سلام.عزیزم خوبه که شما نیمه پر لیوان رو میبینی ولی تا ابد که نمیتونی زجر بکشی.ممکنه بعد از ادواج مدام گذشته رو به رخت بکشه میتونی تحمل کنی؟ تازه بعد از ازدواج به خانواده شوهرت نزدیکتر میشی .فکرات رو از احساسا تت فاصله بده
نمایش نسخه قابل چاپ
سلام.عزیزم خوبه که شما نیمه پر لیوان رو میبینی ولی تا ابد که نمیتونی زجر بکشی.ممکنه بعد از ادواج مدام گذشته رو به رخت بکشه میتونی تحمل کنی؟ تازه بعد از ازدواج به خانواده شوهرت نزدیکتر میشی .فکرات رو از احساسا تت فاصله بده
سلام.فقط خواستم ابراز تعجب کنم!کار شما از کجا به کجا کشیده شد؟به نظرتون اگه این همه وقت و انرژی که برای درخواست نفقه و غیره گذاشته بودین روی خودتون و رابطه تون کار میکردید الات بهتر نبود؟ شما از 6 ماه پیش این تاپیکو باز کردین اما مشکلتون هنوز حل نشده من که فکر نمیکنم با دادگاه هم حل شه.راستش اصلا نفهمیدم مشکل اصلیتون چیه! فحاشی؟ بی توجهی؟ زیر بار نرفتن مسولیت مالی از جانب همسرتون. خدا کنه خودتون دقیقا بدونین واسه چی میخاین از همسرتون جدا شین!البته نزدیک به سه ماه که به تاپیکتونم سر نزدین فقط آرزو میکنم بهترینها براتون اتفاق افتاده باشه
با سلام
از آنجا كه مشكل زندگي هر كس با توجه به نوع زندگي اش مهم است تا راهنمايي شود و يه مشاور متخصص بتواند رانماييش كند بايد گفت كه شما خود هنوز كامل شرايط جدايي رانداريد
1- خوبي هاي او را به ياد مي آوريد
2- همسر سرسختي داريد و ظاهرا بد دهن
3- همسرتان آدمي است كه بد بين است
و احتمالا مشكل شخصيتي دارد كه بايد بررسي شود
و هر دوي شما فاقد مهارت هستيد
شما بايد بدانيد كه جدايي طبعاتي دارد كه هم خودتان وخانوادتان بپردازند اما در وهله اوا بهترين راه حل نيست.
شما بايد مطالعاتي نيز در باره مهارتهاي ارتباط موثر با همسر ، مهارت زندگي ، باورهاي غلط همسران از همديگر و بخش هاي شوهران و زنان از یکدیگر چه انتظاراتی دارند و مقالات و مطالب آموزشی در مورد خانواده در اين تالار را بخوانيد .
و در صورت امكان به يه مشاور خانواده ؛ ومشاور حقوقي مراجعه كنيد.
ان شاا... موفق باشيد.
سلام من اومدمنقل قول:
نوشته اصلی توسط jili4000
دوران عقدم میگشت تو گذشته من بهم سرکوفت میزد
یه روز میگفت مهم الانه یه روز میگفت قبلا چیکار کردی فلان اینا
از من چیزی ندیده بود که خودش مشکل داشت
قبل از ازدواج با من با دختری دوست بود که با اونم همین وضعیت بوده..
بعد از شکایت 1 ماه بعدش تو دادگاه حل اختلاف دیدمش من پدرم اونم با پدرش
کلی دروغ گفتن و رفتن .
تو دادگاه به من گفت خودت بگو چی میخوای .. من فکر کردممنظورش اینه که منو میخواد اما زرنگ تر از این حرفاست میخواسته من خودم اسم طلاق بیارم .منه ساده ام شبش زنگ زدم بهش گفتم اگه میخوای همه چیو درست کنیم اونم گفت که خیلی دیره و اینا تو باید طرفه من باشی نه خانوادت کلا باید هرچی میگم گوش کنی.
بعد فرداش همدیگرو دیدیم تا 2 روز خوب بود اما روز سوم یا دوم بود یادم نیست سر یه حلقه قاطی کرد که تو چون یادت رفته حلقتو دستت کنی واسه من ارزش قایل نیستی و فلانو اینا. حلقشو از دستش دراورد پرت کرد محکم تو داشبورد ماشین . بعد دوباره تلفنی با هم حرف زدیم که من تو اون دو روز ازش با مهربونی قول گرفته بودم که حتما بریم یه مشاور اونم قبول کرد و تا چند روز یاداوری میکردم میگفت باشه ... تا اینکه رفته بود پیش باباش گفته بود زنگ زد به من گفت بابام گفته پاتون به پاسگاه و اینجور جاها باز نشه .. تو دلم گفتم عقب موندن . پامون به دادگاه باز شده اونوقت پیش مشاور باز نشه که زندگیمونو درست کنیم .
همه فکراشون اینجوریه .
خلاصه با اون همه قولش نیومد . منم گفتم نمیتونیم با هم بسازیم تمومش کردم اونم براش نمیدونم مهم بود یا نه فقط میگفت میخوای چیکار کنی..
2 ماه صبر کردم بعد مهریمو گذاشتم اجرا که تازه الان حکمش اومده . البته 4 ماه پیش بهش اس دادم که یارانمو بریز بعد از چندبار که نمیریخت منم وابسته بودم هنوز بهش گفتم بیا بجای اینکاارا زندگیمونو درست کنیم قبول کرد
اما 2 روز خوب بود حرفای عشقولانه و اینا بعد روز سوم دوباره شروع کرد واسه من شرط میذاشت که باید مهریتو بکنی 24 تا تامن اعتماد کنمو خیالم راحت باشه و بریم زندگی کنیم .. منم گفتم نمیخوام . که فردا راحت تر از قبل به طلاق تهدید کنی و یا شایدم نخوای زندگی کنی . اونم میگفت اره بابام مهر و میده من مشکلی ندارم و دیگه منو نمیبینی وکیلمو میفرستم. میخواست بگه تو ضرر میکنی . این تموم شد و الان حکم مهریم اومده اونم وکیل داره منم بعدش وکیل گرفتم . البته اون چند بار با وکیلش اومد منم اخرین بار نرفتم وکیلمو فرستادم .
هنوزم هم دوسش دارم هم میدونم زندگی با اون بیشترش عذابه . یا فرهنگا جور در نمیاد . بعضی وقتا احساساتی میشم خیلی سخته برام ولی بعضی وقتام بر عکسش..
دعا کنید هرچی میشه زود بشه تموم شه .
بلا تکلیفی بیشتر عذابم میده .
در ضمن میخوام اگه تونستم حتی کمی مهرمو بگیرم بعد کار طلاق .
مرسی از شما که خوندید .
دعا کنید زود تموم شه .
اگه راهی واسه زودتر انجام شدن کارای دادگاه دارید بگید . ممنون
:46::46::46::72::72::303::303::303:
سلام
دختری 27 ساله هستم و با هم دانشگاهی ام که 26سال داره و 5سال دوست بودم .1سا ل و10 ماه است عقد کردم و هنوز نامزدیم .ما از 2شهر مختلف هستیم.با فرهنگ مختلف.با اینکه در طول دوستی متوجه رفتار نادرست مادرشون بودم اما بگفته همسرم بهش توجه نکردم چون با خودش مشکلی نداشتم...
اما بعد عقد دچار مشکلات جدی از طرف مادرش شدیم .طوری که حرمت بین خونواده ها شکسته شده و یا اینکه همسرم میدونه که خونوادش مقصرن ولی کاری هم از دستش بر نمی آد...
خیلی سرد شدم .چشم دیدن خانوادشو ندارم.در ضمن همسرم الان دانشجوی فوقه و هیچ استقلال مالی نداره
اصلا نمیخوام بهم بگید با مادرش چطور برخورد کنم. چون دختر عاقلی هستم وتا حالا کوچکترین بی احترامی نکردم.
میخوام بدونم تصمیم به ادامه به علت دلسوزی کار درستیه؟ واقعا سرد شدم وا حساسم مثل گذشته نیست .نگران آینده ام وتحمل نامزد موندن رو ندارم
ممنون از پاسختون
شما بايد براي مشكل خود تاپيك جداگانه باز كنيد.براي اين كاراينجا كليك كنيدنقل قول:
نوشته اصلی توسط rajan
سلام
من مشکلم هنوز حل نشده
تو برزخم
مراحل دادگاه طولانیه .
برام دعا کنید زود تموم شه. الان یک ساله ندیدمش اما فکرش باهامه. فکر کنم رسما جدا شیم فکرشم باهاش میره . هیچکس نمیدونه بهم چی میگذره.
دعا کنید برام فقط همین .
:323::323::323::323:
سلام سوزی جان
من همه تاپیکت رو خوندم.
الان دقیقا در چه مرحله ای هستید؟
مهریه ات رو میده کامل؟
از مهریه ات تا میتونی نگذر
حکم تمکین نداده؟
حتی یه روزنه کوچیک هم برای اشتی نیست؟
اره.متاسفانه یا خوشبختانه مراحل دادگاه طولانیه و ممکنه طولانی تر از اینم بشه
ولی من با اجرا گذاشتن مهریه موافق نیستم. آخه چرا؟!!!!
خوب مشکل دارید، جدا شید. چرا باید طرفو توی دردسر مادی انداخت؟
آدم بدیه؟ باشه ولی نباید که تاوان بدیشو با پول بده.
به نظر من که اجرا گذاشتن مهریه اونم توی دوران عقد خیلی ستمه.
حالا یه وقت 2 نفر چند ساله دارن باهم زندگی میکنن، بچه دارن، مرد خرجی نمیده، کتک میزنه، ظلم میکنه و .... اونموقع مهریه اجرا گذاشتن معنا داره. ولی الان، توی عقد!!!!
سلام من بازم اومدم و [size=large]ازتون راهنمایی میخوام[/size]
الان 1 سال و نیم از جدایی ما میگذره
مرحله مهریه آخرشه و جلب گرفتم ولی خودشو نه هنوز.. واسه طلاق هم اقدام نکردم...
تو این مدت خیلی وقتا غصه خوردم .. خیلی وقتا هم گفتم کاش صبر میکردم..
بعضی وقتا هم میبینم اون همش میخواست من زیر سلطش باشم و دیگه نمیتونستم حرفای غیر منطقیشو قبول کنم..
اما به طلاق هم که فکر میکنم قلبم درد میگیره.. نمیتونم تحمل کنم یه وقتایی هم میگم تموم شه .. تکلیفم با خودم مشخص میشه....
من احساساتی هم هستم...
فکر میکنم هرچقدر هم بد باشه بهتر از اون پیدا نمیکنم...
خانوادم کلا میگن تموم شه ..
مهریه هم قسط بندی شده ...
مامانم میخواد 7 سکه اولشو بگیره با طلاق تموم شه...
یعنی مامانم کاری نکرد فقط هفته ی پیش رفت در خونشون با مادرش حرف زد ..
اون قبول کرد 14 بدن تموم شه با طلاق...
بعد زنگ زد مادرش گفت نه آقامون قبول نکرده چک میدیم واسه 1 ماه دیگه..جلبم پس بگیرید..
کلی کلکن... چون دیگه الان جلب نمیکن قانونه جدیده..فقط واسه قسط جلب میدن...
مامانم هم بعد 1 ماه پریروز زنگ زد بهش (مادرش) گفت 1 ماه تموم شده ... اونم گفت باشه آقامون قبول کرده کم کنید 14 تا زیاده 7 تا خوبه .. که بریم تموم کنیم با طلاق...
((البته این وسطا به مامانم گفته بود که بیان زندگی کنن و شما جهاز بدین و ماهم عروسی نمیگیریم ... مامانم گفته بود اینجوری نمیشه ...
پیارسال یه تالار واسه عقد گرفتیم که یه قسمتی ازشو ما دادیم بقیرو اونا .. که اونا همه شاباشارو برداشتن با خرجشون یکی شد...بعدشم که سرویس و کادوهایی که داده بودن واسه مناسبت (طلا) با کلک قبل آخرین دعوا ازم گرفت...))
خلاصه مامانم گفت منم مشورت کنم خبر میدم...
بعدروزی که من اخطار مهریه فرستادم از طریق دادگاه به خونشون چون همیشه اخطار میرفت مغازه که حالا جمع کردن.... بعد 1 سال تو فیس بوک واسه من پیغام گذاشته ...
نمیدونم دوسم داره یا از ترس حکم جلب میخواد گولم بزنه ..
راهنماییم کنید چه جوری بفهمم اینو.............؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
من خیلی خلاصه وار ارسالهای قبلی شما رو خوندم.
همونجور که خودتون هم بهش اشاره کردید، به نظر من مشکل اصلی شما بلاتکلیفیه یا همون "ناتوانی در تصمیمی گیری قاطع"
برداشت من این بود که شما خیلی تحث تاثیر حرف اطرافیانتون هستید و تقریبا مدیریت و هدایت کار رو به اونا سپردید (اولین شکایت بدون رضایت شما انجام گرفته، اقدام برای گرفتن مهریه از طرف پدرتون و ...). این مساله اولین اشتباه برای شروع این مسایل بوده.
همکار بودن همسرتون با پدرش بنا به دلایل زیادی فراتر از یک مساله شراکت کاریه. پدر شوهرتون نمی تونه به راحتی به کس دیگه ای اعتماد کنه. همسرتون هم داره از اعتبار پدرش استفاده می کنه و با تقریب خوبی مطمئنه که اون مغازه (یا کار) در آینده به او خواهد رسید. بدون اغراق باید بگم کار مهمترین دغدغه مردهاست و خیلی وقتها ناخودآگاه اونو به خانوادشون ترجیح میدن. برای همین درخواست از همسر برای تغییر کار، یا قطع ارتباط کاری با پدرش به معنای وارد کردن یک استرس بزرگه و اونو در یک منگنه قرار داده برای انتخاب!
نکته دیگه اینه که هر دو به شدت به خانواده ها وابسته هستید و استقلال فکر و رای لازم رو نداشتید. به هر حال برای ادامه کار دو راه اصلی جلوی پاتون هست که هیچ کدوم به معنای پایان مشکلات نیستند. یکی طلاق (و پذیرفتن مشکلات بعدی) و دومی ادامه زندگی و سعی در ساختن یک زندگی آرام (که مطمئنا به زودی نتیجه نخواهد داد و مرهون کسب تجربه، مهارت و البته صبر هر دو طرفه)
اگر همسرتون واقعا به شما علاقه منده (بد دهنی ها و اخلاق تند و ... را می گذاریم به حساب عدم مهارت در کنترل احساسات) از او مجدانه بخواهید تا با هم به یک مشاور حضوری مراجعه کنید. دلیلی هم ندارد که خانواده هایتان در جریان این موضوع باشند. شما رسما زن و شوهر و رازدار هم هستید و می خواهید به مساله شخصی در زندگی خودتان سر و سامونی بدید.
اما در مورد مسایل فعلی، من چند سوال دارم:
1. آیا بالاخره ایشون حاضر شدن که با هم به یه مشاور خانواده مراجعه کنید یا خیر؟
2. منظورتون از اینکه چند تا سکه بگیرید بعد طلاق چیه؟ یعنی بعدش از گرفتن مهریه صرف نظر می کنید؟
سلام
بله میخواستم چند سکه ای رو که بریدن بگیرم بعد تموم کنم...
ما تو این یه سال و نیم با هم در ارتباط نبودیم..
آخرین بار بهم گفت مهریرو از 114 تبدیل کن به 24 تا تا باهم زندگی کنیم منم قبول نکردم.
تا الان که توی فیس بوک پیغام گذاشته که ::
((آدما بعضی وقتا تو سن پایینتر یه اشتباهی میکنن .. بزرگتر که شدن میتونن جبران کنن.. نزار اشتباه کوچولو یه عمر تو ذهنت بمونه...روش فکر کن به قلب خودت تکیه کن .. (قلبی که 3 سال پیش جا گذاشتی پیش من).)).
یعنی چی؟
هنوز فکر میکنه من اشتباه کردم ؟؟ به کارای خودش فکر نکرده ؟؟
نمیدونم منظورش چی بوده؟؟
مشکل من اینه که اونروز دعوا که قبلا تعریف کردم . به پدرم و مادربزگم خیلی بی احترامی کرد...وگرنه راحتتر جوابشو میدادم...
میخواستم تو جواب این پیغامش بگم که .. ::منظورت از این حرف چیه ؟؟ اگه من فکر کنم چیزی تغییر میکنه؟؟...
میخوام ببینم تصمیم داره چیزیو تغییر بده....
راهنماییم کنید چی بهش بگم . تا وقت هست..
یه جوری که بفهمم از جلب ترسیده میخواد گولم بزنه .. یا اونم مثل من جدایی براش سخته..
درضمن فعلا بیکارم هست .. از ترس مهریه دادن رفته سربازی و سربازه... قبلا میگفت که هیچوقت نمیره...
راستشو بخواین .. من فکر میکنم نمیتونم تنها بمونم اگه این تموم شه .. کسیو که خوب باشه پیدا نکنم..
چون باکره هم نیستم... راستش مامانم با عمل کردن موافقه تا درست شه ... چون دختراییو میبینم که مجرد یا مطلقه ان براشون اهمیت نداره .. من نمیتونم تنها بمونم شدیدا نیاز دارم.. یکی تو زندگیم باشه....
شرایط خونمون هم یه جوری بوده که افسرده شدم.. نیمه وقت میرم سرکار.. و گرنه نرم دیوونه میشم .. تو خونه هزار تا فکر میکنم .
مادر پدرم که از اول ازدواج باهم جرو بحث داشتن .. جلوی من ...
پدرم الان هیچی از خودش نداره .. بعد 20 سال اجاره نشینی 1 ساله پدربزرگم (پدربابام) خونه 40 متریشو داده ما 4 نفری زندگی میکنیم.. هرروز هم یکی با یکی قهره..
خالم اینا یه روز اومدن اینجا از قیافه من فهمیدن ناراحتم.. مجبور شدم درد دل کنم چون هیچکس نبود غیر اونا..
همش به من میگن طرز فکر خودت بده و تو باید عوضش کنی و اگه میرفتی با اون شرایطت بدتر بود و اون سرت هوو میاره بعدا الان میگفت دوست داره و ... مثل شمال رفتنش .. میذارتت تو خونه و میره دنبال عشق و حالش... آدم مجرد بمونه بهتره تا با این آدم باشه...
اونا منو درک نمیکنن ...من از اونا خیلی احساسی ترم.. نمیتونم راحت بگذرم ..البته یکیشون 4 سال از من بزرگتره و یه نامزدی (صیغه) نا موفق داشته که بعد 4 سال 26 سالگی ازدواج کرد..اون یکی هم هم سن منه و یه بچه 3 ساله داره...
دیروز الکی به مامانم گفتم فکر کنم اونم دوس نداره جدا شه...
مامانم گفت نکنه باهاش حرف میزنی گفتم نه ..
گفتم احساس میکنم.. گفت :::چون تو خیلی احساساتی هستی اینجوری فکر میکنی..اصلا اگرم بخواد ..هیچ کاری واست نمیکنه .. وقتی مادرش میگه شما جهاز بدین ما عروسی نمگیریم.. یا هی میگه زن باید به حرف مردش باشه هرچی که بگه حتی بد...
بعضی هاشو میبینم راست میگه ..
موندم.. اما تو این 1 سال هم با اینکه به بعضیا گفتم تموم شده .. هیچ خواستگری نداشتم .. یکی دوتا بدرد نخور..
که من حاضرم با اون زندگی کنم با اون خواستگارا نرم یا یکی 2 نفر که تو دوستی بوده بعد پیشنهاد ازدواج دادن ..اونم میدونم به خاطر قیافم بوده .. نمیگم قیافم خیلی خوبه اما متوسطه روبه خوب ...
بگذریم حالا بگید چی بگم بهش از کجا بفهمم از ترسشه تغییر کرده یا میخواد...
انقدر برام از اینو اون فامیل یا غریبه مثال زدن که ترسیدم ..
مثلا یه فامیلمون همدیگرو میخواستن اطرافیا گفتن نه و با هم ازدواج کردن الان زنه دوماد داره شوهرش رفته با یکی دیگه....
اعصابم داغون میشه ...
سلام دوست عزیز پست اولتون را کامل خواندم.
وپست جدیدی که زدی را که کار به سکه واین چیزها رسید ه.
نامزدی در خیلی از خانوادها یعنی ازدواج .
اما نامزدی برای شناخت بیشتر همدیگر است که بیشتر با اخلاقیات خانوادها
آشنا میشوید که آیا چگونه خانواده ای هستند که در آینده به مشکل بر نخواهید خورد یا خواهید خورد .
در نامزدی با خصوصیات که در آشنایی پنهان است آشکار میشود و میتونید تصمیم بگیرید این آقا همسر خوبی
برای آیندتون است یا خیر .
پس هر کسی که نامزد شد نباید به هر قیمتی که شده تن به زندگیی که با هزاران مشکل است بدهد.
در دوران نامزدیبارها گفته شده مراقب همبستری خود باشید که شاید این ازدواج صورت نگیرد ومشکلی
که برای خانم پیش می آید جبران ناپذیر است .
شما در این رابطه دوشیزگیتون رو ازدست دادین ولی نباید به هرقیمتی شده تن به ازدواجی که از اولش معلوم
هست بدهید .
so0zi94 جان
هرگز به خاطر ترس از باکره نبودن و اینچیزا تن به ازدواج با همچین شخصی نده
اگر از من راهنمایی خواستی، این راهنمایی من هست
شما عقد کرده بودین و اصلا هم مهم نیست که در اون دوران به شوهر رسمی و قانونی و عرفیت،تمکین دادی
البته خوب متوجه نشدم که عقد بودی یا نامزد
به هرحال
اگر در دوران نامزدی هم بودی و اینکار رو کردی(با اینکه باید صبر میکردی)ولی خوب حالا اینکارو کردی و همه میدونن شما نامزد بودین
دوست دختر پسر مخفی نبودید
نگران هم نباش
از اینکه از اون بهتر پیدا نمیشه
این افراد مریض روحی و روانی هستند و باهاشون زندگی کردن فقط و فقط مرگ تدریجی و مریض شدن خود آدم رو به دنبال داره
فردا همچین میزنتت که ندونی از کجا خوردی
حتی با بچه دار شدن هم وضع بهتر که نمیشه هییییییییییییییچ
بدتر اندر بدتر هم میشه
تصمیم به جدایی گرفتی و تا نتیجه هم پیش برو
مطمئنم زندگی خوبی منتظرته
مرسی ممنون از شما پدربزگ و نادیا جون
الان هنوز دلم پیششه .. به باکرگی کاری ندارم..... چیکار کنم یعنی تموم شه این قضیه از دلم میره بیرون؟؟؟؟... از پشیمون شدن میترسم..
جواب این پیامی که داده بعد 1 سال رو ندم؟؟؟؟؟؟؟؟
پیامش:::
((آدما بعضی وقتا تو سن پایینتر یه اشتباهی میکنن .. بزرگتر که شدن میتونن جبران کنن.. نزار اشتباه کوچولو یه عمر تو ذهنت بمونه...روش فکر کن به قلب خودت تکیه کن .. (قلبی که 3 سال پیش جا گذاشتی پیش من).)).
انگار فهمیده قلب من پیششه؟؟؟؟
میدونید من میترسم نتونم بعد جدایی فراموش کنم......
تازه متوجه شده ما خیلی مصممیم واسه جدایی اینو گفته .. ..
خود دانی عزیزم
من آنچه شرط عقل بود با تو گفتم
موفق باشی
دوست عزیزم سلام من تقریبا تمام تایپیک هاتو خوندم .مشکل شما دو تا راه داره اونم به خاطر شرایطته.در شرایطه شما بودم و یک بار به خاطر همین مشکلی که شما داشتید منم مجبور به طلاق در عقد شدم.همسر من هم دقیقا مثل همسر شما بود .حرف شنوی زیاد از پدرش و علاقه زیاده من به اون.مخالفت شدید کل فامیل و پدرم با زیر یک سقف رفتن با این آقا.همسر شما از نظر من یک خصلت دیگه هم دارن و اون این که دست پیش میگیرن که پس نیفتن اینو بابت پیغامش تو فیسبوک میگم.همسر منم این خصلتو داشت وهمیشه تمام تقصیرارو گردن من مینداخت.من به اجبار با این که دلم پیشش بود طلاق گرفتم. و دوباره ازدواج کردم وتا حدی هم راضیم .اونم ازدواج کرده و شنیدم که از زندگیش راضیه پس این طلاق فقط به خاطر مشکل اون نبود چون اگر بود کسه دیگه ای هم نمیتونست باهاش زندگی کنه پس کوتاهی از منم بود ولی نمیتونستم ریسک کنم و باهاش زیر یک سقف برم چون اگه بازم نمیتونستم باهاش زندگی کنم اون وقت بازم طلاق بود ولی این بار بکارتمم از دست میدادم ودیگه به عنوان یک زن بیوه نمیتونستم خاستگار مناسبی داشته باشم.به نظر من اگه تونستی باهاش زیر یک سقف برو و فقط از بچه دار شدن جلوگیری کن اونجوری 50 درصد شانس زندگی بدون طلاق رو داری اگر خوب زندگی کردین که فبها واگر نکردین میتونی این بار طلاق بگیری .خوب وقتی بکارتتو نداری با زیر سقف رفتن باهاش چیزی رو از دست نمیدی .من حالا که ازدواج کردم مجبورم هر از گاهی سرکوفت گذشتمو بخورم.مطمئن باش اگه با کسه دیگه ای هم ازدواج کنی مشکلات بازم هست ولی به شکل دیگه ای.
مرسی نادیا و aphd عزیز
aphd خیلی خوبه که توشرایط من بودی و میتونی منو درک کنی..
فقط موندم جوابشو بدم یا نه
دوستم میگه :: پررو میشه نباید این همه اذیت کرده به راحتی بدستت بیاره..بعد 1 سال و نیم پیام داده زودتر میتونست .. با پیام دادن که جلب نمیشد ..
منم میگم اگه جوابشو ندم فکر میکنه واسه من مهم نیست اونم بیخیال میشه..
اگرم جوابشو بدم که اونجوری ...
با خودم میگم این یه فرصته دمه آخری باید استفاده کنم .. ببینم اون چی میخواد..
میخواستم بهش پیام بدم که
:::: با فکر کردنه من چیزی درست میشه؟؟؟؟؟؟؟::::
این کار درسته؟؟؟؟؟؟؟؟
بعضی وقتا هم میگم حداقل حرفامونو میزنیم تموم میکنیم خالی میشم .. تو دلم نمونه یه عمر...
همینجوری موندم .. تصمیم گیری خیلی سخته... تو رو خدا بهم کمک کنید بهترین تصمیمو بگیرم...
سوزی جان،
تاپیک شما خیلی طولانی شده و برای خوندنش باید زیاد وقت گذاشت. معمولا تاپیکهای بالای 50 پست را می بندند که برای شما انگار فراموش کرده اند.
پیشنهاد می کنم یک تاپیک جدید با یک عنوان جدید که به مسایل امروزت نزدیکتر باشه، باز کنی و در اولین پست خلاصه ای از کل ماجرا و یک لینک از این تاپیک بگذاری. نتیجه بهتری خواهی گرفت.
عنوان را حتما عوض کن. این عنوان خیلی به مشکلت نزدیک نیست.
مثلا بعد از یک سال و نیم بلاتکلیفی همسرم پیغام آشتی فرستاده یا ... هر چیزی که خودت مناسب می دانی.
امیدوارم راهنمایی های مناسب تر و بیشتری دریافت کنی تا بتونی بهترین تصمیم را بگیری.
سوزی عزیزیم منم تواین شرایط بودم که بعد از مدتی پیامی بهم داده باشه ولی نمیدونستم جواب بدم یا نه .ولی قبل از اینکه شما تصمیم بگیری که جوابشو بدی یا نه بهتره تصمیم بگیری که میخوای باهاش زندگی کنی یانه.اگر طلاق قطعی بود حتی چشم تو چشم شدن بع گذشت چند سال هم اشتباهه چه برسه به این که جوابش رو بدی.ولی اگ تصمیمت قطعیه برای اینکه باهاش بمونه جوابشو بده.البته عاقلانه نه احساسی .میتونی بهش بگی که هیچ راهی به جز این برام نذاشتی و یا هر چی خودت میدونی ولی باید زرنگ باشی و نزاری تقصیری گردنت بندازه. شما میگی که مادرت از شرایطت خبر داره و تعجبم از اینه که چطور بازم به طلاق اصرار داره.از مادرت بخواه که مسالتو با پدرت در جریان بزاره تا شاید کوتاه بیاد.
:72::72:عزیز دلم اگر شما این مسئله برات پیش نیومده بود حتما میگفتم که حتی یک روز زیر عقد بودن با این آقا به ضرر شماست ولی حالا که با زیر یک سقف رفتن باهاش چیزی رو از دست نمیدی حتما شانستو امتحان کن ولی خواهشا تا زندگیت روال عادی نگرفته فکر بچه دار شدنو نکن.:72::72::72:
مادرم زنگ زده به مادرش گفته روزی که میخواید 5 شنبه باشه .. بیاین بریم دادگاه واسه کارای طلاق
پدرش هم قبول کرده ...
در ضمن پدرم هم اون قضیه رو میدونه .. مامانم میگه خواستی با یکی دیگه ازدواج کنی عمل کن... به پدرم هم یه جوری گفته که درست میشه راه %
مادرم زنگ زده به مادرش گفته روزی که میخواید 5 شنبه باشه .. بیاین بریم دادگاه واسه کارای طلاق
پدرش هم قبول کرده ...
در ضمن پدرم هم اون قضیه رو میدونه .. مامانم میگه خواستی با یکی دیگه ازدواج کنی عمل کن... به پدرم هم یه جوری گفته که درست میشه راه داره..
پدرش دوباره چیزای قدیمو به مادرم گفته .. مادرم هم گفته این همه با خانومت حرف زدیم قرار گذاشتیم .. اونم گفته حرف حرف منه باید با من حرف بزنی..
به مادرم گفته هرچی دادیم کادو لباس بیارید.. مامانم هم گفته چندتا لباس بوده خراب شده طلاها رو هم پسرت برده قبلا .. گفته حتی لباس خراب یا پارچه ای که کادو دادیم بیارید...
پریروز مامانش گفت بزار برن زندگی کنن بزار دخترت به پسرم زنگ بزنه حرفاشونو بزنن..هنوز میخواد من زنگ بزنم منت کشی کنم... مادرم هم گفته اگه پسرت میخواد به من زنگ بزنه بگه....
منم به این نتیجه رسیدم که کسی که بهم تهمت میزده واسه اینکه خودشو تبرئه کنه ... 1 سال و نیم از زنش خبری نگرفته حالا دمه آخری میاد یه حرفی میزنی.... بدردم نمیخوره...
چون کسی بود که هرجا میرفتم باهام بود نمیزاشت تنها برم ... آخریام به همه گفته این گوشیش زنگ میخورده خورده قطع شده حتما با کسی دیگه هست ... ....
میخوام بهش پیام بدم که با فکر کردنه چیزی تغییر میکنه یا باید تغییر کنه بعد 2 سال........
برات آرزو می کنم که درست ترین کار رو انجام بدی دوست عزیز.
زندگی زیاد بالا و پایین داره. نمی تونم بگم اگه طلاق بگیری بهتره. ولی به این فکر کن که با این آدم با این ویژگیا برگردی سر زندگی چه اتفاقی میفته... اونم بعد اینهمه وقت...
سلام
تعداد ارسال های این تاپیک به بیش از حد مجاز رسیده است.50 ارسال در هر تاپیک
لطفا" جهت پیگیری مشکل خود تاپیک جدید ایجاد نمائید