-
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
نقل قول:
نوشته اصلی توسط sahra100
eghlima دوست گلم سلام
خیلی اشفته ای مشکل لاینحلی نداری گلم منم ازین قبیل مسایل کم نداشتم ولی تونستم راهکارش پیدا کنم
اولین ومهمترین نکته اینکه قهر ممنوع فضای متشنج ممنوع به خدا من اینقدر تا 1 سال پیش با همسرم قهر بودم شاید بگم هفته ای 5 روز قهر بودیم هیچ مساله ای هم حل نشد ولی 1 سال دیگه اینکار نمیکنم
ببین اول باید فضارو اروم کنی مسایلت رو بایگانی کنی می دونم شاید ازخیلی چیزها ناراحتی ولی قهر راهش نیست
دوم بپذیر همسرت مرد متفاوت از تو فکر میکنه عمل میکنه اگه تو یه شاخه گل گرفتی من 3 تا تولد تو سه روز براش گرفتم تهش جوابم این بود: مرسی ولی من خوشحال نمیشم که چی مثلا" خوب اولش ناراحت شدم ولی یاد گرفتم اون متفاوت از من حالا جای اینکه پدر خودم در بیارم تولد فلان مدلی بگیرم سعی میکنم با یه شام دونفره و ایجاد یه شب عالی بهش تبریک بگم توام باید راهش پیدا کنی ببین ازکدوم دسته ادم هاست شنوایی لمسی یا دیداری بعد به نحوه خودش شادش کن این با همه وجود بپذیر
سوم اینکه به علاقه مندی هاش احترام بذار امامزادرو دوست داره باشه چه خوب تشویقش کن بگو بهش که خوشحالی جای اینکه تو هزار تا مجلس دیگه باشه تو امامزادس از ته قلبت این وباور کن و واقعا" شاد باش (بری به تاپیک ها یه سر بزنی حرفم میگیری) اتفاقا" باهاش برو و سعی کن لذت ببری نه اینکه تحمل کنی لذت ببر بذار یاذ بگیره بایذ باهم باشید(ببین همسر من 4 سال میگفت با دوستات برو با خانوادت برو حالا مسافرت گرفته تا خرید خوب حالا یادش دادم جز تو با کسی نمیرم و 1سال باور میکنی خرید نرفتم تا یاد گرفت باید باهم باشیم) ببین اگر طاقت داشته باشی و هر جمعه هرقت میخواد بره باهاش برو ولی نشو یه مزاحم اویزون بذار لذت ببره بذار فکر کنه وای چه عالی هم زنم باهام هم دارم لذت میبرم بعد یاد میگیره با تو بودن وقتی تو 5 ماه بری اونموقع وقتی بگی میشه امروزم بریم فلان جا شک نکن نه نمیگه ولی تاکید میکنم تنها نرو بذار با تو بودن یاد بگیره و در عین حال این اخلاق که میگه با بقیه اجازه داری بری ارزش بدون فکر کن اگه نمیذاشت بری چی میشد؟ با دوستات قرار بذار با خانوادت برو ولی نه زمان های تعطیل تحت هر شرایطی کنارش باش بدون غر زدن سرزنش و توقع
و اما راجع به خانوادش ببین خیلی خوبه که با محبتی ولی حریم هات نگه دار منم خیلی با محبت بودم ولی بعدا" دیدم محبت من یه جورایی داره وظیفم تعبیر میشه راستش من زیادهروی کردم تو این با محبت بودن و نتیجش خوب نبود فقط توصیه میکنم با محبت باش اخم تخم نکن و به هیچ عنوان اجازه نده بفهمن با همسرت مساله داری مسایل شما مال شماست و مسرت حرفش بد نیست که بدش میاد خانوادش بفهمن این عالیه توام همراهی کن و مرز ها و حریم هات سعی کن معلوم باشه باهاشون
سلام دوست عزیزم خیلی خیلی خوشحالم که مشکلت حل شده و امیدوار
راستش من تو این 3 سال و 7 ماه زندگی جز جر و بحث و دعوا چیزی از زندگیم ندیدیم بدبختیم هم ایجاست که به همسرم واقعا علاقه مندم وگرنه
تو این تالار یاد گرفتم کمی عصبانیتم رو کنترل کنم وگرنه این چند روز کارمون به جاهای بدی میکشید
خودم به این نتیجه رسیده بودم که دیگه باهاش امامزاده نرم ولی نظر شما هم خیلی خوب هست چون من زیاد نمی تونم دوریه همسرم رو تحمل کنم
پدر و مادرم واقعا نگران زندگیم هستن و این مسئله بیشتر عذابم میده بیشتر اوقات سعی میکنم اونا نفهمند ولی خانواده شوهرم با کوچکترین چیز به اونا زنگ می زنند و اونا رو بهم میریزند مثلا مورد آخر سر این بود که من هر موقع میرم خونه خانواده همسرم چرا ناراحتم و سر این به مادرم زنگ زده بودند
امشب به شوهرم گفتم بین من و امامزاده داوود یکی رو انتخاب کن:302:
و کلی باهم سر همه چی بحث کردیم که هیچ نتیجه ای هم نداشت جز به وجود اومدن دلخوری بیشتر
هم از نظر جسمی و هم روحی بهم ریخته شدم
میخوام فردا یه شروع خوب باشه برام ولی می ترسم پدرشوهر و مادر شوهرم دوباره بحث و گلگی رو شروع کنند یا کم محلی کنند و من بشدت حساس شدم روشون
اگه این روزا این جا رو نداشتم که.......
منتظر راهنماییتون هستم
-
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
eghlima خواهر نازنینم سلام
شاید باور نکنی ولی خیلی روزارو منم چشیدم فقط اشک ریختم با ندونسته هام اوضاع وخیم تر کردم تا پای طلاق رفتم و برگشتم حالا یاد گرفتم شاید خندت بگیره ولی این تاپیک ها خیلی چیزارو یادم داد
ببین قهر وبحث جز شکستن حرمت ها و بی ارزش شدن موضوع هیچی نداره اگه میخوای مسایل حل شه باید اروم باشی باید تو مواقعی که صلاح نیست نشنوی به روت نیاری . یه راه حلی که به من خیلی کمک میکنه اینکه هروقت عصبانی میشم تو حدی که میخوام طرفم خفه کنم سریع میرم حمام میرم زیر دوش گاهی میشینم گریه میکنم داد میزنم ولی صدام کسی نمیشنوه در عین حال اب انرژی های منفی ازت میگیره .قران بخون ...
ببین تو به یه چیزی عمیق فکر کن اگه همسرت جمعه صبح جای امامزاده میرفت با دوستاش دور دور بازی عین یه عالمه پسر دیگه اونموقع ارزوت نبود که ای کاش تو مسیر خدا بود؟؟؟ ببین بهت حق میدم تفریح دیگم میخوای ولی گلم راه بیانش این نیست (به خدا قسم من توی 4 سال زندگیم 1 ساله همسرم یاد گرفته باید کنارم بیاد خرید مسافرت و اینقدر من به خانودم و دوستام نسپره میدونم چی میگی خیلی سخته ولی من از راه ازمون خطا راهش پیدا کردم ولی به تو دارم راهش میگم) دل به دلش بده با اشتیاق باهاش همراه شو تشویقش کن به علاقش احترام بذار ببین اگه تو یه شرایطی میخوای تغییر بدی تا زمان رسیدن به تغییر دلخواه نباید خودت عاملی باشی واسه عذاب بیشترت خوب حالا که اون میخواد بره امام زاده قبول توام میخوای کنارش باشی پس با لذت باش با اشتیاق باش ولی تاکید میکنم نشو یه زن غرغروی اویزن که راه نفس شوهرش میبنده هرچی محکمتر بگیریش مثل ماهی لیز میخوره پس با دستت براش محدوده درست کن ولی بذار ازاد بچرخه اینجوری همیشه تو کنترل تو هست ببین کنارش باش باهاش اونجا همکاری کن گاهی فاصله بگیر بذار با چشم دنبالت بگرده یواش یواش عادتش میشه که نبودت کم بیاره خوب حالا عصر شد دارید از اونجا بر میگردی خوش اخلاق بودی سر راهت بگو وای بیا باهم یه بستنی بگیریم این گوشه بخوریم خوب یواش یواش یاد میگیره همراهیت کنه توام به نیازهات برسی هم دعاتون رفتید هم بعدش لذتتون بردید (منم واقعا" بهت تبریک میگم که همسرت خدارو هزار مرتبه شکر تو این فازاس)
ولی نرفتنت 2 تا حالت داره یا نهایتا" تو میشی پیروز میدان اونم دیگه نمیره که خوب اگه روزی فازش عوض شد دیگه گله نکنیا خودت خرابش کردی یا بیخیال تو میشه و تنها میره اویل این تنهایی براش سخته بعد یواش یواش عادت میکنه میبینه نه تو نباشی اتفاقیم نمی افته تازه تو دست و پاشم نیستی راحتتره فوقشم چند روز باهاش قهری به همین سادگی
راجع به خانوادش ببین تاکید میکنم تحت هر شرایطی با اونا که هستی رفتار عادی کن نذار حس کنن مشکلی بینتون این حس بذار واسه یه مساله خیلی خیلی جدی داشته باشن بذار تغییر اخلاق یهو تو یه حالت خدایی نکرده خیلی بحرانی ازت ببینن وگرنه بعد یه مدت میگن ولش کن اخلاقش حالا اگه یروز بحثی بشه و واقعا" همسرت مقصر باشه اونا باز میگن تو بداخلاقی و نهایتا" تو محکوم میشی تا میتونی در حد مرز و خط قرمزات باهاشون اخت باش و مهربون ضرر نمیبینی ولی تاکید میکنم توی حد و مرز حالا اگرم نهایتا" ناراحت بودی معمولی باش ولی اخم وتخم نکن که به ضرر تو میشه
در عین حال تویه شرایط خیلی مناسب با همسرت خیلی عاشقانه ولی مقتدر حرف بزن و بگو این تلفن ها به پدر و مادرم اونارو نگران میکنه و اونا فکر میکنن کنار تو به من داره سخت میگذره در صورتی ک اینجوری نیست و فقط باعث سو تفاهم میشه دیگه بسپار به همسرت اون خودش بلده با خانوادش چیکار کنه که تلفن نزنن
و اما راجع به نگرانیت از برخورد خانوادش گاهی باید گوشات نشنوه گاهی میشه خیلی با احترام در مقابل یه گلگی فقط بگی درست میگید یا اااااا خودم متوجه نبودم یا تویه فضای خیلی عاطفی و توام با احترام اگه گلگیشون خیلی مهم بود براشون توضیح بدی ولی تاکید میکنم به نحوی که توهین نشه سرزنش اونا نباشه ولی اگه گلگیا مهم نبود بگذر ساده بگذر ولی بعدا" روش فکرکن چی سبب ایجاد این گلگی شده بیطرف فکر کن واگه دیدی درست تکرار نکن خیلی ساده
فقط تاکید میکنم خیلی هیجانت کنترل کنی و صبور باشی و مطمین باش همه اینا قابل حل
-
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
سلام sahra جان ان شاءا.. همیشه شاد و سرحال باشی
از اینکه با کسی مشورت میکنم که درکم میکنه خیلی خوشحالم
حق با شماست من همیشه تو رفتن به امامزاده داوود همراهیش میکردم ولی همیشه اون زن غرغروی بودم که شوهرمو کلافه میکردم همم با همه بد اخلاق میشدم چون یه روز تعطیل من بود و باید بنا به خواسته شوهرم امامزاده داوود با مادرشوهر و پدر شوهرم از صبح تا شب توی دو تا اتاق سپری میشد بهش هم میگفتم نرو میگفت خوب تو نیا و خونه بمون یا برو با مامانت اینا ......
مادرشوهر و پدرشوهرم آدمهایی هستن که مثلا اگه دو دقیقه بنا به هر دلیلی بی حوصله شی اونجا بخوابی یا حرف نزنی یا کتاب بخونی بهشون بر میخوره خوب شرایطم رو این چیزا خیلی سخت میکنه
الان هم شوهرم به اصرار میگه نیا با من جمعه ها یا میگه به هیچ عنوان نمیبرمت اونجا و من هم اینو اصلا نمی خوام البته حق داره چون من اونجا خیلی بد اخلاق میشم به خاطر شرایطم که ازش ناراضیم
.
پنج شنبه ها گاهی به اصرار من سینمایی یا جایی میریم ولی انگار که برای رفع تکلیف همراه منه و به من اصلا که خوش نمیگذره هیچ کلیم اعصابم خورد میشه میایم خونه بعدشم شوهرم به خواهرش گفته که من بد اخلاقم و گاهی عادت داره میره دعواهامونو واسه مادر و خواهرش تعریف میکنه الان دیگه هر کسی به خودش اجازه میده تو زندگی ما دخالت کنه مثلا خواهر همسرم زنگ زده یه من میگه تکلیف زندگیتونو روشن کنید چون پدر و مادر من دارند آسیب می بینند در صورتی که من اصلا کاری به زندگی هیچ کس ندارم
بد بختیم اینکه همه دیدها نسبت به من منفی شده
نقل قول:
نوشته اصلی توسط sci
سلام خواهرم
قبلا چند خطی نوشته بودم برای شما..
تونستید اوضاع رو کنترل کنید یا خیر؟ وضعیت چقدر بهتر شده؟
البته بی شک می تونی مشکلت رو حل کنی..چون موضوع پیچیده ای نیست
ارامش داشته باش...اروم باش
چند تا اشکال ازت می گیرم دقت کن و چند بار بخون تا درک کنی
اول: گفت هر روز به مادر شوهرم زنگ می زنم... بعد می گی می خوام قطع رابطه کنم؟ یعنی یا صفر یا یک؟؟؟چرا میانه رو نمی گیری؟؟؟لزومی نداره هر روز زنگ بزنی...
فعلا ارامشت خیلی ضروریه
دوم: پستهای قبلی رو خوب بخون
سلام و ممنون بابت راهنماییتون
آره راست میگید من یا صفرم یا یک مرز میانه یعنی چی و چطوری؟
-
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
نقل قول:
نوشته اصلی توسط shamim_bahari2
اقلیم جان
به تاپیک من سر بزن، منم تو جمع حرکاتی از همسرم میبینم که دیوانه کنندست، کارهای شکه کننده
خب منم نمیتونم بگم بخندم و خودمو بزنم به اون راه، منم میرم تو هم
ولی تحت اموزشم تا بتونم خودمو کنترل کنم
به خدا میفهمم چی میگی
خیلی سخته
البته شرایط تو از من سخت تره، و البته زیاد نه
چون این دفعه اخر با خواهرزادش اتفاق افتاد که احتمال داره خواهرش بزنه تو روم، ولی برام مهم نیست ، چون حق با من بود ، شاید منم اشتباه عمل کردم ولی حق داشتم
اقلیم جان بیا با هم سعی کنیم عوض شیم
به تاپیکم سر بزن، من از امروز شروع کردم به کار کردن روی خودم، البته میدونم سخته
ولی جالبه که یه کم همین شب اولی جواب گرفتم
شروع کردم به تمرین تنفس و اگاهانه عمل کردن، قرار شده یه مدت فقط رو خودم تمرکز کنم و همسرمو ازاد بزارم
این یکی واقعا سخته
ولی من به کمک مشغول کردن خودم با اشپزی و اینترنت و کتاب و خواب دارم سعی میکنم این مرزو رعایت کنم
امروز برای اولین بار از صبح که رفتم سرکار تا اخر شب که همسرم بیاد خونه باهاش تماس نگرفتم
خیلی سخت و ازار دهنده بود، استرس داشت داغونم میکرد ولی با کمک تمرین تنفس ارامش نسبی پیدا کردم و تونستم تحمل کنم
تو هم شروع کن گلم
هیچوقت دیر نیست،
جلوی مشکلو هروقت بگیری کلی منفعته، بیا با هم شروع کنیم
نا امید نباش
اینجا خیلیا هستند که میتونن کمکمون کنن و دارن بی دریغ اینکارو انجام میدن
یه کم تمرین میخواد، مطمئنم موفق میشیم
:46:
سلام شمیم بهاری
مرسی از دلداری و راهنماییت رفتم به تایپ هات یه سری زدم کلی چیز آموزتده توش بود
می دونی من خیلی وقته خودمو یادم رفته یعنی اصلا یادم رفته بود چه جوری بودم دارم به خودم فکر میکنم عین تو منم مثل تو میخوام تغییر کنم چون همسرم قابل تغییر نیست
ناامید نشو و به راهت ادامه بده خصوصیات همسر تو خیلی زیاد شبیه خصوصیات همسر خواهر منه ولی خواهر من یه راه انتخاب کرده و واقعا هم زندگی خوبی داره و اونم صبر و حوصله و نماز و عبادت و یه کم بیخیالی که همیشه من بهش قبطه می خورم الان هم دو تا دختر خیلی مه داره
-
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
سلام من به شما "
از نگاهی که به پست های تاپیک شما کردم، متوجه شدم که زندگی مشترک شما و همسرتون دچار آفت شده.
از مثال آفت استفاده کردم که متوجه بشین که برای دفع آفت کنکاش اینکه چه کسی این آفت منتقل کرده و سهم کدمتون در انتشار آفت بیشتر بوده در حال حاضر هیچ کمکی نمیکنه،فعلاً باید توجه تون به اینکه چگونه میتوانید این آفت از درخت زندگی تون دفع کنید معطوف کنید و دنبال مقصر نباشید.
البته تمام این کوششها زمانی پاسخ مثبت خواهد داد که هر دو طرف تمایل به ایجاد تغییرات داشته باشن.
اگر که هر کدام تون دیگه انگیزه انرژی برای ساختن ندارید، پیشنهاد میکنم که هیچ کاری نکنید، با سرعتی غیر قابل پیش بینی خود بخود به مسیر جدایی کشیده خواهید شد. (امیدوارم که اینطورنباشه)
از ظاهر امر پیداست که تو بی حرمتی و تجاوز به حقوق همدیگه کم نذاشتین و هر کدوم تا اونجایی که توان داشته قدرت نمایی کرده برای: همدمش" عزیزش" اونی که روزی برای اینکه بهم رسیدن و وصالشون به رخ دیگران بکشن براش جشن پایکوبی راه انداختن. حالا کار تون بجایی رسیده که برای پنهان کردن رفتارهای زشت ناپسنده خودتون رو غریبه هایی مثل منو دیگر همدردا آوردین.. البته من به شخصه خودم دست کمی از شما ندارم امیدوارم که از من نرنجیده باشی اینها واقعیت تلخ زندگی مشترک خیلی از ماست.
من پیشنهاد میکنم مدت کوتاهی از هم فاصله بگیرید، این فاصله دوتا حسن داره اول اینکه مدتی از این جَو متشنج دور میشید تا بتونید تجدید انرژی کنید برای ساختن. دوم ما انسانها بخصوص ماها که با مشکلات روحی و فکری که بخشی از اون از زندگی گذشته با خودمون بهمراه آوردیم تا چیزی در دست رس داریم کاملاً قدرش نمیدونیم. شاید این فاصله کمک کنه کمی از کینه هامون کاسته بشه تا بتونیم شخصیت واقعی شریک زندگیمون که به یکباره تمامی نقاط مثبت شخصیتیش که روزی ملاک و انگیزه ای برای انتخاب بوده، به هر چی بدی زشتی میشه تو دنیا سراغ داشت تبدیل شده بیاد بیاریم.
میتونید در طول مدت کوتاهی که فاصله گرفتین خط قرمز های شریک زندگیتون شناسایی کنید و بررسی کنید که چه موارد مهم و اصلی تا بحال باعث شروع یک نزاع میشد؟ بطور اورژانسی اونها رو از خودتون دور کنید.
سعی میکنم بطور خلاصه در پست های مختلف با استفاده از تجربیات دوستان این روش پرورش بدم و کارآمد ترش کنم با امید به اینکه حتی یک زندگی نجات پیدا کنه.. من که این شانس نداشتم که بتونم زندگیم از متلاشی شدن نجات بدم ولی تورا به مقدسات هر چی که می پرستی قسم میدم که هر کاری از دستتون بر میآد برای نجات زندگیتون انجام بدین تا بعدها خودتون سرزنش نکنید از اینکه شاید با تلاش بیشتر میتونستین از این جدایی جلوگیری کنید.
نمیدونی درد از دست دادن و تنهایی پس از طلاق و جدایی چقدر جانکاه میشه امیدوارم که هیچ وقت تجربه نکنید،:323:. متخصصان تخریب واقعه طلاق با وقوع زلزله-سونامی-انفجار هسته ای :320:در زندگی برابر میدانند.
ادامه دارد.........
-
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
سلام عزیزم
مرسی که بهم سر زدی
تغییرو شروع کردی؟
-
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
سلام شما اشک رو تو چشم های من جمع کردید و نا امیدی رو تو دل من اوردید
و مهر طلاق رو خیلی راحت رو زندگی من می زنید
نه من و نه همسرم به هیچ عنوان به این کلمه فکر نمی کنیم
زندگی من این قدرها هم ویرانه نیست
زندگی من این چهره اش اینقدر ها هم زشت نشده
من فکر نمی کنم که ناامید کردن آدم ها این قدر راحت کار درستی باشه
ما ایجا می آیم تا فکر های آشفته و رفتارهای زشت رو از خودمون دور کنیم نه اینکه با زدن مهر طلاق و جدایی.....
از شما رنجیدم....
اونم زیاد
-
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
eghlima خواهر گلم سلام
خوشحالم که به مشکل خودت واقفی و می خوای سعی در بهبود اوضاع کنی . خوب اصلا" دیر نیست و مساله مهمی هم پیش نیامده فقط کافیه تصمیم بگیری
پس از همین جمعه شروع کن صبح زودتر از اون بیدار شو اماده شو و با شادی بگو میخوای همراهیش کنی .
ببین حس و حالت درک میکنم ولی یه نکته ای بهت بگم علت برخوردن به خانواده همسرت استراحت و کتاب خوندن و ... شما نیست ساده بگم اخم و تخم کردنت خوب راهش سادس میتونی چندساعت اول باهاشون همکاری کنی تاکید میکنم با روی خوش مثلا" میوه ببری ازشون پذیرایی هم بکنی و خیلی با محبت به پدر و مادرش بگی (ممنونم ازین که همسرم تو این راه اوردید و اینجوری تربیت کردید) اونوقت معجزه رو خواهی دید :310: .ببین وقتی اونا ازین رفتارهای تو شاد باشن اون وسط تو بخوابی یا کتاب بخونی یا هرچی اصلا" بهشون برنمیخوره تازه میتونی اونارم هنرمندانه با خودت همراه کنی و بخودتم خوش بگذره من جو اونجارو نمیدونم ولی میتونی بین راه حالا یا شبیه اون از همسرت خواهش کنی نگه داره باهم یکم توپ بازی کنید یا هرکاری که بهت خوش میگذره فقط تاکید میکنم پست های قبلی و دقت کن بعضی رفتارها ممنوع
راجع به پنجشنبه ها که گفتی ببین این دقیقا" بازتاب رفتار خودت پس اول تو باهاش همراه شو انتظارم نداشته باش مثلا" 3 هفته ای همهچی حل شه فقط باید خسته نشی و همه چی و بهم نریزی (کاری که خودم یهو میکنم :311:)
و اما راجع به حرف خواهر همسرت ببین اول بگو ببینم اون مجرد یا متاهل؟
اگر مجرد بهترین راه حل اینکه در حدود مرزهات باهاش صمیمی بشی ولی در مقابل اینجور حرفها که اصلا" بهش مربوط نیست و تو حد و حدود این نظرات نیست در حالت سکوت فقط نادیدش بگیر به هیچ عنوان در صدد پاسخ بهش توجیه کارت یا برخورد باهاش بر نیا وقتی چندبار اصلا" جوابش ندی و یه جوری برخورد کنی که انگار اصلا" حرفش برات مهم نبوده حتی نشنیدی به نوعی نادیدش بگیری دیگه متوجه میشه اجازه دخالت نداره و حدو حدوده خودش میشناسه
حالا اگه متاهل و سنش ازت خیلی بالاتره هیچ برخوردی نکن و خیلی خیلی با احترام ولی قاطع بگو ما تکلیف زندگیمون روشن و خیلی هم همدیگرو و شماهارو دوست داریم فقط همین نه نیاز به توضیح بیشتره نه کمتر
-
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
نقل قول:
نوشته اصلی توسط shamim_bahari2
سلام عزیزم
مرسی که بهم سر زدی
تغییرو شروع کردی؟
سلام عزیزم
آره میخوام شروع کنم عین تو از این هفته.....:43:
-
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
نقل قول:
نوشته اصلی توسط eghlima
سلام و ممنون بابت راهنماییتون
آره راست میگید من یا صفرم یا یک مرز میانه یعنی چی و چطوری؟
خواهرم
مي دونيد چرا؟ اين مشكل بسياري از زوجها مي باشد... يك راهي رو مي روند! صبر نمي كنند ... نتيجه بايد زود حاصل شود! اگر نشد پس كات! راه ديگه!!؟ خب اين روش زندگي نيست... روش زندگي گام اولش صبر هست... گام دومش آرامش... گام سومش استقامت/
مرز ميانه يعني حداقل كارهايي كه مادر شوهر شما رو خوشحال و راضي نگه مي داره و شوهر شما دوست داره شما انجام بديد... اصلا قرا نيست براي ايشون هر روز سورپرايز داشته باشيد! ضمنا شما هم بايد از اين رابطه راضي باشيد... معمولا سه هفته طول مي كشه تا مادر شوهرتون به اخلاق جديدتون عادت كنه...
اما راهكارهايي دادم براي كار جمعه ها و شوهرتون... نتيجه راهكارها را نگفتيد! البته شايد هنوز نتونستيد اونها رو بكار ببنديد...
فكر مي كنيد مشكلي هست؟ چيزي هست كه آزده و پريشون مي كنه شما رو؟ چقدر احساس آرامش داريد؟
((همين الان كه اين پست رو مي خونيد در عضلات گردن و كتف احساس ناراحتي و كشيدگي مي كنيد؟ دردهاي مبهم؟))
اين پست مربوط به شبنم بهاري 2 مي باشد... اما شما هم نگاهي بندازيد بد نيست
مشكلات ما دو دسته اند
-
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
نقل قول:
نوشته اصلی توسط sahra100
eghlima خواهر گلم سلام
خوشحالم که به مشکل خودت واقفی و می خوای سعی در بهبود اوضاع کنی . خوب اصلا" دیر نیست و مساله مهمی هم پیش نیامده فقط کافیه تصمیم بگیری
پس از همین جمعه شروع کن صبح زودتر از اون بیدار شو اماده شو و با شادی بگو میخوای همراهیش کنی .
ببین حس و حالت درک میکنم ولی یه نکته ای بهت بگم علت برخوردن به خانواده همسرت استراحت و کتاب خوندن و ... شما نیست ساده بگم اخم و تخم کردنت خوب راهش سادس میتونی چندساعت اول باهاشون همکاری کنی تاکید میکنم با روی خوش مثلا" میوه ببری ازشون پذیرایی هم بکنی و خیلی با محبت به پدر و مادرش بگی (ممنونم ازین که همسرم تو این راه اوردید و اینجوری تربیت کردید) اونوقت معجزه رو خواهی دید :310: .ببین وقتی اونا ازین رفتارهای تو شاد باشن اون وسط تو بخوابی یا کتاب بخونی یا هرچی اصلا" بهشون برنمیخوره تازه میتونی اونارم هنرمندانه با خودت همراه کنی و بخودتم خوش بگذره من جو اونجارو نمیدونم ولی میتونی بین راه حالا یا شبیه اون از همسرت خواهش کنی نگه داره باهم یکم توپ بازی کنید یا هرکاری که بهت خوش میگذره فقط تاکید میکنم پست های قبلی و دقت کن بعضی رفتارها ممنوع
راجع به پنجشنبه ها که گفتی ببین این دقیقا" بازتاب رفتار خودت پس اول تو باهاش همراه شو انتظارم نداشته باش مثلا" 3 هفته ای همهچی حل شه فقط باید خسته نشی و همه چی و بهم نریزی (کاری که خودم یهو میکنم :311:)
و اما راجع به حرف خواهر همسرت ببین اول بگو ببینم اون مجرد یا متاهل؟
اگر مجرد بهترین راه حل اینکه در حدود مرزهات باهاش صمیمی بشی ولی در مقابل اینجور حرفها که اصلا" بهش مربوط نیست و تو حد و حدود این نظرات نیست در حالت سکوت فقط نادیدش بگیر به هیچ عنوان در صدد پاسخ بهش توجیه کارت یا برخورد باهاش بر نیا وقتی چندبار اصلا" جوابش ندی و یه جوری برخورد کنی که انگار اصلا" حرفش برات مهم نبوده حتی نشنیدی به نوعی نادیدش بگیری دیگه متوجه میشه اجازه دخالت نداره و حدو حدوده خودش میشناسه
حالا اگه متاهل و سنش ازت خیلی بالاتره هیچ برخوردی نکن و خیلی خیلی با احترام ولی قاطع بگو ما تکلیف زندگیمون روشن و خیلی هم همدیگرو و شماهارو دوست داریم فقط همین نه نیاز به توضیح بیشتره نه کمتر
سلام ممنون از پاسختون خودم هم همین تصمیم رو دارم ولی همسرم به خاطره خاطرات بدی که با هم امامزاده داتشتیم دیگه حاضر نیست با هم بریم مثلا این هفته بهش گفتم می آم ولی صبح که دید من دارم می آم خودشم گفت نمی رم و نرفت و پدرش هم کلی از دستش دلخور شد که چرا نرفته از طرفی مادرش هم بدون هماهنگی با ما بلند شد از تهرات تاکسی گرفت رفت امامزاده به قول خودش می خواسته از خودگذشتگی کنه و مزاحم ما نشه و من می دونم همه اینو از چشم من می دونند که پسرش نبردتش در صورتی که من به اصرار از پسرش خواستم که بره پیش مادرش که تهران بود و بهش گفتم از اینکه مادرت تنهاست ناراحتم ولی خودش قبول نکرد
با من هم حسابی سرسنگین شدن به خاطر اینکه سری آخر من اونجا به قول اونا ناراحت بودم در صورتی که اصلا اینطوری نبوده
آیا تو این شرایط که اونا به خانواده من زنگ زدن و گلگی کردن رفتن من به اونجا و زنگ زدن به صلاحمه؟
واقعا دیگه نمی دونم چی درسته چی غلط
خواهر همسرم متاهل هستشو و ده سالی هم از من بزرگترند و خانوم خوبی به نظر می اومد و قبلا هم ناراحتی ازش ندیده بودم جز این مورد آخر که واقعا از این آدمی که من سراغ داشتم بعید بود انجامش من هم با احترام بهش گفتم من و همسرم بهم علاقه مند هستیم.......
احساس میکنم دارند به شدت در مورد من بهانه می گیرند
راستی یه چیز دیگه به شدت آدم منفی بافی شدم.....
می خوام واقعا همه چیز رو تغییر بدم فقط همین .....
می خوام زندگی جم جور کنم
SCI شما نظری ندارید.......
-
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
شوهرم امشب میگفت که پدرش بهش گفته شما اینور جوی و ما هم اونطرف جوی و شوهرم هم میگفت دیگه باهاشون رفت و آمد نمی کنیم و امامزاده هم اگه تو بیای نمی رم اینا رو هم رو تو آرامش بهم گفت و خیلی هم از این وضع ظاهرا راضی بود و گفت که آرامش توی زندگیم از همه چی مهمتره من اصلا اینو نمی خوام چی کار کنم این وضع تغییر کنه تورو خدا یکی راهنماییم کنه
من اصلا نمی خوام شوهرم رو از خانوادش جدا کنم این فکر عذابم میدهبرای کار نکرده دارم بازخواست میشم
من الان باید چی کار کنم
شوهرم آرومه با من هم خوبه ولی من اینو نمی خوام من با اون ازدواج کردم که خانوادمون بزرگتر شه نه اینکه اون رو هم از خانواده اش جدا کنم
-
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
eghlimaye نازنینم سلام
ببین یه جوری با عکس العملهای بدی که قبلا" نشون دادی باعث شدی خانواده همسرت 1 - واسه اینکه تو و همسرت درگیر نشید 2- واسه اینکه به قولی یه جوری بهت عکس العمل نشون بدن اینجوری برخورد کنن
نگران نباش من شخصا" فکر میکنم بذار 1 هفته ای بگذره خیلی طبیعی برخورد کن مثلا" روز مرد فرصت خیلی خیلی خوبیه که مثلا" 4 شنبه شب یه برنامه کوچیک دونفره بگیری تو فضای خیلی اروم برای همسرت توضیح بدی که دلت میخواد کنار همسرت باشی باهم برید امام زاده توام اونجارو دوست داری ولی این تکرار هرهفته ای یکم گاهی خستم کرده و من عکس العمل اشتباه از خودم نشون دادم (همین کافیه التماس و زاری نکن واسه دوباره رفتن) و براش توضیح بده کنار اون بودن چه قدر بهت احساس شادی ارامش و امنیت میده ولی زیاده روی نکن که حس کنه داری دروغ میگی
و روز پدر هم برو خونه پدر مادرش وقتی تنها شدید بروی خودت قضایارو نیار فقط بگو و حتی توی کارت تبریکتم بنویس
از اینکه پسری بسیار مهربان و با خدا تربیت کردید از شما ممنونم و قدر همه مهربانی هایتان را میدانم و میتونی بین حرفات یه اشاره ای هم به این بکنی که دوست داری با اونها امامزاده هم بری و از کنار اونا بودن لذت میبری دیگم نه اشاره ای به موضوع کن نه بحثی
و اما راجع به خواهر همسرت خوب پس قصدش دخالت نیست فقط نگران هیچ عکس العملی نشون نده فقط با محبت و احترام باش
نگران نباش همه چی حل میشه
-
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
خواهرم صبر کنید و هیچی نگویید
فقط بگذارید زمان سپری بشه
-
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
خب احتمالا متوجه شده اید که شوهرتون از عدم تمایل شما به رفتن جمعه ها اگاه شده... و دوست نداره ارامش شما و خانواده اش به این دلیل به هم بخوره... این خوبه! الان یه کمی اشفتگی ایجاد شده.. بزودی عادی می شه
ارام باشید و صبور...
نیازی نیست اصرار کنید که جمعه به امامزاده داود (ع) برید..نرفتید بهتر و هیچ رخدادی به وقوع نخواهد پیوست...
پدر و مادر ایشون موضع گبری کرده اند هم اهمیتی نداره و بزودی عادت خواهند کرد..
به هیچ وجه وارد بحث نشوید...
بعدا می تونید راهکاری برای رفتن ارائه کنید...مثلا دو هفته یک بار... فعلا خیر!
منظورتون رو روشن و صریح دریافت کردند.. احتیاجی به توضیح اضافه نیست.. پایدار باشید
اگر سوالی بود بگو خواهرم
-
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
نقل قول:
نوشته اصلی توسط sci
خب احتمالا متوجه شده اید که شوهرتون از عدم تمایل شما به رفتن جمعه ها اگاه شده... و دوست نداره ارامش شما و خانواده اش به این دلیل به هم بخوره... این خوبه! الان یه کمی اشفتگی ایجاد شده.. بزودی عادی می شه
ارام باشید و صبور...
نیازی نیست اصرار کنید که جمعه به امامزاده داود (ع) برید..نرفتید بهتر و هیچ رخدادی به وقوع نخواهد پیوست...
پدر و مادر ایشون موضع گبری کرده اند هم اهمیتی نداره و بزودی عادت خواهند کرد..
به هیچ وجه وارد بحث نشوید...
بعدا می تونید راهکاری برای رفتن ارائه کنید...مثلا دو هفته یک بار... فعلا خیر!
منظورتون رو روشن و صریح دریافت کردند.. احتیاجی به توضیح اضافه نیست.. پایدار باشید
اگر سوالی بود بگو خواهرم
اگه من نرم همسرم جمعه ها و تعطیلات اونجا میره بدون من و من نمی خوام بدون من رفتن عادتش بشه تو خانواده اونا یعنی مادر و خواهرش عادت دارند خیلی جاها بدون شوهرشون میرند و فکر می کنند من هم می تونم این طوری رفتار کنم ولی من این طوری دوست ندارم و دامادشون به خاطر مشکلاتی که با هم داشتند دیگه باهاشون رفت و آمد نمی کنه و دخترشون تنها اونجا میره و من تو چند سال زندگی با اونا جز 2 الی 3 بار دامادشونو ندیدم
من نمی خوام این بلا سر من هم بیاد.....
راستی پدر و مادر همسرم س ماه تابستون رو اونجا یعنی امامزاده داوود زندگی می کنند.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط sahra100
eghlimaye نازنینم سلام
ببین یه جوری با عکس العملهای بدی که قبلا" نشون دادی باعث شدی خانواده همسرت 1 - واسه اینکه تو و همسرت درگیر نشید 2- واسه اینکه به قولی یه جوری بهت عکس العمل نشون بدن اینجوری برخورد کنن
نگران نباش من شخصا" فکر میکنم بذار 1 هفته ای بگذره خیلی طبیعی برخورد کن مثلا" روز مرد فرصت خیلی خیلی خوبیه که مثلا" 4 شنبه شب یه برنامه کوچیک دونفره بگیری تو فضای خیلی اروم برای همسرت توضیح بدی که دلت میخواد کنار همسرت باشی باهم برید امام زاده توام اونجارو دوست داری ولی این تکرار هرهفته ای یکم گاهی خستم کرده و من عکس العمل اشتباه از خودم نشون دادم (همین کافیه التماس و زاری نکن واسه دوباره رفتن) و براش توضیح بده کنار اون بودن چه قدر بهت احساس شادی ارامش و امنیت میده ولی زیاده روی نکن که حس کنه داری دروغ میگی
و روز پدر هم برو خونه پدر مادرش وقتی تنها شدید بروی خودت قضایارو نیار فقط بگو و حتی توی کارت تبریکتم بنویس
از اینکه پسری بسیار مهربان و با خدا تربیت کردید از شما ممنونم و قدر همه مهربانی هایتان را میدانم و میتونی بین حرفات یه اشاره ای هم به این بکنی که دوست داری با اونها امامزاده هم بری و از کنار اونا بودن لذت میبری دیگم نه اشاره ای به موضوع کن نه بحثی
و اما راجع به خواهر همسرت خوب پس قصدش دخالت نیست فقط نگران هیچ عکس العملی نشون نده فقط با محبت و احترام باش
نگران نباش همه چی حل میشه
سلام و خیلی خیلی ممنونم از راهنماییت
اینا رو دیشب چند باری گفتم ولی الان که فکر می کنم می بینم لحن حرف زدن یه خورده عصبی بود نمی دونم سعیم رو می کنم آیا با نوشتن نامه موافقید آخه من زود لحنم از خوب به بد عوض میشه
راستی اگه این هفته خواست تنها بره چی کار کنم؟
آخه اگه من نرم همسرم جمعه ها و تعطیلات اونجا میره ولی اگه من برم نمیره و
من نمی خوام بدون من رفتن عادتش بشه
تو خانواده اونا یعنی مادر و خواهرش عادت دارند خیلی جاها بدون شوهرشون میرند و فکر می کنند من هم می تونم این طوری رفتار کنم ولی من این طوری دوست ندارم و دامادشون به خاطر مشکلاتی که با هم داشتند دیگه باهاشون رفت و آمد نمی کنه و دخترشون تنها اونجا میره و من تو چند سال زندگی با اونا جز 2 الی 3 بار دامادشونو ندیدم
بعدشم اونا بگن خوب اینا که با هم خوبند و ما هم پسرمون رو می بینیم خوب چرا بخوایم عروسمون این جا بیاد و بارها دیدم خیلی راحت منو گذاشتن کنار و اگر من احوالی نپرسیدم اونا هم بی خیال شدن و اگر خودم نمی رفتم منم مثل دامادشون می شدم
-
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
سلام اقلیمای عزیز
اینکه آرامش به خونت اومده باعث خوشحالیه
من تجربه چندانی ندارم که بخوام راهنمائیت کنم، ولی واقعا سکوت بهترین کاره
البته منم تصمیم دارم چهارشنبه شب برای همسرم یه فضای دونفره آماده کنم، فکر میکنم این کار بهترینه، تو هم بعد از مراسم هدیه دادن و یه موسیقی و رقص دونفره، آخر شب بتونی وقتی کنارشی تو گوشش یه کوجولو حرف دلتو بزنی و به قول دوستان نه بحث کنی نه طولانیش کنی، یه جمله محبت آمیز با مضمون اینکه دوست داری کنارش باشی حتی تو امامزاده
من مطمئنم به برکت نام علی تو اون شب و روز خیلی قهرها به آشتی و خیلی کدورتها به عشق تبدیل میشه
دوستت دارم
و آرزو میکنم آرامش یار همیشگی تو و همسر مهربانت باشه
:43:
-
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
نقل قول:
نوشته اصلی توسط shamim_bahari2
سلام اقلیمای عزیز
اینکه آرامش به خونت اومده باعث خوشحالیه
من تجربه چندانی ندارم که بخوام راهنمائیت کنم، ولی واقعا سکوت بهترین کاره
البته منم تصمیم دارم چهارشنبه شب برای همسرم یه فضای دونفره آماده کنم، فکر میکنم این کار بهترینه، تو هم بعد از مراسم هدیه دادن و یه موسیقی و رقص دونفره، آخر شب بتونی وقتی کنارشی تو گوشش یه کوجولو حرف دلتو بزنی و به قول دوستان نه بحث کنی نه طولانیش کنی، یه جمله محبت آمیز با مضمون اینکه دوست داری کنارش باشی حتی تو امامزاده
من مطمئنم به برکت نام علی تو اون شب و روز خیلی قهرها به آشتی و خیلی کدورتها به عشق تبدیل میشه
دوستت دارم
و آرزو میکنم آرامش یار همیشگی تو و همسر مهربانت باشه
:43:
سلام شمیم عزیزم دیشب دو ساعتی تاپیک تو رو خوندم دختر کم نیار و برو جلو مشکلت حل میشه من مطمئن هستم سعی کن تا می تونی حساسیت های خودتم کم کنی روش کار کن
منم همین تصمیم رو داشتم ولی همسرم بهم گفت برای من چیزی نخر چون خوشحال نمیشم
بعضی وقتا احساس میکنم هیچ امیدی ندارم
برام دعا کن این روزا خیلی کم میارم
-
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
اقلیمای عزیز منم این حرفها رو از شوهرم شنیدم
ولی تو کار خودتو انجام بده، بهش بگو خوشحال میشی برای مرد خونت در روز مرد هدیه ای بخری
اون ته دلش خوشحال میشه حتی اگه نشون نده
منم دارم سعیمو میکنم گلم
تو تمرین تنفس رو شروع کردی؟ خیلی خیلی کمک میکنه
منم دارم سعیمو میکنم گلم
تو تمرین تنفس رو شروع کردی؟ خیلی خیلی کمک میکنه
-
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
نقل قول:
نوشته اصلی توسط shamim_bahari2
اقلیمای عزیز منم این حرفها رو از شوهرم شنیدم
ولی تو کار خودتو انجام بده، بهش بگو خوشحال میشی برای مرد خونت در روز مرد هدیه ای بخری
اون ته دلش خوشحال میشه حتی اگه نشون نده
منم دارم سعیمو میکنم گلم
تو تمرین تنفس رو شروع کردی؟ خیلی خیلی کمک میکنه
منم دارم سعیمو میکنم گلم
تو تمرین تنفس رو شروع کردی؟ خیلی خیلی کمک میکنه
باشه مثل اینکه مردا همه مثل هم می مونند
نه امتحانش می کنم حتما
-
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
-
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
نقل قول:
نوشته اصلی توسط eghlima
اگه من نرم همسرم جمعه ها و تعطیلات اونجا میره بدون من و من نمی خوام بدون من رفتن عادتش بشه تو خانواده اونا یعنی مادر و خواهرش عادت دارند خیلی جاها بدون شوهرشون میرند و فکر می کنند من هم می تونم این طوری رفتار کنم ولی من این طوری دوست ندارم و دامادشون به خاطر مشکلاتی که با هم داشتند دیگه باهاشون رفت و آمد نمی کنه و دخترشون تنها اونجا میره و من تو چند سال زندگی با اونا جز 2 الی 3 بار دامادشونو ندیدم
من نمی خوام این بلا سر من هم بیاد.....
راستی پدر و مادر همسرم س ماه تابستون رو اونجا یعنی امامزاده داوود زندگی می کنند.
اینا رو دیشب چند باری گفتم ولی الان که فکر می کنم می بینم لحن حرف زدن یه خورده عصبی بود نمی دونم سعیم رو می کنم آیا با نوشتن نامه موافقید آخه من زود لحنم از خوب به بد عوض میشه
راستی اگه این هفته خواست تنها بره چی کار کنم؟
آخه اگه من نرم همسرم جمعه ها و تعطیلات اونجا میره ولی اگه من برم نمیره و
من نمی خوام بدون من رفتن عادتش بشه
تو خانواده اونا یعنی مادر و خواهرش عادت دارند خیلی جاها بدون شوهرشون میرند و فکر می کنند من هم می تونم این طوری رفتار کنم ولی من این طوری دوست ندارم و دامادشون به خاطر مشکلاتی که با هم داشتند دیگه باهاشون رفت و آمد نمی کنه و دخترشون تنها اونجا میره و من تو چند سال زندگی با اونا جز 2 الی 3 بار دامادشونو ندیدم
بعدشم اونا بگن خوب اینا که با هم خوبند و ما هم پسرمون رو می بینیم خوب چرا بخوایم عروسمون این جا بیاد و بارها دیدم خیلی راحت منو گذاشتن کنار و اگر من احوالی نپرسیدم اونا هم بی خیال شدن و اگر خودم نمی رفتم منم مثل دامادشون می شدم
سلام خواهرم
قبلا گفتم كه چه كار كنيد... آيا اون راهكارها به كار شما اومد؟
خب اگر گفتم نرويد... يعني با هم نرويد
با شوهرت همين امشب بشين و صحبت كن با چند تا شرط:
پيش شرط: زمان اين صحبت بسيار مهم است... هر زماني مناسب نيست! عجول نباش... بعد از صرف شام و هنگام نوشيدن چاي زمان مناسبي به نظر مي رسه...
قبلش بگيد كه مي خوايد در رابطه با موضوع مهمي صحبت كنيد و از ايشون انتظار كمك و همراهي داريد تا با همفكري و همدلي همه چيز رو حل كنيد
در طول صحبت امكان داره ايشون صحبتهايي داشته باشه... حتما شنونده خوبي باش و هيچ اظهار نظري نكن... احساساتش رو به هيچ وجه انكار نكن و او يا خودت را با هيچ كسي مقايسه نكن! نصيحت كردن ممنوع مي باشد/ به رخ كشيدن ممنوع مي باشد و وقتي كه او حرف مي زند سعي كن بشنوي و بالاتر از احساسات خودت سعي كن درك كني!!! فقط همين!
قبل از صحبت سعي كن با تمرين تنفس كه براي شميم بهاري 2 گفتم در پستهاي آخري تاپيك ايشون... آرامش رواني بدست بياري و ذهن سطحي رو خاموش كني!!!
شروط:
اول: به هيچ وجه تعادل رواني خودت رو از دست ندي و عصباني نشوي!
دوم: منطقي باشي و سعي كني عقلت بر احساست حاكم باشه
سوم: به هيچ وجه پاي خانواده و دامادها و ... رو وسط نكشي! و خصوصيات اخلاقي اونها رو نقد نكني
چهارم: ذهن خواني نكنيد
پنجم: قضاوت نكنيد و پيش داوري نكنيد
ششم: انتظارات خود رو تعديل كنيد
هفتم: خواسته خود را با دلائل منطقي و عقلاني و نه احساسي صريح بگوييد!
هشتم: با روش صحيح نقد و درخواست كني... روش موثر نقد به اين شيوه است كه شما بايد ابتدا چند خصوصيت مهم شوهرت رو ذكر كني و ذكر كني كه دوست داريد با هم باشيد!
مثال: مي دونم براي من ارزش بسياري قائل هستي و سعي مي كني كه به من هم خوش بگذره... و البته ما وقتي كنار هم هستيم بيشتر خوشحال هستيم تا دور از هم... فكر كن و مثالهايي بزن كه ايشون در حق شما در اين رابطه كاري كرده... تا بدونه شما حواست به محبتهاي ايشون هست...
بعد از ايشون درخواست كنيد كه كمك كنند مشكل حل بشه! چيزي رو اجبار نكن!
بگو كه چقدر دوست داري ايشون هم احساس خوبي داشته باشه
بگو من طبيعتا از اومدن اونجا هر جمعه احساس خوبي ندارم و احساس مي كنم زندگي ما تحت شعاع اين جمعه ها قرار مي گيره...
نظرش رو جويا شو و سعي كن راهكار رو خودت بهش بدي...
در طول صحبت همواره از كلمات محبت آميز استفاده كن
خبرش رو بده!
-
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
جناب sci عزیز از اینکه وقت می گذارید و من رو راهنمایی می کنید خیلی خیلی متشکرم
این قدر برای من هر دفعه مشکلات جور واجور پیش میاد که واقعا تا می ام مشکل قبلیم رو درست کنم مشکل جدید پیش ما آد
راستش آره خیلی خوب بود من یه چند روزی در مورد همسرم همون طوری که گفتید رفتار کردم مثلا همه چیز رو آماده می کردم کمتر حرف می زدم بیشتر شتونده بودم کمتر بهش نزدیک می شدم و خیلی هم خوب بود اون داشت یواش یواش می اومد سمت من و داشت جایگاههای واقعیمون مشخص می شد تا قضیه رفتن تنهایی من به مسافرت پیش اومد نمی دونم وقت شما اجازه می ده کامل براتون شرح بدم یا نه البته کم و بیش توی تایپک های قبلیم توضیح دادم
چند باری توی این چند روز باهاش حرف زدم ولی هیچ کدوم از شرط هایی که برام گفتید رو توش رعایت نکردم و دقیقا همه شرط های بالا تو صحبتم با همسرم رعایت نشده بود
با لحن درست باهاش حرف می زنم
چند تا سوال....
آیا درسته با وجود اینکه گفتن ایجا نیاین اصرار به رفتن با هم کنم؟
آیا درست همسرم تنها بره و من باهاش همراهی نکنم؟
-
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
نقل قول:
نوشته اصلی توسط eghlima
آیا درسته با وجود اینکه گفتن ایجا نیاین اصرار به رفتن با هم کنم؟
آیا درست همسرم تنها بره و من باهاش همراهی نکنم؟
-- من تصور مي كنم كه خانواده همسر شما منظورشون هر دوي شما بوده كه نريد اونجا! در اين صورت لزومي نداره كه اصرار به رفتن كنيد... هردو شما نرويد! البته اول به مانند يك شوك عصبي خواهد بود و شما دو نفر رو اذيت خواهد كرد... مهم نيست! بعد از دو هفته كه نرويد عادي خواهد شد.. اونها هم عادت خواهند كرد! نگران هيچ چيزي نباشيد!
-- طبيعتا اگر اين موضوع بخواد هر جمعه پيش بياد و ايشون تنها بره.. خير! اصلا درست نيست!
-- شما هم در صحبت با ايشون در اين باره موضع گيري نكنيد! فرض رو بر نرفتن نگذاريد و بهشون بگيد كه اگر ايشون صلاح مي دونه كه بايد بريم مي ريم و شما هم خواهيد رفت!
اما اين مطلب رو آخر صحبتتون نگيد.. اول بگيد!
شرطها رو مرور كنيد...
-
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
نقل قول:
نوشته اصلی توسط eghlima
سلام شما اشک رو تو چشم های من جمع کردید و نا امیدی رو تو دل من اوردید
و مهر طلاق رو خیلی راحت رو زندگی من می زنید
نه من و نه همسرم به هیچ عنوان به این کلمه فکر نمی کنیم
زندگی من این قدرها هم ویرانه نیست
زندگی من این چهره اش اینقدر ها هم زشت نشده
من فکر نمی کنم که ناامید کردن آدم ها این قدر راحت کار درستی باشه
ما ایجا می آیم تا فکر های آشفته و رفتارهای زشت رو از خودمون دور کنیم نه اینکه با زدن مهر طلاق و جدایی.....
از شما رنجیدم....
اونم زیاد
دوباره سلام"
چنانچه متن فوق در پاسخ نقطه نظرم در مورد اوضاع فعلی زندگی تون نوشتین ،،از شما خواهش میکنم که مجدداً نوشته هامو مطالعه بفرمایید.
البته این مشکل در خیلی از خانمها وجود داره،.. قبل از اینکه مطالب طرف مقابل خوب و با دقت بفهمند و تحلیلش کنند،در پی آماده کردن پاسخش هستن و متاسفانه مطالب از زعم خودشون دریافت میکنند.
این را هم اضافه میکنم :نه تنها من بلکه هیچ کس در جایگاه اون نیست که بخواد برای زندگی مشترک شما و دونفر نسخه طلاق و جدایی بپیچه و اگر کسانی از روی نادانی بی خردی دست به این کار میزنند،خداوند از این عملشون نخواهد گذشت و مورد خشم،غضب قرار خواهند گرفت.
بازهم تکرار میکنم در هیچ کجای نوشته هام ،مهری به زندگی شما نزدم.
[size=x-small]خیلی رک و صریح به شما و شریک زندگیتون هشدار میدم که اگر برای تغییر نوع ارتباط فی مابین تون کار و تلاشی نکنید و مشکلتون بحال خودش رها کنید،با کمال تاسف باید بگم که چشم اندازی بجز جدایی براتون وجود نخواهد داشت.[/size]
به شما توصیه میکنم که سعی کنید تو درگیری ها و کشمکشها خودتون کنترول کنید و مراقب رفتار و اعمالتون باشید،بعضی از واکنشها و جملات هیچ توجیح اخلاقی انسانی ندارد. من مطمئن هستم که بین شما و همسر محترمت نارضایتی و گله شکایت بر سر سوژه و علت اولیه مجادله هاتون نیست،بلکه نوع واکنشها و جملاتی هست که در حین درگیری گفته و شنیده شده..
اگر فکر میکنید که 1 فاصله کوتاه مدت میتونه یرای زندگی شما سازنده و مفید باشه من تجاربی در موردش دارم...میتونم اونها را به شما توصیه کنم.
اگر از جملات من رنجیده خاطر شدید بی نهایت متاسفم بابتش...
ادامه دارد.........
-
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
نقل قول:
نوشته اصلی توسط Sedruos' pid='153276' dateline=
[/quote
دوباره سلام"
چنانچه متن فوق در پاسخ نقطه نظرم در مورد اوضاع فعلی زندگی تون نوشتین ،،از شما خواهش میکنم که مجدداً نوشته هامو مطالعه بفرمایید.
البته این مشکل در خیلی از خانمها وجود داره،.. قبل از اینکه مطالب طرف مقابل خوب و با دقت بفهمند و تحلیلش کنند،در پی آماده کردن پاسخش هستن و متاسفانه مطالب از زعم خودشون دریافت میکنند.
این را هم اضافه میکنم :نه تنها من بلکه هیچ کس در جایگاه اون نیست که بخواد برای زندگی مشترک شما و دونفر نسخه طلاق و جدایی بپیچه و اگر کسانی از روی نادانی بی خردی دست به این کار میزنند،خداوند از این عملشون نخواهد گذشت و مورد خشم،غضب قرار خواهند گرفت.
بازهم تکرار میکنم در هیچ کجای نوشته هام ،مهری به زندگی شما نزدم.
[size=x-small]خیلی رک و صریح به شما و شریک زندگیتون هشدار میدم که اگر برای تغییر نوع ارتباط فی مابین تون کار و تلاشی نکنید و مشکلتون بحال خودش رها کنید،با کمال تاسف باید بگم که چشم اندازی بجز جدایی براتون وجود نخواهد داشت.[/size]
به شما توصیه میکنم که سعی کنید تو درگیری ها و کشمکشها خودتون کنترول کنید و مراقب رفتار و اعمالتون باشید،بعضی از واکنشها و جملات هیچ توجیح اخلاقی انسانی ندارد. من مطمئن هستم که بین شما و همسر محترمت نارضایتی و گله شکایت بر سر سوژه و علت اولیه مجادله هاتون نیست،بلکه نوع واکنشها و جملاتی هست که در حین درگیری گفته و شنیده شده..
اگر فکر میکنید که 1 فاصله کوتاه مدت میتونه یرای زندگی شما سازنده و مفید باشه من تجاربی در موردش دارم...میتونم اونها را به شما توصیه کنم.
اگر از جملات من رنجیده خاطر شدید بی نهایت متاسفم بابتش...
ادامه دارد.........
سلام دوست خوبم و ممنون که به تایپک من هم یه سری زدید
اینو قبول ندارم که ما قبل از اینکه مطالب طرف مقابل خوب و با دقت بفهمند و تحلیلش کنند،در پی آماده کردن پاسخش هستن و متاسفانه مطالب از زعم خودشون دریافت میکنند.چون واقعا این طوری نیست
ولی اون روز روحیه من واقعا بهم ریخته بود و قبل از شما این کلمه رو از خواهر همسرم هم شنیده بودم و کلی بهم ریخته بودم
(من مطمئن هستم که بین شما و همسر محترمت نارضایتی و گله شکایت بر سر سوژه و علت اولیه مجادله هاتون نیست،بلکه نوع واکنشها و جملاتی هست که در حین درگیری گفته و شنیده شده..)در رابطه با این گفته کاملا حق با شماست وتقریبا دارم تمرین می کنم این کارو نکنم دیگه....
(اگر فکر میکنید که 1 فاصله کوتاه مدت میتونه یرای زندگی شما سازنده و مفید باشه من تجاربی در موردش دارم...میتونم اونها را به شما توصیه کنم.)راستش این تعطیلات سه روزه که گذشت من این کارو کردم یعنی با خانواده خودم به مسافرت رفتم و همسرم هم جدا گانه به امامزاده داوود رفت ولی این مسفرت و فاصله نقطه عطفی شد برای بحث ما دلیلشم من بود
چون من از همسرم برای این مسافرت کینه به دل گرفتم چون منو از خودش به خاطر رفتن و بودن در امامزاده داوود دور کرده بود و فقط ناراحتیم بیشتر شده بود در ضمن در مسافرت هم جای خالیش خیلی آزارم می داد
خوش حال میشم اگه پیشنهادی دارید مطرح کنید
راستی من واقعا براتون متاسف شدم و امیدوارم که مشکلتوم حل شده باشه بازم تلاش خودتونو بکنید این اتفاق نیافته
بازم ممنون
نقل قول:
نوشته اصلی توسط 'sci
نقل قول:
نوشته اصلی توسط eghlima
آیا درسته با وجود اینکه گفتن ایجا نیاین اصرار به رفتن با هم کنم؟
آیا درست همسرم تنها بره و من باهاش همراهی نکنم؟
-- من تصور مي كنم كه خانواده همسر شما منظورشون هر دوي شما بوده كه نريد اونجا! در اين صورت لزومي نداره كه اصرار به رفتن كنيد... هردو شما نرويد! البته اول به مانند يك شوك عصبي خواهد بود و شما دو نفر رو اذيت خواهد كرد... مهم نيست! بعد از دو هفته كه نرويد عادي خواهد شد.. اونها هم عادت خواهند كرد! نگران هيچ چيزي نباشيد!
-- طبيعتا اگر اين موضوع بخواد هر جمعه پيش بياد و ايشون تنها بره.. خير! اصلا درست نيست!
-- شما هم در صحبت با ايشون در اين باره موضع گيري نكنيد! فرض رو بر نرفتن نگذاريد و بهشون بگيد كه اگر ايشون صلاح مي دونه كه بايد بريم مي ريم و شما هم خواهيد رفت!
اما اين مطلب رو آخر صحبتتون نگيد.. اول بگيد!
شرطها رو مرور كنيد...
سلام و ممنون به خاطر راهنمایی های بی دریغتون
بله فکر میکنم منظورشون جفتمون بوده
جناب sci راستش من با اصل این مطلب یعنی قطع رابطه با خانواده همسر مشکل دارم و فکر میکنم این کار عاقبت خوبی نداشته باشه جز اینکه همسر منو سالیان دراز از من به خاطر این فاصله ای که ایجاد شده منو سرزنش کنه فکر میکنم شما درک کنید که آقایون چهقدر خانوادشون براشون مهمه آیا این نقطه عطفی برای شروع مشکلات جدید نیست
از طرفی توقعات بالای خانواه همسرم این رابطه رو بهم می زنه در این رابطه منو راهنمایی کنید
بله هر هفته و تعطیلات این اتفاق می افته
راستی هنوز باهاش صحبت نکردم گفتم کمی جو خانه آرومتر بشه بهتره تا حرفام تاثیرگذار باشه و مثل همیشه تهش به بحث نکشه
فعلا کمی آرامش در خانه ما حکم فرما شده
منم سعی کردم چیزایی که بهم آموزش دادید رو پیش بگیرم و تا حدودی هم تاثیر خوبی داشته
خواهش میکنم تنهام نذارید من با راهنمایی های شما دارم به جلو میرم .....
بازم ازتون ممنون
-
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
خواهرم
بي شك تنها نيستيد
ببينيد قرار نيست با خانواده همسرتون قطع رابطه كنيد! دقت كنيد! قرار نيست قطع رابطه كنيد! قراره روابطتون رو اصلاح كنيد.. من دقيقا مي دونم كه خانواده همسر شما چگونه توقعاتي از شما و همسرتون دارند و اين موضوع فقط موجب آزار شما نشده بلكه بيشتر از شما همسر شما آزار مي بينيه! مي دونيد چرا!؟ چون ايشون نمي تونه بياد پيش شما از مادر و پدرش گله كنه!!!
روابطي كه با توقعات شديد خانواده همسر همراهه معمولا به اين ترتيب هست و روز به روز هم بد تر مي شه كه بهتر نمي شه چرا كه اشتهاي سيري ناپذير انسانهاي پر توقع هرگز اقنا نخواهد شد... هر محبتي در اين خانواده بعد از اولين تكرار حكما وظيفه شما خواهد بود و اگر اين روابط اصلاح نشه شما و همسرتون اذيت مي شويد
خب.. بايد با مهارت روابط رو اصلاح كنيد... چند توصيه:
1. با همسرتون درباره اين اصلاح روابط بطور ضمني صحبت كنيد/ با شرايطي كه گفتم
2. روابطتون رو كنترل كنيد... / هفته اي يك روز به منزل ايشون برويد/ هفته اي يك بار به مادر ايشون تماس بگيريد/ زمان تماس شما كاملا مشخص باشه مثلا شنبه ها صبح/ سعي كنيد تغييرات كمي در اين زمان باشه/
3. بدون درخواست خانواده ايشون اقدام به انجام هيچ كاري نكنيد/ مثلا نرويد و وقت دكتر بگيريد! گفتند... خواستند.. حتما اين كار را بكنيد! /
4. در هنگاميكه منزل خانواده ايشون تشريف مي بريد حتما يك وعده غذايي بمانيد/ پيشتر هم گفتم!
5. از باز كردن سفره دلتون و روابط خانواده دو نفرتون پيش ديگران بخصوص اين خانواده به شدت پرهيز كنيد
6. با احترام و صميمانه با همسرتون صحبت كنيد بويژه هنگاميكه انجا هستيد
7. به پدر و مادر ايشون و خواهرشون احترام بگذاريد
8. مواردي كه براي شوهرتون ارزش محسوب مي شه رو بي شك به ياد داشته باشيد و رعايت كنيد/ حتما شوهرتون بفهمه / اما هرگز نگيد كه داريد رعايت مي كنيد!
9. يك مسافرت دونفره ترتيب بدهيد!!!خيلي فوري!!!! حتي همين پنج شنبه جمعه...
10. اين موارد رو عادلانه در مورد خانواده خودتون هم در نظر بگيريد...
معمولا دو الي سه هفته طول خواهد كشيد خانواده ايشون به وضعيت جديد شما عادت كنند... و مطمئنا هيچ مشكلي پيش نخواهد اومد
با نظر شما موافقم .. حتما در وضعيت آرامش كامل با شوهرتون با در نظر گرفتن شروط و پيش شرطها صحبت كنيد و به شدت از بحث پيشگيري كنيد...اگر شروط و پيش شرطها رو در نظر بگيريد بحثي نخواهيد داشت
-
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
دوباره سلام"
از اینکه خیلی صمیمانه از من تشکر کردین بابت توجهم به تاپیک شما،باید بگم این رابطه و تبادل افکار و تجربیات کاملاً دو طرفه هست،تبریک میگم به شما برای احساس مسئولیتی که در قبال رابطه زناشوئیتون دارین و از هیچ کوششی برای مرتفع کردن مشکلاتتون دریغ نمیکنید، دارید تمام راهکارهای موجود امتحان میکنید. ای کاش میشد به طریقی همسرتون از اینکه چه کوششهایی دارید میکنید برای اصلاح رابطتون آگاه بشه.گاهی میبایست شریک زندگیمون آگاه کنیم از تلاشها و اقداماتمون تا متوجه بشه که چقدر برامون اهمیت داره،ای کاش همسرت میتونست این 66پست که تک تک حروف و کلماتش بخاطر او و زندگیش ردوبدل شده را بخونه ............
لطفاً به من بگید که:آیا این برنامه روزهای جمعه ایشان بصورت یک کار افتخاری ،که برای خانوادش انجام میده؟
چنانچه درآمد مالی بهمراه داره براش،آیا شرایط اقتصادی زندگیتون نیاز به اون کار و درآمدش داره؟
آیا تمام مشکلات زندگی شما با حل شدن این قضیه کار روزهای تعطیل امام زاده داوود و ایجاد یک رابطه سالم و منطقی با خانواده همسرت، بر طرف خواهد شد؟
رابطه شخصی خودت با پدر همسرت چطوره؟ آیا در اون سطح از رشد و کمال معرفتی قرار داره که اگر بری صادقانه ازش درخواست کنی که مشکل زندگی فرزند خودش و شما رو حل کنه، در مقابل تو گارد نگیره و تورو متهم کنه به استسمار فرزندش جدا کردن او از خانوادش،، از این جور اتهامات بی خردانه...؟
در مورد مدتی فاصله وجدایی منظورممدت زمان بیشتر و به روش دیگری ست یعنی اینکه 1- براش برنامه ریزی داشته باشین.2-بهم تعهد بدین که در طول آن مدت که در آرامش بسر میبرید،خوب فکر کنید و تجزیه تحلیل کنید مشکلات و راهی برای عدم اتفاق مجددش پیدا کنید. و بین تنهایی و در کنار همدیگه بودن مقایسه داشته باشید،ببینید وقتی باهم هستین شادترین یا در تنهایی خودتون.؟!
متاسفانه من احساس میکنم که در مرحله هستین که همسرتون خودشو نو در این مورد کاملاً کشیده کنار و باور شخصیش هم اینه که اگر تو به زندگیت و داشتن او علاقه مندی ((البته از نظر خود ایشون علاقه مندی به زندگی و تحمل کردن شرایط به نوعی جبر برای شما)) خودت باید یک کاری براش بکنی و کنار بیای با موضوع.
بد نیست بررسی کنی بفهمی که همسر شما از کدوم دسته از افراد هستن برای ایجاد تغییر و تحول در درونشون
بعضی از آدمها مطيع بلا منازع در مقابل منطق هستن...برخی از افراد تا خودشون اون موضوع یا اوافب شو تجربه نکنن دست بردار نیستن((متاسفانه این یکی تو فرهنگ ما شایع تره))... یکسری دیگه از آدمها تا تغییرات براشون منفعت سودی نداشته باشه انجامش نمیدن و در اصطلاح انسانهای شرطی هستن.... یک دسته دیگه،تا زور فشار بالای سرشون نباشه تمایلی به تحول ندارن..و سایر اونها ........
دیروز تو رویاهایی خودم تصمیم گرفتم برم امامزاده داوود و شهر بازی پدر همسرت پیدا کنم ،تا به همسرت برسم و کمی از مسائل مشکلات زندگی مشترک خودم براش صحبت کنم و بهش بگم که قدر همسری که برای حل مشکلاتی که تو براش ایجاد کردی تا کجا پیش رفته و داره به هر دری میزنه برای رهایی از این مشکلات. و بهش هشدار بدم که: زنان شبیه یک شمع اند در ابتدای زندگی پر نور و شعله ورند اگر زندگی مشترک را وفق مراد ببینند شعله ور تر و گرم تر می شوند اما اگر از همسرشان ناراضی باشند شعله وجودی آنها به تدریج کم سو تر و کم سو تر می شود تا جایی که کاملا خاموش می شوند...واگر خدایی ناکرده اون روز تجربه کنه به این آسانی ها نمیتونه دوباره شمع وجود همسرشو شعله ور کنه.
خیلی پر حرفی کردم،،، برات آرزوی صبرو بردباری میکنم
ادامه دارد...........
-
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
eghhlima خواهر گلم سلام
ببخشید جواب پستت یکم دیر شد
راجع به سوالت درباره نامه نوشتن من تصور میکنم تو موقعیت فعلی نوشتن نامه یعنی من اشتباه کردم ببخشید ولی تو نمیخوای این پیغام بدی تو میخوای به همسرت بگی من کنار تو بودن به علاقه هات احترام گذاشتن با خانوادت بودن دوست دارم ولی گاهی ازین روند تکراری خسته شدم و عکس العمل های شدید نشون دادم ببین عزیزم
تو قراره میانه حرکت کنی اگر روند قبل تکرار شه باز اذیت میشی اگر عز و التماس واسه رفتن کنی این مساله واسه همیشه ثابت میشه خیلی خیلی اروم و با سیاست عمل کن اصلا" نمیفهمم یعنی چی که میگی اگه حرف بزنم عصبانی میشم؟؟؟؟!!!!!!!! تو باید بپذیری طرف مقابلت مثل تو یه انسان با حق و حقوق خودش علاقه مندی های خودش و دیدگاه های متفاوت خودش و حتی درصدی هم غرور خوب این هنرمندی تو که چهجوری هم به هدفت برسی و م اونو واسه خودت نگه داری اگر فکر میکنی با حرف زدن عصبانی میشی روی خودت کار کن پس خودخواهی وگرنه حتی اگه به نتیجه نرسیدین نه داد داره نه فریاد نه قهر مسالرو موکول میکنید به بعد
ولی در هر حال من تصور میکنم روز پدر واسه حل این مسایل فرصت خوبیه که هم خودت حفظ کردی هم دل اونارو به دست اوردی و از نظر من پست اخر اقای sci پست خوبی بود
ولی راجع به عادت کردن خانواده اون از دیدگاه یه زن میگم اگر بخوای بذاری عادت کنن مادرش محال فراموش کنه و همیشه حس میکنه از پسرش جداشون کردی و تو موقعیت های اینده این احساس خیلی ب نفعت نیست و در عین حال اگر همسرت بدون تو بره بی تعارف بگم برات خیلی خیلی بده چون خانوادش ناخوداگاه احساس میکنن همسرت خیلی تحت حرف و تاثیر اونهاست پس سعی کن ابتدا مسالرو به نحوی که گفتم حل کنی بعد به مرور خواسته ها و شرایط خودتم توش بگنجونی و بنظرم پست قبلی یه سری بزن و تحت اون شرایط حرفات بگو
راجع به تنها مسافرت رفتنت راستش من خودم این کار قبلا" کردم ولی حالا به هیچ عنوان اینو تکرار نمی کنم چون از سمت همسرت مساله ای پیش نمیاد ولی اطرافیان خودت و همسرت احساس شکاف بینتون میکنن و این خوب خیلی جالب نیست البته این نظر من شاید خیلی ها مخالف ایده من باشن من میگم غیر شرایط خاص که باید هرکدوم تنهایی ها و جمع های خصوصی مجردیتون داشته باشید ولی تو بقیه اوقات مثل مسافرت و تفریح های طولانی سعی کن با اون باشی حتی اگه بهت کمتر خوش بگذره
-
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
[color=#000000]
نقل قول:
نوشته اصلی توسط Sedruos
دوباره سلام"
از اینکه خیلی صمیمانه از من تشکر کردین بابت توجهم به تاپیک شما،باید بگم این رابطه و تبادل افکار و تجربیات کاملاً دو طرفه هست،تبریک میگم به شما برای احساس مسئولیتی که در قبال رابطه زناشوئیتون دارین و از هیچ کوششی برای مرتفع کردن مشکلاتتون دریغ نمیکنید، دارید تمام راهکارهای موجود امتحان میکنید. ای کاش میشد به طریقی همسرتون از اینکه چه کوششهایی دارید میکنید برای اصلاح رابطتون آگاه بشه.گاهی میبایست شریک زندگیمون آگاه کنیم از تلاشها و اقداماتمون تا متوجه بشه که چقدر برامون اهمیت داره،ای کاش همسرت میتونست این 66پست که تک تک حروف و کلماتش بخاطر او و زندگیش ردوبدل شده را بخونه ............
سلام دوست خوبم و خیلی ممنون از شما گاهی وقتا به خودم کاش زودتر این سایت پیدا میکردم تو این سایت واقعا همه بی دریغ بهت کمک می کنند چیزی که تو دنیای ما کمتر پیش می آد و همیشه این حس تو من وجود داره که که هر کاری میتونم برای بچه های این سایت انجام بدم
وقتی من خودم رو تغییر می دم احساس میکنم اونم میفهمه و داره تلاش خودشو برای راحتی من میکنه و همین فکر همیشه آرومم میکنه
لطفاً به من بگید که:آیا این برنامه روزهای جمعه ایشان بصورت یک کار افتخاری ،که برای خانوادش انجام میده؟
چنانچه درآمد مالی بهمراه داره براش،آیا شرایط اقتصادی زندگیتون نیاز به اون کار و درآمدش داره؟
نه گاهی بابت این کار پول هم دریافت میکنه در مورد نیاز مالی نه می تونم بگم نه نمیتونم بگم آره ولی این پول به ناراحتی و جنگ اعصاب بدش نمی ارزه در ضمن آدم رو هر چی پول بهش بدی کمشه
آیا تمام مشکلات زندگی شما با حل شدن این قضیه کار روزهای تعطیل امام زاده داوود و ایجاد یک رابطه سالم و منطقی با خانواده همسرت، بر طرف خواهد شد؟
تغریبا عمده مشکل من با همسرم تو این چند سال می تونم بگم همین مسائل بوده
رابطه شخصی خودت با پدر همسرت چطوره؟ آیا در اون سطح از رشد و کمال معرفتی قرار داره که اگر بری صادقانه ازش درخواست کنی که مشکل زندگی فرزند خودش و شما رو حل کنه، در مقابل تو گارد نگیره و تورو متهم کنه به استسمار فرزندش جدا کردن او از خانوادش،، از این جور اتهامات بی خردانه...؟
آدم مغروریه که فکر میکنه فقط خودش باید حرف بزنه و دیگران باید بهش گوش بدن و هر
نقل قول:
نوشته اصلی توسط Sedruos
در مورد مدتی فاصله وجدایی منظورممدت زمان بیشتر و به روش دیگری ست یعنی اینکه 1- براش برنامه ریزی داشته باشین.2-بهم تعهد بدین که در طول آن مدت که در آرامش بسر میبرید،خوب فکر کنید و تجزیه تحلیل کنید مشکلات و راهی برای عدم اتفاق مجددش پیدا کنید. و بین تنهایی و در کنار همدیگه بودن مقایسه داشته باشید،ببینید وقتی باهم هستین شادترین یا در تنهایی خودتون.؟!
نمی دونم باید فکر کنم
متاسفانه من احساس میکنم که در مرحله هستین که همسرتون خودشو نو در این مورد کاملاً کشیده کنار و باور شخصیش هم اینه که اگر تو به زندگیت و داشتن او علاقه مندی ((البته از نظر خود ایشون علاقه مندی به زندگی و تحمل کردن شرایط به نوعی جبر برای شما)) خودت باید یک کاری براش بکنی و کنار بیای با موضوع.
بد نیست بررسی کنی بفهمی که همسر شما از کدوم دسته از افراد هستن برای ایجاد تغییر و تحول در درونشون
بعضی از آدمها مطيع بلا منازع در مقابل منطق هستن...برخی از افراد تا خودشون اون موضوع یا اوافب شو تجربه نکنن دست بردار نیستن((متاسفانه این یکی تو فرهنگ ما شایع تره))... یکسری دیگه از آدمها تا تغییرات براشون منفعت سودی نداشته باشه انجامش نمیدن و در اصطلاح انسانهای شرطی هستن.... یک دسته دیگه،تا زور فشار بالای سرشون نباشه تمایلی به تحول ندارن..و سایر اونها ........
من فکر میکنم اون مطيع بلا منازع در مقابل منطق هستش خوب در مورد این آدما چی کار
میشه کرد؟
دیروز تو رویاهایی خودم تصمیم گرفتم برم امامزاده داوود و شهر بازی پدر همسرت پیدا کنم ،تا به همسرت برسم و کمی از مسائل مشکلات زندگی مشترک خودم براش صحبت کنم و بهش بگم که قدر همسری که برای حل مشکلاتی که تو براش ایجاد کردی تا کجا پیش رفته و داره به هر دری میزنه برای رهایی از این مشکلات. و بهش هشدار بدم که: زنان شبیه یک شمع اند در ابتدای زندگی پر نور و شعله ورند اگر زندگی مشترک را وفق مراد ببینند شعله ور تر و گرم تر می شوند اما اگر از همسرشان ناراضی باشند شعله وجودی آنها به تدریج کم سو تر و کم سو تر می شود تا جایی که کاملا خاموش می شوند...واگر خدایی ناکرده اون روز تجربه کنه به این آسانی ها نمیتونه دوباره شمع وجود همسرشو شعله ور کنه.
در مقابل این حرف ها تشکر میکنم ازتون منم اشتباهات زیادی کردم و خیلی خیلی تو این زندگی بی تجربگی کردم این قدر بی صبر و حوصلگی کردم و گاهی همسرم خیلی تحملم کرده می خوام خودمو تغییر بدم به هر قیمتی شده می خوام مشکلات زندگیم رو حل کنم
بهم کمک کنید میخوام اشتباهات گذشته ام رو جبران کنم
خیلی پر حرفی کردم،،، برات آرزوی صبرو بردباری میکنم
ادامه دارد...........
نقل قول:
نوشته اصلی توسط sahra100
eghhlima خواهر گلم سلام
ببخشید جواب پستت یکم دیر شد
راجع به سوالت درباره نامه نوشتن من تصور میکنم تو موقعیت فعلی نوشتن نامه یعنی من اشتباه کردم ببخشید ولی تو نمیخوای این پیغام بدی تو میخوای به همسرت بگی من کنار تو بودن به علاقه هات احترام گذاشتن با خانوادت بودن دوست دارم ولی گاهی ازین روند تکراری خسته شدم و عکس العمل های شدید نشون دادم ببین عزیزم
تو قراره میانه حرکت کنی اگر روند قبل تکرار شه باز اذیت میشی اگر عز و التماس واسه رفتن کنی این مساله واسه همیشه ثابت میشه خیلی خیلی اروم و با سیاست عمل کن اصلا" نمیفهمم یعنی چی که میگی اگه حرف بزنم عصبانی میشم؟؟؟؟!!!!!!!! تو باید بپذیری طرف مقابلت مثل تو یه انسان با حق و حقوق خودش علاقه مندی های خودش و دیدگاه های متفاوت خودش و حتی درصدی هم غرور خوب این هنرمندی تو که چهجوری هم به هدفت برسی و م اونو واسه خودت نگه داری اگر فکر میکنی با حرف زدن عصبانی میشی روی خودت کار کن پس خودخواهی وگرنه حتی اگه به نتیجه نرسیدین نه داد داره نه فریاد نه قهر مسالرو موکول میکنید به بعد
ولی در هر حال من تصور میکنم روز پدر واسه حل این مسایل فرصت خوبیه که هم خودت حفظ کردی هم دل اونارو به دست اوردی و از نظر من پست اخر اقای sci پست خوبی بود
ولی راجع به عادت کردن خانواده اون از دیدگاه یه زن میگم اگر بخوای بذاری عادت کنن مادرش محال فراموش کنه و همیشه حس میکنه از پسرش جداشون کردی و تو موقعیت های اینده این احساس خیلی ب نفعت نیست و در عین حال اگر همسرت بدون تو بره بی تعارف بگم برات خیلی خیلی بده چون خانوادش ناخوداگاه احساس میکنن همسرت خیلی تحت حرف و تاثیر اونهاست پس سعی کن ابتدا مسالرو به نحوی که گفتم حل کنی بعد به مرور خواسته ها و شرایط خودتم توش بگنجونی و بنظرم پست قبلی یه سری بزن و تحت اون شرایط حرفات بگو
راجع به تنها مسافرت رفتنت راستش من خودم این کار قبلا" کردم ولی حالا به هیچ عنوان اینو تکرار نمی کنم چون از سمت همسرت مساله ای پیش نمیاد ولی اطرافیان خودت و همسرت احساس شکاف بینتون میکنن و این خوب خیلی جالب نیست البته این نظر من شاید خیلی ها مخالف ایده من باشن من میگم غیر شرایط خاص که باید هرکدوم تنهایی ها و جمع های خصوصی مجردیتون داشته باشید ولی تو بقیه اوقات مثل مسافرت و تفریح های طولانی سعی کن با اون باشی حتی اگه بهت کمتر خوش بگذره
سلام sahra جان و ممنون از راهنماییت شرایطم خیلی خیلی سخت شده اصلا نمی دونم تو حرفام چی باید بگم ؟
منم اینو می فهمم که رفت و آمد نکردن ما جز کینه چیزی از اونا تو دل اونا نمی ذاره؟
به خدا گیر افتادم
اصلا نمی دونم چی کار باید بکنم از یه طرف میگه دیگه رفت و آمد نکنیم از طرفی رفت و آمد ما هزار تا مشکل داره
از طرفی اونا بچشونه؟
گاهی وقتا مغزم سوت میکشه
راهنماییم کنید..................:325:
به خدا دیروز با وجود اینکه مقصر نبودم و کار خانواده همسرم اشتباه بود به خاطر قطع نشدن رابطه ها و با وجود حرف هایی که از اونا شنیده بودم بازم به مادر همسرم زنگ زدم و حال و احوال کردم که اونم سرد جوابمو داد منم خودم زدم این بار به بی خیالی
نمی گم من مقصر نیستم ولی اونا هم مقصرند
اشتباهات که شد به نظر من:
1.همسرم اوایل هر دعوایی بین ما میشد رو می رفت می ذاشت کف دست خانواده اش و این مسئله تو بلند مدت فکر اونا رو نسبت به من عوض کرد مثلا اگر نسبت به خانواده اش حساسیتی نشون می دادم
2. همسرم اوایل و الان هم کمی به مادرش بسیار توجه می کنه و این مسئله حس حسادت زنانگی منو خیلی تحریک می کرد و اعث میشد من تو جمع اونا ناراحت و گوشه گیر باشم
-
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
نقل قول:
نوشته اصلی توسط eghlima
2. همسرم اوایل و الان هم کمی به مادرش بسیار توجه می کنه و این مسئله حس حسادت زنانگی منو خیلی تحریک می کرد و اعث میشد من تو جمع اونا ناراحت و گوشه گیر باشم
خواهرم
بسيار كار خوبي كرديد كه تماس گرفتيد. طبيعتا ايشون سرد صحبت خواهند كرد و مهم نيست
اين رفتار ايشون رو به همسرتون گزارش نكنيد... و برعكس بگيد تماس گرفتم حالشون خوب بود!
با توجه به خصوصيات خانواده ايشون كه پرتوقع هستند همسر شما سردرگم هست .. براي حفظ زندگي و كمتر آزار ديدن شما، سعي مي كنه با مادرش ارتباط خوبي داشته باشه تا نيازهاي عاطفي مادرش رو كه متاسفانه از سوي پدر ايشون تا كنون برآورده نشده، برآورده كنه! پدر ايشون بي شك نتونسته تا كنون با محبتهاي كلامي و .. مادر ايشون رو اقناي روحي كنه و همين موضوع مادر ايشون رو تحريك پذير تر كرده/ لذا شما ضمن درك اين موضوع، نكته هايي كه در پستهاي قبلي گفتم رو بكار بگيريد.
ارتباط رو قطع نكنيد. ارتباط حتما باشه و تحت كنترل!كه قبلا هم گفتم... مشكل به شيوه قبلي حل خواهد شد
-
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
سلام جناب sci و ممنون
میشه درباره 1. با همسرتون درباره اين اصلاح روابط بطور ضمني صحبت كنيد/ با شرايطي كه گفتم
بیشتر توضیح بدید
آیا رک گفتن درخواست با توجه به شرایطی که گفتید میتونه کمک کنه؟
چه طور می تونم حرفامو تاثیر گذار تر کنم
من هنوز جرات نکردم با همسرم حرف بزنم یعنی جو آروم فعلی خونمون بهم این اجازه رو نمی ده
صحبتاتون کاملا درسته مادر همسر رابطه خوبی با پدر همسر من نداره و حرف شما درسته حالا وظیفه من با توجه به حساسیتم به این قضیه چیه؟
چطور حساسیتم رو که باعث آسیب زیادی به من شده کم کنم؟
با تشکر فراوان از شما
منتظر راهنماییتان هستم.......
-
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
سلام خواهرم
در مورد اصلاح روابط، مواردي كه گفتم رو رعايت كنيد.
به طور ضمني صحبت كنيد يعني بدون اينكه موجب بشيد ايشون عكس العملي نشون بده از نگاه مثبت بفهمونيد كه بايد روابط اصلاح بشوند.. مثالي مي زنم: امروز با مادرت صحبت كردم! خيلي حالش خوب بود... تصميم گرفتم هر از گاهي باهاش حرف بزنم و از حالش جويا بشم... تو هم وقت كردي بهش زنگ بزن! خوشحال مي شه! (اين يعني اينكه تغيير) اصلافكر مي كنم بايد يه تغييراتي رو روابطمون باهاشون بديم تا احساس بهتري داشته باشند! ما هم احساس خوبي داشته باشيم... يه چيزي در حد تعادل!
خيلي دوستانه صحبت كنيد... شرايط اين صحبت رو در پست 62 گفتم
با توجه به وضعيت مادر همسرتون، ايشون از نظر عاطفي دچار كمبودهاي اساسي هستند كه سعي مي كنند از طريق رابطه فرزند پسر اونها رو بدست بيارند... معمولا خود شوهر شما نمي تونه همه اون نيازها رو برآورده كنه... و براي همين هم اين محبتها متاسفانه كاملا موقتي هست... پس حساسيت نشون ندهيد و نگاهتون به وضعيت مادر ايشون مثبت و مهربانانه باشه، حسادت نكنيد! واقعا چيزي براي حسادت وجود ندارد... خواهران ايشون براي مادر ايشون هيچ اهميتي ندارند... دامادها هم! مادر ايشون احتياج به محبت مردانه داره... كه از طرف پدرشون دريغ شده!
حساسيت نداشته باشيد...
براي اينكه آرامش داشته باشي مي خوام بهتون يك مراقبه (مديتيشن ) رو ياد بدهم و اون اينه كه سعي كنيد ايشون و هر كسي كه شما رو آزدره رو ببخشيد...بعد از خوندن اين پست اين كار رو در اولين فرصت انجام دهيد:
ببين بخشيدني كه مي گم با اين كه بگي مقصر كيه؟! تقصير من بود! عذر مي خوام! فرق مي كنه... با آزاد گذاشتن فردي كه خطا كار هم هست فرق مي كنه... اين بخشش آزاد كردن روح خودت هست..
موسيقي آرامي رو كه خاطره اي از آن نداري در اتاقي خلوت كه نه تلفن باشد و نه كسي مزاحم شماباشد پخش كن... به پشت روي زمين مانند كودكي كه روي تخت افتاده آرام بخواب... و همه عضلات خودت را روي زمين بگذار...كاملا رها كن! چند نفس عميق بكش...
يك صندلي در مقابل خودت تصور كن كه خالي است... حالا كسي را كه مي خواهي ببخشي و ذهنت را ازرده كرده با تمام جزئيات حتي رنگ مو،لباس، رنگ چشم... كاملا واضح تصور كن و سعي كن به جزئيات لباسي كه پوشيده دقت كني...
دو دقيقه وقت داري هر آنچه دوست داري به او بگويي!!! شايد دو دقيقه طول نكشد
سپس بگو : من تو را می بخشم و رها می کنم، من از تو دیگر هیچ کینه ای ندارم . بخشش من در مورد تو کامل است و من آزادم و تو هم آزاد هستی
بگذار از روي صندلي بلند شود و برود...
حال خودت رو روي صندلي تصور كن... با تمام جزئيات... به ترتيب بالا خودت را ببخش و رها كن... بگذار از روي صندلي بلند شوي و بروي...
آرام بخواب... سريع چشمانت را باز نكن! چند نفس عميق بكش... بلند شو و موسيقي را قطع كن!
-
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
eghlima دوست گلم سلام
راجع به صحبت با همسرت ضمن تایید حرف sci من تصور میکنم داری تا حدی خیلی مسالرو سخت و جدی میگیری ببین یه دلگیری پیش اومده که تو با حرکت هنرمندانت تا حد زیادب ازبین بردیش یعنی مسالرو نذاشتی فرسایشی بشه که این عالیه زنگت به مادرش خیلی خوب بوده و رفتار سردش طبیعیه مرتب هفته ای یکبار تلفن هات تکرار کن
از زنگت به مادرش برای همسرت بگو و البته با حذف این نکته که ایشون سرد برخورد کرده حتما" روز پدر فرصت فوق العاده ای هست که این جو خیلی خیلی اروم کنی
فقط خیلی عادی با احترام با محبت به همسرت بگو بریم خونه بابا اینا دلم براشون تنگ شده روز پدرم تبریک بگیم بهت گفتم اونجام که رفتی همینطور عادی باش بین حرفات هم بنحوی که قبلا" گفتم بابت تربیت پسرشون تشکر کن (حتما" روی یه کارت تبریک از علاقت به اونا تو یه 2 خط بنویس و تشکر کن حتما" هم با خط خودت) در بین حرفات هم وقتی همسرت حضور داره بگو چقدر به با شما بودن عادت کردم وقتی نمیبینمتون دلم تنگتون میشه قطعا" بدون معجزه میکنه :310:
البته خیلی قشنگ تر هست که اگه هدیه یا حتی شاخه گلی واسه همسرت تهیه کردی بذاری جلو خانوادش بهش بدی و بابت اینکه همیشه همراهت و پشتت هست ازش تشکر کنی (ببین اینجوری هم همسرت خیلی حال میکنه هم خانوادش دستشون میاد شما باهم رابطتون خوبه واسه بعدها بدردت میخوره و البته همسرتم یاد میگیره) تاثیرش بیشتر از هدیه دادن تو تنهاییه
بعدم که از اونجا اومدید قطعا" فضای عاطفی قوی پیش میاد و بانک عاطفی همسرت پر شده اونموقع میتونی اروم با عشق که چهقدر با اون بوودن دوست داری چه قدر به همراهی کردنت نیاز داری و افتخار میکنی دستت تو دستای اون باشه و جایی بری و بعد راجع به امام زاده خیلی کوتاه بگو که اونجارو هم دوست داری ولی زیاد رفتنش گاها" خستت میکنه وگرنه مثلا" 2 هفته یکبار رفتن خیلی هم دوست داری و ... البته کوتاه طولانی نشه
مطمین باش همه چی خیلی ساده حل میشه :46:
-
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
سلام دوستان خوبم
همسرم سرسخت تر از اونی هست که فکرش رو می کردم با اصرار میگه که دیگه نمی خوام با خانواه ام رفت و آمد کنم
میگه اینطوری برامون بهتره
میگه نمی خوام تو دیگه اذیت شی
میگه خانواده من این طوریند و بداند من نمی خوام رفت و آمد کنیم
بهش گفتم این راه تو راهی که بعدا ضربه اش رو می خوریم
گفتم چرا تو زندگیت یا صفری یا یک چرا تعادل رو رعایت نمی کنی
میگه من تو زندگیم عادت بدی که دارم اینه که به حرف کسی گوش نمی دم.....
بهش گفتم پس چرا به حرف خانواده ات اینقدر سریع گوش دادی که گفتن با رفت و آمد نکنید....
بهش میگم ما با هم ازدواج کردم که خانواده هامون بزرگتر شه نه اینکه تو رو هم از خانواده ات جدا کنم گفتم من زنم می فهمم که بعد ها مادرت از من به خاطر این دوری کینه به دل میگیره
من وابستگی اونو به خانواده اش می دونم و می فهمم
از طرفی واقعا احساس بدی دارم احساس بی ارزشی می کنم
از کینه و قهر نفرت دارم
راهنماییم کنید واقعا نیاز دارم
-
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
خواهر عزیزم
صبر کنید... اصلا ناراحت نباشید.. اوضاع خوب است
انتظارات مرا شوهرتون براورده کرد
برای روز پدر برنامه ریزی کنید
با قطع رابطه اصلا موافق نیستم
باز هم تشویقش کنید و ارام با او همدلی کنید...با شرایطی که گفتم
ببینید در همدلی:
نباید احساست طرف رو انکار کرد/ نقد کرد/ راهکار داد/ مقایسه کرد/ به رخ کشید/ قضاوت و ذهن خوانی کرد... باید شنونده فعالی باشید...خوب گوش کنید! و سعی کنید از احساسات خود فراتر و بالاتر بروید و او را درک کنید. صحبتهایش را برایش با بیان خودتان بازگو کنید...مثل: می دونم احساس خوبی نداری از اینکه ...یا اگر درست متوجه شده باشم منظورت اینه که رابطه ما متعادل نبوده..
به گفتگوی ارام ادامه دهید
-
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
بازم تشکر
به نظرتون یه کم لجبازی نمی کنه.......؟
همین کارو میکنم
دیروز بازم نتونستم قوانین و شروط رو اجرا کنم ولی بدم نبود......
-
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
نقل قول:
نوشته اصلی توسط eghlima
بازم تشکر
به نظرتون یه کم لجبازی نمی کنه.......؟
همین کارو میکنم
دیروز بازم نتونستم قوانین و شروط رو اجرا کنم ولی بدم نبود......
نه لجبازي نمي كنه...
فشار زيادي روي همسر شماست... كه دلائل اون رو قبلا گفتم... درك كنيد!
خودتون رو به هيچ وجه مقصر اين جدايي ندونيد و ديگه اين حرف رو كه من موجب جدايي شدم رو تكرار نفرماييد! كي اينو گفته شما موجب شديد؟!؟
بكارگيري مواردي كه گفتم احتياج به تمرين داره... سعي شما قابل تقديره!
-
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
سلام
این دو روزه اصلا خوب رفتار نکردم و همسرم خیلی بهتر از من رفتار میکرد
اون این تعطیلات امامزاده داوود نرفت ولی من هم عذاب وجدان داشتم همم هزار تا فکر جور وا جور اومد تو سرم و منو همش بهونه گیر می کرد
روز پدر به همسر پدرم زنگ زدم و تبریک گفتم و همسرم قبلش مدام بهم می گفت نمی خواد زنگ بزنی ولی من زنگ زدم بدم نبود کمتر از یک دقیقه حرف زدیم و بدم قطع کردم
بدم شوهرم زنگ زد که تبریک بگه که مادر همسرم گوشی رو برداشت که صداش هم می اومد که بهش گفت زنگ زدم به گوشیت که بهت روز مرد و تبریک بگم ولی گوشیت خاموش بود در حالیکه ما خونه بودیم و خونه هم می تونست زنک بزنه بعدشم حال و احوال همه رو پرسید ولی یه کلمه اسمی از من نبرد آخه واقعا من کاری نکردم که بخوان با من این طوری رفتار کنند
منم بعد تلفن زدم زیر گریه و تمام تنم از ضعف اعصاب میلرزید آخه واسم تلخ واسه کار نکرده دارم مجازات میشم
شوهرم هم هر دفعه بهم میگه اونا نمی خوان با تو رفت و آمد کنند تو چرا اصرار میکنی
این حرفش منو خیلی ناراحت میکنه
روز دوم جمعه به محض اینکه من رفتم تو حیاط لباسا رو پهن کنم گوشی رو برداشت و به مامان و باباش زنگ زد بهش مگه حرف خصوصی داره که یواشکی.....
میگه نمی خوام تو ناراحت شی بازم مثل بچه ها اشکم سرازیر شد و زدم زیر گریه و گلگی کردم
میگه دیگه باهم اونجا نمی ریم
میگه خودم بدون اینکه تو بفهمی میرم
منم گفتم یا باهم میریم یا تنهایی نمی ری هر موقع خواستی تنهایی بری منم میرم خونه بابام و دیگه بر نمی گردم
من نمی خوام قطع رابطه کنم
دو روز تعطیلیم خراب شد سر کم طاقتی من من خیلی رفتارام بدون منطق شده می دونم ولی اونا منو....
دیگه نمی خوام رفت و آمد کنم وقتی اونا نمی خوان من چی کار می تونم بکنم؟
راهنماییم کنید دعوام کنید
می خوام عوض شم ولی نمی شه
زود همه چی یادم میره
به شدت نگران زندگیم هستم
می دونم نرفتن همسرم امامزاده چه عواقب بدی داره
-
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
اقلیمای عزیز خیلی ناراحت شدم وقتی دیدم تعطیلاتت خوب نبوده
عزیزم
من نمیخوام راهنمائیت کنم چون نه تجربشو دارم نه علمشو
ولی در مورد اینکه میگی میخوای عوض شی ولی نمیشه، میدونی که منم اینکارو انجام دادم، خیلی سخته، باور کن برای به کار گرفتن این مهارتها قلبم درد گرفت ،تا جائیکه احساس کردم نیاز به دکتر قلب دارم، اینقدر سوختم تا سکوت کنم، سوختم تا علارغم شکسته شدن قلبم لبخند بزنم و بروم نیارم
ولی نتیجش ارزششو داشت
اقلیمای عزیز
سعی کن
تو دلت بیشتر از من شکسته، پس بیشتر طول میکشه بتونی به خودت مسلط بشی و مهارتها رو بکار بگیری، اما اگه واقعا نگران زندگیت هستی، همسرتو از زندگیت حذف کن، اگه حذفش کنی، اونوقت میتونی مهارتها رو اجرا کنی
منظورم از حذف اینه که این وابستگی رفتاری رو که من هم مثل تو شدید بهش دچار هستم از بین ببری
وقتی همسر من منو الکی متهم میکنه و وقتی نمیدونم حوصلش سر میره، کسی نیست بهش گیر بده، خسته میشه، میاد سر یه چیزی که اصلا به من ربطی نداره مثل فیلم عروسیمون که درجریانش هستی یه دفعه همه چیزو میندازه گردنم، خب شوکه میشم، ناراحت میشم، و غیر قابل تحمل میشه وقتی فکر میکنم همسرم داره یه مسئله ای که به هر دومون مربوطه میندازه گردن من
ولی وقتی تو اون لحظه به چشم همسر بهش نگاه نکردم، به چشم یه انسان معمولی بهش نگاه کردم، تونستم عکس العمل درست بروز بدم
من فکر میکنم از اینجا شروع کن، یعنی همسرتو یه مدت به چشم یه انسان معمولی ببین و در حقش به عنوان یک انسان محبت کن ، اعتماد کن، دوستش داشته باش، نه همسر
وقتی بتونی خودتو تو این رابطه پیدا کنی، عکس العملت در مقابل همسرت حتی به چشم همسر هم متعادل میشه
همینو بهت بگم که تو این تعطیلات ، تو اوج خستگیمون، یه دفعه اومد که چرا کمد لباسمون اینطوریه، چرا لباساتو اینطوری اویزون کردی، در حالیکه خسته و کوفته از مهمونی برگشته بودیم و هر دومون لباسها رو همینطوری گذاشتیم تو کمد تا بعدا جابجا کنیم، بگذریم از اینکه رسیدیم خونه ایشون استراحت کردن ولی من داشتم خونه رو جمع و جور میکردم، یعنی دریغ از یه استراحت کوچیک
اگه قبل از اومدنم به این سایت بود، مطمئنم این حرفش برام گرون تموم میشد، یا جوابشو میدادم و جر و بحث و دعوا شروع میشد یا میریختم تو خودم و سر درد و برخورد همراه با دلخوری و یه جور دیگه این تعطیلات خراب میشد
ولی تمرین تنفس، تنها گذاشتنش برعکس اینکه همیشه میرفتم کنارش و سعی میکردم تو مسئله ای که مطرح کرده کمک کنم تا حل بشه، ولی به خودم گفتم من کار اشتباهی نکردم، داره گیر میده، اشکال نداره حتما خستست، یه دفعه یه چیزی گفته، رفتم سراغ کار خودم، بعد از ده دقیقه خدا شاهده یه کم لباساشو مرتب کرد، تازه اومد مثل قبل باهام به بگو و بخند
واقعا سخته، ولی نتیجش شیرینه
ازت خواهش میکنم از خودت شروع کن، بحرانهای زندگیتو فراموش کن، همسرتو بزار کنار و حساس نباش، و فقط تمرینهای خودتو شروع کن