توقع نداشته باش که از همین الان روابطتون بشه شبیه لیلی و مجنون. زمان میبره صبور باش. مثلا یه ماهه گذاشته رفته حالا یه دفه باهات گرم بگیره بدون هیچی باید تعجب کنی. به خدا توکل کن و صبور باش. لازم نیست استرس داشته باشی!
نمایش نسخه قابل چاپ
توقع نداشته باش که از همین الان روابطتون بشه شبیه لیلی و مجنون. زمان میبره صبور باش. مثلا یه ماهه گذاشته رفته حالا یه دفه باهات گرم بگیره بدون هیچی باید تعجب کنی. به خدا توکل کن و صبور باش. لازم نیست استرس داشته باشی!
نقل قول:
نوشته اصلی توسط BABY
نقل قول:
نوشته اصلی توسط shad
نقل قول:
نوشته اصلی توسط pardis81
نقل قول:
نوشته اصلی توسط yasa
نقل قول:
نوشته اصلی توسط yasa
نقل قول:
نوشته اصلی توسط فرانک1389
نقل قول:
نوشته اصلی توسط بهشت
نقل قول:
نوشته اصلی توسط بهشت
نقل قول:
نوشته اصلی توسط سرافراز
نقل قول:
نوشته اصلی توسط iMoon
نقل قول:
نوشته اصلی توسط بالهای صداقت
نقل قول:
نوشته اصلی توسط BABY
نقل قول:
نوشته اصلی توسط سرافراز
نقل قول:
نوشته اصلی توسط saboktakin
نقل قول:
نوشته اصلی توسط saboktakin
نقل قول:
نوشته اصلی توسط سرافراز
نقل قول:
نوشته اصلی توسط همسفر65
نقل قول:
نوشته اصلی توسط بهشت
نقل قول:
نوشته اصلی توسط yasa
نقل قول:
نوشته اصلی توسط پرناز
نقل قول:
نوشته اصلی توسط del
نقل قول:
نوشته اصلی توسط فرشته مهربان
نقل قول:
نوشته اصلی توسط فرشته مهربان
عزیزم . امروز بنظر من امروز مرخصی بگیر و برو خونه حسابی استراحت کن و با پایان نامه ات وقت بگذرون و به هیچی فکر نکن و مطمئن باش فردا روز خوبی برات خواهد شد امیدوار باش خدا بهت کمک میکنه امیدوارم همه چیز عالی بشه:46:
با سلام
دوست عزیزم من از ابتدا تاپیک شما رو دنبال میکردم امیدوارم با رعایت کردن توصیه های دوستان و مشاوره هرچه زودتر مشکلتون حل بشه براتون دعامیکنم از خدا میخوام هر چی صلاحه برای شما پیش بیاد هیچ وقت امیدتون رو از دست ندید خداوند در همه حال با شماست .
دوستاي خوبم سلام
ممنون از همه پستهاتون . فرشته مهربون خيلي خيلي ممنونم كه انقدر وقت مي ذاري واسه ما اعضا سايت .
همه پستهاتو چند بار با دقت خوندم .
اميدوار هستم كه فردا اتفاقي بيفته تا يه كم از اين استرس در بيام . به خدا توكل مي كنم .
ممنون از اينكه بزرگترين اشتباهاتمو بهم دوباره يادآوري كردين .
يكي از بدترين اشتباهاتم به قول شما و دوستان التماس كردنهام بوده . ولي در مورد اين من يه موضوعي رو مي خواستم بگم . من هيچوقت الكي و بدون دليل التماس شوهرمو نكردم كه برگرده . يه وقتايي انقدر خودم گند مي زدم به زندگيم كه ديگه واقعا از دستم خسته مي شد و من مجبور بودم منت كشي كنم كه خب اونم طبيعيه .
تو طول اين زندگيمون من دو بار واقعا التماسش كردم يه بار دو سال پيش بود كه ديگه واقعا مغزش داشت منفجر مي شد و اصلا از طلاق كوتاه نمي يومد كه من چون مي دونستم تقصير خودم بوده و ديگه راهي برام نمونده بود براي نجات زندگيم بهش التماس كردم كه برگرده تازه اونم با اون همه التماسم حاضر نمي شد برگرده . حالا هم دوباره بعد از دوسال دوباره به خاطر ندونم كاريهاي خودم بايد التماسش كنم كه ديگه واقعا اميدم كمرنگ تر از پيش شده چون اون يه بار ديگه هم بهم فرصت داده از نظر خودش و من نتونستم خواسته هاشو برآورده كنم . و باز هم اشتباهات گذشتمو تكرار كردم . اندفعه كه ديگه واقعا و واقعا مي دونم اميدي ندارم فقط و فقط توكلم به خداست .
قبلا گفته بودم :
مي گه اصلا چرا مي خواي اونجوري كه من مي خوام باشي . زندگيتو بكن
نمي دونم واقعا نظرش شما هم همين حرف اونه . يعني چون يه خورده طرز تفكرامون با هم فرق مي كنه بايد از هم جدا شيم . از كجا معلوم نفر بعدي كه براي زندگيمون انتخاب مي كنيم همه ويژگيهاي مثبتي رو كه مي خوايم داشته باشه تازه اگه هم داشته باشه از كجا معلوم مشكلات ديگه اي نداشته باشه كه الان ما نداريم . آخه اين حرف كه منطقي نيست .
به جاي طلاق خب مي تونيم سعي كنيم بيشتر فكرامون رو به هم نزديك كنيم .
اگه اشتباه مي كنم منو راهنماييم كنيد .
yasa نوشته است: تو اتفاقا با اين نحوه ي حرف زدن و اينكه هي به روش مياري كه پول داري و پولتو ميكوبوني تو سرش از خودت متنفرش ميكني!
هم بهش نشون بده به ادامه ي زندگي علاقه مندي هم عزت نفس خودتو از دست نده
در مورد حرف از پول خودم موافقم خيلي وقتا اينكارو كردم ولي الان خيلي پشيمونم و ديگه نمي خوام اين كارمو تكرار كنم . من يه قسطي داشتم كه هر ماه مي دادم به خواهر شوهرم ( مربوط به اين صندوق هاي خانگي بود ) هميشه من اون قسطو پرداخت مي كردم . چند روز پيش وقت پرداختش بود زنگ زدم به شوهرم كه چيكار كنم بريزم به حساب خواهرت يا خودت گفت نمي خواد خودم پرداخت مي كنم و چون حس كردم مي خواد يه نقشي داشته باشه تو زندگيم و فكر نكنه كه من از لحاظ مالي مستقل مستقلم و به اون فكر نمي كنم قبول كردم گفتم باشه ولي اگه پول نداري تعارف نكن من پول مساعده گرفتم . گفت نه گفتم كه پرداخت مي كنم .
ديگه نمي خوام خيلي خودمو مستقل نشون بدم . ولي يه چيزيم بايد بگم همش از اين ناراحته كه من زورش كردم خونمونو بگيريم و همش مي گه كلي افتاديم تو قسط و قرض . از لحاظ مالي خيلي حساسه و همش فكر مي كنه توانايي هيچ كاري رو نداره اگه بخواد همش حرف حرف اون باشه تا قيام قيامت ما هيچ پيشرفتي نمي كنيم . چيكار كنم مجبورم يه كمي بهش سخت گيري كنم ولي اون خيلي حس مي كنه بهش فشار مالي اومده . از طرفي هم بقول شما ديگه نمي خوام خودمو جوري نشون بدم كه ديگه نيازي به اون ندارم .
نمي دونم كار درست چيه . اميدوارم راهنماييم كنين .
بهشت نوشته است: به نظر من شما همه اش داری از ترس این و اون زندګی می کنی. ا
مي دونيد دوستان . من نمي خوام دروغ بگم اوايل خيلي از حرف اين اون مي ترسيدم . هنوزم نمي تونم بگم اصلا بهش فكر نمي كنم ولي اگه خداي نكرده طلاق بگيرم اصلا و ابدا نگران اين مسيله نيستم . خيلي ها هستن تو خانواده خود من كه طلاق گرفتم بالاخره حرفاي مردم تموم مي شه . بيشتر نگران خودمم كه واقعا با عذاب وجدان بعد از طلاق چيكار كنم . هر روز مي خوام بشينم فكر كنم كه چرا خودت با دستاي خودت زندگيتو خراب كردي . و قدر شوهرت رو كه انقدر خوب و مهربون بود ندونستي و كاري كردي انقدر ازت متنفر بشه و سرد شه .
من بيشتر از اينش مي ترسم و اينكه واقعا خيلي خيلي دوستش دارم و ترك كردنش خيلي سخته . مي ترسم ديگه نتونم فراموشش كنم و نتونم زندگي خوبي داشت باشم.
عزیزم میگی اگه اشتباه می کنم منو راهنمائی کنید
راهنمائی می کنیم گوش نمیدی بعد هم دلیل برای اشتباهت میاری
میدونی چرا فرشته مهربون پستهای بچه ها رو گلچین کرد تا متوجه بشی همه بهت گفتند التماس ممنوع- ارتباط ممنوع- تمرکز بر روی خود - رسیدن به ارامش - شناخت واقعی خود و تکیه بر نقاط قوت و جلوگیری از وابستگی
اما حیف که تو هیچکدومشون رو نه تنها بکار نبستی بلکه خوب هم نخوندی
با همه این اوصاف باز هم به راه خودت می ری و در اخر نوشته هات میگی منو راهنمائی کنید
اگر دو سال پیش همسرت میخواست طلاقت بده تو سعی کردی صورت مسئله رو پاک کنی سعی نکردی مسئله رو اگر شده به شکل دیگه ای حل کنی که به جواب برسه عزیزم همون موقع تو باید روی خودت کار می کردی که این کار رو نکردی و زندگیت بعد از دوسال به همون نقطه کور رسید پس خواهش می کنم الان که دوستای خوبی توی تالار پیدا کردی کمی به حرفهاشون گوش کن روی خودت و ضعفهات کار کن قوی شو به مرزی برس که دیگه نیازی به التماس کردن نداشته باشی همه عملکردهای تو نشانه وابستگی و عدم مهارت زندگی است .
ببخش که انقدر تند رفتم چون واقعا با خوندن این پستت دیگه نتونستم حرف نزنم و سکوت اختیار کنم
در هر جال امیدوارم فردا روزی باشه که در یافتن راه درست زندگیت بهت کمک کمه منهم زمانی فکر میکردم دوری از شوهرم به معنای پایان زندگی است و حتی تلخترین جادثه زندگیم هست اما الان که از اون حادثه دور شدم فهمیدم نه تنها بدترین نبود بلکه بهترین حادثه عمرم بوده و هست
پس به خدا توکل کن و سعی کن کمی به حرفهای فرشته و دوستان عمل کنی
در مورد اين كه همش مي گين به حرف بچه ها گوش نكردم و بازم التماسش كردم رو بارها توضيح دادم حالا نمي دونم تا چه قدرش احساساتي بودنم توش دخيل بوده تا چه اندازه منطقي بودنم .
با شناختي كه من از اون توي اين 5 سال پيدا كردم هيچ راهي نمونده بود ولي به عنوان آخرين راه كه اونم هنوز معلوم نيست نتيجه اش چي مي شه و اصلا قبول مي كنه كه يه بار ديگه با هم زندگي كنيم يا نه و به خاطر اينكه نمي تونم احساسم رو هم ناديده بگيرم يه بار ديگه التماسش كردم .
البته مي گم كه همه اميدم اينه كه برگرده تا منم ديگه شروع كنم به تغييرات توي خودم كه اميدوارم اينطوري بشه اگه هم نشه ديگه 99.9 درصد مطمئنم ديگه ما از هم جدا مي شيم اون يه صدم درصدم هم مي گم براي اين كه شايد خواست خدا چيز ديگه اي باشه و اتفاق ديگه اي بيفته .
ولي واقعا نمي دونم اگه فرا هم نشد چجوري مي تونم با اين مسئله كنار بيام و بهش فكر نكنم . واقعا برام خيلي خيلي سخته اصلا نمي دونم چيكار بايد بكنم . چون اگه مي تونستم تو همين يه ماه مي كردم .
مي دونم اگه فردا قبول نكرد ديگه بايد با همون درصدي كه بهتون گفتم مطمئن باش كه طلاق مي گيرم و ديگه فكر نمي كنم خيلي معني داشته باشه كه خودمو اذيت كنم كه حالا بهش بگم خودت اقدام كن به طلاق و من نمي يام . چون واقعا ديگه اذيت كردن خودم و اونه .
و مي دونم كه صبر كردن تو اين زمينه به وصل شدنمون كمك نمي كنه فقط يه زمانيه كه من با اين موضوع بيشتر كنار بيام و من هم انقدر از اين بلاتكليفي خسته شدم كه وقتي بدونم ديگه قسمتمون طلاقه سعيمو مي كنم كه هر چه زودتر انجام شه تا خودمم زودتر بتونم با اين قضيه كنار بيام .
البته اين رو در نظر دارم كه نود درصد بچه هاي اين تالار موافق هستن كه صبر كردن خيلي موقع ها باعث شده كه زندگي ها دوباره سر و سامون بگيره ولي واقعا هيچكس بيشتر از خخودم شوهرمو نمي شناسه و من مطمئنم كه تو مورد من صبر نتيجه معكوس تري داره .
ياد حرف مدير مي افتم كه گفت هيچ وقت نگو مطمئنم همونجور كه وقتي ازدواج مي كردي مطمئن بودي اون خوشبختت مي كنه و فكر اين روزها رو هم نمي كردي . ولي مدير جان اگه اون موقع بچه بودم و شناخت زيادي ازشش نداشتم . الان 5 ساله مي شناسمش و 5 ساله كه بزرگتر شدم و منطقي تر فكر مي كنم .
اگه اشتباه مي گم بازم بهم بگين ناراحت نمي شم . ولي فكر مي كنم شناختم از اون باعث مي شه انقدر مطمئن حرف بزنم .
ققنوس عزيز
التماس ممنوع- ارتباط ممنوع- تمرکز بر روی خود - رسیدن به ارامش - شناخت واقعی خود و تکیه بر نقاط قوت و جلوگیری از وابستگی
همه اينها رو خودمم خوندم و دكشونم كردم ولي بازم مي گم به خاطر همون شناخت از شوهرم نمي تونستم خيلي هاشونو عملي كنم .
ارتباطمو نمي تونستم قطع كنم همونطور كه بارها هم گفتم فقط شكش بيشتر مي شه به من و تازه اگه هم بخوام نمي تونم مگه اينكه پاشم برم يه شهر ديگه گم و گور شم كه پيدام نكنه .
تمركز روي خودم نمي دونم منظورتون دقيقا چيه . من توي اين موقعيت با فكر كردن به اين موضوع يه جورايي در واقع رو خودم هم تمركز كردم ديگه مگه غير از اينه خوب شوهرم و ادامه زندگيم با اون هم مربوط به خودمه مگه غير از اينه .
رسيدن به آرامش رو كه اصلا نمي تونم بهش فكر كنم . چون هر كاري مي كنم نمي تونم موفق شم . نمازمو مي خونم دعامو مي كنم . خدا رو بيشتر از قبل دوست دارم ولي اين مسئله همه ذهنمو درگير كرده و دروغه اگه بگم مي تونم آرامش پيدا كنم .
نقاط قوت خودمو مي شناسم و سعي مي كنم بهتر و بيشتر بشناسمشون ولي از نظر وابستگي باز هم مي گم خيلي برام سخته . دوست دارم وابستگيم به اون رو وقتي ترك كنم كه مطمئن بشم ديگه حضوري تو زندگيم نخواهد داشت . الان فقط مي خوام اميد داشته باشم . چيكار كنم اين حرفا حرف زدنش خيلي آسونه ولي عمل كردنش كار هر كسي نيست اونم آدمي مثل من . :316:
دوست خوبم اینکه اینجا بهت توصیه کردن به طلاق توافقی راضی نشی فقط واسه اینکه زمان بخری و همسرت بیشتر فکز کنه و... نیست. یه جنبه دیگه قضیه رسیدن تو به حقوق قانونیت هست که در صورتیکه توافقی جدا بشی بهشون نمیرسی.
فکر کنم دیگه چیز جدیدی نمیشه بهت توصیه کرد و همه گفتنیها رو بهت گفتن ..
سبکتکین جان سلام.
یه سوال پرسیدی:
مي گه اصلا چرا مي خواي اونجوري كه من مي خوام باشي . زندگيتو بكن
نمي دونم واقعا نظرش شما هم همين حرف اونه . يعني چون يه خورده طرز تفكرامون با هم فرق مي كنه بايد از هم جدا شيم .
ببین عزیزم این سوال شما را یه بار سابینا جواب داده. خودت می گی که یکی از مهم ترین مشکلات شما عدم رضایت همسرتون از سطح و نحوه ی ارتباطتون با آقایون است. سابینا به شما گفت که من هر چی نگاه می کنم دور و برم می بینم هر مردی بود به ارتباطات شما اعتراض می کرد.
من هم همینطور. من فکر نمی کنم شما بتونی مرد دیگه ای پیدا کنی که به این ارتباطات اعتراض نکنه. حتی آقایونی که خودشون مشکلات اخلاقی دارند حاضر نیستند کسی نگاه چپ به خانومشون بکنه. پس این فکر را از سرت بیرون کن که ما اختلاف تفکر داریم و این مشکل ماست. این اختلاف را شما با هر مرد دیگری هم خواهی داشت.
برای فردا هم خواهشا اصلا سوال نکن که پشیمون شدی؟ بازم می گی طلاق و ...
بعد از اون همه که بهت گفته بودیم، آخرین بار که زنگ زده بود گفتی ازش پرسیدم پشیمون نشدی؟؟
خانوم، فردا که رفتین مشاوره، وقتی اومدید بیرون اصلا راجع به این که نظرش چیه و پشیمون شده یا نه و ... هیچ سوالی نکن. اصلا در این مورد حرف نزن. بذار به حرفهای مشاور فکر کنه. حتی بذار به حرفهای شما فکر کنه. ممکنه اونجا وقتی بعضی حرفها را از شما جلوی نفر سومی می شنوه براش تازگی داشته باشه. بعد از اینکه از جلسه اومدید بیرون اصلا در این زمینه هیچی نپرس. آروم و مطمئن و مهربون باش. اما منت کشی و ضعف و بدبختی از خودت نشون نده.
موفق باشی:72:
پرناز جان
من كه از شوهرم مهريه نمي خوام . بارها هم اينجا گفتم . هر چند اون به شدت اصرار داره به پرداخت اون .
حالا نمي دونم دقيقا تصميمم براي مهريه چي مي شه . چون اميدوارم اين اتفاق نيوفته ولي يا مي بخشمش يا اينكه يه خوردشو مي گيرم و مي بخشمش به يه موسسه خيريه .
نمي دونم هنوز خوب به اين موضوع فكر نكردم . خودم نظرم اينه كه ببخشم ولي بچه هاي تالار خيلي اصرار دارن كه بگيرم براي اينكه ديگه با زندگي كسي اينجوري بازي نكنه و بعدش اگه نخواستم ببخشمش به يكي ديگه .
نمي دونم مي خوام چيكار كنم ولي هنوز يه ذره اميد به فردا دارم . دعا كنيد اين اتفاق واسم نيوفته كه خيلي داغون مي شم .
يه دلشوره اي دارم كه خدا مي دونه . تا فردا بعداز ظهر قلبم از جاش كنده مي شه . خدا جونم بهم صبر بده .
واي خدا فردا چه اتفاقي مي يوفته بچه ها .
بايد منتظر چي باشم ؟
فردا قرار نیست تکلیف همه چیز روشن بشه.
نه قراره طلاق بگیری و نه قراره همسرت برگرده. فقط قراره یک قدم برید جلو. اون هم معلوم نیست به کدوم سمت و هر اتفاقی هم فردا بیفته به تنهایی تعیین کننده نیست.
منظورم اینه که صبور باشی. خیلی سخت نگیر و دلشوره نداشته باش. فقط سعی کن آروم باشی و منطقی. آروم، خونسرد، تمیز و مرتب برو. حتما امشب کارهایی را بکن که بهت آرامش می ده. دوش بگیر. غذای سبک و آرامش بخش بخور. موسیقی گوش کن. دایم به این فکر نکن که حالا چی بگم و چی می شه. وقتی آرامش داشته باشی مغزت بهتر کار می کنه و بهتر جلو می ری.
سعيمو مي كنم .خوشبختانه الان شوهر خواهرم زنگ زد و گفت با خواهرم آشتي كردن . خدا رو شكر . اين خواهرمم داره راه اشتباه منو مي ره نمي دونم چي بهش بگم . فكر مي كنه الان من دارم كيف دنيا رو مي كنم . انقدر تيشه به ريشه زندگي خودش مي زنه كه نگو .
خوش به حالش حداقل شوهرش به خاطر سن و سال بالاش عاقله و سريع كم نمي آره . يه جورايي بهش حسوديم مي شه .
ديروز شوهر خواهرم زنگ زد به من كه اين گير داده بريم براي طلاق . خوشبختانه امروز صبح بدبخت شوهرخواهرم باهاش حرف زده بود و منصرفش كرده بود ولي مي گفت خواهرت كلي از دست تو شاكيه . مي گه به من گفته ديگه حق نداري به خواهرم چيزي در مورد من بگي يا بهش زنگ بزني . گفتم بي خيال يه مدت ديگه يادش مي ره تو خودتو ناراحت نكن .
بدبختيه منو مي بينين . تازه مي خوايم راهنماييشم كنيم كه دست از اين بچه بازيش بر داره با منم قهر مي كنه . بي خيال خدا رو شكر مشكل اينا هم حل شد . و دوباره من موندم و بي سر و ساماني ....
چقدر روزهاي سختي رو مي گذرونم . اميدوارم زودتر تموم بشه و پايان خوبي داشته باشه . نمي دونم صلاح خدا چيه ولي اميدوارم من رو هم دريابه كه چقدر كم طاقتم .
دوست دارم مثل همه برگردم سر زندگيمو آشتي كنم ولي خيلي دور از دسترسه برام . شده يه آرزوي محال و دست نيافتني كه هر چقدر مي خوام بهش نزديك بشم اون فرار مي كنه .
طاقتم داره تموم مي شه ولي بايد صبر كنم و توكل كنم به خداي بزرگم . ايشالله مشكل همه رو حل كنه مشكل منم حل كنه .
:323:
:316::316::316::316::316:نقل قول:
نوشته اصلی توسط saboktakin
پرناز جون :43: قاطي نكن . چيكار كنم خب .
انشاالله که همهچیز درست بشه و مشکلت حل بشه
منم این دوره رو گذروندم و واقعا درکت میکنم.
بازم میگم صبور باش.
توکلت به خدای مهربون:323:
saboktakin جان
اینکه می گویی شوهرم برگرده بعد رو خودم کار می کنم . بیانگر اینه که خوب خودت رو نشناختی . برای همین سعی می کنم ترسیمی از وضعیتت بعد از اینکه شوهرت اومد بدهم .
همسرت برمی گرده ، شما ابتدا منفعل هستی ( ضعیف و دست به عصا ) برای اینکه اوضاع به هم نخوره و غافل میشی از اینکه این اصلاً خوشایند همسرت نیست .
بعد رفته رفته ندانم کاریها سر برمیاره و ... به مشئله که برمیخوری میای تالار و میگی فلان شده و بهمان پیش اومده ، دوستان اشکال کارت را بیان می کنند و به شما راهکار می دهند . شما میایی و توضیح می دهی که آخه فلانه و بهمانه ، برای این این کار رو کردم و برای اون و ...... و این یعنی روز تو و شوهرت از نو و روزی هم از نو .
می دونی از چه جهت چنین پیش بینی می کنم ، برای اینکه رفتار شما هم اکنون همینه .
برای نمونه دوستان می گویند این التماس کردن اشکاله و شما توجیه می کنی و کار خودت رو درست می دونی . بعد از این هم چنین خواهد بود . چون اونچه اشتباهه شما یا اشتباه نمی دونی یا اشاره می کنی به موقعیتی که خود تفسیر می کنی که به خاطرش این کار بهتره که انجام میدی .
حالا بزار برات بگم که چرا التماس نه و اگر التماس نمیکردی و نکنی چه نتیجه ای می گرفتی و چرا التماس را ترجیح می دهی .
شما اگر بنا به توصیه ها عمل می کردی و صبر پیشه می کردی و به شوهرت کار نداشتی و رو خودت زوم می کردی که بهتر بشناسی و رفتار کنی . همسرت رفته رفته خسته می شد . اگر هم برنامه طلاق رو می خواست دنبال کنه و شما به توصیه ها توجه می کردی و با توافقی آن موافق نبودی ، او مجبور می شد دادگاهی اقدام کنه که بسیار زمان بر هست . و در این مدت شما با تغییر رفتار و سنجیده عمل کردنها و بیرون آمدن از وابستگی به مرور ، قوی تر عمل می کردی و شوهرت متوجه تغییرات رفتارت می شد و به احتمال قوی دچار تردید میشد برای طلاق . از طرفی دردسرهای دادگاه و ... خسته اش می کرد و ..... همه اینها فرصت بود برای شما که خود جدیدت را نشان بدی که در کنار توکل به خدا و سپردن نتیجه به او مطمئناً نتیجه هرچه می شد خوب و رضایت بخش می بود .
اما شما گوش نکردی و با التماس وی را وادار کردی کمی انعطاف نشون بده . که نتیجه اش همین اضطرابیه که داری ، تهدید او مبنی بر اینکه اگر مشاور گفت نمیشه دیگه نباید اصرار کنی و ... یعنی تو در موضع ضعف و اضطراب قرار گرفته ای و ..... اگر شوهرت متقاعد بشه برگرده ، گوشه ای از اونچه پیش بینی کردم پیش میاد ، چون سبکتکین در شرایطی که دور از شوهرش پیش آمده بود بهتر از در کنار او بودن میتونست رو خودش زوم کنه و کار کنه و .....
چرا به التماس و این همه عجله کشیده شدی ؟
ترس و ترس و ترس .
ترس از ، از دست دادن شوهرت ، ترس از برنگشتنش و ..... و مهم برایت شد فقط برگشتش به هر وسیله و قیمتی و ..... .
مگر دوسال پیش هم همین اتفاق نیفتاد ؟ مگر همینگونه به خودت قول نداده بودی که رفتارت رو تنظیم کنی و بر مدار صحت باشه ؟ چطور شد ؟ ، چرا نشد ؟............. به همین دلایلی که گفتم . که شما از روی ترس با عجله و بدون تدبیر عمل می کنی و تاکید و قول بر تغییر ، مقطعی میشه و میشه حشیش وقت بحران . اما بعد اصلاً نمیدونی اشتباهت کجاست و چه رفتارهایی داری و چه باید بکنی و سرگردان می مانی و دوباره آش همان آش و کاسه همان کاسه .
می گویی اشتباهت در رابطه با شوهرت همینه که با مردای دیگه راحتی . این یعنی خودت رو آنالیز نکردی و نمی کنی . و اگر از اشتباهی هم حرف میزنی عمیق نیست .
عزیزم به خودت بیا .....
نتیجه :
ریشه اصلی مشکلات هیجان محوری است .
از میان این مسائل اول روی ترس زوم می کنیم . عجله و ندانم کاریها ناشی از ترس . از همین حالا شروع کن .
تمرین اول : اصلاً از این که شوهرت رو از دست بدی نترس .
یعنی باید خودت رو در شرایطی ببینی که شوهرت دیگه نیست ، رفته و ... ببینی چه حالی پیدا می کنی ... و رو خودت از نظر روانشناختی کار کنی که بر خود مسلط بشی و التیام بدی روحت رو . یعنی کم کم ترس رو کنار گذاشتن و آماده شدن و زندگی رو آخر دنیا ندیدن .
پاورقی
=====
هیچ توجیه و توضیحی پذیرفته نیست و در پست بعد بهانه آوردن برای طفره رفتن از این تمرین را نمی پذیرم .
.
فرشته مهربون
خيلي سعي دارم نترسم . ولي خيلي سخته . خيلي چيزها هست . هنوز نمي دونم بعد از طلاق چه مشكلاتي ممكنه براي يه زن مطلقه پيش بياد .
از طرفي يكي دو نفر از دوستام كه طلاق گرفتن از جمله همين همكارمون خيلي منو مي ترسونه . خودش بااين كه خيلي مستقله ولي به قول خودش آدم نمي تونه تنهايي رو طاقت بياره . حالا هم كه يه پسري پيدا شده كه حاضر شده باهاش ازدواج كنه خانواده پسره نمي زارن و خيلي اذيتشون مي كنن فقط به بهانه اين كه دختره مطلقه است تازه اين دختره بدبخت تقصيري نداشته تو طلاقشون شوهره دست بزن داشته و خيلي بي مسئوليت .
بدبخت دختره مي گه هر كاري مي كنيم مادره راضي نمي شه كه نمي شه تازه اگه هم بزور راضي بشه چهار روز بعد كه ازدواج كنيم پدرم در اومده به هر بهونه اي مي خوان طلاقمو بكوبن تو سرم .
از طرفي تو خود فاميلمونم دارم مي بينم اين چيزها رو . مثلا دختر داييم با سن خيلي كم شوهر كرد و با يه بچه بعد 2 سال برگشته خونه پدر و مادرش . دختر خيلي خوشگليه و همه هم مي دونن مشكل شوهرش بوده كه طلاق گرفته ولي هر وقت به شوخي هم يكي اونو پيشنهاد مي ده به يكي از پسراي فاميل همه قاطي مي كنن و هر چي از دهنشون در مي آد مي گن . انگار بدبخت زن مطلقه آدم نيست ولي مردا كه اينجوري نيستن هر وقت دلشون خواست با 5 -6 تا زن و كلي بچه اگه هوس كنن تو سن 60-70 سالگي هم زن بگيرن راحت مي تونن دل يه دختره 16 ساله رو هم ببرن و راضيش كنن .
تازه خانواده من حتما اگه طلاق بگيريم همه تقصيرا رو از من مي بينن چون شوهرم توي جمع خيلي آروم بود و از اونجايي كه دختراي فاميل ما خيلي خانم و كدبانو هستن و همشون فوق فوقش تا ديپلم خوندن و سر كارم نمي رن . يه جورايي هميشه هم به من حسوديشون مي شه و هم اين كه فكر مي كنن سر كار رفتن زن بعد از ازدواج خودش يه نوع بي بند و باريه و شوهره حق داره طلاقم بده . خيلي ناراحتم .
تازه از همه اينها كه بگذريم فقط به خاطر دلتنگيم و عذاب وجدانم نمي دونم چه جوري اين ترس و بزارم كنار.
از لحاظ مالي خدا رو شكر مشكل آنچناني ندارم و مي دونم كه از پسش بر مي يام . ولي واقعا اين ترسا رو دارم چكار كنم .
از الان به همه بگم كه طلاق گرفتم و خودمو آماده كنم براي شنيدن حرفاشون ؟ يا اينكه نه كارو از اينكه هست خراب تر نكنم و مشكلمونو بيشتر از اين تو بوق و كرنا نكنم ؟ چون اگه شوهرم بخوادم برگرده اگه بفهمه كه همه اين موضوع رو فهميدن خيلي معذبه همين الانم مي گه سر كارمون همه فهميدن من ديگه بر نمي گردم ديگه هم حرمتا شكسته شده . نمي دونم چه كاري درسته . از يه طرف وقتي فاميل من رو خونه مادرمينا مي بينن و مي بينن كه شب شده و شوهرم نيومده همش سوال پيچم مي كنن كه كجاست تا چند ماه بپيچونمشون و بگم مسافرته و حتي يه زنگم نمي زنه ؟ همشون شك كردن .
از ديروز تا حالا همش به خودم مي گم نگران نباش هر چي قراره اتفاق بيوفته مي يوفته و توهم نمي توني جلوشو بگيري . پس هر چي شد رو بپذير يا خوبه يا بد . حتما قسمت همينه . ديگه اصرار نكن و به زندگيت ادامه بده ولي مي دونم اين حرفا فقط تا ساعت 7 امشب ادامه داره و اثر داره . فقط كافيه بفهمم كه شوهرم قبول نكرده كه اين زندگي رو ادامه بدم اونوقت دوباره آه و ناله ها و اشكام راه مي يوفته و بازم التماس به خدا و ائمه و هر كسي تو اين دنياست .
خوب خودمم مي دونم تحملم خيلي كمه . باور كنين قدرتشو ندارم كه فراموش كنم و تحمل كنم . نمي دونم چيكار كنم . الان خيلي منطقي ميشينم به همه چي فكر مي كنم به حرفاي شما به حرف مشاور به رفتار شوهرم كه انقدر كوچيكم مي كنه و آخرش به اين نتيجه مي رسم كه عزيزم ديگه اگه قبول نكرد خودتو كوچيك نكنيا . صبر كن تا خودش بره اقدام كنه براي طلاق . يا اينكه راضي شو براي طلاق و قيد همه چي رو بزن چون در نهايت بايد همين كارو بكني پس چه بهتر كه مسالمت آميز اين كارو بكني ولي خودمم دارم اعتراف مي كنم اينها همش حرفه وقتي به عمل برسه خدا مي دونه چي مي شه .
دوست عزیز راهنمایی فرشته مهربان کامل و بی نقص بود و جای هیچ صحبت دیگه ای نمونده تنها چند تا نکته یادم اومد بهت بگم.
1- الا بذکر الله تطمئن القلوب: من فکر میکنم برای اینکه بتونی صبر و آرامش داشته یاشی باید از خدا کمک بگیری. صبر برا اینکه دوری همسرتو تحمل کنی و به خودت مسلط شی و انقدر التماس نکنی. آرامش برا اینکه حتی اگه جدا هم شدید دچار یاس و افسردگی نشی. ببین عزیزم برفرض شوهرت تو رو بخشید و زندگی خوبی رو شروع کردین، خدا چی؟ آیا فکر کردی که باید از درگاه خدا هم عذر خواهی کنی کسی که التماسشو باید کنی خداس نه شوهرت. خودت میگی اشتباه کردم درسته انسان جایز الخطاس ولی باید از خدا بخواهی که ببخشدت که اگه او ببخشه(که ارحم الراحمینه) اونوقت عزت نفسی بهت میده که به هیچ بنده ای التماس نکنی و نزد همه عزیز باشی. عزیز دلم تا حالا به این فکر کردی که وقتی با آقایون خیلی راحت صحبت میکنی و میگی و میخندی شاید اون آقا خانومشو با تو مقایسه کنه و ازت خوشش بیاد و این باعثه ناراحتی داخل خانواده اش بشه که شما مقصری و این نتیجه عکس هم داره که تاثیر منفی به روابط خودت و همسرت میزاره. چرا اینو میگم برای اینکه دیدم. همکار خانومی دارم که خیلی به اندازه رابطه به آقایون و حریم ها توجه میکنه مثلا اصلا خنده بیمورد با نامحرم نداره. یا مثلا یه بار با هم راه میرفتیم سرعتشو کم کرد تا آقایی از همکارانمون جلو بیفته و ما پشت او راه بریم و دلیلش هم گفت این آقا کمی هیزه بهتره از پشت ما راه نره که مبادا از پشت ما را نگاه نکنه این نکته ظریفی بود که من بهش دقت نمی کردم و خیلی نکات ریز دیگه رو رعایت میکنه (در حالی که اصلا اهل نماز و روضه نیس یعنی آدم مذهبی نیس) و در عوض شوهرش خیلی خیلی دوسش داره و هر وقت قهر میکنه شوهرش اونقدر که زنگ میزنه و نازشو میکشه ما رو هم با زنگ زدناش کلافه میکنه و این حقشه. یا همکار خانوم دیگه ای داریم که از شوهرش طلاق گرفت با یه بچه. بدلیل نجابت و وقارش یکی از آقایون که همسرش فوت کرده بود تو محل کارمون این خانومو گرفت و الان خیلی خیلی خوشبختند و خودش میگه از وقتی باخدا شدم خدا خیلی مشکلاتمو حل کرد. پس2- در رابطه با برخوردت با آقایون تجدید نظر کن تا خدا هم کمکت کنه.
اما در مورد یاد خدا خیلی ها وقتی قرآن میخونن آرامش پیدا میکنن میتونی امتحانش کنی اگه هم میخوندی بیشترش کن. یه ذکری یه جا خوندم که اگه در محنتی گرفتار شدی 70 بار بخونید مجرب است: یا محمد یا علی یا فاطمه یا صاحب الزمان ادرکنی و لا تهلکنی
خیلی اذکار دیگه برا رسیدن به صبر و آرامش هست که اگه بگردی پیدا میکنی.
این روهم بدون که اگه با خدا باشی حتی اگه شوهرت رو هم از دست دادی خدا رو داری که هم بزگتر و هم مهربانتره که تو مراحل بعدی زندگیت کمک خواهد کرد.
خيلي ممنون nel عزيز
سعي مي كنم كه رابطه مو با خدا بيشتر و نزديكتر كنم . قران بيشتر مي خونم و از خدا هم خيلي خيلي خواستم و مي خوام كه اگه ناخواسته يا خواسته مرتكب گناهي شدم منو ببخشه . و اميدوارم كه منو ببخشه .
در مورد دوستت هم بايد بگم واقعا خيلي دلم مي خواد كه اينطوري باشم و خودمم سعي مي كنم تا اندازه اي رعايت كنم ولي اگه يه وقتايي هم مراعات نكردم سهوي بوده و متوجه نبودم كه از اين به بعد خيلي دقت دارم در مورد رفتارم و سعي مي كنم خيلي بهتر بشم .
راستشو بگم خجالت مي كشم بگم ولي خيلي تو نماز خوندنم سست شده بودم و هر از چند گاهي كه يادم مي افتاد يا هوس مي كردم مي خوندم ولي الان سعي مي كنم حتما نمازمو بخونم چون واقعا فكر مي كنم ياد خدا به آدم آرامش مي ده . اميدوارم مثل اون آدمهايي نباشم كه وقتي مشكلشون حل شد خدا رو هم فراموش مي كنن و دوباره روز از نو روزي از نو . از خود خدا هم مي خوام كمكم كنه .
مرسي دوست خوبم از اينكه به فكرم بودي و ذكرت رو هم حتما مي خونم . به اميد اينكه خدا هم منو ببخشه و يه فرصتي هم بهم بده كه زمينه اي رو فراهم كنم كه شوهرم هم منو ببخشه . اميدوارم .
اینکه می گویی شوهرم برگرده بعد رو خودم کار می کنم . بیانگر اینه که خوب خودت رو نشناختی . برای همین سعی می کنم ترسیمی از وضعیتت بعد از اینکه شوهرت اومد بدهم .
همسرت برمی گرده ، شما ابتدا منفعل هستی ( ضعیف و دست به عصا ) برای اینکه اوضاع به هم نخوره و غافل میشی از اینکه این اصلاً خوشایند همسرت نیست .
بعد رفته رفته ندانم کاریها سر برمیاره و ... به مشئله که برمیخوری میای تالار و میگی فلان شده و بهمان پیش اومده ، دوستان اشکال کارت را بیان می کنند و به شما راهکار می دهند . شما میایی و توضیح می دهی که آخه فلانه و بهمانه ، برای این این کار رو کردم و برای اون و ...... و این یعنی روز تو و شوهرت از نو و روزی هم از نو .
آره موافقم فرشته مهربون . اميدوارم بتونم اين ترسم رو بزارم كنار . چرا قبل از همه اينها هم مي دونستم كه مشكل اصليم ترسه و واقعا هم هست و نمي تونم دروغ بگم . و من واقعا خودم هم همين حسي رو دارم كه شما گفتين . همش از اون روز مي ترسم كه بيام و دقيقا همين ها رو بگم . خودمم وقتي فكر مي كنم و منطقي ميشم به همين نظرها مي رسم اما باز هم اين ترسم نمي ذاره كه درست عمل كنم .
باشه قول مي دم از همين لحظه به بعد سعي كنم آرومتر باشم و ترسم رو كنار بذارم . من مقالاتي رو كه در اين تالار راجع به مشكلات بعد از طلاق بود خوندم .
در مورد مشكلاتم با سوالات خانوادم هم مي شه راهنماييم كنين و بهم بگين اگه شوهرم برنگشت و من طبق نظر شما قرار شد كه صبر كنم و به طلاق فكر نكنم چه جوري بهشون جواب بدم و چي بگم . اين يكي از مسايلي هست كه به فكر مي كنم و نمي دونم چيكار مي شه كرد . اگه مي شه راهنماييم كنيد و اينكه اصلا اگه شوهرم دوباره گفت كه به هيچوجه حاضر نيست زندگي كنه و دوباره پاشو كرد تو يه كفش براي طلاق فكر مي كنين اصلا درست هست كه بازم صبر كنم . خب من اگه امروز يه خورده اميدوار نشم و جوابي نگيرم ديگه واقعا خودم هم علاقه اي به كوچيك كردن دوباره خودم ندارم و سعي مي كنم فراموشش كنم . اونقت باز لازمه كه بازم صبر كنم با توجه به شناختي كه از همسرم دارم و ديگه مطمئن تر مي شم كه بر نمي گرده ؟
فكر نمي كنيد بهتره ديگه قيدشو بزنم و سعي كنم با قضيه طلاق كنار بيام تا اينكه بشينم به اميد اينكه شايد روزي برگرده ؟
برام دعا كنيد تا ايشالله امروز يه خورده دل شوهرم نرمتر بشه و برگرده . من خيلي دعا كردم اميدوارم خدا منو ببخشه . دلم خيلي براي شوهرم و زندگيم تنگ شده . اميدوارم فرصتي داشته باشم كه دوباره به زندگيم برگردم و اشتباهاتمو جبران كنم .
خيلي نگرانم . الان احساس مي كنم نشسته پيش مشاور و همين جور پشت سر هم داره بدي هاي منو مي شمره . خيلي دلم گرفته . سعي مي كنم از فكرش در بيام اميدوارم بشه و توكل مي كنم به خدا .
:323:
امیدوارم همسرت برگرده.
اما از اون مهم تر امیدوارم وقتی برگشت خوشبخت زندگی کنید به اندازه همه سالهای عمرتون.
و اگه خدایی نکرده... بتوانی بپذیری آنچه که برای تو رقم خورده.
و از خدا میخوام کمکت کنه همیشه بهترین تصمیم ها رو بگیری. به موقع نرم و تابع باشی و به موقع قاطع!
از خدا میخوام هیچگاه خودت رو در شرایط استیصال نندازی.
و از خدا به خاطر همه فشارهایی که این مدت بهت وارد شد میخوام که قدرت و انگیزه تغییر رو نذاره در تو از بین بره.
موفق باشی:323:
سبكتكين عزيزم :72:
ديروز موقع نماز ظهر سر سجاده به يادت افتادم و به نيت باز شدن گره زندگيت آيت الكرسي خوندم و صلوات فرستادم . از درگاه خداوند بزرگ و مهربون خواستم هر چي كه صلاحت هست برات پيش بياد و هر چه زودتر اون آرامشي كه دوست داري و لياقتش رو داري به زندگيت برگرده
نقل قول:
نوشته اصلی توسط saboktakin
سبک تکین گرامی
از این که شروع به تغییر کرده ای خیلی خرسندم
هیچ وقت امیدت رو از دست نده
همیشه سعی کن راهی رو بری که صحیح هست و توی راه توکلت به خدا باشه بدون اینکه به نتیجه اش فکر کنی
با خودت زمزمه کن
" خدایا من اون راهی رو میرم که از نظر تو صحیح هست و توکلم هم به توست و مطمئن هست هرآنچه را که تو در آخر کار برایم بخواهی پر از خیر و برکت خواهد بود"
و واقعا هم ایمان بیار به اینکه خدا برایت خیر می خواهد
حالا چه آخر جدایی باشه و چه وصال
درکت می کنم که پی به اشتباهاتت بردی و در تلاشی که خدا یه فرصت دوباره بهت بده تا جبران کنی
می دونم دقیقا چه حسی داری
سعی کن روی آرامش داشتن تمرکز کنی
وقتی توی وجودت آرامش باشه اون وقت کمتر تصمیم های اشتباه می گیری
به راهنمایی های فرشته هم گوش کن و هم عمل کن
من هم مثل تو بودم البته کمتر از تو کله شق بودم :311: ولی ضرر نکردم
سلام سبكتكين عزيزم
ديروز بعدازظهر تك تك لحظات به اين فكر ميكردم ببينم چيكار كردي ، من و همه ي دوستاي خوب منتظر هستيم زودتر بيا عزيزم :72:
سلام عزیزم
من سن و تجربه ام زیاد نیست که بخوام راهنماییتون کنم من از اون روزی که این تاپیک رو زدی دارم فقط واست دعا میکنم به خدا به جون مامانم همه اش سر نمازم دعات میکردم که شوهرتون راضی بشه برگرده
امروز هم اومدم ببینم رفتین پیش مشاور چی شد ؟خیلی نگرانم.
خیلی خوشحالم عزیزم که تصمیم گرفتی خودت رو مدیریت کنی :104::104:. از خوب جایی هم شروع کردی ، یعنی همین ترس .نقل قول:
نوشته اصلی توسط saboktakin
از همینجا شروع می کنیم . ترس از اینکه خانواده چیزی بگند نتونی جواب بدی رو کنار بزار ، رها کن این خیالات مربوط به آینده رو و فقط در زمان حال باش و سعی کن آرامش داشته باشی .نقل قول:
در مورد مشكلاتم با سوالات خانوادم هم مي شه راهنماييم كنين و بهم بگين اگه شوهرم برنگشت و من طبق نظر شما قرار شد كه صبر كنم و به طلاق فكر نكنم چه جوري بهشون جواب بدم و چي بگم . اين يكي از مسايلي هست كه به فكر مي كنم و نمي دونم چيكار مي شه كرد .اگه مي شه راهنماييم كنيد
نقل قول:
و اينكه اصلا اگه شوهرم دوباره گفت كه به هيچوجه حاضر نيست زندگي كنه و دوباره پاشو كرد تو يه كفش براي طلاق فكر مي كنين اصلا درست هست كه بازم صبر كنم .
آره عزیزم ، صبر کار درسیته ، شما هیچ حرکتی در پیشقدم شدن برای جدایی یا سرعت بخشیدن آنرا نداشته باش ( کمترین اثر این رفتار اینه که در آینده عذاب وجدان نخواهی داشته از اینکه چرا عجله کردی ، چرا راحت قبول کردی و ... وجدانت راحت خواهد بود که تو زندگی را کات نکردی یا با کمال میل همراهی نکردی یا تسریع نکردی ) پس صبر داشته باش .
اینجا اصلاً کوچیک شدن نیست ، این عین بالغانه رفتار کردنه ، از اینکه صبر کنی و عجله نکنی و پیشقدم طلاق نشوی و سرعت بهش ندی و ...... تصور کوچیک شدن را نداشته باشنقل قول:
خب من اگه امروز يه خورده اميدوار نشم و جوابي نگيرم ديگه واقعا خودم هم علاقه اي به كوچيك كردن دوباره خودم ندارم و سعي مي كنم فراموشش كنم .
نه به طلاق فکر کن نه به برگشتش ، فقط به خودت و زمان حال و اصلاح رفتارت فکر کن و مشغول باش .نقل قول:
فكر نمي كنيد بهتره ديگه قيدشو بزنم و سعي كنم با قضيه طلاق كنار بيام تا اينكه بشينم به اميد اينكه شايد روزي برگرده ؟
پاورقی
=====
دوستان لطفاً از ارسال اسپمهایی چون چه خبر ، چکار کردی ، منتظریم و ... پرهیز کنید و سعی کنید پستهایتان هم راستا با روند مشاوره ای در جهت یاری رساندن به سبکتکین برای تغییر خودش باشه .
.
دوشنبه اون رفت پيش مشاور
شب زنگ زدم به مشاورم گفت شرمنده ام خانم . شما شوهرتو خيلي اذيت كردي اون بارها به تو فرصت داده براي اصلاح و تو نكردي. حالا هم به هيچ عنوان حاضر به ادامه اين زندگي نيست . دست از سر ش بردار و بزار اونم زندگيشو بكنه . تو بايد تاوانه كاراي اشتباهت رو بدي . اون كه نبايد بده . حالا هم برو و درس عبرتي باشه برات براي زندگي بعديت . شوهرتم به هيچ عنوان برنمي گرده و بي خود ديگه خودتو خسته نكن زودتر برو ازش جدا شو و هم اونو و هم خودتو راحت كن . همين .
ديگه نفهميدم چي گفت گوشي رو قطع كردم ولي اصلا رنگ و روم پريد . نمي دونيد چه اميدي داشتم . اونشب خونه مامانم بودم . نتونستم بمونم برگشتم خونمون . دنيا دور سرم مي چرخيد اين همه التماس اين همه كوچيك شدن اين همه عشق . اصلا باورم نمي شد. شب تا صبح نخوابيدم . ديگه هيچ اميدي نداشتم به ادامه اين زندگي . هيچي .
تصميم گرفتم خودمو راحت كنم . صبح زنگ زدم كه فقط براي بار اخر صداشو بشنوم . بهش زنگ زدم و بهش گفتم كه ديگه نمي تونم بدون اون زندگي كنم . اصلا تو حال خودم نبودم مثل ديوونه ها شده بودم . بعد گوشي رو قطع كردم و كلي قرص خوردم به اميد اينكه ديگه راحت شم .
چند دقيقه بعد ديدم زنگ خونمونو مي زنن مادرم و شوهرخواهرمو خبر دار كرده بود كه زودتر برسن و نذارن من بميرم . ولي هيچيم نشد باورتون مي شه من الان زنده ام و نمردم . مامانمينا زنگ زدن به اورژانس الكي مي خواستن ببرنم بيمارستان الكي بهشون گفتم من فقط 4 تا استامينوفون خوردم همين . گفتم اينا كه برن چند ساعت ديگه قرصا اثر مي كنه و خلاص مي شم از اين زندگي . اونا رفتن ولي من هيچيم نشد باورم نمي شه . شبم شوهرم زنگ زد به شوهر خواهرم كه اين مسخره بازي ها رو تموم كنيد من اگه بميره هم برنمي گردم به اون زندگي و طلاق مي خوام .
كي باورش مي شه من حتي به خاطر اون بميرم و اون انقدر سنگدلانه اين حرفارو بزنه . امروزم وقت گرفته بريم پيش وكيلش مي گه هر چي زودتر بايد تمومش كنيم . همه بهم مي گن تمومش كن . من كه خودم ديگه تموم شدم هيچ اميدي ندارم . ازش طلاق مي گيرم ولي واقعا نمي دونم چقدر بعدش زنده مي مونم . دعاهاي هيچكدومتو اثري نداشت انگار خدا باهام قهر كرده . واقعا گناهام انقدر بزرگ بوده كه حتي شوهرم حاضر شد من بميرم ولي منو نبخشه ؟
چه زندگي بيخوديه . ديشب اس ام اس داد كه فردا مي اي بريم پيش وكيل وقت گرفتم ؟ جوابشو ندادم . قدرتي نمونده برام . ديگه نا ندارم اصلا . اخر شب دوباره اس ام اس داد مثل اينكه اين بلاتكليفي من ادامه داره هنوز نه ؟ول كن دست از سر من بردار و برو پي كارت . هنوز جوابي بهش ندادم . قدرت اين كه امروز ببينمش رو ندارم . بابام لج كرده مي گه من حال اين پسره رو مي گيرم مي دم ناكارش مي كنن . عقدنامه رو هم نمي ده حتي وقتي شنيد كه مي خواستم خودمو بكشم گفت به جهنم . همچين دختري نبودنش بهتره بميره بهتره . اينم پدر من بود .
هنوز تو شوكم و بلاتكليف . نتونستم رو قولم وايستم و نااميد نشم . از خدا خيلي شاكيم . باورم نمي شه اين همه التماس و دعاهامو نشنيد و انقدر نامردي كرد در حق من . من كه توبه كردم مگه خودش هزار بار نگفته اگه توبه كنيد مي بخشمتون پس چرا زير حرف خودش مي زنه . به اينم مي شه گفت خدا .
امروز بعد از 2 روز اومدم سركار . نمي دونم چرا ؟ فقط اومدم كه ببينم مي تونم زندگي كنم يا نه ؟ مي ميرم يا نه ؟
الان بزرگترين آرزوم مرگه . شما هم از خدا بخواين زودتر راحتم كنه هر چند خدا به دعاهاي شما هم گوش نمي كنه . اصلا خدا هر كسي رو كه دلش به حال من بسوزه دوست نداره و به حرفش گوش نمي كنه . مطمئنم .
ديگه همه ترسام ريخته . الان فهميدم كه بزرگترين ترسم زندگي بدون شوهرمه . فقط همين فرشته جون .
من بدون اون معني ندارم . اصلا زنده نيستم مثل يه مرده متحركم كه بي هدف زنده ست و به ياد گذشتش گريه مي كنه و پر از حسرت اون روزا زندگي مي كنه . غم تو همه جاي بدنم رفته . حسرت از دست دادن بهترين مرد زندگيم . كسي كه اين همه بهم فرصت داد و من آدم نبودم . عذاب وجدان داره خوردم مي كنه .
مادرمينا عكساشو از خونمون جمع كردن . من دلم براش يه ذره شده فقط مي خوام هر روز ببينمش . همين . الانم داره زنگ مي زنه من جوابشو نمي دم .
سبک تکین
می خواهی زندگیت درست بشه و شوهرت دوباره برگرده سر زندگیش؟ یا نه؟
خواهر گلم كمي آروم باش :72::72:
عزيزم تو جسم شوهرت رو ميخواي يا روح و جسمش رو با هم ؟ ببين حاضري شوهرت رو برگردوني خونه با خواهش و التماس در صورتيكه دلش پيش تو نيست و فقط حضور فيزيكي داره ؟ تو حاضري يك عمر زندگي بدون عشق و محبت رو تجربه كني فقط با اين دلخوشي كه شوهرت كنارته ؟
مطمئن هستي اين زندگي دلخواه توئه ؟ لياقت تو اينجوري زندگي كردنه؟ نه عزيزم
اكثر ما خانوما اينطور زندگي رو نميتونيم تحمل كنيم . ما نياز داريم از طرف شوهرمون محبت ببينيم ،عشق دريافت كنيم
عزيزم قبول كن خير و صلاحت تو ادامه اين زندگي نبوده . مطمئن باش خدا بهترين ها رو برات محيا كرده فقط بايد صبور باشي و بهش اعتماد كني
نگو خدا دوستت نداره ،نگو خدا صدات رو نميشنوه ، نگو دعات ما در حقت مستجاب نشده . ما همگي برات خير و خوبي از خدا خواستيم
چند وقت ديگه خودت به حكمت اين قضايا پي مي بري و ميفهمي خدا تو اين شرايط سخت و تو مشكلات تو رو تنها نذاشته
آروم باش آروم باش و توكل كن
************
خدايا
حكمت قدم هايي كه برايم برمي داري بر من آشكار كن،
تا درب هايي كه به رويم مي گشايي ندانسته نبندم
و در بهايي كه به رويم مي بندي به اصرار نگشايم
********************
سبكتكين...آخه چرا با خودت اينجوري مي كني؟
بزرگترين درس هاي زندگي در بغرنج ترين موقعيت ها بدست مياد. براي درمان كردن زخم سرطاني و چركين بايد زخم تيغ جراحي رو پذيرفت!!! درسهاي زندگي بخصوص اونا كه خيلي خيلي برامون لازمن راحت بدست نميان. فكر كردي براي ما لحظه هاي سخت نبوده؟ دقيقا اين حالتي كه تو داري من چندين سال قبل در ارتباط با يه آقايي تجربه كردم. زندگي برام سياه شده بود. ديگه نمي خواستم زنده باشم. اما مي دوني چي شد؟ با يه اتفاق ساده من برگشتم به زندگي. با درك همون جمله اي كه بالا برات نوشتم. سختي هاي زندگي لزوما پيام آور بدبختي براي ما نيستند گل من!
درد تو وابستگي بيش از حده، همين!
اين جواب از شوهر تو دور از انتظار نبوده. برميگشت هم باز يكي دو سال بعد همينجوري مي شد مي رفتيد سر نقطه اول.
خوب شد كه از ديشب جواب ندادي! ديگه هم نده. نده جوابشو نده. خودكشي كردن رو كتمان كن. يعني چي از زندگي سير شدم؟اينو بدون تا خودت براي خودت كاري نكني خدا هم برات كاري نمي كنه. وظيفه خدا راست و ريست كردن خرابكاري هاي ما نيست. بهت عقل داده، حس داده، فكر داده تا خودت راهشو پيدا كني.
هنوزم دير نشده. بيا به حرفهاي ما گوش كن. اينهمه خودت رفتي به هيچ جا نرسيدي يه كم حرف مارو گوش كن.
سبکتکین؟؟! تنها چیزی که راجع به تو فکرشم نمیکردم خودکشی بود!:163: یعنی فکر کردی اگه دور از جون بمیری راحت میشی؟ در صورتی که یه گناه کبیره انجام دادی؟! عزیز دلم عشقت رو جایی خرج کن که لیاقتش رو داشته باشه، چرا فکر میکنی بدون اون زندگی به آخر میرسه؟ اینقدر هم کفر نگو، کار خوبی میکنی که جوابش و نمیدی، ... قوی باش، توام مثل خودش یه خورده سنگدل باش،از اولشم بچه ها بهت گفتن اینقدر به پر و پاش نپیچ تو گوش نکردی،حالا با خودش فکر کرده عجب چیزی بودم و خودم خبر نداشتم، بذار هر کاری دلش میخواد بکنه
دنیا به آخـــــــــــــــــــــــ ـــر نرسیـــــــــــــــــــــ ده . مطمئن باش
می بینی عزیز جان؟؟؟؟
گفتم فکر کن شوهرت رو از دست میدی و به برگشتش فکر نکن . اصلاً توجه کردی به حرفام ؟؟؟
چرا زندگی و خوشبختی و آرامش و لذت بردن از زندگی را وابسته به او میدونی .
در ضمن می بینی که مشاور هم گفته این تاوان ندانم کاریه . از کجا معلوم با همین شوک از دست دادن همسرت به خودت نیایی و خودت را خیلی خوب اصلاح نکنی ، اونوقت همسر بهتری هم نصیبت بشه که اون وقت قدر زندگیت رو خوب بدونی و درست زندگی کنی .
دنیا که به آخر نرسیده .....
عزیزم قرار نیست ما خراب کاری کنیم و خدا درست کنه ، به ما اختیار داده و اتمام حجت هم کرده و گفته که نتیجه اعمالتون پای خودتون .
من که با اطمینان میگم که با این روحیه و اینجوری مطمئن باش برگرده باز همون روند پیش میاد .... بنا به تکرار مکرر قهر و آشتی های شما اوضاع تغییری نرکده باز هم نمی کنه اگر خودتون رو تغییر ندین ، ما گفتیم از نبودش بهتره استفاده کنی رو خودت کار کنی که گوش نکردی .
نازنین ، حالا نتیجه التماس رو دیدی ؟؟ متوجه شدی همه چرا گفتن التماس نکن ، تماس نگیر ، به زور نخواه برش گردونی ؟ و ..... گوش نکردی و گفتی شما نمی دونید من می شناسمش اگه برش نگردونم و ....... همین سماجتها بیشتر فراری میده آدم رو .....
التماس و اصرارت شد مشاوره و .... حالا به خودت نمی گی کاش اصرار نکرده بودم ، کاش نگفته بودم بره پیش مشاور و ...... ؟ ما گفتیم تو برو پیش مشاور رو خودت کار کن ،گوش ندادی و با التماس او رو کشوندی و ..... اینم نتیجه .
باز هم میخوای گوش نکنی ؟؟؟؟
دست از احساس محور بودن بردار و تکونی به خودت بده . دنیا به آخر نرسیده . از این واقعه درس بگیر و خودت رو بساز تا در موقعیتهای دیگه زندگی بهتر بتونی عمل کنی .
عزیزم
اینقدر غصه نخور
می دونم خیلی سخته کاملا درکت م یکنم
مطمئننا خدا مصلحتش این بوده که این زندگی تموم بشه
شاید خیلی چیزها هست که تو ازشون بی خبری
حاضر بودی شوهرت برگرده اما اصلا بهت توجهی توی زندگی نداشته باشه ؟
شاید الان بگی حاضرم برگرده
اما عزیزم تو هم زنی و مطمئنم نمی تونی بی توجهی و بی احترامی رو تحمل کنی اینکه شوهرت با هر حرفت بگه من نمی خواستمت تو التماسم کردی
شاید بتونی چند سال این حرفهارو تحمل کنی اما یه عمر امکانش نیست
خدا خیلی چیزها رو می بینه که ما از درکش تو این لحظه عاجزیم
خدا بنده هاشو دوست داره
و مطمئن باش همسرت هم جزای اعمالش رو خواهد دید(اگه در حقت بی رحمی کرده و دلت رو شکونده )
می دونم سخته اما باید قوی باشی عزیزم
یه کم کتاب بخون
خودت رو قوی کن
گذشت زمان بهترین درمانه
وقتی از وابستگی رها شدی بعد یه مدت می تونی بفهمی که خدا چه لطف بزرگی بهت کرده که عمرت بیشتر از این به پای یک انسان نا مناسب هدر نشده
طلاق آخر زندگی نیست
درسته سخته
درسته تلخه
اما باعث می شه به خودت بیای
خودت رو بسازی
نقاط ضعفت رو بهبود ببخشی
اگه خدا بهت بگه اگه خودت رو بسازی و ایراد ها تو برطرف کنی با کسی مواجهه می شی که به مراتب خیلی بهتر از شوهرت باشه و دیونه وار عاشقت باشه و درکت کنه و خیلی از مشکلات حال رو نداشته باشی بازم میگی خدا دوستم نداره ؟!!!
مطمئن باش دوستت داره خیلی هم دوستت داره و این جدایی قطعا جزئ دوست داشتنشه
و می خواد زندگی رو برای خودت رقم بزنی که بهتر از زندگی الانت باشه خیلی بهتر
پس امیدت رو از دست نده و فکر نکن بدون اون دنیا تموم می شه
خیلی کسایی که جدا شدن بعدا با دید بهتر با کسایی ازدواج کردند که خیلی خوشبخت شدن خیلی بیشتر از قبل
پس به مصلحت خدا ایمان داشته باش و بدون اگه این جدایی قسمتته پس حتما به صلاحته
خودت رو بساز و قوی شو بدون وجود اون
سخته اما میشه
می تونی عزیزم
این هم می گذرد این رو همیشه با خودت تکرار کن