سلام
IVI195 جان تو دیگه کی هستی !
با این همتی که شما داری حتما موفق میشی .
منتظر شنیدن خبر های خوب بیشتری از هستیم .
نمایش نسخه قابل چاپ
سلام
IVI195 جان تو دیگه کی هستی !
با این همتی که شما داری حتما موفق میشی .
منتظر شنیدن خبر های خوب بیشتری از هستیم .
سلام IVI195 عزیزنقل قول:
نوشته اصلی توسط IVI195
شاید باور نکنی و چنذ روز بود همش بهت فکر می کردم و یکم هم نگرانت شده بودم.
چه خوب شد اومدی و می بینم که سالم و سرحالی.
امیدوارم بزودی زودی همه چیز بر وفق مرادت بشه و از زندگی بیشترین لذتها رو ببری.:72:
سلام دوستان،
از دیجیتال عزیز و آسمان آبی بسیار ممنونم و براشون آرزوی موفقیت دارم.
من تقریباً روبراه شدم خدا رو شکر،:310::227:
اما یه مسئله ای که بوجود اومده اینه که روانشناسم می گه به دارو احتیاج نداری ولی وقتی رفتم پیش روانپزشکم گفت این داروها باعث بهبود حالت شده و باید تا 7 ماه ادامه بدی و میزان مصرف قرص رو نیز افزایش داد!!!!!
بعد که بهش گفتم روانشناسم گفته نمی خواد دارو مصرف کنی، گفت فکر کردی دو سه ساعت حرف حالت رو خوب کرده و اگه مثلاً دستت بشکنه (خدایی نکرده) با حرف زدن خوب می شه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟:163:
و گفت اصلاً نباید داروت رو قطع کنی،
حالا به نظره شما چی کار کنم؟؟؟؟؟؟
سلام.
خوشحالم که حالت بهتره.
ببین داروهایی که در رابطه با اعصابه خیلی حساسه.دکتر با یه دوزی تجویز میکنه.بسته به پیشرفت بیمار دوز را ممکنه تغییر بده.اما موقع بهبودی هم برای اینکه درمان ثابت بمونه یه فرایندی با دوز های مشخص تجویز میشه.می خوام بگم اینطوری نیست که مثل قرص سرماخوردگی وقتی مریضیت خوب شد یه دفعه قطع کنی و دیگه احتیاجی نباشه.
پس 100% به حرف دکتر روانپزشکت گوش کن.چون ممکنه بعد از قطع سرخود حال ات به وضع اول برگرده و حتی بدتر و از طرفی بدنت هم نسبت به دارو مقاوم تر شه.فعلا هم اطلاعاتت را در این مباحث خصوصا داروها زیاد نکن.یه جورایی خودش استرس میاره.
به دکترت اگه دکتر خوبیه اعتماد کن.
در ضمن ورزش هم سعی کن مرتب و در ساعت خاصی از روز انجام بدی.ثابت شده اینطوری تاثیرش بر بدن بیشتره.
موفق باشی
سلام کاشمر،نقل قول:
نوشته اصلی توسط kashmar
آفرین:104::104::104::104::104:
ذقیقاً حرف روانپزشکم رو زدی،
همیشه بهم می گه بار اول احتمال درمان بیماری خیلی خیلی بیشتره و مدت زمان کمتری رو هم می خواد،
این سری هم گفت اگه تا 7 ماه ادامه ندی، امکان داره بیماریت برگرده،
خلاصه هر دفعه که می رم پیشش، کلی می ترسونه منو و با جذبه ی خاصی می گه هر شب حتماً بخور!!!!!
خودمم فک می کنم ادامه بدم تا درمانم کامل بشه،
خیلی لطف کردی، ممنون.
سلامممممممممممممممممممممم ممممممممممممممممممممممممم مممم دوستانه خوبم :310:
خدا رو شکر، من خیلی خیلی خیلی خوب شدم (بزنم به تخته)!!!!!!:227:
تقریبا نرمال شدم، اما هنوز یه کم گیج می زنما، می رم خونه، اونا هم بهم می گن، هنوز ابنرمالی!!!:D
دیروز نوبت روان پزشک داشتم، قبلن بهم گفته بود، تا 6 یا 7 ماه باید دارو مصرف کنی، منم که مهر، آبان، آذر، دی، بهمن، می شه 5 ماه، دارم دارو می خورم (البته هنوز نشده) ، گفتم 2 ماه دیگه مونده، گفت نخیر:81:، این مدت مینیمم شه، متوسطش 8 تا 10 ماهه و تو باید 8 تا 10 ماه مصرف کنی!!!!:158:
منم عصبی شدم، می خواستم نسخه رو پاره کنم!!
تازه دوزشم افزایش داد:161:
اون وقت که روزی یه بار باید می خوردم، یادم می رفت، حالا که شده روزی دوبار!!!!
من که تا 3 ماه دیگه بیشتر نمی خورم، به من چه!!!!!!:301: می خواست اوله کار دروغ نگه!
مدیر جان؛ تاپیکه منو قفل نکنینا!!!!
مونده تا سالمه سالم بشم!!!!:227::310:
دعا کنینا، خدافظ!!:72:
سلام دوستان خوبم!
من حالم خوب نیست!
کاشکی یکی بود با من حرف می زد!
ما برای همین اینجاییم IVI195 عزیز
چه اتفاقی افتاده؟
:72:
ممنون که جوابم رو دادی، نمی دونم چرا حالم گرفته!!
هیچ کاری نمی تونم انجام بدم!
برای امروز برنامه ی خاصی داشتید؟ :82:
سلام خانمی
خویی عزیزم، دلم برات تنگ شده بود، خیلی جات تو همدردی خالی بود.:43:
چرا حالت خوب نیست؟ مشکل خاصی پیش اومده یا بیجهت دلت گرفته؟
اگه مشکل خاصی هست که به ما هم بگو تا باهم همفکری کنیم و یا حداقل دلت خالی شه.
و اگه بیخودی این حس رو پیدا کردی، بنظرم برو بیرون و تو هوای آزاد یه ساعتی قدم بزن. مطمئنم که تو روحیه ات خیلی تاثیر داره. در ضمن به خودتم تلقین نکن. اصلا اط همین لحظه بگو من حالم خوبه و کلی شارژم.
پیاده روی یادت نره:72:
خیلی کار دارم!
اما اصلن نمی تونم هیچ کاری کنم!
دلم خیلی گرفته، خیلی هم خستم، با اینکه کامل خوابیدم!
هیچ کس هم نیست باهاش حرف بزنم!
================
سلام آسمان آبی عزیز!
خوبی عزیزم؟ ممنون از لطفت!
یه دفعه این جوری شدم، خیلی داغون!!
اصلن انرژی ندارم کاری انجام بدم با این که کلی برنامه برا امروز داشتم!
چرا هیچ کس نیست.هر چی خواستید اینجا بنویسید.ما گوش می دهیم
من تاپیک شما را که مطالعه کردم دیدم تقریبا به نتیجه رسیدید . ولی حالا دوباره برگشتید.اتفاقی افتاد در این بین؟
دارم ازدواج می کنم!
اصلن نمی خوام ازدواج کنم، اصلن حال و حوصله ازدواج کردن ندارم، اصلن وقت ندارم برا کسی دیگه!
هیچ بهونه ای هم برا جوابه نه دادن ندارم!
چی کار کنم!!
حالم خیلی گرفتس!!
سلام
میشه به طور خلاصه این 54 پست رو بگی چی شده؟
چرا نمی خواهی ازدواج کنی؟
چرا برای دیگری وقت نداری؟
خب این اتفاق بزرگی است.حق دارید.شما در حال حاضر شرایط ازدواج را ندارید.این خودش بهترین دلیل برای "نه" گفتن است.نقل قول:
دارم ازدواج می کنم!
دلیل دیگر هم اینکه با ازدواج هم خود را اذیت خواهید کرد هم یکی دیگر را.این هم دلیل دوم برای "نه" گفتن. :82:
پس خیلی راحت یک "نه" گنده بگید و اینقدر خودتان را اذیت نکنید.هرکه بخواهد ناراحت شود ، بشود.شما که نباید بخاطر دیگران بشینید خود خوری کنید.این خود خوری شما به شما و خانواده تان بیشتر از آن "نه گفتن" آسیب می رساند
:72:
بالهای صداقت عزیز، من افسردگی گرفته بودم، این تاپیکم برا همین زدم،
الآنم تحت درمان هستم، 5 ماه از درمانم می گذره!! به خاطره فشار عصبی و از این حرفا، افسرده شده بودم!
الانم دانشجو هستم،
تا حالا هم درگیر مسائل عشقی و شکست عشقی و از این حرفها هم نشدم!
نمی دونم چرا دوست ندارم ازدواج کنم، دوست دارم برا خودم باشم،
هنوز خودم حالم خوب نشده،
نمی دونم!
به نظر خودم اینا دلایل قانع کننده ای نیست!!!
نه برا خودم، نه برا دیگران!!
مرصی بابت توضیحات لازم:72::72:
یه سئوال ) نمیشه تاریخ ازدواجت رو عقب بندازی؟
نه!
یه بار این کار رو کردم، دیگه نمی شه!
نقل قول:
هنوز خودم حالم خوب نشده،
IVI195 عزیز.این یک دلیل کاملا قانع کننده است.چرا فکر می کنید قانع کننده نیست؟
یک مثال می زنم : یکی مریض می شود می رود بیمارستان و عمل جراحی می کند.فردای عمل به او می گویند حالا بلند شو برو سر کار ، او هم می گوید "هنوز حالم خوب نشده" . خیلی طبیعی همه قبول می کنند.چون کاملا منطقی است.وقتی کسی هنوز حالش خوب نشده نباید از جسم و روحش کار بکشد.
ازدواج یعنی مسئولیت و فشار روحی.خیلی ها با اینکه کاملا از هر لحاظ آمادگی دارند باز هم نمی توانند و از زیر بار فشار ازدواج شانه خالی کرده اند ، نمونه اش در همین انجمن زیاده.
ازدواج یعنی ساختن یک زندگی مشترک.برای ساختن هر چیز باید هزینه کرد.شما در حال حاضر توانایی این هزینه را ندارید.
:72::72::72:
دوست عزیز
انعطاف چیزی که در وجود همه انسانها هست و مسلما هم شما و هم همسرت ازش بی بهره نیستید
می تونی خیلی منطقی با همسرت گفتگو کنی و بگویی دلیل اینکه می خواهی یه مدت ازدواجت رو به تاخیر بندازی چی هست
واقعا دلیلت چی هست ؟
افسردگی
ترس از پذیرش مسئولیت
عدم علاقه به همسرت
رسیدن به اون ظاهری که الان نداری
تمام شدن درست؟
.
.
.
به ملازمان سلطان که رساند این دعا را؟ که «به شکر پادشاهی، ز نظر مران گدا را»
ز رقیب دیوسیرت به خدای خود پناهم مگر آن شهابِ ثاقب، مددی دهد، خدا را
مژه سیاهت ار کرد به خون ما اشارت ز فریب او بیندیش و غلط مکن نگارا!
دل عالمی بسوزی، چو عذار برفروزی تو از این چه سود داری که نمیکنی مدارا؟
همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی به پیام آشنایان بنوازد آشنا را
چه قیامت است جانا که به عاشقان نمودی؟ دل و جان فدای رویت! بنما عذار ما را
به خدا، که جرعهای ده، تو به حافظ سحرخیز که دعای صبحگاهی اثری کند شما را
سلام دوست گلم
مبارک باشه، الهی که زودتر عروس بشی و تا ابد خوشبخت باشی :72:
ببین عزیزم می خوام یه چندتا نکته بهت بگم از زندگی خودم.
منم هم سن تو که بودم خواستگاتر زیاد داشتم، اما بدون استثنا همشون رو رد می کردم و حتی نمی ذاشتم بیان خونمون.
البته دلیل داشتم. یعنی هدف داشتم و مصمم بودم که اول باید به هدفم برسم و بعد همسر انتخاب کنم.
برعکس شما دلیلم برای خانوادم قابل قبول بود و اصرار رو ازدواجم نمی کردن.
خلاصه که من مصمم به تلاشم ادامه دادم و به هدفم رسیدم. اما...
غافل از اینکه به قول قدیمی ها دختر یه زمونی خواهان زیاد داره و بعد به مرور کم میشن.
خوب باطبع خواستگاران من هم کم شده بود و انتخابم محدودتر و محدودتر. شوهرم رو انتخاب کردم ولی از یه سری معیارهام کوتاه اومدم که بعدها همونها باعث مشکلاتی تو زندگیمون شد.
هنوز که هنوزه فکر می کنم که کاش بجای اینکه مصمم می شدم که اول به هدفم برسم و بعد همسر انتخاب کنم، اون روزها اون افراد رو به خونه دعوت می کردم و هدفم رو باهاشون در میون میذاشتم، شاید موافق بودن و من می تونستم یه فردی که از نظر فکری بهم نزدیکتره رو انتخاب کنم.
من خودم دایره انتخابم رو محدود کردم.
شما هم سعی کن اینکار رو نکنی!
نمی گم چشم بسته ازدواج کن. نه، ازدواج مهمه ولی بخودتم تلقین نکن که افسردگی دارم و باید اول خوب شم و ...
اصلا بشین به ازدواج فکر کن. معیارهاتو پیدا کن و باهاشون با خواستگارت صحبت کن. یه وقت دیدی به تفاهم رسیدین و همه چی درست شد.
سلام!
نشد ازدواج کنیم:227:
خانواده ها، سره رسم و رسومات به توافق نرسیدن و خودشون کنسلش کردن:310:
ممنونم از دوستان که سعی کردن منو راهنمایی کنن!
آسمان آبی عزیز، همین حرفایه شما رو، روزی صد بار خواهرم و برادرم بهم می گن! خواهرم هم تجربه ی شما رو داشته، برا همین می گه دوست ندارم تو دیگه اشتباه منو بکنی!
اما من اصلن دوست ندارم الآن ازدواج کنم، در حاله حاضر، نه نیازه عاطفی دارم، نه جنسی، نه هیچی!!!
هیچ دلیلی برا ازدواج نمی بینم!! من زندگیم کاملن رو براهه، برا چی باید ازدواج کنم!!!!!
الآن فقط به خاطره حرفه دیگران که می ترسوننم از آینده، به ازدواج فکر می کنم!
نمی دونم چی کار کنم!
نمی دونم اشتباه کارم کجاس!
سلام!
باز من برگشتم!:cool:
اما این سری با دست پر برگشتم!!:310:
فرشته جون تاپیک رو ببند، ما نیز به نتیجه رسیدم!:227:
ممنون از همتون!:46: