونه دار میتونه بره خرید اون هم اگر شوهرش مثل شوهر من باشه و مسیر دوری را بره سر کار کرج تا تهران و بالعکس و شب هم دیر بیاد تازه باز هم بعضی وقتا یکسری از خریدها را تلفنی براش لیست میکنم یا اس ام اس میدم
میدونی وقتی اولش در باغ سبز نشون بدی یه دورم ببری بچرخونیش بعد محرومش کنی
مثل یک شوک میشه و سعی میکنه اصلاح کنه خودش را:311:
وقتی چیزی تو خونه نباشه که بخوره و اگر شما میخری فقط برای خودت بخری اونوقته که میفهمه باید خرید کنه باید مواد اولیه تو خونه باشه تا ایشون غذا میل کنند
تازه من اگر با پول خودم که شوهرم واسه خودم میده برم خرید خونه را بکنم میرم از خرجی خونه برمیدارم یا ازش میگیرم و لیست خریدایی که کردم بهش نشون میدم و اون هم بهم میده
شوهراتون را بدعادت نکنید اگر روزی چیزی واسه خونه خریدید و نخواستید پولش را بگیرید لااقل به مناسبتی باشه
مثلا خونه نویی یا سالگرد ازدواج یا تولدش و ...
-
RE: با يه همسر بى تفاوت چه كنم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط sci
سحرا! داستان چيه؟ اين اطلاعات رو صرفا براي اطلاعات عمومي مي خواي؟
سلام نه ميخوام همه جوانبش بدونم نميخوام احساسي عمل كنم . ميخوام بدونم واقعا" بعد طلاق چي قرار بشه . نميخوام بيشتر از اينم وقت خودم و همسرم تلف كنم همين
نقل قول:
نوشته اصلی توسط eghlima
صحرا جان شرایط تو بدتر از من نیست این حرفو دیگه هیچ وقت نزن دختر......
طلاق بدترین چیز ممکنه دیروز شوهر من بهم گفت برو و بگو بابات بیاد که..........
ولی من بازم موندم صحرا بیا بهم کمک کنیم به خدا بغضم گرفته از حرفت
دیگه این حرفو نزن
حال و روز سبکتکین رو ببین.........
اقليما خواهر گلم
واسه اين كه حال و روزم مثل سبكتكين نشه 4 سال تحمل كردم فقط و فقط تحمل نه بيشتر هميشه تعداد روزاي بدمون بيشتر از خوبمون بوده . غير يه وابستگي احمقانه كه اگه جايگزينش بياد تو زندگيم راحت فراموشش ميكنم هيچي تو زندگيم نگهم نميداره . همه اين چند سال تلاش كردم كه زندگيمون مثل ادميزاد باشه ولي نميشه خوب چرا وايسم كه سنم بره بالا ؟؟؟ . عين ي دستگاه حل معادلاتم . به خدا نه خانوادم بدن نه سطحشون پايين ولي عين يه احمق چسبيدم به ادمي كه ميدونم خيلي سادهتر از اوني كه فكرش بكنم ميتونه دورم بندازه .... واقعا" ازين ادماي خودخواه از خودراضي كه فكر ميكنن جهان خلق شده كه فقط در خدمت اون ها باشه خستم ازين قربون صدقه هاي مسخره كه تو عمل صفر خستم ....
مادر دو كودك خواهر گلم
ممنون از راهنماييتون ولي فكر كنم موضوع من با شاپرك اشتباه گرفتي چون مسايل من اصلا" اينا نبود كه !!!:46:
[/quote]
-
RE: با يه همسر بى تفاوت چه كنم
خواهر خوبم،سحرا
همه جوانب نداره... بعد از طلاق هم هيچ اتفاقي نخواهد افتاد! فقط شما يك زندگي رو كه اين همه براش زحمت كشيدي مي گذاري و مي روي... همين! براي چه كسي يادگاري مي ذاري و مي ري، معلوم نيست...
هر چند با سوختن و ساختن موافق نيستم... با تحمل بيش از اندازه مخالفم و عقيده دارم وقتي داخل كوچه اي رفتيم كه بن بست بود ، بالارفتن از ديوار حياط خانه انتهاي كوچه، خطاي دوم ماست!
اما شرط آن است كه شما واقعا تلاش خودت رو كرده باشي... و وقتي به نتيجه نرسيدي! خب طلاق هم يه راهكاره! حالا هر جوانب و حاشيه اي هم كه مي خواد داشته باشه مهم نيست!
آنچيزي كه معلومه اينه كه بي شك بعد از طلاق اوضاع شما بهتر نخواهد شد و عملا وضع روحي تو تغييري نكرده و بدتر مي شه... شايد به ظاهر از بار مسئوليت زندگي و كسب مهراتهاي يك زندگي مشترك راحت بشي اما اين تغيير نمي تونه به شما در زندگي آينده كمك كنه! مگر اينكه تصميم بگيري تا آخر عمر مجرد باقي بموني كه باز هم منطقي نيست!
پس راهي نداري كه با كسب مهارتهاي زندگي مسير هموارتري رو براي زندگيت انتخاب كني!
ضمنا طلاق، آزاد راهه... همواره مي توني تو اين اتوبان گاز بدي و تا اخرش بري! پس فعلا بهش فكر نكن...
به جاي طلاق و جدايي كه يك فرصت هميشگي هست بيا براي بهتر شدن زندگي مشتركت تلاش كن... شايد آخرين تلاشت باشه! اما ارزشش رو داره...
راستش زندگي تو در مقابل وضعيتهايي كه من ديدم و درست شده، چيزي نيست كه بخواي براش طلاق بگيري!
-
RE: با يه همسر بى تفاوت چه كنم
sci برادر خوبم سلام
نميخوام احساسي عمل كنم و شتاب زده پيش برم ولي هرچي مي گذره سنم بيشتر ميشه نگران تر ميشم
همش فكر ميكنم اگه 4 سال پيش جدا شده بودم تا الان يه زندگي جديد و شروع كرده بودم و ...
نمي گم خيلي مهارت دارم كه قطعا" خيلي چيزارو بلد نبوده و نيستم ولي شدم تنها بازيكن و شاگرد اين زندگي
همش بايد مسايل حل كنم جو اروم كنم ...
پس سهم من چيه علايق من خواسته هام احساسم و ... جاش كجاست داستان اينكه نميدونم مدت اين تلاش چقدر بايد باشه و بعد چه قدر اگه بنتيجه نرسيدم بايد رهاش كنم الان 4 سال هي دارم اين زمان تمديد ميكنم
واقعا" ميترسم از ته اين زندگي
داستن زندگي من مثل خيلي نيست راست ميگي نه همسرم معتاده نه خصيص نه زنبازه و ... ولي بي تفاوت منم قد كتاباش براش مهم ميونه يروز اونارو بندازه دور منم ميتونه اگه تو اين زندگي يه حد نسبي رفاه دارم علتش مهم بودن من نيست از قبل ايجاد رفاه واسه خودش كه منم ميتونم استفاده كنم اگه يه زماني رفاه من مغاير با رفاه اون باشه خيلي خيلي ساده من رو حذف مي كنه اون هيچ نوع وابستگي و دلبستگي نه به من نه به هيچ كسي نداره عين يه رباطه زندس وااسه پيشرفت و پول وقتي 4 سال نتونستم بهش بفهمونم زنشم نه كتاب و كامپيوترش 40 سال ديگم نميفهمه
-
RE: با يه همسر بى تفاوت چه كنم
سلام صحراجون
من از تو کلی چیز یاد گرفتم
حالا داری این حرفو می زنی
اصلا بهش فکرم نکن و از کلت این کلمه مزخرفو بیرون کن
راحت بهت بگم جامعه ما برای یه زن مطلقه هیج ارزشی قائل نیست
مشکلت رو یکم با بچه های تالار مقایسه کن بد این حرفو بزن
دیروز منم به کلم زده بود و داشتم می رفتم خونه بابام و یه آن به خودم اومدم و به شوهرم گفتم این جا خونه منه تو برو.....
من خودمو میگم چهار سال بدبختی کشیدم و این زندگی رو ول نمی کنم
مشکلات تو اندازه من نیست
تحمل کن درست میشه مگه میشه نتونی از رو ببریش
ایقدر خوبی کن تا از رو بره.....
-
RE: با يه همسر بى تفاوت چه كنم
خواهرم سحرا!
اگر چهار سال پیش جدا شده بودید... مطمئنی که یه زندگی خوب رو شروع کرده بودی... چه بسا که نوع مشکلت عوض شده بود!
قرار نیست چهار سال، چهل سال صبر کنی... یه فرصتی رو در نظر می گیری! تلاشت رو می کنی! اگر درست شد.. خیلی خوبه! اگر نشد... بهشون می گی خدانگهدار! این رو تو اولین پستهایی که برات زدم گفتم!
ببین شما قرار نیست آرزوهات و علاقه هات رو زیر پات بذاری... قرار نیست تحمل کنی! قرار نیست جو رو آروم کنی! اینجوری اگر فکر کنی به جرات می گم اشتباه کردی... تو این چهار سال اگر اینجوری بودی، اشتباه کردی خواهرم!
اگر وضعیتت طوری شده که خودت را با کتابهای همسرت مقایسه می کنی... اشتباه کردی! اگر نتونستی جمع و جورش کنی و بیاری تو زندگی مشترک، این اشتباه تو بوده!
نمی گم شوهرت آدم ایده آلیه... نمی گم همه چی آرومه، من چقدر خوشبختم! نمی گم دنبال یه زندگی آرمانی باش... می گم تلاش خودت رو بکن تا روابط شما بازسازی بشه!
بله اگر با این شیوه بخوای ادامه بدی 80 سال دیگه هم هیچ اتفاقی نمی افته و تو می شی افسرده بانوی عالم هستی!
ببین وقتی می ری و یه تلویزیون می خری... نمی تونی بگی من دفترچه راهنماش رو نمی خونم! این هر چی من تحمل می کنم روشن نمی شه! هر چی تحمل می کنم جایی رو نمی گیره! هر کاری می کنم درست نمی شه! الان چندین ساله که این دکمه رو می زنم ولی روشن نمی شه! این بی تفاوته! بی خبر از اینکه اگر دفترچه راهنماش رو خونده بودی می فهمیدی که دکمه ای که زدی مربوط به کانالاش بوده... و تازه باید به پریز برق هم می زدیش!
آئین زندگی مثل همین دفترچه راهنما می مونه... چیزی که ما فکر می کنیم ذاتا بلدیم... در صورتیکه حتی نمی دونیم خودمون رو چطوری آروم کنیم چون حتی خودمون رو نمی شناسیم!
واقعا نمی شه گفت تا چه زمانی باید صبر کنی.. و من نمی تونم مجبورت کنم جدا شی و یا بمونی!
فقط می تونم نظرم رو بگم و بهت بگم زندگی مثل یه بازی می مونه... اگر بلد باشی بهت خوش می گذره! اگر بلد نباشی حوصله ات سر می ره! و تو تنها شاگردش نیستی! تو موثر ترین شاگردشی! این رو نمی گم که دلت رو خوش کنم! این رو می گم چون واقعیت داره... زن یک عنصر موثر در زندگی مشترکه! بخصوص تو ساختنش..
امیدوارم موفق باشی
سوالی داشتی بپرس
-
RE: با يه همسر بى تفاوت چه كنم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط eghlima
سلام صحراجون
من از تو کلی چیز یاد گرفتم
حالا داری این حرفو می زنی
اصلا بهش فکرم نکن و از کلت این کلمه مزخرفو بیرون کن
راحت بهت بگم جامعه ما برای یه زن مطلقه هیج ارزشی قائل نیست
مشکلت رو یکم با بچه های تالار مقایسه کن بد این حرفو بزن
دیروز منم به کلم زده بود و داشتم می رفتم خونه بابام و یه آن به خودم اومدم و به شوهرم گفتم این جا خونه منه تو برو.....
من خودمو میگم چهار سال بدبختی کشیدم و این زندگی رو ول نمی کنم
مشکلات تو اندازه من نیست
تحمل کن درست میشه مگه میشه نتونی از رو ببریش
ایقدر خوبی کن تا از رو بره.....
اقليما دردم همين كه تا خوبم خوبه اگه يكم خسته شم بيحوصله شم بد شم اون ميشه خيلي بد . تا وقتي سكوت كنم همه چي گل و بلبل واي به وقتي كه بخوام بفهمه منم حضور دارم بخوام بنحوه خودم من خوشحال كنه نتيجش يا قهر يا دعوا بعدم با يه قربون صدقه مزخرف بايد كوتاه بيام .... . تو بگو زن خوب كيه ويژگيش چيه؟
sci برادرم
نه به هيچي مطمين نيستم و نبودم شايد بعد جدايي خوشبخت ميشدم شايدم خيلي بدبخت .
گاهي فكر ميكنم شايد من خيلي سنتي فكر ميكنم و احمقم كه همش فكر حفظ زندگيم اصلا" شايد واسه همين اون تلاش نميكنه
چطور 7 ماه اول كه برام مهم نبود به هر دري ميزد كه بهش توجه كنم !!!! حالا كه واقعا" از دل و جون دارم مايه ميذارم ديگه تلاش نميكنه
((اگر وضعیتت طوری شده که خودت را با کتابهای همسرت مقایسه می کنی... اشتباه کردی! اگر نتونستی جمع و جورش کنی و بیاری تو زندگی مشترک، این اشتباه تو بوده! )) ميگي اشتباه من بوده بي مهارتي هام بوده قبول ولي كجاي كارام اشتباه بوده ؟؟؟!!! درست چيه؟؟؟ اخه همش تمرين تنفس و پيادهروي و .... خوبه ولي مثل يه مسكن ميمونه اون انگشتش گذاشت روي زخمم داره فشار ميده ديوونه كه نيستم صدام در مياد------- راه حل ميخوام راه حل واقعي چيزي كه واقعا" جواب بده ---------.چيزي كه بهش بفهمونه من زنشم نه شريك تجاريش بفهمونه حس منم تو زندگي مهم .چيزي ميخوام كه مطمين شم نبدم واسش مهم اين دوست دارما و دلم برات تنگ شده هاي الكيو نمي گم وقتي زندگي تو نقطه بحراني تلاشش ببينم بفهمم واقعا" دوستم داره
شما بگيد اخه گير زندگي ما كجاست؟؟؟؟ من كجا كم گذاشتم ؟؟؟ چجوري درست ميشه ؟؟؟ مدت منطقي چه قدر ؟؟؟ نميخوام شتابزده عمل كنم هم سعيم ميكنم ولي نميخوامم الكي زندگيو جلو ببرم ميخوام واقعا" تكليفم معلوم باشه
كاتالوگ همسر من شما خوندي به منم ياد بديد واقعا" پيچيدس نميتونم بفهممش . راه رسم لذت بردن ازين بازيو تورو خدا به منم ياد بديد كه ازين بازي تكراري خسته شدم .:325: