ميشه بگي شوهرت بيشتر سر چه موضوعاتي ناراحت ميشه وقهر ميكنه؟
نمایش نسخه قابل چاپ
ميشه بگي شوهرت بيشتر سر چه موضوعاتي ناراحت ميشه وقهر ميكنه؟
واسه اینکه رفتم یه کم اون طرفتر واستادم .واسه اینکه گفتم چرا مامان تو همیشه از تو طرفداری میکنه حتی وقتی هرکسی میفهمه به من زور گفتی.
وقتی بگم بریم خونه یکی از فامیلای من(مامانم و داداشام) با اینکه واقعا باهاش مهربونن و از هیچی کوتاهی نمیکنن .
وقتی بگم چرا بهم دروغ گفتی
وقتی ازش انتقاد کنم حتی با جملات خیییییییییییلی خوب و تازه اول انتقادمم ازش تعریف کنم
وقتی خواهرش رو اعصاب من راه میره و من بغضمو فرو میدم زودتر شروع میکنه که من چیزی نگم
وقتی واقعا خستم ولی میخواد برای بار دوم در هفته بریم خونه باباش
وقتی مامانش میوه یا هرچیز دیگه ای میاره تعداد تشکرهای منو میشمره و بسته به تعداد و تن و بلندی و کوتاهی صدای من گیر میده!!!!!!!!!!!1
مينا جان من فكر ميكنم همسرت روي رفتارهات حساس شده به ويژه رفتارهاي تو با خانوادش شايد احساس ميكنه تو به اندازه كافي به اونها احترام نميگذاري يا تو اين قضيه كوتاهي كردي البته اين برداشت منه با توجه به مطالبي كه خودت عنوان كردي . خوب جوري رفتار كن كه اون دوست داره .عزيزم تو زندگي كردن سياست ميخاد. به نظر من بدون هيچ انتظاري بهشون محبت كن واحترام بگذار اگه حرفي يا كاري انجام ميدن كه تورو ناراحت ميكنن بالافاصله به شوهرت منتقل نكن واونو به خاطر رفتار اونا سرزنش نكن يك كم صبور باش بازم ميگم بايد به شوهرت نزديك بشي .بايد خلوتتو باهاش غني تر كني .زن به مرد انرژي ميده تازگي وطراوت ميده تا چه حد شوهرت اين حسواز تو ميگيره ؟ مينا جان به نظر من زياد با سياست رفتار نميكني .مشكل رابط جنسيت را بايد حل كني ايا شوهرت از رابطه راضيه آيا انتظارات شوهرتو براورده ميكني يا يك رابطه خشك وبيروح داري؟ اگه ميخاي شوهرت جذب تو بشه واينقدر بهانه گيري نكنه سعي كن براش جذاب بشي الان يك شخصيت وابسته داري مدام از شوهرت انتظار محبت وتوجه يك كم فكر كن خودت تا چه حد تونستي نيازهاي شوهرتو براورده كني
من خودم تجربه كردم با3چيزه كه مردا را ميشه رام كرد 1-محبت 2 -سكس 3-توجه واحترام به خانوادهاش
اين سه مورد را رعايت كن مطمئن باش زندگيت تغيير ميكنه
مرسی ناهیدجون. اما
1.وقتی خیلی از دست کسی ناراحتی چطوری محبت کنی. تازه جواب خوبیامو همین چند روز پیش چطوری داد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
2. آخه خودشم دیگه خیلی وابسته به اینکارا نیست و حوصله نداره .من بهش قول دادم تو این موارد تو ذقش نزنم و بهش اهمیت بدم و درکش کنم اما خودش ....
3.خانوادشم واقعا با من بدن .باورکن، خواهش میکنم دوست جون خوبم
ببين عزيزم اين قدر منفي به زندگي نگاه نكن من نميگم تو مقصري وشوهرت تقصيري نداره .اگه واقعا ميخاي باهاش زندگي كني بايد تغيير اساسي ايجاد كني درون خودت نه اون مطمئن باش با تغيير تو اونم تغيير ميكنه .تو رفتارهات يك كم مشكل داره .اول اينكه وابستگي داري دوم عكس العملهات مناسب نيست ورفتار پخته اي نداري .اين برداشت شخصي منه باتوجه به مطالبي كه نوشتي .يك كم رو اعتماد به نفست كار كن ميتوني پيش يك مشاور خوب بري تا بت كمك كنه .به نظر من يك مدت يك طرفه بدون هيچ انتظاري از همسرت بهش محبت كن به خانوادش خيلي احترام بگذار يك مدت انتقاد كردن ازش را بگذار كنار هيچ و قت از خانودش گله نكن از جذابيت هاي زنانت استفاده كن .از طرفي خودتو آدم قوي هدفدار با اعتماد به نفس نشون بده وسعي كن اين طور باشي .مثلا وقتي از سر كار بر ميگردي به كاراي شخصيت كاراي خونه برس از كارهايي كه انجام ميدي لذت ببر از غذا درست كردن ،انجام دادن كارهاي شخصي ،...وقتي اون مياد به استقبالش برو با ظاهر آراسته .مردها وقتي از سر كار برميگردن خستن ودوست دارن تنها باشن واستراحت كنن .يك مدت اونو تنها بگذار به كارهات برس ازش پذيرايي كن
هر وقت صدات كرد پيشش برو وبراش طنازي كنخودتو براش لوس كن هر چه قدر هم كه اين مسايل براش مهم نباشه به هرحال مرده ومردها در برابر اين مسايل خيلي ضعيفن اگر هم ديدي حوصله نداره بشين كنارش باهاش تلويزيون نگاه كن يا كتاب بخون
گذشته را فراموش كن از امروز تصميم بگير يك ميناي ديگه بشي مينايي كه غر نميزنه .پشت سر خانواده همسرش به همسرش بدگويي نميكنه .به خانواده همسرش احترام ميگذاره .به جاي انتقاد از شوهرش پشت سرهم از اون تعريف ميكنه .حتي اگه غير واقعي باشه سعي كن توموقعيتهاي مختلف از شوهرت تعريف وتحسين كني باور كن خيلي موثره بازم بت ميگم خودت بايد زندگيتو تغيير بدي .موفق باشي
مینا جان شما باید مدیریت رابطه تون رو توی دستتون بگیرید؛ یعنی یه مدت باید جوری برخورد کنید که حساسیت های همسرتون رو کاهش بدید. من مطمئنم به همون اندازه ای که شما از این وضعیت خسته شدید، همسرتون هم خسته ست! اما شاید یه کم بیشتر خودش رو کنترل می کنه یا سعی می کنه با سرد برخورد کردن باعث بشه که تنشها کمتر بشه! راستش من بعضی موقع ها که از دست همسرم ناراحتم و دوست دارم که کنارم باشه تنهام میذاشت؛ می دونی چرا؟ چون فکر می کرد و بعدا برام توضیح داد به 2 تا دلیل؛ یکی اینکه چون مردا دوست دارن موقع ناراحتی تنها باشن فکر می کرد من هم دوست دارم تنها باشم و در واقع اون جوری که خودش دوست داشت بهم محبت میکرد؛ دومم بخاطر اینکه بهم میگفت؛ دارم به حرفهایی که قبل از ناراحتی بهم زدی فکر می کنم؛ ببینم کدومهاشون تا چه حدی درسته؟!
پس؛ فکر نکن که همسرت به خیالش نمی یاد و این تنها شما هستید که ناراحتید!
بعد هم در مورد نحوه رابطه و مسائل جنسی اصلا نیازی نیست که شما با همسرتون در این مورد صحبتهای طولانی داشته باشید؛ همسرتون باید در رفتارهاتون متوجه شور و اشتیاق شما بشه؛ در عملتون باید شوقتون رو نشون بدید و منتظر همسرتون باشید!
عزیز دلم من فکر میکنم بهتره عرق بیدمشک و بهارنارنج رو بگیری و هر شب قبل از به خونه اومدن همسرت یا اصلا به همسرت هم توضیح بدی که برای آرامش اعصاب خوبه و بعد از شام؛ شربتش کنی تا هردوتون بخورید!
یادت باشه در این بازه ی زمانی شما باید اون قدر سعی کنید که از هر گونه بحث و تنش توی خونه جلوگیری کنید؛ به برخوردهای درست خودت فکر کن که تا چه اندازه درسته و با عشق و لذت انجامشون بده؛ باید به همسرت هم فرصت بدی که تغییرات شما رو متوجه بشه!
خواهش می کنم؛ نگو؛ یه روز؛ نه سه روز؛ نگو یه هفته؛ مرد شما چون توی مدت زندگیتون رفتارهای دیگه ای از شما دیده؛ نیازه که باور کنه که شما از ته دل دارید این کارها رو انجام میدید! می دونم و بهت حق میدم که سخت باشه، می دونم! اما شما می تونید، باید از یه جایی شروع کنید به تغییر!
لطفا یه دفعه هم همه ی انرژِیت رو برای این کارها نذار؛ آروم آروم اما پیوسته! می خوام بگم، همین امروز نیازی نیست که بهترین کلمات رو بگی؛ بغلش کنی، باهاش رابطه داشته باشی و هزاران هزار کار دیگه اما فردا باز مثل یه زن کسل و بی حال و حوصله باشی! کافیه کوچولو کوچولو شروع کنی، در ضمن حتما با یه مشاوره هم در مورد وابستگیت صحبت کن و نتیجه اش رو برامون بنویس!
خواهش می کنم؛ کوچکترین محبت و رفتار همسرت رو به روش بیار و براش بازخورد بده؛ و از رفتارهای اشتباهش بگذر؛ اما اگه ناراحتت کرد؛ یه جا بنویس که بعدا سر یه فرصت مناسب براش به بهترین شکل بیان کنی!:46:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط مینا چ
سلام، يه هفته :300: واسه ماه محرم رفته بودم شهرستان. توي اين مدت به اين فكر مي كردم كه چه كساني اومده اند و چه مشكلاتي بيان شده و من توي اين تالار نيومدم. :43: حالا اومده ام با علامت مخصوص حاكم بزرگ، ميتي كمان، احترام بگذارين. :311:نقل قول:
نوشته اصلی توسط مینا چ
از روي درماندگي براي ديگران دعاي بد نكنيد. :305: اون دختر بيچاره هم يكيه مثل شما و هزار تا آرزو داره. :302: چرا بايد جور رفتاراي برادرش را بكشه. :302: براي اون دعاي خير كن تا خدا هم بيشتر بهت برسه. :323:نقل قول:
نوشته اصلی توسط مینا چ
بي محلي كردن به شوهرت هيچ سودي ندارد. چرا؟ چون شما دليل اين رفتارش را پيدا نكرده ايد؟
اما با يك هفته تاخير، دوباره ميريم سر مراحل رفتار درماني خودمون. :311:
خب حالا بگين كه رفتار و حرف شوهرتون در مقابل راه حل پيشنهادي من در پست شماره ي 17 از اين تاپيك چه بود؟ دقيقا بگو كه چي گفتين و شوهرت چي جواب داد؟
اينا را كه بگي، ميريم سر گام بعدي. :303:
سلاااااااااااااام خوبین؟ چقد خوب که برگشتید:300:
حرفای شما رو کامل بهش گفتم اما گفت در مورد مسئله اول که تو به من قول دادی و با بقیه مشکلاتمون قاطی نکن ،البته خودشم دیگه خیلی نرمال و عادی شده و مثل قبل ناراحت نیست ومیگه اصلا دیگه خیلی برام مهم نیست و من ازت شاکی نیستم.همین که سعی کردی عوض بشی در این مورد خوبه. در رابطه با موضوع سومم در شرایط عادی خیلی بهتر شده و واسم کتاب گرفته بخونم و یه کوچولو شبا باهام از اینور اون ور حرف میزنه و دیگه سایلنت نیست:311:نقل قول:
نوشته اصلی توسط tesoke
اما درباره مورد دوم که بیشتر از همه منو زجر میده، کاملا مخالفه و میگه من خیییییییلی با تو خوبم
ولی به نظر شما رفتارش با من خوبه؟؟؟؟؟نقل قول:
نوشته اصلی توسط مینا چ
دقیقا این اتفاق دو روز بعد از همین صحبتامون بود. اصلا نمیدونم چی میشه پیش اونا میخواد بگه من خیلی مردم و قویم. زنم مطیعمه.
البته رفتار پدر و مادرش هم رو این اخلاقش بی تاثیر نبوده.یه جورایی غیرمستقیم بهش میگن که تو مثلا مردی!!!!!!! باید زنت مطیعت باشه البته اینم در حالیه که پدر و مادر ایشون خیلی ادعا میکنند که فرهنگ غنی ای دارند و مبادی آدابند.:311::311: و جلو من هیچی نمیگن.نهایتا با نچ کردنشون پسرشونو هل میدند.(زرنگ بازی که من ازش متنفرم)
مثلا همین دیشب من رفتم در مغازه پدر ایشون و یه ساعتی با هم گپ زدیم بدون اینکه شوهرم بدونه(واسه خودشیرینی:163:) باباش گفت فردا شب تمام عموها میخوان برن یه رستوران و با هم باشن(7تا عمو داره شوهرم) منم گفتم یه هفته است قراره شب یلدا بریم خونه مامانم البته بازم من به احسان میگم. باباشم گفت چقد خوب اتفاقا داداشاتونم هستن و خوش میگذره عالیه!!!!!!!!.حتی من گفتم شماهم بیاین خوشحال میشیم و.....
همینکه به خونه رسیدم ،دو دقه بعدش شوهرم اومد که دیدم باباش بهش زنگ زد و گفت فرداشب حتما بیاین اینجا و عموها خیلی ناراحت میشن.!!!!!!!!!!!!!!!!!!!که شوهر نامرد منم ورقش برگشت و زد زیر تموم قولاش و گفت حرف نباشه کور خوندی من اونجا نمیام و باید با من بیای.اصلا به درک نخواستی تنها میرم.حتی کادوییم که واسش خریده بودمو باز نکردو پرتاب کرد روکمد:302::302:
من دوست ندارم اونجا برم.اولا باز رفتارای احمقانه شوهرم و مادرش(به خصوص از اون نچ کردناش یادم نرفته) زجرم میده. ثانیا انقد عموها و زن عموهاش پرفیس و افادنو و حسود که خدا میدونه و من اونجا تنهام. ثالثا دوست دارم پیش خونواده خودم باشم تازه اونا خییییییلی به شوهر من احترام میذارن و اهل بگو بخندن
تورو خدا بگین چی کارکنم اصلا دوست ندارم برم و دوباره پیش جمع تحقیر بشم این دفه دگه طاقتشو ندارم ولی اگه هم نرم دعوا میشه تازه اونم دیگه نمیاد خونه مامانم اینا و تازه میفهمن دعوامون شده. چقد زجرآوره که خانواده های عموش که سالی یه بار تاحالا همو به زور میدیدن و توخیابون خودشونو به نفهمیدن میزدن که همو سلام نکنن حالا از مامان بابای من مهمترشدن:302::302::302::302:زجرآوره واسم خیلی زیاد
خوب اگه شوهرت دوست داره بهش احساس قدرت بدي چرا اين كارو نميكني .چرا طوري رفتار نميكني كه اون حسي كه ازش لذت ميبره را تجربه كنه .اگه مدت كاري كني كه اون احساس كنه همسرش به حرفش وتصميمش اهميت ميده مطمئنن اونم در صدد جبران بر مياد .وقتي ببينه تو به خاطر اون گذشت ميكني بعد از يك مدت اون به خاطر تو كوتاه مياد من تو زندگي اينو تجربه كردم وميدونم خيلي جواب ميده
در ثاني اينكه تو مسايل و مشكلات زندگيتوپيش خانواده شوهرت مطرح ميكني وپشت سرش پيش اونا گله ميكني خيلي اشتباهه اين كارت باعث ميشه خاونادش بيشتر پشت پسرشونو بگيرن واز شوهرت حمايت كنن شوهرت بيشتر به سمت اونا ميره
نه من این کارو نکردم.دیروزم که رفتم یه کلمه از شوهرم حرف نزدم فقط رفتم حالش بپرسم اون شبم خودشون از شانس بد ما سررسیدن و از چشمای من مشخص بود.نقل قول:
نوشته اصلی توسط nahid89
اول گله بكنم: مگه قرار نبود كه روي مشكل دوم زوم كنيم و حرفي از مشكل سوم نزني. :327: شما بدون هماهنگي مشكل دوم و سوم را با هم مطرح كردي و اين باعث شده تا اون جبهه بگيره. با خودش گفته نبايد قبول كنم كه دو تا مشكل دارم و همسرم يكي. نبايد كم بيارم. خب وقتي خارج از برنامه حركت مي كني همين ميشه. :161:نقل قول:
نوشته اصلی توسط مینا چ
با زبان بي زباني بهش گفتي تو دو برابر من مشكل داري و اون مقاومت كرده. طبيعيه.
يه بار ديگه ميگم، فعلا مشكل سوم را بي خيال شو. اگه كم حرفي ميكنه، فعلا تحمل كن تا بعد روش كار كنيم. لطفا ديگه خارج از برنامه حركت نكن. :203:
اما مشكل دوم:
مشكل دوم خودش دو بخشه؛ بخش اول جايي است كه چطور شوهرت متوجه بشه كه داره اشتباه برخورد ميكنه. بخش دوم جايي است كه چطور رفتارش را ترك كنه.
اما بخش اول مشكل دوم:
چطور بايد متوجه بشه كه رفتارش بده؟ اصلا دليل اين كه اين طوريه چيه؟ هميشه اين جوريه يا فقط جلوي خانواده ي خودش يا توي همه ي جمع ها اين جوريه؟ توي خونه هم كه تنهايين اين رفتار را داره؟ بقيه برادرهش هم با خانوم هاشون اين جوري رفتار ميكنن؟ باباش با مامانش اين طوريه؟ فكر ميكني بيشتر دليلش چي باشه؟ اثبات مردسالاري؟ اثبات قدرت؟ چيزي به ذهن خودتون نميرسه؟ راستي تحصيلات خودت و شوهرت، كار هر دوتون، سطح خانواده هاتون و ... را هم بنويس. مي خوام ببينيم كه نكنه شوهرت از شما پايين تره و سعي مي كنه خودش را بالا نشون بده و چون راهي نداره، مي خواد شما را پايين بكشه. :302:
راستي در تمام اين مراحل، شما بايد در مورد مشكل اول هم حواست باشه كه خوب برخورد كني؟ نبايد از روي لجبازي دوباره مشكل اول بوجود بياد و ما برگرديم سر خونه ي اولمون، يعني يك ماه پيش. حواست باشه. :104:
مینا جان سلام.
من مشکل شما را از اول تا اینجا خوندم. سه تا مشکل مطرح کرده بودید که انگار دوتاش تا حدودی حل شده. فقط مشکل ارتباطتون با خانواده همسرتونه.
من فکر می کنم این ساده ترین قسمت مساله است. محبت کردن کاری داره؟ دوست داشتن خانواده همسر کاری داره؟ لبخند زدن کاری داره؟
ببینید شما اگه همسرتون را دوست دارید باید خانواده اش و هر چیزی را هم که به اون مربوطه بپذیرید. نمی شه که فقط خودش را بخواهید. همانطور که شما هم انتظار دارید ایشون خانواده ی شما را دوست داشته باشند و احترام بذارن.
شما احترام کافی را به همسرتون نذاشتید و حالا دارید تبعاتش را می بینید. برای یک مرد موفقیت خیلی مهمه. این که بگه من موفق هستم، من قدرت دارم، احترام دارم. شما جلوی خانواده اش همه اینها رو ازش گرفتین. شما وقتی با اون خانواده سردی و حوصله شون را نداری با گوشیت ور می ری. وگرنه خونه مامانت اصلا یادت می ره گوشیت کجاست. درسته؟ پس اول تمرین کن و سعی کن که دوستشون داشته باشی. باهاشون مهربون باشی. جلوشون همسرت را خیلی تحویل بگیری و بهش احترام بذاری. هر چی همسرت را بیشتر احترام بذاری نتیجه اش به خودت برمی گرده.
شما چیزی را که طی چند سال خراب کردی یه هفته ای نمی تونی درست کنی. می گن خراب کردن آسونه، درست کردنه که سخته. برای برگردوندن اون چیزی که خرابش کردی باید زحمت بکشی. صبر داشته باشی. نه با یک حرکت بگی پس چرا جواب نداد.
شما وقتی از کسی دلخوری و دلگیر، حتی محبت کردنش هم اذیتت می کنه. می گی ای کاش نبود و اینقد آویزون من نمی شد. شوهرتون از شما دلخوره. ناراحته. حتی محبت شما بهش اذیتش میکنه (قضیه کرمانشاه و ماموریت ). اما اگه صبور باشی و بهش ثابت کنی که اشتباه می کرده، رفتارش تغییر خواهد کرد. اما زمان می بره. باید صبور باشی.
یه تاپیک بود به اسم شوهران از همسرشون چه انتظاری دارند. اون را پیدا کن بخون. تاکید زیادی روی مساله احترام و پذیرفتن مرد به عنوان بزرگ و تکیه گاه خانواده است. این که ضعف هاش را به روش نیاریم. اما شما جلوی خانواده اش اون را تحویل نمیگیری یا حتی خانواده اش را. اون می خواد به خانواد ه اش بگه که من بهترین زن دنیا را دارم، تو این فرصت را ازش گرفتی. مردها خیلی دوست دارند که پز زنشون را بدن. هزاری هم با هم مشکل داشته باشند دوست دارن به خانواده و دوستاشون بگن که زن من خیلی مطیعه و حرف من را گوش می کنه و عالیه.
مثال:
در مورد عاشورا، من اگر بودم در جواب حرفش کاملا سکوت می کردم. مطمئن باش شرمنده می شد. اصلا نه توضیح بده، نه توجیه کن، نه دعوا.
در مورد شب یلدا، بدون هیچ توضیح یا بحثی می گفتی باشه. بریم پیش خانواده تو. خودت را هم ناراحت نشون نده و واقعا هم ناراحت نباش. مگه می شه که از همه ی اونها متنفر باشی؟ دست خودته. با خانواده همسر هم می شه خوش گذروند و خوش حال بود.
به مرور که اعتمادش جلب شد، اخلاقش بهتر شد، روابطتون بهتر شد، می تونی بگی مثلا باشه امشب می ریم خونه مامان شما، چهارشنبه سوری بریم پیش مامان من اینا. اما فعلا نه. اول اعتمادش را جلب کن. بعد مناسبتها را تقسیم کن.
شما که همسرت را دوست داری دلت نمی خواد بری پیش خانواده اش. توقع داری همسرت که به قول خودت از شما بدش می آد ( البته این سوتفاهمه و به نظر من بیشتر دلخوریه تا دوست نداشتن ) از خانواده ات خوشش بیاد؟
در مورد اینکه شما رو تو خیابون ول می کنه، من فکر می کنم دنبالش رفتن نه منظره ی جالبی داره و نه فایده ای. خودت بهتر می دونی چی می شه که این حالت پیش می آد. تا جایی که می تونی نذار به اونجا برسه. اما اگه از دستت در رفت و باز پیش اومد، خیلی آروم و ساده ماشین بگیر، برگرد خونه و توی خونه هم اصلا گریه نکن. اعصاب خودت را هم خورد نکن. سر خودت را گرم کن. بیا توی تالار. با بقیه همفکری کن. در مورد مشکلات دیگران نظر بده. برای خودت وبلاگ درست کن و مطلب بنویس. سایتهای جالب پیدا کن و خودت را سرگرم کن. اگه غذایی لازمه درست کن. دوش بگیر و به خودت برس. منظورم اینه که کاملا به خودت مسلط باش. وقتی هم که اومد خیلی ساده و معمولی برخورد کن. نه خیلی محبت کن ( چون باید بدونه که اشتباه کرده ) و نه اینکه قهر کامل کن. سلام و ... اگر باهات حرف زد ادامه بده. اگر چیزی نگفت سکوت کن. اگه مساله را مطرح کرد یا مثلا گفت چرا تنها اومدی یا چی شد و ... بدون غر زدن و گله کردن، محکم و محترمانه جواب بده. سرسنگین اما با حفظ احترام ایشون. اینطوری اگر ایشون رفتارش را در این مورد اصلاح نکنه ( که احتمالا تغییر می کنه و بهتر می شه) حداقل شما از اینکه این همه تحقیر شدی یا بهت توهین شده و دنبالش دوییدی و غیره با خودت درگیر نمی شی. منظورم اینه که یه کاری نکن که هم از دست ایشون ناراحت باشی و هم از دست خودت.
با صبر، تمرین دوست داشتن دیگران و پذیرفتنشون، احترام به همسرت و یک کمی هم نقش یک همسر مطیع را بازی کردن ( مخصوصا پیش خانواده اش ) می تونی کلی مشکلت را ساده کنی و یا حتی حل کنی.
سلام. من در مورد مشکل سوم چیزی به شوهرم نگفتم، ببخشید ولی اگه دقت کنید فقط نظر خودمو گفتم. البته شاید من حرفامو توتاپیک واضح ننوشتم.نقل قول:
نوشته اصلی توسط tesoke
من لیسانس کامپیوتر و فوق MBAدارم و ایشونم دانشجوی دکترای مکانیک هستند.(البته حقوق من بیشتره)خانواده من سنتی و نسبتا پولدارن و مذهبی. مامان و ببای ایشون هردو کارمند بودن و مذهبی هم نیستند اصلا. برادرشون هم هنوز ازدواج نکرده ولی خیلی وقتا از رفتار همسرم نسبت به من اعتراض میکنه و ناراحت میشه. معمولا، نه همیشه وقتی میریم خونه مامانم اینا قبلش دعوا داریم و هزار بار تو راه قهر میکنه و من دنبالش ولی اونجا نسبتا باهام خوبه واسه همین زرنگیاشم خونواده من دوسش دارن.وقتی میریم خونه اونا من قبلش یه کم واقعا یه کم نق میزنم چون از مامان و خواهرش بدم میاد،با من بدن خودشم که چپه میشه.ولی اونجا باهام واقعا بده و منو زیر ذره بین میذاره.اون اصلا خودش پایین تر از من نمیدونه اصلا و به نظر منم تو زندگی نبایدم اینجوری باشه دیگه از این گذشته که کی بالاتره. همون طور که گفتم تو پستای قبلیماز اینکه مامان باباش و بقیه فکرکنن زن ذلیله میترسه.مطمئنم همین حس دلیل کاراشه.چون ما همیشه کارای خونمون باهم انجام میدیم ولی جلو مهمون فرقی نمیکنه کی باشه اصلا تکون نمیخوره تا مرد بودنش خدشه دار نشه!!!!!!!!!نقل قول:
نوشته اصلی توسط مینا چ
ممنونم
مرسی بهشت عزیزم که مشکل منو خوندی و راهنماییم کردی.ازت ممنونم .
خدا از دل آدما بهتر خبرداره.
اگه من باهاشون سردم از اول اینطوری نبودم. اگه شوهر من بامن تو خونه اونابده یه قسمت عمدش تقصیر پدر و مادرشه حتی اگه این طوریم نباشه و اونا دلیلش نباشند میتونستند یه بار فقط یه بار به پسرشون تذکر بدن ونصیحتش کنن.همون جا بگن چرا انقد بی ادبانه برخورد میکنی. مامان ایشون یه کلمه با من صحبت نمیکنه مگه بخواد یه ایرادی ازم بگیره.خواهرش وقتی میفهمه کیکی که داره میخوره به مناسبت جشن تولد منه دیگه نمیخوره.بهشت جان من با شوهرم خیلی دعوا داشتیم صد برابر الان، اما حتی یه بار پدر و مادرش حقو به من ندادن حتی یه بار شوهرم هلم داده بود و از سرم خون میومد یه کلمه نگفتن، اینا به کنار شبا نمیومد خونه به من دروغ میگفتند که اینجا نیست ولی اونجا بود (چند بار درماه)!!!!!!!!!. من رفتم در خونشون دنبالش درو باز نکردند من ساعت 12 شب تنها برگشتم خونه:302::302::302::302:اینا رو میفهمین؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟.چون از طلاق میترسیدم انقد منتشو کشیدم که الان بابام تو سرم میزنه میگه خاک برسرت حتی بهشون گفتی از مهریم میگذرم بیا با من زندگی کن تو آبروی منو بردی.تازه آقا بعد از دو ماه آشتی کرد اونم وقتی بابام جلوش محکم وایستاد وگفت از این خبرانیست اگه آدم میشی بیا وگرنه مهریه دخترمو بده و گمشو برای همیشه. نصف موهای من سفید شد. شما از دل آدمخبر ندارین که.
مامان باباش فکر میکنن پسرشون منو دوست نداره واسه مهریه اس که داره با من زندگی میکنه و منو یه منت کش که خیلی از پسرشون پایین تره میدونن!!!!!!!!!
اگه از جمعشون بدم میاد واسه اینه که چون از نظر مذهبی با هم فرق داریم من یه جورایی امل محسوب میشم.(البته شوهرمم دوست داره من همین طوری باشم و مذهبی شده). فکر میکنن من دارم واسشون کلاس میذارم چون مثلا بابام پولداره درصورتیکه اصلا اینطوری نیست. اولین سوالی که بعد از احوالپرسی از میپرسن اینه که حقوقت چقده؟؟؟؟؟؟؟ ز خواهرشم که فقط به خدا واگذارش کردم و....چیزی نگم بهتره
البته شوهرم درشرایط عادی بهم محبت میکنه کمکم میکنه و میگه از همه دنیا بیشتر دوست دارم (شاید دروغ میگه)با کمک هم و یه کوچولو بابام خونه و ماشین خریدیم.تازه جدیدا میگه چقد حضور یه بچه توزندگی شیرینه. اما جلوی اونا هنوز... شایدم واقعا به خاطر مهریه است:302::302::302::302::302:نمیدونم
مينا جان چيزهايي كه راجع به خانوادش نوشته بودي خوندم خيلي ناراحت كننده بود .بعضي خونواده ها با عروسشون اين جورين .حالا كه اونها راشناختي تو بايد زرنگ باشي وزندگيتو ازاين ووضعيت نجات بدي . راستش من وقتي مطالبتو ميخونم به اين نتيجه مي رسم تا حدي خودت باعث شدي وضعيت اين جوري بشه .
آخه وقتي خانوادش اين جورين تو بايد خيلي مراقب باشي اونا متوجه نشن كه شما باهم مشكل داريد اين جور خانواده ها اگه بفهمن پسر و عروسشون با هم مشكل دارن معمولن سوئ استفاده ميكنن .تو زندگي پسرشون رخنه ميكنن وبه نظر من الان شرايط زندگيتون اصلن خوب نيست .تو الان بايد براي نجات زندگيت با تدبير برنامه ريزي كني .بعضي چيزا خراب شده بايد درستش كني .
خوب کاری کردی که در مورد مشکل 3 باهاش حرفی نزدی.
نه دروغ که نمیگه. به خاطر مهریه هم باهات نمونده. دلیل این که حرف از بچه هم میزنه یعنی نمی خواد از تو جدا شه. چیزی که من فکر می کنم اینه که شوهرت تو رو دوست داره. خودت هم میگی که وقتی با هم تنها هستین، خیلی کمکت میکنه و باهات خوبه و بیشتر تو جمع خانواده اش با تو بده. به نظر من شوهرت تحت حرفای خانواده اش می خواد مردسالاری اش را به تو نشان بده. حالا یا قبلا شما کاری کردی و یا یکی این وسط موش می دواند. این که وقتی مهمان دارین به تو کمک نمیکنه هم دلیلش همینه.نقل قول:
نوشته اصلی توسط مینا چ
یه سوال دیگه: شوهرت با بقیه هم از این بدرفتاری ها می کنه یا فقط با شما این جوریه؟ اگه با بقیه هم این جوری رفتار کنه، یعنی اخلاقش یک کمی تنده. کلا اخلاقش یک کمی تنده یا نه؟ :303: اما اگه فقط با شما این جوریه، به احتمال زیاد به خاطر تحریک دیگران است. جواب این سوال را بده تا بعد. :303:
و مطلب دیگه اینکه خواهشا یه مدت در حضور خانواده ی همسرت؛ به همسرت چشم بگو؛ می دونم سخته، اما اون قدری که شما فکر می کنی سخت نیست؛ فکر کن داری یه فیلم بازی میکنی، می تونی فیلم بازی کنی و تظاهر کنی به اینکه در خانواده ی شما رئیس همسرته و اونه که همیشه بهترین تصمیمات رو میگیره؟
می دونی نتیجه این رفتار چیه؟ این جمله رو تا حالا شنیدی که "زنان مطیع؛ فرمانبردار قلب همسران خود هستند!"
شما باید اون قدر دقت داشته باشی که وقتی خانواده اش هست، بهانه دستش ندی، تند باهات حرف زد فکر کنی که داره باهات شوخی میکنه، سعی کنی اصولا به دست و پاش نپیچی و حرفهای زنونه پیدا کنی واسه ی زدن با مادرشوهر و خواهرشوهرت، نباید با سکوتت به همسرت نشون بدی که از خانواده اش بدت میاد؛ وقتی قراره خانواده اش بیان سعی کن به خودت برسی، شاد باشی، لبخند بزنی، قبلش حتما با محبت با همسرت برخورد کرده باشی و بهترین پذیرائی رو در مقابل خانواده اش داشته باشی! باید نم نم در ظاهر مهم بودن رو به خانواده اش و به مردت ثابت کنی، اینها میتونه از ته قلب هم باشه اما فعلا شما باید از روی ظاهر در جلوی چشم خانواده ی همسرت؛ ایشون رو تحویل بگیری یا نه؛ در مقابل رفتارهاش سکوت کنی و اصلا با هم بحثی نداشته باشید! و چشم گفتن در مورد خواسته هاش رو یادت نره؛ بخصوص وقتی پیش مادرش اینهاست!
وقتی هم اونها رفتند فقط بهش محبتی میکنی از سر عشق؛ و سعی میکنی که خودت رو به همسرت نزدیک کنی!
باور کن، اگه فقط این دو تا دستور ساده رو بتونی پیاده سازی کنی، حتما بهت قول می دم کم کم همسرت تغییر رویه بده!:46:
"زنان مطیع؛ فرمانروای قلب همسران خود هستند!"نقل قول:
نوشته اصلی توسط del
ممنون آقای تسوکه. خانواده من خیلی بهش احترام میزارن اونم خوبه نسبتا بدنیست .با غریبه ها و خانواده خودشم که توپ.واقعا خوش برخورده و نه بلد نیست.مرسی که راهنماییم میکنین.
دوست عزیزم، خانم DELواقعا ازت ممنونم.واسم یه دستکش وشیرینی موردعلاقمو خریده بود خیلی ازش تشکر کردم. قبل از اینکه بریم خونه مامانش باهاش خوب بودم و اونجا هم سعی کردم یه طوری باشم که دیگه نشنوم که بهم بگه مینا:324::324:و برای اولین بار تو خونه مامانش سرم دادنزد.اما هرچی بخواین خواهرش بهم تیکه انداخت و شوهرمم هیچی بهش نگفت.:302::302::302:مامانش برادر شوهرمو صدازد ولی اون نمیشنید که بیاد نهار بخوره من بدو رفتم صداش کنم که خواهرش دادزد آهای کجا داری میری مزاحمش نشو.هروقت من شروع کردم به صحبت که نگه بغض کردیخواهرش دوید توحرفامو با صدای بلند صحبت میکرد و هیچ کس نمیگفت که منه بیچاره گل لگد نمیکنم.تازه شوهرمم با علاقه به حرفاش گوش میدادومیخندید.انقد اشک توچشام جمع شده بود که نمیتونستم پلک بزنم چون اشکام میریخت.آخه چقد من بدبختم:158::54::54::54:نقل قول:
نوشته اصلی توسط del
هیچی بهش نگفتم و شب بعدش وقتی داشت باهام صحبت میکرد خیلی محترمانه و عاجزانه ازش خواستم:
یه بار فقط یه بار به خواهرت بگو من خانوممو دوست دارم و توهم اگه منو دوست داری باید به خاطر من احترام خانوممو داشته باشی.همون طور که من احترام شوهر تورو دارم.از اول زندگیمون تا حالا یه دفه هم نشده که ما بریم اونجا و خواهرت باشه و اشک منو درنیاره.چون از تو حساب نمیبره . یا بزار خودم بهش بگم.
اما اولش که ناراحت شد و بعدش گفت اون یه آدم احمقه و تو به خودت نیار و منم بهش هیچی نمیگم مگه زمانی که واقعا تو باهام خوب باشی که دلم بیاد ازت دفاع کنم.
آخه چه ربطی داره اولا من باهاش واقعا خوبم .ثانیا من حتی اگه بخوام از شوهرمم جداشم و ازشم متنفر باشم اجازه نمیدم کسی بهش بی احترامی کنه بهش بگه آهای، تو حرفش بپره و من خودمم باهاش گرم صحبت کنم امکان نداره. چرا بهانه میگیره که من باید دلم خوش باشه تا بگم حق نداره با تو بد باشه.دیگه دیوونم کرده. دیگه نمیخام، چقد بدبخت باشم که این طوری منو ذلیل کنه.تا حالا خودش بد بود حالا مامان و خواهرش به خاطر اینکه خودش احترام منو دیگه ریخته.واسش مهم نیستم.اگه مهم بودم خودش طاقت نمیورد ببینه خواهرش با من این طوری حرف میزنه.
به خدا الکی الکی داری واسه خودت و زندگیت مشکل درست می کنی.
خب مساله ای که به این راحتی قابل حله، هی داری پیچیده اش می کنی. شوهرت به تو گفته خواهرم یه آدم احمقه و تو محلش نذار. من نمی گم حرف ایشون در مورد خواهرش درسته و به قول خودتون می گم آدم پشت سر خواهرش نباید همچین حرفی را بزنه. ولی این یعنی شوهرت خیلی هم کشته مرده ی خواهرش نیست که شما اینقد واسه یه رفتار کوچیکش خودت را ناراحت می کنی.
الان یه ذره سعی کردی خوب باشی، دیدی جواب داد. بداخلاقی نکردی، اون هم غر نزد. شوهرت مرد خوبیه. قدرش را بدون. فقط احترام و محبت ازت می خواد. همین.
اون جمله ای را هم که بهش گفتی به خواهرت بگو اصلا نباید میگفتی. یا حداقل فعلا زود بود. تو یه روز خوبی و فرداش میگی جایزه ام را بدید. مث بچه ای که بهش می گن ساکت بشین تا بهت پفک بدیم. 5 دقیقه سکوت می کنه وبعد پفک می خواد. اگه هم ندی اینقد داد و بیداد و گریه می کنه که ........
اصلا دیگه حرف خواهرش را پیش نکش. یه مدت حساسیتت را بهش کم کن.
تحصیلات و شغل خواهر شوهرت چطوره؟ شاید فکر می کنه که از تو کمتره و می خواد یه جوری خودش را اثبات کنه.
شاید هم رابطه ی جالبی با همسرش نداره و می خواد خودش را آروم کنه که همه همینن. ببین برادرم هم اصلا مینا رو تحویل نمی گیره.
خلاصه دلیلش هر چی هست، راه حلش آسونه. کم کردن حساسیتت و ادامه دادن به احترام و محبت به همسرت مخصوصا جلوی دیگران.
مینای عزیز؛ ببین گلم؛ شما خیلی خیلی زود انتظار داری که خواسته هات برآورده بشه! شما داری سعی خودت رو میکنی و مطمئن باش که نتیجه میگیری! در این مرحله شما فقط و فقط باید روی مساله ی خودت و همسرت متمرکز بشی و اصلا و ابدا به مساله ی خواهرش توجه نکنی! می دونی چی میگم؟! نه اینکه اون مساله مهم نباشه؛ ولی اون توی اولویت های بعدی قرار میگیره؛ فعلا مهمترین مساله محکم سازی و پایداری و روابط درست حاکم بر مساله ی شما و همسرتون هست!:43:
باید بتونی خودت رو تا اون جایی که می تونی به همسرت نزدیک کنی و در این راه باید هم عشق داشته باشی، هم هدف هم برنامه و هم صبر!:311:
یعنی یه خانوم تحصیل کرده؛ باید بتونه آینده ی یه رابطه رو هم پیش بینی کنه؟! شما هنوز یه کوچولو از روابطت با همسرت خوب شده، سریع پریدی گله و شکایت خواهرش رو بهش کردی؟
خوب؛ چیکار کنه؛ بره به زور به خواهرش بگه که باید خانوم من رو دوست داشته باشی و احترام الکی بهش بذاری؟!
اصلا تا حالا به این نکته دقت کردی که میگن، چشمه باید از خودش آب داشته باشه؛ با آب ریختن که چشمه نمیشه!
البته منظورم رو دقت کن، شاید ضرب المثل رو دقیق نیاورده باشم! یعنی اگه خواهرش عقل نداشته باشه و روابط اجتماعی و فرهنگیش در همون حد باشه شما نمی تونی با حرف تغییرش بدی!
شما فعلا، تمام تمرکزت رو بذار روی کارهایی که قراره برای همسرت و مهم تر از اون برای خودت داشته باشی!
اصلا هم دلگیر نشو، هر کسی با رفتارهاش شخصیت و ارزش خودش رو نشون میده!
سلام مينا جان .خوشحالم كه ميبينم توي اين مدت كوتاه اينقدر تغيير تو زندگيت ايجاد شده .حالا بايد سعي كنيبه تلاشت براي ساختن زندگيت ا دامه بدي .از روي مطالبي كه بالا نوشتي ميشه حدس زد كه تو دوست داري خانواده شوهرت بفهمند كه اون تورا دوست داره وعاشق توست وتوميخاي اون با رفتارش به خانوادش ثابت كنه ببين مينا جان براي اينكه به ان خواستت برسي بايد خودت اقدام كني چطور؟تو وقتي پيش خانوادش بهش محبت كني بهش احترام بگذاري و به اون چيزايي كه براش مهمه عمل كني (مثلن بگذاري پيش خانودش اون رييس باشه سر جاش بشينه وتواز مهمونها به تنهايي پذيرايي كني )اين نشون دهنده تفاهم وعشق بين شماست مسلما خانوادش با ديدن اين صحنه ها پيش خودشون ميگن كه پسرمون خوشبخته واينها همديگرو دوست دارن با هم تفاهم دارن وديدگاهشون نسبت به تو وزندگيت عوض ميشه بعدشم محبت محبت مياره به مرور ميبيني كه شوهرت پيش خانوادش عشقشو بهت ابراز ميكنه .پس تلاش كن كه از اين تلاشمنفعت زيادي نصيب تو وشوهرت ميشه .در مورد خواهر شوهرت بهترين كار تواين شرايط بي توجهي به كارهاشه تواين مرحله نبايد ازش پيشه شوهرت گله كني چون تازه اول راهي .بگذار هر حرف يميخادبزنه يك گوشت در يك گوشت دروازه باشه .اخه چرا بايد اينقدر برات مهم باشه كه اشك تو چشمات جمع بشه .بهترين كار اين بود به حرفهاش بي اهميت ميبودي و لبختد ميزدي وبه شوهرت محبت ميكردي .يادت باشه احترام به خانوادش وصميمت با اونا را فراموش نكني اين قضيه براي مردها خيلي مهمه .نتايج كارهاتو براي ما بنويس.
5ساله دانشجوی علوم کامپیوتره و شغلی هم نداره.هر درسشو سه چهار ترمی برمیداره تا پاس شه اون اوایل کمکش میکردم.تازه همین چندوقت پیش یه کار خیلی خوب واسش پیدا کردم و باهاشون صحبت کردم اما وقتی دیدن هنوز دانشجویه و معدل پایینی داره ردش کردند.تشکر که نکرد بماند فکر کرد قصد مسخره کردنشو داشتم!!!!!!!!!!ولی اصلا خودشو از من پایین تر نمیدونه و رک و راست به من میگه امل.مثل دهاتی ها هستی!!!!!اما اصلا این طوری نیست اتفاقا تعریف از خود نباشه من خیلی شیک پوشم اما سعی میکنم خیلی باحجاب باشم.نقل قول:
نوشته اصلی توسط بهشت
شوهرش خیلی خوش تیپ تر و باکلاس تر از شوهرمنه و از نظر خانوادگی خیلی خیلی پولدارتر از خانواده شوهرم،البته لیسانس کامپیوتره و در ظاهر که خبلی عاشق همن،تموم فامیلشون تعجب کرده بودن و از من میپرسیدن چه طوری خواهرشوهرت تورش زده ؟؟؟؟؟؟حتی شوهرش واسش پاشنه کفششو بالا میکشید ،و البته هیچ وقت شوهرشم تنها غذا نمیخوره و حتما خانومش باید واسش لقمه بگیره و اون فقط قاشقو برداره!!!!میگه من حاضرم واسه خاطر شوهرم بمیرم ولی اون ناراحت نشه.این درحالیه که خواهرشوهرمن ازدواج دومشه اما ایشون ازدواج اولشونه .اوایل خیلی حسودیم میشد اما حالا دیگه واسم عادی شده و دوست دارم زندگی خودمو بکنم و بهش کاری نداشته باشم.اما اصلا حرفاش واسم مهم نیست دیگه عادت کردم.اون واقعا احمقه که حتی داداششم اعتراف میکنه.
************************************************** ************
من اصلا از دست اون ناراحت نیستم توروخدا باورکنید دیگه واسم عادی شده.من از دست شوهرم دلگیرم. یا خودش یا خواهرش منو میچزونن.منم که یه آدم ضعیفم.:302:
************************************************** ************
من میگم حتی اگه من و شوهرم از هم متنفرم باشیم بازم شوهر من تا وقتی من زنشم نباید اجازه بده کسی به من توهین کنه.اگه اون با من این طوری برخورد میکنه بیشتر تقصیر شوهرمه که منو پیش اونا تو دفعات قبلی که رفتیم ضایعم کرده و به اونا هم چیزی نگفته.اگه یه بار جلوش واسته اون جرات نمیکنه به من بی احترامی بذاره.ببخشید معذرت میخوام اما چرا حرف منو متوجه نمیشید؟؟؟؟؟؟من خودم این کارو واسه شوهرم کردم و حتی تو دعوا هم اجازه ندادم داداشام به شوهرم حرفی بزنن.دیگه یادم دادین با شوهرم چطوری برخورد کنم ازتون ممنونم فقط بهم بگین چی کار کنم که جلو خواهرش واسته *****البته اگه دید حق با منه***** و بهش بگه حق نداری حداقل پیش من با خانومم بد برخورد کنی .نه اینکه اون میدونه هیچی که نمیشنوه بماند تازه یه ذره فقط یه ذره هم رفتار داداشش حتی باهاش سرسنگینم نمیشه:161::161: راستشو بخواین این سکوت و طرفداری شوهرم با تحویل گرفتن از اون علیرغم این کاراش، باعث میشه من دلسرد شم و دستم به هیچ محبتی نره و حتی دوست نداشته باشم به شوهرم نگاه کنم. چون اینو حق خودم میدونم ازش متنفر میشم. واسه اینه که ازتون کمک خواستم
منظورتون اینه من درست میگم اما نه برای شرایط فعلی؟؟؟؟؟ هنوز زوده که از شوهرم توقع داشته باشم ازم دفاع کنه؟؟؟؟ آره؟
من فکر میکردم در هرشرایطی زن و شوهر باید هوای همو داشته باشن .به قول مامان بزرگم فکر میکردم استخونه همو دور نمیندازن.
نمیدونستم پیش فرض لازم داره چون خودم این طوری نبودم.
این رفتارای شوهرم نباید منو دلسرد کنه.آخه واسه حرف من تره ریز نکرد با اینکه خواهرش چار دست و پا تو حرفم دوید با اینگه گفت مزاحم نشو.آره فکر کنم فقط باید محبت کنم بدون انتظار هیچ محبتی حتی اگه بهم زور گفتند.باشه سعیمو میکنم ولی خیلی سختمه. آخه مگه اونا کین؟:302: من چه گناهی کردم؟ باشه چشم حق با شماست.............
مينا جان خوشحالم كه بالاخره متوجه شدي كه براي حفظ زندگيت براي اينكه بتوني زمام زندگيت را دستت بگيري بايد با تدبير رفتار كني .شما خانم تحصيلكرده وتوانايي هستي داراي مدرك دانشگاهي بالا پس حتما ميتوني از عهده مديريت زندگيت بربيايي چون معلومه كه هوش وپشتكار بالايي داري .بله الان زوده كه از شوهرت انتظار دفاع داشته باشي اول بايد سعي كني بهش نزديك شي .اعتمادشو جلب كني به خواستهاش اهميت بدي .به خانوادش نزديك شي وبهشون احترام بگذاري .يكطرفه محبت كن تا شوهرت بفهمه چه همسر مهربون بادرايت وباشعوري داره.تو اين مدت تيكه ها وكنايه هاي خواهر شوهرت بي اعتنا باش وقتي چيزي گفت بهش توجه نكن .طوري عكس العمل نشون نده كه فكر كنه خيلي مهمه وميتونه تورا خيلي ناراحت كنه.با اعتماد به نفس برخورد كن نه ضعيف وشكننده شوهرت رفتار خواهرشو ديده مطمئن باش وقتي ببينه تو تحمل ميكني وبهروت نمياري وبي احترامي نميكني وسرش غر غر نميكني بعد از يك مدت ازت حمايت ميكنه .عجله نكن هنوز خيلي زوده تو تازه شروع كردي تغيير كني .اميدوارم موفق بشي تغييرات مهم تو زندگيت به وجود بياري نتايج را براي ما بمويس
مرسی اما خیلی سختمه.واقعا واسم عجیبه. راستش مغزم داره ارور میده.یعنی یاور کنم این واقعیته و شما ها هم تو عمل میتونین این کارو انجام بدین و این حرفا فقط در حیطه حرف و روانشناسی نیست؟(محبت بدون انتظار چیزی که حق خودتون میدونید) اگه میتونیین خوش به حالتون. به منم کمک کنید بتونم اگه این قانون زندگیه.
پس کلا اخلاقش خوبه. این خبر خوبیه.:323: کار ما یه مقدار راحت تره. چون اگه بداخلاق بود، تغییر دادنش به این راحتی نبود. اما حالا که فقط با شما بده، فقط کافیه تا دلیل این کارهاش را پیدا کنی. :305:نقل قول:
نوشته اصلی توسط مینا چ
بنابراین فهمیدی که چه کارهایی باعث بدرفتاری شوهرت میشه. میشه چند تا از این کارها را بنویسی. :303:نقل قول:
نوشته اصلی توسط مینا چ
خب خیلی خوبه. به این میگن موفقیت. :104: فعلا به این که خواهرش چی میگه کاری نداشته باش. سعی کن فقط روی روابط خودت و همسرت کار کنی. :305: به مرور که ارتباطش با تو بهتر شد، سراغ اون هم میریم. به شوهرت هم فشار نیار که به اونها چیزی بگه. فعلا اونها را کلا بی خیال شو. :305:نقل قول:
نوشته اصلی توسط مینا چ
ای بابا حواست کجاست. همه ی سعی ما برای اینه که شوهرت را به حرف بیاریم تا ببینیم چشه. این جا باید ازش میپرسیدی: من باید چی کار کنم که تو حس کنی باهات خوبم؟ تو از کدوم کار من ناراحت میشی؟ دفعه ی بعد که کنار هم خوب بودین، بهش بگو اون روز که به من گفتی: مگه زمانی که واقعا تو باهام خوب باشی. منظورت چی بود؟ من باید چی کار کنم که تو حس کنی باهات خوبم؟ تو از کدوم کار من ناراحت میشی؟ خلاصه تا می تونی ازش حرف بکش و بیا به ما گزارش بده.نقل قول:
نوشته اصلی توسط مینا چ
این کار را بکن تا بهتر کمکت کنیم. من منتظرم تا گزارش کامل شما را بخوانم. :303:
مینا جان سلام ...
امیدوارم که با وجود این همه اذیت و ازاری که شدی و دلت شکسته روحیتو نباخته باشی ....چون باور دارم که زندگی یه مبارزه به تمام معنا هست ...
شما همسر عاقلی هستی و این حرفمو کاملا میدونم که درک میکنی ...تا حالا به خودم اجازه ندادم که حرفی بزنم چون دوستان اینقدر خوب دارند شما رو به سمت نور جلو میبرند که بنده فقط استفاده میکردم ...
خیلی ناراحت میشم که میبینم همچین خانواده هایی هستند و به جای افتخار به عروسشون که پسرشونو خوشبخت کرده و اونو داره به سمت بالا میکشه ولی بازموضع میگیرند ...نمیدونم چرا اینطوری میکنند ...خودم واقا طاقتشو ندارم پس به خاطر صبرتون تشکر میکنم و تبریک میگم ...
اما در حال یه نکته دیدم که خودتون اشاره کرید ولی ازش گذشتید ....شما گفتید بعد از اینکه به همسرتون در اون شب محترمانه گفتید که به خواهرش بگه ...که در جواب همسرتون گفتند اون یه احمقه (درسته ) ولی بعد از اون به شما این جمله رو گفته (منم بهش هیچی نمیگم مگه زمانی که واقعا تو باهام خوب باشی که دلم بیاد ازت دفاع کنم.) درسته ...از این جمله یه چیزی برداشت میکنم ...اون چیزی رو که شما هستید نمیپسنده ...
شما میگید من واقا باهاش خوبم ...اما اینجا چیزی که معلومه اینه که اون این خوب بودن شما را از این طریقی که وارد شدیدو نمیخواد ...
( میدونید همه ادما یه درب هستند وباید برای نفوذ به اون کلیدشو پیدا کنید ...شما نمیتونید با درزدن ..یا لگد زدن یا فریاد و گریه اونو متوجه خودتون بکنید ...) البته این مثال هست و از این حرفم ناراحت نشید و... شما باید کلید همسرتونو پیدا کنید تا بتونید درونش نفوذ کنید ...میدونید چی میگم ...یه مثال از زندگی خودم ..
( مادرم ادم بسیار احساساتی و بابام ادم تودار ...مادرم همیشه میگه نشد بابات یه بار به من بگه با صدای بلند دوست دارم عزیزم...چقدر شامت خوشمزه بود ...تو چقدر زحمت میکشی ..و از این حرفا ..ولی از اون ور به جای اینکه اینا رو بگه میره برام سرویس طلا میخره ...میبره منو تا سرویس کل خونرو از نو به انتخاب خودم بخره برام ...میگه همه این کارای بابات به دلم میشینه و از صمیم قلب دوسش دارم ولی حاظرم هیچ کدوم اینا رو نکنه وفقط بگه عزیزم دوست دارم ..و از این حرکات اینچنینی...) میدونی میخوام چی بگم ..! حالا حکایت شماست ..شما در جایگاه پدر بنده که همه کار میکنید و همسرتون در جایگاه مادرم که میپسنده ولی اون چیزی که ته دلش هستو میخواد ...
بگردید ببینید دقیقا همسرتون چی از شما میخواد که گفته (( واقعا تو باهام خوب باشی که دلم بیاد ازت دفاع کنم. )) ..ببینید اون خوب بودنو در چی میبینه ..!!
بیخشید اگه حرفی زدم که ناراحتتون کردم ...امیدوارم تونسته باشم کمکتون کنم ...
-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
اگه اولش به فكر آخرش نباشي ،آخرش به فكر اولش مي يفتي ...
مینا جان چرا می گی محبت بی جواب؟ وقتی محبت می کنی و شوهرت باهات خوب می شه و غر نمی زنه به نظرت بی جوابه؟ خب این جوابشه دیگه. محبت ایشون این مدلیه. وقتی محبت می کنی و زندگی خودت و دل خودت آروم میشه، جواب محبتت را داری تو زندگیت می بینی دیگه. از این واضح تر؟ چواب از آرامش بهتر؟؟
در مورد خانواده همسرت هم من فکر می کنم فقط احترام بذار و یه کم سعی کن حدود رابطه ات را بفهمی و دستت بیاد. فکر کنم شما یه جاهایی لطف یا محبتی می کنی که لازم نیست و بعد می شه بلای جونت.
مثال:
مگه کسی از شما درخواست کرده بود که واسه خواهرشوهرت کار پیدا کنی؟ حتی اگر درخواست کرده باشند، مگه شما اداره کاریابی داری؟ می گفتی چشم. اگه پیدا شد خبرتون می کنم. اما ادامه نمی دادی. در شرایط معمول باید این کار را می کردی و هر کمکی از دستت برمی آد برای ایشون بکنی و خواهر شوهرت را مثل خواهر خودت بدونی. اما نه اونها نرمال هستند و نه شما. شما زیادی حساسی. از هر چیز کوچولویی ناراحت می شی. برای همین هم اصلا نذار پیش بیاد چون به زندگیت وصله. اگه انجام بدی زندگی خودت را خراب می کنی. پس اصلا کاری را که وظیفه ات نیست انجام نده. حالا اگه سرکار هم می رفت ده سال دیگه هم یه اتفاق می افتاد می نداختن تقصیر شما و شما هم جدی می گرفتی و غصه و گریه که با من بد حرف زدند.
مثال:
مادرشوهرتون پسرش را برای شام صدا کرد و ایشون نیومد. لزومی نداشت شما بری دنبالش. تکرار می کنم در شرایط شما، وگرنه توی یه خونه معمولی به نظرم اصلا مهم نیست و کار شما طبیعی بوده ولی شما هم از ته دل نرفتی دنبالش که بیاد شام بخوره، به نوعی واسه مطرح کردن خودتون بوده.
یه کم یا حساسیت خودت را کم کن یا با دقت بیشتری عمل کن که عکس العمل هاشون تو ذوقت نخوره. احترام با لطف فرق داره. احترام بذار اما لطفت را فعلا کنترل کن. چون تحمل عواقبش را نداری.
در مورد این که گفتی خواهر شوهرت بهت می گه املی. دقیقا واسه اینه که خودش را کمتر می بینه و می خواد با این حرفها جبران کنه.
شما این همه توجه خواهر شوهرت را به شوهرش می بینی و بعد می گی شوهرم چی میخواد؟؟ اون لقمه می ذاره تو دهن شوهرش ( کاری به غلط و درستش ندارم ) بعد شوهرت می گه جلو خانواده ام به من احترام بیشتر بذار شما دریغ می کنی؟؟؟ یکی از دلایلش هم همینه.
خواهره خودش با شما مقایسه می کنه اذیتتون می کنه. شوهرتون خودش را با شوهر خواهرش.
شما اصلا حرفش را نزن وبه روی خودت هم نیار و فقط به شوهرت محبت و احترام کن. جواب می گیری. اون حتی با زبون خودش هم بهت گفته که من باید مطمئن بشم محبتت و احترامت واقعیه بعد .... الان فکر می کنه از تالار یاد گرفتی فیلم بازی کنی. هنوز به محبتت اعتماد نداره. می ترسه موقتی باشه.
مرسی که واسم وقت میذارین ممنونم.اتفاقا دیشب یه لیست ازخواسته هامون هرکدوممون نوشتیم و دادیم به اون یکی.اکثر خواسته هاش منطقین به جز چند تاش که من نمیتونم مطمئنم. من عادت ندارم زیر بار حرف زور برم.( البته از نظر خودم زور)
اونم با بعضی خواسته های من مشکل داشت که از نظر خودم منطقین.اما راستشو بخواین اصلا اینا فعلا واسم مهم نیستن ،مغزم لاک کرده رو سوال قبلیم و
چرا باید من انقد منت کش باشم تو زندگی که هیچی از طرفم کم ندارم بیشترم دارم.حالم داره به هم میخوره از انقد ذلیل بودن.کاش هیچ وقت دختر نمیبودم.نقل قول:
نوشته اصلی توسط مینا چ
اتفاقا شوهرم همیشه میگفت یاد بگیر خواهرم چقدر شوهر ذلیله اما آخه شرایط من با اون اصلا قابل قیاس نیست.نقل قول:
نوشته اصلی توسط بهشت
اون از هر نظر از شوهرش پایین تره، قبلا یه ازدواج ناموفق داشته سه سال تو عقد بودن و جداشدن و بعد با این آقا ازدواج کرده.منم جای اون بودم باید همیشه دست به سینه بودم
ثانیا شوهر اون خیلی رمانتیک و دوست داشتنیه نه مثل شوهر من قد و مغروووووووورر،خیلی باهاش خوب برخورد میکنه حداقل تو جمع که ما میبینیم،من آرزوم بود که شوهرم مثل اون باشه.ببخشیدا
ثالثا خانواده شوهر اون باهاش خیلی خوبن اما من که به شما گفتم چه بلاهایی که سر من نیوردن.ازنصف شب که بیرونم کردن ،از قایم کردن بچشون، از پشتیبانیهای صد تا یه غازشون نمیتونم فراموش کنم بنابراین نمیتونم باهاشون خوب باشم ازشون متنفرم کاش میدونستید چی میگم:316::316:
:104::104::104:مرسینقل قول:
نوشته اصلی توسط بهشت
وااااااااااااای ببخشید که منم این را اینجا می گم.
من عاشق مردای قد و مغرورم. بدم می آد از این مردایی که جلو دیگران هی به دست و پای زنشون می پیچن و ... که چی؟
واسه همین هم اون قضیه لقمه گرفتن را با شک نوشتم. آخه خودم بدم می آد. محبت که به این چیزا نیست. اون هم تو جمع. به نظر من حرکت جلفیه.
مثلا اینجا توی خیابون زوجها همدیگرو می بوسن. منظورم بوسه های ... من همیشه از این حرکت بدم می اومد. الان که با دوستای اینجاییم صمیمی تر شدم، می بینم باکلاس هاشون به قول خودمون ( که همانا دوستان من باشند:311: )، این کارها را جلف می دونن و حاضر نیستن همسرشون را جلوی دیگران اون مدلی ببوسن ( بوس معمولی نه ها ).
به نظر من هم رمانتیک بازیها برای فضای خصوصی است نه جلوی جمع.
اینقد هم نشین با همسرت سر این مسایل بحث کن. یه شب می گی باید با خواهرت در مورد من صحبت کنی. یه شب می گی بیا لیست بنویسیم... خسته می شه یه چیزی بهت می گه.:316: شما هم که حساس. بعد یه هفته میخوای با خودت درگیر باشی که چرا اینو گفت.
البته بهشت جان ...
ببخشید اینو میگما ولی ابراز علاقه تو جمع اونقدر ها هم زیاد بد نیست که شما میگید ...حالا میخواد یه نگاه عاشقانه باشه ..یا یه بوسه ..یا تعریف کردن از همسر یا حتی همون لقمه گرفتن ...
بارها دیدم که اکثرا مسخره میکنند ...و جدی نمیگرند این مساله رو ..ولی خودم نظرم اینه که وقتی بتونی همسرتو بشناسی و درکش کنی ..همه جور میتونی باهاش رابطه برقرار کنی ..که اگه واقا وجودشو درک کنی زمان و مکان برات مفهمومی نداره ...تو لحظه هایی که حسش کنی بهت نیاز داره باید بهش همون پاسخ بدی ...نه بذاری برای بعد ..که متاسفانه خیلیا اینکارو میکنند و اخرم یادشون میره و اگر باشه دیکه تاثیرش از بین رفته ...اکثر مشکلات ما سر این مسایل به نگاه دیگران ناچیز هستش که خودم اعتقاد دارم خیلی هم مهمه ...
هر کی هم بگه بدم میاد ..باورم نمیشه ..چون وقتی نیاز داشته باشی دستتو بگیره یا دلدارید بده یا ازت تعریف کنه ..دیگه به خود میگی کی بدش میاد . ..الان اینو میخوام ...نیازم اینه ...
پس با کمال احترام قبول ندارم ...
لاقربطا
خب خانوم محترم اینا را که همسرت و خودت نوشتین را کامل این جا بنوییس تا ما دوستان در مورد این که کدوم منطقیه و کدوم نه، حرف بزنیم. شما جلو جلو گام هایی را که من می خواستم بگم را رفتی، چه بهتر، پس حالا کامل اونها را بنویس. من منتظرم. :303:نقل قول:
نوشته اصلی توسط مینا چ
نه خیر. قانون زندگی این نیست. ما گدای محبت نیستیم. شما هم مجبور نیستی گدایی کنی. شما لیاقت داری که حقت را دریافت کنی. :72: اما مشکل اون جاییه که داری به خودت نمره ی 19 یا 20 میدی و به همسرت 10 و 12. :305: همش داری از بدی های همسرت و خانواده اش میگی و از خوبی ها و مهربونی های خودت. یه جورایی این پازل زندگی شما جور در نمیاد.:302: باید داستان این زندگی را از زبان شوهر شما هم بشنویم. از کجا معلوم، شاید اگه شوهر شما اول با این سایت آشنا میشد، الان او در نظر ما یه مرد رنج کشیده و شما یه مادر فولاد زره بودی. :311: بنابراین این قدر از خوبی های خودت نگو و از بدی های شوهرت. شوهر شما دانشجوی دکتراست و آدم بی خودی نیست که الکی مرض داشته باشه زندگیشو خراب کنه. هر کسی آرزوشه که یه زندگی آرام و خوب داشته باشه. به جای ایرادگیری از همسرت، دنبال این باید باشی که ببینی چی باعث میشه تا اون این جوری رفتار کنه.نقل قول:
نوشته اصلی توسط مینا چ
کار ما در این مرحله پیداکردن علت این رفتارهاست؟ میشه کمکمون کنی؟ :325:
حالا کامل اون لیست هایی را که نوشته بودین را بنویس و مواردی را هم که از همدیگر قبول نداشتین را هم بنویس. :303:
آی مون عزیز:
به نظر شما توی یک جمع که خانواده نشستن مثلا مردی خانمش را بغل کنه و نوازشهای عاشقانه کنه و ببوسه و ... کار درستیه؟ بگیم لازم داشته؟ نیاز داشته اون لحظه؟ یه جمع از خواهر شوهر و برادر شوهر و همسراشون و مادر و پدر و همه هستن حالا شما یادت افتاده که بوسه ی آنچنانی می خوای؟ من که نیستم! هر چیزی جایی داره. مخالفم.
حتی این که سر سفره ای که همه دور هم جمعند شما و شوهرتون بخواهید دهان هم لقمه بذارید و ... راست می گی که این ها را قبول داری؟ من که اگه کس دیگه ای هم این کار را بکنه دفعه بعد سعی می کنم اون جا نرم و باهاشون نباشم!!
بهشت عزیز بهتره بگم ..منظور حرفمو کاملا متوجه نشدید ...
بنده نگفتم درجمع جلوی همه بره نوازشای عاشقانه رو انجام بده یا ماچش کنه که این خودش بی ادبی هست واصلا درست نیست ....
بلکه منظورم این بود که وقتی نیازی رو احساس میکنه میتونه اونو تا جایی که میتونه برطرف کنه ..انجام بده نه اینکه سرکوبش کنه ...یا بزنه تو نخ بی خیالی ...
مثلا در یه مهمونی نشسته ...هیچ فرقی نمیکنه ..زن یا مرد ..یکیشون احساس ناراحتی میکنه در جمع وهمسرش متوجه میشه ...اینجا خوب همسرش چند دقیقه میتونه با همسرش تو یه اتاقی خلوت کنه ...دلداریش بده و مثلا بگه نگران نباش شب که رفتیم برام بگو چی شده ..ودر نهایت محبتشو ابراز کنه ...
دیگه در نهایت میتونه با نگاه کردن خاصی که بین خودشون هست حرفشو بهش بزنه وبهش بکه من حواسم بهت هست عزیزم ....من اینی که میگمو زیاد دیدم و..( تو یه مجلسی بودم که قل قله بود ..یه ورخونه خانوما بودند و اونور حال اقایون بودند و....همه هم داشتند حرف میرنندو کلی شلوغ پولوق بود ..همسر یکی از بستگان از جمعشون جدا میشه و از جلوی ما رد میشه ..وقتی همسرش نگاهش میکنه جا میخوره ..در حالی که همزمان خودمم داشتم نگاه میکردم و چیزی حس نکردم هم از روی نگاه و...هم از روی رفتنش ...همسرش به سمت سرویس بهداشتی رفت که دیدم شوهرشم پا شد رفت تو سرویس بهداشتی ..بعد از ۷ .. ۸ دقیقه شوهرش میاد بیرون ..همسرشم ۲ دقیقه بعد میاد بیرون ...) خب بعدا من از خواهرم جویا شدم متوجه شدم که بعضی تیکه های خیلی بدی به این خانوم انداختند و به خاطر اینکه زیاد ترناراخت نشه از جمع امده بیرون ...
خب وقتی من دیدم همسرش اینقدر حواسش به زنشه ..کیف کردم ...اینکه در همه حال هم حواسش به بحث مردونه بود وهم به فکر همسرش بود واقا لذت بردم ...خب این کجاش بده ...( خود خواهرم برای تولد همسرش سنگ تموم گذاشت ...همه کاری تزییناتو انجام داد و کلی کارای دیگه ..مهمونم کلی دعوت شده بودند ..همسرش خبر نداشت که تولد گرفته شده ..در واقع مخفی بود ...از راه پله تا تو درب حیاط همه بودند وقتی اونجا سوپرایز میشه همسرش ..میدونی چی کار میکنه ؟ خواهرم رو دو تا دستاش بغل میکنه و جلوی اون همه مهمون میاره بالا تو تو خونه که باهم برقصن ...) خب واقا خواهرم داشت ازعشق همسرش که به سادگی و با بغل کردن بوده لذت فراوان میبرده وکلی شاد بود ...خب خیلیا میگن وا ..این چه کاره مسخره ایی ..
ولی واقا تاثیری که روش گذاشته هنوز بعد از چند ماه این حرکتو فراموش نمیکنه ...و براش لذت بخشه ...
حتی کسانی رو دیدم که به خاطر جمع نبود موقعیت با sms بهم میگفتن ....
از این اتفاقات به طریقای مختلف زیاد دیدم ...اما خودم نتیجه ایی که گرفتم اینه که همسرمو هیچ وقت فدای دیگران ..فدای اینکه اونا خوششون بیاد یا نیاد نمیکنم ...در کمال احترام و موقعیت سعی میکنم بیشترین اهمیتو به اون بدم ....
امیودارم تونسته باشم نظرمو واضح بگم..
لاقربطا
یه سوال این لاقربطا یعنی چی؟
دیگه اینکه این چیزا یه کم اختلاف سلیقه و فرهنگیه. بهتره زیاد بحث نکنیم.
یکی تو این چیزها راحته مثل خواهر شوهر مینا، یکی هم سختشه که حتی احترام بذاره و فکر می کنه که کوچیک شده، مث مینا.
مینا جان، احترام گذاشتن به همسر هیچوقت تو رو تحقیر و کوچیک نمی کنه که حتی باعث بزرگیت هم می شه. این کار را اول بخاطر ارزشی که برای خودت قایلی انجام بده و بعد به خاطر همسرت.
سلام دوستان گلم.
تهیه لیست پیشنهاد خود ایشون بود.
من خودمم از لوس بازی خوشم نمیاد اونارو گفتم که بدونین حداقل ضاهرا با همسرش مشکلی نداره که خواسته باشه بگه همه این طورین در ثانی اون یه جورایی مجبوره به شوهرش یه کم بیش از حد توجه کنه به خاطر شرایطش.درسته به نظر من شوهرش از هرنظر از شوهر من بهتره اما دیگه خوشبختانه بهش حسودیم نمیشه.لوس بازی با به فکر هم بودن فرق داره، خیلی قشنگه تو شرایطی که یه نفر سوم داره رو اعصاب مثلا خانوم آدم راه میره،مرد ازش محترمانه و بدون لوس بازی خیلی قاطع ازش دفاع کنه،یا بره به همسرش دلداری بده و ازش رفتاری رو که خودش صلاح میدونه بخواد و راهنماییش کنه.
شوهر من آدم باایمانی که برخلاف خانوادش به مسایل دینی توجه میکنه و این اولین خواسته من از ایشون بود و به نحو احسن هم به قولی که در این زمینه به من داده بود وفاکرد.تو کارای خونه هم خیلی کمکم میکنه.من بهش خیلی اعتماد دارم .دارین وادارم میکنید آره؟!:311:
واسم تقریبا نوشته بود: به من خیلی احترام بذار و با یه چیز خوب صدام بزن
انقد احساساتی نباش سعی کن منطقی برخورد کنی.در یک کلام از رمانتیک بودن بدم میاد نمیخوامم واسه من رمانتیک باشی.ابراز احساسات ممنوع.از من انتظار تحویل گرفتن و محبت و عشقولانه بودن نداشته باش من نمیتونم این طوری باشم.خیلی رسمی و جنتلمن برخورد میکنیم!!!!!!!!
رفت و آمد با خونواده من حتی با خواهرم.هروقتم دو تا مهمونی باهم بود اولولیت با ایل و قبیله منه.
جایی میریم بعد گله نکن کی چی گفت کی نگفت .به من هیچ ربطی نداره.میگه خودتم جواب ندیا دعوا میشه تو نمیتونی قاطع و محترمانه جوابشونو بدی من مطمئنم دعوا درست میکنی اساسی.
منو کنترل نکن کی میای کی میری چرا دیر اومدی کجا رفتی؟ بهم گیر نده
اگه چادر بپوشی بهتره.آرایش نکن میری بیرون حتی یه کم.چی معنی داره؟
ازم تعریف کن و قبولم داشته باش .بهم اعتماد کن.تو مسایل مالی هم خیلی به فکر نباش.واسه وام و همه چی برنامه ریزی میکنی.قبول دارم شمه اقتصادیت خوبه اما نمیخوام بگی!
منم با اجازتون:311: دعوام نکنینا
+ در جمع خونواده من هم مثل دوستات و خونواده خودت صحبت کن و سایلنت نباش.حرف زدن مالیات نداره.
- افراد فامیل رو واسه شام ونهار تعارف کن و از مهمون نترس، من که گفتم سخت نمیگیرم.این بهترین راهه واسه خودمونی شدن.(البته در مورد خونواده خودش این کار رو بیش از حد میکنه)
خونواده من اصلا اهل کلاس گذاشتن نیستن و خاکین اما بازم هیچ وقت تعارف نمیکنه و من خیلی خجالت میکشم.اونم نه همیشه هر ده بار که ما میریم خونشون یه بارم اونارو بگیم. یا وقتی خودشون میان سر بزنند لااقل تعارفشون بکن.با روی باز برخورد کن و قد نباش.هیچ اشکالی نداره به استقبال مهمون بری یا بدرقشون کنی،چیزی از آدم کم نمیشه.وقتی کسی هم خونمون میاداگه دیدی کارام زیاده کمکم کن به خدا به مردبودن آدم هیچ لطمه ای نمیزنه(تموم اینا برمیگرده به غرورش واسه همینم از مهمون خوشش نمیاد)، با بقیه مشورت کن حتی تو کارایی که خیلی بلدی با هرکی که خودت قبولش داری(بازم همون غرور لعنتی)
+ به من در جمع احترام بذار و اخم نکن،بهم گیر نده چرا با اون خیلی حرف زدی با اون یکی نه.چرا از من یادت رفت 10 دقیقه بود بهم نگاه نکرده بودی.داداشت از من بیشتر دوست داری خودم میدونم!!!
+ وقتی میخوایم جایی بریم کوفتم نکن با ایرادگرفتن و نق زذن.10بار هی راهتو عوض نکن که حالا که این طوری گفتی من نمیام .اگه از منت کش خوشت میاد یه مراسم منت کشی میذاریم اما بدم میاد هروقت میخوایم یه جایی بریم موضوعاتی رو از هزار سال پیش وسط میاری و قهر و ناز.......
- احساسات منو سرکوب نکن.من مثل تو مرد نیستم.نمیتونم.تو ذقم نزن.خنکم نکن.مثل همون قضیه ماموریتش
+ اگه تویه بحث ودعوا دیدی تقصیر خودته کوتاه بیا و جلو بیا و از دلم درآر و بیخیال ناراحت بودن من نباش. به من اهمیت بده.قبول کن که اشتباه کردی پس باید جبران کنی.
- سر هرچیز مسخره ای قهرنکن،از خونه نذار برو بیرون آخه قهرم حرمتی داره واسه خودش.میدونی من بدم میاد و میترسم سوء استفاده نکن
+بهم دروغ نگو.هرجا دوست داری برو این حقته اما دروغ ممنوع.(ساعت کلاساشو و کارشو بهم دروغ میگه)
+ بازم میگم بهم گیر نده.دو سانت جلوتر رفتی،فاصلت بامن کم بود زیاد بود.یواش حرف زدی .پاشو بشین احترام بذار.داد نزن میییییییییینا.اگه کار بدی کردم اومدیم خونه با مهربونی بهم بگو
- اگه دیدی مامان و خواهرت با من بد رفتار میکنن خودت انصاف و وجدان داشته باش و بهشون محترمانه بگو حتی اگه خواستی پشت سره من بگو. و جلوی خونوادت بیشتر از همیشه هوامو داشته باش و بهم احترام بذار تا اونا هم با من خوب باشن..
غلط املایی ،ظاهرا
خوب توحاضري خواستهاشو بپذيري ؟ اون چي حاضره خواسته هاي تو را بپذيره؟
سلام مينا جان. يك مقدار خواسته هاي شوهرت غير منطقيه .خواسته هاي شما به عنوان يك زن منطقي تره .چرا با هم پيش يك مشاور نميريد تا مشكلتون را حل كن ؟
خب این نشون میده که اون هم از خداشه که این ارتباط بهتر بشه. :104:نقل قول:
نوشته اصلی توسط مینا چ
اما در مورد نامه ای که به هم نوشته اید. اولا که خیلی از خواسته های هر دوی شما بجا بود. حالا کدوماش به جا نبود، بعدا میگم. در ضمن خیلی از خواسته های شما هم بیجا بود، همچنین از همسرتون. :305:
اما این خیلی مهم نیست. اگه متن نامه هایی که نوشتین به همین ادبیات بوده، بنابراین من زن و شوهر با تحصیلات بالایی را می بینم که در زمینه ی مسائل زناشویی کاملا بی سوادند. از این جا به بعد می خوام هر دوتون را بکوبونم، ناراحت نشی.
دو تا آدمید که روش انتقاد کردن از هم را بلد نیستید. هر دوتون در کلاس اول دبستان از رشته ی ارتباطات زناشویی مردود میشین. نه شما چیزی از روحیات مرد میدونید و نه او چیزی از روحیات زن. یه جورایی جفتتون بی سواد بی سوادین. درسته که فوق لیسانس و دکترا هستین، اما باید از اول از الف شروع کنین. هر دوتون چائیدین. یه مردی که نمی دونه احساسات همه چیز یه زنه و یه زن که نمیدونه غرور همه چیزه یه مرده و براش نسخه ی مالی میپیچه. یه مرد که مجبوره از زنش بخواد که منو با یه چیز خوب صدا بزن :47:و یه زن که پشتیبانی همسرش را باید مطالبه کنه. یه زن که همش از شوهرش می پرسه کجا میری و یه مرد که به خاطر دو سانت جلو رفتن به زنش گیر میده. :302:
شما دو نفر به خاطر بی سوادیتون تا آخرین مرحله از تحقیر همدیگه جلو رفتین. :327:همدیگرو له کردین. :101:گند زدین به هم. برای گره هایی که با دست باز میشده از دندون استفاده کردین. مثل این میمونه که برای درمان سرماخوردگی از "او آر اس" استفاده کنیم و همش گله کنیم: چرا سرماخوردگی ام خوب نمیشه. :302: این سرماخوردگی باعث گلو درد شده و اون را هم که عمرا بلد باشین درمان کنین. گلودردتون هم باعث "سل" میشه و چون هردوتون بی سواد تشریف دارین، این "سل" هر دوتونو میکشه. :163:(آخیش چقدر کیف کردم خستگی امروزمو رو سر شما دو تا خالی کردم.)
اما راه حل:
1) لطف کن، همش ناله نکن که من این خوبی را کردم و اون این بدی را. به خودت 19 نده و به شوهرت 12. از نظر من هر دوتون 9.5 میگیرین. هر دوتون در یه حدین.
2) باید از اول برین سر کلاس اول و خیلی چیزا را یاد بگیرین. :303:
3) به نظرم بهتره که اسم تاپیک را از "تحمل رفتار همسرم خیلی سخته" به "گند زده ایم به هم" عوض کنی.
خب تنبل ها، آماده این از اول شروع کنین یا نه؟ :324: