الان به شوهرم اس ام اس دادم و گفتم بابام چي گفته اونم جوابمو با اس ام اس داد كه ممنون مي رم پيش وكيلم ببينم چيكار مي شه كرد .
نمایش نسخه قابل چاپ
الان به شوهرم اس ام اس دادم و گفتم بابام چي گفته اونم جوابمو با اس ام اس داد كه ممنون مي رم پيش وكيلم ببينم چيكار مي شه كرد .
سبکتکین عزیز ان شااله که این اتفاق نمی افتد و با هم صحیت می کنید و به زندگیتون ادامه می دهید اما اگر تصمیم به جدایی گرفتید به نظر من اصلا برایش دلسوزی نکنید و نگوئید گناه دارد ًًًً!!!!!! حق و حقوق قانونی که شرع بهتون می ده رو بگیرید. عزیز دلم حالا که فکر می کنید احتیاجی ندارید ولی شما به خاطر آینده تون و به خاطر اینکه یک زن هستید قانون این حق را در اختیارتون قرار داده پس ازش استفاده کنید.
اصلا احساساتی تصمیم نگیرید. اصلا اگر دوستش دارید تمام تلاشتون رو بکنید که به سر زندگیتون بروید ولی اگر نشد تا آخرش بایستید و حقتون رو بگیرید شما الان در شرایطش قرار نگرفتید و می گوئید هیچی ازش نمی خوام ولی طبق تجربه ای که دارم بهتون توصیه می کنم که در زمینه طلاق از حقتون نگذرید .:72::305:
دوست خوبم لطفا دلتون برا خودتون گذشته اي كه هدر رفت و ناراحتي روحي كه گرفتيد بسوزه نه برا مردي كه معلوم نيست چرا اينقد عجله برا طلاقتون داره.گرفتن مهريه علتش نياز مالي نيست علتش اينه كه همسره شما بفهمه نميتونه يه مدت با يه دختر زندگي كنه بعد به خاطر اينكه حوصله سختيهاي زندگي نداره يا يكي ديگرو دوست داره ميتونه به راحتي قيده همه چيو بزنه.و اين كار بشه عادتش و با شخص ديگه اي هم همين كارو كنه.تو كشور ما مهريه است تو كشوراي ديگه اموال اقايونه مطمئن باش پشت هر قانوني يه منطقو دليلي هست.بازم در مورد مهريه خودت ميدوني فقط خواهش ميكنم خودتو يكم سردتر بگير نسبت به همسرت و اينقد ضعف نشون نده اصلا زير بار طلاق توافقي نرو و به همسرت اعلام كن اگه اينقد مصر برا جدايي از طرف خودش اقدام كنه اونوقت هر چي قانون حكم كرد ميپذيزيد.شرايط روحيتو كاملا درك ميكنم خيلي سخته بشه از كسي كه دوست داشت گذشت منم كاملا مثل شما هستم طلاقو جدايي شده برام مثل كابوس ادم احساس ميكنه تمام ارزوهاش دارن ميميرن و ديگه هيچي نميتونه ادمو خوشحال كنه ولي باور كنيد زمان خيلي حلال خوبي چه براي درست شدن و به خود امدن همسرتون و چه براي فراموشي و جدايي و دادن اين زمانم فقط دست شماست با عملكردتون
ديروز دوباره زنگ زد گفت بابات چي شد راضي نشده گفتم حرفي نزد مي خوام اگه ايندفعه زنگ زد بهش بگم خودت اقدام كني بهتره . منتظره بابام و من نباش . ولي مطمئنم خودش اقدام مي كنه و فقط كار به دعوا مي كشه آخرش . ولي فعلا به قول شما مي ذارم يه كمي زمان بگذره .
نقل قول:
نوشته اصلی توسط فرشته مهربان
همين كارو كردم دفعه آخر كه زنگ زد گفتم دارم مي رم پيش مشاور تا ازش كمك بگيرم براي اينكه اشكالاتمو از بين ببرم . بهشم گفتم با اينكه اصلا تمايلي به طلاق ندارم با اين حال موافقم چون تو مي خواي ولي تو روي پدرم واي نميستم . حالا اگه فكر مي كني خودت عجله داري هر جور مي دوني عمل كن .
سبک تین عزیز ...
داستانتو خوندم ...بسیار تحت تاثیر قرار گرفتم ...البته من نه مشاورم و نه کارشناس ....ولی اینو باید بگم وقتی مطالبتونو که از زبان شما گفته شده بود میخوندم بسیار دلم برای همسرتون سوخت و بسیار شکه شدم که چقدر دوسش دارید و دارید همش خودتونو سرکوب میکنید واونو بالا میبرید ..برداشتم در مقابل رفتار همسرتون اینه که مساله اختلاف شما خیلی جدی تر از اونیه که شما بیان کردید ...
مسلما شوهرتون میتونه این ۳ ماه رو صبر کنه ...اینطوری که شما گفتید مشکل اساسی از خودتونه و به این کاملا واقفید ...اینو بدونید که طلاق بگیرید یا نگیرید ...چه اون جدا بشه و چه نشه .. مهم نیست بلکه این رفتارهای شماس که باهاتون میمونه و این مهمه ...پس بهتره تو این مدت به جای حرص خوردن و فکر کردن به این موضوع و...رفتارهایتان را روی کاغذ بیارید و از تمام امکاناتتون و دوستانو خانواده استفاده کنید تا سعی کنید اونا رو اصلاح کنید ....
این همیشه یادت باشه و به خودت بقبولون که تو این اصلاح رفتارها را برای همسرت نمیکنی و فقط اینکارا برای خودت میکنی ...تو باید خودتو بالا بکشی و زمانی که بالا رفتی و نور خورشید بهت خورد ...وجودت سایه انداز میشه و اونجاست که همسرتون میتونه خودشو تو سایه شما پیدا کنه ....!!!
هیچ وقت این مساله را فراموش نکن ....
یکسری علایق و رفتارها را برای خودت داشته باش ( به یاد داشته باش که همین رفتارها تو رو متمایز میکنه با دیگران ...>> البته خوبشو)
یکسری علایق رو بذار برای زندگی مشترکتون ....و در مورد همسرتون هم همین مساله صادق باشه ...فکر نکن اون همه چی رو درست میگه و عقیدش درسته ..ولی قبل از اون سعی کن خودتو بسازی ...
فقط کم نیار ...حرف یه روز دو روز نیست ...حواست باشه ... تو میتونی
لاقربطا:82:
سلام دوست عزيز
براي اتفاقي كه برات افتاده متاسفم.به نظر من سعي كن آروم باشي.براي اينكه بتوني به آرامش برسي بايد رو خودت كار كني.سعي كن در كنار اينكه پيش يه مشاور خوب ميري (در انتخاب مشاور كاملا دقت كن چون من تجربه بدي از بعضي مشاورها دارم) سعي كن فكرت را باز كني و به تفريحاتت برسي.ورزش و تفريح باعث ميشه كه تغذيه روحي بشي و بتوني با آرامش رو كارات تمركز كني.الان به تنها چيزي كه نبايد فكر كني همسرته.بايد به فكر خود خودت باشي.با اين كار هم به اشتباهاتت پي مي بري و هم از زندگيت لذت بردي.زندگي ادامه داره چه با همسرت و چه بدون اون.البته من اميدوارم كه با تغييراتي كه در خودت ايجاد ميكني (با آرامش)حتما مي توني تصميم درستي بگيري كه آيا اين زندگي به دردت مي خوره يا نه.اگه به اميد خدا رفتي سر زندگيت كه با يك ديد جديدي كه نسبت به زندگي پيدا كردي شروع ميكني و اگر نرفتي سر زندگيت اون وقت ديگه نمي گي كاش اين كارو نمي كردي چون با ديد باز تصميم گرفتي.يادت نره حرف هيچ كس نبايد روت اثر بذاره خودت بايد در نهايت با ديد باز و صلاح خودت تصميم بگيري.در ضمن اصلا از حق و حقوقت نگذر.اينكه ميگه مهريه را ميدم باور نكن.همين مهريه شايد باعث بشه كه كمي تو تصميم عجولانش تامل كنه.تو عصبانيت مردها هميشه ميگن مهريه ات را ميدم فقط خلاص بشم ولي وقتي قضيه جدي شد و مجبور شد كه بده به احتمال زياد تصميمش عوض ميشه. اونوقت هر دو مي تونيد يه فرصت ديگه به هم بديد
اميدوارم تو راهي كه در پيش گرفتي موفق باشي.
ممنون از راهنمايي هاتون . خودمم دنبال يه مشاور خوب هستم واسه خودم . در مورد مهريه هم كه گفتين واقعا مي دونم كه مشكلي تو پرداختنش نداره چون يه جا كه نداره بده دادگاهم قسط بندي مي خواد بكنه اونم به قول خودش انقدر داره كه ماهي 100 تومان 200 تومان بده به من . اصلا از اين لحاظا مشكلي نداره مطمئنم . اصلا مي گه حقته . مي گه خوب توام بايد زندگي كني گفتم كه مي گه چه تو بخواي چه نخواي مي دم به خانوادت تا بهت بدن چون حقته و خودم از اول قبول كردم كه بدم و وظيفمه و ميدم . نمي دونم فقط از اين لحاظ كه پررو نشه و با يكي ديگه مثل من اين رفتارو نكنه دوست دارم ازش بگيرم ولي از يه طرف مي گم به من چه اگه با كسي هستش و اينطور رو زندگي من تاثير گذاشته چرا من دلم به حال اون طرف بسوزه . خدا به هر كي عقل داده تا درست تصميم بگيره . من طاقت اينو ندارم كه تا ساليان سال هر ماه سر اين مهريه گرفتن ياد شوهر سابقم بيفتم و ياد خاطراتم بيفتم و ناراحت شم . از يه طرفم چون خودم از اول خيلي پافشاري كردم كه عمرا مهريه نمي گيرم ديگه اصلا روم نمي شه اينكارو كنم . از امروزم مي خوام برم خونه خودم . تنهايي خيلي واسم سخته ولي ديگه نمي خوام هر روز برم خونه خانوادم مي خوام عادت كنم ولي خيلي برام سخته هر جاي خونه رو نگاه مي كنم قلبم تير مي كشه و بي اختيار بغض مي كنم . ولي چون تصميم دارم كه بايد بتونم از اين مشكل بگذرم بايد برم خونه . متاسفانه كسي هم تو اين موقعيت نيست كه بتونه بياد خونمون تا تنها نباشم . مادرمينا خيلي اصرار دارن كه تنها نباشم و برم خوه اونا ولي من نمي خوام . برام دعا كنيد كه امروز يه كمي آرومتر باشم وقتي مي رم خونه و هي يادش نيوفتم . خدا واسه هيچكس نصيب نكنه . اميدوارم .
شاید الان و تو این موقعیت شما حرف من خیلی به کارتون نیاد و مربوط نباشه. شاید همدردی نباشه.
دو تا مطلب می خوام بگم که با دو رنگ جداشون می کنم.
مردی که این همه به شما شک داره، زندگی کردن براش با شما سخته. بخاطر همون اشتباهی که خودتون تعریف کردید. خیلی براش سخته. چون نمی تونه فراموش کنه و داره اذیت می شه میخواد تمومش کنه.
آدم تو دو تا جمله ی اول می تونه بفهمه طرف شوهرشه یا نه. شما چطور یه مدت با یکی دوست بودید و طرز نوشتنش، تکیه کلامهاش، جمله هاش و ... را تشخیص ندادید و کلی پیش رفتید و بعد فهمیدید که ایشون همسرتون نیستند؟
من نمی دونم این سایت کلوپ که گفتید چه مدلیه. ولی از کجا شماره و امکان تماس با همسرتون را پیدا کردند؟ اگر شما خودتون بهشون دادید، یعنی شما به کسی که فکر می کردید همسرتون هستند، شماره خودتون یا همسرتون را دادید؟
یه کمی این قسمت زندگیتون مبهمه و به نظر من هم دلیل ایشون همینه. نمی تونه با زنی که فکر می کنه بهش خیانت کرده ادامه بده. یه بار هم سعی کرده به خاطر التماسهای شما برگرده، اما داره عذاب می کشه. براش سخته. می خواد خودش را از این عذاب نجات بده.
تاوان بعضی از اشتباههای آدم خیلی سنگینه. می دونم اشتباه کردید و شاید به نظر خودتون خیلی اشتباه بزرگی نبوده، ولی به هر حال باید بپذیرید که تاوانش اینه.
نظر من اینه که آزادش بزارید .
دایما توی نوشته هاتون می گید اگه برگرده، من همونی می شم که اون می خواد. مگه اون چی می خواد و شما نیستید؟؟ در ضمن این جمله به نظر من اصلا جمله ی خوبی نیست. من همونی می شم که باید باشم و درسته و در شان من و انسانیتم هست، نه اونی که دیگری می خواد.
علت مراجعه ی همسرتون به مشاور برای چی بود؟
با مشاورشون در مورد چی صحبت کردند؟
مشکلشون با شما چی بود ( که به مشاور گفتند ؟ )
چرا مشاورشون به ایشون پیشنهاد جدایی داد؟
برو پیش همون مشاور و ازش بخواه پرونده ی شوهرت را دربیاره و ادامه مشاوره ی خودت را با ایشون پی گیری کن. اون بیشتر می تونه کمکت کنه. البته اگه راهی باشه.
اول مي خوام جواب سوالتون در مورد اينكه چه جوري فكر كردم كه اون پسره همون شوهرمه رو بدم . گفتم كه اصلا همه چيزش و علائقش كپي شوهرم بود . مو نمي زد تمام شعر ها و كتابهايي كه دوست داشت عين همونايي بود كه شوهرم دوست داشت سازي رو مي زد كه شوهرم مي زد . فقط اسم يه دختري جز دوستاش بود به اسم مريم . دقيقا هموني كه شوهرم مي گفت و بقيه دوستا و كلوپايي كه توش عضو بود همش اونايي بود كه شوهرم دوست داشت . وقتي كه يه بار باهاش تلفني حرف زدم فهميدم كه اون شوهرم نيست ولي اشتباه من اين بود كه حواسم نبود و از سر كارم به اون زنگ زده بودم . ديگه شماره سر كارمو داشت و مي ترسيدم آبرومو ببره . همه همكارام هم من و هم شوهرمو مي شناختن . ديگه نمي دونستم چيكار كنم اگه تو اون شرايط به شوهرم مي گفتم چون تازه تونسته بود آروم بشه و با هم دوباره زندگي كنيم مي دونستم اگه بفهمه درجا رابطمونو تموم مي كنه . به خاطر همين خودم تصميم گرفتم تمومش كنم . رفتم باهاش يه قرار گذاشتم بهش گفتم كه من شوهر داشتم و قضيه چي بوده و من اشتباهي اونو جاي شوهرم گرفتم . بهم گفت خيلي نامردي اين درست نيست من نمي تونم تو رو ترك كنم و از اين حرفا . گفت شوهرت كه تو رو ول كرده و رفته بدرد تو نمي خوره و تو داري احساساتي برخورد مي كني بايد ازش جدا شي من قول مي دم تا آخر عمر تو رو خوشبخت كنم اون لياقت تو رو نداره و ....
فهميدم كه اونم يه پسر تنها بوده كه خانوادش توي يه شهر ديگه زندگي مي كردن و اون اينجا توي پانسيون زندگي مي كنه و خيلي هم بدتر از من دلش گرفته بود و خيلي سريع احساساتي مي شد. اينكه از كجا شماره شوهرمو بدست آورد هم بهتون مي گم . گفتم كه اشتباهي و از روي خريت من شماره سر كار من دستش اومده بود . يه بار زنگ زده بوده و خوب منشي ما هم طبق روال عادي گفته بود مثلا گالري .... بفرماييد . اونم نمي دونم از چه طريقي آدرس شركتمونم گرفته بود . ديگه واقعا از نفهمي خودم و بچگيم نمي دونم چي بگم . حتي يدفعه ديگه ديدم ول كن نيست و نمي ره پي كارش بهش گفتم من مي خوام برم پي زندگي خودم كه قاطي كرد و اون روي سگشو بهم نشون داد تازه اون موقع فهميدم كه به اين راحتي ها نمي تونم از دستش خلاص شم . گفت فكر كردي به همين راحتيه . مي يام سر كار و آبروتو مي برم . خيلي آدم عوضي اي بود . واقعا بدبخت شده بودم . ديگه مجبور بودم يه كاري كنم كه ازم بدش بياد و ول كنه بره . گفتم يه مدت كه باهاش قرار گذاشتم يه كاري مي كنم ازم بدش بياد و ول كنه بره . ولي به اين راحتي ول كن نبود جالبه كه ديگه فهميده بود مي ترسم و همش تهديد مي كرد . يه بارم بهش گفته بودم كه من و شوهرم همكاريم ولي اون توي يه شعبه ديگه شركتمون كار مي كنه حتي يه بار وقتي بهم گفت كدوم شعبه شركتتونه فهميدم كه مي خواد سر اينم بعدا ازم آتو بگيره الكي گفتم توي شعبمون طرفاي وليعصر . جلسه بعد كه ديدمش گفت چرا بهم دروغ گفتي شركت شما اصلا اونجا شعبه نداره . منم مجبور شدم حوالي منطقه اي رو كه شوهرم كار مي كرد بهش بگم . اينقدر زرنگ بود ك رفته بود اون شعبه رو پيدا كرده بود و حتي با شوهرم به عنوان مشتري حرفم زده بود اينو خودش بهم نگفت بعدا شوهرم بهم گفت .
بعد يه مدت ديگه ولش كردم گفتم هر چه باداباد اونم به روي خودش نياورد و گفت ايشا... خوشبخت شي و بهم گفت فقط براي بار آخر بيا كه ببينمت و يه سري حرفامو بهت بزنم با اينكه ازش بدم اومده بود ولي خدا رو شكر كردم كه همه چي تموم شده و خودش خسته شده ولي قضيه اينجوري نبود خيلي نامردتر از اين حرفا بود بعنوان يه ناشناس زنگ زده بود سركار شوهرمو بهش گفته بود خانومت هر روز سر اين ساعت با فلان كس قرار مي ذاره در صورتيكه من كلا شايد اونو 4 بارم نديده بودم ولي بدروغ گفته بود هر روز مي بينتش . اونروز رفتم و خيلي آروم همه چي تموم شد و بهم گفت فقط اگه يه روز پشيمون شدي و طلاق گرفتي تو رو خدا به ياد منم باش . اونروز اومدم خونه شوهرم يه كلمه باهام حرف نزد هر چي بهش مي گفتم روشو اونور مي كرد بنده خدا اومده بود و همه چي رو ديده بود ولي نمي دونم چرا داشت خودداري مي كرد هر چي بهش گفتم چته جواب نمي داد . تا صبح فرداش كه مثل هميشه داشتيم مي رفتيم سر كار . توي راه بهش گفتم چته چرا از ديروز اينجوري شدي و حرف نمي زني كه ديگه همه چي رو گفت . داشتم مي مردم ديگه . واقعا شانس آورده بودم كه به قول خودش منو همون جا نكشته بود . وقتي ديگه ديدم هيچ چاره اي ندارم . همه واقعيتو گفتم و بهشم گفتم كه چرا رابطمون ادامه پيدا كرد بهش گفتم كه اون يه جورايي داشت باج مي گرفت همه چي رو با جزييات بهش گفتم . واقعا هم هيچي بينمون نبود . حتي خودش گفت ديدم كه اون پسره مي خواست بهت دست بده و تو دستشو نگرفتي . و همون جا زنگ زد به پسره و باهاش حرف زد و لي پسره ول كن نبود همش مي گفت تو بايد طلاق بگيري و از اين حرفا شوهرم اونجا واقعا فهميد كه هيچ چي بينمون نبوده و واقعا تقصير اون پسره بوده ولي بعدا نتونست منو ببخشه . در صورتيكه اون خودش به من مي گفت كه وقتي با اون دختره دوست بوده با هم كوه مي رفتن و خيلي بهش علاقمند بوده و باهاش دستم مي داده و واقعا اين انصاف بوده و حق من بوده كه اونو ببخشم با همه اون رفتاراش كه جلوي چشم من مي كرد ولي اون منو فقط به خاطر چيزي كه واقعا حقش نبودم نبخشه .
واقعا هميشه دلم از اين مي گيره كه واقعا اين حق من نبوده . مي دونم بالاخره اون مرده و شايد خيلي بهش برخورده مي گم كه همين كه منو نكشته بود خدا رو شكر مي كنم ولي اين حق من نبوده قبولش ندارم .
از همينش خيلي دلگيرم كه هميشه مقصر اشتباهاتي شناخته شدم كه خودم مي دونم حقم اين نبود خدا مي دونه كه هر باري كه اون پسره رو مي ديدم چقدر گريه مي كردم كه من عاشق شوهرم هستم و دست از سر من برداره . ولي آخرش چي شد . هيچي مقصر شناخته شدم كه شوهرمو دوست نداشتم
ولي اون چي با پررويي مي نشست كنار من و از اون دختره صحبت مي كرد و روزايي كه با هم گذرونده بودن . آخرشم با پررويي طلبكار بود از من كه چرا اينكارو كردم . مگه اون نكرده بود پس چرا من هميشه انقدر بدبختي بايد بكشم .
شماره مشاوري رو هم كه پيشش مي رفته ندارم كه الان برم پيشش بهم هم نداد همون موقع .
واقعا يعني خدا خودش نمي دونه كه من هر كاري كردم واسه نگهداشتن زندگي بود خدا نديده گريه هاي منو . اگه مي گفتم يه بار واسه هوسم با اون پسره رفتم بيرون دلم نمي سوخت و راحت تر قبول مي كردم حرفاي شوهرمو ولي نمي تونم چون حقم نبوده .
اونباري هم كه رفته بود پيش مشاور رفته بود همش از من بد گفته بود گفته بود با همكاراي مردش مي خنده اصلا چرا مي ره سركار . من دوست ندارم زنم اينجوري باشه . و خوب معلومه مشاورم بهش گفته بود اگه داري اينقدر از دستش عذاب مي كشي خونتو جدا كن ازش . ولي به خدا من اينجوري نيستم اگه عيب اونو بگو صد تا هم از عيباي خودمو مي گم .
فكر مي كنيد ايراد من چيه از نظر اون . به خدا اگه بگم دل سنگ برام مي سوزه . همكاراي ديگه زنم هميشه خيلي راحت با مرداي ديگه همكارمون سلام و عليك مي كنن حتي شوهراشون هم مي دونن آخه حرف بدي نمي زنن با هم سر كار شوخي مي كنن مي خندن . حتي با هم رفت و آمد خانوادگي پيدا كردن . مرداي همكارمون هم خودشون زن و بچه دارن اصلا تو فكر اين چيزا نيستن كه شوهرم مي گه . شوهرم مي گه وقتي داري مي ري سركار يه سلام مي دي شب كه مي ياي يه خداحافظ همين و بس . تو اصلا نبايد با همكار مردت حرف بزني مگه من با همكاراي زنم حرف مي زنم . نه صبح يه سلام مي دم شب يه خداحافظي . خوب آخه من چيكار كنم ديگه كي الان اينجوريه .
منم دقيقا بر عكس اونم . اگه سركار هر كي ازم كمك بخواد نمي تونم بپيچونمش . بدبختي اينجاست كه عادت دارم همه چي رو براش تعريف مي كنم البته اين اواخر ديگه كار دستم اومده بود . مثلا يه بار زنگ زد يكي از همكاراي آقام بالاي سرم بود . بنده خدا داشت يه سوال كامپيوتري مي پرسيد كه تخصص من بود داشتم بهش جواب مي دادم كه شوهرم زنگ زد . من خيلي معذب بودم خوده مرده هم معذب شد رفت يه كم دورتر وايستاد تا حرف من تموم شه . من به شوهرم گفتم مي شه 5 دقيقه ديگه باهات تماس بگيرم . گفت چرا گفتم يه كاري دارم بهت زنگ مي زنم . بعد 1 دقيقه هم نشد كه جواب همكارمو دادم و اونم رفت و كلي معذرت خواست كه وسط تلفنم مزاحم شده . وقتي به شوهرم گفتم فلاني كارم داشت كلي بد و بيراه به من گفت و تا دو روز قهر كه صد دفعه گفتم ببا همكاراي مردت فقط سلام و عليك كن . نگفتم تو درست نمي شي هميشه هميني . و ايندفعه هم سر همين قضيه هم مي گفت كه تو درست بشو نيستي تو اگه شوهرتو دوست داشتي اصلا سر كار نمي رفتي يا اين جور كه من مي گفتم رفتار مي كردي اصلا تو توي خونتو اين حرفا تو اين كارا رو عيب نمي دوني ولي من مي دونم . به خاطر همينه كه مي گم ما با هم تفاهم نداريم و بايد از هم جدا شيم . اونوقت تازه من بدبخت هر دفعه بايد معذرت خواهي كنم ه باشه ايندفعه هر جور تو بخواي مي شم قول مي دم و از اين حرفا ولي به قول اون اين توي خونمه و نمي تونم تركش كنم .
خداييش وقتي به همكاراي ديگم نگاه مي كنم حسرت مي خورم بهترين خونه و زندگي از لحاظ مالي شوهراشون واسشون فرهم كردن . روزي صد دفعه زنگ مي زنن قربون صدقشونم مي رن سر كار. من بدبخت هر دفعه كه شوهرم زنگ مي زد بايد تن و بدنم مي لريد كه الان واسه چي بهم گير مي ده . خداييش اين حق من نبوده اينقدر سعي كردم هموني كه اون مي گه بشم ولي آخه چجوري . من بدبخت اينقدر درس خوندم و زجر كشيدم تا فوق ليسانسمو گرفتم . مي خوام برم عكاسي مي گه كجا مي ري دختره تنها مگه مي ره عكاسي . هر كاري مي كنم نمي ذاره . عكاسي واسه رشتمونه . يه جورايي ديگه دوست نداره بذاره درس بخونم . حسوديش مي شه . و تعصباتشم اجازه نمي ده كه هيچكاري بكنم . من خيلي قبل از ازدواج اكتيو بودم تئاتر كار مي كرد نقاشي مي كرد ساز مي زدم . خيلي شر و شور داشتم . بعد ازدواج ديگه نذاشت تئاتر برم . هر دفعه مي خواستم نقاشي كنم انقدر غرغر مي كرد و دنبال بهونه مي گشت . مي گفت خونمون كوچيكه تو وسايلاتو پهن مي كني اين وسط يا نشستي نقاشي مي كني به اينكار و اونكارت نمي رسي . مي رفتم كلاس زبان با بچه هاي همكلاسيم قرار گذاشتيم يه استاد خيلي خوب پيدا كنيم و جمعي بريم كلاسش كه دوره عالي رو بگذرونيم بچه ها يه استادي رو پيدا كردن كه مرد بود ولي خيلي واقعا استاد بود . وقتي بهش گفتم گفت اصلا حرفشك نزن اين همه استاد زن . منم نرفتم ولي مي خوام بگم تا اين حد من از خودم گذشتم و زجر كشيدم آخرش به راحتي آب خوردن گذاشت و رفت . گفت همه اينا وظيفت بوده . زن يهني همين اگه شوهرتو دوست داشتي خودت اينكارارو مي كردي نه اينكه من بهت بگم .
من حتي دوست دارم كه اونجوري كه اون مي خواد بشم ولي اون پيشم باشه چون خيلي پسر مهربونيه و لي فقط يه خورده فكرش بسته ست و به همه شك داره . ولي در كل خيلي مرد خوبيه . من كه خيلي دوسش داشتم . ولي نتونستم اون چيزي بشم كه اون مي خواست چيكار كنم .
آروم باش عزیزم.
1.چرا فکر میکنی اون تورو به خاطر اون ماجرای پسره نبخشیده؟
2.مطمئنی الان اون بزرگترین عیب تورو همین میدونه که با همکارای مردت مثلا صحبت میکنی؟
اخه چرا وقتی میبینی بددله باز به خاطر اینکه جواب همکارتو بدی بهش میگی بعدا به تو زنگ میزنم ؟عزیزم شوهرت مهمتره که اونم انقد حساسه یا جواب دادن به همکارت!!!!؟
3.با اون دختره قبل از ازدواجش میرفتن بیرون و ... یا بعدش؟ اصلا مطمئنی اون دختره وجود خارجی داره یا به خاطر (ببخشید) بدبینیته و تصورات ذهن خودت؟
4.الکی بهت نگفته با اون رابطه داره تا به شما بفمونه که مثلا این تاوان کار خودته که به حرف من گوش نمیدی (همون سلام و خداحافظی) تا شما رو تحت تاثیر قرار بده؟
5.اگه واقعا دوست دختر داشته پس چرا انقد عاشقشی؟
6. میشه مدیر و بقیه دوستان راهنمایی کنن که بده:
یه آشنای مشترک که اونم قبولش داشته باشه پادر میونی کنه؟ یا اینکه باباشون بره با باباش حرف بزنه. نمیشه الکی که نیست که میگه میخوام کسی نفهمه!یعنی چی؟ تازه خانوادشم به احتمال زیاد مخالفن.
اگه به خانوادش چیزی نگفته پس کجا داره زندگی میکنه؟
با سر کار رفتنت مشکل داشت؟ راضیش کرده بودی که بری اما مراعات کنی؟
بزرگترین ایراد تورو چی میدونه؟
حالا اين انصافه كه من اينقدر بدبختي بكشم و سعي كنم خودمو اونجوري كه اون دوست داره نشون بدم تا از من راضي باشه اما اون به اين راحتي الان يك هفته ست كه رفته و مطمئنم عين خيالشم نيست كه من چقدر شكسته شدم و قلبم خورد شد. اين انصافه كه من اينقدر بدبختي بكشم و حالا اون بره يه دختر ديگه رو پيدا كنه و بهش بگه من از زنم به اين خاطر و اين دلايل جدا شدم و اونم ديگه تكليف كار خودشو بدونه و كاراي منو انجام نده و بشه سوگلي و اون زن شايسته اي كه شوهرم مي خواد . اين انصاف و عدالته .
دوست عزیز لطفا سوال های مینا رو جواب بده تا موضوع روشنتر بشه
از مدیر محترم خواهش میکنم یه راهنمایی بکنن آخه موضوع خیلی به نظرم جدیه
ماجراي اون دختره رو يه بار گفتم توي نوشته هام . يه بار باهم دعوامون شد سر چيزاي خيلي پيش پا افتاده كه واقعا هم مهم نبودن . من اون موقع خيلي بچه بازي در آوردم واقعا مثل الان نبودم و نادون تر بودم . سر همين قضايا بود دقيقا يادم نمي ياد ولي اصلا مهم نبود خودشم يادش نمي ياد .دعوامون شد و من بهش گفتم من ديگه نمي تونم با تو زندگي كنم . البته همون موقعشم دروغ مي گفتم مي خواستم يه كم كوتاه بياد ولي اونم نيومد و گفت باشه طلاق وقتي ديدم جدي شده قضيه كوتاه اومدم ولي ديگه دير شده بود هميشه با يه دختره اس ام اس بازي مي كرد . روي موبايلش قفل گذاشته بود و نمي ذاشت دست بزنم به موبايلش . قبل از اون ما هميشه اس ام اساي همديگرو مي خونديم . ولي ايندفعه گفت بايد طلاق بگيريم و ما بدرد هم نمي خوريم . خيلي پشيمون شدم و هر كاري كردم از حرفش كوتاه نيومد گفت فقط تا وقتي مراحل طلاقمون طي بشه خونه مي مونه هميشه موبايلش در دسترس نبود و اصلا خودش جلوي خودم بهم گفت كه با يكي ديگه دوست شده تو سايت كلوپ . اصلا من به خاطر همين رفتم تو همون سايت لعنتي . يه بارم توي همين گير و دار بوديم كه مجبور بوديم اسباب كشي كنيم خيلي دلم خوش بود كه شايد خونمونو عوض كنيم و يه كم خودمو اصلاح كنم و معذرت بخوام پشيمونش كنم . ولي دقيقا روز اسباب كشي به اشتباه به جاي اينكه اس ام اسشو بفرسته به اون دختره اشتباهي فرستاد براي من . توشم نوشته بود ببخشيد عزيزم دلم خيلي واست تنگ شده ولي ديگه فردا تموم مي شه اسباب كشي و ميام مي بينمت . نمي دونين چه حالي داشتم و اونروز انقدر گريه كردم كه خدا مي دونه . خانوادش هم اومده بودن اسباب كشي ولي گفت تو رو خدا جلوي اينا حرفي نزن بهت مي گم . مگه گريم بند مي يومد بعد اينكه خانوادش رفتن گفت من كه بهت گفتم با يكي ديگه دوست شدم . بابا جان به چه زبوني بهت بگم ديگه ازت خوشم نمي ياد . كلي التماسش كردم كه تو رو خدا منو ببخش و هموني مي شم كه تو مي خواي شما نمي دونين چقدر خودمو كوچيك كردم و التماس كردم . هيچكي جز خدا نمي دونه و اون . بعد يه مدت گفت باشه بعد يه مدت دوباره اتفاقي اس ام اس اون دختره رو ديدم كه نوشته بود بابايي جون خيلي دلم برات تنگ شده و كلي مزخرفات ديگه . وقتي بهش گفتم گفت كه راستش به خاطر التماساي تو موندم و نرفتم وگرنه نمي تونم اين دخترو ول كنم . خيلي خانومه و از اين حرفا . دوباره شروع شد و گفت بريم واسه طلاق . تازه بعد از همه اين ماجراها من رفتم توي اون سايت و با اون پسره آشنا شدم .
در مورد همكارمم هم گفتم واقعا چون معذب بودم گفتم بعدا زنگ مي زنم يعني واقعا تو اون لحظه اصلا به ذهنم نرسيد كه بعدش چي مي شه . به يك دقيقه هم نكشيد و بعدا هم بهش توضيح دادم كه فقط چون نمي خواستم حرفامونو بشنوه قطع كردم . وگرنه من هيچوقت اونو به تو ترجيح نمي دم كه . ولي بهم گفت اصلا براي چي اون بايد بياد و از تو سوال كنه . مگه نگفته بودم باهاشون حرفي نزن . بره از يه خره ديگه سوالشو بپرسه شدي حل المسايل مردم . اونا بايد بدونن كه با كسي كه شوهر داره چجوري برخورد كنن حتما يه جوري رفتار مي كني كه اونا راحتن و مي يان ازت سوال مي پرسن . تو اصلا شوهرت برات مهم نيست . يه بار بگي بلد نيستم ديگه نمي يان سمتت و حساب كار دستشون مي ياد . آخه من چجوري يه كاري رو كه قبلا واسه شركتمون انجام دادم و نشون دادم بلدم وقتي يكي ازم سوال مي كنه بگم بلد نيستم خداييش چه غلطي مي كردم شما باشين روتون مي شه . به خدا همه سر كارمون با هم راحتن و ميگن مي خندن . ماه رمضون همه از طرف شركت دعوت شديم بريم افطاري توي يه مهمانسرا . من گفتم اگه بيام با شوهرم مي يام همه بهم خنديدن كه خاك تو سر مرد ذليلت كنم خجالت نمي كشي . با اينكه همشون متاهل بودن . ولي با اين حال راضيشون كردم كه با شوهرم مي رم . وقتي به شوهرم گفتم گفت بيخود كردي . من هيچ جا نمي يام و تو هم نمي ري . گفتم خوب تو هم بيا مگه چي مي شه همه ميان . گفت صد دفعه بهت گفتم وقتي مي ري سر كار به فكر اين قرطي بازيا نباش . واقعا حرفاش ديوونم مي كنه ولي چيكار كنم هنوزم خيلي دوسش دارم .
آره خوب خانوادشم مخالفن . كدوم خانواده اي راضي مي شه بچش طلاق بگيره . تازه واقعا من با اينكه مادرشوهرم خيلي تيكه بهم مي نداخت و نيش و كنايه مي زد ولي خداييش تا حالا به هيچكدوم كوچكترين بي احترامي نكردم . ولي شوهرم اگه مامانم خداي نكرده يه چيزي مي گفت همون جا جوابشو مي داد و قهر مي كرد . من اصلا تو خانوادم جوري تربيت شدم كه هيچوقت اگه كسي بهم بي احترامي كنه روم نمي شه جوابشو با بي احترامي بدم . اصلا روم نمي شه . مادرش يه موقع هايي يه حرفايي بهم مي زد كه من حتي جيكمم در نمي آوردم ولي حاضرم قسم بخورم كه هر ك جاي من بود همون جا مي شستش مي ذاشت كنار . ولي من از ترس اينكه شوهرمم باهام لج كنه صدامو در نمي آوردم . آخه خيلي خانوادشو دوست داشت .
دفعه پيشم كه كارمون به طلاق داشت مي كشيد من جرات نكردم به خانوادم بگم . از خانواده اون خواستم كمك كنن . باباش خيلي مهربونه و خيلي باهاش حرف زد اصلا از حرفش كوتاه نيومد بعد از 2 ماه سر التماساي من يكم كوتاه اومد . از باباي من كه ديگه هيچي . چون كمك كرده خونه بخرم متنفره . مي گه اگه اون بابات بود نمي ذاشت تو خونه رو به اسم خودت كني . در صورتي كه همه وامهاي خونه رو بابام جور كرد كلي پول بهمون قرض داد كه هنوزم بهش پس ندادم . بازم با اين حال وقتي رفتيم محضر كه قرارداد ببنديم بابام همش مي گفت به شوهرت زنگ بزن بگو چيكار كني نمي خواد به اسم اون بشه دخترم ؟ با اينكه از قبل كلي با شوهرم حرف زده بوم و به اين نتيجه رسيده بوديم كه به اسم من بشه همون جا بهش زنگ زدم و باز ازش پرسيدم . به شوخي پيچون و گفت دو راه داري يا به اسم من كني يا خودت . اولا كه هيچ مدركي از اون نبرده بودم كه خونه رو به اسم اون كنم . ثانيانا سر قضيه وام گرفتن براي خونه وقتي فهميد كه بابام يكي از وامها رو مي خواد به اسم اون كنه پدرمو در اورد و گفت من خونه نمي خوام كه وام بگيرم . زير بار منت كسيم نمي رم . خودت اگه مي خواي برو وام بگير . ولي چون پدرم اول به اسم اون اسم نوشته بود براي وام و اون موقع ها راضي بود كاري نمي تونستيم بكنيم با هزار زحمت راضيش كردم كه وامو بگيره و خودم قسطاشو مي دم . بعد از كلي ناز و ادا كه باعث شد وام گرفتنمون هم دوباره به عقب بيوفته سر لوس بازيهاش بالاخره راضي شد . اونم قسطشو خودم مي دادم . انتظار داشتين واقعا چيكار مي كردم با ووضعيتي كه ما هميشه داشتيم و دعوا و طلاق طلاق مي كرديم . با اين همه وام و قرض كه روي دوشم بود خونه رو به اسم اون مي كردم . هيچي ديگه اينم خودش يه بدبختي شد روي بدبختي هاي ديگمون . هميشه مي گفت زن اگه زن زندگي باشه خونه رو ورنمي داره به اسم خودش كنه . به خدا توي دعواهامون صد دفعه بهش گفتم بيا بريم اگه مشكلت اينه به اسم تو كنيم . من فكر كردم تو راضي هستي . اصلا بيا نصف نصف كنيم . ولي باز حرفو عوض مي كرد و مي گفت اصلا بحث سر خونه نيست . تو زن زندگي نيستي . همش به خودت فكر مي كني .
حتي يه بار بهم گفت بيا يه كاري كن حداقل تو كه خونه رو به اسم خودت كردي حداقل بيا بريم محضر و بگو من مهريمو گرفتم و ديگه نمي خوام . به خدا حاضر بودم و صد بار بهش گفتم كه باشه بيا بريم . ولي هيچوت فرصت نشد تا لااقل تو اين مورد بهش ثابت كنم كه اينكارو به خاطر او كردم .
همين الان از كجا معلوم اگه خونه به اسم اون بود ب يه تيپا پرتم نمي كرد بيرون و دست يه دختر ديگه رو مي گرفت مياورد خونه و من تا آخر عمر چون همه وامها و ضامن هاش به اسم من و پدرم و خانوادم بود مجبور نبودم تا آخر عمر قسط و قرض بدم .
واقعا هيچ اميدي به برگشتنش ندارم . دارم زندگيمو ادامه مي دم . ولي قلبم واقعا شكسته من خيلي تلاش كردم واسه زندگيم . ولي به قول شوهرم چه فايده تلاش بدون نتيجه بود . و فايده نداره . بازم دوباره برگرده من تلاشمو مي كنم ولي چون اين رفتار توي وجودمه هيچوقت درست نمي شم و هميشه فقط با هم دعوا مي كنيم . راست مي گه چه فايده داره . چه فايده داره .
به نظر من که با این چیزایی که گفتی تو ایراد خاصی نداری.
چرا همش میگی این رفتار توی وجودمه هیچ وقت درست نمیشم چه رفتاری؟
من نمیفهمم.
به نظر من همین التماسای بیجای شما باعث شده او این طوری رفتار کنه.آخه چرا؟ میفهمم سخته به خدا میفهمم اما هر چیزی رو نباید با التماس با خود کوچیک کردن. با قبول کردن تموم شرایط پیشنهادی :مهریتو ببخش خونه رو به نامم کن
به دست اورد.
باید از همون روز اول به خانوادش میگفتی با یکی دیگه دوسته.
مدیر همدردی تو رو خدا یه چیزی بگین .
الان نباید خونواده اون از همه این ماجرا باخبر بشن؟
دوست خوبم خانوادت از جریان این دختره اطلاع دارن. اونا بهت چی میگن؟
ناراحت نباش اگه در حق تو نامردی کردی باشه خدایی هم هست که سرش بیاره. من خیلی به این عقیده دارم که روز محشر تو همین دنیاست. خدا خودش بهترین انتقام گیرنده است.
یه کم محکم باش و به خودت اهمیت بده.
نه به خانوادم در مورد اون دختره نگفتم . اصلا اون دفعه كه كارمون داشت به جدايي مي رسيد خانواده من فكر كردن فقط يه دعواي كوچيكه
فكر كنيد خانواده منم سنتي هستن . فكر مي كنيد اگه من قضيه اون دختره رو مي گفتم اون قضيه پسره رو نمي گفت . اونوقت ديگه خانوادم هيچ توجيهي رو قبول نمي كردن . اصلا آدم ازدواج كنه و بعد به شوهرش خيانت كنه . خودشونم منو طرد مي كردن . خدا رو شكر همه مي دونين كه تو ايران داريم زندگي مي كنيم .
ولي قبل از اينكه من با اون پسره آشنا شم . قضيه اون رو كه با دختره دوست بود به مادرش گفتم گفتم كه اين دختره نمي ذاره زندگيمون بكنيم ولي قسمش دادم كه بهش نگه . از نظر خانواده خودمم عيبي نداره مرد با يه زنه ديگه باشه اين حق طبيعي مردا توي ايرانه ولي زن يه چيزه ديگست . مطمئنم اگه قضيه رو مي فهميدن شايد به اون حق مي دادن اما به من هرگز .
ايندفعه هم خواستم به خانوادش بگم ولي خودش گفته اصلا بهشون حرفي نزنم . منم مي دونم كه از اونا هم حرف شنوي نداره براي چي خودمو پيشش خرابتر كنم و برم پيش اونا فضولي كنم . خودش گفته هر وقت طلاق گرفتيم بعدش مي گم بهشون . اگه بگم تازه بدتر لج مي كنه باهام .
مگه نگفتی خودشم فهمیده. واسش توضیح دادی. دیده تو دست ندادی.مگه توخیانت کردی ! چرا این طوری فکر میکنی!نقل قول:
نوشته اصلی توسط saboktakin
همون طور که واسه ما توضیح دادی و ما فهمیدیم خیانتی در کار نبوده.
به نظر من اصلا ترس اینجا خوب نیست.
نه آخه وقتي ديگه همه چي تموم شده چرا به خانوادم ماجراي 3 سال پيشو تعريف كنم . جز اينكه فكر اونا رو هم نسبت به من بد كنه چه تاثيري داره با وجود اينكه مي دونم اون اصلا از اونا حرف شنوي نداره چرا اينكارو بكنم .
ديروز بهم زنگ زد و گفت از پدرت خبري نشد . گفتم نه گفتم كه بهم گفته صبر كنيد . منظورش از صبر كنيد فردا نبوده كه . بهم گفت مي دونم منم نمي خوام زياد اصرار كنم كه خانوادت تحت فشارت بزارن اما بالاخره يه كاري بكن ديگه . خسته شديم از اين بلاتكليفي . بعد بهم گفت كجا مي ري مشاوره بهش گفتم كجا مي رم گفت آهان خوب بهت چي مي گه گفتم خيلي كمكم مي كنه كه مشكلاتمو حل كنم و زندگيمو ادامه بدم . گفت باشه خيلي خوب . كلي از ديروز دلمو خوش كردم كه شايد يه لحظه به فكر بيوفته كه بياد بريم پيش يه مشاور و مشكلمونو حل كنيم . ولي هيچ خبري ازش نيست من فقط تو توهماي خودمم . حتي ديروز براي اولين بار بعد اين مدت رفتم خونه خودمون براي اولين بار تنهايي غذا درست كردم و خوردم و خوابيدم و سعي كردم به زندگيم ادامه بدم بدون اون . ازم پرسيد شب كجا مي ري گفتم خونه خودمون گفت چرا نمي ري پيش خانوادت گفتم براي چي برم گفت خوب تنها نمون . خودتو اذيت ميكني . گفتم نه خيلي بهتر شدم و راحتم . مشكلي ندارم . گفتم شايد آخر شب يه زنگ بزنه ببينه حالم خوبه يا نه . هيچ زنگي هم نزد .
شبا خوب نمي تونم بخوابم با اين كه ديگه قبول كردم كه قسمتمون جداييه و بايد تحمل كنم . هنوز به اين وضعيت عادت نكردم . شبا چند بار از خواب مي پرم و جاي خاليشو نگاه مي كنم ولي با اين كه خيلي بغض گلومو مي گيره و مي دونم كه اون ديگه منو دوست نداره . گريه نمي كنم . مي خوام ايندفعه مرد باشم تو زندگي . سر كارمم يه مدت همش زار مي زدم الان مي گم و مي خندم درسته كه خيلي ناراحتم ولي چيكار مي شه كرد حتما خدا مي دونه داره چيكار مي كنه .
ماجرای ارتباطش با اون خانوم تموم شده؟ من اینو گفتم باید بگی نه ماجرای خودتو.
سلام دوست عزیز:72:
به نکاتی که می گم خوب توجه کن:
1- تو خطا کردی حالا اسمش هر چی باشه. همین که فهمیدی شوهرت نیست اون 4 بار دیدنه خطا بود باید همون جا خودت به شوهرت می گفتی و نگفتی تا او از زبان یکی دیگه فهمید.
2- اشتباهات رفتاری که از اول کردی شوهرت و از خودت زده کردی.
3- شوهرتم مرد زندگی نیست که اگه بود با شما می رفت پیش مشاور و یا بالاخره راهی پیدا می کرد واسه اصلاح زندگیش نه اینکه بره با یکی دیگه دوست بشه
4-اینکه التماسش کردی و یا داری التماسش می کنی هم جزء اشتباهات دیگته.
این خوبه که ادم شوهرش و دوست داشته باشه و به خاطر او و در تنهایی با هم حتی خودش و کوچیک کنه ( چه زن و چه مرد) اما نه اینکه تو اون قدر خودت پاین اوردی که اون هر کاری دلش میخواد داره می کنه.
پس تا اینجا فهمیدی خودت کم خطا نکردی که بزرگترینش رابطه با اون پسره و ادامش بعد از فهمیدن ماجرابود.
اما برداشت من از رفتار شوهرت:
به نظرم شوهرت خیلی عجله داره برای ازدواج با اون دختره. و به همین خاطر هم داره با عجله شما رو طلاق می ده.
بهترین راه برای شما:
به پیشنهاد دوستان و پدرت بهش بگو ما هیچ کاری نمی کنیم و هر اقدامی لازمه خودت انجام بده خواهشا این قدر نترس که اون با پدرت دعوا می کنه یا اون میاد به خانوادت می گه تو چیکار کردی و .....
این زمان و بهش بده که خودش بره دنبال کارای طلاق
اما :
در این مدت به جای اینکه بشینی و امیدی داشته باشی که او برمی گرده به اشتباهات رفتاریت فکر کن تا در اینده دچار همین مشکلات نشی. کوچکترین امیدی به برگشتش نداشته باش تا اگه برنگشت بیشتر نشکنی.
به جای اینکه هی به خودت امید بدی به این فکر کن که دل همسرت متاسفانه جای دیگه ای گیره و البته از تو هم به خاطر خطاهات بریده و داره علنی خطا می کنه.
پرده های بین شما پاره شده. من به هیچ کس راهکار طلاق و ندادم به شما هم نمی گم فقط گفتم بهش زمان بده بذار خودش راه و پیدا کنه اگه برگشت که هیچ باید راه درست و پیدا کنی اما اگه برنگشت که من احتمال همین و می دم باید رفتارهات و اصلاح کنی تا در زندگی اینده دچار این روزا نشی.
موفق باشی:72:
به نظرم با اون دختره ديگه ارتباط نداشت . چون بالاخره هر موقع زنگ مي زدم سر كارش بود و از رفتارش مي دونستم كه نيست . همون طوريكه دفعه اول قبل از اينكه خودش بگه فهميدم كه دلش جاي ديگست . ولي اين چند روزو نمي دونم ديگه .
هر چند خودش قسم مي خورد كه تا طلاق نگيريم ديگه خيانت نمي كنه . هر چند از نظر اون الان ما جدا شديم . شايد مهر طلاق نخورده تو شناسناممون ولي از هم جدا شديم .
گفتم كه ديگه ام التماسش نمي كنم . ولي الان كه دارم با شما درددل مي كنم اين حرفا رو مي زنم كه هنوز دوسش دارم و واقعا هم دوسش دارم . هر دومون اشتباهاي زيادي داشتيم ولي مي شد طلاق نگيريم و اگه اونم راضي مي شد كه يه كم كوتاه بياد و بريم پيش يه مشاور مي شد اين وضعيتو تمومش كرد . ولي خب نمي خواد من كه ديگه نمي تونم خودمو بكشم .
ديروزم كه زنگ زده بود و بهش گفتم كه هنوز درم راضي نيست ازش پرسيدم خب چرا خودت نرفتي اقدام كني شايد زودتر به نتيجه مي رسيدي گفت رفتم پيش وكيلم رونشتم ازش گرفتم ولي گفت تا عقدنامه نباشه نميشه هيچكاري كرد .
مگه اينكه خود زنتم راضي باشه و بياد با هم برين دادگاه ز پدر زنت شكايت كنيد كه عقدناممونو نمي ده و دادگاه مجبورش مي كنه كه بده .
ولي خب من بهش گفته بودم كه بهيج وجه ديگه با پدرم به خاطر اون دعوا نمي كنم . بهش گفتم تو رو كه ديگه ندارم كه دلم خوش باشه اگه با خانوادمم دعوا كنم و اونا هم طردم كنن چيكار كنم . نمي تونم اينكارو بكنم . بهش گفتم بايد صبر كنه و اونم هنوز صبر مي كنه تا نمي دونم كي صبرش لبريز شه .
خيلي با خانوادم رودروايسي دارم اصلا دلم نمي خواد اونا از قضيه اون پسره باخبر بشن . واقعا شوكه مي شن و ديگه هيچوقت حرفامو قبول نمي كنن . مي شناسمشون .
در مورد اينكه مي گين كه خيلي عجله داره و مي خواد با يكي ديگه ازدواج كنه فكر نمي كنم نه اينكه بخوام به خودم دلخوشي بدم . فقط براي اينكه مي شناسمش و مي دونم مي خواد زودتر راحت بشه از اين وضعيت . چون الان هر شب سر كارشون مي خوابه . خوب حتما اونم دوست داره بره پيش خانوادش و راحت بشه ز اين بلاتكليفي . وگرنه مي دونم كه اگه از منم طلاق بگيره همين فرداش كه نمي ره يه زن ديگه بگيره . بالاخره زمان مي بره تا خانوادشو قانع كنه و يه شبه كه همه اين اتفاقا نمي افته . مگه اون دختره هم بي پدر و مادره كه همين جوري سريع تا اين بره بگن بيا ازدواج كن .
اون فقط مي خواد از اين وضعيت در بياد . مي شناسمش .
هممون واست دعا میکنیم که هرچی خیره واست پیش بیاد و بهترین کارها رو انجام بدی.
ناراحت نباشی. به خدا توکل کن و دلگیر نباش.
به قول معروف این هم بگذرد.:72::72::72:
به نظرم الان تنها اقدامی که می شه بکنی اینه که هیچ اقدامی نکنی.
اصلا به درخواستش برای طلاق توافقی حتی فکر هم نکن. اگر ایشون مشکل داره و ناراحته می تونه اقدام کنه.
ریشه ی مشکلات شما در همین مساله ی تردید همسرتون به روابط شماست. مخصوصا این که از نظر تحصیلات هم از شما پایین تر است، این فکر را در ذهنش قویتر کرده.
اون آقایی که شما باهاشون ارتباط داشتین تحصیلات و شغل و ... از شوهرتون بهتر بود؟
شاید فکر می کنه که شما ایشون را قبول ندارید. خودش را تحقیر شده می بینه تو این رابطه.
درضمن شما نمی تونید بگید که چرا من بخشیدم، ایشون نمی بخشه. طبیعت زن و مرد در این قضیه متفاوته. علاوه بر اون واکنش انسانها به پدیده ی واحد یکسان نیست. من به شخصه هیچ وقت نمی تونم خیانت را ببخشم یا فراموش کنم. حتی اگر بمونم هم درست مثل شوهر شما عذاب می کشم و به طرفم هم عذاب می دم. نتونسته این مساله را هضم کنه. شما بعد از اون باید خیلی خیلی مواظبت می کردید از رابطه تون تا شاید بتونید ترمیمش کنید. نه اینکه بگید من با همکارم خندیدم بعد توضیح دادم، من تلفنش را قطع کردم ، بعد توضیح دادم ... اشکالات رابطه ات و رفتارت را پیدا کن تا انشالله اگر خدا خواست و برگشتی سر زندگیت، زندگی خوبی داشته باشید.
آره اون پسره از لحاظ مالي و تحصيلي بالاتر از همسرم بود ولي من هيچوقت بهش اينو نگفتم . خودشم مي دونست هميشه كه من از اون پسره بدم مي يومد . اصلا حاضر نبودم يه لحظه هم با اون پسره كه فقط بابت باج گيري مي خواست با من باشه زندگي كنم . ولي چه كنم نادوني كردم و اين اتفاق افتاد به قول شما ديگه بايد تاوانشم پس بدم . ديروز دوباره شوهرم زنگ زد و گفت چيكار كردي چرا نمي ري باباتو تحت فشار بذاري من از اين بلاتكليفي خسته شدم . اوايل زنگ مي زد آرومتر بود و مي گفت عيبي نداره صبر مي كنم تا تو هم با خانوادت درگير نشي خودشون راضي مي شن . ولي ديروز خيلي توپش پر بود و آخرشم با ناراحتي گوشي رو كوبيد . نمي دونم ديگه چه خاكي تو سرم بريزم . با بابام كه حرف مي زنم حرفش يكيه اگه باهاش بحث كنم قاطي مي كنه با اينم كه از اون بدتر . دوست ندارم همه چي با ناراحتي تموم بشه . ولي نمي تونم ديگه صبر كنم شايد يكي دو روزه ديگه خودم با پدرم صحبت كردم و راضيش كردم . دوست دارم كه به قول شما صبر كنم چون من كه الان نمي خوام ازدواج كنم ولي هر روز زنگ مي زنه و مي فهمم كه چقدر اعصابش خورده . دلم براشم مي سوزه به قول شما تقصير خودم بوده پس حالا كه ديگه نمي تونه منو ببخشه چه فايده داره كه بدتر با اعصابش بازي كنم و آخرشم با ناراحتي از هم جدا شيم . بهتر نيست اگه قراره جدا شيم با خاطره خوب از هم جدا شيم ؟
تنهايي خيلي آزارم ميده . نمي دونم چيكار كنم از صبح تا شب سركارم بعدشم كه ميرم خونه فقط مي شينم تلويزيون نگاه مي كنم و بعدش مي خوابم . حوصله انجام دادن كار خاصي رو ندارم . همش مي گم بزار تكليفم مشخص شه بعدا .
هر از چند گاهي مي رم خونه مادرمينا ولي اونجا هم آروم ندارم چقدر سخته 5 سال با يكي زندگي كني هر جا مي خواي بري با اون هماهنگ كني و حرف بزني . وقتي مي يومدم خونه حداقل به اميد اين كه شب مي ياد غذا مي پختم به خودم مي رسيدم و خوشحال بودم كه شامو با هم مي خورديم . اما حالا اصلا حوصله غذا پختن واسه خودمم ندارم . خوش بحال اونهايي كه وقتي شب مي رن خونه يه اميدي دارن كه شوهرشون مي ياد خونه و تنها نيستن . واقعا قدرشو بدونيد .
شايد خيلي موقع ها كه خسته و كوفته از سر كار مي يومد پيش خودم مي گفتم چقدر بدبختم بايد تا اين موقع شب كار كنم بعدشم كه مي آم خونه تا وقتي شوهرم مي ياد حمالي كنم و با اين حال خستم آشپزي كنم و خونه رو تميز كنم . تازه اين همه هم شوهرم ازم ناراضيه .
ولي واقعا حالا قدر تك تك اون لحظه ها رو مي دونم . با هم فيلم و تلويزيون نگاه مي كرديم . با هم ساز مي زديم . اما حالا چي تنها مي شينم تو خونه مجبورم تنها غذا بپزم . بخورم . فيلم نگاه كنم . خيلي بد و دردناكه به خدا . خدا هيچكسو تنها نكنه
من يه مادربزرگ دارم كه تنها زندگي مي كنه . هميشه خيلي دلم براش مي سوزه و هر 2 روز 3 روز يه بار مي رم ديدنش . حتي از بچه هاشم بيشتر . هميشه بنده خدا مي گه من خيلي تنها ام بياين به من يه سر بزنين . حالا دقيقا شدم مثل اون . آرزومه يكي بياد خونم . ولي انگار همه دوستام يهو آب شدن رفتن زير زمين . دنياي عجيبيه . تا ديروز همه خودشونو مي كشتن بابا يه روز به شوهرت بگو بره يه جايي ما بيايم خونت مجردي . ولي حالا از هيچكدوم خبري نيست همه كار دارن و مشغله دارن . خيلي نامرديه .
واقعا هيچي مثل پدر و مادرو همسر آدم نمي شه . انگار يه رابطه خاص تري با اونا داري . من حتي شوهرمو از پدر و مادرم بيشتر دوست داشتم . خيلي احساس مي كردم باهاش دوستم .
هميشه حرص مي خوردم واقعا چرا من جرات نمي كنم به شوهرم بگم يه روز بزار من مجردي با دوستام باشم . ولي الان مي فهمم اصلا ارزش فكر كردنم نداشتن كه من اونا رو به شوهرم ترجيح مي دادم و به خوشي خودم فكر مي كردم .
عزیزم
به نظر من پای شخص دیگه ای وسطه که شوهرت این همه اصرار داره زودتر طلاق بگیره و تکلیفش روشن بشه
تو مگه قتل انجام دادی که قابل بخشش نباشه درسته که یه خطایی کردی اما در این حد نبوده که این جوری برخورد کنه
مگه شوهرت ارامش نمی خواد حالا که رفته خوب به ارامش رسیده اصلا فکر کنه طلاقت داده به زندگیش برسه و آرامشش
اما اینکه اینقدر اصرار به جدایی با این عجله داره
تنها اینه که پای یه نفر دیگه در راهه
می خواد زودتر تو از شناسنامه اش بری بیرون
وگرنه صرفا اگه قضیه به آرامش رسیدن و خسته شدن از شما باشه
خوب حالا که رفته بره راحت زندگی کنه و به آرامش برسه و اجازه بده پرسه طلاق طبق روال طی بشه
این همه اصرار و عجله بی معنی نیست عزیزم
---------------
باید بگم
تک تک حرفهات رو هم قبول دارم عزیزم و تک تک این لحظه ها رو گذروندم
اما به نظر من اگه جدا شدی تنها زندگی نکن و برو پیش خانوادهات
چون تنهایی به آدم خیلی فشار وارد میشه
اما کنار خانواده بودن به آدم آرامش میده و یه کسی هست که باهاش حرف بزنی
خواهشا چشما تو باز کن و اینقدر خودت رو مقصر ندون
درسته یه جاهایی اشتباه کردی و مهارت نداشتی اما شوهرت هم دچار بدبینیه و می دونم که چه قدر بده
و مطموئن باش هر چی سعی کنی اونجور که اون می خوای بشی باز ارز یه چیز دیگه ایراد میگیره
پس اگه برگشتی سر زندگی سعی کن با مشاوره این مشکل همسرت رو حل کنی
و گرنه با رعایت کردن بدبینی هاش بهتر که نمی شه روز به روز بدتر میشه و بیشتر محدودت می کنه
امیدوارم بهترین اتفاق برات رقم بخوره و اگه همسرت به خاطر شخص دیگه ای داره زندگیش رو خراب می کنه تا دیر نشده به خودش بیاد
امیدت به خدا باشه عزیزم چون آگاه به همه چیز هست
مرسي . امروز مادر شوهر خواهرم فوت كرد . خيلي با خواهرمينا رفت و آمد داشتيم . گفتم شايد بهش بگم بهتره شايد اونم بخواد يه تسليتي بهشون بگه . مي دونم كه از نظر اون ديگه با من نسبتي نداره . اما گفتم شايدم خداي نكرده ...
اما از صبح هر چي زنگ مي زنم گوشيش مي ره رو پيغام گير . شدم عين اون موقع ها كه نگرانش بودم . فكر و خيال داره مغزمو متلاشي مي كنه . ميگم نكنه با يه دختري رفته بيرون . يا شايدم ديگه خسته شده از اين بلاتكليفي خواسته خودشو بي خيال نشون بده گوشيشو عوض كرده . آخه هميشه مي گفت يا بيا بريم طلاق بگيريم يا مي رم يه جايي كه ديگه دستتم بهم نرسه اون وقت تو مي دويي دنبال من . اعصابم دوباره بهم ريخته . خدايا چرا نمي تونم اينقدر بي خيال باشم . خودمم مي دونم كه ديگه همه چي تموم شده اما هنوز دست و پام مي لرزه . مي گم خدايا يعني اون الان با يه دختره ديگه رفته بيرون .
ديوونه شدم . اين چه زندگي اي يه . :316:
من ديروزم بهش گفتم گفتم چرا انقدر عجله مي كني مگه همين الان داري زن مي گيري كه تنها نگرانيت طلاقه . گفت نه ولي يعني چي اينكاراتون . چرا همش مي پيچونين . من خسته شدم از اين بلاتكليفي .
عزیز من،
با منطقت تصمیم بګیر.
با خاطره ی خوش جدا بشیم یعنی چی؟؟
اصلا و ابدا باهاش در این زمینه همکاری نکن. هر کس ناراحته و می خواد جدا بشه، خودش اقدام کنه.
یک بار تلفنش را جواب بده و بګو من مشکلی ندارم. زندګیم و تو را هم دوست دارم و دلیلی برای جدا شدن و طلاق نمی بینم. شما هم اګر مایلی که زندګی کنیم، برګرد بیا سرخونه زندګیت. نیستی، هر کاری که دوست داری بکن. می خوای درخواست طلاق بده. می خوای نده ... برای این موضوع هم دیګه با من تماس نګیر. من کاری نمی تونم بکنم. اصلا فکر کن طلاق ګرفتیم. برو دنبال زندګیت. هیچ مدل ابراز علاقه هم نکن. دلم تنګ شده و دوست دارم و تنهایی سخته و ... هیچی نګو. نه مثبت و نه منفی.
هر چقد دوست داری بیا اینجا بنویس و حرف بزن. دوستهای همدردی تنها نمی ذارنت. سعی کن به خودت روحیه بدی. اصلا هم منت نکش و آویزونش نشو. یه کم تنها بذارش و حتی جواب تلفن هاش را نده تا دلش تنګ بشه. نګران بشه.
اون باید یه مدت از تو دور باشه تا بتونه تصمیم بګیره که می خواد چیکار کنه. خودش هم در فشاره. خودش هم سختشه.
اګر حتی با کسی هم باشه، فعلا تو کاری نمی تونی بکنی. بیخودی فکر خودت را درګیر نکن. رهاش کن. بذار بره، یکسال که تنها و سرګردون بود ... شاید تونست با خودش و مساله کنار بیاد، شاید تونست راه حلی بیدا کنه و برګرده. اصرار تو الان راه به جایی نمی بره، فقط دورش می کنه.
شاید هم خانواده اش بفهمند و به کمک بزرګترها حل بشه. شما با هیشکی صحبت نکن. تحریکش نکن. درعین حال هیچ اقدامی هم نکن. راههای بازګشت را باز بذار.
اون الان خودش به اندازه کافی با خودش درګیر هست. درکش کن. از یه طرف سخته براش که زندګیش را از دست بده و از طرف دیګه براش سخته که ادامه بده.
5 شنبه كه گفتم گوشيش نمي گرفت آخر شب يه بار زنگ زد گفت كاري داشتي زنگ زده بودي ؟ گفتم آره مادر شوهر خواهرم فوت كرد مي خواستم بهت خبر بدم . تلفنت خراب شده ؟ گفت نه شمارمو عوض كردم اينطوري راحت ترم توام اگه باهام كاري داشتي به سر كارم زنگ بزن . گفت باشه بهشون زنگ مي زنم تسليت مي گم و همين . بهش گفتم تو كه گفتي حتي اگه طلاق بگيريم با هم دوستيم و از اين حرفا . چي شد ؟ گفت نه اينطوري راحت ترم كار داشتي سركارم زنگ بزن .
ديروز يكي از فاميلامون درباره يه دكتري حرف زد به اسم دكتر نباتي . مثل اينكه خيلي آدم عارفيه و خيلي شفا مي ده و معجزه مي كنه . مشكلات مردمو خيلي حل مي كنه . من اصلا اعتقادي به جنبل و جادو ندارم . ولي برادرم مي گفت اصلا پولي نيست خيلي عارفه و فقط مي گه به عنوان مزدم اگه مشكلتون حل شد نمازتونو ترك نكنيد . و خانمها حتما چادر سر كنن .
نمي دونم ديگه از همه جا نااميدم . مي خوام براي آخرين تير توي تاريكي يه وقت بگيرم برم پيشش شايد دعاي اون مستجاب شه و مشكلم حل شه . نمي دونم خدا مي دونه .
فقط بدبختيم اينه كه اصلا با خانوما حرف نمي زنه حتي براي وقت گرفتن كه زنگ مي زني اگه خانوم باشي جواب نمي ده و مي گه به مردا فقط وقت مي ده .
منم نمي تونم به هيچكس بگم كه برام وقت بگيره مامانمينا نمي دونن كه من چقدر ناراحتم . پيششون خيلي خوب برخورد مي كنم دوست ندارم بيشتر از اين ناراحتشون كنم . مي خواستم به برادرم بگم زنگ بزنه وقت بگيره ولي ديدم اونم ممكنه به ماردمينا بگه و اونا هم غصه بخورن .
فعلا كه دارم فكر مي كنم ببينم مرد از كجا بيارم ؟چه شرايطي ام مي ذاره اين آقاهه آخه يكي مثل من بدبخت كه كسي رو نداره چيكار كنه تو اين موقعيت ؟
خلاصه ديگه اين آخرين راهه . خيلي دعا و نذر و نياز كردم . اينم مي رم پيشش شايد جواب داد . من ديگه به شوهرم زنگ نميزنم . وقتي اينكارو مي كنه يعني دوست نداره من مزاحمش شم . منم ديگه فقط عا مي كنم و اگه نشدم ...
سلام دوست عزيز
من هم راجع به اين آقا شنيدم ولي خواهش ميكنم چند تا سوال از خودت بپرس:
كمال را چي معني ميكني؟
اختيار يعني چي؟خداوند كجاي زندگيت قرار داره؟تو يه آدم بالغ و با شعوري.چرا فكر ميكني با چنين چيزهايي مشكلاتت حل ميشه.اگه ميخواي اينطوري مشكلاتت را حل كني پس داري يه جورايي اعتراف مي كني كه ناتواني و اين يعني فراموش كردن خدا.
ببين دوست عزيز تو تمام تلاشت را بكن و به خدا توكل كن [u][color=#32CD32].اگر از خدا نااميدي مي توني بري سراغ اين چيزها.
به نظر من اين يه امتحان براي محك زدن خودته.زندگي بالا و پايين داره و همين تلاش كردنها ست كه انسان را به سوي كمال سوق ميده.تو بايد با مشكلاتت بجنگي و نااميد نشي.اين مسئله يكي از مشكلات زندگيته.از اون بزرگتر اخلاقته اين را هم مي خواي بگي اون آقا برات حل كنه...
نه معلومه كه بخدا توكل مي كنم . اتفاقا اعتقادم خيلي زياده به خدا . از مشكلمم نمي خوام فرار كنم . فقط مي دونم كه دعا خيلي توي حل مشكلات كمكم مي كنه . توكل كردم به خدا . ولي خيلي تعريف اين آقاي عارف رو شنيدم . خيلي وقت بود دوست داشتم برم پيششون ولي تا حالا پيش نيومده بود كه مشكل خيلي حادي داشته باشم .
من دارم مي رم پيش مشاور و خيلي هم دلم مي خواد كه اشتباهاتمو اصلاح كنم و فقط ميخوام كه اون بر گرده تا اگه امكان داشته باشه با هم بريم پيش يه مشاور و با هم دوباره زندگيمونو درست كنيم . حتي اگه زندگيم با اون به آخر برسه بازم مي رم پيش مشاور و ازش كمك مي گيرم واسه اصلاح خودم . ولي دوست دارم حالا كه اين مشكلات پيش اومده بتونم مشكلمو حل كنم و با شوهرم زندگي كنم . فقط چون دوستش دارم و مي دونم كه خيلي از مشكلاتمون تقصير من بوده دوست دارم كه جبران كنم همين .
به خدا هم كاملا توكل دارم و حتي مي دونم كه اگه طلاق بگيرم حتما خدا مصلحت دونسته . ولي دست از دعا كردن هم بر نمي دارم . آدم وقتي دلش مي شكنه و به يه مشكلي بر مي خوره بيشتر ياد دعا و راز و نياز مي افته .
شنيدم كه اين آقا مستجاب الدعوه هستن . يعني شما فكر مي كنين كسايي كه مي رن پيش اين آقا به خدا اعتقاد ندارن كه مي رن پيشش ؟
ايشون فقط يه وسيه هستن . خدا تا نخواد اتفاقي نمي يوفته خودمم مي دونم .
نه عزيزم اصلا منظور من اين نبود .
حرف من اينه كه انسان اونقدر توانايي داره كه مي تونه هر كاري بكنه.منظورم اينه كه به خودت و تلاشهايي كه داري مي كني اعتماد كن و همون طور هم كه ميگي به خدا هم توكل مي كني پس حتما چيزي كه به صلاح باشه حتما اتفاق ميفته .من هم برات دعا ميكنم و از صميم قلبم آرزو دارم كه مشكلت حل بشه.
ممنون . با اينكه خيلي سخته اما دارم به هر چيزي چنگ مي زنم ديگه . :43:
خيلي از راهنمايي هاي دوستان اينجا استفاده كردم . واقعا خيلي و هنوزم دارم استفاده مي كنم . هر چند هنوز مشكلم با همسرم حل نشده . اما اميدوارم و اگه هم نشد ديگه زندگيمو مي كنم . فعلا تنها تلاشم اينه كه اين زندگيم از هم نپاشه .
من یک سوال دارم چرا خودتو این همه مقصر می دونی و شوهرتو بی تقصیر؟
بابت قضيه همون پسره كه پيش اومد مي دونم كه كارم خيلي اشتباه بود . اصلا نبايد اينجوري مي شده . بعدشم عوض اينكه به قول دوستان سعي كنم كه اعتمادشو جلب كنم بازم حواسم نبود و خيلي وقتا سوتي دادم . مثل قضيه همكارام كه گفتن . اگه بلد بودم و مي تونستم مديريت كنم بايد همون موقع مي رفتم پيش مشاور و ازش كمك مي گرفتم ولي نرفتم فكر كردم همه چي تموم شد . خوب اونم مي تونست خيلي كمك كنه ولي نكرد . ولي من اگه مي فهميدم كه انقدر برام اهميت داره و از دست دادنش انقدر ناراحتم مي كنه خودم بايد حواسمو بيشتر جمع مي كردم كه نكردم .
دوست من
شما هردو مقصرید و تقریبا اشکال هردوتون هم بهم شبیه!
من فکر میکنم شوهرت از اول یه چیزی تو ذهنش بوده که با هر کوتاهی یا تقصیر تو زود از کوره در رفته و حرف از جدایی و طلاق زده!
شما هم که خودت اعتارف میکنی بارها مشکل از ناحیه تو بوده و اون بخشیده و نادیده گرفته تا این ابر آخر که دیگه گفته نمیتونم .
عزیز من شما هردو باید خودتون رو اصلاح کنید نه به تنهایی! چون اینطوری 50 درصد مشکل حله و 50 درصد دیگه همچنان باقی و این یعنی بازم دردسر...
اون لج کرده و چون میدونه تو به طلاق راضی نیستی مدام از این حربه استفاده میکنه که تو رو بیشتر اذیت کنه!
البته شایدم پست همه این اذیتها و حرف از طلاق زدنهاش هنوز محبت تو جا خوش کرده و بیرون آمدنی نیست اما شوهرت میخواد اینبار به به شکلی متفاوت تر از دفعه های قبل ازت اعتراف بگیره طور یکه دیگه مواظب باشی و خطا نکنی ! نمیشه گفت چون حرف از طلاق میزنه 100% دلش هم همینو میخواد چون بین حرف تا عمل خیلی فاصله ست عزیزم .
تو همچنان که بهش گفتی میرم پیش مشاور برای اصلاح خودم کارتو بکن(و واقعا برو) و همچنان هم بگو با طلاق موافق نیستی و همچنان بگو هرکاری خودت دوست داری بکن اما من راضی به طلاق نیستم
امیدوارم خدا مشکلتون رو به بهترین وجه حل کنه :323:
ممنونم . مي خواستم از شما دوستان بپرسم مشاور خوب سراغ دارين كه آدرس يا تلفنشو بهم بدين ؟
در مورد اون مطمئنم كه اندفعه شوخي نمي كنه و قصدش طلاقه . كاملا بي احساس شده . نمي دونم شايدم به قول دوستان كسي رو داره كه ديگه من براش مهم نيستم . بعدشم تنها حرفي كه همش داره مي زنه اينه كه ايندفعه احساساتي نمي شه و به جاي احساساتش مي خواد منطقي باشه . از نظر اون ما هيچ وجه تشابهي با هم نداريم . اينو بعد 5 سال فهميده و مي گه هر دومون چون عقايد ضد هم داريم هر چقدرم يكيمون كنار بياد آخرش خسته مي شه . مي گه پس اگه همين الان جلوي اين احساساتمونو بگيريم از چند سال بعد بهتره .
با اينكه مي شناسمش و مي دونم قلبا پسر مهربونيه ولي اينم مي دونم كه خيلي لجبازه و وقتي يه تصميم قطعي مي گيره واقعا پشيمون كردنش كار حضرت فيله . خودشم هميشه آخرش اگه باهاش منطقي ام بحث كني مي گه آقا جون اصلا حرف تو درست تو منطقي مي گي ولي من دوست ندارم اين اتفاق بيوفته به همين راحتي چون اون دوست نداره اون اتفاق نمي افته اگه نمي خوام طلاق .
فعلا كه تنها اميدم خداست اونم ديگه 2 روزه خبري ازش نيست . مي دونم كخ اگه برگرده ام بايد مثل هميشه حرف حرف اون باشه و خواسته خواسته اون . ولي سر چيزايي كه ما دعوا مي كنيم مثلا اينكه من با مرداي همكارم حرف بزنم يا نه . اينقدرم مسئله مهمي نيست كه بگم نمي شه و پافشاري كنم كه خوب حالا منم لج مي كنم و حرف مي زنم . وقتي فكر مي كنم مي بينم حرف زدن و خنديدن با همكارام در مقابل اينكه ديگه اونو نبينم برام واقعا هيچ ارزشي نداره . واقعا مگه چقدر مهمه كه حالا من سر اين زندگيمو از دست بدم . البته اينم بگم كه اين فكرا رو بايد خيلي پيشترها مي كردم نه الان . ولي خب همش يه تجربه بود ايشالله كه درست شه اگه ام نشد حداقل مي دونم اگه دفعه بعد با يكي ديگه هم ازدواج كردم يا از اول درست انتخابش كنم و حساسيت هاشو بشناسم و ببينم مي تونم قبولش كنم يا نه و يا اينكه حداقل ديگه اشتباهات گذشتمو تكرار نكنم .
خيلي سردتر از گذشته شدم . از اين كه مي بينم بعد از 2 هفته انگار نه انگار كه براش اتفاقي افتاده و هرروز بدتر از قبل مي شه خيلي ناراحتم مي كنه و بيشتر به اين فكر مي كنم كه چقدر ما زن ها احساساتي آفريده شديم و برعكس ما اكثر مردها آروم و بي خيال يا بقول خودشون منطقي .
دوست عزیز،
نمی خوام دایم اشتباه شما را به روتون بیارم و تکرار کنم. می خوام با گفتن این مطلب این را بپذیرید که همسرتون خیلی براش سخت بوده که این کار را کرده. در واقع می خوام بهتون بگم که بهش حق بدید و کمتر از دستش عصبانی و ناراحت باشید. شما ایشون را خیلی دوست دارید و حتما قصدتون خیانت یا دروغ به ایشون نبوده. ولی خب حالا کاریه که شده. کاش زمانی که برگشته بود رفته بودید مشاوره و همه ی تلاشتون را می کردید که مطمئنش کنید. ببینید دوست من این مساله ای هست که آقایون خیلی دیر باهاش کنار می آن وشاید هم هیچوقت.
همین جا توی سایت سوالهای دوستان و جوابهاشون می تونه خیلی چیزها رو برای شما روشن کنه. شما به این پست یه سری بزنید
http://www.hamdardi.net/thread-14830-page-5.html
جوابهای آقایون را ببین. همه قطعی و صریح گفته اند که با خانمی که قبلا رابطه ای با کسی داشته ( حد و حدود رابطه هم مبهم است و دختر هم باکره است ) ازدواج نمی کنند !!! بعد شما توقع داری مردی ببینه که خانمش با مرد دیگری دوست شده یا بیرون رفته یا توی رستوران و کافی شاپ ببیندشون و مشکلی با این قضیه نداشته باشه؟ ایشون به شما خیلی فرصت دادند که این شک و درد را از دل و ذهنشون بیرون کنید. اما شما نخواستید.
اینکه شما خطای ایشون را بخشیدید دلیل نمی شه که توقع داشته باشید ایشون هم ببخشند. شما تونستید و بخشیدید، می تونستید نبخشید. می تونستید بگید من طلاق می خوام. این تصمیم خود شمابوده. تعجب می کنم که دوستان می پرسند چرا خانمها باید خیانت را ببخشند و آقایون نه. کسی نگفته خانمها باید ببخشند. این تصمیم خود خانمهاست. شاید بخاطر توانایی خاصی که دارند. شاید بخاطر محدودیتهاشون.
شما به همسرت زمان بده. اصلا کاری به کارش نداشته باش. بذار خوب فکر کنه. بذار یه مدت ازتون دور باشه و تصمیم بگیره.
با اینکه بارها دوستان گفتند فعلا عاطفی برخورد نکن، ایشون که زنگ زده شما گفتی مگه نگفته بودی اگه طلاق هم بگیریم دوست هم می مونیم؟؟؟؟ این جمله اولا نشون از وابستگی شدید شما به ایشون و حس اسارت و گرفتاری برای ایشون داره. دوما عمق این جمله یعنی من اهل رابطه ی نامشروع هستم. حتی اگر همسرم هم نباشی، میخوام که باهات باشم!!!!!!!!!!!!!!
عزیز من چرا حرف گوش نمی کنی؟؟؟؟ یه مدت جدی و سرد باش. اصلا تلفن هاش را جواب نده. ایشون رفته خطش را عوض کرده که شما زنگ نزنی. بعد شما ........
این همه سخت گیری ایشون و خط عوض کردن و ... هم نشون از درگیری خودش با مساله داره. برای اون هم سخته. داره سعی می کنه که مثلا تمومش کنه. ولی بدون که اون بیشتر از تو سختشه.
در مورد اون آقای نباتی هم لطفا با هیچ مردی هماهنگ نکن. دوستم بود و همکارم بود و می خواست کمکم کنه و ... لطفا مساله را پیچیده تر نکن. اگر خواستی بری فقط با برادرت. فقط