تا کی غم آن خورم دارم یا نه؛و این عمر به خوش دلی گذارم یا نه
پر کن قدح باده که معلوم نیست این دم فرو برم برآرم یا نه
نمایش نسخه قابل چاپ
تا کی غم آن خورم دارم یا نه؛و این عمر به خوش دلی گذارم یا نه
پر کن قدح باده که معلوم نیست این دم فرو برم برآرم یا نه
زان مزد کار می نرسد مر ترا که هیچ
پیوسته نیستی تو را در این کار ، گه گهی
از شیشه بی می ، می بی شیشه طلب کن
حق را به دل خالی از اندیشه طلب کن
گویند مرا که :" این همه درد چراست ؟
وین نعره و آه و این رخ زرد چراست ؟"
گفتم که :" چنین مگو ، که این کار خطاست
روی چو مهش ببین و مشکل برخاست "
گویند زعشق کن جدایی
این نیست طریق اشنایی
مبر طاعت نفس شهوت پرست
که هر ساعتش قبله ی دیگرست
با هر که مهری داشتیم:D:D
با هم از این حرفها نداشتیم
سلام محمد جان نميشه بيشتر از يك بيت بنويسيم ؟!
ها؟:question:
آهان نميشه !!:162:
خب باشه نزن قربونت برم :302: صبر كن يه كم فكر كنم از مخم كار بكشم :162:
آهاااااااان يادم اومد :rolleyes:
توانا بود هر كه دانا بود ز دانش دل پير برنا بود :18:
:304:
نام من رفتست روزی بر لب جانان بسهو
اهل دل را بوی جان می آید از نامم هنوز
در ميان اب و اتش همچنان سرگرم تست
اين دل زار نزار اشكبارانم چو شمع
ابر آمد و باز بر سر سبزه گریست
بی باده گلرنگ نمی باید زیست
این سبزه که امروز تماشاگه ماست
تا سبزه خاک ما تماشاگه کیست؟
در شب هجران مرا پروانه ي وصلي فرست
ورنه از اهم جهاني را بسوزانم چو شمع
سر فرازم كن شبي از وصل خوداي نازنين
تا منور گردد از ديدارت ايوانم چو شمع
اتش مهر ترا حافظ عجب در سر گرفت
اتش دل كي به اب ديده بنشانم چو شمع
سلام
این بیت شعر مخصوص تالار همدردی و مشاوره ست:
تا نکنی جای قدم استوار ...........پای منه در طلب هیچ کار
روي زرد است و آه درد آلود.....
عاشقان را گواه رنجوري.....
بگذر از نام و ننگ خود حافظ....
ساغر مي طلب كه مخموري!
ارزومند رخ چون مه شاهم حافظ
همتي تا بسلامت ز درم باز ايد
يارب اين نوگل خندان كه سپردي به منش
ميسپارم به تو از دست حسود چمنش
گرچه از كوي وفا گشت به صد مرحله دور
دور باد آفت دور فلك از جان و تنش
.
.
.
.
.
.شعر حافظ همه بيت الغزل معرفت است
آفرين بر نفس دلكش و لطف سخنش
با نغمه ي سازي ، غزلي ، ناز نگاهي
با برگ گلي شاد شدن عشق همين است
آن شاهد نه ایم که فردا شود عجوز
ما تا ابد جوان و دلارام و خوش قدیم
روزگاری روزگاری داشتم
فارغ از رنج و عنای روزگار
روزگاران روزگارم تیره کرد
تیره بادا روزگار روزگار
دوروغ الهی
سوگند به بغض گریه ای که
مرا کشاند به این واژه ها
از بند بازی روی رشته عمرم
:آموختم
اگر ابر عقیم در آسمان
و سراب در روی زمین
هر دو دورغ می گویند
عشق نیز دوروغ الهی است
تو عيب كسان هيچگونه مجوي
كه عيب آورد بر تو بر عيبگوي
ما آزمو د ه ایم بخت خویش در این شهر
بیرون کشید باید از این ورطه رخت خویش
صحبت از پژمردن يک برگ نيست
واي! جنگل را بيابان مي کنند
گردش چشمش مرا بي تاب كرد
نرگس مستش مرا در خواب كرد
یار من آهنگر است و دم زخوبان می زند
دم به دم آتش بجان مستمندان می زند
تا بر ابرويش برم در دل نماز
با اشارات نظر تعليم داد
پرده شک را بردار از میان
تا ببینی سود کردی یا زیان
سکوت تو یه فاجعه است برای هم صدای تو
شکسته در گلو چرا طنین نعره های تو
يك اشارت گفت بس هشيار را
بوي مي خواهد برد ميخوار را
آزموده ایم در این شهر بخت خویش
بیرون کشید باید از این ورطه رخت خویش
صبحدم مرغ چمن با گل نو خاسته گفت
ناز کم کن که در این باغ بسی چون تو شکفت
گل بخندید که از راست نرنجیم ولی
هیچ عاشق سخن سخت به معشوق نگفت[color=#8B4513]
كم كن طمع از جهان و ميزي خرسند
از نيك و بد زمانه بگسل پيوند
مي در كف و زلف دلبري گير كه زود
هم بگذرد و نماند اين روزي چند
گفت با ليلي خليفه کاين تويي
کز تو شد مجنون پريشان و غوي
از دگر خوبان تو افزون نيستي
گفت خامش چون تو مجنون نيستي
بگو کدام خلوت سپیده
به خلوت بوسه رسید
بگو نگاه تو چه داشت
که از شبم خواب پرید
چه خوش است حال مرغی که قفس ندیده باشد
چه نکوتر آنکه مرغــی ز قفـس پریده باشد
پـر و بـال ما بریدند و در قفـس گشـودند
چه رها چه بسته مرغی که پرش بریده باشد
من از آن یکی گـزیدم که بجـز یکـی ندیدم
که میان جمله خوبان به صفت گزیده باشد
عجب از حبیـبم آید که ملول می نماید
نکند که از رقیبان سـخنی شـنیده باشد
اگر از کسی رسیده است به ما بدی بماند
به کسی مبـاد از ما که بدی رسـیده باشد.
شدتو را پابند اين وهم وحجاب
از عدم تا هستي ات شد دور خواب
بوی یاس و خدای احساس و ضریح عباس و کرب بلا
بوی لاله دختر سه ساله خدای آلاله کرب بلا
تا نکنی جای قدم استوار
پای منه در طلب هیچ کار
قصه ها بر من گذشت تا بدانم کیستم / سرگذشتم هرچه بوده من پشیمان نیستم
من اگر سردار عشقم یا که پاکباخته ام / سرگذشتم را به دستان خودم ساخته ام...
كاروان رفت و تو در خواب و بيابان در پيش ...
كي روي.. ره ز كه پرسي... چه كني... چون باشي؟