-
RE: طلاق عاطفی، جدایی یا ادامه زندگی؟؟
سلام:72:
ببین اسمان عزیز خیلی از مردها هستن که بهترین حرفا رو به قول شما توی رختخواب می زنن. به قول دل عزیز اصلا به این موضوع بد نگاه نکن.
شما هم می تونی بهترین حرفا رو همون موقع بگی چون بهترین زمانه که حرفات به دل مردت بشینه.
مردها خارج از اوقات سکس به فکر کار و تلاش و استراحت و مطالعه و .... هستن. و فقط همون زمان و برای محبت و عشق و عشق بازی مناسب می دونن.
فکر نکن این فقط شامل حال توست باور کن خیلی از مردها حتی احساسی ترینشونم همین طوره.
تو تصور کن مرد مدام بخواد قربون صدقه همسرش بره دیگه عادی می شه دیگه برات جذاب نیست.
برات مثال زدم تو اگه هر روز قرمه سبزی بخوری بعد 2 ماه دیگه حالت بد می شه (تازه پر پر گفتم و گرنه من که بعد 4 روز دیگه حالم بد می شه)
شما داری زندگی و خیلی سخت می گیری. به تلاش شوهرت ارزش قایل شو و ازش قدر دان باش.
او دوست داره که تو دوسش داشته باشی. او هم مثل خیلی از مردای دیگه دوست داره موقع سکس ابراز علاقه کنه و در باقی زمان از تو محبت بگیره این و ازش دریغ نکن.
زنان احساسی تر هستن پس تو باید چند برابر به او ابراز علاقه و محبت کنی مطمئنش کنی که خیلی دوسش داری و تنها در همان زمانها بشنوی و در باقی زمانها در عملش ببینی علاقش و .
او حساس شده و فکر می کنه مرد خوبی برات نیست مطمئنش کن که هست
بازم منتظرتیم:46:
موفق باشی:72:
-
RE: طلاق عاطفی، جدایی یا ادامه زندگی؟؟
سلام دوباره به همه دوستان
من و شوهرم الان از نقطه پایین موج سینوسی به سمت بالا در حرکت هستیم :)
با خودم خیلی فکر کردم و از راهنماییهای شما هم استفاده کردم، نمی دونم بعدش چی می شه ولی فعلا که اینطوریه!
این چند روز طفلی خیلی درد کشید، برای اینکه من متوجه نشم می رفت توی اتاق و در رو می بست و دراز می کشید، هر چی هم ازش می پرسیدم می گفت چیزیم نیست خوب می شم!!
همش هم حرفهای ناامید کننده می زنه، مثلا می گه من خیلی عمر نمی کنم، من به پیری نمی رسم! ولی نگران توام که بعد از من چه کار می خوای بکنی! منهم بهش گفتم می گم من رو هم همراه تو دفن کنند!!
خیلی ناامید شده، چند شب قبل یه سایت توی اینترنت پیدا کرد که در مورد بیماریش بود و خاطرات یه دختر آمریکایی بود، اونهم خیلی درد می کشید و از همه چیز و همه کس خسته شده بود، بعد از اینکه اون سایت و کامنتهاش رو خوند کلی خوشحال شده بود و می گفت حالا می فهمم که تنها نیستم و خیلیها مشکل من رو دارند!
من توی این شرایط چه کار کنم؟ چه کمکی می تونم بکنم؟
راستی یه چیز دیگه هفته آینده تولدشه، به نظر شما چه کار کنم براش که خوشحال بشه؟ اگه تجربه ای دارید به من هم بگید! می خوام یه روز به یادماندنی براش بسازم.
-
RE: طلاق عاطفی، جدایی یا ادامه زندگی؟؟
باید یه فکری به حال نفوذ های بدش یکنی.اگر این بیماری در حالت عادی نتونه ایشونو از پا در بیاره حتمن با آیه های یاسش
از پا درمیاد.زخم معده درمان داره.چرا دنبال درمان نیست؟
-
RE: طلاق عاطفی، جدایی یا ادامه زندگی؟؟
دقیقا شما باید اون کاری رو که از ته دل همیشه دوست داشتید براش انجام بدید توی این روزها و بخصوص روز تولدش براش انجام بدید؛ یکی بخاطر خوشحالی دل خودتون و یکی هم بخاطر محبتی که نسبت به همسرتون دارید.
در مورد بیماریش هم م یتونم بپرسم شما چرا پیگیری درمان ایشون نیستید؟ و اگر هستید بیماری ایشون مگر تا چه حد پیشرفت کرده؟
من خیلی دوست داشتم که ما آدم ها توی این لحظات کاش می تونستیم اصلا در مورد بیماریمون فکر نکنیم و خیلی با صبر و اعتماد به خداوند به زندگی عادیمون ادامه بدیم! اما می دونم که برای ما آدم ها این مساله همیشه سخت بوده!
اما شما می تونید از کسانی که بدتر از بیماری ایشون داشتند و خیلی عادی دارن به زندگیشون ادامه میدن براشون بگید و تمام سعیتون رو بکنید که نشانه های امید و ایمان به خداوند رو توی زندگی تون بیارید!
و البته می تونید توی لحظاتی که ایشون ناامید از همه جا دارن در مورد بیماریشون صحبت می کنند از خاطرات خوش و لحظات قشنگی که با هم داشتید برای ایشون بگید.
محبت و عشق خالصانه نسبت به همسرتون داشته باشید. چون اون جوری که مشخصه به قول آنی مهربون حساب بانکی عشق و محبت همسرتون خالی شده و لازمه که شما این حساب رو براشون پر کنید!
با نشاط و طراوت خودتون عشق رو به زندگی تون برگردونید و اگر شما بتونید دیدگاهتون رو نسبت به زندگیتون عوض کنید حتما همسرتون هم روحیه ی بهتری پیدا خواهند کرد!
-
RE: طلاق عاطفی، جدایی یا ادامه زندگی؟؟
ممنونم از دوستای خوبم که حرفهام رو می خونید.
راستش مریضی شوهر من متاسفانه درمان نداره، تنها کاری که می شه کرد اینه که کنترل بشه، یعنی عامل غذای نامناسب و استرس حذف بشه، شماهم خوب می دونید که همه آدمها به نوعی در زندگی دچار استرس و اضطراب هستند و جزء جدایی ناپذیر زندگیه!
قبلا هم خیلی دکترا رفتیم، توی پستهای قبلی هم نوشتم، حتی اینجا هم هفته گذشته دکتر رفت و همون قرص همیشگی رو داد! که البته زیاد هم تاثیری نداره! بگذریم!!
در مورد اینکه دل عزیز نوشته که بهش بگم خیلیها بدتر از تو هستند و با مریضیشون زندگی می کنند، قبلا این کار رو کردم ولی فقط باعث عصبانیتش می شه، فکر می کنه که من درکش نمی کنم! راست هم می گه من درکش نمی کنم، من هم اوایل فکر می کردم که نباید اینطوری خودش رو ببازه و از این حرفها ولی حساب کنید که وقتی یه دلدرد کوچولو میاد سراغ آدم، چقدر زجر آوره ، حالا فکر کنید که این دلدرد طولانی مدت هم بشه و مزمن بشه، من توی بیماری حق رو به شوهرم می دم، من چون این مشکل رو به شکل مزمن نداشتم نمی تونم درکش کنم!! ولی باور کنید سخته!!
ازپیشنهادت در مورد صحبت از خاطرات خوب حتما استفاده می کنم، ممنون، فکر خوبیه.
حساب بانکی عشق و محبت رو چه جوری می شه پر کرد؟؟
-
RE: طلاق عاطفی، جدایی یا ادامه زندگی؟؟
وای چه خوب که اوضاع یه کم عوض شده. البته تقریبا از این رو به اون رو شده. . . خوشحال شدم اینجا رو خوندم:72::46:
مریضیشون چیه راستی؟ چه عجیب که درمان نداره!!!
-
RE: طلاق عاطفی، جدایی یا ادامه زندگی؟؟
خودم هم اصلا باورم نمی شه که اوضاع خوب شده!!!
خودش هم اتفاقا خیلی تعجب کرده! دیشب ازم می پرسید به خاطر تولدمه که باهام خوب شدی؟ بعد از تولدم دوباره همونجوری می شی؟؟ خلاصه کلی باهم حرف زدیم، می گفت من هم دوست دارم هم عاشقتم ولی تو نه من رو دوست داری و نه عاشقمی! من هر کاری هم بکنم نمی تونم فکرت رو عوض کنم!
خودم هم همه اش نگرانم که دوباره اوضاع به هم بریزه و برگردیم توی سراشیبی موج سینوسی!!!
دوست من مشکل شوهر من واقعا درمان نداره، یعنی تا حالا که چیزی برایش پیدا نکرده اند و چون راه درمانی نداره و علائمش در هر فردی متفاوته بهش می گند سندروم!
دکترها تنها کاری که می کنند، وجود سایر بیماریها رو رد می کنند و آخرش می رسند به اینکه بیماری سندرومه! و تنها راهش اینه که کنترل بشه.
امروز یه فکری به ذهنم رسید و رفتم توی یه سایت یه تی شرت براش بخرم اون هم با طراحی دلخواه خودم، کلی وقت گذاشتم و یه نوشته برای روش طراحی کردم ولی وقتی به مرحله پرداخت پول رسید منصرف شدم، احساس کردم دوباره می گه که باید جلوی خرجهای اضافی رو بگیریم و از این حرفها! پیش خودم فکر کردم حسابی می خوره توی ذوقم!! شاید هم حق داشته باشه، ولی من نمی دونم چه جوری خوشحالش کنم؟
-
RE: طلاق عاطفی، جدایی یا ادامه زندگی؟؟
هر صعودی فرودی هر فرودی صعودی.
-
RE: طلاق عاطفی، جدایی یا ادامه زندگی؟؟
باید بهش این اطمینان رو بدی که شما هم دوسش داری و داری تلاشت رو میکنی که زندگی خوبی داشته باشید؟ بگو اگر دوستت نداشتم حتی روز تولدت هم برام مهم نبود! بگو؛ دوست دارم بهترین کاری که این روزها می تونم برات انجام بدم ازم بخوای! بگو راستش خیلی دوست دارم یه کادوی فوق العاده برات بخرم اما چون فکر می کنم هزینه ای که باید بپردازم از تلاشی هست که تو با این حالت انجام دادی دلم می خواد یه جور دیگه ای خوشحالت کنم! ازش بخواه که هر کاری که این روزها دوست داره که شما براش انجام بدید؛ بگه!
بعد هم باور کن نیازی نیست که یه کادوی گرون قیمت براش بخرید؛ فقط کادویی براش بخر که یه روزی قبل تر ها دوست داشت که داشته باشه!
آسمان تنهای عزیز؛ می بینی که همسرت هم متوجه تغییرات مثبت شما شده و این خیلی خوبه که همسرت می فهمه و بازخورد نشون میده! این روزها بهترین فرصته که شما فضای زندگیت رو عوض کنی و از اون حالت نگرانی و بیماری و استرس و دل آشوبی و یکتواختی درش بیاری!
اون چیزی که من تماما از رفتارهای همسر شما متوجه شدم اینه که ایشون هنوز هم به عشق و محبت شما نسبت به خودش اعتماد نداره، و شما با رفتارهاتون کاملا به ایشون ثابت کردید که علاقه ای بهشون ندارید!
پر کردن حساب بانکی یعنی اینکه شما بدون چشم داشت فقط و فقط بخاطر خودت؛ به همون اندازه ای که نسبت به همسرت محبت داری بهش عشق رو هدیه بدی و منتظر نباشی که چیزی دریافت کنی؛ اون قدر محبت خرجش کنی که خودت از این محبت کردن نهایت لذت رو ببری!:46::43:
-
RE: طلاق عاطفی، جدایی یا ادامه زندگی؟؟
سلام می بخشی غیبتم طولانی شد عزیزم
خوب حالا که داری صعود می کنی انرژی و روحیه جمع کن واسه موقع نزول
یعنی ره توشه بردار و از این وضعیت لذت ببر بدون نگرانی ، شوهرت هیچ چیزی نمی خواد به جز محبت تو
دیگه پیام از این واضحتر که گفته من مریضم و ...
اون احساس کرده سر بارته و دوستش نداری
فقط می خواد کنارش باشی و بهش امید بدی و دلداریش بدی تا درسشو تموم کنه
تی شرت نخر مهم نیست
مهم اینه که وقتی می خواد دستشو بگیری و چند کلمه امیدوار کننده بهش بگی
نگران نزول سینوست نباش اینجا ما هستیم و کمکت می کنیم هر دفعه صعودت بالاتر باشه و نزولت کمتر و کوتاهتر! دیگه تنها نیستی نگران نباش
درمورد وسواس فکری این سایت رو بخون
http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%88%D8%B3%D9%88%D8%A7%D8%B3_%D9%81%DA%A9%D8%B1% DB%8C
البته عزیزم من فقط یک حدس زدم زیاد روش تاکید نکن
ولی اونچه که معلومه و در نوشته هات دیده میشه هر دو شما الان در وضعیت روحی رنجوری قرار دارید یعنی نیاز به حمایت، دلداری، کمک و محبت دارید وهردوتاتون زیادی حساسید احتمالا
سعی کن با خوندن مقالات مفید علمی و با صبر و حوصله یک مقدار حساسیت هاتو کم کن و به همسرت هم همینو آموزش بده
همه چیز حل میشه :72:
راستی ببین خدا چقدر دوستت داره اینو بخون
http://www.hamdardi.net/thread-15051.html
-
RE: طلاق عاطفی، جدایی یا ادامه زندگی؟؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط سابینا
خوب حالا که داری صعود می کنی انرژی و روحیه جمع کن واسه موقع نزول
یعنی ره توشه بردار و از این وضعیت لذت ببر بدون نگرانی ،
:104::104::104::104:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط سابینا
نگران نزول سینوست نباش اینجا ما هستیم و کمکت می کنیم هر دفعه صعودت بالاتر باشه و نزولت کمتر و کوتاهتر!
سابینا جان انگار قصد داری که موج رو از حالت سینوسی درآری! :311:
به گمونم باید یه فیلتر طراحی کنیم که قسمتهای منفی رو کلا فیلتر کنه. :160:
یا اصلا یه کانورتور طراحی کنیم که قسمتهای منفی رو تبدیل به مثبت کنه، بعدشم یه آمپلی فایر بذاریم که مثبتا رو حسابی تقویت کنه :310:
جدی بچه ها بیایین با هم یه همچین طرحی برای زندگی هامون بدیم و بعدشم اجراش کنیم. :82:
-
RE: طلاق عاطفی، جدایی یا ادامه زندگی؟؟
سلام بلو اسکای مامان آینده !
خوبی؟
درسته من می خوام بگم نمی شه زندگی رو از حالت سینوسی خارج کرد اما میشه فراز و نشیب هاشو کنترل کرد و به خط مستقیم بیشتر نزدیک شد
اونموقع دیگه این فراز و نشیب ها فقط به ما هیجان و لذت می ده و از حالت دردناک در میاد
:72::43:
-
RE: طلاق عاطفی، جدایی یا ادامه زندگی؟؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط blue sky
به گمونم باید یه فیلتر طراحی کنیم که قسمتهای منفی رو کلا فیلتر کنه. :160:یا اصلا یه کانورتور طراحی کنیم که قسمتهای منفی رو تبدیل به مثبت کنه، بعدشم یه آمپلی فایر بذاریم که مثبتا رو حسابی تقویت کنه :310:
وقتی داشتم الکترونیک 1 و 2 پاس میکردم، تنها جایی که فکر نمی کردم این فرمول ها به دردم بخوره، همین روابط زناشویی بود.:311: زنده باد مهندسی برق، سالار همه ی رشته ها.:104: هر چند ما دیگه رفتیم تو فاز آی تی.
-
RE: طلاق عاطفی، جدایی یا ادامه زندگی؟؟
-
RE: طلاق عاطفی، جدایی یا ادامه زندگی؟؟
-
RE: طلاق عاطفی، جدایی یا ادامه زندگی؟؟
-
RE: طلاق عاطفی، جدایی یا ادامه زندگی؟؟
حقیقت داره، خودم رو گول می زنم، من واقعا دوستش ندارم، فکر کنم هیچوقت واقعا و از ته دل و با تمام وجودم دوستش نداشتم،..
خیلی وقتها با تمام وجودم ازش متنفر می شم...
به نظر شما آدم می تونه با کسی که دوستش نداره عمری زندگی کنه؟...
-
RE: طلاق عاطفی، جدایی یا ادامه زندگی؟؟
از کی این احساسو داری؟وقتیم زنش شدی دوستش نداشتی؟
-
RE: طلاق عاطفی، جدایی یا ادامه زندگی؟؟
دیروز دوباره قلبم رو شکست.. خیلی ازش دلگیر شدم، یه عالمه محبت می کنه و مهربونی ولی بعدش یه دفعه یه حرفی می زنه یا یه کاری می کنه که همه مهربونیهاش یادم می ره و ازش بیزار می شم...
من انتخابم بیشتر از روی منطق بود تا احساس!! زمان انتخاب فقط احساس کردم که می تونم باهاش خوشبخت باشم و شاد زندگی کنم، ولی حالا نمی تونم با تمام وجودم بگم که می تونم باهاش خوشبخت باشم و نمی تونم چشم بسته بهش اعتماد کنم و هرچی می گه قبول کنم!! نمی تونم بهش تکیه کنم و خیالم راحت باشه، می ترسم پشتم رو خالی کنه، نمی تونم به خاطرش از خودم بگذرم یعنی شاید اینقدر بهش علاقه ندارم که خودم رو فداش کنم!! احساس عجیبیه ولی هست!! احساس می کنم تکیه کردن بهش مثل تکیه زدن به یه دیوار مقواییه!
دیشب تا صبح من رو توی بغل گرفت و ازم خواست که ببخشمش و گفت که تغییر کرده و خیلی حرفهای دیگه...
من خیلی زود با حرف آروم می شم شاید این ضعف من باشه، ولی می دونم که زیاد طول نمی کشه دوباره همون رفتارها برمی گرده، می دونم...
-
RE: طلاق عاطفی، جدایی یا ادامه زندگی؟؟
سلام عزيزم
كاملا قابل درك است كه چه مي گويي و چه مي خواهي . اما هميشه آنچه مي گوئيم و مي خواهيم و انجام مي دهيم درست هم نيست .
هيچ زندگي و هيچ مرد و زني مطلق و كامل نيست .
شما لحظات خوب و قشنگي با هم داريد ( مثل ديشب كه بغلت كرده بود و...) و لحظات بد هم داريد اما بايد ميانگين بين اين دو را برآورد كرد كه خوشبختانه در زندگي شما و حتي اين احساسات و لحظات زيبا به وفور يافت مي شود .
به نظر من شما همسرت را دوست داري اما آن ايده الي كه دنبالش بودي و كمالگرايي كه داري يك تصور غلط از علاقه داشتن در شما ايجاد كرده . اين ايده ال را نه در اين فرد و نه در فرد ديگر نمي تواني پيدا كني .
پس همين حد براي شما وجود دارد .
چه بايد كرد ؟
هست هر آنچه كه هست . پذيرش شرايط زندگي و همسر محترم .دقت كن كه پذيرش با تحمل كردن فرق دارد .
ديوار مقوايي و عدم اعتماد كامل وترس و ....باورها ي ذهني شماست و اين موارد بايد در شما درست بشود تا رابطه از ديد شما رابطه ي قابل قبول و اعتماد بخشي بشود .
اعتمادي كه از آن نام مي بريد حدش براي شما چقدر تعريف شده ؟
آيا اين حد از اعتماد اساسا تعريف رايج و درستي است ؟
قرار نيست چشم بسته حرف كسي را گوش بدهيم و انجام بدهيم . قرار است ما هم از فرصتها و انتخابها و تصميم گيري هاي خودمان بهره ببريم و نظرات خودمان را اعلام كنيم و .....و نهايتا براي آنها تلاش كنيم . (اين توقع و در اين حد درست نيست .)
قرار نيست هميشه ما به ديگران تكيه كنيم . قرار هم نيست ديگران هميشه به ما تكيه كنند . قرار است يار شانه به شانه باشيم . هر كس گاهي خسته شد مي تواند دست يارش را بگيرد و او را كمك كند و..... به نظرمن درك شما از رابطه ي زناشويي و تعاريف شما دچار اشكال است .
قرار نيست ما به علت ازدواج كردن تكيه خود را با تمام بار و سنگيني اش به روي دوش ديگري بيندازيم و بعد هم بترسيم كه " مبادا پشتم را خالي كند " خوب واضح است اگر رويكرد ما در رابطه چنين باشد يك جايي طرفي كه باركش شده خسته خواهد شد و ما را به علت خستگي رها خواهد كرد و ترسهاي ما به علت رفتارهاي ما عينيت پيدا مي كند. پس راه حلش اين است كه ديدگاه خود را تغيير بدهيم و اساسا دنبال چنين توقعاتي نباشيم و در نتيجه چنين ترسهايي هم براي خودمان طراحي نكنيم و .............
قرار نيست كسي در راه زندگي زناشويي خودش را براي ديگري فدا كند . زندگي زناشويي يك پديده ي ساده است براي كامل شدن فرد نه تعطيل شدن .
و در پايان اشاره مي كنم
اساسا دانسته هايتان دچار اشكال اساسي است . براي اين دانسته ها و جايگزيني دانسته هاي جديد فكري بكنيد . كه اگر اين اتفاق بيفتد شما احساس خواهيد كرد كه خوشبخت ترين زن روي كره ي زمين هستيد .
-
RE: طلاق عاطفی، جدایی یا ادامه زندگی؟؟
ممنونم آنای عزیز
از صحبتهات استفاده می کنم ولی راستش من منظورم این نبود که واقعا می خوام توی زندگی این کارها رو انجام بدم فقط می خواستم بگم که چقدر دوستش دارم مگر نه اینکه دوست داشتن اعتماد و ازخودگذشتگی میاره؟
ولی من اون اعتماد و ازخودگذشتگی رو توی خودم نمی بینم! گرچه خیلی از خودم گذشتم، هنوز هم گاهی خودم رو از یاد می برم ولی این درست نیست من خدا و پیامبر که نیستم یه انسان عادی ام اگر از خودگذشتگی کردم و یه جایی کوتاه اومدم انتظار دارم طرف مقابل یه جای دیگه واسه من همین رفتار رو داشته باشه ولی وقتی همه اش تو کوتاه بیای و یه دفعه چشم باز کنی و بینی که طرفت احساس می کنه این وظیفه تو هست که همیشه کوتاه بیای دیگه خسته می شی و از خودت بدت میاد...
می دونی شخصیت من حمایتگره من همیشه از اطرافیانم حمایت می کردم طوری که دوران دبیرستان و دانشگاه دوستام تمام مشکلات زندگی و خانوادگیشون رو برای من تعریف می کردند و از من راهنمایی می خواستند!! من هم مثل الان آدمهای توی این تالار به صبر دعوت می کردم، انرژی مثبت می دادم و و و
گاهی تلفنهای یک ساعتی داشتم، توی خونه مشهور شده بودم به مشاور!!!
این چند سال هم همین رویه رو ادامه دادم ولی حالا خسته شدم، بریدم چون طرفم کسیه که مرتب به حمایت نیاز داره،ولی خودش نمی دونه چه طور حمایت کنه یا شاید هم نمی خواد حمایت کنه!! به خاطر من از خودش نمی گذره لااقل اغلب مواقع که اینطوری بوده....
خسته شدم از بس انرژی مثبت دادم ... پس کی یه نفر به من انرژی مثبت می ده؟؟
-
RE: طلاق عاطفی، جدایی یا ادامه زندگی؟؟
عزيزم سلام
مي دانم و درك مي كنم كه خسته هستي و نياز به بازپروري خودت داري .
اما چرا اين خستگي حاصل شده ؟
به اين دليل كه خودت وظيفه ي حمايت گري را برگزيده اي . پس اين يك انتخاب است و كسي از تو توقع چنين جايگاهي را ا ز روز اول نداشته خودت اين طور عمل كرده اي وامروز هم خودت خسته هستي . تو نمي تواني ديگران را تغيير بدهي و از آنها توقع داشته باشي كه رفتاري متناسب با رفتار تو داشته باشند اما مي تواني خودت را تعديل كني و وقتي خودت تعديل شدي ديگران هم نرم و آرام تغيير خواهند كرد .
به خودت فشار نيار كاري را بكن هم اندازه ي توان و قدرت توست . قرار نيست تو هميشه حامي باشي و قرار هم نيست كه ديگران هميشه حامي باشند . ما نقص هاي همديگر را تا حدي مي توانيم پوشش بدهيم و به هم كمك كنيم كه ديگران و از جمله خودمان رشد كنيم .
بايد ببيني چرا اين حد به خودت فشار مي آوري و حمايت مي كني اين ظاهر صورت مسئله ي توست . در درون و لايه هاي دروني اتفاقات ديگري مي افتد كه تو با نمودار ظاهري حمايت ، دردها و رنج هاي كودك درونت را پوشش مي دهي و در اين قالب نوازش و تائيد مي گيري .
اين را حتما ريشه يابي كن . ببين از اين حمايت چه مي گيري و چه چيز دريافت مي كني كه باعث خرسندي ات مي شود ؟!
كنترل كردن و زير نظر گرفتن افراد مسائل ؟!
براي اينكه هر چيزي سر جاي خودش باشد و به شكل درست و كامل انجام بشه ؟!
براي اينكه ترس هاي دروني ات را پوشش بدهي ؟
و..................
از اين دست سئوالها براي خودت طرح كن و جواب صادقانه بده . ريشه را كه پيدا كني . راه حل كنترل كردن و تغيير روش هم آسان خواهد شد .
به مرور مسئوليتهاي كوچك و ريز و درشت را به همسرت محول كن بدون اينكه توقع داشته باشي كه بايد در حدي كه تو قبول داري انجام بدهد حتي اگر اشتباه كرد و شرح وظيفه اش را درست انجام نداد و در حد عالي نبود تو تشكر كن .
ريشه ي توقعات را در خود خشك كن . به هيچ عنوان كاري را به صرف دريافت متقابل انجام نده . به اين علت كه اين توقع در بسياري از مواقع صورت عيني به خود نمي گيرد و دائما در حال اذيت شدن خواهي بود . ياد بگير كاري را انجام بدهي كه مناسب با توان و قدرت توست و اگركاري براي كسي انجام دادي واقعا بدون چشمداشت باشد .
-
RE: طلاق عاطفی، جدایی یا ادامه زندگی؟؟
سلام:72:
من تمام پست هات رو خوندم از صفحه یک تا آخر صفحه هفت. بهت تبریک می گم که این همه پشتکار داری و این چند ماه کارت رو پیگیری کردی.
می دونم الان خیلی خسته شدی و ازاش بدت میاد. منم خیلی وقت ها همین حس رو دارم و می دونم که این حس در خیلی ها به وجود میاد.
چند لحظه به اون فکر نکن. نه اینکه باهاش قهر کنی یا بهش محل نذاری، سعی کن کمی به خودت فکر کنی. کاری رو که دوست داری انجام بده، چیزی رو که دوست داری بخور، برو برای خودت یه چیزی که دوست داری بخر، حتی شده یه شاخه گل.
قرار نیست همیشه عاشق همسرت باشی. بعضی اوقات هستش که آدم از خانواده و نزدیک های خودش هم بدش میاد، چه برسه به همسرش.
این دلایل مختلفی داره که حتما همیشه رفتار همسر آدم نیست. گاهی اوقات مربوط به اوضاع روحی آدمه که صرفا هم افسردگی نیست.
خیلی حرف دارم که برات بزنم. ولی الان نمی تونم همه اش رو یکجا برات بگم.
مواظب خودت باش. یک کم به خودت روحیه بده تا دوباره بیام.
-
RE: طلاق عاطفی، جدایی یا ادامه زندگی؟؟
lonely sky عزیزم
ناراحتم برای این همه غصه های دلت که البته پای صحبت هر کدوممون بشینی یه بخشی ازین غم هارو داریم حالا هرکدوممون با رفتارهامون و باورهامون یا مسایل حل کردیم یا وخیم تر
فکر نمیکنم زندگیامون اینقدر ساده به دست اورده باشیم که یا بخوایم بهمش بزنیم یا توی این زندگی قورباغه ابپز شیم
پس عمیق تر دنبال ریشه ای موضوع باش شاید بهتر باشه یه لیستی از مثبت و منفی هات تهیه کنی و سعی کنی مثبت هارو تقویت کنی و در کنارش اروم اروم به منفی ها بپردازی سعی کن زندگیت و شادیت اینقدر به طرف مقابلت وابسته نباشه تا بتونی انرژی مثبت از بیرون به خونه و همسرت تزریق کنی
امیدوارم هزار راه نرفترو تجربه کنی :)
-
RE: طلاق عاطفی، جدایی یا ادامه زندگی؟؟
سلام به همه دوستای خوب قدیمی و جدیدم
دوستای قدیمی که تاپیک من رو می خوند و توی شرایطی که واقعا نیاز به راهنمایی و همدردی داشتم پیشم بودند و تنهام نذاشتند. امیدوارم همیشه توی زندگیتون شاد و خوشبخت باشید :43:
بلو اسکای مهربون (مامان گل آینده)، سابینای عزیز، سیسیلی، فرهنگ، تسوکه،green، بهشت، آنای عزیز، بالهای صداقت، iMoo، دل و همه دوستای خوبی که می خوندند و تشکر می کردند و به درددلهای من گوش می دادند.
راستش دوباره برگشتم و تمام نوشته های خودم رو دوباره خوندم، عجب روزهایی بود و چه خوب که یه رونوشت از خاطراتم اینجا دارم :163:
واقعا چه روزهایی بود، انگار با یک طناب توی هوا معلق بودم و نمی دونستم تا کی می تونم توی اون وضعیت بمونم.
حالا که نوشته های خودم رو می خونم می بینم که چقدر سختگیر بودم و شاید هم یکمی قدرنشناس!!!
راستش رو بخواید نمی تونم ادعا کنم که من خیلی تغییر کردم (متاسفانه!!!)
من شاید همون دختر یکمی غرغروی، خودخواه و کمالگرای قبلی هستم ولی با جرات می تونم بگم که شوهرم خیلی خیلی عوض شده!!! خداییش بالاتر از گل به من نمی گه و هر وقت از دستش دلخور می شم زودی برای آشتی پا پیش می ذاره، اصلا طاقت قهر و ناراحتی من رو نداره، امشب دعوا کنیم، فردا صبحش بغلم می کنه و عذرخواهی می کنه. (قبلاها بعد از دعوا کمتر پیش می اومد عذرخواهی کنه و تقصیر رو گردن بگیره!!!)
صبح دعوامون بشه، بعدازظهرش با شکلات یا شیرینی یا گل میاد خونه و می گه برای آتش بس خریدم.
دارم ایمان پیدا می کنم که چقدر دوستم داره و عاشقمه، من خیلی در حقش ظلم کردم، می دونم!!! ولی اون خیلی بخشنده شده، من هم توی این مدت تقریبا تونستم ناراحتی های گذشته رو ببخشم!! بعضی وقتها در مورد روزهای سخت گذشته با هم حرف می زنیم و خنده مون می گیره!!!! خندمون می گیره از این که چه روزهای قشنگی رو با لجبازی و غرور به خودمون زهر می کردیم!!
می دونید زندگی اینجا خیلی چیزها به ما یاد داد. مردم اینجا خیلی آرامش دارند و همه چیز رو ساده می گیرند، گمونم به خاطر همینه که بالای 80 سال عمر می کنند!! (گرچه آدمهای تنهایی هم هستند)
همسرم مدتیه یاد گزفته چظوری با استرسها روبرو بشه و بیماریش مدتیه دست از سرش برداشته، من هم مدیته که بیشتر به خودم فکر می کنم، غذاهایی که دوست دارم رو می پزم، (حتی شوهرم برام می پزه!!) واسه خودم خرید می رم، چندتا هدف توی زندگیم تعریف کردم و سعی می کنم یکمی وقت بیشتر برای خودم بذارم و خداییش شوهرم هم من رو حمایت می کنه.
حالا موج سینوسی اینطوری شده که صعودش خیلی طولانیتر از نزولشه!!!
شاید اون زمستان طولانی و خسته کننده که فقط برف بود و برف، استرسها و ناراحتیهایی که هنوز از زندگی توی ایران دنبال خودمون کشونده بودیم و خیلی چیزای دیگه باعث شده بود خیلی خیلی به هم بریزم و توی موقعیتی که واقعا نیاز به همدم و راهنمایی داشتم شما دوستای خوبم اینجا بودید و من رو دلداری می دادید.
ولی خداییش انگاری شوهرم بیشتر از من عوض شد،خودش هم گاهی می گه "من خیلی عوض شدم، دیگه آدم قبلی نیستم!"
خیلی در مورد زنها و رفتارهاشون اطلاعات کسب کرده، گاهی به من می گه "شما زنها رو خودتون هم نمی شناسید، فقط خدا می دونه چی خلق کرده" :227:
می گه من صد سال دیگه هم با تو زندگی کنم نمی تونم بفهمم که الان مثلا می گی "گرسنمه" یعنی چی؟ یعنی واقعا گرسنته؟ یعنی دوست داری من بهت توجه کنم؟ یعنی دوست داری من برات غذا بیارم؟ یا شاید هم فقط می خوای با من حرف بزنی و اصلا گرسنه ات نیست؟؟؟ :311:
یادمه یکبار سر یه مساله ای بهش گفتم "تو الان باید حرف دلت رو بزنی و با من مخالفت کنی، ولی اگه من ناراحت شدم و گفتم چرا اینطوری می گی، تو ناامید نشو!! باز هم دفعه بعد حرف دلت رو بزن با من مخالفت کن!!!" :311: بعدش هر دو تامون از خنده ترکیدیم.
ولی واقعیت داره من کاملا فهمیدم که ما زنها موجودات کاملا پیچیده ای هستیم :163:
خیلی خیلی خیلی پیچیده تر از اونی که فکرش رو می کنید!!! :227:
گمونم ما زنها خودمون هم گاهی نمی دونیم دقیقا چی می خوایم!!! :163:
در هر حال فعلا که موج سینوسی اوضاعش آروم و خوبه، حالا تا بعد اگه دوباره دچار زلزله نشه!!!
امیدوارم توی زندگی همه تون شادی باشه و رضایت و سلامتی. :72:
همیشه خوش باشید :72:
-
RE: طلاق عاطفی، جدایی یا ادامه زندگی؟؟
آسمان تنهای عزیز؛ تبریک میگم به شما بخاطر این اتفاقات شیرینی که در زندگیتون افتاده!
نمی خوام ناراحتت کنم؛ اما می خوام یه کم بیشتر فکر کنی؛ به این فکر کنی که توی این شرایط آسمان تنها چقدر تغییر کرده؟ می خواد کاری کنه که تغییرات خوبه همسرش ثابت بمونه؟ می خواد به شرایطی فکر کنه که اگه همسرش برگشت به گذشته؛ چه عکس العملی از خودش نشون بده؟ یعنی می خواد باز سریع ناامید بشه و بگه این اونی نبود که من می خواستم یا ؟
می خوام بیشتر فکر کنی و شما هم مهارت های ارتباطی درست رو یاد بگیری برای اینکه بتونی این شرایط خوب رو حفظش کنی یا بهترش بکنی!:43:
-
RE: طلاق عاطفی، جدایی یا ادامه زندگی؟؟
خانم آسمان تنهاي عزيز :43:
خيلي بهتون تبريك ميگم و خيلي خوشحال شدم. :46:
نه مطمئن باشيد شما هم تغيير كردين من مطمئنم اگر هنوز هم اون كمالگرايي قبلي رو داشتين شايد تغييرات همسرتون به چشمتون نميومد و فكر ميكردين هيچ چيز خوب نيست.
البته به قول خانم دل هميشه انسان بايد براي پيشرفت يا حفظ داشته ها تلاش كنه ...
اميدوارم نمودار سينوسي نباشه. چه زوريه؟!! به زور خانم بلواسكاي و اينا ميخوان بگن نمودار زندگي سينوسيه!! آقا من اصلا ميگم نمودار زندگيتون ايشالا هميشه هيپربوليك باشه همينطور تا بي نهايت صعودي! :227: (صدسالي هست من ديفرانسيل نخوندم اميدوارم سوتي نداده باشم :163: هيپربوليك بود ديگه نه؟! )
-
RE: طلاق عاطفی، جدایی یا ادامه زندگی؟؟
ممنونم دوستای خوبم
دل جان شما راست می گی، من اصلا طاقت ندارم شوهرم دوباره تغییر کنه!!
اون خیلی تغییر کرده و من خیلی کمتر از اون!!! تازه با رفتارهای جدیدش من رو لوس هم کرده :163:
گمونم باید حواسم رو بیشتر جمع کنم و به قول دوستان حواسم باشه مرتب عشقم رو آبیاری کنم :303:
دل جان بهم می گی چه مهارتهایی رو باید یاد بگیرم؟ من هم دوست دارم حالا که اون اینهمه قدم برداشته، من هم بیشتر از این گام بردارم.
یاسا جون ممنونم عزیزم
ببین باور کن موج سینوسیه خوبه، فقط دامنه و شیبش وقتی نزولی می شه هر چی کمتر باشه بهتره!!! :163::163:
ممنون از همه دوستای خوبم، :43::43::72:
-
RE: طلاق عاطفی، جدایی یا ادامه زندگی؟؟
سلام میکنم با اسمانی که همه بهش پناه میبرند ....
پس چرا هنوز اسمان تنها تو رو خطاب میکنند ....چشمانم تو رو گونه ایی دیگه میبینه ....این هفته که تعداد سرزدنم به سایت بیشتر شده بود دریافتم که اسمان دیگر تنها نیست ..چون سرش حسابی شلوغ شده ..داره برای زندگی دوستانش تو تالار تلاش میکنه ...
اره ..به این نکته پی برده که هرچی بیشتر راهنمایی بخواد بکنه نیاز داره که خودش اون راهنمایی رو یاد گیره و بع عمل ببنده ..پس حالا دیگه اونی که روز اول میگفت خاطرات تلخ منو در برگرفته حالا با عزیزش میشینه به اون خاطرات میخنده از قلبی که حالا نور خورشید رو لمس کرده ....!!
واقعا چه زیباست ...میدونی زیبایش کجاست >؟؟ اینجاست که حالا داری احساس میکنی این درختی که گاشته شده سالها پیش حالا داره یواش یواش جون میگیره وشکوفه میده ....چه زیباست حالا که تک تک اجرهای زندگیتون رو خودتون با قلبی عاشقانه روی هم میچینید...!!
اونجاست که یه نفر میگه :»»» من گرسنمه !! >>> :311:
حالا واقعا این گرسنمه یعنی چی ؟؟؟ اینو باید از حاجاقا پرسید !!!
یاسا جان سیلام ...
این که گفتی یعنی چه ؟؟؟!! نه این که گفتی یعنی چه !!؟؟:311::311:
یکی به منم از اینا یاد بده که منش چی بید !!:P
نقل قول:
نوشته اصلی توسط yasa
آقا من اصلا ميگم نمودار زندگيتون ايشالا هميشه هيپربوليك باشه همينطور تا بي نهايت صعودي! :227: (صدسالي هست من ديفرانسيل نخوندم اميدوارم سوتي نداده باشم :163: هيپربوليك بود ديگه نه؟! )
ناراحت نشی یاسا خانوم فقط جهت یادگیری بود ...
اسمان پر ستاره ..اره من همین اسم صدات میزنم ...( بهتره همین بزاری اسمتو ) چون تمام هدفات ..قشنگی های زندگیت ..در واقع همون تک تک ستاره هاست ...
در نهایت برات همیشه ارزی موفقیت میکنم ...
و یه چیز دیگه ...
لبخند رو هیچ وقت فراموش نکن.. :)
موفق بمون:72:
-
RE: طلاق عاطفی، جدایی یا ادامه زندگی؟؟
lonely sky عزیز
من تصور می کنم بیماری همسر شما بیشر جنبه روانی داره تا جسمی فکر می کنم اون نمی خواد خوب شه تا همیشه نقش یه قربانی داشته باشه تا به خاطر کوتاهی هاش وجدان درد نگیره و جواب پس نده
تا شمارو کلا" از این روش تحت سلطش بگیره و همراه کنه و بیشتر بار مسولی عاطفی رو شونه شما بذاره
-
RE: طلاق عاطفی، جدایی یا ادامه زندگی؟؟
سلااااااااااااام iMoon
مرسییییی، بعد از خوندن متنت کلی خندیدم :46:
در مورد پیشنهادت برای اسمم فکر می کنم :163:
من هم امیدوارم همیشه زندگیت پر از روزهای قشنگ و آفتابی و شبهای پرستاره باشه خانم گل :43:
ممنونم سارا جان که اینقدر به تاپیک من علاقمند شدی
راستش رو بخوای فکر نمی کنم شوهرم بخواد نقش قربانی داشته باشه!!
اون مدتیه من رو توی موارد مربوط به بیماریش خیلی دخالت نمی ده و می گه دوست ندارم دلواپس بشی و نگران من باشی!!
منظورت از کوتاهی چیه؟ اتفاقا در حال حاضر که بار عاطفی بیشتر روی شونه اونه!!! یعنی احساس می کنم اگه یه ترازو درنظر بگیری، بیشتر اون داره محبت می کنه و حواسش به من هست تا من!!:163:
-
RE: طلاق عاطفی، جدایی یا ادامه زندگی؟؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط lonely sky
سلااااااااااااام iMoon
مرسییییی، بعد از خوندن متنت کلی خندیدم :46:
در مورد پیشنهادت برای اسمم فکر می کنم :163:
من هم امیدوارم همیشه زندگیت پر از روزهای قشنگ و آفتابی و شبهای پرستاره باشه خانم گل :43:
ممنونم سارا جان که اینقدر به تاپیک من علاقمند شدی
راستش رو بخوای فکر نمی کنم شوهرم بخواد نقش قربانی داشته باشه!!
اون مدتیه من رو توی موارد مربوط به بیماریش خیلی دخالت نمی ده و می گه دوست ندارم دلواپس بشی و نگران من باشی!!
منظورت از کوتاهی چیه؟ اتفاقا در حال حاضر که بار عاطفی بیشتر روی شونه اونه!!! یعنی احساس می کنم اگه یه ترازو درنظر بگیری، بیشتر اون داره محبت می کنه و حواسش به من هست تا من!!:163:
lonely عزیزم
نمی دونم باید داستان تعریف کنم یا به صورت تیتر واری بنویسم! ذهنم خیلی آشفته ست، تنها مشکل من عاشقانه نبودن نیست من بعضی از خصوصیات شوهرم رو که بعد از ازدواج برام خیلی مهم شد و توی ذوقم زد می نویسم:
- اعتماد به نفس کافی ندارد.
- از همه چیز و همه کس همیشه گله و شکایت دارد.
- همیشه تقصیر را به نوعی به گردن سایرین می اندازد.
- هرگز جرات اقرار به اشتباهات خود را ندارد.
- مدام می گوید که تغییر نخواهد کرد مثلا وقتی از رفتاری گله می کنم می گه: من همینم و همین قدر از دستم بر می یاد.
- ارتباطات اجتماعی خوبی ندارد.
- وقتی عصبانی می شه صداش رو بالا می بره و سر من داد می کشه و نمی تونه عصبانیتش رو کنترل کنه، من از صدای بلند متنفرم و عصبی ام می کنه.
- تقریبا همیشه به جای حل مساله سعی در پاک کردن صورت مساله دارد و از روبرو شدن با مساله گریزان است. وقتی از موضوعی دلخور می شم، ترجیح می دهد که ارتباطاتمان کمتر شود و وقت با هم بودن را به نوعی و بهانه ای در خارج از خانه می گذراند.
با توجه به نوشه هاتون فکر می کنم همسرتون شاید به خاطر غرور یا ... نمی خواد زیر بار اشتباهاتش بره و پشت بیماریش یه جورایی قایم شده
راستی منظورم از کوتاهی یعنی تو اغلب اوقات شمارو درگیر مسایل عاطفی می کرده یعنی وقتی میدیده شما در تلاشی کنار میشسته و حا لا انگار خدارو شکر خستگیتون متوجه شده و سعی تو جبران داره ولی از موضع غرور که البته عیب نداره بذار حس قدرت داشته باشه:43:
-
RE: طلاق عاطفی، جدایی یا ادامه زندگی؟؟
راستش رو بخوای ویژگیهایی توی همسرم این مدت دیدم و بهشون ایمان آوردم که ویژگیهای قبلی برام کمرنگ شدند و بود و زیاد برام مهم نیستند.
توی این مدت فهمیدم که مهمترین چیز توی زندگیش من هستم و حاضره برای خوشحالی و رضایت من دست به هر کاری بزنه! داره خیلی خوب تلاش می کنه که شخصیت من رو حتی بهتر از خودم بشناسه تا به برقراری رابطه بهتر بینمون کمک کنه.
اینکه می گی پشت بیماریش قایم شده رو اصلا قبول ندارم، اون اصلا دوست نداره حتی زیاد در مورد بیماریش باهاش صحبت بشه! چون می گه حتی دکترها هم نمی دونند من چی می کشم و من در این مورد حق رو کاملا به همسرم می دم، من جای اون نیستم که بفهمم چقدر ناراحتی می کشه، پس نمی تونم در موردش به قضاوت بنشینم. هیچکس جای اون نیست.
حتی این چند دفعه آخر که وقت دکتر داشت، نگذاشت که من همراهیش کنم و تنهایی رفت!
ضمنا:
گمونم همسرم اینقدر بزرگ شده که نخواد مثل بچه های 7-8 ساله که برای جلب توجه یا فرار از مدرسه خودشون رو به سرماخوردگی یا تب و مریضی می زنند، ادای مریضها رو در بیاره!!!!