-
RE: آینده این رابطه رو شما کمک کنید
سلام
مرسی تسوکه خوب
همین کار را کردم اما ظاهرا روی مامانم بیشتر از این حرفاس و گفت تو که تا شب بیرون نیستی من ساعت 7 با پسر داییم میام اونجا صبحش میرم ام ار ای و بعدش دوباره بر می گردم خونتون و فعلا هستم.
اتفاقا به نظر من هر دو مشکل به هم و به من ربط دارن. می دونی تسوکه مشکل دوم رو هم اگه من روم زیاد بود و قدرت نه گفتم داشتم می تونستم بگم مامان جان هر وقت دوست داشتی تشریف بیار قدمت رو چشم اما چند روز نمون:302: حیف که سی سالم رو خودم کار کنم چنین حرفی و نمی تونم بزنم:302::302:
-
RE: آینده این رابطه رو شما کمک کنید
نه اشتباه نكنين. توي مشكل دوم اصلا مقصر نيستيد. من كه دارم از دور بر كار شما نظارت مي كنم اين را متوجه ميشم.:305:
شما تا حالا خيلي خوب پيش رفتين و تونستين حرف خودتون را بگين. :104: حالا قراره مادرتون از 7 بياد و نه از اول صبح.:227:
پس تا حالا يه مثبت ديگه هم گرفته ايد و جمعا 3 تا مثبت دارين.:104:
بيخود نااميد نشين. روي مشكل دوم كار نكنين تا من بگم.
فعلا توي مشكل اول خوب دارين پيش ميرين. عاليه. روز به روز دارين بهتر ميشين. قبلا اگه مادرتون مي خواست بياد، شما شنبه را هم كنسل ميكردين، اما حالا، شنبه را كنسل نكردين و اين عالي است.
دارين به هدفتون ميرسين. نگراني اي وجود ندارد و روند بهبود از نظر من خيلي خوبه. :104: (قرار نيست يه هفته اي همه چيز درست شه:305:)
مشكل دوم را شروع نكنين و فعلا تحمل كنين و فقط روي اولي كار مي كنيم.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط sisili
سلام
می تونستم بگم مامان جان هر وقت دوست داشتی تشریف بیار قدمت رو چشم اما چند روز نمون:302: حیف که سی سالم رو خودم کار کنم چنین حرفی و نمی تونم بزنم:302::302:
اصلا قرارنيست اين جوري بگي،:163: اون را هم به موقع حل مي كنيم.:303:
-
RE: آینده این رابطه رو شما کمک کنید
سلام
یک دنیا ممنون ازت جناب تسوکه:72:
فکر کنم تا 1-2 ساعت دیگه مامانم بیاد و گفته که تا 4 شنبه می مونه:302: منم گفتم بفرمایید:302:
حالا هر وقت فرصت کنم میام و از حال و روزم می گم. یه عالمه ممنون:72:
راستی دیروز خونه مادر شوهرم بودم مادر و پدر همسرم گیر سه پیچ داده بودن که الا و بلا بیا و مارو ببر منزل فلانی که از مکه اومده ( اون ور تهران) گفتم نمی تونم بیام در حال حاضر اعصاب رانندگی ندارم نه رو گفتم اما به خاطر پوشاندنش که یه وقت ناراحت نشن گفتم 5 شنبه که همسرم بعد از 1 هفته دوری از مسافرت برگشت صبح میایم دنبالتون بریم اونجا بعدشم خریدات و بکن و بر می گردیم :302::302: 5 شنبه راننده اونا هستیم باور کنید این در حالیه که مادر شوهرم هفته ای 2 بار می ره بازار تهران که یه عالمه با ما فاصله داره یعنی از دست و پا افتاده نیست نه گفتم اما بعدش گند زدم:302:
-
RE: آینده این رابطه رو شما کمک کنید
می بینم که کم کم دارین در مورد خانواده ی شوهرتون و دیگران هم بهتر عمل می کنین. :104: این خیلی خوبه .
همین که "نه" گفتن را یاد بگیرین، بعدا کلی همه جا استفاده می کنین و الان هم در مورد پدر و مادر شوهرتون استفاده کردین که عالی بود، فقط ای کاش دوباره خرابش نمی کردین، اما چون دفعه ی اول بود که با اونها نه میگین، خب طبیعیه که براتون سخت تره. اشکالی نداره، همین که در مورد اونها هم اول کنار نیومدین، خودش نیم نمره داره و شما الان 3.5 مثبت دارین. :311:
اگه یک کم مثبت به پیشرفتتون نگاه کنین، میبینین که حالا روزی حداقل یه مثبت دارین میگیرین و این واقعا عالیه.:104:
در مورد مادرتون هم خوب عمل کردین و فعلا دارین نه میگین و قرار شد که فعلا زیاد موندنش را تحمل کنین.
-
RE: آینده این رابطه رو شما کمک کنید
3,5 به به چه نمره خوبی:311:
امیدوارم بتونم زحمات شما رو لااقل به باد ندم. چند روز پیشا که خونه مامان شوهرم بودیم شوهرم گفت می خواد بره ماموریت چند روزه اونا هم همه ذوق زده شدن هر کدوم در خواست یه چیز می کردن و منم داشتم باهاشون می خندیدم که یهو شوهرم گفت بی خودی دلتون و صابون نزنین از سوغاتی خبری نیست اولا یه عالمه کار دارم دوما پول بدید براتون بخرم من پول سوغاتی ندارم. باور کنید خشکم زد من مگر بمیرم بتونم با کسی حتی خانواده خودم این طوری حرف بزنم.
خوش به حالش.
مرسی :72::43::46:
-
RE: آینده این رابطه رو شما کمک کنید
سیسیلی عزیز
شوخ طبعی رو چاشنی زندگیت کن ، خیلی از این مدل حرف زدنا (شوهرم گفت بی خودی دلتون و صابون نزنین از سوغاتی خبری نیست) رو می تونی به شوخی بگی ، طوری که به کسی هم بر نخوره.
-
RE: آینده این رابطه رو شما کمک کنید
نقل قول:
نوشته اصلی توسط sisili
3,5 به به چه نمره خوبی:311: امیدوارم بتونم زحمات شما رو لااقل به باد ندم.
نگرن نباشید. من اگه می دونستم که شما قراره زحمات مرا هدر بدین و اونی که میخواهید نشید، عمرا یه هفته کمکتون می کردم. :311: من مطمئنم که درست میشه. :104:
-
RE: آینده این رابطه رو شما کمک کنید
برای تقویت قدرت نه گفتن مورد زیر می تونه کمک کنه ،
گاهی شخصی از شما درخواست رابـطه دوستـی مـی کند و مـی خــواهد که بهترین دوست او باشید ولی شما بدلایل مختلف مایل به این کار نیستید.
ـ برای رهای از دست او بگویید:
وقت ندارم. به او بفهمانید که دوست صمیمی بودن نیازمند داشتن وقت زیاد و از خود گذشتگی است و شما بدلیل ذیق وقت نمی توانید از عهده اش برآیید.
مسئولیتش را نمی توانم بپذیرم. وارد شدن شخصی بعنوان یک ;دوست صمیمی; به زندگی باری به مسئولیتهای فراوان شما اضافه می کند و شما آنقدر گرفتار هستید که نمی توانید آنرا قبول کنید.
تو لایق بهترین ها هستی. به او بگویید که هر شــخصی لایق داشتن بهترین چیزها در زندگیش است و شما خود در حد و اندازه ای نمی بـیـنـید کـه بتوانـید برای او بهترین باشد.
من شخصی منزوی هستم. انزوا و ترس شـدیـد از حـضور در اجتماع باعث شده که شما نتوانید با دیگران ارتباط برقرار کنید تا آنجا که حتـی حـاضر بـه شرکت در مراسمات مختلف نیستید و از آن و حشت دارید. شما باید از این مـورد بـه عنـوان آخـرین راه حـل استفاده کنید و قبل از آن مطمئن شوید که او اطلاعی از قـابلیت های اجتماعی شما ندارد.
سخاوتمند باشید. نپذیرفتن دوستی دلیل بر تغییرات کلی رفتار شما با او نمی باشد. با او به مهربانی و گشاده رویی رفتار کنید.
شـخص دیـگری را به او مـعرفی کنید. او مـمکن اسـت به این عـلت شـما را بـرای دوستی انتخاب نموده باشد که تصور می کرده شما بهترین و آخرین گزینه می باشید. افراد دیگری را برای دوستی به او پیشنهاد دهید.
دم دستش باشید. هر گاه متوجه شدید که به کمک و یاری شما نیاز دارد دریغ نکرده و داوطلبانه به سراغش رفته و مشکلاتش را حل نمایید
-
RE: آینده این رابطه رو شما کمک کنید
سلام
مرسی baby عزیز
می دونید من تازگیا متوجه چی شدم؟ اینکه گاهی نه رو می تونم بگم اما از ترس اینکه نکنه طرف ناراحت بشه و ازم برنجه بهش باج می دم طوری که اگه خواسته اولی فرد و انجام میدادم کمتر اذیت می شدم. باج دادنهای من خیلی زیاده.:163:
البته نمی گم قدرت نه گفتنم خیلی بالاس اما خب اگرم جایی جسارت به خرج بدم و بگم نه بعدش خیلی باج می دم.:303:
داستان روز:
مامانم رفته دکتر, دکتر بهش امپول داده تا 5 شنبه. چون وسواس داره نمی خواد از خونه بیادبیرون بره دکتر گفت ایرادی نداره من بمونم تا 5 شنبه تو امپولام و بزنی؟ من خلم گفتم نه بمون. بعدش کم بود از عصبانیت بترکم:320:
این یه امتیاز منفی:302:
اما امروز سر کلاس طبق روال گذشته یکی از بچه ها که هیچ وقت نیست و همش از دیگران جزوه می گیره گفت جزوت و می دی منم قبلیها رو هنوز پاکنویس نکرده بودم گفتم ببخشید نمی تونم بدم چون خودم هنوز ننوشتم . این در حالی بود که قبلا نوشته های قبل و پاره می کردم میدادم بهشون تا هم کار خودم راه بیفته هم کار اونا. اما این بار معذرت خواهی کردم و ندادم:227:
اینم یه امتیاز مثبت:310:
دوباره همون 3,5 شد
مرسی ازتون:43::72:
-
RE: آینده این رابطه رو شما کمک کنید
سیسیلی عزیز
شما باید بتونی عواقب تصمیماتت رو بسنجی و بعد جواب بدی ، برا اینکار نیاز هست یه مقدار برای دادن پاسخ عجله نکنی و کمی فکر کنی ، حتی می تونی در پاسخ برخی از درخواستها بگی "باشه خبرت می کنم".
در مورد داستان روز:
به مامانت بگو بزار یه کم فکر کنم مثلا یه دقیقه ، بعد که دیدی گرفتاری ، یا برنامه خاصی داری اونوقت می تونی نه باج بدی و نه اینکه "نه " بگی.(البته ممکنه برا "نه" گفتن و اینکه نخوای دلخوری هم پیش بیاد کجبور به باج دادن باشی ، با تامل اولیه می تونی اینا رو کم وکمتر کنی)
مثلا بگو فردا که نیستم - پس فردا که کلاسم و.. ، حالا بذار اولین آمپول رو بزنم .
می خوای برا دو روز دیگه به دوستم بگم بیاد خونه تون بعدی رو بزنه و ....
-
RE: آینده این رابطه رو شما کمک کنید
نقل قول:
نوشته اصلی توسط sisili
[color=#FF0000][size=small]سلام
مرسی baby عزیز
می دونید من تازگیا متوجه چی شدم؟ اینکه گاهی نه رو می تونم بگم اما از ترس اینکه نکنه طرف ناراحت بشه و ازم برنجه بهش باج می دم طوری که اگه خواسته اولی فرد و انجام میدادم کمتر اذیت می شدم. باج دادنهای من خیلی زیاده.:163:
البته نمی گم قدرت نه گفتنم خیلی بالاس اما خب اگرم جایی جسارت به خرج بدم و بگم نه بعدش خیلی باج می دم.:303:
خب خيلي خوبه كه كم كم مي تونين نه بگين. اما بايد بتونيد باج هم بعدش ندين. :305: مثلا در مورد اين كه ميگين شايد طرف ناراحت بشه، يه وقتايي شما خودتون ديگه خيلي ديگران را تحويل ميگيرين.:302: مثلا در مورد مادرتون حالا بايد نگران باشيد كه ناراحت نشه، اما حالا همكلاسي اگه از جزوه ندادن ناراحت بشه، خب بشه، فداي سرتون، :311: شما كه مسئول خدمات اونها نيستين. قرار نيست كه طرف جزون ننويسه و شما براش جزوه درست كنين، اون وقت اگه به موقع درست نكرده باشين، ناراحت بشه. :(
اما واقعيت اينه كه خيلي وقتا اونا ناراحت نميشن و شما بي خودي پياز داغشو زياد ميكنين. :327:مثلا من مطمئنم كه اون طرف از جواب خيلي خوب شما در مورد جزون ندادن اصلا ناراحت نشده، اما شما بي خودي ناراحتي كه نكنه اون ناراحت باشه. :311: يا مادرتون را اگه مثل جواب baby ميگفتين دوستتون آمپولو ميزنه و شما كار دارين، اون ناراحت نميشد و شما بيخودي ناراحتين كه نكنه اون يه وقت ناراحت بشه. :33:
يه وقتايي هم به خودتون بگين، اگه طرف خواسته اش خيلي غير منطقيه، اشكالي نداره حالا يك كمي هم ناراحت بشه، طوري نيست.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط sisili
[color=#FF0000][size=small]سلام
این در حالی بود که قبلا نوشته های قبل و پاره می کردم میدادم بهشون تا هم کار خودم راه بیفته هم کار اونا.
يعني شما جزوه ي خودتون را پاره ميكردين و به اونها ميدادين. :161:ببخشيد هان ولي، شما ديگه خيلي شورشو درآوردين. مگه شما مامان اونهايي هستين. منم اگه جاي اونها بودم، تا مي تونستم جزوه نمي نوشتم وقتي يكي هست كه اين قدر در خدمت ماست.
ناراحت نشين ها، اونها اصلا اين را به حساب خوبي شما نمي زارن :305: و با خودشون ميگن، بهتره تا مي تونيم از اين خانوم استفاده كنيم و كارهامون را به گردنش بياندازيم.
حالا در مورد مادرتون يا نزديكان نزديك اين عادت، يه ذره اشكال داره، اما در مورد غريبه ها اصلا نبايد به راحتي كارشون را انجام بدين. :163:
من 6 ماه پيش يه آقايي كه مجازي مي خوند منو توي دانشگاه ديد و گفت جزوه ي فلان درس را برام كپي كن و بفرست اصفهان، من پولشو بعدا بهت ميدم. يه شماره تماس هم بهم داد. منم گرفتم و يه ساعت بعد شماره را پاك كردم و جزوه هم بي جزوه. :311: حالا مي خواد ناراحت هم بشه، فداي سرم. :311: من اگه قرار باشه وقت براي خوبي كردن بگذارم، اونو صرف خانواده ام مي كنم نه ديگران. :104:
ولي نگران نباشيد؛ من اينجام تا اين مشكل شما حل بشه. :325: ديگه اين مشكل شما براي من هم حيثيتي شده، عمرا اگه نتونيم حلش كنيم. :303:
-
RE: آینده این رابطه رو شما کمک کنید
[si::43::46::72::310: دیگه جز تشکر چی می تونم بگم
تمام ابروم و می ذارم وسط که زحمات شماها رو هدر ندم.
حرفاتون عالیه. می دونید تا چند روز پیش از دست بعضی از دوستان تالار کلافه می شدم که این همه وقت می ذاریم و براشون می نویسیم اخرش می گن اخه نمی تونیم اخه نمی شه اخه سخته اخه و اخه و اخه.....
نمیخوام مثل اونا باشم اما واقعا برام سخته. حس می کنم همه دنیا ازم دلخورن. باور کنید من یه ذره کمتر باج می دم و نه می گم بالاخص به قوم محترم شوهر بهشون بر می خوره که تو عوض شدی و بد شدی و ... مامانمم هی می گه عیب نداره مامان جان خدای منم بزرگه و این نقطه ضعف منه:161:
باور کنید هر چی بگید می دونم و خودم بیشترش و هر روز به خودم می گم. یه جورایی از من خل ترم مگه پیدا می شه که بیان بشینم رو سرم و بهشون جزوه بدم و .....
من حتی موقعی که خوابگاهی بودم یکی از بچه ها رو سرم زده بودم نصف شب هم امپول داشت خودمم فرداش یه امتحان مهم داشتم تا صبح نشستم که سرمش تمام شد بکشم و امپولش و بزنم بعدش اینقدر از خودم لجم گرفته بود.
واسه همین می گم سخته اما واقعا دارم سعی می کنم بتونم بگم نه و باج هم ندم.
هر کی از من در خواستی می کنه نا خداگاه اسم baby و tesoke تو ذهنم نقش می بنده و جلو چشمم راه می ره:311: و من از ترس شما می گم نه نمی تونم:311: البته از ترس اینکه فردا منفی بگیرم و اعتماد به نفسم کم شه:311:. کلمه ای جز تشکر پیدا نکردم مرسی:323::72:[/size]
-
RE: آینده این رابطه رو شما کمک کنید
شما واقعا اون محبتی که در حق دوستتون کردین و تا صبح منتظر بودین تا سرم او تمام شه، کاریه که فقط یه فرشته ممکنه انجام بده. این کار شما خیلی باارزشه، فقط بندگان برگزیده ی خدا این طور رفتار می کنند. اما چون اون کار را از روی علاقه انجام ندادین و تنها برای این که او ناراحت نشه، پس اون کار نه تنها کار خوبی نبوده، بلکه کار بدی هم هست.
تنها محبتی ارزش داره که شما از روی علاقه و داوطلبانه انجام بدین.
-
RE: آینده این رابطه رو شما کمک کنید
سلام
تقریبا 90% کارامو از روی رضایت انجام می دم از جمله نشستن تا صبح برای دوستم ,اومدن مامانم اینجا, خرید برای مامانم, راننده شخصی مادر شوهرم بودن, درس دادن به پسر خواهر شوهرم و.... اما بعدش از کرده پشیمان می شم که چرا من این همه باید واسه دیگران زمان بگذارم.:300:
یه امتیاز مثبت دیگه واسم بذار تسوکه خان. امروز دوباره مادر شوهرم زنگ زد و گفت بیا دنبالم و ببر خونه اون یکی عروسش. گفتم نمی تونم گفت فردا بیا گفتم نمی تونم گفت چرا گفتم من محرم می دونید که خونه نیستم اگه خیلی واجبه مهمونیتون خودتون برید اگه صرف یه سر زدنه بذارید بعد از عاشوار می برمتون. خلاصه کلی ناراحت شد کلیم حرف بارم کرد:311: که همه جا می ری نوبت من که می رسه نمی بری و ....
خلاصه نتونستم توجیهش کنم باجی که بهش دادم این بود که بعد عاشورا باید ببرم اما همین که نه گفتم یه عالمه خوشحال شدم یادمه اخرین باری که گفت بریم من کلاسم و کنسل کردم بردمش.
یه عالمه ممنونم ازتون. فقط خدا کنه این عذاب وجدان بعدش و بتونم باهاش کنار بیام.
ممنونم از تون:72::46::43:
-
RE: آینده این رابطه رو شما کمک کنید
نقل قول:
نوشته اصلی توسط sisili
[color=#C71585][size=small]سلام
تقریبا 90% کارامو از روی رضایت انجام می دم از جمله نشستن تا صبح برای دوستم ,اومدن مامانم اینجا, خرید برای مامانم, راننده شخصی مادر شوهرم بودن, درس دادن به پسر خواهر شوهرم و.... اما بعدش از کرده پشیمان می شم که چرا من این همه باید واسه دیگران زمان بگذارم.:300:
وقتي بعدش دارين پشيمان ميشويد، يعني از روي علاقه نيست. :82: در ضمن تمام مواردي را كه دارين انجام ميدين، خيلي بيشتر از وظايفتون و بيشتر از استاندارده. بنابراين بهتره حذف بشه و خيلي خودتون را براي ديگران به زحمت نياندازيد. :305:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط sisili
یه امتیاز مثبت دیگه واسم بذار تسوکه خان.
پس تا حالا شد، 4.5 امتياز. :104:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط sisili
خلاصه کلی ناراحت شد کلیم حرف بارم کرد:311: که همه جا می ری نوبت من که می رسه نمی بری و ....
اين جا ديگه شما بايد روي اون قسمت "چطور خوب نه بگوييم" كار كنين. البته اونها يه ذره نسبت به شما پرتوقع شده اند، اما شما بايد با افرادي كه باز مهمترند، مثل مادر شوهر، سياست بيشتري به خرج بدهيد تا ناراحت نشن.
مثلا مي گفتين، مادر جونم، قربونت برم، آخه من كجا ميرم. من كه كار دارم و گرنه اگه كار مهمي نداشتم، از خدامه كه وقتم را با شما صرف كنم و كلي از اين حرفاي قشنگ و رنگارنگ كه كيف كنه و مطمئنم خودتون بلديد چي كار كنيد. :104:
اين جوري مارد شوهرتون هم كلي كيف ميكرد و اصلا يادش ميرفت كه بهش "نه" گفتين. :311:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط sisili
یادمه اخرین باری که گفت بریم من کلاسم و کنسل کردم بردمش.
خب همين كارها همه را پر توقع كرده. :163:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط sisili
فقط خدا کنه این عذاب وجدان بعدش و بتونم باهاش کنار بیام.
اين عذاب وجدان همون حس الكي است كه شما براي خودتون ساخته ايد. شما اصلا كار اشتباهي نكرده ايد. :305:
همش به خودتون بگين: اونها بايد عذاب وجدان بگيرند كه از من توقعات بيجا دارند و نه من.:324:
-
RE: آینده این رابطه رو شما کمک کنید
سلام
بچه ها من بعد از یه عالمه کار کردن و مقاله خوندن و زحمت کشیدن باز برگشتم سر نقطه اول.
من الان می تونم نه بگم اما بعدش چنان عذاب وجدان می گیرم.
مثلا هفته پیش مامانم میخواست بیاد خونه ما و 2 هفته ای اینجا باشه اما من گفتم الان امادگی ندارم و باشه واسه بعد (البته مودبانه تر گفتم) ولی بعدش اونقدر عذاب وجدان گرفتم انقدر با خودم کلنجار رفتم اخرش بعد از چند روز زنگ زدم که بیاد و الان 5 روزه که خونه ماس.
دیروزم مادر شوهرم زنگ زد که ما داریم می ریم خرید میای؟ منم چون مامانم خونمون بود و البته نمی خواستم اونا بفهمن ( به خاطر واکنشون نسبت به مهمانای من در خانه پسرشون:300:) بهانه ای اوردم و نرفتم. اما همش عذاب وجدان دارم نکنه ناراحت شده باشن و هزارتا نکنه دیگه.
من واقعا در نه گفتن ضعف دارم. با وجودی که خیلی مطالعه در این زمینه دارم اما موقع عمل که می رسه نمی تونم.
لطفا کمکم کنید:72:
-
RE: آینده این رابطه رو شما کمک کنید
من بگم. من بگم. اجازه هست، ما راه حل رو بلدیم. میشه بگیم.
اولا آفرین که تونستین نه گفتن را بگین، بنابراین نیمه ی اصلی قضیه حل شده و حالا مونده نیمه ی کمتر. خب مسئله این جاست که شما بی خودی این مسئله را برای خودتون بزرگ میکنین. در حالی که دیگران اصلا بهش فکر نمیکنند.
مثلا در مورد همین مسئله ی خرید، چنین اتفاقاتی می افتد: اونها به شما پیشنهاد دادن و شما گفین نه؛ حالا اونها دارند با خودشون تصمیم میگیرن که خب sisili هم که نیومد، کجاها بریم. بریم لباس بگیریم و بعد هم بریم سینما. بعدش هم بریم خونه ی زری خانوم اینها.بعدش هم پارک و ...http://www.kolobok.us/smiles/artists/laie/Laie_94.gif http://www.kolobok.us/smiles/artists/laie/Laie_30A.gifhttp://www.pic4ever.com/images/Ghelyon.gif
دیدین، بعد از این که گفتین نمیام، اونها اصلا به این قضیه فکر هم نمی کنند، خب نیومد، حتما کار داشته. اصلا بدون sisili حالش هم بیشتره. :311:
اما شما دارین فکر میکنین که: نکنه ناراحت شده باشند. نکنه دوستم نداشته باشند. نکنه و ..... نه خانوم این جوری ها هم نیست. شما بد جوری دارین خودتون را مهم میکنین.:311: اون قدرها هم که فکر میکنین، بقیه در تنهایی شما ناراحتی نمیکشند. فکر میکنین خیلی باحالین که اگه نرین، اونها حتما تنهایی غصه می خورند. :311:
در مورد مادرتون هم مطمئنم که 5 دقیقه ناراحت هم اگه بوده (تازه شاید هم اصلا ناراحت نشده باشه) بعد یادش رفته و برای خودش برنامه میریزه. میگه خب میرم خونه اون یکی دخترم. یا بعد از 5 دقیقه یه کار دیگه میکنه و فراموش کرده، ولی شما بی خودی خودتون را ناراحت میکنین که نکنه ناراحت بشه و نکنه غصه بخوره و ... . نه بابا، عین خیالشون هم نیست. :311:تازه مادرتون یه برنامه دیگه ریخته و مثلا با خودش گفته میرم خونه اقدس خانوم واسه غیبت کردن از عفت خانوم و کلی هم حال میکنیم و شما زنگ زدین که بیا خونه مون. تازه شما برنامه اش را بهم زدین و اون کلی ناراحته که باید بیاد خونه شما و غیبت کردن با اقدس خانوم را هم از دست داده.:302:
از این به بعد، وقتی نه میگین و همش این فکر میاد توی ذهنتون، با خودتون این طوری فکر کنین:
یکی از این حالات رخ خواهد داد:
1) اصلا هم ناراحت نشده و درک کرده که من کار داشتم.
2) ناراحت شده اما بعد از 10 دقیقه یادش رفته که من بهش نه گفتم و عین خیالش هم نیست. تازه یه برنامه باحال تر هم چیده و میگه: بهتر که نیومد. این لواشک ها را که گرفته بودم با هم بخوریم، تنهایی میخورم. http://www.millan.net/minimations/sm...ileybunny1.gif
باور کنین دیگران عین خیالشون هم نیست و برای نبودن شما کلی برنامه دارن و شما اگه باشین، براشون خوبه اما اگه نباشین هم دیگه از غصه نمیمیرن. :311:
-
RE: آینده این رابطه رو شما کمک کنید
با حرفای آقای تسوکه کاملا موافقم.
فقط اجازه هست یه چیزی اضافه کنم:163:اجازه میدین؟
اول اینکه ناراحت نمیشن ایشالله، اما یه درصد کوچولو هم اگه ناراحت شدن خودشون بعدا به شما میگن و بعد شما واسشون توضیح میدین و از دلشون در میارین، چند بار که این اتفاق بیفته دیگه خودشون دلیلای شما رو حدس میزنن حتی اگه شما هیچی هم نگین و کم کم برخورد شما عادی میشه واسشون.
تازه اینا به شرطیه که شما همون اول که میخواین نه بگین دلیلشو واسشون توضیح نداده باشید یا اینکه دلیلتون واسه اونا قانع کننده نبوده باشه و گرنه که اصلاناراحت هم نمیشن و اوضاع عادیه عادیه و شما فقط دارین فکر میکنین.(فکرای منفی).
قبول؟:46:
-
RE: آینده این رابطه رو شما کمک کنید
سلام:72:
کاملا درک می کنم که این طوری گفتین که من از حالت عذاب وجدان در بیام. اما من واقعا فکر نمی کنم ادم مهمی هستم متاسفانه ادمایی که من باهاشون سر و کار دارم این طوری هستن که وقتی پاسخ نه رو از من می شنوند به جای اینکه به این فکر کنن که حالا باید کجا بریم و چه کنیم به این فکر می کنن که چقدر سیسیلی ادم بی ادبیه که ما بهش رو انداختیم و اون رومون و زمین انداخت.
و همین طرز تفکر اونا باعث شده که من از نه گفتن بترسم و تا جایی که ممکنه براشون زمان می ذارم که فکر نکنن من دارم بهشون بی احترامی می کنم.
به هر حال از پاسخاتون ممنون.:72::43:
-
RE: آینده این رابطه رو شما کمک کنید
:305:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط مینا چ
اگه ناراحت شدن خودشون بعدا به شما میگن و بعد شما واسشون توضیح میدین و از دلشون در میارین، چند بار که این اتفاق بیفته دیگه خودشون دلیلای شما رو حدس میزنن حتی اگه شما هیچی هم نگین و کم کم برخورد شما عادی میشه واسشون.
ناراحتی اونا مهمه قبول اما ناراحتی شما پس چی میشه؟ چرا اونا نباید به این فکر کنن شاید واقعا سیسلی یه کار مهم داره و نمیتونه با ما بیاد ما نباید مزاحمش شیم. یه کم باید به خودمونم احترام بذاریم. مگه نه؟
-
RE: آینده این رابطه رو شما کمک کنید
نقل قول:
نوشته اصلی توسط sisili
متاسفانه ادمایی که من باهاشون سر و کار دارم این طوری هستن که وقتی پاسخ نه رو از من می شنوند به جای اینکه به این فکر کنن که حالا باید کجا بریم و چه کنیم به این فکر می کنن که چقدر سیسیلی ادم بی ادبیه که ما بهش رو انداختیم و اون رومون و زمین انداخت.
شما از کجا می دونین که اونها این جوری فکر میکنن. تا اونجایی که معلومه شما بهشون نه نگفتین. پس از کجا میدونین؟ میشه چند نمونه را نام ببرین که اونها ناراحت شدن، تا ما متقاعد بشیم که شما به جای اونها فکر نمی کنین؟
-
RE: آینده این رابطه رو شما کمک کنید
سلام
جناب تسوکه شما از راهنمایی بنده انصراف بفرمایید می ترسم تو امتحان دکترا از مزایای نه گفتن بنویسید.
اما چند نمونه ای که خواستین:
یک بار خواهر شوهرم بهم گفت میای بریم بازار با کلی من و من گفتم نه چون اون روز به شدت کار داشتم و اصلا بازار خریدی نداشتم که برم. یکی دوهفته بعدش به همین خواهر محترم گفتم میای بریم فلان جا گفت نه. چون اون موقع که من بهت گفتم بریم بازار تو روم و زمین انداختی.:300:
مورد بعدی:
یک بار مادر شوهر محترم فرمودن همه خونه ما هستن بیا خونمون ناهار و من اون روز وقت دکتر داشتم و گفتم که باید برم دکتر و ممنون که گفتید اما من نمی تونم بیام چند وقت بعدش که من اون و دعوت کردم گفت من که مثل تو نیستم دعوت و رد کنم باشه حتما هم میام.
یه بارم همه رو دعوت کرد من و دعوت نکرد وقتی اعتراض کردم گفت اون روزی که دعوتت کردم تو نیومدی برای چی دوباره بهت رو بزنم.:302:
مورد بعدی :
یه بار مامانم می خواست بیاد خونمون و من اون روز امادگی نداشتم خلاصه با کلی بیچارگی اومدنش و انداختم واسه 3 روز بعدش. و او رد کرد و گفت حرف حرف تو نیست حالا که وقتی من میخوام بیام تو رد می کنی اومدن بعدی رو هم من تعیین می کنم.:316:
بازم بگم؟
من می دونم بعد از نه گفتنم دیگران چه افکار مزخرفی و تو ذهنشون می پرورونن. اینه که از نه گفتن می ترسم حتی به کسایی که این افکار و ندارن.
ممنون:72:
-
RE: آینده این رابطه رو شما کمک کنید
سلام سيسيلي بانو!
بابا درسته كه درست نيست كه ما كسي رو ناراحت كنيم (چي گفتم!) و تا جايي كه ممكنه بايد سعي كنيم در ابراز محبت به فرموده ي امام علي ع نامحدود باشيم (حديثي از ايشون هست كه ميگه اگر انسانها مي دانستند كه باهم بودنشان محدود است محبتشان نامحدود ميشد) اما شما نبايد اجازه بدي اطرافيانت از اين رفتار شما سوء استفاده كنند و بدعادت بار بيان :305:
اي بابا آخه اين چه زندگييه كه مادر شما مياد دو هفته خونه ي شما ميمونه و اگر هم روزي آمادگيشو نداشتي به ايشون بربخوره؟! البته بنده قصد جسارت به ايشونو ندارم اما بعضي توقعات معقول نيست چه بسا شما واسه ي بدست آوردن دل مادر محترمه اعصاب و روان همسر گرامي رو خرد كنيد كه اي بابا ما از دست اين فاميل زنمون آسايش نداريم!! :161:
يا همين طور در مورد مادر شوهرتون يا ...
شما درحد معقول به انتظارات ديگران پاسخ بده و اگر انتظاراتشون زيادي بود با زبان ملايم توضيح بده كه انتظار و خواسته ي اونا از توان شما خارجه والسلام.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط tesoke
مادرتون یه برنامه دیگه ریخته و مثلا با خودش گفته میرم خونه اقدس خانوم واسه غیبت کردن از ...
اين اقدس خانم همونه كه سر كوچه ي شما بود و 97 سالش بود و مي گفت خيلي ناراحت ميشه اگر سنشو بالاتر بگين؟
چه جالب آخه من تا حالا نمي دونستم تسوكه و سيسيلي بچه محلند!!!! (تو رو خدا ويرايش نه ...:302: قول ميدم بچه ي خوبي باشم ...:228: ويرايش نه :302:)
-
RE: آینده این رابطه رو شما کمک کنید
نقل قول:
نوشته اصلی توسط sisili
[color=#8B4513]سلام
جناب تسوکه شما از راهنمایی بنده انصراف بفرمایید می ترسم تو امتحان دکترا از مزایای نه گفتن بنویسید.
نگران نباشيد، حواسم هست.
خب با اين مثال هايي كه گفتين، معلوم ميشه كه شما اشتباه فكر نمي كردين و اونها بد جور ناراحت ميشن.:302: اما اين ناراحتي يه دليلش اينه كه شما قبلا كلي همراهيشون ميكردين و حالا اونها تحمل نه شنيدن را ندارند. اگه من باشم در اين مواقع از لوس كردن و هندونه زير بقل گذاشتن و ...:311: استفاده مي كنم. مثلا وقتي مادرشوهرتون جلو همه ميگه چرا دعوتش كنم، بهترين جواب اينه كه بگي: مادرم، من كه از خدامه با شما بيام خريد:46:، اما اون روز مجبور شدم برم دكتر. يا در مورد خواهرتون هم از اين جواب هاي همچين هندونه اي استفاده كنين. بالاخره چاره اي نيست، شما بايد الكي بهشون بگين: من كه از خدامه... اي واي نمي دوني چقدر دلم ميخواست بيام اما ... . ميدوني چيه، من هميشه دلم مي خواد با تو برم خريد ولي اون روز ...
كم كم به sisili جديد عادت ميكنن. يكي دو بار هم كه هندونه بره زير بغلشون:311:، ديگه ناراحت نميشن و بعدها خودشون مي فهمن چي به چيه.:104:
-
RE: آینده این رابطه رو شما کمک کنید
سلام
اینم راه حلیه. هر چند که من با کلی عذر خواهی و ... نه رو می گفتم اما با هندونه زیر بغل گذاشتن نه.
حالا یه مدتم این راه و برم شاید ناراحت نشن.:227:
به هر حال ممنون از لطفتون.:72: