فرشته مهربان عزیز ممنون از توضیح تون:72:
من حقیقتا نگران این مطلب ام که دوباره با احساسات سارا بازی بشه ولی خوشحالم که سارا این دفعه حواسش خیلی جمع ه
در هر صورت ارزوی شادکامی برای سار جان را دارم
نمایش نسخه قابل چاپ
فرشته مهربان عزیز ممنون از توضیح تون:72:
من حقیقتا نگران این مطلب ام که دوباره با احساسات سارا بازی بشه ولی خوشحالم که سارا این دفعه حواسش خیلی جمع ه
در هر صورت ارزوی شادکامی برای سار جان را دارم
سارا خانم من فعلا فقط می تونم انرژِی مثبت بدهمنقل قول:
نوشته اصلی توسط rsrs1380
نوشتی من صبر را آموختم مشه یه من بگید چقذر صبور بودن کافی است؟
فکر کنم الان بتونی به سئوال خودت جواب بدی:227::104:
راستی سارا خانم الان با اون سارا خانم پست های اول چقدر فرق کرده:P
سارا جان
تمام تاپیکت رو خوندم الان احساس می کنم خیلی بهت نزدیکم خصوصا این اشتباهاتی که مرتکب شدی
من هم دقیقا داشتم
سارا جان تو الان خیلی با قبلت عوض شده ای حالا که اون اومده می تونی با منطق و صحیح و صد البته با آرامش و بدون عجله تصمیم بگیری
اونجوری که ازش گفتی و من خوندم واقعا مرد خوبی است و بچه بازی های شما باعث شده اون شما را رها کنه
ولی حالا که برگشته از صمیم قلب برایت خوشحالم
عزیزم گویی زندگی خواهرم هست که به نتیجه رسیده است
سارا خانم هر تصمیمی که این بار بگیری صد درصد به نفع توست چون بدون عجله هست
وای سارا نمی دونم چقدر برایت خوشحالم می خواهم فریاد بزنم بگم خدایا شکرت سارا سارا سارا خیلی خوشحالم کاش ته قلبم را می دیدی
سلام
دلیل بازگشت مهم نیست ، مهم این است که آمدی و می بینی که از آمدنت دوستان خوشحالند .
به جمع خانواده همدردی خوش آمدی .
من قبلا این تاپیکت رو خونده بودم اما نه کامل ...
سارا عزیزم اول باید به تو آفرین گفت که وارد احساسات نشدی و جدی پیش رفتی . :104: به همین صورت ادامه بده .
عزیزم چیزی که مسلم است این هست که شما هردو در گذشته اشتباهاتی داشتید و همانطور که شما در این مدت تغییر کردی ، ایشون هم حتما تغییر کرده . اما وسیله هایی که به این تغییر کمک کردن برای شما متفاوت بوده و برای شما این تالار و یک تجربه باعث تغییر شده . این تغییرات مثبت و پخته تر شدن باعث می شه که هردو شما در حال حاضر بهتر متوجه اشتباهات گذشته شوید .
اما خود شما گفتید که این آقا با احساسات برخورد نکرده و وارد احساسات نشده ، در عین حال شما می ترسید که نکند فریب بخورید و یا از روی هوس باشد و .......
تا جایی که من می دانم کسانی که چنین قصدی دارند (هوس و فریب و...) سعی در تحریک احساسات فرد دارند ، و این کار برای این آقا راحت تر هم بوده چون با شما گذشته ای داشته و با شما آشنایی بیشتری دارد ، اما این کار را نکرده و نه تنها از احساس نگفته بلکه سعی کرده که با هم اشتباهات گذشته را بررسی کنید . (در غیر این صورت باید ترسید)
پس عزیزم ترس شما بی جاست چون نه این آقا قصد دارند وارد احساسات شوند و هم شما به خود مطمئن هستید . شاید این ترس به دلیل علاقه ای است که دارید ، اما الان که تصمیم دارید اشتباه نکنید همینطور محکم بمانید و نگذارید که احساسات بر شما غلبه کند . دیگر جایی برای ترس نیست چون شما می دانی که چه باید بکنی .
به همین روند ادامه بده اما محکم و خویشتن دار باش و خود را مشتاق نشان نده .
* * * * * * * * * *
اما مورد دیگر این که این آقا خواستند به خانواده چیزی نگویید که دلیلش مشخص است و با توجه به گذشته ای که بوده نمی خواهند تا هردو مطمئن نشدید و به نتیجه نرسیدید خانواده مطلع شوند و خود شما هم به همین تمایل دارید . این کاملا درست است اما اگر در خانواده با کسی راحت تر از بقیه هستید و می دانید که شما را سرزنش نمی کند او را در جریان بگذارید اگر هم نیست که دیگر چاره ای نیست .
* * * * * * * * * *
شما سعی کنید کنجکاوی نکنید ، سوال نکنید ، مشتاق نباشید وعادی برخورد کنید ، تا زمانی که قصد خود را به طور واضح بیان کنند و اگر قصد داشتند که پاپیش بگذارند و دوباره اقدام کنند ، توضیح دهید که مطمئنا شرایط خانواده با توجه به گذشته تغییر کرده است و معلوم نیست چه برخوردی با او شود .
اگر قصد ایشون جدی باشد محکم تر پاپیش می گذارند واین حرف ها و گوشزدهای شما هم ایشون رو سرد نمی کند .
* * * * * * * * * *
اما در مورد خودت ، عزیزم گقتی که چندین بار تاپیکت را می خوانی و اشتباهاتت را مرور می کنی .
از تک تک جملاتت پیداست که دوستش داری ، اگر سرانجام این قضیه برایت مهم است محکم باش و سعی کن دقتت را بیشتر کنی که اشتباهات گذشته ات را تکرار نکنی . باز هم می گم اشتیاق نشان نده ، و مثل الان ک خوب پیش رفتی وارد احساس نشو ، منظورم به زبان آوردن احساسات نیست بلکه حتی از درون ، خودت را هم درگیر احساس نکن . اینطوری راحت تر هستی و این ترس هم بیشتر از همین علاقه ای است که به او داری . احتمالا نگران این هم هستی که این بارچه می شود ؟ اما نگران نباش و حتی با هر جمله ای که می دانی به خودت کمک کن که بی تفاوت باشی و به سرانجام نیندیشی . همه چیز را به خدا بسپار و از او بخواه که راه درست را نشانت دهد و هر چه به صلاح توست پیش بیاورد . ترست هم از بین می رود نگران نباش . تو عاقل هستی و می دانی که چگونه باید رفتار کنی ، پس دلیلی برای ترس نیست .
سلام:72: به تمام دوستان خوبم:
آتنا عزیزم ممنونم که برای این احساسات من نگران هستی این جمله ایست که این چند روز بارها بهم گفته شده که مواظب احساست باش و من کاملا مواظبم که حداقل کمتر فکر و خیال کنم.....
من دوست دارم از تجربیات شما که زندگی مشترک موفقی دارید استفاده کنم ..پس خوشحال خواهم بود در ادامه مسیر هم مرا یاری کنید...
بالهای صداقت عزیزم..امروز و هر روز در این 3 روز این تاپیک را از اول بارها خوندم و لیست برداری کردم...درسته اون زمان من با تحمل 14 روزه فکر می کردم صبوری یاد گرفته ام ولی الان بعد حدود 10 ماه می فهمم صبر چیست و چقدر سخت هم هست.....یادمه در یکی از پست های تاپیکم نقاب گفته بود که :
نقاب گرامی من همچنان منتظر ورودتون برای راهنمایی من هستم و این جمله شما را بارها خواندم می خواهید برایتان بگویم که چقدر دوست داشتن بعد هجران زیباست؟نقل قول:
نوشته اصلی توسط نقاب
بالهای صداقت عزیزم..من تصمیم دارم کاملا جدی با این موضوع برخورد کنم چون هنوز دقیقا نمی داتم نیت چیست....
در ادامه توضیح خواهم داد...
mamfred عزیزم
...بله .دقیقا فعلا همین قصدمان است و تنها این چند روز دارد به تحلیل اشتباهات پارسال می گذرد و هنوز صحبتی نشده ست که دقیقا هدف چیست و من هم اصلا و ابدا کنجکاوی نکردم....ممنونم از محبتتون ولی گویا اون از ترس ها رها شده..خیلی پخته شده....یادتونه ازش در تاپیک برادرتون گفته بودم....من در ادامه منتظر راهنمایی شما دوست و خواهر خوبم هستم....
باران عزیزم:
از راهنمایی زیبایت ممنونم....درسته ..ایشان که خیلی تغییر کرده و خیلی پخته تر شده و در عین حال به نظرم سخت گیرتر شده....منم خودم متوجه تغییراتم شدم و اونقدر بود که مایه تعجب ایشان هم شد و از تغییرات نگرش من تعجب کرده بودند...در ادامه توضیحاتی می دهم....
بله ایشان اصلا و ابدا از طریق احساسات وارد نشد ...کاملا جدی و تنها با رویکرد بررسی علت اختلاف ....چون باران عزیزم ایشان اصولا اهل این ابراز احساسات وافر نیست و پارسال هم وقتی قطعی بود شروع به ابراز احساسات کرد..کلا از تیپ پسرهای جدی و خشک است....
باران عزیزم من به مادرم قضیه را گفته ام....منتها یک مشکل هم اقای خواستگار دیگریست که در حال صحبت باهاش بودم و البته فعلا دوستش نداشتم چون بیشتر هم با اصرار خانواده در حال صحبت با وی بودم و الان نمی دانم با او چه کنم....( غوز بالا غوز شده!!!)
برادر خوبم ممنونم که به من راهنمایی می گنید و امیدوارم در ادامه هم در کنار ما باشید...نقل قول:
نوشته اصلی توسط wintersun77
برادر خوبم ایشان هنوز از ایران خارج نشده..قرار به رفتن بوده و من فکر کردم رفته ولی اصلا نتونسته از ایران بره و برگشته شهر ما تا این قضیه معلوم بشه...و رابطه پارسال کاملا رسمی بود و ایشان نه تنها خواستگاری کرده بود که ما عید قرار نامزدی داشتیم که با بچه بازی های من و لجبازی ایشان ناگهان رابطه قطع شد و هیچ کدوم کوتاه نیامدیم و فقط ضربه خوردیم...و حالا اون برگشته تا علت ها بررسی بشه..ایشان همان موقع هم اقدام رسمی کرده بودن و حتی قبل از عزیمت خواهر و دامادمون از ایران با آنها حضوری سنگ ها را وا کنده بودند....باز در ادامه منتظر نظراتتان هستم....ممنونم..:72:
و حالا قولی که داده بودم تا دوستان بهتر راهنمایی کنند:
من مطالب مهمی که این چند روز بینمون رد و بدل شد را تا حدی که صلاح است می گذارم و امیدوارم علاوه بر خواهر های خوبم برادران خوبم هم در تحلیل رفتار ایشون و اینکه چه کاری بهتر است به من کمک کنند:
(( من از احوالپرسی ها می گذرم و گرنه زیاد میشه تنها جاهای مهم را می نویسم:))
پیام اول ایشان این بود:
چرا از بیمارستان............رفتی؟
و من بعد از حدود 6-7 ساعت فکر کردن و تسلط فکری نوشتم چون نمی خواهم بهت دروغ بگم اینکه فشار روحی روم زیاد بود و نمی تونستم اون محیط را تحمل کنم و رفتم...( البته این اصل کلام ست نه کلش )
بعد ایشان پرسیدند بهنظرتون اشتباهمون چی بود؟
و من با 2-3 ساعت تاخیر و فکر زدم:
اشتباهاتمون زیاد بودند....
یکی از اون ها این بود که من خیلی بچگانه رفتار کردم و عجولانه برخورد می کردمو تصمیم می گرفتمو عمل می کردم..
اینکه غرور تو رو نادیده گرفتم و اون طور ناپخته عمل کردم...
اینکه تلاشی برای بهبود رابطمون نکردم....
اینکه کادوها رو عجولانه و خودخواهانه پس دادم و رابطه رو قطع کردم..
اینکه بیشتر از تو فکر غرورم بودم...
و اینکه مردها رو نمی شناختم و اصلا درکت نمی کردم..
و اشتباه شما این بود که به من فرصت جبران اشتباهمو ندادی...
اینکه با قطع کردن تماسهات منو تحریک کردی..
اینکه فکر کردی من بهت شک دارم ولی این از علاقه زیادم بود..
اینکه ترسیدی و به من اطمینان نکردی در حالیکه من می تونستم هردومونو خوشبخت کنم...
اونم زد امشب حرفهای جدیدی شنیدم که قبلا.............
دیگه نزد تا فردا عصرش که گفت من خیلی تحت فشار بودم و اینکه تو اون طور رفتی منو.........
و زد .........خیلی نگرشت عوض شده....
منم زدم که خیلی مشاوره گرفتم کتاب و مقاله خوندم تا بتونم بفهمم علت شکستمون چی بوده و گویا اونم این کارو کرده بود..
من ازش پرسیدم چرا بعد این مدت برگشتی؟
گفت :نمی دونم....نمی تونستم .....برم..نمیدونم...
بعد از من خواست یک فیلم که گویا روانشناسی ست ببینم و منم به اون یک کتاب گفتم که تا من فیلمو می بینم اونم بخونه و بعد باز صحبت کنیم...
..بعد خواست که فعلا خانواده هامون چیزی ندونند تا زمان مناسب و من نگفتم چرا؟گفتم باشه..موافقم.
کلش همین بود اونم کاملا رسمی....
آخرین پیام ها تا امروز ظهر بودکه می خواست بدونه فیلمو دیدم که گفتم هنوز دستم نرسیده...
دوستان نمی خواهم اشتباه کنم..این روزها خیلی شادم....بالهای صداقت عزیزم به خاط دعاهات ممنونم و همه دوستان...
من حقیقتا دوستش دارم از ته قلبم..همیشه داشتم و با تجربه هام فهمیدم اون تنها مرد نمونه ایست که می تونم وجودشو کنارم تحمل کنم..نمی خوام از دستش بدم..
ولی ازش می ترسم.....نمی دونم اگر بخواد همو ببینیم با چه جراتی تو چشماش نگاه کنم..گاهی می گم اصلا برم یک جای دور ولی باز دوست داشتنش و این همه علاقه ام نمی ذاره....
نمی دونم چطور آنقدر اسیرش شدم و اونم گویا این طور شده...
مطمئنم وابستگی نیست..من مقالات تالارو خوندم ..علایم حسی من بیشتر علاقه است و دلبستگی .....من به واقع ایشان را دوست دارم شاید فرشته جان که همیشه در این 8 ماه کنارم بود بهتر از همه حال مرا درک کند.....
دوستان من منتظر ادامه بحث و پیشنهادتون هستم....
هم خواهر های خوبم هم برادرهلی مهربان...
ممنونم...:16:
سلام سارا عزیز...:72:
همین که می دانیم که خرسندی...همین که می دانیم پرنشاطی..همین که می دانیم طعم شیرین عشق را کشیده ای برایمان کافیست تا قدری تامل کنیم و باندیشیم در باب آنچه اتفاق افتاده است.
سارای گرامی بگذارید زندگی را خلاصه کنیم در یک مرحله بسیار حساس...و آن مرحله "تجربه" کردن است.گاهی در عجبیم چرا من؟؟....گاهی دلخور می شویم؟؟
اما آیا هنگام رسیدن به عشق دلخواهمان گفته ایم خدا چرا من؟؟
سارای عزیز بزرگترین درسی که از این دوست داشتن گرفتی...تجربه بوده است...تجربه ای که شما را به نهایت شناخت خود و جنس مخالف کشانده است و این می ارزد به تمام رنج هایی که کشیده اید.
سارا گرامی هدف ها متفاوت هستند ....زیرا انسان دائم در حال تغییرن.
آیا میشود بر حسب همین فرمول ساده دانست که "هدف ایشان(h) از ادامه رابطه و بازگشت دوباره"" چیست؟؟
بله می شود به شرطی که دو عامل در کنار یکدیگر و در تعامل با هم قرار گیرند... این دو عامل عبارتنداز::
1> پاک سازی
2>ذخیره
در مورد اول (پاک سازی)>> وقتی رابطه ای را دوباره شروع می کنیم در واقع از خطاهای قبلی خود آگاهیم و با هدف دیگری پا به میدان گذاشته ایم...بنابراین باید خود قبلی را نیز فراموش کنیم. سارای عزیز شما باید rsrs1380 قبلی را فراموش ساخته و از دید جدیدی به خود بنگرید زیرا تغییر کرده اید...همچنین فرد مورد نظر(همین فرد مورد بحث(اقا)) قبلی را فراموش ساخته و از رویاهای گذشته که سبب علاقه مندی شما به ایشان شده بود را از یاد برید.
در واقع طوری به او بنگرید که گویی یک خواستگار جدید است که هرگز او را ندیده اید. این مرحله پاک سازی است که ما را به بینش جدیدی در مورد حق انتخاب می رساند... یعنی ما دیگر در انتخاب خود یک پیش زمینه نداریم که بر قدرت تصمیم گیری ما تاثیر گذارد.
.................................................. .....................
مرحله دوم(ذخیره سازی)>> رابطه جدید که بعد از پاک سازی شکل گرفته و ادامه می یابد دارای دو حالت ویژه است....یکی ترس از دست دادن موقعیت....و دومی تاکید بر حفظ آن است.
یعنی ما دارای نوعی تردید هستیم که آیا می توانیم با فرد تغییر یافته هماهنگ شویم و از سوی بدلیل عدم هماهنگی موقعیت را از دست رفته تصور می کنیم.
سارا گرامی در این مرحله(ذخیره سازی) تمام تلاش ما باید صرف جمع آوری اطلاعات دریافتی از شخص مورد نظر باشد.
یعنی تمام رفتارها و حرکات او را در نظر گیریم و این اعمال را با ""خودتغییر یافته""(سارا جدید) تعمیم داده و مقایسه نماییم.
سارا عزیز برای این کار بهتر است از خودتان شروع کنید کاغذ و قلم بردارید تمام ویژگی های که کسب کرده اید را در یک طرف و تمام کردارهای نامناسبی که داشتید ولی ترک نمودید را در طرف دیگر کاغذ بنویسید... سپس رفتارها و ویژگی های فردمورد نظر را هم در پایین آن کاغذ به همان صورت بنویسید..
بعد از اتمام خواهید دید که آیا ""هدف شما از تغییر"" یکسان بوده و یا نه.
.................................
سارای گرامی حال سوال این است که آیا اگر هدف یکی بود می شود رابطه را بصورت جدی و صمیمی ترادامه داد؟؟
>>>خیر نمی توان.........زیرا آخرین مرحله شناخت باقی مانده ...آنهم پایبند بودن به اهداف است.
از کجا باید اطمینان حاصل کنیم که فرد مورد نظر ما به اهداف خود پایبند خواهد بود؟؟؟
با گذشت ""زمان" :300: و ""صبور بودن"" :305: /در کنار داشتن رابطه مشخص و رسمی (بدون درگیری عاطفی و مبتنی بر شناخت و....):43:
..............................................
حال سارا عزیز شما با روند رابطه محدود فعلا به پیش روید و ما را هم در جریان بگذارید تا در ادامه راهنمایی های دقیق تری انجام دهیم.
.................................................
:305:بیادمان باشد ازدواج یعنی تعهد....و هرکسی که این ویژگی را دارا باشد متعهدترین فرد برای همسر و زندگی خود خواهد بود...بنابراین تاکید را از شخص محدود برداشته و بر شناخت نامحدود اصرار ورزیم.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط mamfred
:104: :73: :104: :73: :104: :73: :104: :73:
خیلی بازخورد عالی و سنجیده ای هست.
(شارژ 10 روز عضویت رایگان mamfred به خاطر اشاره به این نکات بسیار مهم)
خلاصه:
در شناخت برای ازدواج باید تاکید روی معیارها و منطق و کنترل احساس باشه و در این راستا استفاده از نظرات تخصصی، مشاوره ای افراد ثالث بسیار موثر است.
سلام:72: دوستان خوبم:
دوستان عزیزم از همراهیتون در تاپیک و به خصوص ایمیل و پیام خصوصی ممنونم....هرگز لطف شما رو فراموش نخواهم کرد به خصوص دوست اندیشمندم فرشته جون....:228:
خب من بارها پست های دوستان خوبم رو مطالعه کردم و دارم سعی می کنم که رعایت کنم و چقدر سخته آدم احساسشو کنترل کنه ولی تا الان موفق بودم و هر حس خاصی پیدا می کنم می بینم تو این یکسال مثلا فلان جا تو تاپیک نتیجه اشو دیدم و پرهیز می کنم ..ولی صبوریم جالبه..دیشب باورم نمی شد تونستم صبور باشم..بچه ها چقدرم خوبه وقتی با تعلل جوابی به سوالات می دم یا رفتار می کنم می بینم چقدر پاسخی که دریافت می کنم هم منطقیست..
به هر کس که این تاپیک رو می خونه پیشنهاد می کنم این صبر رو امتحان کنه.....هرچند من هنوزم دانش آموز این راهم...
خوب از حاشیه برم کنار و بگم چی شده تا الان و سوالاتم هم بپرسم تا باز مثل همیشه زحمت همفکریش با شما دوستان باشه...
بعد از اون پیام ها که براتون در بالا نوشتم ما باز هم صحبت کردیم که من یک قسمت اصلی رو می نویسم....
و این اصلی ها مال دیشب هست:
موضوع از یک کنسرت که در شهر ما بود شروع شد و من باز با بیان برخی سوالات در رابطه با صحنه های کنسرت تونستم کمی عقایدش رو محک بزنم..که البته پارسال این کارو کرده بودم ولی خوب 10 ماهی گذشته و منم خواستم از نو ببینم نکنه اون چیزهایی که قبلا برام مهم بوده هم تغییر کرده اند و دیدم نه از این نظر موردی نبود..هم من هم ایشان هم کاملا رسمی حرف زدیم انگار نه انگار سال پیش کامل آشنا شده بودیم..و جالبه من تازه دارم دوباره می ششناسمشون چون چیزهایی امسال یاد گرفتم که پارسال بلد نبودم که بخوام بهشون دقت کنم.:227:
در انتهای حرف های شناخت متوجه شدم که گویا ایشان قضیه پارسال را کامل کنار گذاشته و دوستان اصلا جز همون یک شب دیگه راجع به خطاهامون حرف نزد..حتی نگفت فلان کارو کردی یا..منم نگگفتم..حس می کنم فراموش کرده و جالبه ولی من دوست دارم راجع بهش حرف بزنم ولی نزدم و یاد حرف نقاب محترم افتادم که گفت اولین مرحله پاک سازیست...
ایشان جز آن شب که من خطاهارو گفتم و او هم گفت و هردو پذیرفتیم که اشتباه بود جداییمون دیگه اصلا اشاره ای نکرد و احساس می کنم نمی خواد دیگه در این مورد صحبت کنه....
و بعد از اون به من گفت که امروز خانواده اش میان شهر ما....
منم گفتم حتما میان که وسایلتو جمع کنی و بری..چون دوستان سربازیش تمام شده بوده و من اصلا نمی دونم و نمی فهمم چرا مونده اینجا....
گفت نه.......تازه دارن میان پایه های پسرشون رو محکم تر کنند!!!!
منم گفتم چرا؟نمی خوای برگردی ............ (اسم شهرشون )؟
گفت نه....
ادامه داد دارند ماشینی که خریدم هم برام میارن!!!!(دوستان من اصلا متعجبم این اصلا داشت می رفت خارج حالا می گه ماشین خریدم!!!)
منم گفتم عادی عادی:مبارکه ...
بعد گفتم حیف که نمیشه بگم بهشون سلام برسون.( چون خودش گفته بود فعلا خانواده ها ندونند من اینو گفتم ))
می دونید چی گفت:
گفت ..چرا نمیشه..من حتما سلام تو رو بهشون می رسونم..!!!
منم دیدم دارم گیج میشم..میهم حرف می زنه ...ترسیدم خراب کاری کنم:D گفتم دیروقته اگر میشه استرحت کنیم تا بعدا ...
اونم بعد مدت ها مثل قدیم بهم شب بخیر گفت ....(محبت آمیز) ولی من تنها بسنده کردم به کلمه شب خوش..
البته این مهم هاش بود وگرنه حرف چندین بار زدیم..
احساس می کنم داره گیجم می کنه...درست حرف نمی زنه و منم می ترسم کنجکاوی کنم...
ولی لحنش عین پارسال شده...توجه نشون میده ولی احساساتی بازی اصلا که این خیلی خوبه...
نمی دونم ایشون که اصلا داشت می رفت چرا برنامه هاش آنقدر عوض شده؟
قبلا شرطش این بود که تو هر ده کوره ای زندگی می کنیم ولی این شهر ما که تو خوزشتانه نه....حالا می گه دارم پامو سفت می کنم اینجا...
قبلا انقدر مرموز نبود..حس می کنم مرموزه..طوری که گاهی میگم نکنه منو گذاشته سر کار!!!1بعد یادم میاد که این تیپ ادمی نبود...نمی دونم..گیج گیجم...
اصلا نمی تونم پازلشو مرتب کنم...
دوستان این درحالیه که من تنها از خانواده ام مامانم می دونه...نمی دونم اصلا این کار درسته ؟
من هنوز نمی دونم دقیقا چی می خواد ..می ترسم باز ضربه بخورم...قشنگ حرفشو نمی زنه...
و البته منم کنجکاوی نمی کنم...
چه کار کنم؟
مسیرو چطور ببرم جلو؟
داشتم فکر می کردم یک رابطه که بهم خورده می خواد دوباره درست بشه چقدر استرسش بیشتره ..من اصلا پارسال استرس نداشتم ولی الان همش می ترسم...تازه اصلا نگفته هنوز همو ببینیم....
و یک چیز..نقاب فرمودند اولین مرحله پاک سازیست...ولی من اصلا نمی تونم پاک سازی کنم..اتفاقا همش عین فیلم قضایا پارسال جلوم رژه می رن....و وقتی می بینم اون هیچ تمایلی نداره که راجع بهش حرف بزنه منم سکوت می کنم ...
والا به نظرتون عجیب نیست من آنقدر گیجم؟!
والا از پس این همه اسم دارو و درس بر اومدیم تو یک رابطه ساده موندیم!!!!!!!!
خودممم خنده ام می گیره....
منتظر راهنماییتون هستم.....
ممنون.
سلامی دیگر..
rsrs1380 گرامی نوشته اند::
"""..هم من هم ایشان هم کاملا رسمی حرف زدیم انگار نه انگار سال پیش کامل آشنا شده بودیم..و جالبه من تازه دارم دوباره می ششناسمشون""""
.................................................. .
سارا عزیز برخلاف اینکه می گویید بنده نمی توانم "پاک سازی" کنم...اما با توجه به متن بالا مشخص می شود اولین گام را صحیح برداشته اید.
تاکید "پاک سازی" شناخت دوباره فرد بدون در نظر داشتن خصوصیات قبلی اوست... نه بدون در نظر داشتن تخیلات قبلی که شامل موقعیت هاست.
در اولین مرحله باید همان گونه که خود اشاره کردید کاملا رسمی در پی کسب شناخت فرد مقابل بود.
آن چیزی که در میان بسیار حائز اهمیت بوده و هست >> عدم تاکید بر حفظ موقعیت و فرد مقابل است...
یعنی این ذهنیت را از خود دور سازیم که اگر رابطه شگل نگیرد یا ادامه نیابد چه خواهد شد؟؟
باید بدانیم که هدف ما در حال حاضر "شناخت" فرد مقابل است نه تاکید بر ادامه رابطه. در این صورت با آرامش کامل و بدون هیچ گونه ترس و استرسی در این مسیر گام برمی داریم.
در مرحله "شناخت" باید فرد را به چالش بکشانیم..او را در موقعیت های مختلفی قرار دهیم. از جزئیات زندگی بیشتر از او سوال کنیم.
نکته دیگر این است که در پرسه شناخت نباید بیش از حد به گفته های فردمقابل توجه شود.. بهتر است توجه را از گفته ها به اعمال محدود سازیم.چرا؟؟
زیرا گاهی فرد مورد نظر تلاش دارد با بیان جملات و سخنانی که اصولا واقعیت خارجی ندارند ما را در یک برزخ قرار دهند در این صورت تمام انرژی ما صرف جست و جو و ردیابی معانی ابهام آمیز شده و ما را از هدف اصلی همانا "شناخت" بدور می سازد.
این مورد بالایی که مطرح کردم کاملا در رفتار شما مشهود است...یعنی فرد مورد نظر با بیان ابهامات ذهن شما را بیشتر بسوی انان جلب می کند.
همان گونه که قبلا هم اشاره کردم باید هدف هر دوی شما عزیزان از ایجاد رابطه یکی باشد. بنابراین در ابتدا به تعیین اهداف تاکید بورزید.
بطور جد با برنامه ریزی خاص هدف خود را از ایجاد رابطه با ایشان مطرح کنید. طول مدت رابطه را مدنظر قرار دهید... شرایطی را برای رابطه بگذارید.
طوری باید رفتار کنید که ایشان متوجه شوند برای زمان و انرژی خود ارزش قائلید.
.............................................
rsrs1380 گرامی از همه مهم تر این فرصت(ایجاد رابطه) را به عنوان رسیدن به خواسته ها و رویاهایتان مدنظر قرار ندهید. در غیر این صورت رابطه با خودمحوری و احساسات به پیش خواهد رفت. بهتر است خواسته ها در خدمت رابطه باشند نه رابطه در خدمت نیازها.
شرایطی را فراهم آورید که فرد سخنان قبلی خود را تکرار نماید..بهترین کار پرسیدن سوالات قبلی و تکراری است(البته نه رجوع به گذشته ها)..
البته خانواده ها باید از ابتدا در جریان رابطه باشند.
بعد از طی دو مرحله ای گفتم///پاک سازی و ذخیره سازی.... اولین گام در جریان گذاشتن کامل خانواده ها است.
:305: :305:
rsrs1380 عزیز آرامش و صبوری همراه با یک رابطه رسمی و مشخص .....بهترین گزینه برای شناخت و ادامه رابطه محسوب میشود.
سارای عزیز
این که اصلاً هیچ سئوال و کنجکاوی نکنی درست نیست ، من هم تأکید دارم برای ادامه این ارتباط هدف تعیین کنید و از ایشان بخواهید هدف خود را بیان کند و طفره را هم نپذیرید ، و در ادامه هم بر مبنای همان هدف پیش بروید ، و همچنین تأکید دارم که پاسخ سئوالات شناختی خود را سعی کنید در رفتار وی بجویید . و وی را در موقعیتهایی قرار دهید که نشان دهد در زمینه مورد نظر شما چگونه است .
لازمه این کار این است که لیستی از آنچه مد نظر دارید از همسر آینده بدانید ( دقت کنید همسر آینده نه این شخص مشخص تا آنچه مد نظر دارید مطابق وی و احساستان تنظیم نکنید )و آنچه مایلید که باشد ( اصولی که می خواهید داشته باشد ) را لیست کنید ، و با پیش آوردن موقعیتها به کمک یک مشاور حاذق عملاً و در رفتارش بسنجید .
وارد فاز احساس نشدنتان یعنی آن که محور رفتار و اهداف و برنامه های شناختی شما احساسات نباشد . ( دوری از هیجانات ، و در عوض آن به کاربرد بردن منطق ) چون در حال حاضر می بینم شما هیجان زده اید ( دستپاچگی ). خونسرد و به قول محمد طبیعی پیش بروید .
باز تأکید می کنم هم از ایشان بخواهید هدف را روشن کند ، هم خود هدف مند باشید (در این رابطه )
سلام سارا عزیزم
من بر مبنای صحبت این اقا که گفته اند خانواده ام می خواهند پسرشان را محکم تر کنم فکر می کنم هدف ایشان از این رابطه ازدواج باشه
من هم با صحبت های اقای نقاب کاملا موافق ام که خانواده ها در جریان قرار بگیرند
این که دو خانواده در جریان قرار بگیرند به این معنی و مفهوم نیست که شما حتما و حتما باید در نهایت با هم ازدواج کنید
راستی یه نکته به نظرم اومد
عزیزم مساله خارج رفتن مگه به همین سادگی هاست به خصوص برای کسانی که رشته شون پزشکی ه
امریکا رو که من اطلاع دارم خیلی خیلی برای پزشک ها سخت ه و به همین راحتی ها ویزا نمی دن
اروپا هم به احتمال زیاد خیلی اسون نیست
سارا جان
انسانها لحظه به لحظه در حال تجربه کردن و در نتیجه بر مبنای تجربیات در حال تغییر هستند .توجه داشته باش . شناخت پارسال تو مربوط به 365 روز پیش بوده و تعداد ثانیه ها را در 365 ضرب کن ببین به چه عددی می رسی !!!
اگر این آقا و یا کلا هر انسانی آن چنان که باید از لحظاتش نیاموزد حداقل و دست کم از هر یک ساعت و یا دوساعتش که می آموزد . اینطور نیست ؟!
شناخت پارسال مال پارسال و تا پارسال بود . خود تو از پارسال تا امسال چقدر تغییر کرده ای ؟! امسال او آدمی است که یک سری فاکتورهای پایه دارد و یک سری تجربیات تازه که بر مبنای آن مجبور و وادار به تغییر شده .گاهی حتی در ضمیر ناخودآگاه تغییراتی اتفاق می افتد که فرد به آن توجه ندارد .
نازنین خانم دکتر و دوست جوانم
تو باید شناخت خودت را از ایشان سریعا به روز کنی . این را بدان که نه امروز و در این شرایط بلکه در کل مسیر زندگی ما باید اطلاعات و شناختهای خود را از خود و دیگران به روز کنیم . انسانها هر لحظه در حال تغییر هستند چرا که شرایط زمینه ساز تغییرات است و همیشه شرایط یکسان نیست .
قبل تر هم به تو گفتم مشاوره ی قبل از ازدواج کمک بزرگی به روند شناخت و توجه و نحوه ی تصمیم گیری می کند . قبل از ازدواج و درست در همین شرایطی که در حال انتخاب هستی مشاوره هم راستا را فراموش نکنید . هر دو شما .
مشاوره قبل از انتخاب و ... که متاسفانه ما خیلی عادت به آن نداریم . اما چقدر می تواند در شناخت دو طرف و حتی بیماری ها و آسیبهای روحی و مداوا در سن پائین کارساز باشد .
تو باید بهترین نوع شناخت از خودت و این آقا را داشته باشی تا با کمترین ضریب اشتباه وارد چرخه ی زندگی زناشویی شوی . به همکارانت در شاخه ی روانشناس بالینی اعتماد کن .
سلام:72::
دوستان عزیز از راهنمایی شما ممنونم...
از دیشب تا الان که پست ها رو خوندم خیلی فکر کردم...
حرف اقای محمد تلنگر خوبی برای من بود چون خودم هم متوجه شدم چیزی که دارم نشون میدم اصلا من نیستم..
راستش همش سعی می کنم مثلا طبق فلان تجربه یا بهمان مقاله مواظب باشم غافل از اینکه اون خود من رو دوست داشت و مشکل اصلا چیز دیگری بود...
خودمم احساس کردم که کمی همین رفتارم عجیب غریبه چون خودمم وقتی فکر می کنم احساس می کنم خیلی رفتارم خنده دار شده....
بله شما ها همه صحیح می گویید نباید خودم رو آنقدر گم کنم..اون خود منو و شخصیتم و کارهامو همیشه دوست داشت و من دارم خودمو تبدیل می کنم به چیزی که نیستم و اون ویزگی های مثبتم هم دارم با این گیجی خراب می کنم..امروز که تماس داشتیم سعی کردم خودم باشم کمی هم خندیدم و دیدم اون چقدر راحت تر شد....
ممنونم..
داشتم به قول دوست خوبم از اون ور بوم می افتادم..
در رابطه با تعیین هدف و طول ان موافقم..فعلا منتظرم که ببینم اصلا چه چیزی در ذهنش است و به محض اینکه حس کنم شرایط مقبوله می پرسم که هدفش از برقراری مجدد ارتباط چیست و چه برنامه ای در ذهنشه...
البته حس می کنم از رفتارش که اون کاملا نظرش روی ازدواجه..این حس منه از توجهات زیادی که داره می کنه البته نه احساساتی ولی خوب با شناختی که ازش دارم از رفتارش متوجه می شم ...
به هر حال تا چیزی نگه من هیچ اقدامی نخواهم کرد..
فعلا به شدت با خانواده مشغوله و نمی دونم در این رابطه هم صحبت می کنه یا نه .به هر حال من به مادرم که گفته بودم و یکی از خواهرهام هم در جریان گذاشتم و دارم کم کم آماده شون می کنم..البته فعلا هیچ کدام مخالفتی ندارند جز مسئله اون خواستگارم که چون متخصص و برای فوق می خونه مامانم می گه بهش فکر کن منم گفتم تا ندونم این قضیه..... به کجا می رسه نمی تونم به اون فکر کنم.و بهش باز تاکید کردم من .... دوست دارم و ایشان هم چون خودش قبلا........ رو خیلی دوست داشت پذیرفت و عین همه شما فقط می گویند که احساساتی نشو...:D و مواظب باش....:305:
سعی می کنم کم کم هدف دار کنم ارتباط رو تا خدای نکرده ضربه نخورم..
آتنا جان در رابطه با صحبت شما متینه ولی من برای رفتن به آمریکا چون هم خواهرم انجا داشجوی تخصص پزشکی است و هم همسرش فوق تخصص انجاست مشکلی ندارم و در ادامه باید ذکر کنم که ایشان ( نامزد اسبق) خودشان به شدت مخالف آمریکا رفتن هستند و برنامه من و ایشان برای کشور دیگری بود علی رغم اصرار خواهرم ایشان اصلا تمایلی به زندگی در انجا ندارند و هدفشان تحصیل در خارج و بازگشت به ایران بود که منم موافق بودم ولی الان اصلا نمی دونم برنامه اش چطوره و باید حتما بپرسم چون برای من و خانواده ام این مسئله خیلی مهمه.....
آنی جانم ممنونم که وارد تاپیکم شدید..بله ..حتما این کار را می کنم و باید سریعتر اطلااتم را به روز کنم چون من از ..... الان هیچ نمی دانم و همه شناختم بر پایه سال گذشته است که می دانم همین کمی خطرناک است...
چشم دوستان ..من با دقت جلو می رم و سعی می کنم حتما هر جا مشکلی حس کردم باز با شما دوستان مشورت کنم...
برای هر دو ما دعا کنید..
ببخشید انقدر مزاحم وقت های گرانبهاتون میشم..
شروع دوباره یک رابطه واقعا سخت تر است....خیلی سخت تر....:300:
سلام دوستان و سارای مهربون
یکی از مطالبی رو که میخواستم در تاپیک فراسوی ذهن بیان کنم ولی فرصت نشد همین موضوعی هست که در چند پست آخر این تاپیک میبینم
اول از همه بی تعارف میگم که خیلی از ما که بارها در تالار و مطالب آموزشی آن وکتاب های روانشناسی و... چرخی زدیم داریم اشتباه میریم و از بسیاری از اهداف اصلی دور میشیم !مخصوصا درباره ی راهنمایی و مشاوره برای ازدواج
من بهتون اطمینان میدم که اگر کسی هزار تا راهی که مشاوران و دوستان میگن رو بره ولی کاری رو که دوست داره و دل و احساسش میگه رو انجام نده و فقط به این فکر کنه که کجا باید چطور رفتار کنه!
یه جایی می بره و کم میاره،به قول دوستان چون از خودش دور شده...
برای مثال اگر سارای عزیز و یا هر دختر و پسر دیگه ای با این همه شوق میاد و از حسش میگه و در ضمن از لحاظ روحی و شرایط تناسب نسبی رو با طرف داره ،اولین چیزی که بهش میگیم دقت کردید چه چیزهاییه!(در مورد خودمون هم همینطور):
اول از همه تشویقش میکنیم به وسواس شدید و نه میانه روی(خلاصه گفتم)
حالا اومد و این آقا یه جایی در این همه چالش و ریز بینی بیش از حد ،کم آورد و در نهایت هم این خانم ردش کرد و حالا هی این سناریو چند بار تو زندگیش پیش بیاد ...
میدونید آخرش چی میشه؟
من میگم:وسواس فکری و سرخوردگی وخدایی نکرده در آینده پشیمانی های جبران ناپذیر
پس عزیزان تعادل بهترین روش است
هر چیزی به اندازه!
سارای عزیز سعی کن طوری رفتار کنی که بعدها به روح و قلبت بدهکار نباشی!
قبل از ازدواج هم باید خوب چشم ها رو باز کرد ولی دنبال گل بی خار بودن اشتباهه محضه
بیایید اینقدر همدیگرومخصوصا خودمون رو به اسم شناخت وآگاهی و محک و چالش به سختگیری های بنی اسرائیلی تشویق نکنیم.
موفق باشید
سلام به دوستان گلم:72::
ممنون امریم عزیزم...بله من حتما تعادل رو سعی می کنم رعایت کنم و در همه موارد تعادل به خرج بدم..منتها حس می کنم اصلا دیگه به خاطر تجربه هام قدرت احساساتی شدن تا اون حد رو ندارم و همین رو خودم می پسندم چون رفتارم معقول تر شده....
دوستان:
برای اینکه خیال عده ای که دارند به من کمک می کنند راحت بشه باید بگم که امروز ایشان دوباره از من خواستگاری کردند و گفتند هدفشون ازدواج هست....
ایشان گفتند که حتی پارسال هم قصد رفتن نداشتند و منتها تا من گفتم تمام ایشان آنقدر شوکه شده اند که تا مدت ها اصلا نمی دونسته چی رخ داده...
گفتند تمام این مدت به یاد من بودند و اصلا قدرت فکر کردن به کسی نداشتند و الان قصدشون بررسی دوباره جهت شناخت در راستای ازدواجه....:16:
و قرار شد با همفکری هم به گونه ای با خانواده من صحبت کنند تا اجازه شناخت دوباره به ما بدهند و الان مهمترین مشکل ما راضی کردن پدر منه که اصلا روحش خبر نداره...ولی مادرم فعلا موافقه ....
منتظرم این بار با همفکری هم این مشکلاتو حل کنیم..
برای هر دو ما دعا کنید....
نمی خوام احساساتی باشم ولی فقط یک چیز برام جالبه و اینکه این همه زمان من به یاد ایشون بودم اونم این طور بوده ..همه این یکسال و می گه اصلا نتونسته بره از اینجا و می خواد مبارزه کنه در جهت مثبت تا به قول خودش یک زندگی زیبا دونفره همیشگی داشته باشیم...
البته من مدام به خودم می گم سارا هر ان ممکنه نشه ...و اصلا احساساتی نمی خوام بشم و در جواب این محبتش فقط گفتم ممنونم..
حالا در حال برنامه ریزی هستیم در راستای هدف..
برامون دعا کنید..:203:
با سلام..
دوستان عضو محترم ""امریم"" عزیز به نکات قابل توجهی اشاره نمودند که باید آنان را مدنظر قرار دهیم.
اما همیشه این نکته بسیار مهم و اصلی را که یک رابطه سالم وابسته آن است را از یاد نبرید که::
""اگر با قلب و دلتان فردی را انتخاب کردید و او را بر حسب همین انتخاب "دوست داشتید" زیاد جدی نگیرید. زیرا طبق عمومیت کار دل > ""دوست داشتن" است.. مانند کار گوش که شنیدن است و چشم که دیدن است...... ""
بنابراین در پرسه مهم انتخاب تاکید باید بر احتمالات و جلوگیری از اشتباهات باشد که در این صورت اصلی ترین کار بر عهده ""عقل و منطق"" است... اتفاقا عقل و منطق نیز با شنیدن و تحلیل راهنمایی های صاحب نظران و مشاوران گسترش یافته و خوب را از بد تشخیص می دهد.
پس باید جمله "امریم" گرامی طوری دیگر بازگو کنیم... یعنی در انتخاب و طول مدت رابطه تاکید بر تحمیل عقاید دیگران و صاحب نظران نباشد بلکه با شنیدن راهنمایی های آنان طوری اقدام نمایم که ضریب خطا کاهش یابد.
با سپاس:72:
سلام به همه دوستان خوبم:72::
خب دوستان....
روزها از پی هم می روندو می آیند و من گهگاهی برایم ایستادن در این نقطه اکنون عجیب است...
سخن زیادی ندارم جز اینکه بگم واقعا ممنونم و همه تغییراتم رو مدیون دوستان تالار هستم که به واقع الان نتیجه اون همه دوری ..عذاب و .. و اکنون شادکامی رو می بینم..
دوستان ما بارها صحبت کردیم.و ایشان از این روزهای فراق گفتند و من شنیدم و فکر کردم..
خوشحالم که ایشان اصلا و ابدا در این مدت من رو فراموش نکرده اند.
گفتند که تنها علت ماندنشان همین قضیه ماست و اینکه به قول معروف نمی تونه از این شهر دل بکنه و بره!!
برنامه هنوز برای ادامه تحصیلش در خارج از کشور است و من هم فعلا موافقت کردم....در این مورد و ایشان به خاطر دست یافتن به من ( به قول خودش ) سفرش رو عقب انداخته تا ببینیم نتیجه چی میشه...
از علاقه و... هم زیاد گفتند که نمی شود گفت ولی هم ایشان هم من هر دو تاکید کردیم که این همه علاقه صحیح ولی نباید چشم هامونو ببندیم و دوستان الان راجع به چیزهایی حرف می زنیم که من پارسال اصلا نمی دونستم باید بپرسم و همه رو مدیون تالارم...
اونم خیلی تغییرات مثبت کرده.گاهی باورم نمیشه خودشه...پخته بود..پخته ترم شده..و معتقده منم خیلی عوض شدم...
باهوش عمل می کنه منم همین طور..البته هنوز درخواست ملاقات نکرده ..می گه دلم آنقدر تنگ شده که اگر ببینمت خرابکاری میشه و خواسته بذاریم مسلط بشه به احساسش تا به مرور همو دوباره قبول کنیم ...و منم گفتم عجله ای نیست..
هنوز رسما خانواده ها وارد نشدن..ولی قراره راجع به این موضوع با هم مفصل حرف بزنیم...
برای هر دو ما دعا کنید..به قول خودش حالا بعد این همه دوری خیلی قدر همو می دونیم...
دوستان می خواستم بگم حالا می فهمم گاهی حکمت خداوند در اون چیزی که ما می بینیم نیست مهم اصل موضوع است که خدا به من زیبا ثابت کرد و تلاش من و کمک شماها برای تغییر.. امروزها خوب پاسخ می دهد...
این تالار را بستری برای پیشرفت خود کنید...
من جواب گرفتم و الان حتی اگر بهم نرسیم من راضیم که تغییر کردم..شما هم شروع کنید..
برامون دعا کنید..
راستی به همتون هم سلام می رسونند...
موفق باشید...
سارای عزیز
منم خیلی خوشحالم که با آرامش وبدون دغدغه دارین کار رو دنبال می کنین.
دوست داشتم درخصوص تصمیم گیری ومهارتهای تصمیم گیری براتون بنویسم اما یه مطلب دیگه که بنظر من براتون مهمتره اینه که برا هر موضوعی به اندازه خودش وقت بذارین ، بهش فکر کنین و...
بنظر من رو این موضوع - فهمیدن کامل رفتارهای این آقا - خیلی دارین انرژی میذارین واین درگیر شدن فکرتون شما رو در تصمیم گیری تون و واکنشهای به رفتارها دچار حالتهای افراط وتفریط می کنه.
فقط چارچوب برا تصمیم گیری اینهاست:
1- تعریف دقیق
2- شناخت موقعیت وشرایط اتخاذ تصمیم
3-شناسائی گزینه های مختلف
4- ارزیابی پیامدها
5- اولویت بندب گزینه ها
6- مرور وبازنگری
7- اقدام
اگه خیلی آکادمی شد برا اینه که بحث تصمیم گیری رو دنبال کنید ،
ضمنا من خیلی از عشق وعاشقی و روانشناسی اطلاع ندارم امابنظرم اومد باید :
1- ذهن وفکرتون رو آزاد ورها کنید وبا اطلاعات زیاد (اوردوز اطلاعات) مسیرتون رو گم نکنید
2- رو بحث تصمیم گیری و خطاهای تصمیم گیری و... بیشتر وقت بذارین
3- کارهارو ساده کنید ونه پیچیده.:72:
داشتن یه زندگی خوب و سرشار از عشق :16: براتون آرزومه
سلام:72::
دوستان عزیزم..ممنون.
baby گرامی خیلی نقطه نظرات شما زیباست حتما به کار می بندم.
دوستان ما امروز خیلی خیلی جدی صحبت کردیم..
راستش وقتی باهاش حرف زدم خیلی بحث ها شد..در رابطه با همه اتفاقات و همه سنگ ها را واکندیم..
اون گفت که بسیار اشتباه کرده و ههیچ زمان نرفته بوده و اصلا اون موقع هم قصد رفتن نداشته و با اون کار من گیج شده بوده....می گفت که ما هردو اشتباه کردیم..
گفت حالا می فهمم حرفت راجع به اون پرستاره راست بوده و اون ادم خوبی نبوده و حس تو درست بوده..ما نباید با هم لجبازی می کردیم و حالا نباید بذاریم به خاطر یک اشتباه تا آخر عمر افسوس بخوریم..
بعد گفت من از همان روز اول که برگشتم با خانواده ام صحبت کردم و هردو آنها پذیرفتند و خانواده من در جریان بودند..گفت تو هم دیگه به خانواده بگو..
منم گفتم باشه ولی من می دونم اونا نمی ذارن ما دوباره همو بشناسیم و باید یا دوباره بیای خونمون یا دوباره خانواده تماس بگیرند..اونم گفت چشم..هرچه خانواده ات بگویند انجام میدم..
و قرار شد من خبرش کنم.
من به مامانم که گفته بودم.بهش گفتم به بابا هم دیگه بگو..
مامانم هم به بابام گفت ولی بابام خیلی راضی نیست..
میگه عشق مال نهایت یک ساله و من باید بدونم چرا رفت که برگرده.؟
من بهش گفتم اشتباه از من بوده ما هردو بچه بازی کردیم و پشیمونیم ولی بابام خیلی ریخته فکرش بهم..
می گه می ترسم بذارم بیاد..می گه اون برای من تمام بوده و حالا چطور اطمینان کنم و دخترمو بدم بهش..
منم هر کار کردم البته با منطق فعلا می گه زمان می خوام.می گه باید بذاری فکر کنم..
من می دونستم بابام سخت می گیره..منم ترسوند با حرفاش..نمی دونم چطور باید این قضیه رو جلو ببرم؟
آیا کینه بابام از اون پاک میشه و بعدا رو زندگیم اثر نمی ذاره؟
من بابامو خیلی دوست دارم و اونم دوست دارم..نمی دونم چطور میشه راضیش کنم؟
چکار درسته؟
آیا اصلا اصرار من صحیحه؟
نمی دونم.
برام دعا کنید..:47:
سارای عزیز
همانطور که پدرت خودش اظهار کرده ، نیاز به زمان داره . این طبیعیه ، پدرت عقلانی به قضیه نگاه می کنه و ابهاماتی داره که میخواد براش روشن بشه .
شما آرام باش و به پدرت اصرار نکن ، بگذار زمانی که پدرت نیاز داره طی بشه ، مطمئناً پدر شما نگران آینده شماست و این که نکنه تصمیم نسنجیده بگیری ، اگه خیالش از شما راحت بشه که با منطق جریان رو مدیریت می کنی و از خود پدر هم کمک می گیری در این مورد اون خیالش راحت تر میشه و زودتر به نتیجه می رسه .
همینکه ایشون خواسته که شما حالا دیگه موضوع رو با خانواده مطرح کنید و قصد اینه که خانوادش جلو بیان خیلی خوبه ، اگر کار به نامزد شدن رسید پیشنهاد می کنم تو این دوران مشترکاً روی مهارتهایی که برای زندگی نیاز دارید کسب کنید کار کنید و کلاً طرح و برنامه فردای زندگیتون رو با هم مطرح سازید . اینطوری شناخت بیشتری از هم نصیبتان می شود .
اما یه نکته مهم :
سارا جان
در مسیر شناخت بهتره صفتهای کلیدی و سرنوشت ساز را بیابی و مشترک بود اونها را بسنجی ، روی تفاوتهای سلیقه ای که در سرنوشت مشترک شما نقش اساسی بازی نمی کنه زوم نکنید ، چون هیچ کدوم از ما کامل نیستیم و باید طرفمون رو به نسبت آنچه خود هستیم با دیده انعطاف بنگریم . در یک کلام نه از اونور بوم افتادن نه از اینورش .
موفق باشی
سارای عزیز یه تجربه از زمان خواستگاریم بگم:
از اون جائی که به روشهای علمی تصمیم گیری خیلی علاقه داشتم ، برا انتخاب همسر از درخت تصمیم گیری استفاده کردم به این ترتیب که یه لیست از مشخصات همسر ایده آلم تهیه کردم ، (شاخصها)، بعد اونا رو امتیاز دهی کردم مثلا اصالت خانودگی 20 از 100 و خوشکلی 30 از 100و....
یه جدول خام تهیه کردم ، هر جا خواستگاری می رفتم ، برا برآورد نمره ای که برا هر کدوم از شاخصها می خواستم بدم از پارکینگ خونه ، قاب عکسهای تو خونه ......تا سوالهای مستقیم وغیر مستقیم .....بعد بلافاصله خونه که میومدیم نمره هر شاخص رو برا اون دخترخانوم می دادم و جمع نمرات و...
این جدول 7 سطرش پرشد اما...
حالا نکته جالب و تجربه ام اینجا بود که من یه خواستگاری 8 می هم رفتم و شد این زندگی مشترکی که الانه دارم.
بعد که به اون جدول مراجعه کردم دیدم برا خانمم اصلا تو این فرایند نمره نداده بودم!!!!
همیشه قبل از ازدواج شنیده بودم که برا این کار به خدا توکل کن و کارو به او بسپار (نه اینکه با درایت پیش نری) اما بعد از این اتفاق برام کاملا مسجل شد که :
" همینکه خدا یه برنامه دیگه برات پیش میاره که با برنامه ریزیهای خودت و حساب وکتابت جور در نمیاد ، معنیش اینه که به حال خودت رها نشدی و یه اراده فوق اراده وخواستت وجود داره ، پس
به خدا توکل کن واز او مدد ویاری بخواه، خیالت هم راحت باشه
خدایا ممنونتم از این که زمینه های این انتخاب رو برام فراهم کردی
سلام:72: به همه دوستان خوبم که پا به پای من چه با ایمیل چه پیام چه در تاپیکم منو کمک کردند:
امشب اومدم بنویسم که چه شد .....
خیلی هفته های شلوغی را پشت سر گذاشتم و آنقدر غرقم که اشتباه نکنم که حد نداره ولی متعادل تر رفتار می کنم و روابطمون خوشبختانه ( بزنم به تخته ) عالیه.....
تمام مشکلات حل شد..بعد پست قبلیم 2 روز بعدش حتی بدون اصرار من پدرم با توضیحاتی که ...... داد و من از طرف اون به پدر و مادرم نقل کردم خیلی راضی بود و یک لبخند زیبای رضایت روی لبهای مهربانش نشست که اون صحنه هنوز تو نگاهم ماندگاره...
خوشبختانه خود....... هم اصرار داره اول خانواده ها دوباره آغاز رابطه کنند و چون قبل محرم تمایل هر دو خانواده بود صحبت ها بین مادر من و مادرشون دوباره جاری شد و همه چیز عالی عالی به لطف خدا پیش رفت..
انگار امسال همه چیز روان و بدون نه پیش می ره...
فکر کنم یکبار هم از خواهرم گفتم خوشبختانه ایشان و دامادمون هم با توضیحات....در مورد واقعه پارسال قانع شدند...
فعلا قراره ان شا الله بعد دهه اول محرم تنها یک نشست دوباره بشه و بعد ان شا الله تا بعد محرم و صفر و آمدن خواهرم به ایران اگر ما هم قطعی شدیم و باز دعوامون نشد مثل پارسال!!!!!!!( مزاح کردم )
عید مراسم نامزدی باشه...البته هنوز هیچی معلوم نیست همه چیز بستگی به این دوران داره ...
ولی به هر حال ما هردو شاد هستیم و منم شادی امروزمو مدیون شما دوستان هستم..خواستم با دادن این خبر که همه چیز روبراهه خیالتون رو راحت کنم..
باور کنید دوستان هم اون از تغییرات من شگفت زده شده هم من از اون..انگار این به قول خودش دوری مارو خیلی هم ساخته و منطقی کرده و هم علاقمون شدید تر شده.....ولی این بار معقول و اصولی نه افراطی...
جالبه بهتون بگم مونده من چطور آنقدر از اون همه عجولی صبور شدم..منم بهش می گم هر طور دوست داری می تونی امتحانم کنی....
وقتی از این مدت دوری میگه یه جوری می شم....
من برای شما می گفتم و اون برای در و دیوار خونه اش!!!!و من چقدر خوشبخت بودم که شما ها رو کنار خودم داشتم....
ان شا الله تا بعد محرم و صفر اگر به مشکل شناختی ارتباطی بر نخورم که نیاز به مشاوره بادوستانم در تالار باشه بعد اون با خبرهای خوب براتون میام...
از همتون سپاسگذارم.هیچ زمان فکر نمی کردم این تاپیکم این طور پیش بره و من چقدر خوشبختم..
خدایا ازت ممنونم..
موفق باشید..
نقل قول:
نوشته اصلی توسط MOHAMMAD.
سلام محمد آقا:
ببخشید از تاخیرم در پاسخ به شما:316:....بله دوست عزیزم ما هم را دوباره دیدیم البته یکبار چون اون همش کشیکه و بیشتر با تلفن در ارتباط هستیم و قراره هفته دیگه هم شام بیان منزل ما و دوباره با پدر و مادرم جدی صحبت کنه...:310:
البته ایشان 2 روز قبل به من گفتند که از نظر ایشان دیگه مشکلی نیست و خانواده ایشان هم دوباره قرار هست تشریف بیارن منتها چون محرم و صفر هست مادر من تمایل ندارند و قرار حضور خانواده ها بعد این 2 ماه است ولی خانواده ها تلفنی ارتباط دارند..
و منم منتظره زودتر پنج شنبه بشه..هوراااااااااااااhttp://www.hamdardi.net/imgup/16901/...2253e7371a.gif
البته بعد از اون ایشان کشیک هاشون رو کم کردن که بتونیم با اجازه پدر من با هم بریم بیرون..
آقای محمد ..امیدوارم کسی این تجربه را نداشته باشند ولی بعد از مدت ها دوری دوباره با هم بودن خیلی شیرینه و به دل میشینه...
باورتون نمیشه دوستان وقتی از تمام این 10 ماه دوری می گه و احساساش باورم نمیشه....
خیلی وفادار بوده و هر لحظه به یاد من بوده و دورادور مواظب که یک دفعه ازدواج نکنم!!!!
به قول دوست صمیمی خودم در دنیای واقعی می گه باید یک عالمه بزنیمشhttp://www.hamdardi.net/imgup/16901/...b8f082914b.gif ..تو مخ ما رو پیاده کردی از بس ازش گفتی و نالیدی حالا اومده می گه منم همه این مدت دوست داشتم!!!!و کلی می خندیم!!!http://www.hamdardi.net/imgup/16901/...dd2c7aaae7.gif
یک چیزم بگم بخندید!!دوستم می گفت اگر ببینمش دوباره با کفش می رم تو دهنش!!! وقتی چند وقت پیش مریض بود رفته بود بیمارستان دیده بودش می گفت:الهی ..دلم نیومد هیچی بهش بگم و فقط چشمام پر اشک شد!!!http://www.hamdardi.net/imgup/16901/...8b000871f8.gif
خلاصه فقط می تونم یک چیز رو بگم به دوستان و اینکه خداوند واقعا مهربونه دوستان..اگر کسی سعی کنه واقعا مشکلاتشو حل کنه و توکل کنه می تونه.البته هنوز تتمه ای از ایراداتمو حس می کنم که دارم تمام تلاشم رو می کنم همون تتمه هم برطرف کنم...
بچه ها عشق خیلی قشنگ و با ارزشه ....برای همتون دعا می کنم که به عشق واقعیتون برسید...اون وقت سیراب می شید اونقدر که حد نداره..
باورتون نمیشه گاهی باور نمی کنم ...زنگ می زنم بهش صداشو که می شنوم باورم میشه خودشه....
دوستان هر کس در فراقیست یا دنبال یک همسر مناسبه واقعا من به عنوان یک ادم عجول سابق بهتون می گم بهترین کار صبره ..بهترین کار..توی صبر و سکوت ادم واقعا خوب تصمیم می گیره..الان که دیگه مغرور نیستیم می بینم چقدر هردومون برای هم دوست داشتنی تر هستیم...
فعلا بنده به جای یک دختر خانم پزشک مغرور تبدیل شدم به دختر کوچولو آقاhttp://www.hamdardi.net/imgup/16901/...f1f7c69809.gif!!!! عجیبا این اقایون ها!!!!
به هر حال ما فعلا بی حرف پیش تا اینجا شاد و راضی هستیم ..خانواده هامونم راضیند .و توکل به خدا من همشو مدیون دوستانم..
راستی یک سخن با برادر خوبم کیوان....
نمی دونم کیوان تاپیکمو دنبال کردید یا نه ولی من نه تنها به فرشته جانم مدیونم و ازش بی نهایت بی نهایت بی نهایت سپاسگذارم ولی الان که ...... برام حرف می زنه می بینم از دید مردانه نظرات و احساسش همان هاست که شما آن روزها به من گفتید و من از شما سپاسگذارم..ان شا الله در زن گرفتنتون جبران کنم...
واقعا همه دوستان برای من سنگ تمام گذاشتند ..
تک به تک....
هم قدیمی تر ها که از اول بودند و هم سایرین..
ممنونم..
براتون در اوج شادیهام می خوام که خوشبخت باشید:43:...
سلام :72:دوباره:
دوستان عزیزم..
دلم نیامد ننویسم و امشب که یکی از بهترین شب های زندگیم خواهد بود را با شما که امروز هرچه دارم از کمک شماست سهیم نشوم...
امروز شاید برای ما بدعت جدیدی در شروع راه پر فراز و نشیبی ست که من مدت زیادی به خاطر آن با شما دوستانم درد دل کردم و چقدر خوشبختم که امروز این همه شادی و نشاط را در کنارم دارم و صد افسوس که چهره هیچ کدام از شما را ندیده ام تا هزاران بار از تک تک شما تشکر کنم...
امشب برای ما شب تاریخی خواهد بود و من تمام تلاشم را خواهم کرد که هر آنچه آموخته ام از شما پیاده کنم...
هیچ زمان..به جرات می گم هیچ زمان فکر نمی کردم که بتوانم حضورش را حس کنم و امروز آنقدر به من نزدیک است که گاهی نمی خوابم نکند وقتی بلند می شوم ببینم همه اینها خوابی بیش نبوده است و هر بار که بر می خیزم و صدایش را می شنوم باور می کنم که خدا چقدر چقدر چقدر مهربان است.
به لطف خدا امشب برای صحبت ها ... منزل ما می ایند و صرف شام..حتما در اولین فرصت ما وقع را برای شما خواهم نوشت و فقط دعا کنید همه چیز به خوبی پیش برود که حتما می رود!!...
دلم می خواست در شادی امروزم شما هم سهیم کنم..باور کنید آنقدر این روز را در خاطرم تصور کردم که الان به وقوعش شک دارم...دلم می خواست به تک تک شما بگویم به حق که اگذ بخواهیم و مسیر درست را انتخاب کنیم می توانیم...
دلم می خواست در این صبح دل انگیز سرشار از عشقم برای تک تک شما دعا کنم و از خدا بخوام الان که در اوج شادیم هستم خداوند تمام شما را ...تک به تک با انکه می خواهید برساند....
اجازه دارم چون امروز صبح عاشق تر ز همیشه و شادتر هستم و قلبم را به خدا نزدیک تر می دانم برایتان دعا کنم؟
دلم می خواد اولین دعایم برای فرشته مهربانم باشد که به واقع تمام معنا عشق را او به من آموخت ..به واقع معلمی برازنده اش است و همواره چراخی در دستش روشنگر راه من بود.....برایت اکنون در اوج عشقم دعا می کنم سفر کرده ات باز گردد....
دلم می خواهد برای کیوان عزیز دعا کنم..که به واقع برای من برادری ممهربان هستند و من اگر ایشان نبودند هیچچ زمان نمی توانستم مردها را درک کنم و فراموش نمی کنم که چگونه با لحن جدی خود مرا تادیب کردند ....برایتان چه آرزویی بکنم؟نمی دانم چه چیز آرزوی این روزهایت است ولی با باور کن از ته قلبم برایتان بهترین ها را می خواهم...
برای مرجان...امروز نیست ..ولی امیدوارم هرجا هست سلامت باشد...تداوم حضور من در تالار مدیون برخورد خوب ایشان در اولین قدم هایم بود....
نمی دونم.شاید نوشتنش صحیح نباشه وشاید هم باشه...ولی برای آرمان هم دعا می کنم...
ایشان از اولین دوستان من در تالار بودندو با زبان خود به من بزرگترین درس زندیگم را دادند..شاید بزرگترین درسم بود....و آن شکستن غرورم بود و اینکه یاد گرفتم چگونه احساسم را بیان کنم....به واقع من با کمک ایشان از دختری مغرور که نمی توانست احساسش را بگویدتبدیل شدم به فرد متواضعی که دیگر از بیان احساسش نترسید....درسته امروز به هر علتی نیستند..ولی با تجربه خوب یا بدی مسیر زندگی من را تغییر دادند....و من امروز قدر دلبندم را به خاطر آن بیش از هزاران بار می دانم..و ان چیز کمی نیست..دراین صبح عاشقانه ام برایشان آرزو می کنم که خداوند هر آنچه امروز آرزویش است به گونه ای که خود صلاح می داند پیش رویش بگذارد...
برای نقاب عزیز...همیشه در هر جایی به یک نفر نیاز است که به احساساتت ارج ندهد و تنها از دید روانشناسی برایت قضیه را حل کند ..درست مثل پزشکی که به گریه زاری بیمارش وقعی نمی گذارد ....ایشان برای من یاداور استحکام نظر است...برایش بهترین ها را می خواهم..بهترین ها...
baby گرامی ...توصیه های شما در تمام تاپیک ها با توجه به اینکه زندگی مشترک موفقی داشتید برای من چون درس بود...و هست....خوشحالم که زمان به من اجازه داد تا خانواده های موفق هم بشناسم و قدم هایم را به سوی چنین خانواده ای بردارم.....برایتان هزاران سال زندگی سرشار از عشق ( و زذ:311:) خواستارم...
بالهای صداقت عزیزم....باور کن که عشقت به همسرت و هجرانت مرا یاد یک سال قبلم می اندازد و من برایت عزیزماز شیرینی بعد هجران می گویم..فقط می تونم بگم بالهای صداقت عزیزم صبور باش.....پاداش صبر بس گزاف و دوست داشتنیست و حلاوتش در ذره ذره جانت می نشیند..صبر کن ..من می دانم تو هم این روزهای زیبای با هم بودن را تجربه می کنی..مطمئنم..هر زمان که از ته قلبم عشق را لمس می کنم بی محابا نامت را می اورم و از خدا می خواهم قلب تو هم از هجران به وصل برساند....
آنی عزیزم....به واقع چون مادر خودم دوستش دارم...اگر ایشان و تجربه هایشان نبود امکان نداشت پخته شوم ..و من برایتان سالها سال صبوری از خداوند می خواهم....
طاهره گرامی...جایشان خالیست ولی اندیشه های سبزش را همیشه دوست داشتم و تلنگرهای به جایشان به واقع جایگاه استاد را برایم تداعی کرد....موفق باشند...
غزاله جان..که از وقتی عشقش به دلبندش را دیدم قبطه می خوردم و امروز سعی کردم هر انچه از عشق او به همسرش یاد گرفتم پیاده کنم و می بینم چقدر امروز عاشق ترم....برایت زندگی سبزی را آرزو دارم..
عزیزانم اگر بخواهم تک به تک نام ببرم باید آنقدر بنویسم که حد ندارد..برای مامفرد عزیزم....امریم مهربانم که همیشه به یادش هستم...دیجیتالمن....نیلو....با ان68 .....چشم بارانی .....موعود...گل مریم..کامران 2007..شاد..شیرین....و به واقع همه تالار.....بهترین ها را برایشان می خواهم..از ته قلبم...
و در آخر:
مدیر همدردی....نمی دانم چگونه باید سخن گفت ولی از ایشان برای تالارش ممنونم...به واقع دراین دنیای ترسناک و پر خطا چنین محیطی را سرپا نگه داشتن یک هنر است . و من تنها دیدن نامشان در کنار تشکر ها برایم کافی بود که بدانم مسیرم درست است....مرد بزرگی هستید ...امیدوارم پاینده باشید....
دوستانم اصلا کار به نتیجه نشست امشب ندارم....چون مطمئنا هر آنچه رخ دهد همان قسمت من و خواست خداست..ولی دلم خواست تا از خواب بیدار شدم چون قلبم سرشار از عشق عجیبی بود برایتان آرزو کنم .....
و حتما فردا با نتیجه خواهم آمد:
یادمه در انتها کتاب دالان بهشت جمله ای بود که همیشه دوست داشتم:
ارزش وصل نداند مگر آزرده هجر
مانده آسوده بخسبد چو به منزل برسد
** من امروز به تک تک شما می گویم..خدا خیلی بزرگتر از آن چیزیست که در خاطر کوچک ما بگنجد**
با سلام...
به واقع برای اعضای تالار چیزی دلپذیرتر و شیرین تر از آن نیست که شادمانی و موفقیت دوستانشان را نظاره گر باشند....
به خودمان ارج می نهیم که توانستیم بهترین لحظه ی زندگی خود را در این تاپیک مشاهده کنیم.
یاد ابتدا و جرقه شروع این تاپیک افتادم و یاد rsrs1380 ..خانم دکتری که با آن دختر ابتدای تاپیک و انتهای آن چه تفاوت ها و تغییرها که نکرده...
آری سیر زندگی همین است..تجربه و آموختن .
rsrs1380 همان گونه که در ابتدا تاپیک و در انتهای آن اشاره کردم تنها "صبر" لازم بود و شما بخوبی از عهده انجام آن برآمدید و این نعمت بزرگیست.
نمی خواهم چیزی بگویم جزئ اینکه rsrs1380 گرامیتولــــــــــــد دوبارت مبارک. :104:
سلام:72::
از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر
یادگاری که در این گنبد دوار بماند
دوستان عزیزم..با خبرهای خوب براتون آمدم...
دیشب برگزار شد و بهترین شب زندکی من و.... بود...:43:
جای تک تک شما خالی..
خیلی خلاصه بگم که هردو خانواده به طور کامل موافقت کاملشون رو اعلام کردند و هیچ مشکلی نبود..قرار برای نشست دوباره بعد محرم و صفر شد و ان شا الله عید بی حرف پیش نامزدی....
خیلی جالبه انگار پارسال اصلا نبوده !!!!:311:
دوستان همه چیز عالیه......هم علاقه اش هرچه بود از دیشب به قول خودش صدها برابر شده!!!!:311:
زندگی داره کم کم روی خوشش رو نشان میده و من شاد شادم..
دوست دارم شما هم در شادی من سهیم باشید..http://www.hamdardi.net/imgup/16901/...c08b22ec6d.gif
هزاران بار از همتون ممنونم..
ان شا الله برای عروسی همتون دعوت ..باید بیاین...:310:
تو تالار ماجرای زندگی من تبدیل شد به جز ماجراهایی که نشان داد چقدر تالار ما مسیرش درسته و چطور زندگی من سر و سامان گرفت..
از همتون ممنونم..:72:
ممنون...
سلام:43::
دوستان عزیزم امروز اولین روز حقیقی زندگی متاهلی من بود و به سختی فرصتی پیدا کردم که این تاپیک را برای همیشه ان شا الله ببندم..
چقدر سال خوبی رو پشت سر گذاشتم..
چقدر درس ها آموختم و...
و چقدر الان خوشبختم و این خوشبختی رو مدیون شما دوستان خوبم هستم که در این راه تمام بیش و کم من رو تحمل کردید..
دیشب مراسم عقد ما بود و من و عشق همیشگی ام بالاخره بهم پیوستیم :227:
دوستان نمی تونم بگم چقدر احساس خوشبختی می کنم وقتی دست کسی که همیشه دوسش داشتم توی دستهام می گیرم...
براتون آرزو می کنم سرانجام زندگی همه دوستان تالار تک به تک ختم به خیر بشه..
از اعماق دلم می خواد همه شما عاشق باشید..
ما بعد یکسال آنقدر قدر هم رو می دونیم که حد نداره..
نتایج زیادی من و همسرم از این اتفاق ها گرفتیم که دوست دارم براتون بنویسم:
1)ما انسان ها اگر بخواهیم می تونیم سرنوشت خودمون رو تغییر بدیم..و تنها باید با دید خوب به دنیا نگاه کرد..
2) هیچ زمان نباید مسائل مهم زندگی را با پیامک مطرح کرد که ریشه بسیاری از اختلافات می شه..
3)صبر بهترین چیزیست که همه ما باید بیاموزیم..
4)هیچ وقت یاد خدا رو فراموش نکنیم و بدونیم در هر لحظه زندگی ما یاد اوست که جریان دارد..
5)هیچ زمان عجولانه تصمیم نگیریم و عجولانه عمل نکنیم..
6) قدر روزهای باهم بودن رو بدونیم ...
.
.
.
دوستان خیلی درسهایی که من گرفتم زیاد بود و مهمتر از همه اینکه ....
عشق هرگز نمی میرد
از همه شما سپاسگذارم..برای زندگی مشترک ماهم دعا کنید...
دوستتان دارم.
سارا
:104::104:نقل قول:
نوشته اصلی توسط rsrs1380
سارا گرامی ما هم همانند شما بسیار خوشحال هستیم و برایتان آروزی بهترین ها را داریم و همچنین برای همسرتان..
دوستان عزیز این تاپیک بهترین تجربه برای کسانی است که می خواهند وارد رابطه مشترک و رابطه عشقی شوند..حتما از اول تا آخر بخوانید.
موفق باشی سارا عزیز.
حال نکو در قفای فال نکوست
سارای عزیزم
تو خود به خوبی می دانی من چه نظر و احساسی دارم نسبت به ، به مقصد رسیدن تاپیکت ، آن هم با در پیش گرفتن راه درست و روش صحیح و صبر و متانت و مشاوره و ..... و به خودت انعکاس داده ام .
دلم می خواهد اینجا هم تبریک صمیمانه و عمیقم را بپذیری .:104::104::104::72::72::43:
مایلم به همه دوستانی که در این تالار مشکلاتشان را مطرح می کنند و یا بازدید کنندگانی که به صورت مهمان از این تالار دیدن می کنند بگویم :
دوستان عزیز این تاپیک از نظر من یکی از تاپیکهای نمونه این تالار است . که درسهای خوبی در ابعاد مختلف برای پیشبرد روند صحیح در تشکیل زندگی مشترک دارد . و از آنجا که نزدیک تر از اینها در جریان مسائل و روند کار عزیزان مورد موضع این تاپیک بوده ام ( به عنوان یک راهنما ) ، به مواردی درس آموز اشاره می کنم تا اینگونه ، بهره های این تاپیک بهتر مورد توجه قرار گیرد .
اول از همه درس بزرگ آن برای دختر و پسرانی که با هم آشنا می شوند و ارتباطی برقرار می کنند .
می توانید از این تاپیک بیاموزید :
1 - اثر مثبت و ارزنده حفظ پاکی و نجابت در رابطه ی پیش از ازدواج و برای شناخت و... ( آنگونه که طرفین موضوع این تاپیک با همه علاقه یا مشکلاتی که با هم داشتند این موضوع صدر رفتارشان بود ) به عنوان آفریننده شیرینی و لذت هر چه بیشتر زمانی ک دو طرف رسماً و قانوناً از آن هم شدند و محدودیتهای رابطه بین آنان برداشته می شود از جمله این اثرات مثبت :
بالا رفتن عزت نفس و لذت بردن از آن ، درک عشق حقیقی ، مفتخر بودن از وجود همدیگر ، رشد اعتمادی محکم نسبت به یکدیگر ، پای بندی هر چه بیشتر نسبت به هم ..... و ارزشمند شدن هر یک در چشم دیگری ، لذت بردن از رابطه و تعلق به هم بعد از تعهد شرعی و رسمی و قانونی ...... و درسهای دیگری که اکنون حضور ذهن ندارم و قطعاً در آنالیز بیشتر آن ، پی خواهم برد .
2 - اثر مثبت حفظ حدود در رابطه پیش از ازدواج به عبارتی حفظ ارزشهای اخلاقی .( که هر دوی این عزیز حتی بعد از آن که زیر نظر خانواده ها به توافق رسیدند و تا محرم شدن و مراسم و برنامه های ازدواج با هم با اجازه خانواده ها در ارتباط بودند ، همچنان پای بند به حفظ این حدود شرعی بودند و حتی از دست در دست گذاشتنی که این روزها به نظر بعضی ها در روابط دختر و پسر کاملاً عادی است هم پرهیز داشتند و با آن که گذر زمان تا زمانی که توانستند در این حد به هم نزدیک شوند شاید کند بوده باشد اما همچنان پای بند بودند با آن که افرادی مذهبی به معنای مصطلح آن نبوده اند ، و این پای بندی و رعایت برای خود من بسیار تحسین برانگیز بوده )
3 - اطلاع خانواده ها از رابطه و مقید بودن به این موضوع ، و مشورت و راهنمایی گرفتن از خانواده بخصوص از طرف دختر ( چنان که سارا وقتی خواستگارش بازگشت و از وی خواست که بدون اطلاع خانوده ها اول سنگهاشون را با هم بکنند ، چنین چیزی را نپذیرفت و خانواده را در جریان گذاشت و در مقابل مخالفت خانواده به مطرح شدن دوباره موضوع ، آنها را منطقی متقاعد کرد که با مشورت با خود آنان و کاملاً حساب شده فقط مهلتی را جهت شناخت بیشتر با شرایط جدید را دنبال می کنند تا این گونه بدور از اشتباهات گذشته به شناخت بپردازند و... ) یعنی با این که شخص مورد علاقه اش چنین خواسته بود و با همه استقلال و اعتمادی که خانواده به او داشتند ، نپذیرفت که خانواده را درجریان نگذارد و آنها را مطلع ساخت و در عین حال توانست برخورد خانواده را خوب مدیریت کند ، این برای خود من بسیار تحسین برانگیز بود و لذت بردم از این روند .
4- کنار گذاشتن احساسات هنگام کسب شناخت با هدف ازدواج ، چنانکه در مرمحله دوم رابطه ( بعد از بازگشت خواستگار ) هر دو در پیش گرفتند و حتی روند گذشته را آنالیز کرده اشتباهات را یافتند و با هم قرار بر رفع و عدم تکرار گذاشتند . و مطرح کردن خواسته ها و انتظارات ریز و درشتی که در زندگی مشترک از هم دارند ، با صداقت و به روشنی .
3 - محور قرار دادن عقل و منطق به جای احساس در رابطه پیش از ازدواج و به منظور شناخت ( زیر نظر خانواده ها )
5 - مطرح کردن ابهامات و در خواست روشن شدن آن و...
درسهای این تاپیک برای کسانی که به تفاهم می رسند و در مرحله خواستگاری و... قرار می گیرند :
1 - هردو پیش از ورود خانواده ها و آشنا شدنشان با هم طرفینشان را در جریان فرهنگ و آداب و روحیات اعضاء خانواده و به خصوص قلق پدر و مادرهای طرفین قرار دهند و البته بهتر است تا دختر و پسر مسیر شناخت را طی می کنند ، خانواده ها نیز در تعامل باشند تا بهتر با هم آشنا و اخت شوند .
2 - گذشت و چشم پوشی از مسائل پیش پا افتاده و غیر اساسی ، به خصوص تفاوتهای رفتاری غیر مسئله ساز و عادی و طبیعی ، و تقویت روحیه در مقابل زود رنجی ها و به عبارتی بالا بردن قدرت سازگاری مثبت .
3 - نادیده گرفتن مشکلات پیشین که از هم گذشت کرده اید و پشت سر گذاشته اید و حل کرده اید هنگام پیش آمدن تلخی های جدید ، ( عدم یادآوری و تعمیم به زمان حال ) .
4 - صبر ، خویشتن داری ، و پرهیز از عجله در قضاوت ، تصمیم و اقدام .... هنگام برانگیخته شدنها و غلیان هیجانات ( مثبت و منفی )
5 - خود را جای دیگری گذاشتن در شرایط وی هنگام توقع و انتظار و درک حال وی .
6 - تعادل در انتظارات رمانتیک . و واقع بین بودن در انتظارات و پرهیز از ابراز احساساتی که بعد از ازدواج رها می شود به عبارتی در پیش گرفته رویه آهسته و پیوسته در ابراز احساس در دوران نامزدی و عقد .
7 - آگاهی هرچه بیشتر نسبت به تفاوتهای زن و مرد و کسب مهارتهای رفتار متناسب با این تفاوتها .
8 - حفظ آرامش به عنوان اولویت اول زندگی و پرهیز از هر آنچه که آرامش را به هم می زند ، بخصوص وقت ناراحتی از دیگری .
9 - غافل نبودن از توکل و یاد خدا ، و اعتماد داشتن به خدا و سرلوحه قرار دادن رضایت او در رفتار با همسر ( که در این صورت میزان اشتباهات روز به روز کمتر و موفقیتها روز به روز بیشتر خواهد شد ) چنانکه سارای عزیز خوب این را تجربه کرد ، که هرگاه در مواجهه با مشکل ، به خدا توکل و از او یاری می خواست ، آرامش یافته و در سایه این آرامش ، با صبر و خویشتن داری و به شیوه صحیح عمل کرده و ناخوادآگاه امواج مثبت صادر می کرده که مجموعاً موجب رفع مشکل و گره می شد .
لذت معنوی حاصل از چنین نتیجه ای خود باعث موفقیت بیشتر و لذت رابطه و باز شدن گره ها و آشکار شدن راه کارها می شود .
10 - اهمیت کسب مهارتهای زندگی و استفاده از مشاوره برای داشتن یک زندگی شیرین و لذت بخش .
و....
به نظرم خیلی طولانی شد و امیدوارم سارای عزیز خود درسهایی که به نظر من نرسیده و برای وی ملموس بوده را ذکر نمایند .
موفق باشید
سلام:72::
ممنونم از لطف همه دوستان عزیزم به خصوص فرشته مهربانم با جمع بندی بسیار خوبشان...
از اظهار لطف همه دوستانم ممنونم..
من هنوز اول راهم و باید خیلی تجربه بدست بیارم...
بازم ممنونم..
به امید حق..
موفق باشید..
سارا:72: