-
RE: مشکل من با همسرم ( افسردگی، بی توجهی، جنسی ) بعد از رفتن به مشاور
ممنونم کوروش جان به خدا من وقتی اومدم اینجا خیلی آشفته و درمانده بودم اگه نوشته های تاپیک قبلیمو بخونید متوجه می شید ولی اینجا قدرت معجزه آسای همدردی به افکار نامنظم و پریشون من نظم داد تونستم برم مشاور و جرئت و قوت قلب گرفتم از شما دوستای خوب ، با خوندن سرگذشت سایر دوستان صبر و تحمل رو یاد گرفتم، دیدم چه کارهایی می کنن برای حفظ زندگیشون و چه گذشت هایی نشون می دن... همدردی در طول یک ماه منو به اندازه چندین سال رشد داد...انگار یک عالمه تجربه کسب کردم و می خوام به طور منظم اینجا رو بخونم و پرینت بگیرم و برای خودم هی تکرار کنم، اینها تجربه های زنده هست و تاثیرش شاید از چندین کتاب روانشناسی بیشتر باشه چون با زندگی آدم های واقعی سر و کار داری
من فکر میکنم آقای سنگتراشان زندگی چند نفر رو با این تالار نجات داده ؟ واقعا چقدر ثواب کرده من که همیشه دعاش می کنم
همچنین دوستهای مهربونی مثل شما
من در همدردی دیدم که آدم های خوب هنوز هم هستند مثل شما دوستهای مهربون که منو ندیده و نشناخته میاد وقت می ذارید دلگرمی میدید نصیحت می کنید پیشنهاد می دید واقعا مدیون همه تون هستم
من تو تاپیک بالهای صداقت یک جمله ای دیدم از مدیر سایت که محتواش این بود که اگه تو درست عمل کنی در هر صورت موفقی چه زندگیت ادامه پیدا کنه و چه نه
منم اینطوری فکر می کنم که چه زندگیم درست بشه و چه نه من می خوام موفق باشم و درست عمل کنم
نمی خوام سریع صورت مسئله رو پاک کنم
می خوام به قول انگلیسی ها do my best
هر چی از دستم بر میاد انجام بدم
در اینصورت نتیجه هر چی باشه من برنده م
سعی می کنم به خودم دلگرمی و امیدواری بدم هر چند که روزهای سختی رو می گذرونم ولی خوب این توانایی رو دارم که به خودم دلگرمی بدم
از همه تون ممنونم :72::72::72:
-
RE: مشکل من با همسرم ( افسردگی، بی توجهی، جنسی ) بعد از رفتن به مشاور
برات آروزی موفقیت می کنم.
:72:
-
RE: مشکل من با همسرم ( افسردگی، بی توجهی، جنسی ) بعد از رفتن به مشاور
سلام سابینا جون دیگه به تاپیکت سر نمی زنی.امیدوارم این سکوت نشانه رضایت باشه.:43:
ما را از خودت بی خبر نذار.موفق باشی.
-
RE: مشکل من با همسرم ( افسردگی، بی توجهی، جنسی ) بعد از رفتن به مشاور
خدا رو شکر که همه چیز داره رو به موفقیت و جلو میره
ایدوارم که با خبرای خوب بیای
-
RE: مشکل من با همسرم ( افسردگی، بی توجهی، جنسی ) بعد از رفتن به مشاور
نقل قول:
نوشته اصلی توسط tesoke
اشتباه نکن، کم شدن هیجان به معنی کم شده عشق نیست.:305: یه جا خوندم که عشق یه مثلثه که از هیجان و اعتماد و صمیمیت تشکیل میشه. اوایل ازدواج ضلع هیجان از همه بزرگتره و با گذشت زمان هیجان کم میشه، اما اعتماد و صمیمیت بیشتر میشه. بنابراین با گذشت زمان، عشق بیشتر میشه، اما چون ما فقط به هیجانش توجه میکنیم، فکر میکنیم که داره کمتر میشه.
خیلی جمله ی پر محتوایی ...واغعا تحت تاثیر قرار گرفتم ومنو تو فکر فرو برد ...امیدوارم همه بتونند از این جمله به نحو عالی استفاده کنند
ممنون
:104::104::104::104::104::104::104::104::104:
-
RE: مشکل من با همسرم ( افسردگی، بی توجهی، جنسی ) بعد از رفتن به مشاور
سلام خواهر گلم ببخشید که دیر پستتو خوندم چون سر گرم کنکور و.... بودم
فقط میتونم بگم افرین همین:104::104:
دیگه نگو روزهای سخت چون الان دیگه به سختی گذشته نیست و زندگیت داره به سمت شیرینی و سعادت حرکت میکنه ولی خیلی دلگرمم کردی واقعا از شما خیلی چیزا یاد گرفتم
امیدوارم هر روز زندگیت بهتر از دیروز باشه مثل الان:72::72::72::72:
بازم بهت بابت این همه تلاش تبریک میگم افرین :104::104::104:
بازم میگم روزهای شیرینی تو زندگی منتظرتن عجله نکن حتما با صبر و پشتکاری که داری بهش میرسی اینو بهت قول میدم:72:
-
RE: مشکل من با همسرم ( افسردگی، بی توجهی، جنسی ) بعد از رفتن به مشاور
سلام دوستان
ممنون از اینکه احوالی ازم می پرسید
راستش سه چهار روز مادرم رفته بود شهرستان و ایشون اومد پیش من موند
یه تمرینی بود برای رفتن زیر یک سقف که متاسفانه خوب هم نبود
چون من واقعا کلافه می شدم از اینکه زندگی ایشون به سه قسمت تقسیم می شد: خوردن و خواب و تلویزیون
به خدا از بس در حالت دراز کشیده و خواب بود که اعصابم خورد می شد ولی سعی می کردم به روی خودم نیارم
رابطه جنسی هم که مثل قبل تعطیل بود
با عرض معذرت حتی ما باهم دوش هم گرفتیم ( به پیشنهاد من ) که من فکر می کنم صد رحمت به خواهر و برادر
به علاوه ایشون الان موقعیه که باید بره تهران دکتر پیدا کنه ولی بازهم امروز و فردا می کنه
من واقعا به جز اینکه جو رو آروم نگه دارم کاری نمی تونم بکنم
سعی کنید درک کنید که اینها برای یک زن یعنی چه! وقتی زن برای شوهرش هیچ جاذبه ی جنسی نداشته باشه و انگار من ماساژورشم فقط می خواد سرشو ماساژ بدم که بخوابه
ایکاش بار اولم بود که نامزد می شدم یک لحظه هم درنگ نمی کردم در جدایی
به خدا منم آدمم منم دوست دارم شوهرم عین مردهای دیگه سالم باشه کار کنه عصر بیاد خونه و مسائل جنسی هم جزو نیازهای یک انسانه
متاسفانه یک مورد باعث شد دوباره جر و بحث کنیم و اون اینطور بود که رفتیم کافی نت برای ثبت نام من در دکترا که ایشون به دو دلیل شدیدا بامن جرو بحث کرد: 1- چرا به جای روسری شال سرم بود و پسرها در کافینت نگاهم می کردن
2- چرا من به درحواست مادرم امتحان دکترا می خوام بدم ( میگه بلاخره نفهمیدم تو می خوای کار کنی در سازمان ... یا دکترا بخونی یا بریم خارج و ... برنامه ت چیه )
منم گفتم خوب بگو ببینم 6 ماه از نامزدی ما مونده برنامه تو چیه؟
که نتیجه ای جز جر و بحث نداشت
می گه هیچی می خوام 2 سال کار کنم سابقه داشته باشم ( اینکه چه کاری و با این وضع چجوری می خواد کار پیدا کنه اینو خدا می دونه )
میاد خودشو با پسر دایی بی کار من مقایسه می کنه که 5 ساله نامزده و همه برا نامزدش دل می سوزونن و تا پای طلاق هم رفتن و بعضا دور و بر مواد هم هست ( اینجاشو نمی دونه ) و جزو مواردیه که همیشه می دونه من تایید نمی کنم میگه فلانی مگه برای زنش چیکار کرده که من برای تو نمی کنم؟!
صد بار گفتم اخه اون مورد تایید من نیست ! بهونه میاره الکی چون حرف حسابی نداره
تو این چهار روز هم حسابی از آشپزی و خانه داری و همه چیزم ایراد گرفت ولی من سعی کردم به روی خودم نیارم
خواهش می کنم منو درک کنید و ببینید که چقدر خورد می شم
این آقا امیدش اینه که من برم خارج و اینو هم ببرم
می گه من کار می کنم تو درس بخون کسی نیست بگه با این وضع تنبلی و بیخالی تو مگه من میشه بهت اعتماد کنم و بدون بورس باهات بیام خارج؟!
منم نهایتا بهش گفتم انتظار نداشته باش من فقط 180 درجه عوض بشم
تو هم باید تغییراتی در خودت بدی
وقتی منو دید با شال و صد من آرایش دید و فقط باهام شرط کرد که پیش فامیلهای من مانتو روسری بپوش که من قبول کردم و عمل کردم
یک مدت خیلی طولانی خیلی خوب حجاب رعایت می گردم که آخرش برگشت گفت من از وضع حجابت ناراضیم !
دوستان یک زن به تشویق و تحسین نیاز داره
به نگاه عاشقانه
به یک تکیه گاه خوب
..
:323:ضمنا من هر روز توی همدردی گشت می زنم مدیر محترم معمولا مفصل برای همه نظر می ذارن ازشون خواهش می کنم از فرشته مهربون که به اطلاع ایشون برسونید لطفا به من هم سر بزنه چون به خدا قسم من دارم بدترین روزهای زندگیمو میگذرونم و شدیدا به کمک نیاز دارم مشکل من شاید حادتر از بقیه باشه چون بار دوم هست که نامزد عقدی می شم :323:
-
RE: مشکل من با همسرم ( افسردگی، بی توجهی، جنسی ) بعد از رفتن به مشاور
سابینا جان مشاوره ات چی شد؟ هنوز می رید؟
می دیدم برای دوستان نظر می ذاری و تاپیک خودت هم چیزی نمی نوشتی گفتم حتما انشالله اوضاع داره آروم آروم بهتر می شه. منتظر بودم یه روز بیایی بگی بهتر شده.
-
RE: مشکل من با همسرم ( افسردگی، بی توجهی، جنسی ) بعد از رفتن به مشاور
بهشت عزیزم
اوضاع آرومتر شده به این ترتیب که هیچ مشکلی حل نشده فقط منم که تغییر کردم گیر نمیدم کاری ندارم حتی خیلی از موارد رو نادیده می گیرم که تنش پیش نیاد
وگرنه همه چیز تمام وکمال سر جاشه
در واقع محمد 80 درصد همونه منم 80 درصد همون نیستم و خیلی آرومتر برخورد می کنم تا جای ممکن
مشاور رو فعلا نمی ریم ولی گفته این هفته دوباره وقت می گیرم بریم
-
RE: مشکل من با همسرم ( افسردگی، بی توجهی، جنسی ) بعد از رفتن به مشاور
سابینا جان؛ میشه ازت بپرسم؛ شما در طول اون چند روزی که با همسرت تنها بودی؛ چقدر سعی کردی برای همسرت جادبه ی جنسی ایجاد کنی؟
حتی، شروع کننده باشی برای یه رابطه ی پرشور و حرارت؟
الان کاری برام پیش اومد؛ برمیگردم عزیزم؟:46:
-
RE: مشکل من با همسرم ( افسردگی، بی توجهی، جنسی ) بعد از رفتن به مشاور
سلام خواهرم درکت میکنم کاملا حق داری ولی خواهرم یک مقدار صبور باش تو را به خدا برای زیر یک سقف رفتن عجله نکن خواهرم ادما ی افسرده در کل ادمای سرد مزاجی هستن مخصوصا تو مسائل جنسی خواهرم میدونم این مسئله تو زندگی خیلی مهمه ولی باید اینو بدونی که ادمای افسرده سرد مزاجن
خواهرم مسئله خیلی مهمی که هم خودت اشاره کردی و هم برخی دوستان فرمودن شما(هم شما هم اقا محمد) بدترین کارو یعنی درک درمان و مشاوره را مرتکب شدین
خواهرم اینکه میگی شما تغییر کردی این از اثرات خوب مشاورست خواهشا خواهشا التماسا ادامه بده
ولی از این مهم تر درمان روانپژشکی اقا محمده که باید در کنار مشاوره حتما ادامه داشته باشه بازم خواهشا راضیش کن هرچه سریع تر درمان مجدد رو شروع کنه البته نه با اصرار های بی مورد
اما در مورد بیکاری اقا محمد این مشکلی که تغریبا همه دارن ولی بیخیالی ایشون به افسردگیش بر میگرده
بازم میگم خواهر گلم به هیچ وجه قبل از درمان نسبیه اقا محمد به فکر زندگی مشترک نباش که نابودت میکنه
ولی من هنوز سر حرفم هستم اگه شما برای اقا محمد انگیزه ایجاد کنی که به درمانش برگرده و بهونه نیاره شما صد در صدر خوشبخت خواهید شد
خواهرم به خدا تهران اومدن بهانه است مگه شما که تو شهر خودتون درس خوندی کمتر از فارغ التحصیلای تهران میدونی که دکتر های تهران باسواد تر از شهر شما باشن پس این یک بهونس برای ادمی که از درمان نا امید شده
خواهرم اصلا به تهران برای درمان مراجعه نکنید که این دوری راه باعث بهانه های بعدی برای درمان خواهد بود حتما تو شهر خودتون که من اومدمو دیدم واقعا شهر کامل و قشنگیه دنبال درمان باشید
بازم میگم اگه اقا محمد دنبال دکتر تهرانیه مطمئن باش می خواهد از درمان فرار کنه داره بهونه میاره مجبورش کن تو همون تبریز بره پیش دکتر روانپزشک و درمانشو هرچه سریعتر شروع کنه و حتما در کنارش از جلسات مشاوره هر دوتون استفاده کنید
خواهرم به اقا محمد به چشم یک بیمار نگاه کن و سعی کن درکش کنی
خواهرم حتما زمان مراجعه بعدیتون به مشاور و روانپزشکو برامون بنویس لطفا و خواهشا:72::72::72:
مطمئن باش بعد از درمان روزهای خوش منتظرته:72::72::72:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط سابینا
بچه ها تو این دو روزه محمد یه جوری شده زنگ می زنه دو ساعت منو به حرف می گیره حتی امروز یه جوری بود می گفت دلم برات تنگ شده ( به حق حرفهای نشنیده ) کلا یه ریزه عوض شده یه کم بیتابی می کنه اون محمد خونسرد همیشگی نیست، برام عجیبه نمی دونم چرا، واسه حرفهای مشاور ( که نمیدونم چی کفته ) یا بخاطر رفتارهای منه
خواهرم اینا حرفای چند وقت پیش خودته اینجا اوردم شاید به فکر ببرتت بازم بخونش:72::72::72:
-
RE: مشکل من با همسرم ( افسردگی، بی توجهی، جنسی ) بعد از رفتن به مشاور
سلام کوروش عزیز و سایر دوستان
ممنون از این که اینقدر دلسوزانه پیگیری می کنید و نظر میدید
چشم من حتما مشاوره رو در شهر خودمون دنبال می کنم
اینی هم که محمد میگه من برم تهران از کمالگراییش نشات میگیره
منم کاریش ندارم می گم بذارم یه بار بره اولا ببینه چطوریه و دکتر چی می گه ثانیا مریض تا به دکترش ایمان نداشته باشه خوب نمیشه
می گم بذارم یه بار امتحان کنه یه اخلاقی داره بعدا میگه می خواستم برم تهران نذاشتی
واسه همین میگم یه بار تجربه کنه
حتما براتون می نویسم ( راستی آشتی کردیم ):72:
-
RE: مشکل من با همسرم ( افسردگی، بی توجهی، جنسی ) بعد از رفتن به مشاور
دوستان خوبم اومدم یه خبری از خودم بدم
دفعه قبل که اومده بودم عصبانی بودم الان میخوام بی طرفانه نکات مثبت رو بنویسم که بعدها باز لازم شد یادم بیافته
بچه ها چند مورد رو قبلا عنوان کرده بودم
یکیش این بود که علاقه من نسبت به محمد کمرنگ شده
همونطور که دوستان گفته بودن الان می بینم که نه کمرنگ نشده فقط علاقه م تعدیل و منطقی شده ، به طوری که توی این مدت یکی دو بار باهم بگو مگو داشتیم از بس حساسیت من کم شده خیلی راحت بدون کش دادن مسئله ها رفع شد، اگه قبلا بود یکی دو هفته جنگ داشتیم
ولی علاقه ام سر جاش هست یعنی همچنان دوست دارم زندگیم خوب بشه و باهاش زندگی کنم تا آخر عمر
ثانیا یک سری تغییراتی کردم که اینجا می نویسم و تغییراتی که در اثر اونها در محمد بوجود اومده :
1- مثل قبل گلایه نمی کنم که چرا زنگ نزدی دیر زنگ زدی به من نگاه نکردی و ....، خیلی خونسرد برخورد می کنم و سعی می کنم وقتی زنگ می زنه بگم و بخندم -------------> نتیجه: محمد یه ماهی میشه هر روز چندین بار به من زنگ می زنه و مثل قبل عین غریبه ها حرف نمی زنه حتی به لحن شوخی قربون صدقه هم می ره، بعضا گلایه هم می کنه که دیگه به من زنگ نمی زنی نمی گی مرده یا زنده س و ...:311: یعنی یه جورهایی اون دنبال منه بیشتر
2- یک بار مادرش سر صحبت باز کرد که نمی دونم مهمونی میای اخمو میای و ... منم خیلی مودبانه برای اولین بار بهش توضیح دادم که من از این به بعد توی رو در وایسی نمی مونم و بهتره همه منو اینجوری بشناسن که من یه ادمی هستم که درس می خونم و ... ن---------------------> نتیجه: رفتارهای من باعث شده مادر شوهرم جایگاه خودشو بیشتر بشناسه و نقش سپر بلا بودنشو رها کنه تقریبا ( 60 درصد عوض شده بقیه هم به مرور زمان انشالله ) و این باعث شده نقش محمد توی این زندگی پر رنگ تر بشه و بیشتر وظایفشو بشناسه
3- من قبلا انتظار داشتم محمد فکرمنو بخونه و بدونه چی می خوام الان چون هیجاناتم مهار شده تقریبا راحت خواسته هامو می گم ، مثلا اوندفعه بهش گفتم بیا منو از کلاس زبان ببر خونه بی زحمت،------> بعد اون هی سورپرایز می کنه و تا جایی که امکان داره خودش منو میبره و میاره
4- یادمه بالهای صداقت گفته بود مردونگیشو ازش گرفتی، اونموقع درست متوجه نشدم بعدها فک کردم دیدم راست می گه؛ من ببخشید حتی در نحوه بغل کردن هم طوری بغل می کنم انگار بچه مه ! و یا خیلی موارد ریز و درشت دیگه، هی خط میدم می گم اینو بکن اونو نکن و ...، الان بگم نصف نصف من عوض شدم ----------> الان احساس مردانگی و قدرت بیشتری داره ، اعتماد به نفسش یه کم رفته بالا، بی توجهی هاش کم شده ، الان نظرشو می گه مثلا روسری تو شل نبند و ... در نتیجه منم بیشتر وظایف مردانگی شو می ذارم گردنش ! مثلا میگم بیا منو برسون، اینو لازم دارم بخر ( درحد توان و با لحن مناسب ) ، اونم داره یاد می گیره هر دفعه میره بیرون یه شکلاتی چیزی می خره، زمان می بره ولی خوب ...
5- مشکل بی توجهیش داره کمرنگ تر می شه درسته فقط 20 درصد عوض شده ولی خوب دیگه ! از وقتی من اینجا عضو شدم 2 ماه بیشتر نگذشته 20 درصد خوبه دیگه نه ؟!
6- چشم انداز آینده من اینه که متوجه شده م مهارتهای من خیلی پایینه
حتی تصمیم دارم یه مدت دیگه یه تاپیک بزنم و از شما کمک بگیرم که چطوری مهارت هامو بالا ببرم
اینها رو کلا خودم توی زندگیم لازم دارم و باید یاد بگیرم
درسته سخته ولی باید سعیمو بکنم
7- سیگار گاها می کشیدم پنهانی اونو گذاشتم کنار!
8- محمد هفته بعد قراره بره اورولوژیست و روانپزشک در تهران
شدیدا محتاج دعا هستم که کم نیارم
برام دعاکنید که دختر عاقل و خوبی باشم و راهمو درست برم
-
RE: مشکل من با همسرم ( افسردگی، بی توجهی، جنسی ) بعد از رفتن به مشاور
-
RE: مشکل من با همسرم ( افسردگی، بی توجهی، جنسی ) بعد از رفتن به مشاور
نقل قول:
نوشته اصلی توسط سابینا
6- چشم انداز آینده من اینه که متوجه شده م مهارتهای من خیلی پایینه
حتی تصمیم دارم یه مدت دیگه یه تاپیک بزنم و از شما کمک بگیرم که چطوری مهارت هامو بالا ببرم
اینها رو کلا خودم توی زندگیم لازم دارم و باید یاد بگیرم
درسته سخته ولی باید سعیمو بکنم
7- سیگار گاها می کشیدم پنهانی اونو گذاشتم کنار!
واقعا افرين داره كارت احسنت
:104::104::104:
يه چيزي اين چند وقته به عينه به من ثابت شد و اونم اينه كه بايد خواسته هامونو رو به طرف مقابلمون بگيم ( مخصوصا ما خانوما) اما به طور غير مستقيم و با زبان ديگري
مثلا چند شب پيش علي داشت تلويزيون ميديد با صداي بلند . منم به شدت خوابم ميومد
گفتم چي بگم بهش كه ناراحت نشه و اثر كنه
چند جمله رو كه ميتونستم بهش بگم تجسم كردم و گفتم بين اينا بهترين رو انتخاب كنم
1- صداش رو كم كن اينطوري نميتونم بخوابم:160:
2-عزيزم ميشه صداي تلويزيون رو كم كني من خوابم مياد:163:
3- چقدر دوست دارم الان !!! تو بغل تو بخوابم :43:
و من گزينه سوم رو انتخاب كردم و نتيجه هم اين بود كه علي هم همون موقع تي وي رو خاموش كرد و اومد بخوابه
به نظر من ما خانوما بايد خيلي رو اين مهارتهاي كلامي كار كنم چون همونطور كه ميدونيم آقايون بيشتر سمعي هستند و بايد تلاش كنيم خواسته ها و انتظاراتمون رو در قالب جملات زيبا و دل نشين بيان كنيم
عزيزم برات دعا ميكنم و از صميم قلب آرزو دارم روز به روز شاهد بهتر شدن روابط و گرم شدن زندگيت باشيم :72::72:
-
RE: مشکل من با همسرم ( افسردگی، بی توجهی، جنسی ) بعد از رفتن به مشاور
سلام عزیزان
لازم دیده شده که بنده خلاصه ای از مشکلم و رهنمودهای شما عزیزان رو در یک پست بزنم
مشکل بنده
من 27 سال دارم و یک سال و نیمه که نامزد ( عقدی ) کردم. نیازی نیست اینجا خودمو تعریف کنم جهت اطلاع می گم که قیافه ظاهری من چشمگیر هست و همیشه بابت این مسئله مورد توجه بودم و در مورد درس بسیار موفق ولی مهارت هام بسیار پایین بود که مدارم در حال بهترکردن و تقویتشون هستم. نامزدم 35 سالشه . هردو دارای مدرک فوق لیسانس هستیم لازم است بدونید که من در 20 سالگی یک بار به مدت شش ماه نامزد بودم و بنا به دلایلی جدا شدم که این مسئله به مشکلات فعلی من دامن می زنه . ( البته اسم ایشون از شناسنامه من حذف شد چون دختر بودم )
ازدواج من و اون سنتی بود و دو ماه قبل ازدواج با هم رابطه داشتیم که همدیکه رو بشناسیم . من تو این دوماه می دیدم این آدم اصلا یک کلمه و جمله محبت آمیز به زبون نمیاره و حتی یک بار هم به من خیره نمی شه و محبت آمیز نگاهم نمی کنه.
این رفتارهای ایشون رو رفتارهای مادرش خنثی می کرد چون مدام به من تلفن می کرد و حسابی تحویلم می گرفت و برعکس خودش خیلی گرم و صمیمانه بود رفتارهای مادرش. این مسئله باعث شد که من رفتارهای سرد نامزدم رو حمل بر متانتش کنم و نه چیز دیگه.
قرار بر این بود که ما دو ماه در تماس باشیم و بعد نامزد کنیم که بعد از تموم شدن دو ماه نامزدم درخواست کرد که دوماه دیگه رابطه رو کش بدیم که من قبول نکردم و ایشون فوری معذرت خواست بابت این درخواست و من که اصرار کردم بدونم چرا این خواست رو داشته گفت که بخاطر بیکاریش بوده و بعد توضیح داد که ایشون اضطراب داره و یه سری چیزهای مبهم گفت که بعد دنبالشو نگرفت و بعد من بعد نامزدی فهمیدم که ایشون دچار افسردگی حاد بوده و دارو مصرف می کنه و دارای قند خون، چربی خون و اسید اوریک بالا هست و الان هم این مشکلات رو داره .
خلاصه ما عقد شدیم و بعد مشکلات ما شروع شد:
2 ماه اول خوب بود البته سردی های رفتاریش از همون ماههای اول معلوم می شد مثلا اصرار می کرد هفته ای فقط یک بار همدیگه رو ببینیم و یه جورهایی احساس می کردم از من فرار می کرد. وقتی خونه شون بودم بیشتر مواقع تلویزیون میدید و حتی تبلیغات رو هم نگاه می کرد طوری که من پیشش می نشستم پشتت به من بود و اصلا انگار من وجود خارجی ندارم این مشکل رو الان هم داریم به این صورت که نامزد من نود درصد مواقع وقتی می خواد یه چیزی بگه میگه من دوست دارم برم فلان کشور فلان جا مسافرت برم ( فعل ها همیشه مفرد هستند !)
درمورد بچه می گه بچه دوست ندارم و مدام مثال می زد از دوستاش که نمیخواستند بچه دار بشن الان که میدونه من ناراحت می شم نمی گه ( البته منم صحبت بچه نمی کنم از بس خورده توی ذوقم )
با اینکه دو سال نامزدی مقرر ما مرداد ماه امسال تموم میشه من نشیدم نگرانی در این زمینه داشته باشه اشتیاق پیشکش و اصولا از حرف زدن درموردش طفره می ره ، تازه تازه بعد از عضو شدن در این تالار و کارهایی که کردم بعضا میگه خونه خودمون و ...، البته حس می کنم گاها احساس می کنه من ممکنه ازش جدا بشم و برای همین اینو می گه عکس العمل منو ببینه منم بسیار عادی رفتار می کنم
بنابراین مشکل اول ما بی توجهی همسرم بود. همسرم از همون روز اول در هر موردی حتی اگه حق مسلم با من باشه ( حتی اختلافم با کسی که نمیشناسه و دوست من بوده و .. ) حق رو به طرف مقابل می ده ( باورتون نشه شاید و شاید یکی بگه من توهم می زنم ولی باور کنید ده ها بار این اتفاق افتاده و اگر من از کسی خوشم نیاد تو فامیل خودمون و ایشون باهاش بیشتر گرم میگیره مثل زنداداش بزرگم و دخترداییم و بعضی افراد توی فامیل خودش!
دومین مشکل ما که بعد از دو ماه اول خودشو نشون داد مشکل سردی جنسی بود . رابطه جنسی ما حد اکثر هفته ای یک بار بوده و بعدها ماهی یک بار و یا دو هفته یک بار و کیفیت بسیار پایین طوری که یک طرفه هست. این مسئله حداقل باعث این شده که با عرض معذرت بنده مکررا خواب های جنسی ببینم
جندین بار اوایل با دعوا و گریه و زاری و قهر و بعد ها با زبون منطق ازش خواستم بره دکتر که تا کنون کاری انجام نداده ، نهایتش این بوده که شماره یک اورولوژیست رو همراه من از روزنامه در آوردیم و یک دکتر اعصاب که اینجا تو سایت یکی از بچه ها معرفی کرده بود و الان یه هفته س قراره زنگ بزنه و برنامه شو ردیف کنه بره تهران که امروز فهمیدم ازش وقت گرفته
اینجا می رسیم به یک مشکل مهم دیگه و اون بی مسئولیتی و بی خیالی مطلقش هست. کارهاشو نه یک روز نه دو روز گاهی شش هفت ماه و بیشتر عقب می ندازه ، از کارهای ساده مثل تمیزکردن اتاق و یه تلفن گرفته تا کارهای بسیار جدی و مهم مثل انتقالی دکتراش از استرالیا که از بس دنبالشو نگرفت باطل شد و رفت. تنها کاری که درحال حاضر داره اینه که در دانشگاه آزاد به صورت حق التدریس درس می داد ( خیلی کم ) که اونم به زور من جور شد و بعدها هم من جزوه هاشو تایپ می کردم ( همرشته ای هستیم ) که بعدها کمکش نکردم . الان تنها یک درس در دانشگاه آزاد داره، پول تو جیبی ش رو از پدر و مادرش می گیره ماهی دویست تومن و کلا من نمی دونم کجا خرج می کنه چون اصلا دخل و خرجشو نمی دونه و همیشه بی پول هست . قبلا ها من بهش کمک می کردم و پول می دادم الان سه چهار ماهی می شه یک ریال هم بهش ندادم و اونم عادت کرده که نخواد . ( من اوایل نامزدی یک جایی شاغل بودم )
مادرشوهرم توی تاخیر بهبود رابطه ما تاثیر بسزایی داشته . شوهرم من عطسه می کردم میذاشت کف دست مادرش حتی در موارد بسیار خصوصی و اینطور شده که این خانوم با اینکه ظاهرا بسیار با من خوب رفتار می کنه و کادو های گرونقیمت می خره ولی حد و مرزی نمیشناخت و هر دفعه من و نامزدم یک مشکل داشتیم زنگ می زد به من و مادرم و پرس و جو می کرد که چی شده طوری که گاها منو اونقدر غیر مستقیم متهم می کرد من اعتماد به نفسمو از دست داده بودم و تا قبل از این تالار و مشاور داشت باورم می شد که این منم که مشکل جدی دارم و مشکل ما اینه که من به بیکاری و بیتوجهی محمد اعتراض می کنم.
بعد از این تالار و مشاور و شب چله که نیومدن خونه ما من کلا رفتارم عوض شد و چندین بار با احترام بهشون حالی کردم که این زندگی منه و مشکل هم مشکلات منه و نمیخوام هیچکس دخالت کنه و اگرم نیاز به مشاور هست یک مشاور متخصص می رم و زمان 60 سال پیش نیست که ریش سفیدها مشکلات رو حل کنن. الان این خانوم یک مقداری به اصطلاح جایگاه خودشو شناخته و از لاپوشانی ایرادهای مخمد دست برداشته و باعث شده قضیه شفاف تر بشه
در این دو ماه اخیر دو اتفاق مهم این بوده که تا حدی ( بیست درصد ) به بهبود زندگی من کمک کرده:
1- تالار همدردی
2- مراجعه به مشاور: مشاور به بنده گفت که انتخابم اشتباه بوده و همسرم به دلیل امتیازهای من به ویژه زیبایی ظاهری احساس حقارت می کنه در کنار من و بنابراین با من لج می کنه، احتمالا با درمان افسردگی ایشون بعضی مشکلات ما حل بشن ولی من زیاد نباید امیدوار باشم و اصولا اگه بار اولم بود نامزد می شدم شاید توصیه این بود که جدایی صورت بگیره
نامزدم هم به مشاور گفته بود اگه رابطه ما اینطوری پیش بره ( با دعوا مرافعه ) حاضر به ادامه نیستند که من با خودم عهد بستم که دعوا مرافعه رو بذارم کنار و بیخیالی خنثی بودن رو پیش بگیرم و به مقالات و کارهای زبان خودم برسم که اگر با ایشون خواستم به هم بزنم و جدا بشم و چاره ای نبود موقعیتی در خارج از کشور برای خودم جور کنم و برم، این خنثی بودن من تا حدودی جواب داد و ایشون یک مقدار خیلی کم به طرف من جذب شد ولی من خودم دیدم اگه بعضی اقدامات در جهت رفع مشکلاتم نکنم ممکنه در اینده به خودم بگم من باید اینکار رو می کردم حیف شد نکردم؛ بنابراین الان تا حدودی به ایشون کمک می کنم برای رفع مشکل جنسی و روحیش .
سوال عمده و اساسی من از شما مدیر محترم اینه که
1- آیا واقعا علت عمده رفتارهای همسر من از جمله بی توجهی و لجبازی ها و تبنلی ها و خواب زیادش افسردگیش هست؟ تا چه حدی علتش می تونه افسردگی باشه؟
2- آیا افسردگی تا حدی که منجر به گرفتگی تنفسی و بستری شدن شده ، ممکنه درمان بشه؟ چگونه؟
3- تا چه مدت من برای بهبود ایشون صبر کنم ؟؟
4- وابستگی شدید ایشون به مادر آیا بیشتر به دلیل عدم استقلال مالی هست؟ ( به حدی که حتی نشه گفت بالای چشم مادرت ابروست و هر اتفاقی بیافته به مادرش انتقال بده )
5- درصورتی که به نتیجه رسیدم این زندگی سر انجامی نداره شما چه راهکاری رو پیشنهاد می دید؟ با توجه به توانایی های بالای تحصیلی بنده آیا سفر به خارج می تونه در بهبود زندگیم موثر باشه؟
6- با این احساس شدید شکست و بدبختی بزرگ چه کنم؟ آیا در صورت جدایی این احساس تمام عمر با من نخواهد بود؟ مادری دارم که تنهاست و افسرده ( پدرم فوت شده اند ) که درصورت جدایی من حرف مردم تاثیر شدیدی روش می گذاره ، من با مادرم چه خواهم کرد؟
با تشکر از وقتی که اختصاص دادید
-
RE: مشکل من با همسرم ( افسردگی، بی توجهی، جنسی ) بعد از رفتن به مشاور
سلام دوستان و آقای مدیر
آقا ما رفتیم و با اشتیاق از تهران برگشتیم به عشق خواندن پاسخ آقای مدیر گرامی ولی ایشون افتخار ندادن تشریف بیارن
یعنی مشکل من اینقدر پیچیده ست؟
شوخی کردم من مشتاق دیدار ایشون در اینجا هستم
-
RE: مشکل من با همسرم ( افسردگی، بی توجهی، جنسی ) بعد از رفتن به مشاور
آقای مدیر نمی خواین یه عیدی به ما بدین؟
ما چشممون به در خشک شد نیومدین :302::302::302::302:
-
RE: مشکل من با همسرم ( افسردگی، بی توجهی، جنسی ) بعد از رفتن به مشاور
نقل قول:
نوشته اصلی توسط سابینا
سوال عمده و اساسی من از شما مدیر محترم اینه که :
1- آیا واقعا علت عمده رفتارهای همسر من از جمله بی توجهی و لجبازی ها و تبنلی ها و خواب زیادش افسردگیش هست؟ تا چه حدی علتش می تونه افسردگی باشه؟
2- آیا افسردگی تا حدی که منجر به گرفتگی تنفسی و بستری شدن شده ، ممکنه درمان بشه؟ چگونه؟
3- تا چه مدت من برای بهبود ایشون صبر کنم ؟؟
4- وابستگی شدید ایشون به مادر آیا بیشتر به دلیل عدم استقلال مالی هست؟ ( به حدی که حتی نشه گفت بالای چشم مادرت ابروست و هر اتفاقی بیافته به مادرش انتقال بده )
5- درصورتی که به نتیجه رسیدم این زندگی سر انجامی نداره شما چه راهکاری رو پیشنهاد می دید؟ با توجه به توانایی های بالای تحصیلی بنده آیا سفر به خارج می تونه در بهبود زندگیم موثر باشه؟
6- با این احساس شدید شکست و بدبختی بزرگ چه کنم؟ آیا در صورت جدایی این احساس تمام عمر با من نخواهد بود؟ مادری دارم که تنهاست و افسرده ( پدرم فوت شده اند ) که درصورت جدایی من حرف مردم تاثیر شدیدی روش می گذاره ، من با مادرم چه خواهم کرد؟
با تشکر از وقتی که اختصاص دادید
با سلام و عرض ادب و احترام
تشکر می کنم از جمعبندی مشکل، و خلاصه کردن پاسخها و شرح وضعیت کنونی.
به ترتیب به سئوالات شما پاسخ می دهم.
ج 1:
بله،در مشکلات کنونی شما و شرحی که از رفتار همسرتان دادید اکثراً به افسردگی بر می گردد. اگرچه خود افسردگی خود می تواند دلایل خاص خودش را داشته باشد.
ج 2:
اگر افسردگی همسرتان حاد باشد و به چند ماه ختم شود نه چندین سال، پیش آگهی درمان آن بهتر هست و احتمال بهبود آن با تغییرات محیطی بیشتر هست. لیکن اگر مزمن و قدیمی باشد درمانش بسیار کند و طویل المدت خواهد بود. تشخیص قطعی این امر به سابقه درمان او بر می گردد. باید تحت نظر روانپزشک یا روانشناس بالینی بررسی گردد. افسردگی از نظر درجه و شدت متفاوت هست، هم چنین همراهی با سایر اختلالات مثل وسواس فکری هم باید بررسی گردد.
افسردگی طیف وسیعی را شامل می شود که از یک طرف تقریبا عمومی بوده و مانند سرماخوردگی هست، البته موقت با شدت کم ، و از طرف دیگر می تواند بسیار شدید باشد و ممکن هست حتی با مانیک همراه باشد و به صورت دوقطبی در بیاید و حتی اقدام به خودکشی را در پی داشته باشد.
نا امیدی، کسلی، بی انگیزه بودن، بی میلی جنسی، بی اشتهایی (یا به عکس پرخوری)، بی خوابی (یا به عکس پرخوری)، خود سرزنش گری، خطاهای شناختی، گوشه گیری، غم، میل به تنهایی و ....، گوشه ای از علائم افسردگی هست که در فرد افسرده دیده می شود.
ج 3:
بسته به نوع ، شدت و زمان افسردگی همانطور که گفتم زمان درمان متفاوت هست.
اما در نوع شدیدتر و مزمن آن تقریبا درمان طول کشنده و امکان عود آن همیشه هست، لذا رفتار پیشگیرانه همیشه نیاز هست. از طرفی معمولا افسردگی ممکن است یک پریود زمانی تکرار شونده هم داشته باشد. اما اگر تحت درمان قرار گیرد در دوره های زمانی تکرار شونده ، تحت کنترل خواهد بود.
دقت فرمایید که مسئله افسردگی ، اکنون زندگی شما را تحت تاثیر زیادی قرار داده هست. به نحوی که اگر مشکلات دیگری وجود داشته باشد دیده نشود. لذا توصیه من به جلسات حضوری با روانپزشک و روانشناس بالینی به طور مستمر تا حصول نتیجه کامل هست.
ج 4:
وابستگی ایشون باید ارزیابی شود. چون در افسردگی این مسئله پیش می آید، باید سابقه رفتارهای گذشته او را در حوزه های مختلف از نظر وابستگی بررسی کرد.
از آنجا که ایشان 35 سال دارند، تقویم فعالیتها و زندگی گذشته او، تقریبا می تواندزندگی او را با شما در آینده به طور نسبی ترسیم کند.
ج 5:
اینکه شما چه تصمیمی بگیرید و چه اقدامی را در آینده بکنید صرفا وابسته به این اطلاعاتی نیست که در اینجا دادید. تصمیم برای نحوه و سبک زندگی شما نیازهای فراوانی دارد از جمله خودآگاهی ها، توانایی ها، مهارتها، نگرش ها ، علائق، اهداف و امکانات شما که باید دقیقا مورد ارزیابی قرار گیرد.
حتی برای اینکه بررسی کنید آیا این زندگی را می توانید ادامه دهید یا نه ، نیاز هست علاوه بر درک میزان مشکل شوهرتون از طریق گرفتن اطلاعات از روانپزشک و روانشناس بالینی ، در فاز بعد باید خودتون را ارزیابی کنید که تا چه اندازه می توانید در این زندگی نقش ایفاء کنید.
لذا پاسخ به این سئوال زودرس در این مرحله امکان ندارد.
ج 6:
متاسفانه اطرافیان افراد افسرده، بسته به ظرفیتشان تحت فشار قرار گرفته و ممکن است حالت تحریک پذیر و عصبی بگیرند. و حتی حال خودشان ملال انگیز شود.
پیشنهادم اینست تا وقتی که درمان همسرتان زیر نظر یک متخصص به مرحله با ثباتی نرسیده است و ارتباط شما به طور نسبی بهبود نیافته هست عروسی نکنید. چون فشارهای مضاعف زندگی ممکن است وضع را وخیم تر کند. اگر طی دوران عقد بتوانید بحران اصلی را پشت سر بگذارید، نشان می دهد در این زندگی پتانسیل بهبود وجود دارد.
خلاصه:
تقریبا همه مسائل فعلی شما موقوف به درمان منظم و مستمر همسرتان زیر نظر روانپزشک و روانشناس بالینی هست. و زمان و صبر هم زیاد نیاز دارد.
-
RE: مشکل من با همسرم ( افسردگی، بی توجهی، جنسی ) بعد از رفتن به مشاور
با تشکر از فرمایشات بسیار مفید مدیر محترم همدردی
راهنمایی مفید شما مثل چراغی هست برای من که راهم رو واضح تر ببینم و از این وضعیت وخیم و سردرگمی شدیدم به نسبتی آزاد بشم
خیلی خلاصه بعد از عید جلسات مشاوره رو حتما از سر میگیرم تا همه مواردی که اشاره کردید رو بررسی کنیم
فقط دوستان میخوام براتون از خودم بگم
من مدتی میشه تصمیم گرفتم سحر خیز باشم و بیشتر به کارهام برسم
مقاله مو نوشتم و دادم دست استاد راهنمام و برای یک کار موقتی در راستای رشته خودم و برای اینکه به سحر خیزی عادت کنم صبح ها تا ساعت 3 میرم یه جایی بعدش کلاس زبانم
خوشبختانه بعد یک ماه میتونم به کلاس های آمادگی برای آیلتس برم
یک مورد دیگه که استاد راهنمای من 70 سالشه و فرد بسیار متشخصی هست و خانواده دوست و با وقار
هشت ساله میشناسمش و رابطه پدر و فرزندی داریم و نسبت به من خیلی لطف داره
بعد از کلی کلنجار رفتن با خودم تصمیم گرفتم در رابطه با مشکلم سر بسته باهاش حرف بزنم و درمورد اینکه اگر زندگیم درست نشد می خوام برم خارج چون اون آمریکا خونه داره بچه هاش اونورن و اطلاعات زیادی داره در این مورد
من و توانایی های تحصیلیم رو هم میشناسه
محمد رو هم میشناسه چند بار باهم رفتیم خونه شون
خلاصه تصمیم گرفتم باهاش صخبت کنم ( معمولا درمورد مسائل خصوصی زیاد باهم حرف نزدیم و حد و مرز میشناسیم )
رفتم خونه شون ( با اطلاع محمد و اینکه برای دادن مقاله رفته بودم ) از مشکلم به طور کلی و سربسته حرف زدم (در حد اینکه محمد افسردگی داره ) و اونهم کلی ناراحت شد و گفت مواظب باشید تا حل نشدن این مشکل بچه دار نشید و ممکنه این مشکل موقع به سن نشستن بد تر هم بشه، نهایتا گفت تصمیم گیرنده این موضوع خود شما هستید ومن نمیخوام دخالتی بکنم اما اگر یک روز خواستی بری خارج من به عنوان پدر تو و برای اینکه استعدادهاتو میشناسم بهت بورس میدم که در حد یک زندگی دانشجویی برای و درستو بخونی و بخاطر کمبود امکانات مالی از تحصیلت بار نمونی
قبلا هم سه سال پیش یک بار گفته بود که کاش میشد شما رو بفرستیم برید پیش دخترم در آمریکا که یک خونه داره و دنبال همخونه میگرده
راستش نمی دونم باید از این قول خوشحال باشم یا ناراحت ( استادم مردیه که قولش قوله و تا خالا کسی ازش حرف مفت نشنیده )
جالب اینجا بود که محمد ازم خواسته بود دعوتش کنم با خانومش شام بیرون و فرداش باهم شام بیرون بودیم
...
موضوع دیگه ای که میخواستم بگم در مورد خودمه که روز به روز کسل تر و بی حوصله تر میشم
زن های دیگه رو میبینم توی فامیل که همه یه زندگی معمولی دارن و میگم خدا چرا باید من اول زندگیم با این مشکلات دست و پنجه نرم کنم ؟ چرا منو برای دومین بار شکنجه میکنی و یه زندگی خیلی معمولی رو از من دریغ میکنی؟ چرا شوهر من توان نداره صد هزار تومن به من پول بده تا یک مانتو شلوار برای خودم بگیرم؟چرا من از لذت جنسی از لذت داشتن یه شوهر سالم محرومم؟ بسم نبود دفعه قبل
خلاصه ظاهر قضیه آرومه اما من به هم ریختم و حوصله هیچ چیز و هیچ کس رو ندارم نا امید و بی انگیزه هستم فقط عین آدم آهنی خودمو تنظیم کردم که درسمو خوب بخونم و کارهامو انجام بدم
راستی دیروز به محمد اینها روگفتم که اگه تو کار میکردی من مجبور نمی شدم منتظر بشم ببینم مادرت برای من عیدی چیزی می خره یا نه همهش تقصیر توئه
خواست بازم بگه باز شروع کردی گفتم آره شروع کردم و میخوام برم رو اعصابت اونقدر میگم تا اعصابتو خورد کنم خودم خالی بشم خوب کاری می کنم
گفت منو دوست نداری گفتم تو رو دوست دارم ولی اخلاقت ناجوره تنبلی
گفت نه من تنبل نیستم گفتم تنبل که شاخ و دم نداره کسی که تا ساعت 2 ظهر می خوابه بهش می گن تنبل من خجالت کشیدم پیش دوستم وقتی بهت زنگ زدم و دیدم خوابی
گفت کاش پدرت زنده بود گفتم پدرم زنده بود تو رو عمرا محل میداد میدونی مادرت اینها چرا اینقدر دامادتون رو دوست دارن چون عین دسته گل از دخترشون مراقبت میکنه صبح تا شب میدوه فقط برای زندگیش دامادو بخاطر چشم ابروی مشکیش کسی نمیخواد به عرضه و لیاقتش نگاه میکنن تو هم از اون یه کم یاد بگیر
گفتم هی زدید تو سرم که بی صبری بی صبری خواهرت صبر داره خواهرت دو سال عین من زندگی کنه دامادتون ت لنگه ظهر بخوابه ببینم اخلاقش باز همینجوری خوب می مونه؟
گفت هنوز تا مرداد وقت دارم گفتم باشه من منتظرم تا مرداد مرداد بشه با بزرگترم میام خونه تون تکلیف منو روشن کنید ببینیم تو این دو سال چه گلی به سر من زدی و چی کار کردی
پارسال ما با امسال ما چه فرقی داره ؟
گفت کار بود من نرفتم گفتم کارو نمیارن دو دستی تقدیمت کنن مملکتم انگار خراب شده رو سر منو تو همه پول در میارن به غیر تو اگه مملکت وضعش خرابه و بیکاریه پس اینهمه آدم از کجا گار گیر اوردن
خواست منو بترسونه گفت میرم بازاری میشم گفتم آره برو الکی به همه میگی دانشجوام تو دانشجوی چه دانشگاهی هستی دو سطر مقاله ننوشتی دو سطر کتاب نخوندی
گفتم به من مربوط نیست من بعد مرداد یه مرد عادی میخوام با کار و زندگی اگر نشد تکلیفمو باهات یه سره می کنم
گفت من که تو رو اذیت نکردم گفتم مگه اذیت فقط فحش و کتکه تو هم با تنبلی و ولنگاریت دخل منو درآوردی تو این دو سال همه چیزو برام عقده کردی
گفت تو خودت ایراد زیاد داری اول اونها رو رفع کن گفتم مگه مردایی که کار میکنن همه زنهاشون عالی و فرشته و بی ایراد هستن؟مگه واسه اینکه تو کار کنی من باید کامل و عالی باشم؟
گفتم من بعد این همه چیز ازت میخوام پول زندگی طلا توهم وظیفته به من نفقه بدی و جور کنی به من مربوط نیست از کجا و چجوری لازم شد برو کارگری کن مگه مرد نیستی>؟
گفت راس میگی حق داری بعد عید جبران میکنم بهت حق می دم نگو مرداد تکلیفمو یکسره می کنم این حرفو نزن
دیگه اینو گفت منم کاریش نداشتم
بعد اومدیم خونه ما بخوابیم تو خواب همهش منو می بوسید محکم بغلم کرده بود انگار جوری که نمیخواست از دستم بده
تا شب هم خیلی هوامو داشت
...
بچه ها دعوام نکنید که چرا اینها رو کفتم اولا مرداد من واقعا قصد ندارم عروسی کنم اینو الکی به محمد گفتم که یه جورهایی دست از تنبلی برداره و چششو ترسوندم وگرنه با این حال و اوضاع عروسیم کجا بود
بعد عید هم میخوام به گفته آقای مدیر عمل کنم و مشاوره و روانشناس بالینی بریم دوباره و ادامه بدیم
فقط مسئله مالی هست که اگرشد من خودم با پدر و مادرش حرف میزنم که بدن
خواستم بگم خیلی خسته شدم از این همه فشار و فکر و خیال
حتی دیگه موسیقی هم گوش نمیدم
بعضا یه چیزهایی مینویسم و بعدا که میخونمشون میبینم همه ش از سیاهی مرگ و ... حرف زدم
اوضاع روحیم خرابه به قول اقای مدیر وضعیت محمد خیلی روی من تاثیر منفی گذاشته
نمیدونم دیگه دارم کم میارم با خانواد ه ش صحبت خواهم کرد و بهشون خواهم گفت به جای دخالت های بیجا اینجا باید به من کمک کنن این مسئله ای نیست که دست تنها حل بشه بماند که باعث افسردگی محمد بی مسولیتی های اونها بوده و لاغیر
هر جور خراب کردن خودشون هم درستش کنن
از همه جیز و همه کس بدم میاد ( دور از حضور شما دوستهای گلم)
به حمایت و دوستی احتیاج دارم واسه همین اینها رو اینجا نوشتم
شور زندگی ازم رفته مثل یه مرده شدم که فقط وظایفشو انجام میده
الکی میشینم گریه میکنم
...
کمکم کنید بازهم با مهربونیهاتون
درسته گفتنی ها گفته شده و مشاوره لازم داده شده ولی نیاز به همدلی و دوستیتون دارم
-
RE: مشکل من با همسرم ( افسردگی، بی توجهی، جنسی ) بعد از رفتن به مشاور
بچه ها خیلی خسته شدم ...
امروز بهش گفتم دیگه نمیخوامت ...
اونم گفت وقتی بهت گفتم دوماه صبر کن عجله کردی منم تو رو نمیخواستم
بعد حرفشو پس گرفت ولی گفتنی ها رو گفت...
-
RE: مشکل من با همسرم ( افسردگی، بی توجهی، جنسی ) بعد از رفتن به مشاور
خواهر عزیزم، تمام تاپیکت رو خوندم، و راستش خیلی خیلی متاسف شدم.
راستشو بخوای، خیلی می ترسم که بهت پیشنهادی بدم که خدای نکرده برام مسئولیت اخلاقی داشته باشه، ولی فکر می کنم گفتنی ها گفته شده و تو هم تلاش خودتو کردی. من اگه جای تو بودم بیش از این خودمو آزار نمی دادم.
به نظرم مدیر همدردی هم به نوعی اشاره کرده که راه حل چیه:
اگر طی دوران عقد بتوانید بحران اصلی را پشت سر بگذارید، نشان می دهد در این زندگی پتانسیل بهبود وجود دارد.
زندگی که اولش این باشه...
هیچ وقت به خاطر حرف مردم کاری رو که انجامشو درست می دونی ازش منصرف نشو. باز هم می گم:
اگه جای تو بودم بیش از این خودمو آزار نمی دادم.
(الان جای این حرف نیست، ولی اگه همون طور که خودت هم اشاره کردی، بیشتر به رفتارهاش در دوران نامزدی دقت می کردی شاید خیلی زودتر و ساده تر می تونستی تصمیم درست رو بگیری) گذشته ها گذشته، از صمیم قلب امیدوارم آینده بی نظیری داشته باشی :323:
منظورم از دوران نامزدی، همون دوره دو ماهه بود...
-
RE: مشکل من با همسرم ( افسردگی، بی توجهی، جنسی ) بعد از رفتن به مشاور
سلام سابینای عزیز
واقعا برات متاسفم امیدوارم هرچه زودتر از سردر گمی در بیای و یه تصمیم جدی برای زندگیت بگیری که هم به نفع تو باشه هم اقا محمد،راستش هم دلم برا تو میسوزه که داری خسته ورنجور میشی ،هم نامزدت ،راستی ریشه افسردگیش نمیدونی چیه؟
دعا میکنم در هر حالت خوشبخت بشی و تو سال جدید یه تحولی زندگیتو فرا بگیره :323:
-
RE: مشکل من با همسرم ( افسردگی، بی توجهی، جنسی ) بعد از رفتن به مشاور
سلام دوباره به خواهر گلم خواهر خواهشا درمان را به بعد از عید موکول نکنید تو همین یک هفته حتما وقت بگیرید الان برای شما زمان مهمه همون طور که مدیر گرامی فرمودن اکثر مشکلات شما به افسردگی اقا محمد بر میگرده پس خواهشا وقت را از دست ندهید
خواهرم خواهش میکنم:72::72:
-
RE: مشکل من با همسرم ( افسردگی، بی توجهی، جنسی ) بعد از رفتن به مشاور
سلام دوستان ممنون از کامنت هاتون
کوروش جان باشه حتما وقت میگیرم برای مشاوره
دیروز یه ساعت بعد از زدن این پست محمد اومد و معذرت خواست، گفت من میدونم تو حق داری مرد مسئولیت داره باید پول در بیاره خانواده بگردونه
منم گفتم نتیجه عملیش چی میشه من دو ساله دارم اینها رو بهت میگم
گفت تو بعد عید منو ببین اگر بازم اینجوری بودم اونموقع گله کن قول میدم بعد عید همه اینها رو درس کنم
حالا ببینیم و تعریف کنیم
بچه ها خیلی خسته و دلمرده هستم...همه ش با خودم میگم چرا چرا چرا چرا
انگار خدا خیلی دوست داره دشمن های منو شاد کنه
-
RE: مشکل من با همسرم ( افسردگی، بی توجهی، جنسی ) بعد از رفتن به مشاور
باسلام
دوست عزیزم خیلی ناراحتم بخاطر مشکلتون برای راهنمایی کردن نیومدم چون خودمو بعد از راهنمایی سایر دوستان در اون حد نمیبینم بعد هم اینکه شما راه رو میدونی چیه
فقط خواهر عزیزم ازتون میخوام کمی بیشتر صبر کنی شما که تا حالا تلاشتو کردی بازم سعی کن همسرتون هم که خودش میخواد این وضع تغییر کنه پس این وسط فقط شمایید که تعیین کننده هستید
همسر شما بیماره کمکش کنید روحیتونو از دست ندید به این فکر نکنید که چه سرنوشتی داشتید چه سختیها کشیدید
شایداین یک قصه باشه ولی فکر میکنم تا حدود زیادی درسته:
به مردم دنیا میگن بیاید همه مشکلاتتون رو روی هم بریزید هر کی هر مشکلی رو فکر میکنه راحتتر حل میکنه برداره همه میان مشکلاشونو رو هم میریزن اما هر کسی باز مشکل خودشو برمیداره و میگه مشکل دیگران بدتر از خودمه
این تصور رو نکنید که با خارج رفتن زندگی تبدیل به بهشت میشه من نمیگم بده چون من نمیتونم نظر بدم ولی حداقل توی این شرایط از این فکرا نکنید
منظورم ابنه که الان این فکرا هیچ کمکی به بهبود زندگی مشترکتون نمیکنه و تمرکز شمارو از روی همسرتون و زندگی آیندتون کم میکنه
خواهش میکنم امید داشته باشید من از پستهاتون و راهنمایی هایی که تو سایر تاپیکها کردید به نظرم خیلی انسان منطقی , عاقل و صبوری هستید
دوست عزیزم مطمئن باش این روزها تموم میشه و با صبر و تلاش شما روزهای خوشی رو کنار همسرتون خواهی داشت
درضمن فکر میکنم که اگه دیگه از این بحثها با همسرتون نداشته باشید بهتره و با امید و شادیفقط روی درمان ایشون تمرکز کنید
به امید بهبودی سریعتر ایشون و خوشبختی هر دوی شما
-
RE: مشکل من با همسرم ( افسردگی، بی توجهی، جنسی ) بعد از رفتن به مشاور
دوستان عزیزم سال نو مبارک
اومدم براتون کمی از خودم بگم
متاسفانه این روزها بازم من عصبی هستم و چندین بار با محمد درگیر شدم و هر بارم گفتم اگه اینطوری پیش بره من نمیخوام
چند روز اول عید رو خونه اونها مونده بودم چون مادرم مسافرت بود
در این چند روز یک روزش رو گفت بدنم سسته و حال ندارم و میخوام بخوابم
روز دوم سر درد شدیدی گرفت
الان یه حالتی جدیدا پیدا کرده که تو خواب به مدت چند ثانیه انگار که سردش شده باشه بدنش می لرزه و بعد از خواب میپره و قطع میشه اولها تو خواب تیک داشت ولی این حالتش جدید هست و تازه بوحود اومده، الان یک ماه هست دکتری که در تهران رفتیم داروهاشو عوض کرده و گفته بود در سه چهار ماه بهبودش رو میبینید ولی متاسفانه من بهبودی هر چند ناچیز درش نمی بینم، رابطه جنسی مون هم که یه بیست روزی میشه که تعطیل هست
اونروز هم که باهم رفته بودیم بیرون بهم گفت من در خارج یک دوست شیرازی داشتم زنش هم کار می کرد هم بچه داری می کرد و هم هزینه شوهرشو میداد که درس بخونه تو مثل پدر منی اخلاقت شبیه اونه تو عمرا از این کارا بکنی ( پدرشو اصلا دوست نداره و فکر می کنه هر چی بدبختی داره زیر سر اونه )
منم دیگه قاط زدم و گفتم من همینم میخوای بخوا نمیخوای بهم بگو تا خودمو خلاص کنم از دستت، تو این دو سال مگه چی کار برای من کردی من از همه چیز محروم بودم الانم میگی خارج کار کنم برات خرجی بدم درس بخونی؟ تو درس می خوندی همینجا هم می تونستی بخونی، من پول درمیارم تو صبح تا شب می خوابی تو این زندگیو می خوای من نیستم من شرمنده
خلاصه وقتی باهاشم کلافه م می کنه با کاراش و حرفهاش، یک بار بهش گفتم زنداییم به من گفت دختر بلند شو بیا من از لحنش خوشم نیومد چرا بهم گفت دختر؟از این کار و عمل زنداییم خیلی ناراحت و عصبانی بودم و اونم میدونست
حالا از اون به بعد اسم من شده دختر، دم به دقیقه می گه دختر بیا فلان دختر بیا بهمان
همیشه همینطوریه اگه بفهمه من از کاری بدم میاد تکرار می کنه، مثلا قبلا ها که گریه می کردم فردای اونروز ادای گریه کردن منو در میاورد و هی میگفتم بسه باز شروع می کرد و اذیتم می کرد
واقعا دیگه حوصله شو ندام دوست ندارم پیشش باشم چون به جز سستی و خواب و رخوت و این جور ادا اطوارها چیزی ازش نمی بینم
احساس می کنم هر چی عقده از پدرش داره داره سر من خالی می کنه
زنداییم روانشناسه می گه اون چون احساس جنسی نداره خورد میشه و اینجوری میخواد تو رو اذیت کنه
تو این مدت یه بار بهم گفت من بجه بودم روزانه 25 بار دستمو می شستم!!! گفتم خوب چی شد خوب شدی گفت خود به خود!
این فکر به ذهنم رسید که با توجه به اینکه شب ادراری داشته و ... مشکلش به خیلی پیش ها بر میگرده
الانم دم به دقیقه دستهاشو الکل می زنه!
بچه ها یه چیز مشکوکی هم داره توی دستشویی خیلی زیاد معطل میشه و گاهی که تو خونه شونم الکی و بی مقدمه میگفت برم تا سر کوچه و بیام، وقتی می پرسیدم کجا رفتی می گفت رفتم ببینم روزنامه فروش ویژه نامه آورده، رفتم کدو بخرم... یعنی کارهایی که تو اون لحظه که مثلا خونه پر مهمون هست خیلی غیرعادی به نظر می رسه[/c
سرش که درد می کرد منم رفتم بالا باهاش خوابیدم خیلی ناراحت بودم که چرا هر چی آدم عجیب غریب و بیماره باید بیاد شوهر من بشه مادرش اومد در زد و طبق معمول فضولی ، پایین که رفتم بهش گفتم که از افسردگی محمد بود که سرش درد گرفت، مادرش هی سعی کرد بحثو منحرف کنه و ...، یه بارم بهش گفتم که محمد می گه من 25 دفعه دستامو میشستم بازم دیدم سعی میکنه بحثو عوض کنه، خوب اینها تدلیس کردن خواستم بدونه که من نفهم نیستم میدونم چی به چیه
الان منتظرم این عید و تعطیلات کشدار تموم بشه تا دوباره بریم مشاور، تنها چیزی که دلمو خوش می کنه اینه که امسال دیگه به هر حال تکلیفم روشن میشه یا اینوری میشم یا اونوری، قرار گرفتن توی حالت تعارض و معلق خیلی بده
به هر حال واقعیت اینه که من با حماقت های شخص خودم زندگیمو باختم و الان یک زندگی خانوادگی آروم و شاد و یک بچه ( من عاشق بچه هستم ) حسرتی میشه که باید تا آخر عمر روی دلم بمونه
-
RE: مشکل من با همسرم ( افسردگی، بی توجهی، جنسی ) بعد از رفتن به مشاور
از طرفی از مامانم هم شاکی هستم اونم یه افسرده دیگه هست که از اول زندگیم باهاش زندگی کردم ، واقعا دیگه حالم به هم میخوره از این زندگی، مادرم تو خونه افتاده از صبح ، هزاران دکتر رفته همه گفتن تو هیچ مشکلی نداری فقط روحیه تو درس کن، از یه طرف محمد تا ساعت 7 عصر خواب بود، تو این شرایط سخت که نیاز به یه همدم و همراه دارم اینم از مادرم که عین آینه دق شده برام ، کاش یه درآمدی داشتم که می تونستم برای خودم یه اتاق بگیرم تنها زندگی کنم
-
RE: مشکل من با همسرم ( افسردگی، بی توجهی، جنسی ) بعد از رفتن به مشاور
سابینای عزیز کل تاپیکتو - و تاپیک قبلیتو - خوندم. تلاشهایی که واسه نگه داشتن زندگیت تا الان کردی قابل تحسینه. ارزو میکنم هرجه زودتر مشکلاتت حل بشه و به زندگیی که لایقش هستی برسی. امیدوارم دوستانی که درین زمینه تجربه دارن هرچه زودتر بیان و راهنمایی کنن. این پستو نوشتم تا بدونی تنها نیستیو و خواننده های خاموشی هم هستن که تاپیکتو پیگیری میکنن و برات نگرانن. :43:
-
RE: مشکل من با همسرم ( افسردگی، بی توجهی، جنسی ) بعد از رفتن به مشاور
دوستان می شه کمک کنید این موضوع برام روشن بشه که اگه من برای بار دوم جدا بشم و برم خارج، زندگیم چه صورت های ممکنی می تونه پیدا کنه؟ لطفا صادقانه و صریح بگید و بهم بگید که آیا تا آخر عمر من به یکباره بدبخت شدم رفت؟
-
RE: مشکل من با همسرم ( افسردگی، بی توجهی، جنسی ) بعد از رفتن به مشاور
سابینا عزیز من هم دقیقا بیماری محمد رو دارم ولی سنم ازش کمتره.
اینو بهتون بگم اون واقعا دوستتون داره ولی در مرحله ای داره ازدواج میکنه که در میانه های این مشکله.
بیماری محمد افسردگی مزمن و در برخی از روزها افسردگی اساسی هست.من افسردگی و فوبیا اجتماعی و اظطراب و وسواس فکری دارم که روزانه ۷ نوع دارو مصرف میکنم.
من وقت نکردم این تاپیکو بخونم اما چند نکته میگم که احتمالا باید دیده باشید و عوارض این دارو هاست:
شل شدن عضلات.
خواب الودگی بالا و میزان خواب بالا.
اضافه وزن زیاد.مثلا ۲۰ کیلو در عرض ۲ ماه.
خشکی دهان و لرزش دست و کم تمرکزی.
بیخیالی نسبت به برخی کارها که البته بیخیالی نیست ناتوانی هست که این بیماری درست میکنه.
تا قدری فوبیا اجتماعی و جمع هراسی.
ترس از اعتماد به نزدیکترین افراد.
خواب بد موقع و زیاد.مثلا ۱۴ ساعت در طول ۲۴ ساعت.
پایین امدن میل جنسی که در واقع نباید بگیم میل باید بگیم کم کاری دستگاه تولید اسپرم.
بی میلی به اینده.
کم حرفی و یا مشکل بریده بریده صحبت کردن.
نرسیدن به بهداشت مثلا ۷ تا ۱۰ روز حمام نکردن.
کوتاه نکردن مو و ریش.
افکار خود ازاری اما نه شکنجه.بلکه فکر خودکشی به دلیل پوچی زیاد.
و...
که اگر خواستید بیشنر توضیح میدم.
اما این رو برادرانه خدمتتون بگم اگر ایشونو حمایت کنید حتما ماحصل خوبی براتون داره.محمد بیماره و هیچی بدتر از بیماری روحی نیست.کنارش باشید چون این بیماری دایمی نیست.
محمد حتما حتما حتما دلش مهربانه و بهتون قول میدم روزی طوری از پرستاریت تشکر کنه که باورت نمیشه.
اون دوستت داره بسیار.
کنارش بمون.
هر سوالی داری چه پزشکی چه غیر پزشکی اینجا بپرس من کمکت میکنم چون خودم همین درد و بیماری رو دارم.
سابینا عزیز پست قبلیم رو خواستی جدا جواب بده و این یکی رو جدا.
می تونی اسم دارو های محمد و دوزشون رو به من بگی؟.
دارویی که معمولا برای وسواس فکری و اظطراب استفاده میشه سرترالین یا با نام تجاری آسنترا هست که باعث افت شدید میل جنسی میشه.شاید 30 روز هم تمایل جنسی وجود نداشته باشه که برای آقایان کاملا صادقه.
داروی فلووکستین هم مثل همین دارو است اما عکس است.برای خانم ها شدیدا افت میکنه و برای آقایان کمتر.
بهم کامل و دقیق بگو کمکت کنم.:72::325:
-
RE: مشکل من با همسرم ( افسردگی، بی توجهی، جنسی ) بعد از رفتن به مشاور
سلام آقای فوتر
خیلی خوشحالم که شما تاپیک منو دیدید و سوالات زیادی ازتون دارم
اسم داروی محمد رو دقیقا نمیدونم ولی فلوکستین نیست قبلا سیتالوپرام بود ولی ایندفعه دکتر عوضش کرد حتما در یه فرصت مناسب میام اسم داروشو براتون میگم و سوالامو ازتون می پرسم
فعلا در این پست تشکر منو ازم بپذیرید
-
RE: مشکل من با همسرم ( افسردگی، بی توجهی، جنسی ) بعد از رفتن به مشاور
سابینا جون حدودا یک سال پیش شوهر منم دچار افسردگی شده بود و قرص اسنترا و چند تا قرص دیگه مصرف میکرد همش میخوابید خیلی شرایط سختی بود ولی من پشتش و خالی نکردم الانم قرص مصرف نمیکنه و کلا خوب شده، زن و شوهر تو شرایط سخته که باید وفادار بمونن، فرض کن خدایی نکرده برای تو یه مشکلی پیش میومد انتظار نداشتی شوهرت پشتت باشه؟
-
RE: مشکل من با همسرم ( افسردگی، بی توجهی، جنسی ) بعد از رفتن به مشاور
همسفر عزیزم ممنونم بابت پستت
عزیزم مشکل من اینجاس که من درست اول زندگیم با یه همچین حالتی روبرو شدم
به علاوه شوهر من مدام سعی در این داره که به اصطلاح حال منو بگیره و با حرفهاش و رفتارهاش به من ضد حال بزنه
چون شما هم با این مشکل روبرو بودید خیلی دوست دارم اگر براتون مقدور هست برام بگید چند مدته ازدواج کردید و علائم بیماری شوهرتون با جزئیاتش چطور بود و چطور شد که مشکل ایشون رفع شد
ممنون از لطفتون
-
RE: مشکل من با همسرم ( افسردگی، بی توجهی، جنسی ) بعد از رفتن به مشاور
نقل قول:
نوشته اصلی توسط سابینا
سلام آقای فوتر
خیلی خوشحالم که شما تاپیک منو دیدید و سوالات زیادی ازتون دارم
اسم داروی محمد رو دقیقا نمیدونم ولی فلوکستین نیست قبلا سیتالوپرام بود ولی ایندفعه دکتر عوضش کرد حتما در یه فرصت مناسب میام اسم داروشو براتون میگم و سوالامو ازتون می پرسم
فعلا در این پست تشکر منو ازم بپذیرید
سلام خواهش میکنم.
بله سیتالوپرام از دارو هایی هست که میزان سرتونین رو زیاد میکنه که باعث خوشی و جلوگیری از تو فکر رفتن میکنه.
جز اس اس ار ای هست.
اگر محمد میگرن یا سردرد نداره فلووکستین هم باید خوب باشه چون مثل سیتالوپرام جز همونه.
اما بهترین دارو در حال حاضر سرترالین با نام تجاری اسنترا هست و کمترین عوارض رو داره و بهترین اثر.اما مشکلش کاهش میل جنسی هست.قیمت ازادش دانه ای هزار تومان.هر دانه ۵۰میلی.
سیتالوپرام تا دوز ۵۰-۶۰ میل مشکلی نداره.
ضمنا محمد میتونه از داروی پروپرانولول یا اسم علمی ایندرال بدون توصیه پزشک مصرف کنه که داروی فراوان و کم عوارضیه.
به هر حال دارو هاشو هرچی که می خوره بگید تا بهترین مشاوره رو اگر خدا بخواد بهتون بدم.
راستی دارو های اعصاب باعث تعریض زیاد بدن نیز میشن.
-
RE: مشکل من با همسرم ( افسردگی، بی توجهی، جنسی ) بعد از رفتن به مشاور
سابینا جون ما 1 سال عقد بودیم و 2.5 ساله که عروسی کردیم و در کل 3.5 ساله که با همیم.شوهرم تقریبا یکی دو ماه بعد از عقدمون حالتهای عصبی و پرخاشگری داشت البته نه با من بلکه با خانوادش و اطرافیان، با همه دعوا داشت فکر میکرد همه میخوان سرش کلاه بذارن، با راننده تاکسی دعوا میکرد با دوستاش دعوا میکرد حتی یه بار با برادرم دعوا کرد و من باهاش تا چند ساعت حرف نزدم که قاطی کرد و شروع کرد به زدن خودش،خیلی شرایط بدی بود، من فکر میکردم شوهرم آدم مومن و خوش اخلاقیه ولی به زودی متوجه شدم که همش خیاله و من که تنها خواستم از شوهرم ادب و احترام بود با آدم زودرنج و فوق العاده حساس و بی نهایت نیازمند محبت و توجه مواجه شدم که حتی وقتی عصبی میشد به پدر و مادرش هم توهین میکرد، تا اینکه با منم که صمیمی تر شد شروع کرد به بی احترامی،سر هر قضیه ای بهم توهین میکرد و منم قهرهای طولانی باهاش میکردم، البته تو مواقع غیر دعوا با محبت بود و همین متاسفانه شده بود پتک تو سر من که تو لیاقت محبت نداری و چشم نداری محبتهای من و ببینی و ... هر وقت هم باهاش قهر میکردم و میومد برا آشتی میگفت خواهش میکنم من و تحمل کن، من یه مشکل بزرگ دارم که باید حل بشه ولی هیبچ وقت نمیگفت مشکلش چیه. تا اینکه بعد از کلی زندگی فرسایشی و از بین رفتن کلی حریم ها بینمون رفت دکتر و دکتر اون دارو ها رو بهش داد، خدا میدونه من چقدر دختر حساس و زودرنجی بودم و چقدر با این رفتاراش و صبری که کردم بزرگ شدم! چون میدونستم یه روزی درست میشه و ذاتا آدم بدی نیست،البته منم اشتباه زیاد داشتم چون رفتاراش رو به روش میاوردم و تحقیرش میکردم،ولی خدا رو شکر الان خیلی خوب شده و من از اینکه زندگیم و حفظ کردم واقعا راضیم و الانه که طعم خوشبختی رو میچشم، ازت خواهش میکنم صبر داشته باش، بهش کمک کن، نتیجه کارت و میبینی، مطمئن باش.
-
RE: مشکل من با همسرم ( افسردگی، بی توجهی، جنسی ) بعد از رفتن به مشاور
همسفر عزیزم
از اینکه این دوران سختو پشت سر گذاشتید خوشحالم و بهتون تبریک می گم و متشکرم از اینکه تجربتون را صادقانه با من در میون گذاشتید بی نهایت سپاسگذار
همسفر جان مشکل شما شباهت هایی با مشکل من داره ولی تفاوت هایی هم داره
تفاوت هایی که باعث میشه مشکل من مضاعف بشه و تحمل من بیاد پایین
اولیش بیکاری محمد و تنبلی شدیدش حتی در حیاتی ترین مسائل زندگی هست و این که زندگی ما بعد دو سال هم روی هواست و معلوم نیست همهش احساس بی پناهی و سردرگمی می کنم
دومیش مشکل جنسی محمد هست که وابستگیشو به من در حد صفر کرده و ماهی یه بار هم رابطه نداریم فکر کنید در شروع زندگی مشترک چقدر بد هست
سومیش اینه که می فرمایید همسرتون در مواقع عادی به شما محبت م یکرد همسر من طوریه که همیشه پیشش احساس می کنم یه موجود مزاحم اضافی هستم
-
RE: مشکل من با همسرم ( افسردگی، بی توجهی، جنسی ) بعد از رفتن به مشاور
نقل قول:
نوشته اصلی توسط همسفر65
سابینا جون ما 1 سال عقد بودیم و 2.5 ساله که عروسی کردیم و در کل 3.5 ساله که با همیم.شوهرم تقریبا یکی دو ماه بعد از عقدمون حالتهای عصبی و پرخاشگری داشت البته نه با من بلکه با خانوادش و اطرافیان، با همه دعوا داشت فکر میکرد همه میخوان سرش کلاه بذارن، با راننده تاکسی دعوا میکرد با دوستاش دعوا میکرد حتی یه بار با برادرم دعوا کرد و من باهاش تا چند ساعت حرف نزدم که قاطی کرد و شروع کرد به زدن خودش،خیلی شرایط بدی بود، من فکر میکردم شوهرم آدم مومن و خوش اخلاقیه ولی به زودی متوجه شدم که همش خیاله و من که تنها خواستم از شوهرم ادب و احترام بود با آدم زودرنج و فوق العاده حساس و بی نهایت نیازمند محبت و توجه مواجه شدم که حتی وقتی عصبی میشد به پدر و مادرش هم توهین میکرد، تا اینکه با منم که صمیمی تر شد شروع کرد به بی احترامی،سر هر قضیه ای بهم توهین میکرد و منم قهرهای طولانی باهاش میکردم، البته تو مواقع غیر دعوا با محبت بود و همین متاسفانه شده بود پتک تو سر من که تو لیاقت محبت نداری و چشم نداری محبتهای من و ببینی و ... هر وقت هم باهاش قهر میکردم و میومد برا آشتی میگفت خواهش میکنم من و تحمل کن، من یه مشکل بزرگ دارم که باید حل بشه ولی هیبچ وقت نمیگفت مشکلش چیه. تا اینکه بعد از کلی زندگی فرسایشی و از بین رفتن کلی حریم ها بینمون رفت دکتر و دکتر اون دارو ها رو بهش داد، خدا میدونه من چقدر دختر حساس و زودرنجی بودم و چقدر با این رفتاراش و صبری که کردم بزرگ شدم! چون میدونستم یه روزی درست میشه و ذاتا آدم بدی نیست،البته منم اشتباه زیاد داشتم چون رفتاراش رو به روش میاوردم و تحقیرش میکردم،ولی خدا رو شکر الان خیلی خوب شده و من از اینکه زندگیم و حفظ کردم واقعا راضیم و الانه که طعم خوشبختی رو میچشم، ازت خواهش میکنم صبر داشته باش، بهش کمک کن، نتیجه کارت و میبینی، مطمئن باش.
همسفر عزیز من دقیقا و کاملا مشکل شوهرتونو میفهمم.میدونم چطوریه.در عین حال انسان شریف،محترم و با محبتیه ولی از جهتی اگر حرفی خلاف گفته هاش زده بشه یا باهاش بد صحبت بشه شمشیر رو به اصطلاح میکشه.
در درجه اول شما خودتون باید ایشونو آروم کنید.این افراد حتما در گذشته یک مشکلی داشتند اما هنوز به شما اعتماد ندارند که کامل بگن چی بوده.براشون خیلی سخته اگر بخوان بگن این فشارا از کجا بهشون وارد شده و شما بهشون سرکوفت بزنید.اما مطمئن باشید ایشون یک روز بهتون میگن.و این بیماری که سراغشون اومده که وسواس فکری و تا حدودی جمع هراسی است بخاطر همان گذشته است که خودش بهتون گفته.شک نکنید ایشون بسیار انسان خوبیه که کنار شماست و شمارو فوق العاده دوست داره.شما هم همینطور.
ایشون به توجه احتیاج دارند و اینکه شرایطشونو درک کنید.
داروی سیتالوپرام هم داروی خوبیه و جز SSRI هستش که داروی متوسط است.نه برای بیماران شدید استفاده میشه نه بیماران با میزان بیماری پایین.
حالات عصبی با این دارو تا قدری کنترل میشه ولی خاصیت داروی های SSRI این است که اگر دوزش درست تجویز نشه و کم یا زیاد باشه نتیجه عکس میده.سعی کنید به ایشون محبت کنید.
بازم بهتون میگم محبت.اون توی دنیا شما رو داره و شما ایشونو! خواهش میکنم دوست عزیز و بزرگوارم با ایشون آرام باشید.بهشون حق بدید.دست خودشون نیست بخدا.اگر جلوی این افراد مقاومت بخرج بدید بدتر میشن و به احتمال 98% افسردگی هم به مشکلاتشون اضافه میشه.
اگر سوالی داشتید بپرسید در خدمتتونم.چون بیماری های اعصاب و روانپزشکی رو میشناسم.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط سابینا
همسفر عزیزم
از اینکه این دوران سختو پشت سر گذاشتید خوشحالم و بهتون تبریک می گم و متشکرم از اینکه تجربتون را صادقانه با من در میون گذاشتید بی نهایت سپاسگذار
همسفر جان مشکل شما شباهت هایی با مشکل من داره ولی تفاوت هایی هم داره
تفاوت هایی که باعث میشه مشکل من مضاعف بشه و تحمل من بیاد پایین
اولیش بیکاری محمد و تنبلی شدیدش حتی در حیاتی ترین مسائل زندگی هست و این که زندگی ما بعد دو سال هم روی هواست و معلوم نیست همهش احساس بی پناهی و سردرگمی می کنم
دومیش مشکل جنسی محمد هست که وابستگیشو به من در حد صفر کرده و ماهی یه بار هم رابطه نداریم فکر کنید در شروع زندگی مشترک چقدر بد هست
سومیش اینه که می فرمایید همسرتون در مواقع عادی به شما محبت م یکرد همسر من طوریه که همیشه پیشش احساس می کنم یه موجود مزاحم اضافی هستم
درود
سابینا عزیز دقیقا اینها مشکلات فوبیا اجتماعی (جمع هراسی از روی بی اختیاری)و افسردگی اساسی است.
افسردگی اساسی به این خاطر که در 24 ساعت روز کاملا افسرده هستند و اصلا میلی به آینده و کار ندارند.
یک فرد افسرده باید در درجه اول بیماری اش برطرف بشه که در مورد محمد باید دقیقا با دارو برطرف بشه و بعد اقدام به ازدواج کند.
اما به هر حال ایشون ازدواج کرده و همسر مهربانی مثل شمارو داره که تنهاش نذاشتند.
مطمئن باشید اگر ایشون تنها بمونند و شما از ایشون خدایی نکرده جدا بشید ایشون وضعشون بسیار بسیار وخیم میشه.
اگر داروهاش رو به من بگید میتونم راهنمایی بیشتری بهتون بکنم.
در ضمن اگر شما با محمد پیش روانپزشک میرید بهشون بگید بیماری ایشون افسردگی اساسی است یا خیر.دقیقا نوع بیماری رو ازشون سوال کنید.
چیزی که من میبینم دقیقا حالات افسردگی اساسی است که از level افسردگی مزمن هم گذشته.
ایشون حتما یکسری مشکلات در گذشته داشتند که از اونا ریشه میگیره.
یک سوال.
آیا ایشون در طول 24 ساعت ساعاتی هست که حالشون خوب باشه و مثلا بگن بریم بیرون پارک یا برای آینده باید اینکارو انجام بدیم و خلقشون بهتر نمیشه؟اگر میشه معمولا چند ساعت بعد از بیدار شدن از خواب و چند ساعت قبل از خواب شب؟
-
RE: مشکل من با همسرم ( افسردگی، بی توجهی، جنسی ) بعد از رفتن به مشاور
سابینا جون البته من هنوزم کم و بیش با مشکلات دست و پنجه نرم میکنم و کاملا برطرف نشده چون بیماریهای روحی به این زودیا بهبود پیدا نمیکنه، راستی اوایل ازدواج شوهر منم بیکار بود و بیماریش و تشدید میکرد، در ضمن خانواده شوهرم اصلا جو آروم و صمیمانه ای ندارن چون پدر و مادرش با هم اختلاف فرهنگی شدید دارن و همیشه تو خونشون دعواست و تصور من اینه که خیلی از مشکلات روحی شوهرم به این موضوع برمیگرده، طوری که از وقتی عروسی کردیم و از محیط خونشون دوره خیلی بهتر شده، راستی زمانی که شوهرم دارو مصرف میکرد میل جنسیش خیلی کم شده بود، درسته که مشکل شوهرامون متفاوته ولی شوهر من هم روحیاتی داشته که خوشبختانه شوهر تو نداره، مثل بداخلاقی داد و بیداد فحش دادن بی احترامی، در ضمن هنوزم با اینکه بهتر شده ولی کلا به سر و صدا حساسه و اگه گرسنه باشه یا مشکل جسمی داشته باشه زود از کوره در میره، ولی مطمئن باش اگه الان بتونی مشکلت و حل کنی و بیماری شوهرت برطرف بشه بعدها قدر زندگیت و بیشتر میدونی و بیشتر ازش لذت میبری،این و از صمیم قلب بهت میگم، شک نکن.
فوتر عزیز ممنونم از توجهتون، شوهرم دقیقا همین طوریه که گفتین، فقط جمع گریز نیست در واقع اگر جمعی رو که میره بینشون از نظر اعتقادی قبولشون داشته باشه خیلی هم از رفت و آمد خوشش میاد،راستی خیلی آدم رکیه و این موضوع خیلی آزارم میده،ممکنه این هم از افسردگی باشه؟ در ضمن هنوز هم گاهی میبینم یکی از قرصاش و میخوره ولی همیشگی نیست.
-
RE: مشکل من با همسرم ( افسردگی، بی توجهی، جنسی ) بعد از رفتن به مشاور
نقل قول:
نوشته اصلی توسط همسفر65
سابینا جون البته من هنوزم کم و بیش با مشکلات دست و پنجه نرم میکنم و کاملا برطرف نشده چون بیماریهای روحی به این زودیا بهبود پیدا نمیکنه، راستی اوایل ازدواج شوهر منم بیکار بود و بیماریش و تشدید میکرد، در ضمن خانواده شوهرم اصلا جو آروم و صمیمانه ای ندارن چون پدر و مادرش با هم اختلاف فرهنگی شدید دارن و همیشه تو خونشون دعواست و تصور من اینه که خیلی از مشکلات روحی شوهرم به این موضوع برمیگرده، طوری که از وقتی عروسی کردیم و از محیط خونشون دوره خیلی بهتر شده، راستی زمانی که شوهرم دارو مصرف میکرد میل جنسیش خیلی کم شده بود، درسته که مشکل شوهرامون متفاوته ولی شوهر من هم روحیاتی داشته که خوشبختانه شوهر تو نداره، مثل بداخلاقی داد و بیداد فحش دادن بی احترامی، در ضمن هنوزم با اینکه بهتر شده ولی کلا به سر و صدا حساسه و اگه گرسنه باشه یا مشکل جسمی داشته باشه زود از کوره در میره، ولی مطمئن باش اگه الان بتونی مشکلت و حل کنی و بیماری شوهرت برطرف بشه بعدها قدر زندگیت و بیشتر میدونی و بیشتر ازش لذت میبری،این و از صمیم قلب بهت میگم، شک نکن.
فوتر عزیز ممنونم از توجهتون، شوهرم دقیقا همین طوریه که گفتین، فقط جمع گریز نیست در واقع اگر جمعی رو که میره بینشون از نظر اعتقادی قبولشون داشته باشه خیلی هم از رفت و آمد خوشش میاد،راستی خیلی آدم رکیه و این موضوع خیلی آزارم میده،ممکنه این هم از افسردگی باشه؟ در ضمن هنوز هم گاهی میبینم یکی از قرصاش و میخوره ولی همیشگی نیست.
سلام
همسر دوست بزرگوارم،
بد اخلاقی و داد و بیداد زیاد مربوط به افسردگی نیست.اما ممکنه افسردگیشون باعث بوجود آمدن این نوع رفتار ها بشه که اکثر مواقع در کنترلشون نیست و مثلا میبینید وقتی که دعوا و داد و بیداد کردند 10 دقیقه بعدش احساس پشیمانی میکنند.درسته؟
این مشکل عصبی بودن و خود رای هست که البته همه داریم ولی ایشون حالا یک مقدار خیلی کم بیشتر.
به روانپزشک مراجعه کنند دارو های ضعیفی برای کنترل این رفتار ها تجویز میکنند.احتمالا از پروپرانولول استفاده میکنند که هم ضعیفه و هم اینکه روی میل جنسی و خواب تاثیر نداره.
اما درمورد اینکه میگید گاهی قرصاش رو میخوره چون من نمیدونم نوع قرصشون چیه نمیتونم چیزی بگم.باید ببینم جز چه گروه از دارو ها است و چه دوزی هست و اینکه برای چه نوع بیماری تجویز شده.
اما اگر جز دارو های اعصاب و یا روانپزشکی باشه باید بصورت مرتب مصرف کنند.ببینید این رو بدونید این دارو ها رو اگر حتی 1 روز هم مصرف نکنند نتیجه نمیده و همون روز خلقشون بهم میریزه.باید روند بیماری صحیح و درست پیش بره.
و اینکه با خوردن و نخوردن و بی نظمی در استفاده بیماری رو تشدید میکنند چون مغز نمیدونه باید چه کاری انجام بده؟
نوع دارو ها رو به من بگید راهنماییتون میکنم.
موفق باشید.:72: