RE: واقعا مشكلم داره جدي ميشه
سلام
واقعا از شما دوستاي خوبم بخاطر راهنمائيهاي خوبتون تشكر ميكنم .
از yasa عزيز عذر ميخوام اگه باعث ناراحتيه شما شدم .
در مورد ايجاد حساسيت كه دوست خوبم parvaz جان اشاره كردن بايد بگم كه من اصلا اين موضوع رو نه شروع كردم و نه همسرم رو تشويق به اينكار كردم و اولين بار كه موضوع رو مطرح كرد صددرصد مخالفت كردم و ناراحت از اينكه اصلا چرا بايد اين موضوع مطرح بشه.
در جواب همراه هميشگي من توي تاپيكهام آقاي sci بايد بگم كه ضمن احترام به نظر شما برادر خوبم ، با نظر آقاي mehrdad موافقم ، اگه يه مرد دوست داشته باشه و صرفا بخاطر اينكه همسرش رو واقعا دوست داره و ميخواد زيباتر از قبل بشه بهش يه پيشنهاد بده در مورد عمل زيبائي كاملا حق با شماست ولي آخه وقتي همسر من بخاطر اين عمل مدتها با من دعوا و قهر ميكرد و ميگفتش كه تا قبل از عروسي اينكار بايد انجام بشه ، خب به نظر خود شما اين يعني دوست داشتن ؟
دوست خوبم sahra100 ما از هم دوريم ولي هميشه با خودم فكر ميكنم كه دليل نميشه من خودم بخاطر دلتنگي خون همسرم رو توي شيشه بگيرم و اعصابش رو بهم بريزم چون از هم دوريم ؟ ولي نميدونم چرا همسرم اينطوريه .
واقعا درمونده ام
هرروز صبح چون بخاطر كارم زودتر از همسرم بيدار ميشم و ميرم سركار هرروز به همسرم پيام ميدم يه پيام قشنگ يه پيام عاشقانه يا ديگه اگه يه پيام قشنگ نداشته باشم همش ميگم سلام فدات شم صبح بخير قربونت برم ، البته ببخشيد مثال زدم ، من يه روز جمعه كه خونه هستم و بيشتر از روزاي ديگه ميتونم بخوابم ولي همسرم جمعه صبح ميره سركار ، اين روز جمعه آرزوش به دلم مونده كه صبح بيدار ميشم يه پيام بهم داده باشه ، ديروز كه از خواب بيدار شدم ديدم نوشته سلام ظهر بخير بلندشوديگه ، اين پيام خيلي چيزاي بد رو توي ذهنم آورد و با يه احساس خيلي خيلي بد از خواب بيدار شدم و اعصابم خراب ، از طرفي ديدم همونشب ساعت 3:20 دقيقه بهم زنگ زده ببينم واقعا من خوابم يا نه كه با ديدن اون كامل بهم ريختم .
چندتاپيام بهم داديم و بعد گفتش كه ظهر ميره خونه ي برادرش ، منم ديگه طاقت نياوردم و گفتم كه تو ديدي اونا اصلا به من اعتنا نكردن چطوري ميخواي بري اونجا - آخه سال گذشته من 4 ماه اونجا بودم ولي دريغ از اينكه برادرشوهرم يا خانمش منو به خونشون دعوت كنن و حتي با وجوديكه چندبار خودم به خانمش زنگ زدم كه ميام اونجا ولي هربار برام يه بهانه آورد و تازه بخاطر اينكه خودش رو تو دل خونواده ي همسرم جا كنه تا دلش خواسته بود از من پيش بقيه بدگوئي كرده بود كه يكي از خواهرشوهرام اينو بهم گفت - به همسرم گفتم تو كه ديدي اونا با من چيكار كردن واقعا نبايد يك كم روي من كه زنت هستم تعصب داشته باشي كه ميخواي راحت بري خونه ي اونا ،
خلاصه دعوا شد و گفت تو اصلا اخلاق نداري تو فلاني تو اينطوري تو اونطوري و ميخوام زنگ بزنم به مامانت بگم .
و در آخر هم گفتش كه من اصلا حوصله ي تورو ندارم و مثل ... پاچه ي آدمو ميگيري كه اين حرفو زد اصلا نميدونستم بايد چي بگم اصلا باورم نميشد كه داره اين حرف رو بهم ميزنه .
خلاصه اينكه پيام داده بود به مامانم كه با من حرف بزنه و منو نصيحت كنه ، صداي گوشيه مامانم رو كه شنيدم فهميدم از طرف خودشه سريع رفتم گوشيه مامان رو برداشتم و حذفش كردم ولي حس كردم مامانم يه بويي از ماجرا برده ، منم بهش پيام دادم پس چرا چندروز پيش كه من مرخصي گرفتم برم جشن روز زن اون افتضاح رو درست كردي و كاري كردي كه اصلا متوجه نشدم كجا رفتم و چيكار كردم چرا اونروز به مامانم زنگ نزدي بگي من بدم امروز اينكارو كردي ؟
تا ديشب اعصابم بهم ريخته و واقعا داغون بودم بهش پيام دادم كه دوست ندارم بعد از هر جروبحثي هركي بره پي كار خودش و باهم قهر كنيم ديدم اصلا جواب نميده ، دوباره نوشتم دوست ندارم باهام قهر كني ديدم نه به هيچ صراطي مستقيم نيست ، بي نهايت بهم ريخته بودم و فوق العاده عصبي از اينكه دوباره باهام قهر كرده و به اين آسونيا باهام حرف نميزنه .
مامانم شاكي شد كه چرا اينقدر بد شدي چرا اينقدر عصبي هستي چرا اگه مشكلي داري حرف نميزني و اخه اين كه نشد زندگي و از اين حرفا كه ديگه نتونستم ظاقت بيارم و يه چيزائي رو گفتم ، توي خونواده ي من همه ميدونن من هيچوقت هيچ حرفي رو در مورد مسائل زندگيم به هيچكس نميگم حتي دو تا از خواهرام ازم ناراحتن ميگن تو هيچ وقت هيچي به ما نميگي و مارو غريبه ميدوني .
ولي واقعا نتونستم چون از اونطرفم ميديدم كه خودش به مامانم پيام داده و اگه حذفش نكرده بودم مامانم ديده بودش ، پس حتما خودش دوست داره كه مامانم باخبر بشه ، منم در مورد اونروز جشن كه چيكار كرده و ديروز كه بخاطر خونه ي برادرش جروبحثمون شده و حرفائيكه بهم زده به مامان گفتم كه اصلا باورش نميشد يعني اينقدر هميشه از خوبيه شوهرم گفته بودم و براش ارزش قائل بودم كه اصلا باورش نميشد كه بخاطر يه موضوع كوچيك اون كار رو اون روز كرده و اونطوري باهام دعوا كرده ، البته ريز و درشت هرچي بوده رو تعريف نكردم ولي كلي يه چيزائي رو مطرح كردم .
گفتم بهم شك داره و بدبينه و ميگه من حتي به مامان خودمم شك دارم و موقع دعوا حرفاي بدي ميزنه و همين باعث ميشه بعد از اينكه آشتي كرديم نتونم باور كنم كه واقعا دوستم داره همش به اين فكر ميكنم كه حرفايي كه بهم زده حقيقت داره و دوستم نداره و اين چيزا باعث شده خيلي داغون بشم و از اين چيزا .
امروز كه اومدم سركار گوشيم رو همرام نياوردم گفتم دوباره نميتونم طاقت بيارم و بهش پيام ميدم ، آخه ديروز بهم ميگفت تو اصلا خوب نيستي با من حرف نزن اعصابمو خراب ميكني .
واقعا ببخشيد خيلي طولاني شد خستتون كردم اينقدر ديروز و ديشب گريه كردم كه هنوزم چشمام درد ميكنه .
:316:
RE: واقعا مشكلم داره جدي ميشه
آیلار عزیزم.. مشکلات تو و خانواده شوهرت مربوط به خودته .. تو اگه دوست نداری با خانواده شوهرت رفت و آمد داشته باشی خوب مختاری اما شوهرت هم مختاره.. تو نباید از اون بخوای که به دیدن برادرش نره .. اینو به خاطر داشته باش کسی که به راحتی برادر ، خواهر خلاصه افراد نزدیکشو رها کنه این قابلیت رو داره که به راحتی همسرش رو هم فراموش کنه.. تازه به نظر من مردایی که خانواده خودشونو دوست داره به همون نسبت همسر و فرزندشونو هم دوست دارن..
خودتو بزار جای همسرت.. اگه با برادرت مشکل داشته باشه و تو رو از رفتن به دیدن برادرت منع کنه چه حالی بهت دست میده؟؟؟؟
دوست خوبم این نظر منه شاید هم اشتباه باشه ها.. اما دوران عقد دوران جنگه و دور بودن شما مسائل سخت تر هم کرده..کمی صبور باش.. و درکش کن ..
برادر من هم از نامزدش دوره و هر بار بهش زنگ میزنم بهم میگه که دوری راه توانشو بریده .. با شوهرت همراه باش .. بهش سخت نگیر .. اوضاع رو به راه میشه اگه یه خورده صبور باش عزیزم.
RE: واقعا مشكلم داره جدي ميشه
سلام farnaz جان
با تشكر از اينكه جواب دادي ، ولي منم اصلا از اون آدمائي نيستم كه بخوام همسرم رو از خونواده اش دور كنم اصلا و ابدا همچين اخلاقي ندارم ولي همسر من كلا قبل از اينكه با من ازدواج كنه رابطه ي خوبي با خانم برادرش نداشته بخاطر اخلاقي كه داشته حالا كه با من ازدواج كرده و تازه اين مسائل پيش اومده روابطش خوب شده .
[/quote]خودتو بزار جای همسرت.. اگه با برادرت مشکل داشته باشه و تو رو از رفتن به دیدن برادرت منع کنه چه حالی بهت دست میده؟؟؟؟[quote]
در اين مورد بايد بگم اگه همسر من با يكي از اعضاي خونواده ي من مشكلي براش پيش بياد من كه نميتونم نسبت به موضوع بي تفاوت باشم و مثل قبل رفت و آمدم رو داشته باشم بالاخره بايد يه كاري انجام بدم ، اگه ببينم همسرم مقصر نبوده در بحث پيش اومده خب منم با اون كسي كه با شوهرم مشكل داره صحبت ميكنم در مورد موضوع و سعي ميكنم كدورتها رو برطرف كنم ولي اگه ديدم نميشه و داره حق به جانب حرف ميزنه خب منم هيچوقت طرف همسرم رو زمين نميذارم و پشتش رو خالي نميكنم چون يك عمر ميخوام با همسرم زندگي كنم و هركي پي زندگيه خودشه ، اين نظر منه عزيزم .
من با هيچكدوم از افراد خونواده ي شوهرم مشكلي ندارم كه بخوام همسرم رو منع كنم بخاطر رفت و آمد ، ولي انتظار داشتم همسر منم يك كم پشتم باشه .
RE: واقعا مشكلم داره جدي ميشه
میدونم چی می گی عزیزم.. منم قصدم ناراحت کردن شما نبود.. من فقط نظر شخصی خودم رو گفتم و میخواستم بدونی دوست داشتن واقعی اینه که همسرت رو به کاری مجبور نکنی با ازش نخوای کاری رو انجام بده که قلبا دوست نداره.. و دیگه اینکه وقتی مشکلی پیش میاد با اس ام اس دادن سعی نکنید درستش کنید .. چون با نوشتار نمیشه احساس واقعی رو بیان کرد و سوء تفاهم ها بیشتر میشه. عزیزم تمام کسایی که میان اینجا و برات پیام میزارن حرفاشون درست نیست .. ماها همه نظراتمون و تجربه هامون رو میگیم و در نهایت شما خودت باید تصمیم درست رو بگیری
RE: واقعا مشكلم داره جدي ميشه
farnaz عزيزم از حرفاي شما ناراحت نيستم اصلا ، منم اومدم اينجا تا از تجربه ها و راهنمائيهاي شما دوستاي خوبم استفاده كنم ، همسر من حد وسطي نداره يا همه چيز بايد خوبه خوب باشه يا بده بد ، خودش مقصر باشه يا من مقصر باشم بيشتر مواقع اين منم كه بايد تمام تلاشم رو بكنم تا باهام حرف بزنه .
در مورد مسئله ي ديروز بهش ميگم خب يه بحثي پيش اومده چرا اينقدر بايد كش دار بشه خب بيا در موردش حرف بزنيم ديگه كه نبايد با هر جروبحثي روزاي طولاني باهام قهر كني و باهام حرف نزني ، ميدونه چقدر عذاب ميكشم وقتي باهام قهر ميكنه ميخواد با اينكارش اذيتم كنه چون به قول خودش كه هميشه ميگه اگه باهات حرف نزنم تو دق ميكني ، اينو ميدونه و بخاطر هر بحثي باهام دعوا و قهر ميكنه .
واقعا دارم رواني ميشم ميدونم شايد مشكل من در مقايسه با كسانيكه اينجا ميان و در مورد مشكلاتشون صحبت ميكنن پيش پا افتاده به نظر بياد ولي واقعا براي خودم خيلي مهمه ، هميشه فكر ميكنم همين مشكلات كوچيكه كه يكدفعه سر باز ميكنه و يه مشكل بزرگ ميشه ، وقتي الان مشكلات زندگيم حل نشه همه روي هم ميان و ميشه يه كوهي از مشكلات ، ولي همسرم در اين مسير با من همراهي نميكنه كه آروم آروم همه چيز رو درست كنيم .
:302::302::302::302:
توروخدا تنهام نذارين بعد از خدا همه ي اميدم به شما بود كه امروز بيام باهاتون حرف بزنم خواهش ميكنم كمكم كنين :302::302::302::302::302:
RE: واقعا مشكلم داره جدي ميشه
اگر نمی خوای باهات قهر های طولانی کنه نباید وقتی بی دلیل قهر کرد اهمیت بدی
تو با زنگ زدن های مکررت وقتی که اون باهات قهره داری در واقع بهش پاداش بدی
اونم حاضر نیست از این پاداش بگذره و حس غرور و خودخواهیش ارضا میشه
باید یه مقدار تحملت رو در مقابل قهرهاش بیشتر کنی
RE: واقعا مشكلم داره جدي ميشه
با تشكر از سابيناي عزيزم
من امروز گوشيم رو همرام نياوردم چون وقتي همرامه طاقت نميارم يا يه پيام ميدم يا تك زنگ ميزنم بالاخره به نحوي كارروخراب ميكنم هم به اين دليل و هم به دليل اينكه خودش بهم گفت اعصابمو خراب ميكني ، منم گفتم چرا بايد پيام بدم كه اين حرف رو بزنه گوشيم رو گذاشتم خونه ، چند دقيقه پيش بهم زنگ زد و كلي حرف زديم هم من و هم شوهرم هردو مشكل و ناارحتيمون رو مطرح كرديم ، نميدونم چي بگم
خداخودش همه رو كمك كنه و همه رو به راه راست هدايت كنه :323:
RE: واقعا مشكلم داره جدي ميشه
آیلار عزیزم... یه جایی خوندم که نوشته بود از شروع هر کاری بترسید.. وقتی اون قهر میکنه و شما میرین دنبالش پس این کارو شروع کردین و همسرتون عادت کرده .. یه جورایی بهش نقطه ضعف دادی..
هنوزم دیر نشده .. قهرهای الکی و بی دلیلشو اهمیت نزارین .. بزارین بفهمه که گاهی هم اون باید پیش قدم بشه..
همسر من از زدن اولین سیلی میترسید اما وقتی یه بار این کارو کرد بعدش تکرارش براش مهم نبود و هی تکرار کرد..
خودتو دست کم نگیر.. بهش محبت کن اما نه اونقدی که فکر کنه تو وظیفه اته ..به جا محبت کن .. قدرشناس باش.. هیچ چیزی زیادش خوب نیست ...
RE: واقعا مشكلم داره جدي ميشه
ممنونم farnaz جان از راهنمائيهاي خوب شما
آره منم به اين نتيجه رسيدم كه محبت زيادي خوب نيست مخصوصا اينكه به هركي محبت كردم تا حالا يه جور ديگه نتيجه داده ولي در مورد همسر و شريك زندگيم ديگه فكر نميكردم اينطوري باشه و نتيجه ي عكس ميده كه باز به اين نتيجه رسيدم كه سخت در اشتباه هستم ، ديشبم كه با مامانم دردودل ميكردم همين حرف شمارو بهم زد ، گفتش كه اين كه نميشه زندگي ، پس گذشته توي زندگي چي ميشه ؟ و سعي كن كه بعد از هر قهري عادت نكني بلند شي پاپيچش بشي فرصت فكر كردن به هم بدين و يك كم خوددار باش و عجله نكن براي هيچكاري .
بازم از همه ي شما دوستاي گلم ممنونم و براي همتون ارزوي خوشبختي ميكنم و از ته دلم ميخوام خدا به همه كمك كنه :323:
RE: واقعا مشكلم داره جدي ميشه
ailar[size=small] عزیزم
ببین خیلی داری خودت جای همسرت میذاری اون یه مرد با دیدگاه های متفاوت قرار نیست عکس العمل هاش شبیه شما باشه یعنی اگر مثل شما فکر کنه عمل کنه و ... جای تعجب داره
ولی از طرفی این خود ما هستیم که با بی مهارتی هامون رفتارهای اشتباه یه فرد توش نهادینه می کنیم و رفتارهای خوبش خراب میکنیم امیدوارم در مورد قهرهاش از راهنمایی های خیلی خوب دوستان استفاده کنی
(دوست خوبم sahra100 ما از هم دوريم ولي هميشه با خودم فكر ميكنم كه دليل نميشه من خودم بخاطر دلتنگي خون همسرم رو توي شيشه بگيرم و اعصابش رو بهم بريزم چون از هم دوريم ؟ ولي نميدونم چرا همسرم اينطوريه ) مسایله دوری سبب بهانه گیری میشه پس اینقدر حساس نباش و در عین حال با رفتار شفاف خودت به همسرتم یاد بده جای بهانه گیری شفاف احساسش برات بگه خیلیم این بهانه گیری هاش جدی نگیر
راجع به عمل بینیت یکم با دیدگاه اقای sci من گیر دارم .زیبا شدن خوبه اگه بخواد فلان تیپ بزنی فلان ارایش بکنی طبیعیه ولی عمل با توجه به درصد ریسکش و تغییر همیشگی چهره خواسته چندان معقول و عقلانی از طرف مقابل با توجه به شرایط نارضایتی طرف نیست و من شخصا" فکر می کنم راجع به موضوعاتی شبیه به این شاید بهتر باشه شما قاطعانه تر برخورد کنید و رضایت به هر خواسته ای ندید
راستی ایلار جان همسرتون چند سالشه؟
اخ اخ اینم بگم ایلار از همین اول کار داری وارد حریم شخصی همسرت میشی ها !!!! شما با هرکی مشکل داری محترم خودت مسالت حل کن ولی همسرت رو خصوصا" با خانوادش درگیر نکن و به رفت امدهاش کاری نداشته باش چون عواقب خوبی نداره گلم:72:
RE: واقعا مشكلم داره جدي ميشه
سلام
با تشكر از دوست خوبم sahra100
همسرم 26 سالشه ، آره منم با نظر شما موافقم و منم به اين اعتقاد دارم كه هر كي از جمله همسرم يه حريم خصوصي داره ، ولي اين وسط منم يك انسان هستم و منم حد و حدود خودم رو دارم و انتظار دارم براي منم ارزش قائل بشه ، من فقط 2 ساعت مرخصي گرفتم و زودتر از سركار رفتم كه برم توي يه جشن شركت كنم و يك كم حال و هوام عوض شه كه اينقدر باهام دعوا كرد كه اگه بخاطر خاله اينا نبود كه متوجه نشن همون موقع برميگشتم ميرفتم خونه ، ببين پس اين وسط من واقعا ناديده گرفته شدم بخاطر يه مسئله ي الكي .
يا در مورد عمل بيني وقتي به من ميگه اصلا بيني خودت بوده به من ربطي نداره پول رو بهت برنميگردونم ، من بايد چيكار كنم ؟ الان خداروشكر همه چي ارومه ولي اين حرفش توي ذهنمه و خيلي اذيتم ميكنه كه چرا اين حرف رو بهم زد در حاليكه ميدونه من چه موقعيتي دارم .
بازم ازتون ممنونم :72:
RE: واقعا مشكلم داره جدي ميشه
آيلارا خواهر خوبم
چند خطي قبلا برايت نوشتم در مورد عمل بيني كه كليات موضوع بود و به جزئياتش نرسيدم
خواهرم اگر شما با كاري موافق نيستيد... بخصوص عمل جراحي! شما رو كه يك دفعه با اتر بيهوش نمي كنن ببرن تو بيمارستان و بعدش اتاق عمل و بعد يك دفعه ببينيد بيني شما عمل شده!!؟ شما خودتون مي ريد مراجعه مي كنيد و بيني تون رو عمل مي كنيد... پس توافقي ضمني و نه قطعي در كار هست!!!
كار قابل تاييدي نكرده شوهرت... من از ايشون هرگز دفاع نمي كنم! من دوست دارم همسرم خيلي تغييرها از نظر ظاهري بكنه... ولي نمي تونم و هرگز تحميل نمي كنم! اين اشتباهه و خيلي حس بدي رو بي شك تجربه كرديد... و البته الان هم سخت مي تونيد از ذهنتون بيرونش كنيد! اما اين كار رو بكن! از ذهنت بندازش بيرون!!!نذار بيشتر از اين آسايش شما رو مختل كنه! حالا كه كردي... خب خدا رو شكر!
نترس با اين يك بار هم ايشون بد عادت نمي شه
اما اگر دفعه ديگه نخواستي كاري رو انجام بدي... و دوست نداشتي يا قانع نشده بودي! خب نكن! با اعتماد به نفس!
راستي خوب شده؟؟
با اين حال مباركت باشه... خوش باش!
با دقت و ظرافت زندگي كن...
RE: واقعا مشكلم داره جدي ميشه
سلام به برادر خوبم
ببخشيد دير جواب دادم نميتونستم وارد بشم قطع ميشدم ، آره خداروشكر خوبه ، اونموقع هم خيلي زشت نبود فقط يك كم بزرگ بود ولي الان همه ميگن خيلي قشنگ شده و خودت خيلي تغيير كردي .
نميدونم در مورد اين اس دادن بايد چيكار كنم
شده بحث هر روز ما ، هرروز وقتي سركاره اين منم كه بايد بهش پيام بدم و بهش خسته نباشيد بگم ولي دريغ از يه پيام كه به من بده خب منم سركارم منم انتظار دارم اگه يه روزم پيام ندم ديگه شروع ميشه ، يا مثلا شب توي خونه كه نشستيم اگه خودش سرگرم باشه توي خونشون كه هيچي به بهونه اينكه درس داري نميخواد پيام بدي باهام حرف نميزنه فقط ساعتي يه پيام ميده منم اگه بخوام يك كم حرف بزنم زود ميگه به فكر درس خوندني يا اس دادن .
ولي امان از لحظه اي كه تنها باشه يا بي حوصله بخواد الكي گير بده ديگه كي بياد درستش كنه ، الان همين ديشب من براي يكي از خواهرام كه زن داداش شوهرم ميشه مشكلي پيش اومده بود خونه ي ما بود منم ناارحت و اعصاب خراب به جاي اينكه باهام حرف بزنه يك كم آروم شم ، بهش پيام دادم كه هر شب ميگي درس داري بهت پيام نميدم پس امشب چرا باهام حرف نميزني ؟
ميگه تو اول بگو تا الان كجا سرگرم بودي و كجا بودي كه پيام ندادي بعد بهم نگو تو به من شك داري هيچ معلوم نيست تا حالا كجا بودي ، ميگم اي بابا كجا بودم خونه بودم نشسته بودم و ناراحت اين مشكل بودم و اينقدر اعصابم بهم ريخته بود كه حتي نتونستم درس بخونم بعد توام نه حرفي ميزني نه چيزي تازه ميگي كجا سرگرم بودي تا حالا
گفت برو بابا شب بخير ميخوام بخوابم ، ولي باز با اين وجود چندبار بهش پيام دادم حرف زدم ديدم نه كوتاه نمياد ، گفتم زنگ بزنم گفت نه حوصله حرف زدن ندارم خوابم مياد .
باز امروز صبح من بهش پيام دادم ولي گاهي اوقات خسته ميشم از اينكار ، از اينكه الكي به يه چيزي گير بده و بعد من بخوام مدام كاري كنم كه ناراحتيش برطرف بشه اصلا حس خوبي بهم نميده نميدونم چيكار كنم يا دراين مواقع چطوري برخورد كنم
RE: واقعا مشكلم داره جدي ميشه
خواهرم
من همواره با اين تكنولوژي مشكل داشتم و دارم.
تحت هيچ شرايطي اس ام اس براي بيان احساسات شما گويا نيست! نامه كه نيست... يك پيام كوتاهه! كاربردش هم اين نيست...
من متوجه شدم كه شوهرت خيلي روي شما حساسه و دوست داره ازت با خبر باشه...
از امروز يك تكليف به شما مي دهم كه دوست داشتي انجامش بده
روزانه دو بار هر بار به مدت 2 الي 3 دقيقه در زمان مشخص (الزاما زمان مشخص) با شوهر ت تماس بگير و از حالش با خبر شو...
از امروز هر روز يكي از تصميماتت رو مهم يا غير مهم اصلا مهم نيست... چه تصميمي با ايشون در ميون بذار! بهش بگو... هيچي نمي شه! مطمئن باش بد عادت نمي شه
بهش بگو من بعد از اس ام اس براي ارتباطمون استفاده نمي كنم و بهت زنگ مي زنم... اميدوارم مزاحمت نباشم!
اما خواهرم اس ام اس رو ببوس بذار كنار براي ارتباط وسيله مناسبي نيست مگر اينكه واقعا يك پيام كوتاهي داشته باشي!
RE: واقعا مشكلم داره جدي ميشه
سلام به برادر خوبم
در مورد زنگ زدن بايد بگم من روزي يكبار بعد از اينكه كارم تمام شد با همسرم تماس ميگيرم ، از طرفي همسرم ظهر ساعت 2 كه ميخواد بره خونه گاهي اوقات و شب كه كارش تموم ميشه و آخرشب كه ميخوام بخوابم زنگ ميزنه ، ولي در مورد پيام دادن اصلا اونطوري نيست و ميگه به هم پيام بديم و با هم حرف بزنيم ،خه ديگه چقدر حرف ؟ ديگه چي بگم ؟ گاهي اوقات ديگه كم ميارم چي بگم آخه ؟
در مورد تصميم هم من هيچ چيز پنهاني از همسرم ندارم هيچ چيز ، حتي براي يك خريد جزئي ميگم در مورد همه چيز ، همه ي حرفام رو بهش ميگم و چيزي براي پنهان كردن ندارم .
شب كه نشستم اگه ساكت باشم و حرفي نزنم پيام ميده نيستي ساكتي ، يا كجاسرگرمي و از اين حرفا . اصلا با اينكه به هم پيام نديم موافق نيست .
RE: واقعا مشكلم داره جدي ميشه
ailarعزیزم سلام
((همسرم 26 سالشه ، آره منم با نظر شما موافقم و منم به اين اعتقاد دارم كه هر كي از جمله همسرم يه حريم خصوصي داره ، ولي اين وسط منم يك انسان هستم و منم حد و حدود خودم رو دارم و انتظار دارم براي منم ارزش قائل بشه ، من فقط 2 ساعت مرخصي گرفتم و زودتر از سركار رفتم كه برم توي يه جشن شركت كنم و يك كم حال و هوام عوض شه كه اينقدر باهام دعوا كرد كه اگه بخاطر خاله اينا نبود كه متوجه نشن همون موقع برميگشتم ميرفتم خونه ، ببين پس اين وسط من واقعا ناديده گرفته شدم بخاطر يه مسئله ي الكي .)) شما هم مشخصا" حق و حقوق داری مشکل اینجاست که ما به ظرف مقابلمون یه ججاهای زیادی اجازه پیشروی میدیم یعنی مطمینم که روزهای اول اینهمه حساسیت رو خودت میپسندیدی و به همسرت یاد دادی که ادامه بده الان اون داره وارد حریم شخصیت میشه و با برخورد صحیح ولی قاطع یواش یواش باید نشون بدی این حرکت نمیپسندی در عین حالم بدون همسرت یه پسر 26 ساله هست نه 36 ساله!!!!! انتظار پختگی پدرت رو نداره طبیعیه بچه بازی در میاره خیلی جدی نگیر گذراست و یه عامل خیلی مهم دوریتون از هم . اقای sci وصیه های قشنگی بهت کردن استفاده کن
راجع به عمل بینیتم ببی قرار نیست شما یه زمانی یه کاری کنی به اصرار یا تشویق بعد 4 صباح بعد که ناراحتی پیش اومد بخوای پتک کنی تو سر طرف مقابل *(این مساله تو زندگی خیلی مشکل ساز میشه)* مسولیت کار خودت بپذیر !!!! حالا اگه واقعا" مجبورت کرده واسه عمل و به زور پذیرفتی اشتباه کردی و مراقب باش دیگه هیچوقت هیچوقت اجازه ندی توی مسایل اینقدر شخصیت وارد بشه چون میشی یه عروسک که این عروسک بدون قدرت تصمیم فقط مدت وتاهی جذاب هست .اگرم به میل خودتم بوده و مساله الان سر حرف پول که بهت زده بازم جدی نگیر سنش در نظر بگیر در عین حالم تو زندگی ازین حرفا پیش میاد فقط با مهارت برخورد کن
RE: واقعا مشكلم داره جدي ميشه
نقل قول:
نوشته اصلی توسط ailara77
سلام به برادر خوبم
در مورد زنگ زدن بايد بگم من روزي يكبار بعد از اينكه كارم تمام شد با همسرم تماس ميگيرم ، از طرفي همسرم ظهر ساعت 2 كه ميخواد بره خونه گاهي اوقات و شب كه كارش تموم ميشه و آخرشب كه ميخوام بخوابم زنگ ميزنه ، ولي در مورد پيام دادن اصلا اونطوري نيست و ميگه به هم پيام بديم و با هم حرف بزنيم ،خه ديگه چقدر حرف ؟ ديگه چي بگم ؟ گاهي اوقات ديگه كم ميارم چي بگم آخه ؟
در مورد تصميم هم من هيچ چيز پنهاني از همسرم ندارم هيچ چيز ، حتي براي يك خريد جزئي ميگم در مورد همه چيز ، همه ي حرفام رو بهش ميگم و چيزي براي پنهان كردن ندارم .
شب كه نشستم اگه ساكت باشم و حرفي نزنم پيام ميده نيستي ساكتي ، يا كجاسرگرمي و از اين حرفا . اصلا با اينكه به هم پيام نديم موافق نيست .
سلام آيلارا
اطلاعات خوبي به من هم داديد... بسيار خوب!
مشكل روشن تر شد و صورت مسئله ساده تر
چقدر حرف بزنيد... خيلي! اما كوتاه حرف بزنيد... شما شنونده خوبي باش و روزانه به مدتي كه گفتم با ايشون همدلي كن... شما طي ساعتهاي مشخصي كه گفتم با ايشون تماس بگير... مشكل حل مي شه! همدلي كن با آداب همدلي/ يعني سرزنش نكن/ مقايسه نكن/ راه حل نده/ نصيحت نكن/ گوش كن و دركش كن حتي اگر لازم باشه از احساسات خودت بالاتر بري و دركش كني... / از اوضاع كاريش برات بگه.. از روزش بگه/ تو براش بگو... با شوق تعريف كن! /
طي روز از اس ام اس با پيامهاي كوتاهي مثل دوستت دارم... به يادتم... عزيز دلمي....
متذكر شو كه به يادش هستي /ام سعي كن طي زمان اينها رو كوتاه كني... امكان داره اس ام بزني كه به يادتم... اس ام بزنه تا حالا كجا بودي! فورا زنگ بزن! بقيه داستان كار اس ام اس نيست! زنگ بزن و اولين جمله ات محبت آميز باشه: مثلا : به ياد شما!عزيز دلم...اينجا بودم!!! يا داشتم دور شما مي چرخيدم !!! نه اينكه بهانه تراشي و غم و غصه...درس داشتم و وقت نكردم و اين حرفها كه اصلا خوب نيست
ضمنا سعي كن روابطتون رو از اس ام اس دور كني و به تلفن نزديك كني و بهش بگو دوست دارم صدات رو بشنوم...
ببين خواهرم، لازم نيست واقعا لازم نيست همه موارد رو به شوهرت بگي! اگر نگي به اين معني نيست كه شما داري چيزي رو ازش پنهان مي كني ولي اگر به اين رويه ادامه بدي بعدا دچار مشكل مي شي...س سعي كن مهم ترين تصميمات رو بگي... و نترس! معمولا 2 الي 3 هفته طول مي كشه كه به شرايط جديدت عادت كنه
RE: واقعا مشكلم داره جدي ميشه
مرسي از راهنمائيهاي خوبتون
ولي همسرم اينطوري نيست همسرم ميگه اصلا بيكار نشين و مدام به من پيام بده و حرف بزن خب منم ديگه كم ميارم كه بايد چي بگم ، اگه مثلا وقتي ميگه خبري ازت نيست و كجائي ؟ در جواب بگم به يادت بودم ديگه ول كن قضيه نيست ، آره معلومه اگه يادم بودي لااقل يه پيام ميدادي اگه يادم بودي اينطور ميشد اگه يادم بودي اونطور ميشد ، اگه زنگ بزنم همون موقع بگم دوست داشتم صدات رو بشنوم خب همون لحظه كه هيچي بعد دوباره شروع ميكنه بعد از نهايتش نيم ساعت ، زود ميگه ساكتي .
بيشتر مواقع همسرم برام شارژ ميخره كه من از ايرانسل استفاده كنم هزينه ي تلفنمون خيلي بالا ميره ثابت سركار خونه ، گاهي اوقات بحدي اعصابم خراب ميشه كه ميگم برام شارژ نخر ولي نميتونه و برام ميفرسته ميگه ميخوام ازت باخبر باشم ، اگه بگم بذار فقط آخرشب كه خواستيم بخوابيم زنگ بزن يا اينكه كمتر به هم پيام بديم ميه آها باز چي شد كه ميخواي با من حرف نزني ؟
تنها وقتي كه از اين حرفا يك كم راحت ميشم وقتيه كه درس دارم و ميدونه ميخوام درس بخونم ، غير از اين فقط بايد جواب پس بدم ، حالا تصور كنين من يه شب مهمون باشيم يا اينكه مهمون داشته باشيم ديگه تا صبح بايد التماس كنم كه بابا زشت بوده همش بشينم پيام بدم بابا اينطوري بوده اونطوري بوده و كلي حرص بخورم تا از دلش دربياد كه مثلا شب مهموني يك كم كمتر بهش پيام دادم .
RE: واقعا مشكلم داره جدي ميشه
خواهر خوبم
متوجه منظورت همون اول شدم و مي دونم مشكلت دقيقا چي هست
كمي طول مي كشه كه به رويه جديد شما عادت كنه.... ولي بايد اين كار رو بكني
پست قبلي رو كمي با دقت بيشتري بخونيد
چند تا نكته هم بايد رعايت كني:
- هرگز اعتراضي نكن و طوري رفتار كن كه من از خدا مي خوام يه فرصت باشه و به تو زنگ بزنم... اين رو گاهي بهش بگو..مقاومت نكن! نتيجه معكوسه...
- به راهكاري كه قبلا بهت گفتم عمل كن... 2 تا 3 هفته بايد تحمل كني ... درست مي شه
- براش توضيح بده كه پيام نمي تونه بيانگر احساسات باشه... بهت زنگ مي زنم! سعي كن جايي كه انتظار نداره بهش زنگ بزني...مثلا مي دونه مهموني هستي و امكان نداره بهش زنگ بزني! زنگ بزن بهش و عاشقانه باهاش حرف بزن!
خيلي كوتاه... اس ام اس ها قطع مي شن!
- اصلا وارد اين داستانها نشو كه به من اعتماد نداري و ...
- پست قبلي رو با دقت بخون
سپاس...
RE: واقعا مشكلم داره جدي ميشه
ممنونم
حتما سعي ميكنم از راهنمائي هاي خوبتون نهايت استفاده رو ببرم و كم كم شروع ميكنم اين رويه رو .
بازم ازتون ممنونم
RE: واقعا مشكلم داره جدي ميشه
با سلام به همه ی شما دوستای خوبم
واقعا دلم برای همتون تنگ شده بود ولی مشغله کاری و زندگیم این روزا فوق العاده زیاد شده امتحانام تموم شد بعد از اونم کاروتهیه ی جهیزیه و سرم خیلی شلوغه یه جورایی .
بازم مشکل همیشگی برام پیش اومده توی این مدت واقعا هیچ مشکلی باهمسرم نداشتم و همه چیز آروم بود ولی واقعا گاهی اوقات همسرم یه چیزائی رو بهانه میکنه و باهام دعوا میکنه .
هفته ی گذشته روز سه شنبه صبح قرار بود برم و یکی از کارای مربوط به محل کارم رو انجام بدم شب قبل گفتم فردا صبح میخوام برم اونجا و بعد میرم سرکار ، شروع شد مگه تو نگفتی چندروز پیش رفتی حالا هرچی من میگم به قرآن قسم اینطوری بوده و اونطوری بوده اصلا باورش نشد که نشد و گفتش که داری بهم دروغ میگی و میخوای کجا بری که به من دروغ میگی و از این حرفا ، خلاصه اونروز صبح رفتم سرکار و از یکی از همکارام خواستم اونکارو بره و جای من انجام بده اونم با کلی منت گذاشتن رفت و اون کار انجام شد ولی شوهرم باهام قهر کرد .
همون روز عصر بهش پیام دادم و باهاش صحبت کردم قرار بود بعد از کار برم خونه ی خواهرم ، وقتی تعطیل کردم بهش گفتم که دارم میرم خونه خواهرم . خلاصه رسیدم و باز اونجام که بودم چندبار بهش پیام دادم و حالش رو پرسیدم تا اینکه گفتم دیگه میخوام برم خونه ی خودمون قبل از اینکه هوا تاریک بشه گفت باشه و رفتم خونه . بعد از نیم ساعت بهش گفتم میخوام برم دوش بگیرم اگه زنگ زدی جواب ندادم نگران نشی که دوباره شروع شد چرا میخوای بری حمام چرا اینقدر زود زود میری گفتم ای بابا هوا خیلی گرمه مگه توام هرشب نمیری دوش بگیری من کی بهت گفتم چرا میخوای دوش بگیری ، خلاصه اینم شد یه دعوای درست و حسابی که چرا میخوای بری حمام و کجا بودی و چرا از خونه ی خواهرت به من زنگ نزدی که بگی رسیدی اونجا و ...
دوباره بعد از 2 شب اونم با پاپیش گذاشتن خودم باهام آشتی کرد و تموم شد .
روز شنبه با مامانم میخواستم برم برای لباس عروس که بدوزم گفتم با مامان توی ایستگاه قرار دارم گفت باشه هروقت رسید بهم خبر بده گفتم باشه ، دیدم نیم ساعت بعد پیام داد که چی شد هنوز به مامانت نرسیدی گفتم باهاش تماس گرفتم گفته ترافیکه دیرتر میرسم که زنگ زد و شروع کرد که اینقدر بیشعوری منو توی نگرانی گذاشتی میگم بابا خودت گفتی هروقت رسید خبر بدم آخه من به چه سازی برقصم که تو بهانه نگیری اونروزم شارز گوشیه مامان تموم شده بود هرکاری کردم پیام با من تماس بگیرید بفرستم نشد که نشد اونم میگفت الکی میگی که با مامانت هستی میگفتم خب زنگ بزن به گوشیش تا جواب بدم باز یه بهانه دیگه میاورد و هر چی حرف دوست داشت بهم گفت .
باهام قهر کرد و اصلا خبری ازش نشد ولی گفته بود حتی اگه باهم قهرم باشیم هروقت تعطیل کنی باید با تلفن مغازه تک زنگ بزنی که من بدونم چه ساعتی درمیای و چه ساعتی میرسی خونه ، دیروز ساعت 4 قرار خیاطی داشتم خواستم برم تک زنگ زدم ساعت 6:10 دقیقه که میدونست هرروز اونموقع زنگ میزنم و میرم خونه دیده بود من اون ساعت زنگ نزدم پیام داد که کجا تشریف داری گفتم خونه هرچی حرف از دهنش دراومد به من گفت حرفای خیلی بد مثل آشغال و بیشعور و ازاین حرفا واقعا ناارحتم خیلی زیاد اخه من هیچکاری نکردم و گناهی مرتکب نشدم که باهام اینطوری رفتار کنه فقط بخاطر چیزی که توی ذهنشه داره منو عذاب میده اگه زود برسم خونه میگه چی شده زود رسیدی ، دیر برسم ترافیک باشه اتوبوس دیربیاد و ... دیگه یه دعوای حسابی دارم الانم که باهام قهره و بهم گفتش که دیگه کاری باهات ندارم بیشعور .
اصلا هیچوقت زندگی اینطوری رو دوست نداشته و ندارم این همه توهین و تحقیر برای چی مگه من چیکار کردم واقعا کلافه ام دارم روانی میشم
RE: واقعا مشكلم داره جدي ميشه
نقل قول:
نوشته اصلی توسط ailara77
هفته ی گذشته روز سه شنبه صبح قرار بود برم و یکی از کارای مربوط به محل کارم رو انجام بدم شب قبل گفتم فردا صبح میخوام برم اونجا و بعد میرم سرکار ، شروع شد مگه تو نگفتی چندروز پیش رفتی حالا هرچی من میگم به قرآن قسم اینطوری بوده و اونطوری بوده اصلا باورش نشد که نشد و گفتش که داری بهم دروغ میگی و میخوای کجا بری که به من دروغ میگی و از این حرفا ، خلاصه اونروز صبح رفتم سرکار و از یکی از همکارام خواستم اونکارو بره و جای من انجام بده اونم با کلی منت گذاشتن رفت و اون کار انجام شد ولی شوهرم باهام قهر کرد .
بعد از نیم ساعت بهش گفتم میخوام برم دوش بگیرم اگه زنگ زدی جواب ندادم نگران نشی که دوباره شروع شد چرا میخوای بری حمام چرا اینقدر زود زود میری گفتم ای بابا هوا خیلی گرمه مگه توام هرشب نمیری دوش بگیری من کی بهت گفتم چرا میخوای دوش بگیری ، خلاصه اینم شد یه دعوای درست و حسابی که چرا میخوای بری حمام و کجا بودی و چرا از خونه ی خواهرت به من زنگ نزدی که بگی رسیدی اونجا و ...
1 - شوهرت خیلی شکاکه و لازمه که حتما به فکر درمانش باشی.
2- اگر نامزدی قبلیت به ازدواج ختم نشده، حتما گواهی پزشک قانونی بگیر ( حتی اگه همسرت وخانواده اش می گن نمی خوایم و اعتماد داریم و ... )
3- وقتی کسی به موضوعی شک می کنه و طرف مقابل بعد از دلیل و برهان نمی تونه قانعش کنه و کوتاه می آد ( کار را سپردید به همکارتون ! ) به تقویت شک طرف و ادامه رفتارش کمک می کنید. با خودش فکر می کنه که حتما یه چیزی بود که اینکار را کرد. یا اصلا دروغ می گفت نمی خواست بره دنبال کاری. تا بهش گفتم ترسید و ... به هر حال عکس العملتون اشتباه بوده ( از نظر من )
4- چرا گزارش لحظه به لحظه می دید؟ می خوام برم حموم یعنی چی؟ اگر هم به خاطر شکش و اخلاقش می خواید نذارید ماجرا به بحث بکشه، به یکی توی خونه بسپارید که اگه گوشی شما زنگ خورد جواب بده و اگه نامزدتون بود بگه که حمام هستید و اگه کار واجب داری گوشی را بدم بهش. این باعث می شه اولا این گزارش لحظه به لحظه دادن تقویت نشه. در ثانی احتمالا ایشون تو اون فاصله یه ربع دوش گرفتن شما زنگ نزنه و اصلا این بحث ها پیش نیاد.
اگر کسی خونه نیست گوشی را بذار روی بلندترین صدای ممکن پشت در یا توی حمام و اگه زنگ زد جوابش را بده.
خیییلی بده که به شما گفته واسه چی می ری حموم؟؟ شک تا این حد؟
به تدریج این گزارشات و این شک ها را کم کن. نه اینکه دایم به سازش برقص. هر چی شما بیشتر بری جلو، اون بدتر می شه.
RE: واقعا مشكلم داره جدي ميشه
از شما دوست خوبم ممنونم
من گواهی رو از پزشک گرفتم و خود پزشک در حضور مادرهمسرم گفتن که کوچکترین مشکلی وجود نداره ، بخدا من حالم از این گزارش لحظه به لحظه بهم میخوره واقعا درمونده شدم موندم چیکار کنم نمیتونم یک لحظه راحت نیستم بارها پیش اومده رفتم دوش بگیرم بهش نگفتم وقتی اومدم یا آخرشب زنگ میزنه میگه خب چه خبر امشب چیکار کردی میگم هیچی مثلا رفتم دوش گرفتم و ... شروع میکنه که چرا من بهش نگفتم .
نمیگم من عالی هستم ولی تا جائیکه ممکنه تمام تلاشم خوشحالی همسرمه ولی برعکس من همسرم اینطوری نیستش بخدا قسم من همیشه مواظب رفتار و کردارم همه جا هستم خدا شاهد و گواه منه ، کوچکترین خطایی نکردم و نمیکنم همیشه نمیخوام تعریف کنم ولی همیشه پاک زندگی کردم الان همه ی فکر و ذهنم همسرمه اینکه قراره چندماهه دیگه زندگیمون رو شروع کنیم ولی بعضی روزا فکر میکنم کم آوردم میدونه از قهر کردن و بچه بازی متنفرم ولی به عنوان مرد زندگیه من چندروزه بخاطر تصورات ذهنی خودش باهام قهر کرده و داره عذابم میده و تو همین حال که قهریم من هروقت تعطیل میشم باید تک زنگ بزنم که یعنی دارم میرم بدون اینکه جوابی چیزی بده .
دیروز اینقدر فکرم خراب بود و حواسم پرت که از پله ها افتادم و حال و روز خوشی ندارم دیشب به بهانه ی کمردرد اینقدر جلوی مامان و خواهرم گریه کردم که حس میکردم دارم خفه میشم ، تورو خدا کمکم کنین
در مورد اینکه کارمو به همکارم سپردم چاره ای دیگه نداشتم گفتش که فردا صبح مستقیم از خونه میری سرکار و همونموقع بهم زنگ میزنی منم چاره ای نداشتم چون کارفرما ازم خواسته بود اون کارو انجام بدم از همکارم خواهش کردم که بره