RE: وقتی از دعواشون به حد جنون اذیت میشم.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط Hamed65
به به، ببین حافظ هم حرفهای ما رو تایید کرده
من هم متوجه این هستم که نسبت به تاپیک قبلی خیلی شما روحیت بهتر شده و دیگر اون حرفهای قبلی رو نمی زنی. خدا رو شکر! امیدوارم همینطوری پیشرفت کنی و حالت بهبود پیدا کنه.
همش از لطف و دلسوزی شما دوستا و کارشناسای این سایته. از همتون ممنونم.
مواظب اون عامل بیرونی هم باش، هر وقت خواستی تاپیک جدید بزن، دوستان راهنمایی می کنند.
چشم. زحمت میدم بهتون ایشالا.
می تونم حدس بزنم که قضیه چیه
آره؟:D پس پیش خودمون بمونه:D
سلام فرانک عزیزم
خیلی خوشحال شدم نظرت رو اینجا دیدم:72:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط فرانک1389
سلام مهربونم:46:
دختر جان من نرسیدم همه تاپیکت رو بخونم اما یه چیزی میخوام بهت بگم:
ممنونم که در همین حد هم به اینجا سر زدی:72:
اینکه در هر شرایطی سعی کن به پدر و مادرت احترام بذاری و بهشون تندی نکنی حتی وقتی دعوا میکنن و تو اذیت میشی
میدونی عزیزم، پدر من هم چند سال ناراحتی عصبی داشت و داروهای آرام بخش مصرف میکرد.
فقط گااااهی عصبی می شد و به یکی مون گیر میداد و صداشو بالا می برد که اونم دست خودش نبود، عمدی نبود اون ناراحتی داشت...
اونوقتا ما ناراحت می شدیم و غصه میخوردیم که چرا پدر ما مثل پدر هم سن و سالهامون نیست و محبت کمه و ...
اما با تمام اینها خود من همیشه سعی میکردم بهش احترام بذارم و میذاشتم اونم میدونست من بیشتر از بقیه صبورم و بهش احترام میذارم واسه همین همیشه دعای خیرش پست سرم بود، همیشه، حتی حالا که از پیشمون رفته احساس میکنم دعام میکنه و زیاد نگرانمه:46:
با تمام این احترامی که بهش میذاشتم حالا که نیست باز هم میگم : ای کاش بیشتر بهش احترام میذاشتم و بیشتر بهش توجه میکردم..
شما واقعا دختر خوب و نمونه ای هستی برای پدرت. حتما روح ایشون از شما راضیه راضیه.
عزیز دلم، مهربونم، خواهر جونم!
اگه میتونی با صحبت کردن به بهبود رابطه شون کمک کن و اگه نمیتونی دخالت نکن و طرف یکیشون رو نگیر.
تو دختر مهربون اونها هستی و میتونی با شیرین زبونی و کارهات حس دیگه ای بهشون بدی.
اینا کاراییه که هیچ وقت یاد نگرفتم.
گاهی براشون هدیه ای بگیر حتی اگه شده پول تو جیبیتو براش کنار بذاری.
تو میتونی محبت کردن و مهربونی رو تو فضای خونه تون فرهنگ سازی کنی
تو میتونی متفاوت از رفتار پدر و مادرت رفتار کنی و سعی کنی این دعواها و (ببخشید ) بدرفتاریها روت تاثیر منفی نذاره و برعکس میتونی از این دعواها درسهای بزرگی بگیری!به این شکل که سعی کنی و با خودت قرار بذاری تو زندگی اینده ات تکرارشون نکنی و بچه تو اذیت نکنی:305:
آره. درست میگی عزیزم. من اگه با این تجربیات با بچه هام مثل پدر مادر خودم باشم از هر پدر مادر دیگه ای گناهکارترم.
تو میتونی از این موقعیت به عنوان یه فرصت استفاده کنی و محکم و خودساخته بشی طوری که برای دیگران تعجب برانگیز باشی!
تو فقط به هردوشون احترام بذار و وظیفه فرزندیت رو درست انجام بده تا اونها هم یاد بگیرند و وظایفشون در قبال فرزند رو به یاد بیارن و حتی اگه به یاد هم نیاوردند تو باز هم وظیفه تو انجام بده تا خدای نکرده یه روزی پشیمان نشی عزیزم:72:
امیدوارم موفق باشی عزیزم
ممنونم ازت. خیلی لطف کردی. ایشالا دلت همیشه شادِ شاد باشه:72:
RE: وقتی از دعواشون به حد جنون اذیت میشم.
دخترمهربون از اینکه می بینم اینقدر روحیت بهتر شده خوشحالم امیدوارم یه روزی هم رابطه ات با پدرت خوب بشه از آقا حامدم واقعا ممنونم که هم به شما و هم به من خیلی راهنمایی های خوبی می کنن و آدم را آروم می کنن
RE: وقتی از دعواشون به حد جنون اذیت میشم.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط sara20
دخترمهربون از اینکه می بینم اینقدر روحیت بهتر شده خوشحالم امیدوارم یه روزی هم رابطه ات با پدرت خوب بشه از آقا حامدم واقعا ممنونم که هم به شما و هم به من خیلی راهنمایی های خوبی می کنن و آدم را آروم می کنن
ممنونم سارای عزیز.:46:
راستش یه خورده اوضاع قاطی پاتی شد. متوجه نشدم خودم داشتم به کمک شما روحیم رو خوب میکردم و داشتم موفق میشدم، یا عوامل بیرونی باعث شدن روحیم بهتر بشه. اگه آدم خودش بتونه خودش رو آروم کنه خیلی پایدارتره. اما اگه منتظر عوامل خارجی بشینه، با از بین رفتن اون عوامل، دوباره خیلی زود همه ی حال و هوای بد و دوست نداشتنی برمیگرده.
امیدوارم همه اتفاقای خوبی که آرزوش رو داری به زودی برات اتفاق بیفته.:72:
RE: وقتی از دعواشون به حد جنون اذیت میشم.
من فکر مکینم عوامل بیرونی خواه ناخواه تو حال ما تاثیر دارن و انکار تاثیرشون اصلا درست نیست!
ما فقط میتونیم سعی کنیم تاثیرشون کمتر باشه نه اینکه حذفشون کنیم چون نمیتونیم حذفشون کنیم و طبق قانون طبیعت عوامل بیرونی درون ما رو درگیر میکنند!
چطور وقتی بیمار هستیم میریم دکتر و دارو مصرف میکنیم یا وقتی حالمون خوبه رفتارمون با دیگران هم خوبه و ...
پس عوامل خارجی و بیرونی هستند و روی ما هم تاثیر دارند ما فقط باید از این بین از خوبیها و حتی بدیها تاثیر مثبت بگیریم نه منفی!
اینکه توی لجنزار دنبال نیلوفر باشیم یا هرجایی از بین زشتیاها دنبال خوبی بگردیم، نشونه مثبت اندیشی و نگرش مثبت نسبت به عوامل بیرونی هست.
حالا اون عامل بیرونی هم احتمالا روی شما دختر مهربون تاثیر گذاشته ، هرچی که هست سعی کن بهش وابسته نشی و برای فرار از مشکلات به کل بهش امیدوار نشی تا خدای نکرده در صورت از بین رفتنش باز هم غمزده بشی:46:
RE: وقتی از دعواشون به حد جنون اذیت میشم.
نقل قول:
حالا اون عامل بیرونی هم احتمالا روی شما دختر مهربون تاثیر گذاشته ، هرچی که هست سعی کن بهش وابسته نشی و برای فرار از مشکلات به کل بهش امیدوار نشی تا خدای نکرده در صورت از بین رفتنش باز هم غمزده بشی
کاملاً تایید می کنم.
شما باید مشکلات رو تا اونجا که میشه حل بکنی. همون حرفی که اول تاپیک گفتم. حواست باشه دنبال راه فرار از مشکلات نگردی.
البته نمی خواهم دلچرکین بشی یا بترسی. منظورم اینه که خیلی بیشتر مواظب باش.
RE: وقتی از دعواشون به حد جنون اذیت میشم.
فرانک عزیز و حامد عزیز ممنونم. :72:
چشم سعی میکنم بیشتر مراقب حالتام باشم تا ضربه نخورم.
البته چند تا موضوع مختلف با هم وارد ذهنم شدن. یه خورده درگیری پیدا کردم. دوباره داره روند شبهای ناراحتی و گریه پیش میاد. نمیدونم چرا روزایی که بیشتر خوشحالم، شبش بیشتر غمگین میشم. چندین بار این اتفاق افتاده.
ببخشید. مثل اینکه بحث از تیتر تاپیک خارج شده. سعی میکنم دیگه به حاشیه نرم.
بازم ممنون:72:
RE: وقتی از دعواشون به حد جنون اذیت میشم.
دوست خوبم می تونی با یادآوری اون ساعات قشنگ و خوشحالیت از غمی که تو شب به سراغت میاد کم کنی اگر بزاری افکار منفی وارد ذهنت بشن باعث میشه تا بیشتر غمگین باشی پس سعی کن خاطرات خوبتو مرور کنی تا تو آن لحظه ها آروم بگیری
RE: وقتی از دعواشون به حد جنون اذیت میشم.
مرسی سارا جون که میای و بهم انرژی میدی:72:
خیلی سخته وقتایی که غم همه دلت رو گرفته خاطرات خوب یادت بیاد.
اما چشم. سعی خودمو میکنم.:72:
RE: وقتی از دعواشون به حد جنون اذیت میشم.
سلام.
یه کمی حرف روی دلم مونده. دوس دارم بگم تا سبک بشم.
نمیخواستم یه تاپیک دیگه باز کنم. اومدم اینجا تا حرفام رو بزنم.
هیچ وقت نمیتونم حال دخترای هم سن خودم رو بفهمم، وقتایی که برای برادرشون میرن خواستگاری یا برای خودشون خواستگار میاد.
چون این چیزا توی خونه ی ما مساویه با دعوا و بحث و اعصاب خوردی.
هر وقت که برای عقد برادرم بهم تبریک میگن، همیشه با روی باز از تشکرشون استقبال میکنم و لبخند میزنم، اما توی دلم میگم چه میدونی که عروسی های ما برامون شده عزا. حداقل توی عزا آدما به همدیگه آرامش میدن و هوای همدیگه رو دارن. اما توی این وضعیت، توی خونه ی ما کسی به فکر همدیگه نیست!
حس کسی رو دارم که میخواد از یه عزا فاصله بگیره و اون رو فراموش کنه اما هر کسی که بهش تسلیت میگه، دوباره همه چیز براش از نو تکرار میشه و اطرافیان نمیذارن اون غم رو فراموش کنه.
یه مدت که خبری از خواستگاری رفتن و خواستگاری اومدن نمیشه، اوضاع خونه بهتر میشه. بعضی وقتا دوس دارم هیچ کس نیاد خواستگاریم. چون دوس ندارم یه موضوعی برای اعصاب خوردی همه پیش بیاد.
دوس ندارم آرامشی که توی خونه بوجود اومده به خاطر من از بین بره. هر چند اون آرامش بیشتر شبیه یه سکوت به نظر میرسه.
بخاطر شرایطم، قید خیلی چیزا رو زدم. به خودم میقبولونم که علایقم رو با پدر مادرم در میون نذارم تا بحثی پیش نیاد.
اگه دوستام با هم قرار میذارن یه جایی برن، یه بهونه ای میارم و نمیرم و به پدر مادرم هم چیزی نمیگم تا بحثی پیش نیاد.
به خاطر شرایطم سعی میکنم به حس هایی که دارم فکر نکنم تا یه وقت به زبونم نیاد. تا آرامش خونه بهم نریزه.
امیدوارم مجبور نشم قید ازدواج رو هم بزنم.
ممنونم که به حرفام گوش میدید.:72::72:
لطفاً این شبا منو از دعاتون فراموش نکنید.:72::72:
RE: وقتی از دعواشون به حد جنون اذیت میشم.
سلام:72:
دخترمهربون خواهرگرامیم تودیگه چرا
ماشاالله خودت داری همه روراهنمایی میکنی چرااین فکرارومیکنی
اگرمیخواهیدتوزندگیتون موفق ونمونه باشین بایدصبرحوصله وامید بخداداشته باشی
خواهرم خدا هیچوقت تنهات نمیزاره
خواستگارتوردنکن اگرخواستگارخوبی داشته باشی بله رو بگو وقتی رفتی پی زندگی خودت اونموقع میفهی زندگی چه لذتی داره البته باکسی ازدواج کن که خوب درکت کنه توتمام مراحل زندگیت
بابات هرچقدرتند باشه اینو بدون یک مرده شایدموهاش سفید شده شایدسنش بالاست ولی یک قلب ریوفی داره اگه بتونی به بابات نزدیک بشی باورکن همه کارات درس میشه
ببخشیدیه سوال هم داشتم تو جروبحث خونه مقصر اصلی کیه؟؟؟؟؟
RE: وقتی از دعواشون به حد جنون اذیت میشم.
دختر مهربون می تونم کاملا حست را درک کنم ، عزیزم خیلی سخته منم شرایطی تقریبا مشابه تو را دارم یه موقع ها اینقدر گریه می کنم که صبح چشام دیگه باز نمیشه و از ترس اینکه کسی نفهمه خودم را تو اتاق محبوس می کنم ، می فهمم چقدر سخته که آدم تو لحظه هایی که باید شاد باشه ناراحته ، ولی عزیزم خدا می خواهد ما را تو این شرایط امتحان کنه از خود خدا بخواه که بهت صبر بده ، توانایی ات را زیاد کنه ، عزیزم این تصمیمی که بخواهی به این دلیل ازدواج نکنی کاملا اشتباه است ، می فهممت بودن تو این شرایط خیلی سخته ولی اینو بدون که با یک تصمیم درست می تونی ادامه زندگی ات را به بهترین شکل ادامه بدهی و از تجربه هایی که تا الان کسب کردی استفاده کنی و یه زندگی شیرین داشته باشی
RE: وقتی از دعواشون به حد جنون اذیت میشم.
دختر مهربون
همه تاپیک رو خوندم مثل اینکه بیشتر دلت می خواد از غصه هات بنویسی و سبک شی تا اینکه دنبال راه چاره باشی :72:
اگه اینطور نیست راجع به اون عامل بیرونی بیشتر بنویس
اصلا مهم نیست که مشکلت با تیتر تاپیک هم خوانی نداشته باشه
سن پدر مادرت نسبتا زیاده ، تو اینجور خونواده ها همیشه علاوه بر پدر و مادر عقیده فرزند ارشد به خصوص پسر جایگاه ویژه ای داره
این فرزند ارشد چند سالشه و رابطه شما باهاش چطوریه؟
در کل برادرات از نظر عاطفی چه برخوردی با شما دارن ؟
فکر میکنم در مورد ازدواجت باید بیشتر با اونا هماهنگ بشی ، میشه روی کمک و همراهیشون حساب کرد؟
میتونی جزئیات مشکلت رو بیشتر باز کنی ؟
البته شاید فقط میخوای درد دل کنی
RE: وقتی از دعواشون به حد جنون اذیت میشم.
سلام دختر مهربون عزیز
منم با تموم وجودم درکت میکنم .همه دوران کودکی و نوجوانییم به دعواها و کتک کاری پدرو مادرم با هم گذشت .اون روزا منم بیرون از خونه خیلی شاد و شنگول رفتار میکردم . یه نقاب که هیچکس نفهمه تو دلم چه خبره ، حتی نزدیکترین دوستام. اینقدر تو این کار ماهر شده بودم که این روزا وقتی یکی رو میبینم که خیلی خیلی شاد و خوشحال رفتار میکنه به شادی و خوشبختیش شک میکنم همش فکر میکنم اینم یه نقابه ....
ولی خدا رو شکر الان خیلی بهتر شدن . به نظر من همه مردا وقتی به دهه پنجم زندگیشون میرسن آروم میشن و میفهمن بحث و دعوا بر سر خیلی چیزای کوچک ارزش برهم خوردن آرامش آدمو نداره. امیدوارم پدرتو هم هرچه زودتربه این نتیجه برسه.
RE: وقتی از دعواشون به حد جنون اذیت میشم.
سلام.
ممنونم که برام جواب گذاشتید:72::72:
بیشتر دوس داشتم فقط حرفم رو اینجا بگم.
شاید فکر کنید که خیلی بیش از حد از اتفاقای بد زندگیم برای بقیه تعریف میکنم.
اما توی دنیای واقعیم اصلاً اینجوری نیست. اصلاً دوس ندارم کسی رو با حرفام ناراحت کنم.
درد و دل کردن گوش شنوا میخواد که برای من به ندرت پیدا میشه.
فقط همین جا رو دارم برای زدن حرفایی از این جنس.
در هر صورت ببخشید که گاه و بیگاه میام و با گفتن حس های بدم ناراحتتون میکنم:72::72:
اما جواب سوالایی که ازم پرسیدید،
نقل قول:
نوشته اصلی توسط deyvid
ببخشیدیه سوال هم داشتم تو جروبحث خونه مقصر اصلی کیه؟؟؟؟؟
ممنونم از شما:72:
راستش همین چند صفحه قبل، توی همین تاپیک نوشته بودم که مقصر اصلی از نظر من پدرمه.
اگه نگم توی همه ی بحثا، توی اکثرشون اینجوریه. اما بچه ها میگفتن شاید در نظر اول یکی رو مقصر بدونی. ولی شاید قضاوتت اشتباه باشه.
از این جهت که پدرم اخلاق خیلی خاصی داره که خیلی سخت میشه باهاش کنار اومد و هیچ تلاشی برای تغییر اخلاقش نکرده، پدرم رو مقصر میدونم. اما از یه جهت دیگه، مادرم هم اگه قبول کرده باهاش زندگی کنه و اخلاقش دستش هست، نباید کاری کنه که اوضاع بدتر بشه.
من که دارم از نزدیک میبینم، اینکه جوری زندگی کنی که پدرم هیچ ایرادی به کارات نگیره، فوق العاده سخته. از این نظر به مادرم حق میدم. اما تا یه حدودایی میشه رعایت کرد. که حداقل هر روز دعوا نباشه.
سارای عزیزم، متاسفم که توی این موارد با هم مشترکیم.
از حرفای قشنگت ممنونم. امیدوارم به زودی شرایطت برات عوض بشه و اون آرامشی که تا به حال خیلی کمرنگ توی زندگیت بوده رو پر رنگ تر ببینی.:72::72:
RE: وقتی از دعواشون به حد جنون اذیت میشم.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط خارپشت
دختر مهربون
همه تاپیک رو خوندم مثل اینکه بیشتر دلت می خواد از غصه هات بنویسی و سبک شی تا اینکه دنبال راه چاره باشی :72:
اگه اینطور نیست راجع به اون عامل بیرونی بیشتر بنویس
اصلا مهم نیست که مشکلت با تیتر تاپیک هم خوانی نداشته باشه
سن پدر مادرت نسبتا زیاده ، تو اینجور خونواده ها همیشه علاوه بر پدر و مادر عقیده فرزند ارشد به خصوص پسر جایگاه ویژه ای داره
این فرزند ارشد چند سالشه و رابطه شما باهاش چطوریه؟
در کل برادرات از نظر عاطفی چه برخوردی با شما دارن ؟
فکر میکنم در مورد ازدواجت باید بیشتر با اونا هماهنگ بشی ، میشه روی کمک و همراهیشون حساب کرد؟
میتونی جزئیات مشکلت رو بیشتر باز کنی ؟
البته شاید فقط میخوای درد دل کنی
ممنونم که وقت گذاشتی و خوندی:72:
درسته. همینجوری که میگی هست. فرزند ارشد خانواده نظرش مهمه. اما تا قبل از ازدواجش اینجوری بود. چون برای ازدواج، خودش، خانمش رو انتخاب کرده بود و پدرم راضی نبود، اوضاع تغییر کرد.
در کل رابطه ای که با برادرام دارم خوبه. وقتایی که با هم هستیم، میگیم، میخندیم، بعضی وقتا با هم بگو مگو میکنیم، (البته خیلی دعوا و جرو بحثی که بین خواهر برادرا پیش میاد، بین ما پیش نمیاد)
اما با همه ی اینا، رابطمون سطحیه. به هیچ عنوان نمیشینیم با هم درد و دل کنیم یا راجع به مشکلاتمون با هم حرف بزنیم.بجز یکی دو مورد که اخیراً پیش اومده.
منظورت رو متوجه نشدم از اینکه گفتی باید باهاشون هماهنگ بشم! همینطور از اینکه میشه روی کمکشون حساب کرد یا نه!
اگه دوس داشتی منظورت رو توضیح بده تا متوجه بشم:72:
در مورد سوال آخری، اگه منظورت اینه که جزییات دعوای پدر مادرم رو اینجا بگم،نه. دوس ندارم مشکلم رو بیشتر باز کنم.چون حتی یادآوریشون و نوشتن اونا اذیتم میکنه. ببخشید:72:
بازم ممنونم که وقت گذاشتی:72:
پاییزان عزیز، ممنونم.درست میگی. سن مردا که بیشتر بشه بعضی از این اخلاقاشون بهتر میشه. پدر منم در مقایسه با چندین سال پیش تغییر کرده. اما تغییر کرده و هنوز این همه بحث توی خونمون هست.
خوشحالم که اوضاع برای شما بهتر شده.
امیدوارم یه آرامش پایدار توی خونتون برقرار بشه:72::72:
RE: وقتی از دعواشون به حد جنون اذیت میشم.
نه مسئله دعوای پدر مادرت نیست
این چند سال که خوب یا بد گذشت اما مهمترین انتخابت نباید تحت تاثیر روابط والدینت بشه
موضوع اینه که چه اتفاقی افتاده که شما نمیتونی از احساست بگی نمیتونی از علایق و نهایتا انتخابت حرف بزنی؟
چرا باید حتی تصور کنی که شرایط اونقدر سخته که باید قید ازدواجو بزنی ؟
نمیدونم ولی بنظر من باید نقش برادرات رو تو زندگی و تصمیماتت پررنگ تر کنی چون احتمالا منطقی تر از پدرت هستن
البته من اصلا متوجه نشدم ایا میخوای راجع به ازدواجت تو این تاپیک حرف بزنیم ؟؟:72:
RE: وقتی از دعواشون به حد جنون اذیت میشم.
پدرم هرچی حرف رکیک به مادرم میزنه اگه جواب بده خون به پا میشه. خدا نگدره ازش. دلم واسه مامانم میسوزه از کناره مامانم رد میشه بهش فحش میده. خدایا اینه عدالتت؟؟ واقعا نمیبینی 30 ساله داره مادرمو رنج میده؟!؟
RE: وقتی از دعواشون به حد جنون اذیت میشم.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط keyvan
لطفا" در تایپک های تاریخ گذشته پست ارسال نکنید، توجه به تاپیکهای زنده موجب میشود،زحمات شما بی ثمر نباشد
sepeedeh_1989 عزیز تاپیک خودت را دنبال کن تا به نتیجه دلخواه برسی:72: