-
RE: من مقصرم یا شوهرم؟ کمک...
زیارت قبول.:310:منو هم دعا کردین؟:72:
خانم sisiliمن در حدی نیستم خواسته باشم شمارو راهنمایی کنم اما یه تجربه دارم که بارها و بارها شاهد بودم فکر کردم بد نباشه واسه شما هم بگم. تعداد زیادی از مریضهایی که من دارم بچه هان و باور کنید اکثر اونایی که به خاطر شکستگی و یا مشابه اون میان باید اول یه کلاس روانشناسی واسه پدر و مادرشون گذاشت و اونا رو آروم کرد.:311: نمیدونی باید به بچهه برسی که داره هوار میکشه یا به مامانه که داره توسر بچش میکوبه :33:که چقد بهت گفتم نرو بیرون چقد بهت گفتم اسکیت نپوش خاک تو سرت کنن .بقیه بچه دارن ماهم بچه داریم. اینم از بدبختی منه دیگه.الهی ...وای حالا جواب اون باباشو چی بدم که این جور وقتا صاحب بچه میشه!:163:
خودتون فکر میکنین این برخوردا واسه چیه؟ یعنی واقعا مامانه این حرفارو از ته دل میزنه یا از سر دلسوزیشه؟؟؟؟؟؟؟
.
.
.
.
.
.
.
پس خوشحالم باشین. ببین شوهرتون چقد دوستون داره.اون حرفاهم باورکنید از روی دلسوزیشه چرا به یه نفر دیگه که پاش میشکنه این حرفا رو نمیزنه؟ باشه؟
-
RE: من مقصرم یا شوهرم؟ کمک...
سلام
باشه پوپک عزیز.
می دونم دوستم دارم به قول خودش بارها تو عمل ثابت کرده و اینکه سر پام اون جوری رفتار می کرد و یک روز کامل باهام حرف زند و هم می ذارم به حساب علاقه منتها تو اون لحظه من از شدت ناراحتی دردم یادم رفته بود و به خاطر اینکه اون خرج کرده و وقت گذاشته و حالا این اتفاق افتاده داشتم گریه می کردم. و دوست داشتم اون درکم کنه بهشم گفتم ناراحت تو هستم منتها در جواب گفت نمیخواد ناراحت باشی اینقدر دست و پا چلفتی نباش حالا انگار من هر روز دست و پام می شکنه.
مشکل من اینه که جلوی خانوادش انگار مثلا من دوست دخترشم یا زن صیغه اش که می ترسه باهام حتی حرفم بزنه.
مشکل دوم اینه که کل اعضای خانواده حتی پسر خواهرش و به من و کارای من ترجیح می ده.
و مشکل سوم اینکه به ندرت ابراز علاقه کرده و همش می گه من تو عمل ثابت می کنم.
در ضمن شما حدتون خیلی بالاتر از این حرفاس این حرف و دیگه نگین.:43:
باور کنید همه رو دعا کردم برای خودمم جالب بود که اول اسم بچه های تالار میومد تو ذهنم و بعد دوستای دیگم.
بازم منتظر نظرات خوبتون هستم.:46:
-
RE: من مقصرم یا شوهرم؟ کمک...
سیسیلی عزیز؛ مطلبی رو پیدا کردم که فکر کردم به درد شما بخوره؛ اما با اجازه ی فرشته ی مهربون چون نمی دونستم چه جوری باید لینکش رو برات بذارم خود مقاله رو برات گذاشتم!
همسرتان را به بند نکشید
شما درست از روزی که نامزدی تان را جشن می گیرید و وارد دوران تأهل می شوید، یک بار بزرگ را به دوش می کشید. بار عاطفی رابطه با همسرتان که در یک عبارت دقیق، به معنی همان وقت، انرژی و زمانی است که با هم صرف می کنید و به احسـاسات، گفتار، افکار، نیازها و خواست های همدیگر گوش می دهید. اما اگر حس می کنید یک جای رابطه عاطفی تان می لنگد، بهتر است تا دیر نشده برای متعادل کردن این رابطه اقدام کنید.
به طور کلی، زمانی که صحبت از روابط احساسی می شود، با 3 نوع زوج مختلف رو به رو می شویم.
1- وقتی بار عاطفی رابطه تنها بر دوش یکی از طرفین است.
در این نوع ارتباط یکی از طرفین بیش از دیگری خود را درگیر روابط می کند و انجام همه امور عاطفی بر دوش اوست. این شخص بیش از اندازه عاطفی، در حد افراطی نیازمند و دارای حس مالکیت نسبت به دیگری است؛ در حالیکه طرف مقابل چندان درگیر روابط نیست و هیچ گونه نیاز عاطفی ندارد. فردی که بیـش از انـدازه خـود را درگیر رابطه کرده بیشترین بار عاطـفـی را بـه دوش می کشد و هیچ ترسی از این کار خود ندارد.
این اشتباه ترین شکل رابطه دو همسر است که فرقی با به بند کشیدن طرف مقابل ندارد و در حقیقت محکوم به شکست است. در یک رابطه عاطفی سالم تا آنجا که امکان دارد باید احساسات از طرف هر دو نفر به طور مساوی ابراز شود؛ در غیر اینصورت یک رابطه نامتعادل به وجود می آید که هیچ کس از آن راضی نیست. نفر اول به این دلیل ناراحت است که همیشه باید بیش از اندازه برای رابطه تلاش کند و احساساتش را بروز دهد و نفر دوم از این ناراحت است که نمی تواند از شر نفر اول خلاص شود.
راه حل:
اگر شما بیشترین بار عاطفی را به دوش می کشید، همین حالا متوقف شوید و از تخته گاز رفتن دست بردارید. یادتان باشد این شکل رابطه نشان دهنده یک وابستگی بیمار گونه در شماست. شما با نشان دادن احساسات، بیش از اندازه معمول فضای موجود برای بروز عواطف را از همسر خود سلب می کنید و به او فرصت نمی دهید دلتنگتان شود یا به دوست داشتنتان فکر کند. این کار را به وسیله تخلیه احساسات خود در جایی دیگر متوقف کنید (البته منظور ما خیانت نیست). به جای اینکه تنها به همسر خود اتکا کنید، زمانی را به صحبت کردن با دوستان و افراد فامیل اختصاص دهید و یا روزنامه و مجله بخوانید. به جای اینکه مکررا نیازهای خود را به زبان بیاورید، میزان آنها را اندکی کاهش دهید و یا اینکه اصلا برای مدت زمان زیادی هیچ یک از نیازهایتان را مطرح نکنید.
فضایی ایجاد کنید که شریک زندگیتان جایی برای ورود داشته باشد. شاید ناراحت شوید و احساس عجیبی به شما دست بدهد، اما باید آن را تحمل کنید. اگر شریکتان در رابطه احساس آرامش نکند و مرتب در بند شما باشد، ممکن است به یک رابطه دیگر رو بیاورد. اگر اوضاعتان خیلی حاد است، به طوری که نمی توانید تنهایی عواطفتان را کنترل کنید حتما از مشاوره یک روانشناس با تجربه استفاده کنید.
2- هر دو کم احساسند و یا هیچ نوع احساسی را بروز نمی دهند.
در این نوع ارتباط افراد به یک شرایط کاملا سطحی دست پیدا می کنند و برای همیشه در آن باقی می مانند. این دو از حضور یکدیگر لذت می برند و ارتباط بر اساس یک پایه متداول شکل می گیرد، ممکن است با هم روابط صمیمانه هم برقرار کنند. این امکان وجود دارد که برای مدت زمان طولانی در کنار یکدیگر باقی بمانند اما به هیچ وجه به سمت فرو رفتن در عواطف عمیق تر حرکت نمی کنند. برای بسیاری از افراد این نوع ارتباط یک رابطه ایده آل است و کلیه نیازهای آنها را برآورده می کند، اما برای دیگران تنها مقدمه مناسبی برای شروع رابطه است که هر زوجی می تواند به آن دست پیدا کند. اگر شما در این شرایط هستید و از ارتباط خود رضایت خاطر دارید، خوب است. اما اگر در چنین رابطه ای قرار گرفته اید و دوست دارید به چیزهای ارزشمند تری در آن دست پیدا کنید، ما به شما راه حلی پیشنهاد می کنیم.
راه حل:
در روابطی که هیچ یک از طرفین مسؤلیت احساسی ندارد، هیچ هدف و مقصدی نیز دنبال نمی شود. اگر می خواهید رابطه خود را حفظ کنید، باید خیلی بیشتر از اینها بر روی مسائل عاطفی سرمایه گذاری کنید و طرف مقابل را نیز به این کار دعوت کنید. البته دقت داشته باشید که به سمت ارتباط نوع اول سوق پیدا نکنید. به آرامی حرکت کنید و موارد کوچکی را که پنهان کرده بودید با او در میان بگذارید. کمی باز تر باشید و سعی کنید خود را در نظر او قابل اعتماد جلوه دهید. توجه داشته باشید که آیا طرف مقابل شما را همراهی میکند یا خیر.بعضی از افراد خواهان نزدیکی بیش از اندازه نیستند. اگر طرف شما هم دارای چنین خصوصیتی است، شما این حق را دارید که او را انتخاب کنید و یا به ارتباط خود خاتمه بخشید. باید تصمیم خود را در مورد رابطه ای که می خواهید با شریک زندگی تان داشته باشید بگیرید.
3- هر دو به اندازه کافی احساسات خود را برای ایجاد صمیمیت و عشق بروز می دهند.
قطعا این نوع رابطه یک ارتباط سالم به شمار می رود. یکی از جنبه های ارتباط سالم این است که هر دو نفر بتوانند از نظر عاطفی در گیر روابط شوند و به حریم همدیگر راه پیدا کنند. البته ممکن است در برخی از دوره های زمانی خاص یکی از طرفین بار احساسی بیشتری را به دوش بکشد، اما به طور کلی در حالت تعادل به سر می برند. حضور یکدیگر را حس می کنند و هیچ وقت بیش از اندازه به خارج از دایره احساسات منحرف نمی شوند. برای برقراری تعادل تلاش کنید و فضایی را به وجود آورید که در آن بتوانید خود واقعی تان را بروز دهید.
--------------------------------------------------------------------------------
بخش کلوب ازدواج
منبع: آفتاب
-
RE: من مقصرم یا شوهرم؟ کمک...
:104::104::104::104:
:104::104:
:104:
عالی بود دل عزیزم. فکر کنم ما قبلا دومی بودیم و الان اولی کاش سومی می شدیم:325:
من خیلی سعی کردم کاری کنم که او دلتنگ من بشه مثلا بعضی شبا و یا روزای تعطیل خیاطی می کنم و یا درس می خونم و .... اما او هم خوشحال و خندان که من نزدیکش نیستم یا می شینه پای تلویزیون یا کامپیوتر و یا تلفنی با دوستاش حرف می زنه و یا با پسرمون بازی میکنه و اصلا نمی گه پاشو یه کم بیا پیشم بشین.
اینه که عذابم می ده
اقا شوهر من اصلا دلتنگم نمی شه این و چیکار کنم.؟؟؟؟
هر چقدر بهش فرصت و زمان می دم بازم دلتنگم نمی شه.
گاهی خودش میگه نمی ری خونه مامانت اینا یا نمی ری خونه مادر بزرگت و ........:302:
-
RE: من مقصرم یا شوهرم؟ کمک...
نقل قول:
نوشته اصلی توسط sisili
اقا شوهر من اصلا دلتنگم نمی شه این و چیکار کنم.؟؟؟؟
هر چقدر بهش فرصت و زمان می دم بازم دلتنگم نمی شه.
گاهی خودش میگه نمی ری خونه مامانت اینا یا نمی ری خونه مادر بزرگت و ........:302:[/color]
انقدر جوواب اومده بود واسم نمی دونم چجوری اینا رو بخونم واقعا از همتون ممنونم.
بابا من دلم می خواد شوهرم و دلتنگ خودم کنم زمان هم ککهبهش می دم فایده نداره چیکار کنم دوستان؟!
-
RE: من مقصرم یا شوهرم؟ کمک...
سلام
اول از همه باید ببینیم شما چطور متوجه می شید که شوهرتون دلتنگتون شده یا نه، یعنی چه چیزهایی رو نشانه دلتنگ شدن شوهرتون می دونید، ممکنه شوهرتون دلتنگتون بشه اما اون نشانه هایی رو که شما می خواید نداشته باشه.
زمان دادن به تنهایی کافی نیست که شوهرتون دلتنگتون بشه، اگه زمان دادنتون به حالت قهر و دلخوری باشه مسلماً کاری از پیش نمی بره. خانم بالهای صداقت گفتن باید شاد باشید، نه اینکه سعی کنید خودتون رو شاد نشون بدید، واقعاً شاد باشید، چون متاسفانه یا خوشبختانه احساسات درونیمونو نمی تونیم زیاد مخفی کنیم.
(می دونم این کار وقتی که انتظارات براورده نشده دارید مشکله اما خوب باید سعی کنید)
ببخشید که اینجوری می گم اما مردا دلتنگ زنهای غرغرویی نمی شن که همیشه ایراد می گیرن که چرا به من توجه نمی کنی؟ چرا برام گل نمی گیری؟ چرا بهم محبت نمی کنی؟ اینجوری محبت کن. اونجوری محبت نکن ...
شما به اندازه کافی نیازهاتونو به شوهرتون گفتید، شاید تاکید بیشتر روی اونها خستش کنه، بهتره که یه مدت فرصت بدید بهش.
-
RE: من مقصرم یا شوهرم؟ کمک...
قابل توجه del عزیز و دیگر دوستان
لطفاً در تاپیکهای مشاوره ای مقاله ارسال نکنید ، بلکه اون مقاله را در تاپیکی مستقل قرار داده در انجمن مربوط به موضوعش ایجاد کنید ، سپس لینک آنرا در تاپیک مشاوره ای مد نظرتان قرار دهید .
ممنون
پا ورقی
===========
متعاقباً پست دل گرامی مجزا و لینک آن در اینجا قرار داده می شود .
-
RE: من مقصرم یا شوهرم؟ کمک...
سلام خوبین همتون ؟؟خدا رو شکر:323:
green عزیز ممنونم که پاسخ دادی. مشاوره دادن به این شکل سخته چون از اخلاقها و روحیات طرفمون اطلاعی نداریم. واسه همین هی باید هی پست جدید بزنیم و بگیم ما این جوریم ما اون جوریم.
به هر حال من واقعا تو زندگیم یادم نمیاد غر زده باشم و یا گیر داده باشم و البته این و شوهرمم تایید می کنه منتها گاهی در مورد زیاده رویاش در مورد خانوادش وقتی تذکری کوتاه و مختصر می دم و جزء گیر دادن می دونه.
باور کنید من اونقدر الکی خوشم که خدا می دونه از بچگیمم این طوری بودم. :227:
یه بار دیگه هم گفته بودم من زیاد طاقت غصه خوردن ندارم وقتی خیلی اذیت می شم صورت مسئله رو پاک می کنم.
من دوست دارم شوهرم دلتنگم بشه اما به قول شما اینکه چطوری باید فهمید دلتنگم شده:
همین که بیاد طرفم یا بگه مثلا دلم می خواد الان نشینی پای کتابها و درسات بیای پیشم تا زمانی که من سر درس و کتاب و.... باشم اونم تلویزیون نگاه می کنه تلفن و کامپیوتر و ....
من دلم میخواد اونقدر براش مهم باشم که ازم بخواد دقایقی و کنارش باشم من ادمی هستم که از هیجان لذت می برم اما شوهرم یک زندگی ارام و بی سر و صدا رو دوست داره.
یه بار خودم و کشتم تا بریم پارم ارم من ترن هوای سوار شدم و یکی دو تا دیگه که اونام ترسناک بود شوهرم هیچ کدوم و با من سوار نشد فقط رفت با پسرم سوار غو شد:311:
از اونجا من فهمیدم که ما با هم این تفاوت و داریم زیاد نمی ذارم تو زندگی این تفاوت خودشو نشون بده اما اینکه ازم بخواد کنارش باشم فرق داره یا اینکه گاهی ازم بخواد مثلا بهش توجه کنم.
من دوست دارم او ازم بخواد اما هیچ وقت این اتفاق نیفتاده من اونقدر نیازاش و براورده نکردم اونم چیزی درخواست نکرده تا اخر بعد از زمان زیادی دیگه دلم براش سوخته.
می دونم الان می گین نباید می سوخته اما اخه نمی شه که مثلا شما یک ماه به شوهرت ابراز علاقه نکنی خب خودت اذیت می شی.
حالا می خوام خونمون پر هیجان باشه یک هیجان دو نفره نه اینکه همش من تولد بگیرم و از این برنامه ها.
بازم راهنماییم کنید :46: باشه؟ منتظرما. مرسی:72:
-
RE: من مقصرم یا شوهرم؟ کمک...
سلام سیسیلی عزیزم:
زیارت قبول...بابا ما شما رو فرستادیم مشهد دل اقای شوهرو حسابی درگیر کنی رفتی با پای شکسته برگشتی!!!!
ای خدا..........................
بگذرم و امیدوارم هرچه زودتر سلامتی خودتو بدست بیاری....
سیسیسلی جان مطالبی که شما می گی راستش برای من قابل درک نیست چون در موقعیتش زیاد نبودم ولی برخی چیزها برام جالبه..عزیزم همه ما با هم تفاوت هایی داریم هیچ وقت دو نفر مثل هم نیستن و شما شک نکن هیچ زن و شوهری کاملا شبیه هم نیستند..من خودم از برخوردهای همسرت در زمان مریضی لذت بردم راستش چون همسر من در همه موارد کنارمه ولی وقت مریضی نقش دکتر بازی می کنه نه شوهر..فوری یک مشت قرص و شربت ردیف می کنه ..منم می گم بابا من خودم اینا رو بلدم من یه چیز دیگه می خوام ولی بانک ذهنش تنها میره سراغ دوا ...می دونی منظورم چیه ؟
هرکس در یک چیز مهارت داره ..یکی بلده بگه عزیزم دلم برات تنگ شده ..یکی بلد نیست بگه وومثل تاپیک مامفرد ..یادته عزیزم..اونم می گفت همسرم فقط موقع رابطه...... بهم محبت می کنه ولی دیدی وقتی با سر خورده بود زمین براش چی کار می کرد؟
دوست داشتن هر مردی به یک صورته عزیزم...
در رابطه با چیزهایی که گفتی مثل هیجان خیلی شبیه منی ...منم بارها به همسرم می گم ترو خدا بریم شهر بازی من عاشق رنجر و سفینه و...هستم ولی اون نمیاد ..می گه دوست ندارم بریم به جاش کنار رودخونه بشینیم!! خب من بعد چند بار فهمیدم بابا این شوی گرامم می ترسه از این بازی ها ولی غرور مردانه اش نمی ذاره که بگه اینه که میگه بریم پارک!!:311:
خب منم اصرار نکردم بجاش قول گرفتم با دوستان بریم تا منم بازی کنم!!:43:
من فکر می کنم سیسیلی جان داری خودتو اذیت می کنی و داره بلای من سرت میاد..تاپیک منو بخون..** احساسات زجر آور**..بین عزیزم شما بعد فوت پدرتون داری تمام بار احساسات خودتو روی شوهرت می ندازی..چرا؟من احساس می کنم شما دچار ترس شدی؟همسر شما از اول ازدواج این طور بوده اگر الان تغییر کرده بود یه حرفی ولی از اول این طور بوده ..درسته؟
شما داری اشتباه منو می کنی که قبلا می کردم داری برای خودت خیال پردازی می کنی ..یعنی می گی من میرم خیاطی می کنم اون میاد می گه دلم برات تنگ شده وقتی نمیاد ضربه روحی می خوری و طبق یافته خودت می گی اون دلش برام تنگ نمیشه ..یعنی اشتباه من..من فهمیدم این طور نیست ..سیسیسلی جان درمان تو همون رسیدن به خلوصه به نظر من و گذشتن از همسرت...
بشین ببین از همسرت چی می خوای...بودنش کنارت..
چرا دوسش داری؟چرا نگرانش میشی؟
بشین با خودت واکاوی کن..من راههای خوبی پیدا کردم و خوب جواب گرفتم منتها من اول زندگیمه و می تونم اونو تا حدی همراه کنم شما الان یک کودک داری عزیزم...
من راههای خوبی پیدا کردم و ادعا می کنم به خلوص رسیدم عزیزم...با شجاعت اینو اعلام می کنم..منتظرم ببینم نظرت چیه...
سیسیلی جون بشین فکر کن ببین دقیقا چی می خوای از همسرت و چرا می خوای؟:72:
-
RE: من مقصرم یا شوهرم؟ کمک...
نقل قول:
نوشته اصلی توسط sisili
یه بار خودم و کشتم تا بریم پارك ارم من ترن هوای سوار شدم و یکی دو تا دیگه که اونام ترسناک بود شوهرم هیچ کدوم و با من سوار نشد فقط رفت با پسرم سوار غو شد:311:
sisili جون زيارت قبول! برا من كه حتما دعا كردي مگه نه؟
باور كن ديگه چيزي به مغزم نميرسه كه بخوام كمكت كنم! هرچي بود تو پست دومم گفتم! شايد بد نباشه بين خودتو و شوهرت قول و قرار بذاريد مثلا بهش بگين "اگه تو به خاطر من يكبار بياي سوار ترن شي منم يكبار براي تو هر كاري كه بخواي رو ميكنم! :46:"
اما حتي اگر منم نتونم كمكت كنم شما به من كمك بزرگي كردي! چون با اون قضيه ي بالا كه تعريف كردي يادم باشه وقتي خواستگار اومد حتما يكي از سؤالام اين باشه كه شما سوار "رنجر" يا "ترن" يا "سالتو" ميشيد؟ اگه بخواهيم بريم شهربازي و شوهرم درعوض ترن سوار قو بشه من از غصه دق ميكنم!! :302::302::302:
-
RE: من مقصرم یا شوهرم؟ کمک...
خانوم sisili تا حالا در مورد قانون جذب مطلبی خوندین؟
میشه ازتون خواهش کنم کتاب راز رو بخونیین. من که واقعا ایمان دارم که به هرچی فکرکنیم همون میشه .
راستی پاتون چطوره؟ بهتر شده؟ بزارین ماهم روش یادگاری بنویسیم زود نرین گچشو باز کنیدا :305:
-
RE: من مقصرم یا شوهرم؟ کمک...
سلام:72:
چقدر خوشحال شدم دیدم برام نوشتید واقعا ممنونم.
شب برفی همتون بخیر و شادی:43:
اول بگذارید جواب yasa و مینا رو بدم بعد جواب خانم دکترو.
یاسا جون اونقدر مسایل مختلف توزندگی هست که سوار ترن هوایی شدن و یا سوار غو شدن توش گم می شه اون یه مثال بود تا شما متوجه بشید بین روحیات و من و همسرم چقدر تفاوت هست.
زندگی خیلی بالا و پایین داره امیدوارم همسفر خوبی داشته باشید تا از این سربالاییها و سر پایینی ها به سلامت بگذرید.:43:
مینا جون ممنون از احوال پرسیت اونقدر تا همین الانم روش یادگاری نوشتن باید بگردی تا جایی پیدا شه ولی یه جا مخصوص نگه می دارم برام بنویسی:46: چشم در مورد این کتاب هم می گردم تا پیداش کنم و بخونم.
اما سارا جونم مرسی مثل همیشه کامل نوشتید بله من تایپیک شما رو خوندم و اتفاقا براتونم پستی زده بودم.
من شوهرم دوست دارم چون:
همسفر زندگیمه ( تو راه زندگی تا اخر عمر باید کنار هم و با هم باشیم )
تکیه گاه منه ( تو همه سختیها می تونم بهش تکیه کنم به تنهایی از پس خیلی از مشکلات بر میاد)
باعث ارامش منه (واقعا وقتی میاد خوونه انگار تمام ارامش دنیا رو به من دادند)
پدر فرزندمه
شوخ طبعه (گاهی می زنه به شوخی و مشکله یادمون می ره)
مرد ارام و متین و با وقاریه
می دونم که سرش به زندگیمون گرمه و سرو گوشش نجنبیده و نمی جنبه و از خدا می خوام که در اینده هم نجنبه.
امیدوار کننده حرف می زنه.
شوهرم خیلی محاسن داره و خوبه و من واقعا در کنارش خوشبختم اما:
می خوام که بهم محبت کنه دوست داشتنش و ابراز کنه دلتنگم بشه از یه زندگی روتین و از پیش تعیین شده لذت نمی برم میخوام توش هیجان باشه یه برنامه که خودش ترتیب بده و یک دفعه من و غافلگیر کنه می خوام یادش بدم در کنار همه خوبیهاش این و هم داشته باشه.
هر چند که ایمان دارم گل بی عیب خداست
می دونم و باور دارم که هیچ دو نفری شبیه هم نمی شن
می دونم شوهرم خیلی محاسن داره که خیلی ها دوست دارن همسرشون داشته باشه
ولی من می خوام شوهرم علاقش و بهم نشون بده نه فقط موقع ... بگه
می خوام دلش برام بتپه
سارا جون قبول دارم بعد از فوت بابا یه دفعه همه توقعاتم به سمت همسرم برگشت دلم می خوام متوجه باشه که الان خیلی بهش نیاز دارم نه اینکه الان از این نیاز من فرار کنه که نکنه براش بشه وظیفه ( حرف خودش)
مگه من کیم؟ همسرشم حالا فرض هم که بخواد محبت کنه مگه داره به سبزی فروش سر خیابون محبت می کنه که ازش فراریه!
مرسی از همتون و دوستتون دارم:46:
-
RE: من مقصرم یا شوهرم؟ کمک...
نقل قول:
نوشته اصلی توسط sisili
یاسا جون اونقدر مسایل مختلف توزندگی هست که سوار ترن هوایی شدن و یا سوار قو شدن توش گم می شه
:
من اين حرفو جدي زدم نه از روي تمسخر!!!:81::81: اين قضيه واسم مهمه! حتما براي شما هم مهم بوده كه عنوان كردي چون اين قضيه بيانگر خيلي چيزا ميتونه باشه مثلا اينكه همسرم كمي ترسوئه يا مثل من شيطون و پرهيجان نيست يا ...
-
RE: من مقصرم یا شوهرم؟ کمک...
خانومی من تاپیکتو خوندم درسته بیشتر نیاز داری ولی سعی کن خودتم کمی قانع کنی.
بهر حال بنده خدا با همه حسنهایی که گفتی این اخلاقو داره زیاد سخت نگیر خانومی.باور کن خیلی ها حسرت زندگی مثل شمارو میخورن.
ببین تو فرزندتو چقدر دوست داری؟؟؟؟؟؟؟؟؟میدونم انقدر که میخای بدون اون دنیا نباشه.الان که بچه اس بخاطر شیرین بودن رفتاراش روزی صددفعهقربون صدقه اش میری.ولی آیا وقتی بزرگ شد بازم مثل بچگیهاش لوسش میکنی . خوب معلومه نه
شوهرتم با خودش حتما این فکر و میکنه که من دوسش دارم و بهشم حالا چندبار گفتم و تازه اگه دوسش نداشتم باهاش زندگی نمیکردم !
متاسفانه بعضی مردا اینجورین و جالبه اینه واقعا آدمهای خوب و خانواده دوستی هستن.
عزیزم قدر زندگیتو بدن وحساس نباش
منظورم از مثال بچه به شوهرت این بود که اون اون اوایل مثلا نامزدی و اوایل ازدواج گفته الان دیگه لزومی نمیبینه
منظورم از مثال بچه ببا شوهرت این بود که اون اون اوایل مثلا نامزدی و اوایل ازدواج گفته الان دیگه لزومی نمیبینه
-
RE: من مقصرم یا شوهرم؟ کمک...
سلام:72:
تداعی عزیز ممنون از نظرت. حق با شما و همه کسایی هست که به من می گن کمتر توقع کن. منم می گم باشه اما موقع عمل حس تنهایی بهم دست می ده و دوست دارم شوهرم این کمبود و جبران کنه که اونم نمی کنه.
یاسا جونم واقعا برای من ترن سوار نشدن همسرم مشکل نیست از نظر من اصلا هم شوهرم ترسو نیست فقط با اون مثال تفاوتمون و مطرح کردم او خیلی ارومه و من شیطون همین و همین.
به شما هم خواهرانه توصیه می کنم فکر نکن این چیزا تو زندگی مهمه باور کن چیزای مهمتر هست حالا یه شب او قو سوار شه و شما ترن اصلا مهم نیست تازه وقتی شما اون بالایی و همسرت پایین داره با نگرانی نگاهت می کنه یه حس شیرینی به ادم دست می ده که نگو.:310:
تازه یه مشکل دیگه هم پیدا کردم:302:
وقتی فامیل شوهرم بهم محبتی می کنه من روانی می شم.:163: همش فکر می کنم دارن از روی ترحم بهم محبت می کنن.:163: خیلی به خودم تلنگر می زنم اما دست خودم نیست نشونش این که :
چند روز پیشا مادر شوهرم از حال و روز یکی از دوستام که بارداره و اونم می شناسه پرسید گفتم ماشاا.. خیلی خیلی چاق شده و .... گفت باید چاق بشه مادر که داره پدر که داره پولدار که هست بایدم چاق شه من یه دفعه در خودم شکستم حس کردم یعنی من که مادر و پدر ندارم بد بختم؟! :163: و این حس تا امروز داره من و از پا در میاره.
وقتی به همسرم محبت می کنن و میان خونمون حس می کنم دلشون برای پسرشون می سوزه که از طرف فامیل زن کسی نیست که بیاد خونش.
اینا حسای منه. سرزنشم نکنید نمی دونم چرا این طوری شدم. یک بارم این موضوع رو با همسرم مطرح کردم بهم خندید. ولی خیلی دارم اذیت می شم نمی دونم چجوری این حس و که می دونم شاید تا 90% اشتباه باشه رو از خودم دور کنم.
کمکم کنید.
-
RE: من مقصرم یا شوهرم؟ کمک...
بنظرم شاید نیاز باشه که شما یه مدت تنها باشی و با خودت خلوت کنی احساس میکنم مشکلات شما بیشتر از راه تلقین ایجاد شده .و البته متاسفانه بخاطر مرگ پدر عزیزتون . شما هنوز نتونستین فراموش کنید و به زندگی عادیتون برگردین .البته قرار نیست پدرتونو فراموش کنید.بلکه باید پذیرفت مرگ عزیزان متاسفانه قسمتی از زندگیه.به این فکر کنید زندگی و مرگ با عزتی داشته .
شما ظاهرا میگید شاد هستین ولی روحت آسیب دیده و متاسفانه اگه بخوای به این روش ادامه بدی یه دفعه چشم باز میکنی میبینی زندگیت از دستت رفته و کاری ازت بر نمیاد.
من خانواده ای رو میشناسم که پسر بزرگشو از دست داد .متاسفانه مادر خانواده به مدت چند سال به عزاداری و گریه ادامه میداد و باعث شد نه تنها شوهر بلکه فرزندان دیگه اش هم به مشکلات مختلف دچار بشن.
بخودت بیا عزیزم خوشبینانه تر به زندگی نگاه کن.
-
RE: من مقصرم یا شوهرم؟ کمک...
سلام:72:
بله همین طوره من ظاهرا دارم زندگی می کنم و مثل گذشته شاد هستم اما خودم می دونم روحم بد جوری اسیب دیده به خاطر وابستگی شدیدم به پدرم و حتی این باعث تعجب شوهرمم شده که من اینهمه وابسته بودم ولی خب در ظاهر چیز خاصی نشون نمی دادم من اکثرا تو تنهایی خودم و به دور از چشم شوهرم و پسرم در حال گریه هستم.
در ظاهر شادم اما در باطن دارم خودم و از بین می برم و از اون جایی هم که اعتقاد دارم نباید تمام فکرامون و تمام احساستمون نسبت به اطرافیان و به همسرمون بگیم همش تو خودم می ریزم و این شدم که الان می بینید.
من بد بین شدم فکر می کنم همه دارن با من بد رفتار می کنن یا اگر محبتی می کنن فکر می کنم از روی ترحم و دلسوزیه.
فکر می کنم اشنگت نمای اطرافیان شدم فکر می کنم دیگه اون احترام سابق و بین و دیگران ندارم
تو رو خدا کمکم کنید خودم دارم خودم و از پا در میارم. چرا فرشته مهربون و مدیر همدردی و انی و بی بی و دیگران هیچ پاسخی به من می دن.
بابا به خدا مشکل منم مشکله می ترسم کمک
-
RE: من مقصرم یا شوهرم؟ کمک...
سلام سیسیلی جان
چیزی که خودت می دونی و همه هم کم و بیش بهش اشاره کردن تاثیر از دست دادن پدر گرامیت روی شماست.
یعنی من هم حدس می زنم که دیگران مثل گذشته هستند و این تنها خود شمائید که تغییر کردید و همین تغییر شما باعث شده که رفتار و کردار دیگران رو متفاوت ببینید.
عزیزم من چند روزی هست که فکرم مشغول مشکل شماست و سعی می کنم راه حلی براش پیدا کنم.
هرچند که تنها راه حل در درجه اول خودتون هستید و اینکه بتونید به خودتون تسلط پیدا کنید.
نمی دونم چقدر درست تونستم مساله شما رو درک کنم، اما نظرم رو در هرحال می دم و قضاوت با شما و دیگر عزیزان.
سیسیلی جان جایی گفته بودی که خیاطی می کنی و درس می خونی> خوب همه این دو خیلی خوبه ولی یه نکته هم وجود داره. اگه شما همه اینها رو انجام می دی که از شوهرت دور بشی و باعث بشه اون دلش برات تنگ بشه و بیاد سراغت خوب راهت غلطه و هردوی این کارها باعث می شه که به شدت استرست و ناراحتی ات اضافه بشه (بخاطر انتظارهایی که می کشی) و حتی همه حواست معطوف کارت هم نمی شه. و از طرفی شاید اصلا شوهرت فکر می کنه اگه تو اون زمانها مزاحمت نشه بیشتر داره داره بهت محبت می کنه و در واقع نوع عمل شوهرت و انتظار شما دچار یک تضاد شده و باعث می شه هرچه شوهرت شدت محبتش رو بیشتر کنه، کمتر انتظارات شما برآورده شه و حتی رنجیده تر هم بشی! پس باید روش جلب توجه شوهرت رو تغییر بدی.
بنظرم تو یه باشگاهی، جایی ثبت نام کن که با دیگران در تماس باشی. اونجا به کسی نگو که پدرت فوت شده و از ناراحتی هات هم نگو. خوب در اونجا دیگه اگه کسی بهت توجه یا محبت کرد دیگه از روی ترحم نبوده چون اصلا خبر نداره که بخاطر فوت پدرت فرضا نیاز به دلسوزی یا محبت داری (تازه عزیزم اگه کسی اینطوری هم فکر کنه، چون دوستت داشته داره بهت دلسوزی می کنی و قصدش بد نبوده، شما دوست داشتنش رو ببین و نه نیتش رو. الاعمال به نیاتهم)
از طرفی هم ارتباط با افراد باعث می شه که حواست پرت دیگران بشه و با تعامل با اونها کمتر به موضوع خودت فکر کنی.
(البته انشاءا.. که پات زود زود خوب بشه که بتونی این راه حل رو عملی کنی.)
پات که بهتر شد، می تونی با پسرت به پیاده روی و پارک و ... بری. اصلا یه ساعتی رو در روز در نظر بگیر و حتما به اینکار اختصاص بده. مطمئنم این هم تو روحیه ات اثر مثبت می ذاره و باعث می شه کمتر فکر و خیال کنی.
عزیزم نگاهت رو به همه قضایا و اطرافیانت تغییر بده و فعالیتت رو بیشتر کن و به خدا توکل کن. حتما می شی همون سیسیلی سابق و حتی شاداب تر و قویتر.
-
RE: من مقصرم یا شوهرم؟ کمک...
سلام:72:
blue sky عزیز :72: ازتون ممنونم که وقت گذاشتید. و ممنون از پاسخ کاملتون.
دوست خوبم خیاطی و درس و به خاطر دور شدن از همسرم نمی خونم اونا رو باید انجام بدم اما گاهی دوست دارم وسط کارم همسرم ازم بخواد که بهش توجه کنم که اونم هیچ وقت این کار و نمی کنه و البته این حرف شما هم به ذهنم رسید و شاید یک دلیلش باشه که نمی خواد مزاحم بشه. اما او خودش میدونه من چقدر با وجودش انرژی می گیرم و این و دریغ می کنه.
البته به توصیه بالهای صداقت عزیز مدتیه دیگه منتظر نیستم و خودم خودم و شاد می کنم و سعی می کنم با شادی خودم محیط خونه رو هم شاد کنم و البته پسر و همسرمم از این موضوع خوشحالن.
ولی افکار مزاحم خیلی اذیتم می کنه و اینکه حس می کنم دیگه اون احترام سابق و ندارم خیلی بده.
باور کنید مدام به خودم می گم از فضل پدر تو را چه حاصل ؟! با وجودی که چنین پدری افتخاره چه بودش و چه نبودش اما می گم من خودم باید رفتارهایی داشته باشم که باعث عزتم بشه نه به خاطر پدرم. با وجود تکرار مدام این حرفا اما بازم افکار مزاحم راحتم نمی ذاره.
و درست توی یک مهمونی که باید خوش بگذرونم زوم می کنم روی رفتار دیگران و خودم و اذیت می کنم و دقیقا این اتفاق مدت کوتاهیه که پیش اومده و خلی ناراحتم.
من هیچ وقت عادت نداشتم روی رفتار دیگران ( چه شوهرم و چه دیگران ) قضاوت کنم اما الان متاسفانه دارم این کار و می کنم و اونم به بد ترین و بد بینانه ترین شکل.:163:
به هر حال از شما و از همه دوستانی که راهنمایم کردن ممنونم.:72:
دوستتون دارم و خدا رو شکر می کنم به خاطر بودن اینجا.:72::82:
-
RE: من مقصرم یا شوهرم؟ کمک...
سیسیلی عزیز
سلام ، خب بالاخره بعد از این ماراتن طولانی شما مقصری یا شوهرت؟؟
حالا میخوام این جمله ای رو که بعد از پست اولت می خواستم بدم و اون موقع زود بود، بدم .
چرا دنبال مقصر می گردی ؟؟ فرض کنیم او مقصر باشه یا شما مقصر باشی! خب بعدش چی.
اگه او مقصر باشه یا می پذیره و عذر خواهی میکنه که این عذر خواهی یا گرون و سنگینه براش ---- از جای دیگه ای یه موضوعی پیش میاد و یا میاره و نهایتا دودش تو چشم شما میره ...
ویا اینکه راحت عذر خواهی میکنه و سنگین نیست براش ، اونوقت مگه شما به این عذر خواهی نیاز داری ، خونه پرش شما دوس داری همسرت به اشتباهش پی برده باشه .
اما اگه شما مقصر باشی ، باید در جهت اصلاح تلاش کنی.
بنظر من در زندگی زناشوئی بجای گشتن دنبال مقصر ، بدنبال زندگی کردن باشیم . انرژی مون رو معطوف زندگی کردن و انجام درست وظایفمون بکنیم. یه سری کارهای خیلی ساده و بی هزینه در محیط خونه مون انجام بدیم و بگردیم ببینیم چه موضوعاتی اطرافیامونو خوشحال می کنه اونا رو انجام بدیم . اونقت باز خورد رفتارهای دیگرون هم یه محیط امن و سراسر مهر و محبت رو به ما هدیه خواهد کرد.
-
RE: من مقصرم یا شوهرم؟ کمک...
البته حق با شماس من قصدم عذر خواهی اون نبود و به قول شما نیازیم به این عذر خواهی نداشتم فقط می خواستم راه بهتر و پیدا کنم. منتها اسم دیگه ای پیدا نکردم و به ذهنم نرسید:162:
من دنبال یک مشاور خوب کودک هم هستم اگه کسی سراغ داره ممنون میشم به منم بگه:46:
-
RE: من مقصرم یا شوهرم؟ کمک...
:72:
سلام عزیزم :46:
اول بهت تسلیت می گم . خدا روح پدر عزیزت و همه ی رفتگانت رو قرین رحمت خودش کنه .. پدر و مادر موجودات گرونقیمت و باارزشی هستند که هر چه هم سعی کنی بهشون خدمت کنی آخرشم بعد رفتنشون ، غم فقدان بزرگی رو نصیب آدم می کنند که جاش با هیچ چیزی پر نمی شه .. یکی از خلاء های جانگدازی که در نبود اونها متوجه فرد می شه از دست دادن محبت بی قید و شرطیه که اونها به فرزندانشون دارن که معمولا فقط اول روش خدا نسبت به بندگانشه و بعد از اونها پدر و مادر به فرزندانشون ..
پس طبیعیه که تو الان احساس خالی بودن بکنی و دلتنگی و فقدان و غبن و حسرت .. و بگردی دنبال جایگزینی که حرارت و حلاوت نگاه پدرت رو برات زنده کنه .. عزیز دلم فکر می کنم می تونم درکت کنم .. خیلی سخته و زمان خواهد برد تا تو یاد بگیری که هیچ چیزی جای اونها رو پر نخواهد کرد .. حتی همسر و حتی فرزند .. تو باید به خودت اعتماد کنی و به خودت فرصت بدی تا به یک جریان عادی از زندگی برگردی .. اون نقطه ای که به طور کامل بپذیری پدرت برای همیشه نیست .. و همسرت ، پدرت نیست و فقط همسرت هست ..
اما تا به اون مرحله از تعادل برسی اگه نتونی خودت رو مدیریت کنی ممکنه اتفاق خطرناکی در درون تو بیفته و باعث بشه بطن افکار و احساسات خوبت نسبت به همسرت تغییر جایگاه بده به سمت نزول درجه ..
به نظر من فهم قشنگ تو از مسائل و مشکلات موجود و نگاه واقع بینانه و منطقی که به همسرت داری واقعا قابل ستایشه :104: .. اگه الان هم دچار افکار منفی و .. شدی به خاطر موقعیت خاصیه که درش قرار گرفتی .. نه چیزی بیشتر .. اما، اما اگه سعی نکنی نگاه منطقیت رو دوباره به زندگیت حاکم کنی ممکنه مشکلاتت مضاعف بشه ..
sisili عزیزم :72:
پیشنهاد می کنم الان که داری دنبال مشاور برای پسرت می گردی ، خودت هم برای تثبیت آرامش درونت از راهنمایی های مداوم و برنامه ریزی شده ی یک مشاور استفاده کنی .. به نظرم این کار در حال حاضر خیلی واجب و ضروریه .. چون تو کماکان داری به خودخوری و درون ریزی های خودت ادامه می دی و این ممکنه به روح و روان لطیف خودت و درنهایت روابطت با همسر و فرزندت و سایرین آسیب جدی وارد کنه ..
من آدرسی رو که مدیر محترم سایت برای راهنمایی یکی از دوستان گذاشتند رو اینجا برات می زارم:
[quote=yasa]
نقل قول:
نوشته اصلی توسط مدیرهمدردی
شما می توانید به مراکز ذیل در تهران مراجعه فرمائید:
مرکز مشاوره پویا
تهران خيابان انقلاب، ابتداي خيابان وصال شيرازي، جنب بيمارستان البرز، پلاك 23
تلفن 66963946 ، نمابر 66963947
مرکز مشاوره توحید
تهران خیابان نصرت شرقی - روبروی دانشکده پرستاری شماره تلفن66938833
مرکز مشاوره راه بهتر
چهارراه پاسداران خیابان دولت خیابان شهید کلاهدوز- خیابان شهید یارمحمــــــدی بن بست بهار تلفن 22541434
این مراکز متخصصین برجسته ای در مورد مشاوره خانواده دارند به خصوص مرکز مشاوره پویا.
در ضمن بنده خانم دکتر اسماعیلی که از اساتید برجسته دانشکده هستند و از نظر سابقه و تخصص بسیار حاذق بوده، را در مراکز فوق می شناسم و به شما معرفی می کنم.
دوستت دارم و برای موفقیتت دعا می کنم دوست عزیزم..
:72::72:
-
RE: من مقصرم یا شوهرم؟ کمک...
:72:سلام
خانم طاهره عزیز چقدر خوب و روان نوشته بودی. چقدر اروم شدم وقتی متن شما رو خوندم. از اینکه بهم حق دادی اروم شدم:43:
گاهی از همسرم می پرسم بهم حق می دی گریه می کنم؟
دلم می خواد به من حق داده بشه. می دونید من ذاتا ادم خود خوری هستم ولی همون یه ذره که نشون میدم دوست دارم درک بشه که معمولا نمی شه. چون همه عادت دارن که من غصه هام مال خودم باشه .
مدتیست که شدیدا دنبال مشاور هم برای خودم و هم برای پسرم هستم چون هر دو دچار تغییرات بزرگی شدیم به خاطر وابستگیمون به پدرم.
خانم طاهره عزیز از این هم همدردیتون ممنونم. از اینکه در این ارامشم سهمی داشتید ممنونم. به لطف خدا و دعای شما دوستان خوب سعی در بهتر شدن دارن.
دوستتون دارم و ممنونم:72:
-
RE: من مقصرم یا شوهرم؟ کمک...
سلام دوستان خوبم:72:
من دوباره اومدم.
این چند روز به توصیه دوستان خودم شاد بودم و شادی می کردم گاهی نزدیکش بودم و گاهی دور.
تمام این 2-3 هفته شبا دیر اومد وقتی اومد داشت با دوستاش با تلفن حرف می زد. یا با کامپیوتر کارای اونا رو انجام می داد.
2-3 هفتس بهش می گم می شه من و ببری بهشت زهرا؟ نبرد. اخرش خودم رفتم.
5 شنبه تولدم بود کل روز 5 شنبه رو نبود. من اون روز از صبح تا شب گریه کردم به خاطر گریه های اون روز هنوز سر درد دارم. اخه پدر من هیچ سالی تولد من یادش نرفت هر سال اولین کسی که بهم زنگ می زد و تبریک می گفت و شیرینی و کادو می خرید و میومد خونمون او بود حتی وقتی در شهر دیگه دانشگاه بودم تا شبش 3-4 بار زنگ می زد و تبریک می گفت و اخرشم می گفت فلان قدر پول ریختم تو حسابت برو هر چی میخوای بخر.
امسال شوهرم دید از شبش حال من گرفتس اما اون روز حتی خونه نموند به قول خودش یه تبریک گفت و رفت شب ساعت 11 اومد خونه.
دیشبم طبق معمول این روزا ساعت 10 اومد خونه دیگه طاقت نیاوردم بهش اعتراض کردم. گفتم همون طور که وظیفه اول من اول این بچس بعد کارای دیگم تو هم اول باید به من و این بچه برسی بعد. بهش گفتم اگه منم خواستم جایی برم نگی نه! کارای خودت فقط یادت باشه.
قاطی کرد داد و بیداد و گفت تو باز شروع کردی؟بعدشم رفت خوابید . صبحم با یه من عسل نمی شد خوردش.
گفت من همینم می خوای بخواه نمی خوای به سلامت.
به خدا سالهاست من بهش گیر نمی دم. تو این 2-3 هفته که اصلا بهش کار ی نداشتم. حتی بهش گفتم تو این چند روز که کاری به کارت نداشتم و تو هر وقت دلت خواست اومدی و هر وقت دلت خواست خوابیدی من چیزی گفتم؟ چقدر قدر این سکوتم و دونستی؟ بهش گفتم این شبا هر شب و من و حسین رفتیم خوابیدیم نفهمیدم که تو کی اومدی تو رختخواب. اینا و مگه قدر دونستی؟
پاشد رفت گفتم داریم حرف می زنیم چرا می ری. گفت پیش تو ارامش ندارم. بعدشم رفت خوابید.
یعنی همه زحمت من به دست باد رفت. من واقعا تو این مدت اروم بودم و کاری باهاش نداشتم به خدا قبلشم کاری نداشتم اون همیشه ازاده. کدوم همسری اینقدر ازادی داره که یک هفته هر شب ساعت 1-2 نصف شب بیاد؟ کدوم همسری اینقدر ازادی داره که اگرم شبی زود اومد هر وقت خواست بره بخوابه؟ و تمام شب و با دوستاش حرف بزنه و کامپیوتر و ....
دلم خیلی شکست. الان یک ساله در مورد مسایل مالی هیچی به من نمی گه.
من نمی دونم چقدر حقوق می گیره چقدر قسط داریم و .... چرا؟
چون اون موقع که میدونستم بهش راه حل می دادم. گفت من خودم می دونم منم دیگه هیچی نگفتم. فهمیدم اشتباه کردم البته مدل شوهر من این طوریه خیلیا دوست دارن بهشون راه حل داده بشه.
الان یک ساله به قول خودش داره من و تنبیه می کنه.
من خیلی دلم شکستس خیلی دلتنگم. به جدایی فکرم نمی کنم اما خستم. شوهر من با هر ترفندی که به کار بردم کوچکترین تغییری نمی کنه. قصد من تغییر دادنش نبود. اما شماها به من گفتید وقتی رفتار تو تغییر کنه اونم تغییر می کنه اما نکرد.
خسته و درموندم.
تو رو خدا کمک کنید
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه نداشتن کسی است که الفبای دوست داشتن را برایت تکرار کند و تو از او رسم محبت بیاموزی .
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه گذاشتن سدی در برابر رودی است که از چشمانت جاری است.
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه پنهان کردن قلبی است که به اسفناک ترین حالت شکسته شده .
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه نداشتن یک همراه واقعی است که در سخت ترین شرایط همدم تو باشد .
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه به دست فراموشی سپردن قشنگ ترین احساس زندگی است .
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه یخ بستن وجود آدم ها و بستن چشمها است.
در تنهایی خود لحظه ها را برایت گریه کردم
در بی کسیم برای تو که همه کسم بودی گریه کردم
در حال خندیدن بودم که به یاد خنده های سرد و تلخت گریه کردم
در حین دویدن در کوچه های زندگی بودم که ناگاه به یاد لحظه هایی که بودی و اکنون نیستی ایستادم و آرام گریه کردم
وقتی شوهرم باهام این طوری رفتار می کنه بیشتر نبودش اذیتم می کنه. وقتی خوبه منم خوب و ارومم
کاش می فهمید.
کاش این اشکای روی کیبورد و هم می شد فرستا این جا.
بای
-
RE: من مقصرم یا شوهرم؟ کمک...
-
RE: من مقصرم یا شوهرم؟ کمک...
سیسیلی عزیزم:72:
مطلبتو که خوندم، چشمام پر از اشک شد...
امیدوارم به زودی زود همه چیز اونطور که تو دلت می خواد بشه...
برات دعا می کنم.
-
RE: من مقصرم یا شوهرم؟ کمک...
سیسیلی عزیزم؛ نمی دونم چی باید برات بنویسم؛ فقط نوشتم که بدونی که ما ریختن اشک های تو رو اگر نمی بینیم اما درک می کنیم!
می خواستم بدونی که ما هستیم و درکت می کنیم و به تو و توانایی هات ایمان داریم.
ما می فهمیمت و برات آرزوی بهترین لحظات رو داریم.
فقط یه نکته از آخرین صحبت هات به ذهنم رسید و اون اینکه احساس کردم تمام سکوتهای تو در تموم این یک هفته از سر اجبار بوده؛ نه از سر عشق؛ نه از سر آزادی! من فکر می کنم تو هم حق داری اون چه را که نیاز داری به زبون بیاری و ازش بخوای؛ تو باید ساکت باشی بخاطر وجود خودت؛ برای اینکه در اون لحظه ی ساکت بودن خودت پر بشی از شور و عشق!
نمی دونم می تونم منظورم رو بهت برسونم یا نه؟ اما می خوام بگم سیسیلی خودت باش و آروم باش و به موقع و در جای مناسب هم توقع داشته باش و بخواه!
خواهش می کنم سیسیلی! احساس می کنم تو داری جایگاه توقعاتت رو گم می کنی؛ اون جایی که نیاز داری؛ رها می کنی و هیچی نمی گی و دقیقا اون جایی که سرشار از عشق خودت نسبت به خودت هستی؛ باز هم خودت رو دست کم میگیری و خودت رو ضعیف نشون میدی!
سیسیلی؛ همسرت فقط همسرته! اون نمی تونه پدرت باشه! این رو درک کن و دست از مقایسه اش با پدرت بردار!:72:
-
RE: من مقصرم یا شوهرم؟ کمک...
سلام:72:
از همدردیتون ممنون.:72:
دل عزیز دیگه از همسرم توقع ندارم جای خالی بابا رو هم پر کنه. من می خوام اون جای خالی خودش و پر کنه.
بهش می گم تو چطور می تونی ساعتها با تلفن فلان مشکل دوستت و حل کنی اما موقع حرف زدن با من طفره می ری؟
مشکل من با همسرم اینه که او خیلی برای ما وقت نمی ذاره و فکرم می کنه همه چیز و در حق ما تمام کرده.
اره سکوت من از سر اجبار بود و هست چون من ذاتا شخصیت ارومی ندارم نمی تونم یه گوشه بشینم و فقط تلویزیون نگاه کنم. هر چند این مدتم ناارومیه خودم و داشتم اما برای همسرم اروم بودم یعنی وقتی داشت کارش و می کرد هی نمی رفتم اویزونش شم و حرف بزنم .
من فقط می خوام همسرم یاد بگیره باید برای ما بیشتر وقت بذاره همان طور که برای همه این وقت می ذاره می خوام بفهمه تا حالا هم کم گذاشته.
می خوام این تصور غلط که تو ذهنش جا افتاده رو پاک کنم که فکر نکنه تازه در حق ما همه چی و تمام کرده.
نمی خوام 20 سال دیگه غبطه بخورم که چقدر روزام الکی گذشت.
نمی خوام هر وقت یک بحث کوچولو بینمون پیش میاد بگه حتما لیاقت نداری که فلان موضوع و بهت بگم یا حتما لیاقت فلانی بیشتره که به او گفتم یا همینه که هست می خوای بخواه و نمی خوای به سلامت و ..........
می خوام اصلا این کلمات یادش بره.:303:
در تمام این مدت شادی و خنده و شیطونی و گریه و غصه و هر چیز دیگه که فکرش و بکنید مال خودم بود. با او کاری نداشتم.
گاهی حس می کنم چقدر زندگی سخته. به جای اینکه از تک تک لحظاتمون لذت ببریم همش داریم با فشار و غصه راه رو به جلو طی می کنیم شاید شاید فردا بهتر از امروز باشه که اونم هیچ تغییری نمی کنه.
چرا؟
واقعا خدایا چرا؟
:72::72:
-
RE: من مقصرم یا شوهرم؟ کمک...
سیسیلی عزیز سلام
من تازه عضو شدم و خودم هم بخاطر مشکلی که دارم نیاز به راهنمایی دوستان دارم .امروز تاپیک شما رو خوندم . خودمو در حدی نمیدونم که باوجود بقیه دوستان که شمارو همراهی میکنند بخوام راهنماییتون کنم با این حال میخوام تجربه خودمو بهتون بگم شاید براتون تکراری باشه ولی من خودم اینو تجربه کردم من هم اول ازدواجم خیلی از شوهرم توقع داشتم هر کاری حاضر بودم براش بکنم ولی اونطور که انتظار داشتم به من توجه نمیکرد من بخاطر این موضوع خیلی صدمه دیدم تا جایی که اینو پای بی علاقگی همسرم نسبت به زندگیم گذاشتم و نزدیک بود همه چی از هم بپاشه ولی یک روز باخودم فکر کردم شاید من دارم توی رفتارم و برخوردم اشتباه میکنم شاید نباید اینقدر به همسرم چسبیده باشم چرا باید تمام زندگیم تحت تاثیر برخورد ها و واکنشهای همسرم باشه اگه یک روز خوب بود زندگی بهشته وگرنه آرزوی مرگ میکردم کلی فکر کردم به این نتیجه رسیدم که باید رفتارمو عوض کنم کمتر بهش زنگ میزدم کمتر آویزونش میشدم کمتر اس ام اس عاشقانه براش میفرستا دم وقتی ازش دلگیر بودم بلافاصله نمیبخشیدمش انگار هیچ اتفاقی نیوفتاده (البته هیچ وقت هم قیافه نمیگرفتم فقط توی عمل بهش میفهموندم دلخورم با آرامش) نتیجه گرفتم دیگه همسرم بی تفاوت نبود حالا اون به طرفم میومد حتما لازم نبود بیاد بغلم کنه بگه دلش تنگ شده به من نیاز داره یا معذرت بخواد همین که مثلا با هم سر موضو ع های مختلف حرف میزدیم حتما هم نباید موضوع مورد علاقه من میبود حتما نه بغل تو بغل هم اون جلوی تلویزیون بودمن تو آشپزخونه حتما نه 1 یا 2 ساعت متوالی درحد چند جمله همین به من آرامش میداد فهمیدم هم من خیلی ازش انتظار داشتم وبا اخلاقش آشنا نبودم وهم اونو توی شرایطی قرار دادم که اینطور برخورد کنه . دوست عزیزم شما که میگی همین که توی خونس آرومم و به همسرتم اینو گفتی و در کنارش آرامش داری حالا حتما نباید توی آغوش هم باشید توکه میدونی دوستت داره کمی آروم باش من همین امسال همسرم اصلا روز تولدمو فراموش کرد حتی یک تبریک خشک وخالی هم نگفت من واقعاناراحت بودم و بهش گفتم نه بادعوا و گریه زاری و بهش گفتم امروز من خیلی خوشحالم اما اگه تو امروز رو فراموش نمیکردی جز بهترین روزهای عمرم بود از طرفی میدونستم همسرم قبل از ازدواج زیاد اهل جشن تولد وکادو گرفتن نبوده همسرم از دلم در آورد و منم فراموش کردم حالا عزیزم اینطور که من از حرفهای خودتون فهمیدم همسرت واقعا از ته قلب دوست داره پس اونو اونطور که هست قبول کن خودت که میدونی مردا همشون زیاد اهل ابراز احساسات نیستند ولی مطمئن باش اگه یک روز ازت بی خبر باشه دلتنگت میشه حتی اگه به زبون نیاره پس شاد باش عشق والدین با عشق همسراز دو نوع مختلفند هیچ وقت مقایسه نکن چون مقایسه اش اشتباهه .خودت باش به چیزی تظاهر نکن داشتن همسری که در کنارش آرومی ومیدونی دوست داره حالا باهر کیفیتی نعمت بزرگیه عزیزم شکر کن با تمام این حرفا حال الانت رو میفهممو ازت میخوام آروم باشی بخاطر پسرت زندگیت با وجود همسرت و پسرت خیلی زیباست قدر خودت و زندگیتو بدون:305:
-
RE: من مقصرم یا شوهرم؟ کمک...
:72:
سلام سیسیلی عزیزم
تونستی بری مشاوره ؟
-
RE: من مقصرم یا شوهرم؟ کمک...
سلام خانم طاهره عزیز.:43:
ممنون که یادم بودی.
بله رفتم.یک بار برای پسرم رفتم و کلی راهکارایی داده که گاهی تنبلی می کنم. مثلا گفته 2-3 ساعت در روز باید باهاش بازی کنی.
اما برای خودم فقط یک مشت قرص داد. چند روز اول خوردم مثل ادمای منگ بودم دیگه نخوردم. یک سری هم راهکار مزخرف داد.
بهش گفتم من تا اینجای کار و رفتم و این کارا رو در ارتباط با بهبود رابطم با همسرم انجام دادم. ولی او خیلی مصرانه می گفت من از اول راهکار می دم و باید انجام بدی.
تازه اخرشم گفت از بی مشکلی پاشدی اومدی پیشم:302:
اینجا دوستان خیلی بهتر راهنمایی می کنن. از اون روز سعی کردم هر چی اینجا می خونم برای سایر دوستان همونا رو یه ذره بالاتر پایین تر برای خودم انجام بدم.
فعلا دعوا یا بحث خاصی نکردیم.
من شوهرم و رها کردم. باورتون نمی شه اما کل 5 شنبه و جمعه رو نبود فقط ساعت 4 تا 7 دیروز خونه بود که همش و خوابید.
کاری بهش ندارم دیگه. نمی گم کجا رفتی کجا بودی با کی بودی چرا من و تنها گذاشتی و .... فکر می کنم اعصاب خودم ارومتره اون که گوش نمی ده.
اما بعضی روزا خیلی احساس تنهایی می کنم همدم من شده این بچه و این سایت. در حالی که تو این دوارن جوانی باید شوهرم همدمم باشه.
بگذریم. فعلا بی تنش تا اینجا رسیدیم.
ممنونم ازتون :46:
-
RE: من مقصرم یا شوهرم؟ کمک...
sisili جون سلام
حالتون خوبه؟ اوضاعتون رو به راهه؟ البته ميدونم اينجا حال و احوال ياران همدردي نيست اما ميدونستم اين تاپيكو بيشتر ميخوني برا همين اومدم بهتون سر بزنم.
از حال و احوال تسوكه پرسيده بودين كه چرا نيست ايشون مصرانه تصميم گرفته برا دكترا بخونه (تاپيك ايشونو ببينيد) البته من كه چشمم آب نميخوره:311:
براي مشكلتون اول اينكه پيش يك مراجع جوون بي تجربه بريد:163:
از حرفم تعجب نكن اين يك تجربه ي كوچيكه از من بي تجربه. چون مشاوراي خيلي حاذق و باتجربه كه سرشون هم خيلي شلوغه اينقدر مورداي حاد زناشويي ديدن كه اگر بگين ميخوام شوهرم دلش برام تنگ شه:43: خندشون ميگيره:311:
نه اينكه مشكل شما خنده دار باشه اما اونا اين قدر بدتر از اينا رو ديدن كه ...
تازه مشاوراي جوون چون خودشون پر از شور و هيجانند حس شما رو درك ميكنند
دومين نكته اينكه به عنوان اولين مشاورجوان:D توصيه اي براي حل مشكل شما بدم؟
با اجازه:
اول به ايشون محبت كنيد:43:
ايشون عكس العملي نشون نداد؟
صبر كنيد!
دوم به ايشون محبت كنيد ولي يه جور ديگه (غذاهايي كه دوست دارن، محبت كلامي، تنوع تو زندگي زناشويي و ...)
ايشون عكس العملي نشون نداد؟
صبر كنيد!
سوم به ايشون محبت كنيد
عكس العمل نه؟
صبر كنيد
محبت
بي توجهي از ايشون
صبر
محبت
بي توجهي از ايشون
صبر
محبت
بي توجهي از ايشون
صبر
...
محبت
محبت از طرف ايشون:228: = هورااااا:307::73:
*********************************************
پاورقي: سيسيلي (در سن 105 سالگي): همسر عزيزم خوشحالم كه بالاخره محبتهاي من نتيجه داد.:311: (شوخي كردم باور كنيد خيلي زودتر و بهتر از كل كل نتيجه ميگيريد)
-
RE: من مقصرم یا شوهرم؟ کمک...
عالی بود یاسای عزیزم:46:
فکر کنم همین طوره که می گی. این دوی ماراتون و داریم ادامه می دیم بالاخره در همین 105 سالگی حالا یه ذره کمتر و دیر تر جواب می گیرم. اما اول شوهرم تبدیل به یک فرد عاطفی می کنم بعد از این دنیا می رم:311: این و قول می دم.
مرسی که یادم کردی.:46:
-
RE: من مقصرم یا شوهرم؟ کمک...
سلام سیسیلی عزیزم....
خوبی خانم..
مدتی بود که نگران شما بودم..عزیزم چکار کردید؟
ایا توانستید قدم های جدیدی بردارید ...و دلگیری هایتان رفع شد...؟
بی صبرانه منتظرم تا لبخند رو بر لبانت ببینم ...:323:
-
RE: من مقصرم یا شوهرم؟ کمک...
سلام سارا جونم:72:
خوبی؟ چرا این قدر کم میای تالار دلم تنگیده بود برات.
ممنونم که به فکرم بودی.:43:
لبخند که چه عرض کنم قهقهه رو هم میتونی رو لبام ببینی.:311: من نمی تونم زیاد رو یه مشکل زوم کنم و غصه بخورم متاسفانه صورت مسئله رو پاک می کنم.
من الکی خوشم. خیالت راحت.
اما در مورد همسرم دارم همه سعیم می کنم. هم بهش خیلی زیاد محبت می کنم هم خیلی تو دسترسش نیستم. هم غصه هام تو دل خودمه پیش همسرم بروز نمی دم. هم تو خونه خیلی شاد رفتار می کنم و هم به خودم می رسم و زمانی و مختص خودم قرار می دم تا کم نیارم. و هم دیگه اندازه خودش مثل قدیما ازش توقع محبت و احترام دارم نه بیشتر.
همسرم تقریبا هنوز همونه و خیلی فرقی نکرده. مثال:
1 هفتس که ماموریته 2 روز بعد از رفتنش تلفنی ابراز دلتنگی کردم زد تو ذوقم و گفت همش 2 روزه اومدم. قبلا این جور مواقع می گفتم یعنی برای تو 2 روز کمه و اصلا دلت برام تنگ نشده؟
این بار گفتم راست می گیا همش 2 روزه خیلی نیست نمی دونم چرا برای من طولانی گذشت نبودت. اما راست می گی حالا حالا ها وقت داریم واسه دلتنگی برو خوش باش ما هم خوشیم و دارم خونه رو تمیز می کنم. اونم چیزی نگفت و خداحافظی کردیم.
دلم از حرفش گرفت اما با نوع حرف زدن خودم مانع درگیری و بحث بیشتر شدم.
این جوری داریم روزگار می گذرونیم.
خودمم ارومترم گاهی بی تاب بابا می شم اما باهاش کنار میام و تو تنهایی خودم گریه می کنم. حتی نم یذارم پسرم بفهمه.
بازم ازت ممنونم
:46::43::72::82: