-
RE: ادامه نميخوام از دستش بدم( سال دوم)
سلام:72:
دو روزه که دارم مطالب شما رو می خونم. خیلی طولانی بود. اما خب تقریبا همش و خوندم.:303:
خب خیلی تغییر کردید. و این خیلی خوبه که می خواین ایرادات خودتون و هم بفهمید و تصحیحشون کنی. و این خیلی خوبه که این همه وقت گذاشتید و سعی می کنید زندگیتون و بسازید. و مثل بعضی ها راه اخر و انتخاب نکردید.
اما چیزی که تو حرفای شما نظر من و خیلی جلب کرد این بود که شما دوست دارید همیشه برنده باشید ولو اینکه رو غرورتون پا بذارید و این برنده بودن و ابراز نکنید.
خیلی خوبه ادم کمال گرا باشه و همیشه بخواد برنده باشه اما واقعیت زندگی اینه که گاهی روزگار شما رو بازنده می کنه و شما باید بتونی این بازنده بودن و رو بپذیری.
در زندگی مشترکی که داشتی گاهی شما برنده بودی گاهی خانمت و حتی گاهی پدر خانمت.
شما و پدر خانمت قطب های همنام یک اهن ربا هستی که همیگرو دفع می کنید. حالا یکی با منطق و یکی با منطق کم تر. شما هر دو می خواین مردونیگتون و به رخ هم بکشید و هر دو می خواین برنده ماجرا باشید.
بهترین راه اینه که به خاطر زندگیتون اگر هم نمی تونید قطب مخالف پدر خانمتون باشید لااقل با حفظ فاصله ازش احترام ها رو حفظ کنی.
چون وقتی زیادی بهش نزدیک بشی و بخوای باهاش کل کل کنی از اون جایی که همنام هستید همدیگرو دفع می کنید و باز برمی گردید خونه اول.
همسر شما هم تحت تاثیر پدری این چنینی بزرگ شده. حالا شما باید یاد بگیری که نخوای مثل پدرش باهاش رفتار کنی چون اون وقت او هم بنای ناسازگاری می ذاره.
به نظرم این درست نیست که شما بخواین کوتاه بیاین. شما باید راه درست و یاد بگیری. اینکه باید چجوری تو خونه مدیریت کنی. اینکه در مقابل خواسته های به حق و نا حق همسرت باید چطور رفتار کنی. اینکه باید با همسرت مساوی باشی نه اینکه بخوای حس برتری طلبی داشته باشی.
می دونم که می دونی اما باید در عمل هم اثبات کنی.
منتظریم ببینیم امروز چی گفتید و مشاور چی گفت.
موفق باشی :72:
راستی با این بخش حرفای اقا سعید هم اصلا موافق نیستم که گفته اینا یه سال امتحانی برن زندگی کنن و بذارید شکایتتون باز بمونه.
مگه زندگی الکیه.
هر چند که این اقا سعید که خیلی مرد با درایتیه و می دونه چجوری هم شما رو راضی نگه داره و هم خانم و خانوادش و.:104:
-
RE: ادامه نميخوام از دستش بدم( سال دوم)
دروغ نمیگم من راضی نیستم بره سرکار ، چون به نظر من این همه دعوا راه انداخت تا بگه که هر کاری دلش بخواد انجام میده و حتی حاضر هست یه سال و نیم بره و من رو نبینه . خب انتظار نداشته باشید همه حرفای اون روز رو بگم و یادم باشه شاید یکی رو بزرگتر و یکی رو کم رنگ تر گفته باشم .
دلیلتون برای مخالفت با کار کردن همسرتون چیه؟ همون جمله ای که در ادامه نوشتید یعنی لج و لجبازی یا اینکه کلا مخالفید و دوست ندارید خانم کار کنند؟
چون مساله ی ساده ای نیست. اگر شما مخالف باشید و مایل نباشید و ایشون شاغل باشند توی زندگی باز به مشکل برمی خورید. اگر هم امروز موافقت خود را اعلام کنید و بعدها مخالفت کنید و گله و شکایت کمتر می تونید راضیشون کنید و احتمالا تمام مدت درگیر این بازی می شید. پس بهتره کامل این موضوع را برای خودتون حل کنید. یا دقیق مساله را بررسی کنید و به نتیجه برسید ( با خودتون ) که مخالفت شما اشتباه بوده و دیگه مخالفتی ندارید یا همین امروز بگید که مخالفید.
فکر کردم چیزی نگم تا برگردند بعد تصمیم بگیرید. اما دیدم این که ایشون را برگردونید و زندگیتون را شروع کنید و بعد دوباره دعوا و بحث بعدی خیلی درست نیست. بهتره همه چیز کامل حل بشه و بعد برگردند.
-
RE: ادامه نميخوام از دستش بدم( سال دوم)
به نام خدا
سلام و روزتون بخیر
رفتیم و اومدم
شرح ماجرا :
صبح ساعت 10 دقیقه به 8 جلوی در بودم . به محض اینکه راه افتادم برفی اومد نازنین ، یاد خوابی افتادم که توی مدت قهر دیده بودم ، خواب دیده بودم که با خانمم شنگول و خندان داریم میریم خونه پدرش برای دید و بازدید
واقعا برام جالب بود خیلی جالب بود .
روحیه ای بهم داده بود خیلی قوی ، پیاده شدم و زنگ زدم . پدرخانمم برداشت : بله ؟ سلام میشه بگید بیاد بریم ! باشه . بیا بالا . نه مرسی توی ماشین منتظرم . باشه الان میگم .
تا خانمم بیاد دیگه تو ماشین ننشستم ، زیر برف وایسادم و به خوابم و یاداوری اون فکر کردم خیلی جالب بود برام .
خانمم اومد و مادرخانمم از طبقه بالا از درز پنجره نگاه میکرد منم سرم رو کردم به پنجره و سلام کردم .
خانمم از جلوی در یه بار سلام کرد و اومدیم تو ماشین هم سلام کردیم (دست ندادیم فقط سلام کردیم.)
گفتم خواب بودی ؟ گفت نه خیلی وقته بیدار بودم . گفتم اخه چشمات خواب آلو هست .گفت نه همینطوریه
گفتم توی خواب دیده بودم که توی برف میام دنبالت و گفتم ای خدا شکرت
پرسیدم تو خواب ندیدی ؟ گفت نه اصلا
چیزی نگفت ، ساکت شدیم و یه مقدار رفتیم جلوتر . گفتم بریم بنزین بزنم بعد بریم. بین راه با خودم مرور میکردم . احمد گلگی کردن ممنوع و سکوت بهتر از گلگی کردن هست . بعد حرفای بچه ها رو مرور کردم که پیشنهاد داده بودن . حرف کامران به نظرم منطقی اومد توی اون شرایط . گفتم چیکار میکنی خوبی با صدای اروم گفت ای بد نیستم . گفتم میگذره دیگه . یه لبخندی زد . سکوت کردم . رسیدیم پمپ بنزین ، بنزین زدم و نشستم .راه افتادیم . گفتم کدوم دانشگاه درس میخونی ؟ گفت شما کدوم دانشگاه میخونی ؟ مقاومت نکردم گفتم واحد ... گفت آزاد گفتم اره گفت چه رشته ای گفتم مدیریت بازرگانی گفت تازه قبول شدی گفتم نه یه ترم رو گذروندم اگه یه درسم رو 11 نمیشدم الان معدلم 19 اینا بود ولی شد 16 گفت خوبه .یه خورده از استاد گلگی کردم که فکر میکردم نمره خوبی بهم بده ولی کم داد بی معرفت منم ازش خوشم نیومد با یه استاد دیگه برداشتم ( مثل دانشجوها که با هم حرف میزنن خواستم حرف بزنم ولی حقیقت هم بود ) امروز هم صبح تا 6 عصر کلاس دارم اما خب اینجا مهم بود . گفت خب میرفتی یه روز دیگه میرفتیم . گفتم دیگه قاضی گفت شنبه بیاید گفتم زندگی واجب تره درس همیشه هست .
یه خورده رفتیم جلوتر ساکت بودیم . یادم افتاد پرسیده بودم کدوم دانشگاه میره ؟ گفتم نگفتی کدوم دانشگاهی
گفت نمیرم گفتم یعنی قبول شدی ولی نمیری ؟ گفت اره ولی هنوز ثبت نام نکردم گفتم ازاد یا دولتی گفت ازاد تبریز میخوام انتقالی بگیرم حالا فعلا دنبالشم .
گفتم همینجا شرکت کن بیا واحدی که من هستم بخون خب . گفت اونجا رشته ما رو نداره گفتم شاخه درسی رو نداره ؟ گفت اره .
گفتم اهان .
رفتیم جلوتر و سکوت کردیم توی ذهنم بود که بپرسم کجا میره سرکار یا نه ؟ بعد گفتم ولش کن فکر میکنه میخوام گیر بدم پس بهتره ساکت باشم و نپرسم تا قبل مشاوره هیچ مشکلی نباشه .
خودش گفت کی میخوای بیای سرکارم . یه لحظه تمرکز کردم پیش خودم گفتم دقت کن نمیخواد ببینه تو کی میری سرکارش میخواد در مورد کارش با تو حرف بزنه .
پس گفتم اصلا کار چی هست ؟ شروع کرد توضیح دادن که توی حراست پارک ملت کار میکنم و ... گفتم پارک ملت ؟ گفت اره . بعد گفتم مگه پس چه ربطی به بانک داره ؟ گفت خب زیرمجوعه بانک هست دیگه گفتم بانک ملت یا پارک ملت ؟ گفت بانک ملت و خندیدیم گفتم منم گفتم پس میگی پارک ملت .
بعد شروع کرد توضیح دادن منم اطلاعات خوبی داشتم و باهاش بیشتر صحبت کردم در مورد کارش . توضیحش بیشتر شد و قشنگ بیشتر گفت . منم یه چیزی ساختم از اونجا و به خودم گفتم به نظر بد نیست ولی اعلام نکن که موافقی و مخالفت هم نکن . وقت واسه اینکار هست.
به من گفت تو کارت چیه ؟ گفتم من هم همه کاره ام . گفت یعنی چی . گفتم این کارت ویزیت یه کارم . یه خودکار هم در اوردم گفتم اینم یه شرکت دیگه که براش بازاریابی میکنم . این خودکار تبلیغاتیش هست . نگاه کرد گفت چی هست گفتم یه شرکتی هست . گفت خوبه و خودکار رو برگردوند . گفتم ویزیت رو نگه دار مال خودت کاغذ کادو خواستی بگو برات بیاریم . خودکار هم مال خودت داشته باش . گفت بخشش نکن گفتم مجانیه نگران نباش .
ساکت شدیم و رسیدیم دادگاه . توی دادگاه رفتیم و گفتیم که اومدیم بریم مشاوره . گفت که قاضی حکم داده به نفع اقا و مشاوره نداریم برای حکم . باید قاضی دستور بده . گفتم ولی ما میخوایم از نظر دادگاه بریم مشاوره و کاری به حکم نداریم . گفت برید بیرون خب خیلی جاها هست گفتم نه میخوایم از اینجا معرفی بشیم . گفت نمیشه قاضی باید حکم بده . گفتم باشه پس با اجازه .
رفتم پیش قاضی گفتم یه نامه میدین بریم مشاوره گفت نه اقاجان حکم زدم دیگه تموم شد . اومدم بیرون و رفتیم بیرون .
گفتم حکم مهم نیست بریم مشاوره بیرون میخواستم زیرنظر اینجا باشه ولی خب مهم نیست خدا کنه یه مشاور زن خوب گیرمون بیاد . خانمم لبش رو خم کرد گفتم بخاطر خودمون میگم چون بعضی مسائل زنونه هست راحت تر میشه گفت اگه میخوای بریم مردونه گفت نه هر جور تو بخوای .
گفتم توکل به خدا هر چی گیرمون اومد . چرخیدیم و اولش پیدا نکردیم . گفتم نمیخوام توی محل خودمون بریم چون برای دکترهای اونجا کار چاپی انجام میدم همدیگه رو میشناسیم شاید بعدا درست نباشه . گفت خب شما کجا میری مشاوره بریم اونجا ! گفتم اونجا خودم نمیبرم چون حرفای من رو شنیدن احتمال داره براشون پیش زمینه وجود داشته باشه ! گفت یعنی چی ؟ گفتم یعنی اینکه وقتی تو حرف بزنی پیش خودش به علت شنیدن حرفای من و دیدن حالات من توی این مدت یه جاهایی قضاوت کنه و اینطوری در حق تو بی معرفتی بشه . میخوام بریم پیش یه مشاور که نه حرف تو رو شنیده باشه نه من رو . صفر باشه .
یه نیم ساعتی گشتیم و گفت میخوای من از دوستم ادرس بگیرم گفتم نه بالا رو نمیخوام همینجاها پایین باشه اگه خوب نبود میگن توی پاسداران یکی هست خوبه میریم اونجا گفت اینم خوبه توی بلوار کشاورز هست . گفتم حالا امروز که ماشین اوردم اونجا هم طرح ترافیک هست اگه از این راضی نبودی میریم اونجا مشکلی نیست فقط امروز بریم .
پیدا نمیشد یه تابلو دیدیم توانبخشی نوشته بود گفتم بریم ببینیم توانبخشی چیه وسط راه گفت توانبخشی واسه معتاداس گفتم ای بابا زودتر بگو دیگه میخواستی ببری چک کنی منو و خندیدیم .
خلاصه گشتیم و پیدا نمیشد گفت میخوای یه روز دیگه بیایم گفتم نه بابا کار امروز رو به فردا نندازیم . زندگیمون هست رو هواست بهتره بریم . خلاصه پیدا کردیم و رفتیم وقت گرفتیم برای یه ساعت و نیم دیگه وقت گرفتیم .
گفتم بریم بیرون بگردیم بعد برمیگردیم تا یه ساعت و نیم دیگه . رفتیم بیرون بازار گشتیم .
یه خورده بازار رو گشتیم و ساکت بودیم . صحبت های متفرقه میکردیم . گفتم سرد هست میخوای بریم دفترش منتظر بشینیم و تا نوبتمون بشه . گفت باشه . بین راه برگشت گفتم یه خواهش دارم فقط اونم اینکه جلوی مشاور حقیقت رو بگیم و فرقی نمیکنه نتیجه چی میخواد بشه . فقط دوست دارم این مدت که میایم اینجا عین حقیقت رو بگیم .چیزی نگفت و ساکت با من اومد .اومدیم رسیدیم جلوی در ؛ گفتم بذار یه تعارف بزنم بهش . گفتم بفرمائید . در عین ناباوری دیدم گفت خیلی ممنون و وارد شد گفتم جان واقعا رفتی داخل ؟ عجبا چقدر بی معرفتی . خندیدیم . (برام سورپرایز بود ولی خب با خودم کنار اومدم و اصلا ناراحت نشدم فقط خندیدم ) رفتیم داخل گفتیم سرد هست میشه بشینیم . نشسته بودیم که زوجی که داخل بودن صداشون بلند شد و مرد گلگی میکرد . میگفت منو میزنه اولش توجه نکردیم خانمم یه کاکائو در اورد و گفت نصف کن با هم بخوریم گرفتم نتونستم نصف کنم گفتم شما بخور انگار من خوردم خیلی ممنونم گفت با دندونت بشکون ، گفتم میبینی که من دندون ندارم پیرمرد شدم دیگه . مرسی خودت بخور . یه قیچی در اورد نتونست نصف کنه اخرش با دندونش نصف کرد گفت ببخشید با دندون شکوندم . گفتم دستت درد نکنه و گرفتم و خوردم . یه دفعه از داخل مرد یه چیزی رو زد به نظر من زد تو صورت خودش بعد گفت اینجا دادگاه نیست که بخوام دروغ بگم . به شدت عصبی بود . گفت خانم مشاور من نمیخوام دست به چیزی بزنه . ظرف نشوره خودم صبح ها بیکارم میام میشورم خونه رو جارو میکنم همه کار خودم میکنم حتی نمیخوام الکی بخنده فقط به وظایف زنانگی خودش عمل کنه . من داشتم دیوونه میشدم . خانمم داشت میخندید گفتم نخند میندازن بیرون . مرد داشت ادامه میداد . خانمم میخندید گفت دست خودم نیست . گفتم پاشو بریم بیرون . اومدیم بیرون . هنوز باورم نمیشد یه مرد انقدر درجه خودش رو بیاره پایین . وای خدای من قلبم داشت میومد توی دهنم میخواستم برم مرد رو بزنم له کنم . واقعا بد بود .
گفتم نباید میخندیدی اگه دکتر میشنید خندت رو مینداخت بیرون خیلی بد میشد . گفت دست خودم نبود چیکار کنم یه دفعه داغ کرد گفتم فشار روش زیاد بود . بیچاره مرد . خانمم باز خندید منم خندیدم .
30 دقیقه مونده بود وقت ما برسه . بین راه دنبال کفش بچه میگشت گفتم برای چی دنبال کفش بچه ای واسه دکور میخوای ؟ گفت نه یه بچه پرورش گاه هست دوستم سرپرستش هست قول دادم براش کفش بخرم .
گفتم چند سالشه و یه سری چیزا ازش پرسیدم و مغازه ها رو نگاه میکردیم .گفتم بهتره برگردیم تا وقتمون نرسیده. بین راه دست زدم به انگشتم دیدم انگشترم نیست . گفتم انگشترم نیست جای خالیش رو حس میکنم . گفت کجاست گفتم داشتم میومدم یه دقیقه درش اوردم گذاشتم روی تاقچه الان دست زدم دیدم نیست . ( نمیدونستم بگم یا نه ولی تصمیم گرفتم بگم اینو که: ) دست زدم دیدم نیست دلم براش تنگ شده . گفت خوبه برای انگشترت دلت تنگ میشه . گفتم برای تو ام تنگ شده گفت مشخصه از اومدن هات دنبالم . گفتم مشاورم توصیه کرده قبل مشاوره هیچ صحبتی از دلخوری هامون نکنیم و فقط جلوی مشاوره صحبت کنیم اما منم دلم تنگ شده بود ولی همون مشاور گفت صبر کن . گفت یه بار دلم خیلی ازت شکست توی این یه سال . گفتم چرا مگه چی شنیدی گفت هیچی خوابتو دیدم . گفتم چی دیدی مگه ؟ گفت ولش کن گفتم اخه میخوام بدونم چی دیدی که دلت رو شکست گفت دیدم یه اقایی نشسته و من رو با قل و زنجیر میارن بعد تو اومدی گفتم چرا نمیای دنبالم و ازادم کنی و تو هم برگشتی گفتی من دیگه نیازی به تو ندارم . خیلی دلم شکست . اون روز توی سرکار سر همه داد میزدم . حتی رئیس شرکت رو داد زدم از اتاقم انداختم بیرون . خیلی خراب شدم . همون روز بود که گفتم من اقدام میکنم برای شکایت . گفتم چه جالب . منم یه هفته قبل از شکایت خواب مامانت رو دیدم که اومدم خونتون با مامانم بعد مامانت گفت احمد برو شکایت کن گفتم خیال کردید من شکایت بکن نیستم هر کاری میخواید بکنید مامانت هم گفت حالا که اینطوری شد یه چراغ رو روشن میکنیم یه چراغ رو خاموش منم عصبانی شدم هر چی زور دارید بزنید ولی من شکایت بکن نیستم . خیال کردین . ( گفتم سه روز بعدش عروسی خواهرت شد هفته بعدش هم تو شکایت کردی ) .
گفتم دیگه چی خواب ندیدی ؟ گفت اوایل دیدم که اومدی تو خوابم گفتی گلی خواهش میکنم نری طلاق بگیری ها بعدش هم رفتی .
گفتم منم اوایل خواب میدیدم میام خونتون ولی تو میری توی اتاق دیگه و نمیای منو ببینی . یا میرفتی اشپزخانه یا با خدابیامرز عموم میومدم دنبالت بیاریمت اما با من حرف نمیزدی . یه بار هم که اومدم با مامانت و خودت حرف زدم برای اولین بار اومدی جلوی چشمم بعد موقع رفتن با چشمام اشاره کردم بیا بریم گفتی نمیام منم گفتم پس بی خیال بمون همینجا . یه دفعه دیدم چشماش رو درشت کرد گفتم ههههههههه خواب بود بابا . بعد خندیدم .
گفتم یه روز نشسته بودم حس کردم پتو رو کشیدی رو سرت داری گریه میکنی گفت چیکار میکردم ؟ گفتم یعنی گریه نکردی ؟ گفت دروغ چرا اره .
خلاصه نزدیک در درمانگاه بودیم که گفتم عروسی خواهرت من سه روز نتونستم غذا بخورم نمیدونم یا تو ناراحت بودی یا خودم یه چیزیم شده بود .
گفت نه شوهر خواهرم خیلی هوام رو داشت نمیذاشت احساس تنهایی کنیم .
داشتیم میرفتیم داخل که گفتم بفرما میخوای اول بری داخل . رفت داخل باز . گفت اگه میخوای بری بیا تو برو جلو . گفتم نه برو فرقی نمیکنه اما خب من بزرگترم هر چی باشه و ادامه دادیم . زنگ زدیم وارد شدیم .نشسته بودیم . نوبتمون شد .
رفتیم داخل
نشستیم . خانمم گفت اجازه هست یه زنگ بزنم مشکلی نیست که ! داشتم مجله میخوندم گفتم نه بابا چه مشکلی بفرما .
اطلاعاتمون رو نوشت .
گفت چند وقته ازدواج کردید گفتم 87 عقد کردیم . تابستون 88 تا زمستون 4 ماه و 20 روز زندگی کردیم و الان هم 15 ماه هست که جدا هستیم و طی دوماه گذشته شکایتمون شروع شده که هفته پیش کاری به حق و ناحق ندارم ولی رای به نفع من داده شد و حالا هم میخوایم مشاوره کنیم قبل برگشت ایشون .
گفت ماشالله چه آروم و منطقی من و خانمم خندیدیم .
خانم مشاور اسم خانمم رو از خانمم پرسید و معنیش رو ازش خواست خانمم گفت نمیدونم ولی من گفتم من معنیش رو پیدا کرده بودم اما الان یادم نیست گفت حتما اوایل زندگیتون بود گفتم اره بعد عقد بود .
گفت خیلیه خب بفرمائید درخدمت هستم . به خانمم نگاه کردم و گفتم شروع میکنی یا شروع کنم ؟
گفت شما بگو اول .
گفتم من میخوام از روز اول همه چیز رو بررسی کنیم تا امروز و هر چند جلسه لازم باشه میایم . گفت در واقع تحلیل کنید ؟ گفتم اره احسنت . گفتم میخوام از اول شروع بشه و یه دفعه وارد روز اخر نشیم تا کنترل مطالب از دستمون خارج بشه . گفت باشه .
گفت اول بگید ببینم چند بچه و بچه چندمی ! گفتم 8 بچه و 5 امی گفت یعنی وسطی . ترکین ؟ گفتم بله و خندیدیم . گفت پدر و مادر چیکاره ان گفتم بازنشسته و کارگر بود قبلا و مادرم خانه دار . تحصیلات گفتم دیپلم بزنید الانم هم دانشجو ام هم راننده وانت هم بازاریاب .
به خانمم گفت و او گفت : 5 بچه و من دومی ام دختر اولی . بابام راننده میکسر هست و مامانم خانه دار هر دو 5 کلاس سواد دارن . تحصیلات فوق دیپلم معماری . الانم کارمند هستم .
گفت پس هر دو پیشرفت گرا هستید .
گفت خب پدرتون رو توصیف کنید : گفتم پدرم مهربون هست و ( داشتم ادامه میدادم که گفت ویزگی های بدش هم بگید گفتم چشم اول خوبا رو بگم بعد دیگه ) و ادامه دادم پدرم دوست داره فامیل نتونن ازش ایراد بگیرن . مثلا میگه پسر من توی خونه باید جوراب پاش باشه تا مهمون میاد دست و پاشو گم نکنه یا نباید با زیرشلواری توی خونه بشینه . گفت یعنی دیکتاتور هست ؟ گفتم نه دیکتاتور نمیشه گفت ولی خب دوست داره که پسرش باعث ضایع شدنش نباشه گفت یعنی تایید دیگران باش مهمه گفتم اره اینطوریه گفت فحش هم میده ؟ گفتم نه گفت کتک کاری چی ؟ گفتم یه بار بچگی ها من رو زده گفت پس به عنوان معیار نمیشه نگاه کرد مادرتون رو چطور ؟ گفتم نه هیچ وقت نزده حداقل من ندیدم تا حالا ولی قدیما مثل اینکه میزده . گفت دیگه چی :
گفت توی خونتون به دختر یا زن چطور نگاه میکنه ؟ گفتم معمولی گفت نه یعنی ارزش واسه حرف دختراش قائله گفتم اینطوری بگم مثلا اگه من و برادرای دیگه ام نظری داشته باشیم هر چهارتا یکی باشه ولی خواهر کوچیکم یه چیزی بگه کل رای ما باطل میشه و به حرف اون گوش میکنه . اکثر حساب مالی هاش دست دختراش هست .
گفتم خب مهربونی که اولش گفتم هم داره مثلا وقتی کسی ازش پول میخواد میگه ندارم تا لحظه اخر مثلا من سربازی میرفتم گفتم 20 تومن دارم پول بده گفت برو خودت پیدا کن تا لحظه اخر که من داشتم سوار ماشین میشدم بهم پول نداد و من رفتم 40 تومن دیگه پیدا کردم ولی وقتی داشتم سوار ماشین میشدم پول رو گذاشت توی جیبم گفت یعنی شخصیت گاد فادری داری مثل فیلم پدرخوانده دیدی که گفتم بله . گفت خودساخته هست ؟ گفتم اره از شهرستان اومده هیچی نداشته ولی الان چندتا خونه داره و .. گفت بسیار خب مادرت چی ؟
گفتم مادرم هم شخصیتی مهربون و ترسو داره و خیلی هم زود از چیزای کوچیک ناراحت میشه گفت یعنی زود رنج هست گفتم اره همینطور هست و اگه مثلا ما فحشی بدیم شروع میکنه به ادب کردن ما که چرا گفتی و نگو اینا گفت پس ایشون هم تایید گرا هست . نظر دیگران مهم هست براش مثل پدرت . گفتم بله دقیقا .
گفتم نسبت به نظافت هم تاکید داره گفت وسواس داره ؟ گفتم نمیشه گفت وسواس که یه دفعه دیدم خانمم تبسم زد و سرش رو تکون داد . حرفمو قطع کردم گفتم خانم من یه خواهشی دارم اونم اینکه به همدیگه واکنش نشون ندیم .بذاریم طرف مقابل حرفشو بزنه خانم مشاور گفت ماشالله ذهن خوانی هم داری که گفتم این خواهش رو دارم . گفت پیامبر (ص) با علم غیبی که داره ذهن خوانی نمیکرد .
بعد گفت خانم شما هم واکنش نشون ندید نوبت شما هم بشه .
گفتم پس اگه میشه وسواس رو توضیح بدید : گفت وسواس یعنی مثلا کسی که یه چیز کثیف رو ده بار بشوره مثلا بچه جایی رو کثیف کنه و اون فرش رو 10 بار بشوره . یا کسی که مثلا وسواس خفیف داره دستشو دوبار بشوره . گفتم اره احسنت دستشو دوبار میشوره نه بیشتر .گفت خب وسواس خفیف داره . وسواس بر اثر فشار دیگرون میاد مثلا مادر شما چون پدرتون کنترل کننده بوده دقت کرده دیده پدرت با نظافت کنترلش هماهنگ هست مادرت بیشتر روی نظافت زوم کرده .
گفتم مثلا پدرم میگه برو برای عید پسته بخر پول رو میده و مادرم در همون حد میتونه بخره ولی میدونه چی بخره . گفت این نشون میده مادرتون فرد باهوشی هست اما پدرتون نظارت میکنه .
((خدا رو شکر خانمم دید من صادقانه گفتم خیلی صادقانه گفت ))
گفت خیلیه خب خانم ، شما بگو پدرت رو : گفت پدر من بجز خودش کسی دیگه رو قبول نداره .گفت یعنی دیکتاتور هست ؟ گفت اره دقیقا دیکتاتور هست . توی خونه هم نظر من رو برای کارها میخواد و میپرسه . گفت پس شخصیتت رفته به پدرت تقریبا . خانمم گفت اره تقریبا . گفت میدونی از کجا فهمیدم ؟ گفت کجا ؟ گفت معمولا دیکتاتورها میگردن افراد مثل خودشون رو برای مشورت انتخاب میکنن . پدرت هم تو رو به پسر بزرگش ترجیه داده .
ادامه داد که اره پدرم قلق داره اگه کسی پیدا کنه خیلی راحت میتونه باهاش حرف بزنه که متاسفانه مادرم نتونست پیدا کنه ولی من پیدا کردم . گفت تو رابطه دختر و همسر رو با هم قاطی نکن . انتظاراتی که یه زن از شوهرش داره رو با یه دختر از پدر مقایسه نکن . گفت پیشرفت رو هم دوست داره . توی جمع میشینه کسی بهش نمیتونه چیزی بگه .(من توی گوشش گفتم که بگو فحش هم میده و کتک هم میزنه ) گفت چی میگید ؟ گفت هیچی میگه فحشش هم بگو ولی درست هست که خیلی راحت هست و باز صحبت میکنه ولی فحش نمیده و بی ادب نیست اما خب با دوستاش میشینه راحت صحبت میکنه و باز حرف میزنن .
گفت خب مادرت : گفت مادرمم اروم هست و تحت کنترل کامل پدرم و محدود هست و چون خودش محدود بوده دوست نداره دختراش هم محدود باشن و همینا . گفت پس تقریبا مادر شما هم مثل مادر ایشونه .
رفتیم سر قضیه اشنایی و گفتیم سنتی بوده و با خنده از خاطراتمون تعریف میکردیم .
رسیدیم به روز خواستگاری : خانمم گفت معمولا خواستگار میومد برای من نظر من رو نمیپرسیدن و جواب رد میدادن ولی وقتی دیدم زن پسر عمه ام خواهم شد این اقا اومد گفتم میخوام باهاش صحبت کنم . اوایل فقط میخواستم واسه اینکه زن پسرعمه ام نشم باهاش صحبت کنم ولی وقتی صحبت کردیم ازش خوشم اومد احساس کردم شخصیت قوی داری طوری که هیچ کس نمیتونه بهش نه بگه . همه باهاش با عزت صحبت میکنن و فکر میکردم بزرگ خانوادش هست و پسر بزرگ هست ولی بعدا دیدم نه اینطور نیست و شخصیت واقعیش خیلی من رو شوکه کرد .
من تعریف کردم و همونا که اینجا گفته بودم رو گفتم .
دوباره خانمم گفت که شوهر من شکاک هست و گیر میده به من و من بخاطرش هد بند زدم چادر پوشیدم ما انتظاراتی که ازش داشتم رو انجام نداد . دیدم هر کی میخواد بهش هر چی میخواد میگه ! ساده رفتار میکنه .
گفت به من یه بار گفت نقاب بزن ولی من گفتم بکشی هم نقاب نمیزنم . یا مثلا یه بار ارایش کرده بودم گفت بخاطر اینکه دوست ندارم ارایش کنی جلوی مردم ارایش نکن . گفت مثلا پدر من از من نمیپرسید که کی میری دانشگاه کی میایی ولی این میگفت که دانشگاه کی میری میایی و پدر من خیلی بهم احترام میذاره ولی این به خواهراش بیشتر از من احترام میذاره. مثلا توی قضیه دختر بودنم رفته بودم دکتر این اقا میگفت چرا من اونجا نبودم و رفتی . اون روز دلم ازش خیلی شکست و بهم ریختم . دیگه مونده بودم وسط و نمیدونستم که چیکار کنم حتی بهش گفتم بیا بریم مشاوره ولی این گفت بریم مشاور جنسی و هیچ کدوم رو نرفتیم . همیشه میگفت بیا خونمون ولی خواهرش متلک مینداخت و منم نمیخواستم مزاحمشون بشم میگفتم نمیام و این ناراحت میشد . گفت چرا دروغ بگم من دوست دارم شوهرم رو با لفظ شما صدا کنن . من میخوام بهش تو نگن . میخوام وقتی کنارم راه میره همه تعریف کنن . و نوبت به من رسید .
صحبت کردم گفتم : درسته که گفتم چادر سرکن ولی خودش هم هست بپرسید موقع دانشگاه ازم پرسید که اجازه میدی دانشگاه رفتنی چادر نپوشم گفتم باشه قبول کردم . اگه شکاک بودم خب میگفتم نه الا بلا باید بپوشی . گفتم یه بار موقع مترو رفتم دنبالش دیدم با چادر داره میاد گفتم احسنت یعنی چادر واسه دانشگاه با میل خودش پوشیده ؟ اومد گفتم به به خیلی خوشحال شدم گفت یه چیز بگم گفتم بگو : گفت تا جلوی مترو پوشیده بودم اگه دوست داری اینطوری بپوشم بگو ! گفتم نه من نمیخوام گولم بزنی و جلوی من بپوشی . اینطوری نپوش . گفتم یکی از حرفایی که من توی جلسه خواستگاری زدم این بود که گفتم من هیچی ندارم جز صداقت . (مشاور گفت یعنی شما عدم صداقت دیدی ) گفتم اره من توی ذهنم این هست هنوزم که ایا واقعا من رو میخواد با توجه به اینکه توی خواستگاری فهمیدم که پدرش به زور داده به من .
گفت پس چطور با این وضع به ازدواج رسیدین خیلی قضیه حاد بوده که : گفتم ببینید من معتقد بودم که درست میشه یعنی میگفتم به هر حال حرف هست و چون توی انتخابم شک نداشتم عقب نمیکشیدم ولی احساس میکردم که ایشون منو نمیخواد چند بار هم قهر های طولانی داشتیم . یه دفعه قهرش یادم افتاد گفتم اتفاقا خیلی هم قهر میکنه البته به خیال خودش اشتی هست ولی حرف نمیزنه . نمیریزه بیرون که بگه مثلا ناراحت شدم فقط حرف نمیزنه و چیزی نمیگه . این هم خیلی من رو ناراحت میکنه . حتی به خودش گفتم که من از دوتا چیز نفرت دارم یکی قهر هست و یکی کلمه طلاق . گفتم حرفای من رو به پدرش گزارش میداد اون موقع که خانم مشاور گفت یعنی راز رو فاش میکرد !
یه سری مسائل دیگه هم گفتیم که خانم مشاور گفت ببینید شما دوتا شخصیت کاملا متفاوت هستید . همون اول هم که ازتون پدر و مادرتون رو پرسیدم بخاطر اینه که بدونید شما هنوز بچه های همون پدر و مادر هستید و خیلی رفتارهاتون به اونا برمیگرده .
گفت خانم انتظار داره چون چادر پوشیده هد بند زده از شوهرش تایید بگیره برای یه کار دیگه اش و تاییدیه میخواد .
شما هر دو میخوان بخاطر کارهایی که در قبال همدیگه میکنید از همدیگه تایید بگیرید و البته بلد نیستید چطور برخورد کنید با مسائل .
گفت شما هر دو فوق العاده ذهن خوانی بالایی دارید ماشالله . یعنی کسی حرفی میزنه فکر میکنید متلک داره میندازه .
گفت بلند شید وایسید ! ایستادیم روبروی هم یه کاغذ گذاشت جلوی ما گفت خانم چی میبینی گفت مثلا فلان چیز ، گفت اقا چی میبینی گفتم فلان چیز .
گفت منی که بیرون وایسادم میگم هر دو درست میگن ولی دوتا چیز مختلف میبینن .
شما باید یاد بگیرید که چطور ببینید و چطور اگر مخالف هستید مطرح کنید و چطور موافقت کنید .
همه روانشناس ها میگن خدا در و تخته رو با هم جور میکنه ! روانشناس ها هم همینطور میگن تقریبا میگن اولین ازدواج کامل ترین ازدواج هست چه بهتر که دوتا شخصیت متفاوت باشن اون وقت میشه یه ازدواج ایده آل اگه باعث پیشرفت هم بشن . ولی اگه هر کسی لج کنه و حرف خودش رو بزنه مانع پیشرفت اون یکی میشه .
گفت جلسه بعد کی میاین که ما چون هماهنگ نبودیم من گفتم فردا میای تندتند تمومش کنیم ؟ گفت کار دارم اخه گفتم خب کی میتونی که مشاور گفت اولین کاری که دارید اینه که به تفاهم برسید ساعت بعدی کی بیایید و زنگ بزنید هماهنگ کنید .
اومدیم بیرون و خود مشاور گفته بود که این حرفایی که اینجا زده میشه ازش سوئ استفاده نشه لطفا و ما هم چیزی نمیگفتیم .
اما بازم نتونستیم تحمل کنیم و خانمم پرسید میخوام بدونم واقعا دوستم داری یا بخاطر مهریه برگشتی ؟ خندیدم و یاد حرف بی دل افتادم . گفتم اگه بگم دوستت دارم ارزشش مفت میشه و قیمت ارزونی فروختم . در عوض گفتم بهش که یه بنده خدایی هم اینو پرسیده ازم ولی اگه شک داری میتونی بری مهریه ات رو تقاضا کنی ببینی میترسم از زندان یا نه ! گفت نه مهریه برای من ارزشی نداره گفتم خوشحالم این زنو دارم که مهریه براش مهم نیست اما اونی که این فکر رو انداخته سرت منو نمیشناسه گفت باز شروع شد ! ساکت شدیم گفت اره راست میگی یکی بهم گفت بخاطر مهریه شاید برگرده نمیخوام اینطوری باشه . منم گفتم امتحان کن اون تو اونم دادخواست مهریه . خندید .
زنگ زد برگرده شرکت پشت تلفن دوستش گفت ناهار برات گرفتیم و قطع کرد . گفتم من میخواستم ناهار ببرمت بیرون و حتی به مشاور گفته بودم که ببرمش بیرون گفت اگه دوس داری ببرش . گفت بذار ببینم ناهار گرفته ان یا نه . زنگ زد گفت خانم ... ناهار برم بیرون یا گرفتین برام . گفت گرفتیم با کی میخوای بری ناهار بیرون . گفت با شوهرم . اونم گفت برو . گفت بریم عجله دارم ولی ها . گفتم خب عجله داری برو شرکت یه روز دیگه میریم گفت نه بریم حالا فوقش دیر میرسم .گفتم باشه و رفتیم ساندویچ خوردیم و بین راه گفت هر چند سخت بود ولی خوب شد نیومدی چون فهمیدم واقعا دوستت دارم و اگه زودتر برمیگشتم همون آش بود و همون کاسه گفتم فکر مشاور بود که نیام مگر نه روی منم خیلی فشار بود که برو دنبالش .گفت اسمت خیلی قشنگه میدونستی ؟ گفتم چیم ؟ گفت اسمت اخه داشتم کتاب درباره حضرت محمد ص میخوندم فهمیدم معنی اسمت چیه و خدا هم اسم پیامبر رو با احمد صدا میکنه گفتم بله . گفت تو رو که نه پیامبر رو . گفتم میدونم چی گفتی .رسوندم مترو و رفت .
حالا هم اینا رو نوشتم .
داشتم مینوشتم زنگ زد که رسید و بعدش گفت اینجا برف میاد . گفتم اینجا افتابی هست جای منم کیف کن . روزت بخیر .
خدا رو شکر ارومم .
چند نکته یادم رفته میگم :
توی یه قسمت خانمم گفت : یه روز که رفته بودیم لباس عروس بخریم ایشون رفت با خانومی که لباس عروس میفروخت و ارایش غلیظ داشت انتخاب کرده بودیم اصلا نزدیکش شد و چسبیدن به هم وقتی هم اومدیم بیرون گفت چیه حسودیت شد ؟
منم خندیدم گفتم بی انصاف دیگه نچسبیدیم به هم ولی خب راست میگفت واسه اینکه حس من رو درک کنه که توی مغازه ای که خیلی با اقاهه صمیمی صحبت کرد من چه حالی شدم با اون فروشنده خیلی صمیمی شدم .
یا اینکه بین حرفامون اب دهنی که انداخته بودم بهش رو معذرت خواهی کردم و گفتم حلال کن واقعا زشت بود حاضرم بری شکایت کنی و زندانیم کنی .
اما بچه ها من روز اول نامزدی هم همین طور خوش گذشت ولی بعدش قهرها شروع شد دقیقا همینطوری بود شاید هم بهتر خوش گذشت چون قبلش دعوا نداشتیم . اول اشناییمون بود . بترسم یا نترسم . میدونم این دفعه اگاهانه هست اما خب دیگه .
-
RE: ادامه نميخوام از دستش بدم( سال دوم)
واي خدا رو شكر . چه خوب داره قصه تموم مي شه .
يه دنيا خوشحالم هم براي شما هم براي خانمتون . اميدوارم بيشتر برين پيش مشاوره و بيشتر ازش كمك بگيرين . واقعا چقدر صبر كردن خوبه .
دعا مي كنم بهترين روزها رو از اين به بعد كنار هم داشته باشين . :72:
-
RE: ادامه نميخوام از دستش بدم( سال دوم)
سلام احمد اقا ...
خیلی خوشحالم که روند زندگیتون بسوی جلو و راه درست داره ادامه پیدا میکنه ..همیشه دنبال داستانتون بودم ولی خب کارشناسای خبره ایی کار شما رو در اولویت قرار داده بودند و دیگه نیازی به نظر بنده نبود ..
فقط موضوعیی را خواستم یاداوری کنم در مورد این حرفتون
نقل قول:
نوشته اصلی توسط m25teh
اما بچه ها من روز اول نامزدی هم همین طور خوش گذشت ولی بعدش قهرها شروع شد دقیقا همینطوری بود شاید هم بهتر خوش گذشت چون قبلش دعوا نداشتیم . اول اشناییمون بود . بترسم یا نترسم . میدونم این دفعه اگاهانه هست اما خب دیگه .
دقت کنید شما بعد از ۵ ماه زندگیتون دچار این دگرگونی شده ...و ۱۵ ماه جدا از هم بودید ...در واقع میخوام اینو بگم که شما اصلا زندگی نکردید ...شاید اون ۵ ماه بشه به عنوان زندگی عقدی حساب کرد ..پس خواهشی که دارم اینه که تفکرتونو بر این پایه سوار کنید که شما تازه میخوایید زندگی زناشویی رو استارت بزنید و انگار نه انگار اتفاقایی افتاده جز اینکه شما سفر رفته بودید و در این سفر کاملا پخته و ابدیده شدید ...!!
اصلا سعی نکنید به دنبال حرفای گذشته برید و اینکه اون موقع این حرفش بود ولی چرا حالا اینه ...!!
پدر مادرم همیشه بهم میگن کش دادن حرف های معمولی هم دچار جر وبحث و تشویش اوضاع میشه ..(چه برسه به حرفای یک کلاغ چهل کلاغ ) پس همیشه ازشون بپرهیز و همیشه خودار باش در بحث ها ....
این نکته رو هیچ وقت فراموش نمیکنم ...
پس خواهش میکنم به همسرتون دیدی به عنوان تازه عروس داشته باشید و برای روزی که میخواد بیاد خانه ( پا قدمش ) براش ارج وقرب زیادی بزارید و احترام خاصی رو بهش عطا کنید ...چون همه اینها در انتها به سمت خودتون برمیگرده ...
موفقیتتونو از خدا ارزومندم ...:72:
-
RE: ادامه نميخوام از دستش بدم( سال دوم)
احمد آقا
از مکالمات امروزتون کاملا مشخصه که خانومتون خیلی خیلی عوض شدند. یا حداقل شما اینطور تعریف کردید. چون قبلا اصلا از حرفهاشون نشانه ای از علاقه به شما و زندگی نمی اومد و دقیقا همون حس اینکه به زور با شما ازدواج کرده اند و حالا لج و لجبازی بود ...
اما مکالمات امروز نشون می ده که ایشون این یکسال گویا خوب فکر کرده اند و بزرگتر و عاقلتر هم شده اند و خیلی اتفاقها این وسط افتاده که بی تاثیر نیست. مثلا ازدواج خواهرشون و زندگی ایشون و ... همه و همه باعث شده که ایشون نگاهشون به زندگی منطقی تر بشه. مطمئن باشید که خیلی عوض شده اند.
دربین درخواستهاشون هم درخواستهای زیبا و منطقی زیاد دیده می شه. از جمله اینکه ایشون می گن دوست دارم دیگران به همسرم احترام بگذارند. این درخواست بدیه؟؟
اون زمانی که می گفت من شوهر مهندس می خواستم هم در واقع همین درخواستش را داشت به شکل غیرماهرانه و ساده ای مطرح می کرد. ایشون می خواد که شما بزرگ و محکم و معتبر باشی و دیگران به شما احترام بگذارند و بتونه به شما و وجودتون افتخار کنه. همه ی خانمها دوست دارند که مردشون محکم و محترم باشه.
دیگه اینکه شما توی پستهای تاپیک قبلی گفتید که تقریبا با خانواده خودتون با هم زندگی می کردید و شام و نهار با هم بودید و ... این چیزها برای یک دختر خیلی راحت و ساده نیست. آدم توی خونه ی خودش غذای ساده بخوره و زندگی محقری داشته باشه بیشتر لذت می بره تا توی خونه پدر شوهر و ... با چند تا خواهر و برادر دیگه غذای لذیذ یا زندگی مرفه. کامل زندگیتون را جدا کنید تا راحت تر بتونه به شما و زندگیتون برسه و احساس نزدیکی کنه. سعی کنید براشون یک زندگی مستقل ( هر چند ساده و محقر ) فراهم کنید.
مورد تکراری اما لازم به تکرار اینه که این حرکات تف کردن و کتک زدن و توهین کردن و ... را کامل بذارید کنار. خیلی خیلی وحشتناکه برای یک زن که شوهرش چنین رفتاری باهاش داشته باشه. به این راحتی ها هم از ذهن پاک نمی شه. زنها خیلی عاطفی و حساسند. توی بدترین دعواها و بحث ها هم فقط حرف بزنید. فحش ندید. کتک نزنید توهین نکنید که دیگه قابل جبران نیست.
-
RE: ادامه نميخوام از دستش بدم( سال دوم)
سلام:72:
خدا رو شکر که امروزتون اینقدر خوب گذشت.:72:
فقط خواستم بگم یه جا در توصیف پدرت گفتی دوست نداره کسی ازش ایراد بگیره. قبول داری خودتم همین بودی؟ البته الان داری رو خودتم کار می کنی.
شما هم همیشه دوست داری برنده میدان باشی.
امروز خوب پیش رفت چون با دقت رو حرفاتون با هم حرف زدید. اگه همه ما ادما همیشه رو حرفامون دقت کنیم شرایط طرفمون و درک کنیم هیچ وقت تنش ایجاد نمی شه. اگه خستگی ناراحتی تفاوتهای زن و مرد شرایط روحی هر کدام و .... را درک کنیم و تو اون شرایط سر به سر هم نذاریم باور کنیم که مشکلات به نصف می رسه.
مثال:
یک خانم چند روز قبل از دوران قائدگی کلافه و عصبیست و البته این از خانمی به خانم دیگه فرق داره و دقیقا مرد در همین شرایط به خانم گیر می ده چرا من اومدم حوصله نداری ؟ ببین من گفتم نرو سر کار ! ببن الان برای من دیگه حال و حوصله و وقت نداری ! و.... و همین می شه تنش و کشمکش و دعوا.
یا اقا یک مشکل کاری داره. و یا در یک بازه زمانی مشخص می خواد تو غار تنهاییش باشه و خانم گیر می ده چرا برای من وقت نمی ذاری چرا حوصله نداری چرا حرف نمی زنی من که همش باید تنها باشم و .... و می شه دعوا و تنش.
اینا رو گفتم تا همیشه موقع حرف زدن انتقاد کردن برخورداتون مهمونیها و ..... با همین دقت امروز رفتار کنید. چند سال دیگه این نوع رفتار براتون نهادینه می شه و یک عادت که همیشه با احترام با هم حرف بزنید و شرایط هم و درک کنید.
یه چیز دیگه هم بگم:
دقیقا مثل روزای اول نامزدی که دختر و پسر دلشون واسه هم می تپه و هر حرف و رفتاری از طرف مقابل براش جذابه الان هم شما بعد از 15 ماه دوری در چنین شرایطی هستی. مشاور و حتما ادامه بدید و مشکلات و ریشه یابی کرده و از ریشه حل کنی چون چند وقت دیگه دوباره روابطتون عادی می شه اون وقت دوباره مشکلات سر باز می کنه.
از الان این و در ذهن و روح و روانتون جا بندازید که ممکنه مشکل پیش بیاد. توقع خطا از همسرتون و داشته باشید حتی توقع خطا و مشکل از خانواده همسرتون هم داشته باشید.
همسرتون توی این مدت یک دفعه پیغمبر خدا نشد همون ادمه و ادمیزاد ممکن الخطاس. پس ممکنه اشکالی در کارش باشه همون طور که ممکنه این ایراد هنوز تو رفتار شما باشه اگر این بپذیرید می تونید به راحتی با مشکلات کنار بیاین. این حرف من بالاخص برای شماست که دوست دارید هر کاری و هر کسی بدون عیب و نقص باشه.
ببخشید طولانی شد.:163:
انشاءا... هر روزتون بهتر از دیروز باشه:323:
موفق باشید:72:
-
RE: ادامه نميخوام از دستش بدم( سال دوم)
m25tehمحترم و عزيز
بابا تو امروز چه كردي ؟واقعا گل كاشتي . آفرين . ( البته چند مورد اشتباه كوچك داشتي كه خودت متوجه آنها هستي )
اين آفرين ( تائيد شدن ) به دليل درايت لحظه به لحظه ات و ياد آوري راهنمايي هاي خوبي است كه صبوري و سعه صدر به كار گرفتي .
آفرين به خانم نازنينت .
چه پختگي خوبي هر دو پيدا كرده ايد . به نوعي از نوشته ات اين برداشت را كردم كه ارزش سكوت را هر دو شما دريافته ايد و اگر اشتباه گفتاري داشته باشيد با يك لحظه سكوت آن را ترميم مي كنيد و مسير گفتگو را تغيير مي دهيد .
اما چند نكته به ذهنم مي رسد كه بهت ياد آور ي مي كنم
1- اجازه بده از هر دري ابتدا خانمت عبور كند اين باعث بزرگي توست چرا كه با يك حركت ساده به همسرت احترام گذاشته اي و او اين احترام را خوب درك مي كند . قرار نيست تو مثل پدرت رفتار كني . قرار است فردي باشي با ويژگي هاي خودت و همسرت هم قرار نيست مادرش باشد قرار است زني باشد با ويژگي هاي خودش .
2- نكته ي بعدي اينكه اظهار علاقه به همسرت و همينطور همسرت به تو باعث كوچكي هيچكدام از شما دو نفر نمي شود ياد بگيريد كه اظهار علاقه به نزديكترين فرد زندگي ات خست نداشته باشي . زنان دوست دارند كه نوازش و تائيد كلامي بگيرند البته تائيد و نوازشي كه از سر صداقت باشد همانگونه كه خودت اين را دوست داري .
3- ياد بگير كه در مقابل يك رفتار اشتباه بلافاصله در فاز جبران و مقابله به مثل از سر مجبازي نروي .يك رفتار با درايت و درست بالغانه به مراتب تاثير بيشتري دارد .
4- سعي كنيد از گذشته درسهايي كه بايد را بگيريد و بقيه اش را به دست فراموشي بسپاريد . جوري زندگي نكنيد كه كوله بارتان پر از خاطرات به درد نخور تلخ باشد و دستتان از تجربه و درس خالي بماند .
5- انديشه و تفكرات و احساسات را صاف و زلال كن امروز معني كائنات را خوب مي داني . كائنات صاحب شعور هست اما نه آن شعوري كه من و تو فكر مي كنيم و هر پيام اشتباه و منفي به معناي درخواست است از نظر شعور كيهاني . پس خواهش مي كنم از جايگاه آنچه كه دوست نداري به كائنات پيام ارسال نكن .
مجددا بهت تبريك مي گويم و صميمانه برايت خوشحالم .
-
RE: ادامه نميخوام از دستش بدم( سال دوم)
سلام
متشكرم ani
ميشه اشتباهات كوچيك رو هم برام بگي ؟ دوست دارم بشنوم . لطفا بگيد .
در مورد وارد شدن از در هم دوتا مسئله هست : يك فاميل اين چيزا حاليش نيست مرد بايد اول بره داخل ! دوم خودم خيلي خيلي دوست دارم اول برم داخل اصلا ديوونه اول رفتنم . دوست دارم خودم رو راضي كنم حالا چطوري ؟
خانمم اس ام اس داد كه : خيلي دل تنگي ميكنم شب بخير
منم اس ام اس دادم فكر كنم خوابيده چون جواب نداد . :300:
منتظرم ها بخونم .
من الان سركارم .
راستي پدر خانمم زنگ زده به آقا سعيد :
سعيد صدام كرد گفت پدرخانمت زنگ زده بود
گفتم چي ميگفت ؛ گفت هيچي ميگفت احمد آدم شده منم گفتم اين آدم شدني نيست حالا ميگي چيكار كنيم ؟
كامل نگفت چيا گفتن . ولي گفت نميخوان اين فرصت رو از دست بدن و ميترسن كه ختم به خير نشه . گفت اسير هستن و دلشون به برگشت هست صد در صد .
:82:
-
RE: ادامه نميخوام از دستش بدم( سال دوم)
سلام
من خودم را در حدی نمی بینم که اینجا نظری بنویسم.ولی فقط اومدم بگم آقا صبرتان ستودنی است.باید این تاپیک و تاپیک قبلی را جداگانه در یک قسمت بگذارند تا همه ازش یاد بگیرند.
آفرین.فوق العاده.واقعا نمی دونم چی بگم
:104::104::104:
:72::72::72:
-
RE: ادامه نميخوام از دستش بدم( سال دوم)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط m25teh
ميشه اشتباهات كوچيك رو هم برام بگي ؟ دوست دارم بشنوم . لطفا بگيد .
در نوشتار بالا به شكل ضمني به ان ها اشاره كردم . دقت كن و از لابه لاي سخنم آن ها را درياب . پيچيده نگفتم كه متوجه نشوي .
نقل قول:
نوشته اصلی توسط m25teh
در مورد وارد شدن از در هم دوتا مسئله هست : يك فاميل اين چيزا حاليش نيست مرد بايد اول بره داخل ! دوم خودم خيلي خيلي دوست دارم اول برم داخل اصلا ديوونه اول رفتنم . دوست دارم خودم رو راضي كنم حالا چطوري ؟
كاملا مي توانم محيط و فرهنگي كه در آن بزرگ شده اي را درك كنم اما تو مي تواني در اين مورد در باب عدم درك خانواده قرار دادي بنويسي ( دقيقا منظورم نوشتار است نه گفتار ) در باب اينكه در محيط هاي اجتماعي ( مثل امروز ) دقيقا با همين شيوه من از شما خواهش مي كنم تا شما ابتدا وارد شويد اما به دليل اينكه در جمع خانواده اين درك وجود ندارد شما رعايت كنيد .
و نكته ي بعدي من مي توانم تو را درك كنم كه دوست داري نفر اول باشي و به نوعي ليدر بودن خودت را اينگونه به نمايش بگذاري اما ياد بگير كه اين چيزها دليل بر اثبات ليدري و فرمانروايي نيست گاهي لازم است كه در زندگي دوم بودن را تجربه كني ضمن اينكه اين تعارف و فرصت به خانمت نشان از ادب و تواضع و احترام دارد و به نظر من ارزش اين يكي و دقت و توجه به اين مسئله بيش از ورود از در ب است . شايد در اين صورت تو نفر اولي كه از در وارد مي شود نباشي اما ظرافتهاي ديگري به لحاظ مهارتي از خود نشان مي دهي كه نشان از فرمانروايي و ادب تو دارد . به نظرم اول بودن در رعايت ادب مهمتر از ورود است . ( البته اين كاملا يك نظر شخصي است و من اينگونه فكر مي كنم به اين دليل كه در چنين فضايي بزرگ شده ام و غير اين رفتار ، رفتاري آقا منشانه نيست . )
نقل قول:
نوشته اصلی توسط m25teh
خانمم اس ام اس داد كه : خيلي دل تنگي ميكنم شب بخير
منم اس ام اس دادم فكر كنم خوابيده چون جواب نداد . :300:
به به لاو تركاندن ها شروع شده . چه خوب . چه قشنگ . چه لذت بخش . قدر لحظه لحظه ي زندگي ات را بدان .
نقل قول:
نوشته اصلی توسط m25teh
راستي پدر خانمم زنگ زده به آقا سعيد :
سعيد صدام كرد گفت پدرخانمت زنگ زده بود
گفتم چي ميگفت ؛ گفت هيچي ميگفت احمد آدم شده منم گفتم اين آدم شدني نيست حالا ميگي چيكار كنيم ؟
سعي نكن كه از ريز حرفها خبردار بشوي مخصوصا حرفهايي كه به درد نمي خورد. همين اندازه كه بداني سرحمع پدر خانمت با سعيد تماس گرفته و در مورد تو و دخترش صحبت كرده به اين معني است كه اين پير مرد نازنين در حمايت زندگي شما هست اما به روش خودش هر چند با گردن كلفتي و غلط . اما اين شيوه ي اوست . شيوه اي كه يك عمر از آن پيروي كرده . مطمئن باش با سياست و درايت و شناختي كه خانمت از پدرش دارد به نوعي براي او حرف زده كه دل پير مرد در حال غنج رفتن است .
يك كوچولو خودت را جاي اين پدر بگذار . به واقع مي بيني كه بايد دوستش داشته باشي و برايش حتي دل بسوزاني . بزرگترها آفتاب لب بوم هستند . خدا همه ي پدر و مادرها را حفظ كند .
نقل قول:
نوشته اصلی توسط m25teh
كامل نگفت چيا گفتن . ولي گفت نميخوان اين فرصت رو از دست بدن و ميترسن كه ختم به خير نشه . گفت اسير هستن و دلشون به برگشت هست صد در صد .
معلومه . كدام پدر و مادري است كه دلش بخواهد زندگي بچه اش از هم بپاشد .
با دقت و درايت جلو برو كه انشالله خوشحالي و رضايت در انتظار هر دو شما نازنينان است .
-
RE: ادامه نميخوام از دستش بدم( سال دوم)
در مورد اول از در وارد شدن:
رفتارهای اشتباه دور و بریهای ما نه تنها قرار نیست الگوی زندگی ما باشند. بلکه ما میتوانیم آنقدر نقش تاثیر گذار خود را خوب بازی کنیم که دیگران از رفتارهای درست ما الگو بگیرند. چه اشکال دارد، کلید استارت اصلاحات درست را در فامیل، احمد آقای تحصیل کرده (دانشجوی لیسانس بازرگانی) بزند؟ احمد آقایی که من بعد با اکرام خانمش چه در فامیل و چه در اجتماع بیرون از خانواده، بر قلب و روح و جان همسرش حکومت کند. یادته گفتم پادشاه با تدبیر و... در دل مردمش جای دارد؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط احمد آقا pid='137146' dateline='1297539975'
راستي پدر خانمم زنگ زده به آقا سعيد :
سعيد صدام كرد گفت پدرخانمت زنگ زده بود
گفتم چي ميگفت ؛ گفت هيچي ميگفت احمد آدم شده
منم گفتم اين آدم شدني نيست حالا ميگي چيكار كنيم ؟
امروز در راستای تلاشی که برای بهبود روابط ات با خانومت کردی، و با رفتار عشقولانه و جرات ابراز عشقت، باعث شدی خانم ات بره خونه و از رفتار خوب ات تعریف کنه. و به همین دلیل پدر خانوم ات بازخورد این رفتار خوب شما رو به آقا سعید انعکاس داده. منتها خوب بنده خدا اونم ادبیات اش اینجوریه دیگه: به دل نگیر: اصل محتوای کلامه که رسونده لوب مطلب رو.
اگه خانومت تعریف نمیکرد ازت، قطعا پدرخانومت یه جور دیگه صحبت میکرد: "احمد هنوز آدم نشده" :311:
اونوقت باید یک کاری میکردی الان فقط از این نظر پدر شوهرت خوشحااااااااال باش!
الان از نظر خانومت و خانواده ایشان: شما به یک همسر و داماد ایده آل نزدیک شدی!:104:
پس بازهم ادامه بده این روند رو انشا الله که به نتایج خوبی خواهید رسید. لیکن مهم تر از همه اینها توجه به این نکته است که تغییرات برای نهادینه شدن، به زمان و تمرین نیاز دارد، پس حواست لطفا جمع باشه که ترمز "نفس" رو همچنان در دست داشته باشی که به موقع بکشیش.
ضمنا خودت را به ادبیات پدر خانومت عادت بده. والله من تو این مدت بهش عادت کردم:311: و دیگه میتونم از لابلای این تکیه کلامهای خاص ایشون معانی مختلف را بفهمم. و فقط روی نحوه بیان تمرکز نکنم.
-
RE: ادامه نميخوام از دستش بدم( سال دوم)
هر وقت می خوام اینجا چیزی بنویسم حس می کنم تا بزرگترهایی مثل خانم آنی و بی دل و سیسیلی هستند من چی بگم؟
اما باز طاقت نمی آرم و میگم شاید تکرار باعث بشه که شما راحت تر بپذیرید.
ببخشید از شناخت کم من نسبت به اقوام و فرهنگ های مختلف نشات می گیره، اما فکر کردم صبح که نوشته بودید سر وارد شدن از در تعارف کردید و ... من اشتباه متوجه شدم یا شما چون مطلب زیاد بوده اشتباه نوشتید. نمی دانستم که واقعا مرد باید اول وارد شود. چون معمولا همه جا خانمها مقدمند ( حداقل در این مساله ). اما اگر فامیل شما این رسم را دارند با روشی که آنی خانم گفتند حل کنید. اینقد سخت نگیرید آقای محترم. احتمالا خانم شما هم اگر از شهر و فرهنگ شما نباشند این مساله را نمی داند.
این قضیه که آقا سعید گفتند دلشان به برگشت است و ... را خیلی خیلی هم به حساب این نگذارید که حالا افتاده اند به دست و پای شما و ... منظورم این است که بعدها احتمالا حرفش را با خانمتان نزنید و خودتان هم زیاد به این مساله مغرور نشوید. اولا تیتر تاپیک شما این است " نمی خوام از دستش بدم " پس طبیعیه که ایشون هم نمی خواد شما را از دست بده. اگر چه شما زیاد زندگی نکردید و با هم نبودید ولی به هر حال به این سادگیها هم نیست. هر دو روی این زندگی سرمایه گذاری کرده اید و مطمئنا دوست ندارید که از دست بدیدش. ایشون هم دقیقا مثل شما. هر دو مایلید که برگردید سر زندگیتون.
حالا من موندم چه جوری می خواین به بچه های تالار شیرینی بدید؟ فکرش را کردید؟:72:
-
RE: ادامه نميخوام از دستش بدم( سال دوم)
سلام
اینجای که من زندگی میکنم به مردی که از خانمش میخواد زودتر از در خارج بشه و در رو براش نگاه میدار میگن بسیار مرد با شخصیتی هست..
حتا همون ایران هم همینطری. شما واسه خودت زندگی کن، به خانمت احترام بذار، منم تعجب کردم از حرفاتون از اینکه نوشته بودی بهش تعارف کردید و اونم گفت خیلی ممنون و رفته و شما تعجب کردید... ( اولش خوشم اومد از این کارتون ولی بعدش گیج شدم از ناباوریتن،)
خلاصه اینکه معلومه که خانمتون خیلیی تغییر کرده. اما شرمنده که اینو میگما، شما هنوز میخوای خودتو برتر ببینی، همش خودتو میبینی. خانم گلت حالا چقدر ذوق کرده که شوهرش اونو اول فرستاده داخل.... بذار مردم هرچی میخوان بگن. شما واسه خوشحالی و خوشبختیه خودت و خانمت زندگی کن نه واسه حرف مردم!!
راستییییی خیلی خوشحالم که همهچیز درست شده، انشاالله که خوشبخت بشین
-
RE: ادامه نميخوام از دستش بدم( سال دوم)
بازم سلام:72:
ببخشید که من وارد تایپیک شما شدم ,با وجود انی و بی دل و ... سخته نوشتن واسه من .
اما :
دلم طاقت نیاورد دیگه. چند روزه به شما و این داستان زندگی خیلی فکر می کنم.
یاد دوستانی میفتم که خیلی زود با اولین ترکش های زندگی جا زدن و رفتن واسه طلاق و فردی مقاوم مثل شما که با این همه مشکلات داری سعی می کنی زندگیت و دو دستی نگه داری. جای تقدیر داره . افرین به شما :104:
اما می خواستم رک و بدون تعارف یه چیزی بهت بگم.
درسته که قراره ما هر چی هستیم و هر کی هستیم و از خانواده هامون داشته باشیم. اما قرار نیست بدیهامونم به اونا بره.
در دنیای امروز و ما نسل امروزها باید بتونیم در خیلی از موارد خوب و از بد تشخیص بدیم و حتی اگه این بد در جامعه جا افتاده ( چه برسه به خانواده) بتونیم با رفتار صحیح اصلاح کنیم.
گاهی ما نسل امروزی باید بتونیم خلاف جهت اب شنا کنیم.
اینا رو گفتم تا بگم درست که در خانواده شما خیلی خوب و جذابه که مرد لیدر باشه خیلی خوبه که مرد حرف اول و بزنه خیلی خوبه که مرد اول وارد بشه و .....
اما تو ببین رفتار خوب چیه. اگه تو به خانمت احترام گذاشتی و فرضا او اول وارد شد مطمئن باش یه جا دیگه همین احترام از طرف خانمت به خودت بر می گرده . ( قانون عمل و عکس العمل)
ببخشید اگه حرفم تکراری بود. دلم اروم نشد تا نگفته بودم.
راستی گاهی خوبه ادم بعضی چیزا رو ندونه. چون دونستنش واسه ادم گرون تمام می شه. زندگی خودت و خانمت و عشقه. باقی رو بی خیال.
تو می تونی خودت و تغییر بدی و در مقابل خانمت هم تغییر خواهد کرد. اما تو مسوول تغییر پدر خانمت و مادر خانمت و حتی پدر و مادر خودت نیستی.
پس بذار اونا با رفتارهای خوب و بدشون براتون بزرگتری کنن. بازی یه گوش در و یه گوش دروازه اینجا به درد می خوره.
هر چند که من معتقدم حتی بزرگترها که خیلی رفتارها تثبیت شده براشون با رفتار خوب ما به فکر فرو می رن و تغییراتی هر چند کوچولو می کنن.
موفق باشی:72:
-
RE: ادامه نميخوام از دستش بدم( سال دوم)
دوست گرامی
بسیار برایم مسرت بخشه که به این مرحله رسیده ای :310::310: خدا را شــــــــــــــــکر:323:
نکاتی چند :
بهترین کار اینه که شما ببینی چی درست و خدا پسندانه هست و همونو انجام بدی و از بند دیگران برای زندگیتون بیرون بیایید و برای خودتون زندگی کنید .
اگر دقت کنی خواهی دید که در منابع دینی و ملی ما چقدر بر تکریم زن تأکید شده و اینم یکی از اونهاست ، و آنچه در این منابع هست هم برای عمل کردنه . مگر نه ؟
مطمئنم اگر همینجوری پیش بروی و روی آموختن مهارتها ، بخصوص مهارتهای کلامی در رابطه با همسرت کار کنی و گذشته ها را هم بریزید دور ، اوضاع بسیار عالی خواهد شد و پدر زنت هم بسیار بهت افتخار خواهد کرد . ( خانمت قلق پدرش را داره ، خانم از شما راضی باشه و زندگی خوبی با هم داشته باشید با پدر زن هیچ مشکلی پیش نخواهد آمد ، دلت را با او صاف کن و او را همانگونه که هست بپذیر )
اگر دل خانمت با تو باشه ، با درایت می توانی عنان زندگیت را داشته باشی و کسی هم در آن دخالت نکند .
مشورت و مشاور را هیچ وقت از نظر دور ندار
برایت بهترینها را آرزومندم
-
RE: ادامه نميخوام از دستش بدم( سال دوم)
خیلی خیلی تبریک می گم که چشم و دل ما رو روشن کردید ، منم به نوبه خودم می خواستم چند نکته رو که به ذهنم رسید بهتون بگم:
1- در مورد اینکه خانومتون اول وارد بشه یا شما اگه نامزد من قبل از من وارد بشه من سکته می زنم!:311:
دوست عزیزم بعضی موارد ریز هستند که برای یک زن خیلی مهمن مثل همین مسئله ، شما از دفعه بعد اجازه بدید خانومتون وارد بشه خواهشا
2- خانوم شما بسیار توی رفتارهاش تجدید نظر کرده و اون خانومی که پارسال می گفت تو رو نمی خوام امسال برای شما اس ام اس می ده که دلم تنگ شده ! با نگرانی های بی مورد این فرصت طلایی رو از دست ندید
3- چون خانومتون تازه با شما آشتی کرده و بعد از اینهمه مدت از پیش پدرش نزد شما اومده پس پدرش همچنان احساس مالکیت داره نسبت به ایشون، با صبر همیشگی خودتون این کارهای پدرشو نادیده بگیرید تا خانومتون برگردن و زندگیتون تثبیت بشه بعدا خود به خود دخالت های پدر همسرتون کم خواهد شد
4- مهمترین نکته ای که به ذهنم رسید این بود که خانومتون از اقتدار و زور پدرش یه عمر رنج برده، چقدر خوب میشه در حد امکان درمورد حجاب و سرکار رفتن و این چیزها در حد معقول زیاد بهش سخت نگیرید و بذارید یک مقدار پر و بال باز کنه ، اینطوری خونه شما رو امن تر از خونه پدری خواهد دونست و در کنار شما احساس آرامش بیشتری خواهد کرد . مثلا بذارید مانتو بپوشه، وقتی حجابشو رعایت می کنه و مانتو می پوشه دیگه چیکار دارید بگید چادر سر کن، کلا یک مقدار آزادی بهش بدید
من دلم خیلی روشنه
امیدوارم با مدیریت خوبتون دوباره زندگیتون گرم و صمیمی بشه و از تاپیک شما هم خیلی چیزها یاد گرفتم:104:
-
RE: ادامه نميخوام از دستش بدم( سال دوم)
سلام به همه ي هم تالارياي گلم و مخصوصا آقاي m25teh
امروز داشتم بخش اول اين تاپيكو از اول با دقت ميخوندم تا ازش درس بگيرم و تمام نكاتش يادم بمونه كه چيز بسيار جالبي توجهم رو جلب كرد و اون اين بود:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط ani' pid='136495
چرا حسود ؟! مگه خدای نکرده و هفت قرآن در میان عاشق خانم تان هستید:311:
با کمال میل از اعماق وجود برای شما دعا می کنم و یک دعای سفارشی هم می کنم که شما و همسرتان دست از لجاجت بردارید و مثل بچه های خوب بروید سر خانه و زندگی تان و برای همیشه قدر زندگی خود رابدانید و خوشبخت باشید .... :323:
نیک می دانم زمانش که برسد دعای من در مورد شما به قشنگ ترین حالت اجابت می شود :311:
تاريخش مال زمان 15 بهمن 88 هست يعني تقريبا يك سال پيش!
يك سال پيش در اين جا خانم آني در ميان اون همه پست كه بچه ها زده بودند و همشون به احمدآقا گفته بودند دختره لياقت تو رو نداره اصلا بهت علاقه نداره طلاقش بده براتم مهم نباشه و...و خود آقاي m25teh هم كاملا به اين زندگي نااميد بود يك پست كاملا متفاوت زده بود و پيش بيني درستش در اين زمان برآورده شد.:104:
چقدر درس گرفتم :310: چقدر زياد ...
من از خانم آني با اين پست زيباشون ياد گرفتم كه عجول نباشم مراجع رو با ديدن تعدادي مشكل سريع به سمت طلاق تشويق نكنم چرا كه به قول خود آقاي m25teh طلاق مرگ است با اين تفاوت كه يك شانس ديگر هم براي زندگي كردن داري.
بيخود نيست به خانم آني ميگن كارشناس افتخاري،فرد باتجربه، مادر مهربون تالار الحق كه برازندشونه :46::46:
نمي دونستم بايد اين مطلبو تو قسمت تجربه هاي فردي بذارم يا همين جا. اما هم شارژ نداشتم كه اونجا بذارم هم ديدم اين تجربه به اين تاپيك مربوط ميشه اگر همينجا هم مطرح بشه بد نيست. اگر اشتباه كردم از فرشته ي مهربان جون ميخوام كه منو ببخشه.:43:
خداجونم :203:كاش يه روز بيام تو اين تالار و ببينم كه مشكل خانم س... هم كاملا رفع شده و زندگيشون به روال عادي برگشته و ... اون موقعست كه از خوشحالي :54:
-
RE: ادامه نميخوام از دستش بدم( سال دوم)
سلام گرامیان
دلم گرفته بود دیروز . هر چند اس ام اس میزدیم اما دست خودم نبود نگرانی داشتم ، نمیدونم شایدم چون دوست دارمش اینطوریم و پیش خودم میگم نکنه اینطوری بشه نکنه باز باورش کنم و تنهام بذاره .
همسایه ما طرفش برگشته و دوباره گذاشته رفته ... هر چند فشار اطرافیان هم هست اما تونستم بقیه رو کنترل کنم . ارومشون کنم . همه دل بسته ان به خدا و میدونن که عزم من برگردوندنش هست .
بابت حرفی که توی فامیل پشت سر 2 تا خواهر مجردم زده شده میدونم که هر دو خواهرم دارن آب میشن . یکیشون میگه احمد این وسط فقط ما بد شدیم . الان تو دهن همه هستیم . میدونم سخته براشون اما ارومشون کردم و گفتم صبر کردیم این درست شد اونم درست میشه صبر کنید .
دیروز اس ام اس نزدم تا خانمم تنها باشه و دوباره دلبستگی باعث انتخاب غلطش نشه (نمیدونم درسته یا غلط ) اس ام اس داد که چرا حالی نمیپرسید اگه مزاحمم زنگ یا اس ام اس نزنم ؟
گفتم نه ناراحت نمیشم ، خواب بودم الانم سرکارم .
اس ام اس دیگه ای دادم : تبریک امامت امام زمان عج رو فرستادم ... یکی دیگه گفتم : زندگی خالی نیست ، مهربانی هست ، سیب هست ، ایمان هست ، آری آری تا شقایق هست زندگی باید کرد ...
اونم چند از اس ام اس تبریک و جمله امیدوار کننده فرستاد.
شب شد و خداحافظی کردیم .
پیش خودم گفتم این چرا اینطوری میکنه واقعا من رو میخواد ؟ خب برگرده ! چرا یه هفته صبر میکنه ؟
خوابیدم .
صبح زنگ زدم مشاوره وقت گرفتم بعد زنگ زدم خانمم گفتم ساعت 2 ظهر مشاوره داریم . رفتم دنبالش و بین راه هم صحبت کردیم . صحبت نمیکرد اولش . گفتم چرا ساکتی ؟ گفت چی بگم ؟ گفتم بگو حالت چطوره
گفت حالت چطوره ؟ گفتم خوبم خیلی ممنونم .
یه خورده صحبت های متفرقه کردیم که بحث داشت برمیگشت به اینکه نیومدی و اینا .گفتم بنده خدا مشاوره راست میگفت قبل مشاوره رفتن نباید صحبت کنیم ذهنیت خراب میشه . گفت معلوم نیست پیش اون هم چی گفتی ! اون روز که گفتی اگه حرفاتو بشنوه حق رو میده به تو معلومه که چی گفتی .
گفتم نه عزیزم اتفاقا اون گفته تا حرفاش رو نشنوم در موردش قضاوت نمیکنم و هر وقت هم چیزی میگفتم میگفت تو از طرف اون صحبت نکن خودش اومد صحبت میکنه .
خانمم گفت خوشم اومد از این حرفش .
گفتم تا اونجا ساکت باشیم بهتره اما بازم نتونستیم از حرفایی که توی فامیل پخش شده بود صحبت کردیم .گفت نه ما نگفتیم غلط کرده هر کی این حرفو زده و این حرفا .با اونی که گفته رو در رو کن تا بهش بفهمونم .
منم گفتم عصبانی نشو ما که طرف صحبت هستیم یه سال و نیم صبر کردیم اون وقت تو میخوای با یه بار شنیدن همه چیز رو بریزی بهم .
گفت ما هم حرف شنیدیم کی چی گفتید : گفتم چی شنیدین ، گفت شنیدیم که گفتید دختره دختر نبوده و ...
گفتم عقل خودت چی میگه ؟ تو که مال غریبه نیستی اینطوری بگیم مال خود مایی پس چرند گفته ، گفت رودرروتون میکنم گفتم حالا وقت زیاده تحمل کن ، لطفا دیگه صحبت نکنیم تا بریم دیر شده .
گفت قبل رفتن کارت دارم بیا تو ماشین ، نشستیم : گفتم چیه نمیخوای که مامورا بریزن اینجا مثل اون دفعه خندید گفت بریزن چیکار کنم .
دست برد توی ساکدستی که داشت یه نایلکس آورد تو داشت این کارو میکرد گفتم تو رو خدا هدیه نخریده باشی ها گفت چرا مگه چه اشکالی داره ؟ گفتم اخه هنوز که معلوم نیست فکرات رو نکردی بذار بعدش همه چیز درست میشه . دیگه در آورده بود گفت امروز ولنتاین هست خدمت شما .
گرفتم گفتم دست شما درد نکنه ولی من روز سپندار (منظورم همون روز عشق ایرانی بود ) برات میخواستم بخرم . دستت درد نکنه . یه ژاکت بود .. گفت باز کن نگاه کن بی ذوق گفتم توی وانت چطوری نگاش کنم ولی باشه باز کردم و نگاه کردم . خوشگل بود .
رفتیم به سمت دفتر مشاوره ، جلوی در داشتم برحسب عادت میرفتم داخل که با توجه به اینکه چند دفعه تکرار کرده بودم برای ذهنم یادم افتاد بذارم اول بره برگشتم گفتم بفرمائید .
لبخند زد و رفت داخل . دست خودم نبود بازم گفتم ای بی معرفت . بخند خندیدم .
رفتیم داخل مشاور .
نوبتمون بود .
گفت اول احمد اقا بیا داخل . رفتم گفت از جلسه قبل فکری کردی ؟
گفتم اول اینکه فکر کردم جلسه قبل خوب بود مخصوصا قسمت ذهن خوانی و دارم تمرین میکنم که جمله های دیگرون رو تفسیر نکنم از دید خودم . گفت دیگه چی ؟
گفتم اینکه ایا چه تضمینی هست که دوباره تنها نشم . اخه شما نمیدونین توی اون 4 ماه چی شد بذارید بیاد صحبت کنیم . گفت میخوای مشارکتی باشه ؟ گفتم اره اول باید بشنوید که چی شده بعد میتونید کمکمون کنید .
خانمم هم اومد .
صحبت کردیم .
من همونا که اینجا گفته بودم رو گفتم از دخالت پدرش و ...
اونم از خواهرام گفت و از اینکه چرا شبی که میخواست اتفاقی بیفته به بقیه گفته بود .
خانم مشاور نکاتی رو گفت : مثل این مطلب که : هر کی اشتباه کنه بلایی که سرش میاد حقشه . پس نباید زمین و زمان رو به هم ببافه .
به من گفت تو مسئولیت پذیریت پایین هست . گریز میزنی .
گفت هر دوتون هنوز نوزاد هستید و فکر میکنید طرف مقابل باید حدس بزنه چی میخوای مثل مادر که وقتی گریه میکنید بهتون شیر میده . اما باید بدونید که احمد مادر تو نیست تو هم مادر احمد نیستی باید به همدیگه بگید حرف بزنید بریزید بیرون هر چی میخواید یا میشه یا نمیشه .
به من گفت تو باید بفهمی که زن ها موجودات حساسی هستن و ...
خانمم داشت صحبت میکرد من احساس کردم الان از حال میره گفتم آروم باش گفت نمیخوام به مشاور کردم اجازه بدید استراحت کنه این حالتش رو میشناسم الان حالش بد میشه گفت پس نفس عمیق بکش شما هم برو براش آب بیار و یه شکلات .
هم آب اوردم هم شکلات خورد دیدم من رفتم بیرون گریه کرده .
ساکت نشستم دیگه فکر نمیکردم باید حرفی زده بشه . ترجیح دادم گذشته رو همونجا ببندم و اجازه ندم بیشتر جلو بریم . مشاور شروع کرد به گفتن یه سری چیزا و اینکه اصل زندگی چیه و برای چی هست . ما رو نشوند کنار همدیگه و یاد داد توی چشم همدیگه نگاه کنیم و معذرت خواهی کنیم اول هم من انجام دادم .
و بعد خانم معذرت خواهی کرد .
قرار شد دو جلسه بریم بیرون و هر چی توی دلمون هست بریزیم بیرون و خالی بشیم . گفت تا قبل جلسه بعد برنگردید توی خونه زیر یه سقف . گفتیم باشه اومدیم بیرون که برگردیم خونه .
خانم موند داخل و مثل اینکه گفته من مشکلی ندارم همین حالا هم میتونم برگردم پنج شنبه هم قرار هست که برگردم خانم مشاور من رو صدا کرد و گفت اجازه بده تا 2 شنبه بمونه خونه باباش گفتم مشکلی نیست ولی باباش تهدیداش شروع میشه ، شماره پدرش رو گرفت تا بهش زنگ بزنه گفتم بدتر میشه گفت دیگه ما خدای اینکاریم شما نگران اون نباش .
اومدیم بیرون و صحبت کردیم نمیتونستیم نگه داریم خودمون رو از آینده میترسیدیم هر دو !
خانمم : احمد من میترسم ، نمیدونم تو شاید داری من رو برمیگردونی تا اذیتم کنی و از دستم خلاص بشی .
اگه اینطوری بهم بگو .
احمد : منم میترسم نمیدونم تو شاید این دفعه نتونستی سرمو زیر آب کنی دفعه بعد شاید بتونی ؟
نه اینطور نیست . من شکایت کردم که برگردم اگه شکایت نمیکردم تو هیچ کاری نمیکردی .
گفتم : اگه توی شکایت هم برنده میشدید من الان پشت میله ها بودم و اینجا نبودیم .
گفتم بی خیال ولی میخوام اول خوب فکراتو کنی بعد بیای . گفتم این فرصت دیگه برات پیش نمیاد قشنگ فکراتو بکن.
اگه احمد بد هست و نمیخوایش که قبلا هم گفتی نمیخوایش الان بگو خواهش میکنم بعدا نگو .
گفت اون شب هم اقا رو بردم بیرون بهش گفتم که توی زندگی من انقدر دخالت نکن خسته شدم محبتش توی دلم هست .تمومش کن بره . من اون موقع زوری ازدواج کرده بودم قبول اما الان میخوامش حتی اگه عوضی ترین آدم باشه .
میگفت دیگه از خانواده اش هم بریده و هر روز باهاشون دعوا داشته . دیگه حوصلشون رو نداره . میگفت زن برادرت خیلی نامرد ( بی شرف ) هست به من زنگ زده میگه دادگاهتون چی شد ؟ میگفت از خواهرت شنیده حرفا رو ! گفتم حتما باور کردی ؟ گفت اره دیگه حرف میشنیدم باورم میشد .
یه خورده دیگه حرف زدیم . بردم جلوی در خونه رسوندمش و برگشتم خونه .
الانم اس ام اس داده تو منو نمیخوای داری با احساسم بازی میکنی . میگم صبر کن . دیدم جواب نداد زنگ زدم نگران شدم دیدم داره گریه میکنه .
خدا کنه حالش بد نشه . معلومه خیلی اذیت شده . چهره اش خسته بود . از منم خسته تر .
-
RE: ادامه نميخوام از دستش بدم( سال دوم)
سلام
خوشحالم كه آخرين مرحله از اين دوران دردآور را داريد جلو مي بريد .
نگران نباش .
روزهاي خيلي خوبي پيش رو داريد . من مطمئن هستم . اين ترس ها بعد از يك دوره ي سخت عادي است و راه از بين رفتنش رو به رو شدن با آن است . يعني تا زير يك سقف نرويد اين ترس ها فرو نخواهد ريخت .
يك خواهش هم ازت مي كنم و از طرف من از خانمت هم اين خواهش را بكن .
به حرفها و يك كلاغ چل كلاغهاي خاله زنگي كه در بحثهاي اينچنيني فاميلي جريان دارد توجه نكنيد و همه را به دست آب بدهيد و ديگر هرگز اجازه ندهيد نه كسي در مورد تو حرف بزند و نه در مورد خانمت . هر چه مي خواهند بگويند پشت سر باشد . شما نيازي به اين حرفهاي بي خودي صد من يك غاز نداريد .
و اجازه ندهيد كسي از مشكلات شما دو نفر سواستفاده كند و براي خودش و جمعي ديگر مايه ي سرگرمي درست كند .
روي خودت و زندگي ات و همسرت متمركز باش و آينده ي خوب و زيبايي كه پيش رو داريد و باور كن كه اين زن حساس است و زن تو است مادرش نباش اما همسرش يارش - شانه به شانه اش - همراهش - رفيقش - يارش باش .
و يك قول مردونه به خودت بده كه شوهر باشي در حدي كه توانايي اش را داري.
بهترين هاي هستي بدرقه ي راه زندگي و عشقتان .:72:
-
RE: ادامه نميخوام از دستش بدم( سال دوم)
من رشته ی محبت تو پاره می کنم
شاید گره خورد به تو نزدیکتر شوم ...
:72:
-
RE: ادامه نميخوام از دستش بدم( سال دوم)
احمد اقا سلام:72:
خیلی خیلی بهتون تبریک می گم.:72: خیلی خوشحالم که بالاخره تو این همه طلاق و سختی یه مورد هم این طوری داره به نتیجه می رسه.:323:
این حالت خانمتون کاملا طبیعیه. خانمها احساسی هستن و او مجبور بوده تو این یک سال تمام محبتش و تو دلش نگه داره و الان میخواد به یک باره اونو به شما بده. با اغوش باز پذیرای محبتش باشید. و چندین برابر این محبت و نثارش کنید تا روح خستش و التیامی باشد.:310:
مورد بعدی که میخواستم بهتون بگم اینکه روح و روان خانمتون خیلی خستس. از ناملایمات از سختیها از فشار هایی که در این مدت تحمل کرده.
او نگرانه که نکنه مجبور باشه بازم این روزای سخت و دوباره بگذرونه.
نمیخوام نگرانت کنم اما می خوام بگم کارت از قبل خیلی سخت تر شده.
چون اون موقع یه دختر با نشاط و اوردی تو خونت و الان یک خانم خسته از روزگار و که تو شارژرش هستی.
باید مدام شارژش کنی و خودت خالی نشی. باید بتونی کاری کنی از این سختیها به یک ارامش کامل برسه.
فکر کنم یک سفر دو نفره هم روحی دوباره بهتون بده.
شما که این همه سختی کشیدی و صبر کردی و دنبال راه چاره بودی تو رو خدا یه ذره بیشتر رو خودت کار کن و با روحیات خانما بیشتر اشنا شو.
زندگی به کام و شیرینیش نوش جانتون جناب احمد اقا:72:
موفق باشید:72:
-
RE: ادامه نميخوام از دستش بدم( سال دوم)
منم يه پيشنهاد بدم؟:310:
آقاي m25teh عزيز:72:
چرا به خانمتون آدرس اين سايت و اين تاپيكو نميدين؟
اين كارتون خيلي حسنها داره مثل:
1-خانمتون ممكنه خيلي مهارتهاي زندگيو مثل شما كه اول نداشتي نداشته باشه و با آشنايي با اين سايت اونا رو بدست مياره
2- خانمتون با خوندن اين تاپيك ميفهمه شما تو اين مدت چقدر سختي كشيدين و صبر كرديد و اجر كارتون رو ميدونه
3- ميفهمه كه شما دوستش دارين چون بارها اين مطلبو از همون يك سال پيش تا حالا عنوان كردين
4- از بعضي انتظارات شما (مثل اينكه خيلي دوست داريد زودتر از در خارج شيد يا مثلا بهتون نگه بي عرضه و ...) يا دلخورياي شما از دستش اطلاع پيدا ميكنه و ممكنه دليل خيلي از رفتارهاي شما رو هم بفهمه ...
و ...
البته ميتونيد خودتونم بشينيد كنارش و مطالبو با هم بخونيد تا توجهش رو بيشتر به سمت قسمت خوشگلاش جمع كنيد و اون وسطا اگه سوتي داده شده سريع جمع و جورش كنيد يه جوري كه ضايع نشه:311:
البته نميدونم اين كار درسته يا نه خواهش ميكنم اگر درست نيست باتجربه ها و عزيزاي تالار حتما اين قضيه رو اطلاع بدن چون دلم نميخواد خداي نكرده با راهنمايي اشتباه من نتيجه ي اين همه زحمت پرپر بشه.
-
RE: ادامه نميخوام از دستش بدم( سال دوم)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط yasa
چرا به خانمتون آدرس اين سايت و اين تاپيكو نميدين؟
به هيچ عنوان توصيه نمي شود . ابدا اينكار را نكن .بيش از اينكه سازنده باشد آسيب زا است .
-
RE: ادامه نميخوام از دستش بدم( سال دوم)
من هم می گم آدرس سایت و تاپیک را ندین. البته با نظر خانم آنی دیگه لزومی نداشت من چیزی بگم. ولی یه لحظه خودم را گذاشتم جای خانومتون و فکر کردم اگه این همه مطلب را بخوانم و بدانم، دوباره درگیریهام با خودم شروع می شه و کلی سو تفاهم و ...
جز راست نباید گفت
هر راست نشاید گفت
حتی خودتون هم خیلی وارد جزییات نشید و اون روزها رو دوره نکنید. تو فلان گفتی، من فلان کردم و ...
در ضمن این موضوع روبرو کردن و فلانی فلان حرف را زده و ... همه را کلا بی خیال بشین. اگه بخواهید پی این جور ماجراها را بگیرید و دنبال حرف مردم برید کلا از زندگی ساقط می شید و جز روح و روان خسته و آشفته به هیچی نمی رسید. بی خیال همه ی حرفهایی که زده شده. حتی حرفهای خواهر و مادر شما یا ایشون تا ... غریبه ها.
اصلا بهشون فکر هم نکنید.
-
RE: ادامه نميخوام از دستش بدم( سال دوم)
سلام
از اس ام اس هاي احساسي شروع شد
رسيد به اس ام اس هاي اين مدلي كه مينويسم :
... دين اسلام و خدا رو فراموش كردي كمي قرآن بخون
... امروز احساس كردم غريبه كنارم ، حرفات بعد شكسته منو . تو اثبات كردي ديگه منو نميخواي
.... وقتي خديجه خواستگاري كرد محمد رو شناخت دنياشو داد به محمد كمكم كن
.... تنهاييم رو چي جواب ميدي گريه هام رو چي جواب ميدي خستگي يه دل شكسته چي جوابي داره ، اي كاش مي تونستم گريه كنم من شكستم بي تو ولي هيچ جوابي نيومد
... امروز بعد از يك سال بغضم تركيده بد داغونم كرده
... فردا تمرين نيم ساعت چون ميخوام حرف بزنم (دكتر گفته يكي حرف بزنه اون يكي بشنوه هر نيم ساعت مال يكي )
... جان من يه كمي قران بخون خودت رو پيدا كن مثل من نميدونم مسخره ميكني يا ميخندي فقط خدا مي دونه تا كي يك سال و نيم صبر يك هفته هم روش
حكمتش چي فردا ميبينمت
.... تو امروز 50000 تومن پول داشتي دروغ گفتي ندارم ( من ناهار نخورده بودم ولي خانمم خورده بود گرسنه ام بود بعد از مشاوره اومدم بيرون گفتم بذار يه كيك بخرم بعد يادم افتاد يه چك 50 تومني بيشتر ندارم گفتم ولش كن پول ندارم . حالا اينو حرف كرد منم اس ام اس زدم ذهن خواني نكن ، زود قضاوت ميكني )
...
نميدونم چيكار كنم ، داره احساسي برخورد ميكنه ، فردا مياد ميبينه دوباره من احمد هستم دوباره باز ميخواد شروع كنه . عوض نشده فقط يه خورده تحت فشار نرم تر شده . خسته هست اما تغيير نكرده
ديروز ميگفت مشاور ادم خودشه گفتم نه اينطور نيست ما به يه سري چيزا علم نداريم ميتونن كمكمون كنن .
نميدونم واقعا .
گيج ميزنم . عصر قرار داريم . دل خودم كه پر هست هيچ بايد ساكت باشم و بشنوم . قلبم درد ميگيره بعضي وقتا فكر كنم سكته هم بزنم به زودي خدا نكنه البته ها ولي خب ديگه حس ميكنم .
دوستان عزيز ، با اخلاقي كه خانم من داره ، اگه بياد بفهمه با شما درد دل كردم ، ديگه نميگه مهرت به دلمه ، زنده زنده پوستم رو ميكنه ، فكر ميكنه يه سال هست دارم با شماها خوش ميگذرونم و فكر نميكنم بتونه درك كنه كه اينجا محلي براي مشاوره هست فكر ميكنه يه پاتوقي بوده كه من جور كردم و توش اتراق كرده بودم .
همين حالا كه هيچي نميدونه هزارتا سئوال براش درست كردن : ميگه همكارهاش ميگن عجب صبري داري اگه همچين مردي گير ما ميفتاد نگاه هم نميكرديم بهش ( احتمالا گفتن نگاه سگ نميكرديم هه هه هه )
ميگه يكي از همكاراش گفته طلاقت رو بگير لياقتت رو نداره
اما خودش ميگه منم بهشون گفتم نه يه جاي زندگي من ايراد داشته كه امروز اينطوريم و بايد اون رو پيدا كنم .
نميدونم الله اعلم
-
RE: ادامه نميخوام از دستش بدم( سال دوم)
تو هم همچين كم احساسي نمي زني ها !!!!!!!!!!:311:
اين داستان ها طبيعي است . براي هر دو شما .
قرار نيست او چيزي شده باشد كه تودلت مي خواد .
قالبش كه نزدن تا اون چيزي بشه كه تو دلت مي خواد .
مهم اين است كه بفهمه و بفهمي كه بايد قدر همديگر و زندگي تان را بدانيد و امروز با وجود اين همه تفاوت چطوري با هم برخورد كنيد كه زندگي تان را نابود نكنيد .
-
RE: ادامه نميخوام از دستش بدم( سال دوم)
گاهي احساس ميكنم ميخواد به من اثبات كنه كه يه سال هست به فكرم هست و داغون شده
در حالي كه در عمل نشون داده كه بدون من به چيزهايي كه ميخواسته رسيده ( شغل دانشگاه گواهي رانندگي و كلاس هاي مقدماتي و پيشرفته كامپيوتر ) حالا اينا قسمتي هست كه به من گفته
ميگفت اگه تمكين برنده نميشدي داشتم ميرفتم مشهد .
مغز آدم هنگ ميكنه نميتونه تجزيه تحليل كنه خب
اگه اينا كه ميگه راسته پس اون موقع چي بود ؟ اگه تو كلانتري اونطور جدي منو داشتن مينداختن زندان حالا اين دل چي ميگه ؟
به نظر شما آيا اين حالت از شكست به دست نيومده ؟ يعني چون توي دادگاه شكست خوردن به اين حالت پناه آورده باشن ؟ خدايي نكرده يه وقت بعد از خاموش شدن اين دوره ! برنامه تكراري پيش نياد ؟
ani بزرگوار
من واقعا احساسي ام چون ميخوام زندگي كنم ، اما بدون پيش شرط و بدون تهديد و بدون هر گونه نقشه سازي قبلي
كمك كنيد اين مثل يه قرارداد نوشتن ميمونه . هم بايد همديگه رو دوست داشته باشيم هم بايد جايگاه هامون رو بدونيم چيه .
خيلي پروژه عظيميه ها
كل زندگيم رو تعطيل كرده . هر لحظه هم دوست داره منو ببينه
-
RE: ادامه نميخوام از دستش بدم( سال دوم)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط m25teh
گاهي احساس ميكنم ميخواد به من اثبات كنه كه يه سال هست به فكرم هست و داغون شده
در حالي كه در عمل نشون داده كه بدون من به چيزهايي كه ميخواسته رسيده ( شغل دانشگاه گواهي رانندگي و كلاس هاي مقدماتي و پيشرفته كامپيوتر ) حالا اينا قسمتي هست كه به من گفته
ميگفت اگه تمكين برنده نميشدي داشتم ميرفتم مشهد .
مغز آدم هنگ ميكنه نميتونه تجزيه تحليل كنه خب
اگه اينا كه ميگه راسته پس اون موقع چي بود ؟ اگه تو كلانتري اونطور جدي منو داشتن مينداختن زندان حالا اين دل چي ميگه ؟
به نظر شما آيا اين حالت از شكست به دست نيومده ؟ يعني چون توي دادگاه شكست خوردن به اين حالت پناه آورده باشن ؟ خدايي نكرده يه وقت بعد از خاموش شدن اين دوره ! برنامه تكراري پيش نياد ؟
ani بزرگوار
من واقعا احساسي ام چون ميخوام زندگي كنم ، اما بدون پيش شرط و بدون تهديد و بدون هر گونه نقشه سازي قبلي
كمك كنيد اين مثل يه قرارداد نوشتن ميمونه . هم بايد همديگه رو دوست داشته باشيم هم بايد جايگاه هامون رو بدونيم چيه .
خيلي پروژه عظيميه ها
كل زندگيم رو تعطيل كرده . هر لحظه هم دوست داره منو ببينه
دوست عزیز ، اگه بخواین ریز بشین تو این مسائل و پروندشون رو از اول باز کنین دوباره میشه همون آش و همون کاسه.. اگه خانوم شما هم بخواد می تونه مثل شما همچین تناقضی رو در شما پیدا کنه. مثلا اینکه الان شما میگین 1 سال عذاب کشیدین ، اما تو 1 سال اصلا دنبالش نیومدین ، یا اینکه تو دادگاه به اون شکل صحبت کردین و خیلی چیزهای دیگه. من خوشحال هستم که زندگیتون دوباره داره رو به راه میشه ، اما یک سری خصوصیاتتون رو جدا" باید بر طرف کنین. مثلا هر بار که من میام این تاپیک ، یاد اون جملتون میفتم که به خانومتون گفتین نقاب بذاره! دقیقا مثل اینه که خانومتون از شما بخواد به جای شلوار جین یا تی شرت ، عبا بپوشین برین بیرون. به نظرم اگه افکارتون فعلا بره سمت خصوصیات رفتاری خودتون درصد زیادی از مشکلات حل میشه.
-
RE: ادامه نميخوام از دستش بدم( سال دوم)
بنظرم شما زيادي داري منفي به قضيه نگاه مي كني. سعي كنيد به ديگران اعتماد كنيد. اون يك خانمه و يك خانم به پشتوانه و اعتماد عاطفي زيادي از طرف همسرش نياز داره. اونم دقيقا مثل شما مي ترسه. هيچكس خودآزاري نداره كه براي بدبخت كردن خودش اقدام كنه! مسلما دوست داره خوشبخت بشه. همين حرفي هم كه جلوي همكاراش گفته يعني شما خيلي توي دلش جا باز كردي!:310:
سعي كنيد فقط محبت كنيد و بهش اطمينان بديد. جوري رفتار كنيد كه اگر خداي نكرده يه اتفاقهاي ناجوري هم افتاد(كه بنظرم ديگه نميفته) به گذشته كه برميگرديد از خودتون راضي و سربلند باشيد. نه اينكه بگيد كاش اينكارو مي كردم اونكارو مي كردم شايد اينجوري نمي شد!
من به عنوان ناظر، زندگي شمارو اوكي مي بينم و بنظرم اگه شما هم يكم شناختتون رو از عواطف و احساسات زن بالا ببريد قطعا موفق مي شيد.
پس پيش به سوي خوشبختي!
-
RE: ادامه نميخوام از دستش بدم( سال دوم)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط m25teh
گاهي احساس ميكنم ميخواد به من اثبات كنه كه يه سال هست به فكرم هست و داغون شده
خوب ؟!!!!!!!!!!!!!!!!! تو مي گي نبوده ؟!
اگر تو به فكر اون نبودي اون هم نبوده و من قبول مي كنم .
اما اين همه تلاش براي اين روزها بوده يا نه ؟!
اين همه كلنجاري كه باخودت رفتي و ......( تازه ما يك قسمتش را در فضاي تالار ديديم )
آن هم مثل تو . پس براي او هم چيزي مثل خودت متصور باش .
نقل قول:
نوشته اصلی توسط m25teh
در حالي كه در عمل نشون داده كه بدون من به چيزهايي كه ميخواسته رسيده ( شغل دانشگاه گواهي رانندگي و كلاس هاي مقدماتي و پيشرفته كامپيوتر ) حالا اينا قسمتي هست كه به من گفته
ميگفت اگه تمكين برنده نميشدي داشتم ميرفتم مشهد .
خوب ؟!!!!!!!!!!!!!!!
اين كه خيلي عاليه و نشان مي ده يك زن بي صدا و پا و دست و پاچلفتي نداري . ( افرين به انتخابت )
و بعد هم
مگه تو خودت پيشرفت نكردي ؟مگه دانشگاه قبول نشدي ؟ مگه كارت سرو سامان نگرفت ؟ مگه اوضاع مالي ات بهتر نشد ؟
اين هم نشان مي ده كه تو مرد بي عرضه اي نيستي ( آفرين به انتخاب خانم )
و بعد فكر مي كني دنيا براي تو جلو رفته ولي براي او بايد مي ايستاد ؟!
زندگي همينه ديگه .
نقل قول:
نوشته اصلی توسط m25teh
مغز آدم هنگ ميكنه نميتونه تجزيه تحليل كنه خب
اگه اينا كه ميگه راسته پس اون موقع چي بود ؟ اگه تو كلانتري اونطور جدي منو داشتن مينداختن زندان حالا اين دل چي ميگه ؟
تجزينه تحليل كردن اشكال نداره اما اگر يك بعدي باشه مغز آدم هنگ مي كنه . حق داري . يك بعدي تحليل نكن . براي او حق و سهم قائل باش . مي بيني هنگ هم نمي كني . پيچيده نيست .
در مورد جمله ي دوم در دعوا حلوا خيرات مي كنند ؟ خودت را هم ببين . تو كه مظلوم اون گوشه ي رينگ نايستاده بودي . تو هم مشغول بودي . كم هم كه ماشالله نياوردي . از چي ناراحتي ؟!
زدي ضربتي ، ضربتي هم نوش كرده اي . مساوي هستيد . :311:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط m25teh
به نظر شما آيا اين حالت از شكست به دست نيومده ؟ يعني چون توي دادگاه شكست خوردن به اين حالت پناه آورده باشن ؟ خدايي نكرده يه وقت بعد از خاموش شدن اين دوره ! برنامه تكراري پيش نياد ؟
نه پيش نمي اد . از سر شكست خوردن در دادگاه نيست . تو چرا اينقدر ذهنت دنبال برد و باخت است ؟!
هيچي پيش نمي اد . چند وقت ديگه بچه به بغل مياي تالار .:311:
افرين با فكرت موافقم .
قرار داد نوشتن خيلي خوبه . به دكترت بگو مي خواهم كه قرار داد بنويسيم و امضا كنيم .
اما فكر نكن كه اين قرارداد مادام العمر است . شما مجبور هستيد كه قرارداد را نسبت به شرايط مورد بازبيني قرار بدهيد و بندهاي جديدي را اضافه كنيد يا بعضي از موارد را حذف كنيد .
دوستت داره . اينقدر شك نكن . البته براي رسيدن بايد از مرحله ي شك هم گذشت در نتيجه غير عادي نيست و او هم مثل تو احساس شك داره .
-
RE: ادامه نميخوام از دستش بدم( سال دوم)
واقعا محشريد
مردم از خنده خيلي ممنونم ANI
به خانمم اس ام اس دادم سلام بهتري ؟
نوشت سلام ، بله بهترم ، ميخوام ديگه ذهن خواني نكنم اولين مرحله چيه ؟ كمكم كن تا ذهن خواني نكنم .
منم نوشتم كه : به همديگه بايد اعتماد كنيم درسته كه جنبه ريسك داره ولي بايد فرصت بديم و حتي اگه به هم دروغ ميگيم اين باور رو داشته باشيم كه اين يك فرصت هست براي جبران گذشته هامون .
خوب گفتم يا بد ؟
از يه چيز ديگه هم ميترسم از حرف زدن هم ميترسم كه نكنه اشتباه بگم همه چيز بريزه بهم !
-
RE: ادامه نميخوام از دستش بدم( سال دوم)
البته اين تشكر براي محشري خودم بود نه براي حرفهاي تو :311::311::311:
اما ابدا به فكر دروغ گفتن و اين مباحث نباشيد با واقعيتهاي هم و زندگي رو به رو شويد و ياد بگيريد كه بايد پذيرش داشته باشيد هر چند ناخوش آيند باشه موضوع و انعطاف پذيري خودتان را زياد كنيد . در مورد اعتماد كردن درست گفتي .
از حرف زدن نترس . اما حرفهايت را درست بزن به جوري كه شخصيتش را هدف نگيري .
وقتي حرف را مي زني از كلمات
من فكر مي كنم
به نظرمن
تو چي فكر مي كني
نظر تو چيه
استفاده كن
-
RE: ادامه نميخوام از دستش بدم( سال دوم)
سلام
ساعت 5 و نیم رفتم دنبال خانمم و قرار شد نیم ساعت درد دل کنه .
آخی چقدر ناز شده (خدا کنه تا اخر همینطوری باشه ) خیلی عوض شده انگار اصلا مودب تر و باوقار تر صحبت میکنه .
برام گریه کرد توی زندگیمون اولین بار بود برای من گریه میکرد و حرف میزد .
کل انتظار کشیدنش رو گفت ، گفت که به محل کار گفته 2 ماه 2 ماه قرارداد میبنده تا اگه من رفتم سراغش بتونه فسخ کنه چون شوهرش راضی نیست .
گفت که محل کار تیکه مینداختن که اینو باش میخواست 2 ماهه بره حالا از همه بیشتر اینجاست .
منم گوش کردم .
خواست جلوی خودشو بگیره و گریه نکنه ، گفتم خواهش میکنم جلوشو نگیر ، بگو
خیلی حرفا زد .
گاهی بغض میکردم و با این حال دوست داشتم بیشتر گریه کنه ، تازه انگار بهم همدیگه داشتیم میفهموندیم که زن و شوهریم .
خیلی لذت بخش و درد ناک بود .
گفت اون چطور مشاوری بود که یه بار نگفت برو دنبالش .... من جواب ندادم ... توی ذهنم گفتم احمد غرور داشتی بفهم ...
البته ani بزرگوار من رو برای این گفتگو آماده کرده بودید خیلی خوب شدم . متشکرم .
وقتی فکر کردم که قرار نبوده زندگی او ایستاده باشه هضم کردنش عین باقلوا راحت بود .متشکرم .
پیامتون رو هم رسوندم گفتم حرفای فامیل رو باید فراموش کنیم و به زمان بسپاریم .
اس ام اس زد که خیلی خیلی اروم شده .
اخی چقدر لذیذ بود امروز .
پدرخانمم زنگ زده به سعید و دعوتش کرده شام اما سعید کار داشته نرفته ! به من میگفت پنج شنبه بریم بیاریم ؟ گفتم نه مشاور گفته یکشنبه ، چون قول دادم به خانمم ، یه کاری کن بیفته یکشنبه شب . گفت باشه فردا تلفنی صحبت میکنم .
خدا انشالله همه مشکلات رو حل کنه . الهی امین
-
RE: ادامه نميخوام از دستش بدم( سال دوم)
احمد اقا ببخشید من صحبت خارج از بحث میکنم ...اگه خیلی خارج بود مدیرت خواهشن پاک کنند
ولی الان ذهنم مشغول منزل شما بود ...
مثلا اینکه با خانوادتون صحبت کردید !!!؟؟ که ایشون داره بر میگرده یه وقت حرفی نزنند بهش ..مثلا از این حرفایی که به در میگن دیوار بشنوه ...
با همسر برادرتون که دیگه به همسرتون تیکه نندازه ؟؟ یا خود برادرتون که به همسرش گوشزد گنه ؟
یا اون سرویس بهداشتی که قرار بود جدا کنید ..به نظرتون بهتر نیست تا قبل از برگشت همسر محترمتون اونو ردیفش کنید ؟؟ ( تا بهانه ایی نباشه ..میدونید که چی میگم ..! )
------
اگه وسط بحث تداخل ایجاد شد ...به بزرگی خودتون بخشایش کنید :46:
موفق باشید :72:
-
RE: ادامه نميخوام از دستش بدم( سال دوم)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط بهشت
من رشته ی محبت تو پاره می کنم
شاید گره خورد به تو نزدیکتر شوم ...
:72:
اينجوري درست تر نيست؟:43:
من رشته ي محبت خود از تو مي برم
شايد گره خورد به تو نزديكتر شوم ...:43:
ببخشين كه اين پستو ميزنم اما چيكار كنم ديگه احساساتيم دست خودم نيستhttp://www.hamdardi.net/imgup/25809/...72de0d3f54.gif خيلي خوشحالم خيلي ... http://www.hamdardi.net/imgup/25809/...72de0d3f54.gif
اين تاپيك برام مثل يك رمان جذاب عاشقانه ست دلم ميخواد هيچ وقت تموم نشه ...:227: (واي الان فرشته جون منو ميكشه :163:)
اما فقط يه چيز كوچولو دوست عزيز:72:
اين كه فرمودين امروز رفتارش خيلي به دلتون نشسته و مودب تر و باوقارتر شده و حرفايي زده كه خيلي خوشتون اومده و ...
نكنه باعث شه كه شما فكر كنيد همسرتون هميشه بايد همين طوري مطلوب شما رفتار كنه. به هرحال هر آدمي خصوصياتي داره، بالا پايينايي داره، تفاوتهايي با ما داره ... و همين منحصر به فرد بودنشه كه برامون جذابش كرده ... وگرنه همه ي دنيا يك معشوقه داشتن
عشق واقعي اونه كه فردو همون جور كه هست باور كنيم نه اونطور كه دلمون ميخواد مگه نه؟
-
RE: ادامه نميخوام از دستش بدم( سال دوم)
احمد آقا سلام.
خوشحالم و تبریک می گم.
فقط خواستم بگم خونه رو برای اومدنشون آماده کنید. تمیز و مرتب کنید. ملافه ها و پرده ها را بشورید. چند تا شاخه گل و گلدون و ...
ببخشید چون آقا هستید گفتم شاید حواستان نباشد.
لزومی هم نداره مزاحم خانواده ( مادر و خواهرتون ) بشین. خودتون خونه رو مرتب کنید حتی اگه اشکالی داشته باشه و خیلی با سلیقه ی خانومها جور نباشه، براشون دلچسب تره.
اگر هم خیلی نامرتب و کثیفه از یک کارگر کمک بگیرید. ضمن رعایت احترام خواهر و مادر شما، یه کاری کنید که منت و دخالتی هم از طرف کسی توی زندگیتون نباشه. ایشون هم مثل همه ی خانومها دلش زندگی مستقل می خواد.
یاسا جان
من نمی دونم اون شعر درستش کدومه. شاید لازمه دوستان ادبیاتی نظر بدهند.
اما فقط خواستم بگم که این رشته واقعا با پاره شدن و گره مجددش این دو جوون را به هم نزدیکتر کرد. شاید لازم بود که گسسته بشه و دوباره گره بخوره.
-
RE: ادامه نميخوام از دستش بدم( سال دوم)
نقل قول:
ولی الان ذهنم مشغول منزل شما بود ...
مثلا اینکه با خانوادتون صحبت کردید !!!؟؟ که ایشون داره بر میگرده یه وقت حرفی نزنند بهش ..مثلا از این حرفایی که به در میگن دیوار بشنوه ...
با همسر برادرتون که دیگه به همسرتون تیکه نندازه ؟؟ یا خود برادرتون که به همسرش گوشزد گنه ؟
یا اون سرویس بهداشتی که قرار بود جدا کنید ..به نظرتون بهتر نیست تا قبل از برگشت همسر محترمتون اونو ردیفش کنید ؟؟ ( تا بهانه ایی نباشه ..میدونید که چی میگم ..! )
از خانواده ام جدا شدم و با احترام بهشون گفتم که اینطوری بهتره اونا هم قبول کردن .
برادر و همسر برادرم با من مشکل دارن و کلا بجز احترامات بین من و ایشان چیزی نیست اما خب هر چقدر به خانمم میگفتم حواست جمع باشه دقت نمیکرد و با خانم برادرم خیلی دوست شد و حتی جوری شد که با من صحبت نمکیرد ولی میرفت با ایشون صحبت میکرد و احساس امنیت داشت با او . هنوز خانم برادرم نتونسته جلوی من بجز احترام به خانمم چیزی بگه چون میدونه که نباید اینکار رو وقتی من هستم بکنه ! حالا اگه از فرصت سوء استفاده کرده در این زمان قهر تماس گرفته بی انصاف بوده دیگه شاید خانمم لج میکرد بدتر ؟
در مورد سرویس بهداشتی خانمم و پدرخانمم گفتن که الکی گفتن و هیچ مشکلی نیست چون شبی که رفته بودیم دنبالشون بحثش افتاد که اگه بگید یکی درست کنم و پدرخانمم گفت نه مسجد هم سرویس بهداشتی داره این حرف رو همینجا تمومش کنید .
نقل قول:
اين كه فرمودين امروز رفتارش خيلي به دلتون نشسته و مودب تر و باوقارتر شده و حرفايي زده كه خيلي خوشتون اومده و ...
نكنه باعث شه كه شما فكر كنيد همسرتون هميشه بايد همين طوري مطلوب شما رفتار كنه. به هرحال هر آدمي خصوصياتي داره، بالا پايينايي داره، تفاوتهايي با ما داره ... و همين منحصر به فرد بودنشه كه برامون جذابش كرده ... وگرنه همه ي دنيا يك معشوقه داشتن
عشق واقعي اونه كه فردو همون جور كه هست باور كنيم نه اونطور كه دلمون ميخواد مگه نه؟
منم همینا رو دیروز به خانمم گفتم ، در واقع حرفای ani گرامی رو شمرده شمرده توضیح دادم گفتم ما هر دو هنوز همونیم فقط فهمیدیم که مال همدیگه هستیم و قرار نیست قالب زده باشن و تحویلت بدن (ani گرامی من این حرفا رو باور کردم بعد گفتم ها دیکته نکردم حلالم کنید ) گفتم قشنگ فکراتو بکن چون تو داری فکر میکنی ببینی احمد رو میخوای یا نه (با تاکید به اینکه حق انتخاب با تو هست میخوام اون عطشی که در اول ازدواج بود و انتخاب پدرش بود رو برطرف کنم نمیدونم درسته یا نه ؟ ولی میخوام حس کنه که ایندفعه داره احمد رو با همه مخالفت های اطرافیان انتخاب میکنه ) در هر صورت کاملا آگاهانه میدونم که قرار هست او و بنده تغییر کنیم در کنار هم و با هم برای رضایت هم. اما از وقار و نحوه صحبتش لذت بردم ، کیف کردم ، دیوونش بودم بدترم شدم
نقل قول:
فقط خواستم بگم خونه رو برای اومدنشون آماده کنید. تمیز و مرتب کنید. ملافه ها و پرده ها را بشورید. چند تا شاخه گل و گلدون و ...
ببخشید چون آقا هستید گفتم شاید حواستان نباشد.
خیلی ممنونم از همه برادرا و خواهرای گرامی و مهربونم . چشم در حد خودم تمیز میکنم تا بیاد .
میدونید دوست دارم چند تا چیز رو بدونه : یک اینکه خونه با رفتن او تعطیل شد و من هم امیدم همچین کوک نبود . دوم اینکه در حد خودم تمیز کردم تا برگرده و خودش هم میدونه که بیشتر از اون بلد نبودم . سوم اینکه با هم تمیز کنیم و این ویرونی که توی خونه هست رو توی ذهنمون بسپاریم و بدونیم که زندگی بدون اون یکی بی مزه هست .
نمیدونم حالا درسته یا نه ! اگه نه بفرمائید تا کامل تمیز کنم .
متشکرم از محبتتون . صبحتون بخیر. یامولا
-
RE: ادامه نميخوام از دستش بدم( سال دوم)
سلام:72:
اینقدر خوشحال شدم که یه عالمه انرژی نهفته دارم . چقدر به وجد اومدم وقتی خوندم که به اینجا رسیدین.
افرین به انی عزیز و افرین به شما که خوندی و عمل کردی.
به منطقتون به ارامش و صبرتون افرین باید گفت.
حرفای انی عزیز کامل بود حرفی واسه گفتن ندارم.
فقط تبریک.:310:
خیلی خب و منطقی دارید رفتار می کنید این عالیه. اینکه خونه رو هم جدا کردید که محشره. این و خانمت هم می دونه؟
منم تاکید می کنم که تو روزای خوش و ناخوشی زندگی هم سعی کنید منطقی باشید. می دونم می دونی اما باز می گم که زندگی سختی هم داره و ممکنه براتون پیش بیاد تو سختیها یار هم باشید.
نمی دونم عقیده سایر دوستان چیه اما من در چنین شرایطی اگر بودم دوست داشتم خونه رو تمیز تحویل بگیرم اما حرفایی که گفتی و هم بشنوم. بشنوم که خونه تعطیل بوده و الان به خاطر ورود من این زحمت کشیده شده.:227:
یک نظر شخصی بود درستش و نمی دونم.
یه چیزم در گوشی بهت بگم ببخشید خارج از بحثه:
لطفا این حس و در خودت کم رنگ کن که کی برد و کی باخت. شما با هم کنار هم زندگیتون و ساختین همین, برنده هر دوی شما بودید که مهر طلاق و تو شناسنامتون نزدید. و باخت مال اونایی بود که گفتن طلاق بگیر و .....
موفق باشید:72:
-
RE: ادامه نميخوام از دستش بدم( سال دوم)
m25teh عزيز و محترم سلام
به به . چه عشقولانه اما توام با درايت و اين بخشش بيشتر خوشحال كننده است . دستت درد نكنه .
كم كم داري مثل يه مرد پخته و مسئول عمل مي كني . خوبه . عاليه . از عالي هم يه خورده آن طرف تر و اين مرا خوشحال مي كنه . واقعا بهت تبريك مي گم نازنين محترم .
به نظر من هم همين كاري كه انجام دادي فوق العاده است بقيه اش هم بماند براي خانه تكاني شب عيد كه با هم انجام بدهيد تا معني همكاري را در مسير زندگي بهتر درك كنيد و با همين تمرين شايد به ظاهر كوچيك به باور برسيد و در شما نهادينه بشه كه تو و همسرت يك گروه و تيم كوچك را تشكيل مي دهيد .
( اين پاراگراف را با دقت بخون و در ذهنت سيو كن و به همسرت هم بگو )
تو و همسرت يك گروه هستيد و زير مجموعه ايي از گروهي بزرگتر ( خانواده و اجتماع و..) . پس افراد تيم بايد نسبت به خود و به ديگري و ديگران
1- عشق داشته باشن
2- متعهد باشن
3-مسئول باشن
4- پذيرش داشته باشن
5- حاضر به اعتماد باشن
6- انعطاف پذيري داشته باشن
7- با گروه هماهنگ باشن
8-همكاري داشته باشن
9- خلاقيت داشته باشن
10- ارزش و اهميت و توجه به خود و ديگران داشته باشن
11- تاثير گذار باشن
12- موثر باشن
و.....
00- به دنبال بازي برنده - برنده باشن . به نوعي دنبال برد و باخت افراد گروه خودشون نباشن ( خودت بيشتر بايد روي اين بعد كار كني . خودت كه مي دوني چي مي گم )
و اساسا هر آنچه كه يك حركت گروهي و تيمي لازم داره را به نفع گروه و پيشبرد منافع گروه و افراد هم تيمي اش انجام بدهد .( ازدواج كردن و زندگي زناشويي دقيقا تشكيل دادن يك گروه و زير مجموعه شدن است ) .
( هر جايي را كه متوجه نشدي سئوال كن ، جداگانه پاسخ مي دهم تا كاملا درك تيم و گروه را پيدا كني )
پس قرار شد تو و همسرت به اين باور برسيد كه قرار است با هم تيم تشكيل بدهيد و از اين به بعد در قالب گروه حركت كنيد
و باز نكته ي مهم اينه كه نبايد فراموش كنيد در تيم هم افراد و هم گروه در مسير حركت دچار افت و خيزهايي مي شوند اما لزوما منجر به از هم پاشيدگي گروه نمي شود و ساير افراد بايد نسبت به حفظ موقعيت و ثبات اين تيم و افراد گروه كمك كنند .(اين معني برنده - برنده بودن را مي ده و در غير اينصورت باز مدل بازي تغيير مي كنه و منجر به شرايط ديگري ميشه كه مطلوب نيست